بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 20, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و از آنجا كه يكى از موارد مهم مجادله كفار در برابر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آلهو سلّم ) مساءله معاد و زنده شدن انسانها بعد از مرگ بود، در آيه بعد با يك بيان روشنمسئله معاد را متذكر مى شود مى فرمايد: (آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانهامهمتر و بالاتر است ، ولى اكثر مردم نمى دانند) (لخلق السموات و الارض اكبر من خلقالناس ‍ و لكن اكثر الناس لايعلمون ).
كسى كه توانائى دارد اين كرات عظيم و كهكشانهاى وسيع و گسترده را با آنهمه عظمتبيافريند، و اداره و تدبير كند چگونه از احياى مردگان عاجز و ناتوان خواهد بود؟ اينجهل گروهى از مردم است كه به آنها اجازه درك اين حقايق را نمى دهد.
غالب مفسران اين آيه را پاسخى به مجادله مشركان در مورد معاد دانسته اند ولى بعضىنيز احتمال داده اند كه منظور پاسخى است به كبر متكبران مغرور كه خود و افكاركوتاهشان را بزرگ مى پنداشتند، در حالى كه در مقايسه با عظمت عالم هستى ذره ناچيزىبيش نبودند، اين معنى از مفهوم آيات چندان دور نيست ولى با توجه با آيات بعد معنىاول مناسبتر به نظر مى رسد.
به هر حال در اين آيه يكى ديگر از عوامل مجادلهباطل را ذكر كرده كه آن جهل است ، در حالى كه در آياتقبل مسئله كبر مطرح شده بود، و اين هر دو رابطه نزديك با هم دارند، چرا كه سرچشمه(كبر) (جهل و نادانى ) و عدم شناخت قدر خود يا مقدار علم و دانائى خويشتن است .
در آيه بعد در يك مقايسه روشن وضع حالاين متكبران جاهل را در مقابل مؤ منان آگاه ، روشن ساخته ، مى گويد: (نابينا و بيناهرگز مساوى نيستند) (و ما يستوى الاعمى و البصير).
(همچنين كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، با بدكاران يكساننخواهند بود) (و الذين آمنوا و عملوا الصالحات و لا المسى ء) اما شما بر اثر خودخواهىو جهل (كمتر متذكر مى شويد) (قليلا ما تتذكرون ).
نابينا همان آدم نادان و بى خبرى است كه پرده هاى كبر و غرور بر چشمانش افتاده ، واجازه درك حقايق را به او نمى دهد، و بينا كسى است كه در پرتو نور علم و استدلالاتمنطقى ، حق را مشاهده مى كند، آيا اين دو با هم برابرند؟!
اين از نظر ايمان و اعتقاد، و اما از نظر عمل چگونه افراد مؤ من صالحالعمل با آلودگان بدكار و مجرم يكسان خواهند بود؟ در حقيقت مقايسهاول از نظر شناخت و علم است ، و مقايسه دوم از نظر بازتاب آن دراعمال آنها است .
آرى بينايان هم كوچكى خود را مى بينند و هم عظمت جهان اطراف خويش را، و به هميندليل به موقعيت و قدر خويش واقفند، اما (نابينا) نه موقعيت خود را در زمان و مكان مىداند، و نه جهان اطراف خويش را مى بيند، به همين جهت هميشه در ارزيابى وجود خويشتنخطا مى كند و گرفتار كبر و غرور مى گردد، و همين كبر و غرور او را به زشتكارى وادارمى سازد.
اين نكته نيز ممكن است از دو جمله آيه فوق در ارتباط با يكديگر استفاده شود كه ايمان وعمل صالح چشم دل را بينا مى كند كفر و اعمال زشت آدمى را نابينا مى سازد و حس تشخيصحق را از باطل از او مى گيرد.
در آخرين آيه مورد بحث با قاطعيت و صراحت خبر از وقوع قيامت مى دهد مى گويد: (ساعت(روز قيامت ) به طور مسلم خواهد آمد، و شك و ترديدى در آن نيست ، ولى اكثر مردم ايماننمى آورند) (ان الساعة لاتية لاريب فيها ولكن اكثر الناس لايومنون ).
كلمه (ان ) و (لام ) در (لاتية ) و جمله (لا ريب فيها) همه تاءكيدهاى مكررىاست بر محتواى اين جمله كه قيام قيامت است ، و از آنجا كه در آيات قرآندلائل بسيارى براى اين رستاخيز بزرگ اقامه شده در پاره اى از موارد بدون ذكردليل ، و به عنوان يك مساءله قطعى از آن بحث كرده و مى گذرد.
(ساعة ) به گفته (راغب ) در (مفردات ) دراصل به معنى (جزئى از اجزاء زمان ) است و از آنجا كه وقوع قيامت و حساب انسانها درآن روز به سرعت انجام مى گيرد از آن تعبير به (ساعة ) شده است .
اين تعبير دهها بار در قرآن مجيد به همين معنى به كار رفته ، منتها گاه در مورد خود قيامتاست ، و گاه در پايان جهان و مقدمات رستاخيز، و چون هر دو با يكديگر پيوند دارند، وهر دو به صورت ناگهانى رخ مى دهند از هر دو تعبير به (ساعة ) شده است .
اما اينكه مى گويد: (اكثر مردم ايمان نمى آورند) نه به خاطر آن است كه مساله قيامقيامت مطلبى مخفى و مبهم است ، بلكه يكى ازعلل عمده انكار قيامت تمايل به آزادى در بهره گيرى بى قيد و شرط از دنيا و هر گونههوسرانى و هوسبازى است ، از اين گذشته آرزوهاى دور و دراز مانع از آن مى شود كهانسان به فكر قيامت باشد و نسبت به آن اظهار ايمان كند.
نكته :
يهوديان مغرور!
بعضى از مفسران شاءن نزولى براى نخستين آيه از آيات فوق ذكر كرده اند كهحاصلش اين است : يهوديان مى گفتند: به زودى (مسيح ،دجال ) ظهور مى كند و ما او را يارى خواهيم كرد تا محمد و يارانش را در هم بكوبد، و مااز دست آنان راحت خواهيم شد)!.
اين عبارت ، دو معنى مى تواند داشته باشد: نخست اينكه آنها مى خواستند ظهور مسيح وغلبه او را بر دجال كه در انتظارش بودند بيان كنند، مسيح را از خود بدانند، و العياذبالله دجال را بر پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) منطبق سازند.
ديگر اينكه آنها به راستى در انتظار خود دجال بودند و او را از خود مى دانستند.
زيرا كلمه (مسيح ) چنانكه (راغب ) در (مفردات ) و (ابن منظور) در (لسانالعرب ) آورده است هم بر حضرت عيسى (عليه السلام ) اطلاق شده به خاطر سير وسياحتش در زمين ، يا به خاطر اينكه بيماران را با دست خود (مسح ) مى كرد، و آنها رابه فرمان خدا شفا مى داد، و هم بر دجال اطلاق گرديده است به خاطر اينكه يك چشمبيشتر ندارد، و جاى چشم ديگرش ممسوح و صاف است .
احتمال دارد يهود از فرط عصبانيت به خاطر شكستهاى پى درپى بعد از ظهور پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به راستى در انتظاردجال ، آن مرد دروغگو و فريبكار، بودند تا با او همصدا شوند، و خود را از دست پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و يارانش خلاص كنند!
يا اينكه در انتظار مسيح (عليه السلام ) بودند، چنانكه از قاموس مقدس ‍ استفاده مى شودكه نه تنها مسيحيان كه يهوديان نيز در انتظار ظهور مسيح هستند، آنها معتقدند كه مسيح بادجال پيكار مى كند، و او را در هم مى كوبد و اين عقيده را مى خواستند بر ظهور اسلام منطبقسازند!.
به هر حال بعضى وجود اين شاءن نزول را در مورد آيه فوقدليل بر اين گرفته اند كه آيه فوق و آيه ما بعد آن در مدينهنازل شده ، بخلاف ساير آيات اين سوره كه همه مكى است ، ولى از آنجا كهاصل شاءن نزول ثابت نيست ، به علاوه مفاد آن نيز مبهم است اين نتيجه گيرىقابل قبول نيست .
آيه و ترجمه


و قال ربكم ادعونى اءستجب لكم إ ن الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين(60)
الله الذى جعللكم اليل لتسكنوا فيه و النهار مبصرا إ ن الله لذوفضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون(61)
ذلكم الله ربكم خلق كل شى ء لا إ له إ لا هو فاءنى تؤ فكون(62)
كذلك يوفك الذين كانوا بايت الله يجحدون(63)


ترجمه :

60 - پروردگار شما گفته است مرا بخوانيد تا (دعاى ) شما را اجابت كنم ، كسانى كهاز عبادت من تكبر مى ورزند به زودى با ذلت وارد دوزخ مى شوند.
61 - خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد، و روز را روشنىبخش قرار داد، خداوند نسبت به مردم صاحب فضل و كرم است هر چند اكثر مردم شكرگزارىنمى كنند.
62 - اين است خداوند پروردگار شما كه آفريننده همه چيز است ، هيچ معبودى جز او نيست ،با اينحال چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!
63 - اينچنين كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند منحرف مى شوند.
تفسير:
مرا بخوانيد تا اجابت كنم !
از آنجا كه در آيات گذشته تهديداتى نسبت به افراد بى ايمان و متكبر و مغرور آمدهبود، در اين آيات آن را با لطف و مهربانى مى آميزد، و آغوش ‍ رحمتش را به روى توبهكنندگان مى گشايد، نخست مى گويد: پروردگار شما گفته است كه مرا بخوانيد تادعاى شما را اجابت كنم (و قال ربكم ادعونى استجب لكم ).
بسيارى از مفسران دعا و خواندن را در اينجا به همان معنى معروفش ‍ تفسير كرده اند، وجمله (استجب لكم ) و همچنين روايات متعددى كه درذيل اين آيه در زمينه دعا و ثوابهاى آن آمده است ، و بعدا به آن اشاره خواهيم كرد، نيزشاهد همين معنى است .
در حالى كه بعضى ديگر به پيروى از (ابن عباس ) مفسر معروفاحتمال داده اند كه (دعا) در اينجا به معنى توحيد و عبادت پروردگار است ، يعنى مرابپرستيد و به وحدانيتم اقرار كنيد ولى ظاهر همان تفسيراول است .
به هر حال از آيه فوق چند نكته استفاده مى شود:
1 - دعا كردن محبوب الهى و خواست خود او است .
2 - بعد از دعا وعده اجابت داده شده است ، ولى مى دانيم اين وعده وعده اى است مشروط، و نهمطلق ، دعائى به هدف اجابت مى رسد كه شرائط لازم در (دعا) و (دعا كننده ) و(مطلبى كه مورد تقاضا) است جمع باشد، و ما اين موضوع را به ضميمه فلسفه(نيايش و دعا) و مفهوم واقعى آن در ذيل آيه 186 سوره بقره به طور مشروح بيانكرده ايم و نياز به تكرار نيست .
3 - دعا خود يك نوع عبادت است ، چرا كه در ذيل آيه واژه عبادت بر آن اطلاق شده .
و در ذيل آيه تهديد شديدى نسبت به كسانى كه از دعا كردن ابا دارند كرده ، مى گويد:(كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با ذلت و خوارى وارد دوزخ مىشوند) (ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ).
اهميت دعا و شرايط استجابت روايات متعددى كه از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليهو آله و سلّم ) و ساير پيشوايان بزرگ (عليهمالسلام )نقل شده اهميت دعا را كاملا روشن مى سازد:
1 - در حديثى از پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمده است : الدعاء هوالعبادة : (دعا عبادت است ).
2 - در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : يكى از يارانش سؤال كرد ما تقول فى رجلين دخلا المسجد جميعا كان احدهما اكثر صلاة ، والاخر دعاء فايهماافضل ؟ قال كل حسن : (چه مى فرمائى درباره دو نفر كه هر دو وارد مسجد شدند يكىنماز بيشترى بجا آورد، و ديگرى دعاى بيشترى ، كداميك از اين دو افضلند؟
فرمود: هر دو خوبند.
سؤ ال كننده مجددا عرض كرد: قد علمت ، ولكن ايهماافضل ؟:
(مى دانم هر دو خوبند ولى كداميك افضل است ).
امام فرمود: اكثرهما دعاء، اما تسمع قول الله تعالى ادعونى استجب لكم ان الذينيستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين : (آنكس كه بيشتر دعا مى كندافضل است ، مگر سخن خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: ادعونى استجب لكم ...
سپس افزود هى العبادة الكبرى : (دعا عبادت بزرگ است ).
3 - در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام )نقل شده است كه در جواب اين سؤ ال كه كدام عبادتافضل است ؟ فرمود:
ما من شى ء افضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده ، و ما احد ابغض الى الله عز وجل ممن يستكبر عن عبادته ، و لا يسئل ما عنده : (چيزى نزد خداافضل از اين نيست كه از او تقاضا كنند و از آنچه نزد او است بخواهند، و هيچكس مبغوضترو منفورتر نزد خداوند از كسانى كه از عبادت او تكبر مى ورزند و از مواهب او تقاضا نمىكنند نيست !).
4 - در روايتى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (مقاماتى نزد خداوند است كه راهوصول به آن تنها دعاست ): ان عند الله عز وجل منزلة لا تنال الا بمسالة ، و لو ان عبدا سد فاه و لميسئل لم يعط شيئا، فاسئل تعط، انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه !:(نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمى توان به آن رسيد، و اگر بنده اى دهانخود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضا نكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدابخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشودهخواهد شد).
5 - در بعضى از روايات دعا كردن حتى از تلاوت قرآن همافضل شمرده شده ، چنانكه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) و امام باقر (عليهالسلام ) و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمودند: الدعاءافضل من قرائة القران .
در يك تحليل كوتاه مى توان به عمق مفاد اين احاديث رسيد، زيرا دعا از يكسو انسان را بهشناخت پروردگار (معرفة الله ) كه برترين سرمايه هر انسان است دعوت مى كند.
و از سوى ديگر سبب مى شود كه خود را نيازمند او ببيند و در برابرش ‍ خضوع كند، و ازمركب غرور و كبر كه سرچشمه انواع بدبختيها و مجادله در آيات الله است فرود آيد، وبراى خود در برابر ذات پاك او موجوديتى قائل نشود.
از سوى سوم نعمتها را از او ببيند، و به او عشق ورزد، و رابطه عاطفى او از اين طريق باساحت مقدسش محكم گردد.
از سوى چهارم چون خود را نيازمند و مرهون نعمتهاى خدا مى بيند موظف به اطاعت فرمانشمى شمرد.
از سوى پنجم چون مى داند استجابت اين دعا بى قيد و شرط نيست ، بلكه خلوص نيت وصفاى دل و توبه از گناه و بر آوردن حاجات نيازمندان و دوستان از شرائط آن استخودسازى مى كند و در طريق تربيت خويشتن گام برمى دارد.
از سوى ششم دعا به او اعتماد به نفس مى دهد، و از ياءس و نوميدى باز مى دارد، و بهتلاش و كوشش بيشتر دعوت مى كند.
(نكته مهمى ) كه در پايان اين بحث فشرده لازم است ياد آورى شود اينكه دعا طبقروايات اسلامى مخصوص مواردى است كه تلاشها و كوششهاى انسان اثرى نبخشد، و يابه تعبير ديگر آنچه انسان در توان دارد انجام دهد، و بقيه را از خدا بخواهد.
بنابراين اگر انسان دعا را جانشين تلاش و كوشش كند قطعا مستجاب نخواهد شد.
لذا در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : اربعة لاتستجاب لهم دعوة :
رجل جالس فى بيته يقول : اللهم ارزقنى ،فيقال له الم آمرك بالطلب ؟
و رجل كانت له امراة فدعا عليها، فيقال له : الماجعل امرها اليك ؟
و رجل كان له مال فافسده ، فيقول : اللهم ارزقنى ،فيقال له : الم امرك بالاقتصاد؟ الم آمرك بالاصلاح ؟
و رجل كان له مال فادانه بغير بينة ، فيقال له : الم آمرك بالشهادة )؟!
(چهار گروهند كه دعاى آنها مستجاب نمى شود:
كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خداوندا! مرا روزى ده ، به او گفته مى شود:آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم ؟
و كسى كه همسرى دارد (كه دائما او را ناراحت مى كند) و او دعا مى كند كه او از دستشخلاص شود، به او گفته مى شود: مگر حق طلاق را به تو ندادم ؟
و كسى كه اموالى داشته و آن را بيهوده تلف كرده ، مى گويد: خداوندا! به من روزىمرحمت كن ، اما به او گفته مى شود: مگر دستور اقتصاد و ميانه روى به تو ندادم ؟ مگردستور اصلاح مال به تو ندادم ؟
و كسى كه مالى داشته و بدون شاهد و گواه به ديگرى وام داده ، (اما وام گيرنده منكرشده ، او دعا مى كند خداوندا قلبش را نرم كن ، و وادار به اداء دين فرما) به او گفته مىشود: مگر به تو دستور ندادم به هنگام وام دادن شاهد و گواه بگير)؟.
روشن است در تمام اين موارد انسان تلاش و تدبير لازم را به خرج نداده و گرفتارپيامدهاى آن شده ، و در برابر اين تقصير و كوتاهى و ترك تلاش ‍ دعاى او مستجابنخواهد شد.
و از اينجا يكى از علل عدم استجابت بسيارى از دعاها روشن مى شود، چرا كه گروهى ازمردم مى خواهند دست از تلاش لازم بردارند، و به دعا پناه برند، چنين دعاهائى مستجابنمى گردد، اين يك سنت الهى است .
البته عدم استجابت بعضى از دعاها علل و عوامل ديگرى نيز دارد، از جمله اينكه بسيار مىشود كه انسان در تشخيص مصالح و مفاسد خود به اشتباه مى افتد، گاه با تمام وجودشمطلبى را از خدا مى خواهد كه به هيچوجه صلاح او نيست ، حتى ممكن است خود او بعدا واقفبه چنين امرى بشود، اين درست به اين مى ماند كه گاهى بيمار يا كودك غذاهاى رنگينىاز پرستاران خود مى طلبد كه اگر به خواسته اوعمل كنند بيماريش افزون مى شود، و يا حتى جان او را به خطر مى افكند، در اينگونهموارد خداوند رحيم و مهربان دعا را مستجاب نمى كند و براى آخرت او ذخيره مى سازد.
بعلاوه استجابت دعا شرائطى دارد كه در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است ، و در جلداول همين تفسير مشروحا از آن بحث كرده ايم (سوره بقره
آيه 186).
موانع استجابت دعا
در بعضى از روايات گناهان متعددى به عنوان موانع استجابت دعا ذكر شده از جملهسوءنيت ، نفاق ، تاءخير نماز از وقت ، بدزبانى ، غذاى حرام ، و ترك صدقه و انفاق درراه خدا است .
اين سخن را با حديثى پر معنى از امام صادق (عليه السلام ) پايان مى دهيم : مرحوم(طبرسى ) در (احتجاج ) از آن حضرت چنيننقل مى كند: انه سئل اليس يقول الله ادعونى استجب لكم ؟ و قد نرى المضطر يدعوه و لايجاب له ، و المظلوم يستنصره على عدوه فلا ينصره ،قال ويحك ! ما يدعوه احد الا استجاب له ، اما الظالم فدعائه مردود الى ان يتوب ، و اماالمحق فاذا دعا استجاب له و صرف عنه البلاء من حيث لا يعلمه ، او ادخر له ثوابا جزيلاليوم حاجته اليه ، و ان لم يكن الامر الذى سئل العبد خيرا له ان اعطاه امسك عنه :
(از آنحضرت سؤ ال كردند آيا خداوند نمى فرمايد دعا كنيد تا براى شما اجابت كنم ؟در حالى كه افراد مضطرى را مى بينيم كه دعا مى كنند و به اجابت نمى رسد، ومظلومانى را مى بينيم كه از خدا پيروزى بر دشمن مى طلبند ولى آنها را يارى نمى كند.
امام فرمود: واى بر تو! هيچكس او را نمى خواند مگر اينكه اجابت مى كند، اما ظالم دعاى اومردود است تا توبه كند، و اما صاحب حق هنگامى كه دعا كند اجابت مى فرمايد و بلا را ازاو برطرف مى سازد به طورى كه گاه خود او نمى داند، و يا آن را به صورت ثوابفراوانى براى روز نيازش به آن (روز
قيامت ) ذخيره مى كند، و هرگاه چيزى را كه بندگان تقاضا كنند مصلحت آنها نباشدخوددارى مى فرمايد).
و از آنجا كه دعا و تقاضاى از خدا فرع بر معرفت خداوند است در آيه بعد از حقايقىسخن مى گويد كه سطح معرفت آدمى را بالا مى برد، و يكى از شرائط دعا را كه اميدبه اجابت است افزايش مى دهد.
مى فرمايد: (خداوند كسى است كه شب را براى شما آفريد تا در آن بياسائيد) (اللهالذى جعل لكم الليل لتسكنوا فيه ) چرا كه تاريكى شب از يكسو موجبتعطيل قهرى برنامه هاى روزانه است ، و از سوى ديگر خود تاريكى آرام بخش و مايهاستراحت تن و اعصاب و روح است ، و نور مايه جنبش و حركت .
لذا به دنبال آن مى افزايد: (و روز را بينا و روشنى بخش ) (و النهار مبصرا).
تا محيط زندگى انسانها را روشن سازد و براى هر گونه فعاليت آماده كند.
قابل توجه اينكه : (مبصر) به معنى (بينا) است ، و توصيف روز به (بينا بودن) در حقيقت يكنوع تاءكيد و مبالغه در بينا كردن مردم است .
سپس اضافه مى كند: (خداوند نسبت به مردم صاحبفضل و كرم است ، هر چند اكثر مردم شكرگزارى نمى كنند) (ان الله لذوفضل على الناس و لكن اكثر الناس لا يشكرون ).
اين نظام دقيق شب و روز، و برنامه متناوب نور و ظلمت ، يكى از نمونه هاىفضل و كرم پروردگار بر بندگان است ، و ازعوامل مهم حيات انسانها و موجودات زنده است .
اگر نور نبود حيات و زندگى و حركت وجود نداشت ، و اگر تاريكى متناوب نبود شدتنور همه موجودات را خسته و ناتوان و فرسوده مى كرد و گياهان را مى سوزانيد و نابودمى ساخت ، ولى اكثر مردم از كنار اين مواهب عظيم الهى بى توجه مى گذرند و شكر او رابجا نمى آورند.
جالب اينكه قاعده بايد به جاى (الناس ) دوم ضمير باشد و بفرمايد (لكن اكثرهملا يشكرون ) ولى ذكر كلمه الناس بجاى ضمير گويا اشاره به اين است كه طبعانسان (تربيت نايافته ) كفران نعمت است ، چنانكه در آيه 34 (سوره ابراهيم ) نيزمى خوانيم ان الانسان لظلوم كفار: (انسان بسيار ظالم و كفران كننده است ).
اما اگر انسان چشمى بينا و قلبى دانا داشته باشد كه خوان نعمت بى دريغ الهى را كههمه جا گسترده است ببيند، و باران رحمت بى حسابش را كه همه جا رسيده است مشاهده كند،بى اختيار زبان به شكر و ثناى او مى گشايد و خود را درمقابل اينهمه عظمت و رحمت كوچك و مديون مى بيند.
آيه بعد، از توحيد ربوبيت پروردگار شروع كرده و به توحيد خالقيت و ربوبيت ختممى كند، مى فرمايد: (آنكس كه اين همه نعمتها را بر شما ارزانى داشته خداوندى است كهمالك و مربى شما است ) (ذلكم الله ربكم ).
(همان خداوندى كه خالق همه چيز است ) (خالقكل شى ء).
(معبودى جز او نيست ) (لا اله الا هو).
در حقيقت وجود نعمتهاى فراوان الهى دليل بر ربوبيت و مدبريت او است . و خالق همه چيزبودن دليل ديگرى بر يگانگى او در ربوبيت است ، چرا كه خالق موجودات مالك و مربىآنهاست ، زيرا مى دانيم خالقيت خداوند به اين معنى نيست كه موجودات را بيافريند و كناررود، بلكه لحظه به لحظه فيض وجود از ناحيه او بر همه موجودات عالم هستى افاضهمى شود، و چنين خالقيتى از ربوبيت جدا نخواهد بود.
بديهى است تنها چنين كسى شايسته پرستش و الوهيت است بنابراين جمله (خالقكل شى ء) به منزله دليل براى (ذلكم الله ربكم ) مى باشد و (لا اله الا هو)بمنزله نتيجه آن (دقت كنيد).
و در پايان آيه مى افزايد: (با اين حال چگونه از راه حق منحرف مى شويد)؟ (فانىتؤ فكون ).
و چرا از پرستش خداوند يگانه يكتا به سوى بتها روى مى آوريد؟!
توجه داشته باشيد كه (تؤ فكون ) به صورت صيغهمجهول است ، يعنى شما را از مسير حق منحرف مى سازند، گوئى بت پرستان چنان بىاراده اند كه در اين مسير از خود اختيارى ندارند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان توضيح و تاءكيد مطالب گذشته مى فرمايد:(كسانى كه آيات خدا را انكار مى كردند اينگونه از طريق حق بازگردانده مى شوند)(كذلك يوفك الذين كانوا بايات الله يجحدون ).
(يجحدون ) از ماده (جحد) در اصل به معنى انكار كردن چيزى است كه دردل وجود دارد، يعنى انسان معتقد به چيزى باشد در عينحال آن را نفى كند، و يا معتقد به نفى آن باشد ولى با زبان آن را اثبات كند، به افرادبخيل و كم خير كه غالبا اظهار فقر مى كنند (جحد) گفته مى شود و (ارض جحدة )به معنى زمين كم گياه است .
بعضى ديگر از ارباب لغت (جحد) و (جحود) را نيز چنين تفسير كرده اند: الجحودالانكار مع العلم : جحود به معنى انكار تواءم با علم است .
بنابراين در مفهوم جحد هميشه يكنوع لجاجت يا عناد در برابر حق نهفته است بديهى استكسى كه با چنين صفتى با حقايق برخورد كند سرنوشتى جز انحراف از طريق حق نخواهدداشت ، چرا كه تا انسان حقجو و حق طلب و تسليم درمقابل واقعيات نباشد به آنها نخواهد رسيد.
به همين دليل وصول به حق نياز به خودسازى قبلى دارد و اين همان تقواىقبل از ايمان است كه قرآن در سوره بقره به آن اشاره كرده ، مى گويد: ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين در اين كتاب آسمانى ترديدى نيست و مايه هدايت پرهيزگاران است).
آيه و ترجمه


الله الذى جعل لكم الا رض قرارا والسماء بناء و صوركم فاءحسن صوركم و رزقكم منالطيبات ذلكم الله ربكم فتبارك الله رب العالمين(64)
هو الحى لا إ له إ لا هو فادعوه مخلصين له الدين الحمدلله رب العالمين(65)
قل إ نى نهيت اءن اءعبد الذين تدعون من دون الله لما جاءنى البينات من ربى و اءمرت اءناءسلم لرب العالمين(66)


ترجمه :

64 - خداوند كسى است كه زمين را براى شما جايگاه امن و مطمئن قرار داد، و آسمان راهمچون سقفى (بالاى سرتان ) و شما را صورتگرى كرد و صورتتان را نيكو آفريد،
و از طيبات به شما روزى داد، اين است خداوند پروردگار شما، جاويد و پر بركت استخداوندى كه پروردگار عالميان است .
65 - زنده واقعى او است ، معبودى جز او وجود ندارد، پس او را بخوانيد و دين خود را براىاو خالص كنيد، ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .
66 - بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى را كه شما غير از خدا مى خوانيد بپرستم ، وماءمورم كه تنها در برابر پروردگار عالميان تسليم باشم .
تفسير:
اين است پروردگار شما
اين آيات همچنان بحث از مواهب بزرگ الهى وشمول آن نسبت به بندگان را ادامه مى دهد، تا هم شناخت بيشترى به آنها عطا كند، و هماميد افزونترى تا در پرتو آن به مقام دعا بر آيند و از اجابت برخوردار شوند.
جالب اينكه در آيات گذشته سخن از نعمتهاى زمانى يعنى شب و روز بود و در اينجا سخناز نعمتهاى مكانى يعنى قرارگاه زمين و سقف مرتفع آسمان است ، مى فرمايد: خداوند همانكسى است كه زمين را براى شما جايگاه مطمئن و آرامى قرار داد الله الذىجعل لكم الارض ‍ قرارا).
آرى او تمام شرائطى را كه براى يك قرارگاه مطمئن و آرام لازم است در كره زمين آفريده، محلى است ثابت و خالى از هر گونه تزلزل ، هماهنگ با ساختمان روح و جسم انسان ،داراى منابع گوناگون ، مشتمل بر همه وسائل مورد نياز انسان ، بسيار گسترده و مباح ورايگان .
سپس مى افزايد: (و آسمان را همچون سقف و قبهاى بالاى سر شما قرار داد) (و السماءبناءا).
(بناء) چنانكه (ابن منظور) در (لسان العرب ) مى گويد: به معنى خانه هائىاست كه اعراب باديه نشين از آن استفاده مى كردند، مانند خيمه ها و سايبانها و نظائر آن .
چه تعبير جالبى است كه آسمان را به خيمه اى تشبيه كرده كه اطراف زمين را گرفته ،البته منظور از آسمان در اينجا بيشتر همان جو و هواى فشرده اى است كه گرداگرد زمينرا فرا گرفته ، و همچون خيمه اى بر تمام كره زمين كشيده شده است .
اين خيمه بزرگ الهى هم از شدت تابش نور آفتاب مى كاهد كه اگر نبود اشعه آفتاب ،و همچنين اشعه مرگبار كيهانى ، موجود زنده اى را بر زمين نمى گذاشت ، و به هميندليل مسافران فضائى مجبورند دائما در برابر اين پرتوها از لباسهاى مخصوصسنگين و گرانقيمتى استفاده كنند.
بعلاوه اين خيمه جلو سقوط سنگهاى آسمانى را كه پيوسته به كره زمين جذب مى شوندمى گيرد، و آنها را در نخستين برخورد به خاطر سرعت و فشارى كه دارند آتش مى زندتا خاكستر آنها آرام بر زمين بنشيند.
و اين همان چيزى است كه در آيه 32 سوره انبيا از آن تعبير به (سقف محفوظ) شده است: و جعلنا السماء سقفا محفوظا.
سپس از آيات آفاقى به آيات انفسى پرداخته ، مى گويد: (او كسى است كه شما راصورتگرى كرد، و صورتتان را نيكو آفريد) (و صوركم فاحسن صوركم ).
قامتى موزون و راست ، با صورتى زيبا و دلپذير، در نهايت نظم و استحكام كه امتياز آنبر صورت موجودات زنده ديگر و انواع حيوانات در نخستين برخورد روشن و آشكار است ،و همين ساختمان ويژه به او امكان مى دهد كه به انواع كارها و صنايع ظريف يا سنگيندست زند، و با داشتن اعضاى مختلف به راحتى زندگى كند و از مواهب حيات بهره گيرد.
انسان برخلاف غالب حيوانات كه با دهان آب و غذا مى خورند با دست خود و با دقت وظرافت غذا و نوشيدنى را بر مى دارد و به دهان مى گذارد و اين امر كمك فراوانى بهانتخاب غذاهاى پاك از غذاهاى آلوده به اجزاء خارجى و اضافى مى كند ميوه ها را بهراحتى پوست مى كند و اجزاء غير قابل استفاده را دور مى ريزد.
بعضى از مفسران صورت را در اينجا به معنى اعم از صورت ظاهر و باطن گرفته اند،و اشاره به انواع استعدادها و ذوقهائى مى دانند كه خدا در آدمى آفريده ، و او را برساير جانداران برترى بخشيده است .
و سرانجام در بيان چهارمين و آخرين نعمت از اين سلسله ، موضوع روزيهاى پاكيزه رامطرح كرده ، مى فرمايد: (او شما را از طيبات روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) معنى بسيار گسترده اى دارد كه هر چيز پاكيزه اعم از غذا، لباس ، همسران ،خانه ها، مركبها، حتى سخنان و گفتگوهاى پاكيزه راشامل مى شود.
ممكن است انسان بر اثر نادانى ، اين مواهب پاك را بيالايد، ولى خداوند در عالم آفرينشآنها را پاك آفريده است .
در پايان آيه بعد از بيان اين چهار نعمت بزرگ كه نيمى از آن به آسمان و زمين بر مىگردد، و نيمى از آن به انسانها، مى فرمايد: (اين است خداوند پروردگار شما) (ذلكمالله ربكم ).
(و چون چنين است جاويد و پر بركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است )(فتبارك الله رب العالمين ).
آرى كسى كه اينهمه مواهب را به انسانها بخشيده مدبر عالم هستى است ، و هم او شايستهعبوديت و پرستش است .
آيه بعد مساءله توحيد عبوديت را از طريق ديگر تعقيب مى كند، و آن طريق انحصار حياتبه معنى واقعى به خداوند است ، مى فرمايد: (او است زنده واقعى ) (هو الحى ).
چرا كه حياتش از ذات او است و متكى به غير نيست ، حياتى است كه در آن مرگ راه ندارد وجاودانه است ، تنها خداوند چنين است ، و همه موجودات زنده غير از او حياتى آميخته به مرگدارند، و اين حيات محدود و موقت را از ذات پاك خداوند مى گيرند.
روشن است كسى را بايد پرستش كرد كه زنده است و داراى حيات مطلق ، لذا بهدنبال آن مى افزايد: (هيچ معبودى جز او وجود ندارد) (لا اله الا هو).
(و اكنون كه چنين است تنها او را بخوانيد، و دين خود را براى او خالص كنيد) (فادعوهمخلصين له الدين ).
و هر چه غير او است كنار بگذاريد كه همه فانى مى شوند، و درحال حياتشان نيز دائما در تغييرند، (آنچه تغيير نپذيرد او است ) و (آنچه نمرده استو نميرد او است )!
و آيه را با اين جمله پايان مى دهد: (حمد و ستايش مخصوص ‍ خداوندى است كهپروردگار جهانيان است ) (الحمد لله رب العالمين ).
اين جمله در حقيقت تعليمى است براى بندگان كه خدا را به خاطر نعمتهائى كه در آياتقبل اشاره شد، نعمتهائى كه تمام وجود انسان را فراگرفته ، مخصوصا نعمت حيات وزندگى ، حمد و ستايش كنند، و شكر و سپاس گويند.
در آخرين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از بحثهاى توحيدى گذشته و براىماءيوس ساختن مشركان و بت پرستان روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلّم ) كرده ، مى فرمايد: (بگو: من نهى شده ام از اينكه معبودهائى كه شما غير از خدامى خوانيد پرستش كنم ، چرا كه بينات و دلائل روشن از سوى پروردگارم براى من آمدهاست ) (قل انى نهيت ان اعبد الذين تدعون من دون الله لما جائنى البينات من ربى ).
نه تنها نهى شده ام كه غير او را نپرستم بلكه (ماءمورم تنها در برابر رب العالمينتسليم باشم ) (و امرت ان اسلم لرب العالمين ).
از يكسو نهى از پرستش بتها است ، و به دنبال آندليل منطقى و روشن و بينات و دلائل واضحى ازعقل و نقل كه از طرف پروردگار آمده ، و از سوى ديگر امر به تسليم در برابر (ربالعالمين ) كه خود اين تعبير نيز دليل ديگرى بر مقصود است ، چرا كه پروردگارجهانيان بودن دليلى است كافى براى تسليم بودن درمقابل ذات پاك او.
قابل توجه اينكه در اين آيه مورد امر و نهى جدا است ، امر به تسليم در برابر خداوند،و نهى از پرستش بت ، اين تفاوت ممكن است به خاطر اين باشد كه در مورد بت تنها چيزىكه تصور مى شود همان پرستش ‍ است كه از آن نهى شده ، و اما در مورد خداوند علاوه برپرستش و عبادت بايد تسليم فرمان و دستورهاى او بود.
لذا در آيه 11 و 12 سوره زمر مى خوانيم : قل انى امرت ان اعبد الله مخلصا له الدين وامرت لان اكون اول المسلمين : (بگو من ماءمور شده ام كه خدا را با اخلاص عبادت كنم ، ونيز ماءمورم كه اولين تسليم شونده در برابر او باشم ).
به هر حال تعبيرهاى آيه فوق كه نظائرى نيز در ساير سوره هاى قرآن داردتعبيرهائى است فوق العاده نرم و ملايم و مؤ دبانه كه در برابر دشمنان لجوج وسرسخت گفته مى شود، تا اگر كمترين آمادگى براى پذيرش ‍ حق دارند، تحت تاءثيرقرار گيرند.
دقت كنيد: مى گويد: (من چنين ماءموريت يافته ام و من چنين نهى شده ام يعنى شما خودتانحساب خويش را برسيد، بى آنكه حس ‍ لجاجتشان را تحريك كند.
آخرين سخن درباره آيات فوق اينكه در سه آيه پشت سر هم توصيف خداوند به ربالعالمين تكرار شده است نخست مى گويد فتبارك الله رب العالمين .
بعد مى گويد الحمدلله رب العالمين .
و سپس مى فرمايد: امرت ان اسلم لرب العالمين .
يكنوع ترتيب منطقى در ميان آنها مشاهده مى شود زيرا نخست سخن از جاويدان و پربركتبودن خدا است ، سپس از اختصاص هرگونه حمد و ستايش به ذات پاك او، و سرانجامانحصار عبوديت و پرستش در ذات مقدسش .
آيه و ترجمه


هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اءشدكم ثملتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى من قبل(67)
و لتبلغوا اءجلا مسمى و لعلكم تعقلون هو الذى يحيى و يميت فاذا قضى اءمرا فانمايقول له كن فيكون(68)


ترجمه :

67 - او كسى است كه شما را از خاك آفريد سپس از نطفه ، بعد از علقه (خون منعقد) سپسشما را به صورت طفلى بيرون مى فرستد، بعد به مرحلهكمال قوت مى رسيد، بعد از آن پير مى شويد، و (در اين ميان ) گروهى از شما پيش ازرسيدن به اين مرحله مى ميرند، و هدف اين است به سرآمد عمر خود برسيد و شايدتعقل كنيد.
68 - او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، و هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به آنمى گويد: موجود باش ! او نيز بلافاصله موجود مى شود.
تفسير:
مراحل هفتگانه خلقت انسان
بار ديگر در ادامه آيات توحيدى به بخشى از (آيات انفسى ) پرداختهمراحل تطور خلقت انسان را از خاك ، و دوران جنينى ، و دوران حيات در دنيا تا هنگام مرگ ،در هفت مرحله بيان مى كند، تا هم عظمت قدرت و ربوبيت او روشن شود و هم مواهب ونعمتهايش بر بندگان .
مى فرمايد (او كسى است كه شما را از خاك آفريد، سپس از نطفه ، بعد از علقه (چيزىشبيه به خون منعقد) بعد شما را به صورت طفلى از شكم مادر بيرون مى فرستد، سپسبه مرحله كمال و قوت و توانائى مى رسيد، بعد از آن به مرحله پيرى ، هر چند گروهىاز شما پيش از رسيدن به اين مرحله مى ميرند و هدف آن است كه به سرآمد عمر خودبرسيد، شايد تعقل كنيد) (هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكمطفلا ثم لتبلغوا اشدكم ثم لتكونوا شيوخا و منكم من يتوفى منقبل و لتبلغوا اجلا مسمى و لعلكم تعقلون ).
به اين ترتيب نخستين مرحله ، مرحله تراب و خاك است كه اشاره به آفرينش آدم جدنخستين ما از خاك مى باشد، و يا خلقت همه انسانها از خاك ، چرا كه مواد غذائى كه وجودانسان و حتى نطفه او را تشكيل مى دهد اعم از مواد حيوانى و گياهى همه از خاك مايه مىگيرد.
مرحله دوم مرحله نطفه است كه مربوط به همه انسانها جز آدم و همسرش حوا است .
مرحله سوم مرحله اى است كه نطفه تكامل يافته ، و نموقابل ملاحظه اى نموده ، و به صورت يك قطعه خون بسته در آمده است .
بعد از اين مرحله (مضغه ) (چيزى شبيه به گوشت جويده ) و مرحله ظهور اعضاء، مرحلهحس و حركت است كه قرآن در اينجا سخنى از اين سه مرحله به ميان نياورده هر چند در آياتديگر به آن اشاره كرده است .
در اينجا چهارمين مرحله را مرحله تولد جنين ذكر مى كند، و مرحله پنجم را مرحلهتكامل قدرت و قوت جسمى كه بعضى آن را سن سى سالگى مى دانند كه در آن حداكثرنمو قواى جسمانى حاصل مى شود و بعضى آن را كمتر يا بيشتر گفته اند، البته ممكناست در افراد متفاوت باشد و قرآن از آن تعبير به (بلوغ اشد) كرده است .
از آن به بعد مرحله عقب گرد و از دست دادن نيروها آغاز مى شود و تدريجا دوران پيرىكه مرحله ششم است فرا مى رسد.
سرانجام پايان عمر كه آخرين مرحله است فرا مى رسد وانتقال از اين سرا به سراى جاويدان تحقق مى يابد.
آيا با اينهمه تغييرات و تطورات منظم ، و حساب شده ، باز هم جاى ترديد در قدرت وعظمت مبداء عالم هستى و الطاف و مواهب او وجود دارد؟
قابل توجه اينكه در چهار مرحله اول كه مربوط به آفرينش از خاك و نطفه و علقه وتولد طفل است تعبير به (خلقكم ) (شما را آفريد) شده ، و هيچ نقشى براى خود انساندر آن قائل نيست ، ولى در سه مرحله بعد از تولد يعنى مرحلهوصول به نهايت قوت جسمانى ، و بعد از آن پيرى ، و بعد پايان عمر، تعبير(لتبلغوا) (تا برسيد) و (لتكونوا) (تا بوده باشيد) آمده است كه هم اشاره اىاست به استقلال وجودى انسان بعد از تولد و هم احتمالا اشاره اى است به اين حقيقت كه ايندورانهاى سه گانه ممكن است با حسن تدبير يا سوء تدبير خود انسان جلوتر يا عقبتر شود، و گاه پيرى زودرس ، يا مرگ زودرس ، دامان انسان را بگيرد، و اين نشان مىدهد كه تعبيرات قرآن تا چه حد دقيق و حساب شده است .
تعبير به يتوفى در مورد مرگ - چنانكه قبلا هم گفته ايم - اشاره به اين است كه(مرگ ) در منطق قرآن به معنى فنا و نابودى نيست ، بلكه فرشتگان مرگ روح انسانرا دريافت مى دارند و به عالم پس از مرگ منتقل مى سازند، اين تعبير كه بارها در قرآنتكرار شده ديدگاه اسلام را در مورد مرگ به خوبى نشان مى دهد، و مرگ را از مفهوم مادىآن كه فنا و نيستى است به كلى در مى آورد و دريچه به عالم بقا معرفى مى كند.
جمله (و منكم من يتوفى من قبل ) (بعضى از شما پيش از اين مى ميرند) ممكن است اشارهبه قبل از رسيدن به مرحله پيرى باشد، يا اشاره به تماممراحل قبلى ، يعنى قبل از رسيدن به هر يك ازمراحل امكان مرگ وجود دارد.
اين نيز قابل توجه است كه تمام اين مراحل را با كلمه (ثم ) به يكديگر عطف كرده ،كه نشانه ترتيب تواءم با فاصله است ، جز مرحله اخير يعنى رسيدن به پايانزندگى كه به وسيله واو عطف شده ، اين تفاوت تعبير ممكن است به خاطر اين باشد كهرسيدن به پايان عمر هميشه بعد از پيرى نخواهد بود چرا كه بسيار جوان مرد و يكىپير نشد و يا حتى افرادى قبل از رسيدن به دوران جوانى مى ميرند.
درباره اجل مسمى در جلد 5 تفسير نمونه صفحه 148 و جلد ششم صفحه 157 و جلد 11صفحه 281 بحث كرده ايم ).
در آخرين آيه مورد بحث سخن از مهمترين مظاهر قدرت پروردگار يعنى مساءله حيات ومرگ به ميان مى آورد، همان دو پديده اى كه با تمام پيشرفت علوم بشر هنوز جزء معماهاىناگشوده است ، مى فرمايد: (او كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند) (هو الذى يحيىو يميت ).
آرى حيات و مرگ به معنى وسيع كلمه ، چه در گياهان و چه انواع حيوانات و انسانها بهدست خداوند است ، حيات در اشكال مختلف و انواع گوناگون ظاهر مى شود.
جالب اينكه از موجودات زنده تك سلولى گرفته ، تا حيواناتغول پيكر و از اعماق اقيانوسهاى تاريك و ظلمانى گرفته ، تا پرندگانى كه بر اوجآسمانها پرواز مى كنند، از گياه ذره بينى بسيار كوچكى كه در لابلاى امواج اقيانوسشناور است ، تا درختانى كه ده ها متر طول قامت دارند، هر يك داراى نوعى حيات وشرائطى مخصوص به خود مى باشند و به همين نسبت مرگهاى آنها نيز متفاوت است ، وبدون شك چهره هاى حيات متنوعترين چهره هاى جهان خلقت و اعجاب انگيزترين آنها استمخصوصا انتقال از جهان بى جان به جهان موجودات زنده ، وانتقال از جهان حيات به مرگ داراى شگفتيهائى است كه اسرار آفرينش ‍ را بازگو مىكند، و هر كدام آيتى است از آيات قدرت خدا.
اما قابل توجه اينكه هيچيك از اين مسائل مهم و پيچيده در برابر قدرت او صعوبت واشكالى ندارد، و به محض اراده و فرمانش صورت مى گيرد.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: (هنگامى كه چيزى را اراده كند تنها به او مى گويدموجود باش ، او نيز بلافاصله موجود مى شود)! (فاذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون ).
حتى تعبير به (كن ) (موجود باش ) و به دنبال آن (فيكون ) (موجود مى شود) نيزاز عدم گنجايش الفاظ است ، والا حتى نياز به جمله كن نيست ، اراده خداوند همان و تحققيافتن موجودات همان .
آيه و ترجمه


الم تر إ لى الذين يجدلون فى ءايت الله اءنى يصرفون(69)
الذين كذبوا بالكتب و بما اءرسلنا به رسلنا فسوف يعلمون(70)
إ ذ الا غلل فى اءعنقهم و السلسل يسحبون(71)
فى الحميم ثم فى النار يسجرون(72)
ثم قيل لهم اءين ما كنتم تشركون(73)
من دون الله قالوا ضلوا عنا بل لم نكن ندعوا منقبل شيا كذلك يضل الله الكفرين(74)
ذلكم بما كنتم تفرحون فى الا رض بغير الحق و بما كنتم تمرحون(75)
ادخلوا اءبوب جهنم خلدين فيها فبئس مثوى المتكبرين(76)


ترجمه :

69 - آيا نديدى كسانى را كه مجادله در آيات ما مى كنند چگونه از راه حق منحرف مىشوند؟
70 - كسانى كه كتاب (آسمانى ) و آنچه را بر فرستادگان خودنازل كرديم تكذيب كردند، اما به زودى (نتيجه كار خود را) مى فهمند.
71 - در آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند.
72 - و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند!
73 - سپس به آنها گفته مى شود: كجا هستند آنچه را شريك خدا قرار مى داديد؟
74 - همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد؟ آنها مى گويند: همه از نظر ماپنهان و گم شدند، بلكه ما اصلا قبل از اين چيزى پرستش ‍ نمى كرديم ! اينگونهخداوند كافران را گمراه مى سازد!
75 - اين به خاطر آن است كه به ناحق در زمين شادى مى كرديد و از روى غرور و مستىبه خوشحالى مى پرداختيد.
76 - از درهاى جهنم وارد شويد، و جاودانه در آن بمانيد، و چه بد جايگاهى است جايگاهمتكبران ؟!
تفسير:
سرنوشت ستيزه جويان مغرور
باز هم در اين آيات سخن از كسانى است كه در آيات الهى به مجادله بر مى خيزند، و دربرابر دلائل نبوت و محتواى دعوت انبيا سر تسليم فرود نمى آورند، در اين آياتسرنوشت چنين اشخاصى به طرز روشنى ترسيم شده است .
نخست مى گويد: (آيا نديدى كسانى كه در آيات الهى مجادله مى كنند چگونه از راه حقمنحرف مى گردند) (ا لم تر الى الذين يجادلون فى آيات الله انى يصرفون ).
اين مجادله و گفتگوهاى تواءم با لجاجت و عناد، اين تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى بىپايه سبب مى شود كه آنها از صراط مستقيم به بيراهه كشيده شوند، چرا كه حقايق تنهادر پرتو روح حقجوئى آشكار مى گردد.
در حقيقت بيان اين مطلب در صورت يك استفهام تعجب آميز از شخص پيامبر بيانگر اين استكه هر انسان بى طرفى به وضع آنها نگاه كند از انحراف آنها در شگفتى فرو ميرودكه با اينهمه آيات و نشانه هاى روشن چگونه حق را نمى بينند؟!
سپس به توضيح بيشتر درباره آنها پرداخته ، مى افزايد: (همان كسانى كه كتابآسمانى و آنچه را بر رسولان خود نازل كرديم تكذيب كردند) (الذين كذبوا بالكتابو بما ارسلنا به رسلنا).
قابل توجه اينكه در اين سوره بارها از (مجادله كنندگان در آيات الهى ) سخن بهميان آمده است كه در سه مورد به صورت الذين يجادلون فى آيات الله مطرح شده ، (آيه35 و 56 و آيه مورد بحث ) و قرائن نشان مى دهد كه مقصود از (آيات الله ) بيشترهمان آيات نبوت ، و محتواى كتب آسمانى است ، البته از آنجا كه آيات توحيد ومسائل مربوط به معاد نيز در كتب آسمانى مطرح بوده آنها نيز در قلمرو مجادله آنها قرارداشته است .
آيا اين تكرار براى تاءكيد اين مطلب مهم است و يا در هر دو مورد مطلب جديدى منظوربوده ؟
احتمال دوم نزديكتر به نظر مى رسد، چرا كه هر يك از اين آيات سه گانه مطلب خاصىرا تعقيب مى كند.
در آيه 56 سخن از انگيزه اينگونه مجادله ها يعنى كبر و غرور و خود برتربينى است .
در حالى كه در آيه 35 از مجازات دنيوى آنها كه مساله مهر نهادن خداوند بر دلهاى آناناست بحث مى كند.
و در آيه مورد بحث گفتگو از مجازات اخروى آنها و انواع كيفرهاى دوزخى است .
توجه به اين نكته نيز لازم است كه (يجادلون ) به صورتفعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد، اشاره به اينكه اينگونه افراد كه آياتالهى را تكذيب كرده اند براى توجيه عقائد واعمال زشت خود مرتبا به مجادله و گفتگوهاى بى اساس مى پردازند.
به هر حال در پايان آيه آنها را با اين سخن تهديد مى كند: (آنان به زودى نتيجه شومكار خود را مى فهمند) (فسوف يعلمون ).
(آن هنگام كه غلها و زنجيرها بر گردن آنها قرار گرفته و با اينغل و زنجير آنها را مى كشند) (اذ الاغلال فى اعناقهم والسلاسل يسحبون ).
(به درون آب جوشان ، و سپس در آتش دوزخ سوزانده مى شوند)! (فى الحميم ثمفى النار يسجرون ).
(يسجرون ) از ماده (سجر) (بر وزن فجر) به گفته راغب در مفردات به معنى برافروختن آتش و شعله ور ساختن آن است ، و به گفته جمعى ديگر از ارباب لغت و مفسرانبه معنى پر كردن تنور از آتش ‍ است .
به همين جهت بعضى از آيه چنين فهميده اند كه اين گروه از كافران خود آتشگيره هاىدوزخ مى شوند همانگونه كه در آيه 24 سوره بقره مى خوانيم : فاتقوا النار التىوقودها الناس و الحجارة : (از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن سنگها و انسانها است و جمعىاز اين تعبير چنين فهميده اند كه تمام وجود آنها پر از آتش مى شود) (البته اين دو معنىبا هم منافاتى ندارد).
اين نوع مجازات براى مجادله كنندگان و مستكبران لجوج در حقيقت عكس العملى است مناسببا اعمال آنها در اين جهان ، آنها از روى كبر و غرور به تكذيب آيات الهى پرداختند، وخود را در زنجيرهاى تقليدها و تعصبهاى كوركورانه گرفتار ساختند، در آن روز بانهايت ذلت و خوارى غل و زنجير بر گردن آنها مى نهند و آنها را در آب سوزان مى كشند وسپس ‍ به آتشگيره هاى دوزخ تبديل مى شوند.
علاوه بر اين عذابهاى جسمانى آنها را با يك سلسله عذابهاى دردناك روحى مجازات مىكنند، از جمله همان است كه در آيه بعد به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: (سپس به آنهاگفته مى شود كجا هستند آنچه را شريك خداوند قرار مى داديد)؟! (ثمقيل لهم اينما كنتم تشركون ).
(همان معبودهائى را كه جز خدا پرستش مى كرديد) (من دون الله ).تا از شما شفاعت كنندو از ميان اين عذابهاى دردناك و امواج متلاطم آتش .
دوزخ رهائى بخشند، مگر بارها نگفتيد كه ما اينها را به خاطر آن پرستش ‍ مى كنيم كهشفيعان ما باشند؟ پس كجا رفت شفاعتشان ؟!
ولى آنها با سرافكندگى و سرشكستگى در پاسخ (مى گويند: آنها از نظر ما پنهانشدند و نابود و هلاك گشتند به طورى كه هيچ خبرى از آنها نيست ) ( قالوا ضلوا عنا).
بدون شك - همانگونه كه در ساير آيات قرآن نيز آمده - اين معبودان دروغين در جهنم هستند،و اى بسا در كنارشان باشند، اما از اين نظر كه هيچ نقش و تاثير و خاصيتى ندارندگوئى گم و گور شده اند!
سپس آنها مى بينند كه اصل اعتراف به عبوديت بتها داغ ننگى بر پيشانيشان است ، لذا درمقام انكار بر مى آيند و مى گويند: (ما اصلاقبل از اين چيزى پرستش نمى كرديم )! (بل لم نكن ندعوا منقبل شيئا).
اينها اوهام و خيالاتى بيش نبودند كه ما آنها را واقعيتهائى مى پنداشتيم ، سرابهائىبودند در بيابان زندگى ما كه آنها را آب گمان مى كرديم ، اما امروز براى ما روشنشده كه آنها اسمهائى بى مسمى و الفاظى بى معنى و مفهومند كه پرستش آنها جزضلالت و گمراهى و بيهودگى هيچ نبود، بنابر اين آنها يك واقعيت غيرقابل انكار را بازگو مى كنند.

next page

fehrest page

back page