بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب مطلوب کل طالب‏, دکتر محمود عابدى ( )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     72289300 -
     72289301 -
     72289302 -
     72289303 -
     72289304 -
     72289305 -
     72289306 -
     72289307 -
     72289308 -
     72289309 -
     72289310 -
     72289311 -
     72289312 -
     72289313 -
     72289314 -
     72289315 -
     72289316 -
     72289317 -
     72289318 -
 

 

 
 
من اتى فى عجانه قل حيائه و بدو لسانه. - ص اس م: اوتى ?

(هر كه زده شده باشد در عجان او، اندك بود شرم‏- م: اندر ? - س: دبر ? - م: باشد ? او و پليد باشد زبان او.)

معنى اين كلمه به تازى:
من نزت الرجال عليه ذهب الحياء عن عينيه، فلا يحتزر من الايحاش، و- ص: - ((عن)) ? لا يستحيى من الابذاء و الافحاش. - س: - ((و لا يستحيى...))، م: - ((و الايحاش و...)) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در زير مردمان خفته باشد و برو آن جنس فاحشه رفته؛ هم شرم‏- س: بود ? - اس: + ((باشد)) ? او اندك شده باشد و هم زبان او پليد گشته.
شعر:
هر كه را وقت كودكى بودست - پيشه درزير مردمان خفتن‏
شرم او رفته باشد، و هرگز - نايد از لفظ او نكو گفتن
- المناقب / 376.
السعيد من وعظ بغيره.

(نيكبخت آن است كه پند داده شود به ديگرى.)- س: گرفته ? - اس: شود به جز از او ?

معنى اين كلمه به تازى:
من وعظ بغيره كان سعيدا و عن موقف الشقاوة بعيدا. - س: موضع ?
معنى اين كلمه به پارسى:
نيكبخت آن كس باشد كه چون ديگرى را پند دهند و از كردار ناشايسته و- س: - ((كس)) ? گفتار نابايسته بازدارند، او از آن پند عبرت گيرد و نصيب خويش‏- ص: + ((و نا پسنديده)) ? - اس: - ((پند)) ? - س: او را از آن پند باشد، م: - ((گيرد)) ? بردارد، و به گرد امثال آن كردار و گفتار نگردد.- س: و گرد ? - م: آن گفتار ?
شعر:
نيكبخت آن كسى بود كه دلش - آن چه نيكى دروست بپذيرد
ديگران را چو پند داده شود - او از آن پسند بهره برگيرد
- الاعجاز / 34، شرح غرر و درر: ش 1284 (العاقل من اتعظ بغيره)، المناقب / 376، شرح نهج 20/289.
الحكمة ضالة المومن.

(حكمت گمشده مومن است.)

معنى اين كلمه به تازى:
المومن يطلب الحكمة، لما يطلب الضالة صاحبها و الحسناء خاطبها.
معنى اين كلمه به پارسى:
مومن هميشه طالب حكمت بود، چنان كه كسى طالب گم كرده خويش‏- ص: بود ? باشد. - ص م: بود ?
شعر:
هر كه چيزى نفيس گم شودش - بسته دارد به جستنش همت‏- اس: هر كه ضايع شود از او چيزى‏
?

جان آن كس كه مومن پاك است - هم برآن سان طلب كند حكمت‏- م: حال ? - ص: بدان ?
- نهج البلاغه حكمت 80، عيون الاخبار 2/39، دستور معالم / 27، المناقب / 376
الشر جامع لمساوى العيوب.

(بدى بهم آرنده زشتيهاى عيبهاست.) - م: زشتيها و ? - س: بهم آورنده است بديهاى عيبها را ?

معنى اين كلمه به تازى:
الشر يظهر مخازى القلوب، و يجمع مساوى العيوب.
معنى اين كلمه به پارسى:
هركه بدى كند خبث باطن او پيدا آيد، و مرمان بر عيبهاى زشت او- ص: شود ? - ص: - ((زشت)) ? واقف گردند، و آن چه در ذات اوست از انواع قبايح و اصناف فضايح‏- س: شوند ? - ص: او باشد ? جمله بدانند.
شعر:
تا توانى مگرد گرد بدى - گر ترا هست طينت طاهر
كز بدى فضل تو شود پنهان - وز بدى عيب تو شود ظاهر
- نهج البلاغه حكمت 371، الاعجاز / 35، دستور معالم / 27، المناقب/376 (الشره...).
كثرة الوفاق نفاق، و كثرة الخلاف شقاق.

(بسيارى موافقت كردن نفاق بود، و بسيارى خلاف كردن‏- اس: نمودن ? - م: در هر دو مورد: بسيار ? شقاق.)- م: عداوت و بدبختى بود، س: ندارد ?

معنى اين كلمه به تازى:
المبالغة فى الوفاق تودى الى المراءاة و المنافقة و المبالغة فى الخلاف‏- س: المراء، ص: مراة، م: المراءة ? تودى الى المعاداة و المفارقة.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه موافقت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت بيرون از حد نمايد، مردمان را از آن شبهت ريا و ريبت نفاق افتد. و هر كه‏- ص: از حد بيرون ? - م: مردم ? - اس: اوفتد ? مخالفت كسى در قول و فعل بسيار كند و در آن باب مبالغت بيرون از- س: آن باب، م: آن مبالغت ? - اس: (در هر دو مورد): برون ? حد نمايد آن حال به عداوت انجامد و سبب مفارقت گردد. پس در- س: + ((جد)) ? - م: مبالغت نمايد، س: + ((مردمان را آن حال به شك ريبت اندازد و)) ? موافقت و مخالفت مردمان طريق توسط بايد سپرد، و قدم بر- اس: - ((گردد پس در موافقت)) ? - ص: - ((مردمان)) ? - م: وسط ? جاده اعتدال بايد نهاد.
شعر:
در وفاق كسان غلو مكنيد - كه از آن تهمت ريا زايد
وز خلاف مدام دور شويد - كه از آن دشمنى بيفزايد
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7083 و 7084، المناقب / 376.
رب آمل خائب.

(بسا اميد دارنده نوميد شونده.) - م: بسيار ? - س: نااميد ?

معنى اين كلمه به تازى:
رب آمل خاب امله، و رب عامل ضاع عمله. - ص: + ((فيما)) ?
معنى اين كلمه به پارسى:
بسيار كس باشد كه چيزى اميد دارد، و آن چيز او راحاصل نيايد و- ص م: بچيزى ? - اس: نباشد ? عاقبة الامر نوميد گردد.
شعر:
اى كه بستى اميد در چيزى - غم مخور گر نياوريش به دست‏- م: بر ?
بس اميدا كه آن نگشت وفا - بس شكوفه كه بشكفيد و نبست - ص: اميدى ?
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6935 (كم من آمل خائب)، المناقب / 376.
رب رجاء يودى الى الحرمان.

(بسا اميدا كه ادا كند به محرومى.) - س: كه بكشد بسوى نااميدى ?

معنى اين كلمه به تازى:
ليس كل من رجا شيئا ملك ناصيته، و ادرك قاصيته ؛ قرب رجاء مغبته - س: مغتبة، اس: مغبه، م: معنيه ? حرمان، و رب زيادة عاقبتها نقصان.
معنى اين كلمه به پارسى:
نه هر كه اميد در چيزى بست آن را بيافت، چه بسيار اميد دارنده است كه‏- س: كى ? اميد او وفا نشود و از آن چه در او اميد بسته است محروم ماند. - اس: - ((در او)) ? - اس: + ((از آن)) ?
شعر:
نه هر آن كو اميد چيزى كرد - كسب آن چيز باشدش آسان‏- اس: نه هر آنك اميد چيزى بست ?
بس اميدا كه هست عاقبتش - محنت ياس و آفت حرمان‏- ص: اميدى ? - اس: + ((و)) ?
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5307 دستور معالم / 31، المناقب / 376


next page

fehrest page

back page