بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
رب ارباح تودى الى الخسران.

(بسا سودها كه ادا كند به زيان.) - م: بسيار ? - س: بكشد ?

معنى اين كلمه به تازى:
رب اربح هو خاسر و عن مدارع المنافع حاسر. - ص: مدافع، م: مدارج ?
معنى اين كلمه به پارسى:
بسيار سودها باشد كه بازگشت آن به زيان بود، و از آن غرامت افتد و- س: او بزيان، م: آن زيان ? - س: در غرامت ? مردم رنج و نقصان بيند. - ص اس: + ((از))، س: ((از)) افزوده شده است ? - م: و مردم نقصان بينند ?
شعر:
اى بسا مرد سود جوينده - كه قدم در ره مخوف نهاد
عاقبت چون به دستش آمد سود - او از آن سود در زيان افتاد
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5308، دستور معالم / 31 (...تؤول...)
رب طمع كاذب.

(بسا طمع كه آن دروغ بود.) - س: اى بسا ?

معنى اين كلمه به تازى:
رب طمع كبرق خلب لا يرى صدقه و لا يرجى ودقه.
معنى اين كلمه به پارسى:
بسا طمع كه مردم را افتد، و بسا اميد كه دل او در آن بسته شود، و عاقبت‏- اس: دل در او ? آن طمع دروغ و آن اميد بى فروغ باشد، و از آن هيچ ثمره و از آن‏- ص: + ((بود)) ? - م: و آتش آن ? - ص: - ((باشد)) ? اميد هيچ فايده حاصل نيايد.
شعر:
در طمع دل نبست بايد هيچ - كه طمع بيشتر دروغ بود
آتشى كان طمع برافروزد - كم ز خاكسترش فروغ بود
- الاعجاز / 29، دستور معالم / 31، شرح غرر و درر: ش 5311، المناقب / 376.
البغى سائق الى الحين. - اس: حين ?

(فرهى كردن راننده است به هلاك.) - س: سوى ?

معنى اين كلمه به تازى:
البغى ذميم و مرتعه وخيم، يسوق صاحبه الى النصب و العناء ؛ لا بل يقوده الى العطب و الفناء.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه فرهى كند وزيادتى جويد و قدم از دايره انصاف و انتصاف بيرون‏- س: راه، ص: جاده ? نهد، شومى آن حال در او رسد و او را در انياب نوائب و اظفار مصائب هلاك گرداند.
شعر:
بغى شوم است گرد بغى مگرد - بغى بيخ حيات را بكند
مرد را از صف بقا ببرد - ناگه و در كف فنا فكند-ك: نا كه در، م: تا كه او در، (اين هر دو به گونه‏اى متن را تاييد مى‏كنند)، اس: ناگهش، در، ع: ناگه‏اند ?
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1157، المناقب / 376.
فى كل جرعة شرقة و مع كل اكلة غصة. - س: - ((غصه)) ?

(در هر جمله‏اى يك بار آب در گلو در ماندنى است، و با- س: - ((آب)) ? - س م: در گلو، اس: بكلو در ? هر طعام خوردنى يكبار طعام در گلو در گرفتنى است.) - ص م: - ((طعام)) ? - م: - ((در)) ? - س: - ((يكبار...)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
خير الدنيا مختلط بشرها و نفعها ممتزج بضرها، فمع كل فرحة ترحة، و مع كل حبرة عبرة، و مع كل ربح خسار، و مع كل خمر خمار، و مع كل صحة علة، و مع كل عزة ذلة، و مع كل عشرة عسرة، و مع كل منحة محنة.- اس: - ((و مع كل ربح...)) ? - م: عسرة يسره ?
معنى اين كلمه به پارسى:
در دنيا هيچ گل بى خار، و هيچ مى بى خمار، و هيچ شادى بى غم، و هيچ راحت بى الم نيست. - اس: راحتى بى المى ?
شعر:
نيك و بد، بيش و كم، صلاح و فساد - هست آميخته در اين عالم‏
هيچ راحت نديد كس بى رنج - هيچ شادى نديد كس بى غم‏
- الاعجاز / 29، المناقب / 376.
من كثر فكره فى العواقب لم يشجع.

هر كه بسيار بود انديشه او در عاقبت كارها، او شجاع‏- س: باشد ? - س: سرانجام، م: عواقب ? نبود. ) - س: دلير ? - م: نشود ?

معنى اين كلمه به تازى:
من اكثر النظر فى عواقب الاحوال و خواتم الاعمال، ذهبت شدته و بطلت نجدته ؛ فلا يخوض الكرائب، و لا يروض الكتائب، و لا يملك ناصية مراده، و لا يدرك قاصية مرتاده.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در آخر كارها بسيار نگرد و در عواقب شغلها انديشه بى شمار كند، او شجاع نباشد، و بدانچه مراد و كام و آرزو و مرام اوست نرسد. - ص: - ((و كام...)) ? - اس: است ?
شعر:
هر كه در عاقبت بسى نگرد - بيم دل باشد و تنك زهره‏
نه بيابد ز عز تن حصه - نه بگيرد ز كام دل بهره‏
- الاعجاز / 29، عقد الفريد 1/97 (من اكثر النظر...)، المناقب / 376.
اذا حلت المقادير ضلت التدابير. - س: - ((التدابير)) ?

(چون فرود آيد قضاهاى خداى، گمراه شود تدبيرهاى خلق.) - س: - ((تدبيرهاى خلق)) ?

معنى اين كلمه به تازى:
اذا حل قضاء الله بالانسان عكس تدبيره و نكس تقديره، فلا يعرف وجه صلاحه و فلاحه، و لا يعلم طريق نجاته و نجاحه.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون قضاى خداى - عز و جل - نازل شود تدبير و تقدير خلق باطل گردد، تا در آن حال راه صلاح گم كنند و عنان صواب از دست بدهند. - ص: شود ? - م: كند، بدهد ? - م: كند، بدهد ?
شعر:
چون قضاى خداى، عز و جل - بر سر بنده‏اى شود نازل‏
همه تدبير او شود گمراه - همه تقدير او شود باطل‏
- الاعجاز / 29 (...بطل الحذر!) شرح غرر و درر: ش 4037، المناقب / 376.
اذا حل القدر بطل الحذر.

(چون فرود آيد قضاى خداى باطل شود پرهيز كردن.) - اس: باطل ترسيدن و پرهيز كردن (!)، م: شود ترسيدن ?

معنى اين كلمه به تازى:
اذا نزل قضاء الله بالانسان لم ينفعه حذره و فراره، و لم يدافع عنه اعوانه‏- م: يدفع ? و انصاره.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون قضاى خداى - عز و جل - فرود آيد گريز و پرهيز و ترسيدن و هراسيدن سود ندارد، و هيچ چيز از اين جمله آن قضا را باز نگرداند.- س م: - ((هراسيدن)) ? - س: - ((چيز)) ? - ص: باز ندارد و بنگرداند ?
شعر:
چون قضاى خداى نازل گشت - تو ز تسليم و صبر ساز پناه‏
نتوان كرد دفع او به حذر - نتوان بست راه او به سپاه‏- ص: آن ?
- شرح غرر و درر: ش 4031 (اذا نزل...) المناقب / 376.
الاحسان يقطع اللسان.

(نيكويى كردن ببرد زبان بدگوى را.)- م: بدگويان ?

معنى اين كلمه به تازى:
من احسن الى الناس، فقد ملا افئدتهم بجبه و ولائه، و قطع السنتهم عن‏- س: من ? سبه و هجائه.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون مردم به جاى كسى احسان و مبرت كند زبان او را از هجا و- ص: مرد، م: كسى ? - م: مروت ? مسبت خويش بريده گرداند. - م: مسيئت ? - س: كنند، كردانند ?
شعر:
هر كه كردى به جاى او احسان - مال دادى و مرد بخريدى
هم ضميرش به مهر پيوستى - هم زبانش ز هجو ببريدى‏- اس: كلمات 78 و 79 را ندارد
?

- الاعجاز / 29، المناقب / 376.


next page

fehrest page

back page