بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     301 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     302 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     303 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     304 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     305 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     306 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     307 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     308 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     309 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     310 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     311 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     312 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     313 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     314 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     315 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     316 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     317 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     318 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     319 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     320 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     321 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     322 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     323 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     324 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     325 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     326 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     327 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     328 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     329 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     330 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     331 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     332 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     333 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     334 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     335 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     336 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

 

ترجمه

اى بندگان خدا! از محبوب ترين بندگان نزد خداوند، كسى است كه او را در راه پيروزى بر (هوس هاى سركش) نفسش يارى كرده است; از اين رو حزن و اندوه را شعار [=لباس زيرين] و ترس از خدا را جلباب =[ لباس رويين] خود قرار داده است. در نتيجه، چراغ هدايت، در قلبش روشن شده و وسيله پذيرايى روزى را كه در پيش دارد (روز مرگ و رستاخيز)، براى خود فراهم ساخته است.

او، دور را براى خود نزديك و سختى را آسان نموده است (با ديده حق بين) نگاه كرده و (حقايق هستى و عظمت پروردگار را) ديده است; به ياد خدا بوده و به همين

[542]

دليل، اعمال نيك فراوان به جا آورده است. از آب گوارايى كه به آسانى (با امدادهاى الهى) در اختيارش قرار گرفته، سيراب گشته و يكباره آن را سركشيده است و راه هموار و مستقيمى را (كه خدا به او نشان داده) پيموده است. جامه شهوات را از تن برون كرده و از تمام همّ و غم ها - جز يك اندوه- خود را تهى ساخته و تنها به آن مى انديشد (همّ و غم او، تنها وصال محبوب و قرب پروردگار است).

اين زهد و اخلاص، او را از نابينايى ها رهايى بخشيده و از زمره هوا پرستان خارج ساخته است، (بدين سبب) كليد درهاى هدايت و قفل درهاى ضلالت گرديده. راه هدايت را با بصيرت دريافته و در آن گام نهاده و نشانه هاى اين راه را به خوبى شناخته و از امواج متلاطم شهوات، گذشته است. از ميان دستگيره هاى هدايت، به مطمئن ترين آنها چنگ زده و از رشته ها(ى نجات) به محكم ترين آنها متمسّك شده است; به همين دليل، در مقام يقين به آنجا رسيده كه (حقايق را) همانند نور آفتاب مى بيند.

 

شرح و تفسير

محبوبترين بندگان خدا

امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه - همان گونه كه در گذشته نيز اشاره شد- صفات اولياء اللّه و پرهيزگاران و سالكان الى اللّه را به عالى ترين وجهى توصيف كرده است; به گونه اى كه «ابن ابى الحديد» در «شرح نهج البلاغه» خود مى گويد: «اصحاب طريقت و حقيقت، علم و دانش را از اين خطبه امام(عليه السلام) گرفته اند كه حال عارف كامل را در آن بيان فرموده است(1)».

بعضى معتقدند كه امام(عليه السلام) در واقع خود را در اين بخش از خطبه معرّفى فرموده;


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 365.

[543]

چرا كه اين صفات والا، جز در امثال او پيدا نمى شود. ولى بهتر آن است كه گفته شود، بيان امام(عليه السلام) شرح حال و تبيين صفات كلّى از عارفان كامل و رهروان راستين راه حقّ است، كه او و همسرش و فرزندان معصومش، بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بارزترين مصداق آن مى باشند.

به راستى دقّت در اين بخش از خطبه، نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) هيچ نكته مهمّى را در تبيين حال اين انسان هاى كامل، فروگذار نفرموده است و جالب اينكه حدود «چهل صفت» از صفات آنها را در اين بيان فشرده، ذكر فرموده است.

نخست، روى سخن را به همه رهروان اين راه كرده، مى فرمايد: «اى بندگان خدا! محبوب ترين بندگان نزد خداوند كسى است كه او را (در راه پيروزى بر هوس هاى سركش) نفسش يارى كرده است» (عِبَادَاللَّهِ! إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللّهُ عَلَى نَفْسِهِ).

اين جمله كه در آغاز اين كلام مهمّ آمده است، اشاره به اين نكته دقيق است كه پيمودن اين راه - جز به يارى خدا- براى هيچ كس ممكن نيست; چرا كه خطرات و پرتگاهها، آنقدر زياد است كه آدمى با نيروى محدود خويش، نمى تواند از اين راه به سلامت بگذرد; جز اينكه توكّل بر خدا كند و خود را به او بسپارد و از درياى بى كران لطف و قدرتش كمك بگيرد. همان گونه كه قرآن با صراحت مى گويد: «وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَد أَبَداً; و اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود، هرگز احدى از شما پاك نمى شد».(1)

ناگفته پيداست كه هدايت ها و حمايت ها و اعانت هاى الهى بى حساب نيست; بايد سرتا پا تسليم شد و با قلبى مملوّ از عشقِ به پروردگار، به در خانه او رفت.

سپس امام(عليه السلام) به بيان نتيجه اين اعانت الهى پرداخته، مى افزايد: «آن كس، حزن


1. سوره نور، آيه 21.

[544]

و اندوه را شعار =[ لباس زيرين] و ترس از خدا را جلباب =[ لباس رويين] خود قرار داده است» (فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ، وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ).

«اِسْتَشْعَرَ» از مادّه «شِعار» به معناى «لباس زيرين» است و قرار دادن حزن و اندوه، به منزله لباس زيرين، به اين معنا است كه اين گونه افراد با ايمان، در درون خويش، از ايّام گذشته عمر كه تلاش و كوشش كافى در اطاعت معبود نكرده اند، اندوهگين اند; اندوهى سازنده كه آنها را به حركتى جبران كننده در آينده وا مى دارد.

«تَجَلْبَبَ» از مادّه «جِلباب» به معناى «چادر» يا «لباس رويين» است و قرار دادن خوف و ترس را به منزله لباس رويين، اشاره به اين است كه اين افراد مخلص و مؤمن، پيوسته مراقب خويش اند و از اين بيم دارند كه لغزشهايى از آنها سرزند، يا اعمالى انجام دهند كه نام آنها را از طومار «مخلصان» و «سُعدا» حذف كند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه غم و اندوهشان براى فراق محبوب و ترسشان از عدم وصال باشد.

سپس امام(عليه السلام) به نتيجه آن حزن و خوف سازنده پرداخته، مى فرمايد: «در نتيجه، چراغ هدايت در قلبش روشن شده و وسيله پذيرايى، براى روزى را كه در پيش دارد، (روز مرگ و رستاخيز) براى خود فراهم ساخته است» (فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ، وَ أَعَدَّ الْقِرَى(1) لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ).

روشن شدن چراغ هدايت، اشاره به تابش انوار معارف الهيّه بر آينه قلب آنها است، كه به مصداق: «وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ; تقوا را پيشه كنيد و خداوند به شما تعليم مى دهد»(2) ميوه شيرينى است كه از اين درخت، مى چينند.

تعبير به «قِرى» كه به معناى «وسيله پذيرايى از ميهمان» است، نشان مى دهد كه


1. «قِرى» مصدر و اسم مصدر و به معناى چيزى است كه براى پذيرايى مهمان آماده مى كنند و لذا «مِقراة» به ظرف بزرگى گفته مى شود كه طعام مهمان را در آن مى گذارند.
2. سوره بقره، آيه 282.

[545]

روز مرگ، يا روز رستاخيز، كه از هولناك ترين روزها است، براى آنان به اندازه اى دلپذير است كه همچون روزى است كه ميهمان شايسته اى در سراى ميزبان كريمى وارد مى شود. گويى مقام آنها همچون مقام شهدا است كه ميهمان خدا هستند و از خوان احسان او، روزى مى گيرند. (بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ)(1).

سپس به صفات ديگرى از اين بنده محبوب الهى اشاره كرده، مى افزايد: «او دور را براى خود نزديك و سختى را آسان نموده است» (فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَ هَوَّنَ الشَّدِيدَ)

اشاره به اين كه، پايان عمر و قيامت را كه بسيارى دور مى پندارند، نزديك مى بيند و به همين دليل، تحمّل شدايد و سختى هاى اطاعت و ترك گناه در اين راه براى او آسان مى شود.

در ادامه اين سخن، به پنج نكته ديگر، كه هر كدام حاوى وصفى از اوصاف اين بندگان مخلص و عارف است اشاره كرده، مى فرمايد: «او (با ديده حق بين) نگاه كرده و (حقايق هستى و عظمت پروردگار را در همه جاى جهان) ديده است. به ياد خدا بوده و به همين دليل، اعمال نيك فراوان بجا آورده است، و از آب گوارايى كه به آسانى (با امدادهاى الهى) در اختيارش قرار گرفته، سيراب گشته و يكباره آن را سركشيده است، و راه هموار و مستقيمى را (كه خدا به او نشان داده) پيموده است».(نَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَ ذَكَرَ فَاسْتَكْثَرَ، وَارْتَوَى(2) مِنْ عَذْب فُرَات(3) سُهِّلَتْ لَهُ مَوَارِدُهُ، فَشَرِبَ نَهَلاً(4)، وَ سَلَكَ سَبِيلاً جَدَداً(5)).


1. سوره آل عمران، آيه 169.
2. «اِرْتوى» از مادّه «رِىّ» (بر وزن طىّ) به معناى سيراب شدن است.
3. «فُرات» به معناى آب گوارا، يا بسيار گوارا است.
4. «نَهَل» به معناى نخستين نوشيدن است; زيرا معمول عرب اين بوده كه شتر را يك بار به آبگاه مى آورده و هنگامى كه سيراب مى شده است، به محلّ خود باز مى گردانده; بار ديگر آن را به آبگاه مى آورده و نوشيدن دوّم را «عَلَل» مى ناميده، سپس آن را به چراگاه مى برده است. اين واژه (نَهَل) به هنگامى كه نوشيدنى را يك باره سربكشند نيز، بكار مى رود; چون تمام آن، به اصطلاح «شُرب اوّل» است.
1. «جَدَد» از مادّه «جَدّ» به معناى قطع كردن و نيز پيمودن زمين هاى صاف و محكم است و «جَدَد» و «جادّه» به راه صاف و محكمى گفته مى شود كه پاى انسان در آن فرو نمى رود، و «لباس جديد» به لباس نوى گفته مى شود كه تازه آن را بريده اند و دوخته اند و از آنجا كه موجودات با عظمت، از ديگر موجودات ممتاز و جدايند، اين واژه به معناى عظمت نيز آمده است و پدربزرگ را به همين جهت «جَدّ» مى گويند.

[546]

در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا از يك سو، اشاره به اهميّت تفكّر و نظر در جهان هستى و مسايل زندگى مى كند كه سبب بصيرت كامل و معرفة اللّه مى شود و از سوى ديگر، اشاره به تداوم ياد خدا مى نمايد، كه سبب احياى قلوب و آرامش دلهاست: (أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)(1) سپس اشاره به سيراب شدن از سرچشمه وحى و كلمات پربار معصومين مى كند كه به لطف الهى در اختيار بندگان قرار گرفته و اولياء اللّه بى دغدغه و بدون ترديد از اين شراب طهور، سيراب مى شوند و لاجرعه آن را سر مى كشند و سرانجام در جادّه اى كه مستقيم و استوار است، گام مى نهند و به سوى قرب الهى و معرفت محبوب پيش مى روند و «در مكتب حقايق و پيش اديب عشق» همچنان درس مى آموزند «تا كيمياى سعادت را بيابند و زر شوند» و به گفته شاعر:

وجه خدا اگر شودت منظر نظر زين پس شكى نماند كه صاحب نظرشوى!

گر نور عشق حقّ به دل و جانت اوفتد باللّه كز آفتاب فلك خوبتر شوى!

سپس امام(عليه السلام) در شش وصف ديگر، به برنامه هاى خودسازى اين بندگان مخلص پرداخته و نتايج درخشان آن را نيز شرح مى دهد، مى فرمايد: «(اين بنده مخلص خدا) جامه شهوات را از تن برون كرده و از تمام همّ و غم ها - جز يك اندوه- خود را تهى ساخته و تنها به آن مى انديشد (همّ و غم او تنها وصال محبوب و قرب پروردگار


1. سوره رعد، آيه 28.

[547]

اوست) و اين زهد و اخلاص، او را از نابينايى ها رهايى بخشيده و از زمره هواپرستان خارج ساخته است; (بدين سبب) كليد درهاى هدايت و قفل درهاى ضلالت گرديده.» (قَدْ خَلَعَ سَرَابِيلَ الشَّهَوَاتِ، وَ تَخَلَّى مِنَ الْهُمُومِ إِلاَّ هَمًّا وَاحِداً انْفَرَدَ بِهِ، فَخَرَجَ مِنْ صِفَةِ الْعَمَى، وَ مُشَارِكَةِ أَهْلِ الْهَوَى، وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِيحِ أَبْوَابِ الْهُدَى، وَ مَغَالِيقِ أَبْوَابِ الرَّدَى).

آرى، رها كردن شهوات و دل مشغولى ها و چشم دوختن به آن نقطه واحدى كه مبدأ عالم هستى است، سبب بينايى چشم جان انسان مى گردد و نه تنها رهرو راه حقّ مى شود، كه رهبر ديگران مى گردد; لطف الهى، كليد درهاى هدايت را در دست او مى نهد و قفل درهاى جهنّم را به او مى سپارد، كه نخستين را باز كند و ديگرى را ببندد.

در ادامه اين سخن، باز به شش وصف ديگر، كه اوصاف پيشين را تكميل مى كند اشاره مى فرمايد و مى گويد: «(اين بنده خالص) راه هدايت را با بصيرت دريافته، و در آن گام نهاده و نشانه هاى اين راه را به خوبى شناخته، و از امواج متلاطم شهوات گذشته است و از ميان دستگيره هاى هدايت، به مطمئن ترين آنها چنگ زده و از رشته ها(ى نجات) به محكمترين آنها متمسّك شده است; به همين دليل، در مقام يقين به آنجا رسيده كه (حقايق را) همانند نور آفتاب مى بيند.» (قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ، وَ عَرَفَ مَنَارَهُ، و قَطَعَ غِمَارَهُ،(1) وَ اسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى(2) بِأَوْثَقِهَا، وَ مِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ).

در واقع در صفات پيشين بيشتر روى جنبه هاى عملى تكيه شده بود و در اينجا روى جنبه هاى علمى و عقيدتى تكيه شده; خارج شدن از صفت نابينايى و كنار زدن


1. «غِمار» از مادّه «غَمْر» (بر وزن امر) به معناى پوشاندن است و از آنجايى كه آب فراوان، زمين هاى زيادى را مى پوشاند به آن «غمر» مى گويند كه جمع آن «غمار» است.
2. «عُرى» جمع «عُرْوه» به معناى دستگيره است.

[548]

حجاب هاى هواپرستى و پيدا كردن راه و شناخت علامت ها و نشانه ها و عبور از درياى متلاطم شهوات و چنگ زدن به محكمترين دستگيره هاى هدايت كه قرآن مجيد و كلمات معصومين و راسخان در علم است، سبب مى شود كه اين بنده خالص به مقام «حقّ اليقين» برسد; چشم حق بينش گشوده شود و جهان غيب را با چشم دل، همچون آفتاب ببيند و اين بالاترين افتخار و موهبتى است كه نصيب انسانى مى شود و برترين پاداشى است كه به راهيان راه حق داده مى شود.

در قسمت قبل، سخن از سلوك راههاى صاف و محكم (سَلَكَ سَبِيلاً جَدَداً) و گشودن چشم، به روى حقايق بود (نَظَرَ فَأَبْصَرَ) و در اين بخش نيز هر دو، با تعبير ديگرى تكرار شده است و فرمود: (قَدْ أبْصَرَ طَرِيقَهُ وَ سَلَكَ سَبِيلَهُ)، ولى همان گونه كه در بالا گفته شد، در بخش سابق از جنبه هاى عملى سخن مى گويد و در اين بخش، از جنبه هاى علمى; يعنى شناخت راه و گام نهادن در طريق روشن و مطمئن، در هر دو قسمت لازم است.

* * *

 

نكته

برترين موهبت الهى

امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود، به چيزى اشاره فرموده كه خمير مايه تمام سعادت ها است و نيروى محرّك انسان به سوى همه خوبى ها است; تحمّل شدايد را بر انسان، آسان مى دارد و او را به يك وجود شكست ناپذير مبدّل مى كند; در يك جا با تعبير «فَظَهَر مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ» (چراغ هدايت در قلبش روشن شده) و در تعبير ديگر با جمله «فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ» (ايمان او همانند نور

[549]

آفتاب است) به آن اشاره فرموده و آن رسيدن به مقام يقين است كه آن هم مراتبى دارد كه در «قرآن مجيد» تحت عنوان «علم اليقين» و «عين اليقين» و «حقّ اليقين» به آن اشاره شده است و آخرين مرحله آن (حقّ اليقين) همان مرحله شهود كامل است كه انسان، جهان غيب را همچون نور آفتاب ببيند و به مرحله «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً; اگر پرده ها كنار برود، چيزى بر ايمان من افزوده نمى شود»(1) برسد.

در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أَلاَ إِنَّ النَّاسَ لَمْ يُعْطَوْا فِي الدُّنْيَا شَيْئاً خَيْراً مِنَ الْيَقِينِ وَ الْعَافِيَةِ، فَاسْئَلُوهُمَا اللّهَ; آگاه باشيد! كه چيزى بهتر از يقين و سلامتى به انسانها داده نشده است; پس شما اين دو را از خدا بخواهيد! (كه همه سعادتها در آن نهفته شده است).»(2)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى فرمايد: «مَا أَعْظَمَ سَعَادَةُ مَنْ بُوشِرَ قَلْبُهُ بِبَرْدِ الْيَقِينِ; چه بزرگ است سعادت كسى كه قلبش با يقين در تماس است»(3).

بديهى است براى رسيدن به اين مقام والا، انسان بايد راه طولانى پرفراز و نشيبى را بپيمايد و تقواى الهى در حدّ بالا داشته باشد و پيوسته به خودسازى ادامه دهد و دست به دامان اولياء اللّه بزند و آنها را در پيشگاه حقّ، به شفاعت طلبد و پيوسته با زبان حال، يا زبان قال، اين جمله هاى دعاى شعبانيّه را تكرار كند: «إِلهِي هَبْ لِي كَمَالَ الاِْنْقِطَاعِ إِلَيْكَ، وَ أَنِرْ أبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَاءِ نَظَرَهَا إِلَيْكَ، حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ; خداوندا! كمال انقطاع به درگاهت را به من ببخش و ديده دلهاى ما را به تابش نظرش بر تو روشن كن، تا ديده هاى قلوب، پرده هاى نور را بشكافد و به معدن


1. بحارالانوار، جلد 40، صفحه 153.
2. كنز العمّال، جلد 3، صفحه 438، حديث 7334.
3. بحار الانوار، جلد 40، صفحه 153.

[550]

عظمت ذات پاكت برسد و ارواح ما به مقام عزّت و قدست وابسته گردد.»

سخن درباره يقين بسيار است، اين بحث را با حديث ديگرى از اميرمؤمنان(عليه السلام)كه راه تحصيل يقين را به ما مى آموزد، پايان مى دهيم; فرمود: «أَيْنَ الْمُوقِنُونَ؟ اَلَّذِينَ خَلَعُوا سَرَابِيلَ الْهَوَى، وَ قَطَعُوا عَنْهُمْ عَلاَئِقَ الدُّنْيَا; كجا هستند ارباب يقين؟ آنان كه جامه هاى هواپرستى را از تن به در كرده و علاقه هاى دنياپرستى را بريده اند»(1).

* * *


1. غررالحكم، حديث شماره 391.

[551]

 

 

بخش دوم

 

قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ- سُبْحَانَهُ- فِي أَرْفَعِ الاُْمُورِ، مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِد عَلَيْهِ. وَ تَصْييرِ كُلِّ فَرْع إِلَى أَصْلِهِ، مِصْبَاحُ ظُلُمَات، كشَّافُ عَشَوَات [خشوات ]مِفْتَاحُ مُبْهَمَات، دَفَّاعُ مُعْضِلاَت، دَلِيلُ فَلَوَات، يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ، فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ، وَأَوْتَادِ أَرْضِهِ. قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنَ نَفْسِهِ، يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ،لاَ يَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّهَا، وَلاَ مَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا، قَدْ أَمْكَنَ الْكِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ، وَ يَنْزِلُ حَيْثُ كَانَ مَنْزِلُهُ.

 

ترجمه

او خود را براى خداوند سبحان، در بالاترين امور (براى انجام رسالت ها و وظايف) قرار داده (و عزم خود را بر اين كار جزم كرده است) كه به هر مشكلى پاسخ گويد و فروع را به اصول بازگرداند. او چراغ روشن تاريكى ها و برطرف كننده نابينايى ها و كليد حلّ مبهمات و دوركننده مشكلات و راهنماى گم شدگانِ بيابان زندگى است. آنجا كه لازم است، سخن مى گويد و (حق را به مخاطبان، به خوبى) تفهيم مى كند و آنجا كه لازم نيست، سكوت مى كند و سالم مى ماند. خويش را براى خدا خالص كرده و خداوند، خلوص او را پذيرفته (و خالصترش ساخته است) از اين رو، او از معادن و گنجينه هاى دين خدا است و از اركان زمينِ اوست. خود را ملزم به

[552]

عدالت نموده و نخستين گام عدالتش، بيرون راندن هوا و هوس از دل خويش است. حق مى گويد و به حق عمل مى كند. هيچ كار خيرى نيست جز آنكه (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مى كند و در هيچ جا گمان خيرى نمى رود، جز اينكه بسوى آن گام برمى دارد و تا به آخر نرسد از تلاش نمى ايستد; زمام اختيار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پيشواى اوست; هر جا قرآن فرود آيد، او بار خويش را همانجا افكند و هر جا قرآن منزل كند، آن را منزلگاه خويش سازد.

* * *

 

شرح و تفسير

ويژگى هاى بندگان خالص خدا

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به سراغ نكته مهمّى مى رود كه بخش گذشته را تكميل مى كند و آن اينكه بنده مخلص خداوند - كه موضوع سخن در بخش هاى سابق است- بعد از آگاهى و خودسازى و تهذيب نفس و رسيدن به مقامات عاليه در علم و عمل و تقوا، كمر همّت براى هدايت خلق مى بندد و همچون چراغ روشنى فرا راه مردم مى شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهى رهايى مى بخشد و در واقع بعد از پايان «سير إلى الحقّ» و «في الحقّ»، مرحله «سير إلى الخلق» او شروع مى شود و به اداى رسالتى همچون رسالت انبيا مى پردازد.

مى فرمايد: «او خود را براى خداوند سبحان در بالاترين امور (براى انجام رسالت ها و وظايف) قرار داده (و در حقيقت عزم خود را بر انجام اين وظيفه الهى جزم كرده است).» (قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ - سُبْحَانَهُ- فِي أَرْفَعِ الاُْمُورِ).

سپس به شرح اين وظايف پرداخته، با جمله هاى كوتاه و پرمعنا روى نقاط حسّاس تكيه مى كند; مى فرمايد: «به هر مشكلى پاسخ گويد و فروع را به اصول

[553]

بازگرداند» (مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِد عَلَيْهِ، وَ تَصْييرِ كُلِّ فَرْع إِلَى أَصْلِهِ).

اين سخن، به اين نكته مهمّ اشاره مى كند كه اين بنده آگاه و مخلص، از نظر احاطه به مبانى معرفت دينى و احكام آن، آنچنان تواناست كه آمادگى براى پاسخ به هر سؤالى و حلّ هر مشكلى را دارد.

در ضمن، اين نكته را نيز خاطر نشان مى كند كه در اسلام هيچ سؤالى بدون پاسخ نيست و هيچ مشكلى در معارف الهيّه و احكام فرعيّه، بدون راه حل نمى باشد و اين همان چيزى است كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حجّة الوداع در خطبه تاريخى اش بيان فرمود و گفت: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ! وَ اللّهِ مَا مِنْ شَيْء يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ، إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ، وَ مَا مِنْ شَىْء يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ، وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجنَّةِ، إِلاَّ وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ عَنْهُ; اى مردم به خدا قسم هر آنچه شما را به بهشت (و سعادت) نزديك مى كند و از آتش دوزخ (و بدبختى ها) دور مى سازد، شما را به آن امر كردم و هر آنچه شما را به دوزخ نزديك مى كند و از بهشت دور مى سازد، شما را از آن نهى نمودم.»(1) و اين همان چيزى است كه در فقه پيروان اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان «خالى نبودن هيچ واقعه اى از حكمى» از آن ياد مى شود.

جمله «تَصْييرِ كُلِّ فَرْع إِلَى أَصْلِهِ» در واقع اشاره به همان تعريفى است كه بزرگان دين، براى اجتهاد و استنباط ذكر كرده اند و مى گويند: حقيقت اجتهاد «رَدُّ الْفُرُوعِ إِلَى الاُْصُولِ» است. يعنى با در دست داشتن قواعد و اصول كلّى كه از كتاب و سنّت و دليل عقل، استفاده شده، به هر فرعى پاسخ گفته شود و مجتهد كسى است كه بداند هر فرعى به كدام اصل باز مى گردد. در ضمن اين جمله «گشوده بودن باب اجتهاد» را در هر عصر و زمان روشن مى سازد، در حالى كه شرايط مجتهد را، از نظر علم و عمل در بخش هاى گذشته اين خطبه، بيان فرموده است.


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 74، حديث 2.

[554]

سپس مى افزايد: «او چراغ روشن تاريكى ها، و برطرف كننده نابينايى ها و كليد حلّ مبهمات و دوركننده مشكلات و راهنماى (گمشدگان) بيابانهاى زندگى است.» (مِصْبَاحُ ظُلُمَات، كَشَّافُ عَشَوَات،(1) مِفْتَاحُ مُبْهَمَات، دَفَّاعُ مُعْضِلاَت، دَلِيلُ فَلَوَات(2))

امام(عليه السلام) با اين پنج وصفى كه بيان نموده، نشان مى دهد كه اين بنده آگاه و با تقوا چگونه پرده هاى ظلمانى جهل را مى شكافد و چشمان نابينايان معرفت را باز مى كند; قفل هايى كه بر درهاى مبهمات است، مى گشايد و مشكلات مردم را حل مى كند و در بيابان زندگى، كه بيم گمراهى و سرگردانى و اسارت در چنگال دزدان و درندگان مى رود، مردم را به شاهراه حق و نجات، هدايت مى كند.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به پنج وصف ديگر از اين عالم ربّانى اشاره كرده، مى فرمايد: «او آنجا كه لازم است سخن مى گويد و (حقّ را به مخاطبان، به خوبى) تفهيم مى كند و آنجا كه لازم نيست، سكوت مى كند و سالم مى ماند» (يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ).

آرى، سخن گفتن او، هدف مهمى را دنبال مى كند و سكوتش هدفى ديگر. آنجا كه بايد روشنگرى كند، داد سخن مى دهد و مطالب لازم را تفهيم مى كند و آنجا كه در سخن گفتن بيم گناه و خطر آلودگى به معاصى است، سكوت را ترجيح مى دهد; هر دو براى خدا است و هر دو در طريق رضاى او است.

افرادى را مى شناسيم كه در گفته ها و نوشته هاى خود سعى در پيچيدگى و اغلاق دارند; شايد به اين منظور كه مقام علمى خود را نشان دهند، در حالى كه خواننده،


1. «عَشوات» جمع «عَشْوه» به معناى كارى است كه انسان از روى نادانى به آن اقدام مى كند; بديهى است نتيجه چنين كارى، معمولاً پشيمانى است و «كَشَّافُ عَشَوَات» كسى است كه پرده هاى جهل را كنار زند و گمراهان را نجات دهد.
2. «فَلوات» جمع «فلات» به معناى صحراى وسيع و گسترده است كه اگر انسان گرفتار آن شود، راه را گم مى كند و گاه بر اثر گرسنگى يا تشنگى هلاك مى شود و «دَلِيلُ فَلَوَات» كسى است كه به اين بيابانها آگاهى دارد و سبب نجات گم گشتگان مى شود.

[555]

يا شنونده جز مفاهيم مبهم چيزى بدست نمى آورد; ولى عالمان مخلص، طبق گفته امام(عليه السلام) گرفتار اين اوهام و رياكارى ها نمى شوند; آنها سخن را آن گونه ادا مى كنند، كه مخاطب بفهمد; سكوت آنها نيز براى فرار از مسئوليّت و عافيت طلبى نيست; بلكه آن هم براى سلامت و رهايى از چنگال معصيت هوا و هوسها، و معصيت خدا است.

سپس به مقام اخلاص اين عارف الهى اشاره كرده، مى افزايد: «خويش را براى خدا خالص كرده و خدا خلوص او را پذيرفته (و خالصترش ساخته است).» (قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ).

اين تعبير، ممكن است اشاره به نكته لطيفى باشد و آن اينكه ناخالصى هاى روحى و اخلاقى انسان دوگونه است: بخشى از آن براى او قابل رؤيت مى باشد و در سايه خودسازى و جهاد اكبر مى تواند آن را برطرف سازد; ولى بخشى از اين ناخالصى ها به آسانى به چشم نمى آيد. خداوند كسانى را كه در مرحله اوّل پيروز شوند، يارى مى دهد و قسم دوم ناخالصى هاى وجود آنها را برطرف مى سازد. در روايات اسلامى آمده است: «إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، عَلَى صَفَاة سَوْدَاءَ، فِي لَيْلَة ظَلْمَاءَ; شرك و توجّه به غير خدا (در عمل انسان) مخفى تر است از حركت مورچه، بر سنگ سياه، در شب تاريك و ظلمانى».(1) بديهى است، پاكسازى اعماق دل از چنان شركى، جز به امداد الهى امكان پذير نيست.

سپس به دنبال بيان اين سه وصف، نتيجه گيرى فرموده و به دو وصف ديگر اشاره مى كند; مى فرمايد: «از اين رو، او از معادن و گنجينه هاى دين خدا است و از اركان زمين او!» (فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ).

آرى، آن كس كه وجودش از هر نظر خالص شده و كار او تعليم و تربيت است، به


1. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 93.

[556]

منزله معدن فناناپذيرى است كه دائماً جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج مى كنند و در برابر طوفانهاى شرك و گناه، و وسوسه هاى شياطين جنّ و انس، كه به سوى جامعه انسانى مىوزد، همچون كوهى است كه در قرآن مجيد «ميخِ زمين» شمرده شده; زيرا كوهها از يك سو، طوفانها را درهم مى شكنند و مردمى را كه در پناه آنها هستند، در امان مى دارند و از سوى ديگر، در برابر زلزله ها كه دائماً از درون زمين برمى خيزد، مقاومت مى كنند و پوسته زمين را - جز در موارد نادرى- از لرزشهاى مداوم، محفوظ نگه مى دارند. قرآن مجيد به هنگام بيان نكات توحيدى در جهان آفرينش مى فرمايد: «أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً * وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً; آيا زمين را گاهواره و استراحتگاه و كوهها را ميخ هاى زمين قرار نداديم».(1)

به يقين، اگر كوهها نبودند و ريشه هاى آنها همچون حلقه هاى به هم پيوسته زره، اطراف زمين را فرا نمى گرفت، زمين گاهواره و استراحتگاه انسان نمى شد; به علاوه طوفان هاى شن، محيط زندگى انسان را همچون درون كويرها، غير قابل زيست مى نمود و آرامش را به كلّى سلب مى كرد. از اين گذشته، آبيارى زمين هاى خشك كه توسط ذخاير كوه ها (برف هايى كه بر آنها انباشته مى شود و چشمه هايى كه درون آنها است) صورت مى گيرد، از ميان مى رفت و مطلقاً آرامشى وجود نداشت.

تشبيه اين عالم ربّانى و بنده مخلص پروردگار، به كوه هايى كه ميخ هاى زمين هستند، نشان مى دهد كه بركات وجود آنها در جامعه اسلامى بسيار زياد است. آنها هستند كه جامعه بشرى را از تنش ها و لرزش ها و طوفان هاى انحراف، نگه مى دارند.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به چهار وصف ديگر از اوصاف برجسته اين عالم ربّانى اشاره كرده، مى فرمايد: «او خود را ملزم به عدالت نموده، و نخستين گام عدالتش، بيرون راندن هوا و هوس، از دل خويش است» (قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَكَانَ


1. سوره نبأ، آيه 6-7.

[557]

أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْىُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ).

مى دانيم حقيقتِ عدالتِ اخلاقى، آن است كه تمام اوصاف انسان، در حدّ اعتدال باشد. از جمله، علاقه هاى افراطى كه او را به هواپرستى مى كشد و همچنين خمول و انزوا و سُستى، كه او را به بيگانگى از دنيا دعوت مى كند، در او وجود نداشته باشد. حلال را بپسندد، حرام را نفى كند و در خطّ اعتدال گام بر دارد.

تعبير به (أَوَّلَ عَدْلِهِ...) به اين حقيقت اشاره مى كند كه او عدالت را از خويشتن شروع مى كند; آن هم از درون جان و زواياى روحش، و تا چنين نباشد به يقين سخنش در ديگران، براى پيمودن جادّه عدل، اثر نمى گذارد.

در توصيف دوم مى افزايد: «او كسى است كه حق مى گويد و به حق عمل مى كند» (يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ).

اگر طرفدار حق است، تنها در زبان و سخن نيست، بلكه در رفتار و عمل نيز هست; چرا كه سخنى كه از اعتقاد برخيزد، در رفتار انسان منعكس مى شود و اگر انعكاسى نداشت، نشانه عدم ايمان گوينده، به آن سخن است.

سپس به بيان وصف سوم پرداخته، مى فرمايد: «هيچ كار خيرى نيست، جز آن كه (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مى كند، و در هيچ جا گمان خيرى نمى رود، جز اين كه به سوى آن گام برمى دارد (و تا به آخر نرسد از تلاش نمى ايستد)». (لاَيَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّهَا، وَ لاَمَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا).

او طالب هر خير و نيكى و سعادت است. او حتّى مواردى را كه گمان مى رود در آنجا خيرى يافت شود، به سراغ آن مى رود. او عاشق و دلباخته خيرات است و همچون شخصى كه گمشده گرانبهايى دارد، همه جا به دنبال آن مى گردد. از هر كسى سراغش را مى گيرد و در هر محفلى آن را جستجو مى كند.