بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت عملی, سید محمدرضا غیاثى کرمانى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HEK00001 -
     HEK00002 -
     HEK00003 -
     HEK00004 -
     HEK00005 -
     HEK00006 -
     HEK00007 -
     HEK00008 -
     HEK00009 -
     HEK00010 -
     HEK00011 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

فصل پنجم : رذايلى كه در مقابلفضايل هستند
چون فضايل در چهار جنس محصورند ضد آن فضايل نيز در نگاهاوّل چهار چيزند كه عبارتند از:
1 - جهل در مقابل حكمت .
2 - جُبن در مقابل شجاعت .
3 - هرزگى در مقابل عفت .
4 - ظلم در مقابل عدالت .
ولى اگر با دقت بررسى كنيم مى يابيم كه هر فضيلتى داراى حدّى است كه اگر از آنحدّ تجاوز شود خواه در جهت افراط و خواه در جهت تفريط، منجر به رذيله مى شود. پس مىتوان گفت كه هر فضيلتى به منزله وسط ورذايل به منزله اطراف مى باشند نظير يك دايره كه يك نقطه بر سطح دايره به عنوانمركز است و نقطه هاى نامحصور و غيرقابل شمارش ديگر در اطراف آن قرار دارند.
((فضيلت )) نيز داراى حدّى است كه انحراف از آن به هر سمت كه باشد رذيله محسوب مىشود و لذا فلاسفه مى گويند: فضيلت در وسط بود ورذايل بر اطراف . پس در مقابل هر فضيلتى ،رذايل نامتناهى مى باشد و فضيلت خواهى همان تداوم بر خط مستقيم و رذيله گرايى همانتمايل و انحراف از آن خط مى باشد و روشن است كه ميان دو حدّ يك خط مستقيم بيشتر نيستولى خطهاى غير مستقيم غير قابل شمارش هستند. و لذا در تعابير دينى آمده است كه:((صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است )).
البته ((وسط)) به دو معناست :
1 - آنچه فى نفسه ميان دوچيز است مثل عدد چهار كه بين عدد دو و عدد شش ‍ قرار دارد كهانحراف از وسط بودن براى اين عدد محال است .
2 - آنچه به طور نسبى وسط مى باشد مثل اعتدالات نوعى و شخصى كه پزشكان معتقدبه آن هستند. و وسط بودن فضيلت در علم اخلاق نيز از همين نوع دوّم است و لذا شرايطهر فضيلتى به تناسب هرشخصى مختلف مى گردد و به اختلافاحوال و افعال و ازمان و غيره اختلاف پيدا مى كند. بنابراين ،رذايل شخصى را نمى توان محاسبه نمود و شمارش اين اشخاص و اعداد وظيفه علم اخلاقنيست بلكه مانند درودگران و زرگران كه بر اساس قانون انگشتر و يا درهاى فراوانمى سازند و بر حسب مصلحت ماده و مقدار معينى به كار مى برند و لازم نيست كه تعداد درهاو انگشترهاى مختلف را تصوّر كنند، رذايل نيز همينگونه محاسبه مى شوند.
و چون تمامى انحرافات به دو سمت افراط و تفريط برگشت دارند، در ازاى هرفضيلتى مى توان دو جنس رذيله تصوّر نمود كه آن فضيلت در وسط و دو رذيله در دوطرف قرار مى گيرند. و چون اجناس فضايل چهار عدد مى باشند پس اجناس ‍رذايل نيز هشت عدد هستند:
1 - سفاهت .
2 - بلاهت .
3 - تهوّر.
4 - ترس .
5 - هرزگى .
6 - خمود.
7 - ظلم .
8 - انظلام .
امّا ((سفاهت )) يا جربزه كه طرف افراط حكمت است به معناى بكار بردن نيروى فكر وانديشه در آنچه لازم نيست و يا در آنچه كه بيش از مقدار واجب مى باشد.
و امّا ((بلاهت )) كه طرف تفريط حكمت است به معناىتعطيل كردن نيروى فكر و انديشه از روى اختيار مى باشد.
و امّا ((تهوّر)) كه طرف افراط شجاعت است به معناى اقدام بر كارهاى ناپسند مى باشد.
و امّا ((جُبن )) كه طرف تفريط شجاعت است به معناى برحذر بودن از چيزى كه پرهيز ازآن ناپسند است .
و امّا ((هرزگى )) كه طرف افراط عفّت است به معناى حرص شديد بر لذّت طلبى زايداز حدّ مى باشد.
و امّا ((خمود)) كه طرف تفريط عفت است به معناى خويشتندارى از لذّات ضرورى است كهشرع و عقل آنها را مجاز دانسته اند (البته به اراده و اختيار نه به واسطه نقص در خلقت )
و امّا ((ظلم )) كه طرف افراط عدالت است به معناىتحصيل اسباب زندگى از طريق ناپسند.
و امّا ((انظلام )) كه طرف تفريط عدالت است به معناى تن دادن به ظلم ظالمان و غصب وغارت غاصبان و غارتگران است . و ظالم و خائن هميشهمال فراوان دارد و منظلم مال اندك و عادل متوسط بين اين دو است .
انواع رذايلى كه مربوط به افراط وتفريطفضايل هستند
با مطالعه و دقّت در انواع مندرج تحت اجناسفضايل ، مى توان به اعداد رذايلى كه افراط وتفريط آنفضايل هستند دست يافت وآن اينكه در مقابل هر فضيلتى دو عدد رذيله در حد افراط وتفريط وجود دارد و ممكن است كه در هر فرهنگ و زبانى نام مخصوصى براى اين انواعذكر نشده باشد ولى چون معنا به ذهن مى آيد نيازى به عبارت و لغت نيست ؛ زيرا لفظبراى رسيدن به معناست و ما به عنوان مثال به چند نام مى پردازيم تا راهى باز شود.
اسامى غير مشهور رذايل 
1 - خُبث .
2 - بلادت .
3 - سرعت تخيّل (48) .
4 - كند ذهنى .
5 - التهاب .
6 - تيرگى ذهن .
7 - مبادرت (49) .
8 - تعصّب و جمود.
9 - صرف كردن فكر در امور زايد.
10 - عنايت زايد به ضبط امور بى فايده .
11 - كوتاهى فكر در امور لازم .
12 - غفلت از تثبيت صور.
13 - استعراض (50) .
14 - نسيان كه جانب افراط و تفريط تذكّرند. و بر اين ميزان مى توان انواع ديگراجناس را مطرح نمود:
خبث و بلادت جانب افراط و تفريط ((ذكاوت ))، سرعتتخيّل و كندذهنى جانب افراط و تفريط ((سرعت فهم ))، التهاب و تيرگى ذهن جانبافراط و تفريط ((صفاى ذهن )) و مبادرت و تعصب جانب افراط و تفريط ((تحفظ)) وكوتاهى فكر و عنايت زايد به ضبط امور بى فائده جانب افراط و تفريط ((حسنتعقل )) و استعراض و نسيان جانب افراط و تفريط ((تذكر)) مى باشند.
اسامى مشهور رذايل 
برخى از رذايل ، نامها و اسامى مشهورى دارند كه عبارتند از:
1 - وقاحت و بى شرمى .
2 - شرم فراوان .
3 - اسراف .
4 - بخل .
5 - تكبّر.
6 - خوارى .
7 - وسواس در عبادت .
8 - فسق .
وقاحت و شرم فراوان جانب افراط و تفريط ((حيا)) و اسراف وبخل جانب افراط و تفريط ((سخاوت )) و تكبر و خوارى جانب افراط و تفريط ((تواضع)) و وسواس و فسق جانب افراط و تفريط ((عبادت )) مى باشند.
نكته اى در باب رذايل و فضايل 
در مورد ((رذايل و فضايل )) برخى از كوته نظران اشتباه كرده اند به اين صورت كهبعضى از ((رذايل )) را كه در حد افراط يك فضيلتند با خود آن فضيلت اشتباه گرفتهاند؛ به عنوان مثال ((تهوّر و اسراف )) را كه حد افراط شجاعت و سخاوتند با خود اين دويكسان بلكه بهتر پنداشته اند.
و در مورد برخى از رذايلى كه جانب تفريط يك فضيلتند همين اشتباه رخ داده است ؛ مثلاًخوارى و ذلت را كه جانب تفريط ((تواضع )) و همچنين ((بى غيرتى )) را كه جانبتفريط ((حلم )) است با خود تواضع و حلم همانند دانسته اند، در حالى كه تفاوت بيناينها فراوان است .
فصل ششم : فرق ميان فضايل و شبه فضايل 
بيان شد كه اجناس چهارگانه فضايل و انواع مندرج تحت آنها موجب رسيدن انسان بهسعادت است و ((سعيد)) كسى است كه ذات او جامع اين صفات باشد. و چون يك جنس از اينفضايل متعلق به نظر و انديشه يعنى حكمت است ، بقيهفضايل متعلق به عمل است . پس ((نفس ناطقه )) مظهر آثار حكمت و ((بدن )) مظهر آثارسه جنس ديگر مى باشد و چون افعال مردم گاهى شبيه بهافعال اهل فضيلت است ، براى تبيين فرق ميان فضيلت و آنچه كه فضيلت نيست و فرقبين آنچه كه ناشى از يك فضيلت است و آنچه چنين نيست نيازمند به شناخت حقيقت هرعمل مى باشيم .
شبه حكيمان 
در حكمت ، عده اى هستند كه مسائل علوم را جمع و حفظ كرده و در اثناى گفتگو و مناظره ومحاوره نكته اى كه از روى تقليد و طوطى وار فراگرفته اند به گونه اى ايراد مىكنند كه شنوندگان را به تعجب وامى دارند و گمان مى شود كه علم وفضل كاملى دارند. در حالى كه در حقيقت اعتماد به نفس و يقينى كه ثمره حكمت است در نهادآنان وجود ندارد و خلاصه معارف و عقايد آنان جز شك و حيرت چيزى نيست و درمَثَل به بعضى از حيوانات مى مانند كه اداى انسان را درمى آورند و يا مانند كودكانىكه خود را به بزرگان تشبيه مى نمايند.
شبه عفيفان 
وهمچنين ممكن است كه عمل عفيفان از كسانى كه در واقع عفيف النفس نيستند صادر گردد؛ مثلاًعدّه اى از شهوات و لذّات دنيوى به انتظار لذّتى ديگر از همينقبيل و زايد بر آن در دنيا يا در آخرت چشم پوشيده و يا به واسطه نداشتن احساس ‍خاصى نسبت به آنها خواه به سبب تجربه نكردن يا خاموشى آتش شهوت وتمايلات ويا ترس از امراض و امثال اينها دست برمى دارند. پسعمل اينها مانند عمل عفيفان است در حالى كه به صفت عفّت متصف نيستند؛ زيرا عفيف راستينكسى است كه حدّ و حقّ عفت نگاه دارد و علّت رها كردن شهوات و لذات آراستگى اخلاقىباشد نه چيز ديگر.
شبه سخاوتمندان 
و همچنين عمل سخاوتمندان از كسانى صادر مى شود كه در حقيقت سخاوت واقعى ندارندمثل كسانى كه به قصد بهره گيرى از شهوات يا ريا و خودنمايى و يا اميد به منافعبيشتر يا رسيدن به مقام و قدرت و يا دفع ضرر از خود مانند حفظمال و يا آبرو و يا ناموس اموالى را بذل مى كنند و يا به كسانى كه سزاوار و مستحقنيستند مى پردازند و مانند تجّار و سوداگران به تجارت پرداخته و به نيّتسودجويى بذل و بخشش مى نمايند. و امّا كسانى كهمال خود را به غير مستحق و از روى اسراف و تبذير مى بخشند بيشتر وارثانى هستند كهمال فراوانى را به ارث برده و قدر آن را نمى دانند و از رنج به دست آوردن آن بىخبرند و فيلسوفان در تشبيه چنين كسى گفته اند: او مانند كسى است كه سنگ بسيارسنگينى را بالاى كوهى بلند برده و از آنجا رها كند؛ زيرا كسبمال به دشوارى بردن آن سنگ بالاى كوه و خرج آن به سهولت رها كردن آن به سمتپايين است .
البته انسانها در تاءمين نيازهاى زندگى و اظهار حكمت و فضيلت ، نيازمند بهمال هستند ولى به دست آوردن آن از راههاى مشروع ومعقول بسيار مشكل است ؛ زيرا راههاى كسب صحيح كم و اندك و پيمودن آن راهها جز برآزادگان دشوار است و عاقل آن است كه در كسبمال شرافت خود را حفظ كند و از خيانت و امثال آن اجتناب نمايد.
امّا ((سخاوتمند راستين )) آن است كه به خاطر زيبايى سخاوتبذل مال كند و اگر قصد ديگرى از اين كار دارد بالعرض و به قصد ثانوى باشد تابه جواد حقيقى يعنى حضرت پروردگار شبيه گردد.
شبه شجاعان 
و همچنين ممكن است از كسانى كه داراى شجاعت نيستند عملى شبيه بهعمل شجاعان سر بزند مثلاً در پى كسب مال و مانند آن به جنگ و كارهاى خطرناك دست مىزنند؛ زيرا انگيزه اين كارها حرص در تاءمين تمايلات است نه فضيلت شجاعت و درمعرض خطر قرار دادن نفس شريف و اقدام كردن بر امور خطرناك به خاطرمال ، پست همّتى است .
و چه بسا كه افرادى رند و عيّار صفت با آنكه ازفضل و فضيلت دورترين مردم هستند، كارهاى شبيه به عفت پيشگان و شجاعان انجام مىدهند تا جايى كه حتّى از شهوات اعراض نموده و بر مشكلات بزرگى صبر و مقاومت مىنمايند و حتى به استقبال مرگ مى شتابند.
فرق بين شجاعت شير و شجاع (راستين ) 
و امّا شجاعت شير و پلنگ و فيل و امثال اينها گرچه شبيه به شجاعت است امّا شجاعت نيست ؛زيرا شير مثلاً در نيرو و قدرت برترى خود اطمينان داشته و بر پيروزى اشراف دارد.پس اقدامات اينها از روى طبيعت غلبه و قدرت است نه شجاعت ، علاوه بر اينكه غالباطرف مقابل آنها توان مقاومت در برابر آنها را ندارد و موجودى ضعيف و ناتوان است وخلاصه آنكه : شكار آنها مانند شخصى بدون سلاح در چنگ فردى مسلّح مى باشد.
و امّا ((شجاع راستين )) كسى است كه پرهيز او از ارتكاب امرى زشت و شنيع بيشتر ازپرهيز ازمرگ باشد و لذا شهادت در راه خدا را كهقتل جميل است بر زندگى ننگين مقدم مى دارد و هرچند كه لذّت شجاعتبدليل ناگوارى و دشوارى ضرب و جرح و امثال اينها در آغاز احساس نمى شود ولى درپايان خواه در دنيا و خواه در آخرت خصوصا در جايى كهبذل جان در راه حق شده باشد لذّت آن ادراك مى گردد؛ زيرا ((شهيد راه خدا)) دريافته كهزندگى انسان در اين چند روزه دنيا زودگذر است و سرانجام مرگ گريبان او را خواهدگرفت ، پس از صحنه جنگ و جهاد فرار نكرده است ؛ زيرا به اين حقيقت رسيده است كهفرار از جبهه و جنگ طلب بقاى عمر است كه به هيچوجه تا ابد باقى نخواهد ماند و كسىكه از جنگ فرار مى كند در طلب محال است و بر فرض هم كه چند روزى پس از فرار ازجنگ زنده بماند جز ننگ و ذلّت و سرشكستگى و سرزنش مردم چيزى به همراه نخواهد داشتپس مرگ با فضيلت و نام نيك ماندگار و ثواب ابدى را بر چنين زندگانى ترجيح دادهاست . و سخن شجاع شجاعان اميرالمؤ منين ((على بن ابيطالب - عليهافضل صلوات المصلين )) كه فرمود:((اِنَّكُمْ اِنْ لا تُقْتَلُوا تَمُوتُوا وَالَّذى نَفْسُ ابْنِاَبى طالبٍ بِيَدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسَّيْفِ عَلَى الرَّاءْسِ اَهْوَنُ مِنْ مَيْتَةٍ عَلَىالْفَراشِ))(51) ، از شجاعت محض ‍ صادر شده است . و حالت شجاع در مقاومت در برابرهواى نفس و پرهيز از شهوات به همين صورت است كه بيان شد.
معيار شناخت شجاعان راستين 
بيان شد كه برخى از افعال ، شبيه به شجاعت است ولى از مفهوم آن خارج مى باشد.پس كسى كه بر كارهاى خطرناك اقدام مى كند و يا از امورى كه منجر به رسوايى مىشوند پرهيز نمى كند شجاع نيست ؛ زيرا كسانى كه از بى آبرويى و هتك حيثيت و حرمتخود باك ندارند و يا از حوادث سهمگين چون زلزله وسيل و صاعقه و يا بيماريهاى خطرناك و يا از دست رفتن دوستان و يا امواج خروشاندريا نمى هراسند و يا بى جهت خود را به خطر افكنده و مثلاً از بالاى كوهى بلند ياديوارى خطرناك به پايين مى پرند و يا با وجود عدم آشنايى به فنون شناگرى بهگرداب وحشتناك دريا مى روند و يا خود را به منظور رياكارى و نشان دادن شجاعت بهديگران در معرض حيوانى چون شتر مست و گاو وحشى و اسب تربيت نايافته قرار مىدهند، به مجانين و احمقان بيشتر شبيه هستند تا به شجاعان و قهرمانان .
و امّا كار كسانى كه به دلايل مختلف ، خودكشى و انتحار مى كنند افرادى ترسو وبزدل هستند نه شجاع و پهلوان چرا كه انگيزه اينعمل ترس است نه شجاعت . شجاع صبور و بردبار است و بر مصائب قدرتتحمل دارد و در هر موقعيتى كه براى او پيش آيد عكسالعمل مناسب آن موقعيت را از خود نشان مى دهد و لذا احترام شجاعان نزد همه عاقلان وفرزانگان واجب است و به مقتضاى عقل و حكمت بايستى فرمانروايان و زمامداران دين ودولت قدر چنين افراد را شناخته و از وجودشان استفاده كنند. چرا كه چنين اشخاص اولاً:نادرو كمياب هستند و ثانيا:اگر خشمگين شوندبه مقدار لازماعمال خشم مى كنند و از حدّ خودتجاوزنمى نمايند.
رابطه انتقام و شجاعت از ديدگاه فيلسوفان 
حكما گفته اند: كسى كه در شرائط انتقام گيرى قرار گيرد و نتواند انتقام بگيرد حالتپژمردگى به او دست مى دهد كه جز با انتقام از بين نمى رود و پس از انتقام نشاط وسرور به او دست مى دهد. اين انتقام اگر از روى شجاعت باشد پسنديده وگرنه نكوهيدهخواهد بود. افراد زيادى بوده اند كه در مقابل پادشاهى قدرتمند يا دشمنى بزرگ بهمنظور انتقام قيام نموده و خود را به هلاكت افكنده اند و به طرفمقابل نيز كوچكترين آسيبى نرساندند، چنين انتقامى موجبوبال و مزيد ذلت و عجز است (52) .
پس روشن شد كه عفت و شجاعت و سخاوت فقط از انسان حكيم شايسته و سزاوار ستايشاست . پس هر عفيف و شجاع و جوادى حكيم است و هر حكيمى عفيف و شجاع و جواد.
شبه عادلان 
و باز از كسانى كه عادل نيستند به جهت ريا و سمعه عملى شبيه بهاعمال عادلان سرمى زند تا به واسطه آن مال و مقام و منافعى به دست آورند.
در حالى كه عادل حقيقى كسى است كه نيروها و قواى نفسانى خود راتعديل نموده و افعال و احوال صادره از آن نيروها را تقويم كند تا بر يكديگر غالبنشوند و همواره حالت اعتدال داشته باشند و امورى را كه خارج از ذات اوستمثل معاملات و مناصب همين ميزان را مراعات كند و اين زمانى است كه حالتى در نفس ‍ بهوجود آمده باشد كه مقتضى ادب كلّى است .
فصل هفتم : شرف عدالت بر سايرفضايل و شرحاحوال و اقسام آن
عدالت در لغت به معناى مساوات است و تصوّر مساوات بدون ملاحظه وحدتمحال مى باشد و همانطور كه وحدت بالاترين و والاترين مراتب و درجاتكمال و شرافت را داراست و سريان فيض و جريان خير از مبداءاوّل كه واحد حقيقى است به همه موجودات دائمى است ، هرچيز كه به وحدت نزديكتر باشدوجود او از شرافت بيشترى برخوردار است و لذا هيچ چيز در ميان نسبتها به اندازه نسبتمساوات ارزشمند نيست . چنانكه در ((علم موسيقى )) مقرّر شده است و هيچ چيز در ميانفضايل به اندازه فضيلت عدالت كامل نيست چنانكه در ((علم اخلاق )) مبين گرديده است ؛زيرا وسط حقيقى عدالت و مرجع همه چيز به آن است . و همانگونه كه وحدت مقتضىشرافت و موجب ثبات موجودات است كثرت نيز مقتضى فساد و بطلان موجودات مى باشد.
((اعتدال )) سايه وحدت است كه وصف قلّت و كثرت و نقصان و زيادى را از صنفهاىگوناگون موجودات متباين گرفته و به زيور وحدت مى آرايد و از حضيض ‍ نقص بهاوج كمال مى رساند. اگر ((اعتدال )) نبود دايره وجود به هم نمى رسيد؛ چرا كه ميلادمواليد سه گانه از عناصر چهارگانه (53) مشروط بهاعتدال مزاجهاست .
خلاصه آنكه : عدالت و مساوات مقتضى نظامات مختلف هستند. و همانطور كه در موسيقىگفته اند: هر نسبت كه مساوات نباشد به وجهى از وجوهانحلال به نسبت مساوات برمى گردد وگرنه از تناسب خارج خواهد شد، ساير امور نيزكه داراى نظام خاصى هستند به گونه اى عدالت در آن وجود دارد و گرنه به فساد واختلال منجر مى گردد.
اقسام عدالت از نظر پيشينيان 
پيشينيان در بزرگداشت امر ((نسبت )) و استخراج علوم شريفه به واسطه آن مبالغه اىعظيم نموده اند و ((عدالت )) را - كه مقتضى نظام زندگى انسانها و متكى بر اراده آدمياناست - بر سه نوع تقسيم كرده اند:
1 - عدالتى كه در رابطه با تقسيم اموال و مناصب و مقامات است .
2 - عدالتى كه در رابطه با روابط تجارى و بازرگانى و داد و ستدهاست .
3 - عدالتى كه در رابطه با سياستهاى داخلى و خارجى و جهانى است .
و ((عادل )) كسى است كه به چيزهاى نامتناسب و غير مساوى ، تناسب و تساوى مى بخشد؛مثلاً اگر خطى مستقيم را به دو قسمت مختلف تقسيم بنمايند و بخواهند كه آن دو را مساوىگردانند بايد مقدارى از خط زايد را كم نموده و بر خط ناقص بيفزايند تا تساوىحاصل گردد و كسى مى تواند چنين كند كه وسط را بشناسد. و هكذا در مورد دو وزن سنگينو سبك براى ايجاد توازن و تساوى بايد شخصى آگاه به وزن دقيق اقدام كند.
علت نياز مردم به قوانين شرعى و حاكم انسانى و پول 
تعيين كننده حدّ وسط در هر چيزى ((ناموس الهى )) است و در حقيقت چون خداوند منبع وحدتاست با قوانين شرعى كه فرستاده است تساوى و عدالت را برقرار كرده است و چونانسان موجودى اجتماعى و مدنى بالطبع است و زندگى او جز از طريق همكارى ديگران غيرممكن است و همكارى نيز متوقف بر استخدام طرفينى و داد و ستد و بازرگانى است مثلاًنجّار محصول كار خود را در اختيار رنگرز و بالعكس قرار دهد و ممكن است كه كار نجّار ازارزش بيشترى برخوردار باشد يا بالعكس لذا نياز به تعيين كننده ارزش يعنى((دينار)) پيدا مى شود. بنابراين ((دينار))،عادل و تعيين كننده قيمتها در ميان مردم است امّا عادلى صامت و ساكت مى باشد كه نياز بهعادل ناطق دارد كه اگر در بين خريدار و فروشنده اختلاف پديد آمد از او كمك بطلبند واو نيز به كمك آنها بشتابد و آن ناطق انسان است ، پس نياز به حاكم پيدا مى شود و ازاين گفتار روشن شد كه براى ايجاد عدالت در بين مردم به سه چيز نياز مبرم است : 1 -ناموس الهى (شريعت ) 2 - حاكم انسانى 3 -پول .
ارسطو مى گويد: پول ناموسى عادل است و معناى ناموس در نظر او تدبير و سياست مىباشد و لذا شريعت را ((ناموس الهى )) مى نامند.
وى در كتاب ((اخلاق نيكوماخوس )) گفته است : ناموس اكبر از طرف خداوند است و ناموسدوّم از ناحيه ناموس اكبر و ناموس سوّم ((پول )) است . و بايد ناموس دوّم از ناموساوّل و ناموس سوّم از ناموس دوّم تبعيت نمايد. و در قرآن كريم نيز همين معنا بعينه آمده استكه خداوند مى فرمايد:(وَاَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِوَاَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيِهِ باءْسٌ شَديدٌ وَمَنافِعُ لِلنّاسِ ... )(54) .
و نياز مردم به پول از آن جهت است كه اگر اشيائى كه داراى قيمتها و بهاى مختلف هستندارزيابى و قيمت گذارى نشوند معاملات و خريد و فروش به صورت صحيح انجام نمىگيرد ولى چون پول اين كار مهم را بر عهده مى گيرد مثلاً نجّار با كشاورز به راحتىمحصول كار خود را در اختيار يكديگر مى گذارند و ((عدالت اجتماعى )) پديد مى آيد كهگفته اند: آبادانى دنيا به ((عدالت اجتماعى )) و خرابى عالم به ((ظلم اجتماعى )) است .
و چه بسا كه يك عملكوچك و اندك مساوى با عمل بزرگ ديگران باشد؛ مثلاً انديشه و طرح يك ((مهندس )) درمقابل زحمات شبانه روزى و فراوان عدّه اى و تدبير جنگى يك ((سرلشكر)) درمقابل تلاش هزاران رزمنده قرار مى گيرد.
در مقابل عادل ، ظالم است كه در صدد ابطال تساوى است .
انواع ظالمان 
بر طبق گفته هاى ارسطو و قواعد گذشته مى توان گفت كه ظالم بر سه گونه است :
1 - ظالم اكبر كه از ناموس الهى پيروى نمى كند.
2 - ظالم اوسط كه از حاكم اطاعت نمى نمايد.
3 - ظالم اصغر كه از قوانين پولى رايج يك كشور اطاعت نمى كند و فسادى كه بهواسطه تخلّف از قوانين پولى به وجود مى آيد ازقبيل غصب و غارت اموال و دزدى و خيانت است . و فسادى كه به واسطه تخلّف از دو قانونديگر پديد مى آيد، به مراتب بالاتر از اين فسادهاست .
تبعيت از قانون از ديدگاه ارسطو 
ارسطو مى گويد: كسى كه از قانون پيروى مى كند به طبيعت مساوات و عدالت رفتاركرده و اكتساب خير و سعادت از وجوه عدالت مى نمايد. و قانون شرع جز به امورپسنديده دستور نمى دهد؛ زيرا از ناحيه خداوند است وخداوند جز به زيبايى فرمان نمىدهد. پس دستور به شجاعت مى دهد كه در حقيقت حفظ هماهنگى در جبهه هاست و دستور به عفتمى دهد كه در حقيقت حفظ دامن از آلودگيهاست و نهى از گناه و تهمت و فحش و بد زبانىمى كند و خلاصه تشويق به خوبيها و فضايل و منع از بديها ورذايل مى نمايد.
و ((عادل )) ابتدا عدالت را در وجود خود به كار مى بندد و سپس در مورد همشهريان خويش. عدالت جزئى از فضيلت نيست بلكه تمامى فضيلت است و ظلم جزئى از رذيله نيستبلكه تمامى رذيله است ولى برخى از ستمها ظاهرترندمثل ستم در خريد و فروش ، آشكارتر از دزدى و نيرنگ و شهادت دروغ مى باشد.
((عادل )) حكم به مساوات نموده و در ابطال اين فسادها مى كوشد و نقش جانشين شريعتالهى را در اين مورد ايفا مى كند و لذا گفته اند:((اَلْخَلافَةُ تُطَّهِرُ اْلاِنْسانَ))(55) .
سپس ارسطو ادامه مى دهد كه : عوام كسى را شايسته حكمرانى مى دانند كه از نظر خاندانو فاميل سرشناس و مشهور و يا از نظر مال ثروتمند باشد، در حالى كهاهل دانش و بينش يكى از شرايط مهم حكومت را فضيلت و حكمت مى دانند؛ زيرا اين دو موجبرياست و سيادت واقعى است و هر فردى را به مرتبه شايسته خود مى رساند.
علل ضررها و زيانها 
و امّا عوامل انواع ضرر و زيان چهار چيز است :
1 - ((شهوت )) كه پستى و ردائت را در پى دارد.
2 - ((شرارت )) كه ستم را به دنبال خود دارد.
3 - ((خطا)) كه حزن و اندوه را در پى دارد.
4 - ((شقاوت )) كه موجب حيرت آميخته با ذلت و اندوه مى گردد.
و امّا ((شهوت )) اگر باعث ضرر رساندن به غير گردد، انسان از آن لذتى نمى برد؛زيرا در صورتى مرتكب آن مى شود كه به مقصود خود برسد.
و امّا ((شرارت )) چون موجب ضرر رساندن عمدى به ديگران است يك انتخاب و در نتيجهالتذاذ است مانند كسى كه نزد ظالمان سعايت و بدگويى از كسى نموده و يا بدون اينكهبه خودش فايده اى برسد، نان كسى را مى بُرد و از اينعمل خواه به واسطه حسد و خواه به جهت انتقام ، لذّت مى برد.
و امّا ((خطا)) چون موجب ضرر رساندن به ديگران از روى سهو و اشتباه است ، بههيچوجه در آن لذتى نيست بلكه منظور كار ديگرى بوده و اشتباها به چيز ديگرى منجرشده است ، مثل آنكه كسى تيرى به سوى شكارى افكنده ولى از روى خطا به انسانىاصابت نموده است . اين عمل موجب حزن و اندوه مى گردد.
و امّا ((شقاوت )) اگر ناشى ازعلّتى خارج ازذات انسان شقاوتمند بوده و از روى اختيار واراده او نباشد، مثل آنكه كسى بر اسبى تربيت نشده نشسته است و ديگرى را كه اميدها وآرزوها در سر دارد از پاى درآورد، چنين شخصى شقاوتمند ولى مورد رحمت و عفو است وكسى او را ملامت و سرزنش نمى كند، ولى كسى كه به سبب مستى و يا غضب و يا غيرتبى جا به كارى اقدام كند كه زشت و ناپسند باشد از عقاب و عتاب محفوظ نيست ؛ زيراعلّت آن كه عبارت از نوشيدن مشروب يا خشم بى مورد و يا غيرت بى جا بوده امرىاختيارى است .
اقسام عدالت از ديدگاه ارسطو 
حكيم اوّل ارسطو عدالت را كه در افعال آدمى تحقق پيدا مى كند به سه دسته تقسيمنموده است :
1 - آنچه بايد انسان در رابطه با خداوند واهب الخيرات و مفيض الكرامات و سبب هر وجودو هر نعمت به آن اقدام كند و عدالت اقتضا مى كند كه بنده به اندازه توان و استطاعت ،بهترين راه ميان خود و خدايش را بپيمايد و هرچه در توان دارد در اين راهبذل نمايد.
2 - آنچه بايستى انسان در رابطه با خلق خدا و همنوعان و بزرگان خويش واداى اماناتو انصاف در معاملات پيشه خود كند.
3 - آنچه بايستى در رابطه با حقوق گذشتگان مانند اداى دين و اجراى وصيّت به كاربندد. تا اينجا بيان ارسطو بود.
و اما توضيح مطلب او اين است كه : وجوب اداى حق اللّه جلّجلاله آن است كه چون اشتراطعدالت در اخذ و اعطاى اموال و مناصب و امثال اينها امرى ظاهر و آشكار است بايد درمقابل آنچه از ناحيه خداوند به انسان از عطايا و نعمتهاى بى انتها مى رسد حق آن را ادابنمايد؛ زيرا اگر كسى اندك لطفى به او بشود و جبران نكند، متصف به ظلم مى گردد،پس چگونه در مقابل عطاهاى نامتناهى و نعمتهاى بى اندازه الهى كه به طور متواتر ومتوالى سرازير است مى توان به فكر شكر يا قيام به حق يا اداى خيرى نبود. فىالمثل اگر فرمانفرمايى عادل و با فضيلت باعث شود كه در پرتو سياست و تدبير اومملكت امنيت و آبادانى پيدا كند و مصالح معاش و معاد مردم رعايت گردد، بر تماماهل آن مملكت لازم است كه به گونه اى جبران خدمات او را بنمايند هرچند كه او بى نياز ازجبران باشد ولى بايستى با دعاهاى خالصانه و تعريف و تمجيد و محبّت قلبى و اطاعتو خيرخواهى و ترك مخالفت در خفا و آشكار، جبران كنند و گرنه ظالم و جائر محسوبخواهند شد.
پس اگر ناسپاسى در مقابل يك فرمانرواى دادگر نيك سيرت ، زشت و قبيح است بنگركه ناسپاسى در مقابل ((مالك الملك و الملوك )) حقيقى كه هر ساعت بلكه هر لحظه هزارانهزار نعمت از فيض جود او به جان وجسم ما مى رسد كه غيرقابل شمارش و حسابند چقدر نكوهيده و ناپسند است . اگر از اولين نعمت يعنى ((وجود))بگويم كه بى بديل و بى نظير است . اگر از ((ساختار جسم )) انسانى و ((تركيبظاهرى چهره و اندام )) بگوييم ، مؤ لفان كتابهاى ((تشريح )) و مصنفان ((منافعاعضاء)) بيش از هزار صفحه در حدّ توان بشرى نوشته اند ولى هنوز قطره اى از دريا درمعرض تعريف نياورده و از عهده شناخت يك نكته چنانكه بايد و شايد بر نيامده و به كنهحقيقت يك دقيقه نرسيده اند.
و اگر از روح و قوا و ملكات آن بگوييم ، مددى كه از فيضعقل و نور و بها و مجد و بركات و خيرات او به نفس مى رسد با عبارت و اشارت نيزنمى توانيم بيان كنيم و زبان و بيان و فهم و وهم را از تبيين حقايق و دقايق آن عاجز وقاصرند.
و اگر از نعمت بقاى ابدى وملك سرمدى و جوار حضرت احدى بخواهيم بگوييم كه ما را درمعرض تحصيل استعداد و استيجاب آن آورده جز عجز و حيرت و قصور حاصلى نيابيم . بهخدا قسم ! كه جز چهارپايان اين نعمتها را كسى نمى تواند انكار كند. درست است كهخداوند تعالى از كوشش ما بى نياز است ولى بسيار ناپسند است كه ، اداى حق وبذل جهد نكنيم .
عبادت از ديدگاه ارسطو و فلاسفه متاءخر 
ارسطوى حكيم در بيان عبادت بندگان چنين گفته است : در بين مردم اختلاف است كهبايستى به چه چيزى اقدام كنند؟
برخى گفته اند: روزه و نماز و خدمت به معابد و مساجد و قربانيها وظيفهاهل عبادت است .
برخى گفته اند: اقرار به ربوبيّت و اعتراف به احسان و تمجيد پروردگار به اندازهتوان و استطاعت است .
گروهى گفته اند: تقرّب به حضرت پروردگار يا با تهذيب نفس و يا با مواسات وحكمت و موعظه مردم است .
گروهى ديگر گفته اند: تفكر و انديشه فراوان در الهيّات و معارف دينى كه موجب شناختبيشتر پروردگار است .
برخى ديگر گفته اند: ((واجب )) يك چيز معين نيست بلكه برحسب طبقات مختلف مردم متفاوتاست .
و امّا فلاسفه متاءخر؛ يعنى حكماى اسلامى گفته اند: عبادت خداوند منحصر در سه چيز است:
1 - عبادات بدنى مثل : نماز و روزه و توقّف در مواقف مقدسه و مراقد شريفه به منظوردعا و مناجات .
2 - عبادات روحى مثل : اعتقادات صحيحه مانند توحيد و تمجيد حق و تفكر در كيفيت افاضهوجود و حكمت حق .
3 - عبادات اجتماعى مثل : انصاف در معاملات و مزارعات و پيوند ازدواج و اداى امانات و جهاددر راه خدا.
برخى از اين فلاسفه - كه به اهل تحقيق نزديكترند - گفته اند: عبادت پروردگار درسه چيز منحصر است : 1 - پندار نيك 2 - گفتار نيك 3 - كردار نيك .
و تبيين هركدام از اينها به عهده انبياء عليهم السّلام و مجتهدان و عالمان يعنى وارثان آنبزرگواران در هر عصر و زمانه و به مقتضاى شرايط مى باشد و بر عموم مردم واجباست كه به منظور حفظ فرمان الهى از آنان پيروى كنند.
منازل و مقامات مقرّبان حضرت حق (جل جلاله ) 
نوع انسان در قرب به پروردگار داراى منازل و مقاماتى است كه عبارتند از:
1 - مقام اهل يقين كه آنها را ((موقنان )) نامند و اين مقام حكيمان بزرگ و عالمان عظيم الشاءناست .
مقام اهل احسان كه آنها را ((محسنان )) خوانند و اين مقام كسانى استكمال علم را به زينت عمل آراسته اند.
مقام ((ابرار)) كه به اصلاح بندگان مشغولند.
مقام ((اهل فوز)) كه آنها را ((فايزان )) مى گويند و اين آخرينمنزل اتّحاد است كه ((مخلصان )) نيز گفته مى شوند و بالاتر از اين چهارمنزل و مقام ،براى نوع انسانى متصوّر نيست .
اسباب اتّصال به حق و انقطاع از او و شقاوت  
براى رسيدن به اين منازل فوق الذكر، به چهار خصلت نياز است :
اوّل : شوق در طلب و جويندگى .
دوّم : كسب علوم حقيقى و معارف يقينى .
سوّم : ننگ داشتن از جهل و نادانى .
چهارم : استمرار سلوك طريق فضايل ، به مقدار توان بشرى .
اين خصلتها را ((اسباب اتّصال به حضرت حق )) نيز مى گويند.
و امّا عوامل انقطاع از حضرت حق و به عبارت ديگر ((لعنت )) عبارت از چهار چيز است :
1 - سقوط و انحطاطى كه موجب اعراض و روگردانى از حق شود كه نتيجه آن ((استهانت ))است .
2 - سقوط و انحطاطى كه موجب حجاب بين انسان و خداوند شود كه نتيجه آن ((استخفاف ))است .
3 - سقوط و انحطاطى كه موجب رانده شدن از درگاه خداوند گردد كه ((خشم )) را بهدنبال دارد.
4 - سقوط و انحطاطى كه موجب دورى از حق بشود كه ((بغض )) را بهدنبال دارد.
و موجبات اين انحطاطات و شقاوتهاى ابدى كه منجر به انقطاع گرديده است عبارتند از:
اوّل : كسالت و تنبلى كه موجب ضايع شدن عمر است .
دوّم : جهل و كم عقلى كه موجب آن بى دقّتى و عدم انديشه و فقدان رياضت نفس ‍ در موردتعليم است .
سوّم : بى شرمى كه از لجام گسيختگى و پيروى از شهوات نفسانى ناشى مى شود.
چهارم : از خود رضايى كه از استمرار تبهكارى و ترك توبه برمى خيزد و در قرآنكريم الفاظى مثل :((زيغ ؛ رَين ، غشاوت و ختم )) تقريبا به همين چهار معناست و اينهاهركدام علاجى دارند.
سخنى از افلاطون فيلسوف الهى در باب عدالت  
افلاطون الهى مى گويد: وقتى كه عدالت حاصل شود، نور قوا و اجزاى نفس بريكديگر مى درخشد؛ چون عدالت مستلزم همه فضايل است . پس نفس بر اداى وظيفه خود بهبهترين وجه قادر گردد. و در اين صورت انسان به بالاترين درجه قرب پروردگاررسيده است .
باز مى گويد: وسط بودن ((عدالت )) مثل وسط بودن سايرفضايل نيست ؛ زيرا هر دو طرف عدالت ظلم است ؛ يعنى ظلم عبارت از زياده طلبى و يانقصان طلبى است ؛ چون ظالم منافع را براى ديگران كم و براى خود زياد مى خواهد ومضرات را براى ديگران زياد و براى خود كم مى طلبد. عدالت تساوى است و دو طرفتساوى زياده و نقصان و در نتيجه ، هر دو ظلم است و گرچه هر فضيلت ديگر به خاطروسط بودن از نوعى اعتدال برخوردار است ولىاعتدال عدالت عام و شامل همه اعتدالات ديگر است .
((عدالت )) حالتى نفسانى است كه پيروى از قانون الهى را بهدنبال دارد؛ زيرا تعيين كننده همه مقادير و اوضاع و اوساط قانون الهى است . پسعادل با قانون الهى به هيچوجه در تضادّ و مخالفت نيست بلكه همواره مى كوشد كه برطبق شريعت عمل كند، به دليل اينكه از ناحيه شرع مساوات مى بيند و طبع او طالب اينمساوات است .

next page

fehrest page

back page