بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 19, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بـعـضـى سعى را در اينجا به معنى عبادت و كار براى خدا دانسته اند، البته سعى مفهوموسيعى دارد كه اين معنى را نيز شامل مى شود ولى منحصر به آن نيست ، و تعبير معه (باپدرش ) نشان مى دهد كه منظور معاونت پدر در امور زندگى است .
بـه هـر حـال بـه گـفته جمعى از مفسران ، فرزندش در آن وقت 13 ساله بود كه ابراهيمخـواب عـجـيب و شگفت انگيزى مى بيند كه بيانگر شروع يك آزمايش بزرگ ديگر در موردايـن پيامبر عظيم الشان است ، در خواب مى بيند كه از سوى خداوند به او دستور داده شدتا فرزند يگانه اش را با دست خود قربانى كند و سر ببرد.
ابراهيم وحشتزده از خواب بيدار شد، مى دانست كه خواب پيامبران واقعيت دارد و از وسوسههاى شيطانى دور است ، اما با اين حال دو شب ديگر همان خواب تكرار شد كه تاكيدى بودبر لزوم اين امر و فوريت آن .
مـى گـويـنـد نـخـستين بار در شب ترويه (شب هشتم ماه ذى الحجه ) اين خواب را ديد، و درشبهاى عرفه و شب عيد قربان (نهم و دهم ذى الحجه ) خواب تكرار گرديد، لذا براى اوكمترين شكى باقى نماند كه اين فرمان قطعى خدا است .
ابـراهيم كه بارها از كوره داغ امتحان الهى سرافراز بيرون آمده بود، اين بار نيز بايددل بـه دريـا بـزنـد و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را كه يك عمر در انتظارشبوده و اكنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد!
ولى بـايـد قـبـل از هـر چـيـز فـرزنـد را آمـاده ايـن كـار كـند، رو به سوى او كرد و گفت :فـرزنـدم مـن در خـواب ديـدم كـه بـايـد تـو را ذبـح كـنـم بـنـگـر نـظـر تـو چـيـسـت ؟!(قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى ).
فـرزنـدش كـه نسخه اى از وجود پدر ايثارگر بود و درس صبر و استقامت و ايمان را درهـمـيـن عـمر كوتاهش در مكتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طيب خاطر از اين فرمانالهـى اسـتـقـبال كرد، و با صراحت و قاطعيت گفت : پدرم هر دستورى به تو داده شده استاجرا كن (قال يا ابت افعل ما تؤ مر).
و از نـاحـيـه مـن فـكـر تـو راحـت بـاشـد كـه بـه خـواست خدا مرا از صابران خواهى يافت(ستجدنى ان شاء الله من الصابرين ).
اين تعبيرات پدر و پسر چقدر پر معنى است و چه ريزه كاريهائى در آن نهفته است ؟.
از يـكـسـو پدر با صراحت مساءله ذبح را با فرزند 13 ساله مطرح مى كند و از او نظرخـواهـى مـى كـنـد، بـراى او شـخـصـيـت مـسـتـقـل و آزادى ارادهقـائل مـى شـود، او هـرگـز نـمـى خواهد فرزندش را بفريبد، و كوركورانه به اين ميدانبـزرگ امـتـحـان دعـوت كـنـد او مـى خـواهد فرزند نيز در اين پيكار بزرگ با نفس شركتجويد، و لذت تسليم و رضا را همچون پدر بچشد!
از سـوى ديـگر فرزند هم مى خواهد پدر در عزم و تصميمش راسخ باشد، نمى گويد مراذبـح كن ، بلكه مى گويد هر ماموريتى دارى انجام ده ، من تسليم امر و فرمان او هستم ، ومخصوصا پدر را با خطاب يا ابت ! (اى پدر!) مخاطب مى سازد،
تـا نشان دهد اين مساءله از عواطف فرزندى و پدرى سر سوزنى نمى كاهد كه فرمان خداحاكم بر همه چيز است .
و از سـوى سوم مراتب ادب را در پيشگاه پروردگار به عالى ترين وجهى نگه مى دارد،هرگز به نيروى ايمان و اراده و تصميم خويش ‍ تكيه نمى كند، بلكه بر مشيت خدا و ارادهاو تكيه مى نمايد و با اين عبارت از او توفيق پايمردى و استقامت مى طلبد.
و بـه ايـن تـرتـيـب هـم پـدر و هـم پـسـر نـخستين مرحله اين آزمايش بزرگ را با پيروزىكامل مى گذرانند.
در ايـن مـيـان چـه ها گذشت ؟ قرآن از شرح آن خوددارى كرده ، و تنها روى نقاط حساس اينماجراى عجيب انگشت مى گذارد.
بـعـضى نوشته اند: فرزند فداكار براى اينكه پدر را در انجام اين ماموريت كمك كند، وهـم از رنـج و انـدوه مـادر بـكـاهـد، هـنـگـامـى كه او را به قربانگاه در ميان كوههاى خشك وسوزان سرزمين منى آورد به پدر گفت : پدرم ريسمان را محكم ببند تا هنگام اجراى فرمانالهى دست و پا نزنم ، مى ترسم از پاداشم كاسته شود!
پـدر جـان كـارد را تـيز كن و با سرعت بر گلويم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو)آسانتر باشد!
پـدرم قـبـلا پـيـراهـنـم را از تن بيرون كن كه به خون آلوده نشود، چرا كه بيم دارم چونمادرم آنرا ببيند عنان صبر از كفش بيرون رود.
آنـگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى نديدى پيراهنم را برايش ببر كهباعث تسلى خاطر و تسكين دردهاى او است ، چرا كه بوى فرزندش را از آن خواهد يافت ، وهر گاه دلتنگ شود آنرا در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفيف خواهد داد.
لحـظـه هـاى حـسـاسى فرا رسيد، فرمان الهى بايد اجرا مى شد، ابراهيم كه مقام تسليمفرزند را ديد او را در آغوش كشيد، و گونه هايش را بوسه داد و هر دو در اين لحظه بهگريه افتادند، گريه اى كه بيانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود.
قـرآن هـمين اندازه در عبارتى كوتاه و پر معنى مى گويد: هنگامى كه هر دو تسليم و آمادهشدند و ابراهيم جبين فرزند را بر خاك نهاد ... (فلما اسلما و تله للجبين ).
بـاز قـرآن ايـنـجـا را بـه اخـتصار برگزار كرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواجعواطفش قصه را همچنان دنبال كند.
بـعـضـى گـفـتـه انـد منظور از جمله تله للجبين اين بود كه پيشانى پسر را به پيشنهادخـودش بر خاك نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بيفتد و عواطف پدرى به هيجان در آيدو مانع اجراى فرمان خدا شود!
بـه هـر حـال ابـراهـيـم صـورت فرزند را بر خاك نهاد و كارد را به حركت در آورد و باسـرعـت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى كه روحش در هيجان فرو رفته بود، وتنها عشق خدا بود كه او را در مسيرش بى ترديد پيش مى برد.
اما كارد برنده در گلوى لطيف فرزند كمترين اثرى نگذارد! ...
ابراهيم در حيرت فرو رفت بار ديگر كارد را به حركت در آورد ولى باز كارگر نيفتاد،آرى ابـراهـيـم خـليـل مـى گـويـد: بـبـر! امـا خـداونـدجليل فرمان مى دهد نبر! و كارد تنها گوش بر فرمان او دارد.
اينجا است كه قرآن با يك جمله كوتاه و پر معنى به همه انتظارها پايان داده ، مى گويد:در اين هنگام او را ندا داديم كه اى ابراهيم (و ناديناه ان يا ابراهيم ).
آنچه را در خواب ماموريت يافتى انجام دادى (قد صدقت الرؤ يا).
ما اينگونه نيكوكاران را جزا و پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ).
هـم بـه آنـها توفيق پيروزى در امتحان مى دهيم ، و هم نمى گذاريم فرزند دلبندشان ازدسـت برود، آرى كسى كه سر تا پا تسليم فرمان ما است و نيكى را به حد اعلا رساندهجز اين پاداشى نخواهد داشت .
سپس مى افزايد: اين مسلما امتحان مهم و آشكارى است (ان هذا لهو البلاء المبين ).
ذبـح كـردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لايق ، براى پدرى كه يك عمردر انـتـظـار چـنـيـن فـرزنـدى بـوده كـار سـاده و آسـانـى نـيـسـت ، چـگـونـه مـى تـواندل از چـنـيـن فـرزنـدى بركند؟ و از آن بالاتر با نهايت تسليم و رضا بى آنكه خم بهابـرو آورد بـه امـتـثـال ايـن فـرمـان بـشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرين مرحله انجام دهد،بطورى كه از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چيزى فروگذار نكند؟
و از آن عجيب تر تسليم مطلق اين نوجوان در برابر اين فرمان بود، كه با آغوش باز وبـا اطـمـيـنـان خـاطـر بـه لطـف پـروردگـار و تـسـليـم در بـرابـر اراده او بـهاستقبال ذبح شتافت .
لذا در بـعـضـى از روايـات آمـده اسـت هـنـگـامـى كـه ايـن كـار انـجـام گـرفـتجبرئيل
(از روى اعجاب ) صدا زد: الله اكبر الله اكبر!...
و فرزند ابراهيم صدا زد: لا اله الا الله ، و الله اكبر!...
و پدر قهرمان فداكار نيز گفت : الله اكبر و لله الحمد.
و اين شبيه تكبيراتى است كه ما روز عيد قربان مى گوئيم .
امـا بـراى ايـنـكـه برنامه ابراهيم ناتمام نماند، و در پيشگاه خدا قربانى كرده باشد وآرزوى ابـراهـيـم بـرآورده شـود، خـداونـد قـوچـى بـزرگ فـرسـتـاد تـا به جاى فرزندقـربانى كند و سنتى براى آيندگان در مراسم حج و سرزمين منى از خود بگذارد، چنانكهقرآن مى گويد: ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم (و فديناه بذبح عظيم ).
در ايـنـكـه عـظـمـت ايـن ذبح از چه نظر بوده از نظر جسمانى و ظاهرى ؟ و يا از جهت اينكهفـداى فـرزنـد ابـراهـيـم شد؟ و يا از نظر اينكه براى خدا و در راه خدا بود؟ و يا از ايننظر كه اين قربانى از سوى خدا براى ابراهيم فرستاده شد؟
مفسران گفتگوههاى فراوانى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه تمام اين جهات در ذبح عظيمجمع ، و از ديدگاههاى مختلف داراى عظمت باشد.
يـكـى از نـشـانـه هـاى عـظـمـت ايـن ذبـح آن اسـت كـه بـا گـذشـت زمـانسـال بـه سـال وسـعـت بـيـشـتـرى يـافـتـه ، و الان در هـرسـال بـيـش از يـك ميليون به ياد آن ذبح عظيم ذبح مى كنند و خاطره اش را زنده نگه مىدارد.
فدينا از ماده فدا در اصل به معنى قرار دادن چيزى به عنوان بلاگردان و دفع ضرر ازشخص يا چيز ديگر است لذا مالى را كه براى آزاد كردن اسير مى دهند فديه مى گويند،و نيز كفاره اى را كه بعضى از بيماران بجاى روزه مى دهند به اين نام ناميده مى شود.
در ايـنـكـه ايـن قـوچ بـزرگ چگونه به ابراهيم (عليه السلام ) داده شد بسيارى معتقدندجـبـرئيـل آورد، بـعـضـى نـيز گفته اند از دامنه كوههاى منى سرازير شد، هر چه بود بهفرمان خدا و به اراده او بود.
نه تنها خداوند پيروزى ابراهيم را در اين امتحان بزرگ در آن روز ستود، بلكه خاطره آنرا جـاويـدان سـاخـت ، چـنـانـكـه در آيـه بعد مى گويد: ما نام نيك ابراهيم را در امتهاى بعدباقى و برقرار ساختيم (و تركنا عليه فى الاخرين ).
او اسوه اى شد براى همه آيندگان ، و قدوه اى براى تمام پاكبازان و عاشقان دلداده كوىدوست ، و برنامه او را به صورت سنت حج در اعصار و قرون آينده تا پايان جهان جاوداننموديم او پدر پيامبران بزرگ ، او پدر امت اسلام و پيامبر اسلام بود.
سلام بر ابراهيم (آن بنده مخلص و پاكباز باد) (سلام على ابراهيم ).
آرى ، ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم ( كذلك نجزى المحسنين ).
پـاداشـى بـه عـظمت دنيا، پاداشى جاودان در سراسر زمان ، پاداشى درخور سلام و درودخداوند بزرگ !
جـالب تـوجـه اينكه جمله كذلك نجزى المحسنين يك بار اينجا ذكر شده ، و يك بار در چندآيه قبل ، اين تكرار حتما نكته اى دارد.
مـمـكـن اسـت دليـلش ايـن بـوده بـاشـد كـه در مـرحـلهاول خداوند پيروزى ابراهيم را در امتحان بزرگش تصديق مى كند، و كارنامه قبولى او راامضا
مـى فـرمـايـد، اين خود جزا و پاداش بزرگى است ، و اين مهمترين مژده اى بود كه خداوندبـه ابـراهـيـم داد، سـپـس مـسـاءله فدا كردن ذبح عظيم و جاودان ماندن نام و سنت او و درودفـرسـتـادن خـدا بـر او را كـه سـه مـوهـبت بزرگ ديگر است مطرح كرده و آن را به عنوانپاداش نيكوكاران معرفى مى كند.
نكته ها:
1 - ذبيح الله كيست ؟
در ايـنكه كدام يك از فرزندان ابراهيم (اسماعيل يا اسحق ) به قربانگاه برده شد و لقبذبـيـح الله يـافت ؟ در ميان مفسران سخت گفتگو است ، گروهى اسحاق را ذبيح مى دانند وجـمـعـى اسـمـاعـيـل را، نـظـر اول را بـسـيـارى از مـفـسـراناهل سنت و نظر دوم را مفسران شيعه برگزيده اند.
امـا آنـچـه بـا ظـواهـر آيـات مـخـتـلف قـرآن هـمـاهـنـگ اسـت ايـن اسـت كـه ذبـيـحاسماعيل بوده است ، زيرا:
اولا: در يـكـجـا مـى خـوانـيـم : و بـشـرناه باسحاق نبيا من الصالحين : ما او را بشارت بهاسحاق داديم كه پيامبرى بود از صالحان (صافات 112).
ايـن تـعـبـيـر بـه خـوبى نشان مى دهد كه خداوند بشارت به تولد اسحاق را بعد از اينمـاجـرا و بـه خـاطر فداكاريهاى ابراهيم به او داد، بنابراين ماجراى ذبح مربوط به اونبود.
بعلاوه هنگامى كه خداوند نبوت كسى را بشارت مى دهد، مفهومش اين است كه زنده مى ماند،و اين با مساءله ذبح در كودكى سازگار نيست .
ثـانـيا: در آيه 71 سوره هود مى خوانيم : فبشرناه باسحق و من وراء اسحاق يعقوب : ما اورا بـه تـولد اسـحاق بشارت داديم و نيز به تولد يعقوب بعد از اسحاق اين آيه نشانمى دهد كه ابراهيم مطمئن بود اسحاق مى ماند و فرزندى
همچون يعقوب از او به وجود مى آيد، بنابراين نوبتى براى ذبح باقى نخواهد ماند.
كسانى كه ذبيح را اسحاق مى دانند در حقيقت اين آيات را ناديده گرفته اند.
ثـالثـا: روايـات بـسـيـارى در مـنـابـع اسـلامـى آمـده اسـت كـه نـشـان مـى دهـد ذبـيـحاسماعيل بوده است به عنوان نمونه :
در حـديـث مـعـتـبـرى كـه از پـيامبر گرامى اسلام نقل شده مى خوانيم : انا ابن الذبيحين : منفـرزنـد دو ذبـيحم و منظور از دو ذبيح يكى پدرش عبدالله است كه عبدالمطلب جد پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نذر كرده بود او را براى خدا قربانى كند سپس يكصدشـتـر بـه فـرمـان خـدا فـداء او قـرار داد و داسـتـانـش مـشـهـور اسـت ، و ديـگـراسماعيل بود، زيرا مسلم است كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از فرزنداناسماعيل است ، نه اسحاق .
در دعـائى كـه از عـلى (عـليـه السـلام ) از پيامبر گرامى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : يـا مـن فـدا اسـمـاعـيـل من الذبح : اى كسى كه فدائى براى ذبحاسماعيل قرار دادى .
در احـاديـثـى كـه از امـام بـاقـر و امـام صـادق (عـليـهـمـاالسـلام )نـقـل شـده مـى خـوانـيـم : هـنـگـامـى كـه سـؤ ال كـردنـد ذبـيـح كـه بـود فـرمـودنـد:اسماعيل .
در حـديـثـى كـه از امـام عـلى بـن مـوسـى الرضـا (عـليـهـم السـلام )نـقـل شـده نـيـز مـى خـوانـيـم : لو عـلم الله عـزوجـل شـيـئا اكـرم مـن الضـان لفـدا بـهاسـمـاعـيـل : اگـر حـيـوانـى بـهـتـر از گـوسـفـنـد پـيـدا مـى شـد آنـرا فـديـهاسماعيل قرار مى داد.
خـلاصـه روايـات در ايـن زمـيـنـه بـسـيـار اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم هـمـه آنـهـا رانقل
كنيم سخن به درازا مى كشد.
در بـرابـر اين روايات فراوان كه هماهنگ با ظاهر آيات قرآن است روايت شاذى بر ذبيحبـودن اسـحـاق دلالت دارد كـه نـمـى تـوانـد مـقـابـله بـا روايـات گـروهاول كند، و نه با ظاهر آيات قرآن هماهنگ است .
از همه اينها گذشته اين مساءله مسلم است كودكى را كه ابراهيم او را با مادرش به فرمانخـدا بـه مـكـه آورد و در آنـجا رها نمود، و سپس ‍ خانه كعبه را با كمك او ساخت ، و طواف وسـعـى بـا او بـجـا آورد اسـمـاعـيـل بـود، و ايـن نـشـان مـى دهـد كـه ذبـيـح نـيـزاسماعيل بوده است ، زيرا برنامه ذبح مكمل برنامه هاى فوق محسوب مى شده .
البته آنچه از كتب عهد عتيق (تورات كنونى ) بر مى آيد اين است كه ذبيح ، اسحاق بودهاست .
و از ايـنجا چنين به نظر مى رسد كه بعضى از روايات غير معروف اسلامى كه اسحاق راذبيح معرفى مى كند تحت تاءثير روايات اسرائيلى است و احتمالا از مجعولات يهود است ،يـهـود چـون از دودمـان اسـحـاق بـودنـد مايل بودند اين افتخار را براى خود ثبت كنند و ازمسلمانان كه پيامبرشان زاده اسماعيل بود سلب كنند، هر چند از طريق انكار واقعيات باشد!
بـه هـر حـال آنچه براى ما از همه محكمتر است ظواهر آيات قرآن است كه به خوبى نشانمـى دهـد كـه ذبـيـح اسـمـاعـيـل بـوده اسـت گـر چـه بـراى مـا تـفـاوتى نمى كند كه ذبيحاسـمـاعـيـل باشد يا اسحاق هر دو فرزند ابراهيم و پيامبر بزرگ خدا بودند، هدف روشنشدن اين ماجراى تاريخى است .
2 - آيا ابراهيم مامور به ذبح فرزند بود؟
از سـؤ الات مـهـم ديـگرى كه در اين بحث براى مفسران مطرح است اين است كه آيا ابراهيمراستى مامور به ذبح فرزند بود، يا به مقدمات آن دستور داشت ؟
اگر مامور به ذبح بوده ، چگونه پيش از انجام آن ، اين حكم الهى نسخ شد؟ در حالى كهنـسـخ قـبـل از عـمـل جـايـز نـيـسـت ، و ايـن مـعـنـى در عـلماصول فقه اثبات شده است .
و اگر مامور به مقدمات ذبح بوده است اين افتخار مهمى نخواهد بود.
و ايـنـكـه بـعـضـى گـفـتـه انـد اهـمـيـت مـسـاءله از ايـنـجـا نـاشـى مـى شـود كـه ابـراهـيـماحـتـمـال مـى داد بـعـد از انـجـام ايـن مـامـوريـت و فـراهـم كـردن مـقـدمـات دسـتـور بـهاصل ذبح داده شود، و امتحان بزرگ او همينجا بود مطلب جالبى به نظر نمى رسد.
بـه عـقـيـده مـا ايـن گـفـتگوها از اينجا ناشى مى شود كه ميان اوامر امتحانى و غير امتحانىفـرق نـگـذاشـتـه انـد، امـرى كـه بـه ابـراهيم شد يك امر امتحانى بود، مى دانيم در اوامرامـتـحـانـى اراده جـدى تعلق به اصل عمل نگرفته است ، بلكه هدف آن است كه روشن شودشخص ‍ مورد آزمايش تا چه اندازه آمادگى اطاعت فرمان دارد؟ و اين در جائى است كه شخصمورد آزمايش از اسرار پشت پرده آگاه نيست .
و بـه ايـن تـرتـيـب در ايـنـجـا نـسـخ واقـع نـشـده اسـت كـه در صـحـت آنقبل از عمل بحث و گفتگو شود.
و اگـر مـى بـيـنـيـم خـداونـد بـعـد از اين ماجرا به ابراهيم مى گويد: قد صدقت الرؤ يا:خوابى را كه ديده بودى تحقق بخشيدى به خاطر آن است كه آنچه در توان داشت در زمينهذبـح فـرزنـد دلبـنـد انجام داد، و آمادگى روحى خود را در اين زمينه از هر جهت به ثبوترسانيد و از عهده اين آزمايش به خوبى برآمد.
3 - چگونه خواب ابراهيم مى توانست حجت باشد؟
در مورد خواب و خواب ديدن سخن بسيار است كه ما شرح مبسوطى از آن را در تفسير سورهيوسف ذيل آيه 4 آورديم .
آنچه در اينجا لازم است به آن توجه شود اين است كه چگونه ابراهيم خواب را حجت دانستو آن را مـعـيـار عـمـل خـود قـرار داد؟ در پـاسـخ ايـن سـؤال گـاه گـفـته مى شود كه خوابهاى انبياء هرگز خواب شيطانى ، يا مولود فعاليت قوهواهمه نيست بلكه گوشه اى از برنامه نبوت و وحى آنها است .
و به تعبير ديگر ارتباط انبياء با مصدر وحى گاهى به صورت القاء به قلب است .
و گاه از طريق ديدن فرشته وحى .
و گاه از راه شنيدن امواج صوتى كه به فرمان خدا ايجاد شده .
و گاه از طريق خواب است .
و بـه اين ترتيب در خوابهاى آنها هيچگونه خطا و اشتباهى رخ نمى دهد، و آنچه در خوابمى بينند درست همانند چيزى است كه در بيدارى مى بينند.
و گـاه گـفـتـه مـى شـود كـه ابـراهـيـم (عـليـه السـلام ) درحـال بـيـدارى از طريق وحى آگاهى يافت كه بايد به خوابى كه در زمينه ذبح مى بيندعمل كند.
و گـاه گـفـتـه مـى شـود: قرائن مختلفى كه در اين خواب بود، و از جمله اينكه در سه شبمـتـوالى عـينا تكرار شد، براى او علم و يقين ايجاد كرد كه اين يك ماموريت الهى است و نهغير آن .
بـه هـر حـال هـمـه ايـن تـفـسـيرها ممكن است صحيح باشد و منافاتى با هم ندارد و مخالفظواهر آيات نيز نمى باشد.
4 - وسوسه هاى شيطان در روح بزرگ ابراهيم اثر نگذاشت
از آنـجـا كـه امـتـحـان ابـراهـيـم يـكـى از بـزرگـتـريـن امـتـحـانـات درطول تاريخ بود، امتحانى كه هدفش اين بود قلب او را از مهر و عشق غير خدا تهى كند، وعشق الهى را در سراسر قلب او پرتوافكن سازد، طبق بعضى از روايات شيطان به دستو پـا افـتـاد، كـارى كـنـد كـه ابراهيم از اين ميدان پيروزمند بيرون نيايد، گاه به سراغمادرش هاجر آمد، و به او گفت ميدانى ابراهيم چه در نظر دارد؟ مى خواهد فرزندش را امروزسر ببرد!
هـاجـر گـفـت : بـرو سـخـن مـحال مگو كه او مهربانتر از اين است كه فرزند خود را بكشد،اصولا مگر در دنيا انسانى پيدا مى شود كه فرزند خود را با دست خود ذبح كند؟
شيطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعى است خدا دستورش داده .
هاجر گفت : اگر خدا دستورش داده پس بايد اطاعت كند و جز رضا و تسليم راهى نيست !!
گـاهـى بـه سـراغ فـرزنـد آمـد و بـه وسـوسـه اومشغول شد از آن هم نتيجه اى نگرفت ، چون اسماعيل را يك پارچه تسليم و رضا يافت .
سـرانـجـام بـه سراغ پدر آمد و به او گفت ابراهيم ! خوابى را كه ديدى خواب شيطانىاست ! اطاعت شيطان مكن !
ابـراهـيـم كه در پرتو نور ايمان و نبوت او را شناخت بر او فرياد زد دور شو اى دشمنخدا.
در حـديـث ديـگـرى آمـده اسـت : ابـراهيم نخست به مشعرالحرام آمد تا پسر را قربانى كند،شـيـطـان بـه دنـبـال او شـتـافـت ، او بـه مـحـل جـمـره اولى آمـد شـيـطـان بـهدنبال او آمد، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب كرد، هنگامى كه به
جـمره دوم رسيد باز شيطان را مشاهده نمود هفت سنگ ديگر بر او انداخت ، تا به جمره عقبهآمد هفت سنگ ديگر بر او زد (و او را براى هميشه از خود مايوس ساخت ).
و ايـن نـشـان مى دهد كه وسوسه هاى شياطين در ميدانهاى بزرگ امتحان نه از يكسو كه ازجـهات مختلف صورت مى گيرد، هر زمان به رنگى ، و از طريقى مردان خدا بايد ابراهيموار شـياطين را در همه چهره ها بشناسند، و از هر طريق وارد شوند راه را بر آنها ببندند وسنگسارشان كنند، و چه درس بزرگى ؟!
5 - فلسفه تكبيرات در منى
مـى دانـيـم از دسـتـورهـائى كـه در مـورد عـيـد اضحى در روايات اسلامى آمده است تكبيراتمـخـصـوصـى اسـت كـه هـمـه مسلمانان ، چه آنها كه در مراسم حج شركت كرده اند و در منىهستند، و چه آنها كه در ساير نقاط مى باشند، بعد از نمازها مى گويند (منتهى كسانى كهدر مـنـى باشند بعد از 15 نماز كه نخستين آن نماز ظهر روز عيد است و كسانى كه در غيرمنى باشند بعد از 10 نماز تكرار مى كنند) و صورت تكبيرات چنين است :
الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله ، و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد، الله اكبر علىمـا هـدانـا، و هـنـگـامـى كـه ايـن دسـتـور را بـا حـديـثـى كـه سـابـقـانـقـل كـرديـم مـقـايـسـه مى كنيم مى بينيم در حقيقت اين تكبيرات مجموعه اى است از تكبيراتجبرئيل و اسماعيل و پدرش ابراهيم و چيزى افزون بر آن .
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر ايـن تـعـبـيـرات خـاطـره پـيـروزى ابـراهـيـم واسماعيل را در آن ميدان بزرگ آزمايش در نظرها زنده مى كند، و به همه مسلمانان چه در منىو چه در غير منى الهام مى بخشد.
ضـمـنـا از روايات اسلامى معلوم مى شود كه نامگذارى سرزمين منى به اين اسم به خاطرآن اسـت كـه ابـراهـيـم هـنـگـامـى كـه بـه ايـن سـرزمـيـن رسـيـد و از عـهـده امـتـحـان بـرآمـدجـبـرئيـل بـه او گـفـت هـر چـه مى خواهى از پروردگارت بخواه ، او از خدا تمنى كرد كهدسـتـور دهـد بـه عـنـوان فداى فرزندش اسماعيل قوچى را ذبح كند، و اين تمناى او انجامشد.
6 - حج يك عبادت مهم انسان ساز
سـفر حج در حقيقت يك هجرت بزرگ است ، يك سفر الهى است ، يك ميدان گسترده خودسازىو جهاد اكبر است .
مراسم حج در واقع عبادتى را نشان مى دهد كه عميقا با خاطره مجاهدات ابراهيم و فرزندشاسـمـاعـيل و همسرش هاجر آميخته است ، و ما اگر در مطالعات در مورد اسرار حج از اين نكتهغـفـلت كـنـيـم بـسـيـارى از مـراسـم آن بـه صـورت مـعـمـا در مـى آيـد، آرى كـليـدحل اين معما توجه به اين آميختگى عميق است .
هـنـگـامـى كـه در قربانگاه در سرزمين منى مى آئيم تعجب مى كنيم اين همه قربانى براىچيست ؟ اصولا مگر ذبح حيوان مى تواند حلقه اى از مجموعه يك عبادت باشد؟!
امـا هنگامى كه مساءله قربانى ابراهيم را به خاطر مى آوريم كه عزيزترين عزيزانش وشـيـريـن تـريـن ثمره عمرش را در اين ميدان در راه خدا ايثار كرد، و بعدا سنتى به عنوانقربانى در منى به وجود آمد، به فلسفه اين كار پى مى بريم .
قـربـانـى كـردن رمـز گـذشـت از هـمـه چيز در راه معبود است ، قربانى كردن مظهرى استبـراى تـهـى نـمـودن قـلب از غير ياد خدا، و هنگامى مى توان از اين مناسك بهره تربيتىكافى گرفت كه تمام صحنه ذبح اسماعيل و روحيات اين پدر
و پـسـر بـه هـنگام قربانى در نظر مجسم شود، و آن روحيات در وجود انسان پرتو افكنگردد.
هنگامى كه به سراغ جمرات (سه ستون سنگى مخصوصى كه حجاج در مراسم حج آنها راسـنـگباران مى كنند و در هر بار هفت سنگ با مراسم مخصوص به آنها مى زنند) اين معما درنـظـر ما خودنمائى مى كند كه پرتاب اينهمه سنگ به يك ستون بى روح چه مفهومى مىتواند داشته باشد؟ و چه مشكلى را حل مى كند؟ اما هنگامى كه به خاطر مى آوريم اينها يادآور خاطره مبارزه ابراهيم قهرمان توحيد با وسوسه هاى شيطان است كه سه بار بر سرراه او ظـاهر شد و تصميم داشت او را در اين ميدان جهاد اكبر گرفتار سستى و ترديد كند،امـا هر زمان ابراهيم قهرمان او را با سنگ از خود دور ساخت ، محتواى اين مراسم روشنتر مىشود.
مـفـهـوم ايـن مـراسـم ايـن اسـت كـه هـمـه شـمـا نـيـز درطـول عـمـر در ميدان جهاد اكبر با وسوسه هاى شياطين روبرو هستيد، و تا آنها را سنگسارنكنيد و از خود نرانيد پيروز نخواهيد شد.
اگـر انـتـظـار داريد كه خداوند بزرگ همانگونه كه سلام بر ابراهيم فرستاده و مكتب وياد او را جاودان نموده به شما نظر لطف و مرحمتى كند بايد خط او را تداوم بخشيد.
و يـا هـنـگـامـى كه به صفا و مروه مى آئيم و مى بينيم گروه گروه مردم از اين كوه كوچكبه آن كوه كوچكتر مى روند، و از آنجا به اين باز مى گردند، و بى آنكه چيزى به دستآورده بـاشـند اين عمل را تكرار مى كنند، گاه مى دوند، و گاه راه مى روند، مسلما تعجب مىكنيم كه اين ديگر چه كارى است ، و چه مفهومى
مى تواند داشته باشد؟!
امـا هـنـگـامـى كه به عقب بر مى گرديم ، و داستان سعى و تلاش آن زن با ايمان هاجر رابـراى نـجـات جـان فرزند شيرخوارش اسماعيل در آن بيابان خشك و سوزان به خاطر مىآوريم كه چگونه بعد از اين سعى و تلاش خداوند او را به مقصدش رسانيد چشمه زمزم اززيـر پـاى نـوزادش جـوشـيدن گرفت ، ناگهان چرخ زمان به عقب بر مى گردد، پرده هاكـنـار مـى رود، و خـود را در آن لحـظـه در كنار هاجر مى بينيم ، و با او در سعى و تلاششهمگام مى شويم كه در راه خدا بى سعى و تلاش كسى به جائى نمى رسد!
و بـه آسـانى مى توان از آنچه گفتيم نتيجه گرفت كه حج را بايد با اين رموز تعليمداد، و خـاطـرات ابراهيم و فرزند و همسرش را گام به گام تجسم بخشيد، تا هم فلسفهآن درك شـود و هم اثرات عميق اخلاقى حج در نفوس حجاج پرتوافكن گردد، كه بدون آنآثار، قشرى بيش نيست .
آيه و ترجمه


إ نه من عبادنا المؤ منين(111)
و بشرناه بإ سحق نبيا من الصالحين(112)
و باركنا عليه و على إ سحق و من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين(113)


ترجمه :

111 - او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است .
112 - ما او را به اسحاق ، پيامبرى صالح ، بشارت داديم .
113 - ما به او و اسحاق بركت داديم ، و از دودمان آنها افرادى نيكوكار به وجود آمدند وافرادى كه آشكارا به خود ستم كردند.
تفسير:
ابراهيم بنده مؤ من خدا
سـه آيـه فـوق آخـريـن آيـاتـى اسـت كـه مـاجـراى ابـراهـيـم و فـرزنـدانـش را تـعـقـيـب وتكميل مى كند، و در حقيقت هم بيان دليلى است بر آنچه گذشت و هم نتيجه اى براى آن .
نخست مى گويد: او (ابراهيم ) از بندگان با ايمان ما است (انه من عبادنا المؤ منين ).
در حـقـيـقـت ايـن جـمـله دليـلى اسـت بـر آنـچـه گذشت و اين واقعيت را بيان مى كند كه اگرابراهيم همه هستى و وجود خويش و حتى فرزند عزيزش را يكجا در طبق
اخلاص گذارد و فداى راه معبود خويش كرد به خاطر ايمان عميق و قويش بود.
آرى همه اينها از جلوه هاى ايمان است و ايمان چه جلوه هاى عجيبى دارد!
در ضـمـن ايـن تـعـبـير به ماجراى ابراهيم و فرزندش گسترش و تعميم مى دهد، و آنرا ازصورت يك واقعه شخصى و خصوصى بيرون مى آورد، و نشان مى دهد هر كجا ايمان استايـثـار و عـشق و فداكارى و گذشت است . ابراهيم همان را مى پسنديد كه خدا مى پسنديد وهمان را مى خواست كه خدا مى خواست ، و هر مؤ منى مى تواند چنين باشد.
سپس به يكى ديگر از مواهب خدا به ابراهيم سخن مى گويد: مى فرمايد: ما او را بشارتداديـم به اسحاق ، كه مقدر بود پيامبر گردد و از صالحان شود (و بشرناه باسحق نبيامن الصالحين ).
با توجه به آيه : فبشرناه بغلام حليم كه در آغاز اين ماجرا ذكر شده به خوبى روشنمـى شـود كـه ايـن دو بـشارت مربوط به دو فرزند است ، اگر بشارت اخير طبق صريحآيـه مـورد بـحـث مـربـوط بـه اسـحـاق اسـت پـس غلام حليم (نوجوان بردبار شكيبا) حتمااسـمـاعيل است ، و آنها كه اصرار دارند ذبيح را اسحاق بدانند هر دو آيه را اشاره به يكمـطـلب دانـسـتـه انـد بـا ايـن تـفـاوت كـه آيـه اول را بـيـاناصـل بـشـارت فـرزنـد مـى دانـنـد و آيـه دوم را بشارت به نبوت مى دانند ولى اين معنىبـسـيـار بـعـيـد است و آيات فوق به وضوح مى گويد كه اين دو بشارت مربوط به دوفرزند بوده است (دقت كنيد).
از ايـن گذشته بشارت نبوت نشان مى دهد كه اسحاق بايد زنده بماند و وظائف نبوت راانجام دهد، و اين با مساءله ذبح سازگار نيست .
جـالب ايـن اسـت كـه در ايـنـجـا بـار ديگر به عظمت مقام صالحان برخورد مى كنيم كه درتوصيف اسحاق مى فرمايد مى بايست پيامبر شود و از صالحان
گردد و چه والاست مقام صالحان در پيشگاه خداوند بزرگ ؟
و در آخـريـن آيـه ، سـخـن از بـركـتـى در ميان است كه خدا به ابراهيم و فرزندش اسحاقارزانى داشت ، مى فرمايد: ما به او و اسحاق بركت داديم (و باركنا عليه و على اسحاق ).
امـا بـركـت در چه چيز؟ توضيحى براى آن داده نشده ، و مى دانيم معمولا هنگامى كه فعلىبـه صـورت مـطـلق مى آيد و قيد و شرطى در آن نيست معنى عموم را مى رساند، بنابراينبركت در همه چيز را شامل مى شود، در عمر و زندگى ، در نسلهاى آينده ، در تاريخ و مكتبو در همه چيز.
اصولا بركت در اصل از برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر است و هنگامى كه شترسينه خود را بر زمين مى افكند همين ماده در مورد او به كار مى رود (برك البعير).
و تدريجا اين ماده در معنى ثبوت و دوام چيزى به كار رفته است ، بركه آب را نيز از آنجـهـت بـركـه گويند كه آب در آن ثابت است ، و مبارك را از اين نظر مبارك مى گويند كهخير آن باقى و برقرار است .
از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آيـه مـورد بـحث اشاره به ثبوت و دوام نعمتهاى الهى برابـراهـيـم و اسـحـق (و خاندانشان ) مى باشد و يكى از بركاتى كه خداوند بر ابراهيم واسحاق داد اين بود كه تمام انبياى بنى اسرائيل از دودمان اسحاق به وجود آمدند در حالىكه پيامبر بزرگ اسلام از دودمان اسماعيل است .
اما براى اينكه توهم نشود كه اين بركت در خاندان ابراهيم جنبه نسب و قبيله دارد بلكه درارتـبـاط بـا مـذهـب و مـكـتـب و ايـمان است ، در آخر آيه مى افزايد: از دودمان اين دو، افرادىنيكوكار به وجود آمدند، و هم افرادى كه به خاطر عدم ايمان ، آشكارا به خود ستم كردند(من ذريتهما محسن و ظالم لنفسه مبين ).
مـحـسـن در ايـنـجـا بـه مـعـنـى مؤ من و مطيع فرمان خدا است ، و چه احسان و نيكوكارى از اينبـرتر تصور مى شود؟ و ظالم به معنى كافر و گنهكار است و تعبير به لنفسه اشارهبه اين است كه كفر و گناه در درجه اول ظلم بر خويشتن است ، آنهم ظلمى واضح و آشكار.
و بـه ايـن تـرتـيـب آيـه فـوق به گروهى از يهود و نصارى كه افتخار مى كردند ما ازفرزندان انبياء هستيم پاسخ مى گويد كه پيوند خويشاوندى به تنهائى افتخار نيست ،مگر اينكه در سايه پيوند فكرى و مكتبى قرار گيرد.
شـاهـد ايـن سـخـن حـديثى است كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )نـقـل شـده كـه خـطـاب بـه بـنـى هـاشـم فـرمـود: لا يـاتينى الناس باعمالهم و تاتونىبانسابكم ! اى بنى هاشم نكند در روز قيامت مردم با اعمالشان به سراغ من بيايند و شمابـا انـسـاب و پـيـونـد خـويـشـاونـديـتـان ! (آنها پيوند مكتبى داشته باشند و شما پيوندجسمانى .
آيه و ترجمه


و لقد مننا على موسى و هرون(114)
و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم(115)
و نصرناهم فكانوا هم الغالبين(116)
و ءاتيناهما الكتاب المستبين(117)
و هديناهما الصرط المستقيم(118)
و تركنا عليهما فى الاخرين(119)
سلام على موسى و هرون(120)
إ نا كذلك نجزى المحسنين(121)
إ نهما من عبادنا المؤ منين(122)


ترجمه :

114 - ما به موسى و هارون نعمت بخشيديم .
115 - آنها و قومشان را از اندوه بزرگ نجات داديم .
116 - و آنها را يارى كرديم تا بر دشمنان خود پيروز شدند.
117 - ما به آنها كتاب (آسمانى ) داديم .
118 - آنها را به راه راست هدايت كرديم .
119 - و ذكر خير آنها را در اقوام بعد باقى گذارديم .
120 - سلام بر موسى و هارون .
121 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
122 - آنها از بندگان مؤ من ما بودند.
تفسير:
مواهب الهى بر موسى و هارون
در اين آيات به گوشه اى از الطاف الهى نسبت به موسى و برادرش هارون اشاره شده ،و بـحـثـهـائى هـمـاهـنگ با آنچه درباره نوح و ابراهيم در آيات پيشين گذشت آمده ، محتواىآيـات شـبـيـه بـه يكديگر، و الفاظ نيز از جهاتى هماهنگ است ، تا يك برنامه تربيتىمنسجم را درباره مؤ منان پياده كند.
بـاز در ايـن آيـات از روش اجـمـال و تـفـصـيـل كـه روش قـرآن درنقل بسيارى از حوادث است استفاده شده :
نـخـسـت مى گويد: ما بر موسى و هارون منت گذارديم و آنها را مرهون نعمتهاى خود ساختيم(و لقد مننا على موسى و هارون ).
منت ، چنانكه قبلا هم گفته ايم ، در اصل از من بر معنى سنگى است كه با آن وزن مى شود،سـپـس بـه نـعـمـتـهـاى بـزرگ و سـنـگين اطلاق شده است كه اگر جنبه عملى داشته زيبا وپـسـنـديـده اسـت ، و اگـر بـا لفـظ و سـخـن بـاشـد زشـت و بـدنـما است ، گر چه منت دراسـتـعـمـالات روزمـره بـيـشـتـر بـه مـعـنـى دوم گـفته مى شود، و همين موضوع سبب تداعىنـامـطـلوبـى بـه هـنگام مطالعه آياتى همچون آيات مورد بحث مى شود، ولى بايد توجهداشـت مـنـت در لغـت و اسـتـعـمـالات قـرآن مـعـنـى گـسـتـرده اى دارد كـه مـفـهـوماول (بخشيدن نعمتهاى سنگين ) را نيز شامل مى شود.
به هر حال خداوند در اين آيه به طور سربسته خبر از نعمتهاى پروزنى مى دهد كه بهاين دو برادر ارزانى داشت ، و در آيات بعد هفت مورد از اين نعمتها
را شرح مى دهد كه هر كدام از ديگرى گرانقدرتر است .
در نـخـسـتـيـن مـرحـله مـى فـرمـايـد: مـا ايـن دو بـرادر و قوم آنها را از اندوه بزرگ رهائىبخشيديم (و نجيناهما و قومهما من الكرب العظيم ).
چـه انـدوهـى از ايـن بـزرگـتـر كـه بـنـى اسـرائيـل درچـنـگـال فـرعـونـيـان جبار و خونخوار گرفتار بودند؟ پسرانشان را سر مى بريدند، وزنانشان را به خدمتكارى و مردان را به بردگى و بيگارى وامى داشتند.
آرى از دسـت دادن حـريـت و آزادى و گـرفـتـارى درچـنگال سلطان بيرحمى كه نه بر صغير رحم مى كرد و نه بر كبير، و حتى نواميس ‍ قومو مـلتـى را بـه بازيچه مى گرفت كرب عظيم و اندوه بزرگى بود، و اين نخستين منتىاست كه خدا بر قوم بنى اسرائيل نهاد.
در مـرحـله دوم مـى فـرمـايـد: مـا آنـهـا (مـوسـى و هـارون و بـنـىاسـرائيـل ) را يـارى كـرديـم تـا آنـها بر دشمنان نيرومند خود پيروز شدند (و نصرناهمفكانوا هم الغالبين ).
در آن روز كـه لشـكـر خـونـخـوار فـرعـونى با قدرت و نيروى عظيم و در پيشاپيش آنهاشخص فرعون به حركت درآمد، بنى اسرائيل قومى ضعيف و ناتوان و فاقد مردان جنگى وسـلاح كـافـى بودند، اما دست لطف خدا به يارى آنها آمد، فرعونيان را در ميان امواج دفنكـرد، و آنها را از غرقاب رهائى بخشيد و كاخها و ثروتها و باغها و گنجهاى فرعونيانرا به آنها سپرد.
در سومين مرحله به مواهب معنوى كه خدا به اين قوم از بند رسته عنايت فرمود اشاره كرده، مى گويد: ما به آن دو كتاب آشكار داديم (و آتيناهما الكتاب المستبين ).
آرى تـورات كـتـاب مـستبين يعنى كتاب روشنگر بود، و به تمام نيازمنديهاى دين و دنياىبـنـى اسـرائيـل در آن روز پـاسخ مى گفت ، همانگونه كه در آيه 44 سوره مائده نيز مىخـوانـيـم انـا انـزلنـا التـوراة فـيـهـا هـدى و نـور. مـا تـورات رانازل كرديم كه هم در آن هدايت بود و هم نور و روشنائى .
در مـرحـله چـهارم باز به يكى ديگر از مواهب معنوى - موهبت هدايت به صراط مستقيم - اشارهكرده ، مى گويد: ما آن دو را به راه راست هدايت نموديم (و هدينا هما الصراط المستقيم )
هـمـان راه راسـت و خـالى از هـر گـونه كجى و اعوجاج كه راه انبياء و اولياء است ، و خطرانحراف و گمراهى و سقوط در آن وجود ندارد.
جـالب ايـنـكـه : در سوره حمد كه در همه نمازها مى خوانيم وقتى كه از خدا تقاضاى هدايتبـه صـراط مـسـتـقـيـم مـى كـنـيـم مـى گـوئيـم : راه كـسـانـى كـه آنـان رامـشـمـول نـعـمـتـهـاى خـود قـرار دادى ، نه راه مغضوبين و گمراهان ، و اين همان راه انبياء واولياست .
در پـنـجمين مرحله به سراغ تداوم مكتب و بقاى نام نيك آنها رفته ، مى گويد: ما ذكر خيرآنـهـا را در اقـوام بـعـد باقى و برقرار ساختيم (تا به عنوان دو اسوه شناخته شوند، ومردم جهان از روش و تاريخ آنان الهام گيرند) (و تركنا عليهما فى الاخرين ).
ايـن هـمـان تـعـبيرى است كه در آيات گذشته درباره ابراهيم و نوح آمده بود، اصولا همهمردان خدا و رهروان بزرگ راه حق ، تاريخ و نامشان جاويدان است ، و بايد چنين باشد كهآنها متعلق به قوم و ملتى نيستند، بلكه تعلق به تمام جهان انسانيت دارند.
در ششمين مرحله سخن از سلام و درود خداوند بر موسى و هارون است مى فرمايد: سلام برموسى و هارون (سلام على موسى و هارون ).
سلامى از ناحيه پروردگار بزرگ و مهربان .
سلامى كه رمز سلامت در دين و ايمان ، در اعتقاد و مكتب ، و در خط و مذهب است .
سلامى كه بيانگر نجات و امنيت از مجازات و عذاب اين جهان و آن جهان است .
و در هـفتمين و آخرين مرحله به جزا و پاداش بزرگ خود به آنها پرداخته ، مى گويد آرىما اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزى المحسنين ).
اگر آنها به اين افتخارات نائل شدند بى دليل نبود، آنها محسن بودند، مؤ من و مخلص وفداكار و نيكوكار، و چنين كسانى بايد مشمول اين همه پاداش شوند.
قـابـل تـوجـه ايـنكه عين اين عبارت انا كذلك نجزى المحسنين در همين سوره در مورد نوح وابراهيم موسى و هارون الياس آمده است .
و تـعـبـيـرى شـبيه آن در مورد يوسف (يوسف آيه 22) و گروهى ديگر از انبياء (انعام آيه84) نـيـز بـه چـشـم مـى خورد، و همگى گواهى مى دهد كه براى بهره مند شدن از الطافالهـى بـايـد نـخـسـت در زمـره مـحـسـنـيـن قـرار گـرفـت كـه بـهدنبال آن بركات الهى قطعى است (دقت كنيد).
سـرانـجـام در آخرين آيه مورد بحث به همان دليلى اشاره مى كند كه در داستان ابراهيم ونـوح قبل از آن آمد، مى گويد: آن هر دو (موسى و هارون ) از بندگان مؤ من ما بودند (انهمامن عبادنا المؤ منين ).
ايـمـان اسـت كـه روح انـسـان را چـنـان روشـن و نـيـرومـنـد مى سازد كه به سراغ احسان ونـيـكـوكـارى و پـاكـى و تقوا مى رود، احسانى كه درهاى رحمت الهى را به روى انسان مىگشايد، و انواع نعمتهايش را بر انسان نازل مى كند.
آيه و ترجمه


و إ ن إ لياس لمن المرسلين(123)
إ ذ قال لقومه الا تتقون(124)
اتدعون بعلا و تذرون أ حسن الخالقين(125)
الله ربكم و رب ءابائكم الا ولين(126)
فكذبوه فإ نهم لمحضرون(127)
إ لا عباد الله المخلصين(128)
و تركنا عليه فى الاخرين(129)
سلام على ال ياسين(130)
إ نا كذلك نجزى المحسنين(131)
إ نه من عبادنا المؤ منين(132)


ترجمه :

123 - و الياس از رسولان ما بود.
124 - به خاطر بياور هنگامى كه به قومش گفت : آيا تقوا پيشه نمى كنيد؟
125 - آيا بت بعل را مى خوانيد و بهترين خالقها را رها مى سازيد؟!
126 - خدائى كه پروردگار شما و پروردگار نياكان شما است .
127 - امـا آنـهـا او را تـكـذيـب كـردنـد ولى مـسـلمـا هـمـگـى در دادگـاهعدل الهى احضار مى شوند.
128 - مگر بندگان مخلص خدا.
129 - ما نام نيك او (الياس ) را در ميان امتهاى بعد برقرار ساختيم .
130 - سلام بر الياسين .
131 - ما اينگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم .
132 - او از بندگان مؤ من ما است .
تفسير:
پيامبر خدا الياس در برابر مشركان
چـهـارمـيـن سـرگـذشـتى كه از انبياء پيشين در اين سوره آمده است سرگذشت فشرده اى ازالياس است مى فرمايد: الياس از رسولان خدا بود (و ان الياس لمن المرسلين ).
دربـاره اليـاس و خـصوصيات نسب و زندگى او بحثهائى است كه در نكات آخر اين آياتبه خواست خدا خواهد آمد.
سـپس براى شرح اين اجمال به تفصيل پرداخته ، مى گويد: به خاطر بياور هنگامى كهبـه قـومـش هـشـدار داد و گـفـت : آيـا پـرهـيـزكـارى پـيـشـه نـمـى كـنـيـد؟ (اذقال لقومه الا تتقون ).
تقواى الهى و پرهيز از شرك و بت پرستى ، از گناه و ظلم و فساد، و از آنچه انسانيت رابه تباهى مى كشاند.
در آيـه بـعـد بـا صـراحـت بـيـشـتـرى از ايـن مـسـاءله سـخـن مـى گـويـد: آيـا بـتبـعـل را مـى خـوانـيـد و بـهـترين خالقها را رها مى سازيد؟! (اتدعون بعلا و تذرون احسنالخالقين ).
و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه آنـهـا بـت مـعـروفـى بـه نـامبـعـل داشـتـنـد كـه در مـقـابـل آن سـجـده مـى كـردنـد، اليـاس آنـهـا را از ايـنعمل زشت باز داشت ، و به سوى آفريدگار بزرگ جهان و توحيد خالص دعوت كرد.
و از هـمـيـن جا است كه جمعى معتقدند مركز فعاليت الياس شهر بعلبك از شهرهاى شاماتبود.
زيرا بعل نام آن بت مخصوص و بك به معنى شهر بود، و از تركيب اين دو با هم بعلبكبه وجود آمد، گفته اند اين بت طلائى به قدرى بزرگ بود كه طولش به 20 ذراع مىرسيد! و چهار صورت داشت ، و خدمه او بالغ بر چهار صد نفر بود!.
ولى بـعـضـى بـعـل را اسـم بت معينى ندانسته بلكه به معنى مطلق بت گرفته اند ولىبعضى ديگر آن را به معنى رب و معبود مى دانند.
راغـب در مفردات مى گويد: بعل در اصل به معنى شوهر است اما عرب معبودهائى را كه بهوسيله آن به خدا تقرب مى جستند بعل مى ناميد.
تعبير به بهترين خالق با اينكه آفريننده واقعى در عالم جز خدا نيست - ظاهرا اشاره بهمصنوعاتى است كه انسان با تغيير شكل دادن به مواد طبيعى درست
مى كند، و از اين نظر خالق بر او اطلاق مى گردد، هر چند خالق مجازى است .
بـه هـر حـال اليـاس ايـن قـوم بت پرست را سخت نكوهش كرد، و ادامه داد: خدائى را رها مىكـنـيد كه پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما است (الله ربكم و رب آبائكمالاولين ).
مـالك و مـربـى هـمـه شـمـا او بـوده و هـسـت ، هـر نـعـمـتـى داريـد از او اسـت ، وحل هر مشكلى با دست قدرت او ميسر است ، غير از او نه سرچشمه خير و بركتى وجود دارد ونه دفع كننده شر و آفتى .
گويا بت پرستان زمان الياس همانند عصر پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )بـراى تـوجـيه كار خود تكيه بر سنت نياكان و پيشينيان مى كردند كه الياس در پاسخآنها مى گويد: الله رب شما و رب پدران شما است .
تـعـبـيـر بـه رب (مـالك و مـربـى ) بـهـتـريـن محرك براى تفكر و انديشه است ، چرا كهمـهـمـتـرين مساءله در زندگى انسان اين است كه بداند از ناحيه چه كسى آفريده شده ؟ وامروز صاحب اختيار و مربى و ولى نعمت او كيست ؟
امـا ايـن قـوم خـيـره سـر و خـودخـواه گـوش بـه انـدرزهـاىمـستدل ، و هدايتهاى روشن اين پيامبر بزرگ الهى فرا ندادند، و به تكذيب او برخاستند(فكذبوه ).
خـداونـد هـم مـجـازات آنـهـا را در يـك جـمـله كـوتـاه بـيـان كـرده مى فرمايد: آنها در دادگاهعدل الهى ، و در عذاب دوزخ او احضار مى شوند (فانهم لمحضرون ).
و به كيفر اعمال زشت و شوم خود خواهند رسيد.
ولى ظاهرا گروه اندكى از پاكان نيكان و خالصان به الياس ايمان آوردند،
بـراى آنـكه حق آنها فراموش نگردد، بلافاصله مى فرمايد: مگر بندگان مخلص خدا (الاعباد الله المخلصين ).
در آيات اخير اين داستان همان مسائل چهارگانه اى را كه در سرگذشتهاى پيامبران ديگر(در مـورد مـوسى و هارون و ابراهيم و نوح ) آمده بود به خاطر اهميتى كه دارد تكرار شدهاست :
نـخـسـت مـى فرمايد: ما نام نيك الياس را در ميان امتهاى بعد جاودان ساختيم (و تركنا عليهفى الا آخرين ).
امتهاى ديگر زحمات اين انبياء بزرگ را كه در پاسدارى خط توحيد، و آبيارى بذر ايمانمنتهاى تلاش و كوشش را به عمل آوردند، هرگز فراموش نخواهند كرد، و تا دنيا برقراراست ياد و مكتب اين بزرگمردان و فداكار زنده و جاويدان است .
در مرحله دوم مى افزايد: سلام و درود بر الياسين (سلام على الياسين ).
تـعـبـيـر بـه اليـاسـيـن بـه جـاى اليـاس يا به خاطر اين است كه الياسين لغتى در واژهاليـاس بـود، و هـر دو بـيـك مـعـنى است ، و يا اشاره به الياس ‍ و پيروان او است كه بهصورت جمعى آمده است .
در مـرحـله سـوم مـى فـرمـايـد: مـا ايـنگونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم (انا كذلك نجزىالمحسنين ).
مـنـظـور نـيـكـوكـارى و احـسـان بـه مـعـنـى وسـيـع كـلمـه اسـت كـهعـمـل بـه تـمـام آئيـن و دسـتـورات او را شـامـل مـى شود، سپس مبارزه با هر گونه شرك وانحراف و گناه و فساد.
و در مـرحـله چـهارم ريشه اصلى همه اينها كه ايمان است طرح مى كند و مى گويد: مسلما او(الياس ) از بندگان مؤ من ماست (انه من عبادنا المؤ منين ).
ايـمـان و عـبـوديـت سـرچـشـمـه احـسـان و احـسـان عـامـل قـرار گرفتن در صف مخلصين است ومشمول سلام خدا شدن .
نكته ها:
1 - الياس كيست ؟
در ايـنـكـه اليـاس يـكى از پيامبران بزرگ خدا است ترديدى نيست ، و آيات مورد بحث باصراحت اين مساءله را بيان كرده ، آنجا كه مى گويد: ان الياس لمن المرسلين .
نـام ايـن پيامبر در دو آيه از قرآن مجيد آمده است : يكى در همين سوره صافات و ديگرى درسوره انعام همراه گروه ديگرى از پيامبران آنجا كه مى فرمايد: و زكريا و يحيى و عيسىو الياس كل من الصالحين (انعام 85).
ولى در اين كه الياس نام ديگر يكى از پيامبرانى است كه در قرآن نامشان آمده ، يا مستقلانام پيغمبرى است ، و ويژگيهاى او كدام است ؟ مفسران نظرات گوناگونى دارند:
الف : بعضى معتقدند الياس همان ادريس است (زيرا ادريس ، ادراس نيز تلفظ شده ، و باتغيير مختصرى الياس شده است )
ب : اليـاس از پـيـامـبـران بـنـى اسـرائيـل است ، فرزند ياسين از نواده هاى هارون برادرموسى (عليه السلام ).
ج : اليـاس هـمـان خـضـر است ، در حالى كه بعضى ديگر معتقدند الياس از دوستان خضراسـت ، و هر دو زنده اند، با اين تفاوت كه الياس ‍ ماموريتى در خشكى دارد، ولى خضر درجزائر و درياها، بعضى ديگر ماموريت الياس را در بيابانها و ماموريت خضر را در كوههامى دانند، و براى هر دو عمر جاودان قائلند، بعضى نيز الياس را فرزند اليسع دانستهاند.
د: اليـاس هـمـان ايـليـا پـيـامـبـر بـنـى اسـرائيـل مـعـاصـر آجـاب پـادشـاه بـنـىاسرائيل بود كه خداوند او را براى تخويف و هدايت اين پادشاه جبار فرستاده .
بعضى او را نيز يحيى تعميد دهنده مسيح دانسته اند.
امـا آنـچـه بـا ظاهر آيات قرآن هماهنگ است اين است كه اين كلمه مستقلا نام يكى از پيامبراناسـت غـيـر از آنـهـا كـه نـامـشـان در قـرآن آمـده ، كـه براى هدايت يك قوم بت پرست ماءمورگـرديـد، و اكـثـريـت آن قوم به تكذيب او برخاستند، اما گروهى از مؤ منان مخلص به اوگرويدند.
و به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم بعضى با توجه به اينكه نام بت بزرگ اين قومبـعـل بوده معتقدند كه اين پيامبر از سرزمين شامات برخاست ، و مركز فعاليت او را شهربعلبك مى دانند كه امروز جزء لبنان است و در مرز سوريه قرار دارد.
بـه هـر حـال درباره اين پيامبر داستانهاى مختلفى در كتابها آمده است و چون مورد اعتماد واطمينان نبود از نقل آن صرف نظر مى كنيم .
2 - الياسين كيانند؟
مفسران و مورخان در مورد الياسين نظرات متفاوتى دارند:
الف : بـعـضـى آن را لغـتـى در اليـاس مـى دانـنـد، يـعـنـى هـمـانـگـونـه كـه فـىالمـثل ميكان و ميكائيل دو تعبير از آن فرشته مخصوص است و سينا و سينين هر دو نام براىسرزمين معروفى است ، الياس و الياسين نيز دو تعبير از اين پيغمبر بزرگ است .
ب : بـعضى ديگر آن را جمع مى دانند به اين ترتيب كه الياس با ياء نسبت همراه شده ،و الياسى شده ، و بعد با ياء و نون جمع بسته شده و الياسيين گرديده و پس از تخفيفاليـاسـيـن شده بنابراين مفهومش كليه كسانى است كه به الياس مربوط بودند و پيرومكتب او شدند.
ج : آليـاسـيـن بـا الف مـمـدوده تـركـيـبـى اسـت از كـلمـهآل و يـاسـيـن يـاسـيـن طـبـق نـقـلى نـام پـدر اليـاس اسـت ، و طـبـقنـقـل ديـگـرى از نـامـهـاى پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) است ،بنابراين آل ياسين به معنى خاندان پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )يا خاندان ياسين پدر الياس مى باشد.
قـرائن روشـنـى در خـود قـرآن اسـت كـه هـمـان مـعـنـىاول را تـايـيد مى كند كه منظور از الياسين همان الياس است ، زيرا بعد از آيه سلام علىالياسين به فاصله يك آيه مى گويد: انه من عبادنا المؤ منين (او از بندگان مؤ من ما بود)بـازگـشـت ضـمـير مفرد به الياسين دليل بر اين است كه او يك نفر بيشتر نبوده ، يعنىهمان الياس .
دليـل ديـگـر ايـنـكـه ايـن آيـات چـهـارگانه اى كه در پايان ماجراى الياس بود عينا همانآيـاتـى اسـت كه در پايان داستان نوح و ابراهيم و موسى و هارون بود، و هنگامى كه اينآيـات را در كنار هم قرار مى دهيم مى بينيم سلامى كه از سوى خدا در اين آيات ذكر شده ،به همان پيامبرى است كه در صدر سخن آمده است (سلام على نوح فى العالمين - سلام علىابراهيم - سلام على موسى و هارون )
بنابراين در اينجا هم سلام على الياسين سلام بر الياس خواهد بود (دقت كنيد).
نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در بسيارى از تفاسيرحـديـثـى نـقـل شـده كـه سـنـد آن بـه ابـن عـبـاس بـرمـى گـردد و او مـى گويد: منظور ازآل يـاسـيـن آل مـحـمـد (صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است چرا كه ياسين از اسماء پيامبراسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است .
در مـعـانـى الاخـبـار صـدوق در بـابـى كـه بـراى تـفـسـيـرآل يـاسـيـن ذكـر كرده پنج حديث در همين زمينه نقل شده كه هيچكدام از آنها به ائمه اهلبيت -جـز يك حديث - منتهى نمى شود، و راوى آن حديث شخصى به نام كادح يا قادح است كه دركتب رجال خبرى از او نيست .

next page

fehrest page

back page