بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب زندگانی سفیر حسین (ع ) مسلم بن عقیل (ع), محمدعلى حامدین ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     MOSLEM01 -
     MOSLEM02 -
     MOSLEM03 -
     MOSLEM04 -
     MOSLEM05 -
     MOSLEM06 -
     MOSLEM07 -
     MOSLEM08 -
     MOSLEM09 -
     MOSLEM10 -
     MOSLEM11 -
     MOSLEM12 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

فهرست مطالب 
مقدمه ناشر
تقديم
مقدمه علامه باقر شريف القرشى
مقدمه مؤلف
بخش اول : مسلم و كوفه
مسلم و كوفه :
زمينه ها، نسب مسلم بن عقيل هاشمى
فصل اول : عقيل بن ابى طالب مجاهد
فصل دوم : مسلم بن عقيل (پيكار از آغاز زندگى )
فصل سوم : ساختار پيچيده اجتماع كوفه (ماهيت وقايع سياسى آن)
بخش دوم : آغاز جنبش كوفه ماهيت عكس العمل امام (ع )
فصل اول : انبوه نامه هاى مصرانه
نخستين انجمن براى قيام
افزايش نامه ها
پايان كار در روز چهارشنبه
موضع امام (ع )در قبال فشار پيك
فصل دوم : ارسال سفير از جانب امام (ع )
ويژگيهاى نماينده عادى
تشخيص شايسته ترين مرد
دستورات و نامه
فصل سوم : روشنى هايى در راه كوفه
داستان دو راهنما
رد همه اين روايت
ايرادهايى چند بر دو نامه
كوفه در التهاب
بخش سوم : آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير
آمادگى و بسيج ، تحت نظارت سفير:
فصل اول : بيعت و تشكل
مقر سفير
بيعت براى چه ؟
نخستين بيعت كنندگان
فصل دوم : موضع امور حكومت محلى
گرداننده امور حكومتى كيست ؟
موضع نعمان در قبال رويدادها
اجراى سياست نوين و نتايج آن
فصل سوم : فعاليتهاى انقلابى سفير
خوددارى از درگيرى با حكومت
تعيين جانشينانى براى گرفتن بيعت
جمع آورى امكانات
خريد سلاح و مهمات
بخش چهارم : ابعاد رويارويى
ابعاد رويارويى
فصل اول : موضع حكومت مركزى
ابن زياد كيست ؟
لبيك ابن زياد به يزيد
روش اموى براى جنگ اعصاب
فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت
تغيير جايگاه سفير
نامه سفير به امام (ع )
دو عامل بازدارنده اساسى
عامل بنيادى اعتقادى
عامل سياسى واقعى
فصل سوم : تجسس و جلب هانى ؛ زعيم همدان
نقش جاسوسى
بحران ضعف حكومت
دعوت از مجاهد دلير؛ هانى
تلاش براى حل مسالمت آميز
بخش پنجم : رويارويى نهايى زودرس ، ليكن اجتناب ناپذير
رويارويى نهايى زودرس ليكن اجتناب ناپذير
فصل اول : دو حمله نظامى به قصر
نخستين حمله - بازى طراحى شده
اين حمله يك توطئه بود
دومين حمله - تحرك اضطرارى سفير
جنگ شايعات
گسترش شايعات
عواملى كه به شايعات قوت بخشيدند
فصل دوم : در ضيافتى كوتاه
شخصيت استوار
اضطراب والى از اين حمله
تحت تعقيب
فصل سوم : نبرد خيابانى
آغاز درگيرى
عزت و آزادى خواهى
اسير بزرگوار
بخش ششم : تصفيه هاى فيزيكى و آرامش قربانيان
تصفيه هاى فيزيكى و آرامش قربانيان
فصل اول : نخستين شهيد
جنگ اعتقادى و كلامى
بازگشت به جنگ كلامى
آيا هنگام مرگ هم افتخار مى كنم ؟!
فصل دوم : شهادت مجاهد؛ هانى بن عروه
تلاش براى نجات وى
بر زمين كشيدن دو شهيد و مژده دادن به يزيد
فصل سوم : ديگر مجاهدان آزاده
بازداشتهاى گسترده
جرگه شهيدان
فرستادگان شهيد
پنهان شدن نخبگان
اولين شهيد نهضت حسينى
پايان سفر
مقدمه ناشر 
بسمه تعالى
مؤلف محترم در اين كتاب با استفاده از منابع تاريخى به صورتى موضوعى وفراگير به بررسى حوادث كوفه و پيرامون ماءموريت مسلم بنعقيل - سفير ثقه حسين بن على عليه السلام - پرداخته و نسبتا بحث جامع و شاملى را ايفاءكرده است .
اين دفتر بعد از ترجمه و بررسى ، كامل آن را طبع و به علاقه مندان معارف اسلامى وتشنگان واقعيت قضيه مسلم بن عقيل - عليه السلام - تقديم مى نمايد. اميد است موردقبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
تقديم 
بسم الله الرحمن الرحيم
اين كتاب را به سرور كائنات ، پيامبر هدايت و نور، و خاتم پيامبران الهى ، صلواتالله علهيم اجمعين - و خاندان پاكش - كه خداوند آنان را از هر رجسى پاك و پيراسته كرد -و هر كه بذر محبت و ولاى اين خاندان را ناخودآگاه در ضمير و عمق جان من كاشت ، هديه مىكنم .
امروز مطلع شديم كه پدرم به جرم تعليم محبت پيامبر خاندان مجاهدش ، در زندانهاىستمگران ، به سر مى برد و من اين كتاب را به پدرم كه در تمام زندگى با كودكانخود از مسلم بن عقيل ؛ قهرمان بزرگ ، سخن مى گفت و خود را فدايى آن آستان مقدس مىدانست تا آرامگاه همراه و هم جهت بود، و به تمام پدرانى كه به فرزندان خود محبتاهل بيت را آموختند و بخاطر فرزندان مهاجر و مجاهد خود به زندان افتادند و يا تن بهمحروميت و طرد دادند، هديه مى كنم .
ثواب اين تلاش را به پدر و مادرم هديه مى كنم ؛ زيرا آنان محبت سبط پيامبر را به منآموختند؛ محبت حسين را كه پدر و مادرم به فداى او باد.
محمد على
دارالهجره 1406 ه .ق .
مقدمه علامه باقر شريف القرشى 
گمان نمى كنم شهرى در خاورميانه در صحنه سياست جهانى ، خطيرتر از كوفه بازى كرده باشد؛ زيرا اين شهر، مركز آگاهى سياسى و اجتماعى براى تمامملتهاى مسلمان بوده است و از جمله فعاليتهاى بارز اين شهر، سرنگون كردن حكومت عثمان؛ بزرگ خاندان اموى و فعاليت قابل توجه براى انتخاب اميرالمؤمنين على ؛ پسر عمپيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - به خلافت بود.
كوفه بزرگترين پشتيبان نظامى اسلام بود. و نيروهاى آزادى بخش اسلام در اين شهرمتمركز شده بودند. و مجاهدان و فاتحين اقاليم در اين شهر گرد آمده و آماده آزاد كردنسرزمينهاى گوناگون از كفر و شرك بودند. همچنين كوفه از موقعيت استراتژيكىخاصى برخوردار بوده و مركز فعاليتهاى اقتصادى محسوب مى گشت ، و بيشترين درآمدحكومت مركزى ، از اين شهر تاءمين مى شد، لذا مورد توجه خلفا بود.
اميرالمؤمنين - عليه السلام - اين شهر را مركز خلافت قرار داد و دارايى حكومت بدين شهرمنتقل گشت .
امام ؛ اميرالمؤمنين - پيشاهنگ عدالت اجتماعى - در اين شهر بود كه سياست درخشان خود رادر جهت بسط مساوات عادلانه ، الغاى تبعيض ‍ نژادى ، از ميان برداشتن اختلافات موجودميان جامعه اسلامى و به وجود آوردن فرصتهاى برابر، براى همه پياده نمود.
اين سياست بناى استوارى از ملت را در كنار امام قرار داد و آگاهىاصيل و عميقى را در كوفه به وجود آورد. همين سياست بود كه روح تمرد و سركشى راعليه امويان طى حكومت خود بر عراق گسترش داد.
كوفه پس از جنگهاى دردناك كه به وسيله سودجويان عليه اميرالمؤمنين - عليه السلام -راه انداخته شده بود، دچار انحطاط و برگشت شد. مخالفين ، جنگهاىجمل ، صفين و نهروان را عليه اميرالمؤمنين - اولين پيشاهنگ حقوق بشر - راه انداختند. اينجنگها خردها را فلج ساخت و تمرد اجتماعى را باعث گشت . و حركت جامعه را دچار سستىكرد.
مجموعه اين عوامل ، جامعه را از حركت در مسير حق بازداشت و آنان را درمقابل امام قرار داد، تا جايى كه تمرد كرده ، خواستار توقف جنگى شدند كه در آستانهپيروزى در آن بود.
و در لحظه اى كه معاويه دشمن ناجوانمرد، در سراشيبى سقوط بود، نجاتش دادند و زشتترين صحنه هاى تاريخ را آفريدند. و از اين لحظه - كه تلخ ‌ترين لحظه اى است كهتاريخ اسلام با آن روبرو شده است - در جازدن امت اسلامى ، عقب رفتن و حتى از دست دادندستاوردهاى اسلامى آنان شروع شد و ظلم و جور وباطل معاويه ، بر حق و عدالت امام اميرالمؤمنين - عليه السلام - پيروز گشت .
از آن پس ، امام - عليه السلام - در كنار كوفه فرمان مى داد اما كسى اطاعت نمى كرد،سپاهيان را فراخواند ليكن پاسخى نمى شنيد! لشكر به راحتى رو كرده ، از جهاد در راهخدا سرباز مى زدند. حضرت - عليه السلام - با رنجهاى متعدد دمساز گشته ، جام زهر راجرعه جرعه سرمى كشيد تا آنكه دستى جنايتكار، حضرت را در محراب به شهادت رساندو حكومت امام ، بدين گونه به سرآمد. روشن ترين حكومتى كه تاريخ اسلام به خود ديدهبود.
حكومت امام به شكل قاطع و بنيادى ، حقوق مظلومين و محرومين را مسلم دانست و با استبداد وسلطه گرى به نبرد برخاست . و پرده هاى فريب اجتماعى را پاره نمود و افقهاى روشنو زيبايى در برابر تمام مردم و ملل جهان آشكار كرد.
امام - عليه السلام - اولين پرچمدار اين امت در تحقق اهداف بزرگ و كريمانه اش بود و اوبود كه خطوط اين مسير را طرح كرد و راه اين پيكار مستمر را نشان داد.
پس از صلح امام حسن - كه براى حفظ خونهاى مسلمين صورت گرفته بود - حكومت بهدست معاويه افتاد.كسانى كه از آگاهى سياسى و شناخت شرايط، بى بهره هستند صلحامام را نادرست مى دانند، صلحى كه امامت تحت شرايط دشوار و سخت به آن تن داده بود. وخار در چشم ، و استخوان در گلو، به شماتت اين و آن گوش مى داد.
اگر اين صلح نبود امت اسلامى دچار سيلى از مشكلات اجتماعى شده و تنها خداوند پيامد اينمشكلات را مى دانست و بس . پس از صلح ، كوفه خوار،ذليل و آرزو از كف داده ، در اختيار معاويه قرار گرفت . معاويه درصدد شكست و زبونكردن اين شهر برآمده ، شرورترين حكام را به امارت كوفه فرستاد، كسانى چون مغيرةبن شعبه و زياد بن ابيه ، كه چشم ها را از كاسه درمى آوردند و بى گناه را به جاىمجرم مجازات مى كردند و آن را كه باقى مانده بود به جاى فرار مواءخذه مى نمودند وبا گمان و تهمت ، مرتكب قتل مى شد.
اهل كوفه پس از گذشت اوقات مناسب ، به فكر سرنوشت خود افتاده انگشت ندامت بهدندان گزيدند و از آنچه با امام اميرالمؤمنين و فرزندش ‍ حسن -عليهماالسلام - كردهبودند، ابراز انزجار نمودند و در صدد جبران تفريط و جدايى طلبيها افتادند؛ مخفيانهنزد امام حسين - عليه السلام - رفته از او خواستند تا عليه معاويه شورش كند و رهبرىحركت انقلابى كوفه را به عهده بگيرد. ليكن امام با توجه به شرايط سخت و دشوارآن زمان از قبول خواست اهل كوفه خوددارى ورزيد. از جمله موانع قيام امام در آن زمان ،قابليت ، ديپلماتيك مكارانه معاويه و نعل وارونه زدن وى بود، باضافه آنكه بيتالمال در اختيار معاويه بود و او مى توانست به كمك دارايى موجود در خزانه ، دلها رابخرد و هر حركت عصيانگرانه را سركوب كند.
چون معاويه هلاك شد- در حالى كه براى يزيد بيعت گرفته بود -اهل عراق نفس راحتى كشيدند و پنداشتند حاكميت ظلم و جور در هم شكسته شده است ، لذارهبران كوفه تحت رهبرى پيشواى بزرگ سليمان بن صرد خزاعى كنفرانسى ملىتشكيل دادند و در آن از مصائب وارده بر كوفه در زمان معاويه سخن ها گفتند و نتيجهگرفتند كه تنها راه بازگشت مجد و عظمت شهرشان ، به حكومت رسيدن امام حسين - عليهالسلام - مى باشد. پس هزاران نامه و دهها هياءت نمايندگى نزد امام فرستادند و حضرترا براى آمدن به كوفه ترغيب نمودند.
امام - عليه السلام - قبل از هر كار، لازم ديد نماينده اش را به سوى آنانگسيل دارد تا اوضاع را دريافته به وى گزارش كند. لذا نماينده بزرگش مسلم بنعقيل را - كه از بهترين تيرهاى تركش خاندان نبوت و از مراتب بالاى تقوا، علم وپرهيزكارى برخوردار بود - به نمايندگى به كوفه فرستاد.
ورود مسلم ، اهل كوفه را دچار خوشحالى و سرور بزرگى كرد و آنان پشتيبانىكامل خود را از وى اعلام داشتند. و هجده هزار تن با وى بيعت نمودند و اطاعت و جان نثارىخود را بيان داشتند. آنان براى آزادى كوفه از يوغ اسارت خاندان اموى و بازگشتخلافت اسلامى به اهل بيت عصمت و طهارت - كه قلب تپنده تن امت اسلامى است - تا پاىجان و اموال ، بيعت كردند.
يزيد كه حساسيت قضيه را درك كرده بود و دريافت كه كوفه از پذيرش ‍ بيعت وىشانه تهى كرده است ، امارت آن ديار را به ابن مرجانه جلاد سپرد. ابن زياد به مجردرسيد: به كوفه دستورات و احكام عرفى خاصى را صادر كرد و وباى ترس را درسراسر شهر پخش كرد. او هر مخالفى را بسرعت اعدام مى كرد و بذر ترس را دردل كوفيان مى كاشت . لذا كوفيان تمام خواسته هاى دينى و ملى خود را فراموش كرده ،سر در لاك خود فرو بردند و ذليلانه تحت امر ابن مرجانه درآمدند!
از وقايع تاءسف بار آن است كه ابن مرجانه ، هميناهل كوفه را آماده و مسلح كرد تا با آزادى بخش خود مسلم بنعقيل بجنگد، همچنان كه آنان را براى نبرد با ريحانه پيامبر اكرم ، امام حسين -عليهالسلام - به كربلا روانه داشت . آنان نيز سيد جواناناهل بهشت را به شهادت رساندند و مرتكب جنايت هولناكقتل خاندان عصمت و طهارت شدند. مانند اين فاجعه را تاريخ هرگز بياد ندارد و مانند آنرا ضبط نكرده است .
اما اين كتاب به صورتى موضوعى و فراگير، به بررسى حوادث مى پردازد؛بررسى دقيق و تحليل موشكافانه ، از مختصات اين كتاب است . مؤلف به هر نشانه اىكه مى رسد در كنار آن مى ايستد و بر آن پرتوتحليل مى اندازد و واقعيت قضيه مسلم بن عقيل شهيد را آن چنان آشكار مى كند كه گويىخود وى ، يكى از شاهدان اين فاجعه بوده است ومراحل متعدد اين ماجرا را به چشم خود ديده است . با خواندن اين كتاب از نحوه طرح مطلب وتازگى شيوه استنتاج و تحليل ، دچار شگفتى شدم .
و اما درباره مؤلف كتاب ، بايد بگويم كه او فرزندمان استاد محمد على عابدين است كهفعاليت فكرى خود را وقف خدمت به اهل بيت - عليهم السلام - نموده است . من در چهره اوآينده درخشانى مى بينم . توفيق دادن خداى را زيبنده است كه به هر كس بخواهد ازبندگان خود ارزانى مى دارد و هدايت در دست اوست و ما نيازمندان هميشگى رحمت او هستيم .باقر شريف القرشى نجف اشرف 1397 ه .ق 1977 م .
مقدمه مؤلف 
اهميت فرستادن نماينده به كوفه (اواخر سال 59 هجرى ) توسط امام حسين -عليه السلام-هنگامى آشكار مى گردد كه به اهميت قيام ضد ظلم نواده سرور پيامبران حسين بن على -پى ببريم و موضعگيرى مقدس امام را در برابر فشارهاى سياسى فكرى و اعتقادى كهامت جدش - صلى الله عليه و آله - از آن رنج مى برد، درك كرده باشيم .
سبط پيامبر با موضعگيرى منجر به واقعه كربلا و نقش تعيين كننده خود در دنياى قيامها،تحول عميقى در قبال نقد واقعيت سياسى حاكم و سياستى كه در آينده حاكم خواهد بودايجاد كرد و با خون پاك خود، آتش انقلابات آينده را روشن كرد ونهال عدالت را آبيارى نمود.
حيات خونين امام ، نقطه عطف تعيين كننده در حركت تاريخ اسلام محسوب مى گردد و در تمامحوادث پس از خود، تاءثير روشنى به جا گذاشت و در حوادث اسلامى و انسانى اثراتخود را حفظ كرد؛ زيرا حركت امام با قوانين ازلى انسان و اسلام پيوند استوارى دارد و ايندو، با يكديگر داراى يك خط سير مى باشند.
امام روزى كه تكليف خود را انجام داد واقعيت وجودى خود را به نمايش ‍ گذاشت و يكى ازپرده هاى شگفت هستى خود را عيان ساخت ، و به تمام تاريخ و انسانها معنا و مفهومنبوى جاويد خود را نشان داد.
امام با اداى تكليف خود، تمامى تلاشهاى بنى اميه را در جهتتبديل نبوت به افسانه اى كه در غيبت يا غفلت آنان در صحنه عربيت رخ داده بود خنثى ساخت .
اين مقدمه براى بيان واقعيت حركت بنى اميه در جهت تجديد عهد جاهليت كه آن را بر خودفرض كرده بود و در صدد الغاى نبوت خاتم پيامبران برآمده بود - همچنان كه خودمعاويه در بيان كينه توزانه خود با دوست وعامل وى بر كوفه ؛ مغيرة بن شعبه بدان اعتراف مى كند - كافى نمى باشد.
سياست بنى اميه بر آن بود تا كتاب خدا را به افسانه هايى براى سلطه گرىسياسى و نظامى بدل كند و هنگام نياز و بازى ، قرآن به سرنيزه برود ونهايتا برندهاى باشد در آستين قماربازان سياست و بردگان آزاده شده به دسترسول خدا.
كافى است به اين نكته اشاره كنيم و نهضت فرزندرسول الله - صلى الله عليه و آله - صرفا قيامى براى سرنگونى حكومت وابطال نظام ادارى آن - چنان كه از گذشته تا كنون عده زيادى چنين پنداشته اند - نبودبلكه قيام سبط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - براى مبارزه و مقابله با سياستتبديل نبوت به افسانه اى بيهوده و حركتى بود عليه عملكرد معاويه كه قرآن را چنانتدوين مى كند تا بتواند به سود خود، آن راتاءويل كند و در مقام بازيهاى سياسى از آن استفاده كرده اعتبار قرآن را به پايانبرساند.
قيام امام عليه تمام اين سياستهاى دراز مدت اموى براى تهى ساختن نبوت از مفاهيم حقيقىخود بود و بايد قيام امام را در اين راستا تجزيه وتحليل كرد.
جنبش اموى از يزيد فعاليت بيشترى را عليه اسلام و مسلمين پس از پدرش معاويهانتظار داشت و بى شرمى افزونى را متوقع بود، ليكن اين تلاش نوين در راستاى احياىجاهليت ناكام ماند و مجريان آن رسوا گشتند و توان تحقق آرمان جاهلى كفرآميز را نيافتند؛زيرا قرآن ناطق ، عصاره نبوت و رسول خاتم و سيدالمرسلين - صلى الله عليه و آله -بر آنان شوريد و مواضع اصيل اسلامى را آشكار كرد.
خون حسين شهيد و سبط رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - مصداق اين آيه قرآن بودكه :
انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (1).
البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا (آسيب حسودان و منكران ) نگاهخواهيم داشت .
بنابراين ، ما قيام و انقلاب بزرگ امام را در مقياس هستى درك مى كنيم و خود را ملزم بهتن دادن و پذيرش چهارچوبهاى تنگ نظرى و افقهاى محدود نمى دانيم و كمترين احتياجىبه اين گونه چهار نداريم ، در حالى كه در برابر ما آسمان وسيع و افقهاى روشن اينقيام آشكار است .
بنابراين در مقياس هستى ، قيام امام يك حادثه علوى و بالايى تلقى مى گردد و آن رابايد متصل به آسمان و اراده مطلقه بارى تعالى و ملهم از خواست خداوندى دانست كه :ان الله شاء ان يراك قتيلا؛ اراده الهى بر شهادت تو قرار گرفته است .
مهمترين مرحله ترك و قيام حسينى كه منجر به انفجار بزرگ كربلا گشت ، مرحلهفرستادند نماينده از سوى حضرت به كوفه بود. اين حركت از امام ، يكى از جلوه هاىفرزانگى رهبر قيام ، امام حسين - عليه السلام - را نشان مى دهد و روشن مى سازد كهبرخلاف تصور تخطئه گران ، اين قيام يك حركت بى مقدمه و خودبخودى نبوده استبلكه از آگاهى و بصيرت كامل و درك تمام جوانب مطلب برخاسته است و بالاءخره برخىتصورات نادرست را درباره قيام ، تصحيح مى كند.
قيام امام بدون انديشه و تعيين راهى آزموده و بررسى نتايج ، صورت نگرفت و امامبرخلاف نوشته هاى سطحى و القاآت زودگذر، با تاءثير از نامه هاىاهل كوفه فورا عكس العمل نشان نداد.
اين قيام بالاتر از قيامهاى خودبخودى و بدون برنامه بوده است . بررسى مرحلهفرستادن سفير به كوفه ، دليل روشنى به دست ما مى دهد تا ظرافت و دقت برنامهريزى آن را درك كنيم و سستى اعتقاد به حركت خودبخودى را دريابيم و گمانهاى بىبرنامه بودن نهضت را درهم بكوبيم . از اينجاست كه به اهميت بررسى اين مرحله بيشترپى مى بريم و خود را ناگزير از طرح جنبه هاى مختلف سفارت سفير حسين - عليهالسلام - به كوفه مى دانيم .
با وجود آنكه مؤلفين مسلمان - شيعه و سنى - به بررسى قيام امام حسين - عليه السلام- پرداخته اند، ليكن غالبا از اين مرحله به آسانى گذشته اند. همچنانكه از جامعه كوفهبه راحتى رد شده اند. آنان لازم ندانسته اند اندكىتاءمل كنند و به مردم پرجنبش ، مظلوم و پرحماسه كوفه بپردازند و به كار بردنتعابير كلى و پيشداريهاى منبعث از تصورات قديمى و جديد در مورد مردم شهرها راكافى ديده اند و بدين ترتيب انسان مسلمان را - حتى تا امروز- از درك واقعيت مردم واهل كوفه ، محروم داشته اند.
البته فكر نمى كنيم علت كم توجهى محققين به اين مرحله ، كوتاهى زمان آن و بسرآمدنسفارت در مدت كم بوده باشد، زيرا اهميت اين حوادث درطول زمان آنها نيست ، بلكه در ارتباط تنگاتنگى است كه با انقلاب اسلامى حسينىداشته اند؛ همچنان كه در طول تاريخ نقش فعالى را به عهده گرفته اند.
به نظر ما علت كم توجهى محققان و مورخان به اين مقطع مهم تاريخى ، انگيزه هاىدرونى و روش بررسى هاى تاريخى آنان بوده است . مورخان در اين گونه موارد بدونداشتن دركى و استنباطى از اسرار صعود و افول نهصت ها، به تكرار مكررات اكتفا كردهاند و روايات متناقص ، آنان را از فرورفتن در باطن امر و گذر از سطح به عمق ،بازداشته است . لذا اكثر آنان به چنين تصورى ، قيام سيدالشهداء را بدون طرح مساءلهسفارت مسلم بن عقيل ترسيم نموده و نيازى به درك شرايط آن روز مردم ، مخصوصااهل كوفه نديده اند.
اين شيوه از خلف تا سلف همچنان ادامه داشته و ما را از دريافت حقيقت امر بازداشته وخورشيد واقعيت را در پس ابرهاى تصورات ظاهرى پنهان داشته است .
و اين نوع نگرش مورد قبول اكثر نويسندگان شيعه واهل سنت بوده است و كتب آنان تنها وقايع را ذكر مى كنند و حالت روايت گونه خود را حفظكرده ، به نقل سيره ، اقوال ، قرار گيرند، به طور خلاصه عبارتند از:
1 - جنبه هايى از مهترين جوانب سبط پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله -
2 - مهمترين جلوه هاى پيكار قهرمان مدافع آيين محمدى - صلى الله عليه و آله - مسلم بنعقيل ، و رهبرى تحركات مردم كوفه
3 - آشكارترين جنبه هاى ظلم بر مسلمانان - مانند كوفيان - و شدت رنج آنان و آگاهى ازآزادى و حق خواهى مردم .
4 - روشن ترين جلوه هاى رعب و وحشت ايجاد شده توسط امويان ...
به زودى بيان خواهيم كرد كه سياست بنى اميه انواع وسيله ها را به كار مى گيرد تافرد مسلمان و جامعه اسلامى را از التزام عملى به مبادى دين اصلح و طريق اقوم ،بازداشته و همه استعدادهاى مردم را سركوب كرده و جوهرعمل را از آنان گرفته بود. تمام اين سياستها در جهت آن بود كه تنها نام اسلام و انتساباسمى به اين دين مبين باقى بماند - بدون تمسك به هدايت اين دين بزرگ - و بنى اميهبتوانند تحت نام خلافت رسول الله - صلى الله عليه و آله - مدت بيشترى بر مردمحكومت كنند.
اين بررسى ، در تلاش بحث تفصيلى نمايندگى مسلم برآمده ، سعى نموده استاقوال و روايات را از منابع تاريخى مورد قبول تمام مسلمانان ، اخذ كند.
اين بحث در چند بخش صورت گرفته و هر بخش به سهفصل تقسيم گشته كه فصل اول آن تقريبا سه موضوع را بررسى مى كند.
فهرست كتاب گوياى مطلب است و ما را از طرح جزئيات در اين مقدمه كوتاه بى نياز مىكند. از خداوند متعال قبول اين عمل اندك را اميد داريم و از او مى خواهيم تا ما را در احياىمعالم هدايت و نشانه هاى دين خود يارى فرمايد.
قل هذه سبيل ادعوا الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى (2)
بگو: اين راه من است كه من و پيروانم آگاهانه به سوى راه خدا دعوت مى كنيم .
محمد على عابدين 1396 ه‍- قمرى . 1976 م .
بخش اول : مسلم و كوفه 
مسلم و كوفه : 
پيش از ورود به بحث تفصيلى پيرامون اين رادمرد، بر خود لازم مى دانيم چند موضوعضرورى را طرح كنيم تا هنگام جلو رفتن در مباحث وفصول كتاب ، ما را يار باشند و به ما كمك كنند.
نخست پيرامون نسب اين سفير سخن خواهيم گفت و سپس از طريق شناخت پدرشعقيل ، به حقيقت وى دست خواهيم يافت چرا كه : الولد سر ابيه و بعد بهبررسى شخصيت خودش خواهيم پرداخت .
همچنين بايستى از محل ماءموريت وى آگاهى داشته باشيم . لذا درباره كوفه اينشهر تازه بنياد و جامعه نوپا كه حوادث بزرگ روز را در خود شاهد بوده است ، مطالبىبيان خواهيم داشت .
بنابراين ، اين سه فصل با مقدمه اى ، بحث بخش نخست راتشكيل مى دهد كه ، مدخلى است بر زندگى اين رادمرد و قهرمان تاريخى جاويد.
زمينه ها، نسب مسلم بن عقيل هاشمى 
روزى كه اراده آسمانى ، طبيعت متمايز جنس بشرى را بيان كرد و روزى كه وحى خداوندتبارك و تعالى حقيقت متباين انسانى را در قرآن بدين گونه بيان كرد كه :
انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا (3).
و معيار ثابت و هميشگى برترى را بدين گونه اعلام داشت كه :
ان اكرمكم عندالله اتقاكم (4)
در آن روز عملا مردم روى زمين به گروهها، قبايل و امتهاى مختلف متباين و پراكنده تقسيمشده بودند. از جمله اين ملتها، ملت ريشه دار عرب بود كه به دههاقبايل منقسم گشته ، و اين فروع از آن اصل قديمى برخاسته و گسترش ‍ يافته بودند.
در قله و راءس اين هرم ، قبيله جاويد بنى هاشم بود كه چونان خورشيد در ميان قريش مىدرخشيد و در مجد، عظمت ، عزت و بزرگى منشى به بالاترين مراتب و منزلت اجتماعى آنروزگاران رسيده بود. با آنكه معيارها و ارزشهاى اخلاقى و معتقدات درست ، در آن زمانمتفاوت بود.
بنى هاشم ، هم در عصر جاهلى و هم در روزگار درخشان اسلامى ، برترين ، گراميترين ،بالنده ترين قبيله و داراى استوارترين عقيده بودند. و اين مطلب عجيبى نيست ، زيرا كههمين قبيله بود كه از آن ، دلاوران ملت عرب و مهتران اين امت برآمدند، بلكه آنان برترينچهره هاى تمامى بشريت و امم بودند و شاخص انسانيت و قدسيان بشر، اينان مى باشند.
در اينجا كافى است سخن حبيب خدا، سرور عرب و عجم رانقل كنيم كه مى فرمايد:
انا محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ، ان الله خلق الخلق فجعلنى من خير خلقه وجعلهم فرقتين ، فجعلنى فى خير فرقة و خلقالقبائل فجعلنى فى خير قبيلة و جعلهم بيوتا، فجعلنى فى خيرهم بيتا فانا خيركمبيتا و انا خيركم نفسا (5)
من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم . خداوند خلق را آفريد و مرا از بهترين خلقخود قرار داد. مردم را دو گروه ساخت و مرا در بهترين گروه قرار داد. وقبايل را آفريد و مرا در بهترين قبيله قرار داد و مردم را خانواده خانواده نمود و مرا دربهترين خانواده قرار داد. پس من از نظر خانوادگى از بهترين شما هستم و خودم نيز ازبهترين شما هستم .
مسؤ وليت حفظ اسلام و دلسوزى مسلمانان به آنان واگذاشته شده است ؛ زيرا كه خداوندتوانايى ها و استعدادهاى بزرگى در آنان به وديعه قرار داده بود لذا كفار و منحرفين ،بر آنان رشك برده ، حسد ورزيدند و كينه هاى نهانىاهل جاهليت و آزادشدگان فتح مكه عليه آنان هشدار داد و هميشه بر زبان مباركش بر زبانمباركش خبر از گزينش آسمانى و برترى خدادادى بنى هاشم بود. حضرت - صلى اللهعليه و آله در اين مورد فرمود:
قال جبرئيل عليه السلام : قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجدافضل من محمد صلى الله عليه و آله ، و قلبت الارض مشارقها و مغاربها فلم اجدافضل من بنى هاشم (6)
جبرئيل - عليه السلام - گفت : شرق و غرب زمين را زير و رو كردم ليكن برتر ازمحمد - صلى الله عليه و آله - نيافتم . و شرق و غرب عالم را در نورديدم و زير و زبركردم اما گراميتر از بنى هاشم نديدم .
پيامبر اكرم بر گزينش آسمانى خود و آلش تاءكيد مى كرد، با آن كهفضل و مجد حضرت نزد قريش آشكار بود. قريش ، پيامبر و ديگر جوانان بنى هاشم راآن چنان مى شناختند كه فرزندان خود را مى شناختند (7). با اينهمه پيامبر -صلى اللهعليه و آله - مكرر مى گفت :
ان الله اصطفى من ولد آدم ابراهيم و اتخذه خليلا و اصطفى من ولد ابراهيماسماعيل ، ثم اصطفى من ولد اسماعيل نزار، ثم اصطفى من ولد نزار مضر، ثم اصطفى منمضر كنانة ، ثم اصطفى من كنانة قريشا، ثم اصطفى من قريش بنى هاشم ... ثم اصطفىمن بنى هاشم بنى عبدالمطلب ، ثم اصطفانى من بنى عبدالمطلب (8).
خداوند از فرزندان آدم ابراهيم را برگزيد، و او را دوست خود قرار داد و ازفرزندان ابراهيم اسماعيل را، و از فرزنداناسماعيل نزار را برگزيد. سپس از فرزندان نزار مضر را برگزيد واز مضر كنانه را برگزيد. و از كنانه قريش را برگزيد و از قريشبنى هاشم را برگزيد... و از بنى هاشم عبدالمطلب را برگزيد وسپس مرا از بنى عبدالمطلب برگزيد.
آرى ، من ، فرزند عبدالمطلب شيبة المحمد هستم كه عده اى از جهت منزلت او را فقطجد پيامبر اكرم مى دانند و بس در حالى كه شيبة الحمد از اوصياى ابراهيمخليل -عليه السلام - بود و يقينا آينده درخشان و منزلت بزرگ نوه خود فرزندعبدالله را مى دانست تا جائى كه به ابوطالب (وصى خود) سفارش كرد كهمستقيما بر تربيت و رشد نوه مسعودش ‍ نظارت داشته باشد تا حضرت ، جوان شود وآماده ابلاغ دستورات ربوبى گردد.
اگر عبدالمطلب صرفا پدرى معمولى و جدى از دوره جاهليت بود- چنانكه عده اى تصورمى كنند - شايسته پيامبر نبود كه در سخت ترين لحظات و حساسترين مواقف ، از جد خودياد كند، در صورتى كه حضرت ختمى مرتبت - صلى الله عليه و آله - در جنگهاى خودهنگام رجزخوانى و مبارزه طلبى مى فرمود: من براستى پيامبرم ... من فرزندعبدالمطلب هستم .
رسولى كه تنها به زبان وحى سخن مى گويد و نطق او از هواى نفس بدور است ، به جدخود افتخار مى كند و با غرور از مجد پدربزرگ خود ياد مى كند و در عرصه كارزار كمكمعنوى از نام مبارك جد خود مى گيرد.
قطعا پدر بزرگش عبدالمطلب و عمش ابواطالب نسل اندر نسل از اوصياى آسمانى (9) و از زمان ابراهيمخليل الرحمان - عليه السلام - حافظان اسرار نبوت بوده اند.
و اين مطلبى است كه بايد آن را را چشم حقيقت بين فهميد و با بصيرت دريافت ؛ زيرادرك آن از دين و ايمان است .
پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - كه از خود و خاندانش سخن مى گفت و آنها را و نفسمقدس خود را بزرگ مى داشت نه عصبيت داشت و نه نارسيست بود بلكه وى حقيقت ديگرى رامد نظر داشت . حضرت به ملازمه ذاتى ميان برگزيده بودن خود و خاندان پاكش وگزينش آنان از عالم بالا اشاره داشت .
پيامبر مى خواست بزرگى و مجد خاندان عصمت را آشكار كند تا كسى اين خاندان را كوچكنشمارد و آنان را برابر واقعيت امر قرار بگيرند و آگاهانه يا نا آگاهانه درمقابل اين خاندان قرار نگيرد و با دليل يا بى جهت به پيكار بااهل بيت برنخيزند.
اينها ناشناخته نبودند بلكه ترس پيامبر بيشتر از آن بود كه آنان فريب خورده با اينخاندان به ستيز بپردازند؛ لذا حجت را بر همه ، تمام كرد. حقا كه چقدر نظر ودورانديشى و آگاهى پيامبر زياد بود كه آينده را چون گذشته مى ديد.
على رغم اين همه تاءكيدات مكرر و پى در پى از پيامبر - صلى الله عليه و آله - در موردحفظ و حرمت خاندان پاكش براى حفظ و تداوم رسالت ، تاريخ از جنايات هولناك و پىدر پى ، مسلخ و زندان عليه اهل بيت و پيروان آنها براى خفه كردنشان سخنها دارد؛جناياتى كه به دست افراد پست قريش ‍ صورت گرفت ، زندانهايى ؟ براى از ميانبرداشتن اين سلاله پاك به وجود آمد، فريبكاريهايى كه توسط نامردمان انجام گرفت، تصفيه هاى فيزيكى اهل بيت و جنايات بسيارى كه تاريخ در ثبت آنها قصور ورزيدهاست ؛ ليكن در كتابى بزرگ و سترگ نزد خداى قاهر مضبوط است كه : فى كتابلايضل ربى و لاينسى (10)
اما كمترين نوع ظلم در حق اين خاندان عظيم ، كوچك شمردن قدر آنان و تلاش مستمر در جهتاز بين بردن ارزشهاى والاى معنوى آنان و خارج كردن آنان از گردونه هدايت كردن مردمبود كه هرگز تحقق نيافت . معاويه باره تلاش بيمارگونه خود را در جهت كم ارزشجلوه دادن شاءن اهل بيت به كار برد.
وقتى خبر بدگوئى معاويه درباره بنى هاشم به عاثمة بنت عاثم رسيد وى دربرابر اهل مكه قرار گرفت و طى خطابه اى دربارهفضائل بنى هاشم چنين گفت : اى مردم ! بنى هاشم به سيادت رسيدند و بخشندگىپيشه كردند. پادشاه گشتند و پاشاهى بدانان واگذار گشت . فضيلت يافتند وفضل به آنان ارزانى شد. برگزيده اند و برگزيده شدند. در اين خاندان كمترينتيرگى ، تهمت ، عيب و شكى نيست . نه زيان كردند و نه طغيان ورزيدند و نه پشيمانگشتند. نه مغضوبان هستند و نه جزء گمراهان مى باشند. بنى هاشم بخشنده ترينمردمان مى باشند. اصل و ريشه آنان از همه هستوارتر و برتر است ، حلم آنان از همهبيشتر است . علم عطاى آنان از همه مردم افزونتر است ....
وى سپس به ياد كردن بزرگان بنى هاشم پرداخته ، مناقب ارجمند و ماجراهاى بزرگآنان را يكايك يادآور شد. و بعد در مقام مقايسه برآمده ، صفات ننگ آلود دشمنان رابرشمرد و در آخر به ذم معاويه پرداخت و تهديد كرد كه از بدنامى واصل پليد آنان پرده برخواهد داشت .
عاثمه بعدها در يك رويارويى با معاويه ، مستقيما چهره پليد او و عمر و عاص راآشكار ساخته ، آن دو را رسوا نمود (11) .
در فضائل بنى هاشم مبالغه و غلوى صورت نگرفته و ارزشگذارى آنان از حد طبيعىبه عيادت امام آمده ، در راه با زبير برخورد كرد، عمر از وى خواست با هم به عيادت امامبروند ليكن زبير در اين كار مردد گشت ، و عمر به زبير اعتراض كرده گفت : آيا نمىدانى عيادت بنى هاشم فريضه و زيارت آنان نافله است
(12).
و در روايت ديگرى عبارت چنين است : ... بدرستى كه عيادت بنى هاشم سنت و زيارتآنان نافله است .
روايات بسيار فراوانى در دست است كه همه ازفضائل اهل بيت آگاه بودند، امام دنياپرستى ، تلون مزاج و تفاوت درجات ، التزام بهسخن و دستورات پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله - مانع تن دادن به برترىاهل بيت و قبول برگزيدگى آنان گشت . كافى است در اين مورد بگوييم كه حضرتختمى مرتبت - صلى الله عليه و آله - آنچه از طرف وحى الهى به او رسيده بود، بدونكم و زياد به مردم ابلاغ كرد و خاندان هاشمى را در راستاى تعقيب محقق نمودن اهداف الهىو تشكيل مدنيت اسلامى ، چنين معرفى كرد. و توانايى آنان را در پياده كردن احكام الهىبيان داشت . همچنان كه خود را چنين معرفى مى كند كه : انا سيد البشر ولافخر؛منبزرگ بشرم و فخر هم نمى كنم و سخن خدا را درباره خود بر مردم خواند كه :
كذلك ارسلناك فى امة قد خلت من قبلها امم (13).
اى محمد! ما تو را ميان خلقى به رسالت فرستاديم كه پيش از اين هم پيغمبران وامتهاى ديگر به جايشان بودند و درگذشتند.
پيامبر -صلى الله عليه و آله - و پسر عم وى على - عليه السلام - دو سرور اين خاندانو دين بودند و چون ستون براى خاندان عترت و امت اسلامى هستند. آنان ريشه هاى شجرهطيبه اى هستند كه : اصلها ثابت و فرعها فى السماء (14)
البته ديگر بزرگان بنى هاشم را نمى توان ناديده گرفت يا فراموش كرد، كسانىچون حمزه سيدالشهداء، عباس عموى پيامبر، جعفر طيار ذوالجنحين وعقيل كه بيت الغزل اين بحث است ، زيرا كه وى به وجود آورنده قهرمان خاندان ابواطالبمسلم است كه بزرگ و يكى از كسانى كه به تاريخ ارزشهاى اخلاقى و مواقف حماسى راارمغان داد. او كه صفحات سفيد از مردانگى ، بزرگى و كرامت خود بجا گذاشته است كهكسى را جز آنان ياراى نزديك شدن به آن مرتبه نمى باشد.. حسان بن ثابت انصارى -شاعر پيامبر عظيم الشاءن - در رثاى جعفربن ابى طالب چنين مى سرايد:

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم
دعائم عز لا ترام و مفخرم
بها ليل منهم : جعفر و ابن امه
على و منهم احمد المتخير
و حمزة و العباس منهم و منهم
عقيل و ماء من حيث يعصر
يعنى : در تاريخ اسلام هميشه از بنى هاشم اركان عزت و افتخار بپا شده است كهكمتر كسى مى تواند مراتبى را براى خود تصور كند. نيك مردان بزرگى مانند: جعفر،برادرش على ، احمد پيامبربرگزيده ، حمزه ، عباس وعقيل . عطر گلاب از گل است و سرچشمه آن را درگل بايد جست .

next page

fehrest page