بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ستاره درخشان شام رقیه, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SET00001 -
     SET00002 -
     SET00003 -
     SET00004 -
     SET00005 -
     SET00006 -
     SET00007 -
     SET00008 -
     SET00009 -
     SET00010 -
     SET00011 -
     SET00012 -
     SET00013 -
     SET00014 -
     SET00015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

2.  
سراينده : ناشناس
هستى زينب ، نمى خوابى چرا؟

كار ما را ناله مشكل كرده است
كاروان در شام منزل كرده است
نازنينانى كه نور ديده اند
در دل ويرانه اى خوابيده اند
غم بسى افزون ولى غمخوار نيست
كاروان را كاروانسالار نيست
عرش حق لرزان به خود از آهشان
شهپر جبريل ، فرش راهشان
نازدانه دخترى با صد نياز
با دلى آكنده از سوز و گداز
سر نهاده روى خاك و، خفته بود
ليك همچون زلف خود آشفته بود
آنكه نسبت با شه لولاك داشت
جاى دامن ، سر به روى خاك داشت
چون كه سر از بستر رويا گرفت
يك جهان غم در دل او جا گرفت
نازنينان ، جملگى در خواب ناز
كودكى بيدار، گرم سوز و ساز
بهر ديدار بيتاب شد
شمع آسا گريه كرد و آب شد
پاى تا سر حسرت و اميد بود
ذره آسا در پى خورشيد بود
گرد روى ماهش از غم هاله داشت
در فغانش يك نيستان ناله داشت
ناله اش چون راه گردون مى گرفت
چشم او را پرده خون مى گرفت
هر چه خواهى داشت غم ، شادى نداشت
طاير پر بسته آزادى نداشت
هستيش از عشق مالامال بود
گريه مى كرد و سرا پا حال بود
ناله اش چون در دل شب شد بلند
ناله جانسوز زينب شد بلند
گفت با كودك كه بيتابى چرا؟
هستى زينب نمى خوابى چرا؟
عندليب من ، چرا افسرده اى ؟
نوگل من از چه پژمرده اى ؟
بهر زينب قصه آن راز گفت
ماجراى خواب خود را باز گفت
گفت : در رويا پدر را ديده ام
دست و پا و روى او بوسيده ام
چون شدم بيدار، باب من نبود
ماه بود و، آفتاب من نبود
ديد فرزند برادر خسته است
رشته الفت ز جان بگسسته است
درد را مى ديد و درمانى نداشت
سر زحسرت روى دوش او گذشت
ناگهان ويرانه رشگ طور شد
آفتاب آمد، جهان پر نور شد
آفتاب عشق در ويرانه تافت
ذره آسا سوى مهر خود شتافت
لحظه اى حيران روى شاه شد
پاى تا سر محو ثارالله شد
از دل كودك كه محو شاه بود
آنچه بر مى خاست دود آه بود
تا ببوسد، غنچه لب باز كرد
بيقرارى را ز نو آغاز كرد
بحر عشق او تلاطم كرده بود
دست و پاى خويش را گم كرده بود
ذره سان سرگرم ساز و سوز شد
محو خورشيد جهان افروز شد
تحفه اى زيبنده جانان نداشت
رو نمايى غير نقد جان نداشت
ديد چون نور حسينى را به طور
مست شد موسى صفت از جام نور
آن چنان شد مست كز هستى گذشت
كار اين مى خواره از مستى گذشت
ذره از روشن دلى خورشيد شد
محفل افروز مه و ناهيد شد
از شراب وصل شد سر مست او
متحد شد هست او با هست او
(ديگر از ساقى نشان باقى نبود)
(ز آنكه آن مى خواره جز ساقى نبود)
من چه گويم وصف آن عالى جناب ؟
(آفتاب آمد دليل آفتاب
3. 
سراينده : على اكبر پيروى
چه با آن نوگل بستان زهرا عليه السلام شد، خدا داند
كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد
حسين بن على عليه السلام در شام ويران دخترى دارد
به كنج شام ويران دختر نيك اخترى دارد
عزيزى ، دلبرى ، شيرين زبانى ، ماه رخسارى
لطيفى ، نازنينى ، گلرخى ، مه پيكرى دارد
به كنج شام و در يك خانه تاريك و ويرانه
در اين ويران سرا گنجى و گنجش گوهرى دارد
سه ساله دختر مظلومه سلطان مظلومان
(رقيه ) رو در آنجا بين چه عالى محضرى دارد
اگر صحن و رواق او ندارد ظاهرا وسعت
ولى اين جاى كوچك در نظر زيب و فرى دارد
چو دربار سلاطين معظم آن همايون فر
به دربار همايونش كتاب و دفترى دارد
ز يك سو جمع باشد گرد هم قنداق و گهواره
به سمت ديگرى كاخ رفيعش منبرى دارد
شهادت مى دهند قنداقه و گهواره بر خرديش
دهد منبر گواهى كو مقام اكبرى دارد
به دقت گر ببينى آستان اقدس او را
گواهى مى دهى كه آنجا رواق منظرى دارد
ضريح و بارگاه قدسى آن دختر والا
به چشم اهل معنى ، معنى والاترى دارد
ولى اين دختر مظلومه هم در شام بدفرجام
ز جور شام ويران سرنوشت ديگرى دارد
ز دشت كربلا و كوفه آمد شام و در اين جا
چه آمد بر سر او، قصه حزن آورى دارد
شبى مى پرسد از عمه كه بابايم كجا رفته ؟
سفر هر چند طولانى است ، آن هم آخرى دارد
چو از زينب جواب مثبتى نشنيد آن دختر
ز آه و شيونش آن شب خرابه محشرى دارد
يزيد دون چو بشنيد اين غريو از خواب شد بيدار
بگفتا: چيست اين غوغا كه بر جان اخگرى دارد؟
جوابش داد حاجب كاين هياهو از اسيران است
نوا از دخترى باشد كه حال مضطرى دارد
پدر مى خواهد و از دورى او مى كند شيون
ز فرط غصه و غم جسم زرد و لاغرى دارد
چه با آن نوگل بستان زهرا شد، خدا داند
كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد
يزيد و بارگاه قدرتش برچيده شد از بيخ
عمل چون بد بود بى شبهه و شك كيفرى دارد
بريزد (پيروى ) از پرده دل خون و مى نالد
ز فقدان (رقيه ) در دل خود آذرى دارد
4.  
سراينده : صغير اصفهانى

پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم
رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم
باز خواهم كه جهان يكسره غمخانه كنم
ساز فرياد و فغان از دل ديوانه كنم
جغد وش روى به ويرانه ز كاشانه كنم
گريم آن قدر كه عالم همه ويرانه كنم
كآمد از حالت ويرانه نشينى يادم
وقت آن است كند سيل غمش بنيادم
چون غريبان سرى آواره ز سامان دارم
چون يتيمان دلى آزرده و نالان دارم
چون اسران به كف غصه گريبان دارم
چون نى افتاده به چنگ غم و افغان دارم
بهر طفلى كه يتيم است و غمين است و اسير
ناز پرورد حسين آن شه بى يار ونصير
كيست آن طفل ؟ رقيه ، كه ز جور ايام
همه دم داشت فغان خاصه شبى كان ناكام
به خيال پدر افتاد به ويرانه شام
يادش آمد ز پدر، رفت ز جسمش آرام
خير مقدم چه به جا آمدى ، احسان كردى
چه شد آخر كه زما روى تو پنهان كردى
اى پدر بى تو به ما دست ستم بگشادند
نان و خرما به تصدق به عيالت دادند
درد دل جان پدر با تو فراوان دارم
گاه وصل است و به لب شكوه ز هجران دارم
پاى گلگون شده از خار مغيلان دارم
رخ نيلى شده از سيلى عدوان دارم
غير هر سنگ كه فكندند زهر بام و برم
كس دگر دست نوازش نكشيدى به سرم
هيچ دارى خبر اى جان پدر از دل ما
كه فلك سوخته از برق ستم حاصل ما
داده در گوشه ويرانه ز كين منزل ما
روشن از شعله آه است به شب محفل ما
با پدر گرم فغان بود كه ناگه از خواب
گشت بيدار و نظر كرد ابا چشم پر آب
نه پدر ديد به بالين ، نه به تن طاقت و تاب
ناله سر كرد دگر باره ز هجر رخ باب
گفت عمه پدرم از سفر آمد چون شد
باز گو كز غم او باز دلم پر خون شد
به خدا عمه پدر بود كنون در بر من
روشن از عارض او بود دو چشم تر من
از چه رو بار دگر پاى كشيد از سر من
برس اى عمه به داد دل غم پرور من
من غم ديده كجا، هجر رخ باب كجا
اين همه درد كجا، اين دل بى تاب كجا
پس خروشيد و خراشيد رخ همچون ماه
به فلك گشت روان آه دل آل الله
بر كشيدند ز دل جمله خروشى جانكاه
عالمى را بنمودند پر از ناله و آه
گشت آگاه از آن حال ، جفا پيشه يزيد
بفرستاد به ويرانه سر شاه شهيد
آه از آن دم كه سر شاه به ويران آمد
پى دلجويى آن جمع پريشان آمد
از سر لطف به سر وقت يتيمان آمد
به سر خوان غم آن سر زده مهمان آمد
همه شستند ز جان دست ، چو جانان ديدند
در سپهر طبق آن مهر درخشان ديدند
چون رقيه به رخ باب كبارش نگريست
از سحاب مژه بر آن گل احمر بگريست
گفت پر خون - پدر - اين موى نكوى تو ز چيست
سبب قتل تو مرگ من غم زده كيست
جان بابا، كه جدا كرده سر از بدنت
اى سر بى بدن آيا به كجا مانده تنت
كى گمان داشتم اى من به فداى سر تو
كه بدين حال ببينم سر بى پيكر تو
غرقه در خون نگرم ماه رخ انور تو
بى تو بابا چه كند دختر غم پرور تو
پس لب خود به لب باب گرامى بنهاد
تا خود از پاى نيفتاد سر از دست نداد
علم الله كه چه بد حال دل آل رسول
آن زمان كز ستم و كينه آن قوم جهول
كرد رحلت ز جهان آن گل گلزار بتول
در عجب ماند (صغير) از تو ايا چرخ عجول
كه چه با خيل عزيزان تو ستمگر كردى
ظلم بر آل على بى حد و بى مرز كردى
5.  
سراينده : حسان
عمه جان ، بگذار گريم زار زار
چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
عمه جان ، كو منزل و كاشانه ام
من چرا ساكن در اين ويرانه ام
آشنايانم همه رفتند و، من
ميهمان بر سفره بيگانه ام
عمه جان ، بگذار گريم زار زار
چون كه ديگر پر شده پيمانه ام
شمع ، مى ريزد گهر در پاى من
چون كه داند كودكى دردانه ام
عقل ، مى گويد به من آرام گير
او نداند عاشقى ديوانه ام
دست از جانم بدار اى غمگسار
من چراغ عشق را پروانه ام
بگذر از من اى صبا حالم مپرس
فارغ از جان ، در غم جانانه ام
بس كه بى تاب از پريشانى شدم
زلف ، سنگينى كند بر شانه ام
من گرفتار به زلف و خال او
من اسير آن كمند و دانه ام
خانمانم رفته بر باد اى عدو
كم كن آزار دل طفلانه ام
كى توانم رفت از كويش (حسان )
من نمك پرورده اين خانه ام
عمه جان شب مرگ من است امشب
واى كه از نور رخ بابم خرابه روشن است امشب
به زين العابدين بر گو كه ما پيمانه بشكستيم
تو هم پيمانه را بشكن در نزد من است امشب
دختر دردانه منم
به كنج ويرانه منم
عمه چه آمد بسرم
چرا نيامد پدرم ؟
6.  
سراينده : حسان
سوختم ز آتش هجر تو پدر تب كردم
روز خود را به چه روزى بنگر شب كردم
تازيانه چو عدو بر سر و رويم مى زد
نا اميد از همه كس روى به زينب كردم
اشك يتيم
اى عمه بيا تا كه غريبانه بگرييم
دور از وطن و خانه ، به ويرانه بگرييم
پژمرده گل روى تو از تابش خورشيد
در سايه نشينيم و به جانانه بگرييم
لبريز شد اى عمه دگر كاسه صبرم
بر حال تو و اين دل ويرانه بگرييم
نوميد ز ديدار پدر گشته دل من
بنشين به كنارم ، پريشانه بگرييم
گرديم چون پروانه به گرد سر معشوق
چون شمع در اين گوشه كاشانه بگرييم
اين عقده مرا مى كشد اى عمه كه بايد
پيش نظر مردم بيگانه بگرييم
بخش يازدهم : حرم مطهر حضرت رقيه عليه السلام ، زيارتنامه حضرترقيه عليهالسلام
من گلابم بوى گل جوييد از من زآنكه آيد
بوى دلجوى حسين از خاك پاك با صفايم
اى (رسا) از آستانش هر چه خواهى آرزو كن
عاجز از اوصاف اين گل مانده طبع نارسايم
چنانكه در آغاز كتاب حاضر آورديم ، عبدالوهاب بن احمد شافعى مصرى ، مشهور بهشعرانى (متوفى به سال 973 قمرى )، در كتاب المنن ، باب دهم ،نقل مى كند: (نزديك مسجد جامع دمشق ، بقعه و مرقدى وجود دارد كه به مرقد حضرترقيه عليه السلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است . بر روى سنگى واقع دردرگاه اين مرقد، چنين نوشته است :
هذا البيت بقعه شرفت بآل النبى صلى الله عليه و آله و بنت الحسين الشهيد، رقيهعليه السلام (اين خانه مكانى است كه به ورودآل پيامبر صلى الله عليه و آله و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيه شرافتيافته است ) (307)
مرقد مطهر اين دختر مظلومه ، در قرون اخير بارها تعمير شده است ، يك بار درسال 1280 هجرى قمرى به دست يكى از سادات محترم به نام سيد مرتضى كه داستانآن در بخش اول اين كتاب ذكر گرديده است . و آخرين تعمير آنقبل از سالهاى اخير نيز به وسيله ميراز على اصغر خان اتابك امين السلطان صدراعظمايران در سال 1323 هجرى قمرى انجام گرفته است ، در مورد تعمير اخير، مرحوم علامهسيد محسين امين عاملى متوفاى 1371 هجرى قمرى ، اشعارى سروده كه بر بالاى دربمرقد حضرت رقيه عليه السلام نقش شده است و از جمله آنها اين دو بيت است ، كه خود او دراعيان الشيعه نقل مى كند و بيت آخر، ماده تاريخ تعمير مرقد اين مظلومه است
له ذوالرتبه العليا على
وزير الصدر فى ايران جدد
و قد ارختها تزهو بنا
بقبر رقيه من آل احمد
در اين اواخر، به علت كثرت توجه علاقمندان خانداناهل بيت عليه السلام به قبر اين دختر معصومه و كوچكىمحل و گنجايش نداشتن آن براى زايرين ، مرحوم مغفور حاج شيخ نصر الله خلخالى درصدد بر آمد كه حرم مخدره راتوسعه دهد و بدين منظور با كمك عده اى از نيكوكاران ومحبان اين خاندان ، خانه هاى اطراف حرم را خريدارى كرد. ولى به خاطر تعصبهاىجاهلانه و طمعكاريهاى مغرضانه جمعى از صاحبان خانه ها از تخليه بيوت خوددارىكردند. از آنجا كه بناى ساختمان جديد به منظور تاسيس يكمحل عبادى بود، متصديان امر نمى خواستند متوسل به زور شوند، با اينكه شرعا چنين حقىرا داشتند، لذا تخليه و تخريب كامل خانه هاى اطراف چندينسال به طول انجاميد و چشم علاقمندان و مشتاقان به انتظار بود تا آنكه بحمدالله درنتيجه مساعى و بذل و بخشش ‍ بى دريغ بانيان و متصديان ، كه اضعاف و مضاعف قيمتاستحقاقى را به صاحبان خانه ها پرداخت كردند، در تاريخ 1364 هجرى شمس برابر1984 ميلادى با حضور بعضى از مسولين و مقامات دولتى سوريه و جمعى از علما وروحانيون رسما شروع به ساختمان شد. ضمنا براى اطمينان بيشتر از استحكام بنا مسيررودخانه اى را كه در داخل بناى فعلى بود هر چند قبلا تغيير داده بودند، به طور كلى ازساختمان حرم بيرون بردند، و اين تغيير پنج ماه بهطول انجاميد. سپس شروع به پى ريزى بناى جديد حرم گرديد.
مجموع مساحت ساختمان تقريبا 4500 متر مربع است كه 600 متر مربع تقريبى از اينمساحت فضاى باز، و باقى زيربناست . در قسمت جنوبى ساختمان ، مسجدى به وسعت800 متر مربع (40*20) ساخته شده است كه وسعت حرم و رواقهايش در بناى جديدتقريبا 2600 متر مربع خواهد بود. خداوند به بانيانش جزاى خير عنايت فرمايد.
زيارتنامه حضرت رقيه عليه السلام  
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا سيدتنا رقيه عليك تحيه و السلام و رحمه الله و بركاته السلامعليك يا بنت اميرالمومنين على بن ابيطالب السلام عليك يا بنت فاطمه الزهرا سيدهنساءالعالمين السلام عليك يا بنت خديجه الكبرى ام المومنين و المومنات السلام عليك يابنت ولى الله السلام عليك يا اخت ولى الله السلام عليك يا بنت الحسين الشهيد السلامعليك ايتها الصديقه الشهيد السلام عليك ايتها الرضيه المرضيه السلام عليك ايتهاالتقيه النقيه السلام عليك ايتها الزكيه الفاضله السلام عليك ايتها المظلومه البهيهصلى الله عليك و على روحك و بدنك فجعل الله منزلك و ماواك فى الجنه مع آبائك واجدادك الطيبين الطاهرين المعصومين السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار و علىالملائكه الحافين حول حرمك الشريف و رحمه الله و بركاته و صلى الله على سيدنامحمد و آله الطيبين الطاهرين برحمتك يا ارحم الراحمين
بخش دوازدهم : اهل بيت عليه السلام از شام به مدينه باز مى گردند 
مدت توقف اهل بيت عليه السلام را در شام مختلف نوشته اند و على التحقيق معلوم نيست ،هر كس در اين باب سخنى آورده و تقريباتى نموده است . در طراز المذهب از سيد طباطبائىاعلى الله مقامه نقل كرده كه ايشان در حاشيه رياض المصائبچهل روز گفته است .
به روايت ميلانى از كاشفى ، وى شش ماه گفته و آن را نسبت به ابن بابويه داده است .صاحب مفتاح البكا ومهيج الاحزان نيز هيجده روز گفته اند و بعضى گفته اند كه ده روزبيشتر در شام نمانده اند و العلم عندالله . بالجمله ، چون يزيد ملعون ديد كه مردم شامبر او لعنت نثار مى كنند و نزديك است كه فتنه بپا شود،اهل بيت عليه السلام را بعد از تفقد، بين اقامت در شام و حركت به سوى مدينه مخير ساخت. علياه مخدره زينب عليه السلام فرمود: ردنا الى المدينه فانها مهاجره جدنارسول الله صلى الله عليه و آله (ما را به مدينه كه هجرتگاه جد ماست بازگردان )
يزيد لعين نعمان بن بشير را، كه از صحابهرسول خدا صلى الله عليه و آله به شمار مى رفت ، طلبيد و سى نفر، و به روايتىپانصد نفر، از سپاهيان را نيز همراه او كرد و گفت :اهل بيت عليه السلام را به مدينه برسان . همچنين اسباب سفر آنها را، آنچه لازم بود، مهياكرد و سفارش نمود كه به هر مكان كه خود آنها اختيار نمايند رهسپار باش و هرجا كه مىخواهند فرود آيند فرود آى و شما از آنها دورتر فرود آييد كه بر زنان دشوار نباشد.(308)
يزيد لعين سپس فرمان داد شتران را فراهم كردند و مالهاى بسيار روى آنها ريخت و گفت: اى زينب و اى ام كلثوم عليه السلام اين اموال را بگيريد تا عوض خون امام حسين عليهالسلام بوده باشد.
عليا مخدره حضرت زينب كبرى عليه السلام فرمود:
(اى يزيد و يلك ما اقل حياءك و اقسى قلبك و اصلب و جهكتقتل اخى و تقول خذوا عوضه مالا، لا والله لا يكون ذلك ،فخجل يزيد)
فرمود: اى يزيد، واى بر تو چقدر بى حيا و سنگدل و بى آزرمى ، برادر مرا به قتل مى رسانى و در عوض آنمال به من ميدهى نه به خدا قسم اين هرگز نخواهد شد. يزيد خجلت زده و شرمگين گرديد.
ابو مخنف و بعضى ديگر گويند: آنوقت سر حضرت سيدالشهدا عليه السلام را با مشك وكافور خوشبو ساخته و به امام زين العابدين عليه السلام تسليم كردند و ايشان آنسر مطهر را به كربلا رسانيدند و ملحق به جسد مطهر فرمودند.
در امالى شيخ صدوق مى خوانيم : پس از قتل امام حسين عليه السلام آثار سماويه نمودارگشت و تا اهل بيت از شام بيرون نشدند و آن سر مطهر را به كربلا باز نگردانيدند، آنآثار سماويه و ارضيه مزبور مرتفع نگشت
ابو اسحاق اسفراينى در (نور العين ) و جمعى ديگر نيز - چنانكه در طراز المذهب آنهارا نام برده - مى گويند سر مطهر در كربلا به بدن ملحق گشت .
بالجمله ، يزيد دستور داد تا محملهاى آنها را به انواع ديباى زر تار مزين كردند. آرى ،آن ملعون در ابتدا چندانكه توانست در زجرت و كربتاهل بيت عليه السلام كوشيد و آل پيغمبر صلى الله عليه و آله را چندان در ويرانه توقفداد كه از رنج گرما و سرما چهره هاى مباركشان پوست انداخت و گوشت ايشان از زحمتشتر سوارى و زندان و صدمت آن مردم زشت بنيان آب شد و اندام شريفشان از كثرت آزارنزار گشت و هيچ گونه از مقتضيات عدوات و بغض و كين فرو گذار نكرد تا آتشدل پر كين خود را تسكين داد، تا اينكه رفته رفته مردم دنيا بر او شوريدند و او را موردهزار گونه لعنت و شنعت قرار دادند، حتى فرزندان و غلامان واهل بيت خود وى بر او شوريدند. چون اين روزگار تاريك بديده چاره نديد مگر آنكه بااهل بيت عليه السلام از در مهر درآيد و آنها را بامال و عزت و حرمت به جانب مدينه مراجعت دهد. لذا شخصى را همراه ايشان فرستاد و بهوى دستور داد كه دقيقه اى در احترام و احتشام ايشان كوتاهى نكند.
وى اسباب سفر را به طور خوبى و شايسته مهيا ساخته زنان و دختران شام بالباسهاى سياه به انتظار بيرون شدند و مردم شام براى مشايعت مهيا گرديدند. چون امامزين العابدين عليه السلام از مجلس يزيد بيرون شد،اهل بيت عليه السلام را اجازه داد كه بيرون بيايند.
بانوان عصمت از حرمسراى يزيد بيرون آمدند. زنانآل ابوسفيان و دخترهاى يزيد و متعلقات ايشان بيرون دويدند و از گريه و ناله صدا رابه چرخ كبود رسانيدند.
گويند: چون عليا مخدره زينب سلام الله عليها چشمش بر آن محملهاى زرتار افتاد ناله ازدل بركشيده فرمود: مرا با محملهاى زرين چه كار؟ در نتيجه آن محملها را سياه پوش كردندو با مشاهده آنها صداى شيون مردم بالا گرفت . زمانى كهاهل بيت عليه السلام خواستند سوار محمل شوند به ياد آن روزى كه از مدينه بيرونشدند افتاده ، ناله ها از دل بركشيدند و امام زين العابدين عليه السلام آنها را تسليت مىداد و به صبر و شكيبايى امر مى فرمود. در آن روز بهاهل بيت عليه السلام بسى دشوار گذشت و هريك به زبانى اظهار ناله و سوگوارى مىنمودند تا از دروازه شام بيرون رفتند.
ناله مردم شام از شور قيامت خبر مى داد و آنان ساكت نشدند تا زمانى كه عمارى آنها ازنظر مردم شام غايب گرديد، در اين وقت نالان و گريان باكمال افسوس به شهر بازگشتند. و اهل بيترسول خدا صلى الله عليه و آله در مسير حركت هر طور كه مى خواستند طى طريق مىنمودند: هر جا مى خواستند فرود مى آمدند و در شهر و قريه نيز كه وارد مى شدند بهمراسم عزادارى قيام مى كردند و خاك را با اشك خونين عجين مى ساختند
نعمان بن بشير كمال توقير و تكريم را نسبت به ايشانمعمول مى داشت و در هر كجا فرود مى آمدند، با مردان خود، دور از ايشانمنزل مى كرد تا اهل بيت عليه السلام با فراغتبال و امنيت خيال به حال خود باشند و چنين بود تا هنگامى كه به حوالى عراق نزديكشدند.
از اينجا بايد سياست و كياست الهى دختر رشيد اميرالمومين عليه السلام را سنجيد كهچگونه يزيد را با خاك سياه برابر كرد، چگونه مجلس عزا در عاصمه و پايتخت يزيدبر پا كرد، چگونه فرمان داد كه هر زنى از زنان شام مى خواهد بيايد كسى او را منعنكند، چگونه مراثى حاوى مظلوميت آل پيغمبر صلى الله عليه و آله و مثالب و مطاعن بنىاميه را انشا كرد، و چگونه فرمان داد كه عماريها را و علمها را سياه كنند؟ البته در هرمنزلى زينب عليه السلام همى نداى حق مى زد و خط سير خود را اعلاى كلمه حق قرار دادهبود، و بدينگونه تمامى سعى خود را به كار برد تا به هدف رسيد، و اين خودنشانگر عظمت و جلالت و شرافت و علو همت و صبر و شكيبايى و علم و دانش خاص و كاملىبود كه خداوند متعال به زينب عليه السلام مرحمت كرده بود و در معنى ، اين گوهرگرانبها را در خزينه خود براى احياى دين حق ذخيره كرده بود. (309)
به ياد رقيه عليه السلام در مدينه  
روايت شده است هنگامى كه حضرت زينب عليه السلام با همراهان به مدينه بازگشت ،زنهاى مدينه براى عرض تسليت به حضور ايشان آمدند. حضرت زينب عليه السلامتمامى حوادث جانسوز كربلا و كوفه و شام را براى آنها بيان مى كرد، و آنها مىگريستند تا اينكه به ياد حضرت رقيه عليه السلام افتاد و فرمود:
اما مصيبت رحلت حضرت رقيه عليه السلام در خرابه شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد.زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به شيون و ناله و گريه بلند شد، و آن روزبه ياد رنجهاى جانگداز حضرت رقيه عليه السلام بسيار گريستند. (310)
بخش سيزدهم : كرامات حضرت رقيه عليه السلام 
سه ساله دخترى در شام ويران بجاماند ازحسين آن شاه عطشان ز جور اشقيا خاموش و، امابتابد تا ابد اين مهر رخشان
از حضرت رقيه عليهاالسلام و مرقد مطهر آن حضرت ، درطول تاريخ ، كرامات متعددى بروز كرده است كه قبلا درخلال بخشهاى گذشته ، به برخى از آنها اشاره كرديم (311) و اينك توجه شما رابه چند كرامات شگفت ديگر جلب مى كنيم :
بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند  
1. مرحوم حاج ميرزا على محدث زاده (متوفاى محرم 1369 هجرى قمرى )، فرزند مرحوممحدث عاليمقام حاج شيخ عباس قمى (312) رضوان الله تعالى عليهما، از وعاظ وخطباى مشهور تهران بودند. ايشان مى فرمود:
يكسال به بيمارى و ناراحتى حنجره و گرفتگى صدا مبتلا شده بودم ، تا جايى كه منبررفتن وسخنرانى كردن براى من ممكن نبود. مسلم ، هر مريضى در چنين موقعى به فكرمعالجه مى افتد، من نيز به طبيبى متخصص و باتجربه مراجعه كردم .
پس از معاينه معلوم شد بيمارى من آن قدر شديد است كه بعضى از تارهاى صوتى ازكار افتاده و فلج شده و اگر لا علاج نباشد صعب العلاج است .
طيب معالج در ضمن نسخه اى كه نوشت دستور استراحت داد و گفت كه بايد تا چند ماه ازمنبر رفتن خوددارى كنم و حتى با كسى حرف نزنم و اگر چيزى بخواهم و يا مطلبى را اززن و بچه ام انتظار داشته باشم آنها را بنويسم ، تا در نتيجه استراحت مداوم واستعمال دارو، شايد سلامتى از دست رفته مجددا به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنين بيمارى و حرف نزدن با مردم حتى با زن و بچه ، خيلى سخت وطاقتفرساست ، زيرا انسان بيشتر از هر چيز احتياج به گفت وشنود دارد و چطور مى شودتا چند ماه هيچ نگويم و حرفى نزنم و پيوسته در استراحت باشم ؟ آن هم معلوم نيست كهنتيجه چه باشد.
بر همه روشن است كه با پيش آمدن چنين بيمارى خطرناكى ، چهحال اضطرارى به بيمار دست مى دهد. اضطرار و ناراحتى شديد است كه آدمى را به ياديك قدرت فوق العاده مى اندازد، اين حالت پريشانى است كه انسان اميدش از تمام چارههاى بشرى قطع شده و به ياد مقربان درگاه الهى مى افتد تا بوسيله آنها به درگاهخداوند متعال عرض حاجت كرده و از درياى بى پايان لطف خداوند بهره اى بگيرد.
من هم با چنين پيش آمدى ، چاره اى جز توسل بهذيل عنايت حضرت امام حسين عليه السلام نداشتم . روزى بعد از نماز ظهر و عصر،حال توسل به دست آمد و خيلى اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله عليهالسلام را كه به وجود مقدس ايشان متوسل بودم مخاطب قرار داده گفتم : يابنرسول الله ، صبر در مقابل چنين بيمارى براى من طاقتفرساست . علاوه بر اين مناهل منبرم و مردم از من انتظار دارند بر ايشان منبر بروم . من ازاول عمر تا به حال على الدوام منبر رفته ام و از نوكران شمااهل بيتم ، حالا چه شده كه بايد يكباره از اين پست حساس بر اثر بيمارى كنار باشم .ضمنا ماه مبارك رمضان نزديك است ، دعوتها را چه كنم ؟ آقا عنايتى بفرما تا خدا شفايمدهد.
به دنبال اين توسل ، طبق معمول كم كم خوابيدم . در عالم خواب ، خودم را در اطاقبزرگى ديدم كه نيمى از آن منور و روشن بود و قسمت ديگر آن كمى تاريك
در آن قسمت كه روشن بود حضرت مولى الكونين امام حسين عليه السلام را ديدم كه نشستهاست . خيلى خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلى را كه درحال بيدارى داشتم در حال رويا نيز پيدا كردم . بنا كردم عرض ‍ حاجت نمودن ، ومخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك رمضان نزديك است و من در مساجد متعدد دعوت شده ام ،ولى با اين حنجره از كار افتاده چطور مى توانم منبر رفته و سخنرانى نمايم وحال آنكه دكتر منع كرده كه حتى با بچه هاى خود نيز حرفى نزنم .
چون خيلى الحاح و تضرع و زارى داشتم ، حضرت اشاره به من كرد و فرمود به آن آقاسيد كه دم درب نشسته بگو چند جمله از مصيبت دخترم (رقيه ) را بخواند و شما كمس اشكبريزيد، ان شاء الله تعالى خوب مى شويد. من به درب اطاق نگاه كردم ديدم شوهرخواهرم آقاى حاج آقا مصطفى طباطبائى قمى كه از علما و خطبا و از ائمه جماعت تهران مىباشد نشسته است . امر آقا را به شخص نامبرده رساندم . ايشان مى خواست از ذكر مصيبتخوددارى كند، حضرت سيدالشهدا عليه السلام فرمود روضه دخترم را بخوان . ايشانمشغول به ذكر مصيبت حضرت رقيه عليه السلام شد و من هم گريه مى كردم و اشك مىريختم ، اما متاسفانه بچه هايم مرا از خواب بيدار كردند و من هم با ناراحتى از خواببيدار شدم و متاسف و متاثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم مانده ام ، ولى ديدندوباره آن منظره عالى امكان نداشت .
همان روز، ويا روز بعد، به همان متخصص مراجعه نمودم . خوشبختانه پس ‍ از معاينه معلومشد كه اصلا اثرى از ناراحتى و بيمارى قبلى در كار نيست . او كه سخت در تعجب بود ازمن پرسيد شما چه خورديد كه به اين زودى و سريع نتيجه گرفتيد؟
من چگونگى توسل و خواب خودم را بيان كردم . دكتر قلم در دست داشت و سر پا ايستادهبود، ولى بعد از شنيدن داستان توسل من بى اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يكحالت معنوى كه بر اثر نام مولى الكونين امام حسين عليه السلام به او دست داده بودپشت ميز طبابت نشست و قطره قطره اشك بر رخسارش مى ريخت . لختى گريه كرد و سپسگفت : آقا، اين ناراحتى شما جز توسل و عنايت و امداد غيبى چاره و راه علاج ديگرى نداشت .(313)

next page

fehrest page

back page