بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سوخته, مؤ سسه فرهنگى مطالعاتى شمس الشموس ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     43000001 -
     43000002 -
     43000003 -
     43000004 -
     43000005 -
     43000006 -
     43000007 -
     43000008 -
     43000009 -
     43000010 -
     43000011 -
     43000012 -
     43000013 -
     43000014 -
     43000015 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page

back page

سرانجام لحظات وداع با دنياى فانى فرا مى رسد و در اين هنگام نداى فرشتگان بهگوش مى رسد كه :
اعلم يا ولى الله ان الابواب التى كان يصعد منها عملك يبكى عليك و ان محرابك ومصلاك يبكيان عليك .
بدان ، اى ولى خدا! درهايى كه عمل تو از آن بالا مى رفته و محراب و مصلايت در فراقتو گريه مى كنند، و او در پاسخ مى گويد:
انا راض برضوان الله و كرامته
من راضيم به رضوان خدا و كرامتش ، مرا چه جاى ماندن در اين سراى تنگ كه رضوان خدابالاتر است .

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمى مى كشم از براى تو


خاك درت بهشت من ، مهر رخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من ، راحت من رضاىتو(213)


دختر ايشان مى گويد كه :
همه ما هم راضى بوديم ، گريه و زارى مى كرديم ولى راضى بوديم چون اوراضى بود، حتى بعد از فوتشان همه راضى بودند و هنگام وفاتشان همه در اتاقبوى عطر و گلاب استشمام مى كردند صورتشان را گويى واكس نور زده بودند،صورتى نورانى و جوانتر از قبل با چشمانى زيبا، حالتى خدايى بود و من اين را مىفهميدم .
و سرانجام ايشان در ساعت دو و ده دقيقه ظهر جمعه نهم ارديبهشت مطابق با دوم ذيقعده بهسراى ابدى منتقل مى شود.
و فرشتگان بشارت مى دهند او را، بشارتى بزرگ :
و يبشرونه بالبشاره العظمى ،... طبت و طاب مثواك انك تقدم على العزيز الكريمالحبيب القريب (214)
و گويند پاك و پاكيزه شدى خودت و جايگاهت ، اينك تو قدم به پيشگاه عزيزى كريممى گذارى همان دوست و حبيب نزديكت .
و خداوند از بنده اش راضى است :
يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه ، فادخلى فى عبادى و ادخلىجنتى
راستى چه سعادتى بالاتر از اين كه خدا راضى از انسان باشد و سزايش اين شود كهداخل عباد خاص و داخل جنت ذات و بهشت لقاى الهى شود.
فيطير الروح من ايدى الملائكه ، فيسرع الى الله فى اسرع من طرفه عين فلا يبقىحجاب و لا ستر بينها و بين الله تعالى و الله تعالى اليها لمشتاق (215)
و روحش در چشم به هم زدنى به سوى خدايشمنتقل مى شود و چرا چنين به سوى خدا خود نرود و كسى كه بين او و خدا هيچ حجاب و پردهاى باقى نمانده ، و خداوند منتظر و مشتاق اوست ! او مى رود در حالى كه مست مى ناب عشقاست و از اين خواب خوش قصد بيدارى ندارد.
من مست مى عشقم هشيار نخواهم شد
از خواب خوش مستى بيدار نخواهم شد


امروز چنان مستم از باده دوشينه
تا صبح قيامت هم بيدار نخواهم شد


چون ساخته دردم در حلقه نيارامم
چون سوخته عشقم در نار نخواهمشد(216)


و نواى قالوا سلام فرشتگان و ملائكه و درود خداوند بر وى شنيده شود.
خانم فاطمه انصارى مى گويد:
مهندس تناوش مى گفت كه وقتى كه جسد آقا را دور ضريح حضرت معصومه (س ) مىچرخاندند، خودش شنيد كه ايشان زيارت نامه مى خواندند و بالاخره ايشان را درقبرستان على بن جعفر قم به خاك مى سپارند.
آفتاب خوبان
اطرافيان و شاگردان وى مى گويند او هنوز هم از ما دستگيرى مى كند. آرى ! روحى كه ازكالبد تنگ جسم رهايى پيدا كرده ، چه بسا راحت ازقبل و قدرتمندتر از گذشته بخواهد احاطه بر دنياى فانى داشته باشد و باز هم بهيارى شاگردان خود بشتابد.
با شوق سر انگشت تو لبريز نواهاست
تا خود به كنارت چه كند چنگ نوائى


آقاى اسلاميه مى گويند:
هر وقت مشكلى داشتم ايشان را در عالم رويا مى ديدم و مشكلمحل مى شد و هنوز هم همين طور است الحمد لله خدا ما را از نياز به كس ديگرى مستغنى كرد وحال اگر پاى صحبت يكى از اولياى خدا بنشينم مى بينم كه حرف تازه اى نيست و فقطعمل است و عمل ، بايد عمل كنيم .
تمام رفقاى ايشان مى گفتند سر قبر مرحوم انصارى كه مى رويم مشكلمانحل مى شود. حتى خود ما برايش نذر مى كنيم و جواب مى گيريم و پس از آمدن از سرقبرشان تا مدت ها مسرور و شاديم . بعد از فوتشان هم تا مدت ها هم برادرم و هم خواهرمروح ايشان را مى ديدند كه مى آمدند خانه و سر مى زدند. آقاى تناوش هم خيلى مى گفتروح مرحوم پدرت الان اين جاست . من باور نمى كردم تا شب خودشان را در خواب مى ديدممى گفتند من همان جا بودم .(217)
مرحوم محمد حسين بيات نيز 54 روز بعد از وفات ايشان را در خواب مى بيند كه مىگويد عزا نگه نداريد و آقاى اسلاميه و اكرم خانم را به خانه بخت بفرستيد در همان حيندو ملك مى آيند و مى گويند: آقا برويم پيامبر منتظر شما است . استاد كريم محمود حقيقىنيز مى گويد: برادر من از ارادتمندان آقاى انصارى و آقاى نجابت بود، هنگان فوتبرادر من آقاى جبارى كنارشان بود. ايشان مى گويد: وى آن لحظات آخر چشمش را بازكرد و گفت :
الان آقاى انصارى اين جا بودند (البته آن موقع سىسال از فوت ايشان مى گذشت ) و به من گفتند حالا اگر مى خواهى بيايى ، كفش ‍ رفقارا پاك كن و بيا. اين را گفت و پشت سرش بى هوش شد و مرد. مى خواستم بگويمببينيد اولياى خدا حتى تو حال نزع هم مى آيند. بعدا من از آقاى نجابت پرسيدم كفش رفقارا پاك كن يعنى چه ؟ فرمودند: يك ذره از نيامدن دوستان به ديدنشكسل بود، و آقاى انصارى به او گفت آن كسالت را از ذهنت بيرون كن و بيا. بله اين ها چهقبل از مرگ و چه بعد از مرگ بر همه چيز احاطه دارند.
شهيد عشق
و او شهيد است ، شهيد عشق كه :
من مات من العشق فقد مات شهيدا
و ديه او خود خداوند است كه فرموده :
و من قتلته فانا ديته
و ما در رفعت و عظمت اين تنديس عشق و دلدادگى ، اخلاص و توحيد چه مى توانيم بگوئيم؟ هيچ !
دكتر على انصارى مى گويد:
بعد از فوت آقا رفتم حوزه علميه مرحوم نجابت در شيراز و به ايشان گفتم آنلحظات آخر شما از ايشان چه دريافت كرديد؟
آقاى نجابت آهى كشيدند و منقلب شدند و چشمانشون پر اشك شد، فرمودند:
ان كان عالما فنعم العالم و ان كان عارفا فنعم العارف و ان كان عابدا فنعمالعابد
اين را گفتند و خيلى متاثر شدند. ارتباط اين ها خيلى عجيب بود، وقتى خبر فوت مرحوم آقابه آقاى نجابت رسيد يك طرف بدنشان لمس شد.

و عجيب كه هر چه بخواهيم بگوئيم و بشنويم و حديث مكرر كنيم باز هم كم گفته ايم .آرى :
يك قصه بيش نيست ، غم عشق وين عجب
كز هر زبان كه مى شنوم نامكرر است


بر روى سنگ مزار اين سوخته عشق اين كلمات نقش بسته است :
بنماى به فانى ز كرم يك نظر اى دوست
كان سوخته در راه تو شدكشته و مهجور


اين مرقد شريف ، آرامگاه بدن طاهر عالم ربانى و مربى روحانى ، فريد عصر، ترجمانقرآن و مجاهد فى سبيل الله ، عالم عابد ناسك و عارف بالله حضرت آيت اللهالعظمى و حجت الله الكبرى مرحوم حاج شيخ محمد جواد انصارى رضوان الله عليهفرزند مرحوم حاج فتحعلى همدانى كه در ريعان شباب بارقه جزوات شوق الهى برقلب انورش تابيد و نفحات سبحانى بر دل منورش وزيد و دامان خود را از دو جهان تكانداده چشم از غير خدا بربست و راهى جز طريق لقاى او نپيمود تا خيمه خرگاه خود را درحريم قدس و حرم امن و امان الهى فرو آورده ، به مقصد اقصاى مدارج قرب حائز گرديدو در پنجاه و نه سالگى روز جمعه دوم ذيقعده 1379 قمرى از ظلمتكده غرور به دار خلودرحلت فرمود.
فصل چهاردهم : براى پايان و براى شروع !
اين دفتر نيز به پايان مى رسد و حكايت عشق هم چنان باقى است .
اين صاعقه آسمانى هر روز دلى ديگر را ويران مى كند، اين شعله محبت هر روز در خرمنپروانه ديگرى زبانه مى كشد و اين درياى خروشان هر روز غرقه اى ديگر مى طلبد.
شايد هم روزى نام تو را صدا كنند!
شايد نام تو هم در ميان اسيران كمند آن كمان ابرو پيدا شود!
منتظر صدايش هستى ؟
از آن سوى خورشيد، از آن سمت دريا
صدايم كن صدايم كن
تو لبخند سرخى ، پس از شام يلدا
از اين تيرگى ها، رهايم كن
بارقه اى كه شيخ محمد جواد انصارى را به اين عرصه پر ماجرا كشاند فقط براىقلب او نبود كه براى من و تو نيز اين نفحات مى وزد. بايد دلمان بيدار باشد تا آن رابربائيم و آن گوهر مقصود را دريابيم .
گفت پيغمبر كه نفحت هاى حق
اندرين ايام مى آرد سبق


گوش هش داريد اين اوقات را
در ربائيد اين چنين نفحات را


نفحه اى آمد، شما را ديد و رفت
هر كه را مى خواست جان بخشيد و رفت


نفحه اى ديگر رسيد آگاه باش
تا از اين هم وانمانى خواجه تاش


پس گوش كن :
شايد نام تو را هم در ميان خلوتيان آسمان فرياد كنند.
شايد تو را هم به آن قدح پر شراب دعوت كنند.
شايد تو را هم به ميهمانى دوست بخوانند.
راستى !
خود را آماده كرده اى ؟
آستين را بالا زده اى ؟
قدم هايت را مردانه برداشته اى ؟
شايد همين امروز...
شايد همين امشب ...
و حيف است !
اگر آن لحظه مقدس بيايد و صدايت كنند اما تو در خواب باشى !
و خداوند هم چنان منتظر توست
و آن موعود مهربان ، دستگير تو
و ما همگى چشم براهش ...
و اگر صدايش را شنيدى ،
ياد آر از اين غبار ياد آر!
گر سوخت مرا جلوه ديدار عجب نيست
كان شمع ، مراددل ديوانه من بود


ان الحمد لله رب العالمين
بخش دوم : مصاحبه ها
مقدمه
براى آن كه بتوانيم سيرى در زندگى ، احوالات و سيره آيت الله شيخ محمد جوادانصارى داشته باشيم با فرزندان و بعضى از بزرگوارانى كه محضر آن عالمربانى را درك كرده بودند در جلسات متعدد به مباحثه نشستيم و آن ها نيز براىتجليل هر چه بيشتر آن استاد عظيم و آن عارفجليل و شناخته شدن زواياى مخفى زندگى ، احوالات و عظمت هاى ايشان ، با لطف وبزرگوارى تمام با ما همكارى كردند.
خداوند بر توفيقاتشان بيفزايد و دست ياريگر خود آقاى انصارى همدانى دستگيرراهشان باد.
فرزندان :
آقاى حاج احمد انصارى همدانى
دكتر على انصارى همدانى
خانم فاطمه انصارى همدانى
شاگردان آيت الله نجابت كه در محضر آقاى انصارى نيز بوده اند:
آيه الله سيد مهدى دستغيب
آيه الله على محمد دستغيب
آقاى اسلاميه (داماد و شاگرد)
آقاى افراسيابى (داماد و شاگرد)
استاد كريم محمود حقيقى
و آقاى على محمود حقيقى كه فقط محضر آقاى نجابت را درك كردند.
لازم به ذكر است كه بخش عمده مطالبى كه درفصل اول كتاب تدوين شده با استناد به مصاحبه همين عزيزان مى باشد و اينك براىتكميل مباحث و براى اطلاع بيشتر از چگونگى مصاحبه ها و نيز استناد دقيق تر مطالبعنوان شده بخشى از آن ها را مرور مى كنيم .
و اينك در خدمت اين بزرگواران مى نشينيم ...
زندگى نامه
اگر ممكن است مقدارى براى ما از دوران طفوليت حضرت آقاى انصارى ، و همچنين از پدر ومادر گرامى شان صحبت بفرماييد؟
خانم فاطمه انصارى : مادر بزرگم كه مادر پدرم باشد به ما گفته بود كه پدر شماغير از همه است . من وقتى ايشان را حامله بودم ، خواب ديدم من رو بردند به آسمان وگفتند كه خداوند يك پسرى به تو مى ده و تو هيچ جا غذا نخور؛ جاهايى كهحلال و حرام آن مشخص نيست .
مى گفت اصلا از بچگى با همه فرق داشت . از مدرسه هم كه مى آمد عمامه سرش مىگذاشت ، يك عده از بچه ها پشت سرش نماز مى خواندند. در 1615 سالگى مى گفت كهيك آقايى بود مسخره بازى در مى آورد و شوخى مى كرد و پدر منمحل نمى گذاشت ، اصلا سرش را هم بلند نمى كرد. خيلى حالات قشنگى داشتند.
حاج ملا فتحعلى پدر ايشان سه تا خانم داشتند و از هر كدام اين خانم ها يك پسر و يكدختر كه نام پسرهايشان جعفر، هدايت و محمد جواد بود.
عمه ما بتول انصارى كه قبرشون در همون مقبره على بن جعفره ، ايشان ، نود و خورده اىسال عمر كردند، دو سال از پدرم كوچكتر بودند.
عمو جان هدايت هم يك خواهر و برادر بودند، مادر بزرگ من خانم سوم حاج فتحعلى بوده ،ايشان را خيلى دوست داشت . به خاطر اين كه متدين بوده . حتى عموجان خودشان تعريف مىكردند كه ما به محمد جواد حسادت مى كرديم . مرحوم ملا فتحعلى مجتهد بودند، عربىدرس ‍ مى دادند يكبار درس را مى گفتند، شيخ جواد ياد مى گرفت ولى ماها نه ! خيلىحافظه عجيبى داشت يك برادر بزرگتر از پدرم به نام آقا جعفر بود كه محضر ازدواج وطلاق داشت . خانوادگى عالم بودند، به غير از عمو هدايتمون كه عطارى داشت ولىلباس اهل علم رو مى پوشيد.
حاج احمد انصارى : مادر ايشان ماه رخسار السلطنه از بستگان ناصرالدين شاه بود كهپدر بزرگمان از تهران ماموريت پيدا مى كنه براى برنامه هاى مذهبى همدان ،ناصرالدين شاه يكى از بستگان خودش رو به ايشان مى دهند و مى آيند همدان زندگى مىكنند.
ازدواج
آقا در چه سنى ازدواج كردند؟
حاج احمد انصارى : عرض كنم در سال 1328 ازدواج كردند، يعنى 28 سالگى . كه دوسال بعدش من متولد شدم . حاصل اين ازدواج از همسر اولشان سه فرزند ذكور بود و دوفرزند اناث ، كه يكى از فرزندان ذكورشان در زمان حيات خودشان به رحمت خدا رفت .همسرشان هم در سن 30 سالگى به يك ناراحتى مبتلا شد و از دنيا رفت . بعد ايشانعيال دوم اختيار كردند، كه از اين عيال دومشان هم سه فرزند داشتند. يكى از پسرانشانبه نام حسن فوت كرده ، مهندس حسين انصارى ، خدا رحمتش كند ان شاء الله .
معشيت و درآمد ايشان چه وضعيتى داشته ، در صورت امكان توضيحاتى بفرماييد.
آقاى افراسيابى : از سهم امام استفاده نمى كردند. يك مقدار گوسفند و... داشتند، دادهبودند دست مال دارها. از همان درآمد جزئى كه بدست مى آوردند، استفاده مى كردند. عرضكنم از لحاظ وضع معيشت جورى نبود كه بريز و بپاش داشته باشند، نسبت به رفقاىخود خيلى ندار بودند. در عين حال بچه ها را كاملا مواظب بودند كه مبادا يك وقت كمبودىاحساس كنند و اين براشون عقده بشه .
احمد انصارى : با اين كه ايشان مجتهد بودند و مقلد هم داشتند، ولى وجوهات را اصلااستفاده نمى كردند. خودشان يه سرى معلاملات ملكى و خريد و فروش فرش و اثاث واينها داشت . اقتصادشون را از اين طريق ها فراهم مى كردند. مى فرمود كه استفاده ازوجوهات خيلى مشكله . معاملات ايشان به دست آقاى سبزوارى بود، مثلا ملكى مى خريد و مىفروخت ، ايشان دخالت نمى كرد و براى او هم يك پورسانتى در نظر مى گرفت . البتهايشان نمى گرفت خيلى طبع بلندى داشت ، خدا رحمتشان كند مرد بسيار بزرگوارى بود.يك باغى را آقا آمدند بخرند كه اون وقت در حدود 40 36 تومان بود. باغى با قيمتبسيار عالى ، يه مرتبه متوقفش كردند فرمودند:مثل اينكه اين باغ نصيب ما نمى شه ! يه مقدارى از كارها انجام شده بود كه بعد سكتهكردند اون معامله به هم خورد.
تحصيلات
در مورد تحصيلات ايشان بفرماييد چطور شروع كردند؟ چه زمانى به اجتهاد رسيدند و ازهم دوره اى هاى ايشان آيا كسى را به خاطر داريد؟
آقاى سيد على محمد دستغيب : حضرت آيت الله محمد جواد انصارى يك مجتهد مسلم و داراىقدرت استنباط احكام از قرآن و سنت بود. لذا از زمان رضا خان پهلوى كه تنها مجتهدين ،مجاز به كسوت روحانيت بودند، نتوانستند اين لباس را در ايشان ممنوع كنند. بهشهربانى تشريف بردند و فرمودند كه من مجتهد هستم و اسفار را هم گذرانده ام و آمادهبراى هر نوع سوال و جواب و امتحان شما هستم . بر عروه حاشيه داشتند و من يك دفعه ازايشان تقاضاى عروه الوثقى را كردم و ايشان به آينده وعده دادند.
آقاى انصارى وقتى براى تحصيل وارد قم شدند، در فكر بودند كه خودشان را در رديفمراجع قرار دهند، و واقعا پشتكار و ذكاوت و فهم عجيبى داشتند. از شاگردان مرحوم آيتالله عبدالكريم حائرى يزدى بودند، هم درس مرحوم امام خمينى (ره ) و آيت الله محمد رضاگلپايگانى (ره ) و ظاهرا هم مباحثه آيت الله گلپايگانى بودند، و به خواست خدا شدندمرجع مراجع يعنى در حقيقت ديگر بزرگان خودشان را محتاج به ايشان ديدند.
اساتيد ايشان در دوران تحصيل چه كسانى بودند و آيا ايشانقبل از تحولشان تدريس داشته اند؟
حاج احمد انصارى : مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى وقبل از آن ، مرحوم آقاى حاج سيد على آقا نجفى عرب بود. مشهور بود در همدان كه ايشاندوره سطح را به پدرم تدريس مى كردند، يك مقدارى هم پيش حاج سيد على عرب فلسفهخواندند، اول يك مقدار سطح مى گفتند؛ بعد هم درس ‍ خارج .
با توجه به اين كه جنابعالى در زمان حيات ايشان ازدواج كرديد، توصيه هايى براىزندگى مشترك و رعايت امور معنوى ، شرعى و اخلاقى از ايشان به خاطر داريد كه بهحضرتعالى فرموده باشند؟
حاج احمد انصارى : بله ، حضورتان عرض كنم كه ايشان مى گفتند: در هرحال خدا را فراموش نكنيد. بدانيد كه پدر و مادر، قوم و خويش و اين و اون تا يك حد و يكزمانى وجود دارند ولى اون كه هم از نظر زمان و هم از نظر مكان و هم از نظر خواسته هاىانسان نامحدود است و بر انسان قدرت دارد، خداوند است . سراغ او را بگيريد و هر چهاخلاصتان بيشتر باشد او بيشتر گره گشاى كارهاى شماست . بيشتر توصيه مى كردندكه اتكا و توكلتان به خدا باشد.
روابط خانوادگى
مشى ايشان در رفتار خانوادگى چطور بود؟
آقاى افراسيابى : ايشان اخلاق به خصوصى داشتند، خيلى متواضع و فروتن بودند،با اينكه از نظر جسمى خيلى ضعف داشتند مع ذلك هيچوقت كارشان را به عهده ديگرى نمىگذاشتند. اين را بگويم . اهل جمع بودند. عموما ده ، پانزده نفر مهمان داشتند، يا از كربلايا از تهران يا از شيراز و يا قم ، از تمام جاهايى كه مى آمدند، سه چهار پنج روز درهفته و يا يكى دو ماه مى ماندند و بر خلاف بعضى آقايان كه هم نوكر دارند هم كلفت ،ايشان هيچ يك را نداشت و تمام كارهاى خانه بر عهده خود او و خانواده شان بود. حتى اگركسى از شاگردان هنگام خريد همراهشان مى رفت نمى گذاشتندحمل كند، اجازه نمى دادند مگر اينكه اصرار مى كردند.
خيلى باصفا بودند، خيلى عادى ، طورى كه اگر كسى وارد مى شد، حتى اگر دو نفربودند، تشخيص داده نمى شد ايشان كدام است . اينقدر ايشان به اصطلاح متواضع وفروتن بودند.
هيچ وقت اجازه نمى دادند كارشان را شاگردان انجام دهند، همه كارها را خودشان انجام مىدادند. جورى نبود كه بيايند كمكشان كنند، تشخص ‍ براى خودشانقائل نبودند، خيلى زندگى ساده و بى تجمل و بى تشريفاتى داشتند.
علاقه به خانواده
علاقه و محبت ايشان نسبت به خانواده و فرزندان چگونه بود؟
آقاى افراسيابى : تا اين اندازه به خانواده و بچه هايشان علاقمند بودند كه وقتىدخترشان (همسر بنده ) به شيراز آمد، ايشان فرمود: از موقعى كه عذرا رفت شيرازمثل اين است كه يك ور تنم رفته آن قدر به بچه ها علاقه داشتند... نهايت محبت رابه آن ها داشتند.
رفتار در منزل
با توجه به مشغوليت هاى خاصى كه داشتند نحوه برخورد و رفتار كلى ايشان درمنزل با اهل خانه چگونه بود؟
آقاى احمد انصارى : خيلى عالى بود مثلا مادرشان خيلى از ايشان راضى بودند و همين طوربا همسرشان خيلى با مهر و محبت بودند و نمى گذاشتند ايشان احساس كمبود كنند.
خانم فاطمه انصارى : خيلى به فكر بودند، خدا ان شاء الله روحشان را شاد كند! مثلا منديده ام كسانى كه مادر ندارند چقدر بچه ها در عذابند، ولى خدا مى داند همين طور مرتبمواظب بودند كه ما چى خورديم ؟ كجا خوابيديم ؟... ما كه كوچك بوديم ديگه ... از خداخيلى زياد مى ترسيد.
رابطه با مادر
از رفتارشان و رابطه شان با والده گراميشان اگر ممكن است شمه اى ذكر كنيد تا چراغروشنى براى ما و خوانندگان باشد.
آقاى احمد انصارى : بسيار عالى بود. مادرشان 4سال بعد از ايشان مرحوم شد و خيلى از ايشان راضى بود، خيلى نسبت به مادرشانمهربان بودند و خيلى احترام مى گذاشتند.
خانم فاطمه انصارى : براى مادرشان خيلى احترامقائل بودند. مادر بزرگمان از ما نگهدارى مى كرد، مى فرمود: ايشان را خدا نگه داشت ،پدرم مى گفت ايشون عمرش بيشتر از منه ، مى مونه تا شماها رو بزرگ كنه . يك روزبه پدر گفت من رو اينطورى دفن كن ! پدر گفتند كه منقبل از شما مى ميرم ...
ايشان خيلى به مادرشان احترام مى گذاشتند و خيلى دستشان را مى بوسيدند و مى گفتنداز ما راضى باشيد. مى فرستادندشان زيارت ولى خود مادر بزرگم راضى نبود ما راتنها بگذارد و برود. به دلش مى افتاد و مى گفت : اين ها رو من بايد بزرگ كنم ، اين هابراى من زيارتند، اون وقت مرحوم پدر دعايش مى كردند. ما مى ديديم كه خيلى بيشتر ازيك پسر بهشون احترام مى گذارند. با مادرشان شوخى مى كردند، مى گفتند: شيرتان رابه من حلال كنيد، شما يك من شير به من داديدها! بياييد دو من شير ببريد! خيلى راضىبودند، خدا رحمتشان كند.
رفتار با همسر
اگر بخواهيم در رابطه با همسرشان الگوى رفتارى از ايشان داشته باشيم شما بهچه نكاتى اشاره مى فرماييد؟
آقاى احمد انصارى : خيلى با مهر و محبت بود، نمى گذاشت ايشان احساس كمبود كند ومعمولا در مجالسى كه مى رفتند ايشان را هم با خود مى بردند. مى آمدند و مى گفتند اگرچيزى لازم دارى بگو تا من تهيه كنم مى فرمودند مبادا يك وقت دلت بخواهد بيرون بروىو به من نگويى . من راضى نيستم ، به من نگوييد، راضى نيستم ، هم اين ها را مى گفتندهم با مهر و محبت رفتار مى كردند.
همكارى در كارهاى منزل
امور منزلشان را چه كسى انجام مى داد؟ اصولا در رابطه با كارهاىمنزل چگونه عمل مى كردند؟
خانم فاطمه انصارى : شب ها وضو مى گرفتند، تا صبح نماز مى خواندند يا اين كهمرتب ذكر خدا را مى گفتند، با اين حال صبح در كارهاى خانه هم كمك مى كردند، خيلىخوب . دارو و درمان ها را هم خودشان انجام مى دادند، خيلى به فكر بودند.
آقاى اسلاميه : ايشان غالبا كارهاى منزل را خودشان انجام مى دادند، آقازاده بزرگشانكه در همدان نبود، بچه ها هم كوچك بودند. البته على آقا عصاى دستشان بود و خيلى كمكمى كرد اون همه مهمون ، اون همه كارها رو غالبا خودشان انجام مى دادند، حتى اين اواخر مابا رفقا تصميم گرفتيم كه صبح بريم خدمت آقا بگيم آقا!پول بده ، هر چى مى خواى بگو ما بريم بخريم ، رفتيم در زديم و خودشان آمدند دم در،شايد چند ماهى به فوتشان بود، در رو باز كردند، گفتيم آقا آمديم براى اين كار، رفتو آمدها بالاخره ... فرمودند: موقعش نشده ، موقعش كه شد شما رو خبر مى كنم . علاوه برآن براى رسيدگى به محله هاى فقيرنشين هم زياد مى رفتند.
تربيت فرزندان
حضرت آقا در تربيت فرزندانشان چه شيوه اى داشتند؟ ايشان براى تربيت اجتماعىفرزندانشان چه كارى انجام مى دادند؟ بعد از فوت همسر اولشان رفتارشان با بچه هاچگونه بود؟
آقاى احمد انصارى : خيلى خوب بود، چون هميشه شيرينى داشتند برايمان ، رفتارشانپدرانه بود، مديريت داشتند، نمى گذاشتند ديگران بر بچه ها تسلط پيدا كنند، خيلىبه جزئيات و كليات امور بچه ها مى رسيدند، ولو اينكه همسر دوم داشتند، مراقب تمامجزئيات و كليات امور بودند ايشان خيلى مبادى آداب بودند، مى فرمودند: هر چه هست اينهارا از اطلاعات روز بهره مند كنيد، و همين طور در زمينه تحصيلات .
خانم فاطمه انصارى : خونه مون خيلى شلوغ بود، علما تشريف مى آوردند، همه بودند...هيچ وقت ما تنها نبوديم ، ولى با اين حال ايشون وظيفه مى دونستند كه شبى ده دقيقهبراى ما صحبت كنند، منزل ما بيرونى و اندرونى داشت و خانه هم هميشه شلوغ بود، اماپدر باز مى آمدند سراغ ما صحبت مى كردند، مى رفتند. خدا وكيلى براى اين كه خودشانخيلى اهل عمل بودند، حرف هايشان هميشه در گوش ما مى ماند.

next page

back page