بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ولایت فقیه در حکومت اسلام ( 1 ), حاج شیخ محسن سعیدیان ( )
 
 

بخش های کتاب

     dars00 -
     dars01 -
     dars02 -
     dars03 -
     dars04 -
     dars05 -
     dars06 -
     dars07 -
     dars08 -
     dars09 -
     dars10 -
     dars11 -
     dars12 -
     fehrest -
     index -
     page1 -
 

 

 
 

درس دوّم : ولايت إمام و تفسير آيه : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشّيْطَانِ الرّجِيمِ

بِسْمِ اللَهِ الرّحْمَنِ الرّحِيمِ

وَ صَلّى‏اللَهُ عَلَى سَيّدِنَا مُحَمّدٍ وَ ءَالِهِ الطّيّبِينَ الطّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَى أعْدَآئِهِم أجْمَعِينَ مِنَ الْأنَ إلَى قِيَامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوّةَ إلّا بِاللَهِ الْعَلِىّ الْعَظِيمِ

بحث در مسأله ولايت مى‏باشد ؛ در درس گذشته در معنى لغوى آن به مقدار كافى بحث شد .

از معانى نزديك به همان أصل و ريشه لغوى ـ كه در تمام مصاديقش ، آن مُفاد و معنى جارى و سارى است ـ ولايتِ به معنى تصرّفِ در اُمور و پاسدارى و نگهدارى و سرپرستى و تكميل و ترميم نقاط ضعفى است كه بواسطه ولايت والى در أفراد مُوَلّى عَلَيْهم جبران مى‏شود ؛ خواه آن فرد ، زن باشد خواه مرد ، صغير باشد يا كبير ، حاضر باشد يا غائب ، يا ولايتِ در اجتماع ؛ كه بواسطه ولايت والى ، آن نقاطى كه از جهت ربط و ارتباط بين آن مجتمع ، مردم نياز به ترميم و تتميم و تكميلِ آن دارند ، بر أثر سرپرستى و ولايت والى به كمال و تماميّت خود مى‏رسند ؛ و إمارت و حكومت بر اينها از شُعَب ولايت است .

ولايت أمر بسيار عظيمى است ، و بسيار داراى أهمّيّت و جلالت و عظمت است ؛ زيرا ولايت ، حكومت بر نفوس و أموال و أعراض و نواميس و سائر شؤون مردم است ، و والى با إراده خود در شؤون مردم تصّرف مى‏كند ؛ و در حقيقت ، ولايت قيادتى است بر عامّه به سوى مصالح اجتماع ، كه نتيجه آن تمتّع از جميع مواهب إلهيّه و فعليّت استعداداتى است كه در نفوس مردم مختفى و مكنون است ، و در طبايع آنان ذخيره مى‏باشد ؛ و بواسطه ولايت والى ، تمام استعدادات و قابليّتها به مرحله ظهور و بروز مى‏رسد ، و مردم از نهايت درجه فعليّت و كمال خود بهره‏مند مى‏شوند ؛ يعنى به سبب قيادت و زعامت و جلودارى شخص والى است كه مجتمَع در صراط مستقيم به حركت در مى‏آيد .

بنابراين ، اگر اين منصب ولايت و حكومتى كه از لوازم همان ولايت است ، به أهلش سپرده شود و در محلّ خود واقع گردد ، مردم در دنيا و آخرت متنعّم خواهند بود ، و بسوى كمال حقيقى خود حركت مى‏كنند .

در دنيا به بهترين عيش و زندگى ، روزگار خود را مى‏گذرانند ؛ و به بهترين وجه از مواهب إلهيّه ، كمال استفاده را مى‏برند ؛ و بدون نگرانى و اضطراب ، عمر خود را به پايان مى‏رسانند ، مَعَ الْوُصُولِ إلَى غَايَةِ الدّرَجَاتِ الْمُقَدّرَةِ لَهُمْ فِى سَيْرِهِمُ الْكَمَالِىّ. كه نهايةً وصول به أعلى درجه در سير كمالى را كه خداوند براى بندگانش مقدّر فرموده تضمين مى‏نمايد ؛ و در آخرت نيز به ثمرات مَساعى خود در دنيا متلذّذ مى‏شوند . رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود : الدّنْيَا مَزْرَعَةُ الْأخِرَةِ (1) ؛ و الدّنْيَا مَتْجَرَةُ الْأخِرَةِ ؛ يا مِتْجَرَةُ الْأخِرَةِ .«دنيا زراعتگاه آخرت» يا «تجارتخانه آخرت» يا «وسيله و آلت تجارت براى آخرت است.»

دنيا همانند ابزار و آلاتى مى‏ماند كه براى وصول به آخرت به إنسان ارزانى داشته‏اند . بنابراين در سايه ولايت ولىّ صالح ، علاوه بر اينكه مردم در دنيا از كمالات خود به نحو خوبى بهره‏مند مى‏شوند ، به آخرتِ نيكو و پسنديده هم خواهند رسيد ؛ و به فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذّ الْأَعْيُنُ (2) ، متنعّم مى‏شوند . و بايد دانست كه در قرآن نيز وارد است : وَ لَدَيْنَامَزِيدٌ (3) . «ما به آنها چيزهائى هم إضافه عطا مى‏كنيم.»

و أما چنانچه آن ولايت در محلّ خودش واقع نشد و بدست غير سپرده شد ، كلّيّه نفوس با استعدادات مختفيه در آن ، همه ضايع و تباه خواهند شد ؛ حقّ به صاحبش نمى‏رسد ؛ عيش و زندگى ، عيش بهائم و حيوانات خواهد شد ، بر مبناى وَهْم و شهوت و غضب ؛ هركس حيات خويش را در موت ديگرى ، و صحّت خود را در سُقم و مرض غير ، و غناى خود را در فقر ديگران ، و شأن و جاه خود را در پَستى و حقارت و رذالت همنوعان مى‏پندارد . و بنابراين ، مجتمَع بصورت بِركَةُ السّبَاع و محلّ اجتماع درندگان مُفتَرِس و سگهاى وَحشىّ و بهائم پست در خواهد آمد كه هركس فقط بر أساس شخصيّت طلبى و جلب منفعت خود ، پايه زندگى خود را قرار مى‏دهد ؛ و با منتهاى توان ، عليه مجتمع قيام خواهد نمود .

و بر همين أساس است كه قرآن مجيد ولايت را بر دوش مردانى إلهى قرار داده كه به حقّ متحقّق‏اند ، و هدايت بسوى حقّ مى‏كنند ؛ و قرآن مردم را فقط به تبعيّت از اين أفراد إلهى دعوت مى‏كند كه آن أفراد فقط معصومين عليهم‏السّلام مى‏باشند ، كه از هواى نفس أمّاره بالسّوء خارج شده ؛ و از زَلَل و خطاها بيرون آمده ؛ از خودبينى و خودخواهى و خودمِحوَرى و شخصيّت طلبى ولو در زوايا و نقاط مُختَفى قلب ـ رها شده ؛ و به تمام معنى الكلمه پاك و پاكيزه و مطهّرند .

اين أفرادند كه مى‏توانند مردم را به همان سرچشمه مَعين آب زندگى و حيات جاودانى حركت بدهند ؛ و بدون هيچ آلودگى ، مردم را به كمال خودشان برسانند ؛ و اين مسأله ، بسيار بسيار عالى و راقى است!

در قرآن مجيد آيه‏اى به عنوان نبىّ و پيغمبر نداريم كه خداوند آنان را به اين عنوان ، وَلِىّ بر مردم قرار داده باشد ؛ (بخلاف لفظ إمام و خليفه كه همان أئمّه و پيشوايان معصومند ، و آياتى داريم كه دلالت بر عصمت آن أفرادِ وُلَات مى‏كند) زيرا منصب نبوّت و عنوان پيغمبرى مُساوِقِ عنوان ولايت و صاحب اختيارى و زمامدارى و قيادت نيست .

نبوّت حالتى است شخصى كه در بعضى از أفراد پيدا مى‏شود و بواسطه آن ، اتّصال به عالم غيب پيدا نموده ، خداوند بر آنها وحى مى‏فرستد ، و مطالبى را از عالم بالا إدراك مى‏كنند . اين معنى نبوّت است . نَبِىّ يعنى آن كسى كه خبر مى‏دهد ؛ أعمّ از اينكه داراى مأموريّتى براى قيادت و زمامدارى مردم باشد يا نباشد . ولى إمام اينچنين نيست ؛ إمام آن كسى است كه إمامت دارد ، قيادت دارد ، ولايت دارد ، و أمر مى‏كند ، و نهى مى‏كند ، و زمام اجتماع را در دست مى‏گيرد ، و مردم را به مقام كمال خودشان حركت مى‏دهد .

ما در قرآن مجيد آيه‏اى نداريم كه تمامى أنبياء عليهم السّلام إمام بوده‏اند ؛ و در بعضى آيات بر إمامت بعضى از آنان ، تصريح شده است . مثلاً آيه : وَجَعَلْنَهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا (4) ؛ بعد از ذكر حضرت إبراهيم و لوط و حضرت إسحق و يعقوب ؛ و آيه : وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا (5) ؛ بعد از ذكر حضرت موسى ؛ كه ما از ميان بنى إسرائيل أئمّه‏اى را برگزيديم .

و حضرت رسول أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم كه داراى مقام ولايت بوده‏اند ، نه به جهت نفس نبوّت آن حضرت ، بلكه بدين جهت بود كه آن حضرت داراى مقام إمامت بوده‏اند ؛ يعنى رسول الله ، هم إمام بودند و هم نبىّ ؛ مانند حضرت إبراهيم عليه‏الصّلوة والسّلام كه قرآن در باره ايشان مى‏فرمايد : وَ إِذِابْتَلَى‏ إِبْرَ هِمَ رَبّهُ بِكَلِمَتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّى جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمَامًا (6) .

بعد از اينكه حضرت إبراهيم پيغمبر بود و خداوند به او وحى مى‏فرستاد ، خدا در قرآن مى‏فرمايد : ما او را به امتحاناتى و به كلماتى آزمايش نموديم و او به خوبى از عهده امتحانات برآمده ، آنها را تامّ و تمام پس داد ؛ بر أثر اين تماميّت آزمايشها و ابتلائات ، ما او را در روى زمين إمام قرار داديم .

پس حضرت إبراهيم ، هم داراى نبوّت است و هم داراى إمامت . و حضرت رسول الله نيز ، هم نبىّ هستند و هم إمام ؛ بخلاف أئمّه ما كه آنها نبوّت ندارند و فقط إمامت دارند . و طبق شواهد و روايات قطعيّة الصّدور كه در دست داريم ، از ميان دوازده إمام ، أميرالمؤمنين از همه آنها أفضل هستند ؛ و رسول‏الله از أميرالمومنين أفضل مى‏باشند .

خلاصه اينكه : اين مقام إمامت كه حال مى‏خواهيم در ولايت او بحث كنيم به عنوان إمامت است ، أعمّ از اينكه پيغمبر باشد يا نباشد . ما بحث مى‏كنيم از ولايتى كه إمام دارد و مى‏خواهيم از آيات قرآن مجيد استفاده كنيم كه : آن ولايتى كه إمام دارد كدامست و لازمه‏اش چيست؟ و آن إمامى كه داراى اين ولايت است كيست؟ و اينكه از شرائط او عصمت است چه معنى دارد؟

پس اين بحث فقط بر أساس عنوان إمام است ؛ هرجائى كه عنوان إمام باشد ؛ خواه اينكه با نبوّت جمع بشود مانند : حضرت إبراهيم ، خواه جمع نشود مثل : أئمّه معصومين صَلَوات الله عَلَيهِم أجمَعِين ، كه إمام بودند ولى پيغمبر نبودند .

يكى از آيات قرآن كه بر ولايت و إمارت و حكومت أئمّه عليهم السّلام دلالت دارد اين آيه است :

يَأَيّهَا الّذيِنَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدّوهُ إِلَى اللَهِ وَ الرّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَالْيَوْمِ الْأخِرِ ذَ لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً (7) .

«اى كسانى كه إيمان آورديد ! إطاعت كنيد از خدا ، و إطاعت كنيد از رسول خدا ، و اُولى الأمرى كه از شما هستند ؛ پس اگر تنازع كرديد در چيزى ، آن را به سوى خدا و رسول برگردانيد ، اگر به خدا و روز قيامت إيمان داريد ؛ اين طريق ، طريق پسنديده و اختيار شده‏اى است كه بازگشت و مرجعش بسيار خوب است ؛ تأويلش خوب است.»

يعنى اگر در اين راه حركت كنيد ، عاقبت شما خيلى خوب خواهد بود و در مسير اجتماع ، از همه مواهب بهره‏مند و متمكّن مى‏شويد ؛ و به آن محلّ و جائى كه از نقطه نظر سير كمالى خود بايد برسيد ، خواهيد رسيد!

ما با اين آيه استدلال بر ولايت معصوم نموده و استفاده خواهيم كرد كه : اُولوا الأمر حتماً بايد معصوم باشند . اين آيه از آيات روشن و بارز قرآن مجيد است كه اُولوا الأمر را منحصر به أئمّه أطهار عليهم السّلام مى‏داند و به عنوان ولايت ، آنها را كه معصومند ، واجب الإطاعه شمرده است .

تقريب استدلال بدين طريق است كه مى‏گوئيم : در آيه شريفه : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه ، إطاعت خدا ، متابعت از أحكام إلهيّه‏اى است كه در قرآن كريم بيان شده ؛ نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الْأَمِينُ ش عَلَى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ (8) .

إطاعت خدا ، يعنى إطاعت از كتاب خدا و آيات خدا ؛ هر جا از إطاعت پروردگار صحبت شد ، مقصود إطاعت از آياتى است كه بر پيغمبر در قرآن مجيد نازل شده . اين إطاعت خداست!

و البتّه معلوم است كه قرآن مجيد در تفاصيل و جزئيّات اُمور ، وارد نشده است ، بلكه متعرّض كليّات و أحكام كلّيّه است ؛ مانند وجوب نماز ، زكوة ، حجّ ، جهاد و غيرها ، ولى خصوصيّاتش بيان نشده‏است .

و در أَطِيعُواالرّسُولَ ، «و رسول را هم إطاعت كنيد» ، إطاعت رسول ، به دو قسم مُنقَسِم مى‏شود :

قسم أوّل : إطاعت در أحكام جزئيّه‏اى است كه پيغمبر بيان فرموده‏است ، براى تعيين حدود أحكام كلّيّه و قيود و شرائط آنها ؛ و اين بازگشتش به ناحيه تشريع است ؛ يعنى رسول الله حدود و ثغورى را براى أحكام كلّيّه كتاب خدا تشريع مى‏فرمودند ؛ مثلاً قرآن درباره نماز مى‏فرمايد : وَ أَقِيمُوا الصّلَوةَ وَ لَا تَكُونُوا مِنَ‏الْمُشْرِكِينَ (9) . أمّا كيفيّت نماز چگونه است؟ و اينكه نمازهاى واجب هفده ركعت است ، نماز ظهر چهار ركعت است ، بايد در لباس پاك و مكان مباح و با استقبال قبله انجام پذيرد ، و همچنين براى مردان پوشيدن حرير و طلا مُجاز نمى‏باشد ، اين خصوصيّات كه در قرآن مجيد بيان نشده‏است . و نيز مسائل كثيره‏اى كه در باب نماز وارد است (كه در يك روايت حضرت صادق عليه السّلام مى‏فرمايد : نماز چهارهزار مسأله دارد ؛ دو هزار در واجبات و دو هزار در مستحبّات و مَسْنونات) اينها كه در قرآن نيست . فقط در قرآن وارد است : نماز بخوانيد ؛ أَقِيمُوا الصّلَوةَ . و أمّا كيفيّت نماز ، با پيغمبر است كه آنرا مشخّص كند ؛ لذا حضرت رسول صلّى الله عليه و آله برخاست و نماز خواند و فرمود : صَلّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِى أُصَلّى . «نماز را اينگونه كه از من مشاهده مى‏كنيد ، بخوانيد.» اين تشريع جزئيّات و حدود و قيود و ثُغور و شرائط و موانع و مُعِدّات بر عهده پيغمبر است .

تشريعِ شريعت معنيش همين است . قرآن ، تشريع به عنوان حكم كلّى است ؛ و پيغمبر به عنوان جزئيّات و خصوصيّات و مشخّصات ، مُشَرّع است . در قرآن همين قدر آمده‏است كه : زكَوة بدهيد ، نه بيش از اين ؛ و أمّا بيان موارد زكوة و شرائط وجوب آن و بيان نِصاب و مقدار زكوة ، و متعلّقات آن ، در قرآن بيان نشده‏است ؛ بلكه پيغمبر مُبَيّن فرموده‏اند .

در قرآن مجيد وارد شده‏است : وَلِلِّه عَلَى النّاسِ حِجّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً (10) ؛ قصد كردن و حركت نمودن بسوى خانه خدا براى أفرادى كه مستطيع هستند ، از چيزهائى است كه خدا بر عهده مردم گذاشته و بعنوان فريضه واجب فرموده است ؛ و أمّا كيفيّت حجّ و كيفيّت عُمره و طواف خانه خدا (هفت شَوْط) و تمام خصوصيّات و جزئيّاتى كه در مسائل حجّ با كثرت شُعوب و مسائل آن آمده‏است ، در قرآن مجيد نيست ؛ تمام اينها را رسول خدا معيّن و مشخّص كرده و دستور داده است ؛ و خود در سَنه دهم از هجرت ، حجّ بجا آورده و به مردم فرمود : ببينيد من چگونه حجّ انجام مى‏دهم ، شما هم به همين طريق عمل كنيد . و هر جا هم كه مردم اشتباه مى‏كردند يا سؤالى داشتند از آن حضرت سؤال مى‏كردند ، و پيغمبر جواب مى‏دادند .

و نيز مواقيت را معيّن فرمودند ، كه حُجّاج ، إحرام حجّ را از اين شش ميقات ببندند. و بيان نمودند : أفرادى كه در فاصله دور زندگى مى‏كنند ، ذَ لِكَ لِمَن لّمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ (11) ، منظور آن أفرادى هستند كه مسافت آنها از خانه خدا بيش از شانزده فرسخ باشد ؛ و همچنين سائر مسائل عديده حجّ كه در قرآن بيان نشده‏است . در قرآن فقط از وجوب حجّ اسمى به ميان آمده است ؛ اينها بعهده پيغمبر است .

و نيز مسائل أمر به معروف و نهى از منكر ، و مسائل جهاد با تمام خصوصيّات و جزئيّات آن كه با حضور خود در جنگها ، نحوه برخورد با مشركان و يهود و نصارى ، يا مرتدّين و أموال آنان را بيان مى‏فرمودند . بيان و توضيح تمام اين خصوصيّات ، راجع به تشريع رسول الله است .

اين معنى إطاعت از رسول الله است . پس رسول الله مُشَرّع و مقيّد و مُحَدّد و معيّن و مشخّصِ حدود و ثُغور و تشخّصاتِ أحكام كلّى است كه در قرآن مجيد آمده است .

قسم دوّم : إطاعت از رسول خدا در أحكام وِلَائيّه مى‏باشد ، از نظر ولايت آن حضرت و إمامت او بر مردم ؛ همچون منصوب نمودن فردى را بر إمارت لشكر ؛ زيد را عَلَمدار مى‏كند ، ديگرى را در قلب لشكر قرار مى‏دهد ، و أمثال اينها ؛ پيغمبر در تمام اين خصوصيّات واجب الإطاعه است ؛ و ما بايد از رسول خدا حتّى در اين اُمور إطاعت كنيم ؛ و مخالفت ، صحيح نمى‏باشد . اين قسم إطاعت از آن حضرت ، إطاعت در تشريع نيست ، زيرا أحكام ولائيّه در دائره تشريع نمى‏باشد ؛ بلكه اين أوامر و نواهى از جهت ولايت و إمامتِ رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم بر مردم صادر شده‏است ؛ و إطاعت از آنها واجب مى‏باشد.

بنابراين مى‏بينيم كه رسول الله دو جنبه إطاعت دارد : يكى در همان أحكام جزئيّه ، و يكى هم در اين اُمور ولائيّه ؛ و اين هر دو غير از إطاعت پروردگار است كه عبارت است از : إطاعت در أحكام كلّيّه‏اى كه در قرآن كريم آمده است . و لذا در اين آيه لفظ «أَطِيعُوا» تكرار شده و فرموده : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ . چون إطاعت خداوند غير از إطاعت رسول است . إطاعت خدا ، إطاعت از كتاب يعنى قرآن است ؛ و إطاعت از رسول الله در أحكام جزئيّه و در اُمور ولائيّه است ؛ بدين جهت است كه لفظ «أَطِيعُوا» بر سر رسول هم آمده است ؛ و إطاعت رسول را از إطاعت پروردگار جدا كرده است .

سپس مى‏فرمايد : وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . «بايد شما از رسول و اُولى الأمر إطاعت كنيد.»

از اين بيان بخوبى روشن شد كه : تشريع مختصّ رسول خداست ؛ أمّا اُولى‏الأمر (واليان اُمور) مطلقا حقّ تشريع ندارند . تشريع يعنى بيان خصوصيّات و جعل أحكام جزئيّه ؛ و اين راجع به شخص رسول الله بوده‏است ؛ و اُولى الأمر ، مُبيّن آن تشريع رسول الله هستند ، و خودشان تشريع نمى‏كنند .

شرع بوسيله رسول الله به مردم رسيده است ، نه بواسطه اُولواالأمر ؛ و بواسطه تشريعِ رسول الله شريعت تمام شده است ، و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَمَ دِينًا (12) » نازل شده‏است .

توضيح اين مطلب كه از اُولى‏الأمر (صاحبان أمر) بايد إطاعت نمود اين است : إطاعت از اُولى الأمر فقط در يك جهت تحقّق پيدا مى‏كند كه عبارت است از : إطاعت در اُمور وِلائيّه ، بِحَسَبِ كَوْنِهِمْ وَالِينَ لِلنّاسِ . زيرا إطاعت در اُمور تشريعيّه چنانكه بيان شد مختصّ رسول الله مى‏باشد . بنابراين إطاعت از اُولى الأمر منحصر در احكام ولائيّه مى‏باشد . و چون اُولى الأمر با رسول خدا در اين جهت يعنى وجوب إطاعت در اُمور وِلائيّه يكى هستند ، لذا لفظ «أَطِيعُوا» در اينجا ديگر تكرار نشد و نفرمود : أطِيعُوا اللَه وَ أطِيعُوا الرّسُولَ وَأطِيعُوا اُوْلِى الْأمْرِ مِنكُمْ . چون إطاعت اُولى الأمر با إطاعت رسول در اين جهت (اُمور ولائيّه) يكى است .

و آيه شريفه با سبك واحد و سياق واحد و نظر واحد ، إطاعت خدا و رسول و اُولى الأمر را واجب مى‏كند ؛ و بنابراين ، تحقّق مقام عصمت در اُولى الأمر ضرورى است ؛ و إلّا إطاعت از آنها بنحو إطلاق معنى ندارد .

أَطِيعُوا اللَه ، يعنى شما بايد از قرآن إطاعت كنيد! چرا؟ براى اينكه قرآن مَصُون است ؛ قرآن كلام بشر نيست ؛ كلام هوى و هوس نيست ؛ ساخته أفكار نيست ؛ كتاب حقّ و كتاب فصل است ؛ كتاب هَزْل نيست .

قرآن مَصُون است ، يعنى قرآن تنها كتابى است كه عين عبارات آن بدون تغيير يك «فاء» يا «واو» بر قلب مبارك پيغمبر نازل شده‏است . إنجيل و تورات به معنى نازل شده‏اند و عبارات آنها عبارات خود حضرت موسى و حضرت عيسى عليهما السّلام است ؛ ليكن قرآن اينطور نيست بلكه خود عبارت ، وحى است ؛ و هيچ كتابى در عالم مانند قرآن نيست كه عباراتش وحى باشد ؛ و اين نهايت درجه مصونيّت است ؛ و إنسان بايد از مصون إطاعت كند ؛ زيرا كه حقّ است . مَصون يعنى حقّ و متحقّق به حقّ ، در مقابل باطل ؛ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقّ إِلّا الضّلَلُ فَأَنّى‏ تُصْرَفُونَ (13) . پس قرآن كتاب حقّ است و إنسان بايد از آن تبعيّت كند ؛ بنابراين قرآن معصوم است و مَصون .

بعد مى‏فرمايد : وَأَطِيعُوا الرّسُولَ ؛ و از رسول هم إطاعت كنيد ! چرا ؟ براى اينكه رسول معصوم است ، خطا و گناه نمى‏كند ؛ و در اين صورت إطاعت از خدا وإطاعت از رسول خدا تناقض نيست ؛ و إلّا اگر رسول خدا اشتباه مى‏كرد ، خدا نمى‏توانست به ما بگويد كه : هم از قرآن تبعيّت كنيد و هم از رسول خدا ؛ در حالتى كه بعضى اوقات رسول خدا اشتباه كند ، و بر خلاف قرآن چيزى بگويد . طبعاً اينطور نيست .

پس اين كه مى‏گويد : «از خدا إطاعت كنيد ؛ و از رسول خدا إطاعت كنيد.» معنى‏اش اين است كه إطاعت رسول خدا از جهت مَصونيّت و محفوظيّت در همان رديف إطاعت الله ـ كه إطاعت از آيات قرآن است ـ مى‏باشد ؛ و اين دو إطاعت در يك مَمْشى است . و رسول خدا هم ، معصوم است ؛ و اين دو إطاعت ، دو إطاعت متضادّه نيست .

درباره اُولى‏الأمر هم مطلب همينطور است ؛ يعنى به همان قسم كه مى‏گويد : از خدا و رسول خدا إطاعت كنيد ، مى‏فرمايد : از اُولى‏الأمر هم إطاعت كنيد . پس اُولى الأمر هم معصوم هستند ؛ و أوامر آنها خلاف أوامر كتاب نيست ؛ خلاف آيات الله نيست ؛ و خلاف إطاعت رسول خدا نيست ، چه از جنبه تشريع ، و چه از جنبه خصوصيّات أوامر ولائيّه كه از ناحيه آنها صادر مى‏شده‏است .

عليهذا اين آيه إجمالاً دلالت مى‏كند كه : اُولى الأمر حتماً معصوم هستند ؛ و خدا به سياق واحد به ما أمر فرموده است كه ايشان واجب الإطاعه هستند ؛ و شما بايد از آنها إطاعت كنيد .

بعد مى‏فرمايد : فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدّوهُ إِلَى اللَهِ وَ الرّسُولِ . ـ چون خطاب ، خطاب به مؤمنين است : يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . «اى كسانى كه إيمان آورده‏ايد ، از خدا إطاعت كنيد ، و از رسول خدا و اُولى الأمر إطاعت كنيد.» ـ «پس اگر در چيزى تنازع كرديد ، آن را به خدا و رسول برگردانيد.» يعنى اگر شما با هم در اُمور شخصى ، در مرافعات و در زندگى نزاع و خصومتى پيدا كرديد ، فصل خصومت خود را به خدا و رسول إرجاع بدهيد ؛ مرجعِ خود را براى حلّ مشكل ، خدا و رسول قرار دهيد .

چرا نفرمود : فَإن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدّوهُ إلَى اللَهِ وَ الرّسُولِ وَ اُوْلِى الْأمْرِ...؟ براى اينكه بيان شد : اُولى الأمر شأنيّتى براى تشريع ندارند ؛ وظيفه آنها فقط صدور أوامر ولائى است . و در اينجا خداوند مى‏خواهد بفرمايد كه اگر شما تنازع كرديد ، مرجعتان همان كلّيّات كتاب و أحكام جزئيّه‏اى است كه رسول خدا بيان كرده‏است ؛ و اُولى الأمر هم در أحكام جزئيّه تابع رسول الله هستند ، و از خود استقلالى ندارند ، پس مرجع رفع خصومت (از جهت روشنگرى و بيان و حلّ مسأله) بايد كتاب خدا باشد در أحكام كلّيّه ، و سنّت رسول الله باشد در مصاديق و أحكام جزئيّه .

و اين خيلى روشن است كه : اى كسانى كه ايمان آورديد ـ و مورد خطابِ من هستيد ـ اگر نزاع كرديد مرجعتان خدا و رسول خداست . پس در اينجا لفظ اُولى الأمر به اين جهت نيامد .

و از اينجا استفاده مى‏كنيم نادرستى آنچه را كه در بعضى از تفاسير أهل تسنّن ، و تفاسير بعضى از سنّى مسلكان آورده‏اند . آنها گفته‏اند : علّت آنكه در اينجا نفرمود : فَرُدّوهُ إلَى اللَهِ وَ الرّسُولِ وَ اُوْلِى الْأمْرِ ، اين است كه : فَإِن تَنَزَعْتُمْ ، يعنى اگر شما نزاع كرديد با خودِ اُولى الأمر در أصل مسأله ولايت ؛ مثلاً اگر اُولوا الأمر بگويند : ما صاحب ولايتيم ؛ و نظر شما بر خلاف آنان باشد ، در اين صورت مرجعتان كتاب و رسول خدا مى‏باشد ؛ زيرا اُولى الأمر خود ، يكى از أفرادِ طرفِ نزاع هستند ، و ديگر در اينجا معنى ندارد كه بگوئيم : شما به اُولى الأمر مراجعه كنيد ؛ و لذا در اينجا نفرموده‏است : وَ إلَى اُولِى الْأمْرِ مِنكُمْ .

اين حرف ، گفتار بسيار غلط و باطلى است ؛ چرا ؟ براى اينكه وقتى خداوند در صدر آيه ، إطاعت اُولى‏الأمر را بعنوان إطلاق واجب مى‏كند، ديگر معنى ندارد كه بعداً بگويد : اگر شما با اُولى‏الأمر در أصل مسأله ولايت هم نزاع كرديد به خدا و رسول مراجعه كنيد ! از طرفى إطاعت اُولى‏الأمر را بر گردن مردم بگذارد ؛ و از طرفى بگويد : اگر با آنها نزاع كرديد ، به خدا و رسول مراجعه كنيد !

مثل اينكه خدا بگويد : از پيغمبر إطاعت كنيد أمّا اگر در يك أمرى با پيغمبر نزاع كرديد ، اين كار را بكنيد . يا بگويد : از قرآن إطاعت كنيد ـ «أَطِيعُوا اللَه» ؛ «از كتاب خدا إطاعت كنيد.» ـ أمّا اگر در موردى از قرآن إشكال پيدا كرديد ، مثلاً به تورات مراجعه كنيد ! اين حرف غلط است .

وقتى خدا مى‏گويد : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ . و إطاعت اُولى‏الأمر را بر ما واجب كرد ، سپس بگويد : اگر شما به خودِ اُولوا الأمر نزاع كرديد چه كنيد ، ديگر اين تفريع ، معنى ندارد و غلط است .

پس علّت عدم ذكر اُولوا الأمر آن نيست كه اين عدّه توهّم نموده‏اند ؛ بلكه همان است كه عرض كرديم : اُولى‏الأمر شأنيّتى در تشريع أحكام ندارند .

حضرت صادق و حضرت باقر و حضرت رضا و حضرت إمام زمان عليهم السّلام ، همه مبيّنِ أحكامند . شما تا به حال ديده‏ايد حتّى در يك مسأله‏اى حضرت صادق عليه السّلام جعل شريعتى بكند ؟! در جائى بگويد : نماز ظهر را سه ركعت بخوان ؟! و در وقت ديگر بگويد : من أمر مى‏كنم فلان مُحَرّم را بجا بياور ؟! يا فلان حلال را ترك كن ؟! يا بگويد : من تشريع مى‏كنم : از اين پس ديگر صلاح مردم نيست كه نماز صبح خود را تا طلوع آفتاب بخوانند ؛ اگر تا نيم ساعت بعد از آفتاب هم بخوانند إشكال ندارد ؛ و أمثال اينها ؟! أبداً ديده نشده‏است . تمام آنها مى‏گويند : ما بيانگر تشريع رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم هستيم ، و روشن كننده حدود و ثُغورى كه رسول خدا براى خصوصيّات أحكام مشخّص كرده‏است . پس مشرّع ، خداست و رسول خدا ؛ و إنسان در مواردى كه نزاع دارد بايستى به كتاب خدا و رسول خدا مراجعه كند ، تا اينكه وظيفه‏اش را از آن منابع بدست آورد .

پس به اين علّت در اينجا اُولى‏الأمر نيامده‏است ؛ نه بواسطه آن توهّم باطلى كه آنها كرده‏اند .

حال كه اين مسأله روشن شد ، اگر كسى إشكال كند ، و بگويد : بدون شكّ رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم در زمان حيات خود أفرادى را بعنوان ولايت به أطراف مى‏فرستادند ؛ براى طائف ، مكّه ، يَمَن و أمثال آنها ، و آنها در بين مردم بعنوان رئيس بودند ، أمر مى‏كردند ، نهى مى‏نمودند ، و مردم را تعليم قرآن مى‏كردند ؛ يا در جنگها يك نفر را بعنوان ولىّ يا والى مى‏فرستادند ، و او فرمانده بود ، و مردم هم زير دست او مى‏جنگيدند ، و أمر او هم واجب الإطاعه بود ، با اينكه آنها معصوم نبودند .

يا أميرالمومنين براى خودشان وُلاتى قرار مى‏دادند و به شهرهاى مختلف مى‏فرستادند ؛ آنها هم واجب الإطاعه بودند . مثلاً ولّى و والى‏اى كه از طرف أميرالمؤمنين به شهر بصره مى‏رود، مردم بايد از او إطاعت كنند ، با اينكه او معصوم نيست ؛ خطا هم مى‏كند ؛ أمّا چون أصل جَعْل و وضع اين والى داراى مصلحت كثيرى است ؛ اگر أحياناً در بعضى از موارد خطائى هم از او سر بزند ، و اشتباهى هم در أمر و نهى بنمايد ، آن خطا در برابر مصلحتى كه در جعل اوست تدارك مى‏شود .

اين را مى‏گويند : مصلحت مُتَدارِكه ؛ يعنى قبول داريم كه ولات بعضى اُوقات اشتباهى مى‏كنند ، ولى آن اشتباه آنقدر كم است كه در مقابل أصل جعل ولايت آنها تدارك مى‏شود . عمده ، أصل جعل ولايت آنهاست كه بايد باشد ؛ و إذا دارالأمر بين اينكه أميرالمؤمنين عليه السّلام والى به بصره نفرستد و بصره بدون والى بماند ، يا اينكه والى بفرستد و آن والى هم در بعضى از اُمور اشتباه كند ، البتّه فرستادن آن والى كه در بعضى از اُمور اشتباه مى‏كند بهتر است تا اينكه أصلاً والى نفرستد و مردم را بدون والى و سرپرست بگذارد .

حال چه إشكالى دارد كه ما در آيه : أُوْلِى الْأَمرْ ، همين را قائل شويم و بگوئيم كه در : أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ، خدا مى‏گويد : از اين صاحبان أمر خودتان (مثل أفرادى كه رسول خدا ، يا أميرالمؤمنين عليهما السّلام بعنوان فرمانده در جنگها ، يا بعنوان اُستاندار به شهرها مى‏فرستادند) از اينها هم إطاعت كنيد ، اينها واجب الإطاعه باشند ؟! زيرا آن مصلحتى كه أصل جعل آنها در بردارد ، آنقدر زياد است كه بر مفسده خطائى كه أحياناً بعضى اُوقات از آنها سر بزند غالب مى‏شود . پس چه إشكال دارد كه ما بگوئيم : اُولى‏الأمر معصوم نيستند ! بلكه همين أفرادى هستند كه صاحبان أمر هستند ؛ و در عرف و عادت هم شما به آنها صاحب الأمر مى‏گوئيد ؟

جواب اين است : اين تصوّر شما فى حدّ نفسِه و در مقام ثبوت و فرضيّه ، إشكالى ندارد (كه پيغمبر أكرم چنين كارى بكند ؛ و براى آن مصلحت ، شخص غير معصومى را بگمارد ؛ و البتّه آن شخص صد در صد نسبت به بقيّه أفراد از همه بهتر است ، ولى معصوم نيست ؛ و خطا هم از او سر مى‏زند.) و ليكن صحبت ما در مقام تصوّر و إمكان و ثبوت نيست ؛ بلكه سخن در ظهور آيه است . آيه ظهور دارد در اينكه شما از اُولى الأمر بايد تبعيّت كنيد ؛ و اينها عصمت دارند ؛ زيرا آيه شريفه به سبك و سياق واحد ، إطاعت خدا و رسول خدا و اُولى الأمر را واجب مى‏كند ؛ و همانطورى كه در إطاعت پروردگار و رسول خدا حتماً عصمت هست ، بر همان أساس هم إطاعت اُولى الأمر را واجب كرده است ؛ و آيه ظاهر در اين است .

پس آيه مى‏گويد : از اُولوا الأمر بايد إطاعت كنيد ، چون اينها معصومند ؛ و بحث ما اينك در ظهور و مُفاد آيه است ؛ حالا أمكان داشته باشد كه عنوان اُولى الأمر فى نفسه در جائى به حسب معنى لغوىّ به غير معصوم هم إطلاق شود ، بجاى خود محفوظ است .

آنچه مربوط به بحث ماست ، ظهورى است كه مى‏خواهيم از آيه استفاده كنيم ؛ و آيه هم ظاهر در اين معنى است و در اين هيچ شكّ و شبهه‏اى نيست .

و فَخر رازىّ هم در تفسيرش به اين مطلب اعتراف كرده ، گرچه او اُولوا الأمر را أئمّه معصومين نميداند ، ولى مى‏گويد : هر چه هست ، اُولى الأمر بايد أفرادى معصوم باشند. آنگاه فخر رازىّ براى حفظ عصمت در اُولى‏الأمر مى‏گويد : أفرادى از أهل حلّ و عقد ، بايد با هم اجتماع كنند ، آنگاه خداوند از اجتماع اين أفراد كه ولىّ أمرى براى تعيين اُمور خود مى‏گزينند ، عصمت بيرون آورده ؛ اين مشورتى را كه از ناحيه أهل حلّ و عقد است ، معصوم قرار مى‏دهد . پس آن رأى مُنتَجّه از مشورت ، داراى عصمت است . و بدين نحو خواسته مطلب را درست كند ، در حالى كه خود اين حرف إشكالاتى دارد . فعلاً صحبت ما فقط در اين جهت است كه : فخر رازىّ نيز كه از مخالفين ماست ، معترف است به اينكه : اُولى‏الأمر ، هر چه هست ، بايد داراى مقام عصمت باشد .

بنابراين هيچ چاره‏اى نيست از التزام به اين كه بگوئيم : اُولى‏الأمر أفرادى هستند از مردم ، كه معصوم از خطا و گناهند . و تمام مسلمانان إجماع دارند بر اينكه كسى ادّعاى عصمت ولائيّه در اين آيه را در حقّ أحدى نكرده ، مگر آنچه را كه شيعه در حقّ أئمه دوازده‏گانه خود ـ صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين ـ ادّعا مى‏كند . بنابراين ، مورد آيه طبعاً منطبق بر آنها خواهد شد .

و شاهد بر اين مطلب ، نامه‏اى است كه حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام به مالك أشتر هنگامى كه او را براى ولايت مصر منصوب كردند ، مى‏نويسند . در اين نامه حضرت مى‏فرمايد : وَارْدُدْ إلَى اللَهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأُمُورِ ؛ فَقَدْ قَالَ اللَهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبّ إرْشَادَهُمْ : «يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَطِيعُوا اللَه وَ أَطِيعُوا الرّسُولَ وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُمْ ، فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْ‏ءٍ فَرُدّوهُ إِلَى اللَهِ وَ الرّسُولِ» فَالرّدّ إلَى اللَهِ : الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ ، وَالرّدّ إلَى الرّسُولِ : الْأَخْذُ بِسُنّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرّقَةِ (14) .

مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ ، يعنى آن مشكلاتى كه مى‏زند به پهلوى تو ، و به ضلع تو ، و از أطراف و جوانب به تو إصابت مى‏كند . آن كارهاى مهمّ را به خدا و رسول ردّ كن ، و آن اُمورى كه بر تو مشتبه مى‏شوند ، به سوى خدا و رسول ردّ كن ، زيرا خداوند تعالى به مردمى كه إرشاد آنان را دوست داشته ، فرموده‏است : «اى كسانى كه إيمان آورده‏ايد ، إطاعت از خدا كنيد ، و إطاعت از رسول و اُولى‏الأمر ، كه از شما هستند بنمائيد . و اگر در مطلبى نزاع كرديد ، آن را به سوى خدا و رسول برگردانيد.» ردّ به سوى خدا چه معنى دارد ؟ الْأخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ ، «محكمات كتاب را گرفتن» اين ردّ به سوى خداست ؛ يعنى بازگشت به سوى خداست . وَالرّدّ إلَى الرّسُولِ : الْأخْذُ بِسُنّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرّقَةِ ؛ ردّ به سوى رسول : أخذ به سنّت پيغمبر است ، كه اين سنّت جامع است ؛ جمع مى‏كند تمام مصالح را ، جمع مى‏كند تمام أفراد را ، تمام دلها را و تمام محاسن را ؛ مفرّق نيست ، جدا كننده نيست ، تفرقه انگيز و جدائى انگيز نيست ؛ اين سنّت پيغمبر است ، و اين ردّ به سوى رسول است . پس بنابراين در تمام اين مشكلات به محكم كتاب ، و بهسنّت رسول كه جامع است و غير مفرّق ، مراجعه كن !

اين بحث ما بود در اين آيه مباركه و أوّلين آيه‏اى بود از قرآن كه دلالت مى‏كرد بر عصمت أئمّه و وجوب إطاعت إمام معصوم ، بقيد معصوم . و با اين توضيحى كه داده شد اميدواريم كه ديگر جاى إشكال و شبهه‏اى نمانده و نبوده باشد ، و إن شآء الله هم نيست ؛ و لذا مى‏بينيد بزرگان از علماء إسلام از زمان أوّل تا بحال ، مانند : شيخ مفيد ؛ و پاسداران ولائىِ كلام ، همانند : خواجه نصيرالدّين طوسىّ و علاّمه حلّىّ ، و بزرگان از مفسّرين شيعه اين آيه را از آياتى كه دلالت بر عصمت أئمّه عليهم السّلام و ولايت آنها مى‏كند گرفته‏اند .

اللَهُمّ صَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ ءَالِ مُحَمّد

پى‏نوشتها:

1) «مجموعه ورّام» طبع آخوندى ، ص 191 ، باب ما يُحمد من الجاه ؛ و در «شرح غررودُرر» آمُدى طبع دانشگاه طهران ، ج 1 ، ص 120 با اين لفظ آمده : الدّنْيَا مَعْبَرَةُ الأخِرَةِ .

2) قسمتى از آيه 71 ،ازسوره 43 : الزّخرُف «در آخرت آنچه نفوس به آن راغبند و چشمها از آن لذّت مى‏برند ، وجود دارد.»

3) آيه 35 ، از سوره 50 :ق : لَهُم مّا يَشآءُونَ فِيهَا وَلَدَيْنَا مَزِيدٌ .

4) صدر آيه 73 ، از سوره 21 : الأنبيآء

5) صدر آيه 24، از سوره 32 : السّجدة

6) صدر آيه 124 ، از سوره 2 : البقرة

7) آيه 59 ، از سوره 4 : النّسآء

8) آيه 193 و 194 ، از سوره 26 : الشّعرآء

9) آيه 31 ، از سوره 30 : الرّوم

10) قسمتى از آيه 97 ، از سوره 3 : ءَال عمران

11) قسمتى از آيه 196 ، از سوره 2 : البقرة

12) قسمتى از آيه 3 ، از سوره 5 : المآئدة

13) ذيل آيه 32 ، از سوره 10 : يونس

14) نهج البلاغة» باب المكاتيب ، مكتوب 53 ، و از طبع مصر با تعليقه شيخ محمّد عبده ، ج 2 ، ص 93 و 94