بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 4, آیت الله عبدالله جوادى آملى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     FOOTNT05 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
     TASNIM20 -
     TASNIM21 -
     TASNIM22 -
     TASNIM23 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ويژگى هاى قتل بنى اسرائيل 
درباره كيفيت قتل مزبور و جزئيات آن ، مانند تعداد مقتولان و زمان و مكانقتل ، آراى مختلفى با تكيه بر تاريخ و حديثنقل شده كه استناد به آنها و اعتماد بر آنها دشوار است . در تفسير صافى از تفسير قمىچنين نقل شده است :
وقتى موساى كليم عليه السلام از ميقات بازگشت پس از غضبناك شدن و عتاب به بنىاسرائيل فرمود: به سوى آفريدگارتان توبه كنيد و براى تحقق آن ، يكديگر رابكشيد. گفتند چگونه ؟ فرمود: هر كدامتان شمشير يا چاقويى بر داريد و وارد بيتالمقدس شود، وقتى من بر منبر رفتم صورت هايتان را بپوشانيد تا كسى شناخته نشود.سپس يكديگر را بكشيد. به دنبال اين دستور حضرت موسى عليه السلام گوسالهپرستان كه هفتاد هزار نفر بودند در بيت المقدس اجتماع كردند و پس از آن كه حضرتموسى عليه السلام با آنان نماز اقامه كرد و بر منبر قرار گرفت ، به كشتن يكديگرروى آوردند تا اين كه وحى آمد كه به قتال خاتمه دهيد كه خداوند توبه شما راپذيرفت . در اين حادثه ده هزار نفر به قتل رسيدند.(1052)
در همين تفسير به نقل از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام داستان بهگونه اى ديگر نقل شده است . امين الاسلام طبرسى مى نويسد:
روايت شده است كه حضرت موسى عليه السلام آنان را امر كرد كه در دو وصف قرارگيرند. آنان غسل كردند و كفن پوشيدند و در دو وصف قرار گرفتند. سپس هارون بادوازده هزار نفر از كسانى كه در پى گوساله پرستى نرفته بودند، در حالى كهخنجرهاى تيزى در دست داشتند به آنها حمله كردند و هنگامى كه شمار كشته ها به هفتادهزار تن رسيد خداوند بقيه را بخشيد و به كشته شدگان اجر شهيد عطا كرد.(1053)
از طريق اهل سنّت نيز صور مختلفى نقل شده كه طبرسى در مجمع البيان و فخر رازى درتفسير كبير به برخى از آنها اشاره كرده اند.
هيچ يك از اين نقل ها سند معتبرى ندارد و عدم نقل اين جزئيات در روايات معتبر و نيز عدمتعرّض آيات قرآن نسبت به آن ، گواه بر اين است كه عبرت آموزى كه درنقل قصه ها منظور است و هدايت و پيامى كه از حكايت هاى تاريخى استفاده مى شود، برروشن شدن چنين جزئياتى توقف ندارد. از اين رو تعرض آن ها لازم نيست ؛ زيرا نهمنقول عنه نفع قابل اعتنا دارد و نه نقل قابل اعتماد است .
راز خير بودن قتل بنى اسرائيل 
خداوند در پايان آيه محل بحث مى فرمايد: اين كار(كشتن يكديگر) براى شما در پيشگاهبارئتان بهتر است . پس خداوند توبه شما را پذيرفت كه او توّاب رحيم است ؛ذلكمخير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التوّاب الرّحيم .
وجه خير بودن در جمله (خير لكم ) اين است كه چنين عملى گرچه سخت و جانكاه بود، چهبراى مقتولان كه با چاقو يا خنجر يا شمشير برّان ، مواجه مى شدند و جان مى سپردند وچه براى قاتلان كه برادران و دوستان و خويشان خود را از لبه تيغ تيز مى گذرانند،ليكن د عين حال براى همگان خير است ، زيرا سبب تطهير از آلودگى شرك مى شود و حياتابدى و بهجت سرمدى را در پى دارد. به بيان ديگر، چنين عذاب محدود و موقّت دنيايى ،سبب رهايى بنى اسرائيل از عذاب جاويدان اخروى مى گردد، و به بيان سوم ، خواسته ياناخواسته ، پيك اجل فرا مى رسد. پس چه بهتر رخداد قطعى به گونه اى پديد آيد كهنتيجه اش رهايى از كيفر هميشگى و رسيدن به فوز جاويدان باشد.
افزون بر اين كه چنين اقدام خونينى براى مجموعه امت يهود، چهنسل موجود در زمان حادثه و چه نسل هاى آينده تا قيامت نيز، خير است ؛ جهت خير بودن آنهانسبت به سلف بيان شد و وجه خير بودن آن نسبت به خلف براى آن است كه خاطره تلخآن ، براى هميشه نقل مى شود و عظمت حادثه در بستر قرون و اعصار،دل هاى همه فرزندان اسرائيل را چنان تسخير مى كند كه ديگر احدى از آنان به فكر بتپرستى نمى افتد.
از آيه ولو انا كتبنا عليهم ان اقتلوا انفسكم اءو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الاقليل منهم ولو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اءشدّ تثبيتا(1054). برمى آيد كه ، اقدام به چنين كارى و انجام چنين وظيفه اى سبب تثبيت وقعيت خودشان مى شود:اءشدّ تثبيتا؛ چنان كه اساسا انسان با هر عمل خيرى كه انجام مى دهد هويت و موقعيت خود راثابت تر و استوارتر مى كند و از لغزان و لرزان بودن فاصله مى گيرد و نتيجه اينمى شود كه شيطان (كه كارش لغزاندن است و از لغزنده بودن موقعيت و جايگاه انسانهاسوء استفاده مى كند)در او نفوذ نكند.
تذكر1 تكرار كلمه بارى ء در جمله عند بارئكم هم ممكن است اشاره دوبارهاى باشد به آنچه در ذيل بارىاول اين آيه گذشت و هم اشاره به علت خير بودنقتل مزبور. گويا مقصود اين است : جان عده اى از انسانهاى پست و نادان كه پس از مشاهدهآن همه بينات ، تن به گوساله پرستى دادند در كنار حمايت از توحيد خداوندى كهبارى ء و خالق است و در راستاى ريشه كن ساختن شرك به خدايى اين چنين و در جهت كسبرضوان او و رجوع افاضه او به سوى شما ارزشى ندارد. رمز و راز اين تكرار در مبحثاشارات روشن مى شود.
2 جمله انه هو التوّاب الرّحيم تعليلى است براىقبول توبه از جانب خداوند و اين كه علت قبول توبه شما و به عبارت ديگر و علترجوع فيض خداوند به سوى شما اين است كه او تواب و رحيم است و گرنه صرف گناهبزرگ شرك ، و جايگزينى گوساله به جاى خداوند سبحان براى هلاكت شما كافى است، هر چند از ساير گناهان و جرايم متعدد شما اغماض شود.
عصاره معارف آيه 
مراد از قتل ، همان طور كه در بحث تفسيرى گذشت ،قتل ظاهرى ، يعنى اعدام است . اين قتل به نحو خصوصى رايج در محاكم قضايى و بهعنوان حد مرتد مطرح نبوده ، بلكه به نحو كشتار دسته جمعى است ؛ گرچه مى تواندنسبت به اشخاص مرتد شبيه حد ارتداد باشد.قتل مزبور نسبت به تطهير جامعه آلوده بنىاسرائيل به مثابه دفاع از اصلى ترين ركن همه اديان آسمانى ، يعنى توحيد و مبارزهبا بدترين جرثومه فكرى ، يعنى شرك بود. چنين دفاع عمومى كه از وحى الهى رسيدهاست ، آثار روحانى فراوانى دارد كه بارزترين آن اين است كه مدافعان حريم دين باخداوند سبحان بيعت كرده و جان و مال خود را به او بيع كرده و ثمن دريافتى آنان بهشتاست ، خواه رقيب را بكشند و خواه كشته شوند. گذشته از آن كهمقتول در معركه دفاع دينى شهيد خواهد بود و پاداش خاص شهادت در ديوان جان او تثبيتمى شود. بنابراين ، عصاره آيه مزبور در مطلب كنونى عبارت است از:
1 مقصود از قتل عدام ظاهرى و كشتن است .
2 قتل در توبه بنى اسرائيل دخيل بوده است ، به نحوى كه بدون كشتن يكديگر توبهحاصل نمى شد.
3 توبه آنان با همه قيود معتبر كه قتل مزبور يكى از آنها بوده است حتماحاصل شد. به دليل اين كه خداوند توبه آنها را پذيرفت : فتاب عليكم .اگر آنانتوبه نكرده بودند يا توبه ناقص و فاقد شرط تكميلى آن ، يعنىقتل كرده بودند هرگز خداوند نمى فرمود: فتاب عليكم ؛ يعنى خدا توبه آنها راقبول كرد.
4 همان طور كه اصل توبه براى آنان خير بود،قتل يكديگر نيز كه متمم آن است براى آنها خير بود.
5 خير بودن قتل كه قدر متقين از ذلكم خير لكم است ، نزد خدايى است كه بارى ء همگاناست .
6 مقتولى كه تائب شد و به اعدام خود راضى شد و آن را براى دفاع از حريم توحيدتحمل كرد، پس از قتل زنده خواهد بود؛ زيرا اگر كسى بميرد و كاملا از بين برود و هيچگونه حياتى براى او بعد از مردن بدن و مرگ دنيايى ثابت نباشد، هرگز چيزى براىاو خير و صلاح نخواهد بود؛ چون معدوم محض صلاح و طلاح ، خير و شر، و نفع و ضررندارد. پس مقتول در معركه دفاع از حريم توحيد موجودى است زنده وقتل وى به سود اوست و او نيز به سود خودنايل مى شود؛ زيرا اگرچيزى براى موجودى خير باشد ولى آن موجود به اين چيز نرسدهرگز اين چيز براى او خير محسوب نمى شود.
7 خير مزبور نزد خداست ، يعنى مقتول در معركه دفاع از توحيد به نزد خدا راه دارد وخير خود را نزد خداوند دريافت مى كند، چون اگر چنين مقتولى به نزد خداوند راه نداشتهباشد به خيرى كه نزد اوست ، نخواهد رسيد.
نتيجه اين امور هفت گانه به انضمام برخى از مبادى مطوى ، براى اثبات شهادتمقتول در معركه دفاع از توحيد كافى است ، هر چند تاريخ يا حديث ماءثور در اين بارهچندان واجد شرايط اعتماد نباشد. البته روايات يا تاريخمنقول در حد تاءييد محتواى قرآن و تقويت مطلب استنباط شده از آن سودمند است .
از اين تحليل بر مى آيد كه اوزان ذلكم خيرٌ لكم عند بارئكم در آيه مورد بحث ،وزان بل اءحياءٌ عند ربهم يرزقون (1055)است و براى تثبيت شهادت مقتولان بنىاسرائيل سند خوبى است (1056). سرّ تكرار بارئكم و تصريح به اسم ظاهر و عدماكتفا به ضمير، مى تواند همين مطلب مهمى باشد كه ارائه شد. البته اگر كسى اولا،توبه نكرده باشد و ثانيا، براى امتثال حكمقتل يكديگر مبادرت نكرده باشد، مشمول فيض مزبور نخواهد بود.
لطايف و اشارات  
1 منشاء ستم و عدالت  
ظلم كه تجاوز به حقوق ديگران است ناشى ازجهل علمى يا جهالت عملى است . بازگشت هر گونه تجاوز به غير، به تعدى بهخويشتن است : و ان اءساءتم فلها (1057). اسائه هماره اختصاص به جان مسى ء دارد؛چنان كه احسان از جان محسن جدا نمى شود: ان اءحسنتم اءحسنتم لانفُسكُم (1058).
آنچه به ديگران سرايت مى كند، ظلّ ظلم است نه خود آن . حتى اعدام غير، ظلمى است كهاصل آغ ن به جان قاتل مى رسد و سايه آن بهمقتول مى رسد؛ زيرا از مقتول چيزى جز حيات محدود و زودگذر دنيا گرفته نمى شود،ولى قاتل به عذاب توان فرساى برزخ و دوزخ گرفتار مى گردد. اين كه در تقسيمظلم به سه قسم ، ظلم به خود در برابر ظلم به غير قرار مى گيرد، راجع به حكمفقهى و حقوقى است نه انسانشناسى ، و گرنه با بررسىاصول معرفت نفس همه مظالم علمى و عملى انسان به ظلم خود باز مى گردد؛ يعنى درمظالم فكرى ، حسّ و وهم و خيال بر عقل نظرى ستم روا مى دارند و در ستم هاى عملىشهوت و غضب بر عقل عملى ظلم مى كنند. تفصيل رجوع همه مظالم حتى شرك كه ظلم عظيمناميده شده به ظلم به نفس ، از رسالت كنونى اين كتاب خارج است .
اما اين كه منشاء هرگونه ظلم جهل علمى يا جهالت عملى است ، محتاج به بحث مستوفا نيست؛ زيرا اگر چيزى يا شخصى كه بايد مورد تكريم قرار گيرد، توهين شود و حق او ادانگردد براى اين است كه مقام او به جهل علمىمجهول يا به جهالت عملى مغضوب است و اگر چيزى يا شخصى بايدتعيير و توبيخ شود، اهانت به آن يا سرزنش وى ظلم نيست . پس بازگشت همه ستم هابه جهل علمى يا جهالت عملى است و چون طبقتحليل گذشته همه مظالم به ظلم به خود باز مى گردد و مطابق بيان كنونى منشاء همهستم ها جهل يا جهالت است ، بنابراين ، سبب همه مظالمجهل به هويت اصيل خود است ؛ چنان كه همه معدلت ها ناشى از معرفت نفس است .
اگر نامداران فنّ تهذيب و نام آوران صنعت تزكيه ، معرفت نفس را امّالفصايل و مفتاح علوم حقيقى دانستند(1059)، براى آن است كهجهل به نفس سبب دشمنى با اوست ؛ چنان كه سنتاهل بيت وحى و عصمت عليه السلام اين است كه الناس اءعداء ماجهلوا(1060)و اگر قرآن به تعريف انسان همّت مى گمارد و او را از نسيانخود كه باعث عصيان خدا مى شود تحذير مى كند، براى اين است كه تاجهل به خويشتن به خودشناسى مبدل نشود، عداوت با خود به محبت با خويشتنتبديل نمى شود و در نتيجه عصيان كه به صورت مظالم گونه گون ظهور دارد، بهاطاعت متحول نخواهد شد.
ظلم بنى اسرائيل در ارتداد گروهى و در مداهنه و مواهنه عده ديگر بود كه عمدا فريضهامر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند و حضرت هارون عليه السلام را تنهاگذاشتند و گرنه آن حضرت با حمايت موحدان و وفاداران به دين حضرت موساى كليمعليه السلام مى توانست جلو تبليغ سوء سامرى را بگيرد؛ يعنىجهل به هويت خويش عامل گوساله پرستى بنىاسرائيل شد.
2 توبه نصوح و خالص  
توبه ، از فضايل اخلاقى و نعمت ويژه اى است كه خداوند آن را فراسوى سالكان نصبكرده است . برخى بر اين باورند كه توبه اولينمنزل در منازل سايران كوى حق است . البته در اولين مرحله بودن توبهتاءمل است ، ولى مى توان آن را از منازل ابتدايى سير و سلوك به شمار آورد.اصل توبه به معناى رجوع به سوى خداوند همان سير صعودى بنده به سمت اوست ونشان گناه تائب نيست . از اين رو حضرت رسول گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:توبوا الى اللّه فانى اءتوب الى اللّه كل يوم ماءة مرّة (1061)؛ به طرف خداتوبه كنيد، من روزى يك صد بار به سوى خدا توبه مى كنم . براى توبه به معناىرجوع و صعود به سوى خداوند درجاتى است كه برخى آن درجات را چهار قسم ياد كردهاند:
الف : توبه عوام كه ترك گناه و قضاى فوائت و پرداخت حقوق و ندامت بر ذشته و عزمنسبت به آينده است .
ب : انابه خواص از مؤ منان .
ج : اوبه خواص از اوليا.
د: جذبه انبيا.
براى هر كدام از اين درجات چهارگونه حكم خاص و اثر مخصوص است .(1062)
آنچه در آيه مورد بحث مطرح است همان توبه عوام است كه بنىاسرائيل بايد از شرك به توحيد و از عبادتعجل به پرستش بارى ء متحول مى شدند. براى چنين تحولى صرف تصميم قلبىكافى نبود، بلكه بايد يكديگر را مى كشتند تا توبه آنانمقبول شود. اين حكم صعب جزو اغلال و آصارى بود كه بنىاسرائيل به آن محكوم بودند و قرآن كريم دستور نهادن آنها و آزادى بنىاسرائيل از اين حكم دشوار را به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داده و در اين بارهچنين فرموده است :... و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم .(1063)
معناى رجوع به طرف بارى ء، بسنده كردن به صرف توحيد و رهايى از شرك نيست ،بلكه ممكن است موحد تائب ، منيب گردد و آنگاه اوّاب و سپس مجذوب گردد؛ زيرا اگرسالك مقدارى از راه را با اختيار خود پيمود، بقيه آن را با جذبه الهى مى رود.
آنچه از آيه مورد بحث استفاده مى شود لزوم توبه نصوح و خالص است ، زيرا قيد الىبارئكم نشان حصر مرجع و مآب براى راجع آئب و تائب است ، به طورى كه در اين رجوعكمترين شائبه غير الهى راه نيابد.
3 سازگارى فرمان قتل با عفو 
درباره صدور فرمان قتل براى تحقق توبه ايناشكال مطرح مى شود كه اگر مقصود از فقتلوا انفسكم اين است كه همه شما يكديگر رابكشيد، چنين فرمان ثقيل و سنگينى چگونه عفو تلقى مى شود؟! و به بيانديگر، اگر خداوند توبه گنه كار را بدونقتل عمومى قبول نكند، گرچه دستور چنين قتلى توجيه پذير است ، ولى لازم آن اين استكه خداوند تواب نباشد و گنه كار را امر به توبه نكند و اگر تواب و توبه پذيراست ، امر به قتل عمومى چه جايگاهى دارد؟!(1064)
افزون بر اشكال فوق ، چنين فرمانى با آنچه در سوره نساء آمده ، كه مىفرمايد: اگر به آنان دستور مى داديم يكديگر را بهقتل برسانيد يا از وطن و خانه خود بيرون رويد، تنها عده كمى از آنهاعمل مى كردند(1065)، چگونه جمع مى شود؟ چون دلالت دارد كه مسلمانان زمينهپذيرش چنين فرمانى را نداشتند. با توجه به اين كه يهود از امت اسلامى عنودتربودند، پس به طريق اولى نبايد اين تكليف براى آنهاجعل شود.
اين چه عفوى است در حالى كه اعضاى خانواده يا قبيله را گشتن ، سنگين ترين عذاب است ؟!اگر عفو نمى شدند چه مى شد؟! لازمه عفو، تخفيف است و در كشته شدن و كشتن همه اقاربو بستگان چه تخفيفى وجود دارد؟!
پاسخ ‌هاى مختلفى ارائه شده كه برخى از آنها تام و بعضى نا تمام است :
1 مراد از قتل در اين جا تهذيب نفس است ؛ از قبيل موتواقبل ان تموتوا(1066)،يعنى فرمان فاقتلوا انفسكم به معناى فاقتلوااءهوائكم يافاقتلوا شهواتكم است . چنين قتلى مناسب با توبه ،ندامت ، عزم بر ترك در آينده است .
2 مقصود از قتل همان كشتن ظاهرى است ، ليكن مراد از عفو در ثمّ عفونا عنكم (1067) ايناست كه بدا حاصل شده و حكم انشايى يا امتحانى به فعليت نرسيده است ؛ نظير آنچهدرباره ابراهيم و ذبح اسماعيل عليه السلام آمده است .
3 مراد از آن ، قتل ظاهرى است و مقصود از عفو اين است كه پس از آن كه گروه اندكىكشته شدند، حكم قتل از بقيه افراد برداشته شده ، عفو شدند و گروهمقتول نيز از عذاب اخروى رهايى يافتند.
4 مقصود از آن ، قتل ظاهرى است و مراد از عفو اين است كه پس از آن كه بيشتر قوم ، كشتهشدند و گروه اندكى باقى ماندند، حكم قتل برداشته شده ، باقى مانده ها مورد عفو قرارگرفتند و كشته شدگان نيز از عذاب آخرت نجات يافتند.
در توضيح دو احتمال اخير لازم است گفته شود: مرتد، حكمى كلامى دارد و آن قبولىتوبه او بين خود و خداست و حكمى فقهى دارد كه اعدام و كشته شدن مرتد فطرى است .مراد از عفو، همان حكم كلامى است كه عده اى از محققان بر اين باورند كه توبه مرتد،خواه فطرى و خواه ملى قبول شده ، سبب نجات وى از عذاب ابدى مى شود و پذيرشتوبه او منتى است از جانب خداوند، گرچه بعضىقبول توبه را مخصوص ‍ مرتد ملى مى دانند و مقصود ازقتل ، اجراى حكم فقهى است ؛ چون ارتداد احكام فقهى خاصّى نظير نامحرم شدن همسر ووجوب رعايت عده وفات دارد. قتل نيز يكى از آن احكام است .
در هر حال ، مبعد احتمالاول اين است كه خلاف ظاهر قتل نفس در مجموع آيات قرآنى است ؛ زيرا در قرآن آيه اىنيست كه در آن ، قتل به معناى تهذيب نفس و قتل اهواء و شهوت ها آمده باشد. البته ايناحتمال كه مقصود از قتل تهذيب باشد، با ظاهر كلمه عفو سازگار است ؛ زيرا ظاهر عفوناعنكم (1068) عفو فعلى است ، نه عفو پس از مرگ ، چنان كه اگر درباره متهمى كهبالفعل مستحق عذاب است گفته شود:عذاب از او برداشته و عفو شد ظهوردر اين دارد كه فعلا مجازات نمى شود.
مبعد احتمال سوم و چهارم (قتل ظاهرى تنجيزى ) نيز اين است كه قوم بنىاسرائيل هم از نظر بينش دينى سفيه بودند و هم از نظر گرايش عملى فاسق ؛ آنانانسانهاى متعهد و آگاهى نبودند كه فورا به دستور موساى كليم دست به شمشير برندو هفتاد هزار نفر(مطابق يك روايت ) يا ده هزار نفر (مطابق روايت ديگر) را بكشند و بعدمورد عفو قرار گيرند. چنين امرى نسبت به چنان قومى از قبيل تكليف بمالايطاق است .
براى توضيح سفه و فسق و عدم تعهد آنان لازم است توجه شود كه اولا، چه تعداد ازبنى اسرائيل به حضرت موسى عليه السلام ايمان آوردند و ثانيا، نحوه ايمان و تعبّدآنان در طول مدت رهبرى حضرت موسى عليه السلام چگونه بود؟
قرآن درباره شمار ايمان آورندگان به حضرت موسى عليه السلام مى فرمايد: جزگروه اندكى از ذريه قوم او، كسى به موساى كليم ايمان نياورد:فما امن لموسى الاذرية من قومه على خوف من فرعون و ملايهم ان يفتنهم و ان فرعون لعالٍ فى الارض و انهلمن المسرفين (1069).
درباره نحوه ايمان و ميزان تعبّد آنان نيز از آيات قرآن كريم بر مى آيد كه بنىاسرائيل از ايمان مستحكمى برخوردار نبودند؛ زيرا آنان كسانى هستند كه پس از صدورفرمان ذبح بقره ، به موسى گفتند: آيا ما را به تمسخر گرفته اى ؛ اءتتّخذنا هزوا(1070)، و با وجود علم به پيامبرى آن حضرت ، از اذيت او دريغ نكردند تا جايى كهآن حضرت با لسانى گله آميز به بنى اسرائيل مى گويد:يا قوم لم تؤ ذوننى و قدتعلمون انى رسول اللّه اليكم (1071)، خصوصا با توجه بهذيل اين آيه كه دلالت دارد موعظه آن حضرت در آنان اثرى نگذاشت و به جاى هدايت وتنبّه ، گرفتار زيغ و انحراف قلب شدند:فلمّا زاغوا اءزاغ اللّه قلوبهم واللّه لا يهدىالقوم الفاسقين (1072).
بنى اسرائيل كسانى هستند كه وقتى حضرت موسى عليه السلام به آنان فرمان ورودبه سرزمين فلسطين و دورى جستن از بازگشت به جاهليت داد و فرمود:يا قوم ادخلواالارض المقدسة التى كتب اللّه لكم ولا ترتدوا على اءدباركم فتنقلبوا خاسرين(1073) تمرد كردند و نرفتند و چنين گفتند: در آن سرزمين انسانهاى جبارى زندگىمى كنند و ما هرگز به آن وارد نمى شويم :يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لنندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون (1074)، و هنگامى كه دو نفراز نيكان آنان به آنها گفتند: برويد و دروازه شهر را فتح كنيد، وقتى وارد شهر شديدبر طاغيان پيروزيد؛قال رجلان من الذين يخافون انعم اللّه عليهما ادخلوا عليهم البابفاذا دخلتموه فانكم غالبون (1075) با بى اعتنايى آنان را ساكت كرده ، به حضرتموسى عليه السلام گفتند:يا موسى انا لن ندخلها اءبدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربّكفقاتلا انا هيهنا قاعدون ؛(1076) تا هنگامى كه طاغيان در اين سرزمين هستند، ما هرگزوارد آن نخواهيم شد. تو و خدايت برويد و بجنگيد، ما اين جا نشسته ايم .
در توضيح كوته نظرى و ضعف معرفت آنان لازم است توجه شود كه بنىاسرائيل قومى حس گرا و عملا ملتزم به اصالة الحس بودند. اين نكته هم از تعبير فاذهبانت و ربّك به دست مى آيد و هم از تعبيرى كه پس ‍ از نجات از دريا و مشاهده آن همه آياتو بيّنات داشتند كه خطاب به حضرت موسى عليه السلام گفتند:اجعل لنا الها كما لهم الهة (1077) و هم از تاثيرى كه جوّ حاكم بر جامعه مى تواندبر آن مردم بگذارد، و مسلم است كه جوّى كه بر جامعه فرعونى مصر حاكم بود گرايشبه اصالت ماده و معرفت حسّى بود؛ زيرا حاكم جبّار آن ، چنين تفكرى را پيوسته تزريقمى كرد و با آن كه خودش مانند بت پرستان ديگر معبودى داشت و آن را مى پرستيد (چنانكه از تعبير به يذرك و الهتك (1078) به دست مى آيد) خطاب به مردم مى گفت :اناربّكم الاعلى (1079) و ما علمت لكم من اله غيرى (1080) و به هامان دستور دادهبود تا قصر يا رصد خانه اى بسازد تا شايد بتواند خداى حضرت موسى عليهالسلام را در آسمانها بيابد: فاءوقد لى يا هامان على الطينفاجعل لى صرحا لعلّى اءطّلع الى اله موسى (1081).
به هر حال ، جهل علمى و جهالت عملى بنى اسرائيل به جايى رسيده بود كه حضرتموسى عليه السلام در نيايش خود گفت : خدايا از من كارى ساخته نيست ؛ زيرا بنىاسرائيل جاهل و لجوج و فاسق هستند:ربّ انى لا اءملك الا نفسى و اءخى فافرق بيننا وبين القوم الفاسقين (1082)و به اين صورت از آنان به عنوان فاسق (كه صفتمشبهه است و دلالت بر دوام و ثبات صفت فسق دارد) ياد مى كند و جدايى از آنان را ازخداوند طلب مى كند و خداوند نيز، هم فسق بنىاسرائيل را تاءييد مى كند و هم به تقاضاى جدايى موساى كليم پاسخ مثبت مى دهد و بهمدت چهل سال آنان رادر بيابان ، حيران و سرگردان مى سازد:فانها محرّمة عليهماءربعين سنة يتيهون فى الارض فلا تاءس على القوم الفاسقين (1083)و نيز درجريان ميقات و تقاضاى جاهلانه آنان درباره ديدن خدا و سپسنزول صاعقه و هلاكت آنان ، از آنان به سفهاء تعبير مى كند:اءتهلكنابما فعل السفهاء منّا...(1084).
برخى ، از اين توضيح مبسوط استنباط كردند كه بنىاسرائيل طاقت امر تنجيزى قتل را نداشتند و اين نكته ، قرينه لبيّه اى است كه به ضميمهقراين لفظى ديگر(1085) سبب رفع يد از ظهورقتل مى شود. در نتيجه يا بايد گفت مقصود ازقتل ، تهذيب نفس است ، يا گفته شود امر بهقتل در حد امرى امتحانى همانند امر به ذبح اسماعيل عليه السلام است . البته اگر روايتمعتبرى ظاهر قتل را تاييد مى كرد پذيرفته مى شد، ليكن چنين روايتى در دست نيست .تنها دو روايت غير قابل اعتماد، يكى از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام وديگرى از تفسير قمى ، در اين رابطه نقل شده كه در مباحث تفسيرى گذشت .
در پاسخ گفت : ماده قتل با مشتقّات مختلف آن ، بيش از 170 بار در قرآن به كار رفته ،و در هيچ موردى ، به معناى تهذيب نفس نيامده ، بلكه درقتل مادى به معناى ازهاق روح به كار رفته است و اين سبب مى شود كه ظهور جمله فاقتلوادر امر به كشتن مادى ، در حد يك ظهور معمولى نباشد، بلكه ظهورى مانند صراحتباشد(1086). از اين رو با توجه به اين ظهور بسيار قوىّ در حد صراحت ، با اطمينانمى توان گفت كه هيچ يك از قراين سه گانه گذشته ، تاب مقاومت در برابر چنينظهورى ندارد. افزون بر اين كه همه آنها مجرد استبعاد وقابل جواب است :
1 اما قرينه لبيّه جهالت و فسق بنى اسرائيل و در نتيجه عدم انقياد آنان : پس ازبازگشت موسى از ميقات و رسوا كردن سامرى و سوزاندن جسد گوساله و ريختن آن بهدريا، آن هم با آن شدت و عصبانيت ، كه لحيه برادر را گرفت و الواح آسمانى توراترا بر زمين افكند و فرياد برآورد:بئسما خلفتمونى من بعدى اءعجلتم اءمر ربّكم(1087)، و نيز پس از جزئيات ديگرى كه براى مامجهول است و مى تواند زمينه بسيار مساعدى براىتحول و ندامت اكثريت يك قوم به وجود آورد، به ويژه آن كه حضرت موسى از كوه طوربازگشته بود و نورانيت حاصل از مهمانى چهل شبه ميقات مى توانست نفوذ كلام ويژه اىبه او بدهد، چه بعدى دارد كه دست كم شمارقابل توجهى كه انقلاب و انقياد آنها مى تواند مصحّح صدور چنين دستور سختى گردد،منقلب شده ، آماده قتل يكديگر گردند؟
با توجه به اين كه براى تصحيح صدور چنين فرمانى ، نياز به آماده شدن همه بنباسرائيل نيست و آيه نيز نمى گويد پس از صدور فرمانقتل ، همه آنها دست به شمشير بوده ، آماده مرگ شدند. شايد عده اى تمّرد كردند و از چنينباب توبه اى كه برايشان مفتوح شد بهره نگرفتند و همچنان مغضوب و مطرود از رحمتحق باقى ماندند. ممكن است آيه ان الذين اتّخذواالعجل سينالهم غضب من ربهم و ذلّة فى الحيوة الدنيا(1088) ناظر به اين گونهافراد باشد.
2. اما قرينه لفظى منفصل ، يعنى آيه 66 سوره انساء: نه تنها قرينه بر خلاف نيست ،بلكه قرينه بر وفاق است ؛ زيرا اين آيه مربوط به امت حضرت موسى عليه السلامنيست ، بلكه درباره اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ادامه داستان حكميترسول اكرم درباره مشاجره وارد در آيه 65 است : فلا و ربّك لا يؤ منون حتى يحكموكفيما شجر بينهم ثمّ لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما. يكى ازمهاجران و فردى از انصار، بر سر آبيارى نخلستانهاى خود اختلاف كردند، و براىفصل خصومت خدمت پيامبر اكرم رسيدند و آن حضرت حق را به مهاجر داد. انصارى ناراحتشد و پيامبر را متهم كرد كه چون زبير بن عوام عمه زاده توست به نفع وى حكم كردى .آنحضرت بسيار متاءثر شد. در اين حال آيه نازل شد: (( به پروردگارت سوگند، آنهامومن نخواهند بود مگر اين كه تو را به داورى بطلبند و از حكمى كه مى كنى هيچ گونهاحساس ناراحتى نكنند و تسليم محض باشند)).
پيام آيه 66 كه بى ترديد با آيه 65 ارتباط و پيوند دارد (چه شاننزول مزبور سند معتبرى داشته باشد يا نه ) اين است كه پذيرفتن داورى پيامبرصلىالله عليه و آله تكليف دشوارى نيست . تكليف دشوار، حكم به كشتن يكديگر يا كوچ كردناز وطن است كه نسبت به بعضى از امت هاى پيشين (مانند يهود در جريان گوساله پرستى) صادر شد. با اين روحيه عدم تسليمى كه در برابر داورى پيامبر از خود نشان داديدمعلوم مى شود كه اگر چنان فرمانى به شما داده شود تنها عده كمى از شما به آنگردن مى نهد.
بنابراين ، آيه مذبور دقيقا بر وفق مراد سخن مى گويد. جالب توجه است كهذيل آيه مورد بحث ، يعنى جمله ذلكم خير لكم عند بارئكم در آيه 66 سوره نساء نيز باجمله و لو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اءشّد تثبيتا آمده است كه مؤ يّدوحدت موضوع در دو جريان است ؛ يعنى آنچه در آيه 66 سوره نساء ازقتل و موعظه وجود دارد همان قتل و موعظه اى است كه در آيه مورد بحث وارد شده است و اگرقتل در اين آيه به معناى تهذيب نفس نيست ، در آن آيه نيز همين گونه است .
3. اما قرينه لفظى و متصل ، يعنى ظهور عفو در رفع عذاب دنيايى ، در صورتى مىتواند ظاهر در سقوط مجازات باشد كه آيه 52 از سوره بقره ، يعنى ثمّ عفونا عنكم منبعد ذلك لعلكم تشكرون را جداى از آيه مورد بحث (آيه 54) لحاظ كنيم . اما اگرگفتيم ((للمتكلّم ان يلحق بكلامه ما شاء)) و همان متكلمى كه گفت : ثمّ عفونا... فرموده است:
فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا...
و مفروض گرفتيم كه هر دو جمله مربوط به يكحادثه است و بلكه جمله ثمّ عفونا... متاءخر از جمله فتوبوا... است (اگر چه به جهت آننكته بلاغى كه در مباحث تفسيرى گذشت در ترتيب و چنيش آيات ، مقدم باشد) در اينصورت ديگر جمله عفونا چنان ظهورى ندارد، بلكه مجموع دو آيه ، ظاهر در اين است كهحكم قتل ، بقائا مرتفع شده است ، يعنى بعد از آنكه به شما فرمان توبه داديم و براىتحقق توبه فرمان قتل داديم ، با آن كه مستحق آن بوديد كه همه شما كشته شويد و ازبين برويد، پس از آنكه ده هزار، يا هفتاد هزار از ميان ششصد هزار نفر شما كشته شدند،توبه شما پذيرفته شد و مورد عفو قرار گرفتيد و حكمقتل برداشته شد.
يا اين كه مقصود از عفو اين است كه شما با گوساله پرستى پس از آن همه بيانات ،مستحق عذابى از قبيل عذاب استيصال شديد، ولى ما شما را عفو كرديم و چنين عذابى رانفرستاديم ، بلكه راه تطهير از چنان گناه عظيمى را به شما نشان داديم تا مقتولان باكشته شدن و ملحق شدن به شهيدان پاك شوند و قاتلان با صبر بر كشتن بستگان وآشنايان و تحمل فقدان آنان ، تطهير گردند و ضمنا عبرتى باشد براى همهنسل هاى آينده يهود.
ممكن است گفته شود، آنچه درباره اين جريان از طريقنقل معتبر (قرآن كريم ) حكايت شده فقط اين است كه پس از گوساله پرستى فرمان قتلىداده شد و سپس بخششى نيز تحقق يافت ، در حالى كه همقتل ، ظهورى در حد صراحت در ازهاق روح دارد و هم عفو، ظهور در رفع يد از مجازات درهمين دنيا دارد. براى عدم رفع يد از هر دو ظهور كافى است كه شمارقابل توجهى از بنى اسرائيل به اين فرمان ، گردن نهاده باشند و پس كشته شدن عدهاى و پس از تضرع و توسل موسى و هارون براى عفو خداوند و متوقف ساختن حكمقتل (چنان كه از روايت مجمع البيان بر مى آيد) عفو خداوندى صادر شده ، دستورقتل متوقف شده باشد، يا دست كم پس از آن كه به اينقتل گردن نهادند و كفن پوشيده ، دست به شمشير بردند با ضجه زنان و كودكان ومردان آماده قتال و با تضرع و دعاى موسى و هارون ،قتل برداشته شده ، عفو تحقق يافته باشد (كه البته ايناحتمال بعيد به نظر مى رسد ؛ چون اولا، همهاهل تفسير اتفاق بر وقوع قتل دارند و روايات غير معتبرى كه وارد شده نيز آن را تاءئيدمى كند، و ثانيا بعضى از آثار و بركاتى كه براى كشته شدن بيان شد،مثل عبرت گرفتن نسل هاى آينده و ريشه كن شدن بت پرستى ، بر چنين احتمالى مترتبنمى شود).
وقتى اصل صدور فرمان قتل ، مدلول ظاهر در حد صراحت قرآن باشد اولا، و ظاهر آيهدخالت قتل در تحقق توبه باشد ثانيا، و نيز ظاهر آن وقوع توبه باشد ثالثا، هرچند جزئيات و خصوصيات آن در نقل معتبرى نيامده باشد و از طرفى پذيرش چنين ظاهرىنه محذور عقلى داشته باشد و نه نقل معتبرى بر خلاف آن وارد ده باشد، وجهى ندارد كهاز چنين ظاهرى رفع يد شود و آن را به معناى تهذيب نفس وقتل شهوات بدانيم . غرض آن كه ، ظاهر فتاب عليكم اين است كه خداوند توبه بنىاسرائيل را قبول كرد و قتل هم در توبه آناندخيل بود. پس حتما اصل قتل واقع شد، هر چند در مرحله بقا عفوحاصل شده است .
از آنچه گذشت برترى احتمال سوم و چهارم براحتمال دوم (از قبيل ذبح اسماعيل بودن ) نيز روشن شد، به ويژه آن كهاحتمال دوم مشكل قرينه لبّيّه ذكر شده را حل نمى كند، زيرا چنان كه امر تنجيزى بما لايطاق يا به چيزى كه مكلف در برابر آن انقيادى ندارد قبيح است ، امر امتحانى به چنينچيزى نيز مستحسن نيست .
4 تفسير انفسى آيه 
درباره تفسير انفسى آيه در قبال تفسير آفاقى ياد شده مى توان گفت :
1 همه الفاظ ماءخوذ در آيه به همان معناى ظاهرى خودحمل شود ؛ يعنى مقصود از قتل ، اعدام ظاهرى است و منظور ازعجل بت ظاهرى است . و... به طورى كه هيچ خلاف ظاهرى ارتكاب نمى شود.
2 كسى كه هوس مدار و مشمول آيه اءفراءيت من اتخذ الهه هويه (1089) است ازلحاظ ملاك به خود ستم كرده است ؛ زيرا عجل هوا، ياعجل جاه ... نظير ريا و سمعه هرگز با توحيد سازگار نيست .
3 شخص ديگرى در صحنه نفس مدار، جاه پرست و مرائى حضور ندارد.
4 تنها راه علاج بيمارى هوا پرستى ، مجاهدت نفس است : جاهدوا اءهواءكم كما تجاهدوناءعداءكم (1090).
5 مقصود از قتل نفس در اين جهد اكبر همان تهذيب روح و تزكيه جان و تنجيه آن از اهريمنهوا، جاه خواهى و... است .
بنابراين ، معناى تفسير انفسى ، تهى كردن الفاظ متون دينى از مفاهيم عرفى آنها نيست ،بلكه با حفظ همه ظواهر، عنايت به معارف استنباطى فرا لفظى كه با سايراصول و مبانى و مبادى هماهنگ است خواهد بود؛ چنان كهحمل آيه مورد بحث بر معناى ظاهرى آن ، يعنى اعدام ، هيچ محذورى ندارد تا برخى ازبزرگان فن حكمت و تفسير صرف آيه از ظاهر خود را لازم بداند.(1091)
تبصره : آيه مورد بحث با همه معارفى كه به همراه دارد، برخى آن را بى نياز از شرحدانسته و تفسير آن را نوعى از فضول پنداشته اند.(1092)
بحث روايى 
1 چگونگى و جزئيات قصه قتل در روايات  
عن على عليه السلام قال : ((قالوا لموسى ما توبتنا؟قال : يقتل بعظكم بعضا، فاءخذوا السكاكينفجعل الرجل يقتل اءخاه و اءباه وابنه واللّه لا يبالى منقتل حتّى قتل منهم بعون اءالفا، فاءوحى الى موسى : موهم فليرفعوا اءيديهم و قد غفرلمن قتل ، و تيب على من بقى )).(1093)
((ان موسى لما خرج الى ميقات و رجع الى قومه و قد عبدواالعجل قال لهم موسى عليه السلام : يا قوم انكم ظلمتم انفسكم باتّخاذكمالعجل فتوبوا الى بارئكم فاقتلوا انفسكم ذلكم خير لكم عند بارئكم فقالوا له : كيفنقتل انفسنا؟ فقال لهم موسى عليه السلام : اءغدواكل واحد منكم الى بيت المقدس و معه سكين اءو حديدة اءو سيف فاذا صعدت انا منبر بنىاسرائيل فكونوا انتم متلمثسن لا يعرف اءحد صاحبه فاقتلوا بعظكم بعضا. فاجتمعوا سبعينالف رجل ممّن كانوا عبدوا العجل الى بيت المقدس . فلمّا صلّى بهم موسى و صعد المنبراءقبل بعضهم يقتل بعضا حتى جبرئيل فقال :قل لهم يا موسى عليه السلام : ارفعوا القتل فقد تاب اللّه عليكمفقتل عشرة آلاف و انزل اللّه : ذلكم خير لكم عند بارئكم فتاب عليكم انه هو التّابالرحيم .(1094)
روى ان موسى اءمرهم ان يقوموا صفين فاغتسلوا و لبسوا اءكفانهم فجاء هارون باثنىعشر اءلفا ممّن لم يعبدوا العجل و معهم الشفار المرهفة و كانوا يقتلونهم فلمّا قتلوا سبعيناءلفا تاب اللّه على الباقين و جعل الماضين شهادة لهم .(1095)
عن العسكرى عليه السلام : ((قال اللّه عز وجل : فاقتلوا انفسكم بقتل بعظكم بعضا،يقتل من لم يعبد العجل من عبده ... انه هو التواب الرحيم قال : و ذلك ان موسى لما اءبطل اللّه تعالى على يديه اءمرالعجل فانطقه بالخبر عن تمويه السامرى و اءمر موسى انيقتل من لم يعبده من عبده ، تبّرء اءكثرهم و قالوا: لم نعبده ،فقال اللّه عز و جل لموسى : اءبرد هذا العجل الذهب ، بالحديد بردا، ثم ذره فى ابحرفمن شرب مائه اسود شفتاه و انفه و بان ففعل فبان العابدين و اءمر اللّه تعالى الاثنىعشر اءلفا ان يخرجوا على الباقين شاهرين السيوف يقتلونهم تبيّنه حميما اءو قريبافيتوقّاه و يتهداه الى الاجنبى ، فاستسلم المقتولونفقال القاتلون : نحن اءعظم مصيبة منهم نقتل باءيدينا آبائنا و اءبنائنا و اخواننا وقراباتنا و نحن لم نعبد لم نعبد فقد ساوى بيننا و بينهم فى المصيبة فاءوحى اللّهتعالى موسى يا موسى انى انما امتحنتهم بذلك لانهم ما اعتزلوهم لمّا عبدواالعجل و لم يهجروهم و لم يعادوهم الى ذلك قل لهم من دعا اللّه بمحمدصلى الله عليه وآله ان يسهّل عليه قتل المستحقين للقتل بذنوبهم فقالوهافسهل اللّه عليهم ذلك و لم يجدوا لقتلهم لهم اءلما)).(1096)
عن العسكرى عليه السلام : ((وفق اللّه بعضهمفقال لبعضهم و القتل لم يفض بعد اليهم فقال : اءاوليس اللّه قد جعل التوسل بمحمد و آله الطيبين اءمرا لا تخيب معه طلبة و لا تردّبه مساءلة و كذلك توسلت الانبياء و الرسل فما لنا لانتوسل بهم ؟
قال : فاجتمعوا و ضجّوا: يا ربّنا بجاه محمد الاكرم و بجاه علىالاءفضل الاءعظم و بجاه فاطمة الفضلى و بجاه الحسن و الحسين سبطى سيد المرسلين وسيّدى شباب اءهل الجنان اءجمعين و بجاه الذريّة الطيبة الطاهرة منآل طه ويس لمّا غفرت لنا ذنوبنا و غفرت لنا عقوبتنا و اءزلت هذاالقتل عنّا.
فذاك حين نودى موسى عليه السلام ان كفّ القتل فقد ساءلنى بعضهم مساءلة و اءقسمعلى قسما لو اءقسم به هولاء العابدون للعجل وساءلنى العصمة لعصمتهم حتّى لا يعبدوهلاجبتهم ولو اءقسم علىَّ ابليس لهديته ولو اءقسم علىّ بها نمرود و فرعون لنجّيتهفرفع عنهم القتل فجعلوا يقولون يا حسرتنا اءين كنّا عن هذا الدعاء لمحمّد و آله الطيّبينحتى كان اللّه يقينا شرّ الفتنة و يعصمنا باءفضل العصمة
.(1097)
روى ان موسى و هارون وقفا يدعوان اللّه تعالى و يتضرعان اليه و هميقتل بعضهم بعضا حتّى نزل الوحى بترك القتل و قبلت توبة من بقى .(1098)

اشاره الف : احراز اعتبار شرايط رجال حديث و درايه اين احاديث دشوار است و بر فرضاحراز وثوق احاديث مزبور اعتماد به آنها در معارف علمى و غير فرعى صعب است ، مگر درحد اسناد ظنّى به معصوم عليه السلام .
ب : همان طور كه در بحث تفسيرى و لطافت و اشارات گذشت ، ظاهر آيه مورد بحثقتل مادى و اعدام است و چنين قتلى در توبه بنىاسرائيل دخيل بود و توبه آنان واقع شده و خداوند نيز آن را پذيرفت .
ج : حصول عفو در مقام بقا و صدور دستور تركقتل منافى با ظاهر آيه نيست ، يعنى نسبت بهقتل جميع نظير امر به ذبح اسماعيل عليه السلام بود، نه نسبت بهاصل قتل .
د: دريا همان طور كه مدعى الوهيت ، يعنى فرعون را كه مى گفت :علمتُ لكم من الهغيرى (1099)به كام خود فرو برد، گوساله سامرى را كه درباره وى گفتهشد:هذا الهكم و اله موسى (1100)، نيز در نهان خود محو كرد:ثم لننسفنّه فىاليمّ نسفا.(1101)
ه: تضرع بنى اسرائيل به ويژه زنان و كودكان همانند دعاى موسى و هارون عليهالسلام موثر شد، هر چند درجات تاثير متفاوت بوده است .
و اذ قُلتُمْ يموسى لَنْ نّومنَ لَكَ حتّى نَرَى اللّه جَهْرَةً فَاءخذَتْكُمُ الصّعقَةُ وانتُمْتَنْظُرونَ(55)ثمّ بَعَثنَكُمْ مّن بَعْدِ مَوتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشكرونَ(56)
گزيده تفسير 
در شمار نعمت هاى خداوند بر بنى اسرائيل ، نعمت حيات آنان پس از هلاكتى است كه درپى تقاضاى جاهلانه رؤ يت خداى سبحان و بر اثر فرود آمدن صاعقه بدان گرفتارآمدند. ز برخى آيات استظهار مى شود كه اين واقعه پيش از ارتداد و گوساله پرستى ،يا هم زمان با آن بوده است .
متقاضيان رؤ يت خدا، اندك (حداكثر هفتاد نفر) بوده اند، ليكن به سبب تشابه قلبى واتحاد فكرى نسل هاى مختلف اسرائيلى و نيز رابطه قومى و نژادى و تراضى امت يهودبه درخواست آن گروه منتخب ، همه يهوديان به ويژه معاصراننزول قرآن مخاطب آياتند.
گروه متقاضى رويت كه از برگزيدگان بنىاسرائيل و از مؤ منان بودند، ايمان و اقرار خود به تورات را مشروط به مشاهده حسّىخداوند كردند و ادعاى حضرت موسى عليه السلام را، كه تورات از جانب خداست ، براىاعتراف و اقرار به آن كافى نمى دانستند.
اصرار پيشنهاد دهندگان حس گرا، لدود، كنود، لجوج و بهانه جو اين بود كه حتما خداوندرا با چشم ظاهر و به صورت رؤ يت جهرى ببينند و كلام او را با گوش ظاهر و سماعجهرى بشنوند تا صريحا دعوى موساى كليم را تصديق كنند و گرنه ادعاى آن حضرترا مردود و غير قابل پذيرش مى دانستند.
خداى سبحان در برابر تقاضاى مشاهده حسى ، صاعقه اى فرو فرستاد تا بفهماند كسىكه تاب تحمل موجودى ، محدود و مخلوق را ندارد، هرگز نمى تولاند نور مجرد محض ونامتناهى خالق همه اشيا را رؤ يت كند؛ موجود مجرد محض هرگز براى موجود مادى ،قابل رؤ يت مادى نيست .
آنان كه بر اثر جهل علمى و جهالت عملى ، تقاضاى ديدن جهرى داشتند گرفتار صاعقهجهرى شده ، همچون گوساله پرستان به كيفر مرگ محكوم شدند. حضرت كليم اللّهعليه السلام مشمول اين صاعقه مرگ بار و تعذيبى نبود، هر چند صعقه و مدهوشى خاصخود را داشت .
صاعقه مزبور كه از آن به رجفه و تجلى پروردگار نيزتعبير شده ، آتشى آسمانى بود كه همه هفتاد نفر همراه حضرت موسى را فرا گرفت وسوزاند و اينان خود ناظر بر صاعقه بوده و آمدن آن و مبادى مرگ را به عيان مشاهده مىكردند.
حضرت موسى عليه السلام از مشاهده مرگ بر گزيدگان بنىاسرائيل ، كه مى توانست سبب بروز مشكلاتى جديد در ميان بنىاسرائيل شود، اندوهناك شد و از خداى سبحان آمرزش آنان را خواست و خداوند با اجابتدعاى وى آنها را زنده كرد. با اين موت و بعث ، حجّت الهى بر بنىاسرائيل تمام شد.
مراد از موت در اين جا همان مفارقت روح از جسد و مرگ است ، نه غشيه ، بى هوشى ، سقوط،جهل و نادانى و مانند آن . مراد از بعث نيز زنده كردن است ، نه برانگيختن از ضيقى شبيهمرگ و نه بازگشتى چونان بازگشت اصحاب كهف و نه زياد كردن فرزندان ونسل بنى اسرائيل .
نعمت بعث پس از مرگ ، از آيات انفسى است كه به آيات آفاقى ، مانند شكافته شدندرياافزوده شد و بنى اسرائيل بايد شكر هر دو نعمت را به جا آورند؛ چنان كه ديگرانبايد از آن پند گيرند و به بيراهه نروند. متعلّق شكر مذكور درذيل آيه اخير، يا مطلق نعمت هاى اعطا شده به بنىاسرائيل ، و از جمله اين احياست ، يا خصوص نعمت هايى است كهقبل از صاعقه و مرگ به آن كفر ورزيدند.

next page

fehrest page

back page