بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 1, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - مقدّمه مؤلّف
     10 - كيفر گناهان در روايات
     11 - 5 ـ خوف از نقصان در عبادت
     12 - گفتگوى حضرت سجّاد با جابر در مسئ
     13 - از عبوديّت تا ربوبيّت
     14 - آري بندگيهاي ما هر چند زياد باشد
     2 - بسم الله الرحمن الرحيم
     3 - در بيان حالات عارفان
     4 - اوصاف عارفان
     5 - نفس و هفت مرحله ى آن
     6 - عرفان از زبان پيشواى عارفان
     7 - اقسام حجاب
     8 - نَجْوَى الْعارِفينَ تَدُورُ عَلى
     9 - كيفر گناهان در قرآن
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد اول
 

 

 
 
قبلفهرست بعد

باب اوّل

در بيان حالات عارفان

 

قالَ الصَّادِقُ(عليه السلام): نَجْوَىَ الْعارِفينَ تَدورُ عَلى ثَلاثَةِ أُصُول: الخَوْفُ وَالرَّجاءُ وَالحُبُّ.

فَالْخَوْفُ فَرْعُ الْعِلْمِ ، وَالرّجاءُ فَرْعُ اليَقينِ ، وَالْحُبُّ فَرْعُ الْمَعْرِفَةِ .

فَدَليلُ الْخَوفِ الهَرَبُ ، وَدَليلُ الرَجاءَ الطَّلَبُ ، وَدَليلُ الحُبّ إيثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ .

فَإِذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ في الصَّدْرِ خافَ ، وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ، وَإِذا هَرَبَ نَج ، وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ وَإِذا تَمَكّنَ مِنْهُ رَج ، وَإِذا وَفِقَ لِلْطَّلَبِ وَجَدَ ، وَإِذا تَجَلّى ضِياءُ الْمَعْرِفَةِ في النُّؤادِ هاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ ، وَإِذا هَاجَ ريحُ الْمَحَبَّةِ إِسْتأْنَسَ في ظِلالِ الْمَحْبُوبِ وَآثَرَ الْمَحبُوبَ عَلى ما سِواهُ ، وَباشَرَ أَوامِرَهُ وَاجْتَنَبَ نَواهِيهِ .

وَإِذا اسْتَقامَ عَلى بَساطِ الأُنْسِ بِالْمَحْبُوبِ مَعَ أَداءِ أَوامِرِهِ وَاجْتِنابِ نَواهِيهِ وَصَلَ إِلى رُوحِ الْمُناجاة .

وَمِثالُ هذِهِ الأُصُولِ الثَّلاثَةِ كَالْحَرَمِ وَالْمَسْجِدِ وَالْكَعْبَةِ فَمَنْ دَخَلَ الْحَرَمَ آمِنَ مِنَ الْخَلْقِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْمَسْجِدِ آمَنَتْ جَوارِحُه أَنْ يَسْتَعْمِلَها في الْمَعْصِيَةِ ، وَمَنْ دَخَلَ الْكَعْبَةِ أَمِنَ قَلْبُهُ مِنْ أَنْ يَشْغَلَهُ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللهِ .

فَانْظُرْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُ ، فَإِنْ كانَتْ حَالَتُكَ حالةً تَرْضاها لِحُلُولِ الْمَوتِ فَاشْكُرِ اللهَ عَلى تَوْفيقِهِ وَعِصْمَتِهِ ; وَإِنْ تَكُنْ الأُخْرى فَانْتَقِلْ عَنْها بِصِحَّةِ العَزيمَةِ وَانْدَمْ عَلى ما سَلَفَ مِنْ عُمْرِكَ في الْغَفْلَةِ ، وَاسْتَعِنْ بِاللهِ عَلى تَطْهِيرِ الظّاهِرِ مِنَ الذُّنُوبِ ، وَتَنْظيفِ الْباطِنِ مِنَ الْعُيُوبِ، وَاقْطَعْ زِيادَةَ الْغَفْلَةِ مِنْ قَلْبِكَ وَاطْفِ نارَ الشَّهْوَةِ مِنْ نَفْسِكَ .

 

عرفان و عارف

امام صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت مورد بحث مى فرمايند :سرّ وجود عارفان و حقيقت باطن آنان بر سه اصل استوار است :

بيم ، اميد ، محبّت .

در سطور گذشته مسائل قابل توجّهى را در باره ى عرفان و عارف ذكر كرديم اينك لازم است توضيح بيشترى در اين زمينه ارائه گردد تا عارفانى كه در فرمايش امام معصوم (عليه السلام) آمده اند چهره ى روشن ترى از خود نشان دهند ، بنابر اين پس از توضيح و تفسيرى كه نقل مى كنيم به شرح سه اصل بيم ، اميد ، محبّت اقدام مى نماييم .

در اين قسمت به كمك آيات و روايات و كلام بزرگان قوم اوصاف عارف را بازگو مى كنيم ، اميد است ما نيز توفيق اتّصاف به اين اوصاف ملكوتى و حالات ربّانى و واقعيّات الهيّه را بيابيم .

عارف :با كمك گيرى از فرهنگ وحى ، و راه و روش انبيا و ائمّه ى طاهرين به شناخت مبدأ و معاد و حقايق اصيل وواقعيات مبنايى موفّق شده ، و عملاً به آن حقايق و واقعيّات آراسته شده است .

عارف :انسانى است كه دل به نور توحيد برافروخته ، و با توجّه به قرآن با چشم دل ، به مشاهده ى قيامت برخاسته ، و با تكيه بر حقيقت توحيد و معاد ، عقايد و اخلاق و اعمال خود را از آلودگى ها پيراسته ، و جان و دل و اعضاء و جوارح خويش را با فيوضات الهيّه آراسته ، و در راه علم و عمل مجاهده كرد ، و در مملكت پاك خلوص مسكن گرفته است .

عارف :جز خدا نمى بيند ، و جز خدا نمى داند ، و جز خدا نمى خواهد ، و جز خدا نمى گويد ، و جز خدا نمى شنود ، و جز به خدا ميل نمى كند ، و جز به سوى خدا نمى رود .

عارف :آگاه به حقوق خالق و مخلوق و رعايت كننده ى هر دو حقوق در تمام زمينه هاى حيات و زندگى است .

عارف :سرمايه هاى ارزشمند عمر را هدر ندهد ، و جز خواسته ى پروردگار عزيز چيزى نمى طلبد و به غير صراط مستقيم نمى رود ، و از عاشقان جمال او جدا نمى شود ، و از هدايت گمراهان و علاج بيماران غفلت نمى كند .

عارف :براى خدا بنده اى است نيكو ، و براى خلق خدا رفيقى است خوشخو .

عارف :همچون زمين منبع خير و بركت ، و چون خورشيد انرژى بخش ، و چون باران بهاران منشأ تراوت و بيدارى است .

عارف :چون زنبور عسل شيرينى مهر و محبّتش براى دوستان و نيش قهر و غضبش براى دشمنان است .

عارف :غرق در درياى اطاعت ، متّحد با عبادت ، حقيقتى است متّصف به كرامت ، و براى خلق خدا چون دريايى از بركت است .

عارف :انسانى است وال ، و در آدميت و انسانيت در افقى بال ، در ميان مردم گوهرى اعلا و براى جامعه ى انسانى چراغى راه گشا است .

عارف :گلى بى خار ، براى دين ياور و يار ، در سخن گفتن با مردم هشيار ، در ميان غفلت زدگان بيدار ، در برخورد با خلق خدا منبعى دين دار ، در راه حق موجودى پركار ، واقعيّات هستى را نقطه ى پرگار ، در باغ انسانيّت چون درختى پربار ، و از تمام حركاتش ، صفات خداوندى نمودار است .

عارف :فرمانبردار حق است و دل سپرده ى پيشگاه او . جان به عشق محبوب ، زنده نموده ، و از شيطان بار نبرده ، و جز حق نگفته ، و غير حق نديده :

به صحرا بنگرم صحرا تو وينم  ***  به دريا بنگرم دريا تو وينم
به هرجا بنگرم كوه و در و دشت  ***  نشان از قامت رعنا تو وينم

عارف :شاگرد مكتب انبي ، همنشين با اولي ، در بندگان حضرت الله از اصفي ، و به راه سير و سلوك بين ، و به اجراى دستورهاى مولا توان ، و زبانش به عشق و ذكر حق گوي ، و در جستجوى حقيقت هميشه پوي ، و به اسرار خزانه ى محبوب دانا است .

عارف :به رموز بندگى آگاه ، در تمام لحظات حيات رهرو راه ، روشنى بخش دل گمراه ، نجات دهنده ى سرنگون شده در چاه ، و به نيمه شب مونس و همدم آه ، حضرت مالك الملوك را خادم درگاه ، در تمام اوقات حاضر درگاه ، مبرّاى از آلوده شدن به حبّ جاه ، و فقط و فقط خواستار الله است .

خوشا آنان كه الله يارشان بى  ***  كه حمد وقلهوالله كارشان بى
خوشا آنان كه دايم در نمازند  ***  بهشت جاودان بازارشان بى

عارف :عاشق خد ، مجاهد فى سبيل الله ، آراسته به اخلاق پاكان ، همراه و همراز نيكان ، دور كننده از كافران و مشركان ، شمع بزم شاهدان ، پاك و پاكيزه از خوى ددان ، طبيب درد دردمندان ، دستگير مستمندان ، اميد نااميدان ، و در راه وصال شهيدى از شاهدان است .

به خونم نويسيد لوح مزار  ***  كه اين است شهيد ره عشق يار
به والله وبه بالله وبه تالله  ***  قسم بر آيه ى نَصْرٌ من الله
كه دست از دامنت من برندارم  ***  اگر كشته شوم الحكم لله

عارف :با دل خاشع ، فروتن و متواضع ، در برابر مردم مؤمن خاضع ، مال و جان را در راه خدا بايع ، نكات حياتش براى عبرت ديگران از بهترين وقايع ، نور دل و جانش همه جا شايع ، در علم و عمل و كرامت و فضيلت چشمه اى نابع ، آثار بندگى از چهره اش ساطع ، در برابر دشمنان حقّ و حقيقت قاطع ، اعماق جانش خزينه اى از ودايع ، در همه ى عمر از لقمه ى حرام جائع ، براى نيازمندان انسانى نافع ، وسوسه ى شيطان و اهل باطل را از دل هر كسى دافع ، جز از حضرت مولا ندارد توقّع منافع ، از خواسته هاى حضرت محبوب هيچ چيز نيست او را مانع ، هم اوست بين خلق و حق شافع ، مقام انسانى خود را به وسيله ى بندگى خالص رافع ، دل آگاهش همچون برق لامع ، فرمان حقّ و انبيا و امامان را وجودى است سامع ، مقام علم و عمل و اخلاق را منبعى جامع است .

بلبل مرغزار عشق ، هزار دستان گلزار محبّت ، عارف شوريده سر ، عامل عالم ، حضرت فيض مى فرمايد :

بس جور كشيديم در اين ره كه بريديم  ***  المنّة لله كه به مقصود رسيديم
طى شد الم فرقت و برخاست غم از دل  ***  با دوست نشستيم و مى وصل چشيديم
از علم يقين آمد و از گوش به آغوش  ***  ديديم عيان آنچه به گفتار شنيديم
تا صاف شود عيش زآلايش عصيان  ***  با دوست يكى گشته سر مرگ بريديم
بس عقده ى مشكل كه در اين راه گشوديم  ***  بس گمشدگان را كه به فرياد رسيديم
با پاى برفتند گروهى ره جنّت  ***  ما با پر عرفان به ره قدس پريديم
بر وحدت حق فاش و نهان داده شهادت  ***  تا ساغرى از باده ى توحيد چشيديم
عرفان ولى را زره وحى گرفتيم  ***  فرمان نبى را به دل و جان گرويديم
چون فيض رسيديم به سرچشمه ى حيوان  ***  از مرگ رهيديم و زآفات جهيديم

عارف :انسانى است شيد ، عباداتش عين خلوص و تقو ، قدرش مجهول و ناپيد ، مشتاق وصال مول ، تمام شئون زندگى از او هويد ، پاك از خزى دني .

ما چو نائيم و نوا در ما زتوست  ***ما چو كوهيم و صدا در ما زتوست
ما عدمهائيم هستى ها نما***تو وجود مطلقى هستىّ م
ما همه شيران ولى شير علم***حمله مان از باد باشد دمبدم
حمله مان از باد و نا پيداست باد***جان فداى آنچه ناپيداست باد
آتش است اين بانگ ناى و نيست باد***هركه اين آتش ندارد نيست باد

عارف :انسانى است كه او را نيازى جز به خدا نيست ، آنى از ياد محبوب جدا نبوده و هرگز روى گردان از بلا نيست . نوايش جز مناجات با مولا نيست ، با عشق حضرت جانان توجّهش به دنيا و عقبى نيست ، رفيق راهش غير اهل ولا نيست ، چراغ محفلش جز نور اوليا نيست ، همچون او كسى به اسرار راه دانا نيست ، اگرچه جز خدا نبيند و غير خدا نخواهد ، ولى به خاطر نور بخشيدن به ديگران چون شمع مى سوزد و نور مى دهد .همّتش جز رسيدن به مقام اعلا نبوده و از قيد و عشق دوست هرگز رها نيست ، زبانش جز به ذكر دوست گويا نيست ، گوشش جز در برابر خواست معشوق شنوا نيست ، غير درياى محبّت جايى در شنا نيست ، با غير محبوب ابدى آشنا نيست ، هرگزش بر سر دنيا و ماديّت با كسى دعوا نيست ، در درونش جز عشق شديد مولا غوغا نيست ، او را در دنيا جز غم دوست بلا نيست ، قدر و منزلتش در ميان خلق عالم برملا نيست ، در عمق جان و هستى اش ذرّه اى هوس و هوى نيست ، او را جز رضاى دوست رضا نيست ، بر زبانش جز حمد و تسبيح و تهليل و سخن نيكو و ثناى الله ادّعا نيست .

عارف وارسته ، عاشق پيراسته ، حكيم فرزانه حضرت الهى قمشه اى مى فرمايد :

ما عشاقان غير از خدا يارى نداريم  ***  با ياريش حاجت به ديّارى نداريم
با هرچه پيش آيد به عالم شادكاميم  ***  بر دوش جان غير از غمش بارى نداريم
نور رخش تا در دل ما شد پديدار  ***  آئينه ى ياريم و زنگارى نداريم
عالم به چشم ما گلستانى است بى خار  ***  الاّ غمش در پاى دل خارى نداريم
تنها خيالش صبح و شامان مونس ماست  ***  انسى ديگر با يار و اغيارى نداريم
افتاد بارى كار ما با عشق و صد شكر  ***  با هيچ كس زين پس سروكارى نداريم
بر ما فقيران رحمى اى سلطان كه در دل  ***  هيچ آرزو جز فيض ديدارى نداريم
فرياد اگر ياد تو رفت از خاطر ما  ***  ماهى فروزان در شب تارى نداريم
جز ياد رويت اى گل بى خار عالم  ***  ما بلبل زاريم و گلزارى نداريم
ديوانه ى عشقيم و چون بر گردن دل  ***  زنجيرى از گيسوى دلدارى نداريم
در حضرتش بارى الهى جز دعائى  ***  با اشك و آه و ناله ى زارى نداريم

عارف :در اصطلاح بيداران راه ، و نيازمندان درگاه و عاشقان آگاه ، انسانى است كه نفس خود را به حسب قوّه ى نظريّه كامل كرده ، و علم به حقايق را به قدر توان تحصيل نموده ، و از صفات رذيله و عقايد خبيثه خود را پاك ساخته ، و خويش را به اعتقادات حقّه و كمالات الهيّه آراسته نموده .

عارف :داراى علم و عمل است ، و تمام اوامر الهى را گردن نهاده ، و از آنچه نهى شده دورى جسته و به خاطر رياضت شرعيّه و عبادت الهيّه داراى قوّت و قدرت عملى شده است .

عارف :در زبان اهل ذوق و ارباب شوق و مستان ميخانه ى عشق ، انسانى است كه علاوه بر كمال معرفت و عمل ، جميع قوا و اعضا و جوارح او براى خدا شده و در حقيقت داراى مقام فناء فى الله گشته و خلاصه جز يكى نخواهد و جز يكى نداند .

مى گويند دو نفر با هم در حساب كار و كسب اختلاف داشتند ، براى حلّ اختلاف به كمك دهنده اى محتاج شدند ، عارفى بر آنان گذشت ، از او كمك طلبيدند ، چون هر كدام اعداد دفتر خويش را به او عرضه كردند ، او غير از « يك »نگفت .پرسيدند مگر ديوانه اى كه ما چون هريك از اعداد خود را به تو مى گوئيم غير يكى نمى گوئى و از يكى نمى گذرى ؟ گفت چه كنم كه جز يكى ندانم و غير يكى به خاطرم نمى گذرد .

در هر صورت ،عارف :علاوه بر دو قوّه ى علم و عمل تمام وجود او متوجّه حق است ، و در اجراى واجبات و ترك محرّمات و بجاى آوردن نوافل سستى نمىورزد ، و اين همه با اتّصال به فرهنگ انبيا و امامان كه همان فرهنگ وحى است ميسّر است ، و چون عارف اين سير و سفر را ادامه دهد به مقام فناء فى الله و سپس بقاء بالله مى رسد .

اين طرفه آتشى كه دمى برقرار نيست  ***  گر نزد يار باشد و گر نزد يار نيست
صورت چه پاى دارد كاو را ثبات نيست  ***  معنى چه دست گيرد چو آشكار نيست
عالم شكارگاه و خلايق همه شكار  ***  غير نشانه اى زامير شكار نيست
هر سوى كار و بار كه ما مير و مهتريم  ***  و آن سو كه بارگاه اميرست باز نيست
اى روح دست بركن و بنماى رنگ خوش  *** كاينها همه بجز كف و نقش و نگار نيست
هرجا غبار خيزد آن جاى لشكرست  ***  كآتش هميشه بى تف و دود بخار نيست
تو مرد را زگردندانى چه مردى است  ***  در گرد مرد جوى كه با گرد كار نيست
اى نيكبخت اگر تو بخوئى بجويدت  ***  جوينده اى كه رحمت وى را شمار نيست
سيلت چو در ربايد دانى كه در رهش  ***  هشت اختيار خلق ولى اختيار نيست
در فقر عهد كردم تا حرف كم كنم  ***  امّا گلى كه ديد كه پهلوش خار نيست
ما خار اين گليم برادر گواه باش  ***  اين جنس خار بودن فخرست عار نيست

 

قبلفهرست بعد