بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
الشرف بالفضل و الادب، لا بالاصل و النسب.

(سرورى به فضل و ادب است ونه به اصل و نسب.) - س: - ((نه باصل و نسب)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
شرف المرء بفضله لا باصله، و جلالته بادبه لا بنسبه، فافخر بالعلوم العالية و لا تفخر بالعظام البالية. - س: بالنظام (!) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
مردم را فخر به هنر بايد كرد نه به پدر، و شرف از ادب بايد جست نه از- ص م: مرد ? نسب، و عز خويش در فضل بايد دانست نه در اصل.
شعر:
فصل جوى و ادب، كه نيست بحق - شرف مرد جز به فضل و ادب‏
مرد بى فضل و بى ادب خردست - ور چه دارد بزرگ اصل و نسب‏- ص: گر ?
- الاعجاز / 30 (الشرف بالعقل...) المناقب / 376.
اكرم الادب حسن الخلق.

(كريمتر ادب نيكو خويى است.) - س: گرامى‏تر ادبى نيكو گردانيدن خوى است ?

معنى اين كلمه به تازى:
حسن الخلق اكرم الاداب و اعظم الاحساب. - س اس: الادب (!) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
خوى نيكو از همه آداب بهترست و هر چه لوازم الطاف و مكارم‏- س: جمله ? - ص: + ((از)) ? اوصاف است در او مضمرست.- ص: - ((است)) ?
شعر:
مرد بدخوى بر همه عالم - بى سبب سال و ماه در غضب است‏-ك، س: غضبى، ادبى ?
نيكخويى گزين كه نزد خرد - نيكخويى شريف‏تر ادب است‏-ك، س: غضبى، ادبى ?
- نهج البلاغه حكمت 38، دستور معالم / 27، و المناقب / 376 (اكرم الحسب...)
اكرم النسب حسن الادب.

(كريم‏ترين نسب خوبى ادب است.)

معنى اين كلمه به تازى:
اكرم نسب الرجل حسن الادب لاجلالة الاب. - ص: النسب، اس: الادب (!) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
نيكويى ادب بهتر از بزرگوارى نسب است.
شعر:
اى كه مغرور مانده‏اى شب و روز - به بزرگى اصل و عز نسب‏- ص م: عز و نسب ?
رو به حسن ادب گراى، كه هست - نسب بهتر تو حسن ادب‏- س: شو، م: روى ?
- الاعجاز / 30، المناقب / 376، شرح غرر و درر: ش 3319.
افقر الفقر الحمق.

(درويشترين درويشيها حماقت است.) - س م: درويشى، اس: درويشها ?

معنى اين كلمه به تازى:
افقر الفقراء من كثر خرقه و كبر حمقه.
معنى اين كلمه به پارسى:
بدترين درويشيها حماقت است، از بهر آن كه از حماقت مال به دست‏- س ص اس: درويشها (!) ? نيايد و مال به دست آمده ضايع شود، و از عقل مال به دست آيد و مال‏- اس: - ((مال به دست آيد و)) ? به دست آمده محفوظ ماند.
شعر:
گر فقيرى و نيستى احمق - تا از آن فقر هيچ ننديشى‏
شكر كن اندر آن مقام، كه نيست - بتر از حمق هيچ درويشى
ح الاعجاز / 30، نهج البلاغه حكمت 38 (ان...اكبر الفقر الحمق)، شرح غرر و درر: ش 2849.
اوحش الوحشة العجب.

(بزرگترين وحشت‏ها خويشتن بينى است.)

معنى اين كلمه به تازى:
اذا كان المرء ذا عجب، فالناس يستوحشون من صحبته و يستنفرون من‏- ص: - ((فالناس)) ? محبته، فيبقى فى وحشة الوحدة بلا صديق يجالسه و رفيق يوانسه.- س: فبقى ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه خويشتن بين باشد مردمان از مجالست او بگريزند و از- اس: مردم ? - ص: + ((و موانست)) ? - س: بگرداند (!) ? موانست او بپرهيزند، و او هميشه در وحشت وحدت مانده بود. - ص: - ((و از موانست او)) ? - ص: بمانده ?
شعر:
گر ترا پيشه خويشتن بينى است - مردمان از تو مهر بردارند- اس: مردم (!) ?
مر ترا در مضايق وحشت - بى جليس و انيس بگذارند
- نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
اغنى الغنى العقل.

(بزرگترين توانگريها خرد است.) - اس: است خرد، س: توانگرى بزرگ توانگرى خرد است ?

معنى اين كلمه به تازى:
العقل اعظم الغنى، و به يوصل الى المنى.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را خرد باشد او توانگرتر از همه مالداران بود، از بهر آن كه‏- م: توانگرترين ? - ص: باشد از توانگران و ? - س: - ((بهر)) ? اگر از مال هزينه كنى كم گردد و نيست شود، و اگر از خرد- س: - ((از)) ? - ص: كه مال را چون ? - ص: - ((و نيست شود)) ? - س: و از خود، اس: - ((هزينه كنى كم...)) ? هزينه كنى خرد بيفزايد و هر روز به سبب تجربت زيادت گردد. - س در هر دو مورد: كند ? - ص: - ((خرد)) ? - ص: - ((سبب)) ? - ص: بيشتر مى‏شود و مى‏افزايد ?
شعر:
اى كه خواهى توانگرى پيوست - تا از آن ره رسى به مهتريى‏
از خرد جوى مهترى، زيراك - نيست همچون خرد توانگريى‏
- نهج البلاغه حكمت 38، الاعجاز / 30، دستور معالم / 28، المناقب / 376.
الطامع فى وثاق الذل.

(طمع كننده در بند خوارى است.) - اس: وثاق، س: مرد طامع در زاويه ?

معنى اين كلمه به تازى:
الطامع ابدا فى صغار و ذلة، و خسار و قلة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه طمع افزونى كند هميشه در مقام ذلت و موقف قلت باشد. - س: فزونى ?
شعر:
تا توانى مگرد گرد طمع - اگر از عقل بهره‏اى دارى‏
زان كه پيوسته مردم طماع - بسته باشد به رشته خوارى‏- س: مرد طماع (!)، م: طامع ?
- نهج البلاغه حكمت / 226، الاعجاز / 30، المناقب / 376.
احذروا نفار النعم، فما كل شارد بمردود. - س: احذر انفار (!) ?

(بپرهيزيد از رميدن نعمتها كه نه هر رميده‏اى باز آورده شود.) - س: بپرهيز از نفرت گرفتن نعمتها نه هر رفته... ?

معنى اين كلمه به تازى:
لا تفعلوا شيئا يشرد نعمتكم و ينفر دولتكم، فما كل شارد يرد الى عطنه،- س ص: يسترد ? و لا كل نافر يعاد الى وطنه.
معنى اين كلمه به پارسى:
نعمت نگاه داريد و چيزى مكنيد كه نعمت را از شما برماند، چه اگر- ص: كارى ? - ص اس: - ((را)) ? نعمت از شما برمد و زايل شود باز آوردن او ديگر باره مشكل‏- اس: برمد زانك (!) ? - س: + ((چه)) ! ? - ص: آن ? - س: دگر ? - اس م: دشوار و مشكل (!) ? بود.
شعر:
اى كه با نعمتى، به سيرت بد - نعمت خويش را ز خود مرمان‏
كه نه هرچ ان رميده شد ز كسى - باز آوردنش بود آسان‏- س: كه باز ?
- نهج البلاغه حكمت 246، الاعجاز / 30، المناقب / 376.


next page

fehrest page

back page