بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 21, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اءضل اءعملهم(1)
و الذيـن ءامـنـوا و عـمـلوا الصـلحـت و ءامـنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهمسياتهم و اءصلح بالهم(2)
ذلك باءن الذين كفروا اتبعوا البطل و اءن الذين ءامنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضربالله للناس اءمثلهم(3)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند اعمالشان را نابود مى كند.
2 - و كـسـانـى كـه ايـمـان آوردند و عمل صالح انجام دادند به آنچه بر محمد (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) نـازل شـده ، و هـمه حق است و از سوى پروردگار، نيز ايمان آوردندخداوند گناهانشان را مى بخشد و كارشان را اصلاح مى كند.
3 - اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند و مؤ منان از حقى كه از سوىپروردگارشان بود، اينگونه خداوند براى مردم زندگيشان را توصيف مى كند.
تفسير:
مؤ منان پيرو حقند و كافران پيرو باطل
ايـن سـه آيـه در حـقـيقت مقدمه اى است براى يك دستور مهم جنگى كه در آيه چهارم داده شدهاست .
در آيـه نـخـسـت وضـع حـال كـافـران ، و در آيـه دوم وضـعحال مؤ منان را بيان كرده ، و در آيه سوم آن دو را با هم مقايسه مى كند، تا با روشن شدنايـن خـطـوط آمـادگـى بـراى پـيـكـار مـكـتـبـى بـا دشـمـنـان بـيـرحـم و سـتـمـگـرحاصل شود.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: (كـسـانـى كـه كافر شدند و مردم را از راه خدا بازداشتند خداونداعـمـالشـان را بـه نـابـودى مـى كـشـانـد و گـم مـى كـنـد) (الذيـن كـفـروا و صـدوا عـنسبيل الله اضل اعمالهم ).
ايـن اشـاره بـه سـردمداران كفر و مشركان مكه است كه آتش افروزان جنگهاى ضد اسلامىبـودنـد، نـه تـنـهـا خـودشـان كـافـر بـودنـد كـه ديـگـران را نـيـز بـا انـواعحيل و نقشه ها از راه خدا بازمى داشتند.
گـر چـه بـعـضى از مفسران مانند زمخشرى در (كشاف ) (صد) را در اينجا به معنى(اعـراض ) از ايـمـان تـفـسير كرده اند، در مقابل آيه بعد كه از ايمان سخن مى گويد،ولى بـا تـوجه به موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد بايد معنى اصلى آن را كه همانمنع و جلوگيرى است حفظ كرد.
منظور از (اضل اعمالهم ) اين است كه آن را نابود و حبط مى كند،
زيرا گم كردن كنايه از بى سرپرست ماندن چيزى است كه لازمه آن از بين رفتن است .
بـه هـر حـالبعضى از مفسران اين جمله را اشاره به كسانى مى دانند كه در روز جنگ بدر شترهائى رانـحـر كـرده بـه مـردم انـفـاق كـردنـد، ابـو جـهـل ده شـتـر، صـفـوان ده شـتـر، وسهل بن عمرو ده شتر براى لشكر سر بريدند.
اما چون اين اعمال در طريق شرك و برنامه هاى شيطانى بود همگى حبط شد.
ولى ظاهر اين است كه محدود به اين معنى نيست ، بلكه تمام اعمالى را كه ظاهرا به عنوانكمك به مستمندان يا ميهمان نوازى يا غير آنها انجام مى دادند به خاطر عدم ايمانشان همگىحبط مى شود.
از ايـن گـذشـتـه اعـمـالى را كـه آنها براى محو اسلام و درهم شكستن مسلمين انجام مى دادندخداوند همه آنها را نيز گم و نابود كرد و از رسيدن به مقصد و هدف بازداشت .
آيـه بـعـد تـوصـيـفـى اسـت از وضـع مـؤ مـنـان كـه در نـقـطـهمـقـابـل كفارى كه اوصافشان در آيه قبل آمده است قرار دارند مى فرمايد: (و كسانى كهايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، و به آنچه بر محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نازل شده كه حق است و از سوى پروردگار است نيز ايمان آوردند خداوند گناهانشان رامى بخشد و كارشان را در دنيا و آخرت اصلاح مى كند) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحاتو آمنوا بما نزل على محمد و هو الحق من ربهم كفر عنهم سيئاتهم و اصلح بالهم ).
ذكـر ايـمـان بـه آنـچـه بـر پـيـغـمـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نازل شده بعد از ذكر ايمان
بـه طـور مـطـلق تـاءكـيـدى اسـت بـر بـرنـامـه هـاى ايـن پـيـامـبـر بـزرگ ، و ازقـبـيـل ذكـر خاص بعد از عام است ، و بيانگر اين واقعيت است كه بدون ايمان به آنچه برپـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـازل شـده هـرگـز ايـمـان بـه خـداتكميل نمى شود.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله اول اشاره به ايمان به خدا است ، و جنبه اعتقادى دارد، واين جمله اشاره به ايمان به محتواى اسلام و تعليمات آنحضرت است و جنبه عملى دارد.
و بـه تـعـبـيـر ديگر ايمان به خدا به تنهائى كافى نيست ، بلكه بايد ايمان به (ماانزل عليه ) نيز داشته باشند، ايمان به قرآن ، ايمان به جهاد، ايمان به نماز و روزه، ايمان به ارزشهاى اخلاقى كه بر او نازل شده است .
ايمانى كه مبداء حركت ، و تاءكيدى بر عمل صالح بوده باشد.
قـابـل تـوجـه ايـن اسـت كه بعد از ذكر اين جمله مى گويد: (و هو الحق من ربهم ) (درحالى كه آنچه بر او نازل شده حق است و از سوى پروردگار).
يـعـنـى ايـمـان آنـهـا بى حساب و بى دليل نيست ، چون حق را در آن تشخيص داده اند ايمانآورده اند.
و تعبير من ربهم (از سوى پروردگارشان ) تاءكيدى است بر اين واقعيت كه هميشه حق ازسوى پروردگار است ، از او سرچشمه مى گيرد و به او بازمى گردد.
قابل توجه اينكه در مقابل دو كيفرى كه براى كفار بازدارنده از راه خدا ذكر شده بود دوپـاداش بـراى مـؤ مـنـان صـالح العـمـل بيان مى كند كه نخستين آنها پوشاندن لغزشها وبخشودگى خطاهائى است كه به هر حال هر انسان غير معصومى از آن خالى نيست ، و ديگر(اصلاح ) بال است .
(بـال ) بـه مـعـانـى مـخـتـلفـى آمـده اسـت بـه مـعـنـىحـال ، كـار، قـلب ، و بـه گـفـتـه راغـب در مـفـردات بـه مـعـنى (حالات پر اهميت ) است ،بنابراين (اصلاح بال ) به معنى
سـر و سـامـان دادن بـه تـمـام شئون زندگى و امور سرنوشت ساز مى باشد كه طبعا همپيروزى در دنيا را شامل است ، و هم نجات در آخرت را، به عكس سرنوشتى كه كفار دارندكـه بـه حـكـم (اضـل اعـمالهم ) تلاشها و كوششهايشان به جائى نمى رسد و به جزشكست نصيب و بهره اى ندارند.
و مـى تـوان گـفـت آمـرزش گـنـاهـان نـتـيـجـه ايـمـان آنـهـا، و اصـلاحبال نتيجه اعمال صالح آنها است .
مـؤ مـنـان هـم داراى آرامـش فـكـرنـد، و هـم پـيـروزى در بـرنـامـه هـاى عـمـلى كـه اصـلاحبـال دامنه گسترده اى دارد و همه اينها را شامل است ، و چه نعمتى از اين بالاتر كه انسانروحى آرام و قلبى مطمئن و برنامه هائى مفيد و سازنده داشته باشد.
در آخـريـن آيه نكته اصلى اين پيروزى و آن شكست را در يك مقايسه فشرده و گويا بيانكـرده ، مـى فـرمـايـد: (ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه كـافـران ازبـاطـل پـيـروى كـردنـد، و مـؤ منان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود) (ذلك بانالذين كفروا اتبعوا الباطل و ان الذين آمنوا اتبعوا الحق من ربهم ).
جـان مـطـلب ايـنـجـا اسـت كـه دو خـط (ايـمـان ) و (كـفـر) از دو خـط (حـق ) و(بـاطـل ) مـنـشـعـب مـى شود، (حق ) يعنى واقعيتهاى عينى كه از همه بالاتر ذات پاكپـروردگـار است ، و به دنبال آن حقائق مربوط به زندگى انسان ، و قوانينى حاكم بررابطه او با خدا، و روابط آنها با يكديگر است .
(بـاطـل ) يـعنى پندارها، خيالها، نيرنگها، افسانه هاى خرافى ، كارهاى بيهوده و بىهدف ، و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى .
آرى مـؤ مـنـان پـيـروى از حـق مـى كـنـنـد، بـه هـمـان مـعـنـى كـه گـفـتـه شـد و كـفـار ازباطل ، و همين دليل بر پيروزى آنها و شكست اينها است .
قرآن مجيد مى گويد: و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا:
آسمان و زمين و آنچه را در ميان آن دو است باطل نيافريده ايم (سوره ص - 27).
بـعـضـى (بـاطـل ) را بـه معنى (شيطان )، و بعضى به معنى (بيهوده ) تفسيركرده اند، ولى همانگونه كه گفتيم (باطل ) معنى وسيعى دارد كه همه اينها و غير آن راشامل مى شود.
و در پـايـان آيه مى افزايد: (اينگونه خداوند براى مردم مثلهاى زندگيشان را بيان مىكند) (كذلك يضرب الله للناس ‍ امثالهم ).
يـعنى همينگونه كه خطوط زندگى مؤ منان و كفار، و اعتقادات و برنامه هاى عملى و نتائجكـار آنـهـا را در ايـن آيـات بـيـان فرموده ، سرنوشت حيات و عاقبت كار آنها را مشخص ‍ مىسازد.
(راغـب ) در (مـفـردات ) مـى گـويـد: (مثل ) به معنى سخنى است كه درباره چيزىگـفـته شود همانند سخنى كه درباره مطلب مشابه آن گفته شده ، تا يكى ديگر را تبيينكند.
از سـخـنـان ديگر او نيز استفاده مى شود كه اين كلمه گاه به معنى (مشابهت ) به كارمى رود، و گاه به معنى (توصيف ).
و ظـاهـرا در آيـه مـورد بـحـث مـنـظـور مـعـنـى دوم اسـت ، يـعـنـى خـداونـد ايـنـگونه توصيفحال مردم مى كند، همانگو نه كه در آيه 15 سوره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده: مـثـل الجنة التى وعد المتقون : (توصيف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده چنيناست ...).
بـه هـر حـال از ايـن آيـه به خوبى استفاده مى شود كه هر اندازه به حق نزديكتر باشيمبـه ايـمـان نـزديـكـتـريـم ، و بـه هـر انـدازه اعـتـقـاد وعـمـل مـا گـرايش به باطل داشته باشد از حقيقت ايمان دورتريم و به كفر نزديكتر!، كهخط ايمان و كفر همان خط حق و باطل است .
آيه و ترجمه


فـإ ذا لقـيـتـم الذيـن كـفروا فضرب الرقاب حتى إ ذا اءثخنتموهم فشدوا الوثاق فإ ما منابعد و إ ما فداء حتى تضع الحرب اءوزارها ذلك و لو يشاء الله لانتصر منهم و لكن ليبلوابـعـضـكـم بـبـعـض و الذيـن قـتـلوا فـى سـبـيـل الله فـلنيضل اءعملهم(4)
سيهديهم و يصلح بالهم(5)
و يدخلهم الجنة عرفها لهم(6)


ترجمه :

4 - هـنـگـامـى كه با كافران در ميدان جنگ رو به رو مى شويد گردنهايشان را بزنيد، وهـمـچنان ادامه دهيد تا به اندازه كافى دشمن را درهم بكوبيد، در اين هنگام اسيران را محكمبـبـنديد، سپس يا بر آنها منت گذاريد (و آزادشان كنيد) يا در برابر آزادى از آنها فديهبـگـيريد، و اين وضع همچنان ادامه يابد تا جنگ بار سنگين خود را بر زمين نهد، برنامهايـن اسـت ، و هـر گـاه خدا مى خواست خودش آنها را مجازات مى كرد، اما مى خواهد بعضى ازشـمـا را بـا بـعـضـى ديـگر بيازمايد، و كسانى كه در راه خدا كشته شدند خداوند هرگزاعمالشان را نابود نمى كند.
5 - به زودى آنها را هدايت مى كند و كار آنها را اصلاح مى كند.
6 - و آنـهـا را در بـهـشـت (جـاويدانش ) كه اوصاف آن را براى آنان بازگو كرده وارد مىكند.
تفسير:
در ميدان نبرد قاطعيت لازم است
هـمـانـگـونـه كه قبلا گفتيم آيات گذشته مقدمه اى بود براى آماده ساختن مسلمانان براىبـيـان يك دستور مهم جنگى كه در آيات مورد بحث مطرح شده است ، مى فرمايد: (هنگامىكـه بـا كـافـران در مـيـدان جـنـگ روبـرو مـى شـويـد بـا تـمام قدرت به آنها حمله كنيد وگردنهايشان را بزنيد)! (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب )
بـديـهـى اسـت گـردن زدن كـنايه از قتل است ، بنابراين ضرورتى ندارد كه جنگجويانكوشش خود را براى انجام خصوص اين امر به كار برند، هدف اين است كه دشمن از پاىدرآيـد، ولى چـون گـردن زدن روشـنـتـريـن مـصـداققتل بوده روى آن تكيه شده است .
و بـه هـر حـال ايـن حكم مربوط به ميدان نبرد است زيرا (لقيتم ) از ماده (لقاء) درايـن گـونـه مـوارد بـه مـعـنـى (جـنـگ ) است ، قرائن متعددى در خود اين آيه مانند مساءله(اسـارت اسـيـران ) و واژه (حـرب ) (جـنـگ ) و (شـهـادت در راه خـدا) كـه درذيل آيه آمده است گواه بر اين معنى است .
كـوتـاه سـخـن ايـن كـه (لقـاء) گـاه بـه مـعـنـى هـر گـونـه مـلاقـاتاسـتـعمال مى شود، و گاه به معنى روبرو شدن در ميدان جنگ است ، و در قرآن مجيد نيز درهر دو معنى به كار رفته ، و آيه مورد بحث ناظر به معنى دوم است .
و از ايـنجا روشن مى شود افرادى كه به منظور تبليغات ضد اسلامى آيه را طورى معنىكـرده اند كه اسلام مى گويد: (با هر كافرى روبرو شدى گردنش را بزن )! چيزىجز اعمال غرض و سوء نيت نيست ، و گرنه خود اين آيه صراحت در مساءله روبرو شدن درميدان جنگ دارد.
بديهى است هنگامى كه انسان با دشمنى خونخوار در ميدان نبرد روبرو مى شود اگر باقـاطـعـيـت هـر چه بيشتر حملات سخت و ضربات كوبنده بر دشمن وارد نكند خودش نابودخواهد شد، و اين دستور يك دستور كاملا منطقى است .
سپس مى افزايد: (اين حملات كوبنده بايد همچنان ادامه يابد تا به اندازه كافى دشمنرا درهـم بـكوبيد، و به زانو درآوريد، در اين هنگام اقدام به گرفتن اسيران كنيد، و آنهارا محكم ببنديد) (حتى اذا اثخنتموهم فشدوا الوثاق ).
(اثخنتموهم ) از ماده (ثخن ) (بر وزن شكن ) به معنى غلظت و صلابت است و به همينمناسبت به پيروزى و غلبه آشكار و تسلط كامل بر دشمن اطلاق مى شود.
گر چه غالب مفسران اين جمله را به معنى كثرت و شدت كشتار از دشمن گرفته اند، ولىچنانكه گفتيم اين معنى در ريشه لغوى آن نيست ، اما از آنجا كه گاه جز با كشتار شديد ووسـيـع دشـمـن ، خـطـر بر طرف نمى گردد يكى از مصاديق اين جمله در چنين شرائطى مىتواند مساءله كشتار بوده باشد نه مفهوم اصلى آن .
بـه هـر حـال آيـه فـوق بـيانگر يك دستور حساب شده جنگى است كه پيش از درهم شكستنقطعى مقاومت دشمن نبايد اقدام به گرفتن اسيران كرد، چرا كه پرداختن به اين امر گاهىسبب تزلزل موقعيت مسلمانان در جنگ خواهد شد، و پرداختن به امر اسيران و تخليه آنها درپشت جبهه آنها را از وظيفه اصلى بازمى دارد.
تعبير به (فشدوا الوثاق ) (با توجه به اين كه (وثاق ) به معنى طناب يا هر
چـيزى است كه با آن مى بندند) اشاره به محكم كارى در بستن اسيران است ، مبادا اسير ازفرصت استفاده كند و خود را آزاد ساخته و ضربه كارى وارد سازد.
در جـمـله بـعـد حكم اسيران جنگى را بيان مى كند كه بعد از خاتمه جنگ بايد در مورد آنهااجرا شود، مى فرمايد: يا بر آنها منت بگذاريد، و بدون عوض آزادشان كنيد، و يا از آنهافديه و عوض ‍ بگيريد و آزاد نمائيد (فاما منا بعد و اما فداء).
و بـه ايـن تـرتـيـب اسـيـر جـنـگـى را نـمـى تـوان بـعـد از پـايـان جـنـگ بـهقتل رسانيد، بلكه رهبر مسلمين طبق مصالحى كه در نظر مى گيرد آنها را گاه بدون عوض، گـاه بـا عـوض ، آزاد مـى سـازد، و اين عوض در حقيقت يك نوع غرامت جنگى است كه دشمنبايد بپردازد.
البـتـه حـكـم سـومـى در ايـن رابـطـه نيز در اسلام هست كه اسيران را بصورت بردگاندرآورند، ولى آن يك دستور الزامى نمى باشد بلكه در صورتى است كه رهبر مسلمين درشـرائط و ظـروف خـاصـى آن را لازم بـبـيـنـد، و شـايـد بـه هـمـيـندليل در متن قرآن صريحا نيامده ، و تنها در روايات اسلامى منعكس است .
فـقيه معروف ما (فاضل مقداد) در (كنز العرفان ) مى گويد: (آنچه از مكتب اهلبيتنـقـل شـده ايـن اسـت كه اگر اسير بعد از پايان جنگ گرفته شود امام مسلمين مخير در ميانسـه كـار است : آزاد ساختن بى قيد و شرط، و گرفتن فديه و آزاد كردن ، و برده ساختنآنها، و در هر صورت قتل آنها جايز نيست ).
او در جـاى ديـگر از سخن خود مى گويد: (مساءله بردگى از روايات استفاده شده نه ازمتن آيه ).
اين مساءله در ساير كتب فقهى نيز آمده است .
در بحث (بردگى ) كه ذيل اين آيات خواهد آمد باز به اين بحث اشاره خواهيم كرد.
سـپـس در دنـباله آيه مى افزايد: (اين وضع بايد همچنان ادامه يابد، و دشمنان را بايدهـمـچـنـان بـكـوبـيد، و گروهى را به اسارت درآوريد تا جنگ بار سنگين خود را بر زميننهد) (حتى تضع الحرب اوزارها).
تـنـهـا وقـتـى دست بكشيد كه توان مقابله دشمن را درهم شكسته باشيد، و آتش جنگ خاموشگردد.
(اوزار) جـمـع (وزر) بـه معنى (بار سنگين ) است ، و گاه بر (گناهان ) نيزاطلاق مى شود، چرا كه آنهم بار سنگينى بر دوش صاحبش مى باشد.
جـالب ايـنـكه اين بارهاى سنگين در آيه ، به (جنگ ) نسبت داده شده ، مى گويد: (جنگبـارهـاى خـود را بـر زمـيـن نـهـد) ايـن بـارهـاى سـنـگـيـن كـنايه از انواع (سلاحها) و(مشكلاتى ) است كه جنگجويان بر دوش دارند، و با آن روبرو هستند، و تا جنگ پاياننپذيرد اين بار بر دوش آنها است .
امـا كـى جـنـگ مـيـان اسـلام و كـفر پايان مى گيرد؟ اين سئوالى است كه مفسران پاسخهاىمتفاوتى به آن داده اند.
بـعضى مانند ابن عباس گفته اند: تا زمانى است كه بت پرستى بر صفحه جهان باقىنماند و آئين شرك برچيده شود.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: جـنـگ اسـلام و كـفـر هـمـچـنـان ادامـه دارد تـا مـسـلمـانـان بـر(دجـال ) پـيـروز شـونـد، و ايـن بـه اسـتـنـاد حـديـثـى اسـت كـه ازرسـول گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نـقـل شـده كـه فـرمـود: و الجـهـاد مـاض مـذ بـعـثـنـى الله الى انيـقـاتـل آخـر امـتـى الدجـال : (جـهاد همچنان ادامه دارد، از آن روز كه خدا مرا مبعوث كرد تازمانى كه
آخر امت من با دجال پيكار كنند).
بـحـث دربـاره (دجـال ) بـحـث دامـنـه دارى اسـت ، ولى ايـنـقـدر مـعـلوم اسـت كـه(دجـال ) مـرد فـريـبكار يا مردان فريبكارى هستند كه در آخر زمان براى منحرف ساختنمـردم از اصـل تـوحـيـد و حق و عدالت به فعاليت مى پردازند، و مهدى (عليه السلام ) باقدرت عظيمش آنها را درهم مى كوبد.
و بـه ايـن تـرتـيـب تـا دجـالان بـر صـفـحـه زمـيـن زنـدگـى مـى كـنـنـد پـيـكـار حـق وباطل ادامه دارد!
در حـقـيقت (اسلام ) با كفر دو نوع پيكار دارد: يكى پيكارهاى مقطعى است مانند غزواتىكـه پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) با دشمنان داشت كه بعد از پايان هر جنگشـمـشـيـرهـا به غلاف مى رفت ، و ديگر پيكار مستمرى است كه با (شرك و كفر و ظلم وفـسـاد) دارد، و ايـن امـرى اسـت مـسـتـمـر تـا زمـان گـسـتـرش ‍ حـكـومـتعدل جهانى به وسيله حضرت مهدى (عليه السلام ).
سپس اضافه مى كند: (برنامه شما همين گونه است ) (ذلك ).
(و هـر گـاه خدا مى خواست از طرق ديگر از آنها انتقام مى گرفت ) (و لو يشاء لانتصرمنهم ).
از طـريق صاعقه هاى آسمانى ، زلزله ها، تندبادها، و بلاهاى ديگر، ولى در اين صورتمـيـدان آزمـايـش تـعـطـيـل مـى شـد، (امـا خـدا مـى خواهد بعضى از شما را با بعضى ديگربيازمايد) (و لكن ليبلوا بعضكم ببعض ).
ايـن در حـقـيـقـت فـلسـفـه جـنـگ و نـكـتـه اصـلى درگـيـرى حـق وبـاطـل اسـت ، در ايـن پـيـكـارهـا صـفـوف مـؤ مـنـان واقـعـى و آنـهـا كـهاهل عملند از اهل سخن جدا مى شوند.
استعدادها شكوفا مى گردد، و نيروى استقامت و پايمردى زنده مى شود، و هدف
اصـلى زنـدگى دنيا كه آزمودگى و پرورش قدرت ايمان و ارزشهاى ديگر انسانى استتاءمين مى گردد.
اگـر مـؤ مـنـان كـنارى مى نشستند و سرگرم زندگى تكرارى روزانه بودند، و هر موقعگروه مشرك و ظالمى قيام مى كرد خداوند با نيروى غيبى و از طريق اعجاز آنها را درهم مىكوبيد، جامعه اى بى ارزش ، خمود، سست ، ضعيف و ناتوان به وجود مى آمد كه از ايمان واسلام نامى بيشتر نداشت .
خـلاصـه ايـنـكه خداوند براى استقرار آئينش نيازى به پيكار ما ندارد، اين ما هستيم كه درميدان مبارزه با دشمن پرورش مى يابيم و نيازمند به اين پيكار مقدسيم .
هـمـيـن مـعـنـى در آيـات ديـگـر قـرآن بـه صـورتـهـاى ديـگر بازگو شده است ، در سورهآل عمران آيه 142 مى خوانيم : ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما يعلم الله الذين جاهدوا منكمو يعلم الصابرين : (آيا چنان پنداشتيد كه شما با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد درحالى كه هنوز خداوند مجاهدان شما و صابران را مشخص نساخته است )؟
و در آيه قبل از آن آمده : و ليمحص الله الذين آمنوا و يمحق الكافرين : (هدف اين است كهخـداونـد (در سـايـه ايـن پـيـكارها) افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را نابودسازد).
در آخـرين جمله آيه مورد بحث از شهيدانى كه در اين پيكارها جان شيرين خود را از دست مىدهند، و حق بزرگى بر جامعه اسلامى دارند، سخن به ميان آورده مى گويد: (كسانى كهدر راه خـدا كـشـته شدند خداوند اعمالشان را هرگز نابود نمى كند) (و الذين قتلوا فىسبيل الله فلن يضل اعمالهم ).
زحـمـات و رنـجـهـا و ايثارهاى آنها از ميان نمى رود، همه در پيشگاه خدا محفوظ است ، در ايندنيا نيز آثار فداكاريهاى آنها باقى مى ماند، هر بانگ (لا اله
الا الله ) به گوش مى رسد محصول زحمات آنها است ، و هر مسلمانى در پيشگاه خدا سربـه سـجـده مـى نـهد از بركت فداكارى آنان است ، زنجيرهاى اسارت با زحمات آنها درهمشكسته شده و آبرو و عزت مسلمين مرهون آنها است .
اين يكى از مواهب الهى در مورد شهيدان است .
و سه موهبت ديگر در آيات بعد به آن مى افزايد.
نخست مى گويد: (خداوند آنها را هدايت مى كند) (سيهديهم ).
هدايت به مقامات عاليه ، و فوز بزرگ ، و رضوان الله .
ديگر اينكه (وضع حال آنها را اصلاح مى نمايد) (و يصلح بالهم ).
آرامش روح و اطمينان خاطر و نشاط معنويت و روحانيت به آنها مى بخشد، و هماهنگ با صفا ومعنويت فرشتگان الهى كه با آنها همدمند مى سازد.
و در جوار رحمتش آنها را به ضيافت خويش دعوت مى كند.
و آخـريـن مـوهـبـت اينكه : (آنها را در بهشت جاويدانش كه اوصافش را براى آنان بازگوكرده است وارد مى كند) (و يدخلهم الجنة عرفها لهم ).
بعضى از مفسران گفته اند نه تنها اوصاف كلى بهشت برين و روضه رضوان را براىآنـهـا بيان كرده بلكه اوصاف و نشانه هاى قصرهاى بهشتى آنها را نيز مشخص مى سازدبه گونه اى كه وقتى وارد بهشت مى شوند يكسر به سوى قصرهاى خويش ‍ مى روند!.
بـعـضـى نـيـز (عرفها) را از ماده (عرف ) (بر وزن فكر) به معنى (عطر و بوىخـوش ) تـفـسـيـر كـرده انـد، يـعنى خداوند آنها را وارد بهشتى مى كند كه سراسر آن رابراى ميهمانانش معطر ساخته .
ولى تفسير اول مناسبتر به نظر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز گـفـتـه انـد كـه اگـر ايـن آيـات را بـا آيـه و لا تـحـسـبن الذين قتلوا فىسـبـيـل الله امـواتـا (آل عمران - 169) ضميمه كنيم روشن مى شود كه منظور از (اصلاحبـال ) هـمان حيات جاودانى است كه شهيدان در سايه آن آماده حضور نزد پروردگار، باكنار رفتن حجابها و پرده ها مى شوند.
نكته ها:
1 - مقام والاى شهيدان
در تاريخ ملتها روزهائى پيش مى آيد كه بدون ايثار و فداكارى و دادن قربانيان بسيارخـطـرات بـر طـرف نـمـى شـود، و اهـداف بـزرگ و مـقدس محفوظ نمى ماند، اينجا است كهگـروهـى مـؤ مـن و ايـثارگر بايد به ميدان آيند، و با نثار خون خود از آئين حق پاسدارىكنند، در منطق اسلام به اينگونه افراد شهيد گفته مى شود.
اطـلاق (شـهـيـد) از مـاده (شـهـود) بر آنها يا به خاطر حضورشان در ميدان نبرد بادشمنان حق است ، يا به خاطر اينكه در لحظه شهادت فرشتگان رحمت را مشاهده مى كنند، ويـا بـه خـاطـر مشاهده نعمتهاى بزرگى است كه براى آنها آماده شده ، و يا حضورشان درپـيـشـگـاه خـداونـد اسـت آنـچـنـان كـه در آيـه شـريـفـه و لا تـحـسـبـن الذيـن قـتـلوا فـىسبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (آل عمران - 169) آمده است .
در اسـلام كـمـتـر كسى به پايه (شهيد) مى رسد، شهيدانى كه آگاهانه و با اخلاصنيت به سوى ميدان نبرد حق و باطل رفته ، و آخرين قطرات خون پاك خود را نثار مى كنند.
درباره مقام شهيدان روايات عجيبى در منابع اسلامى ديده مى شود كه حكايت از عظمت فوقالعاده ارزش كار شهيدان مى كند.
در حـديـثـى از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيـم : ان فـوقكـل بـر برا حتى يقتل الرجل شهيدا فى سبيل الله : (در برابر هر نيكى ، نيكى بهترىوجود دارد تا به شهادت در راه خدا رسد كه برتر از آن چيزى متصور نيست ).
در حـديـث ديـگـرى از آنـحـضـرت نـقـل شـده اسـت : المـجـاهـدون فـى الله قـواداهل الجنة !: (مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشتند)!.
در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من قطرة احب الى الله من قطرةدم فـى سـبـيـل الله ، او قـطـرة مـن دمـوع عـيـن فـى سـوادالليـل من خشية الله ، و ما من قدم احب الى الله من خطوة الى ذى رحم ، او خطوة يتم بها زحفافى سبيل الله !:
(هـيـچ قـطـرهاى محبوبتر در پيشگاه خدا از قطره خونى كه در راه او ريخته مى شود، ياقـطـره اشكى كه در تاريكى شب از خوف او جارى مى گردد، نيست ، و هيچ گامى محبوبتردر پيشگاه خدا از گامى كه براى صله رحم برداشته مى شود، يا گامى كه پيكار در راهخدا با آن تكميل مى گردد نمى باشد).
اگـر تـاريـخ اسـلام را ورق زنـيم مى بينيم ، قسمت مهمى از افتخارات را شهيدان آفريدهاند، و بخش عظيمى از خدمت را آنان كرده اند.
نـه تـنـهـا ديـروز، امروز نيز فرهنگ سرنوشت ساز (شهادت ) است كه لرزه بر اندامدشـمـنان مى افكند، و آنها را از نفوذ در دژهاى اسلام ماءيوس مى كند، و چه پر بركت استفرهنگ شهادت براى مسلمانان ، و چه وحشتناك است براى دشمنان اسلام .
ولى بـدون شـك (شهادت ) يك هدف نيست ، هدف پيروزى بر دشمن و پاسدارى از آئينحق است ، اما اين پاسداران بايد آنقدر آماده باشند كه اگر در اين مسير ايثار خون نيز لازمشود از آن دريغ ندارند، و اين است معنى امت شهيدپرور، نه اينكه شهادت را به عنوان يكهدف طلب كنند.
روى هـمـيـن جـهـت در آخـر حـديـث مـفـصـلى كـه از امـيـر مـؤ مـنـان (عـليـه السـلام ) ازرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دربـاره مـقـام شـهـيـداننـقـل شـده مـى خـوانـيـم : پـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوگند ياد كرد: و الذىنـفـسـى بـيـده لو كـان الانـبـيـاء فـى طـريـقهم لترجلوا لهم لما يرون من بهائهم و يشفعالرجل منهم سبعين الفا من اهل بيته و جيرته : (سوگند به كسى كه جانم در دست او استكه وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مركببـاشـنـد پـيـاده مـى شوند، به خاطر نور و ابهت آنان و هر يك از آنها هفتاد هزار نفر را ازخاندان و همسايگان خود شفاعت مى كند)!.
ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه شهادت در فرهنگ اسلام دو معنى متفاوت دارد: معنى(خاص ) و ديگرى معنى گسترده و (عام ).
مـعـنى خاص شهادت همان كشته شدن در معركه جنگ در راه خدا است كه احكام خاصى در فقهاسـلامـى دارد، از جـمـله عدم نياز شهيد به غسل و كفن ، بلكه با همان لباس خونين دفن مىشود!.
امـا مـعنى وسيع شهادت آن است كه انسان در مسير انجام وظيفه الهى كشته شود، يا بميرد.هر كس در حين انجام چنين وظيفه اى به هر صورت از دنيا برود شهيد است .
لذا در روايات اسلامى آمده است كه چند گروه شهيد از دنيا مى روند: 1- از پيامبر گرامىاسلام نقل شده اذا جاء الموت طالب العلم و هو على
هذا الحال مات شهيدا: (كسى كه در طريق تحصيل علم از دنيا برود شهيد مرده است )!.
2 - امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد: من مات منكم على فراشه و هو على معرفةحـق ربـه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا: (كسى كه در بستر از دنيا رود اما معرفت حقپـروردگـار و مـعـرفت واقعى پيامبر او و اهلبيتش را داشته باشد شهيد از دنيا رفته است)!.
3 - در حـديـث ديـگـرى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خـوانـيـم : مـنقـتـل دون مـاله فـهـو شـهـيـد: (كـسـى كـه بـراى دفـاع ازمال خود در برابر مهاجمين ايستادگى كند و كشته شود شهيد است ).
و هـمـچـنـيـن كـسان ديگرى كه در مسير حق كشته مى شوند يا مى ميرند، و از اينجا عظمت اينفرهنگ اسلامى و گسترش آن روشن مى شود.
اين بحث را با حديثى از امام على بن موسى الرضا (عليه االسلام ) پايان مى دهيم : او ازپـدرانـش از رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـننـقـل مـى كـنـد: اول مـن يـدخـل الجـنـة الشـهـيـد: (نـخـسـتـيـن كـسـى كـهداخل بهشت مى شود شهيد است ).
2 - اهداف جنگ در اسلام .
جـنـگ در اسـلام هـيـچـگاه به عنوان يك (ارزش ) تلقى نمى شود، بلكه از اين نظر كهمـايـه ويـرانـى و اتـلاف نـفـوس و نـيروها و امكانات است يك (ضد ارزش ) محسوب مىشود، لذا در بعضى از آيات قرآن در رديف عذابهاى الهى قرار گرفته ، در سوره
انـعـام آيـه 65 مـى خـوانـيـم : قـل هـو القـادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم و من تحتارجـلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض : (بگو خداوند قادر است عذابى ازطـرف بـالا (هـمـچون صاعقه ) يا از زير پاى شما (همچون زلزله ) بر شما بفرستد، ياشـمـا را بـه صورت دسته هاى پراكنده قرار دهد، و طعم جنگ و خونريزى را به گروهىاز شما وسيله گروه ديگر بچشاند)!.
در اينجا جنگ چيزى در رديف (صاعقه ) و (زلزله ) و بلاهاى زمينى و آسمانى شمردهشده است .و به همين دليل در اسلام تا آنجا كه امكان دارد از جنگ پرهيز مى شود.
ولى آنجا كه موجوديت امتى به خطر مى افتد، يا اهداف والاى مقدسش در معرض سقوط قرارمـى گـيـرد، در ايـنـجـا جـنـگ يـك ارزش مـى شـود و عـنـوان (جـهـاد فـىسبيل الله ) به خود مى گيرد.
بـه همين دليل در اسلام انواعى از جهاد وجود دارد: (جهاد ابتدائى آزادى بخش )، (جهاددفاعى )، (جهاد براى خاموش كردن آتش فتنه و شرك و بت پرستى ) كه شرح آنهارا در جاى ديگر گفته ايم
بـنـابـرايـن جـهـاد اسـلامـى بر خلاف آنچه دشمنان معاند تبليغ مى كنند هرگز به معنىتـحميل عقيده نيست ، و اصولا عقيده تحميلى در اسلام ارزشى ندارد، بلكه جهاد مربوط بهمـواردى اسـت كـه دشمن جنگ را بر امت اسلامى تحميل مى كند، يا آزاديهاى خداداد را از او مىگـيـرد، يـا مـى خواهد حقوق او را پايمال كند، و يا ظالمى گلوى مظلومى را مى فشارد كهبر مسلمانان فرض است به يارى مظلوم بشتابند، هر چند منجر به درگيرى با قوم ظالمشود.
در آيـات گـذشـتـه در يـك عـبارت ظريف و كوتاه نيز اين معنى منعكس شده است آنجا كه مىگويد كسانى كه كافر شدند از باطل پيروى مى كنند و مؤ منان
پيرو حقند، و به اين ترتيب جنگ ، جنگ حق و باطل است ، نه وسيله اى براى كشورگشائىو توسعه طلبى و غارت كردن سرمايه هاى ديگران و زورگوئى و قلدرى .
و نـيز به همين دليل در روايتى كه در تفسير آيات آورديم خوانديم كه آتش جنگ در جامعهانـسـانـى خاموش نمى شود مگر آن زمان كه دجالان درهم كوبيده شوند و محيط روى زمين ازلوث وجود آنان پاك گردد.
ايـن نـكـتـه قـابـل تـوجـه اسـت كه در اسلام مساءله همزيستى مسالمت آميز با پيروان اديانآسـمـانـى ديگر مورد تاءكيد قرار داده شده ، و در آيات و روايات و فقه اسلامى بحثهاىمشروحى در اين زمينه تحت عنوان (احكام اهل ذمه ) آمده است .
اگر اسلام طرفدار تحميل عقيده ، و توسل به زور و شمشير براى پيشرفت اهدافش بودقانون اهل ذمه و همزيستى مسالمت آميز چه معنى داشت ؟
3 - احكام اسراى جنگى
گـفـتـيـم مـسـلمـانـان هـيچگاه پيش از شكست كامل دشمن در ميدان نبرد نبايد به فكر گرفتناسيران باشند كارى كه به هر حال خطرات سنگينى در بر دارد.
ولى لحـن آيـات مورد بحث گواهى مى دهد كه بعد از پيروزى بر دشمن بايد بجاى كشتنآنـهـا اقـدام بـه اسـارت آنـان كـرد، لذا مـى گـويد: (هنگامى كه با دشمن روبرو شديدضربات سنگين خود را بر آنها وارد كنيد).
سـپـس مـى افزايد: هنگامى كه به قدر كافى نيروى آنها را درهم كوبيديد به گرفتن وبـسـتـن آنـهـا بـه پردازيد (فاذا لقيتم الذين كفروا فضرب الرقاب حتى اذا اثخنتموهمفشدوا الوثاق ).
به اين ترتيب بعد از غلبه بايد بجاى كشتن آنها را اسير كرد، كارى كه گريزى از آننـيـست ، چرا كه اگر دشمن رها شود باز ممكن است نيروى خود را تجديد سازمان دهد و حملهمجددى را آغاز نمايد.
امـا بـعـد از اسـارت صحنه دگرگون مى شود، و اسير با تمام جناياتى كه مرتكب شدهاسـت به صورت يك امانت الهى در دست مسلمين درمى آيد كه بايد حقوق بسيارى را دربارهاو رعايت كرد.
قـرآن مـجـيـد از كـسـانـى كـه ايـثـار كـردنـد و غـذاى خـود را بـه اسـيـرى دادنـدتـجـليـل و احترام به عمل مى آورد، و مى گويد: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما واسـيرا: (ابرار و نيكان غذاى خود را با آنكه به آن علاقه و نياز دارند به فقير و يتيمو اسـيـر مى دهند) (اين آيه طبق روايت معروف در مورد حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عـليـه االسـلام ) نـازل شـده كه روزه دار بودند و غذاى افطار خود را به مسكين و يتيم واسير دادند).
حـتـى در مـورد اسـيـرانـى كـه اسـتـثـنـائا بـه خـاطـر خـطـرنـاك بـودنـشـان يـا بـهعـلل ارتـكـاب جـرائم خـاصـى اعـدام مـى شـونـد دسـتـور داده شـدهقـبـل از اجراى حكم با آنها نيكى شودچنانكه در حديثى از على (عليه السلام ) مى خوانيم :اطعام الاسير و الاحسان اليه حق واجب و ان قتلته من الغد: (غذا دادن به اسير و نيكى نسبتبه او حق واجبى است هر چند بنا باشد كه فردا او را اعدام كنى ).
و احاديث در اين زمينه بسيار است .
حـتـى در حديثى از امام (على بن الحسين ) (عليه االسلام ) آمده است كه فرمود: اذا اخذتاسيرا فعجز عن المشى و ليس ‍ معك محمل فارسله ، و لا تقتله ،
فـانـك لا تـدرى ما حكم الامام فيه : (هنگامى كه اسيرى گرفتى و او را با خود مى آورىاگـر از راه رفـتـن نـاتـوان شـد و مـركـبـى بـراىحـمـل او ندارى او را رها كن ، و به قتل مرسان ، چرا كه نمى دانى هنگامى كه او را نزد امامآوردى چه حكمى درباره او خواهد كرد.
حـتـى در حـالات پـيـشـوايـان اسلام در تاريخ آمده است كه آنها از همان غذائى كه خودشانتناول مى كردند به اسيران مى دادند.
اما حكم اسير همانگونه كه در تفسير آيات گفتيم بعد از خاتمه جنگ يكى از سه چيز است: آزاد كـردن بى قيد و شرط ، آزاد كردن مشروط به پرداخت فديه (غرامت ) و برده ساختناو، و البـتـه انـتخاب يكى از اين سه امر منوط به نظر امام و پيشواى مسلمين است . و او همبـا در نـظـر گـرفـتـن شـرائط اسـيـران و مـصـالح اسـلام و مـسـلمـيـن از نـظـرداخل و خارج آنچه را شايسته تر باشد برمى گزيند و دستور اجرا مى دهد.
بـنـابـرايـن نـه غـرامـت گـرفـتـن جـنبه الزامى دارد نه برده گرفتن ، بلكه اينها تابعمصالحى است كه امام مسلمين پيش بينى مى كند، هر گاه مصلحت نباشد از آن چشم مى پوشدو اسيران را بدون غرامت و بردگى آزاد مى كند.
دربـاره فـلسـفـه گـرفـتـن فـداء در جـلد 7 صـفـحه 250 به بعد مشروحا بحث كرده ايم(ذيل آيه 70 سوره انفال ).
4 - بردگى در اسلام
گـر چـه در قـرآن مـجيد مساءله (استرقاق ) (برده گيرى و برده دارى ) به عنوان يكدستور حتمى در مورد اسيران جنگى نيامده است ولى انكار نمى توان كرد
كـه احـكـامـى در قـرآن بـراى بـردگـان ذكـر شـده اسـت كـهاصـل وجـود بردگى را حتى در زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و صدر اسلاماثـبـات مـى كـنـد، مانند احكامى كه در مورد ازدواج با بردگان ، يا احكام محرميت يا مساءلهمـكـاتـبـه (قـرارداد بـراى آزادى بـردگـان ) كـه در آيات متعددى از قرآن در سوره نساء -نحل - مؤ منون - نور - روم و احزاب آمده است .
ايـنـجا است كه بعضى بر اسلام خرده مى گيرند كه چرا اين آئين الهى با آن همه محتوا وارزشـهـاى والاى انسانى مساءله بردگى را به كلى الغاء نكرده ، و طى يك حكم قطعى وعمومى آزادى همه بردگان را اعلام ننموده است ؟!.
درسـت اسـت كـه اسلام سفارش زيادى در مورد بردگان كرده ، اما آنچه مهم است آزادى بىقـيد و شرط آنها است ، چرا انسانى مملوك انسان ديگرى باشد و آزادى را كه بزرگترينعطيه الهى است از دست دهد؟!
پاسخ :
در يك جمله كوتاه بايد گفت كه اسلام برنامه دقيق و زمانبندى شده براى آزادى بردگاندارد كـه بـالمـال هـمـه آنـهـا تـدريـجـا آزاد مـى شـونـد، بـى آنـكـه ايـن آزادى عـكـسالعمل نامطلوبى در جامعه به وجود آورد.
ولى پيش از آنكه به توضيح اين طرح دقيق اسلامى بپردازيم ذكر چند نكته را مقدمتا لازممى دانيم .
1 - اسلام هرگز ابداع كننده بردگى نبوده است اسلام هرگز ابداع كننده بردگى نبودهاست ، بلكه در حالى ظهور كرد كه مساءله بردگى سراسر جهان را گرفته بود، و باتـار و پـود جـوامـع بـشـرى آمـيـخـتـه بـود، حـتى بعد از اسلام نيز در تمام جوامع مساءلهبردگى ادامه يافت ، تا حدود يكصدسال قبل كه (نهضت آزادى بردگان ) شروع شد،چرا كه
بـه خـاطـر دگـرگـون شـدن نـظـام زنـدگـى بـشـر مـسـاءله بـردگـان بـهشكل قديمى ديگر قابل قبول نبود.
الغـاى بـردگـى نـخـست از اروپا شروع شد سپس در ساير كشورها از جمله آمريكا و آسياگسترش يافت .
در انـگـلسـتـان تـا سـال 1840 مـيـلادى ، و در فـرانـسـه تـاسـال 1848، و در هـلنـد تـا سـال 1863، و در آمـريـكـا تـاسـال 1865 بـردگـى ادامـه داشـت ، و سـپـس كـنـگـره(بـروكـسـل ) ضمن اعلاميه اى تصميم به الغاى بردگى در سراسر جهان گرفت ، واين در سال 1890 بود (يعنى كمتر از صدسالقبل ).
2 - تـغـيـيـر شـكـل بـردگى در دنيا امروز: درست است كه غربيها به اصطلاح پيشقدم درالغـاى بردگى بودند، اما وقتى دقيقا مساءله را بررسى مى كنيم مى بينيم بردگى نهتـنـهـا ريـشـه كـن نـشـد، بـلكـه بـه صـورت خـطـرنـاكـتـر و وحـشـتـنـاكـتـرى يـعـنـى درشـكـل اسـتـعـمـار مـلتـهـا و بردگى مستعمرات آشكار گشت ، بطورى كه هر قدر بردگىفـردى رو بـه ضـعف مى گذاشت بردگى دستجمعى و استعمار قوى تر و نيرومندتر مىشـد، امـپـراطـورى انگلستان كه پيشقدم در الغاى بردگى بود پيشقدم در امر استعمار نيزمحسوب مى شود!.
جـناياتى كه استعمارگران غربى در طول مدت استعمار خود انجام دادند نه تنها كمتر ازجنايات دوران بردگى نبود، بلكه از شدت و گسترش بيشترى برخوردار بود.
حـتـى بـعد از آزاد شدن مستعمرات باز بردگى ملتها ادامه يافت چرا كه اين آزادى ، آزادىبـه اصـطـلاح سـيـاسـى بـود، ولى اسـتـعـمـار اقـتـصادى و فرهنگى هنوز در بسيارى ازمستعمرات آزاد شده و غير آن حكمفرما است .
مخصوصا كشورهاى كمونيستى كه براى مساءله الغاى بردگى بيش از همه سينه چاك مىكنند خود گرفتار يكنوع برده دارى شرم آور عمومى هستند،
و مردمى كه در اين كشورها زندگى مى كنند مانند بردگان كمترين اختيارى از خود ندارند،و هـمـه چـيـز آنـهـا را گـردانندگان حزب كمونيست تعيين مى كنند، و اگر كسى اظهار نظرمـخـالفـى كـنـد يـا بـه اردوگـاهـهـاى كـار اجـبـارى فـرسـتـاده مـى شـود، يـا در سـيـاهچـال زنـدان مـى افـتد، و يا اگر از دانشمندان باشد به عنوان (بيمار روانى )! روانهتيمارستانها مى گردد.
خـلاصـه ايـنـكـه بـردگـى تـابـع اسـم نـيـست ، آنچه زشت و ناپسند است مفهوم و محتواىبردگى است ، و مى دانيم اين مفهوم و محتوا در كشورهاى استعمار زده و در ممالك كمونيستىبه بدترين اشكال پياده مى شود.
نـتـيـجـه ايـنـكـه الغـاى بـردگـى در جـهـان امروز صورى بوده و در حقيقت تنها يك تغييرشكل است !.
3 - سـرنـوشـت دردنـاك بـردگـان در گـذشـتـه - بـردگـان درطـول تـاريخ سرنوشت بسيار دردناكى داشته اند، به عنوان نمونه بردگان اسپارتهارا كـه بـه اصـطـلاح قـومـى مـتـمـدن بـودنـد در نـظـر مـى گـيـريـم ، بـهقـول نـويـسنده روح القوانين غلامان اسپارتى به قدرى بدبخت بودند كه تنها غلام يكنـفر نبودند، بلكه غلام تمام جامعه محسوب مى شدند، و هر كس بدون ترس از قانون مىتـوانـسـت هـر قـدر بخواهد غلام خود يا ديگرى را آزار و شكنجه دهد، و در حقيقت زندگانىآنها از حيوانات نيز بدتر بود.
از زمـانـى كـه بـردگـان را از كـشـورهـاى عـقـب افـتـاده صـيـد مى كردند تا هنگامى كه دربـازارهاى فروش عرضه مى شد بسيارى از آنها مى مردند، و باقيمانده وسيله اى بودندبـراى بـهره گيرى برده فروشان طماع و اندك غذائى كه به آنها مى دادند براى زندهمـانـدن و كـار كـردن بـود، و بـه هـنـگـام پـيـرى و بـيـمـاريـهـاى صـعـب آنـهـا را بـهحال خود رها مى كردند تا به شكل دردناكى جان دهند!
لذا نام بردگى در طول تاريخ با انبوهى از جنايات هولناك همراه است .
بـا روشـن شدن اين چند نكته به صورت فشرده به طرح اسلام در زمينه آزادى تدريجىبردگان بازمى گرديم .
4 - طرح اسلام براى آزادى بردگان
آنـچه غالبا مورد توجه قرار نمى گيرد اين است كه اگر نظام غلطى در بافت جامعه اىوارد شـود ريـشـه كن كردن آن احتياج به زمان دارد، و هر حركت حساب نشده نتيجه معكوسىخـواهد داشت ، درست همانند انسانى كه به يك بيمارى خطرناك مبتلا شده و بيماريش كاملاپـيـشـرفـت نـمـوده اسـت ، و يـا شـخـص مـعـتـادى كـه دهـهـاسال به اعتياد زشت خود خو گرفته ، در اينگونه موارد حتما بايد از (برنامه هاى زمانبندى ) شده استفاده كرد.
صـريـحـتر بگوئيم : اگر اسلام طبق يك فرمان عمومى دستور مى داد همه بردگان موجوددر آن را آزاد كـنـنـد، چـه بـسـا بـيـشـتـر آنـهـا تلف مى شدند، زيرا گاه نيمى از جامعه رابردگان تشكيل مى دادند، آنها نه كسب و كار مستقلى داشتند، و نه خانه و لانه و وسيله اىبراى ادامه زندگى .
اگـر در يك روز و يك ساعت معين همه آزاد مى شدند يك جمعيت عظيم بيكار ظاهر مى گشت كههـم زنـدگـى خـودش بـا خـطـر مـواجـه بـود و هـم مـمـكـن بـود نـظـم جـامـعـه رامـخـتـل كـنـد، و بـه هـنـگـامـى كـه مـحـروميت به او فشار مى آورد به همه جا حمله ور شود ودرگيرى و خونريزى به راه افتد.
ايـنـجا است كه بايد تدريجا آزاد شوند، و جذب جامعه گردند، نه جان خودشان به خطربيفتد، و نه امنيت جامعه را به خطر اندازند، و اسلام درست اين برنامه حساب شده را تعقيبكرد.
ايـن بـرنـامـه مـواد زيادى دارد كه رؤ س مسائل آن به طور فشرده و فهرست وار در اينجامطرح مى شود و شرح آن نياز به كتاب مستقلى دارد:
ماده اول - بستن سرچشمه هاى بردگى
بـردگـى در طـول تـاريخ اسباب فراوانى داشته ، نه تنها اسيران جنگى و بدهكارانىكـه قـدرت بـر پرداخت بدهى خود نداشتند به صورت برده درمى آمدند كه زور و غلبهنـيـز مـجـوز بـرده گـرفـتـن و بـرده دارى بـود، كشورهاى زورمند نفرات خود را با انواعسلاحها به ممالك عقب افتاده آفريقائى و مانند آن مى فرستادند، و گروه ، گروه از آنهارا گرفته و اسير كرده و با كشتيها به بازارهاى ممالك آسيا و اروپا مى بردند.
اسـلام جـلو تمام اين مسائل را گرفت ، تنها در يك مورد اجازه برده گيرى داد و آن در مورداسـيـران جـنگى بود، و تازه آن نيز جنبه الزامى نداشت ، و به طورى كه در تفسير آياتفـوق گـفـتيم اجازه مى داد طبق مصالح اسيران را بى قيد و شرط يا پس از پرداخت فديهآزاد كنند.
در آن روز زنـدانهائى نبود كه بتوان اسيران جنگى را تا روشن شدن وضعشان در زنداننـگـهـداشـت ، و راهـى جز تقسيم كردن آنها در ميان خانواده ها و نگهدارى به صورت بردهنداشت .
بـديـهـى اسـت هـنـگامى كه چنين شرائطى تغيير يابد هيچ دليلى ندارد كه امام مسلمين حكمبـردگـى را دربـاره اسيران بپذيرد مى تواند آنها را از طريق (من ) و (فداء) آزادسازد، زيرا اسلام پيشواى مسلمين را در اين امر مخير ساخته تا با در نظر گرفتن مصالحاقدام كند، و به اين ترتيب تقريبا سرچشمه هاى بردگى جديد در اسلام بسته شده است.
ماده دوم - گشودن دريچه آزادى
اسـلام بـرنامه وسيعى براى آزاد شدن بردگان تنظيم كرده است كه اگر مسلمانان آن راعمل مى كردند در مدتى نه چندان زياد همه بردگان تدريجا
آزاد و جذب جامعه اسلامى مى شدند.
رؤ وس اين برنامه چنين است :
الف - يـكـى از مـصـارف هـشـتـگانه زكات در اسلام خريدن بردگان و آزاد كردن آنها است(تـوبـه - آيـه 60) و بـه ايـن تـرتـيـب يـك بـودجه دائمى و مستمر براى اين امر در بيتالمـال اسـلامـى در نـظـر گـرفـتـه شـده كـه تـا آزادىكامل بردگان ادامه خواهد داشت .
ب - بـراى تـكميل اين منظور مقرراتى در اسلام وضع شده كه بردگان طبق قراردادى كهبا مالك خود مى بندند بتوانند از دسترنج خود آزاد شوند (در فقه اسلامى فصلى در اينزمينه تحت عنوان (مكاتبه ) آمده است ).
ج - آزاد كـردن بـردگـان يـكـى از مـهـمـتـريـن عـبـادات واعمال خير در اسلام است ، و پيشوايان اسلام در اين مساءله پيشقدم بودند، تا آنچه كه درحـالات عـلى (عـليـه السلام ) نوشته اند: اعتق الفا من كديده : (هزار برده را از دسترنجخود آزاد كردند)!
د - پـيشوايان اسلام بردگان را به كمترين بهانه اى آزاد مى كردند تا سرمشقى براىديگران باشد، تا آنجا كه يكى از بردگان امام باقر (عليه السلام ) كار نيكى انجام دادامـام (عـليـه السـلام ) فـرمـود: اذهـب فـانـت حـر فـانـى اكـره ان اسـتـخـدم رجـلا مـناهـل الجـنـة : (بـرو تـو آزادى كـه مـن خـوش نـدارم مـردى ازاهل بهشت را به خدمت خود درآورم ).
در حـالات امـام سـجـاد عـلى بـن الحـسين (عليه االسلام ) آمده است : (خدمتكارش آب بر سرحضرت مى ريخت ظرف آب افتاد و حضرت را مجروح كرد، امام (عليه السلام ) سر را
بـلنـد كـرد، خـدمـتـكـار گـفت : و الكاظمين الغيظ حضرت فرمود: (خشمم را فرو بردم )عـرض كـرد: و العـافـين عن الناس فرمود: (خدا تو را ببخشد) عرض كرد: و الله يحبالمحسنين فرمود: (برو براى خدا آزادى ).
ه - در بـعـضـى از روايـات اسـلامـى آمـده اسـت : بـردگـان بـعـد از هـفـتسـال خود به خود آزاد مى شوند، چنانكه از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : من كانمـؤ مـنـا فـقـد عـتـق بـعـد سـبـع سـنـيـن ، اعـتـقـه صـاحـبـه ام لم يـعـتـقـه ، و لايـحـل خـدمـة مـن كـان مـؤ مـنـا بـعـد سـبـعة سنين : (كسى كه ايمان داشته باشد بعد از هفتسـال آزاد مـى شـود صـاحـبـش بخواهد يا نخواهد و به خدمت گرفتن كسى كه ايمان داشتهباشد بعد از هفت سال حلال نيست .
در هـمـيـن بـاب حـديـثـى از پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نقل شده كه فرمود: ما زال جبرئيل يوصينى بالمملوك حتى ظننت انه سيضرب له اجلا يعتقفـيه : (پيوسته جبرئيل سفارش بردگان را به من مى كرد تا آنجا كه گمان كردم بهزودى ضرب الاجلى براى آنها مى شود كه به هنگام رسيدن آن آزاد شوند).
و - كـسـى كـه برده مشتركى را نسبت به سهم خود آزاد كند موظف است بقيه را نيز بخرد وآزاد كند.
و هر گاه بخشى از بردهاى را كه مالك تمام آن است آزاد كند اين آزادى سرايت كرده و خودبخود همه آزاد خواهد شد!
ز - هـر گـاه كـسى پدر يا مادر و يا اجداد و يا فرزندان يا عمو يا عمه يا دائى يا خاله ،يا برادر يا خواهر و يا برادرزاده و يا خواهرزاده خود را مالك شود فورا آزاد مى شوند.
ح - هـر گـاه مـالك از كـنـيز خود صاحب فرزندى شود فروختن آن كنيز جائز نيست و بايدبعد از سهم ارث فرزندش آزاد شود.
اين امر وسيله آزادى بسيارى از بردگان مى شد، زيرا بسيارى از كنيزان به منزله همسرصاحب خود بودند و از آنها فر زند داشتند.
ط - كـفـاره بـسـيـارى از تـخـلفـات در اسـلام آزاد كـردن بـردگـان قـرار داده شـده كـفـارهقـتل خطا - كفاره ترك عمدى روزه - و كفاره قسم را به عنوان نمونه در اينجا مى توان نامبرد).
ى - پاره اى از مجازاتهاى سخت است كه اگر صاحب برده نسبت به بردهاش انجام دهد خودبه خود آزاد مى شود.
ماده سوم - احياى شخصيت بردگان
در دوران برزخى كه بردگان مسير خود را طبق برنامه حساب شده اسلام به سوى آزادىمـى پـيـمـايـند اسلام براى احياى حقوق آنها اقدامات وسيعى كرده است ، و شخصيت انسانىآنـان را احـيـاء نـمـوده ، تا آنجا كه از نظر شخصيت انسانى هيچ تفاوتى ميان بردگان وافراد آزاد نمى گذارد و معيار ارزش را همان تقوا قرار مى دهد، لذا به بردگان اجازه مىدهـد هـمـه گـونه پستهاى مهم اجتماعى را عهده دار شوند، تا آنجا كه بردگان مى توانندمقام مهم قضاوت را عهده دار شوند.
در عـصـر پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) نيز مقامات برجسته اى از فرماندهىلشكر گرفته تا
پستهاى حساس ديگر به بردگان يا بردگان آزاد شده سپرده شد.
بـسـيـارى از يـاران بـزرگ پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بردگان بودند و يابـردگـان آزاد شـده ، و در حقيقت بسيارى از آنها به صورت معاون براى بزرگان اسلامانجام وظيفه مى كردند.
سـلمـان و بلال و عمار ياسر و قنبر را در اين گروه مى توان نام برد، بعد از غزوه بنىالمـصـطـلق پـيـامـبـر (صـلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يكى از كنيزان آزاد شده اين قبيلهازدواج كرد و همين امر بهانه اى آزادى تمام اسراى قبيله شد.
ماده چهارم - رفتار انسانى با بردگان
در اسـلام دسـتـورات زيادى درباره رفق و مدارا با بردگان وارد شده تا آنجا كه آنها رادر زندگى صاحبان خود شريك و سهيم كرده است .
پـيـغـمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى فرمود: كسى كه برادرش زير دست اواسـت بـايـد، از آنـچـه مـى خـورد به او بخوراند و از آنچه مى پوشد به او بپوشاند، وزيادتر از توانائى به او تكليف نكند.
عـلى (عـليـه السـلام ) بـه غلام خود (قنبر) مى فرمود: (من از خداى خود شرم دارم كهلبـاسـى بـهـتـر از تـو بـپـوشـم ، زيـرا رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مىفرمود: از آنچه خودتان مى پوشيد بر آنها بپوشانيد و از آنچه خود مى خوريد به آنهاغذا دهيد).

next page

fehrest page

back page