بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب از عاشورا تا غدیر, محمد عسکرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     A_GH0001 -
     A_GH0002 -
     A_GH0003 -
     A_GH0004 -
     A_GH0005 -
     A_GH0006 -
     A_GH0007 -
     A_GH0008 -
     A_GH0009 -
     A_GH0010 -
     A_GH0011 -
     A_GH0012 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

صبح مرصع پرچمها و خيمه ها
سلام بر سينه سيناى عشق در سرزمين سيادت ! قمر بنى هاشم ! سلام بر عباس ، سقاىجگر سوختگان شهيد ستان كربلا!
لحظات ، انگار كه تشنه اند! انگار كه دستهاى زمان را بريده اند! عباس كه به دنيا آمد،او را به آغوش على عليه السلام دادند، اول از همه دستهايش را بوسيد، چهره اش را نگاهكرد و انگاه به مظلوميت ان در چاهها گريه كرد.
سلام بر تو يا اباالفضل ! اى صاحب بالهاى آسمانى در بهشت و اى ساقى مهربان !سلام بر تو! علمدار حسين ! سلام بر آن لحظه نورانى كه به دنيا آمدى و آن لحظه هاىسرخ كه عاشقانه از حريم ولايت دفاع كردى .
مادرت - ام البنين - مادر پسر نيست ! مادر دستهاى بريده خنجرهاست
ام البنين - مادر باب الحسين است . مادر ساقى دلسوختگان حريم حرم ولايت - ابافاضل - است .
سلام بر تو اى قمر بنى هاشم ، كه سرخ ‌ترين ترانه انتظار رهايى و صاحبزيباترين روضه هاى حماسى جهان ! مالك اشك ها و شبنم ها و صاحب مژگانهاى مرطوبىهستى !
تو كيستى ؟ كه تمام لبهاى ترك خورده و تشنه - كه ازساحل آتشين عشق آمده اند - بر گرد ضريحت مى گردند، تو كيستى كه از هيبت جلالت يكنفر نيست تا در اين ميدان مردانه بجنگد؟ تو كيستى كه شريعه فرات خجلت زده از روىمباركت به اهنگ مظلوميتها موج مى زند؟ تو كيستى كه سفينه نجات در فقدانت گفت : الانانكسر ظهرى .
عباس ! ابوفاضل ! ايها الشهيد اى صبح مرصع پرچم ها و خيمه ها.
اى نگاه نورانى ماهتاب در مشايعت آفتاب ، اى مهربانترين سرفصل عاطفه در سرا پرده عاشورا! اى تبسم خونين دستهاى عاطفه در بريدگى خنجرها!اى زيباترين طلوع عشق و اى غربت كشيده ترين غروب غمبار حادثه ! اى فرزند انسانوالا! اى نگاه گرفته عشق در خونين ترين لحظات بدرقه ! اى خويشاوند آسمانى ولايت !اى همهمه همگانى شبنم ها در سواحل مژگانها و اضطراب حنجره ها در بريدگى خنجرها!اى حادثه سخت فراق و اى دستهاى بريده احساس ! تمامى پروانگانبال سوخته و تمام لبهاى ترك خورده تشنگى كه از سرزمين آسمانى عشق آمده اند باشمايند و معكم معكم ولا مع عدوكم .
عجب ! در لحظات سخت خون ، در كشاكش تبسم عشق و برندگى خنجرها و نيزه ها حسين عليهالسلام نيز به تو رجوع مى كند، پناه بر خدا!
هيچ لب تشنه اى مانند لبهاى ترك خورده تو نبود، لبى كه از ميان اب تشنه بر مىگردد، به عشق برادر! شريعه فرات هم مظلوم واقع شد.
انگاه كه به ميان فرات رفتى و با خوشحالى تمام ترا پذيرفت :
گفت شط: اى شه صفا آورده اى - بوى آل مصطفى آورده اى .
و انگاه كه دستهاى پر ابت از مقابل لبانت برگشت ناله فرات بلند شد:
بركه ام من ناله ام را گوش كن
قطره اى بهر تبرك نوش كن
ولى بركه از درياى وجود تو همچنان لب تشنه ماند! راستى اى معدن صفا و رحمت اىچشمه بذل ، هر جا كه سخن از خير و نيكى است نام تو مى درخشد كه :
ان ذكر الخير انتم اوله و آخره و باطنه و ظاهره
وقتى هم كه با تمام مظلوميت به زمين خوردى فاطمه آنجا آغوش گشود!
دامن گسترانيد، آخر عباس ماهتاب شبهاى تنهايى حسين عليه السلام بود، عباس چهره زيباىانسان در ملكوتى ترين حالات تكلم بود، عباس ترجمه زخمهاى انسان به زبان ملكوتبود.
ام لبنين مادر عصمت بود، تمام خاك نشينان حاشيه معرفت عباس را فرياد مى زندو او آمده بود از ميان غربت ها، از سحرگاهان زيباى مناجات ، با علم اليقين ...
علمدار! سلام ما را در اين لحظه غروب گونه غربت ها پذيرا باش .
سقاى عشق ! عباس تو از كدامين قبيله اى كه امام ساجدين حضرت زين العابدين عليهالسلام گفت : وان للعباس عند الله تبارك و تعالى لمنزله يغبطه بها جميع الشهداءيوم القيامه برا حضرت ابوالفضل در نزد خداوند مقام شامخى است كه همه شهيداندر روز قيامت به حال او غبطه مى خورند.
علمدار! فرمانرواى سرزمين ابها و مالك زمزمه هاى شقايقها! تو كيستى كه حضرت صادقدر كمال صداقت فرمود:
كان عمنا العباس ابن على نافذ البصيره و صاحب الايمان
عبد طالح ! بنده زيباى عشق ! پسر آسمانى انسان ! ملكوت ايثار! عارف عشق ! سوخته عشق! جان داده در راه برادر كما قال امام زماننا، اروحنا فداه :
السلام على العباس بن امير المومنين المواسى اخاه بنفسه الاخذ لقده من امسه الغادى لهالواقى سلام بر عباس فرزند امير مومنان عليه السلام كه جانشين را در راهمواسات با برادرش تقديم نمود و دنيايش را براىتحصيل آخرت صرف كرد و جانش را براى حفاظت برادرش فدا نمود.
عباس ! زمين سرخ گواهى خون ترا مى داد! خيام حرم و محرم ، خيمه هاى سوخته حرمت ،نماى مظلوميت توست ! هنوز فرات بر سير ابى تو غبطه مى خورد! هنوز هم تمام ابىرفع تشنگى تو رشك مى برد! فرات فرياد مى زند: هنوز هم تشنه لبهاى عباسم .
پرچمدار عشق

امشب است ان شب كه شادى بر در دربار عشق
حلقه مى كوبد كه عقل آمد پى ديدار عشق
ساقيا لبريز كن امشب ز مى پيمانه را
تا به مستى پرده بردارم من از اسرار عشق
سينه زنها سينه چاكان سينه سرخان را بگو
دست افشانى كنيد آمد سپهسالار عشق
تا كه سازد پرچم خودكامگى را سرنگون
زد قدم در ملك عالم ميرو پرچمدار عشق
نقطه پرگار هستى گر حسين بن على است
آمد از ره پاسدار نقطه پرگار عشق
تا دهد سرمشق جانبازى به جانبازى ما
آمد ان جانبازى قطعه قطعه پيكار عشق
آنكه با تيغ كجش شد قامت اسلام راست
آمد از ره تا ببوسد سنگر ايثار عشق
تشنه لب رفت و برون شد تشنه و لب تشنه كرد
جان شيرين را نثار مقدم دلدار عشق
بر سر پيمان نشست و با عدو پيمان نبست
داد سر با سرفرازى تا كه شد سردار عشق
دست داد و دست از فرزند زهرا بر نداشت
كز مقام و مرتبت شد جعفر طيار عشق
چشم داد و چشم بر خوان ستمكاران ندوخت
تا كه شد سيراب از سر چشمه سر شار عشق
ميشود مستور زير ابر تا روز معاد
ماه بيند روى ماهش تا كه نگردد خار عشق
از على بايد چنين فرزند تا روز مصاف
همچو گل پرپر شود تا كه نگردد خار عشق
شير حق را شرزه شيرى داد حق ، كز هيبتش
روبهان را مى كند در دهر تار و مار عشق
اى بنازم بر چنين ازاد مردى كز شرف
گوى سبقت برده در ايثار با اقرار عشق
آفرين بر همت مردانه اش كز يك نگه
چون على وا مى كند صدها گره از كار عشق
رحمت حق باد بر شير تو اى ام البنين
اين چنين شيرى نمودى هديه بر دادار عشق
تا كه او باب الحوائج هست دست حاجتى
شاعر ژوليده را نبود بر اغيار عشق
سرود در ميلاد حضرت عباس عليه السلام
مژده مژده مژده
ماه مدنى آمد
عباس على آمد (2)
مژده مژده مژده
آمد ثمر حيدر
اميد دل خواهر (2)
مژده مژده مژده
عيدى همه امشب
با خواهر او زينب (2)
فرزند دلبند شاه مردان است
همسنگر سالار شهيدان است
آمد آمد آمد
درياى حيا عباس
دنياى وفا عباس (2)
ام البنين را نور ديدگان است
همسنگر سالار شهيدان است
امشب امشب امشب
خورشيد لقا تابيد
شد محو رخش خورشيد (2)
كى خورشيد عالم چون او تابان است
همسنگر سالار شهيدان است
زهرا زهرا زهرا
نور دو عينت آمد يار حسينت آمد (2)
كربلا ساقى لب تشنگان است
همسنگر سالار شهيدان است
مولا مولا مولا
با عقده در گلو
زد بوسه بدست او (2)
دستش گره گشاى انس و جان است
همسنگر سالار شهيدان است
عباس عباس عباس
سردار سپاه دين
قربانى راه دين (2)
عم كرام صاحب الزمان است
همسنگر سالار شهيدان است
پنجم شعبان ولادت چهارمين اختر پر فروغ آسمان ولايت و امامت حضرت امام زينالعابدين عليه السلام
با قامت عصمت و حيا مى آيد
با بانگ مناجات و دعا مى آيد
ميلاد عبادت است يعنى سجاد عليه السلام
از سوى خدا به سوى ما مى آيد
زيباترين روح پرستنده
مدينه سرزمين وحى در انروز زينتى جهان ارا به خود گرفت و از خانه فرزندان فاطمهشعاعى از نور به آسمان برخاست ، غنچه اى در خانه حسين شكفته شد كه عطر وجودشهمگان را به ديدار كشاند. پدر كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش برگل نو رسته غلطيد و روح دردمندش به آينده اين معصوم پاكمتصل شد، شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارىزيباترين خط را سرمشق گرفت ، انروز پنجم شعبانسال 37 هجرى بود كه اين كودك با قدومش عالم را مزين كرد.
نام مباركش را همنام جد بزرگوارش على ناميدند.
مشهورترين القاب ان حضرت سجاد و زين العابدين است و زين العابدين لقبى است كهجد بزرگوار ان حضرت پيامبر اكرم (ص ) او را بدين كيفيت ناميده است :
سعيد بن مصيب از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر فرمود در روز قيامت ندا مى شود كه زينالعابدين كيست ؟ گويى مى بينم على ابن الحسين ابن على ابن ابيطالب عليه السلام راكه با كمال سر بلندى در ميان صفوف حركت مى كند.
اوست حجت خدا بر زمين و زينت عبادت كنندگان ، روح او در كوره حوادث كربلا گداخته شدو مشيت خدا بر ان قرار گرفته بود كه در بحبوحه نبرد حق وباطل در بستر بيمارى ياراى يارى پدر را نيابد و ذخيرهآل محمد در عرصه خاكى باقى بماند. او براى تداوم خط سرخآل على عليه السلام بايد به بالاترين درجهكمال صعود مى كرد و آماده پذيرش مسئوليتهاى رهبرى امت جدش ‍ پيامبر اسلام ميشد.
تاريخ زندگانى امام زين العابدين عليه السلام از نمونه هاى والاى كتاب خلقت است كهبا اندكى تامل ، بيشترين نويد از ان گرفته مى شود.
اين تاريخ پر نشيب و فراز، حاوى حوادثى است كه كمتر دورانى شاهد آنها بوده است .
در ان زمان ، ارزشهاى دينى دستخوش تغيير و تحريف امويان قرار گرفته بود.گستاخى بنى اميه در مقابل اصول حقوق اجتماعى اسلام تا آنجا پيش رفته بود كه مردميكى از مراكز اوليه و مهم اسلام ، مى بايست به عنوان برده يزيد با فرمانده نظامى اوبيعت نمايند.
در اين دوران احكام اسلام بازيچه دست افرادى چون ابن زياد، حجاج و عبد الملك مروانقرار گرفته بود كسانى همچون حجاج - كه مقام عبد الملك را بالاتر ازرسول خدا (ص ) مى دانستند. برخلاف اصول مسلم حقوق اجتماعى اسلام ، از مسلمين جزيهگرفته و با كوچكترين سوء ظن ، مردم را به دست جلادان مى سپردند.
انگاه كه وضع حكومت چنين باشد معلوم است كه تربيت دينى مردم و پرورش ‍ روحىاخلاقى آنان چگونه بوده و تا چه حد تنزل مى يابد.
امام سجاد عليه السلام در چنين اوضاع ناگوار اجتماعى ، مهمترين كار خود را در زمينهبرقرارى پيوند مردم با خدا بوسيله دعا آغاز كرد. او با اين كار، خلا شخصيتى مردم راپر كرده و جراحات عميقى را كه توسط دست اندر كانآل اميه بر حيثيت و شخصيت آنان وارد آمده بود، التيام بخشيد. خطى نورانى و روشن براىفعاليت مردم در بعد معنوى ترسيم كرد. در سايه بهره مندى از اين معنويت ،انگيزهنيرومندى براى زنده ماندن و دورى از ياس و خمودى ايجاد نمود و در پى ان روحيه خودباختگى و حرمان را كه در اثر خفقان و فشارهاى اجتماعى ايجاد شده بود، زدوده و پاكنمود!
چگونگى برخورد امام سجاد عليه السلام با موالى و كسانى كه از ايران هجرت نمودهتا از چشمه سار امامت جرعه اى بنوشند در تاريخ شيعه ثبت است . نيرو سازى امام ،برخوردهاى حساب شده و دقيق ايشان ، بذر افشانى تشيع در سراسر جهان از ان جملهايران ، نمونه هايى از برخوردهاى امام زين العابدين عليه السلام مى باشد. از شكوفههاى به ثمر نشسته ان بوستان ، على بن مهزيار اهوازى است كه از اموالى بود وسرانجام از اصحاب ، محدثين و وكلاى امام رضا، امام جواد، و امام هادى عليه السلامگرديد. جاذبه و مهر آفرينى امام سجاد عليه السلام انقدر گسترش داشت كهاهل سنت را نيز شيفته خود كرده بود بطورى كه ابن شيبه بهترين سند را اينگونهمعرفى كند:
زهرى از على بن الحسين ، از پدرش از على عليه السلام .
جاحظ درباره شخصيت امام مى گويد: در شخصيت على بن الحسين فرقه هاى شيعى ،معتزلى ، خارجى ، عامه و خاصه همه يكسان مى انديشند و در برترى و تقدم او برديگران هيچ ترديد به خود راه نمى دهند.
ابن ابى الحديد معتزلى در وصف حضرت چنين مى گويد:
كان على بن الحسين غايه العباده
على بن حسين در عبادت به نهايت درجه ان رسيده بود مالك بن انس ، شخصيت معروفاهل سنت ، درباره امام مى گويد:
لم يكن فى اهل بيت رسول الله (ص ) مثل على بن الحسين
در اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) مثل بن الحسين وجود نداشت .
امام سجاد عليه السلام از بس در پيشگاه عظمت حق ، خضوع و خشوع كرده ، پيشانى بهخاك سائيده و سجده به جاى آورده بود كه اثار عبادت در پيشانى او نمايان شده و ملقببه ذوالثفنات گرديده بود چون مى خواست وضو بگيرد، رنگ چهره اشدگرگون مى شد وقتى از علت ان مى پرسيدند، فرمود:
آيا مى دانيد در مقابل چه كسى مى خواهم بايستم ؟
از حالات والاى معنوى و اخلاقى امام جز اين انتظار نمى رفت كه به هنگام تلبيه (لبيكگفتن ) بيهوش شده و يا در هر شبانه روز تا وقت مرگ ، هزار ركعت نماز مى خوانده است .بطورى كه مالك مى گويد: به خاطر عبادت او، وى را زين العابدين ناميدند.
پس از واقعه كربلا تشيع از نظر كمى و كيفى و در بعد سياسى و اعتقادى در بدترينوضع قرار گرفت . كوفه كه مركز مهم گرايشات شيعى بودتبديل به مركز خطرناكى جهت سركوبى شيعه گرديد و شيعيان سرشناس واقعى امامحسين عليه السلام كه از مدينه و مكه در ركاب ان حضرت بودند و آنان كه موفق شدهبودند از كوفه به او ملحق شوند در كربلا به شهادت رسيدند و برخى در كوفه وجودداشتند. اما در ان شرايط سخت كه ابن زياد ايجاد كرده بود جرات ابراز وجود نداشتند.
پس از حادثه كربلا اين مسئله مطرح بود كه كار شيعيان پايان گرفته و هرگز بهعنوان گروهى فعال و كار آمد، نمى توانند مطرح شوند.
بنى اميه به گمان خود از زاويه ديد سياسى خويش ، نقطه پايانى به زندگىسياسى و اجتماعى اهل بيت رسول خدا و حاملين اسلام ناب محمدى گذاشته بودند و از هرشيطنتى بهره مى جستند.
ولى با انهمه قدرت و اينهمه زيركى از يك نقطه بسيار ضعيف احساس غفلت كرده بودندو ان وجود امام سجاد عليه السلام بود. شخصيتى كه اگر چه از نظر سن ، جوانى نونهال مى نمود و برايش زود بود كه به فعاليت سياسى بپردازد ولى از نظر روحى وشخصيت علمى اجتماعى ، بسيار اراسته و در سطح فوق العاده بالايى بود. او بر خلافانتظار جامعه ان روز، فعاليت سياسى فرهنگى خود را در مدينه آغاز كرد و مردم را بهسمت چشمه جوشان و خروشان معارف اصيل دعوت نمود.
موفقيت امام در تاريخ كاملا تاييد شده است زيرا حضرت موفق گرديد به شيعيان حياتىنو بخشيده و زمينه را براى فعاليتهاى امام باقر و امام صادق عليه السلام فراهم آورد.
تاريخ گواه است كه در طول34 سال فعاليت امام ، شيعه يكى از سخت ترين دورانهاى حيات خويش را پشت سرگذاشت و در جامعه ان روز حجاج كسى بود كه شنيدن كلمه كافر براى او بسياردلپذيرتر از شنيدن كلمه شيعه بود.
ولى امام با ظرافت و لطافت خاصى فعاليت خويش را شروع كرد، از ابزارهاىقابل توجهى استفاده نمود. بهره گيرى حضرت از سلاح دعا، به جامعه اسلامى رفاه زدهو دنيا طلب اب حيات بخشيد.
صحيفه سجاديه حضرت ، تابش نورى بود بر قلب افسرده مردم اموى زده ، تا شخصيتاصيل خود از باز يابند و باز هم در مسير اعلاى كلمه حق گام بردارند.
انفاقت امام عليه السلام و سركشى به فقرا، برگى ديگر از دفتر سراسر افتخاردوران وسيعى از مردم ان روز ايجاد نمود بطورى كه هسته هاى شيعه انقلابى و ياران باوفاى ائمه بعد، از اين چشمه خروشيده بود.
نگاههاى مهربانانه ، سخنان الهى گونه ، گذشت و ايثار پيامبر منشانه امام عليهالسلام كار را بدانجا رسانيد كه امير حاكم بر قلوب مردم كسى جز على بن الحسين عليهالسلام نبود. از اين روى هشام بن عبد الملك چون او را ديد كه به سوى حجر الا سود گامبر مى دارد و مردم راه را براى او باز مى كنند از سر حسادت خود بهتجاهل زد و از ملازمان خود پرسيد او كيست ؟
فرز دق شاعر عرب در ان جمع حضور داشت از نسيم توفيق الهى بهره گرفت و قصيدهاى بلند در وصف امام سرود كه :
... سرزمين بطحا، كعبه و حرم او را مى شناسند... بهترين بندگان خداست و منزه از هرگونه الودگى ، احمد مختار پدر اوست و تا هر زمان كه قلم قضا بر لوح قدر بگردشباشد درود رحمت بر روان او روان باد، اين همان على است كه جعفر طيار و حمزه شهيد،عموهاى اويند...
سالروز ولادت حضرتش بر تمام عابدان و صالحان مباك باد.
وارث صبر على عليه السلام
كيستم من ، فارغ التحصيل دانشگاه دينم
دومين فرزند دلبند امام سومينم
چار مين استاد پرچمدار سرخ انقلابم
ز آنكه باب تاجدار پيشواى پنجمينم
در جهان آفرينش ، بعد سالار شهيدان
شاهكار كلك ذات پاك هستى آفرينم
مسند ملك ولايت را به امر ذات مطلق
بعد جد تاجدار خويش ، سوم جانشينم
گر بپرسى از نشانم ، من نشان كربلايم
ور بپرسى قدر من ، من ليله القدر زمانم
معنى حج و زكاتم ، مظهر صوم و صلاتم
چشمه اب حياتم ، كاشف راز نهانم
زاده خون و پيامم ، تشنه شهد قيامم
مكه و ركن و مقامم ، من امام ساجدينم
دردمندان را دوايم ، بينوايان را نوايم
منبع جود و سخايم ، رهنماى مسلمينم
وارث صبر عليم ، خلق عالم را اوليم
حجت بر حق حقم ، بيكسان را من معينم
اولم من ، آخرم من ، باطنم من ، ظاهرم من
طاهرم من ، فاخرم من ، وجه رب العالمينم
من صراط المستقيمم ، من حكيم ، من عليمم
من رحيمم من كريمم ، معنى حصن حصينم
من على ابن الحسينم ، مست جام نشاتينم
من امام الحرمينم ، خصم جان ناكسينم
در سيادت ساجدم من ، در عبادت عابدم من
فخرم اين بس ز آنكه خالق ، خوانده زين العابدينم
سرود گروهى در ولادت حضرت سجاد عليه السلام
مدينه ميخندد، ز يمن ميلادت
نشسته بر لبها، سرود زيبايت
حسين زند بوسه ، هماره بر رويت
چو آسمان ريزد، ستاره بر كويت
خوش آمدى سجاد عليه السلام
تو ماه تابانى ، تو جان جانانى
رسيده اى از راه ، خوش آمدى مولا
بيا گل زهرا، نظر نما بر ما
نشسته بر لبها، ذكر على جانم
خوش آمدى سجاد عليه السلام
عزيز زهرايى ، اميد دلهايى
به ما گنهكاران ، شفيع فردائى
به خوبى گلها، به لاله صحرا
به مادرت زهرا، عيدى بده بر ما
خوش آمدى سجاد عليه السلام
به لطف بى همتا، دوباره شد پيدا
گلى زگلزار فاطمه زهرا عليه السلام
خوش آمدى سجاد عليه السلام
يازدهم شعبان ميلاد مسعود حضرت على اكبر عليه السلام
آن ملاحت كه على اكبر ليلا دارد
برقع از رخ كند ارباز، تماشا دارد
پسرى را كه بود حسن به از يوسف مصر
گر پدر واله چو يعقوب شود جا دارد
طاووس بنى هاشم
خورشيد، پرتو طلائى رنگ شعاعهايش را در زمينه اى سرخ گون تاباند.
غنچه اى زيبا، در دامان مطهر ليلا شكفته شد كه عطر وجودش على عليه السلام را بهديدار كشاند، مولا على عليه السلام كودك را به سينه فشرد شبنم اشكهايش ‍ برگل نورسته غلتيد و روح درد مندش به آينده خونبار اينطفل پاك متصل شد.
شهادت تولد يافت ، ايثار تفسير شد، دفتر عشق براى ترسيم فداكارى زيباترين خطرا سرمشق گرفت ، ميلادش همه را به ياد پيامبر انداخت و خاطره ديدار انرسول گرامى را در ذهنها زنده كرد همگى پيامبر دوباره اى را ديدند كه هم اينك پس ازگذشت ، هشتاد و شش سال ديگر بار تولد يافته است .
ان روز يازدهم شعبان سال سى و سوم هجرت ، هفتسال قبل از شهادت على عليه السلام بود كه اين نوزاد پاك ، جهان را به نور وجودخويش روشن ساخت ، از اين رو از عمر شريفش در واقعه كربلا حدود بيست و هفتسال مى گذشته است و مويد اين مطلب كلام تمامى مورخان و نسب شناسان است كه وىبزرگترين از امام سجاد عليه السلام (كه در كربلا بيست و سهسال داشته اند) مى باشد.
على اكبر از دودمانى است كه خداوند قدرتش را در ظاهر و باطن او، و در صورت و سيرتش، و در منطق و كلامش ، و ديگر مزايا و خصائل شريفش اشكار ساخته است ، على اكبر هم اوكه به راستى در يقين و بصيرت و اخلاق حسنه كبير قوم خويش بوده و در فصاحت وثبات در ميدان جنگ سر آمد همه پاكدلان .
جلالت و خصال حميده ان بزرگ و بزرگزاده ، ان يگانه روز گار و خلف صالحخاندانى عظيم الشان ، اسوه فضل و خرد، اعجوبه دوران و معدن عزت و شرف ، شهيد دشتنينوا، و زاده ريحانه رسول خدا، (ص ) افزون از ستاره هاست و مجد و عظمتش بر كوههاطعنه مى زند، قلم از شرح كمالاتش عاجز و زبان از بيان اين جلالت عظمايش نارسا.
اى طلعت زيباى تو، عكس جمال لم يزل
وى غره غراى تو، ائينه حسن ازل
روح ور وان عالمى ، جان نبى خاتمى
طاووس آل هاشمى ، ناموس حق ، عزوجل
در صولت و دلحيدرى ، ز انروز على اكبرى
در صف هيجا صفدرى ، وى دوحه علم و عمل
اى تشنه بحر وصال ، سرچشمه فيض و كمال
سر شار عشق لايزال ، سرمست شوق لم يزل
اى سرو ازاد پدر، اى شاخ شمشاد پدر
نا كام و ناشاد پدر، اى نو نهال بى بدل
اى شاه اقليم صفا، سرباز ميدان وفا
بادا على الدنيا العفا، بعد از تو اى ميراجل
زينب شده مفتون تو، اغشته اندر خون تو
ليلا زغم مجنون تو، سر گشته سهل و جبل
على اكبر سلام الله عليه در عنفوان جوانى اثار جلالت و انوار فضيلت بر سيماىمباركش مى درخشيد، جود سرشارى ، كرم نبوى را به ياد ميآورد و شرف و مجد و بزرگمنشيش حضرت رسول (ص ) را در خاطره ها تجسم مى بخشيد، اراسته به تمامى صفاتنيك بود و متجلى به انواع مناقب و فضائل .
در بيان خصائص ان ارامش جان و پاره جگر حسين عليه السلام همين كافيست كه به سخنپدر والايش اشاره كنيم آنجا كه امام محاسن شريفش را در دست ميگيرد و با نگاهش او رابدرقه ميكند و چنين مى فرمايد:
اللهم اشهدا انه برز اليم اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا بر سولك وكنا اذا اشتقناالى نبيك نظرنا اليه .
خدايا تو شاهد باش جوانى به سويشان مى رود كه شبيه ترين مردم در خلقت و رفتار وسخن گفتن به رسول تو مى باشد و ما چون مشتاق پيامبرت مى شديم به او مىنگريستيم .
اين سخن درر بار امام عليه السلام ما را به اين امر اگاه مى سازد كه حضرت على اكبرعليه السلام آينه جمال نبوى و مثال كمال سرمدى ان بزرگوار بوده و در سخن و كلام ،كلمات گهربار ان حضرت را بر زبان داشته تا آنجا كه پدرش سيد الشهداء عليهالسلام چون مشتاق سيماى دل افروز جد امجدش مى گشت ديده به اين جگر گوشه خود مىانداخت و يا چون خواهان شنيدن ان سخن جانفزاى حضرتش كه نغمات داوود را بهفراموشى مى سپرده مى گشت ، گوش به سخنان فرزندش مى داد و يا بدان هنگام كهاخلاق كريمه نبى اكرم را كه خداى تعالى از ان به عبارت
و انك لعلى خلق عظيم ستوده بود، به ياد مياورد، توجه به وى مينمود.
واضح است كه آنكه وارث اين اخلاق حسنه پيامبر اكرم (ص ) است ، تمامى خصائص انحضرت را اعلم از تقوى و اخلاص و شجاعت و بخشش و بردبارى و خوشروئى و نيكخلقى و ارام خويى و قاطعيت در راه خدا و دورى ازرذائل و پستيها و ديگر خصالى كه خداى تعالى آنها را بزرگ شمرده ، دارا ميباشد و دراين رابطه هر چند كه برخى از افراد گرانمايه خاندان رسالت بر طبق احاديثى دربعضى ويژگيها، همسان پيامبر اكرم (ص ) معرفى شده اند اما على اكبر (سلام الله عليه) مثل اعلا براى ان ذات كامل و معصوم از هر خطا و عيب بوده و آينه تمام نماىجمال سرمدى ان حضرت مى باشد.
اى جام عشق سرمد و ائينه رسول
حيران ز آفتاب رخت ، ديده عقول
ريحانه حسين و گل بوستان دين
ازاد سرو باغ نبى ، زاده بتول
ميلادش بر تمامى شيعيان بخصوص جوانان غيور امتمان مبارك باد.
پاى تا سر پيامبر اكرم
اى قدت همچو نيشكر اكبر
سر و باغ پدر اكبر
شام يلداى جعد مويت را
صبح پيشانيت سحر اكبر
پور مهتاب ليل ليلى را
قرص تو شد قمر اكبر
رفتنت كبك و آمدن طاووس
همه اطور تو هنر اكبر
خوى تو مصطفى رخت احمد
پاى تا سر پيامبر اكبر
وصف خلق تو انك لعلى
شجر پاك را ثمر اكبر
هيبت غرش تو در ميدان
بدرد دل ز شير نر اكبر
نيست حاجت تو را به جوشن و خود
چون على سينه ات سپر اكبر
نام تو نام حيدر و بايست
آن پدر را چنين پسر اكبر
حشمتت بود آل هاشم را
مايه فخر و زيب و فر اكبر
هر دو بازوى ابرويت داده
دست قدرت به يكديگر اكبر
زين كمان و ز تير مژگانت
كرد اهوى دل حذر اكبر
وه بنازم ضرب شست تو را
دل نرست آخر از خطر اكبر
بهر خون خدا، شهيد كرببلا
تو بدى پاره جگر اكبر
آنكه داغ تو بر دلش بنهاد
جايگاهش دل سقر اكبر
تا بقاى باقى قيوم
باشدش لعن مستمر اكبر
نذر قربانى تو جان كردم
كن قبول و نما نظر اكبر
مولوديه حضرت على اكبر عليه السلام
از دامان ليلا گلى بر آمد
شبيه حضرت پيغمبر (ص ) آمد
از بهر عابدين ، برادر آمد
به به به به على اكبر آمد
از آغوش ليلا سر زد سپيده
از بيت ثار الله سحر دميده
فرزند على عليه السلام ، على عليه السلام افريده
نخلنجل نبى (ص ) را ثمر آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
شمس از نور رويش رفته به سايه
كوثر ز لعل او باشد كنايه
روشنى بخش شمس و قمر آمد به به به به على اكبر عليه السلام آمد
داده بر حق حسين عليه السلام بدر الدجا را
شبه روى دلجوى مصطفى را
صف شكن عرصه كربلا را
لشكر كربلا را افسر آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
خنده كند نوزاد، همچو كوكب
بر روى عمه اش حضرت زينب عليها السلام
نور دل زينب اطهر عليها السلام آمد
به به به به على اكبر عليه السلام آمد
پانزدهم شعبان ولادت منجى عالم بشريت حضرت حجه ابن الحسنالعسكرى عجل الله تعالى فرجه الشريف
گو به هر غرقه درياى بلا، فلك نجات
آمده تا كه ببخشد به شما باز حيات
نيست اى عاشق دلخسته دگر وقت سكوت
به گل روى جگر گوشه زهرا صلوات
طلوع خورشيد
اينجا كاخ زيبا و افسانه اى قيصر پادشاه روم است ...
ايينه كارى ها، چشم را خيره مى كند. در و ديوار، رنگ اميزى و تزيين شده است و آخرين هنرمعمارى و گچ برى و طلا كارى در اتاق هاى بزرگ و تالارها، ديده مى شود. فرش هاىگرانبها همانند پر طاووس ، نرم و ظريف ، خوشرنگ و خوش ‍ نقشه گسترده شده است .تابلوهاى زيبا در اتاق ها اويخته ، گويا پنجره اى است كه فضاى سبز و زيباىگلستان را نشان مى دهد.
نگاهى ديگر به قصر مى اندازيم : پرده هاى زر بفت ، شمعدانيهاى جواهر نشان ، چلچراغها، شمع هاى كافورى همه و همه چشم را خيره مى سازند.
قصر هميشه اين چنين بوده ، ولى امشب زيبائى و زينت ويژه اى دارد و شور و هيجان بىسابقه اى در ان ديده مى شود.
اين شور و هيجان ، از خبر تازه و مهمى حكايت مى كند كه همه جوانان ، در انتظار انند!
ارى امشب ، شب عروسى است ...
قيصر روم مى خواهد دخترش مليكه را به عقد پسر برادرش در آورد.
مجلس عقد تشكيل شد؛ كشيشان و راهبان برگزيده در پيش ، و به ترتيب ،رجال و شخصيت هاى ممتاز و معروف كشور، فرمانروايان و بزرگان اصناف و ديگرمردمان حضور دارند و داماد هم روى تخت قيمتى و بسيار جالب ، نشسته است . هنگامه اجراىمراسم عقد فرا رسيده است .
پس از لحظه اى سكوت ، اسفق ها و كشيش ها در كنار چليپا به حالت احترام ايستادند وكتاب انجيل را گشودند و در ان فضاى سكوت زده با اهنگى مخصوص ،مشغول خواندن خطبه عقد شدند.
مهمآنان چشم ها را به دهان اسقف ها دوخته و ان مجلس افسانه اى ، غرق در خوشى و شادىبود.
ناگهان حادثه اى كه هيچ كس ان را به انديشه خود راه نمى داد، مجلس را برهم زد!
صليبها - كه با احترام ويژه اى زينت بخش تالار پذيرايى بودند - در هم فرو ريخته ،و تخت جواهر نشان و زيباى داماد نيز، واژگون گرديد. او نقش بر زمين و بيهوش شد.
اسقف ها، از ديدن اين منظره وحشتناك ، رنگ خود را باختند و به لرزه در آمدند. ميهمآنان نيز،سخت پريشان و وحشت زده ، متحير ايستاده بودند. كشيش بزرگ ، به قيصر گفت : ما رااز برگزارى مراسم عقد معذور دار، زيرا انجام ان ، باعث نابودى دين مسيح است .
قيصر راضى نشد كه اين ازدواج صورت نگيرد. دستور داد مجلس را دوباره منظم كردند وكشيش ها آماده اجراى مراسم عقد شدند. ناگهان حادثه پيشين تكرار شد.
اين بار وحشت و ترس بيش از نخست چهره خود را نشان داد. اندوه و ترس بر قيصر سايهافكنده بود. ناگزير مهمآنان پراكنده شدند، و قيصر با خاطرى پريشان ، به حرمسرابرگشت . عروس نيز با هاله اى از غم ، به كاخ خود رفت و در بستر ارميد. حادثههولناك مجلس عقد، انديشه او را به بازى گرفت ، و سرانجام ، خستگى ان مجلسنافرجام ، او را از پاى در آورد. و خواب چشمانش را ربود.
مليكه در عالم رويا، عيساى مسيح و شمعون را با گروهى از ياران ان حضرت ،ديد كه در قصر اجتماع كرده اند و در جاى تخت واژگون شده ى پيشين ، تخت ديگرى قراردارد.
لحظه اى نگذشت كه حضرت محمد، پيامبر گرامى اسلام با امير مومنان على و عده اى ازفرزند زادگانش - كه هماره در خدا بر آنان - وارد قصر شدند.
عيسا، به استقبال آنان شتافت و پس از اداى احترام ، پيامبر اسلام به او فرمود: من بهخواستگارى دختر نماينده و جانشين شما شمعون آمده ام تا او را به عقد فرزندخويش در آورد. (و اشاره به امام حسن عسكرى كه در مجلس ‍ حاضر بود، نمود).
عيسا نگاهى به شمعون كرد و گفت :
نيكبختى به تو روى آورده است . با اين ازدواج فرخنده موافقت كن .
شمعون هم با شادمانى پذيرفت .
انگاه پيامبر اكرم (ص ) خطبه عقد را جارى و مليكه را براى امام حسن عسكرى عليه السلامعقد كرد.
ناگهان مليكه از شادى فراوان بيدار شد. خود را در كاخ خويش تنها يافت .
و در قلبش ، عشق و پاك امام يازدهم - كه جز در عالم رويا او را نديده بود - موج مى زد.ماجراى رويا را براى كسى نگفت ، ولى ان منظره چنان او را به خودمشغول داشته بود كه از خوردن و آشاميدن باز ماند.
سر انجام ضعف و ناتوانى ، وى را به بستر بيمارى افكند.
قيصر بهترين و معروفترين پزشكان را خواست ، و براى درمان مليكه ، سخت كوشيد.ولى نتيجه اى نبخشيد، و همگان گفتند كه او خواب شدنى نيست .
پادشاه ، كه آخرين لحظه هاى زندگى دخترش را مى ديد به فكر افتاد خواسته هاى وىرا - هر چه هم گران باشد - بر آورد. به مليكه گفت :
عزيزم ! آخرين ارزوى تو چيست ؟
مليكه گفت : پدر جان تنها يك ارزو: كه بهبوديم دوباره به من روى آورد، و ان را درگرو ازادى اسيران مسلمان مى بينم ؛ كه مسيح و مريم مرا شفا دهند؛
پس پدر جان هر چه زودتر آنان را ازاد ساز.

قيصر به خواسته وى ، اسيران را ازاد كرد.
چهارده شب پس از ان روياى شگفت انگيز، دوباره در خواب ، حضرت فاطمه عليه السلام ومريم عليه السلام را ديد كه به عيادت او آمده اند.
حضرت مريم به مليكه گفت : اين بانوى بانوان جهان ( اشاره به حضرت زهرا عليهالسلام مادر شوهر تو است .
مليكه دامان فاطمه عليها السلام را گرفت و گريست و از نيامدن امام عسكرى گله كرد.حضرت فاطمه فرمود: وى نمى تواند به ديدن تو بيايد، زيرا تو پيرو ايين حق(اسلام ) نيستى و اين مريم است كه دين كنونى تو را نمى پسندد. اگر مى خواهى خدا وعيسا و مريم از تو خشنود شوند، و در اشتياق ديدار فرزندم (امام حسن عسكرى عليهالسلام ) هستى ، دين اسلام را بپذير.
مليكه در عالم رويا، ايين اسلام را پذيرفت و حضرت فاطمه وى را در آغوش ‍ گرفت ، وبه او فرمود: اينك منتظر فرزندم باش .
مليكه از خواب بيدار مى شود و بهبودى را باز مى يابد. از شادمانى ، در پوست خودنمى گنجد، و به اميد فرا رسيدن شب ، و ديدار آسمانى و پاك امام يازدهم در رويا، دقيقهشمارى مى كند.
شب هنگام فرا رسيد، تاريكى دنيا را گرفت ، مليكه به بستر خواب رفت و امام يازدهم رادر خواب ملاقات كرد.
امام عسكرى پس از مهربانى ها و دلجويى ها، به مليكه فرمود: در فلان روز سپاهاسلام به كشور شما خواهند آمد، تو نيز خود را با اسيران به شهر بغداد برسان ، بهما خواهى رسيد.
درست در همان تاريخ كه امام به او خبر داده بود، سپاه مسلمآنان به روم آمدند، پس ازپيكار و درگيرى با روميان ، با اسيرانى از روم رهسپار بغداد شدند.
مليكه نيز خود را در لباس خدمتكاران در آورد و همراه آنان به بغداد رفت .
كشتى حامل اسيران به ساحل نشست ، و موجى از همهمه و صدا برانگيخت ، اسيران بهسرزمينى كه نديده بودند رسيدند، نمى دانستند به سوى چه سرنوشتى مى روند، ولىهمين قدر جسته و گريخته شنيده بودند مسلمآنان غير از ديگر جنگجويان و پيكار گرانند.قيافه هاى ناراحت و خسته به نظر مى رسيد، ولى در ته چشم آنها فروغى از اميد وشادى برق مى زد. و همانند مهمانانى كه از راه دور آمده باشند، منظره كشور جديد راتماشا مى كردند.
مليكه ؛ شاهزاده خانمى كه تا چند روز پيش مسيحى بوده و اكنون مسلمان شده است ، دركنارى ايستاده و گذشته و آينده خود را مى نگرد: به هم خوردن ناگهانى و شگفت انگيزان مجلس عقد، خواب هاى طلايى كه در واقع خواب وخيال نبود؛ احساس هايى بود كه از اعماق جانش بر مى خاست ، و حقايقى بود كه همهوجودش بدان گواهى مى داد. او در واقع تشنه حقيقت بود، و حق را مى جست ، و به خاطررسيدن به ان ، از همه چيز دست كشيد تا سرانجام به همه چيز رسيد. اگر در روم سلطنتمى كرد، در سامره به مجد و بزرگوارىاصيل و راستين دست يافت .
اكنون مليكه را در كنار دجله ، رها ساخته تا سر گرم افكارش باشد و با شتاب بهسامره مى رويم . سامره شهرى است در 100 كيلومترى بغداد، در اين شهر، امام دهم حضرتهادى عليه السلام زيست مى كند. در همسايگى ان حضرت ، خانه بشر بن سليمان مردى از دوستداران آل پيامبر است . امام دهم او را مى طلبد و نامه اى به خط خارجى مىنويسد و با 220 اشرفى به او مى دهد و مى فرمايد: به بغداد برو، و نامه را بهفلان كنيزه بده .
مليكه ، نامه را گشود و سخت گريست و به عمرو بن يزيد برده فروش ، گفت :مرا در اختيار صاحب اين نامه بگذار و او نيز پذيرفت .
بشر درباره پولى كه بايد به عمرو بدهد گفتگو كرد و سرانجام به 220اشرفى راضى شد.
بشر، مليكه را به سامره حضور امام هادى 7 برد. امام به مليكه فرمود: مى خواهم تراگرامى دارم ، آيا ده هزار اشرفى را مى پذيرى يا بزرگى و سعادت جاودانى را؟
مليكه گفت : پولنمى خواهم .
امام فرمود: ترا بشارت مى دهم به فرزندى كه شرق و غرب جهان به زير پرچمحكومت او خواهند رفت و زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد پس از آنكه از ظلم و جور پر شدهباشد.
مليكه : اين فرزند از چه كسى به و جوى خواهد آمد؟
امام : پيامبر اسلام ترا براى كه خواستگارى كرد، و حضرت مسيح ترا به عقد كه درآورد؟
مليكه : به عقد فرزندت امام حسن عسكرى عليه السلام
امام : او را مى شناسى ؟
مليكه از ان شب كه به دست بهترين زنان - فاطمه زهرا عليه السلام مسلمان شدم ، هر شببه ديدنم مى آيد.
امام به خواهرش حكيمه فرمود: اى دختر رسول خدا! او را به خانه ات ببر و دستوراتاسلام را به او بياموز كه همسر حسن - امام يازدهم - و مادر صاحب - الامر است.
مليكه ، يك سال در خانه ى حكيمه به فرا گرفتن برنامه ها و دستورات اسلام پرداخت وانگاه ، مراسم عروسى برگزار شد. مليكه به خانه ى امام يازدهم آمد و نرجس ناميده شد.
امام يازدهم پس از پدر، پناهگاه مردم و رهبر شيعيان بود. مشكلاتشان راحل مى كرد، و راه هاى سعادت را به آنها مى نمود و به ايين انسانى اسلام تربيتشان مىكرد.
ان روز حكيمه به خانه حضرت عسكرى عليه السلام آمد و تا هنگامه ى غروب ، آنجا بودو انگاه كه مى خواست بر گردد، امام به او فرمود: امشب نزد ما بمان خدا به مافرزندى خواهد داد، كه زمين را به دانش و ايمان و رهبرى ، زنده كند پس از آنكه بهدرگيرى كفر و گمراهى مرده باشد.
حكيمه : از كه ؟
امام : از نرجس . حكيمه به نرجس نگاه مى كند، نشانه اى از بار دارى در او نمى يابد وسخت به شگفت مى آيد امام به او فرمود: او بسان مادر موسى عليه السلام است كههيچكس نمى دانست بار دار است ، زيرا فرعون شكم زن هاى ابستن را مى دريد.
حكيمه شب را در خانه برادر زاده به سر برد پهلوى نرجس خوابيد؛ ولى از زادن خبرىنبود، حيرت و تعجب او زياد شد. در ان شب بيش از شب هاى ديگر، به نماز و نيايشپرداخت .
نزديكيهاى سحر، نرجس از خواب مى جهد و نيايشى كوتاه مى گذارد، ولى باز نشانه اىاز زاييدن در او نيست . حكيمه پيش خود مى گويد: پس فرزند چه شد؟
امام از اطاقش بانگ مى زند: حكيمه ! نزديك است . در اين هنگام نرجس را اضطرابىدست مى دهد، حكيمه او را در آغوش مى گيرد، نام خدا بر زبان جارى و سوره اناانزلناه را مى خواند حكيمه احساس كرد همراه صداى او ديگرى هم سوره اناانزلناه را مى خواند، دقت كرد، صداى كودك را از شكم نرجس ‍ شنيد.
نرجس از ديدگاه حكيمه پنهان مى شود، گويا پرده اى ميان آنها افتاده است .
حكيمه سراسيمه به سوى امام مى رود، تا وى را از جريان اگاه سازد.
امام به او مى فرمايد:
عمه باز گرد، او را خواهى ديد. و او بر مى گردد، پرده كنار رفته و نرجس رانورى تند فراگرفته بود كه ديده حكيمه را خيره مى ساخت .
نوزاد - صاحب الامر - را ديد كه به خاك افتاده و به يكتايى خدا و رسالت جدش ، پيامبرو امامت و ولايت پدرش ، امير مومنان و ديگر امامان كه - درود خدا بر آنان - گواهى مى دهد واز خدا گشايش كار و پيروزى انسان ها را - زير پرچم حق و عدالت - مى خواهد.
و اين خجسته تولد به صبح پانزدهم از ماه شعبانسال 255 هجرى بود.
يوسف آل محمد ص
امشب زمين ابستن يك انفجار ديگرى است
گويى عروس آسمان ، اختر شمار ديگرى است
لوح و قلم را از شعف نقش و نگار ديگرى است
چرخ و فلك را در محك گشت و گذارد ديگرى است
گهواره توحيد را شب زنده دار ديگرى است
هستى عالم عرصه چابك سوار ديگرى است
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد (ص ) آمده
امشب عروس فاطمه ، فخر البشر مى آورد
كلك قضا را زينت لوح قدر مى آورد
در سنگر ازادگى فتح و ظفر مى آورد
طوق طلوع فجر را بهر سحر مى آورد
تكبير گو، تكبير گو نرجس پسر مى آورد
جبريل بهر مصطفى هر دم خبر مى آورد
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
امشب به گوش باغبان باد صبا گويد چنين
آمد بهار و شد جهان زيباتر از خلد برين
از مقدم فرخنده فرخ رخى ناز آفرين
بهر نثار مقدمش مانند گلچين ، گل بچين
آمد امام منتظر بر يارى مستضعفين
كز ريشه سازد ريشه كن نخل همه مستكبرين
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
آمد به دنيا تا علم بر قاف اين عالم زند
عيسى دمى كز وصف او ادم دمادم دم زند
نوح نبى از عشق او، كشتى به قلب يم زند
بر حبل مهر او خليل ، امشب گره محكم زند
موسى كتاب نيل را در محضرش بر هم زند
گلبوسه ها بر مقدمش ، صد عيسى مريم زند
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
اى دل مخور اندوه و غم سرها به سامان ميرسد
با يك شور و شعف ، جآنان جآنان ميرسد
ويرانگر كاخ ستم با جيش ايمان ميرسد
احيا گر دين خدا، حامى قرآن ميرسد
چشم انتظاران را بگو، يوسف ز كنعان ميرسد
اى دل شب هجران ما، آخر به پايان ميرسد
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده
بازا كه اين ديوانگان ديوانه روى تواند
مست ازمى عشق تو و خاك سركوى تواند
چشم انتظار ديدن چشمان جادوى تواند
دل بسته مهر تو و ان طره موى تواند
جان بر كف راه تو و ان تيغ ابروى تواند
محو تماشاى تو و ان قد دلجوى تواند
زيرا خدا را معنى سر مسدد آمده
مهدى زهرا يوسف آل محمد آمده (2)

next page

fehrest page

back page