بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

بـه هـر حـال مشركان لجوج اصرار داشتند كه چرا پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) مـعـجزاتى همچون موسى نداشته است ؟ و از سوى ديگر نه به گفته ها و گواهىتـورات در بـاره عـلائم پـيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اعتنا مى كردند، و نه بهقـرآن مجيد و آيات پرعظمتش ، لذا قرآن ، روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آلهو سـلّم ) كـرده مى گويد: (بگو اگر شما راست مى گوئيد كه اين دو كتاب از سوى خدانيست ، كتابى روشنتر و هدايت بخشتر از آنها از سوى خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم) (قل فاتوا بكتاب من
عند الله هو اهدى منهما اتبعه ان كنتم صادقين ).
و بـه تـعـبـيـر ديـگـر آنـهـا دنـبـال كـتـاب هـدايـت مـى گـردنـد ودنـبـال معجزات ، چه معجزهاى بالاتر از قرآن و چه كتاب هدايتى بهتر از آن ؟ اگر چيزىدر دسـت پـيـامـبر اسلام جز اين قرآن نبود براى اثبات حقانيت دعوتش كفايت مى كرد، ولىآنها حق طلب نيستند بلكه مشتى بهانه جويانند.
سـپـس اضـافـه مـى كـند: (اگر اين پيشنهاد تو را نپذيرفتند بدان آنها از هوسهاى خودپيروى مى كنند) (فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم ).
زيـرا انسانى كه هواپرست نباشد، در برابر يك چنين پيشنهاد منطقى تسليم مى شود، اماآنها در هيچ صراطى مستقيم نيستند و هر پيشنهادى را به بهانه اى رد مى كنند.
ولى (آيـا كسى گمراهتر از آن كس كه پيروى هواى نفس خويش كرده و هيچ هدايت الهى رانپذيرفته است پيدا مى شود)؟! (و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ).
(مسلما خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند) (ان الله لا يهدى القوم الظالمين ).
اگر آنها حق طلب بودند و راه را گم كرده بودند، لطف الهى به مقتضاى (و الذين جاهدوافينا لنهدينهم سبلنا) شامل حالشان مى شد، ولى آنها ستمگرند، هم بر خويش و هم برجامعه اى كه در آن زندگى دارند ستم مى كنند، آنها هدفى جز لجاج و عناد ندارند، چگونهممكن است خداوند كمك به هدايت آنها كند.
نكته :
هوا پرستى عامل گمراهى
در آيات فوق رابطه اين دو با صراحت بيان شده و حتى گمراهترين مردم گروهى معرفىشده اند كه رهبر خود را هواى نفس خويش ‍ قرار داده اند و هرگز هدايت الهى را نپذيرفتند.
هـواى نـفـس ، حـجـاب ضـخـيـمـى اسـت در مـقـابـل چـشـمـانعقل انسان .
هـواى نـفس آنچنان دلبستگى به انسان نسبت به موضوعى مى دهد كه قدرت درك حقايق رااز دسـت مـى دهـد، چـرا كـه بـراى درك حـقـيـقـت تـسـليـم مـطـلق درمـقـابـل واقـعـيـات ، و تـرك هر گونه پيشداورى و دلبستگى شرط است ، تسليم بيقيد وشـرط در مـقـابل هر چيز كه عينيت خارجى دارد خواه شيرين باشد يا تلخ ؟ موافق تمايلاتدرونـى مـا يـا مـخـالف ؟ هـمـاهـنـگ بـا مـنـافـع شخصى يا ناهماهنگ ؟ ولى هواى نفس با ايناصول سازگار نيست .
در اين زمينه بحث مشروحى در ذيل آيه 43 سوره فرقان (جلد 15) نيز داشته ايم .
جـالب اينكه در روايات متعددى آيه فوق به كسانى تفسير شده است كه امام و رهبر الهىرا نپذيرفته اند و تنها به آراى خويش تكيه مى كنند.
ايـن روايات كه از امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) و بعضى ديگراز ائمـه هـدى (عـليـهـم السـلام ) نـقـل شـده در حـقـيـقـت ازقـبـيـل مـصـداق روشـن است و به تعبير ديگر انسان نيازمند به هدايت الهى است ، اين هدايتگاهى در كتاب آسمانى منعكس مى شود، و گاه در وجود پيامبر و سنت او، و گاه در اوصياىمعصومش ، و گاه در منطق عقل و خرد.
مهم آنست كه انسان در خط هدايت الهى باشد و نه هواى نفس ، تا بتواند از اين انوار هدايتبهرهمند گردد.
آيه و ترجمه


و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون(51)
الذين ءاتينهم الكتب من قبله هم به يؤ منون(52)
و إ ذا يتلى عليهم قالوا ءامنا به إ نه الحق من ربنا إ نا كنا من قبله مسلمين(53)
اءولئك يـؤ تـون اءجـرهـم مـرتـيـن بـمـا صـبـروا و يدرءون بالحسنة السيئة و مما رزقنهمينفقون(54)
و إ ذا سـمـعوا اللغو اءعرضوا عنه و قالوا لنا اءعملنا و لكم اءعملكم سلم عليكم لا نبتغىالجهلين(55)


ترجمه :
51 - ما آيات قرآن را يكى بعد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكر شوند.
52 - كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم به آن (قرآن ) ايمان مى آورند.
53 - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حقاست ، و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم .
54 - آنـهـا كـسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر شكيبائيشان دو بار دريافت مىدارنـد آنـهـا بـه وسـيـله نـيـكيها بديها را دفع مى كنند، و از آنچه به آنان روزى داده ايمانفاق مى نمايند.
55 - هـر گـاه سـخـن لغـو و بـيـهـودهـاى بـشـنـونـد از آن روى مـى گـردانند و مى گوينداعمال ما از آن ماست ، و اعمال شما از آن خودتان ، سلام بر شما (سلام وداع ) ما طالب جاه
شان نزول:
در مـورد شـان نـزول آيـات فـوق مـفـسـران و راويـان خـبـر، روايـات گـونـاگـونـىنقل كرده اند كه قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود ونـصـارى و افـراد پـاكـدل به آيات قرآن و پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )است .
از (سـعـيـد بـن جـبـيـر) نـقـل شـده كـه ايـن آيـات در بـاره هـفتاد نفر از كشيشهاى مسيحىنـازل شـده اسـت كـه (نـجـاشـى ) آنـهـا را بـراى تـحـقـيق از (حبشه ) به (مكه )فرستاد، هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سوره يس را براى آنهاتلاوت كرد اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد ايـن آيـات در بـاره جمعى از نصاراى نجران (شهرى است درشـمـال يمن ) نازل شده كه نزد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمدند و آياتقرآن را شنيدند و ايمان آوردند.
بعضى ديگر آن را در مورد (نجاشى ) و يارانش مى دانند.
و بـعـضـى نـزول آنـرا در بـاره (سلمان فارسى ) و جمعى از علماى يهود، مانند (عبدالله بن سلام ) و (تميم الدارى ) و (جارود عبدى ) دانسته اند.
و بـالاخـره بـعـضى نيز آن را اشاره به چهل نفر از علما و روشن ضميران مسيحى مى دانندكـه سـى و دو نـفرشان از حبشه با جعفر بن ابى طالب به مدينه آمدند و هشت نفر از شامكه در ميان آنها (بحيرا) راهب معروف شامى بود.
البته روايات سه گانه نخست متناسب با نزول اين آيات در مكه است ، و گفتار كسانى راكـه مـعـتـقـدنـد تـمـام ايـن سـوره مـكـى اسـت تـايـيـد مـى كـنـد، ولى روايـت چـهـارم و پـنجمدليـل بـر ايـن اسـت كـه ايـن چـنـد آيـه اسـتـثـنـاء در مـديـنـهنازل شده و گواهى است
بر قول كسانى كه آنها را (مدنى ) مى دانند.
بـه هـر حـال ايـن آيـات شـاهـد گـويـائى اسـت بـر ايـنـكـه گـروهـى از دانـشـمـنـداناهل كتاب با شنيدن آيات قرآن ، اسلام را پذيرا شدند، زيرا ممكن نبود پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) چـنـيـن چـيـزى را بـگـويـد در حـالى كـه كـسـى ازاهـل كتاب به او ايمان نياورده باشد چرا كه مشركان فورا به نفى و انكار برمى خاستندو جار و جنجال به راه مى انداختند.
تفسير:
حق طلبان اهل كتاب به قرآن تو ايمان مى آورند
از آنـجـا كـه در آيـات گذشته سخن از بهانه هائى بود كه مشركان براى عدم تسليم درمقابل حقايق قرآن مطرح مى كردند، آيات مورد بحث از دلهاى آمادهاى سخن مى گويد كه باشـنـيـدن ايـن آيـات ، حـق را پـيـدا كـرده و بـه آن سـخـت وفـادار مـانـدنـد، و از جـان ودل تسليم آن شدند، در حالى كه قلب هاى تاريك جاهلان متعصب كمترين اثرى از خود نشاننداد!
مـى فـرمـايـد: (مـا آيـات قـرآن را يـكـى بـعـد از ديگرى براى آنها آورديم شايد متذكرشوند) (و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون ).
ايـن آيـات هـمـچـون قـطـرات بـاران پـيـوسـتـه بـه يـكـديـگـر بـر آنـهـانـازل شـد، در شـكـلهـاى متنوع ، و كيفيات متفاوت ، گاهى وعده پاداش ، گاهى وعيد دوزخ ،گـاه نـصـيـحـت و انـدرز، گـاه تـهديد و انذار، گاه استدلالات عقلى ، و گاه تاريخ عبرتانـگـيـز و پـر بـار گـذشـتـگـان خـلاصـه مـجـمـوعـه اىكـامـل و بـسيار متجانسى كه هر قلبى مختصر آمادگى داشته باشد او را به خود جذب مىكند، اما كوردلان نپذيرفتند.
ولى (كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ايم (از يهود و نصارى ) به
قرآن ايمان مى آورند) (الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤ منون ).
چرا كه آن را هماهنگ با نشانه هائى مى بينند كه در كتب آسمانى خود يافته اند.
جـالب ايـنـكـه ايـنـهـا فـقـط گـروهـى بـودند از اهل كتاب ، اما آيه فوق از آنها به عنواناهـل كـتـاب بـدون هـيـچ قـيـدى يـاد مـى كـنـد شـايـد اشـاره بـه ايـنـكـهاهل كتاب واقعى اينها بودند و ديگران هيچ !
سـپـس مـى افـزايد: هنگامى كه اين آيات بر آنها خوانده مى شود مى گويند: به آن ايمانآورديم ، اينها مسلما حق است ، و از سوى پروردگار ما است (و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا بهانه الحق من ربنا).
آرى تلاوت اين آيات بر آنها كافى بود كه (آمنا) بگويند و تصديق كنند.
سپس اضافه مى كند:
نـه تـنـهـا امـروز تـسـليـم سـخـنـان پـروردگـاريـم كـه(قبل از اين هم مسلمان بوديم ) (انا كنا من قبله مسلمين ).
مـا نـشـانـه هـاى ايـن پـيـامـبـر را در كـتـب آسـمـانـى خـود يـافـتـه بـوديـم ، و بـه اودل بـسـته بوديم و با بيصبرى انتظار او را مى كشيديم ، و در اولين فرصت كه گمشدهخود را يافتيم آن را گرفتيم و با جان و دل پذيرفتيم .
سـپـس قـرآن بـه پـاداش عـظـيـم اين گروه تقليد شكن و حق طلب پرداخته چنين مى گويد:(آنـها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبر و شكيبائيشان دوبار دريافتمى دارند)! (اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا).
يكبار به خاطر ايمانشان به كتاب آسمانى خودشان كه به راستى نسبت به آن وفادار وپايبند بودند، و يكبار هم به خاطر ايمان آوردن به پيامبر اسلام ، پيامبر
موعودى كه كتب پيشين از او خبر داده بود.
ايـن احـتمال نيز وجود دارد كه دوبار پاداش گرفتن آنها به خاطر آنست كه هم به پيامبراسـلام قـبـل از ظـهـورش ايـمـان داشـتـنـد و هم بعد از ظهورش ايمان آوردند چنانكه از آياتگذشته اين معنى استفاده مى شود.
و آنـهـا بـراى انـجـام وظـيـفـه در هـر دو مرحله ، صبر و استقامت فراوان به خرج دادند، نهمـنـحرفان يهود و نصارى ، عمل آنها را مى پسنديدند، و نه تقليد از نياكان و جو اجتماعىبـه آنـهـا اجـازه رها كردن دين سابق مى داد، اما آنها ايستادند و پا بر سر منافع خويش وهواى نفس گذاردند و پاداش عظيم الهى را دو چندان كسب كردند.
سـپـس به يك رشته از اعمال صالح آنها كه هر يك از ديگرى ارزندهتر است اشاره مى كندايـن اعـمـال عـبـارتـنـد از (دفع سيئات بوسيله حسنات ) (انفاق از نعمتهاى الهى ) و(برخورد بزرگوارانه با جاهلان ) كه به انضمام (صبر و شكيبائى ) كه در جملهقبل آمد، چهار صفت ممتاز مى شود.
نـخـسـت مـى گويد: (آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند) (و يدرئون بالحسنةالسيئة ).
بـا گـفـتـار نـيـكـو، سـخـنـان زشـت را، و بـا مـعـروف ، مـنـكـر را، و بـا حـلم ،جـهـل جـاهلان را، و با محبت عداوت و كينه توزى را، و با پيوند دوستى و صله رحم ، قطعپـيـونـد را، خـلاصـه آنـها سعى مى كنند بجاى اينكه بدى را با بدى پاسخ گويند بانيكى دفع كنند!
ايـن يـك روش بـسـيـار مـؤ ثرى است در مبارزه با مفاسد، مخصوصا در برابر گروهى ازلجـوجـان و قـرآن كـرارا روى آن تـكـيـه كـرده اسـت (شرح مبسوطى در اين زمينه در جلد دهمصـفـحـه 190 ذيـل آيـه 22 رعـد و جـلد چـهـاردهـم سـوره مـؤ مـنـونذيل آيه 96 داده ايم ).
ديگر اينكه (از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى كنند) (و مما رزقناهم ينفقون ).
نه تنها از اموال و ثروتشان كه از علم و دانش و نيروى فكرى و جسمى و وجاهت اجتماعيشانكه همه مواهب و روزيهاى الهى است در راه نيازمندان مى بخشند.
و بـالاخره آخرين امتياز عملى آنان اين است كه (هر گاه سخن لغو و بيهودهاى بشنوند ازآن روى مى گردانند) (و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ).
هـرگـز (لغـو) را بـا (لغـو) پـاسـخ نـمـى گـويـنـد، وجـهـل را بـا جـهـل جـواب نـمـى دهـنـد، بـلكـه بـه بـيـهـوده گـويـان (مـى گـويـنـداعمال ما از آن ما است و اعمال شما از آن خودتان )! (و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم ).
نـه شـمـا را بـه جـرم اعـمـالمـا مـى گـيـرنـد و نـه مـا را بـه جـرم اعـمـال شـمـا، امـا بـه زودى خـواهـيـد دانـسـت كـهعمل هر يك از ما چه محصولى به بار آورده است .
سپس مى افزايد آنها با جاهلان بيهوده گو و كسانى كه با سخنان موذيانه سعى مى كننداعصاب افراد با ايمان و نيكوكار را درهم بريزند، وداع مى گويند و گفتارشان اين است: (سلام بر شما ما طالب جاهلان نيستيم )! (سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين ).
ما نه اهل زشتگوئى و جهل و فساديم ، و نه خواهان آن ، ما خواهان دانشمندان روشن ضمير وعلماى عامل و مؤ منان راستين هستيم .
و بـه ايـن تـرتـيـب آنـهـا بـجـاى ايـنـكـه نـيـروهـايـشـان را در مـقـابـله بـا جـاهـلانكوردل و زشتگويان بيخبر به هدر دهند با بزرگوارى از كنار آنها گذشته به هدفها وبرنامه هاى اساسى خود مى پردازند.
قابل توجه اينكه آنها با اين گونه افراد كه روبرو مى شوند سلام تحيت
نمى گويند بلكه سلامشان سلام وداع است !
نكته :
دلهاى آماده ايمان
در آيـات فـوق ، ترسيم بسيار گويا و زيبائى از قلوبى كه بذر ايمان را در خود جاىداده و پرورش مى دهند آمده است .
آنـهـا از قـمـاش افـراد بـيـشـخـصـيـتـى كـه مـخـزنـى ازجـهـل و تـعـصـب ، بـدزبـانـى و بـيـهـوده گـوئى ،بخل و كينه توزى هستند نمى باشند.
آنـهـا بـزرگـمـردان و پـاك زنـانـى هـسـتـنـد كـه قـبـل از هر چيز زنجيرهاى اسارت تقليدكـوركـورانـه را درهم شكسته اند، سپس با دقت به نداى منادى توحيد گوش فرا داده بهمـحـض ايـنـكـه دلائل حـق را بـه قـدر كـافـى يـافـتـنـد، بـه آندل مى بندند.
بـدون شـك بـايـد غـرامـت زيـادى بـراى ايـن تـقـليدشكنى و جدا شدن از انحراف محيطشانبـپـردازنـد، و مـحـرومـيـتـهـا و نـاراحـتـيـهـاى فـراوانـى رامتحمل شوند، ولى آنها آنقدر صبر و شكيبائى دارند كه به خاطر هدف بزرگشان از عهدهاين مشكلات بر مى آيند.
آنـهـا نـه كـيـنـه تـوزنـد كـه هـر بـدى را بـا بـدتـر پـاسـخ گـويـنـد و نـهبخيل و خسيسند كه مواهب الهى را تنها به خودشان تخصيص دهند.
آنـهـا بـزرگـوارانـى هـسـتند كه علاوه بر همه اينها از دروغ و سرگرمى ناسالم و جر وبـحـثـهـاى بـيهوده و سخنان بيمعنى و شوخيهاى ركيك و مانند آن بركنارند زبانى پاك وقـلبـى پـاكـتـر دارند، و هرگز نيروهاى فعال و سازنده خود را با درگيرى جاهلان تباهنمى كنند، و حتى در بسيارى از موارد سكوت را كه بهترين پاسخ اين نابخردان است برسخن گفتن ترجيح مى دهند.
آنـهـا در فـكر اعمال و مسؤ ليات خويشند، آنها چون تشنه كامانى كه به سراغ چشمه آبميروند، تشنه علم و دانش و خواهان حضور در جلسات علماء و دانشمندانند.
آرى اين بزرگوارانند كه مى توانند رسالت ايمان را در خود پذيرا شوند و اجر خود رانه يكبار كه دوبار از پيشگاه خدا دريافت دارند.
ايـنـهـا سلمانها، بحيراها، نجاشيها و حقجويانى همسنگر و هم خط آنها هستند كه در برابرانواع ناملايمات براى رسيدن به سر منزل ايمان مقاومت به خرج مى دهند.
جـالب ايـنكه در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: نحن صبراء وشـيعتنا اصبر منا و ذلك انا صبرنا على ما نعلم و صبروا على ما لا يعلمون : ما شكيبايانيمو پيروان ما از ما شكيباترند!، چرا كه ما از اسرار امور آگاهيم و شكيبائى مى كنيم (و طبعاايـن كـار آسـانـتـر اسـت ) ولى آنها بى آنكه اسرار را بدانند صبر و شكيبائى را از دستنمى دهند.
فـكر كنيد دو نفر جانباز راه خدا قدم به ميدان جهاد مى گذارند يكى از پايان كار با خبراسـت و مـى داند نتيجه اين جهاد پيروزى است ، اما دومى با خبر نيست ، آيا از يك نظر صبردومـى بـيـشـتـر از صـبـر اولى نـمـى بـاشـد؟ يـا فـىالمـثـل قـرائن نـشـان مـى دهـد كـه هـر دو شـربت شهادت مى نوشند، اما يكى مى داند كه درشهادتش چه اسرارى نهفته است و چه موجى در آينده در اعصار و قرون متمادى ايجاد مى كندو چـه الگـوئى بـراى آزادگـان مى شود، اما ديگرى از اسرار آينده آگاه نيست بدون شكدومى از اين نظر صبر بيشترى به خرج مى دهد.
در حديث ديگرى در تفسير على بن ابراهيم آمده كه منظور از (لغو) در
آيه فوق (كذب ) و (لهو) و (غنا) است ، و پرهيزكنندگان امامانند.
پيدا است كه هر دو قسمت حديث از قبيل بيان مصداق روشن است و گرنه لغو مفهوم گستردهاى دارد كـه غـيـر ايـنـهـا را نـيـز شامل مى شود، و اعراض كنندگان از لغو نيز همه مؤ منانراستين هستند، هر چند امامان در صف مقدم جاى دارند.
آيه و ترجمه


إ نك لا تهدى من اءحببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اءعلم بالمهتدين(56)
و قالوا إ ن نتبع الهدى معك نتخطف من اءرضنا اءولم نمكن لهم حرما ءامنا يجبى إ ليه ثمرتكل شى ء رزقا من لدنا و لكن اءكثرهم لا يعلمون(57)


ترجمه :
56 - تـو نـمـيـتـوانـى كـسـى را كه دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهدهدايت مى كند، و او از هدايت يافتگان آگاهتر است .
57 - آنـهـا گفتند: ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم ما را از سرزمينمان مى ربايند!آيا ما حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات هر چيزى (از هر شهر و ديارى ) بهسوى آن آورده مى شود، ولى اكثر آنها نمى دانند!
تفسير:
هدايت تنها به دست خدا است
گرچه در شان نزول آيه نخست از اين آيات بحثهاى زيادى كرده اند اما چنانكه خواهيم ديدروايـاتـى اسـت بـى اعـتـبـار و بـيـارزش كـه گـويـا بـراى مـقـاصـد خـاصـىجـعـل شـده اسـت و لذا بـهـتر اين ديديم كه تفسير آيه را از خود قرآن مجيد بخواهيم و بعدبه نقد و بررسى آن روايات مشكوك يا مجعول برويم .
با توجه به اينكه در آيات گذشته سخن از دو گروه در ميان بود: گروهى
مـشـركـان لجـوج از اهـل مـكـه كه هر چند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) اصراربـراى هـدايـت آنـهـا داشـت ، نـور ايـمـان در قـلبـشـان نـفـوذ كـرد و بـه عـكـس گـروهـى ازاهـل كـتاب و افراد دوردست ، هدايت الهى را پذيرفتند و عاشقانه در راه اسلام پافشارى وايـثـار كـردنـد حتى از مخالفت بستگان و خويشاوندان نزديك و جاهلان خودخواه وحشتى بهدل راه ندادند.
بـا تـوجـه بـه اين امور نخستين آيه مورد بحث پرده از روى اين حقيقت برميدارد كه (تونمى توانى هر كه را دوست دارى هدايت كنى ، ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند،و او از هدايت يافتگان آگاهتر است ) (انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هواعلم بالمهتدين ).
او مى داند چه افرادى لايق پذيرش ايمانند، او مى داند چه قلبهائى براى حق مى طپند، اومـى دانـد در چـه سـرهـائى ، سـوداى عـشـق خدا است ، آرى او اين افراد شايسته را خوب مىشـنـاسـد و بـه آنـها توفيق مى دهد و لطفش را رفيق راه آنها مى سازد تا به سوى ايمانرهنمون شوند.
امـا تـاريـكدلان زشت سيرتى كه در دل با حق دشمنند، و با تمام قدرتشان به پيكار بافرستادگان خدا برخاستهاند، و از نظر زندگى آنقدر آلوده و ننگينند كه لايق نور ايماننيستند، خداوند هرگز چراغ توفيق را فرا راه آنها قرار نمى دهد.
بـنـابـرايـن مـنـظـور از هـدايـت در ايـنجا (ارائه طريق ) نيست ، چرا كه ارائه طريق كاراصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است و بدون استثناء راه را به همه نشان مىدهـد، بـلكـه مـنـظـور از هـدايـت در ايـنـجـا (ايـصـال بـه مـطـلوب ) و رسـانيدن به سرمـنـزل مـقـصـود اسـت ايـن تـنـهـا كـار خـدا اسـت كه بذر ايمان را در دلها بپاشد و كار او همبيحساب نيست او به دلهاى آماده نظر مى افكند و اين نور آسمانى را بر آنها مى پاشد.
بـه هـر حـال اين آيه يكنوع دلدارى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است كهبه اين واقعيت
تـوجـه كـنـد نـه اصـرار بـر شـرك از نـاحـيـه گـروهـى از بـت پـرسـتـان مـكـه بـىدليـل اسـت ، و نـه ايـمـان مـخـلصـانـه مـردم حـبـشـه يـا نـجـران وامثال سلمانها و بحيراها.
هـرگـز از عـدم ايـمـان گـروه اول نـگرانى به خود راه نده ، كه اين نور الهى به سراغدلهاى آماده مى رود و در آنجا ورود مى كند و خيمه مى زند.
نظير اين مضمون در آيات قرآن فراوان است :
در آيه 272 بقره مى خوانيم : ليس عليك هداهم و لكن الله يهدى من يشاء: (هدايت آنها برتو نيست خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند).
و در آيـه 37 نـمـل مـى خـوانـيـم : ان تـحـرص عـلى هـداهـم فـان الله لا يـهـدى مـنيـضـل : (اگـر اصرار بر هدايت اين گروه داشته باشى مؤ ثر نيست ، چرا كه خدا كسىرا كه گمراه كرده است هدايت نمى كند).
و در آيـه 43 يـونـس آمـده اسـت : افـانـت تـهـدى العمى و لو كانوا لا يبصرون : (تو مىخواهى نابينايان را هدايت كنى هر چند چيزى را نمى بينند و حقيقتى را درك نمى كنند)!
و بـالاخـره در آيـه 4 سـوره ابـراهـيـم بـه عـنـوان يـك قـانـون كـلى مـى فـرمـايـد:فـيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم : (خدا هر كس را بخواهد گمراهمى كند و هر كس را خدا بخواهد هدايت مى كند و او عزيز حكيم است ).
آخرين جمله آيه اخير به خوبى نشان مى دهد كه مشيت الهى درباره اين دو گروه بى حسابنـيـست بلكه بر طبق حكمت و برنامه لياقتها و تلاشها و كوششهاى افراد است ، تنها برايـن اسـاس اسـت كـه خـدا تـوفيق هدايت را نصيب گروهى مى كند و يا از گروهى سلب مىنمايد.
در دومـيـن آيـه مـورد بـحـث ، سـخـن از كـسـانـى مـى گـويـد كـه دردل به حقانيت
اسـلام مـعـتـرف بـودنـد ولى روى مـلاحـظـات مـنـافـع شـخـصـى ، حـاضـر بـهقبول ايمان نبودند مى فرمايد: (آنها گفتند ما اگر هدايت را همراه تو پذيرا شويم و ازآن پـيـروى كـنـيـم مـا را از سرزمينمان مى ربايند)! (و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف منارضنا).
در تفاسير آمده كه اين سخن را حارث بن نوفل بيان كرد، خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) رسيد عرض نمود ما مى دانيم كه گفتار تو حق است اما چيزى كه مانع مى شوداز بـرنـامـه تـو پيروى كنيم و ايمان بياوريم ترس از هجوم عرب بر ما است كه ما را ازسرزمينمان بربايند، و ما قدرت مقابله با آنها را نداريم !.
ايـن سخن را كسى مى گويد كه قدرت پروردگار را ناچيز مى شمرد و قدرت مشتى عربجاهلى را عظيم ، اين سخن را كسى مى گويد كه هنوز به عمق عنايتها و حمايتهاى الهى آشنانـيـسـت ، و نمى داند چگونه او يارانش را يارى و دشمنانش را در هم مى شكند، لذا قرآن درپـاسـخ آنـهـا چـنـيـن مـى گـويـد: آيـا مـا حرم امنى در اختيار آنها قرار نداديم كه ثمرات ومـحـصـولات هـر شهر و ديارى به سوى آن آورده مى شود؟! (اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبىاليه ثمرات كل شى ء).
(ولى اكثر آنها نمى دانند) (و لكن اكثرهم لا يعلمون ).
خـداونـدى كـه سـرزمين شوره زار و سنگلاخ بى آب و درختى را حرم امن قرار داد، و آنچناندلها را متوجه آن ساخت كه بهترين محصولات از نقاط مختلف
جـهـان را بـه سـوى آن مـى آورنـد، قـدرت خـود را بـخوبى نشان داده است ، كسى كه چنينقـدرتـنمائى كرده و اين همه امنيت و نعمت را در چنين سرزمينى قرار داده و با چشم خود آثارآن را مى بينيد و سالها از آن بهره گرفته ايد چگونه قادر نيست شما را در برابر هجوممشتى اعراب بتپرست حفظ كند؟!
شما در حال كفر مشمول اين دو نعمت بزرگ الهى ، امنيت و مواهب زندگى بوديد چگونه ممكناسـت خـداونـد بـعـد از اسـلام شـمـا را از آن مـحـروم سـازد،دل قوى داريد و ايمان بياوريد و محكم بايستيد كه خداى كعبه و مكه با شما است .
در اينجا اين سؤ ال مطرح است كه تاريخ نشان مى دهد حرم مكه براى مسلمانان آنقدر هم امنو امان نبود، مگر گروهى از مسلمانان را در آنجا آزار و شكنجه ندادند؟ مگر آنهمه سنگ بربـدن پـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) نزدند؟ مگر بعضى از مسلمانان را در مكهنـكـشـتـنـد؟ مـگر گروهى با جعفر و بقيه با پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم )سرانجام از آنجا به خاطر ناامنى هجرت نكردند؟!
در پـاسـخ مـى گـوئيم : اولا: با تمام اين امور باز مكه نسبت به بقيه نقاط امنيت بيشترىداشت ، و عرب براى آن احترام و قداستى قائل بود، باز هم جناياتى را كه در نقاط ديگرمرتكب مى شدند نمى توانستند در آنجا انجام دهند، خلاصه حتى در عين ناامنى ، حرم مكه ازامـنـيـت نـسبى قابل توجهى برخوردار بود، مخصوصا اين امنيت از ناحيه اعراب بيرون مكهبيشتر رعايت مى شد.
ثانيا: درست است كه در آغاز اسلام مدت كوتاهى اين سرزمين امن الهى دستخوش پارهاى ازنـاامنيها شد، ولى چيزى نگذشت كه به صورت كانونى بزرگ از امنيت پايدار و مركزىعـظـيـم از انـواع نـعـمـتـهـا درآمـد، بـنـابراين تحمل اين مشكلات زودگذر براى رسيدن بهنعمتهاى بزرگ كار سخت و پيچيده اى نبود.
به هر حال بسيارند كسانى كه از ترس تزلزل منافع شخصيشان همچون حارث
بـن نـوفـل ، دسـت از هـدايـت و ايـمـان بـرمى دارند در حالى كه ايمان به خدا و تسليم دربـرابـر فـرمـان او، نه تنها منافع معنوى آنها را تامين مى كند كه در تامين منافع مشروعمـادى و مـحـيـط امـن و سـالم بـراى آنـهـا نـيـز فوق العاده مؤ ثر است ، ناامنيها و كشتارها وغارتگريهائى را كه در دنياى به اصطلاح متمدن امروز، دنيائى كه از ايمان و هدايت دورافتاده است مى بينيم گواه زنده اين مدعا است .
تـوجـه بـه ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه خـداونـد در ايـنـجـااول نـعـمـت امـنيت را مى شمرد و بعد جلب ارزاق را از همه جا به سوى مكه ، اين تعبير ممكناسـت بـيـانـگـر ايـن واقـعـيـت بـاشـد كـه تـا امـنيت در شهر و كشورى حكمفرما نگردد وضعاقـتـصـادى آنـهـا سـامـان نـخـواهـد يـافـت ، شـرح ايـن سـخـن راذيل آيه 35 سوره ابراهيم داده ايم (جلد 10 صفحه 366).
و نـيـز جـالب ايـنـكـه يـجـبـى بـه صـورت فـعـل مـضـارع آمـده كـهدال بـر اسـتـمرار در حال و آينده است ، و ما امروز بعد از گذشتن چهارده قرن با چشم خودشـاهـد مـفـهوم اين سخن و استمرار جلب همه نوع مواهب به سوى اين سرزمين هستيم ، كسانىكه خانه خدا را زيارت مى كنند با چشم خود مى بينند اين سرزمين خشك و سوزان و بى آبو عـلف در مـيان انواع بهترين نعمتها غرق است ، و شايد در هيچ نقطه اى از دنيا اين وفورنعمت نباشد.
نكته :
ايمان ابو طالب و جنجالى كه در اين زمينه برپا كرده اند!
ابـتدا اين موضوع براى كسانى كه اهل مطالعه هستند عجيب جلوه مى كند كه چرا گروهى ازراويان اخبار اصرار داشتند ابو طالب عموى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را كهبه اتفاق همه مسلمانان جهان از كسانى بود كه حداكثر فداكارى و ايثار و حمايت
را در مـورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) انجام داد، بى ايمان و مشرك جلوهدهند و كافر بميرانند؟!
چرا درباره ديگران كه نقشى در تاريخ اسلام نداشتند اين همه اصرار نيست ؟
اينجا است كه با خبر مى شويم مساءله يك مساءله عادى نيست ، سپس با كمى دقت به اينجامـيـرسـيـم كه پشت سر اين بحثهاى تاريخى و روائى بازى سياسى خطرناكى از ناحيهرقـبـا و دشمنان على (عليه السلام ) در جريان بوده ، آنها اصرار داشتند هر فضيلتى رااز او سـلب كـنـنـد و حتى پدر ايثارگر و فداكارش را مشرك قلمداد كنند و بيايمان از دنيابـبـرنـد! يـقـيـنـا بـنـى امـيـه و هواخواهان آنها در عصر خود، و حتى پيش از آنكه به حكومتبـرسـنـد، هـر جـا تـوانـسـتند به اين فكر دامن زدند و كوشش داشتند از هر جا كه ممكن استشواهدى هر چند سست و بيپايه براى اثبات اين مدعا سر هم كنند.
مـا قـطـع نـظـر از ايـن مـوج انـحـرافـى سـيـاسـى كـثـيـف و آلوده كـه خـود از جـهـاتـىقـابـل دقـت و مـطـالعـه اسـت ، مـساءله را به عنوان يك مساءله صرفا تاريخى و تفسيرىبـطـور بـسيار فشرده (آنچنانكه وضع كتاب ايجاب مى كند) مورد بررسى قرار مى دهيمتـا روشـن شـود در پـشت سر اين جنجالها هيچگونه مدرك معتبرى وجود ندارد، بلكه شواهدزندهاى بر ضد آن در دست داريم :
1 - آيـه مـورد بـحـث (انـك لا تـهـدى مـن احـببت ...) چنانكه ديديم هيچگونه ارتباطى با ابوطـالب نـدارد و آيـات قـبـل از آن بـخـوبـى دلالت مـى كـنـد كه درباره گروهى از مؤ مناناهل كتاب در برابر مشركان مكه است .
جـالب ايـنـكـه فـخـر رازى كـه خـود بـه اصـطـلاح اجـمـاع مـسـلمـيـن را بـرنزول آيه در باره ابو طالب نقل كرده ، تصريح مى كند كه در ظاهر آيه كمترين دلالتىبر كفر
ابو طالب نيست .
امـا بـا ايـن حال چرا اصرار دارند كه آن را به شرك ابو طالب ارتباط دهند راستى وحشتآور است .
2 - مـهـمترين دليلى كه در اين زمينه اقامه كرده اند ادعاى اجماع مسلمين است كه ابوطالب ،مشرك از دنيا رفته است !
در حـالى كـه چـنـيـن اجـمـاعـى دروغ مـحـض اسـت ، چـنـانـكـه مـفـسـر مـعـروفاهـل سـنـت (آلوسـى ) در (روح المـعـانى ) تصريح كرده است كه اين مساءله اجماعىنـيـسـت و حـكـايـت اجـمـاع مـسـلمـيـن يـا مـفـسـريـن بـر ايـنـكـه آيـه فـوق در باره ابو طالبنازل شده صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه علماى شيعه و بسيارى از مفسرين آنها معتقدبـه اسـلام ابـوطالب هستند و ادعاى اجماع ائمه اهلبيت بر اين معنى كرده اند، بعلاوه اكثرقصيده هاى ابوطالب شهادت بر ايمان او مى دهد.
3 - دقت و بررسى نشان مى دهد كه اين ادعاى اجماع از اخبار آحادى سر چشمه مى گيرد كههيچ اعتبارى به آن نيست ، و در سند اين روايات افراد مشكوك يا كذابى هستند.
از جـمـله روايـتـى اسـت كـه ابـن مـردويـه بـا سـنـد خـودش از ابـن عـبـاسنـقـل كـرده كـه آيـه (انـك لا تـهـدى مـن احـبـبـت ) در بـاره ابـو طـالبنازل شده است ، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اصرار كرد اسلام بياورد اونپذيرفت !.
در حـالى كـه در سند اين روايت (ابوسهل سرى ) است كه بنا به تصريح بعضى ازبـزرگـان عـلم رجـال ، او يـكـى از دروغـپـردازان وجـعل كنندگان و سارقان حديث بود، و همچنين (عبد القدوس ابى سعيد دمشقى ) كه بازدر سند اين حديث
است ، او نيز از (كذابين ) است !.
ظـاهـر تـعـبـيـر حـديـث ، چـنـيـن گـواهـى مـى دهـد كـه ابـن عـبـاس بدون واسطه اين حديث رانـقـل كـرده و خـودش شـاهـد و نـاظـر بـوده ، در حـالى كـه مـى دانـيـم ابـن عـبـاس ، سـهسال قبل از هجرت متولد شد، بنابراين هنگام وفات ابوطالب هنوز از پستان مادر شير مىخورد! و اين نشان مى دهد كه جاعلان حديث حتى در كار خود ناشى بوده اند.
حـديـث ديـگـرى در ايـن زمـيـنـه از (ابـو هـريـره )نـقـل كـرده انـد، مـى گـويـد: هـنگامى كه وفات ابو طالب فرا رسيد، پيامبر (صلى اللّهعـليـه و آله و سـلّم ) بـه او فرمود: (اى عمو بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدابـراى تـو گواهى به توحيد دهم ) ابو طالب گفت : (اگر نه به خاطر اين بود كهقـريـش مـرا سـرزنـش مـى كـرد كـه او بـه هـنگام مرگ از روى ترس ، اظهار ايمان نمود منشـهـادت بـه تـوحـيـد مـى دادم ، و چـشم تو را روشن مى ساختم ! در اين هنگام آيه (انك لاتهدى من احببت ) نازل شد)!.
باز ظاهر حديث اين است كه (ابو هريره ) شخصا شاهد چنين مطلبى بوده است در حالىكـه مـى دانـيـم ابـو هـريـره در سـال فـتـح خـيـبـر، يـعـنـى هـفـتسـال بـعـد از هـجـرت اظـهـار اسـلام كـرد، او كـجـا و وفـات ابـوطـالب كـهقبل از هجرت واقع شد كجا؟!
بنابراين آثار جعل ناشيانه در اين حديث نيز نمايان است .
و اگر گفته شود ابن عباس و ابو هريره ، خود شاهد اين ماجرا نبودند، و اين داستان را ازديگرى شنيده اند، سؤ ال مى كنيم از چه كسى ؟ شخصى كه اين روايت را براى اين دو نفربـيـان كـرده نـاشـنـاس و مـجـهـول اسـت ، و چـنـيـن حـديـثـى رامـرسـل مـى نـامـنـد و هـمـه مـى دانـنـد اعـتـبـارى بـه احـاديـثمرسل نيست .
متاسفانه جمعى از مفسران و راويان اخبار بدون دقت و مطالعه اين گونه
احـاديـث را در كـتـابـهـاى خـود از يـكـديـگـر گـرفـتـه ونـقـل كـرده انـد، و كـمكم براى خودشان اجماعى درست كرده اند اما كدام اجماع ؟ و كدام حديثمعتبر؟
4 - از همه اينها گذشته متن همين احاديث مجعول نشان مى دهد كه ابو طالب ايمان به حقانيتپـيـامـبـر (صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم ) داشته ، هر چند روى ملاحظاتى بر زبان جارىنـمـى كرده ، و مى دانيم ايمان به قلب است و زبان جنبه طريقت دارد، در بعضى از احاديثاسـلامـى ، وضـع ابـوطـالب بـه اصـحـاب كـهـف تـشـبـيـه شـده اسـت كـه ايـمـان دردل داشتند هر چند به عللى قدرت اظهار آن را نداشتند.
5 - مگر مى توان در مساءله اى به اين مهمى ، يك جانبه بحث كرد و تنها به روايت مرسلهاز ابـو هريره و ابن عباس و مانند آن قناعت نمود؟ چرا اجماع امامان اهلبيت (عليهم السلام ) وچـرا اجـمـاع عـلمـاى شـيـعه در اينجا مورد توجه قرار نمى گيرد؟! با آنكه آنها به وضعخاندان پيامبر آشناترند.
ما امروز اشعار زيادى از ابوطالب در دست داريم كه ايمان او را به اسلام و رسالت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان پيامبر اسلام با وضوح تمام بيان مى كند، ايناشـعـار را بـسـيـارى از بـزرگـان و دانـشـمندان در كتابهايشان آورده اند، و ما نمونه هاىگـويـائى از آن را در جـلد پـنـجـم تـفـسـيـر نـمـونـه صـفـحـه 194 بـه بـعـد(ذيـل آيـه 26 سـوره انـعـام ) از مـنـابـع مـعـروف اهـل سـنـتنقل كرديم .
6 - از هـمـه اينها گذشته تاريخ زندگى ابوطالب و فداكارى عظيم او نسبت به پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و علاقه شديد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) ومـسـلمـانـان نـسـبـت بـه او تـا آنـجـا كـه سـال مـرگـش را (عـام الحـزن )(سـال انـدوه ) نـام نـهـادنـد، هـمه نشان مى دهد كه او به اسلام عشق مى ورزيد و دفاعش ازپـيـامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به عنوان دفاع از يك خويشاوند نبود، بلكه بهصورت دفاع يك مؤ من مخلص و يك عاشق پاكباخته و سرباز فداكار از جان
گـذشـته از رهبر و پيشواى خود بود، با اين حال چقدر غفلت و بيخبرى و ناسپاسى و ظلماست كه گروهى اصرار داشته باشند، اين مؤ من موحد مخلص را از دنيا ببرند؟!.
آيه و ترجمه


و كـم اءهـلكـنا من قرية بطرت معيشتها فتلك مسكنهم لم تسكن من بعدهم إ لا قليلا و كنا نحنالورثين(58)
و مـا كـان ربـك مـهـلك القـرى حتى يبعث فى اءمها رسولا يتلوا عليهم ءايتنا و ما كنا مهلكىالقرى إ لا و اءهلها ظلمون(59)
و مـا اءوتـيـتـم مـن شـى ء فـمـتـع الحـيـوة الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و اءبقى اءفلاتعقلون(60)


ترجمه :
58 - بـسـيـارى از شـهـرهـا و آباديهائى كه بر اثر فزونى نعمت مست و مغرور شده بودهلاك كرديم .
ايـن خانه هاى آنهاست (كه ويران شده ) و بعد از آنها جز اندكى كسى در آن سكونت نكرد،و ما وارث آنان بوديم .
59 - پـروردگـار تـو هـرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه در كانون آنهاپـيـامـبـرى مـبـعـوث كـنـد كـه آيـات مـا را بر آنان بخواند، و ما هرگز آباديهائى را هلاكنكرديم مگر آنكه اهلش ظالم بودند.
60 - آنـچـه بـه شما داده شده متاع زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر وپايدارتر است ، آيا انديشه نمى كنيد؟
تفسير:
دلبستگيهاى دنيا شما را نفريبد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن بـود كـه بـعـضـى از كـفـار مـكـهمتوسل به اين عذر مى شدند كه اگر ما ايمان بياوريم ، عرب به ما حمله مى كند و ما را ازسـرزمـيـنـمـان بـيرون مى راند و زندگى ما را مختل مى كند، و در آيات گذشته يك پاسخگويا به اين سخن داده شد.
در آيات مورد بحث دو پاسخ ديگر به آن داده شده است :
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: بـه فـرض كـه شـمـا ايمان را نپذيرفتيد و در سايه كفر و شركزنـدگى مرفه مادى پيدا كرديد، اما فراموش نكنيد: (ما بسيارى از شهرهائى را كه مستو مـغـرور نعمت و زندگى مرفه بودند نابودشان كرديم ) (فكم اهلكنا من قرية بطرتمعيشتها).
آرى غـرور نـعـمـت آنها را به طغيان دعوت كرد، و طغيان سرچشمه ظلم و بيدادگرى شد، وظلم ريشه زندگانى آنها را به آتش كشيد.
(ايـن خانه ها و ديار آنها است كه بعد از آنان جز مدت قليلى كسى در آن سكونت نكرد)(و تلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا).
آرى شهرها و خانه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگركسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.
(و ما وارث آنها بوديم )! (و كنا نحن الوارثين ).
آيـا شـمـا مـشـركان مكه نيز مى خواهيد در سايه كفر به همان زندگى مرفهى برسيد كهپايانش همانست كه گفته شد، اين چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟!
(بـطرت ) از ماده بطر (بر وزن بشر) به معنى طغيان و غرور بر اثر فزونى نعمتاست .
تـعـبـيـر بـه (تـلك ) كـه اسـم اشـاره بـه دور اسـت و غـالبـا در امـورقـابل مشاهده به كار مى رود ممكن است اشاره به سرزمين عاد و ثمود و قوم لوط باشد كهدر فـاصـله اى نه چندان زياد با مردم مكه قرار داشت ، يعنى در سرزمين احقاف (ميان يمن وشـام ) يـا در وادى القـرى و يـا در سـرزمين سدوم كه همه آنها در مسير كاروانهاى تجارىاعـراب مـكه به شام بود و اعراب با چشم خود اين ديار خالى را مى ديدند كه بعد از آنهاكمتر كسى در آنجا سكونت گزيده بود.
جـمـله الا قـليـلا كـه بـه صـورت اسـتـثـنـاء آمـده اسـت سـهاحتمال دارد: نخست اينكه استثناء از ساكنان باشد، دوم از مساكن و سوم از سكونت .
در صورت اول مفهومش اين است كه تنها گروه اندكى بعد از آنها ساكن اين ديار شد، و درصـورت دوم معنى چنين است كه تنها خانه هاى اندكى از آنها بعدا مسكون شد و در صورتسـوم مـفـهـوم ايـن اسـت كـه تنها زمان كمى در آنها سكونت شده است ، چرا كه هر كس در اينشهرهاى شوم و بلاخيز، سكونت اختيار كرد به زودى طومار زندگانيش درهم پيچيده شد.
البـتـه اراده هـر سـه مـعـنـى نـيـز طـبـق روش مـا مـشـكـل ايـجـاد نـمـى كـنـد، هـر چـنـد مـعـنـىاول به نظر نزديكتر مى رسد.
بـعـضـى نـيـز آن را اشاره به سكونت موقت مسافران به هنگام رفت و آمدشان از اين مناطقدانـسـتـه اند، و بعضى قليل را اشاره به جغدها و حيوانات وحشى دانسته اند قدر مسلم ايناسـت كـه ايـن شـهرهاى آلوده به گناه و شرك چنان ويران گشت كه ديگر روى آبادى بهخود نديد.
تعبير به (كنا نحن الوارثين ) اشاره به خالى ماندن آن ديار است و نيز اشاره اى استبه مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بعضى اشياء را موقتابه بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى گذرد كه
همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.
آيه بعد در حقيقت جواب سؤ ال مقدرى است و آن اينكه : اگر چنين است كه خداوند طغيانگرانرا نـابـود مـى كـنـد، پس چرا مشركان مكه و حجاز را كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيدهبودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند با عذابش نابود نكرد.
قرآن مى گويد: (پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اينكه دركـانـون و مـركـز آنـها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند) (و ما كان ربكمهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا).
آرى تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.
تـازه بـعد از اتمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم ، اگر ظلم و ستمى از آنها سر زد و مستوجبعذاب شدند مجازاتشان مى كنيم (و ما هرگز شهرهائى را هلاك نمى كرديم مگر آنكه اهلشظالم و ستمگر باشند) (و ما كنا مهلك القرى الا و اهلها ظالمون ).
تعبير (ما كان ربك ) يا (ما كنا) دليل بر اين است كه اين سنت هميشگى و جاودانگىخدا بوده و هست كه بدون اتمام حجت كافى كيفر نمى دهد.
جمله (حتى يبعث فى امها رسولا) (تا در مركز اين شهرها پيامبرى مبعوث كند) اشاره بهايـن اسـت كه لزومى ندارد در هر شهر و روستا پيامبرى مبعوث شود، همين اندازه كه در يككانون بزرگ كه مركز پخش اخبار و محل انديشمندان و متفكران يك قوم است پيامبرى مبعوثگـردد كـافـى اسـت ، زيـرا مـردم تمام آن منطقه بر اثر نيازهاى زندگى مرتبا به آنجارفـت و آمـد دارنـد و هـر خبرى در آنجا باشد به سرعت در تمام منطقه و نقاط دور و نزديكپخش مى گردد، همانگونه
كه آوازه قيام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) در سرزمين مكه در مدت كوتاهىدر تمام جزيره عربستان پيچيده و از آن هم فراتر رفت چون مكه ام القرى بود، هم مركزروحـانـى حـجـاز، و هـم مركز تجارى بود، و حتى در مدت كوتاهى به مراكز مهم تمدن آنزمان رسيد.
بـنـابـرايـن آيـه يـك حـكـم كـلى و عمومى را بيان مى كند، و اينكه بعضى از مفسران آن رااشـاره بـه مكه دانستهاند كاملا بيدليل است و تعبير به فى امها نيز يك تعبير عام است ،چرا كه ام به معنى مادر و مركز اصلى است و اختصاصى به مكه ندارد.
آخـريـن آيه مورد بحث پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند اگرايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگى ما را به هم مى ريزد، قرآن مى گويد:آنـچـه را از ايـن رهـگـذر به دست مى آوريد متاع بيارزش زندگى دنيا و زينت آن است (و مااوتيتم من شى ء فمتاع الحياة الدنيا و زينتها).
ولى آنـچـه نـزد خـدا اسـت (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا)بهتر و پايدارتر است (و ما عند الله خير و ابقى ).
چـرا كـه تـمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچنعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.
بـعـلاوه نـعمتهائى كه در نزد خدا است به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب ايندنيا قابل مقايسه نيست ، بنابراين هم بهتر و هم پايدارتر است .
بـه ايـن تـرتـيـب در يـك مـقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن را فداى اينكرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: آيا تعقل نمى كنيد؟! (ا فلا تعقلون ).
(فـخـر رازى ) از يكى از فقها چنين نقل مى كند كه اگر كسى وصيت كند ثلث مالش رابـه عـاقـلتـرين مردم بدهند فتواى من اين است كه اين ثلث را به كسانى بدهند كه اطاعتفـرمـان حـق مى كنند، زيرا عاقلترين مردم كسى است كه متاع اندك (زودگذرى ) را بدهد وسرمايه فراوان (پايدارى ) را بگيرد و اين تنها در مورد مطيعان فرمان خدا صادق است .
سـپـس فـخر رازى اضافه مى كند كه گويا او اين حكم فقهى را از آيه مورد بحث استفادهكرده است .
آيه و ترجمه


اءفـمـن وعـدنـه وعـدا حـسـنـا فـهـو لقـيـه كـمن متعنه متع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة منالمحضرين(61)
و يوم يناديهم فيقول اءين شركاءى الذين كنتم تزعمون(62)
قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اءغوينا اءغوينهم كما غوينا تبراءنا إ ليك ماكانوا إ يانا يعبدون(63)
و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راءوا العذاب لو اءنهم كانوا يهتدون(64)


ترجمه :
61 - آيـا كـسى كه به او وعده نيك داده ايم و به آن خواهد رسيد، همانند كسى است كه متاعزندگى دنيا به او داده ايم ، سپس روز قيامت (براى حساب و جزا) احضار مى شود.
62 - روزى را بـه خـاطـر بـيـاوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد، و مى گويد: كجا هستندشريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟!
63 - گروهى (از معبودان ) كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده مى گويند: پروردگاراما اين (عابدان ) را گمراه كرديم (آرى ) ما آنها را گمراه كرديم همانگونه كه خود
گـمـراه شـديـم ، مـا از آنها بيزارى مى جوئيم ، آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند (بلكههواى نفس خويش را پرستش مى كردند).
64 - بـه آنـهـا (عـابـدان ) گـفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مى پنداشتيدبخوانيد (تا شما را يارى كند) آنها معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنها نمىدهند.
در ايـن هـنـگـام عذاب الهى را (با چشم خود) مى بينند، و آرزو مى كنند اى كاش هدايت يافتهبودند.
تفسير:
آنها هواى نفس خويش را مى پرستيدند
در آيـات گـذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى از نعمتهاى دنياكـفـر را بـر ايـمـان و شـرك را بـر تـوحيد ترجيح داده اند، در آيات مورد بحث وضع اينگروه را در قيامت در برابر مؤ منان راستين مشخص مى كند.
نـخـسـت بـا يـك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده ، وجدان همگان را به داورى مىطـلبـد و مـى گـويـد: (آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم ، و به وعده خود قطعا خواهدرسـيـد، بـا كـسـى كـه تـنـها از متاع دنيا به او بهره داده ايم ، سپس روز قيامت در پيشگاهپـروردگـار بـراى حـساب و جزاء احضار مى شود يكسان است )؟ (افمن وعدناه وعدا حسنافهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين ).
بـدون شـك ، هـر وجـدان بـيـدار، وعده هاى نيك الهى و مواهب عظيم و جاويدان او را بر بهرهگـيـرى چـنـد روز از نـعـمـتـهـاى فـانـى و لذات زودگـذر كـه بـهدنبال آن درد و رنج جاويدان است ترجيح مى دهد.
جمله (فهو لاقيه ) تاءكيدى است بر اينكه وعده الهى تخلف ناپذير است و بايد چنينبـاشـد، چـرا كه تخلف از وعده يا به خاطر جهل است يا عجز، كه هيچيك از آنها در ذات خداراه ندارد.
جـمـله (هـو يـوم القـيامة من المحضرين ) اشاره به احضار در محضر خداوند براى حساباعـمـال اسـت ، و بـعـضـى آن را بـه احـضـار در آتـش دوزخ ، تـفـسير كرده اند ولى تفسيراول مناسبتر است ، و به هر حال اين تعبير نشان مى دهد كه اين آلودگان با اكراه و بدونتمايل به اين صحنه كشانده مى شوند، و بايد هم چنين باشد، چرا كه وحشت حساب و كيفرتمام وجود آنها را فرا گرفته است .
تـعـبـيـر بـه حـيات دنيا كه بارها در سورههاى مختلف قرآن مجيد آمده اشاره به پستى اينزنـدگـى در مـقـايـسـه بـا (حـيـات آخـرت ) و زنـدگـى جـاويـدان وزوال نـاپـذيـر آن اسـت ، زيـرا دنـيـا از مـاده (دنـو) (بـر وزن غـلو) دراصـل بـه مـعـنى نزديكى در مكان يا زمان يا منزلت و مقام است ، سپس دنيا و ادنى گاه بهمـوجـودات كـوچـك كـه در دسـتـرس قـرار دارنـد، درمـقـابـل مـوجـودات بـزرگ اطـلاق شـده ، و گـاه در مـوضـوعـات پـسـت درمـقـابـل خوب و والا، و گاه به نزديك در مقابل دور اطلاق گرديده ، و از آنجا كه زندگىايـن جـهـان در بـرابـر جـهـان ديـگـر هم كوچك است و هم بيارزش و هم نزديك ، نام (حياتدنيا) كاملا متناسب آن است .
و بـه دنبال اين سخن ، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند صحنه هائىكه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه در مى آورد.
مـى گـويد: (روزى را به خاطر بياوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد: كجاهـسـتـنـد شـريـكـانـى كـه بـراى مـن مـى پـنـداشـتـيـد)؟! (و يـوم يـنـاديـهـمفيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون ).
بديهى است اين سؤ الى است توبيخى ، براى اينكه در قيامت كه روز كنار رفتن پرده هاو حـجـابـهـا اسـت نـه شـرك مـفـهـومـى دارد و نـه مـشـركـان بـر عـقيده خود باقيند، اين سؤال در حقيقت يكنوع سرزنش و مجازات است ، يكنوع توبيخ و عقوبت است .
امـا آنـها بجاى اينكه به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن در مى آيند و از آنها اظهارتـنـفـر و بيزارى مى كنند، زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاهمـقـدسينى همچون فرشتگان و مسيح ، و گاه جن و شياطين در اينجا گروه سوم به سخن مىآيـنـد كـه سخن آنها را در آيه بعد چنين مى خوانيم : گروهى از معبودان كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده ، مى گويند: پروردگارا! ما اين عابدان را گمراه كرديم ، آرى ما آنهارا گـمـراه كـرديـم هـمـانـگـونـه كـه خـود گـمـراه شـديـم (ولى آنـهـا بـهمـيـل خـويـش بـه دنبال ما آمدند) ما از آنها بيزارى مى جوئيم آنها ما را پرستش نمى كردندبـلكـه در حـقـيـقـت هـواى نـفـس خـويـش را مـى پـرسـتـيـدنـد(قـال الذيـن حق عليهم القول ربنا هؤ لاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا تبراءنا اليك ماكانوا ايانا يعبدون ).
بـنـابـرايـن آيـه فـوق شـبـيـه آيـه 28 سـوره يـونـس اسـت كـه مـى گـويـد: وقـال شـركـائهم ما كنتم ايانا تعبدون (معبودان در قيامت رو به سوى عبادت كنندگان خودمى كنند و مى گويند شما ما را پرستش نمى كرديد)! و به اين ترتيب معبودان اغواگر،هـمـچون فرعون و نمرود و شياطين و جن ، بيزارى و تنفر خود را از چنين عابدانى اعلام مىدارند، و به دفاع از خويش برمى خيزند، حتى گمراهى آنها را نيز از خود نفى مى كنند، ومى گويند: آنها به ميل خود به دنبال ما آمدند.
ولى بديهى است نه اين نفى اثرى دارد و نه آن بيزارى و تبرى ، و آنها در گناه عابدانخود قطعا شريك و سهيمند.
جالب توجه اين است كه در آن روز، هر يك از اين منحرفان خلافكار از ديگرى بيزارى مىجويند و هر كدام سعى دارند گناه خود را به گردن ديگرى افكند.
ايـن درسـت نـظير چيزى است كه نمونه كوچك آن را در دنيا با چشم خود مى بينيم كه جمعىدست به دست هم مى دهند تا امر خلافى مرتكب شوند، پس از دستگيرى و حضور در محضردادگـاه از يـكديگر بيزارى مى جويند، و گناه را به گردن ديگرى مى افكنند، اين است ،سرنوشت گروه گمراه و خلافكار در دنيا و آخرت .
هـمـانـگـونه كه در آيه 22 سوره ابراهيم مى خوانيم كه شيطان در روز قيامت به پيروانخـود مـى گـويـد: (مـن سـلطـه اى بـر شـمـا نـداشتم ، من تنها از شما دعوت كردم شما هممـشـتـاقانه اجابت كرديد مرا ملامت نكنيد خود را ملامت كنيد) و ما كان لى عليكم من سلطان الاان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم .
و در مـورد مـشـركان در آيه 30 سوره صافات مى خوانيم كه آنها به مناقشه با يكديگربـرمـى خـيـزنـد و هـر يـك ديگرى را مقصر مى شمرد، اما اغواگران صريحا در پاسخ مىگـويـنـد: (مـا بـر شما سلطه اى نداشتيم شما خود گروهى طغيانگر بوديد) و ما كانلكم علينا من سلطان بل كنتم قوما طاغين .
به هر حال به دنبال سؤ الى كه از آنها در باره معبودهايشان مى شود و آنها
در پـاسخ عاجز مى مانند، به آنان (گفته مى شود شما معبودهايتان را كه شريك خدا مىپـنـداشـتـيـد بـخـوانـيـد) تـا بـه يـارى شـمـا بـرخـيـزنـد! (وقيل ادعوا شركائكم ).

next page

fehrest page

back page