بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEK00001 -
     HEK00002 -
     HEK00003 -
     HEK00004 -
     HEK00005 -
     HEK00006 -
     HEK00007 -
     HEK00008 -
     HEK00009 -
     HEK00010 -
     HEK00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

رعايت حدّ و مرز محبّت  
انسان بايد حدّ و مرز هر محبّت را به خوبى بشناسد؛ زيرا اگر چنين نباشد محبّتراستين نمى تواند داشته باشد؛ چون محبّت به پروردگار به گونه اى است كه هيچشخص ديگرى را نمى توان در آن شريك نمود و گرنه شرك محض خواهد بود. و احترامبه پدر و فرمانده و دوست و رهبر و فرزند و خويشاوند و پدر و مادر هرگز به يكاندازه نيست كه اگر كسى اين مرزها را نشناسد موجب يك سلسله مشكلات خاص خواهد شدولى اگر حق هريك از اينها را در احترام و محبّت ادا كنند شرايط عدالت را انجام دادهباشند.
خيانت در دوستى و گفتارى از ارسطو 
جرم خيانت در دوستى از خيانت در طلا و نقره سنگين تر است و ارسطو مى گويد:((دوستى ومحبتى كه خالص نيست زود از بين مى رود همانطور كه درهم و دينار مغشوش و تقلبى زوداز بين مى رود، پس بايد هر عاقل و فرزانه اى در هر موردى نيّت خير داشته و حد و مرزآن را رعايت كند، پس دوستان را مثل خود حساب كرده و در خيراتى كه براى خود مى خواهدآنها را نيز شريك گرداند و آشنايان را نيزمثل دوستان فرض نموده و بكوشد تا آنها را از حدّ آشنايى حتى الامكان به مرحله دوستىبرساند تا خيرخواهى به عنوان يك سيره عملى در مورد خويشتن و دوستان و رهبران تحققيابد)).
محبّت و اهل شرارت  
انسان شرور كه از سيره خيرخواهى گريزان و همواره به بيكارى و تنبلى علاقه مند استو هيچگاه به فكر تشخيص و تفكيك خير و شرّ نمى افتد چيزهايى را كه خير نيست خير مىپندارد و دون همتى او موجب عدم تفكر در باره خويش مى گردد؛ زيرا انسان طبيعتا از پستىها فرار مى كند و چون از خودش گريزان است همواره بهدنبال چيزى است كه او را از تفكر در باره خود باز دارد و حريصانه بهدنبال بازيچه ها و لذات فانى و زودگذر مى رود تا از خود بى خود شود؛ چون اگراندك فراغتى يابد لازم مى شود كه در باره خود بينديشد و چون با خود خلوت كند ازخودش متنفر و منزجر مى شود. پس با كسانى طرح دوستى مى ريزد كه او را از خودشغافل كنند و از چيزى لذت مى برد كه او را بى خود كند و سعادت خود را در صرف عمردر لذتهاى بى خود كننده مى داند تا او را از اضطرابى كه از كشمكشهاى درونى برمىخيزد و بيماريهايى از قبيل ترس و اندوه و خشم پديد مى آيند بى خبر سازد.
و علت آن است كه همنشينى و مجالست با امثال خود و بسر بردن در آغوش ‍ خيالات وبازيچه ها، او را از احساس آن حالت باز مى دارند تا موقتا از آن آزار درونى خود خلاصشود(108) ، پس مشتاق چنين فرصتى است و آن را سعادت خود مى داند.
چنين انسانى در حقيقت خود را دوست نمى دارد؛ زيرا اگر دوست مى داشتمايل نبود كه از خود غافل شود و هيچكس ديگر را هم دوست ندارد؛ چون دوستى با ديگرانفرع بر دوستى با خود است و هيچكس هم او را دوست نداشته و خيرخواه او نخواهد بود تاجايى كه نفس او هم نيكخواه او نگشته و عاقبت اين حالت شوم ، ندامت و حسرت و پشيمانىبى اندازه است .
محبّت و اهل فضيلت  
امّا انسان خيّرِ فضيلت خواه كه از ذات خويش بهره مند و از آن مسرور و شادمان است ،هرآينه خود را دوست دارد و ديگران هم او را دوست دارند؛ زيرا انسان شرافتمند هموارهمحبوب ديگران است و چون به او علاقه مند هستند او را براى همنشينى و دوستى برمىگزينند، پس هم خود دوست خويش است و هم ديگران دوست او و اين روش خواه ناخواه موجباحسان به ديگران است ؛ چون افعال و اعمال او لذتبخش و ذاتا محبوب هستند و مردم هموارهصاحب چنين ويژگيها را برمى گزينند. پس او داراى مريدان و پيروان زيادى است و خير واحسان او به همگان مى رسد و چنين احسانى اززوال و فنا مصون بلكه همواره در حال افزايش ‍ و فزونى است ، به خلاف احسان عرضىكه بر اثر يك حالت غير عادى حاصل شده است كهزوال آن حالت موجب زوال آن احسان مى گردد. و لذا به صاحبان احسان عرضى سفارششده كه بر آن مداومت ورزند كه گفته اند:
((رَبُّ الصَّنيعَةِ اَصْعَبُ مِنْ اِبتِدائِها))(109) .
و محبّتى كه بر اثر اين احسان عرضى پيش آيد ((محبّت لوامه )) ناميده مى شود.
و امّا محبّتى كه بين احسان كننده و احسان شونده وجود دارد متفاوت است ؛ يعنى احسان كنندهنسبت به احسان شونده بيشتر علاقه و محبت دارد؛ چنانكه حكيماوّل گفته است : قرض دهنده و احسان كننده هر دو قرض گيرنده و احسان شونده را دوستدارند و همّت بر سلامتى آنها مى گمارند، ولى قرض دهنده به اميد پس ‍ گرفتن قرضخود، خواهان سلامتى قرض گيرنده است ولى قرض گيرنده هرگز به فكر قرض دهندهنيست تا خواهان سلامتى او باشد.
و اما احسان كننده احسان شونده را دوست دارد گرچه انتظار منفعتى از او ندارد؛ بلكهبدليل آنكه هركسى كه كار خوبى انجام مى دهدفعل خود را مستقيما ملاحظه مى كند. پس محبّت فوق العاده اى به احسان شونده دارد.
و امّا احسان شونده از آن جهت كه احسان او را دوست دارد، احسان كننده را دوست مى دارد نهشخص او را، پس احسان كننده محبوب بالعرض اوست نه محبوب بالذات .
پس از اين گفتار، روشن شد كه محبت احسان كننده از محبت احسان شونده بيشتر است .
واما احسان كننده گاهى از روى آزادگى وحريت احسان مى كند وگاهى به جهت كسب شهرت وآوازه و گاهى از روى ريا و خودنمايى . و بهترين احسان همان احسانى است كه از روىحريت صورت بگيرد؛ زيرا شهرت وآوازه ومحبت مردم را بهدنبال خواهد داشت گرچه او چنين قصدى نداشته باشد.
و بيان شد كه هر كس نفس خود را دوست دارد و مى خواهد كه به دوستداران خود احسان كندپس هر كسى مى كوشد كه به خود احسان كند. وچونعوامل دوستى ، ((خير يا لذت يا منفعت )) است كسى كه فرق بين اين سه نگذارد وبهبرترى يكى برديگرى پى نبرد، نمى داند كه به خود چگونه احسان كند ولذا برخىاز مردم لذّت را براى خويش برمى گزينند و برخى منفعت و برخى رياست را؛ زيرا ازسيره خير، آگاهى ندارند و به اشتباه مى افتند و كسى كه از لذّت ((خير))آگاه باشد،به لذّات زودگذر ديگر راضى نمى شود بلكه بالاترين و مهمترين و بزرگترين لذترا كه جزء نفس انسانى اوست وجنبه الهى دارد برمى گزيند و پيروى ازافعال خداوند كرده و از لذّات حقيقى بهره مند مى گردد و به واسطه عظمت و بزرگوارىو شهامت نفسى كه پيدا كرده به همگان ، دوستان وغير دوستان منفعت و خير رسانده وبرانجام كارهايى قادر مى شود كه همطرازان او از انجام آنها عاجزند.
عشق به حكمت و خير 
چون از محبّت و عشق سخن مى گوييم و عشق به حكمت و خير نيز در همين بحث مى گنجد، پسلازم است كه به آن نيز بپردازيم . عشق به حكمت و توجّه به مباحث عقلى و به كار گيرىآراى الهى مخصوص نفس الهى موجود در انسان است و از آفات عارض بر ساير عشقهامصون و محفوظ است ، نه سخن چينى مى تواند به حريم آن راه پيدا كند و نه بدخواهى مىتواند به درون آن نفوذ پيدا كند؛ زيرا علّت حكمت ، خير محض و از ماده و شرور مادى منزهاست و تا وقتى كه انسانها تنها به اخلاق وفضايل انسانى مشغول باشند از حقيقت خير و سعادت الهى ممنوع و محجوب مى باشند و هرچند كه در تحصيل خير و سعادت نياز به فضايل است ، ولى آنگاه كه بعد ازتحصيل آن فضايل به فضيلت الهى مشغول گردند حقيقتا به ذات خود پرداخته و از جهادبا طبيعت و گرفتاريهاى آن و جهاد با نفس و تربيت قوا و نيروهاى آن فراغت يافته و باارواح پاكان و فرشتگان مقرب هماغوش گرديده اند تا آنگاه كه از وجود فانى به وجودباقى منتقل شده وبه نعيم ابدى و شادمانى سرمدى دست يابند.
سخنى از ارسطو در مورد شايسته ها و بايسته ها 
ارسطو مى گويد: ((سعادت تام و تمام ، مخصوص مقربان حضرت حق است و سزاوار نيستكه فضايل انسانى را با فضيلت فرشتگان مقايسه كنيم ؛ زيرا بين فرشتگان روابطانسانى از قبيل بازرگانى برقرار نيست تا نيازمند به ((عدالت )) باشند و از چيزىنمى هراسند تا((شجاعت )) نزد آنان پسنديده باشد و از علاقه به زروسيم منزّه و ازشهوات جنسى مبرا هستند ولذا به ((عفت )) محتاج نيستند واز اسطقسات (عناصر) تركيب نشدهاند تا ميل به غذا داشته باشند، در نتيجه نيازى بهفضايل انسانى ندارند. و امّا خداوند تعالى كه از فرشتگان برتر است ، از احتياج بهاين فضايل منزه تر و مقدس تر مى باشد، بلكه سزاوارتر آن است كه ذات پاكپروردگار به امور بسيطه اى كه تا حدودى مى توان از امور عقلى و خيرات را به آنهاتشبيه نمود توصيف گردد. و خدا را بى ترديد جز سعادتمند خيّرى كه بر سعادت وخيرحقيقى مطلع باشد و حتى الا مكان به وى تقرب جسته و طلب رضايت او نموده و به منظوررسيدن به رضا و جوار رحمت و شايستگى نيل به محبّت او به وى اقتدا مى نمايد دوستنمى دارد. سپس ارسطو واژه اى ناماءنوس به كار برده كه در فرهنگ ما آن را به كارنمى برند و آن اينكه :
((خداى تعالى هر كس را كه دوست بدارد از او مراقبت مى كند همانطور كه دوستانازيكديگر مراقبت مى كنند و نسبت به او احسان مى نمايد و از اين روى حكيم لذّتى عجيب وشادمانى غريب دارد و كسى كه به حقيقت حكمت برسد مى داند كه لذت حكمت بالاترينلذتهاست . پس به لذات ديگر توجّهى نمى كند و هيچگاه جز در خانه ((حكمت ))منزل نمى گزيند، لذا حكيمى كه حكمت او بالاترين حكمتهاست ، خداى تعالى مى باشد وخدا را جز حكيم سعادتمند، به حقيقت دوست نمى دارد؛ زيرا كسى كه شبيه خود را مى يابدشادمان مى شود)).
ازاين روى اين سعادت بالاترين سعادتهاى ذكر شده است و در قلمرو سعادتهاى انسانىنمى گنجد؛ چون از زندگى طبيعى و قواى نفسانى منزّه و مبرّا و با آنها كاملا مخالف ومباين بلكه موهبتى الهى است كه خداوند اوّل به برگزيدگان خويش و سپس به كسانىكه در راه تحصيل آن كوشش كنند و در اشتياق آن عمر را به مشقت بگذرانند عطا مى كند نهبه كسانى كه طبيعى الشكل و بهيمى الاصل و بهدنبال راحتى و آسايش هستند. و شايسته نيست كه همت انسان ناسوتى باشد گرچه خود ازعالم ناسوت است و سزاوار نيست كه به اندازه مردگان متحرّك بينديشد گرچه پايانكار او نيز مرگ خواهد بود. بلكه بايد همه قواى خود را برانگيخته تا حيات الهى پيداكند؛ زيرا انسان گرچه از نظر جثه و اندام كوچك است ولى از نظر حكمت بزرگ و از نظرعقل شريف است و عقل از هر موجودى شريفتر است ؛ چون جوهرى است كه به امر خداى بزرگرياست و استيلا بر همه قواى بدن دارد و گرچه انسان تا در اين عالم است بهجمال و زيبايى ظاهرى محتاج است ولى نبايد تمام همت خود را در اين باره مصروف كند و درتكثير ثروت و مال نبايد كوشش فراوان نمايد؛ زيرامال انسان را به فضيلت نمى رساند. و بسيارند فقيرانى كه كار كريمان را انجام مىدهند. و لذا حكما گفته اند:((سعيد كسى است كه حد متوسط از خيرات خارجى را دارا باشد واز او فعلى كه مقتضاى فضيلت نيست صادر نشود گرچه سرمايه مالى او اندك باشد)).
ارسطو مى گويد: شناخت فضايل به تنهايى كافى نيست بلكه بايستىفضايل در عمل نيز مورد استفاده قرار گيرند. برخى از مردم مشتاق فضيلت و خيرات هستندو نصايح و مواعظ در آنها تاءثير دارد ولى آنان بسيار اندك هستند و به واسطه فطرتپاك خويش از شرور و پستيها دورى مى نمايند و برخى از افراد به واسطه ترس وملامت و تهديد و محكوميّت از ارتكاب پستيها و شرور خوددارى مى ورزند و ترس ‍ از دوزخو عذاب و شكنجه جهنم دارند ولذا برخى از مردم طبعا جزو اخيارند و برخى به واسطهشرع مقدس اهل خير مى گردند. و احكام دينى نسبت به آنهامثل آب نسبت به كسى است كه لقمه در گلويش گير كرده باشد و اگر به آداب دينى مؤدب نشوند مثل كسانى هستند كه آب در گلويشان گير كرده و بى ترديد هلاك خواهند شد ودر اصلاح حال آنها هيچ چاره اى نمى توان انديشيد. پس كسى كه فطرتا و به واسطهطبيعت پاك الهى اهل خير باشد دوستدار خداى تعالى است و خداوند نيز متولّى امور اوست .
اقسام سعادتمندان 
از مقدمات مذكور روشن شد كه سعادتمندان بر سه دسته اند:
1- كسانى كه از آغاز تولّد اثر نجابت در آنها ظاهر و آشكار است و حيا و كرامت نفس وتربيت شايسته پيدا نموده و متمايل به همنشينى اخيار و انس بااهل فضيلت و فرار از مجالست با تبهكاران هستند.
2- كسانى كه از ابتدا داراى اين اوصاف نيستند ولى با سعى و كوشش در طلب حق مىباشند و در اين امر به قدرى مداومت مى كنند تا به مقام حكيمان يعنى عملى صحيح و علمىدرست برسند و اين كارها با تبعيت از شيوه فلاسفه و دور انداختن تعصّب (نابجا)حاصل مى شود.
3- كسانى كه با اكراه و اجبار آنها را به ادب دينى و فراگيرى حكمت وادار مى كنند. ومعلوم است كه بهترين گروه از اقسام سه گانه فوق همان دسته دوّم مى باشند؛ زيرااقتضاى سعادت از هنگام ولادت و مجبور بر پذيرش ادب شدن از امور خارجى است نهبرخاسته از ذات طالب سعادت كه كوشش براىتحصيل آن مى كند، در حالى كه سعادت تام حقيقى متعلق به فرد كوشا در مسيرتحصيل عادت است و چنين كسى داراى عشقى خالص به خداى تعالى است و درمقابل او شقاوتمندى است كه در مسير هلاكت قرار دارد.
فصل سوّم : پيرامون جوامع بشرى و شرح حالات آنها 
به دليل اينكه هر مركّبى داراى حكم و هيئت و ويژگى خاصى است كه اجزاء با آن مركّبدر آن ويژگى اشتراك ندارند. اجتماع انسانى نيز بهدليل تركيب آن از افراد، داراى حكم و هيئت ويژگى خاصى است كه متفاوت با ويژگى تكتك افراد آن جامعه است . و چون افعال ارادى انسانى خير يا شر هستند اجتماعات انسانىنيز به دو نوع تقسيم مى گردند:
1 - جامعه اى كه علت پيدايش آنها((خير)) است كه آن را ((مدينه فاضله )) مى نامند.
2 - جوامعى كه علت پيدايش آنها((شر)) است كه آنها را((مدينه هاى غير فاضله )) مىخوانند.
((مدينه فاضله )) بيش از يك نوع نيست ؛ زيرا حق منزّه از تكثر و تعدد مى باشد ولىمدينه هاى غيرفاضله بر سه قسم هستند.
1 - ((مدينه جاهله )) كه عبارت از جامعه اى است كه افراد آن از بهره گيرى از قوه نطق(110) و فكر محروم هستند.
2 - ((مدينه فاسقه )) كه افراد آن اجتماع از نيروى نطق محروم نيستند ولى نيروهاى ديگرآن نيرو را استخدام كرده اند.
3 - ((مدينه ضالّه )) كه افراد آن جامعه به وسيله فكر ناقص خود قانونى در آورده و نامآن را فضيلت گذارده و بر مبناى آن ((تمدّن )) بپا كرده اند.
و هر كدام از اين جوامع نيز به شعبه هايى نامحدود تقسيم مى گردند؛ چرا كه شر وباطل بى نهايت است . البته از ميان مدينه هاى فاضله نيز مدينه هاى غير فاضله اىپديد مى آيند كه آنها را((نوابت )) مى نامند كهعوامل آنها را بعدا ذكر خواهيم كرد، ان شاء اللّه .
مدينه فاضله 
((مدينه فاضله )) عبارت از اجتماع يك ملّتى است كه برتحصيل خيرات و رفع شرور همت گمارده و در آراء و انديشه ها وافعال و اعمال اشتراك دارند. و امّا اشتراك در آراء و انديشه ها بدين معناست كه معتقداتآنها در مورد خدا و قيامت و آنچه كه بين مبداء و معاد (ازقبيل نبوّت ، امامت ، وحى ، فرشتگان و...) وجود دارد، مطابق حق و موافق با يكديگر است .
و امّا اشتراك آنها در افعال و اعمال به اين معناست كه همگى راه كسب كمالات را در يك چيزدانسته و اعمال صادر شده از آنها بر اساس حكمت وعقل و تهذيب ، پى ريزى و در چهار چوب عدالت و سياست قرار گرفته است و با وجودتفاوتهايى كه در ميان افراد و احوال آنهاست ، در هدف متّحد و در سيره و روش موافقيكديگرند.
البته نيروى تشخيص و قدرت فكرى در همه مردم آن جامعه يكسان نيست ، بلكه داراىمراتب مختلفى مى باشد، يك مرتبه كه ديگر مرتبه اى بالاتر از آن و يك مرتبه هم كهديگر مرتبه اى پايين تر از آن متصور نيست و همين اختلاف در مراتب است كه ازعوامل به وجود آمدن نظام محسوب مى گردد.
فلاسفه ، اهل ايمان ، اهل تسليم و مستضعفان 
چون نيروى تشخيص افراد مدينه فاضله يكسان نيست ، تصوّر و ادراك همه افراد آناجتماع در مورد مبداء و معاد كه با ساير معارف بشرى فرق فراوانى دارند يكسان نيست ،بلكه كسانى كه داراى عقل كامل و فطرت سالم و روش صحيح زندگى بوده و ازتاءييدات الهى وارشادات ربّانى برخوردار ولى بسيار اندك مى باشند نسبت به مبداءهستى و كيفيت آفرينش و رستاخيز به اندازه توان بشرى خويش شناخت صحيحى دارند.نفس انسانى داراى قوه هاى ادراكى مثل تفكر توّهم وخيال و حسّ است كه از نظر صفا و تيرگى چنانكه در فلسفه بيان گرديده داراى مراتب ودرجاتى هستند و هيچيك از اين قوه ها در هيچ حالى از فعاليت باز نمى ايستند و وظيفهمخصوص روح يعنى جوهر شريف ، شناخت مبداء و معاد است كه هيچ قوه ديگرى در اين امربا او شريك نمى باشد.
وقتى كه آدمى درباره مبداء و معاد و آنچه مربوط به آنهاست به تفكر مى پردازد، بدونترديد همه نيروهاى تحت تسخير نفس به تصوّر صورتهايى مناسب با امور مذكورمشغول مى شوند و چون ذات پاك الهى در نهايت تنزيه از ارتسام در قواى جسمانى است ونيروهاى جسمانى نيز جز اشكال و خيالات و صور را نمى توانند ادراك كنند، پس آنصورتهاى مبداء و معاد نيز از همين قبيل ولى شريفتر و لطيفتر از آنهاست . و تصوّرات اينقوه ها به تناسب قرب و بعد به نفس متفاوت هستند ولى نيروى عقلى با شناخت راستينخود حكم مى كند كه ذات مقدس الهى از اين صورتها و شكلها منزه است ، انديشمندان مذكور((فيلسوفان )) هستند.
و دسته اى ديگر كه در مقام پايين تر از اينها هستند از شناخت عقلى محض عاجزند وبالاترين ادراك آنها تصوّر با نيروى وهم است و چون اين گروه به حقيقت شناخت ، راهىندارند در جارى كردن احكام صورتهاى وهمى خويش بر مبداء و معاد به شرط تنزيه ذاتپاك پروردگار از احكام صورت خيالى خود كه به جسمانيات نزديكتر است مجاز هستند.اين گروه را ((اهل ايمان )) مى نامند كه اعتراف به برترى علم و دانش فيلسوفان مىنمايند.
و دسته ديگر كه مقام آنها پايين تر است قادر بر تصورات وهمى نيز نيستند و فقط بهتصورات خيالى قناعت نموده و مبداء و معاد را به صورت جسمانىتخيل كرده ولى كيفيات ولواحق جسمانى را از آن سلب مى كنند و اعتراف به دانش و معرفتاهل ايمان و فيلسوفان نيز دارند كه اين گروه را((اهل تسليم )) مى نامند.
و امّا گروه ديگر كه سطح فكر پايين ترى دارند به برخى از احكام امور جسمانى متمسكمى شوند، اين دسته را ((مستضعفان )) مى خوانند. و اگر به همين ترتيب مراتب را در نظربگيريم ممكن است به مرتبه ((صورت پرستان )) برسيم .
خلاصه ، اين اختلافات به واسطه تفاوت استعدادهاست و درستمثل اينكه يك نفر بر حقيقت يك چيز مطلع است و شخص ديگرى بر صورت آن و ديگرى برعكس آن كه در آينه و يا آب افتاده است و ديگرى بر تمثالى كه يك نقّاش از آن صورتكشيده باشد و مانند آن .
و چون قدرت هر كس در حدّ معينى است ، نمى توان آنان را به تقصير متّهم نمود بلكه آنانبه كمال متوجه و در جهان معرفت رو به قبله خداوندجل جلاله دارند و پيامبر كه وظيفه رسانيدن مردم بهكمال را دارد و به مقتضاى :
((نُكَلِّمُ النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِمْ))(111)
هر كس را به اندازه استعداد و زمينه اى كه دارد، بهكمال مى رساند و استعداد هر كس بيش از آنچه كه خدا داده يا خود كسب كرده نيست ،بنابراين ، فرمايشات پيامبر گاهى محكم و گاهى متشابه و در توحيد گاهى تنزيهمطلق و گاهى تشبيه محض و در معاد نيز به همين شيوه مى باشد تا هر دسته اى از مردمبه اندازه استعداد خود بهره بردارى كنند.
فيلسوف هم گاهى قياسات برهانى را به كار مى برد و گاهى بادليل اقناعى ، مخاطب خود را قانع كرده و گاهى به شعريات و مخيّلات تمسك مى كند تاهر كس را به قدر بصيرت وى ارشاد كرده باشد. و چون مردم مدينه فاضله عليرغمهماهنگى در توجه به كمال در صورت و چگونگى عقايد با هم اختلاف دارند اگر بهفاضل اوّل ((مدبر مدينه فضلا)) اقتدا كنند ميان آنها تعصب و عنادى وجود نخواهد داشت هرچند كه در مذهب و آيين با هم اختلاف داشته باشند. بنابراين ، اختلافملل و صاحبان مذاهبى كه همه به يك قبله رو مى كنند به منزله اختلاف خوراك و پوشاكىاست كه از نظر جنس و رنگ تفاوت دارند ولى هدف از همه آنها سير شدن و پوشش است .
نقش رهبرى در مدينه فاضله 
رئيس و رهبر مدينه فاضله كه سمت پيشوايى و فرماندهىكل و رياست مطلقه آن جامعه را دارد، هر گروهى را به منزلت و رتبه خود مى رساند وبا توجه به شايستگيها عده اى را فرمانده و عده اى را فرمانبردار قرار مى دهد. واهل مدينه در سلسله مراتب مانند همه موجودات اين عالم هستند كه از خداوند شروع گشته وبه آخرين معلول مى رسد و اين اقتدا به سيره و سنّت الهى است كه ((حكمت مطلق )) ناميدهمى شود.
امّا اگر مردم دست از پيروى پيشواى خود بردارند، قوه غضبى بر قوه ناطقه آنها غلبهپيدا كرده و تعصب و عناد و اختلاف مذهبى بين آنها پديدار مى گردد و چون جاى رهبر خودرا خالى ببينند، هر كدام ادعاى رياست كرده و صورتهاى موهوم و خيالى آنانتبديل به ((بت )) گشته و دسته اى را به متابعت از خود فرا مى خواند و نزاع ودرگيرى به وجود مى آيد. و به استقراء معلوم شده كه اكثر مذاهبباطل از حق پرستان سرچشمه گرفته اند؛ زيراباطل فى نفسه حقيقت و بنيادى ندارد. و اهل مدينه فاضله ، اگرچه پراكنده و در سراسرجهان متفرق مى باشند، ولى در حقيقت متفق هستند چون دلهاى آنان با يكديگر پيوند دارد ودر انس و الفت همانند اعضاى پيكر يك انسان مى باشند و لذا پيغمبر اكرم (ص )فرمود:
((اَلْمُسْلِمُونَ يَدٌ واحِدَةٌ عَلى مَنْ سَواهُمْ)).(112)
و رهبران مدينه فاضله كه مدبران جهان هستند تصرّف جزئى در وضع قوانين و تصرفكلّى در مصالح زندگى به مقتضاى زمان و مكان مى نمايند و لذا دين و سياست با همپيوند ناگسستنى دارند چنانكه پادشاه و حكيم ايرانى ((اردشير بابك )) گفته است :
((اَلدّينُ وَاْلمُلْكُ تَوْاءَمانِ لا يَتُمُّ اَحَدُهُما اِلاّ بِاْلا خِرِ)) ؛(113)
زيرا دين قاعده و سياست اركان است و همانطور كه شالوده بدون ستون ، بى فايده وستون بدون شالوده نيز خراب است ، دين بدون سياست نيز بى فايده و سياست بدوندين پوچ و واهى است .
واگرچه تعداد سياستمداران و پيشوايان مدينه فاضله چه در يك عصر و چه درطول اعصار فراوان است ولى همگى در حكم يك شخص هستند؛ زيرا نظر همگان متوجه يكهدف يعنى سعادت نهايى و توجه آنها معطوف به يك مطلوب يعنى معاد حقيقى مى باشد،پس تصرّفى كه پيشواى كنونى جامعه در احكام پيشواى گذشته بر حسب مصلحت مى كندمخالف با حكم او نيست بلكه تكميل قانون اوست كه اگر پيشواى كنونى در آن وقتحاضر بود عينا همان قانون را اجرا مى كرد و اگر پيشواى سابق اكنون حضور مى داشتهمين تصرّف را اعمال مى نمود؛ زيرا طريق العقل واحد. و مصداق اين سخن آن است كه ازحضرت عيسى عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
((ما جِئْتُ لاُِبْطِلَ التَّوْراةَ بَلْ جِئْتُ لاُِكَمِّلَها))(114)
زيرا جمعيّتى تفرقه و اختلاف و عناد پيدا مى كنند كه صورت پرست باشند نه حقيقتبين .
اركان مدينه فاضله 
اركان مدينه فاضله پنج گروهند:
1 - گروهى كه اهل فضل و حكمت و مدبّران امور جامعه و به واسطه نيروىتعقل و راءى صائب در كارهاى مهمّ از همنوعان خود ممتاز مى باشند و شناخت حقايق موجوداتبر عهده آنان است كه آنها را((افاضل )) مى نامند.
2 - گروهى كه عوام و افراد سطح پايين را به مراتبكمال نسبى خود مى رسانند و عموم مردم را به عقايد دستهاوّل (افاضل ) دعوت مى كنند تا هر كس كه مستعد باشد به واسطه نصايح و مواعظ آنهابتواند به مرحله بالاتر گام بگذارد. اينان به علم كلام و فقه و خطابه و بلاغت وشعر و نويسندگى مى پردازند كه اينها را ((ذوى الالسنه )) مى گويند.
3 - گروهى كه عدالت را در ميان مردم بر پا داشته و در معاملات ، قوانين داد و ستد رارعايت نموده و مردم را به تساوى و برابرى تشويق مى كنند و به علوم حساب و هندسه وعلوم مربوط به مكاتبات ادارى و ديوانى و پزشكى و نجوم مشغولند كه آنها را ((مقدران)) مى گويند.
4 - گروهى كه به حفظ مرزها و مراكز حسّاس مملكت مشغولند و بيگانگان را دور نموده ودر مقابله با آنها و محافظت از مملكت با شجاعت و مردانگى انجام وظيفه مى كنند كه آنها را((مجاهدان )) مى گويند.
5 - گروهى كه مايحتاج اين گروههاى چهارگانه را خواه از راه بازرگانى و تجارت وخواه صنعت و پيشه ورى و خواه جمع آورى ماليات و غيره تاءمين مى كنند كه آنها را((ماليان )) مى خوانند.
انواع رهبرى در مدينه فاضله 
رهبرى در مدينه فاضله به چهار صورت متصوّر است :1 - رهبرى واحد 2 - رهبرىشورايى 3 - رهبرى سنتى 4 - رهبرى شورائى سنّتى
((رهبرى واحد)) آن است كه يك رهبر قدرتمند از ميان آنها برمى خيزد كه داراى چهارويژگى است :
اوّل : حكمت كه هدف همه هدفهاست .
دوّم : تعقل تام كه موجب رسيدن به هدف است .
سوّم : قدرت بر اقناع و تخييل كه از شرايط رساندن ديگران بهكمال است .
چهارم : نيروى جهاد كه از شرايط دفع دشمن و دفاع از حريم كشور است . رياست اورا((رياست حكمت )) مى گويند.
و امّا ((رهبرى شورائى )) آن است كه رهبر واحد نيست و چهار ويژگى مذكور در يك شخص ‍جمع نشده بلكه در چند نفر وجود دارد كه آنان با مشاركت و مشورت يكديگر همانند يك روحبه تدبير جامعه قيام مى كنند كه آن را ((رهبرى دانشمندان )) مى گويند.
و امّا ((رهبرى سنّتى )) آن است كه هيچكدام از دو رهبرى سابق موجود نيست ولى شخصىوجود دارد كه به روش پيشينيان كه حكيم يافاضل بوده اند آشنايى دارد و مى تواند به نيكويى هر روشى را شناسائى و به جاىخود به كار گيرد و برخى از روشها را نيز كه در سنن گذشتگان نبوده مى توانداستنباط كند. وى داراى زيبايى خطابه و اقناع و قدرت جهاد است كه رياست او را ((رياستسنت )) مى گويند.
و امّا ((رهبرى شورائى سنّتى )) آن است كه اوصاف ذكر شده در رهبرى سنتى ، در يكنفر جمع نيست ولى در اشخاص متفرقه موجود است و آنها با اشتراك مساعى به تدبيرجامعه قيام مى كنند كه رياست آنها را ((رياست اصحاب سنّت )) مى خوانند.
و امّا رياستهاى ديگر كه در تحت نظر رهبرى كلّ هستند در نهايت به همان رهبرى ختم مىشود كه اين رياستها نيز شرايطى دارند
شرايط رياست  
يك شخص در سه صورت حق رياست بر ديگرى دارد:
1 - عمل يكى هدف براى عمل ديگرى باشد؛ مانند سواره كار كه رياست بر ماءمور تربيتو زين و لجام اسب دارد.
2 - عمل هر دو داراى يك هدف باشد ولى يكى از آن دو بتواند از پيش خود هدف را تصوركند و داراى قدرت تعقّل و استنباط اندازه ها باشد ولى ديگرى داراى چنين نيرويى نيست والبته كم كم قوانين اين حرفه را از آن شخصاوّل آموخته و در آن كار مهارت پيدا مى كند، مثل معمار و بنّا كه شخصاوّل ، رئيس بر شخص دوّم است . و در اين صنف اختلاف مراتب فراوان است ؛ زيرا از كسىكه يك صنعت را پايه گذارى كرده تا آن فردى كه اندك معلوماتى از آن صنعت داشتهباشد، فرق فراوان است و پايين ترين مراتب را كسى داراست كه اصلا قدرت استنباطنداشته و در صورت عمل به سفارشات صاحب صنعت ، كار فرا مى گيرد كه چنينشخصى خادم مطلق است و حق رياست بر كسى را ندارد.
3 - عمل هر دو متوجّه يك هدف است ولى يكى از آن دو ارزشمندتر و براى رسيدن به هدفمؤ ثر باشد؛ مانند كار چرم ساز و زين ساز براى اسب سوارى كهشغل دوّم مزيّت بر اوّلى دارد. و عدالت اقتضا مى كند كه هر شخصى در مرتبه و منزلتمخصوص خود باشد و از آن تجاوز ننمايد.
دلايل نادرستى تحميل حرفه هاى مختلف بر يك فرد 
به سه دليل نبايستى حرفه هاى گوناگون و مختلف را بر يك فردتحميل كرد:
1 - هر طبعى داراى ويژگيهاى خود مى باشد و نمى تواند به هر عملىمشغول گردد.
2 - يك نفر در ظرف يك مدّت بسيار طولانى مى تواند با دقت نظر و همّت بلند بر يكحرفه تسلط پيدا كند و به خوبى آن را فراگيرد و اگر توجه و همّت يك فرد تقسيمبه چند حرفه گردد آن شخص در آن حرفه ها اطلاعات ناقصى پيدا كرده و ازكمال باز مى ماند.
3 - برخى از حرفه ها را بايد در وقت خاص و محدودى انجام داد و چه بسا دو حرفه دريك زمان واقع گردند و يك شخص با اشتغال به يكى ، از ديگرى باز ماند.
اگر يك شخص در چند حرفه دانش و اطلاع لازم را داشت ، بهتر است كه به بهترين ومهمترين آنها مشغول گشته و كارهاى ديگر را رها كند تا در نتيجه هر يك از مردم به كارىكه مناسب شاءن آنهاست مشغول گشته و همكارىحاصل گردد تا خيرات افزون و شرور كاسته شوند.
در مدينه فاضله افرادى نيز يافت مى شوند كه از فضيلت دور افتاده اند و وجود آنهابه منزله ابزار و ادوات مى باشد ولى اگر تحت تدبيرافاضل قرار گيرند و نيل به كمال براى آنها ممكن باشد بهكمال مى رسند و گرنه مانند حيوانات اهلى ، به خدمتمشغول مى باشند.
انواع مدينه هاى غير فاضله 
مدينه هاى غير فاضله چنانكه بيان گشت عبارتند از: جاهله ، فاسقه و ضاله . و مدينه هاىجاهله در تقسيم ابتدايى بر شش نوع مى باشند:
1 - مدينه ضرورت (احتياج )
2 - مدينه نذالت (ثروت )
3 - مدينه خسّت (لذّت )
4 - مدينه كرامت (رياست )
5 - مدينه تغلّب (غلبه و چيرگى )
6 - مدينه حريّت (آزادى و دموكراسى )
مدينه ضرورت (احتياج ) 
((مدينه ضرورت )) جامعه اى است كه هدف افراد آن جامعه ، تعاون و همكارى با يكديگربه منظور تاءمين ضرورياتى از قبيل خوراك و پوشاك كه موجب حفظ بدن است مى باشدو البته برخى از راههاى تحصيل آن ضروريات مانند كشاورزى و دامدارى و صيّادىپسنديده و برخى از آنها مانند اخّاذى ، دزدى و زورگويى ، نكوهيده مى باشند. و برخىاز ممالك انواع در آمدهاى ضرورى دارند ولى برخى از آنها فقط يك راه بيشتر در اختيارندارند. و بهترين فرد اين جامعه ؛يعنى ((رهبر)) كسى است كه بتواندسياست بهترى رادر راه توليدوتوزيع درآمدهاى ملّى جامعه اعمال كند.
مدينه نذالت (ثروت ) 
((مدينه نذالت )) جامعه اى است كه افراد آن جامعه براىنيل به ثروت انبوه و مال و تكاثر به تعاون و يارى يكديگر پرداخته و هدف آنها درجمع مال بيش از حد نياز خود فقط رسيدن به ثروت است و آنها را جز در ضروريات موردنياز بدن خرج نمى كنند و راه رسيدن به آن نيز يا حرفه خاص و يا راههاى رايج درمملكت مى باشد و رهبر آن جامعه كسى است كه در جمع و حفظ سرمايه ها كاملتر و درراهنمايى مردم در اين مسير تواناتر باشد. و راه كسب و كار آن مردم امورى ازقبيل تجارت و كارگرى و دامدارى و كشاورزى و صيادى و احيانا دزدى مى باشد.
مدينه خسّت (لذت ) 
((مدينه خسّت )) جامعه اى است كه مردم آن جامعه براىنيل به تمتّع از لذات حسّى مانند خوردنيها و آشاميدنيها و غرايز جنسى و لهو و لعب ،همكارى مى كنند و هدف آنها((طلب لذت )) است نه حفظ بدن جوامع جاهلى ، اين جامعه راخوشبخت دانسته و به آنها رشك مى برند. و خوشبخت ترين افراد در ميان آنها كسى استكه بر تحصيل اسباب لهو و لعب قدرت بيشترى داشته باشد و رهبر اين جامعه كسى استكه در عين داشتن اين ويژگيها، مردم را نيز درتحصيل آن مقاصد، بهتر يارى كند!
مدينه كرامت (احترام ) 
((مدينه كرامت )) جامعه اى است كه براى رسيدن به بزرگى و احترام ، يكديگر را بهصورت تساوى يا تفاضل يارى مى كنند. تساوى آن است كه يكى از آنها ديگرى را اكرامو احترام مى كند تا او هم در وقتى ديگر به همان مقدار و از همان نوع احترام نمايد وتفاضل آن است كه يكى از آنها ديگرى را اكرام مى كند تا او نيز چند برابر او را احترامبنمايد.
اينان چهار چيز را موجب شايستگى اكرام مى دانند كه عبارتند از:
1 - در اختيار داشتن ثروت .
2 - در اختيار داشتن عوامل لذّت و لهو.
3 - قدرت بر تحصيل بيش از ضروريات زندگى بدون رنج و تعب ؛مثل اينكه عده اى در خدمت شخصى باشند و هرچه كه نياز دارد براى او فراهم كنند.
4 - واسطه بودن در بهره مندى ديگران از سه امر مذكور؛مثل يارى كردن شخصى ديگر در رسيدن به ثروت يا لذت ياتحصيل رفاه مادى
و دو علت ديگر نيز براى استحقاق بزرگى نزد اكثر مردم ، در جوامع جاهلى وجود دارد كهعبارتند از((غلبه و حَسَب ))
و امّا((غلبه )) آن است كه شخصى در يك يا چندين كار به همّت خود و يا با كمك ديگرانيعنى به واسطه توان شخصى يا دوستان و هواداران ، بر همگنان غلبه پيدا كند و اگركسى چنين اشتهارى پيدا كند، مورد رشك سايرين قرار مى گيرد و به كسى بيشتر رشكمى برند كه از هيچكس گزندى نبيند ولى بتواند به همه آسيب برساند.
و اما((حسب )) آن است كه پدران او به واسطه ثروت يا زندگى مرفه و يا رساندن منفعتبه غير يا چابكى و يا بى باكى از مرگ بر ديگران غلبه يافته باشند.
و امّا مبادله كرامت و احترام در بين اين مردم از قبيل معامله سوداگران مى باشد. و رياست اينجامعه با كسى است كه از ديدگاه آنها بيش از همه اهليت و شايستگى براى بزرگىداشته باشد؛ يعنى اگر ((حسب )) از ديدگاه مردم ارزش محسوب شود داراى حيثيتخانوادگى بيشترى باشد. و اگر شخصيت خود او مورد توجه آن مردم باشد،مال و ثروت او بيش از ديگران باشد. و اگر منفعت رسانى او ارزش محسوب شود، آنان رابا اموال شخصى خود و يا با تدبير و سياست بهمال و ثروت بيشترى رسانده و در حفظ و حراستاموال آنها موفق تر باشد به شرط آنكه هدف او فقط رياست باشد نه ثروت . و يارياست اين جامعه با كسى است كه بتواند آنها را به لذت زودتر و بيشتر برساند وخود خواهان رياست باشد نه لذّت . و خواهان رياست كسى است كه بخواهد مردم از كردار وگفتار او با عظمت ياد كنند و زبانزد معاصران و آيندگان باشد. و چنين رهبرىغالبانيازمند به ثروت است ؛ زيرا رسانيدن مردم به منافع ، بدون ثروت ممكن نيست وهر قدر كه كارهاى اين رهبر خطيرتر باشد نياز او به ثروت نيز بيشتر است . و چهبسا در تصور خويش گمان كند كه صرف اموال از روى كرم و آزادگى مى كند نه بهمنظور كسب رياست .
وى اموال مذكور را يا با گرفتن خراج و ماليات از ملّت خود و يا به واسطه پيروزىبر رقبا و مخالفين به دست آورده و در بيت المال خويش گرد كرده و به منظور به دستآوردن آوازه ، آن را خرج مى كند تا صاحب اختيار مردم گردد و آنان فرزندان او را در آيندهاز خانواده اى شرافتمند و اشراف زاده بدانند و بتواند رياست خود را به فرزندان خويشواگذار كند. و چه بسا اموالى را كه نفعى به ديگران نمى رساند به خود اختصاص مىدهد تا به واسطه آنها كسب محبوبيت و احترام بنمايد و گاهى به رؤ ساى ممالك همجوارسوداگرانه و سود جويانه بذل و بخشش مى كند. چنين شخصى زندگى خود را بهانواع تجملات و زيورها كه مقتضاى مقام و جلالت و عظمت شاءن است مى آرايد تا اعتبار ومنزلت او بيشتر گردد و به وسيله نگهبانان و محافظان ، خود را از مردم دور نگه داشتهتا هيبت او بيشتر گردد. و چون پايه هاى رياست او استوار گرديد و مردم عادت پيداكردند كه بايد رؤ ساى آنان چنين افرادى باشند، به آنها رتبه هاى گوناگون ومقامات شايسته و مناسب شاءن آنها مى دهد تا بدين وسيله از وى به عظمت ياد كنند. ونزديكترين افراد به او كسى است كه كوشش در افزودنجلال و جبروت او مى كند و رياست طلبان نيز به منظور افزودن بر مقام و رياست خويشبه او تقرّب مى جويند.
ساكنين اين مدينه ، ديگر جوامع را جوامع جاهلى خوانده و خود رااهل فضيلت مى دانند و اتفاقااز ميان همه جوامع جاهلى به مدينه فاضله شباهت بسيارىدارند خصوصا كه معيار رياست را قلت و كثرت منفعت مى دانند و چون در اين جامعه رياستطلبى به حد افراط رسيده ((مدينه جباران )) و بسيار شبيه به ((مدينه تغلّب )) است .
مدينه تغلّب (چيرگى ) 
((مدينه تغلّب )) جامعه اى است كه مردم آن به منظور غلبه بر ديگران يكديگر را كمككنند و اين همكارى به شرطى صورت مى گيرد كه همه افراد آن اجتماع بهاصل پيروزى و غلبه علاقه مند باشند هر چند كه در علاقه مندى نسبت به اين امر متفاوتهستند.
و هدف از اين پيروزى و غلبه بر ديگران متفاوت است ، يعنى برخى براى خونريزى وبرخى به منظور گرفتن مال و برخى به قصد سلطه بر ديگران و برده گرفتن آنها،خواهان پيروزى و غلبه بر ديگران مى باشند.
وجه اختلاف ساكنين ((مدينه تغلّب )) كم و زيادى علاقه به غلبه بر ديگران و وجهاشتراك آنها علاقه مندى به اصل غلبه و كشتن و غارتاموال و اسير گرفتن زنان ديگران مى باشد. و آنان زمانى از اين كارها لذت مى برندكه با قهر و خشونت و زور همراه باشد و لذا در بسيارى از مواقع كه به طور عادى وبدون قهر و خشونت به مطلوب خود مى رسند براى اين غلبه ، اهميتىقائل نيستند.
برخى از آنان غلبه از راه مكر و فريب را بيشتر دوست دارند و برخى از راه استكبار ودرگيرى رودررو را براى رسيدن به هدف خوشتر مى دارند و برخى نيز به هر دو شيوهمتوسل مى شوند. و چه بسا كسانى كه علاقه مند به دست يافتن بر جان ومال مردم از راه قهر و خشونت هستند وقتى كه بر بالين خفته اى مى رسند اقدام به كشتن وغارت مال او نمى كنند بلكه ابتدا او را بيدار مى كنند و چنين مى پندارند كه اگر او ازخود مقاومتى نشان بدهد و سپس او را بكشند گواراتر خواهد بود.
و اين عده ، طبيعتا دوست دارند كه همه جا و هميشه و بر همه غالب آيند ولى بر مردم جامعهخود چنين كارى را روا نمى دانند؛ زيرا براى ادامه غلبه بر ديگران محتاج به همكارىيكديگرند. و رهبرى اين گروه با كسى است كه در استفاده از وجود آنان در رسيدن بهمقصود موفقيّت چشمگيرى داشته و بهتر بتواند حمله دشمنان را از آنان دفع نمايد. وسرشت اين گروه دشمنى و خصومت با همه مردم و اتّخاذ شيوه اى كه موجب سرعت غلبه برديگران باشد و رقابت و تفاخر به كثرت پيروزيها و بزرگ دانستن غلبه بر ديگرانمى باشد و كسى را سزاوارتر از همگان به تفاخر مى دانند كه تعداد غلبه هاى اوبيشتر باشد. و ابزار اين پيروزيها يا نفسانى است مانند تدبير و فكر و يا جسمانىمثل نيروى بازو و يا خارج از هر دو مثل به كار گرفتن ابزار نظامى و سلاحهاى جنگى مىباشد. و مردم اين جامعه قسى القلب و جفا پيشه و زود خشم و متكبر و كينه توز و حريصبر اكل و شرب و ارضاى شهوات جنسى بوده و همواره تلاش در راه رسيدن به خواستههاى خويش از راه قهر و خشونت مى نمايند.
و مردم اين جامعه در درجات با يكديگر متفاوت يا متساوى هستند و تفاوت آنها بستگى بهكمى يا زيادى تعداد غلبه هاى آنها و يا نزديكى و دورى نسبت به رهبر آن جامعه و يابستگى به شدت و ضعف نيروى جسمى و فكرى آنها دارد.
و چه بسا كه فرد پيروز مند در اين جامعه فقط يك نفر است و بقيه به منزله ابزار كارپيروزى او محسوب مى شوند هر چند كه آن افراد طبعامايل به چنين قهر و غلبه اى نباشند ولى چون تاءمين مخارج زندگى آنها به عهده اوستناچار او را كمك مى كنند و اين افراد نسبت به آن فرد همانند اعضاى يك بدن و يا يك سگشكارى نسبت به صياد هستند و بقيه اهل آن جامعه همانند بردگان در خدمت اويند و بهتجارت و كشاورزى مشغول شده و با وجود خود او ديگر مالك خويشتن نيستند. و رهبر اينجمعيت زمانى لذّت مى برد كه ديگران مانند بردگان درمقابل او ذليل باشند.
انواع مدينه تغلّب  
((مدينه تغلّب )) بر سه قسم است :
1 - جامعه اى كه همه افراد آن خواهان غلبه بر ديگران هستند.
2 - جامعه اى كه برخى از افراد آن خواهان غلبه بر ديگرانند.
3 - جامعه اى كه تنها يك نفر خواهان چنين كارى است كه عنوان رياست بر آنها را دارد.
و كسانى كه ((غلبه )) هدف نهايى آنها نيست بلكه فقط از اين راه در پى كسب مايحتاجزندگى و يا مال و يا لذّت و يا رياست باشند در حقيقت مانند افراد جوامعى هستند كه قبلااز آنها نام برديم ولى برخى از فلاسفه آنها را نيز از مدينه هاى ((تغلّبى )) شمردهاند.
و اين عدّه نيز بر همان قياس سابق بر سه قسم هستند؛ يعنى يا همگى خواهان غلبه اند ويا برخى از آنها و يا فقط يكى از آنها. و چه بسا هدف اين مدينه مركّب از غلبه و يكىاز اهداف سه گانه مذكور(مال ،لذت و رياست ) باشد بنابراين جامعه مذكور داراى سهويژگى است :
1 - فقط از قهر و غلبه لذت مى برند و چه بسا بعد از آنكه غلبه پيدا كردند مغلوبخود را رها نموده و به سراغ آن هم نمى روند چنانكه عادت برخى از عربها در زمان جاهليتبوده است .
2 - قهر و غلبه را براى نيل به لذت به كار مى گيرند و اگر لذتى بدون قهر وغلبه و خشونت حاصل شود از خشونت چشم مى پوشند.
3 - قهر و غلبه را تواءم با منفعت مى خواهند و اگر به منفعتى بدوناعمال خشونت برسند مثلا كسى چيزى را به آنها ببخشد چشم پوشى نموده وقبول نمى كنند و اين دسته خود را بزرگ همّت و از ((اصحاب رجوليّت (مردانگى )) مىنامند.
و چون دسته اوّل به اندازه ضرورت اكتفا مى كنند، عوام الناس از آنها تعريف و تمجيدنموده و آنها را احترام مى نمايند، البته علاقه مندان به رياست نيز در طريق كسب آن بههمين شيوه ها متوسل مى شوند و به اين اعتبار جبّار و ستمگر هستند؛ زيرا جبّار كسى است كهاز طريق قهر و غلبه مى خواهد به رياست دست يابد.
و همانگونه كه از ويژگيهاى ((مدينه لذت ))، ((مدينه يسار)) اين است كه نابخردان آنهارا نيكبخت و بهتر از مدينه هاى ديگر مى پندارند. از ويژگيهاى ((مدينه تغلّب )) نيز آناست كه آنها را بلند همت محسوب نموده و از آنان تعريف و ستايش مى كنند.
و چه بسا اهل اين سه مدينه روحيه استكبارى پيدا نموده و به ديگران اهانت روا دارند وهمواره خودستايى و فخرفروشى و غرور و شهرت طلبى را پيشه خود نموده و القاب وعناوين زيبايى براى خود انتخاب كرده و خود را داراى طبع صحيح و ظريف دانسته وديگران را كودن و ابله و پست فطرت شمرده و همه مردم را در مقايسه با خود افرادى احمقو نادان مى دانند و چون نخوت و تكبر و سلطه طلبى در انديشه آنان موجود مى باشد دررديف ((جباران )) قرار دارند.
و چه بسا كه طالب رياست بخاطر كسب مال در پى رياست باشد و اگر هم به ديگراناحترام مى كند به طمع مال باشد و رياست و تسلط براهل مدينه را تنها به منظور دسترسى به مال مى خواهد. و چه بسا كهمال را نيز به جهت نيل به لذت و لهو مى طلبد و چون احترام بيشتر موجب رسيدن بهمال بيشترى مى گردد و با مال به لذت زودتر مى توان دست يافت ، پس طالب لذت چهبسا طالب احترام نيز مى گردد. و به اين جهت وقتى كه به رياست و مقامى دست يافت باسوء استفاده از مقام خويش ، مال فراوانى را به منظور كامرانى كسب مى كند.
خلاصه آنكه مى توان اين اهداف را به شكلهاى فراوانى تركيب نموده و كنار هم گذاشتكه اگر تك تك آن اهداف را بشناسيم هدف از تركيب برخى از اهداف از برخى ديگرروشن خواهد شد.

next page

fehrest page

back page