بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 20, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


و يوم يحشر اعداء الله إ لى النار فهم يوزعون(19)
حتى إ ذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون(20)
و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطقكل شى ء و هو خلقكم اول مرة و إ ليه ترجعون(21)
و ما كنتم تستترون ان يشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ولكن ظننتم ان اللهلايعلم كثيرا مما تعملون(22)
و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم اردئكم فاءصبحتم من الخاسرين(23)


ترجمه :

19 - به خاطر بياوريد روزى را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوى دوزخ مى برند،و صفوف پيشين را نگه مى دارند تا صفهاى بعد به آنها ملحق بشوند!
20 - وقتى به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان بهاعمال آنها گواهى مى دهد!
21 - آنها به پوستهاى تن خود مى گويند: چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مىدهند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته ، و او شما را درآغاز آفريد و بازگشتتان به سوى او است .
22 - شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه بخاطر اين بود كه از شهادت گوش وچشمها و پوستهاى تنتان بيم داشتيد، بلكه شما گمان مى كرديد كه خداوند بسيارى ازاعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند!
23 - آرى اين گمان بدى بود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شماگرديد و سرانجام از زيانكاران شديد.
تفسير:
در آيات پيشين سخن از مجازات دنيوى كفار مغرور و ظالمان مجرم بود، اما در آيات موردبحث از عذاب آخرت آنها سخن مى گويد، و دردها و مصائب دشمنان خدا را درمراحل مختلف قيامت طى چندين آيه تكان دهنده بر مى شمرد.
نخست مى فرمايد: (به خاطر بياوريد آن روز را كه دشمنان خدا را جمع كرده به سوىدوزخ مى برند) (و يوم يحشر اعداء الله الى النار).
و براى اينكه صفوف آنها به هم پيوسته باشد (صفوف پيشين را نگه مى دارند تاصفهاى بعد به آنها ملحق شوند) و آنها را دسته جمعى روانه دوزخ مى كنند (فهميوزعون ).
(زمانى كه به آن مى رسند گوشها و چشمها و پوستهاى تنشان بهاعمال آنها گواهى مى دهد)! (حتى اذا ما جائوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهمبما كانوا يعملون ).
چه شاهدان عجيبى ؟ كه عضو پيكر خود انسانند، و شهادتشان به هيچوجهقابل انكار نيست ، چرا كه در همه صحنهها حاضر و ناظر بوده ، و به فرمان الهى بهسخن آمده اند!
آيا شهادت اعضا از اين طريق است كه خدا درك و شعور و قدرت سخن در آنها مى آفريند؟
يا همانند درختى است كه خدا در ميان آن براى موسى ايجاد صوت كرد؟
و يا آثار گناهان كه در طول عمر در آنها نقش بسته در آنجا كه (يوم البروز) و روزآشكار شدن اسرار نهانى برملا مى شود؟ در تعبيرات معمولى نيز گاهى از اينگونهآثار تعبير به نطق يا اخبار مى شود، و مى گوئيم (رنگ رخساره خبر مى دهد از سردرون )!
همه اين تفسيرها قابل قبول است ، و در لابلاى سخنان مفسران كم و بيش آمده .
البته هيچ مانعى ندارد كه خداوند درك و شعورى در آنها ايجاد كند و از روى علم و آگاهىدر آن محضر بزرگ شهادت دهند، شايد ظاهر آيات در بدو نظر نيز همين باشد، در موردتسبيح و حمد و سجده ذرات جهان در پيشگاه خدا نيز جمعى را عقيده همين است .
ولى معنى اخير نيز چندان بعيد به نظر نمى رسد، چرا كه مى دانيم هيچ موجودى در اينعالم از بين نمى رود، و آثار گفتار و اعمال ما در اعضا و جوارح ما باقى ميماند، و اتفاقااين (شهادت تكوينى ) گوياترين شهادت غيرقابل انكار است ، همانگونه كه زردى و رنگ پريدگى گواهى غيرقابل انكارى بر ترس ، و سرخى صورت گواهى بر خشم ، يا شرم مى دهد، و اطلاقنطق بر اين معنى كاملا قابل قبول است .
اما احتمال دوم كه خداوند در آنها نطقى بيافريند بى آنكه دركى داشته باشند و يا اثرتكوينى را نشان دهند بعيد به نظر مى رسد، چون در اين صورت نه مصداق گواهىتشريعى است ، و نه گواهى تكوينى ، نه عقل و شعورى در آن است و نه اثر طبيعىعمل ، و در محضر دادگاه بزرگ الهى ارزش شهادت را نخواهد داشت .
قابل توجه اينكه جمله حتى اذا ما جائوها نشان مى دهد كه شهادت و گواهى اعضاى پيكرانسان در دادگاه دوزخ است ، آيا مفهوم اين سخن اين است كه در دوزخ چنين گواهى صورتمى گيرد در حالى كه دوزخ پايان كار است ؟ و يا اينكه دادگاه آنها در كنار جهنم بر پامى شود؟ احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد.
از سوى ديگر: منظور از (جلود): (پوستها) (به صيغه جمع ) چيست ؟ ظاهر اين استكه منظور پوستهاى قسمتهاى مختلف تن است ، پوست دست و پا و صورت و غير آن ، واگر در بعضى از روايات تفسير به (فروج ) شده است ، در حقيقت ازقبيل بيان مصداق است ، نه منحصر بودن مفهوم جلود در آن .
از سوى سوم اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا از ميان اعضاى بدن تنها چشم و گوش وپوستها گواهان آن دادگاهند؟ آيا گواهان منحصر به اينهاست ؟ يا اعضا ديگر نيزگواهى مى دهند؟
آنچه از آيات ديگر قرآن استفاده مى شود اين است كه علاوه بر اينها گواهان ديگرى نيزاز اعضاى بدن وجود دارد، در آيه 65 سوره يس ‍ مى خوانيم :
و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون (دستهاى آنها با ما سخن مى گويند،و پاهاى آنها به اعمالشان گواهى مى دهند).
در آيه 24 سوره نور سخن از شهادت (زبان ) و (دست و پا) به ميان آمده : يومتشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم .
بنابراين به نظر مى رسد كه اعضاى ديگر نيز هر كدام به نوبه خود گواهى دهند، اماچون بيشترين اعمال انسان به كمك چشم و گوش انجام مى گيرد و پوستهاى تن نخستيناعضائى هستند كه با اعمال تماس ‍ دارند گواهان صف مقدمند.
به هر حال آن روز، روز رسوائى بزرگ است ، روزى است كه تمام وجود انسان به سخندر مى آيد، تمامى اسرار او را فاش مى كنند، كه تمام گنهكاران را در وحشت عميقى فرومى برد، اينجاست كه (رو به پوستهاى تن خود كرده ، فرياد مى زنند: چرا شما برضد ما گواهى داديد)؟! (و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا).
ما كه ساليان دراز شما را نوازش داديم ، از سرما و گرما حفظ كرديم ، شستشو و نظافتو پذيرائى نموديم ، شما چرا اينچنين ؟!
(آنها در پاسخ مى گويند: همان خدائى كه هر موجودى را به نطق در آورده ، ما را بهسخن در آورده است ) (قالوا انطقنا الله الذى انطقكل شى ء).
خداوند ماءموريت افشاگرى را در اين روز و اين دادگاه بزرگ بر عهده ما گذارده ، و ماچاره اى جز اطاعت فرمان او نداريم ، آرى همان كس كه قدرت نطق را در موجودات ناطق ديگرآفريده در ما نيز اين توانائى را قرار داده است .
جالب اينكه آنها تنها از پوست تنشان اين سؤال را مى كنند نه از ساير گواهان ، مانند چشم و گوش .
ممكن است به خاطر اين باشد كه گواهى پوست از همه عجيبتر و شگفت انگيزتر، و از همهگسترده تر و وسيع تر است ، همان پوستى كه خود بايدقبل از همه اعضاء طعم عذاب الهى را بچشد به چنين گواهى برمى خيزد، و اين راستىحيرت آور است .
سپس ادامه مى دهند: (او كسى است كه شما را در آغاز آفريد، و بازگشت همه شما نيز بهسوى او است ) (و هو خلقكم اول مرة و اليه ترجعون ).
و باز مى افزايند: (شما اگر گناهانتان را مخفى مى كرديد نه از اين جهت بود كه ازشهادت گوش و چشمها و پوستهايتان بر ضد خودتان بيم داشتيد، شما اصلا باور نمىكرديد روزى اينها به سخن در آيند و بر ضد شما گواهى دهند) (و ما كنتم تستترون انيشهد عليكم سمعكم و لا ابصاركم و لا جلودكم ).
(بلكه مخفى كارى شما به خاطر اين بود كه گمان مى كرديد خداوند بسيارى ازاعمالى را كه انجام مى دهيد نمى داند) (و لكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون ).
غافل از اينكه هم خداوند در همه جا شاهد و ناظر براعمال شماست ، و از اسرار درون و برون شما آگاه است ، و هم ماموران مراقبت او همه جا باشما هستند، آيا هرگز مى توانيد پنهان از چشم و گوش و حتى پوست تنتان عملى انجامدهيد؟!
آرى شما چنان در قبضه قدرت او و مراقبان مخفى و آشكارش قرار داريد كه حتى ابزارهاىگناه شما گواهانى هستند بر ضد شما!
جمعى از مفسران شان نزولى براى اين آيه نقل كرده اند كه سه نفر از كفار قريش وطايفه بنى ثقيف كه جمجمه هائى كوچك و شكمى بزرگ داشتند در كنار خانه كعبه اجتماعكرده بودند، يكى از آنها به ديگران گفت : آيا شما فكر مى كنيد خداوند سخنان ما را مىشنود؟!
ديگرى افزود: آهسته ! اگر بلند بگوئيم مى شنود و اگر آهسته تكلم كنيم نمى شود.
ديگرى اضافه كرد: من فكر مى كنم اگر صداى بلند را بشنود حتما صداى آهسته را هممى شنود!
اينجا بود كه آيه فوق نازل شد. به هر حال در آيه بعد مى افزايد: (اين گمان بدىبود كه درباره پروردگارتان داشتيد، و همان موجب هلاكت شما گرديد، و سرانجام اززيانكاران شديد) (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ارديكم فاصبحتم من الخاسرين ).
آيا اين گفتگوها سخن خداوند است ، يعنى گفتگوى اعضا و جوارح تا جمله (انطقنا اللهالذى انطق كل شى ء) تمام مى شود، سپس سخن خداوند در زمينه انحراف و بدبختى وگمانهاى زشت آنها آغاز مى گردد؟
يا اينكه اينها ادامه سخنان پوستهاى اعضاى تن انسان است .
معنى دوم مناسبتر به نظر مى رسد، و تعبيرات آيه با آن سازگارتر است ، هر چنداعضاى تن نيز اين سخنان را به فرمان خدا و تعليم او مى گويند و نتيجه همه تقريبايك چيز است .
نكته ها:
1 - حسن ظن و سوء ظن به خدا
آيات فوق به خوبى گواهى مى دهد كه گمان بد درباره خداوند به قدرى خطرناكاست كه گاه موجب هلاكت و عذاب ابدى انسان مى گردد، نمونه آن گمان گروهى از كفاربود كه گمان مى كردند خدا اعمال آنها را نمى بيند، و سخنان آنها را نمى شنود، همينسوء ظن سبب خسران و هلاكتشان شد.
به عكس حسن ظن درباره خداوند موجب نجات در دنيا و آخرت است ، چنانچه در حديثى از امامصادق (عليه السلام ) مى خوانيم : ينبغى للمؤ من ان يخاف الله خوفا كانه يشرف علىالنار و يرجوه رجاءا كانه من اهل الجنة ، ان الله تعالىيقول : و ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم ... ثمقال ان الله عند ظن عبده : ان خيرا فخير، و ان شرا فشر: (سزاوار است بنده مؤ من آنچناناز خدا بترسد كه گوئى در كنار دوزخ قرار گرفته و مشرف بر آتش است ، و آنچنانبه او اميدوار باشد كه گوئى اهل بهشت است ، چنانكه خداوندمتعال مى فرمايد: اين گمانى است كه شما به خدا پيدا كرديد و سبب هلاكتان شد، سپسامام (عليه السلام ) افزود: خداوند نزد گمان بنده خويش است اگر گمان نيك ببرد نتيجهاش نيك و اگر گمان بد ببرد نتيجه اش بد است ).
در حديث ديگرى از امام صادق از پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است :آخرين كسى را كه دستور داده مى شود به سوى دوزخ ببرند ناگهان به اطراف خودنگاه مى كند، خداوند بزرگ دستور مى دهد او را برگردانيد، او را بر مى گردانند،خطاب مى كند: چرا به اطراف خود نگاه كردى ؟ و در انتظار چه فرمانى بودى ؟ عرضمى كند: پروردگارا! من درباره تو اينچنين گمان نمى كردم ، مى فرمايد: چه گمان مىكردى ؟ عرض مى كند: گمانم اين بود كه گناهان مرا مى بخشى و مرا در بهشت خود جاىمى دهى ! خداوند مى فرمايد: يا ملائكتى ! لا، و عزتى و جلالى و آلائى و علوى و ارتفاعمكانى ، ما ظن بى عبدى هذا ساعة من خير قط، و لو ظن بى ساعة من خير ما ودعته بالنار،اجيزوا له كذبه و ادخلوه الجنة !: اى فرشتگان من ! به عزت وجلال و نعمتها و مقام والايم سوگند، اين بنده ام هرگز گمان خير درباره من نبرده ، و اگرساعتى گمان خير برده بود من او را به جهنم نمى فرستادم ، گرچه او دروغ مى گويدولى با اينحال اظهار حسن ظن او را بپذيريد، و او را به بهشت بريد، سپس ‍ پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هيچ بنده اى نيست كه نسبت به خداوندمتعال گمان خير ببرد مگر اينكه خدا نزد گمان وى خواهد بود، و اين همان است كه مىفرمايد: (و ذلكم ظنكم الذى ظننتم ...).
2 - گواهان در دادگاه قيامت :
هنگامى كه مى گوئيم در جهان ديگر همه انسانها محاكمه مى شود ممكن است دادگاههائى راهمچون دادگاههاى عالم دنيا تداعى كند، كه هر كس با پرونده اى كوچك يا بزرگ باشاهدانى همچون شاهدان اين دادگاهها در برابر قضات حاضر مى شوند، و سؤال و جوابى صورت مى گيرد، و حكم نهائى صادر مى شود.
ولى بارها گفته ايم الفاظ در آنجا مفهوم عميقترى به خود مى گيرد كه گاه تصورمفاهيم آنها براى ما زندانيان دنيا مشكل ، و گاهى غير ممكن است ، ولى هر گاه اشاراتى راكه در آيات قرآن و روايات پيشوايان معصوم وارد شده مورد توجه قرار مى دهيم حقايقىبراى ما كشف مى شود كه از عظمت و عمق زندگى در آن جهان اجمالا پرده بر مى دارد، ونشان مى دهد كه دادگاه رستاخيز چه دادگاه عجيبى است .
مثلا هنگامى كه گفته مى شود (ميزان عمل ) ممكن است اين تصور پيدا شود كهاعمال ما در آن روز به صورت اجسام سبك و سنگينى در مى آيد كه در ترازوهاى دو كفه اىوزن مى شود، اما هنگامى كه در روايات معصومين مى خوانيم على (عليه السلام ) ميزاناعمال است ، يعنى ارزش اعمال و شخصيت افراد با مقياس وجودى اين بزرگمرد عالمانسانيت سنجيده مى شود، و هر اندازه به آن شبيه و نزديك است وزن بيشترى دارد، و هرقدر بى شباهت و دور است وزن كمترى دارد، متوجه مى شويم كه ميزانعمل در آنجا يعنى چه ؟!
در مورد مساله (گواهان ) نيز آيات قرآن پرده از روى حقايقى برداشته ، و پاىگواهى امورى را به ميان كشيده كه در دادگاههاى دنيا مطلقا مطرح نيستند، ولى در آنجانقش اساسى را دارند.
به طور كلى از آيات قرآن استفاده مى شود كه شش نوع گواه براى آن دادگاه وجود دارد.
1 - از همه برتر و بالاتر (ذات پاك خداوند) است : و ما تكون فى شان و ما تتلوامنه من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه : (در هرحال كه باشى و هر آيهاى از قرآن كه بخوانى و هر كارى را انجام دهيد ما گواه بر شماهستيم هنگامى كه در آن وارد مى شويد) (يونس - 61).
البته همين گواهى براى همه چيز و همه كس كافى است ، ولى لطف خداوند و مقام عدالت اوايجاب كرده كه گواهان ديگرى نيز معين فرموده است .
2 - پيامبران و اوصياء قرآن مى گويد: فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا: (چگونه خواهدبود آن روز كه از هر امتى گواهى مى آوريم ، و تو را گواه بر آنها قرار مى دهيم )(نساء - 41).
در حديثى در ذيل همين آيه در كتاب كافى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : نزلتفى امة محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خاصة ، فىكل قرن منهم امام منا، شاهد عليهم ، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) شاهد علينا:فرمود: (اين درباره امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نازل شده كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما خواهد بود گواه بر آنان و محمد (صلىاللّه عليه و آله و سلّم ) گواه بر همه ما است ).
3 - زبان و دست و پا و چشم و گوش نيز گواهى مى دهند
قرآن مى گويد: يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون : (در آنروز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها نسبت به اعمالى كه مرتكب شدند گواهىمى دهد) (نور - 24).
از آيات مورد بحث نيز استفاده مى شود كه چشم و گوش در زمره گواهانند، و از پاره اىاز روايات بر مى آيد كه همه اعضاى تن به نوبه خود اعمالى را كه انجام داده اندگواهى مى دهند.
4 - پوستهاى تن نيز گواهى مى دهند
آيات مورد بحث با صراحت از اين موضوع سخن مى گفت ، و حتى اضافه مى كند كهگنهكاران كه هرگز انتظار نداشتند پوستهاى تن آنها به صورت گواهانى بر ضدآنان در آيند آنها را مخاطب ساخته مى گويند: چرا شما بر ضد ما گواهى داديد؟ آنهاپاسخ مى دهند: خدائى كه همه چيز را به نطق در آورده ما را به سخن در آورده است(فصلت - 21).
5 - فرشتگان
قرآن مى گويد: و جائت كل نفس معها سائق و شهيد (در آن روز هر انسانى وارد صحنهمحشر مى شود در حالى كه فرشته اى با او است كه او را به سوى حساب سوق مى دهد وگواهى از فرشتگان است كه بر اعمال او شهادت مى دهد) (ق - 21).
6 - زمين
آرى زمين كه زير پاى ما قرار دارد، و ما هميشه ميهمان آن هستيم ، و با انواع بركاتش از ماپذيرائى مى كند، نيز دقيقا مراقب ما است ، و در آن روز همه گفتنى ها را مى گويد،چنانكه مى خوانيم : يومئذ تحدث اخبارها: (در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مى كند)(زلزال -4).
7 - زمان نيز از شهود است
گرچه در متن آيات قرآن به اين امر اشاره نشده ، ولى در روايات معصومين شاهد بر آنوجود دارد چنانكه از على (عليه السلام ) مى خوانيم : ما من يوم يمر على ابن آدم الاقال له ذلك اليوم يا ابن آدم ! انا يوم جديد، و انا عليك شهيد،فقل فى خيرا و اعمل فى خيرا، اشهد لك يوم القيامة : (هيچ روزى بر فرزند آدم نمىگذرد مگر اينكه به او مى گويد: اى فرزند آدم ! من روز تازهاى هستم و بر تو گواهم ،در من سخن خوب بگو، و عمل نيك انجام ده ، تا در قيامت به نفع تو گواهى دهم ).
به راستى عجيب است اينهمه گواهان حق ، و شاهدان آن دادگاه بزرگ ، از زمان و مكانگرفته ، تا فرشتگان و اعضاى پيكر ما و انبيا و اوليا، و برتر از همه ذات پاك خدا،مراقب اعمال ما هستند و گواه بر ما، و ما چه بيخبريم ؟!
آيا ايمان به وجود چنين مراقبانى كافى نيست كه انسان را كاملا در مسير حق و عدالت وپاكى و تقوا قرار دهد.
آيه و ترجمه


فإ ن يصبروا فالنار مثوى لهم و إ ن يستعتبوا فما هم من المعتبين(24)
و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و حق عليهمالقول فى اءمم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس إ نهم كانوا خسرين(25)


ترجمه :

24 - اگر آنها صبر كنند (يا نكنند) به هر حال دوزخ جايگاه آنهاست ، و اگر تقاضاىعفو نمايند مورد عفو قرار نمى گيرند!
25 - ما براى آنها همنشينان (زشت سيرتى ) قرار داديم ، و آنها زشتيها را از پيش رو وپشت سر در نظرشان جلوه دادند، و فرمان الهى درباره آنها تحقق يافت ، و به سرنوشتاقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند، آنها مسلما زيانكاربودند.
تفسير:
همنشينان بد در تعقيب بحثى كه در آيات گذشته پيرامون سرنوشت دشمنان خدا (اعداءالله ) آمد در دو آيه مورد بحث به دو قسمت از مجازات دردناك آنها در آخرت و دنيا اشاره مىكند.
نخست خداوند مى فرمايد: (اگر آنها صبر و شكيبائى كنند يا نكنند آتش دوزخقرارگاهشان است ) و رهائى از آن امكان پذير نيست (فان يصبروا فالنار مثوى لهم ).
(مثوى ) از ماده (ثوى ) (بر وزن هوى ) به معنى قرارگاه ومحل استقرار است .
اين آيه در حقيقت شبيه آيه 16 سوره طور است كه مى گويد: اصلوها فاصبروا او لاتصبروا سواء عليكم : (در آتش دوزخ وارد شويد، مى خواهيد صبر كنيد يا نكنيد تفاوتىبراى شما نمى كند) و همچون آيه 21 سوره ابراهيم سواء علينا ا جزعنا ام صبرنا مالنا من محيص : (براى ما يكسان است خواه صبر كنيم يا نكنيم راه نجاتى نيست ).
سپس براى تاءكيد اين مطلب مى افزايد: (و اگر آنها تقاضاى رضايت و عفوپروردگار كنند بجائى نمى رسد و مورد عفو قرار نمى گيرند) (و ان يستعتبوا فما هممن المعتبين ).
(يستعتبون ) در اصل از (عتاب ) گرفته شده كه به معنى اظهار خشونت است ، ومفهومش اين است كه شخص گنهكار خود را تسليم سرزنشهاى صاحب حق كند تا او را موردعفو قرار دهد و راضى گردد، و لذا اين ماده (استعتاب ) به معنى استرضاء و تقاضاى عفونيز به كار مى رود.
سپس به مجازات دردناك دنيوى آنها اشاره كرده ، مى فرمايد: (ما براى آنها دوستان وهمنشينان بدانديش و زشت سيرتى قرار داديم ، كه همه چيز را در نظر آنان زينت دادند)،و زشتيها را زيبائى ، و بديها را نيكى معرفى نمودند
(و قيضنا لهم قرناء فزينوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
(قيضنا) از ماده (قيض ) (بر وزن فيض ) دراصل به معنى پوست روى تخم مرغ است ، سپس در مواردى كه افرادى كاملا بر انسانمسلط مى شوند، مانند تسلط پوست بر تخم مرغ به كار رفته است ، اشاره به اينكه ايندوستان تبهكار و فاسد آنها را از هر سو احاطه مى كنند، افكارشان را مى دزدند، و چنانبر آنان چيره مى شوند كه حس تشخيص ‍ خود را از دست دهند، و زشتيها در نظر آنها زيبامى گردد، و چه دردناك است چنين حالتى براى انسان زيرا به آسانى در گرداب فسادفرو مى رود، و درهاى نجات به روى او بسته مى شود.
گاه ماده (قيضنا) در مورد تبديل چيزى به چيزى نيز به كار رفته است بنابراينمعنى و تفسير آيه چنين مى شود كه دوستان صالح را از آنها مى گيريم و بجاى آنهادوستان فاسد به آنان مى دهيم .
همين معنى به صورت گوياترى در آيات 36 و 37 سوره زخرف آمده است : و من يعش عنذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين و انهم ليصدونهم عنالسبيل و يحسبون انهم مهتدون : (بر آنها كه از ياد خداوند رحمن رويگردان شوند شياطينرا مى سازيم كه همواره با آنان قرين هستند، اين شياطين آنها را از راه حق باز مى دارند درحالى كه گمان مى كنند هدايت يافته اند).
و به راستى هنگامى كه به جمع ظالمان و مفسدان و تبهكاران نظر مى افكنيم جاى پاى اينشياطين را در زندگى آنها بخوبى مشاهده مى كنيم ، اطرافيان اغواگر كه آنها را از هرسو محاصره كرده بر مغز و فكر آنها چيره مى شوند، و حقايق را در نظرشان وارونه جلوهمى دهند.
جمله ما (بين ايديهم و ما خلفهم ) (آنچه پيش رو و پشت سر آنها است ) ممكن است اشارهبه احاطه همه جانبه اين شياطين و تزيين آنها باشد.
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از (ما بين ايديهم ) لذات و زرق و برق دنيا استو از (ما خلفهم ) انكار قيامت و روز رستاخيز است .
اين تفسير نيز ممكن است كه (ما بين ايديهم ) اشاره به وضع دنياى آنها باشد، (و ماخلفهم ) آينده اى كه براى آنها و فرزندانشان در پيش ‍ است و معمولا بسيارى از جناياترا به خاطر تامين آينده آنها مى كنند.
سپس مى افزايد: (به سبب اين وضع اسفبار، فرمان عذاب الهى درباره آنها تحقق يافت، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كهقبل از آنها بودند گرفتار شدند) (و حق عليهمالقول فى امم قد خلقت من قبلهم من الجن و الانس ).
سپس آيه را با اين جمله پايان مى دهد (آنها مسلما زيانكار بودند) (انهم كانوا خاسرين).
اين تعبيرات در حقيقت نقطه مقابل تعبيراتى است كه در آيات بعد در مورد مؤ منان بااستقامت مى خوانيم كه ياران آنها در اين دنيا و آخرت فرشتگانند و به آنها بشارت مىدهند كه هيچ غم و اندوهى براى آنها نخواهد بود.
آيه و ترجمه


و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرءان و الغوا فيه لعلكم تغلبون(26)
فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا و لنجزينهم اءسواء الذى كانوا يعملون(27)
ذلك جزاء اءعداء الله النار لهم فيها دار الخلد جزاء بما كانوا بايتنا يجحدون(28)
و قال الذين كفروا ربنا اءرنا الذين اءضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اءقدامنا ليكونامن الا سفلين(29)


ترجمه :

26 - كافران گفتند: گوش به اين قرآن فرا ندهيد، و به هنگام تلاوت آنجنجال كنيد تا پيروز شويد!
27 - به طور مسلم به كافران عذاب شديدى مى چشانيم ، و آنها را به بدترين اعمالىكه انجام مى دادند جزا مى دهيم .
28 - كيفر دشمنان خدا آتش است كه در آن سراى جاويدشان است ، جزائى است درمقابل اينكه آيات ما را انكار مى كردند.
29 - كافران گفتند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به مانشان ده تا زير پاى خود بگذاريم (و لگدمالشان كنيم ) تا از پستترين مردم باشند!
تفسير:
جنجال كنيد تا صداى دلنواز قرآن را نشنوند!
به تناسب بحثهائى كه درباره بعضى اقوام پيشين ، قوم عاد و ثمود، در آيات گذشتهآمد، و نيز به تناسب همنشينان بد سيرتى كه حقايق را در نظر انسان وارونه جلوه مىدهند، آيات مورد بحث گوشه اى از انحراف و بدانديشى مشركان عصر پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) را مجسم مى سازد.
در بعضى از روايات آمده است كه هر گاه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در مكهصداى خود را به تلاوت قرآن مجيد و كلمات شيرين و جذاب و پر محتواى خداوند بلند مىكرد مشركان مردم را از او دور مى كردند، و مى گفتند: سوت و صفير بكشيد، و صدا را بهشعر بلند كنيد تا سخنان او را نشنوند!.
قرآن مجيد در آيات فوق به اين معنى اشاره كرده ، مى گويد: (كافران گفتند: گوشبه اين قرآن فرا ندهيد و به هنگام تلاوت آن لغو وباطل سر دهيد و جنجال كنيد تا غالب شويد)! (وقال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه لعلكم تغلبون ).
اين يك روش قديمى براى مبارزه در برابر نفوذ حق است كه امروز نيز به صورتگسترده تر و خطرناكترى ادامه دارد كه براى منحرف ساختن افكار مردم و خفه كردنصداى مناديان حق و عدالت ، محيط را آنچنان پر ازجنجال مى كنند، كه هيچكس صداى آنها را نشنود، و با توجه به اينكه (و الغوا) از ماده(لغو) معنى گسترده اى دارد و هر گونه كلام بيهوده اى راشامل مى شود، وسعت اين برنامه روشن خواهد شد.
گاه با جار و جنجال و سوت و صفير.
گاه با داستانهاى خرافى و دروغين .
گاه با افسانه هاى عشقى و هوس انگيز!
گاه از مرحله سخن نيز فراتر رفته ، مراكز سرگرمى و فساد، و انواع فيلمهاىمبتذل ، و مطبوعات بى محتواى سرگرم كننده ، و بازيهاى دروغين سياسى و هيجانهاىكاذب ، و خلاصه هر چيزى كه افكار مردم را از محور حق منحرف سازد به وجود مى آورند.
و از همه بدتر اينكه گاه بحثهاى بيهوده اى در ميان دانشمندان يك قوم مطرح مى كنند وچنان آنها را به قيل و قال درباره آن وا مى دارند كه هر گونهمجال تفكر در مسائل بنيادى از آنها گرفته شود.
ولى آيا مشركان توانستند با اين اعمالشان بر قرآن غلبه كنند؟ نه ! آنها وشيطنتهايشان بر باد رفت ، و قرآن روز به روز گسترده تر و پربارتر شد و درسراسر جهان درخشيدن گرفت .
آيه بعد به مجازات شديد اين گونه افراد اشاره كرده مى فرمايد: (به طور مسلم بهكافران - و در صف مقدم آنها، افرادى كه مردم را از شنيدن آيات الهى باز مى داشتند -عذاب شديدى مى چشانيم ) (فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا).
اين عذاب ممكن است در دنيا به صورت اسارت و كشته شدن به دست لشكريان ظفرمنداسلام باشد، و يا در آخرت ، و يا هر دو.
(و آنها را به بدترين اعمالى كه انجام مى دادند كيفر مى دهيم ) (و لنجزينهم اسوءالذى كانوا يعملون ).
چه عملى بدتر از كفر و شرك ، و انكار آيات الهى ، و مانع شدن مردم از شنيدن سخنانحق است ؟
با اين كه مجازات همه اعمال خود را خواهند ديد چرا تنها روى (اسوء) (بدترين آنها)تكيه شده است ؟
اين تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كه موضوع مجازات را با تاءكيد و تهديد جدىترى روشن سازد و نيز اشاره اى باشد به مانع شدن مردم از شنيدن صداى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بزرگ خدا.
تعبير به (كانوا يعملون ) دليل بر اين است كه بيشتر روى اعمالى تكيه مى شود كهپيوسته آن را ادامه مى دادند، و به عبارت ديگر يك لغزش دفعى نبوده بلكه يك برنامههميشگى براى آنها بوده است .
سپس براى تاءكيد بيشتر مى افزايد: (اين كيفر دشمنان الهى است ، آتش ‍ سوزان جهنم)! (ذلك جزاء اعداء الله النار).
اما نه آتشى موقتى و زودگذر بلكه (براى آنها در آتش ، خانه ابدى است ) (لهمفيها دار الخلد).
آرى (آنها به اين عذاب شديد و دردناك مجازات مى شوند، به خاطر اين كه آيات ما راانكار مى كردند) (جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون ).
نه تنها آيات الهى را انكار مى كردند، بلكه ديگران را نيز از شنيدن آن باز مى داشتند.
(يجحدون ) از ماده (جحد) (بر وزن عهد) به طورى كه راغب در مفردات مى گويد دراصل به معنى نفى چيزى است كه در دل اثبات آن است ، يا اثبات چيزى كه در قلب نفى آناست ، و به تعبير ديگر انكار كردن واقعيات با علم به آنها است و اين بدترين نوع كفراست (شرح بيشتر پيرامون اين موضوع را در جلد 15 صفحه 412ذيل آيه 14 نمل مطالعه كنيد).
از آنجا كه انسان وقتى به بلائى مبتلا مى شود مخصوصا اگر بلاى سخت و سنگينىباشد به فكر مسبب اصلى مى افتد، تا او را پيدا كند و انتقام خود را از او بگيرد، گاهمى خواهد اگر دستش برسد عامل اصلى را قطعه قطعه كند، لذا در آخرين آيه مورد بحثبه چنين حالتى كه براى كفار در دوزخ پيدا مى شود اشاره كرده مى فرمايد: (كافرانمى گويند: پروردگارا! آنهائى را كه از جن و انس ما را گمراه كردند به ما نشان ده تاآنها را زير پاى خود بگذاريم ، لگدمالشان كنيم ! تا از پستترين مردم باشند)! (وقال الذين كفروا ربنا ارنا الذين اضلانا من الجن و الانس ‍ نجعلهما تحت اقدامنا ليكونا منالاسفلين ).
آنها يك عمر بالاى سر ما بودند، و ما را به مسيرهاى بدبختى كشاندند، اكنون آرزوى مااين است كه آنها را زير پا قرار دهيم ، تا سوزدل ما فرونشيند! همان كسانى كه به ما مى گفتند: گوش به سخنان محمد (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) ندهيد، او ساحر است ، او مجنون است ، و هذيان مى گويد، آنها جار وجنجال مى كردند تا ما صداى او را نشنويم و آهنگ دلربايش دردل ما مؤ ثر نشود، از رستم و اسفنديار و افسانه هاى ديگر به هم مى بافتند تا ما راسرگرم كنند، حالا مى فهميم كه آب حيات جاويدان در سخنان او جارى بوده ، و نغمه هاىدلنوازش همچون نفس ‍ مسيحا مردگان را
زنده مى كرده ، ولى افسوس كه ديگر دير شده است .
بدون شك منظور از جن و انس در اينجا گروه شياطين و انسانهاى اغواگر شيطان صفتهستند، نه دو شخص معين ، و تثنيه بودن فعل در جائى كهفاعل دو گروه باشد مانعى ندارد، همانگونه كه در آيه (فباى الاء ربكما تكذبان )آمده است .
بعضى از مفسران در تفسير جمله (ليكونا من الاسفلين ) چنين گفته اند: منظور اين استكه اغواگران جن و انس در پائين ترين دركات جهنم قرار گيرند، ولى ظاهر همان معنىاست كه قبلا گفته شد و آن اينكه آنها از شدت خشمشان مى خواهند اين اغواگران كه دردنيا برترين مقام را داشتند در آنجا زير پاى پيروانشان قرار گيرند و مقام پستترين راداشته باشند.
آيه و ترجمه


إ ن الذين قالوا ربنا الله ثم استقموا تتنزل عليهم الملئكة اءلا تخافوا و لا تحزنوا واءبشروا بالجنة التى كنتم توعدون(30)
نحن اءولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى اءنفسكم و لكم فيهاما تدعون(31)
نزلا من غفور رحيم(32)


ترجمه :

30 - كسانى كه گفتند پروردگار ما خداوند يگانه است سپس استقامت كردند، فرشتگانبر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتىكه به شما وعده داده شده است .
31 - ما ياران و مددكاران شما در زندگى دنيا و در آخرت هستيم و براى شما هر چهبخواهيد در بهشت فراهم است و هر چه طلب كنيد به شما داده مى شود.
32 - اينها به عنوان پذيرائى از سوى خداوند غفور و رحيم است .
تفسير:
نزول فرشتگان بر مؤ منان با استقامت مى دانيم روش قرآن براى تبيين مطالب اين استكه امور متضاد را در برابر
هم قرار مى دهد تا با مقايسه با يكديگر وضع آنها به خوبى روشن گردد، و از آنجاكه در آيات گذشته سخن از منكران لجوجى در ميان بود كه بر كفر پافشارى داشتند، وخداوند آنها را به عذابها و كيفرهاى مختلف تهديد مى كند، در آيات مورد بحث سخن از مؤمنانى است كه در ايمانشان راسخ و پا بر جا هستند، و خداوند به هفت پاداش و موهبت كهبراى آنها قرار داده اشاره مى كند كه غالبا نقطهمقابل كيفرهاى گذشته است .
نخست مى گويد: (كسانى كه مى گويند پروردگار ما الله است ، سپس ‍ بر سر گفتهخود مى ايستند و كمترين انحرافى پيدا نمى كنند، و آنچه لازمه آن است درعمل و گفتار نشان مى دهند فرشتگان الهى بر آنهانازل مى شوند كه نترسيد و غمگين مباشيد) (ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقامواتتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا).
چه تعبير جامع و جالبى كه در حقيقت همه نيكيها و صفات برجسته را در بر دارد، نخستدل به خدا بستن و ايمان محكم به او پيدا كردن ، سپس تمام زندگى را به رنگ ايمان درآوردن و در محور آن قرار دادن .
بسيارند كسانى كه دم از عشق الله مى زنند، ولى درعمل استقامت ندارند، افرادى سست و ناتوانند كه وقتى در برابر طوفان شهوات قرار مىگيرند با ايمان وداع كرده ، و در عمل مشرك مى شوند، و هنگامى كه منافعشان به خطر مىافتد همان ايمان ضعيف و مختصر را نيز از دست مى دهند.
على (عليه السلام ) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه اين آيه را با عبارت گويا و پرمعنائى تفسير مى كند و بعد از تلاوت آن مى فرمايد: و قد قلتم (ربنا الله )فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطريقة الصالحة من عبادته ، ثم لاتمرقوا منها، و لا تبتدعوا فيها، و لا تخالفوا عنها:
(شما گفتيد پروردگار ما (الله ) است اكنون بر سر اين سخن پايمردى كنيد، برانجام دستورهاى كتاب او، و در راهى كه فرمان داده ، و در طريق پرستش شايسته او،استقامت به خرج دهيد، از دايره فرمانش ‍ خارج نشويد، در آئين او بدعت مگذاريد و هرگزبا آن مخالفت نكنيد).
در حديث ديگرى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى خوانيم كهاين آيه را تلاوت فرمود سپس افزود: قد قالها الناس ، ثم كفر اكثرهم ، فمن قالها حتىيموت فهو ممن استقام عليها:
(گروهى اين سخن را گفتند سپس اكثر آنها كافر شدند، اما كسى كه اين سخن را بگويدو همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از كسانى است كه بر آن استقامت كرده).
و اگر مى بينيم در حديثى كه از امام على بن موسى الرضا (عليه السلام )نقل شده در پاسخ سؤ ال از تفسير (استقامت ) فرمود: هى و الله ما انتم عليه :(استقامت همان روش ولايتى است كه شما داريد) به معنى اين نيست كه مفهوم آيه در مسالهولايت خلاصه شود بلكه چون پذيرش رهبرى ائمهاهل بيت (عليه السلام ) ضامن بقاء خط توحيد و روشاصيل اسلام و ادامه عمل صالح است ، استقامت را به اين معنى تفسير فرموده است .
كوتاه سخن اين كه ارزش انسان كه در ايمان وعمل صالح خلاصه مى شود در اين آيه در جمله (قالوا ربنا الله ثم استقاموا) منعكس ‍شده ، و لذا در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده كهشخصى خدمتش عرض كرد: اخبرنى بامر اعتصم به : (دستورى به من ده كه به آن چنگزنم و در دنيا و آخرت اهل نجات شوم ).
پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:قل ربى الله ثم استقم : (بگو پروردگار من الله است و بر اين گفته خود به ايست)!
سپس مى گويد: پرسيدم : (خطرناكترين چيزى كه بايد از آن بترسم چيست )؟ پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) زبانش را گرفت و فرمود: (اين )!
اكنون به بينيم كسانى كه اين دو اصل مهم را در وجود خود زنده مى كنندمشمول چه مواهبى از سوى خدا هستند.
قرآن در اين آيات به هفت موهبت بزرگ اشاره مى كند مواهبى كه از سوى فرشتگان الهىكه بر آنها نازل مى شوند به آنها بشارت داده مى شود.
آرى كار انسان بجائى مى رسد كه در پرتو ايمان و استقامت فرشتگان بر اونازل مى گردند و پيام الهى را كه سراسر لطف و مرحمت است به او اعلام مى دارند.
پس از نخستين و دومين بشارت در مورد عدم (خوف ) و (حزن )كه به آن اشاره شد.
در سومين مرحله مى گويند: (بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به آن وعده داده مىشديد) (و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون ).
و در چهارمين بشارت مى افزايند: (ما ياران و مددكاران شما در زندگى
دنيا و در آخرت هستيم ) هرگز شما را تنها نمى گذاريم ، در نيكيها به شما كمك مىكنيم ، و از لغزشها شما را حفظ مى نمائيم تا وارد بهشت شويد (نحن اوليائكم فى الحياةالدنيا و فى الاخرة ).
در پنجمين بشارت مى گويند: در بهشت براى شما هر چه بخواهيد از مواهب و نعمتها فراهماست و هيچ قيد و شرطى در كار نيست (و لكم فيها ما تشتهى انفسكم ).
ششمين بشارت اين كه نه تنها نعمتهاى مادى و آنچه دلخواه شما است به شما مى رسد،بلكه (آنچه از مواهب معنوى طلب كنيد در اختيار شما است ) (و لكم فيها ما تدعون ).
و بالاخره هفتمين و آخرين مژده اى كه به آنها مى دهند اين است كه شما ميهمان خدا در بهشتجاويدان او هستيد، و (همه اين نعمتها به عنوان پذيرائى يك ميزبان از يك ميهمان گرامىاز سوى پروردگار غفور و رحيم به شما ارزانى داشته مى شود) (نزلا من غفور رحيم ).
نكته ها:
در اين آيات و تعبيرات كوتاه و پر معنيش ، نكته هاى ظريف و فراوانى نهفته است : 1 -آيا نزول فرشتگان بر مؤ منان با استقامت به هنگام مرگ وانتقال از اين عالم به جهان ديگر است ؟ همانگونه كه جمعى از مفسراناحتمال داده اند، يا در سه موقف (به هنگام مرگ ) و (به هنگام ورود در قبر) و (بههنگام زنده شدن در رستاخيز) به سراغ آنها مى آيند؟
و يا اينكه اين بشارتها دائمى و مستمر است كه با الهامهاى معنوى اين حقايق را در گوشجان مؤ منان پيوسته مى خوانند، هر چند به هنگام مرگ يا ورود در عرصه محشر صداىفرشتگان رساتر و روشنتر مى شود؟
از آنجا كه آيه قيد و شرطى ندارد با معنى اخير سازگارتر است ، به خصوص اينكهفرشتگان در چهارمين بشارت مى گويند: (ما دوستان شما در دنيا و آخرت هستيم ) و ايندليل بر آن است كه اين مژده ها را به هنگامى كه آنها در دنيا زنده اند از فرشتگان مىشنوند، اما نه بشارتى با زبان و الفاظ، بلكه بشارتهائى كه مؤ منان با گوش جانمى شنوند، و در مشكلات و گرفتاريها در اعماقدل احساس مى كنند و آرامش ‍ مى يابند.
درست است كه در روايات متعددى اين آيه تفسير به زمان فرا رسيدن مرگ شده است ، ولىدر روايات ديگرى نيز تفسير به معنى گسترده ترى كهحال حيات را نيز شامل مى شود گرديده .
و از مجموع اين روايات مى توان نتيجه گرفت كه ذكر خصوصحال مرگ به عنوان يك مصداق روشن از اين مفهوم وسيع و گسترده است ، و مى دانيمتفسيرهائى كه در روايات وارد شده غالبا به صورت بيان مصاديق روشن است .
به هر حال اين بشارتهاى فرشتگان الهى است كه در روح و جان انسان با ايمان و پراستقامت پرتوافكن مى شود، در طوفانهاى سخت زندگى به آنها نيرو و توان مى بخشد،و در پرتگاهها و لغزشگاهها به آنها ثبات قدم مى دهد.
2 - در اينكه ميان (خوف ) و (حزن ) چه تفاوتى است ؟ جمعى از مفسران گفته اند:خوف و ترس مربوط به حوادث بيمناك آينده است ، و (حزن ) و اندوه مربوط بهحوادث ناگوار گذشته ، به اين ترتيب فرشتگان به آنها مى گويند، نه از حوادثسختى كه در پيش ‍ داريد، چه در دنيا و چه در هنگام مرگ و چه درمراحل رستاخيز نگران باشيد، و نه از گناهان گذشته خود يا فرزندانى كه از
شما در دنيا باقى ميمانند غمى به دل راه دهيد.
تقديم (خوف ) بر (حزن ) نيز ممكن است به همين ملاحظه باشد كه نگرانى انسانبا ايمان بيشتر از حوادث آينده ، مخصوصا دادگاه محشر است .
بعضى نيز گفته اند ترس و خوف در برابر عذاب است ، و اندوه و حزن در برابر ازدست رفتن ثواب ، و فرشتگان الهى آنها را به لطف پروردگار در هر دو قسمت اميدوار مىسازند.
3 - تعبير به (كنتم توعدون ) (وعده داده مى شديد) تعبير جامعى است كه همه اوصافبهشت را در نظر مؤ منان با استقامت تداعى مى كند، يعنى بهشت با تمام اوصافى كهشنيده ايد، با حور و قصورش ، و با مواهب معنوى و روحانيش ، با نعمتهاى بسيارگرانقدرى كه به گفته قرآن هيچكس از آن آگاه نيست ، و به ذهن كسى خطور نكرده ، فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين ) (الم سجده 17) همه و همه در اختيار شما است .
4 - در چهارمين مژده فرشتگان خود را يار و ياور مؤ منين در دنيا و آخرت معرفى مى كنندكه در حقيقت نقطه مقابل آيات گذشته است كه كفار بى ايمان از اوليا و رهبران گمراه واغواگر ناله سر مى دهند، و مى خواهند در دوزخ از اين ناپاكان انتقام بگيرند.
5 - تفاوت در ميان بشارت پنجم و ششم اين است كه در پنجم به آنها مى گويند آنچهدلتان بخواهد در آنجا هست ، و خواستن شما و فراهم گشتن آن يكى است ولى مى دانيمتعبير به (تشتهى انفسكم ) معمولا در لذات مادى به كار مى رود، در حالى كه (ماتدعون ) (آنچه بخوانيد) به معنى تقاضاهاى معنوى و مواهب و لذات
روحانى است ، خلاصه در آنجا همه چيز جمع است و هر نعمت معنوى و مادى بخواهند فراهماست .
6 - (نزل ) چنانكه قبلا هم گفته ايم به معنى ارزاقى است كه به وسيله آن از ميهمانپذيرائى مى كنند و بعضى به اولين وسيله پذيرائى از ميهمان تفسير كرده اند، و درهر حال اين تعبير لطيف و زيبا نشان مى دهد كه مؤ منان با استقامت همه ميهمان خدايند و بهشتميهمان سراى الله است و نعمتهايش وسائل پذيرائى دوستان خدا.
7 - با دقت در عمق اين مفاهيم و عظمت اين وعده هاى الهى كه به وسيله فرشتگان به مؤ منانداده مى شود روح آدمى به پرواز در مى آيد، و تمام وجود او را به سوى ايمان و استقامتجذب مى كند.
در پرتو اين فرهنگ و تعليمات بود كه اسلام از يك مشت عرب جاهلى انسانهاى نمونه اىساخت كه از هيچگونه ايثار و فداكارى مضايقه نداشتند، و همينها است كه امروز مى تواندالهام بخش مسلمانان در راه پيروزى بر همه مشكلات باشد.
البته نبايد فراموش كرد كه (استقامت ) همچون(عمل صالح ) ميوه درخت (ايمان ) است زيرا ايمان هنگامى كه عمق و نفوذ كافى پيداكند انسان را دعوت به استقامت خواهد كرد، همانگونه استقامت در مسير حق بر عمق ايمان نيزمى افزايد، و اين دو تاثير متقابل دارند.
از آيات ديگر قرآن نيز استفاده مى شود كه ايمان و استقامت نه تنها بركات معنوى را بهسوى انسان سرازير مى كند، بلكه از بركات مادى اين جهان نيز در سايه اين دو بهرهمند خواهد شد، در سوره (جن ) آيه 16 مى خوانيم : و ان لو استقاموا على الطريقهلاسقيناهم ماء غدقا: (هر گاه افراد با ايمان بر طريقه حق پايدارى كنند آب فراوان بهآنها مى نوشانيم ) (و سالهائى پر باران و پر بركت نصيب آنها مى كنيم ).
آيه و ترجمه


و من اءحسن قولا ممن دعا إ لى الله و عمل صلحا وقال إ ننى من المسلمين(33)
و لا تستوى الحسنة و لا السيئة ادفع بالتى هى اءحسن فإ ذا الذى بينك و بينه عدوةكاءنه ولى حميم(34)
و ما يلقئها إ لا الذين صبروا و ما يلقئها إ لا ذو حظ عظيم(35)
و إ ما ينزغنك من الشيطن نزغ فاستعذ بالله إ نه هو السميع العليم(36)


ترجمه :

33 - گفتار چه كسى بهتر است از آنكس كه دعوت به سوى خدا مى كند وعمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمين هستم .
34 - هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ، تا دشمنان سرسختهمچون دوستان گرم و صميمى شوند!
35 - اما به اين مرحله جز كسانى كه داراى صبر و استقامتند نمى رسند، و جز كسانى كه
بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند به آن نائلنمى گردند.
36 - و هر گاه وسوسه هائى از شيطان متوجه تو گردد از خدا پناه طلب كه او شنونده وآگاه است .
تفسير:
بدى را با نيكى دفع كن !
در آيات گذشته سخن از كسانى در ميان بود كه مردم را از شنيدن آيات قرآن نهى مىكردند، يعنى داعيان به سوى ضلال و گمراهى .
ولى در آيات مورد بحث از نقطه مقابل آنها كه گفتارشان بهترين گفتار است سخن مىگويد، مى فرمايد: (چه كسى گفتارش بهتر است از- آن كس كه دعوت به سوى خدا مىكند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد من از مسلمينم و با تمام وجودم اسلام راپذيرفته ام ) (و من احسن قولا ممن دعا الى الله وعمل صالحا و قال اننى من المسلمين ).
گرچه آيه به صورت استفهام است ، ولى پيدا است كه استفهام انكارى است ، يعنى هيچكسسخنش از داعيان به سوى الله و مناديان توحيد بهتر نيست ، همان مناديانى كه باعمل صالح خويش دعوت زبانى خود را تاءكيد و تثبيت مى كنند، و با اعتقاد به اسلام وتسليم در برابر حق بر عمل صالح خويش صحه مى گذارند.
اين آيه با صراحت ، بهترين گويندگان را كسانى معرفى كرده كه داراى اين سهوصفند: دعوت به الله ، عمل صالح ، و تسليم در برابر حق .
در حقيقت چنين كسانى علاوه بر سه ركن معروف ايمان ، اقرار به لسان ،عمل به اركان ، و ايمان به جنان (قلب ) بر ركن چهارمى نيز چنگ زده اند و آن تبليغ ونشر آئين حق و اقامه دليل بر مبانى دين و زدودن آثار شك و ترديد از قلوب بندگان خدااست . اين مناديان با اين چهار وصف بهترين مناديان جهانند.
گرچه گروهى از مفسران اين اوصاف را تطبيق بر شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) و يا
پيامبر، و امامانى كه دعوت به سوى حق مى كردند، و يا خصوص مؤ ذنها كرده اند، ولىپيدا است آيه مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه تمام مناديان توحيد را كه واجد اينصفاتند فرا مى گيرد، هر چند برترين مصداقش شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) است (مخصوصا با توجه به زمان نزول آيه ) و در درجه بعد ائمه معصومين و بعداز آنها تمام علماء و دانشمندان و مجاهدان راه حق و آمرين به معروف و ناهين از منكر و مبلغاناسلام از هر قشر و گروه هستند، و اين آيه بشارتى است بزرگ و افتخارى است بىنظير براى همه آنها كه مى توانند به آن دلگرم باشند.
و اگر گفته اند در اين آيه مدح (بلال حبشى ) مؤ ذن مخصوص پيامبر (صلى اللّهعليه و آله و سلّم ) است نيز به خاطر همين است كه او در دورانى تاريك و وحشتناك نغمهتوحيد را سر داد، و جان خود را در برابر آن سپر ساخت ، و با ايمان راسخ و استقامت كمنظير و اعمال صالح و تداوم خط صحيح اسلام اين اوصاف راتكميل نمود!
جمله (و قال اننى من المسلمين ) را دو گونه تفسير كرده اند: نخست اين كه(قال ) در اينجا از ماده قول به معنى اعتقاد است ، يعنى اعتقاد راسخ به اسلام دارد.
ديگر اين كه قول در اينجا به همان معنى (سخن گفتن ) است ، يعنى از روى افتخار ومباهات به آئين پاك خداوند صدا مى زند من از مسلمين هستم !
معنى اول مناسبتر است هر چند جمع هر دو در مفهوم آيه امكان دارد.
بعد از بيان دعوت به سوى خداوند و اوصاف داعيان الى الله ، روش ‍ دعوت را شرح داده، مى گويد: (نيكى و بدى يكسان نيست ) (لا تستوى الحسنة و لا السيئة ).
در حالى كه مخالفان حق سلاحى جز بد گوئى و افتراء و سخريه و استهزاء
و انواع فشارها و ستمها ندارند، بايد سلاح شما پاكى و تقوا و سخن حق و نرمش و محبتباشد.
آرى مكتب ضلالت جز چنان ابزارى را نمى پسندد مكتب حق تنها از چنين وسائلى بهرهگيرى مى كند.
گرچه (حسنة ) و (سيئة ) مفهوم وسيعى دارد، تمام نيكيها و خوبيها و خيرات وبركات در مفهوم حسنه جمع است ، همانگونه كه هر گونه انحراف و زشتى و عذاب درمفهوم سيئة خلاصه شده است ، ولى در آيه مورد بحث آن شاخه اى از (حسنة ) و (سيئة) كه مربوط به روشهاى تبليغى است منظور مى باشد.
ولى جمعى از مفسران حسنه را به معنى اسلام و توحيد و سيئه را به معنى شرك و كفرتفسير كرده اند.
بعضى (حسنه ) را به اعمال صالح و (سيئه ) را بهاعمال قبيح ، و بعضى (حسنه ) را به صفات عالى انسانى همچون صبر و حلم و مدارا وعفو، و (سيئه ) را به معنى غضب و جهل و خشونت و انتقامجوئى تفسير كرده اند.
ولى تفسير اول از همه مناسبتر به نظر مى رسد.
در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه در تفسير آيه فوق فرمود: الحسنةالتقية و السيئة الاذاعة : حسنه تقيه است ، و افشاگرى سيئه است البته اين حديث ناظربه مقامى است كه افشا كردن عقيده موجب اتلاف نيروها و از بين رفتن نقشه ها و هدفهاشود.

next page

fehrest page

back page