بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی سفیر حسین (ع ) مسلم بن عقیل (ع), محمدعلى حامدین ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     MOSLEM01 -
     MOSLEM02 -
     MOSLEM03 -
     MOSLEM04 -
     MOSLEM05 -
     MOSLEM06 -
     MOSLEM07 -
     MOSLEM08 -
     MOSLEM09 -
     MOSLEM10 -
     MOSLEM11 -
     MOSLEM12 -
 

 

 
 

fehrest page

back page

پنهان شدن نخبگان  
و اما مجاهدان مؤمن براى دور ماندن از مكر و نيرنگ دشمن و به اميد مشاركت در دومين تحركبه رهبرى امام حسين عليه السلام در خانه هاى خود يا ديگران ، پنهان گشتند؛زيراعاقلانه نبود كه آنان آشكار شوند و بدين كار، خود را در معرض خطر قطعى قرار دهند؛چونكه اين كار در مقايسه با انتظار آمدن امام و همراهى با وى و در كمين دشمن نشستنسودمند به نظر نمى آمد.
و شايد همين افراد مخفى شده ، بخش كوچكى از پايداران و ثابت قدمان حماسه حسينى را،بعدها تشكيل دادند. آنان يكى يكى ، يا به صورت دوتايى ، مخفى شده بودند و اخفاىآنان دسته جمعى صورت نگرفته بود. و حتى برخىمحل اختفاى عده اى ديگر را نمى دانستند. تنها پنج يا شش ‍ تن قرار گذاشته بودند كهمخفيانه با هم از كوفه خارج شوند و به كاروان حسينى بپيوندند كه از جمله آنان مىتوان ؛مجاهد جابر بن حارث سلمانى و مجاهد مجمع بن عبدالله عائذى(364) را نام برد.
همين كه كاروان بطحاءبه كربلا رسيد و در آنجا استقرار يافت و خبر آن به مخفىشدگان رسيد، به صورت يك نفرى يا دو نفرى ، و عده اى نيز همراه خانواده خود علىرغم خطرات و سختى ، شروع كردند به خارج شدن از كوفه و پيوستن به امام حسينعليه السلام مهمترين اين افراد عبارت بودند از:
1- مجاهد: مسلم بن عوسجه اسدى با خانواده اش .
2- مجاهد: حبيب بن مظاهر اسدى از حواريان امام امير المؤمنين على عليه السلام .
3- ابو ثمامه صائدى مجاهد معروف به جمع آورى اسلحه .
4- مجاهد حنطله بن اسعد شبامى .
5- دو برادر مجاهد: قاسط بن زهير تغلبى و كردوس بن زهير.
6-مجاهد: جناده بن حارث انصارى همراه با خانواده اش و پسرش كه پيكار نمودتا به شهادت رسيد. و عده اى ديگر از آزادگان .
گروهى ديگر تنها راه رسيدن به امام حسين عليه السلام راداخل شدن در سپاه اموى كه براى جنگ تا امام به راه افتاده بود، مى دانستند.
اين شيوه بيانگر آن است كه آمدن فردى آنان ، چه خطرات مهيبى در پى مى توانست
داشته باشد. لذا آنان از اين طريق توانستند به امام ملحق شدند تا ازوصول خود مطمئن گردند. سپس با شجاعتى چشمگير به جبهه امام پيوستند. از جمله اينگروه ، افراد زير را مى توان نام برد:
الف - مجاهر: جابر بن حجاج كوفى .
ب - مجاهد: ضرغامه بن مالك .
ج - مجاهد: مسعود بن حجاج تميمى و فرزند مجاهدش ‍ عبدالرحمن .
د- مجاهد: نعمان بن عمرو الراسبى و برادر مجاهدش حلاس بن عمرو.
و افراد ديگرى كه جان و هستى خود را وقف پيكار با انحراف اموى كرده بودند و برمعتقدات خود پايبندى ماندند و از عقيده خويش ،عدول نكردند و تا دم مرگ ايستادگى نمودند. و از نبرد رو گردان نشدند و شهادت را باآغوش باز، استقبال نمودند.
ما در كتاب ديگر خود(365)، مخفى شدگان و شيوه هاى پيوستن آنها را به امام حسين ؛سرور مجاهدان بزرگوار، يكايك بين كرده ايم و انگيزه هاى درونى و محركهاى اعتقادى اينآزادگان را توضيح داده ايم .
بر خلاف توهم بعضى ، مردان عقيده و دست پروردگار مسلم ، در كوفه پس ‍ از آنچه درآن ديار اتفاق افتاد، نه گريختند و نه از عقايد خود دست شستند، بلكه يا به زندانافتادند و يا شهيد گشتند و يا آنكه پنهان شدند و انتظار، پيشه ساختند.
بنابر اين ، مى توان مجاهد مؤمن كوفه را در طرحذيل دسته بندى نمود:
آنان طلايه داران پيكار و مقاومت هميشگى در برابر نظام منحرف اموى به شمار مىرفتند؛و هر يك با توجه به شرايط خاص خويش براى رسيدن به درجه شهادت دركوفه يا كربلا خارج شدند. در ميان آنان پير مردانكهنسال و جوانان برومند و كامل مردانى به چشم مى خوردند.
گروهى از اين رادمردان را فرستاده ، سرباز، مجاهد، اسوار و فرماندهتشكيل مى داد. و به قبايل مختلفى اعم از: جدلى ، ازد، همدانى ، كنده ، حمير و صائد،تعلق داشتند .
آنان از نظر سنى و سلسله مراتب اجتماعى و همچنين وابستگى قبيله اى با يكديگر متفاوتبودند، جز آنكه يك خدا رامى پرستيدند و به آيينى يگانه ، پايبند بودند و در راههدفى واحد پيكار مى كردند:
رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه (366).
آنان مردانى بودند كه به عهد خويش با خدايشان وفا كردند.
به پيش تاختند و سرهايشان در محراب عقيده و دفاع از ايمان محمدى از تن ها جدا شد كه :
فمنهم من قضى نحبه ، و منهم من ينتظر... (367).
گروهى از آنان به شهادت رسيدند و گروها ديگر منتظر هستند....
كسانى كه مخفى شدند تا بعدها چونان زنبورهايى كه به كندوهاى خود بر مى گردند وكبوترانى كه لانه خود را مى يابند، به كربلا بروند و در ركاب سيدالشهداء پيكاركنند، و با خون خويش زمين را رنگين و درخت ايمان را بارور سازند.
آنان با جسدهاى پاره پاره خود، زمين را شيار زدند تا راه را براى نسلهاى آينده هموارسازند و: و ما بدلو تبديلا؛از پيمان خويش بر نگشتند و از دين منحرف نشدند.
اولين شهيد نهضت حسينى  
شهادت مجاهد بزرگ ، مسلم بن عقيل بن ابى طالب ؛نماينده خاص امام حسين بن على عليهالسلام مصادف يوم البرويه ؛يعنى هشتم ذى الحجه ،سال 59 هجرى بود. مسلم درخشنده و تابناك ؛پايان سرنوشت خود را با زيبايى شگفتانگيزى رقم زد.
وى همچنان كه در طول حيات ، جنگها و پيروزيهايش استوار بود؛با آرامش ‍ خاطرتاجل مقدس و محتوم خود را پذيرا گشت و در انىقبول ، كمترين تنگدلى يا اندوهى به خويش راه نداد.
گزارشهاى تاريخى مى گويند: مسلم نه تنها در رويدادهاى زندگى و نبردهايش باآغوش باز، پيشامدها را مى پذيرفت - به مواضع و اشعارش درخلال درگيريها و جنگهايش بنگريد - بلكه در برابر شهادت نيز، چنين وضعى داشت وچونان كودكى ، شيفته دامان مادر، به سوى مرگ شتافت و اين آخرين آزمايش دشوار را باسربلندى پشت سرگذاشت .
ما مسلم را نخستين شهيد نهضت حسينى مى دانيم ، هر چند اين ديدگاه با توجه به فترتزمانى و فاصله ميان شهادت وى و نهضت كربلا ممكن است كمى باعث ترديد شود، ليكن ماتوجه نكات و ملاحظات ذيل چنين نظرى را برگزيده ايم :
اولا، وى نخستين رهبر هاشمى است كه در چنان حالت هولناكى بيعت كنندگان از او دستبرداشته وى را تنها مى گذارند!.
ثانيا: او اولين فرمانده هاشمى است كه در غربت به تنهايى درگير نبردى سرنوشتساز مى گردد و اجلش رقم مى خورد.
ثالثا: مسلم ، نخستين شمشير زن رسالت و اسوار هاشمى است كه به اسارت در مى آيدتا چون متهمى در برابر حكومت ، تن به محاكمه دهد.
رابعا: اولين فرد از بنى هاشم است كه علنا در برابر مردم به شهادت مى رسد.
خامسا: او نخستين شهيدى است در تاريخ اسلام كه جسدش را بر زمين مى كشند. و به تعبيرمسعودى و ابن جوزى : مسلم نخستين شهيد از بنى هاشم است كه جسدش را به دار مىآويزند(368).
سادسا: مسلم اولين فرمانده از شهداى بنى هاشم است كه سرش را بريده و به ارمغاننزد نواده هند جگر خوار، مى برند و به تعبير مسعودى و اين جوزى :
سر مسلم نخستين سر از سرهاى بنى هاشم بود كه بر نيزه رفت و به ارمغان بردهشد(369).
بنابر اين ، صفت اولويت ، خود به خودى نيست و نيازى بهدلايل و ملاحظاتى بيش از اين ندارد.
شهيد اسلام و عقيده ، در كوفه همچون شهداى نهضت بدر به فوز شهادتنايل گشت ؛و اين مطلب را، متن زيارت مرقد شريف ايشان به خوبى بيان مى كند:
... واشهد انك مضيت على ما مضى عليه البدريون المجاهدون فىسبيل الله ، المبالغون فى جهاد اعدائه ونصر اوليائه ... .
... و گواهى مى دهم كه شهادت تو در همان راهى بود كه بدريهاى مجاهد در راه خدا وپا فشاران در نبرد دشمنان خدا و يارى اولياى خدا در آن پيش ‍ رفتند... .
اين عبارت در عين كوتاهى ، دركى انقلابى و ارتباطى جهادى ، ميان نهضت بدر به رهبرىپيامبر عظيم الشاءن صلى الله عليه و آله و نهضت طف به پيشوايى نواده گرامى آنحضرت ؛امام حسين (ع ) بر قرار مى سازد.
وانگهى ، براى شناختن دشمن مشترك و ادراك خصمى كه از آغازتنزيل و اوان بعثت ، همچنان نبردهاى كه براى حفظتاءويل قرآن صورت گرفت ، در برابر اسلام ايستاده بود بايستى حلقه هاى اينسلسله را به هم پيوند دهيم و مجموعه اين جنگها را از يك نظرگاه وسيع و فراگير،بنگريم و تمامى حوادث و رويدادها مصون بماند.
در بخش ديگرى از زيارت مرقد اين قهرمان بزرگ طالبى ، انديشه اى عميق حاكى از راهو روش مسلم از آغاز زندگى تا هنگام شهادت را در مى يابيم ؛زندگى و راهى سراسرجهاد و پيكار:
... اشهد انك قد اقمت الصلاه واتيت الزكاه و امرت بالمعروف نعيت عن المنكر، و جاهدتفى الله حق جهاده ، و قتلت على منهاج المجاهدين فى سبيله حتى القيت اللهعزوجل و هو عنك راض ، و اشهد انك وفيت بعهدالله و بذلت نفسك فى نصره و ابن حجهحتى اتام اليقين ... .
... گواهى مى دهم كه تو نماز را به پا داشتى ، زكات را مى پرداختى ، و امر بهمعروف و نهى از منكر نمودى و در راه خدا به شايستگى جهاد كردى و بر راه و شيوهمجاهدان راه خدا به شهادت رسيدى و خدايت را ديدار كردى در حالى كه از تو خشنود بود.و گواهى مى دهم كه به عهد خدايى وفا كردى و جانب را در راه يارى حجت خدا و فرزندحجت خدا فدا كردى تا اجلت رسيد....
آرى ، اين فرزند مخلص اسلام در مسير مجاهدان راه خدا طى طريق كرد و رهسپر گشت ؛ ومقامى و درجه اى بالاتر از آن يافت نمى شود؛ زيرا تنها قهرمانان حقيقى مى توانند براين نشان والا در اسلام دست يابند؛ نشان جاودانگى و مرگ به گونه مجاهدان .
پايان سفر 
در پايان ، اين بررسى مختص به بخشى از تاريخ ، كه بحث ما بدان نيازمند بود و پساز ايجاد پرتوهايى روشن بر نقاط تاريك و زواياى تيره همان بخش تاريخى ، و علىرغم آنكه تمام جوانب قضيه را به خوبى بحث كرده و پيشامد و پيامدهاى آن را استيفانموديم ، ليكن لازم مى دانيم اشاره منيم كه بحث و بررسى پيرامون جامعه كوفه در آندوران ، نياز به كوششى مستقل و گسترده دارد كه با بى نظرى و تعهدى شرعى مجددابه كوفه ، اما با ديدى انتقادى ، ليكن منصفانه نگريسته شود. كارى كه با مزاج عده اىاز متفكرين ، نويسندگاه و سخنوران كه نوع بررسى و انديشه بر ايشان على السويهاست ؛حال چه تحليلى باشد و چه انفعالى يا نمادين ، نمى سازد.
ما معتقديم انجام چنين مهمى و بررسى مستقلى ، بسيارى از نگرشها و تصورات اساسى ،ليكن موهوم را تصحيح مى كند.
اگر ما گفتيم كوفه داراى ارزشى بسيارى براى امت اسلامى است بدان جهت است كهاهل كوفه اولين كسانى بودند كه شهرشان را مدرسه اى كردند با درهايى باز براىامور انقلابى و سياسى . و علاوه بر آنها در زمينه علوم متنوع ديگرى هم كوششهايىداشتند.
ما نبايستى ارزش روحى گرانبهاى اين شهر را فراموش كنيم ؛لذا مى بينيم اين شهرمحل اهتمام و مركز ثقل توجه اهل بيت عصمت و طهارت بوده است ؛چه در عرصه حكومت و ادارهجامعه و چه در عرصه تحركات پيكارانه و انقلابى و چه در گستره علم و معرفت يا ميدانفعاليت هاى تبليغى براى نشر رسالت و مذهب و بسيارى از عرصه هاى ديگر.
و با تاءكيد مى گوييم : بدون بررسى تحليلى اين مساءله و موقعيت حقيقى كوفه ،هرگز به دريافت صحيحى از پيش رفتن و درجا زدن يا عقب افتادن جنبش و آفت آن نخواهيمداشت . و تصور درستى از اوجگيرى و شكست نهضتها به دست نخواهيم آورد؛زيرا اين شهردر واقع موجود و آينده ، اثرى قابل ملاحظه داشته است .
در پايان اين بحث و بررسى ، شايسته است به يكى از شگفت انگيزترين پديده هاىتاريخ اشاره كنيم . و حسن عاقبت و سر آمد نيكوى اين شهيد بزرگوار را حتى در همين دنيابنگريم .
جسد شريف حضرت را پس از آنكه از بالاى قصر به زير فرو افكندند، در خارج ومقابل يكى از درهاى قصر - يا در ميدانگاهى كنار قصر - به خاك سپردند تا همچنان زيرنظر نگهبانان كاخ قرار داشته باشد؛و پس از گردش ‍ چرخ زمان و گذر تاريخ ، اينكدر همان جا مرقد شريف مسلم از حالت گمانى در آمده و به آسمان سر بركشيده است . و ازدور براى عاشقان و شيفتگان آن بقعه مقدس ، جلوه گرى مى كند. و در عمانحال از آن كاخ پر ابهت كه پيكر شريف حضرت از آن فرو افكنده شد؛جز خرابه ها وديواره هايى رو به ويرانى ، چيزى باقى نمانده است !.

زائرين قبر من اين شهر عبرت خانه است
مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است
اين تفاوت زيبا و حيرت انگيز از كاخ و مرقد شريف ، گويا با هزاران زبان به حقانيتشهيد قهرمان و برومند خاندان ابى طالب ، گواهى مى دهد و بطلان و بى ريشگى امويانرا به ناظران نشان ميدهد. ويرانه هاى قصر، ياد آور جنايات حكام آن و سرنوشت تباهآنان است .
مسجد جامع كوفه در شرق شريف مسلم قرار دارد و در پس هر دو مرقد و مسجد ويرانه هاىقصر واقع شده است . اين مثلث شگفت ، حرفهاى زيادى براى گفتن دارند و گوشدل مى جويند تا رازهاى خود را بى پرده با آن ، در ميان بگذارند (370).
قصر ابن زياد را شيعيان ويران نكردند؛ زيرا امكانات مالى ويران سازى چنين كاخاستوارى را نداشتند، بلكه خود امويان دستور دادند كه اين كاخ ؛بدليل آنكه سمبل استبداد سياسى و خودكامگى و تحقير ديگران شده بود، خراب گردد وآن را شوم مى دانستند؛ زيرا كه در همين قصر و بر همان مسند بود كه سر مبارك سبطگرامى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در برابر ابن زياد قرار داشت و چيرى نگذشت كهمختار پيروزمندانه وارد كاخ شده و سر بريده ابن زياد درمقابل وى قرار گرفت .
هنوز مختار كاملا قدرت را به دست نگرفته بود كه طى جنگهايى تا ابن زبيد ازپا در آمد و مصعل بر مسند همين كاخ قرار گرفت و سر مختار را برابر وى نهاد.
مصعب ، از مستى پيروزى لذت چندانى نبرده بود كه حجاج بن يوسف ثقفى او راكشته سرش را مقابل خود گذاشت و به نظاره آن پرداخت . وقتى تمامى آنچه را كه اتفاقافتاده بود به حجاج گفتند وى سراسيمه از قصر خارج شده ، دستور داد آن را ويرانسازند:
نادره مردى ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملك از روى پند
روى همين مسند و اين تكيه گاه
زير همين قبه و اين بارگاه
بودم و ديدم بر ابن زياد
آه چه ديدم كه دو چشمم مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشيد ز رويش نهان
بعد ز چندى سر آن خيره سر
بد بر مختار بروى سپر
اين سر مصعب به تقاضاى كار
تا چه كند با تو ديگر روزگار
سپس امويان دستور بازسازى قصر، و مجددا دستور تخريب آن را در همان نيمه دوم قرناول هجرى صادر كردند. و اين قصر تاكنون ويران مانده و خوابگاه زاغان و بومها مىباشد.
ديواره هاى شكسته اين قصر، در كنار آرامگاه رفيع رهبر والاى هاشمى ، زيباترين قصههاى سلحشورى و ايثار را در گوش مردمان زمزمه مى كند.
خرابه هاى قصر، به زبان حقيقت از پيروزى خون بر شمشير سخنها دارد وسرنوشت خود را به عنوان نمونه آن ، به رخ ناباوران مى كشد.
و شايد اين تنها آرامگاهى از سلاله محمدى باشد كه چنين با رمز و راز، ما را مخاطب مىسازد و با اشاره هاى تاريخى ، حقانيت جاويد نهضت حسينى و مبارزه حق و ناحق را جلوه مىسازد.
اين قصر يكى از گوياترين نمادهاى حكومت استبداد خونين و طغيانگرى امويان بود. واينك بهترين دليل تا پايدارى باطل پيشگان و كوتاهى عمر طاغوتيان گشته است :
اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ان فى ذالك لاياتافلا يسمعون (371).
آيات براى ايشان كافى نيست كه بدانند بسيارى از پيشينيان را نابود ساختيم و اينكايشانند كه در خانه هاى آنان سكنى گزيده اند، در اين چه بسيار آيات و نشانه ها است ،آيا نمى شنوند.
فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا (372).
پس اينك خانه هاى آنان برجا مانده است و جز اندكى در آنها سكونت نمى كنند.
و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون (373).
از اين آثار برخى را نشانه آشكارى قرار داديم براى خردمندان .
و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان ، اعمالهم فصدهم عنالسبيل (374).
و شما خانه هاى ايشان را ديدند و شيطان ، كارهاى آنان را زيبا جلوه داد و ايشان را ازراه بازداشت .
آرى ، قرآن كريم توجه مسلمانان را به عموم آثارى كه مجرمين از خود بجا گذاشته ياباز مى گذارند جلب كرده است . شايد كه مؤمنين از اين نهادها، نيروى معنوى كسب نمايندو يقين كنند كه باطل لامحاله از ميان خواهد رفت و آنها حق و حقيقت را ياراى دوام واستمرار مى باشد. اين آثار در ديدرس همه گذرندگان و رهروان است :
و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون (375).
و شما بامدادان و شبانگاهان بر اين آثار گذر مى كنيد، آيا خرد خود را به كار نمىگيريد.
اين چشم اندازى است كه به تاءمل حكيمانه و انديشه گرى عاقلانه فرا مى خواند؛ زيراقصر نظام اموى پس از چند سال او ورود سر فرزندرسول خدا يا افكندن جسد مسلم از فراز آن دچار ويرانى گشت و حيوانات و ددان ، در آنجايگزين گشتند. ليكن مرقد مسلم (عليه السلام ) در كنار اين ويرانه ها چون نهالى درخاكى خوب ، روز به روز نيرومندتر گشت و سر به فلك كشيد. و اينك چون گوهرىشبچراغ يا ستاره اى راهنما در آن ظلمتكده مى درخشد:
بيوتهم خاويه بما ظلموا
؛(376) خانه هاى ستمگران به سبب اعمالشانخراب گشت .
و مسلم نيز مثل اعلاى اين آيه قرار گرفت كه :
فى بيوت اءذن الله ان ترفع و بذكر فيها اسمه (377).
در خانه اى كه خداوند اجازه داده است برپا گردند و رفيع باشند؛ و نام خدايى در آنتكرار گردد.
پس سلام بر اولين شهيد، در زمره مجاهدان .
و سلام بر او در ميان شهيدان و صديقان .
و سلام بر مسلم در ميان جهانيان .
و آخرين گفتار ما آنكه : سپاس خداى رب العالمين را سزد.
محمد على عابدين
1396 ه .ق

fehrest page

back page