بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهائی از بازگشت ائمه (ع) به این دنیا, سید عبدالله حسینى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     BAZGAS01 -
     BAZGAS02 -
     BAZGAS03 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در رجعت راه توبه بسته مى شود
(سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُوم ).
(به زودى بر روى بينى اش مهر خواهيم زد).(90)
در تفسير قمّى روايت كرده كه اين آيه مربوط به رجعت است ، هنگامى كه شاه ولايتحضرت اميرمؤمنان عليه السلام رجعت كند و دشمنان آن حضرت نيز برگردند، برپيشانى آنها مهر مى زند و نشاندار مى كند، چنانكه چارپايان را داغ مى زنند تا نشاندارشوند.(91)
امام باقر عليه السلام در تفسير اين آيه فرمودند:
هنگامى كه روى بينى كافران مهر زده شد، ديگر كار از كار گذشته است .(92)
در احاديث ديگر نيز آمده است كه :
در رجعت راه توبه بسته مى شود و كسى كه تا آن روز با ديدن حقايق ايمان نياوردهباشد ديگر ايمان آوردن او را سودى نمى بخشد.
عصاى حضرت موسى عليه السلام در دست اميرمؤمنان عليه السلام
در احاديث فراوانى از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:
(من صاحب عصا هستم ، من صاحب ميسم هستم ).(93)
در اين حديث منظور از (عصا) عصاى حضرت موسى است كه در دست آن حضرت خواهد بود،و (ميسم ) به معناى چيزى است كه به وسيله آن بر پيشانى چارپايان داغ مى زنند ونشاندار مى كنند. چنانكه در آخرت اميرمؤمنان قسيم الجنّة و النّار هستند، در رجعت نيز دوستو دشمن را از يكديگر جدا مى سازند و بر روى بينى دشمنان به وسيله عصاى موسى مهرباطله مى زنند.
رسول خدا صلى الله عليه و آله پنجاه هزار سال حكومت مى كند
(تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ اِلَيْهِ فى يَومٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسينَ اَلْفَ سَنَةٍ).
(فرشتگان و روح [يعنى فرشته مقرّب خداوند] به سوى او عروج مى كنند در آن روزىكه مقدارش پنجاه هزار سال است ).(94)
در روايات بسيارى آمده است كه منظور از آن روز، مدّت سلطنت حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله در رجعت است .
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:
(روزيكه پنجاه هزار سالست ، روزگار رجعت حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله است كه در رجعت مدّت فرمانروائى آن حضرت پنجاههزار سالست . و مدّت فرمانروائى امير مؤمنان عليه السلامچهل و چهار هزار سال است ).(95)
از هر امّتى گروهى برانگيخته مى شوند؟
(يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ فَوْجا مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا)
يعنى : ( (به خاطر بياور) روزى را كه ما از هر امّتى ، گروهى را از كسانى كه آيات مارا تكذيب مى كردند محشور مى كنيم ؛ و...)
امام صادق عليه السلام در اين رابطه مى فرمايد:
(وَ اِنَّ الرَّجْعَةَ لَيْسَتْ بِعامَّةٍ، وَ هِىَ خاصَّةٌ، لايَرْجِعُ اِلاّ مَنْ مَحَضَ الاْيم انَ مَحْضاً، اَوْ مَحَضَالشِّرْكَ مَحْضاً).
يعنى : (رجعت همگانى نيست ، بلكه اختصاصى است ، تنها كسانى رجعت مى كنند كه مؤمنخالص باشند يا مشرك خالص ).(96)
قاتل محسن فاطمه عليها السلام محاكمه مى شود
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(اَوَّلُ مَنْ يُحْكَمُ فيهِمْ مُحْسِنُ بْنُ عَلِي عليه السلام وَ فى قاتِلِهِ، ثُمَّ فى قُنْفُذَ،فِيُؤْتَيانِ هُوَ وَ صاحِبُهُ، فَيُضْرَبانِ بِسياطٍ مِنْ نارٍ، لَوْ وَقَعَ سَوْطٌ مِنها عَلَى الْبِحارِلَغَلَتْ مِنْ مَشْرِقِها اِلى مَغْرِبِها، وَ لَوْ وُضِعَتْ عَلى جِبالِ الدُّنْيا لَذابَتْ حَتّى تَصيرَرَماداً، فَيُضْرَبانِ بِها).
(نخستين كسى كه درباره او محكمه عدل در حكومت حقّهتشكيل مى شود، محسن فاطمه است ، بين او و قاتلش محكمه برگزار مى شود. قُنفُذ واربابش (دوّمى ) آورده مى شوند و با تازيانه هائى از آتش شلاّق مى خورند. اگر يكىاز آن شلاّقها بر دريا زده شود همه اقيانوسهاى جهان از مشرق تا مغرب به جوش مى آيد.و اگر يكى از آنها به يكى از كوههاى دنيا بخورد ذوب شود وتبديل به خاكستر مى گردد. آن دو دشمن خدا با اين تازيانه شلاّق مى خورند).(97)
شلاّق خوردن زنى كه حضرت زهرا عليها السلام را اذيّت مى كرد
و در حديثى ديگر پرده از نام زنى برداشته شده كه حضرت زهرا عليها السلام را خيلىرنج مى داد ... آن زن (حميراء) در رجعت برگردانده مى شود و به دست مبارك حضرت مهدىعليه السلام به مجازات مى رسد.(98)
و همچنين ، همه كسانى كه به اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام ستم كرده اند به دنيابرگردانده مى شوند و انتقام از آنها گرفته مى شود.
چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(هنگامى كه قائم ما قيام كند، همه كسانى كه مؤمنان را آزار كرده اند در زمان آن حضرتبر مى گردند و مؤمنان از آنها انتقام مى گيرند).(99)
آيا برگشتن به دنيا اختيارى است ؟
افرادى كه براى انتقام و تنبيه به دنيا برگردانده مى شوند، هرگز بهميل و اراده خود بر نمى گردند، بلكه به مصداق (كافر به جهنّم نمى رود، كشان كشانمى برند)، آنها نيز ناگزير تن به رجعت مى دهند، كه رجعت براى آنها بسيار ذلّت بارو سخت است .
ولى در مورد مؤمنين به نظر مى رسد كه اختيارى خواهد بود نه اجبارى ، اگر چه هرگزممكن نيست براى مؤمنى رجعت پيشنهاد شود و او سر بتابد. از يك حديث نيز اين معنىاستفاده مى شود:
مفضّل بن عمر مى گويد:
در خدمت امام صادق عليه السلام صحبت از حضرت ولىّ عصر عليه السلام شد و ازافرادى كه عاشقانه انتظار ظهور او را مى كشند و پيش ازنيل به چنين سعادتى از دنيا مى روند، گفتگو شد، فرمود:
(اِذا قامَ اُتِىَ الْمُؤْمِنُ فى قَبْرِهِ، فَيُقالُ لَهُ:
يا هذا اِنَّهُ قَدْ ظَهَرَ صاحِبُكَ، فَاِنْ تَشَأْ اَنْ تَلْحَقَ بِهِ فَالْحَقْ، وَ اِنْ تَشَأْ اَنْ تُقيمَ فىكَرامَةِ رَبِّكَ فَاَقِمْ).
يعنى : (هنگامى كه حضرت ولىّ عصر (عج ) قيام كند، مأ مورين الهى در قبر با اشخاصمؤمن تماس مى گيرند و به آنها مى گويند:
اى بنده خدا مولايت ظهور كرده است ، اگر مى خواهى كه به او بپيوندى آزاد هستى ، و اگربخواهى در نعمتهاى الهى متنعّم بمانى باز هم آزاد هستى ).(100)
چه كنيم كه ما نيز زنده شويم
در روايات باب رجعت تصريح شده است كسانى به اين دنيا باز مى گردند كه ايمانشانخالص باشد، پس اگر ما تلاش كنيم ايمانمان را خالص كنيم طبق رواياتاهل بيت عليهم السلام زنده خواهيم شد و چشممان بهجمال دل آراى حضرت مهدى عليه السلام و همچنين امام حسين عليه السلام و ديگر معصومينعليهم السلام منوّر خواهد شد.
امام صادق عليه السلام دعائى به نام دعاى عهد تعليم فرموده ، كه هر كس آن را در زمانغيبت چهل روز صبح بخواند از ياران حضرت بقيّة اللّه روحى فداه مى شود، و اگر پيشاز ظهور از دنيا برود خداوند او را به هنگام ظهور زنده مى كند و باز مىگرداند.(101)
كسانى كه در روايات به صراحت از آنان نام برده شده است كه به دنيا باز مى گردند
تمام پيامبران به دنيا بر مى گردند
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
(... به خدا سوگند از زمان حضرت آدم تارسول اكرم صلى الله عليه و آله پيامبرى مبعوث نشده جز اينكه خداوند آنها را باز مىگرداند، تا در ركاب علىّ بن ابى طالب عليه السلام شمشير بزنند).(102)
در آن هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله پرچم را به دست مبارك على عليه السلام مىدهد، پس از آن اميرمؤمنان عليه السلام امير خلايق خواهد شد و همه خلايق زير پرچم آنحضرت قرار مى گيرد.(103)
اسماعيل پسر حِزْقيل به دنيا بر مى گردد
(وَ اذْكُرْ فِى الْكِتابِ اِسْماعيلَ، اِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّاً).
(و در اين كتاب (آسمانى ) از اسماعيل (نيز) ياد كن كه او در وعده هايش ‍ صادق ، ورسول و پيامبرى (بزرگ ) بود).(104)
در روايات تصريح شده كه او غير از اسماعيل پسر حضرت ابراهيم است .
او پسر (حِزْقيل ) بوده كه به سوى قوم خود مبعوث شد و قومش او را تكذيب كردند و اورا گرفتند و پوست سر و صورتش را كَنْدند.
فرشته عذاب (به نام سطاطائيل ) آمد كه قوماسماعيل را عذاب كند، از او پرسيد كه آنها را چگونه عذاب كند؟
اسماعيل گفت : من نيازى به عذاب آنها ندارم .
خداى تبارك و تعالى به او وحى كرد:
اى اسماعيل چه حاجتى دارى ؟
عرض كرد: (خداوندا! تو پيمان گرفته اى براى خودت به ربوبيّت و براى محمّدصلى الله عليه و آله به نبوّت و براى اوصياء حضرت محمّد صلى الله عليه و آله بهولايت و برگزيدگان بندگانت را آگاه ساخته اى كه امّت او با امام حسين عليه السلامچه رفتار خواهند كرد.
خداوندا! تو امام حسين را وعده كرده اى كه به دنيا بازگردانى ، تا شخصاً از قاتلينشانتقام بگيرد، حاجت من اين است كه مرا نيز در رجعت باز گردانى ، تا شخصاً از كسانى كهبا من چنين رفتار كرده اند انتقام بگيرم .
خداوند اسماعيل بن حزقيل را وعده داد كه همراه امام حسين عليه السلام به اين جهانبازگرداند).(105)
چرا حضرت خضر زنده است ؟
يكى از پيامبران عظيم الشأ ن كه بدون ترديد زنده است و هم اكنون بيش ‍ از ششهزارسال از عمر شريفش مى گذرد(106) حضرت خضر عليه السلام است .
مطابق روايات بسيارى كه از امامان اهلبيت عليهم السلام رسيده است ،طول عمر حضرت خضر فقط براى اين بود كه گواهى برطول عمر حضرت بقية اللّه - روحى فداه - باشد، چنانكه امام صادق عليه السلام در ضمنيك حديث طولانى مى فرمايد:
(در علم خدا گذشته بود كه عمر حضرت قائم (عج ) را در زمان غيبت طولانى گرداند، ومى دانست كه بندگانش از اين عمر طولانى دچار شگفت خواهند شد، از اين رهگذر به بندهصالح (حضرت خضر عليه السلام ) عمر طولانى داد، فقط براى اينكه سند زنده اى برطول عمر حضرت قائم (عج ) باشد و با طول عمر او بر امكانطول عمر آن حضرت استدلال شود و بدين طريق راه بر دشمنان بسته شود و حجّت برمردم تمام شود).(107)
زندگى حضرت خضر و رفتنش به بحر ظلمات و خوردنش از آب حيات خود داستان مفصّلىاست كه در كتب تاريخى و حديثى به تفصيل از آن بحث شده ، علاقمندان به كتب مبسوطحديثى مراجعه فرمايند.(108)
امام رضا عليه السلام مى فرمايد:
حضرت خضر عليه السلام از آب حيات خورد، او زنده است و تا دميده شدن صور از دنيانمى رود، او پيش ما مى آيد و بر ما سلام مى كند، ما صدايش را مى شنويم و خودش را نمىبينيم ، او در مراسم حج شركت مى كند و همه مناسك را انجام مى دهد، در روز عرفه درسرزمين عرفات مى ايستد و براى دعاى مؤمنان آمين مى گويد. خداوند به وسيله او در زمانغيبت ، از قائم ما رفع غربت مى كند و به وسيله او وحشتش راتبديل به انس ‍ مى كند).(109)
از اين حديث استفاده مى شود كه حضرت خضر عليه السلام جزء سى نفريست كه همواره درمحضر حضرت بقية اللّه (عج ) هستند و رتق و فتق امور به فرمان آن حضرت در دستآنهاست .(110)
همه امامان عليهم السلام به دنيا بر مى گردند
رجعت مخصوص اميرمؤمنان و امام حسين عليهما السلام نيست ، بلكه همه امامان معصوم عليهمالسلام در رجعت بر مى گردند. دليل ما در اين گفتار، سه دسته از روايات است :
1 - رواياتى كه از رجعت فرد فرد امامان ، سخن گفته است ، مانند رواياتى كه از رجعتامام حسن مجتبى عليه السلام (111) و از رجعت امام صادق عليه السلام (112) و ازرجعت حضرت بقية اللّه روحى فداه (113) سخن گفته اند.
2 - رواياتى كه تصريح مى كنند كه همه امامان رجعت مى كنند و همه مؤمنين خالص و كفّارخالص زمان هر امامى با او رجعت مى كنند.(114)
3 - روايات ، ادعيه و زياراتى كه از دوازده فرمانرواى دادگر و هدايتگر بعد از حضرتولىّ عصر (عج ) گفتگو كرده اند.(115)
از بررسى مجموع اين سه دسته روايات معلوم مى شود كه همه امامان معصوم عليهمالسلام رجعت مى كنند، به خصوص كه تصريح شده كه حضرت ولىّ عصر (عج ) نيزبعد از رحلتش رجعت خواهد نمود.
و آنچه در روايات آمده است كه قيام قيامت چهل روز پس از رحلت حضرت ولىّ عصر (عج )مى باشد، مربوط به رحلت آن حضرت در رجعت است (116) وگرنه طبق دلادت و بيانصدها حديث ، بعد از رحلت اوّلى حضرت بقية اللّه روحى فداه هزارانسال اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمانروائى خواهند داشت .
دو گروه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله به دنيا بر مى گردند
از بررسى اخبار رجعت استفاده مى شود كه دو گروه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله رجعت مى كنند:
1 - گروهى كه بر آل محمّد صلى الله عليه و آله ستم كردند و حقّ را از مجراى خودبيرون كردند و هزاران سال آثار ستم آنها جهان را براى مؤمنين تيره و تار وناخوشايند ساخت ، آنها بر مى گردند تا حساب پس بدهند و در محكمه عادلانه دولت حقّهبه سزاى اعمال خود برسند. از كسانى كه در اين رابطه در روايات نام برده شده ،(همانگونه كه قبلا متذكّر شديم ) قنفذ و اربابش مى باشد، كه هر دو آورده مى شوند وبه عنوان قاتلان محسنِ فاطمه عليها السلام محاكمه و به دار آويخته مى شوند.(117)
2 - گروهى از اصحاب باوفاى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ياران و شيعيانباصفاى امير مؤمنان عليه السلام كه در طريق ولايت ثابت قدم ماندند و هرگز منحرفنشدند كه اسامى تعدادى از آنها در احاديث آمده است و به برخى از آنها در اينجا اشاره مىكنيم :
بازگشتِ جناب سلمان
در ضمن يك حديث جناب سلمان از وجود مقدّس رسول اكرم صلى الله عليه و آلهنقل مى كند كه از دوازده وصىّ خود از حضرت على تا حضرت مهدى (سلام اللّه عليهماجمعين ) با نام و لقب و اوصاف كريمه شان صحبت مى كند و آنگاه جناب سلمان گريه مىكند و عرض ‍ مى كند: چگونه مى شود كه سلمان آنها را درك كند؟ مى فرمايد:
- (اى سلمان تو آنها را درك مى كنى ، و هر كس مانند تو، آنها را از روى معرفتكامل دوست بدارد و از آنها پيروى كند آنها را درك مى كند).
جناب سلمان مى گويد: خدا را بسيار سپاس گفتم و سپس عرض كردم : يارسول اللّه صلى الله عليه و آله آيا عمر من تا زمان آنها ادامه خواهد داشت ؟
فرمود: اى سلمان ! بخوان اين آيه را: (فَاِذا جاءَ وَعْدُ اُوليهُما).(118)
[اين آيه از آيات رجعت است و تلاوت اين آيه اشاره به اين است كه جناب سلمان پيش ازظهور از دنيا مى رود ولى بعد از ظهور امام زمان عليه السلام رجعت مى كند].
جناب سلمان مى گويد:
بسيار گريستم و بر اشتياقم افزده شد و گفتم : اىرسول گرامى آيا اين پيمانى است از طرف شما؟
فرمود: - (آرى ، سوگند به خدائى كه محمّد را به رسالت برانگيخت ، اين پيمانى استاز سوى من و على و فاطمه و حسن و حسين و نُه تن امام و از سوى همه كسانى كه از ما هست ودر راه ما مورد ستم قرار گرفته است ).
- (اى سلمان ! به خدا سوگند، ابليس و سپاهيانش حاضر مى شوند و همه مؤمنان خالصو كافران خالص حاضر مى شوند، قصاصها و انتقامها گرفته مى شود و پروردگارتبه كسى ستم روا نمى دارد).
اين است تأ ويل آيه كه مى فرمايد:
(ما اراده كرده ايم كه بر كسانى كه روى زمين به ضعف كشيده شده اند، منّت نهيم و آنهارا پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم ...).(119)
جناب سلمان مى گويد:
(از محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله بلند شدم و ديگر پروائى نداشتم كهمرگ سراغ من بيايد يا من به سراغ مرگ بروم ).(120)
امام صادق عليه السلام نيز به هنگام بحث از اصحاب حضرت ولىّ عصر - روحى فداه -از جناب سلمان نام مى برد.(121)
بازگشتِ جناب مقداد
اميرمؤمنان در ضمن يك خطبه بسيار طولانى از ظهور حضرت بقية اللّه - ارواحنا فداه - وياران باوفاى آن حضرت بحث كرده مى فرمايد:
(20 تن از ياران قائم (عج ) از اهل يمن هستند كه يكى از آنها مقداد پسر اسود است).(122)
امام صادق عليه السلام نيز او را در ميان ياران حضرت بقية اللّه - روحى فداه - نام بردهاست .(123)
بازگشتِ جابر عبداللّه انصارى
در حديثى از امام صادق عليه السلام نام جابر نيز در ميان اصحاب حضرت بقية اللّهعليه السلام ياد شده است .(124)
بازگشتِ ابودجانه انصارى
امام صادق عليه السلام ابودجانه را از كسانى شمرده است كه به هنگام ظهور حضرتبقية اللّه از ياران آن حضرت خواهد بود.(125)
ابودجانه مرد ارزنده و غيورى است كه روز اُحد در نصرترسول اكرم صلى الله عليه و آله پايدار ماند. چون همه گريختند و جز على و ابودجانهنماند، پيامبر فرمود: اى ابودجانه ، من بيعتم را از تو برداشتم تو نيز برگرد، امّاعلى ، او از منست و من از اويم .
ابودجانه گفت : نه هرگز، به خدا قسم ، من هرگز خودم را از بيعت شما خارج نمى كنم ،من با شما بيعت كرده ام ، آيا شما را تنها بگذارم به كجا روم ؟ به سوى زن و فرزندىكه خواهند مرد؟ يا به سوى خانه اى كه ويران خواهد شد؟ يا به سوى ثروتى كهفانى خواهد شد؟ و يا به سوى اجلى كه فرا خواهد رسيد؟!. آنقدر ازرسول اكرم صلى الله عليه و آله دفاع كرد تا در اثر زخمهاى بى شمار توان خود رااز دست داد.(126)
بازگشتِ مالك اشتر يار با وفاى اميرمؤمنان عليه السلام
مالك اشتر آن يار باوفاى اميرمؤمنان كه به هنگام رحلتش اميرمؤمنان مى فرمود:
(اى كاش در زير آسمان مالك ديگرى نيز بود).
مالك اشتر جزء ياران حضرت بقية اللّه است كه در رجعت زنده مى شود و از طرف آنحضرت در گوشه اى از جهان پهناور حكومت مى كند.(127)
بازگشتِ مفضّل بن عمر
مفضّل بن عمر يكى از بزرگان اصحاب امام صادق عليه السلام است او را مژده داده اندكه از ياران حضرت بقية اللّه روحى فداه مى باشد و فرمودند كه :
(تو اى مفضّل ! در طرف راست حضرت قائم (عج ) مى ايستى ، امر و نهى مى كنى . در آنروز بيش از امروز از تو فرمان مى برند).(128)
بازگشتِ حمران بن اعين
حمران بن اءعين برادر زرارة بن اعين نيز در ميان ياران حضرت ولىّ عصر (عج ) ياد شدهاست .(129)
بازگشتِ مؤمن آل فرعون
در جلسه مشورتى فرعون ، هنگامى كه به كشتن حضرت موسى و همه مردانى كه به اوايمان آورده اند، رأ ى داده شد، مردى از آل فرعون كه ايمان محكم و پابرجائى بهحضرت موسى عليه السلام داشت و ايمان خود را مكتوم نگه مى داشت مطالب بسيارحكيمانه اى گفت كه به كلّى رأ ى حاضرين در مجلس را دگرگون ساخت . مطالب حكيمانهاو را خداوند متعال در سوره مؤمن آيه هاى 28 - 44 آورده است .
قرآن كريم از اين شخص به عنوان (مؤمن آل فرعون ) نام برده و در لسان احاديث بههمين عنوان معروف شده است .
امام صادق عليه السلام نام او را در ليست اصحاب خاص حضرت بقيّة اللّه - روحى فداه -آورده است .(130)
بازگشتِ يوشع بن نون
يوشع بن نون وصىّ حضرت موسى عليه السلام بود و تاريخ زندگى او شباهت زيادىبه حوادث زندگى مولاى متّقيان داشت .
از امام صادق عليه السلام روايت شده كه جناب يوشع بن نون بعد از حضرت موسىعليه السلام مصيبتهاى بسيار ديد، به خصوص از سه تن از طاغوتيان بنىاسرائيل ، چون آن سه تن به هلاكت رسيدند كار او قوّت گرفت . آنگاه دو تن از منافقان ،همسر حضرت موسى عليه السلام را با خودشان همفكر كردند و با صد هزار سپاه به جنگيوشع بن نون برخاستند. جنگ سختى در گرفت و سرانجام سپاه صد هزار نفرى شكستخورد و بقيّه سپاه پا به فرار نهاد و يوشع بن نون بر آنها پيروز شد.
دختر شعيب كه همسر حضرت موسى بود اسير شد. او را به خدمت حضرت يوشع آوردند.جناب يوشع به او فرمود:
(من تو را در دنيا عفو كردم ، تا در آخرت حضرت موسى عليه السلام را ملاقات كنم و ازتو به او شكايت كنم و به او بگويم كه تو و قوم تو با من چه كرديد).
همسر حضرت موسى گفت : (اى واى بر من ، به خدا سوگند اگر به من اجازه ورود بهبهشت بدهند، من شرم مى كنم كه وارد بهشت شوم كه پيامبر خدا حضرت موسى در آنست و منحريم او را شكستم و از سراپرده او بيرون آمدم و با وصىّ او جنگيدم ).(131)
از همين حديث تشابه كامل حوادث عصر يوشع با عصر حضرت امير عليه السلام آشكار مىشود، با اين تفاوت كه طاغيه عصر حضرت على عليه السلام هنوز تصوّر مى كرد كه درسراپرده عصمت نشسته و با آيه (وَ قَرْنَ فى بُيُوتِكُنَّ) مخالفت نكرده است .
جالب توجّه است كه رحلت يوشع نيز در شب 21 ماه مبارك رمضان اتّفاق افتاده بود،چنانكه امام حسن مجتبى عليه السلام در روز شهادت امير مؤمنان در خطبه اش بيانفرمود.(132)
امام صادق عليه السلام او را نيز جزء ياران حضرت بقية اللّه - روحى فداه - نام بردهكه پس از ظهور آن حضرت ، زنده مى شود و در محضر حضرت حجّت -عجّل اللّه تعالى فرجه - در نخستين روز بيعت از مكّه معظّمه ظاهر مى شود.(133)
اصحاب كهف جزء ياران حضرت مهدى عليه السلام
اين كاروان توحيد كه براى حفظ ايمان و اعتقاد خود، از شهر گريختند و به غارى پناهندهشدند و در آنجا آن حادثه تاريخى براى اينها پيش آمد، جزء ياران حضرت بقية اللّهروحى فداه و جزء مسئولان عالى رتبه عصر ظهور هستند، در نخستين روز ظهور به دنياباز مى گردند و در اوّلين روز اعلام ظهور با آن حضرت بيعت مى كنند.(134)
از احاديث استفاده مى شود كه اين عدّه جزء 313 نفرى هستند كه در روزاوّل با آن حضرت بيعت مى كنند و در دولت حقّه فرمانروايان روى زمين به امر آن حضرتخواهند بود. در مورد اصحاب كهف به اين موضوع تصريح شده و در ميان 313 تن از آنهانام برده شده است .(135)
نمونه هايى از بازگشت به دنيا كه در زمانهاى گذشته واقع شده است
على عليه السلام به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله مرده اى را زنده كرد
(وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً اِذا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدّونَ).
(و هنگامى كه در باره فرزند مريم مَثَلى زده شد، ناگهان قوم تو بخاطر آن داد وفرياد راه انداختند).(136)
در تفسير اين آيه از ابن عبّاس روايت شده كه گروهى به خدمترسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدند و عرضه داشتند:
اى محمّد صلى الله عليه و آله ! عيسى بن مريم مرده ها را زنده مى كرد، شما نيز براى مامرده هائى را زنده كنيد.
فرمود: چه كسى را مى خواهيد؟
گفتند: فلانى را كه تازه از دنيا رفته است .
رسول خدا صلى الله عليه و آله علىّ بن ابى طالب عليه السلام را فرا خواند و چيزىدر گوش او فرمود كه ما نفهميديم .
سپس به على عليه السلام فرمود: همراه اين جمعيّت به كنار قبر آن شخص برو، و او رابا نام و نام پدرش صدا كن .
اميرمؤمنان عليه السلام همراه با آن جمعيّت بر سر قبر آن شخص ‍ تشريف بردند و او رابا نام و نام پدرش صدا كردند، آن شخص از قبر بيرون آمد و آن گروه پرسشهائى ازاو كردند. آنگاه او در قبر خود آرميد و مردم بازگشتند، در حاليكه مى گفتند: اين نيز ازشگفتيهاى فرزندان عبدالمطلب است . پس خداوند اين آيه رانازل كرد: (هنگامى كه به پسر مريم مثل زده شود ناگهان قوم تو از آن امتناع مىورزند).(137)
زنده شدن هفتاد نفر از قوم حضرت موسى عليه السلام
(ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
(پس برانگيختيم شما را بعد از مرگ شايد خدا را شكر گزاريد).(138)
اين آيه در مورد هفتاد نفر از برگزيدگان قوم حضرت موسى عليه السلام است كهحضرت موسى عليه السلام آنها را از ميان قوم خود برگزيد و با خود به طور سينابرد تا بر جريان گفتگوى او با خدا و گرفتن الواح از جانب خدا شاهد باشند، و درنتيجه بنى اسرائيل صدور الواح را از جانب خدا تكذيب نكنند.
چون به (طور) رسيدند و گفتگوى حضرت موسى را با خدا مشاهده كردند گفتند: (اىموسى ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه خداوند را آشكارا به ما بنمايانى )، هر چهحضرت موسى آنها را از اين خواسته جاهلانه منع كرد، آنها بر خواهش خود اصرارورزيدند تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود كرد.
حضرت موسى عرضه داشت : بارپروردگارا اگر اين هفتاد نفر زنده نشوند من چگونهبه سوى قوم بروم ؟ آنها مرا به قتل اينها متّهم خواهند كرد.
خداوند بر او منّت نهاد و آنها را زنده كرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه وكاشانه خود بازگشتند.
اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:
(... اين هفتاد نفر پس از مرگ زنده شدند و به خانه هاى خود بازگشتند، آنگاه مدّتىزندگى كردند، غذا خوردند، ازدواج كردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرا رسيدناجلشان از دنيا رفتند).(139)
مقتول زنده شد تا شهادت دهد قاتل كيست
در ميان بنى اسرائيل پيرمردى بود كه ثروتى سرشار و نعمتى بيشمار و پسرىيگانه داشت كه پس از مرگ پدر همه آن ثروت به اومنتقل مى شد، ولى عموزادگانش كه تهى دست بودند بر او حسد كردند و او را بهقتل رسانيدند و جسدش را در محله قومى ديگر انداختند و تهمتقتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شديدى پديد آمد و كار پيكاربه محضر حضرت موسى عليه السلام كشيده شد تا در ميان آنها داورى كند.
حضرت موسى به وحى خدا فرمود تا ماده گاوى ذبح كنند و زبان آن گاو را بر تنمقتول بزنند تا زنده گردد و قاتِل خود را معرّفى كند.
هر گاو ماده اى را كه ذبح مى كردند كفايت مى كرد ولى با پرسشهاى بيجا كار خود رادشوار ساختند و در هر بار نشانه هائى گفته شد كه آن نشانه فقط با يك گاو تطبيقنمود كه متعلق به كودكى يتيم بود. به ناگزير آن را به قيمت بسيار گزافىخريدند و سر بريدند و قسمتى از بدن گاو را به بدنمقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت : اى پيامبر خدا! مرا پسر عمويم بهقتل رسانيده است نه آنها كه به قتل متّهم شده اند و حضرت موسى امر فرمود پسر عمويشرا قصاص كردند.(140)
از امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه :
شخص مقتول 60 سال داشت هنگامى كه به اذن خدا زنده شد خداى تبارك و تعالى 70سال ديگر به او عمر داد و 130 سال عمر كرد. و تا پايان عمر از نشاط و تندرستى وسلامتى حواسّ بر خوردار بود.(141)
دو نكته قابل توجّه
نكته اوّل : اثرات نيكى به پدر
از امام رضا عليه السلام در مورد صاحب گاو(142) روايت شده كه شديداً به پدرشخدمتگزار و نيكوكار بود و روزى معامله بسيار سودمندى انجام داد، آمد كهپول متاع را بپردازد ديد كه پدرش خوابيده است و كليد صندوق زير سر پدر است ،حاضر نشد كه پدر را بيدار كند و از معامله صرف نظر كرد. چون پدر بيدار شد و ازداستان آگاه شد بسيار خوشحال شد و اين گاو را به پسرش بخشيد. خداوند خواست ازاين طريق ثروت كلانى به دست او برسد و پاداش نيكى به والدين بودنش را پيش ازآخرت در همين دنيا ببيند.(143)
نكته دوّم : مداومت بر صلوات در قوم بنى اسرائيل
چون آن ثروت گزاف به دست كودك يتيم رسيد، عرضه داشت : اى پيامبر خدا، من اين همهثروت را چگونه نگهدارم و چه كنم تا شرّ حسودان به من نرسد؟
فرمود: بر صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت كن چنانكه از پدر خود آموخته اى و درگذشته مداومت داشته اى . خداوندى كه به بركتتوسّل به محمّد و آل محمّد عليهم السلام اين نعمت را بر تو ارزانى داشته براى تونگه مى دارد.(144)
قومى كه حضرت حِزْقيل دعا كرد زنده شدند
(اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ، فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا، ثُمَّاَحْياهُمْ، اِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لايَشْكُرُونَ).
(آيا نديدى جمعيّتى را كه از ترس مرگ ، از خانه هاى خود فرار كردند و آنان هزارهانفر بودند؟! (كه به بهانه بيمارى طاعون ، از شركت در ميدان جهاد خوددارى نمودند).خداوند به آنها گفت : (بميريد)، و به همان بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودندمردند) سپس خدا آنها را زنده كرد؛ (و ماجراى زندگى آنها را درس عبرتى براى آيندگانقرار داد) خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند؛ ولى بيشتر مردم ، شكر (او را) بهجا نمى آورند).(145)
اين آيه در مورد قومى است كه از ترس طاعون از وطن خود گريختند و خداوند آنها رامدّتى طولانى بميراند و به سبب دعاى يكى از پيامبران به نام(حزقيل ) همه آنها را زنده كرد و روزگارى زندگى كردند و بهاجل طبيعى از دنيا رفتند.
مشروح سرگذشت آنها را امام باقر و امام صادق عليهما السلام چنين بيان فرموده اند:
اينها مردم يكى از شهرهاى شام بودند كه هفتاد هزار خانوار بودند، چون آثار طاعونمشاهده مى شد ثروتمندان از شهر خارج مى شدند و بينوايان در شهر مى ماندند.
از اين رهگذر آنها كه بيرون مى رفتند كمتر تلفات مى دادند ولى آنانكه در شهر مىماندند خيلى تلفات مى دادند، يكبار تصميم گرفتند كه هر وقت آثار طاعون ظاهر شودهمگى از شهر خارج شوند. چون نشانه هاى آن را مشاهده كردند همگى از شهر خارج شدندو براى فرار از مرگ از وطن خود دور شدند تا به شهر ويرانه اى رسيدند كهساكنانش به وسيله طاعون از بين رفته بودند و شهر خالى شده بود.
در آنجا فرود آمدند و مستقرّ شدند. چون رحل اقامت افكندند خداوند به آنها فرمود:بميريد. و در يك ساعت همگى مردند. رهگذران جنازه هاى آنها را در گودالى افكندند تا ازمسير رهگذرها دور باشند.
روزى يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام(حزقيل ) از آنجا عبور كرد، چون استخوانهاى آنان را مشاهده كرد كه تلّى راتشكيل داده بود، بسيار اندوهگين شد و اشك ريخت . عرضه داشت : پروردگارا! اى كاشمشيّت تو تعلّق مى يافت و اينها را زنده مى كردى ، و اينها شهرها را آباد مى كردند واولاد از خود مى گذاشتند و همراه ديگر عبادتگران ، تو را مى پرستيدند.
خداوند به او وحى كرد: آيا دوست دارى كه آنها زنده شوند؟
گفت : آرى .
خداوند اسم اعظم را به او ياد داد، حزقيل اسم اعظم به زبان جارى كرد و يك مرتبه متوجّهشد كه استخوانها از جاى خود مى پرند و به يكديگرمتّصل مى شوند پس همه آنها زنده شدند و زبان به تسبيح وتهليل و تكبير گشودند.
حزقيل گفت : خدايا گواهى مى دهم كه تو بر هر چيزى توانائى .
آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: آيه (الم تر الى الذين ...) در حقّ اين مردمنازل شده است .(146)
از امام باقر عليه السلام پرسيدند: آيا اين عدّه پس از زنده شدن و مورد عبرت قرارگرفتن مردند، يا مدّتى زنده ماندند و در خانه هاى خود سكونت كردند و با همسران خودزندگى كردند؟
امام عليه السلام فرمود: خداوند آنها را به زندگى بازگردانيد، آنها در خانه هاى خودمسكن گزيدند و طعام خوردند و با همسران خود زندگى كردند و تا خدا خواست عمر كردندو با اجل طبيعى از دنيا رفتند.
از امام رضا عليه السلام روايت شده كه تعداد آنها 35 هزار نفر بوده ، و به هنگام زندهشدن 60 سال از مرگ آنها گذشته بود.(147)
قصّه حضرت عزير، نمونه ديگر از بازگشت به دنيا
(اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ، وَ هِى خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِه ا، قالَ اَنّى يُحيى هذِهِ اللّهُ بَعْدَمَوْتها، فَاَماتَهُ اللّهُ مِاءَئَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ. قالَ كَمْ لَبِثْتَ ...).
(يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده ) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن ،به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاىاهل آن ، در هر سو پراكنده بود؛ او با خود) گفت : (چگونه خدا اينها را پس از مرگ ، زندهمى كند؟!) (در اين هنگام ،) خدا او را يكصد سال ميراند؛ سپس ‍ زنده كرد؛ و به او گفت :(چه قدر درنگ كردى ؟) گفت : (يك روز؛ يا بخشى از يك روز) فرمود: (نه ، بلكهيكصد سال درنگ كردى ...)(148)
اين آيه در مورد (عُزير) است كه روزى در مسير خود به دهكده ويرانى رسيد كهديوارهاى خراب و سقفهاى واژگون و استخوانهاى پوسيده و بدنهاى از هم گسيختهسكوت مرگبارى را به وجود آورده بود.
عزير از الاغ پياده شد و زنبيلهاى انجير و انگور را پهلوى خود گذاشت و افسار الاغ رابست و به ديوار باغ تكيه داد و درباره آن مردگان به انديشه پرداخت ، كه اين مردگانچگونه زنده مى شوند و اين پيكرهاى پراكنده شده چگونه گرد مى آيند و به صورتپيشين بر مى گردند.
خداوند در اين حال او را قبض روح كرد و صدسال تمام در آنجا بود و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد. چون عزير زنده شدتصوّر كرد كه از خوابى گران برخاسته است . پس به جستجوى الاغ و زنبيلها و كوزهآب پرداخت .
فرشته اى به سوى او آمد و پرسيد: اى عزير! چه مدّت در اينجا درنگ كرده اى ؟
گفت : يك روز و يا قسمتى از يك روز.
فرشته گفت : بلكه تو صد سال در اينجا درنگ كرده اى . در اين صدسال طعام و نوشابه ات تغيير نكرده است ولى الاغت را ببين كه چگونه استخوانهايش ازهم پاشيده است . اكنون ببين از خداوند چگونه آن را زنده مى سازد.
عزير تماشا مى كرد و مى ديد كه استخوانهاى الاغ به يكديگرمتّصل شده و گوشت آنها را پوشانيد و به حالت اوليّه برگشت .
هنگامى كه عزير به شهر باز آمد و به كسان خود گفت من عزير هستم باور نكردند، پستورات را از حفظ خواند، آنگاه باور كردند. زيرا كسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(149)
اميرمؤمنان عليه السلام فرمود:
هنگامى كه عزير از خانه بيرون رفت همسرش حامله بود و عزير 50 ساله بود، چون بهخانه اش بازگشت او با همان طراوت 50 سالگى بود و پسرش 100 سالهبود.(150)
قصّه حضرت ابراهيم و چهار مرغ ، نمونه اى ديگر
(وَ اِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى ، قالَ: اَوَلَمْ تُؤْمِنْ؟قال : بلى ، وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى ....).
(و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت : (خدايا! به من نشان بده چگونهمردگان را زنده مى كنى ؟)
فرمود: (مگر ايمان نياورده اى ؟!)
عرض كرد: (چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد)
فرمود: (در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ؛ و آنها را (پس ‍ از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و درهم بياميز)؛ سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعدآنها را بخوان ، بسرعت به سوى تو مى آيند و بدان خداوند قادر و حكيم است ، (هم ازذرّاتِ بدن مردگان آگاه است ، و هم توانائى بر جمع آنها دارد) ).(151)
امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود:
هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام ملكوت آسمانها و زمين را ديد متوجّه لاشه اى شدكه در كنار دريا افتاده است ، نصف آن در دريا قرار گرفته و نصف ديگرش در خشكى ،لاشخواران دريا مى آيند و از آن قسمت كه در دريا قرار گرفته مى خورند و مى روند و درميان خود اختلاف مى كنند و آنكه قويتر است ضعيفتر را مى خورد.
از آن طرف درندگان صحرا مى آيند و از آن لاشه مى خورند و بعداً اختلاف مى كنند وقويترها مى پرند و ضعيفترها را مى خورند.
حضرت ابراهيم عليه السلام از ديدن اين مناظر دچار شگفت شد و گفت : پروردگارا به منبنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ و چگونه آنچه را كه طعمه درندگان شده برمى گردانى ؟
خطاب شد: مگر ايمان نياورده اى ؟
گفت : چرا، ولكن تا دلم آرام بگيرد.
خداوند فرمود: چهار مرغ بگير و قطعه قطعه كن و مخلوط كن آنچنانكه اين لاشه در شكماين درندگان مخلوط شده است . پس بر فراز هر كوهى پاره اى از آنها را قرار بده وسپس آنها را فرا خوان تا شتابان به سوى تو آيند. چون انجام داد شتابان به سويشآمدند.(152)
امام صادق عليه السلام فرمود:
حضرت ابراهيم عليه السلام مرغها را در هاون كوبيد و به هم آميخت ، سپس آنها را به دهجز تقسيم كرد و بر فراز هر كوهى يك جزء از آن را قرار داد، و سرها را در دست خود نگاهداشت ، آنگاه مرغها را يك يك صدا كرد، هر مرغى را كه صدا مى كرد اجزاء آن از گوشت وپوست و استخوان و پَرْ و رگ و غيره از بقيّه جدا مى شد و به صورتكامل در مى آمد و به سوى حضرت ابراهيم مى آمد تا سرش را نيز از او بگيرد.
گاهى حضرت ابراهيم سر ديگرى را به طرف آن مى گرفت ولى آن به طرف سر خودمى رفت و سرش به بدنش ملحق مى شد.(153)
حضرت عيسى عليه السلام و زنده كردن مردگان
(... أَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ...).
(... من از گل ، چيزى به شكلپرنده مى سازم ؛ سپس در آن مى دمم و به فرمان خدا، پرنده اى مى گردد و به اذن خدا،كورِ مادر زاد و مبتلايان به برص ‍ [يعنى پيسى ] را بهبودى مى بخشم ؛ و مردگان رابه اذن خدا زنده مى كنم ؛ ...).(154)
يكى از روشنترين معجزات حضرت عيسى عليه السلام زنده كردن مردگان بود كه درچندين مورد از قرآن كريم از جمله آيه فوق به آن تصريح شده است . هر فردى كه بهاعجاز حضرت عيسى عليه السلام زنده شده يك نمونه از رجعت اقوام گذشته و يك سندزنده بر امكان رجعت در آينده است . چه آنانكه زنده شده و مدّتى در اين جهان زنده مانده اندو چه آنانكه به اعجاز آن حضرت زنده شده و پس از دقايقى به حالت قبلى باز گشتهاند كه هر دو نوع آن از اقسام رجعت است و اينك دو مورد از آنها را در اينجا مى آوريم :
زنده شدن (سالم بن روح ) بوسيله حضرت عيسى عليه السلام
روزى اصحاب حضرت عيسى از او درخواست كردند كه مرده اى را زنده كند، حضرت عيسىعليه السلام به قبرستان آمد و بر كنار قبر (سام بن نوح ) ايستاد و فرمود: (اى سامبن نوح ! به اذن خدا برخيز). قبر شكافته شد. همان جمله را تكرار كرد، سام حركتىكرد. يكبار ديگر تكرار كرد و سام از قبر بيرون آمد.
حضرت عيسى عليه السلام به او فرمود:
آيا دوست دارى كه به قبر بازگردى و يا دوست دارى كه در ميان ما بمانى و زندگىكنى ؟
سام گفت : من به قبر بر مى گردم ، زيرا هنوز هم حرارت مرگ را در درون خود احساس مىكنم .(155)
اين يك نمونه كه پس از زنده شدن به قبر بازگشته ، و اينك نمونه ديگرى كه پس اززنده شدن به اين جهان بازگشته و بيست سال زندگى نموده ، ازدواج كرده و صاحبفرزند شده است :
زنده شد و بيست سال زندگى كرد
از خدمت امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا در ميان كسانى كه حضرت عيسى عليهالسلام زنده كرده ، افرادى بوده اند كه مدّتى بمانند و غذا بخورند و ازدواج كنند وصاحب فرزند شوند؟
فرمود: آرى . حضرت عيسى دوستى داشت كه گاه و بيگاه به او سر مى زد و بر او واردمى شد، مدّتى او را نديده بود، يك روز طبق مرسوم به سراغ او رفت ، مادرش بيرون آمد،حضرت عيسى از او در مورد پسرش ‍ جويا شد، مادر گفت پسرم مرده است .
فرمود: آيا دوست دارى پسرت را ببينى ؟
گفت : آرى .
فرمود: فردا مى آيم و او را به اذن خدا زنده مى كنم .
روز بعد حضرت عيسى آمد و به همراه مادر دوستش به كنار قبر او رفتند. حضرت عيسىدر كنار قبر ايستاد و دست بر دعا برافراشت و قبر شكافته شد و آن مرد از قبر بيرونآمد.
چون مادر پسرش را ديد او را در آغوش كشيد و مدّتى گريه سر دادند.
حضرت عيسى عليه السلام چون اين حال ديد بر آنها رحم آورد و فرمود: آيا دوست دارىكه زنده بمانى و با مادرت زندگى كنى ؟
گفت : آيا با مهلت و روزى و زندگى يا بدون آنها؟
فرمود: آرى ، با روزى و زندگى و مهلت . مدّت بيستسال زنده مى مانى ، ازدواج مى كنى و صاحب فرزند مى شوى .
گفت : بلى مى مانم .
حضرت عيسى عليه السلام او را به مادرش تحويل داد، او مدّت بيستسال زنده ماند و ازدواج كرد و صاحب فرزند شد.(156)

next page

fehrest page

back page