بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     301 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     302 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     303 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     304 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     305 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     306 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     307 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     308 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     309 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     310 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     311 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     312 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     313 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     314 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     315 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     316 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     317 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     318 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     319 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     320 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     321 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     322 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     323 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     324 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     325 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     326 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     327 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     328 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     329 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     330 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     331 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     332 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     333 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     334 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     335 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     336 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

سخن سيّد رضى - رضوان اللّه عليه - ممكن است اشاره به اين باشد كه در جمله كوتاه «مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَ الاَْوَدِ وَ اللَّدَدِ» مفاهيم گسترده و دقيقى نهفته شده است چراكه «اَوَد» در اصل به معناى خم شدن چيزى است كه ممكن است، بر اثر بار سنگينى حاصل شود و «لَدَد» به معناى خصومت هاى شديدى است كه از سوى افراد كينه توز و بى منطق، نسبت به كسى پيدا مى شود. در واقع نادانى و حماقت گروهى از امّت، بارهايى از مشكلات و غم و اندوه بر دوش امام(عليه السلام) نهاد; بارهايى كه مى توانست كمر هر انسانى را بشكند. و عداوت و كينه توزى گروه ديگرى كه آگاهانه - به خاطر اين كه امام(عليه السلام) تسليم هوا و هوسها و خواسته هاى نامشروع آنها نشده بود - به دشمنى دامن زدند، مشكلات بيشترى را براى امام(عليه السلام) فراهم ساخت.

نتيجه كار اين دو گروه به آنجا رسيد كه امام(عليه السلام) آرزو مى كرد هرچه زودتر از ميان آنها برود و در جوار صدّيقين و شهدا و اولياء اللّه، قرار گيرد.

 

نكته ها

1- ياران على(عليه السلام)

در اينكه ياران على(عليه السلام) از سه گروه تشكيل مى شدند، شكّى نيست. گروهى از آنان مخلصان و مؤمنان حقيقى و فداكار و جان بركف بودند كه همچون پروانگان، گِرد شمع وجودش مى گشتند و چشم بر امر و گوش بر فرمان داشتند; مانند «مالك اشتر»ها و «عمّار ياسر»ها و «رُشيد هَجَرى»ها و «ميثم تمّار»ها و «كميل بن زياد»ها; كه در ميان ياران امام(عليه السلام) بسيار ممتازند!

گروه ديگرى نادان بودند، كه نه مقام امام(عليه السلام) را درك مى كردند و نه شرايط زمان و مكان را در نظر مى گرفتند; نه از خطرات «معاويه» و حكومت او در «شام» آگاه

[153]

بودند و نه به هنگام نبرد به ميدان مى آمدند; افرادى بهانه جو، كوته فكر، دهن بين، متلوّن و دم دمى مزاج، كه در هيچ امرى از امور اجتماعى، قابل اعتماد نبودند.

و گروهى كينه توزِ لجوج، كه به حيف و ميل اموال مسلمين در عصر «عثمان» خو گرفته بودند و از على(عليه السلام) نيز همان را مى خواستند و جز به مقام و مال و ثروت - از هر طريقى كه باشد- نمى انديشيدند و در همه جا كارشكنى مى كردند و بسيارى از آنها جاسوسان معاويه و عوامل خودفروخته او در كوفه بودند.

با اين كه على(عليه السلام) تا آنجا كه امكان داشت، به خاطر حفظ مسايل جامعه اسلامى با آنها مدارا مى كرد، ولى گاه كه قلب او را شديداً به درد مى آوردند، زبان به انتقاد از آنها مى گشود و گوشه اى از سوز درونى خود را در قالبِ الفاظ، بيرون مى ريخت; شايد به خود آيند و به راه راست بازگردند.

نمونه هايى از اين گله ها را مى توان در خطبه هاى زير مشاهده كرد:

1- در خطبه بيست و پنج مى فرمايد: «وَ إِنِّي وَ اللّهِ لاََظُنُّ أَنَّ هؤُلاَءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ... اللّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِي وَ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي; سوگند به خدا! مى دانستم اينها به زودى بر شما مسلّط خواهند شد; زيرا آنان در يارى از باطلشان متّحدند و شما در راه حق متفرّقيد... بارخداوندا! (از بس نصيحت كردم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نيز مرا خسته كردند. من آنها را ملول و آنها نيز مرا ملول ساختند».

2- در خطبه بيست و هفتم مى فرمايد: «فَيَا عَجَباً عَجَباً! - وَ اللّهِ - يُمِيتُ الْقَلْبَ وَ يَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِماعِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ! فَقُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحَاً... يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لاَ رِجَالَ! حُلُومُ الاَْطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ، لَوَدِدْتُ أَنِّي لَمْ أرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ; شگفتا! شگفتا! - به خدا سوگند! - اين حقيقت قلب انسان را مى ميراند و غم و اندوه مى آفريند، كه آنها در مسير باطل اين چنين متّحدند و شما در راه حق

[154]

اين چنين پراكنده. روى شما زشت، و همواره غم و غصّه قرينتان باد!... اى كسانى كه به مرد مى مانيد ولى مرد نيستيد! اى كودك صفتانِ بى خرد و عروسان حجله نشين! اى كاش هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم».

3- در خطبه بيست و نهم مى خوانيم: «أَيُّهَا النَّاسُ! الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ، كَلاَمُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلاَبَ، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الاَْعْدَاءَ! تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ: كَيْتَ وَ كَيْتَ، فَإِذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِيدِي حَيَادِ!; اى مردمى كه بدنهايتان جمع و افكار و خواسته هاى شما پراكنده است; سخنان داغ شما، سنگ هاى سخت را درهم مى شكند ولى اَعمالِ سستِ شما، دشمنانتان را به طمع مى اندازد; در مجالس و محافل مى گوييد: «چنين و چنان خواهيم كرد.» امّا هنگام جنگ، فرياد مى زنيد: «اى جنگ از ما دور شو!»».

4- در خطبه شصت و نهم مى فرمايد: «كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَى الْبِكَارُ الْعَمِدَةُ، وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ! كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِب تَهَتَّكَتْ مِنْ آخَرَ; چه قدر با شما مدارا كنم! همچون مدارا كردن با شتران تازه كار كه از سنگينى بار، پشتشان مجروح مى شود و همچون جامه كهنه و فرسوده اى كه هرگاه گوشه اى از آن را بدوزند، از سوى ديگر پاره مى شود».

5- در خطبه نود و هفتم آمده: «أَيُّهَا الْقَوْمُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ المُبْتَلَى بِهِمْ أُمَرَاؤُهُمْ... يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ! مُنِيتُ مِنْكُم بِثَلاَث وَ اثْنَتَيْنِ: صُمٌّ ذَوُو أَسْمَاع وَ بُكْمٌ ذَوُو كَلاَم وَ عُمْىٌ ذَوُو أَبْصَار، لاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ اللِّقَاءِ، وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ الْبَلاَءِ!; اى كسانى كه بدنهايتان حاضر است و عقلهاى شما پنهان، و خواسته هايتان متفاوت و اى كسانى كه زمامدارانتان به شما مبتلا شده اند،... اى اهل كوفه! من به سه چيز (كه در شما هست) و دو چيز (كه در شما نيست) مبتلا شده ام: گوش داريد امّا كَريد، سخن مى گوييد امّا گُنگيد، چشم داريد، امّا كوريد. نه هنگام نبرد آزادمردانِ صادقيد و نه به هنگام آزمايش، برادرانِ قابل اعتماد!».

[155]

6- در خطبه يكصد و نوزدهم آمده است: «مَا بَالُكُمْ أَمُخْرَسُونَ أَنْتُمْ؟!... مَا بَالُكُمْ لاَ سُدِّدْتُمْ لِرُشْد وَ لاَ هُدِيتُمْ لِقَصْد; شما را چه مى شود؟ مگر لاليد (چرا سخن نمى گوييد؟)... چرا چنين هستيد؟ هرگز به راه راست موفّق نشويد! و هيچ گاه در راه حق قدم مگذاريد!»

7- در خطبه يكصد و بيست و يكم مى خوانيم: «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِىَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا! الّلهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّاءُ هذَا الدَّاءِ الدَّوِىِّ; من مى خواهم به وسيله شما بيمارى ها را مداوا كنم، امّا شما خود درد منيد! من به كسى مى مانم كه بخواهد خار را به وسيله خار بيرون آورد، با اينكه مى داند خار همانند خار است. بار خداوندا! طبيبان اين درد جانگداز خسته شده اند!»

8- در خطبه يكصد و بيست و سه مى فرمايد: «وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْكُمْ تَكِشُّونَ كَشِيشَ الضِّبَابِ لاَ تَأْخُذُونَ حَقّاً وَ لاَ تَمْنَعُونَ ضَيْماً; گويا مى بينم كه به هنگام (فرار) همهمه مى كنيد، همچون صدايى كه از سوسماران به هنگام ازدحامشان به وجود مى آيد، نه قادر به گرفتن حقّى هستيد و نه به جلوگيرى از ظلم و ستمى».

9- در خطبه يكصد و بيست و پنج آمده: «أُفٍّ لَكُمْ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَ يَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّذَاءِ وَ لاَ إِخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ; اف بر شما باد! چه قدر ناراحتى از شما ديدم، يك روز با صداى رسا و آشكارا با شما سخن مى گويم و روز ديگر مخفيانه و به گونه آهسته و نجوا، ولى نه آزادمردان راستگويى به هنگام فرياديد، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا!».

10- و در خطبه يكصد و سى و يك آمده: «أَيَّتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ، الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ، أَظْأَرُكُمْ عَلَى الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَى مِنْ وَعْوَعَةِ الاَْسَدِ; اى روحهاى پراختلاف! و اى قلبهاى پراكنده! شما كه بدنهايتان حاضر و قلب هايتان پنهان است; من شما را به سوى حق مى كشانم ولى همچون گوسفندانى كه از غرّش شير فرار كنند، مى گريزيد.»

* * *

[156]

2- چه كسانى مستحقّ نفرينند؟

همانگونه كه در شرح خطبه، اشاره شد، پيامبران و اولياء اللّه همواره با روح اميد، به دعوت اقوام منحرف مى پرداختند و با پشتكار و حوصله عجيب، تمام ناراحتى را در اين طريق تحمّل مى كردند; امّا گاه كه تمام درها به روى آنها بسته مى شد و به طور كامل از هدايت قوم يا گروهى مأيوس مى شدند، به آنها نفرين مى كردند; نفرينى كه گاه سبب مى شد آن گروه فاسد و مفسد، ريشه كن گردند و نسل ديگرى جايگزين آنها شود.

در زندگى «پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)» كه كانون رحمت براى همه جهانيان بود نيز نمونه هايى از اين نفرين ها ديده مى شود; از جمله:

1- در حديثى مى خوانيم كه: «حكم بن عاص» عموى «عثمان» كه ازمخالفان سرسخت «پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» بود پيوسته آن حضرت را استهزاء مى كرد و به اصطلاح با حركاتش، راه رفتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به باد تمسخر مى گرفت، شانه هايش را تكان مى داد و دستهايش را خم مى كرد و پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله) راه مى رفت، روزى پيامبر به او نفرين كرد و فرمود: «همين گونه باش!» و او بعد از آن به هنگام راه رفتن، دائماً شانه هايش مى لرزيد و دستهايش جمع مى شد; سپس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) او را از مدينه تبعيد كرد، و وى را مورد لعن قرار داد.(1)

2- «ابن مسعود» مى گويد: «ما با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بوديم و در سايه كعبه نماز مى خوانديم، گروهى از «قريش» و «ابوجهل» شترى را در گوشه اى از مكّه نحر كردند و بچّه دان آلوده آن را آوردند و بر پشت پيامبر در حال سجده گذاشتند. فاطمه(عليها السلام)آمد و آن را به كنار زد، هنگامى كه نماز تمام شد، پيامبر درباره قريش و مخصوصاً


1. بحارالانوار، جلد 18، صفحه 59.

[157]

«ابوجهل» و «عتبه» و «شيبه» و «وليد» و «اميّه» و «عقبة بن ابى معيط» نفرين كرد.» «عبداللّه مسعود» مى گويد: «چندان نگذشت كه كشته همه آنها را در چاه بدر ديدم.»(1)

3- پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به طائفه «مُضَر» نفرين كرد (قبيله «مضر» همان قبيله اى بودند كه پيامبر را آزار فراوان دادند) و عرضه داشت: «أَللّهُمَّ اشْدُدْ وَطْأَتَكَ عَلَى مُضَر وَ اجْعَلْهَا عَلَيْهِمْ كَسِنِي يُوسُفَ; خداوندا! مجازاتت را بر قبيله مُضَر شدّت بخش و سالهايى همچون سالهاى قحط زمان يوسف(عليه السلام) بر آنها قرار ده!»(2) نفرين پيامبر درباره آنها تحقّق يافت و خشكسالى و قحطى آنها را فراگرفت. بعد از مدّتى مردى از آن قبيله آمد و وضع پريشان آن قبيله را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرد و استمداد نمود. پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را بخشيد و براى آنها دعاى باران كرد و باران فراوانى باريد.(3)

4- در حديث ديگرى آمده است كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از محلّى عبور مى كرد به «عمرو بن عاص» و «وليد بن عقبه» برخورد كرد كه مشغول شرب خمر و غنا بودند و شعرى را كه در آن ابراز خوشحالى از شهادت «حمزة بن عبدالمطّلب» شده بود مى خواندند، پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر آنها نفرين كرد و عرضه داشت: «اَللّهُمَّ الْعَنْهُمَا وَ ارْكُسْهُمَا فِي الْفِتْنَةِ رَكْساً و دُعَّهُمَا فِى النَّارِ دَعّاً; خداوندا! آن دو را لعنت كن و با سر، در اعماق فتنه فروبر و در آتش دوزخ بيفكن!»(4)

5- در حديث معروفى مى خوانيم كه: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در روز جنگ «بدر كبرا» مشتى سنگريزه برداشت و به سوى لشكر قريش پاشيد و گفت: «شَاهَتِ الوُجُوهُ; چهره شما زشت باد!» چيزى نگذشت كه بادهاى شديدى به سوى لشكر قريش


1. بحارالانوار، جلد 18، صفحه 57.
2. بحارالانوار، جلد 17، صفحه 230.
3. بحارالانوار، جلد17، صفحه 230.
4. بحارالانوار، جلد 20، صفحه 76.

[158]

وزيدن گرفت و چهره آنها در هم فرو رفت و سبب هزيمت آنها شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)عرضه داشت: «أَللّهُمَّ لاَ يَفْلِتُنَّ فِرْعَوْنُ هذِهِ الاُْمَّةِ أَبُوجَهْلِ بْنِ هِشَام; خداوندا! فرعون اين امّت، ابوجهل موفق به فرار نشود!» (چيزى نگذشت كه ابوجهل به دست سربازان اسلام كشته شد).(1)

البتّه موارد نفرين پيامبر(صلى الله عليه وآله) منحصر به اينها نيست و اين نشان مى دهد كه «اولياءاللّه» با اينكه در مقابل دشمنان خود نهايت تحمّل را داشتند، گاه كه درهاى هدايت به روى مخالفان بسته مى شد و بى شرمى را به آخرين درجه مى رساندند، به آنها نفرين مى كردند و نفرين على(عليه السلام) در خطبه مورد بحث نيز، از اين قبيل است.

* * *

 


1. بحارالانوار، جلد 19، صفحه 257.

[159]

   نهج البلاغه

خطبه 71   

 

 

خطبه 71(1)

 

 

 

و من خطبة له عليه السّلام

 

فى ذمّ اهل العراق

و فيها يوبخهم على ترك القتال و النّصر يكاد يتمّ، ثمّ تكذيبهم له

 

از سخنانى است كه امام(عليه السلام) در نكوهش جمعى از اهل عراق فرمود و در آن، آنها را توبيخ مى كند بر اين كه، در آن موقع كه پيروزى كامل، نزديك شده بود، دست از جنگ كشيدند، سپس امام(عليه السلام) را تكذيب كردند (زيرا امام(عليه السلام) در بعضى از خطبه ها پيشگويى هايى مخصوصاً درباره آينده مردم عراق فرموده بود).

 


1. سند خطبه: نويسنده «مصادر نهج البلاغه» مى گويد: اين خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى است كه امام(عليه السلام)بعد از جنگ صفّين آن را در برابر مردم عراق بيان فرمود كه بخشى از آن را «ابن دأب» كه از معاصران خليفه عبّاسى «موسى الهادى» بود، در كتاب «اختصاص» آورده است. مرحوم «شيخ مفيد» نيز آن را در «ارشاد» نقل كرده. از كلام «ابن ابى الحديد» نيز استفاده مى شود كه او اين خطبه را در منبع ديگرى نيز ديده و پاره اى از تفاوتهايى را كه آن منبع، با نهج البلاغه داشته است، بيان مى كند. سپس نويسنده مصادر مى افزايد: با دقّت روشن مى شود كه اين خطبه و خطبه 97 يك خطبه بوده است كه مرحوم «سيّد رضى» دو بخش آن را از يكديگر جدا كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 66).

[160]

خطبه در يك نگاه

در بعضى از روايات آمده است كه على(عليه السلام) روزى بر منبر فرمود: «لَوْ كُسِرَتْ لِيَ الْوَسَادَةُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الاِْنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ وَ بَيْنَ أَهْلِ الْفُرْقَانِ بِفُرْقَانِهِمْ وَ مَا مِنْ آيَة فِي كِتَابِ اللّهِ أُنْزِلَتْ فِي سَهْل أَوْ جَبَل إِلاَّ وَ أَنَا عَالِمٌ مَتَى أُنْزِلَتْ وَ فِيمَنْ أُنْزِلَتْ; اگر مسندى براى سخن گفتن جهت من ترتيب داده شود كه گروههايى از پيروان مذاهب مختلف حضور داشته باشند، من در ميان اهل توارت، به توراتشان داورى مى كنم و در ميان اهل انجيل، به انجيل شان و در ميان پيروان قرآن، به قرآن شان و هيچ آيه اى در كتاب اللّه نيست، كه در دشت، يا كوهستان نازل شده، مگر اين كه من مى دانم كِى نازل شده و درباره چه كسى نازل شده است.»

هنگامى كه امام(عليه السلام) اين سخن را فرمود، يكى از كسانى كه پاى منبر امام(عليه السلام)نشسته بود، گفت: «يَا لَلّهِ وَ لِلدَّعْوَى الْكَاذِبَةِ; خدايا! چه ادّعاى بزرگ دروغى.» و عجب اين كه، كسى كه در كنار او نشسته بود، رو به على(عليه السلام) كرد (و آهسته) گفت: «من گواهى مى دهم كه تو خداوند عالميانى (يكى در جهت افراط و ديگرى در جهت تفريط گام برمى دارد)».

در روايت ديگرى آمده است كه: روزى على(عليه السلام) خطبه اى خواند و از حوادث آينده خبر داد و فرمود: «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي; هرچه مى خواهيد از من بپرسيد پيش از آن كه من در ميان شما نباشم» و سپس بخشى از حوادث دردناك آينده را بيان فرمود. گروهى از كسانى كه پاى منبر نشسته بودند، به آن حضرت جسارت كرده و به ساحت مقدّسش نسبت دروغگويى دادند.(1)

اين گونه سخنان به سمع مبارك مولا رسيد و به نظر مى رسد كه خطبه مورد بحث را، بعد از آنها ايراد كرد.


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 136.

[161]

به هر حال، اين خطبه از خطبه هايى است كه امام(عليه السلام) بعد از جنگ «صفّين» ايراد فرموده و آن ها را سرزنش مى كند كه چرا از پيروزى كه در چند قدمى شما بود استقبال نكرديد و كار را ناتمام گذارديد و كشور اسلام را در فتنه فروبرديد؟! به همين جهت، آنها را تشبيه به زن باردارى مى كند كه در آخرين روزهاى دوران حمل، جنين خود را ساقط كند و سرپرستش بميرد و ميراث او را بستگان دوردستش ببرند و به تمام معنا بيچاره شود. سپس در بخش ديگرى از اين خطبه، به پاسخ كسانى مى پردازد كه پاره اى از سخنانش را تكذيب كردند و حقايق گرانبهايى را كه امام(عليه السلام)در اختيار آنها گذارده بود، بر اثر نادانى و عدم شناخت ناديده گرفتند.

اين خطبه نيز به خوبى نشان مى دهد كه على(عليه السلام) تا چه حدّ مظلوم بود و گرفتار چه مردمى شده بود.

 

 

[162]

[163]

 

 

 

 

أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرْأَةِ الْحَامِلِ، حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ وَ مَاَتَ قَيِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا، وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا. أَمَا وَاللهِ! مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً; وَلكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ (اتيتكم) سَوْقاً. وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ: عَلِيٌّ يَكْذِبُ، قَاتَلَكُمُ اللهُ تَعَالَى! فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ؟ أَعَلَى اللهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ! كَلاَّ وَاللهِ. لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا. وَيْلُ امِّهِ كَيْلا بِغَيْرِ ثَمَن! لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ. «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين».

 

ترجمه

امّا بعد، اى مردم عراق! شما به زن باردارى مى مانيد كه در آخرين روزهاى دوران حملش، جنين خود را ساقط كند و با اين حال قيّم و سرپرستش نيز بميرد و بيوگى او به طول انجامد (سپس از دنيا برود) و ميراثش را دورترين بستگانش ببرند (چراكه نتوانست فرزند سالمى به دنيا آورد). آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به ميل خود، به سوى شما نيامدم; بلكه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حركت داد. به من خبر رسيده است كه (بعضى از شما) مى گوييد: «على خلاف مى گويد»، خدا شما را بكشد! به چه كسى دروغ بستم؟ آيا به خدا، حال آنكه نخستين مؤمن به او بوده ام; يا به پيامبرش؟ حال آن كه نخستين تصديق كننده او بوده ام.

نه به خدا سوگند! اين گونه نيست (كه منافقان كوردل مى پندارند) بلكه آنچه

[164]

گفته ام واقعيتى است كه شما از آن غايب بوديد (بلكه) اهل درك آن نبوديد. مادرِ آن گوينده به عزايش بنشيند! اگر آنها ظرفيت مى داشتند، اينها پيمانه اى بود (از علوم و دانشها و معارف والا) كه رايگان در اختيارشان قرار مى گرفت. «و به زودى خبر آن را خواهيد دانست».

 

شرح و تفسير

باز هم گله شديد از دوستان نادان

همان گونه كه در بالا اشاره شد، اين خطبه بعد از ماجراى صفّين ايراد شده است، ماجرايى كه دردناكترين خاطره زمان حكومت على(عليه السلام) بود; چراكه مسلمانان تا آستانه پيروزى پيش رفتند، ولى بر اثر فريبكارى دشمن و ساده لوحى گروهى از لشكريان على(عليه السلام) نه تنها پيروزى را براى هميشه از دست دادند، بلكه اسباب تفرقه و نفاقِ داخلىِ لشكر نيز، آماده شد و اختلاف چنان در ميان آنان بالا گرفت، كه سرانجام به جنگ و خونريزى داخلى، منتهى شد.

امام(عليه السلام) كه از اين حادثه دردناك، دل پرخونى داشت، مردم عراق را مورد نكوهش شديد قرار داده، مى فرمايد: «امّا بعد اى مردم عراق! شما به زن باردارى مى مانيد كه در آخرين روزهاى دوران حملش، جنين خود را ساقط كند و با اين حال قيّم و سرپرستش نيز بميرد و بيوگى او به طول انجامد (سپس از دنيا برود) و ميراثش را دورترين بستگانش ببرند (چراكه نتوانست فرزند سالمى به دنيا آورد)» (أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ، فَإِنَّمَا أَنْتُمْ كَالْمَرأَةِ الْحَامِلِ، حَمَلَتْ فَلَمَّا أَتَمَّتْ أَمْلَصَتْ(1) وَ مَاتَ قَيِّمُهَا، وَ طَالَ تَأَيُّمُهَا،(2) وَ وَرِثَهَا أَبْعَدُهَا).


1. «اَمْلصت» از مادّه «ملص» (بر وزن مست) به معناى «از دست رفتن چيزى بطور سريع» است و «املصت» به معناى «ساقط كردن فرزند» آمده است.
2. «تأيّم» از مادّه «ايم» (بر وزن زيد) به معناى «از دست دادن همسر» است كه هم در مورد شوهر به كار مى رود و هم در مورد زن.

[165]

در اين جمله هاى كوتاه، تشبيهات ظريف و نكات بسيار دقيقى نهفته شده است; نخست اينكه: مردم «عراق» را به «زن» تشبيه مى كند; چون مردانه از عزّت و شرف خود دفاع نكردند، سپس روى باردار بودن اين «زن» تكيه مى كند، چراكه آنها حدّاقل اين شايستگى را داشتند كه با اطاعت از فرمان على(عليه السلام) فرزند پيروزى را به دنيا بياورند و دست غارتگران شام را، از دامان اسلام و قرآن و مسلمين كوتاه سازند; ولى متأسّفانه در آخرين روزهاى باردارى، در اثر جهل و نادانى، اين فرزند را ساقط كردند; نيرنگ «عمروعاص» در رابطه با بالا بردن قرآن ها بر سر نيزه ها، به نتيجه مى رسد و جمعيّت با اين خدعه و نيرنگ، دست از جنگ مى كشند و حتّى از پيشروى «مالك اشتر» به سراپرده معاويه و فرود آوردنِ آخرين ضربت، جلوگيرى مى نمايند، كه اگر مالك برنگردد تو را خواهيم كشت.

چنين زنى اگر شوهر و سرپرست خود را از دست بدهد و همسر مناسب ديگرى نيز انتخاب نكند و با حسرت و اندوه از دنيا برود، بديهى است كه ميراث او را افراد دوردست مى برند، نه فرزندى دارد كه ادامه بخش حيات او باشد، نه همسرى كه براى او اشك بريزد (و فرض اين است كه پدر و مادر نيز ندارد)!

بعضى از بزرگان معتقدند كه اين بخش از كلام مولا(عليه السلام) اشاره به پيشگويى هايى از آينده است و نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) پيش بينى مى كند كه مردم «عراق» بر اثر سوء تدبيرى كه در مسأله «جنگ صفّين» و مانند آن داشتند، با گرفتارى هاى شديد، روبه رو مى شوند; پيشوايشان على(عليه السلام) را از دست مى دهند و جانشين آن حضرت به خاطر بىوفايى ها و تمرّدها آنها را رها مى سازد و افراد دوردست، بر آنها مسلّط مى شوند و روزگار آنان را سياه مى كنند، همان طور كه اين مسئله انجام شد.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه سخن، به اين نكته توجّه مى دهد كه هجرت او از مدينه

[166]

به كوفه، در واقع يك امر اضطرارى بوده، نه اين كه مردم كوفه، چنان شايستگى داشته باشند كه امام(عليه السلام) با علاقه به سوى آنان هجرت كند، به عكسِ مردمِ مدينه، كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با علاقه و محبّت به سوى آنان هجرت نمود; چراكه واقعاً شايستگى داشتند. مى فرمايد: «آگاه باشيد! به خدا سوگند! من به ميلِ خود، بسوى شما نيامدم، بلكه حوادث اضطرارى مرا به طرف شما حركت داد!» (أَمَا وَاللهِ مَا أَتَيْتُكُمُ اخْتِيَاراً; وَلكِنْ جِئْتُ إِلَيْكُمْ سَوْقاً).

تاريخ نيز به اين واقعيت، شهادت مى دهد كه اگر مسأله «جنگ جمل» نبود، امام(عليه السلام) به سوى بصره حركت نمى كرد و اگر نيروهاى حجاز براى درهم شكستن پيمان شكنانِ بصره، كافى بود، از كوفيان كمك نمى طلبيد و اگر خطر «معاويه» كشور اسلام را تهديد نمى كرد، براى دفع او، در پايگاه كوفه مستقر نمى شد و جوار رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و قبر بانوى اسلام و سرزمين وحى را رها نمى فرمود.

اين سخن، در واقع پاسخى است براى يك اشكال مقدّر، و آن، اين كه اگر مردم عراق و كوفه داراى چنين صفات نكوهيده اى هستند، چرا امام(عليه السلام) آنها را به عنوان ياران خويش برگزيد، امام(عليه السلام) در پاسخ اين سؤال مى فرمايد: «اين يك گزينش اجبارى بود، نه اختيارى».

سپس به پاسخ يكى از سخنان بسيار زشت آنها درباره خودش پرداخته، مى فرمايد: «به من خبر رسيده است كه (بعضى از شما) مى گوييد: «على خلاف مى گويد.» خدا شما را بكشد! به چه كسى دروغ بسته ام؟ آيا به خداوند؟ حال آن كه نخستين مؤمن به او بوده ام; يا به پيامبرش؟ حال آن كه نخستين تصديق كننده او بوده ام» (وَ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّكُمْ تَقُولُونَ: عَلِيٌّ يَكْذِبُ، قَاتَلَكُمُ اللهُ تَعَالَى! فَعَلَى مَنْ أَكْذِبُ؟ أَعَلَى اللهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ! أَمْ عَلَى نَبِيِّهِ؟ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ!).

پرونده زندگى امام(عليه السلام) در اين جهات، كاملاً روشن است; نخستين كسى كه از مردان، به خدا ايمان آورد - بلكه در تاريخ زندگيش، هرگز غير خداپرستى ديده

[167]

نمى شود - و نخستين كسى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را تصديق كرد و به ياريش برخاست، على(عليه السلام) بود.

اين سخن ممكن است، اشاره به اخبار غيبى و حوادثى كه از چشم و گوش آنها پنهان بوده است، بوده باشد; زيرا گروهى از منافقان، در صفوف مردم كوفه بودند كه هرگاه على(عليه السلام) از مسائل غيبى خبر مى داد و آن را به عنوان «تَعلُّم مِنْ ذِي عِلْم» (فراگرفتن از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) معرفى مى كرد، آن تاريك دلان كورباطن، زبان به تكذيب مى گشودند.

و نيز مى تواند اشاره به احكام و معارف عاليه اسلام باشد كه امام(عليه السلام) آنها را از قرآن مجيد، يا از پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آموخته بود و افكار منافقان، كِشِش درك آنها را نداشت.

در واقع - و به گفته «ابن ابى الحديد» - دقّت در اين سخنان و بررسى تاريخ زندگى على(عليه السلام) بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد كه همان منافقان عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يا كسانى كه در خطّ آنها گام برمى داشتند، همان نسبت هايى را كه به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى دادند، به على(عليه السلام) نيز مى دادند. گويى حالات آن امام(عليه السلام) عصاره اى از حالات پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. كسى كه در سوره هايى از قرآن، مانند سوره «برائت» دقّت كند و پاسخهايى را كه قرآن به منافقين مى دهد در نظر بگيرد، مى بيند حال و هوايى همچون حال و هواى بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه را دارد.(1)

روشن است كسى كه نخستين موحّد و خداپرست و تصديق كننده پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)بوده، هيچ گاه دروغى به خدا يا پيغمبر نمى بندد و از مسايلى كه آگاه نيست، خبر نمى دهد. اين گونه سخنان خلاف، از آنِ كسانى است كه ايمان درستى ندارند و به كانون وحى و ايمان نزديك نبوده اند. و از كانون تقوا دور مانده اند.

به تعبير ديگر: على(عليه السلام) تمام معارفى كه داشت و حتّى اخبار غيبى را كه بيان


1. با اقتباس از «شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد»، جلد 6، صفحه 129.

[168]

مى فرمود، به عنوان درسهايى بود كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) آموخته بود، آيا ممكن است خلافى در آنها راه داشته باشد، در حالى كه او وفادارترين و مخلص ترين و آگاه ترين و باتقواترين شاگرد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود؟! ولى منافقين كه دنبال منافع مادّى كثيف خود بودند، به اين گونه مسايل، هرگز توجّه نمى كردند; چراكه با منافع آنها در تضادّ بود، بلكه اصرار داشتند چهره امام(عليه السلام) را طور ديگرى نشان دهند.

امام(عليه السلام) در پايان اين سخن، كه پايان خطبه است، مى افزايد: «نه به خدا سوگند! اين گونه نيست (كه منافقان كوردل مى پندارند) بلكه آن چه گفته ام واقعيتى است كه شما از آن غايب بوديد و حضور نداشتيد (بلكه) اهل درك آن نبوديد» (كَلاَّ وَاللهِ! لكِنَّهَا لَهْجَةٌ(1) غِبْتُمْ عَنْهَا، وَلَمْ تَكُونُوا مِنْ أَهْلِهَا).

«مادر آن گوينده به عزايش بنشيند، اگر آنها ظرفيت مى داشتند، اينها پيمانه اى بود (از علوم و دانشها و معارف والا) كه رايگان در اختيارشان قرار مى گرفت، و به زودى خبر آن را خواهيد دانست!» (وَيْلُ(2) اُمِّهِ كَيْلا بِغَيْرِ ثَمَن! لَوْ كَانَ لَهُ وِعَاءٌ، «وَلَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِين»).

منظور از جمله (لكِنَّهَا لَهْجَةٌ غِبْتُمْ عَنْهَا) - با توجّه به اين كه «لَهجه» در اينجا به معناى حقايق و مطالب و اسرارى است كه از آنها مكتوم بوده - اين است كه، تكذيب و انكار شما، از كوتاهى افكار و پايين بودن سطح معلومات و بى خبر بودن شما از اسرارى است كه من در مكتب پيامبر(صلى الله عليه وآله) آموخته و از «كتاب اللّه» استفاده كرده ام; ولى چون شما اهل آن نبوده ايد، طبق مَثَل معروف: «اَلنَّاسُ أَعْدَاءُ مَا جَهِلُوا; مردم


1. «لَهجه» از مادّه «لَهَج» (بر وزن فلج) گاه به معناى ملازمت با چيزى و گاه به معناى اختلاط و آميزش و گاه به معناى علاقه شديد به چيزى آمده است; سپس به «لغتِ انسان» كه در واقع ملازم وجود او است و مجموعه اى از امور مختلط است، اطلاق گرديده است و در جمله بالا اشاره به اسرار و مفاهيم خاصّى است.
2. «وَيلُ اُمّه»; اين جمله تركيبى است از «ويل» كه براى نفرين و يا تعجّب مى آيد و «امّه» كه به معناى مادر او مى باشد. در صورتى كه «ويل» مرفوع خوانده شود به «امّ» اضافه شده است و در اين صورت مبتدا است و خبر آن محذوف شده و در اصل «وَيْلُ اُمِّهِ ثَابِتٌ اَوْ كائِنٌ» بوده است و اگر منصوب خوانده شود منادى است (يا وَيْلَ اُمِّه). در بعضى از «نُسَخ» به صورت يك كلمه نوشته شده است، كه همان مفهوم را مى رساند.

[169]

دشمن چيزى هستند كه نمى دانند»، به مخالفت و دشمنى با آن از طريق تكذيب و مانند آن برخاستيد.