بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 20, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

اسباب هدايت از نظر (تشريع ) دعوت رسولان خدا، و از نظر (تكوين ) گاه نعمت وگاه مصيبت است ، اما در اين كوردلان بيخبر هيچ يك از اين امور مؤ ثر نمى افتد، مقصر آنهاهستند تو نيستى ، تو وظيفه ابلاغ را انجام داده اى .
تعبير (اذا اذقنا) (هنگامى كه بچشانيم ) در آيه فوق در مورد رحمت پروردگار و دربعضى از آيات ديگر قرآن در مورد عذاب الهى ، ممكن است اشاره به اين باشد كه نعمتهاو مصائب اين دنيا هر چه باشد در مقابل نعمتها و مصائب آخرت چيز اندكى است ، و يا اينكهاين افراد كم ظرفيت با مختصر نعمتى مست و مغرور، و با مختصر مصيبتى ماءيوس و كفورمى شوند.
اين نكته نيز قابل توجه است كه نعمت را به خودش نسبت مى دهد چرا كه مقتضاى رحمت اواست ، و مصائب و بلاها را به آنها، چرا كه نتيجهاعمال خودشان است .
اين نكته را نيز قبلا گفته ايم كه تعبير به (انسان ) در اين گونه آيات اشاره بهطبيعت (انسان تربيت نايافته ) است كه فكرى كوتاه و روحى ضعيف و كوچك دارد،تكرار آن در آيه فوق تاءكيدى است بر همين معنى .
سپس براى نشان دادن اين واقعيت كه هر گونه نعمت و رحمت در اين عالم از سوى خدا است ،و كسى از خود چيزى ندارد، به يك مساءله كلى و يك مصداق روشن آن اشاره كرده ، مىفرمايد (مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين براى خدا است و هر چه بخواهد مى آفريند)(لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء).
و به همين دليل همه ريزخوار خوان نعمت او هستند، و نيازمندان لطف و رحمت او، لذا نه غروربه هنگام نعمت منطقى است ، و نه ياس به هنگام مصيبت !
نمونه روشنى از اين واقعيت كه هيچكس از خود چيزى ندارد، و هر چه هست از ناحيه او استاينكه : (به هر كس اراده كند دختر مى بخشد و به هر كس بخواهد پسر) (يهب لمن يشاءاناثا و يهب لمن يشاء الذكور).
(يا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مى دهد، و هر كس را بخواهد عقيم و بىفرزند مى گذارد) (او يزوجهم ذكرانا و اناثا ويجعل من يشاء عقيما).
و به اين ترتيب مردم به چهار گروه تقسيم مى شوند : آنهائى كه تنها پسر دارند و درآرزوى دخترى هستند، و آنها كه دختر دارند و در آرزوى پسرى ، و آنها كه هر دو را دارند، وگروهى كه فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مى كشد.
و عجب اينكه هيچكس نه در زمانهاى گذشته و نه امروز كه علوم و دانشها پيشرفت فراوانكرده قدرت انتخاب در اين مساءله را ندارد، و على رغم تمام تلاشها و كوششها هنوز كسىنتوانسته است عقيمان واقعى را فرزند ببخشد،
و يا نوع فرزند را طبق تمايل انسان تعيين كند گر چه نقش بعضى از غذاها و داروها را درافزايش احتمال تولد پسر يا دختر نمى توان انكار كرد، ولى بايد دانست كه اينها فقطاحتمال را افزايش مى دهد، و نتيجه هيچيك قطعى نيست .
و اين يك نمونه بارز از عدم توانائى انسان از يكسو، و نشانه روشن از مالكيت و حاكميتو خالقيت خداوند از سوى ديگر است ، چه مثال زنده و آشكارى ؟
جالب اينكه : در اين آيات اناث دختران ) را بر ذكور (پسران ) مقدم داشته تا از يكسوبيانگر اهميتى باشد كه اسلام به احياى شخصيت زن مى دهد، و از سوى ديگر به آنهاكه به خاطر پندارهاى غلط از تولد دختر كراهت داشتند بگويد او بر خلاف خواسته شماآنچه را كه به آن تمايل نداريد مى دهد، و ايندليل بر اين است كه انتخاب به دست شما نيست .
تعبير به (يهب ) (مى بخشد) دليل روشنى است كه هم دختران هديه الهى هستند و همپسران ، و فرق گذاشتن ميان اين دو از ديدگاه يك مسلمان راستين صحيح نيست ، هر دو(هبه ) او مى باشند.
تعبير (يزوجهم ) در اينجا به معنى تزويج نيست ، بلكه منظور جمع كردن ميان اين دوموهبت براى گروهى از انسانها است ، و به عبارت ديگر واژه (تزويج ) گاه به معنىجمع كردن ميان اشياء مختلف ، يا اجناس گوناگون مى آيد، چرا كه زوج دراصل به معنى دو چيز يا دو شخص است كه با يكديگر قرين گردند.
بعضى تعبير فوق را به معنى تولد پسران و دختران به ترتيب پشت سر هم دانستهاند، و بعضى به معنى تولد فرزندان دوقلو كه يكى پسر و ديگرى دختر باشد.
ولى در تعبير فوق هيچ نشانه اى بر اين تفسيرها وجود ندارد.
بعلاوه با ظاهر آيه نيز سازگار نيست ، زيرا آيه مى خواهد از گروه سومى خبر دهد كههم صاحب دخترند و هم صاحب پسر.
به هر حال نه تنها در موضوع تولد فرزندان كه در همه چيز مشيت خداوند حاكم مطلقاست ، و او قادرى است آگاه و حكيم كه علم و قدرتش با هم قرين است ، لذا در پايان آيهمى افزايد: (او دانا و قادر است ) (انه عليم قدير).
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (عقيم ) از ماده (عقم ) (بر وزنبخل و همچنين بر وزن فهم ) در اصل به معنى خشكى و يبوست است كه مانع ازقبول اثر مى شود، و زنان عقيم به زنانى مى گويند كه رحم آنها آمادگى براىپذيرش نطفه مرد و پرورش فرزند ندارد، بادهاى (عقيم ) را از اين جهت عقيم مىگويند كه قادر بر پيوند ابرهاى باران زا نيست ، و روز (عقيم ) به روزى گفته مىشود كه سرور و شادى در آن نباشد، و اينكه از روز قيامت به عنوان (يوم عقيم ) يادشده به خاطر آن است كه روزى بعد از آن نيست كه بتوانند به جبران گذشته بپردازند.
و بالاخره اگر به غذاهائى كه ميكرب آنها كاملا كشته شده (معقم ) مى گويند بهخاطر آن است كه اين موجودات مضر ديگر در آن پرورش ‍ نمى يابند.
آيه و ترجمه


و ما كان لبشر اءن يكلمه الله إ لا وحيا اءو من وراى حجاب اءويرسل رسولا فيوحى بإ ذنه ما يشاء إ نه على حكيم(51)


ترجمه :

51 - شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد، مگر از طريق وحى ، يا از وراءحجاب ، يا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى كند، چرا كه اوبلند مقام و حكيم است .
شان نزول :
بعضى از مفسران شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند كه حاصلش ‍ چنين است : جمعىاز يهود خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و عرض كردند: چرا تو باخداوند سخن نمى گوئى ؟ و به او نگاه نمى كنى ؟ اگر پيامبرى همانگونه كه موسى(عليه السلام ) با او سخن گفت و به او نگاه كرد تو نيز چنين كن ، ما هرگز به توايمان نمى آوريم مگر اينكه همين كار را انجام دهى ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )فرمود: موسى هرگز خدا را نديد، اينجا بود كه آيه فوقنازل شد (و چگونگى ارتباط پيامبران را با خداوندمتعال تشريح كرد).
تفسير:
طرق ارتباط پيامبران با خداوند
همانگونه كه در آغاز اين سوره گفتيم در اين سوره تكيه خاصى روى مساءله وحى ونبوت شده است ، سوره با مساءله وحى آغاز شد، و با مساءله وحى كه همين آيات استپايان مى يابد.
و از آنجا كه در آيات گذشته از نعمتهاى الهى سخن در ميان بود اين آيات از مهمتريننعمتهاى پروردگار و پربارترين مواهب او براى جهان انسانيت كه همان مساءله وحى وارتباط انبياء با خدا است سخن مى گويد.
نخست مى فرمايد: (شايسته هيچ انسانى نيست كه خدا با او سخن بگويد (و با اوروبرو گردد، چرا كه او منزه از جسم و جسمانيت است ) مگر از طريق وحى و الهام مرموز بهقلب او) (و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا).
(يا شنيدن سخنان پروردگار از پشت حجاب ) (او من وراء حجاب ).
آنگونه كه موسى بن عمران در كوه طور سخن مى گفت ، و پاسخ مى شنويد، از طريقامواج صوتى كه خداوند در فضا ايجاد مى كند بى آنكه كسى او را مشاهده كند چرا كه اومشاهده كردنى نيست .
(و يا از طريق فرستادن رسولى كه پيام الهى را به او ابلاغ كند) (اويرسل رسولا).
آنگونه كه فرشته وحى و پيك الهى (جبرئيل امين ) بر پيامبر اسلامنازل مى شد.
(در اين هنگام فرستاده الهى به فرمان پروردگار آنچه را خدا مى خواهد به پيامبرشوحى مى كند) (فيوحى باذنه ما يشاء).
آرى راهى براى سخن گفتن خداوند با بندگان جز اين سه راه نيست (چرا كه او بلند مقامو حكيم است ) (انه على حكيم ).
بالاتر از آن است كه ديده شود، يا با زبان سخن گويد، و تمام افعالش ‍ حكيمانه است، و ارتباطش با پيامبران روى حساب .
اين آيه در حقيقت پاسخى است روشن به افرادى كه به خاطر بى خبرى ممكن است توهمكنند مساءله وحى دليل بر اين است كه پيامبران خدا را مى بينند، و با او سخن مى گوينداين آيه روح و حقيقت وحى را به صورت فشرده و دقيقى منعكس كرده است .
از مجموع آيه چنين بر مى آيد كه راه ارتباط پيامبران با خدا منحصر به سه راه بوده است:
1 - القاى به قلب - كه در مورد بسيارى از انبيا بوده است مانند نوح كه مى گويدفاوحينا اليه ان اصنع الفلك باعيننا و وحينا: (ما به نوح وحى كرديم كه كشتى درحضور ما و مطابق فرمان ما بساز) (مؤ منون - 27).
2 - از پشت حجاب - آن گونه كه خداوند در كوه طور با موسى سخن مى گفت و كلم اللهموسى تكليما (نساء - 164).
بعضى نيز (من وراء حجاب ) را شامل رؤ ياى صادقه نيز مى دانند.
3 - از طريق ارسالرسول - آن گونه كه در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدهقل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن الله : (بگو كسى كه دشمنجبرئيل باشد (دشمن خدا است ) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تونازل كرد) (بقره - 97).
البته وحى بر پيامبر اسلام منحصر به اين طريق نبوده است ، از طرق ديگر نيز صورتگرفته است .
اين نكته نيز قابل توجه است كه وحى از طريق القاى به قلب گاه در بيدارى صورتمى گرفته ، چنانچه در بالا اشاره شد، و گاه در خواب و رؤ ياى صادقه ، چنانكه درمورد ابراهيم و دستور ذبح اسماعيل آمده است (هر چند بعضى آن را مصداق من وراء حجابدانسته اند).
گر چه شاخه هاى اصلى وحى همان سه شاخه مذكور در آيه فوق است ، ولى بعضى ازاين شاخه ها، خود نيز شاخه هاى فرعى ديگرى دارد، چنانكه بعضى معتقدندنزول وحى از طريق فرستادن فرشته وحى خود به چهار طريق صورت مى گرفته :
1 - آنجا كه فرشته بى آنكه بر پيامبر ظاهر شود در روح او القاء مى كرده است ،چنانكه در حديثى از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم : ان روح القدس نفثفى روعى انه لن تموت نفس حتى تستكمل رزقها فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب :(روح القدس در قلب من اين معنى را دميده كه هيچكس نمى ميرد تا روزى خود را به طوركامل بگيرد، بنابراين از خدا بپرهيزيد و در طلب روزى حريص ‍ نباشيد).
2 - گاه فرشته به صورت انسانى در مى آمد و پيامبر را مخاطب مى ساخت و مطالب رابه او مى گفت (چنانكه در مورد ظهور جبرئيل به صورت دحيه كلبى در احاديث آمده است ).
3 - گاه به صورتى بود كه همچون زنگ در گوشش صدا مى كرد و اين سخت ترين نوعوحى بر پيامبر بود به گونه اى كه حتى در روزهاى بسيار سرد صورت مباركش غرقعرق مى شد، و اگر بر مركب سوار بود مركب چنان سنگين مى شد كه بى اختيار به زمينمى نشست .
4 - گاه جبرئيل به صورت اصليش كه خدا او را بر آن صورت آفريده بود بر پيامبرظاهر مى شد و اين در طول عمر پيغمبر تنها دو بار صورت گرفت (همان گونه كه درسوره نجم - آيه 12 شرح آن خواهد آمد).
نكته ها:
1 - وحى در لغت و قرآن و سنت :
اصل وحى چنانكه راغب در مفردات مى گويد اشاره سريع است خواه با كلام رمزى باشد، ويا صداى خالى از تركيب كلامى ، و يا اشاره با اعضا (با چشم و دست و سر) و يا بانوشتن .
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يكسو و سرعت از سوىديگر نهفته شده ، و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم غيب ، و ذاتپاك پروردگار، اين كلمه استخدام شده است .
در قرآن مجيد و لسان اخبار وحى به معانى مختلفى به كار رفته است ، گاه در موردانبيا، گاه در انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان انسانها، و گاه ارتباطمرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على (عليه السلام ) در پاسخ شخصى كهاز مساءله وحى سؤ ال نمود نقل شده ، امام آن را به هفت قسم تقسيم فرمود: 1 - وحىرسالت و نبوت مانند انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده و اوحينا الىابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمانو آتينا داود زبورا: (ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعداز او وحى فرستاديم ، و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (طوائف بنىاسرائيل ) و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم ، و به داود زبورداديم ).
2 - وحى به معنى الهام مانند و اوحى ربك الىالنحل : (پروردگارت به زنبور عسل الهام فرستاد).
3 - وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوابكرة و عشيا: (زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنهاگفت صبح و شام خدا را تسبيح گوئيد).
4 - وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فىكل سماء امرها (خداوند در هر آسمانى تقدير و تدبير لازم را فرمود).
5 - وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى : (بهخاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده من ايمانبياوريد).
6 - وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنالكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرفالقول غرورا: (اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى از شياطين انس و جن قرار داديم كهسخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به يكديگر مى گفتند).
7 - وحى به معنى خبر مانند: و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهمفعل الخيرات (و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند وانجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم ).
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هائى داشته باشد كه بر حسب آنموارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت ، و لذا تفليسى در كتاب (وجوهالقرآن ) وحى را بر ده وجه شمرده ، و بعضى عدد را از اين هم بيشتر دانسته اند.
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشتقات آن مى توان نتيجه گرفت كه وحى ازسوى پروردگار دو گونه است : (وحى تشريعى ) و (وحى تكوينى ): (وحىتشريعى ) همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد، و رابطه خاصى ميان آنها و خدابود كه فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.
(وحى تكوينى ) در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرائط و قوانين تكوينى خاصىاست كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است .
2 - حقيقت اسرار آميز
وحى در مورد (ماهيت وحى ) سخن بسيار گفته شده ،ولى از آنجا كه اين ارتباط مرموز ازحدود ادراكات ما خارج است اين بيانات نيز نمى تواند ترسيم روشنى از مساءله كند، وحتى گاه به بيراهه كشانده شده ، آنچه گفتنى است در حقيقت در آيه مورد بحث بهصورت فشرده و زيبائى بيان شده است ، و بيش از آن تلاش و كوشش دانشمندان در اينبحث به جائى نرسيده است ، در عين حال لازم است بعضى از تفسيرها را كه فلاسفه قديمو جديد درباره وحى گفته اند در اينجا ياد آور شويم :
الف - تفسير بعضى از فلاسفه قديم
آنها روى مقدمات مفصلى معتقد بودند كه وحى عبارت است ازاتصال فوق العاده نفس پيامبر با (عقل فعال ) كه سايه آن بر عالم (حس ‍ مشترك )و (خيال ) نيز گسترده مى شود.
توضيح اينكه : آنها معتقد بودند كه روح انسانى داراى سه قوه است (حس مشترك ) كهبا آن صور محسوسات را ادراك مى كند، و (قوهخيال ) كه با آن صورتهاى جزئيه ذهنى را درك مى نمايد و (قوه عقليه ) كه با آنصور كليه را درك مى كند.
اين از يكسو، از سوى ديگر، آنها اعتقاد به افلاك نه گانه بطلميوسى داشتند، و براىافلاك ، نفس مجرد (همچون روح براى بدن ما) معتقد بودند، و مى افزودند: اين نفوسفلكى از موجودات مجردى بنام (عقول ) الهام مى گيرند، و به اين ترتيب (نهعقل ) مربوط به (افلاك نه گانه ) قائل بودند.
از سوى سوم ، عقيده داشتند كه نفوس انسانى و ارواح آنها براى فعليت يافتن استعدادهاو درك حقايق ، بايد از وجود مجردى كه آن را (عقلفعال ) مى ناميدند كسب فيض كنند، كه نامش(عقل دهم ) يا (عقل عاشر) بود، و نام (عقلفعال ) را به اين مناسبت بر آن مى گذاردند كه سبب فعليت استعدادهاىعقول جزئيه بود.
از سوى چهارم ، معتقد بودند هر قدر روح انسان قويتر باشد ارتباط و اتصالش باعقل فعال كه منبع و خزانه معلومات است بيشتر خواهد بود، بنابراين يك روح قوى وكامل مى تواند در كوتاهترين مدت وسيعترين معلومات را به فرمان خدا از(عقل فعال ) كسب كند.
و همچنين هر اندازه قوه خيال قويتر باشد، بهتر مى تواند اين مفاهيم را در لباسصورتهاى حسى قرار دهد، و هر اندازه حس مشترك قويتر گردد انسان صور محسوسهخارجيه را بهتر درك مى كند.
سپس از مجموع اين مقدمات چنين نتيجه مى گرفتند: روح پيامبر چون فوق العاده قوى استرابطه و اتصالش با عقل فعال بسيار زياد است ، و به هميندليل مى تواند در اكثر اوقات معلومات را به صورت كلى ازعقل فعال بگيرد.
و از آنجا كه قوه خياليه او نيز بسيار قوى است ، و در عينحال تابع قوه عقليه است ، مى تواند صورتهاى محسوسه مناسبى به آن صور كليهكه از عقل فعال دريافت داشته ، بدهد، و در لباسهاى حسى در افق ذهن خود ببيند! مثلااگر آن حقايق كلى از قبيل معانى و احكام باشد به صورت الفاظى بسيار موزون ، و درنهايت فصاحت و بلاغت از زبان شخصى در نهايتكمال بشنود!
و چون قوه خياليه او تسلط كامل بر حس مشترك دارد مى تواند به اين صور جنبه حسى دهدو پيامبر آن شخص را با چشم ببيند و الفاظش را با گوش بشنود!
نقد و بررسى
البته اين بيان متكى بر مقدماتى است كه امروز بسيارى از آنها مردود شناخته شده ، ازجمله افلاك نه گانه بطلميوسى ، و نفوس و عقولى كه متعلق به آنها است فعلا جزءاساطير محسوب مى شود چرا كه هيچ دليلى بر اثبات آنها در دست نيست و يا حتى دلائلىبرخلاف آن در دست داريم .
و از سوى ديگر اين فرضيه با آنچه از آيات قرآن به روشنى درباره وحى استفاده مىشود هماهنگ نيست ، زيرا آيات قرآن با صراحت وحى را يكنوع ارتباط با خدا مى شمرد كهگاه از طريق الهام به قلب ، و گاه به واسطه فرشته وحى و يا شنيدن امواج صوتى ،صورت مى گيرد، و اعتقاد به اينكه اينها نتيجه فعاليت قوه خياليه و حس مشترك و مانندآن است بسيار بى پايه و ناهماهنگ با آيات قرآن است ، و عيب مهم ديگر آن اين است كهپيامبر را هم رديف فلاسفه و نوابغ مى شمرد، با عقلى قويتر و روحى نيرومندتر، درحالى كه مى دانيم راه وحى از راه ادراكات عقليه جدا است ، اين دسته از فلاسفه بى آنكهتوجه داشته باشند به تخريب مبانى وحى و نبوت پرداخته اند (و چون نديدند حقيقتره افسانه زدند).
شرح بيشتر پيرامون اين موضوع در لابلاى بحثهاى آينده خواهد آمد.
ب - تفسير جمعى از فلاسفه جديد در مورد وحى
اين گروه از فلاسفه به طور خلاصه وحى را به عنوان يكى از مظاهر (شعور باطن )يا (شعور ناآگاه ) مى شمرند.
در دائرة المعارف قرن بيستم در ماده (وحى ) چنين آمده است : (غربيها تا قرن شانزدهميلادى مانند ساير ملتها قائل به وحى بودند، چون كتابهاى مذهبى آنان پر از اخبارانبياء بود، علم جديد آمد و قلم روى كليه مباحث روحى و ماوراء طبيعى كشيد، و مساءله وحىنيز جز افسانه هاى قديمى شمرده شد!...
قرن نوزده ميلادى فرا رسيد جهان روح به وسيله دانشمندان به كمكدلائل حسى اثبات شد، مساءله وحى نيز مجددا زنده گرديد، اين مباحث را روى اسلوبتجربى و عملى دنبال كردند، و به نتائجى رسيدند كه هر چند با نظريه علماى اسلامىتفاوت داشت اما قدم برجسته به سوى اثبات موضوع مهمى محسوب مى شود كه روزى ازخرافات شمرده مى شد.
اين جمعيت روى مباحث روحى مطالعه كردند و تاكنون (هنگام تاءليف دائرة المعارف ) پنجاهجلد كتاب بزرگ از طرف جمعيت مزبور پيرامون مطالب فوق نگاشته شده ، و بسيارى ازمسائل روحى به كمك آنها حل گرديد از جمله مساءله وحى بود.
سخن در اين زمينه بسيار است اما جان كلام آنها اين است كه وحى را (تجلى شعور ناآگاه) (وجدان مخفى ) مى شمرند، كه به مراتب از شعور آگاه قويتر و نيرومندتر است ، وچون پيامبران مردان فوق العاده اى بوده اند وجدان مخفى آنها نيز بسيار نيرومند بوده ، وتراوشهاى آنها فوق العاده مهم و قابل ملاحظه بوده است .
نقد و بررسى
ناگفته پيداست كه آنچه را اين گروه گفته اند صرفا يك فرضيه است ، و هيچگونهدليلى بر آن اقامه نكرده اند و در حقيقت آنها پيامبران را مردانى با نبوغ فكرى و عظمتشخصيت معرفى كرده اند، بى آنكه رابطه آنها را با مبداء جهان هستى ، خداوند، و دريافتعلوم از ناحيه او، و از بيرون وجود خود، پذيرفته باشند.
تمام اشتباه آنها از اينجا سرچشمه مى گيرد كه خواسته اند وحى را با معيارهاى علومتجربى خود دريابند، و هر چه از اين قلمرو بيرون است نفى كنند، و موجودات عالم رامساوى با آن بدانند كه آنها درك كرده اند و آنچه را درك نكرده اند معدوم بشمرند.
اين طرز تفكر آثار شومى نه تنها در بحث وحى كه در بسيارى از مباحث فلسفى وعقيدتى ديگر از خود به جاى گذاشته است ، و اصولا اين طرز تفكر از پاى بست ويراناست زيرا منحصر ساختن تمام موجودات جهان را به موجودات مادى و عوارض آنها با هيچدليلى ثابت نكرده اند.
ج - نبوغ فكرى
بعضى ديگر مطلب را از اين هم فراتر برده اند و وحى را رسما نتيجه نبوغ فكرى انبياپنداشته اند، و مى گويند آنها مردانى بودند پاك فطرت و داراى نبوغ فوق العاده كهبا آن مصالح جامعه انسانى را درك مى كردند و به صورت معارف و قوانينى بر انسانهاعرضه مى داشتند.
اين سخن در حقيقت انكار صريح نبوت انبيا، و تكذيب گفته همه آنها، و متهم ساختن آنها بهانواع خلاف گوئيها است (العياذ بالله ).
به تعبير روشنتر هيچيك از اينها تفسير وحى نيست فرضيه هائى است كه در حدود افكارخود ساخته و پرداخته اند، و چون نخواسته اند بپذيرند كه ماوراى معلومات آنها حقايقديگرى است به اين بيراهه ها كشانده شده اند.
حق كلام درباره وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم ، چرا كه اينيكنوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما، و يكنوع ارتباطى است خارج از ارتباطهاىشناخته شده ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و ما فوق ادراكات ما.
به راستى چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند؟ و چگونهخداوند ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت ، با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه برقرار مى سازد؟ و در لحظه نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط ازناحيه او است ؟!
اينها سؤ الاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است ، و اصرار در فهم آن بسيار بىمورد.
تنها مطلبى كه براى ما در اينجا معقول و قابل طرح استاصل وجود يا امكان چنين ارتباط مرموزى است .
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد، بلكه به عكس ماارتباطهاى مرموزى را در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، و اين ارتباطهانشان مى دهد كه ما فوق حواس و ارتباطهاى ما نيز درك و ديده هاى ديگرى وجود دارد.
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم .
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران (البته كوران مادرزاد!) با دو چشم بينا زندگى كنيم ،تمام اهل شهر چهار حسى هستند (بنابراينكه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج حس بدانيم) تنها ما هستيم كه آدم (پنج حسى ) مى باشيم ، پيوسته با چشم خود حوادث زيادى را درآن شهر مى بينيم ، و به اهل شهر خبر مى دهيم ، اما آنها همه تعجب مى كنند، كه اين حسمرموز پنجم چيست كه دايره فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است ؟ و هر قدر بخواهيمدرباره حس بينائى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده است ، جز شبح مبهمى درذهن آنها چيزى نمى آيد، از يكسو نمى توانند منكر آن شوند، چون آثار گوناگونش را مىيابند و حس مى كنند، و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت بينائى را دريابند، چون در تمامعمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند.
نمى گوئيم وحى حس ششم است ، بلكه مى گوئيم يكنوع درك و ارتباط با عالم غيب وذات پاك خداوند است كه چون ما فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم ، هر چند از طريقآثار به وجودش ايمان داريم .
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن ما فوق افكار بشر استبه سوى انسانها مى آيند و آنها را به خداوند و آئين الهى دعوت مى كنند، و معجزات وخارق عاداتى كه آن نيز فوق طاقت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با عالم غيبروشن مى سازد، آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى . مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشفكرده ايم كه اگر با پديده وحى برخورد كرديم و درك حقيقت آن بر مامشكل شد آن را نفى كنيم .
ما حتى در عالم حيوانات پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم ، مگرپرندگان مهاجر كه در مسافرت طولانى خود گاهى درسال هيجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطبشمال به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرار آميزشان براى ما روشن است ؟
آنها چگونه جهت يابى مى كنند، و راه را دقيقا مى شناسند؟ گاه در روزها و گاه در شبهاىتاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند، در حالى كه ما اگر بدونوسائل فنى و دليل راه حتى يكصدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مىشويم ، اين چيزى است كه هنوز علم و دانش ‍ نتوانسته است پرده از روى آن بردارد،گروههائى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخمريزى بهزادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد باز مى گردند آنها ازكجا زادگاه خود را به اين آسانى مى يابند؟
و امثال اين پديده هاى مرموز در جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است ، وهمينهاست كه ما را از توسل به انكار و نفى باز مى دارد، و توصيه شيخ الرئيس ابوعلى سينا را به ياد ما مى آورد كه : كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعة الامكانلم يذدك عنه قاطع البرهان : (هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن ، و در بقعه امكانجاى ده ، مادام كه دليل قاطعى تو را مانع نشود)!
اكنون ببينيم ماديها براى انكار مساءله وحى چه دست و پائى كرده اند.
منطق منكران وحى
بعضى از آنها هنگامى كه مساءله وحى مطرح مى شود پاسخ عجولانه اى به آن مى دهند ومى گويند: چنين چيزى بر خلاف علم است !
و اگر بپرسيم كجاى آن بر خلاف علم است ؟ با يك لحن قاطع و غرور آميز مى گويند:همين اندازه كه علوم طبيعى چيزى را ثابت نكرد كافى است كه آن را انكار كنيم ؟ اصولامطلبى براى ما قابل قبول است كه با معيارهاى علوم تجربى ثابت شده باشد!
از اين گذشته در بررسيها و پژوهشهاى علمى درباره جسم و روان انسان به حس مرموزىكه بتواند ما را با جهان ماوراء طبيعت مربوط كند برخورد نكرده ايم .
پيامبران از جنس ما بودند، چگونه ميتوان باور كرد كه آنها احساس يا ادراكى ماوراىاحساسات و ادراكات ما داشته اند؟
ايراد هميشگى و پاسخ هميشگى
اينگونه برخورد ماديها با مساءله وحى منحصر به اين مورد نيست ، آنها در برابر تماممسائل مربوط به (ماوراء طبيعت ) چنين قيافه اى را به خود مى گيرند، و ما نيز در همهجا براى رفع اشتباه آنها مى گوئيم :
فراموش نكنيد قلمرو علم (البته آنها هر جا علم مى گويند به معنى علوم تجربى وطبيعى است ) جهان ماده است ، معيارها و ابزارهائى كه براى مباحث علمى پذيرفته شدهآزمايشگاهها، تلسكوبها ، ميكروسكوبها و سالنهاى تشريح همه در همين محدوده كار مىكنند، اين علوم با اين ابزارها و معيارها مطلقا در مورد خارج از محدوده عالم ماده نمى تواندسخن بگويد، نه نفى و نه اثبات ، دليل آن هم روشن است ، و آن اينكه اين معيارهاتوانائى محدود، و قلمرو خاصى دارند.
بلكه ابزار هر يك از علوم طبيعى ، نيز براى علم ديگر فاقد توانائى و كاربرد است ،فى المثل اگر ميكرب سل را در پشت تلسكوبهاى عظيم نجومى نبينيم نمى توانيم آن راانكار كنيم ، و يا اگر ستاره پلوتون با ميكرسكوبها و ذره بينهاقابل مشاهده نباشد نبايد زير سؤ ال قرار گيرد!
ابزار شناخت در هر جا متناسب همان علم است ، و ابزار شناخت براى ماوراء طبيعت چيزى جزاستدلالات نيرومند عقلى كه راه ما را به سوى آن جهان بزرگ باز مى كند نخواهد بود.
آنها كه علم را از قلمروش خارج مى كنند در حقيقت نه عالمند و نه فيلسوف ، مدعيانى هستندخطاكار و گمراه .
ما همين اندازه مى بينيم كه مردانى بزرگ آمدند و مسائلى به ما ارائه كرده اند كه ازقدرت بشر خارج است و ارتباط آنها را با خارج از جهان ماده مسلم مى سازد، اما اين ارتباطمرموز چگونه است ؟ براى ما روشن نيست ، مهم اين است كه ما مى دانيم چنين ارتباطى وجوددارد.
چند حديث پيرامون مساءله وحى
روايات فراوانى پيرامون مساءله وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى ازاين ارتباط اسرار آميز پيامبران را با مبدء وحى روشن مى سازد:
1 - از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) از طريق فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود، اما هنگامى كه ارتباطمستقيم و بدون واسطه برقرار مى گشت ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سنگينىفوق العاده اى احساس مى كرد، تا آنجا كه گاه مدهوش مى شد، چنانكه در توحيد صدوقاز امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه از حضرتش پرسيدند: الغشية التى كان تصيبرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اذانزل عليه الوحى ؟ قال ذلك اذا لم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له : آنحالت مدهوشى كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام وحى دست مى دادچه بود؟ فرمود: اين در هنگامى بود كه در ميان او و خداوند هيچكس واسطه نبود و خداوندمستقيما بر او تجلى مى كرد!.
2 - ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل مى شد بسيار مؤ دبانه و توام با احترام بود، چنانكه در حديثى از امام صادق(عليه السلام ) آمده است : كان جبرئيل اذا اتى النبى قعد بين يديه قعدة العبيد، و كان لايدخل حتى ليستاذنه : (هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مىآمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد)!.
3 - از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يكتوفيق الهى (و شهود باطنى ) جبرئيل را به خوبى تشخيص ‍ مى داد، چنانكه در حديثى ازامام صادق (عليه السلام ) آمده است : كه فرمود: ما علمرسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق : (پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نمى دانستجبرئيل از طرف خدا است مگر از طريق توفيق الهى ).
4 - در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مساءله مدهوش شدن پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به هنگام نزول وحى ديده مى شود كهقابل توجه است :
او مى گويد كان النبى اذا نزل عليه وحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه ، و يجدثقلا (و ذلك ) قوله انا سنلقى عليك قولا ثقيلا، و سمعت انهنزل جبرئيل على رسول الله (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ستين الف مره : (هنگامى كهوحى به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى گرفت ، و در خود سنگينىفوق العاده مى يافت ، و اين همان است كه قرآن مى گويد ما به زودى بر تو گفتارسنگينى القاء مى كنيم ، سپس مى افزايد: من شنيده ام كهجبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شد)!.
آيه و ترجمه


و كذلك اءوحينا إ ليك روحا من اءمرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلنه نورانهدى به من نشاء من عبادنا و إ نك لتهدى إ لى صرط مستقيم(52)
صرط الله الذى له ما فى السموت و ما فى الا رض اءلا إ لى الله تصير الا مور(53)


ترجمه :

52 - همانگونه كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم بر تو نيز روحى را به فرمانخود وحى كرديم ، تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست (و از محتواى قرآن آگاهنبودى ) ولى ما آنرا نورى قرار داديم كه بوسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيمهدايت مى كنيم ، و تو مسلما به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى .
53 - راه خداوندى كه تمام آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ، آگاه باشيدبازگشت همه چيز به سوى خدا است .
تفسير:
قرآن روحى است از جانب خدا به دنبال بحث كلى و عمومى كه درباره وحى در آيه گذشته آمد در آيات مورد بحث ازنزول وحى بر شخص پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن گفته ،مى فرمايد: (همانگونه كه بر پيامبران پيشين ، از طرق مختلف وحى فرستاديم ، برتو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم ) (و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا).
تعبير به (كذلك ) (اينگونه ) ممكن است اشاره به اين باشد كه تمام انواع سهگانه وحى كه در آيه قبل آمده براى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) تحققيافت ، گاه مستقيما با ذات پاك پروردگار ارتباط مى يافت ، و گاه از طريق فرشتهوحى و گاه با شنيدن آوازى شبيه امواج صوتى چنانكه در روايات اسلامى نيز اشاره بههمه اينها شده ، و شرح آن را ذيل آيه گذشته بيان كرديم .
در اينكه منظور از (روح ) در اينجا چيست ؟ دوقول در ميان مفسران ديده مى شود:
نخست اينكه منظور از آن قرآن مجيد است كه مايه حيات دلها و زندگى جانها است ، اينقول را غالب مفسران برگزيده اند.
راغب در مفردات نيز مى گويد: سمى القران روحا فى قوله و كذلك اوحينا اليك روحا منامرنا و ذلك لكون القرآن سببا للحياة الاخروية : (قرآن در آيه و كذلك اوحينا... روحناميده شده زيرا سبب حيات اخروى است ).
اين معنى با قرائن مختلفى كه در آيه وجود دارد مانند تعبير به (كذلك ) كه اشارهبه مساءله وحى است و تعبير به (اوحينا) و همچنين تعبيراتى كه درباره قرآن درذيل همين آيه آمده است كاملا سازگار است .
گرچه (روح ) در ساير آيات قرآن غالبا به معانى ديگرى آمده است ولى با توجهبه قرائن فوق ظاهر اين است كه روح در اينجا به معنى قرآن است .
در تفسير آيه 2 سوره نحل(ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ) نيز گفتيم كه قرائن نشان مى دهدروح در آن آيه نيز به معنى (قرآن و وحى و نبوت ) است ، و در حقيقت اين دو آيهيكديگر را تفسير مى كنند.
چگونه (قرآن ) به منزله (روح ) نباشد، در حالى كه در آيه 24انفال مى خوانيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم : (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا وپيامبرش را هنگامى كه شما را به سوى چيزى فرا مى خواند كه مايه حيات شما است )!
تفسير دوم اينكه منظور (روح القدس ) است (و يا فرشته اى كه حتى ازجبرئيل و ميكائيل برتر بوده و همواره پيامبر اسلام را همراهى مى كرد).
مطابق اين تفسير (اوحينا) به معنى (انزلنا)(نازل كرديم ) مى باشد يعنى (روح القدس ) يا آن فرشته عظيم را بر تونازل كرديم (گرچه اوحينا به اين معنا در آيات ديگر قرآن ديده نمى شود).
در بعضى از روايات كه در منابع معروف حديث آمده نيز تاءييدى بر اين تفسير ديده مىشود، ولى همانگونه كه گفتيم تفسير اول با قرائن متعدد موجود در آيه هماهنگتر است ،لذا ممكن است اينگونه روايات كه روح را به معنى روح القدس يا فرشته بلند مقام خداتفسير كرده اشاره به معنى باطن آيه باشد.
به هر حال در دنباله آيه مى افزايد: (تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى ،ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايتمى كنيم ) (ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء منعبادنا).
اين لطف خدا بود كه شامل حال تو شد، و اين وحى آسمانى بر تونازل گشت و ايمان به تمام محتواى آن پيدا كردى .
اراده خداوند بر اين تعلق گرفته بود كه علاوه بر هدايت تو به اين كتاب بزرگآسمانى و تعليمات آن ، بندگان ديگرش را در پرتو اين نور آسمانى هدايت كند، وشرق و غرب جهان بلكه تمام قرون و اعصار را تا پايان زير پوشش آن قرار دهد.
بعضى از كج انديشان چنين پنداشته اند كه اين جمله نشان مى دهد پيامبرقبل از نبوت ايمان به خدا نداشت ، در حالى كه معنى آيه روشن است ، مى گويد:قبل از نزول قرآن ، قرآن را نمى دانستى ، و به محتواى و تعليمات آن آگاهى و ايماننداشتى ، اين تعبير هيچ منافاتى با اعتقاد توحيدى پيامبر و معرفت عالى او و آشنائيشبه اصول عبادت و بندگى او ندارد، خلاصه عدم آگاهى به محتواى قرآن مطلبى است وعدم معرفة الله مطلب ديگر.
زندگى شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قبل از دوران نبوت كه در كتب تاريخ آمده است نيز گواه زنده اين معنى است ، و از آنروشنتر سخنى است كه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) در نهج البلاغه آمده : و لقدقرن الله به (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته ،يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اخلاق العالم ، ليله و نهاره :
(از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد خداوند بزرگترين فرشته ازفرشتگانش را با او قرين ساخت ، تا شب و روز وى را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاقنيك سوق دهد).
در پايان آيه مى افزايد: (به طور مسلم تو به سوى راه مستقيم مردم را هدايت مى كنى) (و انك لتهدى الى صراط مستقيم ).
نه تنها قرآن نورى براى تو است كه نورى براى همگان است ، و وسيله هدايتى براىجهانيان به سوى صراط مستقيم ، اين يك موهبت عظيم الهى است براى رهروان راه حق و آبحياتى است براى همه تشنه كامان .
همين معنى به تعبير ديگرى در آيه 44 سوره فصلت آمده :قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء و الذين لا يؤ منون فى آذانهم وقر: (بگو اين كتاب براىكسانى كه ايمان آورده اند مايه هدايت و شفا است ، و كسانى كه به آن ايمان نمى آورندگوشهايشان سنگين است )!
سپس به عنوان تفسيرى بر صراط مستقيم مى افزايد:(راه خداوندى كه تمامى آنچه درآسمانها و آنچه در زمين است از آن او است ) (صراط الله الذى له ما فى السموات و مافى الارض ).
چه راهى مستقيمتر از راهى است كه به مبدء عالم هستى منتهى مى شود؟ چه راهى صافتر ازراهى است كه به خالق عالم هستى مى رسد؟
سعادت واقعى سعادتى است كه خدا به آن دعوت مى كند، و راهوصول به آن تنها راهى است كه او براى آن انتخاب كرده است .
آخرين جمله اين آيه كه در عين حال آخرين جمله سوره شورى است در حقيقت دليلى است براىاين معنى كه راه مستقيم تنها راهى است كه به سوى خدا مى رود، مى فرمايد: (آگاهباشيد، بازگشت همه چيز به سوى خدا است ) (الا الى الله تصير الامور).
از آنجا كه او مالك عالم هستى و حاكم و مدبر آن است ، و از آنجا كه برنامه هاى تكاملىانسان بايد تحت عنايت اين مدبر بزرگ قرار گيرد، بنابراين راه مستقيم تنها راهى استكه به سوى او مى رود، و جز اين راه ، هر طريق ديگر انحرافى است ، چرا كه به سوىباطل است ، مگر حقى جز ذات پاك او در عالم وجود دارد؟!
اين جمله در عين حال بشارتى است براى پرهيزگاران ، و تهديدى است براى ظالمان وگنهكاران كه بازگشت همه آنها به سوى خدا است .
و نيز دليلى است بر اينكه وحى بايد تنها از سوى خدا باشد، چرا كه بازگشت همهاشياء و تدبير آنها به سوى او است ، و به هميندليل او بايد مبداء وحى بر پيامبران باشد، تا هدايت واقعى صورت گيرد، و به اينترتيب صدر و ذيل اين آيات با يكديگر مربوط و منسجم است ، و پايان سوره نيز باآغاز آن ، و خط كلى حاكم بر آن هماهنگ است .
نكته :
1 - پيامبر اسلام قبل از نبوت چه آئينى داشت ؟
در اينكه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قبل از بعثت هرگز براى بت سجده نكرد و از خط توحيد منحرف نشد شكى نيست ، وتاريخ زندگى او نيز به خوبى اين معنى را منعكس مى كند اما در اينكه بر كدام آئينبوده ؟ در ميان علما گفتگو است .
بعضى او را پيرو آئين مسيح (عليه السلام ) مى دانند، چرا كهقبل از بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آئين رسمى و غير منسوخ آئين او بودهاست .
بعضى ديگر او را پيرو آئين ابراهيم (عليه السلام ) مى دانند، چرا كه شيخ الانبياء وپدر پيامبران است و در بعضى از آيات قرآن آئين اسلام به عنوان آئين ابراهيم معرفىشده (ملة ابيكم ابراهيم ) (حج - 78).
بعضى نيز اظهار بى اطلاعى كرده و گفته اند: مى دانيم آئينى داشته ، اما كدام آئين ؟ برما روشن نيست !
گرچه هر يك از اين اقوال وجهى دارد، اما هيچكدام مسلم نيست ، و مناسبتر از اينهاقول چهارمى است و آن اينكه : پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شخصا برنامهخاصى از سوى خداوند داشته كه بر طبق آنعمل مى كرده ، و در حقيقت آئين مخصوص خودش بوده ، تا زمانى كه اسلام بر اونازل گشت .
شاهد اين سخن حديثى است كه در نهج البلاغه آمده ، و در بالا ذكر كرديم كه مى گويد:(خداوند از آن زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد بزرگترين فرشته اش راقرين وى ساخت ، تا شب و روز او را به راههاى مكارم ، و طرق اخلاق نيك سوق دهد.
ماءموريت چنين فرشته اى دليل بر وجود يك برنامه اختصاصى است .
شاهد ديگر اينكه در هيچ تاريخى نقل نشده است كه پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) در معابد يهود يا نصارى يا مذهب ديگرمشغول عبادت شده باشد، نه در كنار كفار در بتخانه بود، و نه در كناراهل كتاب در معابد آنان ، در عين حال پيوسته خط و طريق توحيد را ادامه مى داد، و بهاصول اخلاق و عبادت الهى سخت پايبند بود.
روايات متعددى نيز - طبق نقل علامه مجلسى در بحار الانوار - در منابع اسلامى آمده است كهپيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آغاز عمرش مؤ يد به روح القدس بود و با چنينتاءييدى مسلما بر اساس الهام روح القدس عمل مى كرد (1).
(علامه مجلسى ) شخصا معتقد است كه پيامبر اسلامقبل از مقام رسالت داراى مقام نبوت بوده ، گاه فرشتگان با او سخن مى گفتند، و صداىآنها را مى شنيد، و گاه در رؤ ياى صادقه به او الهام الهى مى شد، و بعد ازچهل سال به مقام رسالت رسيد، و قرآن و اسلام رسما بر اونازل شد، او شش دليل بر اين معنى ذكر مى كند كه بعضى از آنها با آنچه در بالاآورديم هماهنگ است (توضيح بيشتر را مى توانيد در جلد 18 بحار الانوار صفحه 277به بعد مطالعه كنيد).
2 - پاسخ به يك سؤ ال
به دنبال اين بحث اين سؤ ال مطرح مى شود كه با توجه به آنچه درباره ايمان واعمال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قبل از نبوت گفته شد چرا در آيه فوق مى فرمايد: ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان(تو قبلا نمى دانستى قرآن و ايمان چيست )!
گرچه پاسخ اين سؤ ال را به طور فشرده به هنگام آيه بيان كرديم ولى شايسته استتوضيح بيشترى در اين زمينه داده شود.
منظور اين است پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )قبل از نزول قرآن و تشريع شريعت اسلام از جزئيات اين آئين و محتواى قرآن خبر نداشت .
اما در مورد (ايمان ) با توجه به اينكه بعد از (كتاب ) ذكر شده ، و با توجه بهجمله هايى كه بعد از آن در آيه آمده ، روشن مى شود كه منظور ايمان به محتواى اين كتابآسمانى است ، نه ايمان به طور مطلق ، بنابراين تضادى با آنچه گفته شد ندارد ونمى تواند دستاويزى براى بيماردلانى كه مى خواهند نفى ايمان به طور مطلق ازپيامبر كنند و حقايق تاريخى را ناديده بگيرند، بوده باشد.
بعضى از مفسران پاسخهاى ديگرى نيز از اين سؤال داده اند از جمله :
الف : منظور از ايمان تصديق و اعتقاد به تنهائى نيست ، بلكه مجموع اعتقاد و اقرار بهزبان و اعمال است كه در تعبيرات اسلامى بر آن اطلاق شده است .
ب : منظور از ايمان اعتقاد به توحيد و رسالت است و مى دانيم پيامبر اسلام (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) قبل از آن موحد بود اما ايمان به رسالت خويشتن هنوز پيدا نكرده بود.
ج : منظور آن قسمت از اركان ايمان است كه انسان از طريقدليل عقل به آن نمى رسد، و راه آن تنها ادله نقلى است (مانند بسيارى از خصوصيات معاد).
د: در اين آيه محذوفى در تقدير است و معنى چنين است ما كنت تدرى كيف تدعو الخلق الىالايمان : (تو نمى دانستى چگونه مردم را به ايمان دعوت كنى ).
ولى به عقيده ما از همه پاسخها مناسبتر و هماهنگتر با محتواى آيه همان پاسخاول است .
3 - يك نكته ادبى
در اينكه مرجع ضمير در جمله (لكن جعلناه نورا ...) ولى ما آن را نورى قرار داديم )چيست ؟ گفتگو است : بعضى گفته اند منظور همان قرآن ، بزرگ كتاب آسمانى پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ايناحتمال نيز وجود دارد كه منظور از اين نور نور الهى ايمان باشد.
ولى مناسبتر از هر دو اين است كه به قرآن و ايمان هر دو بازگردد، و چون اين دو به يكحقيقت منتهى مى شود، بازگشت ضمير مفرد به آن بى مانع است .
پروردگارا! قلوب ما را هميشه به نور ايمان روشن دار، و ما را به لطفت به آنچه خير وسعادت ما است هدايت فرما.
بارالها! به ما آنچنان ظرفيت و شكيبائى مرحمت كن كه به هنگام نعمت طغيان نكنيم ، و دربرابر مصائب و بلاها زانو نزنيم .
خداوندا! در آن روز كه ظالمان و مستكبران حيران و سرگردان و بى پناهند، و مؤ منان دركنف حمايتت مصون و محفوظند، ما را در صف مؤ منان مخلص قرار ده .
آمين يا رب العالمين
پايان سوره شورى

fehrest page

back page