بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زیتون (ترجمه خصائص الحسینیه ), آیه الله شیخ جعفر شوشترى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     M-700001 -
     M-700002 -
     M-700003 -
     M-700004 -
     M-700005 -
     M-700006 -
     M-700007 -
     M-700008 -
     M-700009 -
     M-700010 -
     M-700011 -
     M-700012 -
     M-700013 -
     M-700014 -
     M-700015 -
     M-700016 -
     M-700017 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

باب دهم
اين باب درباره خطاب هاى مختص به زيارت امام حسين عليه السلام است كه در زيارتانبياء و ائمه ديگر نيامده است ، و چند نوع است :
اول ؛ مختص كردن آن حضرت به صفاتى كه غالبا مربوط به صفات مصيبت ايشان بههنگام شهادتشان است كه اين مطلب دليل بر فضيلت خاص ‍ ايشان است .
دوم ؛ مختص كردن ايشان به صفات مخصوصى مانند ثارالله ، ذبيح الله ،قتيل الله و وترالله .
سوم ؛ مختص كردن حسين به سلام بر پيامبران به هنگام سلام كردن بر آن حضرت باويژگى ، اسامى و صفاتشان ، زيرا صفات حسين عليه السلام مظهر تمام اسامى وصفات پيامبران است ، كه ما آن را به عنوان مربوط به پيامبران يادآور شده ايم .
چهارم ؛ مختص كردن گفتن لبيك در زيارت آن حضرت ؛ در بعضى از زيارت هاىمربوط به ايشان وارد شده است كه پس از سلام بر او هفت مرتبه عبارت لبيك داعىالله تكرار شود. علت لبيك گفتن به او اين است كه آن حضرت دومين شخص دعوتكننده به سوى خدا پس از جدش ‍ صلى الله عليه وآله مى باشد.
دعوت كننده اول ، مردم را به اسلام و شهادتين دعوت كرد و دعوت خود را به يارى ونصرت خداوند و ايجاد رعب از ايشان در دل ها و امداد ملائكه و شمشير اسدالله الغالب علىعليه السلام و كمك تعدادى از اصحاب مجاهدش ، آشكار و به پيروزى رساند و حسينعليه السلام ، دعوت كننده دوم ، به ايمان و اعتقاد به امام حق و ائمه راشدين دعوت نمود ودعوت ايشان به اين مسائل به واسطه شهادت مظلوميتشان و كيفيت خاصى كه براى ايشانپيش آمد، انجام گرفت .
بنابراين مى بايست با گفتن لبيك به اين دعوت كننده هم ، پاسخ مثبت داد و چون آنحضرت هم به طور زبانى و هم به طور عملى به سوى خدا دعوت كرد، لذا لبيك گفتنبه ايشان مستحب است ، اما هفت بار لبيك دلايلى دارد؛ از جمله :
الف : ملاحظه حالت هاى اجابت كننده ، زيرا اجابت به واسطه بدن ، دست ، زبان ، گوش، چشم ، راءى ، عشق و علاقه مى باشد، و آن طور كه از عبارت زيارت بر مى آيد، هرلبيكى ، در پاسخ به دعوتى است . در عبارت زيارت ، پس از آنكه جمله لبيك داعىالله هفت بار تكرار مى شود، آمده است ان كان لم يحبك بدنى عند استغاثتك ولسانى عند استنصارك ، فقد اجابك قلبى و سمعى و بصرى و راءيى و هوايى يعنى دلم با عشق به تو، تو را اجابت كرد و گوشم با شنيدن مصيبت تو و چشممبا گريه بر تو و راءى من به اينكه عمل هر كس را كه دعوت تو را اجابت كرد، دوستبدارم و هوا و علاقه من به اينكه ميل من به تو است ، تو را اجابت كرد و جسم من اينك بهسوى تو مى آيد و زبانم اينك ثنا و سلام بر تو مى گويد.
ب : لبيك هاى هفتگانه در واقع پاسخ به طلب يارى و نصرت آن حضرت است كه هفتبار تكرار فرمود: يك بار در مكه معظمه ؛ هنگامى كه خواست از آنجا حركت كند درمسجدالحرام در ميان مردم سخنرانى كرد و سپس ‍ يارى و نصرت طلبيد و فرمود: هر كسخون قلب خود را در راه خدا مى دهد و خود را براى لقاء الله آماده كرده ، حركت كند كه منفردا صبح به خواست خدا حركت خواهم كرد.
بار دوم در خارج از مكه ، هنگامى كه صبحگاهان از آن شهر خارج شد؛ در آن هنگام عبداللهبن عباس ، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبير و عبدالله بن عمر، نزد ايشان آمدند تا او رااز رفتن به عراق باز دارند و هر يك از آنها به شيوه اى سخن گفتند و امام در پاسخ بهآنها فرمود كه من ماءمور به امرى هستم كه آن را اجرا مى كنم و سپس طلب يارى كرد و ازآنها خواست او را يارى كنند. آنگاه عبدالله بن جعفر دو فرزندش ، عون و محمد را همراه امامفرستاد و گفت من بعد از اين دو به شما ملحق مى شوم . امام به عبدالله بن عمر فرمود: اىابو عبدالرحمن ! از خدا بترس و يارى مرا رها نكن ؛ اما او عذر آورد و با امام وداع نمود وگفت : يا ابا عبدالله ! من آن جايى را كه پيامبر بن عمر قلب امام را بوسيد و گريه كردو با ايشان خداحافظى كرد و رفت .
بار سوم ، در راه مكه به كربلا؛ امام در بين راه با هر كس كه ملاقات مى كرد براىاتمام حجت بر مردم ، از او طلب يارى مى كرد. يارى خواستن امام گاهى زبانى و گاهىبا فرستادن نماينده بود. و چون مردم پى بردند كه تعداد اندكى از ايشان تبعيت مىكنند، وقتى امام از آنها طلب يارى مى كرد، برخى شروع به آوردن عذر و بهانه كردند،تعدادى موضوع تجارت و برخى مساءله زارعت واهل و عيال را بهانه كردند و برخى هم وعده دادند كه خواهيم آمد. تعدادى از مردم هم وقتىمتوجه مى شدند كه امام در منزلى فرود آمده اند، از آنمنزل دور مى شدند تا از آنها طلب يارى نكند. چنان كه گروهى از فرازه و بجيله ، چنينكردند. آنها گفتند: پس از انجام حج به امام حسين عليه السلام ملحق شديم و با ايشانحركت مى كرديم ؛ اما هيچ چيز براى ما ناراحت كننده تر از اين نبود كه با او در يكمنزل فرود آييم . هر گاه ايشان بر آبى فرود مى آمدند، ما در جاى ديگرى فرود مىآمديم و اگر چاره اى نداشتيم جز اينكه با او در يكمنزل فرود آييم ، ما در طرف ديگرى منزل مى كرديم . همه اينها به آن خاطر بود كه ما رابه يارى و نصرتش دعوت نكند.
بايد گفت : اگر روزى اين حالت خوب تاءمل كنى در مى يابى كه اين چنين وضعيتى ازبزرگترين مصيبت هاى آن حضرت بوده است و بالاتر از اين ، آن حضرت بعضى وقت هاملاحظه مى كرد، عده اى در ميان راه در حركتند و به سمت ايشان مى آيند، اما راه را كج مىكردند و به طرف ديگر مى رفتند تا آن حضرت آنها را نبيند و آنها را مكلف به نصرت ويارى خود نكند. كما اينكه چنين حالتى براى تعدادى ازاهل كوفه اتفاق افتاد.
بالاتر از اينها سخنان عبيدالله بن حر جحفى است . هنگامى كه امام به قصر بنىمقاتل رسيد و در آنجا فرود آمد، ملاحظه كرد و چادرى برپاست . پرسيد، از آن كيست ؟گفتند: از آن عبيدالله بن حر جحفى است . فرمود: او را دعوت كنيد نزد من بيايد. وقتىفرستاده امام نزد او آمد به او گفت : حسين بن على عليهماالسلام تو را به حضور مىطلبند. عبيدالله گفت : انا لله و انا عليه راجعون به خدا سوگند من از كوفهخارج نشدم مگر اينكه اكراه داشتم حسين وارد آن شود در حالى كه من در آنجا هستم . به خدانمى خواهم او را ببينم و نه او مرا ببيند.
فرستاده نزد امام آمد و ايشان را از آنچه گذشته بود، آگاه كرد. امام حسين عليه السلامبرخاست و نزد او رفت و سلام كرد و نشست . سپس از او دعوت كرد كه به همراهش خروجكند. عبيدالله بن حر همان سخنان را براى امام تكرار كرد و از امام خواست او را معاف كند.بعد امام حسين عليه السلام به او گفت : اى مرد! تو گناهكار و خطا كردى ، خداوند عز وجل به خاطر كارى كه مى كنى - اگر همين حالا توبه نكنى - تو را مؤ اخذه مى كند. بهيارى من بيا، جدم در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى شفيع تو مى شود. او گفت : اى پسررسول خدا! اگر تو را يارى كنم ، اولين كشته درمقابل تو خواهم بود؛ اما اين اسب مرا بگير، براى خودت ، به خدا سوگند هر گاه سواربر آن شدم و چيزى را خواستم به آن رسيدم و هر كس را كه ديدم بر او غلبه كردم ؛ ايناسب براى شما، آن را با خود ببر. امام حسين عليه السلام از ايشان روى گرداند وفرمود: ما نيازى به تو و اسب تو نداريم ما كنت متخذ المضلين عضدا(44) (منهرگز گمراهان را به مددكارى نگيرم )؛ اما تو، فرار كن ، نه با ما باش و نه عليه ما؛زيرا كسى كه طلب يارى ما اهل بيت را بشنود و لبيك نگويد، خداوند او را به چهره برآتش جهنم افكند. سپس امام برخاست و رفت و وارد خيمه خود شد.
بعد از آن ، عبيدالله دچار پشيمانى شد به نحوى كه نزديك بود قبض روح شود. او گفت: تا عمر دارم بايد حسرت بخورم ، حسين از من طلب يارى و نصرت نسبت بهاهل نفاق و ضلالت كرد. در قصر بنى مقاتل به من فرمود: آيا ما را رها مى كنى و قصدجدايى ما را دارى ؟ اگر جانم را فدايش مى كردم به همراه فرزند پيغمبر كه جانمفدايش باد، به كرامت روز قيامت نايل مى شدم . از من روى برگرداند، سپس خداحافظىكرد و رفت . آنانى كه حسين را يارى كردند رستگار شدند و ديگران نفاق ورزيدند وخسران ديدند.
طلب يارى نمودن هاى امام حسين عليه السلام تنها در زهير بن قين اثر كرد. زهير به همراهفرازه و بجيله بود كه از امام حسين عليه السلام دورى مى جستند. آنها در يكمنزل فرود آمدند، و در گوشه اى به دور از امام حسين عليه السلامرحل اقامت افكندند. همراهان زهير گفتند: وقتى ما نشستيم تا غذايى بخوريم ، ناگهانفرستاده امام حسين عليه السلام آمد، سلام كرد و وارد شد و گفت : زهير! ابا عبدالله درپى شما فرستاده تا به حضورش بروى . همه ما هر چه در دست داشتيم از دستمان افتاد.
سكوت همه جا را فرا گرفت . همسرش به او گفت - سيد گفته است او ديلم دختر عمروبود - سبحان الله ! فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله كسى را در پى توفرستاده ، اما نمى خواهى به حضورش بروى ؟ بهتر است نزد ايشان بروى ، سخنانش رابشنوى و برگردى . زهير به حضور امام حسين عليه السلام آمد، طولى نكشيد كه خندان ودر حالى كه سيمايش ‍ مى درخشيد بازگشت و دستور داد، چادر، بار و توشه اش رابردارند و به سوى حسين عليه السلام ببرند. آنگاه به همسرش گفت : تو آزاد هستى ،به خانواده ات ملحق شو، من دوست ندارم از ناحيه من جز خير و خوبى به تو برسد.تصميم گرفته ام حسين را همراهى كنم تا جانم را فدايش نمايم و از او حفاظت كنم . سپساموالش را به همسرش داد و او را به يكى از پسرعموهايش سپرد تا به خانواده اشبرساند. همسر زهير رو به زهير ايستاد و گريه كرد و با او خداحافظى نمود و گفت :خدا تو را برگزيد؛ از تو مى خواهم روز قيامت در پيشگاه جد حسين عليه السلام مرا بهخاطر آورى .
بعد زهير به همراهانش گفت : هر كس دوست دارد به همراه من بيايد و گرنه اين آخرين عهدو پيمان است . مى خواهم سخنى را براى شما بگويم . ما با يكى از طوايف عرب به نامالبحر جنگيديم و خداوند ما را بر آنها پيروز نمود و به غنايمى دست يافتيم . آنگاهسلمان (رضى الله عنه ) به ما گفت آيا به خاطر فتح و پيروزى كه خدا نصيبتان كرد وغنايمى كه به دست آوريد، خوشحاليد؟ گفتيم : بله ، سلمان گفت : آنگاه كه سيد جوانانآل محمد را درك كرديد، به واسطه اينكه در ركاب او مى جنگيد و غنايمى كه در آن روزنصيبتان مى شود، خوشحال تر باشيد.
زهير گفت : اما من شما را به خدا مى سپارم . گفتند: به خدا سوگند او در ميان قوم بود تابه شهادت رسيد.
بار چهارم ؛ امام با فرستادن نامه براى بزرگان بصره از آنها طلب يارى كرد.
فرستاده ، شخصى به نام اباذرين و متن نامه چنين بود: بسم الله الرحمن الرحيم . ازحسين بن على به اشراف اهل بصره و اعيان آن ، شما را به سوى خدا و پيامبرش فرا مىخوانم . سنت رسول خدا مرده است ؛ اگر دعوت مرا اجابت كنيد و از امر من اطاعت نماييد، شمارا به راه رشد و صلاح هدايت مى كنم . والسلام .
وقتى نامه امام به دست آنها رسيد، يزيدبن مسعود، افرادى از بنى تميم ، بنى قحطيه وبنى سعد را جمع كرد و براى آنها صحبت نمود و آنها را موعظه كرد. او در قسمتى ازسخنان خود خطاب به آنها گفت : اين شخص ‍ حسين بن على عليهماالسلام فرزندرسول خدا صلى الله عليه وآله مى باشد. او انسانى با شرافت ،اصيل و با راءى و نظرى عميق است ، و داراى فضلى وصف ناشدنى و عملى فناناپذير مىباشد، سپس سخنان خود را چنين ادامه داد. شما در جنگجمل گناهانى مرتكب شديد، آن گناهان را با يارى فرزندرسول الله صلى الله عليه وآله بشوييد و از خود پاك كنيد.
افراد دعوت او را پذيرفتيد و تصميم گرفتند به سوى امام بروند، وقتى آماده حركتشدند، قبل از اينكه به راه افتند، خبر شهادت امام حسين عليه السلام به آنها رسيد.
بار پنجم ؛ يارى طلبيدن امام از بزرگان كوفه ، از كسانى كه گمان مى رفت ، هنوزبه راءى و نظر خود باقى هستند. امام خطاب به آنها نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم .از حسين بن على ، به سليمان بن صرد و مصيب بن نجيه و رفاعة بن شداد و عبدالله بنوال و جماعت مؤ منان . اما بعد؛ شما مى دانيد كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در زمانحياتشان فرمود: هر كس ببيند فرمانرواى ستمگرى خدا راحلال مى شمارد، پيمان او را مى شكند، با سنترسول خدا صلى الله عليه وآله مخالفت مى كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوزعمل مى نمايد، و او با زبان و عمل ، با چنين فرمانروايى مخالفت نكند، بر خداوند استكه اين شخص را با آن فرمانرواى ستمگر يكجا در آتش دوزخ قرار دهد. شما مى دانيد كهاين قوم اطاعت شيطان را بر خود لازم نموده و از اطاعت خداوند سر باز زده و فساد راآشكار نموده و حدود الهى را تعطيل كرده و بيتالمال مسلمانان را چپاول كرده اند، حرام خدا راحلال و حلالش را حرام نموده اند و همانا كه من به خاطر نزديكى ام به پيامبر خدا صلىالله عليه وآله به اين كار (مخالفت با سلطان ستمگر) شايسته ترم . نامه هاى شما بهدستم رسيد و فرستادگانتان براى بيعت با شما، نزد من آمد. شما مرا رها نمى كنيد و مرادر مقابل دشمن تنها نمى گذاريد، اگر به بيعت خود نسبت به من وفا كنيد به بهره ونصيبتان مى رسيد و هدايت شده ايد. من با شما هستم و خانواده و فرزندانم با خانواده ها وفرزندان شما مى باشند و من براى شما الگو و اسوه هستم . اگر چنين نكنيد و عهد وپيمان و زشت و منكرى است كه آن را درباره پدرم ، برادرم و پسرعمويم مرتكب شديد.مغرور كسى است كه فريب شما را بخورد. پس در حظ و بهره خود به خطا رفتيد و نصيبخود را ضايع نموديد و هر كس عهد و پيمان بشكند، به زيان خود اوست ؛ خداوند مرا ازشما بى نياز خواهد كرد. والسلام .
سپس امام نامه را مهر كرد و به هم پيچيد و آن را به قيس مصهر صيداوى داد.
وقتى قيس به نزديك در كوفه رسيد، حصين بن نمير، سر راه را بر او گرفت تا او رابازرسى كند. نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين ، قيس را نزد ابن زياد لعنت اللهعليه برد. چون پيش ابن زياد حاضر شد از او پرسيد: تو چه كسى هستى ؟ قيس گفت : منمردى از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب و فرزند او عليهماالسلام هستم . پسرزياد از او پرسيد: نامه از چه كسى و براى چه كسانى بود؟ جواب داد: از حسين بن علىعليهماالسلام به جماعتى از اهل كوفه كه من اسامى آنها را نمى دانم .
پسر زياد - لعنت الله عليه - خشمگين شد و گفت : به خدا سوگند از اينجا نمى روى تااسامى آنها را به من بگويى يا بر بالاى منبر بروى و حسين بن على و پدر و برادرشرا لعن كنى ، وگرنه تو را تكه تكه خواهم كرد.
قيس گفت : اسامى آن جماعت را به تو نمى گويم ، اما بر بالاى منبر مى روم و آن كار رانسبت به حسين ، پدر و برادرش مى كنم . قيس بر بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا راگفت و بر پيامبر درود و صلوات فرستاد و بر مهر و محبت خود به على و فرزندانشصلوات الله عليهم افزود، بعد عبيدالله بن زياد و پدرش و سپس ستمگران بنى اميه رااز اول تا آخر لعن نمود، بعد گفت : من فرستاده حسين عليه السلام به سوى شما هستم ،ايشان در فلان نقطه هستند، به دعوت او پاسخ مثبت بدهيد.
عبيدالله دستور داد او را از بالاى قصر پائين اندازند، كه همين كار را با او كردند.
گفته شده او كتف بسته بر زمين افتاد و استخوان هايش در هم شكست و هنوز رمقى در بدنداشت كه مردى به نام عبدالملك بن عميراللخمى بالاى سرش آمد و سر از تنش جدا كرد.به او ايراد گرفتند و گفتند چرا اين كار را كردى . گفت : مى خواستم او را راحت كنم .
بار ششم ؛ طلب يارى كردن از كسانى كه براى جنگيدن با آن حضرت آماده بودند، بهمنظور اتمام حجت با آنها؛ امام يك بار از حر و سپاهيانش ، هنگامى كه با آنها برخورد كردو مانع از بازگشت امام شدند، طلب يارى كرد و در شب ششم محرم هم از عمر بن سعد لعنتالله عليه يارى طلبيد. اما در مورد حر. هنگامى كه حر و افرادش جلوى امام آمدند، امام آنهارا سيراب كرد، آنها به همراه امام حركت كردند و پا به پاى امام آمدند تا اينكه وقت نمازظهر شد. امام عليه السلام به حجاج بن مسروق فرمود كه اذان بگويد، وقتى به اقامهرسيد، امام حسين عليه السلام با عبا و نعلين آمد، خدا را حمد كرد و بر او درود فرستاد،سپس فرمود: اى مردم ! من اينجا به اين خاطر آمدم كه نامه هاى شما به دستم رسيد وفرستادگان شما، پيش من آمدند كه من پيش شما بيايم ، آنها گفتند ما امام نداريم ، شايدخداوند ما و شما را بر هدايت و حق گرد آورد. اگر شما بر عهد و پيمان خود هستيد، من بهسوى شما آمده ام ، به من از عهد و پيمان هايتان ، چيزى بدهيد تا اطمينان پيدا كنم . در غيراين صورت ، اگر از آمدن من اكراه داريد، به جايى بر مى گردم كه به سوى شما آمدهام .
همه ساكت شدند و حتى يك كلمه نگفتند. آنگاه امام به مؤ ذن فرمود: اقامه بگو و نمازبرپا شد. به حر فرمود: آيا مى خواهى با يارانت ، خودت نماز بخوانى ؟ جواب داد: باشما نماز مى خوانيم . آنگاه امام عليه السلام نماز را اقامه فرمود، سپس وارد خيمه خودشدند و اصحابش به گرد ايشان جمع شدند. حر نيز به مكان خود بازگشت و وارد خيمهاى شد كه برايش برپا كرده بودند؛ و پانصد نفر از يارانش نيز دور او جمع شدند وبقيه به صف خود بازگشتند و هر يك افسار اسب خود را گرفته و در سايه آن نشستند.
وقتى عصر شد، امام حسين عليه السلام فرمود براى رفتن آماده شوند، همه آماده شدند،سپس امر فرمود مؤ ذن اذان عصر را بگويد. امام تشريف آورد و با آن جماعت نماز خواند وسلام كرد و رو به سوى جمعيت نمود و بعد از حمد و ثناى خدا فرمود: اى مردم ! اگر ازخدا بترسيد و حق را براى اهلش ‍ نيز بشناسيد، خداوند از شما راضى و خشنود است و مااهل بيت محمد صلى الله عليه وآله به ولايت امر بر شما از اينها شايسته تر هستيم . اينهاادعاى چيزى را مى كنند كه حق آنها نيست و ميان شما با ستم و تجاوزعمل مى كنند. اگر شما از ما كراهت داريد و نسبت به حق ماجاهل هستيد، و اگر راءى و نظر شما اينك غير از آن چيزى است كه نامه هاى شما وفرستادگانتان به سوى من ؛ حكايت از آن دارد، نزد شما مى روم .
حر گفت : به خدا سوگند من از اين نامه ها و فرستادگانى به شما متذكر شديد، خبرندارم . امام حسين عليه السلام به يكى از اصحابش فرمود: خرجينى را كه در آن نامه هاىآنها قرار دارد، بياور، خرجين را كه مملو از نامه ها بود آورد ومقابل او پراكنده كرد. حر گفت ما جزء اينهايى كه براى شما نامه نوشته اند، نيستيم .به ما دستور داده شده است ، اگر شما را ديديم ، از شما جدا نشويم تا شما را در كوفهپيش عبيدالله زياد ببريم . امام فرمود: مرگ به تو از اين هدف نزديك تر است .
اما طلب يارى كردن امام از پسر سعد لعنت الله عليه ؛ امام حسين عليه السلام كسى را پيشاو فرستاد و فرمود مى خواهم با تو صحبت كنم ؛ امشب ميان دو لشگر با هم ملاقات كنيم .پسر سعد - لعنت الله عليه - با بيست نفر آمد. امام حسين عليه السلام نيز همانند ايشانحاضر شدند. وقتى هم را ديدند، امام حسين عليه السلام به اصحابش فرمود كه بجزبرادرش عباس و فرزندش على اكبر، بقيه دور شوند، عمر بن سعد نيز به يارانشدستور داد دور شوند و پسرش حفص و غلامش در كنارش باقى ماندند. حسين عليه السلامبه او فرمود: واى بر تو اى پسر سعد! آيا از خدايى كه مى دانى كه به سويش بازمى گردى ، نمى ترسى ، مى خواهى با من بجنگى در صورتى كه مى دانى من فرزندچه كسى هستم . اين قوم را رها كن و با من باش ، كه اين كار براى تو به رضاى خدانزديكتر است . عمر بن سعد لعنت الله عليه گفت : مى ترسم خانه ام خراب شود. امام حسينفرمود: من آن را برايت مى سازم . گفت : مى ترسم مزرعه مرا بگيرند. امام حسين فرمود: منبهتر از آن را از مال خودم در حجاز به تو مى دهم . عمر سعد گفت : من زن و بچه دارم نسبتبه آنها مى ترسم ، سپس ساكت شد و هيچ جوابى نداد. آنگاه امام حسين عليه السلام ازپيش او بازگشت در حالى كه مى فرمود: تو را چه شده است ، خداوند هر چه زودتر تورا بكشد و در روز محشر نيامرزد. به خدا قسم ، اميدوارم كه جز اندكى از گندم عراقنخورى ، عمر سعد به استهزاء گفت : خوردن جو كفايت مى كند از گندم .
بار هفتم ؛ طلب يارى كردن از امام حسين عليه السلام ، بعد از آنكه در كربلا محاصره شدو عده و عده دشمن به 30 هزار نفر رسيد و حايل ميان او و آب شدند. در اين حالت حبيب بنمظاهر خدمت امام حسين عليه السلام رسيد و عرض كرد: اى فرزندرسول خدا! در اينجا نزديك ما طايفه اى از بنى اسد زندگى مى كنند، آيا اجازه مىفرماييد نزد آنها بروم و آنها را دعوت به يارى شما كنم ؟ شايد خداوند توسط آنها ازشما دفاع كند. امام اجازه فرمود و حبيب در دل شب مخفيانه به راه افتاد و نزد آنها رفت . اورا شناختند، او از بنى اسد بود. پرسيدند چه حاجتى دارى ؟ حبيب گفت : براى شماحامل خير و خوبى هستم كه هيچ فرستاده اى به سوى قومى مانند آن را نياورده است . آمده امتا شما را دعوت به يارى فرزند دختر پيامبرتان كنم .
او از جماعت مؤ منان است كه يك شخص آنها از هزار شخص برتر است . مبادا او را بى ياوربگذاريد و رهايش كنيد. عمر بن سعد، لعنت الله عليه ، او را محاصره كرده است . شما قومو عشيره من هستيد. برايتان اين نصيحت و خيرخواهى را آورده ام ، امروز در نصرت و يارى اوحرف مرا بشنويد و اطاعت كنيد كه به واسطه آن ، به شرف دنيا و آخرتنايل مى شويد. من به خدا سوگند ياد مى كنم كه هر كدام از شما در راه خدا به همراهفرزند دختر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله ، به شهادت برسيد، در اعلى عليين همراه ورفيق پيامبر صلى الله عليه وآله مى باشيد. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشراز ميان برخاست و گفت : من اولين كسى هستم كه به اين دعوت پاسخ مثبت مى دهم و آنگاهشروع به رجز خوانى كرد. بعد افراد ديگرى مبادرت به اين كار كردند تا اينكه تعدادآنها به 90 نفر رسيد و به قصد پيوستن به حسين عليه السلام به راه افتادند. در همانزمان مردى از ميان طايفه بيرون آمد و به طرف عمر سعد لعنت الله عليه حركت كرد تا اورا از ماجرا آگاه كند. عمر سعد مردى از ياران خود به نام ازرق را فرا خواند و چهارصدسوار در اختيارش گذاشت و او را به طرف محله بنى اسد راهى كرد. در حالى كه يارانحبيب به طرف خيمه گاه امام حسين عليه السلام دردل شب در حركت بودند، در ساحل فرات با سپاه ابن سعد مواجه شدند. آنها فاصلهچندانى با اردوگاه امام حسين عليه السلام نداشتند. با يكديگر درگير شدند و جنگشديدى نمودند. حبيب بن مظاهر خطاب به ازرق با صداى بلند گفت : واى بر تو، ما باتو كارى نداريم . از ما صرف نظر كن ، بگذار غير از تو بر ما جفا كند ازرق ازبازگشت امتناع كرد و بنى اسد دريافتند كه امكان پيروزى براى آنها نسبت به نيروهاىازرق وجود ندارد. لذا شكست خورده به محله خود بازگشتند و سپس از ترس پسر سعدلعنت الله عليه شبانه كوچ كردند.
حبيب بن مظاهر نزد امام بازگشت و ايشان را از ماجرا باخبر نمود، حسين عليه السلامفرمود: لا حول و لا قوة الا بالله
ديگر امام بعد از اين از كسى طلب يارى نكرد و از وجود يار و ياور نا اميد شد و مشخصشد كه كسى آن حضرت را يارى نمى كند و آن جهادى كه عبارت باشد از طلب يارى كردنو پيروز شدن بر دشمنان از ايشان ساقط شد و تكليف ايشان به جهاد خاص كه همانجنگيدن تا كشته شدن بود، روشن شد. لذا اصحاب خود را جمع كرد تا به آنها خبر دهدكه يار و ياورى ندارد و تكليف جهاد براى نصرت واحتمال پيروزى مرتفع شده است و ديگر آنها در اين باره تكليفى ندارند. آنگاه برخاستو با قلبى شكسته ، ماءيوس و نااميد به اصحاب فرمود: امرى كه شما خودتان ملاحظهمى كنيد، نازل شده است . دنيا دگرگون شده و معروف آن به منكرتبديل گرديده است . تا اينكه سخنانى به اين مضمون بيان فرمود: من ديگر اميدى بهيارى كسى ندارم ، بلكه از نصرت و يارى مردم نااميد شده ام ، همه مرا بى يار و ياورگذاشتند، از جانب من حقى بر شما در مورد تكليف به جهاد به همراه من براى يارى كردنو پيروزى بر دشمنان و احتمال پيروزى نيست . خداوند براى من و كسانى كه به همراه منهستند، شهادت را مقدر فرموده است . هر كس مصمم به اين كار است ، براى كشته شدن با منبيعت كند و هر كس ‍ مايل به اين كار نيست همين امشب برود، اين گروه جز من مقصود ديگرىندارند. آنگاه اصحاب آن حضرت سخنان عجيبى گفتند كه ما آنها را در عنوان شهداء ذكرخواهيم كرد. سپس براى بار دوم با ايشان بيعت نمودند.
ج : لبيك هاى هفتگانه ، در پاسخ به استغاثه هاى هفتگانه آن حضرت مى باشد.
امام حسين عليه السلام براى امور خاصى استغاثه كرد، اما كسى در آن امور به داد ايشاننرسيد.
استغاثه اول به منظور سيراب كردن اهل و اصحابش بود. استغاثه دوم امام به منظورسيراب كردن طفل شيرخوار، كودكان و زنان بود. امام خطاب به دشمن فرمود: آنها كهنسبت به شما گناهى مرتكب نشده اند و هرگز با شما نمى جنگند.
استغاثه سوم : براى سيراب كردن كودك شيرخوار (على اصغر) بود؛ امام فرمود: آياكسى به خاطر اين طفل ، جرعه آبى به ما مى دهد. سپس قانع به اين شد كه تنها او راسيراب كنند. امام فرمود: اين كودك شيرخوار را سيراب كنيد. استغاثه چهارم براىاهل حرم انجام گرفت . امام حسين عليه السلام خطاب به سپاه دشمن فرمود: اى پيروانابوسفيان ! به حرم من كارى نداشته باشيد، شما با من طرف هستيد.
استغاثه پنجم نه به اين خاطر بود كه خيمه ها را غارت نكنند، بلكه براى اين كار،ساعتى به اهل حرم فرصت بدهند. امام فرمود: يك ساعت فرصت بدهيد، بعد آنچه من دارمبراى شما. استغاثه ششم در حالى انجام شد كه امام بر زمين افتاده بود و از دشمندرخواست نمود، اهل حرمش را به آتش ‍ نكشند، چون شنيد كه شمر مى گويد: آتش بياوريدتا خيمه ها را به هر كه در آن است ، بسوزانيم . امام در آن حالت استغاثه نمود و ندا داد:اى پسر ذى الجوشن ! آيا آتش مى خواهى كه اهل بيت مرا بسوزانى ؟ استغاثه هفتم امام درآخرين نفس هاى مباركش انجام گرفت . امام در آنحال قطره اى آب خواست ، اما سر مبارك آن حضرت را در حالى كه اين استغاثه را بر لبداشت ، از بدن جدا كردند.
چون كسى به هيچيك از اين استغاثه هاى هفتگانه امام حسين عليه السلام پاسخ مثبت نداد،مناسب است كه دوستداران آن حضرت به جبران آنها به همان تعداد لبيك گويند تا بهثواب يارى رساندن به امام در آن حالت ها دست يابند.
د: لبيك هاى هفتگانه ، پاسخ به هفت استغاثه از جانب آن حضرت است كه از ايشان بهخاطر اصل حالتشان و بى بهره ماندن از كمك و يارى مردم ، عدم اعتنا به ايشان ، غم وتنهايى شان ، بدون اينكه درخواست چيز خاصى از كسى داشته باشد به وقوع پيوست. و اين همان چيزى است كه آن را واعية (45) ناميد و هر يك از اين لبيك ها داراىتاءثيرى خاص و هر كدام از اين استغاثه ها نيز محرك خاص و تاءثير ويژه اى دارند وبه واسطه آنها انقلاب هاى خاص و تغيير اوضاع مخصوصى ايجاد شده است ؛ و اگرگوش ‍ دل به آنها بسپارى متوجه مى شوى كه اينك در گوش محبان و شيعيان آن حضرتطنين انداز است . پس چون فرياد استغاثه آن حضرت بلند شد، از راه رحم و شفقت بر آنامام ، به آن گوش بسپار و آن را بشنو و با گفتن لبيك به دعوت كننده به خدا، پاسخمثبت بده ، شايد مورد لطف و رحمت واقع شدى :
استغاثه اول از جانب امام حسين عليه السلام هنگامى بود كه دو لشكر با هم رو به روشدند و خداوند نصرت و يارى را بر حسين عليه السلامنازل كرد، اما آن حضرت لقاى پروردگار را برگزيد. سپس براى اتمام حجت استغاثهفرمود كه اين حالت عزم و همت خاص اصحابش را تحريك كرد و علاوه بر آن تصميم آنهارا بر جنگ تقويت نمود، به نحوى كه براى رفتن به ميدان و جان دادن از هم سبقت مىگرفتند. پس شما هم به پيروى آنها لبيك بگوييد و به تاءسى از آنها بگوييد: ياحسين ! اگر آن هنگام كه استغاثه كردى و طلب يارى نمودى پيكر و زبان من چون شهداءلبيك نگفت : اينك قلب من با عشق به عمل آنها و ديدگانم با گريه ، به شما لبيك مىگويد.
و چون به اين خاطر لبيك گفتى براى شنيدن استغاثه دوم خود را آماده كن . وقتى كار برآن حضرت سخت شد و اصحاب يكى بعد از ديگرى به شهادت رسيدند و زنان حرممضطرب و پريشان شدند، فرياد استغاثه حسين عليه السلام بلند شد و فرمود: آياكسى هست كه از ما دفاع كند؟ اين فرياد استغاثه در زنانى كه همراهشان بود تاءثيرگذاشت و همت آنان را تحريك كرد، در نتيجه فرزندان و مردان شان و جان خود را فداكردند و بعضى از آنان به شهادت رسيدند كه در عنوان مربوط به شهداء خواهد آمد. وچون اين استغاثه همت پيرزنان را تحريك كرد و بابذل عزيزتر از جان خود يعنى جوانان و پاره هاى جگرشان به آن لبيك گفتند، اگرتو هم به زيارت آن حضرت نائل شدى و عزم و همتت تحريك شد و آن شرايط را تصوركردى و به استغاثه اول با گفتن لبيك اول پاسخ مثبت دادى ، اينك بگو لبيك اى دعوتكننده به سوى خدا! اگر جسم و زبانم آن هنگام كه استغاثه نمودى و يارى طلبيدى بهشما پاسخ مثبت نداد، اينك قلبم لبيك مى گويد. چون به استغاثه دوم حضرت لبيكگفتى ، اينك گوش دل بسپار به استغاثه سوم ؛ آن هنگام كه همه ياران و فرزندان وبرادران به شهادت رسيدند و حضرت يكه و تنها ماند و خارج شد و عازم لقاىپروردگارش ‍ گرديد. حسين عليه السلام سوار بر اسب درمقابل قوم قرار گرفت ، نگاه به طرف راست خود انداخت ، كسى را نديد، به طرف چپنگاه كرد، هيچكس را نديد، به جلو نظر افكند، ملاحظه كرد پيكر اصحاب واهل بيتش بر زمين افتاده اند. پشت سر نيز عيال واطفال آن حضرت بى يار و ياور مانده بودند. در چنين حالتى امام فرياد زد: آيا فريادرسى هست كه به خاطر خدا به داد ما برسد، آيا ياورى هست كه به اميد لطف و رحمت خدابه ما كمك كند؟! وقتى زنان حرم اين استغاثه را شنيدند در از دست دادن صبرشانتاءثير گذاشت و به يكباره ، همه شروع به ناله و فرياد كردند تا آنجا ه امام صداىشيون آنها را شنيد و بازگشت و فرمود: آرام بگيريد، ما را به شماتت اين قوم گرفتارنكنيد، گريه بماند براى بعد.
اين استغاثه ، فرياد و ناله زنان حرم را برآورد، كه اين امر براى آن حضرت دشواربود، تا جايى كه به سوى آنها بازگشت تا آنها را ساكت كند. اما شما! آيا با ناله وفرياد به آن حضرت لبيك مى گوييد، تا به اين واسطه ايشانخوشحال و قلب شكسته شان جبران شود. پس با ملاحظه اين استغاثه ، با گفتن لبيكداعى الله به آن حضرت لبيك بگوييد. بعد از اين ، وقتى كار بر امام دشوار شدو مصيبت ها پى در پى بر ايشان وارد گرديد و تا آنجا كه بر زمين افتادند، فرياداستغاثه چهارم آن حضرت بلند شد و در حالت امام سجاد عليه السلام آنچنان تاءثيرىگذاشت كه از بستر بيمارى - با اينكه نمى توانست راه برود و جهاد بر او واجب نبود -برخاست و ويژگى تاءثير اين استغاثه او را به حركت در آورد و عصايى به دستگرفت و بر آن تكيه زد و شمشيرى برداشت كه بر روى زمين كشيده مى شد و از خيمهخارج شد و ام كلثوم در پى او بيرون آمد و فرياد زد: پسرم برگرد. امام سجاد در جوابگفت : عمه ام ! بگذار در پيشگاه فرزند رسول خدا بجنگم . آنگاه امام حسين عليه السلامخطاب به ام كلثوم فرمود: او را ببر تا زمين ازنسل آل محمد صلى الله عليه وآله خالى نماند. سپس ام كلثوم ايشان را برگرداند.
اما تو به اين مصيبت چهارم لبيك بگو و تعجيل كن ، چون مصيبت ها يكى بعد از ديگرى برآن حضرت وارد مى شد كه نشانه آن استغاثه پنجم امام است . حسين عليه السلام در حالىكه با بدنى خونين بر زمين افتاده بود فرياد استغاثه شان بلند شد. اين استغاثه دركودكان اثر گذاشت و دو تن از كودكان براى كمك به آن حضرت از حرم بيرون آمدند،يكى از آن دو، همان كودكى بود كه در گوش گوشواره داشت ، او با اضطراب و وحشتبيرون آمد به چپ و راست خود مى نگريست و چون كمى از خيمه ها دور شد، هانى بن شبيب -لعنت الله عليه - با شمشير ضربه اى بر سر او وارد كرد و در همانجا او را به شهادترساند، و اين در حالى بود كه مادرش به او نگاه مى كرد و مانند انسان وحشت زده بود وسخن نمى گفت . دومين كودك ، عبدالله فرزند يازده ساله امام حسن عليه السلام بود.وقتى ديد عمويش بر زمين افتاده و استغاثه مى كند، به او لبيك گفت و به سوى آنحضرت رفت . امام حسين عليه السلام فرياد زد: خواهر! جلوى او را بگير، حضرت زينبعليهاالسلام خواست جلوى او را بگيرد، اما او گفت : به خدا سوگند من از عمويم جدا نمىشوم . به سوى امام آمد و از او دفاع كرد تا اينكه دستش ‍ قطع شد و بعد به شهادترسيد كه تفصيل آن در عنوان مربوط به اهل بيت خواهد آمد.
چون خطاب به امام لبيك پنجم را گفتى ، تعجيل كن ، زيرا فرياد استغاثه ششم حضرتبلند شد. اين استغاثه هنگامى بود كه امام بر زمين افتاده بود و دشمن آماده شده بود تاايشان را به شهادت برساند. اين استغاثه ، خواهرش زينب سلام الله عليها را تحتتاءثير قرار داد و در حالى كه فرياد مى زد - گفته شده كه سر و پا برهنه بود - بهميان مقتل آمد. بالاتر از اين حضرت زينب سلام الله عليها آمد و از پسر سعد لعنت اللهعليه يارى طلبيد و گفت : پسر سعد! ابا عبدالله دارد كشته مى شود و تو نظاره مى كنى؟! چنين حالتى پسر سعد را به گريه انداخت تا جايى كه اشك هايش بر صورتشجارش شد، اما روى خود را از زينب برگرداند.
پس تو لبيك ششم را بگو، زيرا كه ديگر امر دشوار شده و شدت مصيبت به نهايت خودرسيده و بالاترين استغاثه كه همان استغاثه هفتم آن حضرت باشد، محقق شده است . آنحضرت صداى خود را به شيوه خاص و با عبارتى خاص و در وقت خاص و حالت خاصوخيمى بلند كرد؛ در نتيجه نه تنها چون استغاثه هاى سابق آن حضرت در اشخاصخاصى اثر كرد، بلكه در تمام موجودات اثر نمود و جميع مخلوقات را به حركت در آوردو تمام جهانيان و آسمان ها گرفته تا زمين و هر آنچه در آنها است ، به لرزه افتاد و هرموجودى كه در هر كجا استقرار داشت از مقر خود بيرون آمد و هر ساكن در مسكنى و عرشعظيم و آنچه در اطراف آن ، فوق آن و ميان آن است ، به حركت درآمد و اجزاى بهشت و هرآنكه در آن است ، جهنم و هر چه در اوست و همه آنچه ديده و نديده مى شود، نيز به حركتدرآمدند.
البته تفصيل بيان خصوصيات آن در عنوان شهادت آن حضرت به طور اشاره خواهد آمد،چرا كه براى من سخت و دشوار است كه اين مطلب را به رشته تحرير درآورم و يا برزبان جارى سازم و يا در دلم تصور كنم . تو هم چون آن را به نحواجمال ملاحظه نمودى ، به جميع مخلوقات خدا اقتدا كن و اينك لبيك هفتم را بر زبان جارىكن و بگو: لبيك داعى الله ! اگر جسمم به هنگام استغاثه تو، لبيك نگفت ، اينك باقلب و گوش و چشم و بدن و اعضا و جوارحم ، با فرياد و نفس هايم ، با شيون و زاريم، با گريه و تمام قطعات بدنم ، و انقلاب در احوالم در جميع آنچه به من تعلق دارد،به تو لبيك مى گويم ؛ پس اينها را در خود محقق كن كه ختامه مسك .
اگر در پاسخ به استغاثه هاى هفتگانه آن حضرت ، لبيك گفتى و با اين كار و بالحاظ كردن آنچه به آن اشاره شد، فرياد آن حضرت رسيدى ، بدان كه درمقابل پاسخ هر اغاثه و لبيك و اجابت به ايشان ،اغاثه ، لبيك و اجابتى است ؛ زيرابراى تو حالت هاى هيچ فريادرسى نيست و كسى به داد تو نمى رسد، اما اگر دوستدارحسين عليه السلام باشى و آن طور كه شرح داديم به ايشان لبيك گفته باشى ، آنحضرت نيز به فرياد تو مى رسد و به تو پاسخ مثبت مى دهد، بلكه در پاسخ بهاستغاثه هاى هفتگانه ات ، به تو آنچنان لبيك مى گويد، كه مفيد به حالت باشد و تورا از آن حالت هايى كه باعث مى شود استغاثه كنى ، نجات مى دهد. ولى استغاثه تو،در حالت احتضار است ، يعنى آنگاه كه جان به گلو مى رسد و گفته مى شود چه كسىنجات دهنده است و يقين به جدايى كند و ساق ها در هم پيچيد. يكى از حالت هاى تو در آنهنگام اين است كه استغاثه مى كنى و از فرزندان ، نوادگان ، نزديكان ، عزيزان ،همنشينان ، دوستان و پزشكان كمك مى طلبى ، اما هيچيك از آنها نمى توانند كارى برايتكنند، ولى اگر به استغاثه اين دعوت كننده به سوى خدا لبيك گفته باشى ، شايدبر بالين تو حاضر شود تا به فريادت برسد و نگرانى هاى تو را تسكين دهد و چهبسا به تو لبيك صادقانه بدهد كه نجات بخش ، سريع و مفيد به حالت باشد.
استغاثه دوم آن هنگام است كه از قبرت عريات ،ذليل و در حالى كه گناهان بر پشتت سنگينى مى كنند، بيرون مى آيى و يك بار بهطرف راست و بار ديگر به سمت چپ خود مى نگرى و آنگاه كه كسى را ببينى از او طلبيارى مى كنى ، ببينى كه به سوى تو مى آيد، يا اينكه آن حضرت را ببينى كه در پىتو مى گردد، يا اينكه جد آن حضرت روح الامين را ببينى كه احوالت را جويا مى شوندتا دستت را بگيرند؛ در آن هنگام كه ديگر به راست و چپ خود نگاه نمى كنى .
استغاثه سوم تو به خاطر عطش اكبر در روزى است كه مقدار آن پنجاه هزارسال است و خورشيد در تمام اين مدت بر بالاى سرها مى تابد و هيچ فريادرسى نيست .
در آن هنگام ، اگر تو به ساقى حوض هنگامى كه از عطش استغاثه كرد، لبيك گفتهباشى ، حتما هنگامى كه از عطش استغاثه مى كنى ، به تو لبيك مى گويد و با آبىتو را سيراب مى كند كه بعد از آن هرگز تشنه نمى شوى .
استغاثه چهارم تو، هنگامى است كه دشمنان و طلبكاران دور تو را گرفته اند و تو ازهر صاحب حقى و از برادر، مادر و پدر كه مهربانترين مردم نسبت به تو هستند، فرار مىكنى و يارى مى طلبى اما نااميد و ماءيوس از همه ، تنها مى مانى و حيرت زده مى شوى .در آن هنگام اگر به استغاثه حسين عليه السلام لبيك گفته باشى ، ممكن است آن حضرترا ملاقات كنى و به فرياد تو برسد و امر تو را با دشمنانت و آنان كه از تو مطالبهحقوق مى كنند و حتى والدينت ، اصلاح كند.
استغاثه پنجم ، وقتى است كه از طرف خداوند دستور صادر مى شود كه اى مجرمان !امروز از ديگران جدا شويد و هر يك از آنها را با علامتى از ديگران متمايز مى شوند. درچنين حالتى ، ممكن است ، نور علامت زائر حسين عليه السلام ، مانع از علامتى باشد كهبه هنگام صدور امر از جانب خداوند، ظالمان مجرم به واسطه آن از ديگران متمايز مىشوند.
استغاثه ششم ، هنگامى است كه از طرف خداوند يكتاى قهار دستور مى رسد كه او رابگيريد و به جهنم ببريد، كه اين خطاب يا به ملائكه صادر مى شود كه او را بگيريدو به جهنم ببريد و يا به خود جهنم كه او را در بر بگير. در چنين حالتى زبان ازاستغاثه باز مى ماند، اما اگر به استغاثه هاى حسين عليه السلام لبيك گفته . باشى، شايد آن هنگام كه مى خواهى استغاثه كنى ، اما زبانت يارى نمى كند، آن حضرت بهتو لبيك بگويد.
استغاثه هفتم ، در صورتى است كه در صحنه محشر هيچ وسيله نجاتى ندارى و اليعاذبالله به نحوى ، وارد جهنم شده اى ، در آن هنگام گاهى از خازنان آتش ، گاهى از مالكو گاهى از مستكبران كه وارد آتش شده اند، طلب يارى مى كنى ، اما اين يارى طلبيدن هاىپى در پى ، سودى برايت ندارد، بلكه جواب آنها، رنج و عذاب تو را بيشتر هم مى كند؛امام حسين عليه السلام - بنا بر اينكه وعده فرموده كه به ديدار زائرش مى آيد - درصورتى كه بنا به دلايل و تاءثيراتى كه تغيير وتبديل پذير نيستند، تا آن زمان به ديدار تو نيامده باشد، حتما در آنجا به ديدار تو مىآيد و با ديدار ايشان از تو، شعله هاى برافروخته آتش خاموش و همه عذاب ها از توبرداشته مى شود و تو را به همراه خودش به دار ثواب و جايگاه نيكو مى برد.
پنجم : از خطاب هاى مختص به امام حسين عليه السلام هنگام زيارت آن حضرت ، سلامكردن بر تك تك اعضاى بدنشان است . در ساير زيارت ها سلام كردن بر شخصيتزيارت شونده با ذكر اوصافش وارد شده است و در بعضى از زيارت هاى ديگر هم آمدهالسلام على روحك و بدنك سلام بر روح و بدن تو. اما از ويژگى هاى حسينعليه السلام اين است كه به طور خاص بر تمام اعضاى بدن آن حضرت به طورجداگانه سلام خاص داده مى شود. مثلا به طور خاص بر سر آن حضرت سلام داده مىشود و همچنين بر سيما، گونه ، لب ها، دندان ها، محاسن ، خون ، سينه ، پشت ، قلب و كبدآن حضرت هر يك جداگانه و مستقل سلام داده مى شود.
سلام بر هر جزئى از اجزا و اعضاى پيكر آن حضرت ، به چند وجه آمده است : به هنگامسلام بر سر مبارك ايشان گاهى گفته مى شود: سلام بر آن سرى كه بر دروازه ها نصبشد و گاهى مى گوئيم سلام بر آن سر بريده و يا گفته مى شود، سلام بر آن سرىكه بر تشت نهاده شده و يا گاهى گفته مى شود سلام بر آن سر مصلوب . در سلام برگلوى آن حضرت نيز اين عبارت ها وارد شده است : سلام بر گلوى بريده ، سلام بر آنگلويى كه در آن خنجر فرو بردند؛ سلام بر آن گلوى مضروب .
در سلام بر پيكر مطهر آن حضرت نيز اين عبارت ها گفته مى شود: سلام بر آن جسد بهخون خضاب شده ، سلام بر آن جسد عريان ، سلام بر آن پيكر مجروح بر زمين افتاده ،سلام بر آن پيكر پاره پاره ، سلام بر آن بدنى كه زير سم اسبان در هم كوبيده شد،سلام بر آن پيكرى كه از هم پاشيده شد.
از ويژگى هائى كه در اين باره وجود دارد، اين است كه هر يك از اين سلام ها نيز بهخاطر چند وجه است ؛ مثلا آنگاه كه گفته مى شود: سلام بر آن سر مصلوب ، ممكن استمنظور مصلوب به درخت و يا مصلوب بر دروازه دمشق و يا بر در خانه يزيد باشد و آنگاهكه گفته مى شود: سلام بر آن سر نهاده شده ، ممكن است منظور نهاده شده و درمقابل يزيد و يا ابن زياد - كه لعنت خدا بر هر دوى آنها باد - باشد.
علت اين سلام هاى مخصوص به آن حضرت آن است كه هر يك از اين مصيبت ها بيانگرتسليم خاص آن حضرت در قبال امر الهى بوده است و ضرورتا خداوند رحمان به ازاىآنها، رحمت ويژه اى براى ايشان مقرر فرموده اند. و منظور از سلام بر آن حضرت اين استكه خداوند حسين عليه السلام را براى متوسلان به آن حضرت و كسانى كه به او متمسكمى شوند و از او طلب شفاعت مى كنند و با آن حضرت رابطه و علاقه اى داشته اند، حرمامن قرار مى دهد. زيرا اين مساءله ، يكى از معانى سلام بر پيامبر و ائمه عليهم السلاماست و در صورتى كه با اين سلام هاى مخصوص بر اعضاى شريف آن حضرت ، سلامكنيم و بر تك تك آن اعضا گريه نمائيم ، اميد زيادى وجود دارد كه با هر سلامى بر او،شعله هاى برافروخته شده آتش كه به زبانه مى كشد تا اعضاى ما را در بر گيرد،خاموش شود. همان شعله هايى كه گناهانى كه ما انجام داده ايم و ما را در بر گرفته واعضاى ما در آن غرق شده ، آن را برافروخته است .
باب يازدهم
اين باب درباره خصوصيات زائران آن حضرت ،قبل و بعد از شهادت ايشان ، تا زمانى است كه بدن آن حضرت دفن گرديد. در اين بارهدو مطلب وجود دارد:
مطلب اول ؛ درباره زائران آن حضرت ، قبل از شهادتشان است كه اقسامى دارد، از جمله :
1 - ملائكه ؛ در حديث از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه فرمود: آگاه باشيد كههزار سال قبل از آنكه جدم حسين عليه السلام در كربلا مدفون شوند، ملائكه آنجا زيارتكرده اند.
2 - پيامبران عليهم السلام ؛ در حديث صحيح است كه هيچ پيامبرى نبوده است مگر اينكهكربلا را زيارت كرده و گفته است كه در تو ماه تابان دفن مى شود.
3 - كشتى نوح و قاليچه سليمان با چرخيدن در آنجا و گوسفند (قربانى ) حضرتاسماعيل و آهويى كه با حضرت عيسى عليه السلام سخن گفت . هر يك از اينها به طريقخاصى آنجا را زيارت كردند كه احاديث آنها در باب مجالس گريه بر آن حضرت ،بيان شد.
4 - شهدايى كه در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند؛ آنها وقتى براى رفتن به ميدانجنگ سواره يا پياده آماده مى شدند، نزد امام حسين عليه السلام مى آمدند و مى گفتند:السلام عليك يا ابا عبدالله ، السلام عليك يابنرسول الله . امام در جواب مى گفت : سلام بر تو و ما پشت سر تو هستيم ( و منهم منقضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا ) (46) برخى از آنها به عهد وپيمانى كه با خدا بستند كاملا وفا كردند و برخى بر آن عهد ايستادگى نمودند وبرخى به انتظار (شهادت ) هستند و هيچ عهد خود را تغيير ندادند.
علت اهتمام آنها به اين زيارت آن بوده است كه آنها مى خواستند تا زنده اند به فيضزيارت نايل شوند تا به اجر شهادتشان افزوده گردد. حتى زيارت برخى از آن شهدابه نحو مخصوصى بوده است ، از جمله دو برادر به نام هاى عبدالله و عبدالرحمن مىباشند. آن دو به منظور زيارت حضرت آمدند و درمقابل ايشان با كمى فاصله ايستادند و با هم گفتند: السلام عليك يا ابا عبدالله ،حضرت به آنها فرمود: نزديك من بياييد. نزديكتر آمدند و ايستادند و گفتند: يا اباعبدالله ، سلام بر تو، آمده ايم تا در پيشگاه شما به شهادت برسيم . امام گفت : سلام ورحمت و بركات خداوند بر شما باد، هر دوى آنها به شدت گريه مى كردند. امام عليهالسلام فرمود: اى فرزندان برادرم ! چرا گريه مى كنيد، به خدا سوگند اميد آن دارمكه ساعتى بعد چشمان شما روشن شود. گفتند: خداوند جان ما را فداى شما كند. ما براىخودمان گريه نمى كنيم . گريه ما به اين خاطر است كه مى بينيم دشمنان تو را احاطهكرده اند، اما ما نمى توانيم كارى بكنيم . امام فرمود: خداوند به شما جزاى خير بدهد، اىفرزندان برادرم ! همين كه با حزن و اندوه خودتان و مواساتتان ، مرا يارى داديد، خداوندبهترين پاداش متقين را به شما عطا مى كند.
يكى ديگر از كسانى كه با اين زيارت مخصوص امام را زيارت كرد، على بن الحسينعليهماالسلام است . حضرت على اكبر بعد از آنكه مبارزه كرد و جنگيد و در حالى كه برزمين مى افتاد بر پدرش سلام نمود، و در آن وقت بود كه به قصد زيارت رو به سوىپدرش كرد و گفت : اى پدر از جانب من بر تو سلام باد. علت اينكه اين كار را آن حضرتتا به آن وقت به تاءخير افكند آن بود كه وقتى خواست به ميدان جنگ برود، حسين عليهالسلام به سوى او آمد و چند قدمى در پى او راه رفت و امام مستقر نشدند تا على او رامخاطب قرار داده ، سلام كند؛ اما ساير شهدا وقتى مى خواستند به ميدان مبارزه بروند، درحالى كه امام حسين عليه السلام در مقابل خيمه ايستاده بود، به خدمت ايشان مى رسيدند طبقمعمول و براى رسيدن به ثواب زيارت آن حضرت ، در حالى كه زنده بودند، به امامسلام مى كردند.
اما علت اينكه ايشان خطاب به پدر بزرگوارشان گفتند: عليك السلام و نگفتندالسلام عليك اين بود كه ، سلام او سلام متاركه ، وداع و رفتن بود، نه سلامتحيت .
امام حسين عليه السلام نيز، به اين سلام پاسخ نداد، زيرا سلام تحيت نبود كه جواب آنواجب باشد، و از سوى ديگر، هنگامى كه امام اين سلام را شنيد، حالتى بر ايشان عارضشد كه تمام نيروهايش را از دست داد و احوالش دگرگون شد و با اين ندا به او پاسخگفت كه پسرم تو را كشتند كه تفصيل اين حالت در عنوان شهادت ايشان خواهد آمد.ان شاء الله .
مطلب دوم ؛ درباره زائران حسين عليه السلام بعد از شهادت وقبل از دفن ايشان است .
اولين كسى كه بعد از شهادت حسين عليه السلام ، او را زيارت كرد، خداوند على عظيماست ؛ و منظور اين است كه الطاف خاص فراوانى از جانب خداوند متوجه آن حضرت شد.سپس پيامبر خدا صلى الله عليه وآله او را زيارت كرد و آن جامى را كه براى او ذخيرهشده بود، به ايشان داد، همان جامى كه فرزندش على از آن خبر داد، و از اين معنا فهميدهمى شود كه اين جام قبل از شهادت آن حضرت در دستشان بوده و بعد از آن ، بلافاصله ازآن سيراب شدند. از آنجا كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله زائر حسين عليه السلام درآن شرايط بودند، قطعا على ، فاطمه و حسن عليهم السلام نيز به همراه آن حضرت بودهاند.
سپس ملائكه اى كه براى يارى امام حسين عليه السلام فرستاده شده بودند، او را زيارتكردند و به آنها دستور رسيد كه در كنار قبر امام بمانند و او را تا روز قيامت زيارتكنند كه تفصيل اين مطلب در عنوان مربوط به ملائكه آمد.
بعد از آن ذوالجناح ، سپس به هنگام روز، پرندگان و در شب ، وحوش ، جن و زنان جن آنحضرت را زيارت كردند و هر كدام از آنها به شيوه مخصوص ‍ آن حضرت را زيارتنمودند.
اما انسان هايى كه امام حسين عليه السلام را بعد از شهادت وقبل از دفن زيارت كردند؛ اولين آنها امام سجاد عليه السلام ، خواهرش زينب سلام اللهعليها و ساير اهل بيت آن حضرت بودند. اين زائران گرد هم آمدند و قصد زيارت حسينعليه السلام را نمودند و با تمام آداب زيارت و با همان طريق مخصوصى كه در آدابزيارت آن حضرت آمده است ، به زيارت آمدند. آنها با حالتى غبارآلود، گرسنه ، تشنه، محزون و با گريه آمدند. بالاتر از اينها، آنها، پابرهنه ، بدون معجر، عريان و حتىتعدادى از آنها در غل و زنجير بودند. بله ؛ آنها فقط يكى از آداب زيارت را نتوانستندبه جا آورند كه همان غسل با آب فرات يا وضو به قصد زيارت باشد، اما به جاى اينكار با خاك پاك تيمم كردند و آن را بر چهره ها و دست هاى خود كشيدند؛ كه اين تيممبرتر از غسل با آب فرات شد؛ آنگاه شروع به زيارت نمودند.
زيارت آنها به همان نحوى انجام شد كه در زيارت امام وارد شده است و با سلام برپيامبر، على ، فاطمه و سپس بر حسن و حسين عليهم السلام آغاز شد.اصل زيارت را زينب سلام الله عليها مى خواند و بقيه با او قرائت مى كردند. اما در آنوقت از امام سجاد عليه السلام عبارت يا يكى از انواع سلام هانقل نشده ، با اينكه آن حضرت نسبت به اين كار اولى تر بودند. البته علت آن است كهآن حضرت با حالتى بيمار، در غل و زنجير بود و به ايشان اجازه پائين آمدن از شترىرا كه بر آن سوار بود، ندادند و در آن وقت ، حالتى بر ايشان عارض شد كه نزديكبود، از دنيا بروند و به حالت احتضار درآمده بودند. به همين خاطر امام حسين عليهالسلام را با خطاب و سلام ، زيارت نكرد و اين كار را به بقيهاهل بيت اختصاص داد.
اما دشمن به آنها اجازه نداد تا زيارت را تمام كنند و ميان زائران و زيارت شونده جدايىايجاد كردند، ولى كودكان را نزديك شهدا برده ، از روى پيكرهاى شهدا عبور دادند و برشتران سوار نمودند و به طرف كوفه حركت دادند.

next page

fehrest page

back page