بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     301 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     302 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     303 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     304 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     305 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     306 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     307 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     308 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     309 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     310 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     311 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     312 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     313 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     314 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     315 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     316 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     317 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     318 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     319 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     320 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     321 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     322 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     323 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     324 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     325 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     326 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     327 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     328 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     329 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     330 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     331 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     332 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     333 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     334 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     335 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     336 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

6. «أُنُف» مفرد است و به معناى آغاز هرچيزى است و لذا «چراگاهى» كه هنوز حيوانى در آن نچريده است «اُنُف» ناميده مى شود و همچنين كاسه اى كه هنوز كسى از آن، آب ننوشيده است.

[388]

امّا نعمت اوّل: نعمت عمر است، كه در واقع خمير مايه تمام سعادتها و سرمايه تمام خوشبختى ها است. اگر «اميرمؤمنان على(عليه السلام)» در «ليلة المبيت» در بستر «پيامبر(صلى الله عليه وآله)» خوابيد و بزرگترين فضليت را در برابر اين ايثار براى خود فراهم كرد، تنها با بهره گيرى از يك شب از عمرش بود و اگر ضربه او در روز «خندق» بر پيكر «عمروبن عبدود» برتر از عبادت جنّ و انس شد، تنها با استفاده از ساعتى از اين عمر بود; و اگر «شهيدان كربلا» بزرگترين حماسه را در تاريخ بشريّت آفريدند و اُسوه و مقتدايى براى همه امّت هاى در بند شدند، تنها با استفاده از يك نصف روز از عمرشان بود. آرى اكسير عمر به قدرى گرانبها است كه نعمتى برتر و پربارتر از آن نيست.

ولى خداوند، به لطف و حكمتش پايان عمر هركس را بر او مخفى داشته! چراكه به گفته امام صادق(عليه السلام): اگر انسان از مقدار عمر خود، آگاه باشد و ببيند عمرش كوتاه است، پيوسته انتظار مرگ مى كشد و همان چند صباح زندگى براى او گوارا نخواهد بود و همانند كسى است كه اموالش در شُرُف نابودى است و با تمام وجودش فقر و تنگدستى را احساس مى كند... و اگر عمر خود را طولانى ببيند در غرور و غفلت و لذّات و انواع گناهان غوطهور مى شود، به اين پندار كه از همه لذّات كام بگيرد و در پايان عمر توبه كند.(1) بنابراين، هم ساعات و ايّام عمر، نعمت است و هم پوشيده بودن مقدار آن.

و امّا نعمت دوم: يعنى درس هاى عبرتى كه از پيشينيان در صفحات تاريخ، يا خاطره بزرگسالان و يا در بناها و كاخ ها و قبرهايى كه از آنها باقى مانده; آن نيز از مهمترين نعمت هاى پروردگار است. زيرا دقّت در اين آثار و همچنين در صفحات تاريخ آنچنان انسان را در جريان تجارب گذشته مى گذارد، كه گويى عمر جاودان


1. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83 (با كمى تلخيص).

[389]

پيدا كرده و از آغازِ خلقت، با همه اقوام، زيسته و تلخ و شيرين زندگى آنها را چشيده است.

تاريخ و آثار پيشينيان، مهمترين آيينه عبرت است و انسان مى تواند تمام سرنوشت آينده خويش را، در اين آيينه بزرگ و تمام نما ببيند. عوامل پيروزى، اسباب شكست، سرچشمه خوشبختى و بدبختى، و دلايل كاميابى و ناكامى را در آن مشاهده كند و اين براستى بزرگترين نعمت خدا بر انسان است. قرآن مجيد مى گويد: «لَقَدْ كاَنَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِى الاَْلْبَابِ; در سرگذشت آنان (پيشينيان) درس عبرتى است براى صاحبان انديشه».(1)

چه بسيار كسانى كه نقشه هاى دامنه دارى، براى زندگى خود كشيده بودند و در دنيايى از آرزوها غوطهور بودند، ولى مرگ آمد و دامنه آرزوها را به سرعت برچيد و همه نقشه ها را نقش برآب كرد; و اين در حالى بود كه آنها نيز، در برابر تاريخِ اقوامِ پيش از خود، قرار داشتند، ولى هواوهوسهاى سركش، پرده ضخيمى بر چشمان عقل و خِرد آنها افكند، و نتوانستند واقعيّات اين زندگى را ببينند! به همين دليل، با دست خالى از اين جهان، به جهان ديگر شتافتند.

* * *


1. سوره يوسف، آيه 111.

[390]

[391]

 

 

بخش هشتم

 

فَهَلْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ الشَّبَابِ إِلاَّ حَوَانِيَ الْهَرَمِ؟ وَ أَهْلُ غَضَارَةِ الصِّحَّةِ إِلاَّ نَوَازِلَ السَّقَمِ؟ وَ أَهْلُ مُدَّةِ الْبَقَاءِ إِلاَّ آوِنَةَ الْفَنَاءِ؟ مَعَ قُرْبِ الزِّيَالِ، و أُزُوفِ الاِْنْتِقَالِ، وَ عَلَزِ الْقَلَقِ، وَ أَلَمِ الْمَضَضِ، وَ غُصَصِ الْجَرَضِ، وَ تَلَفُّتِ الاِْسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ الْحَفَدَةِ وَالاَْقْرِبَاءِ، وَالاَْعِزَّةِ وَالْقُرَنَاءِ!

 

ترجمه

آيا جوانانِ شاداب، انتظارى جز خميدگى پيرى دارند; و آيا آنها كه برخوردار از نعمت تندرستى كامل هستند، جز انواع بيمارى ها را چشم به راه مى باشند؟ و آيا كسانى كه از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟ اينها همه در حالى است كه هنگام فراق و جدايى و لرزه و اضطراب، و ناراحتىِ مصيبت، و چشيدن طعم تلخ مصايب، و فروبردن جرعه هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف، براى كمك خواهى و يارى جستن از فرزندان و نزديكان و عزيزان و هم قطاران، فرا رسيده است!

 

شرح و تفسير

به هوش باشيم، همه نعمت ها زوال پذيرند!

امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنانش، اشاره به نكته مهمّ ديگرى در رابطه با زندگى دنيا و مواهب آن مى فرمايد، كه تمام نعمت هايش در شُرُف زوال و اضمحلال است و به همين دليل، نه قابل اعتماد است و نه شايسته دلبستگى! مى گويد: «آيا جوانان

[392]

شاداب، انتظارى جز خميدگى پيرى دارند؟ و آيا آنها كه برخودار از نعمت تندرستى كامل هستند، جز انواع بيمارى ها را چشم به راه مى باشند؟ و آيا كسانى كه از بقا، برخوردارند جز لحظات فنا را منتظرند؟» (فَهَلْ يَنْتَظِرُ أَهْلُ بَضَاضَةِ(1) الشَّبَابِ إِلاَّ حَوَانِيَ(2) الْهَرَمِ؟(3) وَ أَهْلُ غَضَارَةِ(4) الصِّحَّةِ إِلاَّ نَوَازِلَ السَّقَمِ؟ وَ أَهْلُ مُدَّةِ الْبَقَاءِ إِلاَّ آوِنَةَ(5) الْفَنَاءِ؟).

سپس در تكميل اين سخن مى افزايد: «اينها همه در حالى است كه هنگام فراق و جدايى و لرزه و اضطراب و ناراحتىِ مصيبت و چشيدن طعم تلخ مصايب و فروبردن جرعه هاى درد و رنج، و گردش چشم به اطراف براى كمك خواهى، و يارى جستن از فرزندان و نزديكان و عزيزان و هم قطاران فرارسيده است!»(مَعَ قُرْبِ الزِّيَالِ(6) و أُزُوفِ(7) الاِْنْتِقَالِ، وَ عَلَزِ(8) الْقَلَقِ، وَ أَلَمِ الْمَضَضِ(9)، وَ غُصَصِ الْجَرَضِ(10)، وَ تَلَفُّتِ(11) الاِْسْتِغَاثَةِ بِنُصْرَةِ الْحَفَدَةِ(12) وَالاَْقْرِبَاءِ، وَالاَْعِزَّةِ وَالْقُرَنَاءِ!).


1. «بَضَاضه» مصدر است و در اصل به معناى پُرشدن و شادابى و طراوت است.
2. «حَوَانى» در اصل به معناى طولانى ترين دنده هاى انسان است كه در هر طرف، دو عدد وجود دارد و مفرد آن «حانيه» است و در اينجا كنايه از پيرى شديد است كه قامت انسان را به صورت كمان در مى آورد.
3. «هَرَم» (بر وزن حرم) به معناى منتهاى پيرى و ضعف و ناتوانى است كه از آن در فارسى به «پير فرتوت» تعبير مى شود.
4. «غَضَاره»، به معناى نعمت و زندگى خوب و آسوده و راحت است.
5. «آوِنه» جمع «اَوان» است كه به معناى زمان مى آيد.
6. «زِيال» اين واژه مصدر است و به معناى دور كردن و زايل نمودن مى باشد.
7. «اُزوف» (بر وزن خضوع) به معناى نزديك شدن است و به قيامت «آزفه» گفته مى شود، چون از بندگان دور نيست.
8. «عَلَز» (بر وزن مرض) به معناى لرزشى است كه بيماران از شدّت درد پيدا مى كنند و آرام ندارند.
9. «مَضَض» از مادّه «مَضّ» (به وزن سدّ) به معناى تألّم و ناراحتى شديد است.
10. «جَرَض» از مادّه «جرض» (بر وزن خرج) به معناى فرو بردن آب دهان به زحمت، بر اثر غم و اندوه است.
11. «تَلفُّت» از مادّه «لفت» (بر وزن هفت) به معناى روى گرداندن و منصرف شدن از چيزى است.
12. «حَفَده» از مادّه «حفد» (بر وزن هفت) به معناى سرعت و چابكى در عمل و كار است و به دختران و نوه ها، گاهى «حفده» گفته مى شود، به خاطر اينكه در خدمت پدر و مادر، در كارِ خانه سريع و چابكند.

[393]

از ويژگى هاى اين جهان، ناپايدارى مواهب و نعمت هاى آن است كه سبب مى شود انسان هرگز دل به آنها نبندد و پاى بند آنها نشود و دين و تقوا را بر سر آنها ننهد.

جوانان، به سرعت به سوى پيرى مى روند و شادابى جوانى به پژمردگى كهولت سنّ، مبدّل مى شود و بهار عمر، جاى خود را به پاييز آن مى دهد; سلامت جسم و جان با ورود انواع بيمارى ها محو مى گردد و با گذشت زمان، نشانه هاى نزديك شدنِ سفرِ آخرت، آشكار مى گردد.

ولى با اين همه ويژگى ها و نشانه ها، بازهم كم نيستند كسانى كه به آن دل مى بندند و همه چيز خود را بر سر آن مى نهند و از غير مواهب مادّى، غافل مى شوند. و اين به راستى جاى بسى تأمّل است! كه انسان با چشم خود تمام نشانه هاى فناى دنيا را مى بيند، با اين حال، دل بر بقاى دنيا مى بندد.

در «تاريخ بغداد» آمده است: «روزى «سفّاح» خليفه عباسى نگاه در آينه كرد -او از نظر چهره ظاهر، از زيباترين مردم بود - و گفت: خداوندا! من سخنى را كه «سليمان بن عبد الملك» (خليفه اموى) گفت كه من پادشاه جوانى هستم، نمى گويم; ولى مى گويم: «خداوندا! عمر طولانى توأم با سلامت، در طريق اطاعتت به من عنايت كن!» هنوز اين سخن تمام نشده بود كه شنيد يكى از غلامانش، به ديگرى در مورد قراردادى كه ميان آنها بود، مى گويد: «مدّت ميان من و تو، دو ماه و پنج روز خواهد بود.» «سفّاح» با شنيدن اين سخن فال بدى در نظرش آمد كه اينها دارند خبر از پايان عمر من، بعد از دو ماه و پنج روز مى دهند و اتّفاقاً همينطور شد، تب سختى كرد و بعد از دو ماه و پنج روز، ديده از جهان فرو بست در حالى كه سى و سه سال بيشتر نداشت!»(1)


1. تاريخ بغداد، جلد 10، صفحه 49.

[394]

قرآن مجيد با تعبيرات گوناگون بارها از اين حقيقت پرده بر مى دارد (هر چند در واقع پرده اى بر آن نيست) و در لا به لاى مثال هاى گويا، ناپايدارى دنيا را مجسم مى سازد، مى فرمايد: «إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيَا كَمَاء أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ مِمَّا يأْكُلُ النَّاسُ وَ الاَْنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَهَا وَ ازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهاَ أَنَّهُمْ قاَدِروُنَ عَلَيْهاَ أَتيهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَو نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْيَاتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ; مثل زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه در پى آن، گياهان زمين - كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند - مى رويد; زمانى كه زمين زيبايى خود را يافته و آراسته مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره گيرند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام، يا در روز، براى نابودى آن فرا مى رسد (باد سرد و خشك يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم) و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز چنين كشتزارى نبوده است. اين گونه آياتِ خود را براى آنها كه اهل تفكّرند، شرح مى دهيم.»(1)

 


1. سوره يونس، آيه 24.

[395]

 

 

بخش نُهم

 

فَهَلْ دَفَعَتِ الاَْقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ، وَ قَدْ غُودِرَ فِي مَحَلَّةِ الاَْمْوَاتِ رَهِيناً، وَ فِي ضِيقِ الْمَضْجَعِ وَحِيداً، قَدْ هَتَكَتِ الْهَوَامُّ جِلْدَتَهُ، وَأَبْلَتِ النَّوَاهِكُ جِدَّتَهُ، وَ عَفَتِ الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانِ مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الاَْجْسَادُ شَحِبَةً بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَالْعِظَامُ نَخِرَةً بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَالاَْرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا، مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا،لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَلاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّىءِ زَلَلِهَا! أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَالاْبَاءَ، وَ إِخْوَانَهُمْ وَالاَْقْرِبَاءَ؟! تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ؟! فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِكَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا! كَأَنَّ الْمَعْنِيَّ سِوَاهَا، وَ كَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا.

 

ترجمه

آيا آنها (بستگان و نزديكان) مى توانند مرگى را از او دفع كنند و يا ناله و شيون هاى آنان براى او سودى دارد؟ در حالى كه به محلّه مردگان سپرده شده، در تنگناى قبر تنها مانده است، حشرات موذى پوست تن او را از هم مى شكافند و سختى هاى گور بدن او را مى پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى كند و گذشت شب و روز نشانه هاى او را از ميان بر مى دارد; بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند و استخوانها بعد از توانايى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى شوند. اين در حالى است كه ارواح در گرو مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند و در آنجا به اسرار نهانِ (قيامت كه در اين جهان، باديده ترديد به آن نگاه مى كردند) يقين حاصل

[396]

مى كنند; (از همه دردناكتر اينكه) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه كنند. آيا شما فرزندان و پدران و برادران همان مردم نيستيد؟ شما نيز همان برنامه ها را دنبال مى كنيد و برهمان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام بر مى داريد (و سرانجام به همان سرنوشت گرفتار خواهيد شد!) ولى افسوس كه دلها از گرفتن بهره خويش سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود، غافل گشته و در غير طريق حقّ، گام بر مى دارد، گويى غير آنها مقصود هستند (و مرگ هرگز به سراغ آنها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى آنها، در به چنگ آوردن دنياست.

 

شرح و تفسير

سرانجام چهره هاى پرطراوت پژمرده مى شود!

امام(عليه السلام) اين معلّم بزرگ اخلاق در جهانِ انسانيّت، در اين بخش از خطبه، نخست به اين نكته اشاره مى فرمايد كه: آن روز كه انسان چشم از جهان بر مى بندد نه كسى قدرت دارد مرگ را از انسان دور كند و نه ناله و فرياد بازماندگان مشكلى را حل مى كند. امام على(عليه السلام) به صورت يك استفهام انكارى مى گويد: «آيا آنها (بستگان و نزديكان) مى توانند مرگ را از او دفع كنند و يا ناله ها و شيون هاى آنان براى او سودى دارد، در حالى كه به محلّه مردگان سپرده شده، و در تنگناى قبر تنها مانده است؟» (فَهَلْ دَفَعَتِ الاَْقَارِبُ، أَوْ نَفَعَتِ النَّوَاحِبُ،(1) وَ قَدْ غُودِرَ(2) فِي مَحَلَّةِ الاَْمْوَاتِ رَهِيناً، وَ فِي ضِيقِ الْمَضْجَعِ وَحِيداً).

گويى ديوار آهنين، به قُطْر هزاران متر، ميان او و بازماندگانش ايجاده شده است


1. «نَوَاحب» جمع «ناحبه» از مادّه «نَحْب» (بر وزن نذر) و «نحيب»، در اصل به معناى جديّت در كار است. سپس به معناى گريه كردن شديد و با صداى بلند، به كار رفته است. بنابراين «نواحب» به معناى كسانى است كه صداى خود را به گريه بلند مى كنند.
2. «غُودر» از مادّه «غَدْر» (بر وزن مكر) به معناى بىوفايى و پيمان شكنى است، سپس به معناى ترك كردن هر چيزى آمده است و در خطبه بالا به همين معنا بكار رفته است.

[397]

كه عبور از آن غير ممكن است و ناله ها و فريادها تنها مى تواند گوشه اى از آلام فراق را براى بازماندگان تخفيف دهد و گرنه كمترين سودى به حال عزيزان از دست رفته ندارد.

سپس در ضمن «ده» جمله كوتاه، سرنوشت جسم و روح انسان را پس از مرگ با اين عبارات تبيين مى كند: «حشرات موذى، پوست تن او را از هم مى شكافند و سختى هاى گور، بدن او را مى پوساند، تندبادها آثارش را نابود مى كند و گذشت شب و روز، نشانه هاى او را از ميان بر مى دارد; بدنها، پس از طراوت، پژمرده و دگرگون مى شوند; و استخوان ها بعد از توانايى و قدرت، مى پوسند و متلاشى مى شوند; اين در حالى است كه ارواح در گرو مسئوليّت سنگين اعمال خويش اند، و در آنجا به اسرار نهان (قيامت كه در اين جهان با ديده ترديد به آن نگاه مى كردند) يقين حاصل مى كنند; (از همه دردناكتر اينكه) نه بر اعمال صالحشان چيزى افزوده مى شود و نه از اعمال زشتشان مى توانند توبه كنند!» (قَدْ هَتَكَتِ الْهَوامُّ(1) جِلْدَتَهُ، وَأَبْلَتِ النَّوَاهِكُ(2) جِدَّتَهُ(3)، وَ عَفَتِ(4) الْعَوَاصِفُ آثَارَهُ، وَ مَحَا الْحَدَثَانِ(5) مَعَالِمَهُ، وَ صَارَتِ الاَْجْسَادُ شَحِبَةً(6) بَعْدَ بَضَّتِهَا، وَالْعِظَامُ نَخِرَةً(7) بَعْدَ قُوَّتِهَا، وَالاَْرْوَاحُ مُرْتَهَنَةً


1. «هَوامّ» جمع «هامّه» به معناى حشرات موذى است و گاه به خصوص حشراتى كه داراى سمّ كشنده هستند، اطلاق شده است.
2. «نَواهك» جمع «ناهكه» به معناى چيزى است كه بدن انسان را كهنه مى كند و مى پوساند، اين تعبير در مورد كسى كه لباس را بپوشد تا كهنه شود به كار مى رود (گفته مى شود: نَهَكَ الثّوب).
3. «جِدّه» از مادّه «جديد» به معناى نو و تازه است.
4. «عَفَت» از مادّه «عفو» به معناى محو كردن و از ميان بردن و يا پوشاندن است و از آنجايى كه «عفو» از خطا، آن را از بين مى برد و يا مى پوشاند، در اين مورد به كار مى رود. در خطبه بالا به معناى از ميان بردن آثار انسان بعد از مرگ به وسيله تندبادهاست; البته اين در صورتى است كه «حدثان» تثنيه (با كسر نون) باشد و در صورتى كه جمع باشد (با ضمّ نون) به معناى حوادث ناگوار روزگار است.
5. «حدثان» از مادّه «حدوث» است كه معناى آن روشن است و «حدثان» اشاره به شب و روز است كه پشت سر هم حادث مى شوند.
6. «شَحِبه» از مادّه «شُحوب»» به معناى تغيير جسم و لاغر شدن است، در مقابل «بضّه» است كه به معناى طراوت و پر بودن است.
7. «نَخِره» صفت مشبهه از مادّه «نَخَر» (بر وزن ضرر) به معناى پوسيدن و متلاشى شدن است و در خطبه بالا كه به عنوان وصف براى «عظام» ذكر شده، اشاره به استخوان هاى پوسيده مى باشد.

[398]

بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا،(1) مُوقِنَةً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا، لاَ تُسْتَزَادُ مِنْ صَالِحِ عَمَلِهَا، وَلاَ تُسْتَعْتَبُ مِنْ سَيِّىءِ زَلَلِهَا!).

تعبيرى از اين جامعتر و كاملتر، و گوياتر و تكان دهنده تر، درباره وضع جسم و روح آدمى بعد از مرگ تصوّر نمى شود; بدن به سرعت متلاشى مى شود و طعمه حشرات زمين مى گردد; چهره هاى زيبا، زبان توانا و عقل هاى دانا همگى بر باد مى روند و جز مشتى استخوان پوسيده و قبرهاى ويران شده و گاه به كلّى از نظرها محو گشته از آنها باقى نمى ماند.

مصيبت بزرگتر اينجاست كه پرونده اعمال به كلّى بسته مى شود: نمى توان چيزى بر حسنات افزود و نه چيزى از سيّئات كاست; آن روز كه با يك قطره اشك - اگر از سر ندامت و حسرت و در راه توبه، فرو مى ريخت - درياهاى آتش گناه، خاموش مى شد، گذشت! و آن روز كه با گفتن يك «لا اله الاّ اللّه» درخت جديدى در سرزمين بهشت براى گوينده اش كاشته مى شد، پايان گرفت و تمام راههاى بازگشت به طور كامل بسته شده است.

سپس در آخرين قسمت اين فراز از خطبه، چنين مى فرمايد: «آيا شما فرزندان و پدران و برادرانِ همان مردم نيستيد؟! (همان مردمى كه اكنون در زير خاك خفته اند و استخوان هاى آنها در حال پوسيدن است و گذشت سال و ماه، حتّى آثار قبور آنها را محو كرده است)» (أَوَ لَسْتُمْ أَبْنَاءَ الْقَوْمِ وَالاْبَاءَ وَ إِخْوَانَهُمْ وَالاَْقْرِبَاءَ؟).

اشاره به اين كه گاهى پدران زودتر از فرزندان از دنيا مى روند و گاه فرزندان پيش از پدران و گاه برادران قبل از برادران ديگر; هيچ زمان معيّنى براى پايان عمر هيچ كس وجود ندارد و همه در برابر ورود مرگ يكسانند و بقاى هيچ كس تا يك روز و حتّى تا يك ساعت، تضمين نشده است!

سپس در توضيح و تبيين اين معنا مى فرمايد: «شما نيز همان برنامه ها را دنبال


1. «اَعباء» جمع «عبء» (بر وزن فكر) به معناى بار سنگين است و «اَعباء» در خطبه بالا به معناى مسئوليت هاى سنگين است.

[399]

مى كنيد، و بر همان طريقه سوار هستيد و در همان جادّه گام بر مى داريد (و سرانجام تندباد اجل مىوزد و شما را همچون يك پركاه با خود مى برد و در زير خروارها خاك دفن مى كند و به همان سرنوشت پدران و فرزندان و برادران گرفتار مى شويد)» (تَحْتَذُونَ أَمْثِلَتَهُمْ، وَ تَرْكَبُونَ قِدَّتَهُمْ(1)، وَتَطَؤُونَ جَادَّتَهُمْ!).

اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد كه امام(عليه السلام) در مقام توبيخ و سرزنش آنها مى فرمايد: با اين كه سرنوشت پيشينيان خود را ديده ايد، درس عبرت نگرفته ايد; بازهم، همان اعمال و همان روش هاى غلط و گناه آلود را دنبال مى كنيد در حالى كه بايد از آنها درس مى آموختيد و طريقه آنها را رها مى كرديد.

البته نتيجه هر دو معنا يكى است و آن درس آموختن از سرنوشت گذشتگان است و به گفته آن شاعر عارف:

بشكاف خاك را و ببين يكدم بى مهرى زمانه رسوا را!

اين دشت خوابگاه شهيدان است فرصت شمار وقت تماشا را

از عمر رفته نيز شمارى كن مشمار جدى و عقرب و جوزا را

سپس امام(عليه السلام) در يك نتيجه گيرى به بيان اين نكته مى پردازد كه چرا مردم با ديدن اين همه صحنه هاى عبرت انگيز، پند نمى گيرند و بيدار نمى شوند; مى فرمايد: «(ولى افسوس كه) دلها از گرفتن بهره خويش، سخت و ناتوان شده و از رشد معنوى خود غافل گشته، و در غير طريق حق گام بر مى دارد، گويى غير آنها مقصود هستند (و مرگ يا فرمان هاى الهى هرگز به سراغ آنها نمى آيد) و گويى نجات و رستگارى


1. «قِدَّه» از مادّه «قَدّ» (بر وزن سدّ) به معناى پاره شدن و شكافتن از طرف طول است و «قِدّه» به جاده گفته مى شود كه پستى ها و بلندى ها را مى شكافد و به پيش مى رود و گاه به معناى گروهى كه از ديگران جدا شده اند نيز به كار مى رود; چون طريقه و روش آنها با ديگر گروهها فرق دارد.

[400]

آنها در به چنگ آوردن دنيا است» (فَالْقُلُوبُ قَاسِيَةٌ عَنْ حَظِّهَا، لاَهِيَةٌ عَنْ رُشْدِهَا، سَالِكَةٌ فِي غَيْرِ مِضْمَارِهَا! كَأَنَّ الْمَعْنِيَّ سِوَاهَا، وَ كَأَنَّ الرُّشْدَ فِي إِحْرَازِ دُنْيَاهَا.)

در يكى از كلمات اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه امام(عليه السلام) در حال تشييع جنازه بود ناگهان صداى مردى را شنيد كه بلند مى خندد، امام على(عليه السلام) ناراحت شد فرمود: «كأَنَّ الْمَوْتَ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا كُتِبَ، وَ كَأَنَّ الْحَقَّ فِيهَا عَلَى غَيْرِنَا وَجَبَ، وَ كَأَنَّ الَّذِي نَرَى مِنَ الأَْمْوَاتِ سَفْرٌ عَمَّا قَلِيل إِلَيْنَا رَاجِعُونَ!; گويى مرگ در دنيا بر غير ما نوشته شده و گويى حق در اين جهان بر غير ما واجب گشته و گويى مردگانى را كه مى بينيم مسافرانى هستند كه به زودى به سوى ما باز مى گردند (اين چه غفلتى است كه شما را گرفته از موقعيت خود در اين جهان بى خبريد)».(1)

آرى، اگر قساوت و سنگدلى بر انسان مسلّط نشود و ابرهاى تيره و تار غفلت، آسمان روح او را ترك گويد، يك صحنه از سرنوشت پيشينيان براى بيدارى همه انسان ها كافى است، تا چه رسد كه هر روز اين صحنه ها در برابر ديدگان ما تكرار مى شود.

قرآن مجيد درباره اين گونه افراد مى فرمايد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوُبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الاَْنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغَافِل عَمَّا تَعْمَلَوُنَ; سپس دلهاى شما بعد از اين واقعه، سخت شد همچون سنگ يا سخت تر، چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافند و از آن نهرها جارى مى شود و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارند و آب از آن تراوش مى كند و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد (امّا


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 122.

[401]

دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است) و خداوند از اعمال شما غافل نيست».(1)

آرى، هنگامى كه دنياپرستى، بر قلب انسان چيره شود، سنگدلى را به همراه مى آورد و در چنين حالتى انسان راه روشن سعادت را گم مى كند و در بى راهه، گام مى نهد و چنين مى پندارد كه خطاب هاى الهى درباره نيكوكاران، متوجّه اوست و ضميرها در آيات تهديد و عذاب به ديگران باز مى گردد و سعادت و خوشبختى او فقط در گردآورى ذخاير دنياست.

* * *


1. سوره بقره، آيه 74.

[402]

[403]

 

 

بخش دهم

 

وَاعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَكُمْ عَلَى الصِّرَاطِ وَ مَزَالِقِ دَحْضِهِ، وَ أَهَاوِيلِ زَلَلِهِ، وَ تَارَاتِ أَهْوَالِهِ; فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ، وَأَنْصَبَ الْخَوْفُ بَدَنَهُ، وأَسْهَرَ التَّهَجُّدُ غِرَارَ نَوْمِهِ، وَأَظْمَأَ الرَّجَاءُ هَوَاجِرَ يَوْمِهِ، وَظَلَفَ الزُّهْدُ شَهَوَاتِهِ، وَ أَوْجَفَ الذِّكْرُ بِلِسَانِهِ، وَ قَدَّمَ الْخَوْفَ لاَِمَانِهِ، وَ تَنَكَّبَ الْـمَخَالِجَ عَنْ وَضَحِ السَّبِيلِ، وَ سَلَكَ أَقْصَدَ الْمَسَالِكِ إِلَى النَّهْجِ الْمَطْلُوبِ; وَلَمْ تَفْتِلْهُ فَاتِلاَتُ الْغُرُورِ، وَلَمْ تَعْمَ عَلَيْهِ مُشْتَبِهَاتُ الاُْمُورِ، ظَافِراً بِفَرْحَةِ الْبُشْرَى، وَ رَاحَةِ النُّعْمَى، فِي أَنْعَمِ نَوْمِهِ، وَ آمَنِ يَوْمِهِ. وَ قَدْ عَبَرَ مَعْبَرَ الْعَاجِلَةِ حَمِيداً، وَ قَدَّمَ زَادَ الاْجِلَةِ سَعِيداً، وَ بَادَرَ مِنْ وَجَل، وَأَكْمَشَ فِي مَهَل، وَ رَغِبَ فِي طَلَب، وَ ذَهَبَ عَنْ هَرَب، وَ رَاقَبَ فِي يَوْمِهِ غَدَهُ، وَ نَظَرَ قُدُماً أَمَامَهُ. فَكَفَى بِالْجَنَّةِ ثَوَاباً وَ نَوَالاً، وَ كَفَى بِالنَّارِ عِقَاباً وَ وَبَالاً! وَ كَفَى بِاللهِ مُنْتَقِماً وَ نَصِيراً! وَ كَفَى بِالْكِتَابِ حَجِيجاً وَ خَصِيماً!

 

ترجمه

بدانيد عبور شما از صراط و گذرگاهِ خطرناك مردافكن آن است! معبرى كه قدمها در آن مى لغزد و خطرات هولناكى، پى درپى دامان انسان را مى گيرد; حال كه چنين است، اى بندگان خدا تقواى الهى پيشه كنيد! همچون تقواى خردمندى كه تفكّر،

[404]

قلب او را به خود مشغول ساخته و خوف الهى جسمش را خسته كرده، شب زنده دارى، خواب را از چشمش ربوده، اميد به رحمت پروردگار، او را به تشنگى روزه ايّام گرم (تابستان) واداشته، و زهد در دنيا خواهش هاى نفسانى را از او گرفته است; همان پرهيزگارى كه ذكر خدا به سرعت بر زبانش جارى شده و ترس (از خدا) را براى ايمنى رستاخيز از پيش فرستاده است; جاذبه هاى(انحرافى و شيطانى) را از جاده خويش كنار زده و در بهترين و مستقيم ترين راههايى كه او را به روش مطلوب (جهت رسيدن به رضاى خدا) مى رساند، گام برداشته، و وسوسه ها و فريب ها هرگز او را نفريفته، و امور مشكوك بر او پنهان نمانده است (و به كمك نور تقوا، حق را از باطل تشخيص داده است) با مژده (بهشت) و زندگى آسوده، در ميان نعمتها، در بهترين جايگاه وايمن ترين روزها، شاد و مسرور است; اين در حالى است كه از گذرگاه دنياى زودگذر، با روشى پسنديده عبور كرده و توشه آخرت را توأم با سعادت از پيش فرستاده است; همان پرهيزگارى كه از ترس (آن روز، به عمل صالح) مبادرت ورزيده و در مهلت (زندگى) با سرعت مشغول (بندگى) بوده و نسبت به آنچه مطلوب (پروردگار) است، رغبت كامل داشته و از آنچه بايد بگريزد دورى كرده است; امروز مراقب فرداى خويش است و براى آينده خود پيش بينى لازم را نموده است. همان بس كه بهشت، پاداش و عطيه (پرهيزگاران) باشد! و همان بس كه آتش دوزخ، كيفر (بدكاران و بى تقوايان) باشد و كافى است كه خداوند انتقام گيرنده (از اينها) و يارى كننده (آنها) و قرآن مدافع (نيكوكاران) و دشمن (بدكاران) باشد!

 

شرح و تفسير

گذرگاههاى هولناكى كه در پيش داريم

در اين بخش از اين خطبه «غرّاء» امام(عليه السلام) به سراغ بعضى از مواقف آخرت و گذرگاههاى خطرناك آن مى رود و از آن پلى به سوى اين دنيا زده، مردم را براى

[405]

آماده شدن جهت حضور در صحنه قيامت و عبور از گذرگاه خطرناك صراط، آماده مى سازد.

مى فرمايد: «بدانيد عبور شما از صراط و گذرگاه خطرناكِ مردافكنِ آن است! معبرى كه قدمها در آن مى لغزد و خطرات هولناكى، پى در پى دامان انسان را مى گيرد» (وَاعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَكُمْ(1) عَلَى الصِّرَاطِ، وَ مَزَالِقِ(2) دَحْضِهِ(3)، وَ أَهَاوِيلِ(4)زَلَلِهِ، وَ تَارَاتِ(5) أَهْوَالِهِ).

يكى از گذرگاههاى قيامت، «صراط» است كه در آيات قرآن به طور اشاره و در روايات صريحاً و به طور تفصيل، از آن بحث شده است; از مجموع آن روايات، استفاده مى شود، صراط پلى است بر دوزخ، در مسير بهشت، كه آخرين گذرگاه آدمى است و نيكان و بدان همه بر آن وارد مى شوند: صالحان مانند برق از آن مى گذرند و به دروازه هاى بهشت مى رسند، ولى افراد بى ايمان و گنهكار، توان عبور از آن را ندارند و از روى آن، به جهنّم سقوط مى كنند.

عبور از اين گذرگاه خطرناك، كه تنها راه بهشت است بستگى به ايمان و عمل دارد و حتّى سرعت عبور از آن، متناسب با درجات تقوا و ايمان است.

البتّه «صراط» در دنيا در اَشكال ديگرى مجسّم مى شود و يا به تعبير ديگر: صراط در قيامت، تجسّمى از صراط هاى دنياست; چرا كه در توصيف «صراط قيامت»


1. «مَجاز» از مادّه «جواز» به معناى سير و حركت و عبور است; بنابراين «مَجاز» كه مصدر ميمى است به همين معنا است.
2. «مَزالق» جمع «مَزْلَق» به معناى لغزشگاه، از مادّه «زَلْق» (بر وزن دلو) به معناى لغزش است.
3. «دَحْض» در اينجا مصدر يا اسم مصدر است و به معناى لغزش توأم با سقوط آمده است; اين واژه گاهى در مورد باطل شدن و يا زوال خورشيد از دائره نصف النهار بسوى مغرب به كار رفته است.
4. «اَهاويل» جمع «اَهوال»، و «اَهوال» نيز جمع «هول» است; بنابراين «اهاويل» جمع الجمع مى باشد و «هول» به معناى ترس و وحشت است.
5. «تارات» جمع «تاره» به معناى دفعه در اصل از مادّه «تَأْر» (بر وزن طرد) به معناى نظر تند به كسى كردن است و به معناى زدن با عصا و مانند آن نيز آمده است و از آنجا كه اين امور در دفعات مختلف واقع مى شود، اين واژه به معناى دفعه نيز مى آيد.

[406]

آمده است: «أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ، وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ; باريكتر از مو و برنده تر از شمشير است».(1)

بى شك، حدّ فاصلِ ميان حق و باطل، ايمان و كفر، اخلاص و ريا، قصد قربت و پيروى از هوا، به همين باريكى و خطرناكى است كه عبور از اين خطّ فاصل، جز براى خالصان و مخلصان و نيكان و پاكان ميسّر نيست; كه شرح آن، در بحث «نكته ها» خواهد آمد.

به هر حال، يك چنين گذرگاه باريك، لغزشگاههاى فراوان دارد كه بدون آمادگى كامل، عبور همراه با سلامت از آن ممكن نيست! به همين دليل، امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «حال كه چنين است، اى بندگان خدا تقواى الهى پيشه كنيد! همچون تقواى خردمندى كه تفكّر، قلب او را به خود مشغول ساخته، و خوف الهى جسمش را خسته كرده، شب زنده دارى خواب را از چشمش ربوده، اميد به رحمتِ پروردگار، او را به تشنگى روزه ايّام گرم (تابستان) واداشته، و زهدِ در دنيا، خواهشهاى نفسانى را از او گرفته است!» (فَاتَّقُوا اللهَ عِبَادَ اللهِ تَقِيَّةَ ذِي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَكُّرُ قَلْبَهُ، وَأَنْصَبَ(2) الْخَوْفُ بَدَنَهُ، وأَسْهَرَ(3) التَّهَجُّدُ غِرَارَ(4) نَوْمِهِ، وَأَظْمَأَ الرَّجَاءُ هَوَاجِرَ(5) يَوْمِهِ، وَظَلَفَ(6) الزُّهْدُ شَهَوَاتِهِ).


1. بحارالانوار، جلد 8، صفحه 65.2. «أَنْصب» از مادّه «نَصَب» (بر وزن سبب) به معناى خسته شدن است. بنابراين «انصب» از باب اِفعال به معناى خسته كردن آمده است.