بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
اكثر مصارع العقول تحت بروق الاطماع.

(بيشتر جايهاى افتادن خردها زير پديد آمدن طمعهاست.) - س: (ناقص و ناتمام): بيشتر...خردها در زير.... ?

معنى اين كلمه به تازى:
الغالب ان الطمع اذا شد على العقل صرعه فى المعركة و اوقعه فى‏- س: الطالب (!) ? المهلكة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه طمع بر او مستولى گردد عقل او مقهور و خرد او مغلوب شود.- اس: بروى ? - ص: + ((بشود)) ? - س: مقهور! گردد، ص: گردد ?
شعر:
آفت عقل مردم از طمع است - تا توانى سوى طمع مگراى‏
چون طمع دستبرد بنمايد - عقل مردم در اوفتد از پاى‏
- نهج البلاغه حكمت 219 (...المطامع)، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
من ابدى صفحته للحق هلك. - م (اس در هامش): للحق ملك و من اعرض عن الحق هلك (!) ?

(هر كه پيدا كند كرانه روى خويش مر حق را هلاك شود.) - س: هر كه...روى خود از حق تباه شد ?

معنى اين كلمه به تازى:
من اقبل على الحق ملك، و من اعرض عنه هلك. - س: استقبل ?
معنى اين كلمه به پارسى: - م: + ((هر كه بر حق بود مالك شود بر هر مراد!)) ?
هر كه از حق روى بگرداند و از او اعراض كند هلاك شود و از نجات بى‏- ص: نمايد ? بهره ماند. - س: - ((و از نجات...)) ?
شعر:
هر كه بر حق بود به هر دو جهان - حاصل آرد به جملگى اغراض‏- ص: سراى ?
باز در ورطه هلاك افتد - آن كه از راه حق كند اعراض‏- ص: هر ?
- نهج البلاغه حكمت 188، البيان و التبيين 2/50، عقد الفريد 4/66، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اذا املقتم فتاجروا الله بالصدقة.

(چون درويش شويد بازرگانى كنيد با خداى به صدقه.) - س: چون....بازرگانى... ?

معنى اين كلمه به تازى:
الصدقة سبب لزيادة المال و سعادة الحال، و من تاجر الله بالصدقة نال الغنية و حاز البغية. - س: العييه (!) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
صدقه سبب زيادت مال و سعادت حال است، و هر كه صدقه دهد توانگر شود و از حال بد برهد. - ص: از بدحالى باز رهد، اس: از احوال بد باز رهد ?
شعر:
هيچ چيزى مدان تو چون صدقه - هست از او مال و جاه را بيشى - ص: جاه و مال ?
او رساند به ناز استغنا - او رهاند ز رنج درويشى - س: كسان به استغنا، اس: به جاه و استغنا ?
- نهج البلاغه حكمت 258، الاعجاز / 30 (اذا املقتم فتحا...) المناقب / 376.
من لان عوده كثف اغصانه. - س: كثرت ?

(هر كه نرم شد چوب او خشن شد شاخه‏هاى او.) -ك: كشن، س: بسيار، اس: انبوه ?

معنى اين كلمه به تازى:
من لان هان فى اعين خدمه و اغذياء نعمه، فلا يطيعون امره و لا يعظمون قدره.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه نرم باشد و سياست بوقت نكند و مراسم تاديب را مهمل گذارد، حاشيه او گردنكشى كنند و او را حرمت ندارند و به مراد او نروند. - اس: رحمت نداند(!) ?
شعر:
هر كه با كهتران كند نرمى - ماند اندر بليت ايشان‏
ننهندش براستى گردن - نبرندش بواجبى فرمان‏
- نهج البلاغه حكمت 214، الاعجاز / 30 (...كشف اغصانه)، المناقب / 376.
قلب الاحمق فى فيه.

(دل احمق در دهان اوست.) - س: + ((مرد)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
كل سر يكون فى قلب الاحمق يذيعه بلسانه و يشيعه لاخوانه.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر چه در دل احمق باشد به زبان بگويد، و خلق را از اسرار خويش آگاه‏- ص: + ((آن)) م: بر ? گرداند و هيچ چيز پوشيده و نهفته ندارد. - ص م: كند ? - ص: پوشيده نماند ?
شعر:
هر كه او هست با حماقت جفت - جايگاه دلش دهان وى است
هر چه دارد ز نيك و بد در دل - آن همه بر سر زبان وى است - س: بنيك ?
- نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
لسان العاقل فى قلبه.

(زبان خردمند در دل اوست.) - س: دل (!) مرد خردمند در... ?

معنى اين كلمه به تازى:

كل سر يكون للعاقل فقلبه يخفيه و يستره، و لسانه لايفشيه و لايذكره. - س ص: يكون فى قلب العاقل ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه خردمند باشد سر خويش در دل نگاهدارد و به زبان با هيچ كس‏- س: + ((خود)) ? - س - ((زبان)) ? نگويد، و در پيدا كردن آن انديشه بسيار كند و تا او را نيك معلوم و مصور، و محقق و مخمر نگردد كه پيدا كردن آن صواب است، بر زبان‏- س: - ((و محقق و مخمر)) ? - س: + ((يا نه)) ? - ص: نيك معلوم و محقق نگردد و بر ? نراند و با هيچ كس پيدا نكند.
شعر:
هر كه او هست با كمال خرد - هست پنهان زبان او در دل‏- م: جمال ? - س: نيست (در هر دو مورد) ?
نشود هيچ سر او پيدا - نبود هيچ گفت او باطل‏
- نهج البلاغه حكمت 41، المناقب / 376.
من جرى فى عنان امله عثر باجله.

(هر كه برود در عنان امل خويش، ناگاه در افتد به اجل‏- اس: با ? خويش.) -ك: ناگاه به اجل خويش باز خورد، س: هر كه روان شد در اول (!) امل خويش ديده ور (!) شود به اجل خويش ?

معنى اين كلمه به تازى:
من غرته كواذب الامال، جرته جواذب الاجال.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه عنان به دست امل دهد و بر موجب هواى نفس رود، باشد كه در- م: دل ? - س: زود باشد ? مغاك هلاك افتد. - س: خاك ? - ص: كه هلاك شود ?
شعر:
در همه كارها به گفت هوا - هر كه بدهد عنان به دست امل‏
بيم باشد كه آن امل ناگاه - اندر اندازدش به چاه اجل‏- ص: زود ?
- نهج البلاغه حكمت‏19، دستور معالم / 33، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اذا وصلت اليكم اطراف النعم، فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.

(چون برسد به شما كرانه‏هاى نعمتها، مرمانيد دورتر آن را به اندكى شكر.) - اس: مرمانيت به اندكى از شكر ? - س: - ((مرمانيد...)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
من لم يشكر النعم الحاصلة لديه، الواصلة اليه، حرم النعم النائية منه، القاصية عنه.
معنى اين كلمه به پارسى:
نعمتهايى كه به نزديك شما رسيده است، آن را شكر گوييد و سپاسدارى كنيد، تا از آن نعمتها كه دور است و هنوز به شما نرسيده است‏- ص اس م: نماييد ? - اس: تا آن ? - اس: - ((است)) ? نوميد نگرديد و محروم نمانيد.
شعر:
چون بيابى تو نعمتى، هر چند - خرد باشد چو نقطه موهوم‏- ص: گر ? - س: از غيب (!) ?
شكر آن يافته فرو مگذار - كه ز نايافته شوى محروم‏
- نهج البلاغه حكمت 13، دستور معالم / 29، الاعجاز / 30، المناقب / 376.


next page

fehrest page

back page