بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای شگفت, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     DASTAN01 -
     DASTAN02 -
     DASTAN03 -
     DASTAN04 -
     DASTAN05 -
     DASTAN06 -
     DASTAN07 -
     DASTAN08 -
     DASTAN09 -
     DASTAN10 -
     DASTAN11 -
     DASTAN12 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

13 - نجات هزاران نفر از هلاكت
حضرت آقاى حاج سيد محمد على قاضى تبريزى كه در سهسال قبل در تهران چندى توفيق زيارتشان نصيب و از مصاحبتشان بهره مند بودم ،داستانهايى از آن بزرگوار در نظر دارم از آنجمله فرمودند:
مسجد شش گلان تبريز كه امامت آن با جناب آقاى ميرزا عبداللّه مجتهدى است در چهارسال قبل ماه مبارك رمضان شب احياء كه شبستان بزرگ آن مملو از جمعيت بود، جناب آقاىمجتهدى بدون اختيار و التفات ، دو ساعت مانده به انقضاى مجلس ، احياء را تمام مى كندبعد مى بيند حال توقف ندارد از شبستان خارج مى شود، به واسطه حركت ايشان تماماهل مجلس حركت مى كنند و از شبستان بيرون مى آيند، نفر آخرى كه بيرون رفت ناگاه طاقبزرگ تماما منهدم مى شود ويك نفر هم صدمه نمى بيند چنانچه اگر با بودن جمعيت ،منهدم مى شد معلوم نبوديك نفر هم سالم مى ماند.
14 - نجات از غرق
و نيز از جناب شيخ حسين تبريزى نقل فرمودند كه ايشان فرموده در نجف اشرف روزجمعه به قصد تفريح به كوفه رفتم و در كنار شط قدم مى زدم به جايى رسيدم كهبچه ها صيد ماهى مى كردند، يك نفر از ساكنين نجف آنجا بود با آنكه براى صيد ماهىدام مى انداخت گفت اين مرتبه به بخت من بيند از. چون بند را به آب انداخت پس از لحظهاى بند حركت كرد، آن را بالا كشيد ديد سنگين است ، گفت چه بخت خوبى دارى تاحال ماهى به اين سنگينى نديده بودم ، چون بند را بالا آورد، ديد پسرى است كه غرقشده است و دست به بند گرفته بالا آمده است ، آن مرد تا پسر را ديد فرياد زد كهپسر من است ، اينجا كجا بوده ، پس او را گرفت و پس ‍ از معالجه و بهبود، پسر گفت درقسمت بالا با عده اى از بچه ها شنا مى كردم ، موج آب مرا به زير برد به طورى كهنتوانستم بالا بيايم و عاجز شدم تا اينجا كه بندى به دستم رسيد آن را گرفتم و بالاآمدم .
سبحان اللّه ! براى نجات آن پسر چگونه بهدل پدر الهام مى شود كه بيرون بيايد و كنار شط برود و بگويد به قصد من صيدى كن.
براى اين داستان و داستان قبل ، نظاير بسيارى است كه ذكر آنها منافى وضع اين رسالهاست و چند داستان نظير اين دو در اواخر كتاب انوار نعمانيه در باباجل ذكر نموده و همچنين در كتاب خزينة الجواهر مرحوم نهاوندى ، داستانهايىنقل كرده به آنها مراجعه شود.
15 - عنايت علوى
عالم متقى مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهرىنقل فرمود هنگامى كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد على از نجف اشرف به هندوستانمسافرتى نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش هفت سالگى بوديم ، اتفاقا سفرپدرم طولانى شد به طورى كه آن مبلغى كه براى مخارج به مادر ما سپرده بود تمام شدو ما بيچاره شديم .
طرف عصر از گرسنگى گريه مى كرديم و به مادر خود مى چسبيديم ، پس مادرم به منو برادرم گفت وضو بگيريد و لباس ما را طاهر نمود و ما را از خانه بيرون آورد تا واردصحن مقدس شديم ، مادرم گفت من در ايوان مى نشينم شما هم به حرم برويد و به حضرتامير عليه السلام بگوييدپدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از حضرت خرجى بگيريد وبياوريد تا براى شما شام تدارك كنم .
شرافت علما
ما وارد حرم شديم جوج سر به ضريح گذاشته عرض كرديم : پدر ما نيست و ما گرسنههستيم دست خود را داخل ضريح نموده گفتيم خرجى بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند،مقدارى گذشت اذان مغرب را گفتند و صداى قدقامت الصلوة شنيدم ، من به برادرم گفتمحضرت امير عليه السلام مى خواهند نماز بخوانند (بهخيال بچگى گفتم حضرت نماز جماعت مى خوانند) پس گوشه اى از حرم نشستيم و منتظرتمام شدن نماز شديم ، كمتر از ساعتى كه گذشت شخصىمقابل ما ايستاد و كيسه پولى به من داد و فرمود به مادرت بده و بگو تا پدر شما ازمسافرت بيايد هرچه لازم داشتيد به فلان محل (بنده فراموش كردم نام محلى را كه حوالهفرمودند) مراجعه كن . و بالجمله فرمود مسافرت پدرم چند ماهطول كشيد و در اين مدت به بهترين وجهى مانند اعيان و اشراف زادگان نجف معيشت ما ادارهمى شد تا پدرم ازمسافرت برگشت .
16 - شرافت علما
و نيز نقل فرمود كه جد من مرحوم آخوند ملا عبداللّه بهبهانى شاگرد شيخ اعظم يعنى شيخمرتضى انصارى - اعلى اللّه مقامه - بود و در اثر حوادث روزگار به قرض زيادى مبتلامى شود تا اينكه مبلغ پانصد تومان (البته در يكصدسال قبل خيلى زياد بود) مقروض مى گردد و عادتا اداى اين مبلغمحال مى نمود، پس ‍ خدمت شيخ استاد حال خود را خبر مى دهد،شيخ پس از لحظه اى فكر، مىفرمايد سفرى به تبريز برو ان شاء اللّه فرج مى شود
ايشان حركت مى كند و وارد تبريزمى شود و درمنزل مرحوم امام جمعه - كه در آن زمان اشهر علماى تبريز بود - مى رود. مرحوم امام چنداناعتنايى به ايشان نمى كند و شب را در قسمت بيرونىمنزل امام مى ماند.
پس از اذان صبح درب خانه را مى كوبند، خادم در را باز كرده مى بيند رئيس التجارتبريز است و مى گويد به آقاى امام كارى دارم ، خادم امام را خبر مى دهد،ايشان مى آيند ومى گويند سبب آمدن شما در اين هنگام چيست ؟ مى گويد آيا شب گذشته كسى ازاهل علم بر شما وارد شده ؟ امام مى گويد بلى يك نفراهل علم از نجف اشرف آمده و هنوز با او صحبت نكرده ام بدانم كيست و براى چه آمده است .
رئيس التجار مى گويد از شما خواهش مى كنم ميهمان خود را به من واگذار كنيد. امام مىگويد مانعى ندارد، آن شيخ در اين حجره است پس رئيس التجار مى آيد و باكمال احترام جناب شيخ را به منزل مى برد و در آن روز قريب پنجاه نفر از تجار را براىصرف نهار دعوت مى كند و پس از صرف نهار مى گويد آقايان ! شب گذشته كه درخانه خوابيده بودم در خواب ديدم بيرون شهر هستم ، ناگاهجمال مبارك حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام را ديدم كه سوار هستند و رو به شهر مىآيند، دويدم و ركاب مبارك را بوسيدم و عرض كردم يا مولاى ! چه شده كه تبريز ما رابه قدوم مبارك مزين فرموده ايد؟ حضرت فرمودند قرض زيادى داشتم آمدم تا در شهرشما قرضم ادا شود.
از خواب بيدار شدم در فكر فرو رفتم پس خوابم را چنين تعبير كردم كه لابد يك نفركه مقرب درگاه آن حضرت است قرض زيادى دارد و به شهر ما آمده بعد فكر كردم ودانستم كه مقرب آن درگاه در درجه اول سادات و علما هستند،بعد فكر كردم كجا بروم و اورا پيدا كنم ، گفتم اگراهل علم است ناچار نزد آقايان علما وارد مى شود پس ‍ از اداىفريضه صبح ، از خانه بيرون آمدم به قصد اينكه خانه هاى علما را تحقيق كنم و بعدمسافر خانه ها و كاروانسراها را و از حسن اتفاق ،اول به منزل آقاى امام جمعه رفتم و اين جناب شيخ را آنجا يافتم و معلوم شد كه ايشان ازعلماى نجف هستند و از جوار آن حضرت به شهر ما آمده اند تا قرض ايشان ادا شود و بيشاز پانصدتومان بدهكارند و من خودم يكصد تومان مى دهم ، پس ساير تجار هم هريكمبلغى پرداختند و تمام دين ايشان ادا گرديد و با بقيه وجه ، خانه اى در نجف اشرف مىخرد.
مرحوم صدر مى فرمود: آن منزل فعلا موجود و به ارث به منمنتقل شده است .
17 - كرامت علما
جناب آقاى حاج آقا معين شيرازى ساكن تهراننقل فرمودند كه روزى به اتفاق يكى از بنى اعمام در خيابان تهران ايستاده منتظرتاكسى بوديم تا سوار شويم و به محل موعودى كه فاصله زيادى داشت برويم .
قريب نيم ساعت ايستاديم هرچه تاكسى مى آمد يا پر از مسافر بود يا نگه نمى داشت وخسته شديم ، ناگاه يك تاكسى آمد و خودش توقف كرد و به ما گفت : آقايان بفرماييدسوار شويد و هرجا مى خواهيد بفرماييد تا شما را برسانم ، ما سوار شديم و مقصدمان راگفتيم ، در اثناى راه من به ابن عمم گفتم شكر خداى را كه در تهران يك راننده مسلمانىپيدا شد كه به حال ما رقت كرد و ما را سوار نمود!
راننده شنيد و گفت : آقايان ! تصادفا من مسلمان نيستم و ارمنى هستم ، گفتيم پس ‍ چطورملاحظه ما را نمودى ؟ گفت اگر چه مسلمان نيستم اما به كسانى كه عالم مسلمانها هستند ولباس اهل علم در بر دارند عقيده مندم و احترامشان را لازم مى دانم به واسطه امرى كه ديدم.
پرسيدم چه ديدى ؟ گفت : سالى كه مرحوم آقاى حاج ميرزا صادق مجتهد تبريزى را بهعنوان تبعيد از تبريز به كردستان (سنندج ) حركت دادند من رانندهاتومبيل ايشان بودم ، در اثناى راه نزديك به درخت و چشمه آبى شديم ، آقاى تبريزىفرمودند اينجا نگه دار تا نماز ظهر و عصر را بخوانم ، سرهنگى كه ماءمور ايشان بودبه من گفت اعتنا نكن و برو! من هم اعتنايى نكرده رفتم تا محاذى آب رسيديم ، ناگهانماشين خاموش شد هرچه كردم روشن نگرديد، پياده شدم تا سبب خرابى آن را بدانم ، هيچنفهميدم . مرحوم آقا فرمود حالا كه ماشين متوقف است بگذاريد نماز بخوانم ، سرهنگ ساكتشد. آقا مشغول نماز گرديد من هم سرگرم باز كردن آلات ماشين شدم بالاخره هنگامى كهآقا از نماز فارغ شد و حركت كرد، فورا ماشين روشن گرديد. از آن روزمن دانستم كهاهل اين لباس ، نزد خداى عالم ، محترم وآبرومندند.
در موضوع و شرافت علماء و لزوم اكرام و احترام آنها روايات و داستانهايى است كه ذكرآنها از وضع اين رساله بيرون است ، به كتاب كلمه طيبه مرحوم نورى مراجعه شود.
18 - توسل به قرآن و فرج قريب
جناب حاج محمد حسن ايمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اكبر مغازهاى مختل شد و گرفتار مطالبات بسيار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جنابعالم ربانى مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى كه در داستاناول و چهارم از ايشان ذكرى شد از اصفهان به قصد شيراز حركت نمودند و چون آنبزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شيرازمنزل ما وارد مى شدند. به مرحوم والد خبر رسيد كه آقاى بيدآبادى به آباده رسيده اند.
مرحوم والد گفت : در اين هنگام شدت گرفتارى ، آمدن ايشان مناسب نبود. چون ايشان بهزرقان مى رسند، پنج تومان اضافه مى دهند و مركب تندروى كرايه مى نمايند تا اينكهقبل از ظهر روز جمعه به شيراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند (چون آن بزرگوارسخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه كه از سنن اكيده است ) و خلاصه پيش ازظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ايشان ، فرمودند بى موقع وبى مناسبت نيامدم ، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مباركه انعامشويد به اين تفصيل كه بين الطلوعين مشغول قرائت شويد و آيه :(وَرَبُّكَ اْلغَنِىُّذُوالرَّحْمَةِ) را تا آخر، 202 مرتبه تكرار كنيد به عدد اسماء مباركه رب و محمد و علىعليه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و بهمنزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن پرهيز از لقمه شبهه
كرديم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاريها گرديد و تا آخر عمر مرحوموالد، در كمال رفاه و آسايش بوديم .
19 - پرهيز از لقمه شبهه
و نيز جناب آقاى ايمانى فرمودند در همان روزاول ورود آقاى بيدآبادى به مرحوم والد فرمودند خوراك من تنها بايد ازآنچه خودتتدارك مى كنى باشد و آنچه ديگرى بياوردقبول نكن .
تصادفا روزى مرحوم آقاى حاج شيخ ‌الاسلام - اعلى اللّه مقامه - يك جفت كبك آوردند و بهمرحوم والد داده گفتند ميل دارم آن را كباب كرده جلو آقا بگذاريد. آن مرحومقبول نمود و ازسفارش مرحوم بيدآبادى غافل بود، پس آن را كباب نموده و موقع صرفشام جلو آقا گذاردند، چون آقا كبك را ملاحظه فرمود از سر سفره برخاست و رفت و بهمرحوم والد فرمود به شما سفارش كردم كه از كسى هديه اىقبول نكنيد. خلاصه ذره اى از آن كبك ميل نفرمود.
مبادا تعجب كنيد كه مرحوم بيدآبادى كبك را نخورد با آنكه آورنده آن مرحوم شيخ ‌الاسلامبود؛ زيرا ممكن است آورنده كبك براى مرحوم شيخ صيد كننده آن را راضى نكرده باشد ياآنكه صياد آن را تذكيه شرعى نكرده باشد مثلا ((بسم اللّه )) نگفته و احتمالات ديگر وچون خوردن لقمه شبهه كاملا در قساوت و غلظت قلب مؤ ثر است ، آن بزرگوار از آنپرهيز مى فرمود و خلاصه لقمه اى كه انسان مى خورد به منزله بذرى است كه در زمينافشانده مى شود، اگر بذر خوب باشد ثمر آن هم خوب است و گرنه خراب ، همچنينلقمه اگرحلال و پاكيزه باشد ثمره اش لطافت قلب و قوت آثار روحانيت است و اگرحرام و خبيث باشد، ثمره اش قساوت قلب و ميل به دنيا و شهوات و محروميت از معنوياتاست .
و نيز تعجبى نيست كه آن بزرگوار خباثت و شبهه ناكى كبك را دانست ؛ زيرا شخص ‍ بهبركت تقوا و شدت ورع ، خصوصا پرهيز از لقمه شبهه ناك ، صفاى قلب و لطافت روحنصيبش گردد به طورى كه امور معنوى و ماوراى حس را درك نمايد.
مانند اين داستان و بالاتر از آن ، از عده اى از علماى ربانى و بزرگان ديننقل گرديده و چون نقل آنها خارج از وضع اين مختصر است ، تنها براى تاءييد اكتفا مىشود به ذكر داستانى كه مرحوم حاجى نورى در جلداول دارالسلام (ص 253) در بيان كرامات عالم ربانى مرحوم حاج سيد محمد باقرقزوينى ، خواهرزاده سيد بحرالعلوم نقل فرموده است از صالح متقى سيد مرتضى نجفىكه گفت به اتفاق جناب ((سيد قزوينى )) به زيارت يكى از صلحا رفتيم . چون سيدخواست برخيزد آن مرد صالح عرض كرد امروز درمنزل ما نان تازه طبخ شده دوست دارم شما از آنميل بفرماييد.
سيد اجابت فرمود، چون سفره آماده شد، سيد لقمه اى از نان در دهان گذارد پس ‍ عقب نشستو هيچ ميل نفرمود، صاحب منزل عرض كرد چرا ميل نمى فرماييد؟ فرمود: اين نان را زنحائض پخته ، آن مرد تعجب كرد و رفت تحقيق نمود معلوم شد سيد درست مى فرمايد پسنان ديگر آورد جناب سيد از آن ميل فرمود.
جايى كه پخته شدن نان به دست زن حائض سبب مى شود كه يك نوع قذارت و كثافتمعنوى در آن نان پيدا شود به طورى كه صاحب روح لطيف و قلب صافى آن را درك مىكند، پس چه خواهد بود حالت نانى كه پزنده آن مبتلا به انواع آلودگيها ازنجاساتمعنوى و ظاهرى باشد.
و در حالات جناب ((سيد بن طاووس )) گفته شده كه هر طعامى كه هنگام آماده كردن آن نامخدا بر آن خوانده نمى شد از آن ميل نمى فرمود عملا بقوله تعالى :(وَلا تَاءْكُلُوا مِمّا لَمْيُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ).(12)
واى از دوره اى كه به جاى بردن اسم خدا هنگام طبخ ، موسيقى و آلات لهواستعمال نمايند و نعمت خدا را با معصيت همراه كنند و بدتر از آن اخبار از آتيه
نانى كه گندم يا جو آن مورد زكات و حق فقرا بوده يا زمينى كه در آن زراعت شده غصبىباشد،هرچند خورنده بيچاره ازاين امور بيخبرباشدلكن اثروضعى و حتمى آن بجاست .
از اينجا دانسته مى شود كه چرا در اين دوره دلها قساوت پيدا كرده ، موعظه اثر نمى كندو وساوس شيطانى بر آنها مسلط گرديده به طورى كه صاحب مقام يقين و قلب سليمعزيزالوجود گرديده و با اين وضع اگر كسى با ايمان از دنيا برود خيلى مورد تعجباست .
20 - اخبار از آتيه
مرحوم آقاى رضوى فرمودند مرحوم بيدآبادى مذكور به قصد تشرف به مدينه منوره ازطريق بوشهر به شيراز تشريف آوردند و قريب دوماه توقف فرمودند و در آن اوقات بينعموم طبقات مردم دودستگى ايجاد شده بود يعنى مشروطه خواهان و استبدادطلبان و مرحومبيدآبادى در مسئله اصلاح ذات بين و جلوگيرى از فساد و تفرقه اهميت زيادى مى داد و درآن ساعى بود و در اين اختلاف هم زياد كوشش ‍ فرمود حتى اينكه شخصامنزل مرحوم علامه حاج شيخ محمد باقر اصطهباناتى كه از طرفداران مشروطه بودتشريف برد و هرچه كوشيد اين غائله را برطرف نمايد سودى نبخشيد پس از آن ناگهانعازم حركت از شيراز شد هرچه اصرار كرديم كه توقف نمايد نپذيرفت و فرمود بزودىدر اين شهر آتش فتنه روشن مى شود و در آن عده اى كشته و خونهايى ريخته مى شود وخلاصه حركت كرد و چند نفر از اخيار، خدمتشان حركت كردند از آن جمله مرحوم حاج سيدعباس مشهور به دلال و مرحوم آقا ميرزا محمد مهدى حسن پور كه هر دو از اصحاب مسجدجامع بودند و براى بنده نقل كردند كه تا دشت ارژن خدمت آقاى بيدآبادى بوديم آنجابه ما فرمودند در شيراز آتش فتنه روشن شده و حاج شيخ محمد باقر اصطهباناتىكشته گرديده و عده اى ديگر و اهل بيت شما ناراحتند و بايد شما برگرديد، لذا ما دو نفرو چند نفر ديگر (كه بنده اسم آنها را فراموش كرده ام ) به شيراز برگشتيم و صدقفرمايش ايشان را ديديم .
21 - نجات از وبا به وسيله صدقه
جناب آقاى ايمانى سابق الذكر نقل كردند از مرحوم حاج غلامحسين ملك التجار بوشهرىكه گفت سفرى كه حج مشرف شدم عالم ربانى مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى هممشرف بودند و در آن سفر عده اى قطاع الطريقاموال زيادى از حجاج بردند و مرض وبا هم همه را تهديد مى كرد و همه ترسناك بودند،مرحوم حاجى بيدآبادى فرمود هركس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند مبلغ 140 تومان يا1400 تومان هركس به مقدار توانائيش صدقه بدهد (و آن مرحوم به عدد 12 و 14 سختمعتقد بودند) و من سلامتى او را توسط حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام ازخداوند مسئلت مى كنم و ضمانت مى كنم سلامتى او را.
مرحوم حاج ملك گفت براى خودم مبلغ 140 تومان را دادم و همچنين عده اى از حجاج پرداختند وچون اين مبلغ در آن زمان زياد بود بسيارى ندادند و آن مرحوم وجوه پرداخته شده را بينحجاجى كه دزد اموالشان را برده و پريشان بودند تقسيم فرمود و در آن سفر هركس مبلغمزبور را پرداخته بود، از آن مرض محفوظ و به سلامت به وطن خود برگشت و كسانىكه ندادند، همه گرفتار و هلاك شدند از آن جمله همشيره زاده ام و كاتبم از پرداخت آن مبلغامتناع ورزيدند و جزء هلاك شدگان شدند.
تاءثير صدقه در حفظ بدن از مرض و جلوگيرى از خطر مرگ (مگراجل حتمى ) و نگهدارى مال از هر آفتى ، از مسلميات وتجربيات است و اخبار متواتره ازاهل بيت : در اين باره رسيده و مرحوم حاجى نورى بسيارى از اين اخبار را در كتاب ((كلمهطيبه )) نقل فرموده است .
نجات از وبا به وسيله صدقه
خلاصه انسان مى تواند بدن و جان و بستگان و دارائى خود را به وسيله صدقه بيمهالهى كند و اگر رعايت آداب و شرايط صدقه را به تفصيلى كه در كتاب مزبور ذكرشده بنمايد، يقين بداند خداى تعالى بهترين حفظ كنندگان است و داناترين وتواناترين يارى كنندگان است و خلف وعده نخواهد فرمود. و در اينجا براى زيادتىبصيرت خواننده عزيز يك روايت از كتاب مزبورنقل مى گردد.
در صفحه 193 ضمن شرط دهم از آداب و شروط صدقه از تفسير امام حسن عسكرى عليهالسلام نقل كرده كه حضرت صادق عليه السلام به راهى تشريف مى بردند و جماعتى درخدمتش بودند در حالى كه اموال خود را همراه آورده بودند به ايشان خبر دادند كه در آن راهدزدان و راهزنانند اموال مردم رامى برند.
ايشان از ترس لرزان شدند حضرت فرمود شما را چه شده است ؟ گفتند اموالمان با ماستمى ترسيم از ما بگيرند آيا شما آنها را از ما مى گيريد شايد رعايت حرمت شما را كنند وچون بدانند اين اموال از شماست صرفنظر نمايند. فرمود شما چه مى دانيد شايد ايشانجز من كسى را اراده نكنند و به اين كار تمام اموالتان تلف شود، عرض كردند آيا آنها رادر زمين دفن كنيم ؟ فرمود: اين بيشتر سبب تلف آنهاست ، شايد كسى بر آن وارد شود وآنها را بربايد و يا اينكه شما محل پنهان كردناموال را پيدا نكنيد، عرض كردند پس چكنيم ؟
فرمود آنها را به كسى بسپاريد كه حفظش كند و آفات را از آن برگرداندو آن را زيادكند و هريك را بزرگتر از دنيا و آنچه در اوست گرداند پس رد كند آنها را به شما درحال نهايت احتياجتان به آن ، عرض كردند آن شخص كيست ؟
فرمود: پروردگار عالم . عرض كردند چگونهاموال خود را به او بسپاريم ؟ فرمود: آنها را صدقه دهيد بر ضعفا و مساكين . گفتند:اينجا فقير و بيچاره نيست . فرمود: عزم كنيد ثلث آن را صدقه دهيد تا خداوند باقى رااز آنچه مى ترسيد حفظ فرمايد. گفتند: عزم كرديم . فرمود: پس در امان خدا برويد. پسرفتند چون دزدان پيدا شدند همه ترسيدند حضرت فرمود چگونه مى ترسيد وحال آنكه شما در امان خدا هستيد دزدها پيش آمدند و پياده شدند و دست آن حضرت رابوسيدند و گفتند دوش در خواب حضرت رسول 9 را ديديم و به ما امر فرمود كه خود رابه جناب شما عرضه دهيم پس ما در محضرت هستيم و همراه شما مى آييم تا شما و اينجماعت را از شرّ دشمنان و دزدان حفظ كنيم . حضرت فرمود ما را به شما حاجتى نيست ؛زيرا كسى كه شما را از ما دفع كرده آنها را نيز دفع مى كند.
پس به سلامت رفتند و چون به مقصد رسيدند ثلثاموال خود را صدقه دادند پس ‍ تجارت ايشان بركت كرد و هر درهم ايشان ده درهم سودكرد آنگاه گفتند چقدر بركت حضرت صادق عليه السلام بزرگ بود.
حضرت فرمود: بركت خدا را در معامله با او شناختيد پس مداومت كنيد به معامله با خداوند.
و از عجايب صدقه در راه خدا اين است كه نه تنها صدقه سبب كم شدنمال نمى گردد بلكه سبب افزوده شدن آن گرديده و چندين برابر نصيب صدقه دهنده مىگردد و شواهد اين موضوع بسيار است ، به كتاب مزبور مراجعه شود.
22 - نجات از مرگ
و نيز جناب آقاى ايمانى فرمودند در سفرى كه از اصفهان به شيراز مى خواستيم مراجعتكنيم خدمت آقاى حاجى بيدآبادى سابق الذكر -اعلى اللّه مقامه - مشرف شديم به مافرمودند جناب ميرزاى محلاتى (كه در داستاناول ذكرى از ايشان شد) به من نوشته است كه ايشان را از دعا فراموش كرده ام سلام مرابه ايشان برسانيد و عرض كنيد من شما را فراموش نكرده ام چنانچه در فلان شب ، سهمرتبه خطر مرگ به شما توجه كرد ومن از حضرت ولى عصر -عجل اللّه تعالى فرجه - سلامتى شما را خواستم و خداوند شما را حفظ فرمود.
نجات از دزد
آقاى ايمانى فرمودند پس از رسيدن به شيراز پيغام آقاى بيدآبادى را به جناب ميرزارسانديم ، فرمود درست است در همان شبى كه ايشان فرمودند تنها بهمنزل مى آمدم درب منزل (زير طاق ) كه رسيدم يك نفر ايستاده بود تا مرا ديد عطسه اىعارضش شد، پس سلام كرد و گفت استخاره اى بگير، با تسبيح استخاره گرفتم ، بدبود، گفت يكى ديگر بگير، آن هم بد بود، باز گفت استخاره ديگر بگير، سومى هم بدبود، پس دست مرا بوسيد و عذرخواهى كرد و گفت مرا وادار كرده بودند كه شما را امشببا اين اسلحه بكشم چون شمارا ديدم بى اختيار عطسه كردم و مردد شدم ، گفتم استخارهمى گيرم اگر خوب آمد، شما را مى كشم و تا سه مرتبه استخاره كردم و هر سه بد آمد،دانستم كه خدا راضى نيست و شما پيش خدا آبرومنديد.
23 - نجات از دزد
و نيز جناب آقاى ايمانى - سلمه اللّه تعالى - فرمودند در همان سفر هنگام وداع از مرحومبيدآبادى فرمودند در اين سفر قطاع الطريق قافله شما را مورد حمله و دستبرد قرار مىدهند ولى به شما ضرر نمى رسد و مبلغ چهارده تومان به عدد مبارك معصومين : براىمخارج راه به ما دادند.
چون نزديك سيوند رسيديم ، دزدها به قافله حمله كردند، قاطرى كه بر آن اثاثيه مابود سرعت كرد و از قافله خارج شد و رو به سيوند دويد، مركبى هم كه ما در كجاوه برآن سوار بوديم ، عقب او حركت كرد تا اينكه خود و اثاثيه به سلامت وارد سيوند شديم وتمام قافله مورد حمله و چپاول واقع شدند.
24 - نجات از مرگ
و نيز جناب آقاى ايمانى نقل فرمودند كه جناب حسين آقا مژده (عمه زاده آقاى ايمانى ) -سلمه اللّه تعالى - با والده اش هر دو مريض سخت و مشرف به موت بودند، مرحوم حاجىبيدآبادى - اعلى اللّه مقامه - تشريف آوردند و فرمودند يكى از اين دو مريض بايد بروديعنى بميرد و من از خداوند متعال شفاى حسين آقا را خواسته ام و او خوب خواهد شد.
پس از فرمايش بيدآبادى در همان شب والده حسين آقا مرحومه شد و حسين آقا را خداوند شفامرحمت فرمود وفعلا هم به سلامت و از خوبان هستند.
25 - جريان آب چشمه
چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم بيدآبادى - اعلى اللّه مقامه آمده وگفتند چشمه آبى كه از دامنه كوه جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى بود، چندىاست خشكيده و ما در زحمت هستيم ، دعايى كنيد تافرج شود.
آن بزرگوار آيه شريفه :(لَوْ اَنْزَلْنا هذَالقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ) (اواخر سوره حشر) را بررقعه اى نوشته به آنها داده و فرمود اول شب آن را بر قله آن كوه گذارده و برگرديد،آنها چنين كردند و چون به خانه خود رسيدند، صداى مهيبى از كوه بلند شد كه همه اهالىشنيدند و چون صبح بيرون آمدند، چشمه آب را جارى ديدند و شكر خداى را به جا آوردند.
نكته اى قابل توجه
چند داستانى كه از مرحوم بيدآبادى - اعلى اللّه مقامه - و نظاير آن كه ذكر شد مبادا موجبتعجب يا خداى نكرده انكار خواننده عزيز گردد؛ زيرا
اولا: اينگونه امور و بالاتر از آنها از مراتب دانايى و توانايى و مباركى وجود اصحابائمه : مانند جناب سلمان و ميثم و رشيد هجرى و جابر جعفى و همچنين از روات اخبار و علماىاخيار مانند سيد بحرالعلوم و سيد باقر قزوينى و ملامهدى نجفى آنقدرنقل گرديده و در كتب معتبره ثبت شده كه هيچقابل انكار نيست (براى زيادتى اطلاع از اين موضوع به كتابرجال ممقانى كه مفصلا حالات اصحاب ائمه و روات اخبار را ذكر فرموده يا كتاب قصصالعلماء كه كرامات بعض علما را نقل كرده است مراجعه شود).
جريان آب چشمه
ثانيا: صدور كرامات از بزرگان دين سبب مى شود كه شخص از دانستن آنها به عظمت ومقام شامخ امام (ع ) پى ببرد و بفهمد كه مقامات آنها بزرگتر از اين است كه كسى برآنها اطلاع يابد؛ زيرا جائى كه اشخاص به واسطه تبعيت تام از ايشان از دانايى وتوانايى و اجابت دعوات به چنين مقامى مى رسند پس احاطه علمى و توانائى امام عليهالسلام چگونه است چون مسلم است كه هر صاحب مقامى از روحانيت ريزه خور خوان احسان امامعليه السلام است كه قطب عالم وجود و قلب عالم امكان و مصدر جميع امور است و از تصديقبه عجز از ادراك مقام امام عليه السلام يقين مى شود به عجز از ادراك احاطه علمى و قدرتبى پايان حضرت رب الارباب و مجيب الدعواتجل جلاله كه خالق امام عليه السلام و عطا كننده مقام ولايت به او است .
خلاصه ، دانستن اين داستانها موجب زيادتى معرفت و بصيرت مقام امام عليه السلام و عظمتحضرت رب الانام است .
ثالثا: اين داستانها ونظاير آنها موجب تصديق و يقين به صدق فرمايش و وعده هاى خدا ورسول و ائمه : در باره اهل تقواست و اينكه نفوس مستعد هرگاه در انجام تكاليف شرعىنهايت مواظبت را بنمايند و در آوردن جميع واجبات و ترك كردن جميع محرمات جدى باشند،به مقاماتى مى رسند كه فوق ادراك عقول جزئى بشرى است . و ملائكه ، خدمتگزار ايشانمى شوند و هرچه از خدا بخواهند به آنها عنايت مى فرمايد و غير اينها از آثارى كه دركتب روايات رسيده خصوصا در ابواب كتاب الايمان والكفر ازاصول كافى ونقل آنها منافى وضع اين رساله است ، تنها حديث معتبرى كه عامه و خاصهاز رسول خدا9 روايت كرده اند براى مزيد اطلاع خواننده عزيزنقل مى گردد.
رسول خدا(ص ) فرمود كه : خداوند عزوجل فرموده است هركس دوستى از دوستان مرا اهانتكند هرآينه براى نبرد با من كمين كرده است و هيچ بنده با عملى به من نزديك نشود كهمحبوبتر باشد نزد من از عمل بدانچه بر او واجب كرده ام و به راستى او با انجامنوافل (مستحبات ) به من تقرب جويد تا آنجا كه او را دوست دارم و چون او را دوست داشتمگوش او شوم كه با آن بشنود و چشم او شوم كه با آن ببيند و زبان او شوم كه با آنبگويد و دست او شوم كه با آن كار كند و از خود دفاع نمايد، اگر مرا بخواند اجابتشكنم و اگر از من خواهشى كند به او ببخشم .(13)
در شرح اين حديث مبارك ، علما وجوهى بيان كرده اند كه علامه مجلسى در مرآتالعقول آنها را نقل فرموده و خلاصه مستفاد از حديث آن است كه ممكن است شخص به واسطهالتزام به واجبات و مواظبت به مستحبات محبوب و مقرب درگاه حضرت آفريدگار شود وچون چنين شود چشمش ، چشم بيناى خدا مى شود پس آنچه را ديگران نمى بينند او از پشتهزاران پرده مى بيند و آنچه را ديگران نمى شنوند او مى شنود بلكه امور معنوى و صورملكوتى و نغمه هاى غيبى كه از حس ديگران پنهان است براى او آشكار است .
بالجمله خواننده عزيز بداند آنچه در اين داستانها و نظاير آن را مى خواند يا مى شنودنسبت به آنچه خداوند وعده داده و ذخيره فرموده از مقامامت عالى و درجات روحانيت براىبندگان نيكوكار و مقربين مانند قطره است نسبت به دريا چنانچه مضمون حديث قدسى است.(14)
26 - شفاى مفلوج
از عالم بزرگوار آقاى حاج سيد فرج اللّه بهبهانى - سلمه اللّه تعالى - كه در سفرحج توفيق ملاقات ايشان نصيب حقير شده بود، شنيدم كه درمنزل شفاى مفلوج
ايشان در مجلس تعزيه دارى حضرت سيدالشهداء (ع ) معجزه اى واقع شده پس ‍ خدمتايشان خواهش شد كه معجزه واقعه را براى بنده بنويسند آن بزرگوارتفصيل را به خط خود مرقوم داشته و ارسال فرمودند در اينجا عين نوشته ايشان به نظرشما مى رسد.
شخصى به نام عبداللّه ، مسقطالراءس او جابرنان است از توابع رامهرمز ولى ساكنبهبهان است و اين مرد در تاريخ 28 شهر محرم الحرام سنه 1383 از يك پا مفلوج گرديدو قدرت بر حركت نداشت مگر به وسيله دو چوب كه يكى را زيربغل راست و ديگرى را زير بغل چپ مى گذاشت و با زحمت ، اندك راهى مى رفت ودر حق اواز مؤ منين كمك مى شد براى معاش ، تا اينكه مراجعه كرده به دكتر غلامى و ايشان جوابياءس داده بودند و بعدا آمد نزد حقير كه وسيله حركتشان را به اهواز فراهم آورم ،وسائل حركت بحمداللّه فراهم گرديد خط سفارش به محضر آيت اللّه بهبهانىارسال و آن جناب هم پذيرايى فرموده و او را نزد دكتر فرهاد طبيب زاده پزشكبيمارستان جندى شاهپور ارسال داشته پس از عكسبردارى و مراجعه ، اظهار ياءس ‍ كرده وگفته بود پاى شما قابل علاج نيست و در وسط زانوتان غده سرطانى مشاهده مى شودپس با خرج خود او را به بيمارستان شركت نفت آبادانانتقال مى دهد آنجا هم چهار قطعه عكس از پايش برداشته و اظهار داشتند علاج نشدنى استبا اين حالت برمى گردد به بهبهان .
عبداللّه مرقوم گويد در خلال اين مدت ، خوابهاى نويد دهنده مى ديدم كه قدرى راحت مىشدم تا اينكه شبى در واقعه ديدم وارد منزل بيرونى شما شده ام و شما خودتان آنجانيستيد ولى دو نفر سيد بزرگوار نورانى تشريف دارند در زير درخت سيبى كه درباغچه بيرونى ديده مى شودتشريف دارند و در اين اثنا شما وارد شديد بعد از سلام وتحيت آن دوبزرگوار خودشان را معرفى فرمودند يكى از آن دو بزرگوار حضرت امامحسين عليه السلام و ديگرى فرزند آن بزرگوار حضرت على اكبر عليه السلام بودندحضرت ابى عبداللاهّلحسين عليه السلام دو سيب به شما مرحمت فرمودندوفرمودند يكىبراى خودت و ديگرى براى فرزندت باشد و پس ‍ از دوسال اين دو سيب نتيجه مى دهند و شش كلمه با حضرت حجة بن الحسن -عجل اللّه تعالى فرجه - صحبت مى كند
عبداللّه گفت در اين حال از شما درخواست نمودم كه شفاى مرا از آن بزرگوار بخواهيديكى از آن دو بزرگوار فرمودند روز دوشنبه ماه جمادى الثانيه ، سنه 84 پاى منبر كهبراى عزادارى در منزل فلانى (كه منظور حقير بوده ) منعقد است مى روى و با پاى سالمبرمى گردى . از شوق ، از خواب بيدار شدم و به انتظار روز موعود بودم و خواب رابراى حقير نقل كرد همان روز دوشنبه ديدم عبداللّه با دو چوبزيربغل آمد و پاى منبر نشست ، خودش اظهار داشت كه پس از يك ساعت جلوس حس ‍ كردم كهپاى مفلوجم تير مى كشد، گويى خون در پايم جريان پيدا كرده است ، پايم را دراز كردهوجمع نمودم ديدم سالم شده با اينكه روضه خوان هنوز ختم نكرده بود بپا برخاستم ونشستم بدون عصا! قضيه را به اطرافيان گفتم ، حقير ديدم عبداللّه آمد و با حقيرمصافحه نمود، يك مرتبه ديدم صداى صلوات ازاهل مجلس بلند شد و ديگر از آن فلج بالكليه راحت شد، پس در شهر مجالس جشنگرفته شد و در روز بعد 22 مهر 43 از ساعت 8 الى 11 صبح درمنزل حقير مجلس جشنى به اسم اعجاز حضرت سيدالشهداء عليه السلام گرفته شد وجمعيت كم نظيرى حاضر و عكس بردارى گرديد.
والسلام عليكم ورحمة اللّه
...حرره الاحقر السيد فرج اللّه الموسوى
27 - رؤ ياى صادقانه
عبد صالح پرهيزگار مرحوم حاج محمد هاشم سلاحى - رحمة اللّه عليه - چندى قرحه اىدر داخل دهانش پيدا شد و چرك و خون از آن خارج مى گرديد و سخت ناراحت بود و براىمعالجه آن به آقاى دكتر ياورى مراجعه مى كرد تا آنكه دكتر به ايشان گفت اين قرحه رابايد به وسيله برق شفاى هفت مريض در يك لحظه معالجه كرد و فعلا دستگاه برق درشيراز نيست وبايد به تهران بروى و به بيمارستان شوروى مراجعه كنى .
آن مرحوم به بنده مى گفت مى ترسم به تهران بروم و از روزه ماه مبارك رمضان وفيوضات آن محروم شوم و اگر نروم مى ترسم كه چرك و خون فرو برم و مبتلا بهاكل حرام گردم و بالاخره تصميم گرفت به تهران نرود.
يك روز صبح آقاى دكتر ياورى با كتاب طبى كه در دست داشت بهمنزل آمد و گفت شب گذشته در خواب شخصى به من گفت چرا محمدهاشم را معالجه نمىكنى ، گفتم بايد به تهران برود فرمود لازم نيست درد او و دوايش در فلان صفحه ازفلان كتابى كه دارى موجود است .
از خواب بيدار شدم كتاب را برداشتم باز كردم همان صفحه كه فرموده بود آمد وبالجمله به وسيله استعمال همان دوايى كه حواله فرموده بودند خداوند به ايشان شفا دادو از اول ماه مبارك موفق به روزه شد - رحمت بى پايان خداوند به روانش ‍ باد.
28 - شفاى هفت مريض در يك لحظه
و نيز مرحوم سلاحى مزبور - عليه الرحمه - در ماه محرم تقريبا بيستسال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع و كمتر خانه اى بود كه در آن مريض حصبه اىنباشد و تلفات هم زياد بود يك روز فرمود درمنزل آقاى حاج عبدالرحيم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرتسيدالشهداء عليه السلام شفا مرحمت فرمود وتفصيل آن را بيان كرد.
بعدا آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را پرسش نمودم ، ايشان مطابق آنچهمرحوم سلاحى فرموده بود بيان كرد. سپس از ايشان خواستم كه آن واقعه را به خط خودنوشته تا در اينجا ثبت شود، اينك نوشته آقاى سرافراز:
تقريبا بيست سالقبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرضحصبه در يك اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى ،مريضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطرى پريشانبه مجلس تعزيه دارى خودمان كه مؤ سس آن مرحوم حاج ملا على سيف -عليه الرحمه - بودرفتم
موقع تعزيه دارى ، سينه زنى ، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن عليه السلامقرائت شد، پس از فراغت از تعزيه دارى و اداى نماز صبح ، با عجله بهمنزل مى رفتم و در قلب خود شفاى هفت مريض را بوسيله عزيز زهرا (ع ) از خدا مىخواستم .
وقتى به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتشى نشسته و مختصر نانى كه از روزقبل و شب باقيمانده است ، روى آتش گرم مى كنند و با اشتهاىكامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از ديدن اين منظره عصبانى شدم ؛ زيرا خوردن نان آن همنانى كه از روز و شب گذشته باقيمانده براى مبتلا به مرض حصبه مضر است .
دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ماها خوب شده ايم و از خواب برخاستيم وگرسنه ايم نان و چاى مى خوريم . گفتم خوردن نان براى مرض حصبه خوب نيست ، گفتپدر! بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ما همه خوب شده ايم . گفتم خوابت را بگوگفت :
در خواب ديدم اطاق ، روشنى زيادى دارد ومردى آمد در اطاق ما و فرش سياهى در اين قسمتاز اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ايستاد، آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت وبزرگوارى وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اى بود،اول به طاقچه هاى اطاق و به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم : راروى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس ازآن اطراف آن فرش سياه نشسته وقرآنهاى كوچكى از بغل بيرون آورده و قدرى خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروعكرد به روضه حضرت قاسم عليه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسمكه مكرر مى گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم مى خوانند و همه شديدا گريه اجابتفورى مى كردند و مخصوصا آن زن خيلى سوزناك گريه مى كرد، پس از آن در ظرفهاىكوچكى چيزى مثل قهوه همان مردى كه قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجبكردم كه اشخاص با اين جلالت چرا پاهاشان برهنه است ، جلو رفتم و گفتم شما را بهخدا كداميك از شما حضرت على عليه السلام هستيد
يكى از آنها جواب داد و فرمود منم . خيلى با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهاىشما برهنه است ، پس با حالت گريه فرمود ما اين ايام عزاداريم و پاى ما برهنه است،فقط پاى آن زن در همان لباس پوشيده بود.
گفتم ما بچه ها همه مريضيم مادر ما هم مريض است ، خاله ما مريض است ، آن وقت حضرتعلى عليه السلام از جاى خود برخاست و دست مبارك بر سر و صورت يك يك ما كشيدند ونشستند و فرمودند خوب شديد مگر مادرم ، گفتم مادرم هم مريض است ، فرمودند مادرتبايد برود. از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس ‍ نمودم پس در اثر عجز و لابه من، برخاستند دستى هم روى لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند از اطاق بيرون روند روبه من كرده فرمودند بر شماباد نماز كه تا شخص مژه چشمش به هم مى خورد بايد نمازبخواند.
تا درب كوچه ، عقب آنها رفتم ديدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاىسياه دارد، آنها رفتند و من برگشتم در اين وقت از خواب بيدار شدم صداى اذان صبح راشنيدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ، ديدم هيچكدام تب نداريم ،همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم ، چون احساس گرسنگى زياد در خود مى كرديملذا چاى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بياييد و تهيهصبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجى به دكتر و دوا پيدا نكردند.
29 - اجابت فورى
ثقه عدل ، جناب حاج على آقا سلمان منش (بزاز) - سلمه اللّه تعالى - كه ورع ايشان موردتصديق عموم است ، گفتند وقتى قرحه اى دربغل ران چپ من پيدا شد كه مرا سخت ناراحت كرده بود و براى من رفتن به بيمارستانبراى جراحى بسيار دشوار بود، شبى وقت سحر براى تهجد برخاستم بوى گندزيادى حس كردم و چون تحقيق كردم معلوم شد از همانمحل زخم است ، خيلى پريشان شدم ، به خداى خود ناليدم عرض كردم عمرى در زير سايهاسلام و بندگى تو و دوستى محمد و آل او به سر بردم ، راضى مشو كه به اين بليهگرفتار و ناچار شوم به كسانى مراجعه كنم كه از دين اسلام خارجند، خلاصه رقتزيادى دست داد به طورى كه از خود بى خود شدم .
هنگامى كه به خود آمدم فهميدم صبح شده ، سخت ناراحت شدم كه از تهجد محروم شده ام ،شتابان از پله هاى غرفه پايين آمدم به قصد تطهير، يكوقت متوجه شدم كه من با پاىدرد چگونه به سرعت پايين آمدم و ديدم پايم دردى ندارد، دست برمحل زخم گذاشتم دردى حس نكردم در روشنايى آمدم و بهمحل زخم نگاه كردم ، اثرى از زخم نديدم به طورى كه جاى آن هم معلوم نبود و با پاىراست ابدا فرقى نداشت .
آقاى حاج على آقا فرمودند نظير اين قضيه موارد بسيارى برايم پيش آمده كه خودم يابستگانم به مرض سختى يا گرفتارى شديدى مبتلا شديم و به وسيله دعا وتوسل به معصومين : خداوند فرج فرمود. آنچه گفته شد نمونه اى از آنهاست .
حالت ديگر بود كان نادر است
تو مشو منكر كه حق بس قادر است
30 - افاضه قرآن مجيد
و نيز جناب حاج على آقا فرمود من در طفوليت به مكتب نرفتم و بى سواد بودم و دراول جوانى سخت آرزو داشتم بتوانم قرآن مجيد را افاضه قرآن مجيد
بخوانم تا اينكه شبى با دل شكسته به حضرت ولى عصر -عجل اللّه تعالى فرجه - براى رسيدن به اين آرزومتوسل شدم .
در خواب ديدم جدرج كربلا هستم ، شخصى به من رسيد و گفت : در اين خانه بيا كهتعزيه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در آن برپاست و استماع روضه كن ،قبول كرده وارد شدم ، ديدم دونفر سيد بزرگوار نشسته اند و جلو آنها ظرف آتشى است وسفره نانى پهلوى آنها است ، پس قدرى از آن نان را گرم نموده به من مرحمت فرمودند ومن آن را خوردم ، پس روضه خوان ذكر مصائباهل بيت : كرد و پس از تمام شدن ، از خواب بيدار شدم حس كردم به آرزوى خود رسيده ام ،پس قرآن مجيد را باز كردم ديدم كاملا مى توانم بخوانم و بعد در مجلس قرائت قرآن مجيدحاضر شدم ، اگر كسى غلط مى خواند يا اشتباه مى كرد به او مى گفتم حتى استاد قرائتهم اگر اشتباهى مى كرد مى گفتم .
استاد گفت : فلانى ! تو تا ديروز سواد نداشتى جوج قرآن را نمى توانستى بخوانى ،چه شده كه چنين شده اى ؟ گفتم : به بركت حضرت حجت عليه السلام به مقصد رسيدم .
فعلا حاجى مزبور استاد قرائت اند و در شبهاى ماه مبارك رمضان مجلس قرائت ايشان تركنمى شود.
از جمله عجايب حاجى مزبور آن است كه غالبا در خواب امور آتيه را مى بيند و مى فهمدكه فردا چه مى شود با كه برخورد مى كند و با كه طرف معامله مى شود و آن معاملهسودش چه مقدار است .
وقتى به حقير گفت خداوند بزودى به فرزندت (آقاى سيد محمد هاشم ) پسرى عطا مىكند اسمش را به نام مرحوم پدرت ((سيد محمد تقى )) بگذار، طولى نكشيد خداوند پسرىبه ايشان عنايت فرمود و اسمش را ((محمد تقى )) گذارديم .
پس از ولادت ، سخت مريض شد به طورى كه اميد حيات به آن بچه نبود. باز حاجىمزبور فرمود ((اين بچه خوب خواهد شد و باقى خواهد ماند))، طولى نكشيد كه خداوند اورا شفا داد و الان بحمداللّه در سن پنجسالگى و سالم است .(15)
و بالجمله ايشان در اثر تقوا و مداومت بر مستحبات خصوصانوافل يوميه داراى صفاى نفس و مورد عنايت و لطف حضرت حجت -عجل اللَّه تعالى فرجه - مى باشد.
ضمنا بايد دانست كه رازآگاه شدن بعض نفوس از امور آتيه و اخبار به آن ، آن است كهخداوند قادر متعال تمام حوادث كونيه ، كلى و جزئى را تا آخر عمر دنيا پيش از پيدايشآنها در كتابى از كتابهاى روحانى و لوحى از الواح معنوى ثبت فرموده است چنانچه درسوره حديد مى فرمايد: ((هيچ مصيبتى در آفاق و انفس واقع نمى شود مگر اينكه پيش ازپيدايش آن در كتاب الهى ثبت است و اين كار (يعنى ثبت امور تماما در لوحى نزد قدرتبى پايان او) بر خداوند سهل است براى اينكه ناراحت نشويد بر فوت شدن چيزى ازشما (يعنى بدانيد خداوند صلاح شما را دانسته و فوت آن چيز را قبلا تعيين و ثبتفرموده ) و خوشحال نشويد و به خود نباليد به چيزى كه به شما رسيده (يعنى بدانيدآن را خداوند براى شما مقدر ومقرر فرموده ).(16)
بنابراين ممكن است بعض نفوس صاف در حال خواب كه از قيود مادى تا اندازه اى آزاد شدهاند با ارواح شريف و الواح عالى و بعض كتب الهىمتصل شده و به بعض ‍ امورى كه در آنها مشهود است اطلاع يابند و هنگام بيدارى و مراجعتتام روح به بدن ، قوه خياليش تصرفى در آن نكند و آنچه ديده به صرافت در حافظهاش باقى ماند و از آن خبر دهد.

next page

fehrest page

back page