بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 16, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيه و ترجمه


فـلمـا قـضـى مـوسـى الاجـل و سـار بـاهـله انـس مـن جـانـب الطـور نـاراقال لاهله امكثوا انى انست نارا لعلى اتيكم منها بخبر اءو جذوة من النار لعلكم تصطلون(29)
فلما اءتاها نودى من شطى الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة اءن يا موسى انىاءنا الله رب العالمين(30)
و اءن اءلق عـصـاك فـلمـا راهـا تـهـتـزكـانـهـا جـان ولى مـدبـرا و لم يـعـقـب يـمـوسـىاءقبل و لا تخف انك من الامنين(31)
اسـلك يـدك فـى جـيـبـك تـخـرج بـيـضـاء مـن غـير سوء و اضمم اليك جناحك من الرهب فذنكبرهانان من ربك الى فرعون و ملايه انهم كانوا قوما فاسقين(32)
قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف اءن يقتلون(33)
و اءخـى هـارون هـو اءفـصـح مـنـى لسـانـا فـارسـله مـعـى ردء ايـصـد قنى انى اءخاف اءنيكذبون(34)
قـال سـنـشـد عـضـدك بـاخـيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما باياتنا اءنتما و مناتبعكما الغالبون(35)


ترجمه :
29 - هـنـگـامـى كـه مـوسى مدت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش (از مدين بهسـوى مـصر) حركت كرد از جانب طور آتشى ديد! به خانواده اش گفت : درنگ كنيد من آتشىديـدم ، مـى روم شـايـد خـبـرى بـراى شـمـا بـياورم ، يا شعله اى از آتش ، تا با آن گرمشويد.
30 - هـنـگـامـى كـه بـه سـراغ آتـش آمـد نـاگـهـان ازساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان !.
31 - عـصـايت را بيفكن ، هنگامى كه (عصا را افكند) نگاه كرد و ديد همچون مارى با سرعتحركت مى كند! ترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد! (به او گفتهشد) برگرد و نترس تو در امان هستى !
32 - دسـتـت را در گـريـبـانـت فـرو بـر، هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است وبـدون عـيـب و نـقص ، و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود،ايـن دو بـرهـان روشـن از پـروردگـارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست كه آنها قومفاسقى هستند.
33 - عـرض كـرد: پـروردگـارا مـن از آنـهـا يـك تـن را كـشـتـه ام مـى تـرسـم مـرا بـهقتل برسانند.
34 - و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر است ، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد
و مرا تصديق كند مى ترسم مرا تكذيب كنند.
35 - فرمود: بازوان تو را بوسيله برادرت محكم مى كنيم و براى شما سلطه و برترىقرار مى دهيم و به بركت آيات ما بر شما دست نمى يابند، شما و پيروانتان پيروزيد.
تفسير:
نخستين جرقه وحى !
در اينجا به هفتمين صحنه از اين داستان مى رسيم :
هـيـچـكـس دقـيـقـا نـمـى دانـد در ايـن ده سـال بـر مـوسـى چـه گـذشـت امـا بـدون شـك اين دهسـال از بـهـتـريـن سـالهاى عمر موسى بود، سالهائى گوارا، شيرين و آرامبخش سالهاىسازندگى و آمادگى براى يك ماموريت بزرگ .
در حـقـيقت ضرورت داشت كه موسى (عليه السلام ) يك دوران دهساله را در غربت و در كناريك پيامبر بزرگ بگذارند و شبانى كند، تا اگر خوى كاخنشينى بر فكر و جان او اثرگذاشته است به كلى شستشو شود، موسى بايد در كنار كوخنشينان باشد، از دردهاى آنهاآگاه گردد و براى مبارزه با كاخنشينان آماده شود.
از سوى ديگر موسى بايد زمان طولانى براى تفكر در اسرار آفرينش ، و خودسازى دراختيار داشته باشد، كجا بهتر از بيابان مدين ؟ و كجا بهتر از خانه شعيب بود؟
مـامـوريـت يـك (پـيـامـبر اولوا العزم ) ساده نيست كه به آسانى بتوان عهده دار آن شد،بـلكـه مـى تـوان گفت ماموريت موسى بعد از پيامبر اسلام در ميان پيامبران از يك نظر ازهـمـه سـنـگـيـنـتـر بـود، مـبـارزه بـا بـزرگترين جباران روى زمين كردن و به اسارت قومبـزرگى پايان بخشيدن ، و آثار فرهنگ اسارت را از روح آنها شستشو دادن كار آسانىنيست .
در تورات و همچنين در روايات اسلامى آمده كه شعيب براى قدردانى از زحمات موسى قرارگـذاشـتـه بـود گـوسـفـنـدانـى كـه با علائم مخصوصى متولد مى شوند به او ببخشد،اتـفـاقـا در آخـريـن سـال كـه مـوسى عزم داشت با شعيب خدا حافظى كند و به سوى مصربازگردد، تمام يا غالب نوزادان گوسفند با همان ويژگى متولد شدند. و شعيب نيز باكمال ميل آنها را به موسى داد.
بديهى است موسى به اين قانع نيست كه تا پايان عمر شبانى كند - هر چند محضر شعيببـراى او بـسـيـار مـغـتـنم بود - او بايد به يارى قوم خود بشتابد كه در زنجير اسارتگرفتارند و در جهل و نادانى و بيخبرى غوطه ورند.
او بـايـد بـه بـى عـدالتـيـهـا در مـصـر پـايـان بـخـشـد، بـتـهـا را بـشكند، طاغوتيان راذليـل ، و مـظـلومـان را بـه يارى خدا عزيز كند و يك احساس درونى موسى را به اين سفرتشويق مى كرد.
سرانجام اثاث و متاع و گوسفندان خود را جمع آورى كرد و بار سفر را بست .
ضـمـنـا از تـعـبير به (اهل ) كه در آيات متعددى از قرآن آمده استفاده مى شود كه موسىغير از همسرش در آنجا فرزند يا فرزندانى همراه داشت ، روايات اسلامى نيز اين معنى راتـاييد مى كند و در تورات در سفر خروج به آن تصريح شده است ، بعلاوه همسرش ‍ درآن موقع باردار بود.
او بـه هـنـگـام بـازگـشـت ، راه را گـم كـرد و شـايـد بـه ايـندليل بود كه براى گرفتار نشدن در چنگال متجاوزان شام از بيراهه مى رفت .
به هر حال قرآن در نخستين آيه مورد بحث مى گويد: (هنگامى كه موسى مدت خود را بهپـايـان رسـانـيـد و هـمـراه خـانواده اش حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد)! (فلما قضىموسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطور نارا).
(بـه خانواده اش گفت : همينجا درنگ كنيد، من آتشى ديدم ، مى روم شايد خبرى براى شمابـيـاورم ، يـا شـعـله اى از آتـش ، تـا بـا آن گـرم شـويـد)(قال لاهله امكثوا انى آنست نارا لعلى آتيكم منها بخبر او جذوة من النار لعلكم تصطلون ).
(آنـسـت ) از ماده (ايناس ) به معنى مشاهده كردن و ديدن تواءم با يكنوع آرامش و انساست ، (جذوة ) به معنى قطعه اى از آتش است ، و بعضى گفته اند به قطعه بزرگىاز هيزم گفته مى شود.
از جمله (آتيكم بخبر) (خبرى بياورم ) استفاده مى شود كه او راه را گم كرده بود، و ازجمله (لعلكم تصطلون ) بدست مى آيد كه شبى بود سرد و ناراحت كننده .
در آيه سخنى از وضع همسر موسى به ميان نيامده ، ولى مشهور در تفاسير و روايات ايناسـت كه او باردار بود و در آن لحظه درد زائيدن به او دست داد، و موسى از اين نظر نيزنگران بود.
(هنگامى كه به سراغ آتش آمد (ديد آتشى است نه همچون آتشهاى ديگر خالى از حرارتو سـوزنـدگـى ، يـكـپـارچـه نـور و صـفـا، در هـمـيـنحـال كـه مـوسـى سـخـت در تـعـجـب فـرو رفـتـه بـود) نـاگـهـان ازساحل راست وادى در آن سرزمين بلند و پر بركت از ميان يك درخت ندا داده شد كه اى موسىمنم خداوند پروردگار عالميان )! (فلما اتاها نودى من شاطى ء الوادى الايمن فى البقعةالمباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ).
(شـاطـى ء) بـه مـعـنـى سـاحـل و (وادى ) بـه مـعـنـى (دره ) يـا(محل عبور سيلاب )
و (ايـمن ) به معنى راست و صفت است براى (شاطى ) و (بقعه ) به معنى قطعهزمينى است كه نسبت به اطرافش مشخص ‍ است .
بـدون شـك خـداونـد قدرت دارد امواج صوتى را در هر چيز بخواهد بيافريند در اينجا درمـيان درخت ايجاد كرد، چرا كه مى خواهد با موسى سخن بگويد، و موسى جسم است و داراىگـوش ، و نـيـازمـنـد بـه امـواج صـوتـى ، البته بسيارى اوقات پيامبران از طريق الهامدرونـى وحـى را مـى گـرفـتـنـد، و گـاه در خـواب ، ولى گاهى نيز از طريق شنيدن امواجصـوتـى بـوده اسـت ، و بـه هر حال به هيچوجه جاى اين توهم نيست كه براى خدا جسمىقائل شويم .
در بـعـضـى از روايـات آمـده كه موسى هنگامى كه نزديك آتش رسيد دقت كرد ديد از درونشاخه سبزى آتش مى درخشد، و لحظه به لحظه پرفروغتر و زيباتر مى شود با شاخهكوچكى كه در دست داشت خم شد تا كمى از آن بر گيرد، آتش به سوى او آمد وحشت كرد وعـقـب رفـت ! گـاه او بـه سـوى آتـش مـى آمـد و گـاه آتـش به سوى او كه ناگهان ندائىبـرخـاسـت و بـشـارت وحـى بـه او داد، و بـه ايـن تـرتـيـب از قـرائن غـيـرقابل انكار براى موسى روشن شد كه اين ندا نداى الهى است و نه غير آن .
امـا بـا تـوجـه بـه مـامـوريـت بـزرگ و سـنگينى كه موسى بر عهده دارد بايد معجزاتىبزرگ به تناسب آن از سوى خدا در اختيارش قرار داده شود كه به دو قسمت مهم آن در اينآيات اشاره شده است :
نخست اينكه (به موسى ندا داده شد كه عصايت را بيفكن ، و موسى عصا را افكند، هنگامىكـه بـه آن نـگـاه كـرد ديـد هـمـچـون مارى است كه با سرعت و شدت حركت مى كند، موسىترسيد و به عقب برگشت و حتى پشت سر خود را نگاه نكرد)! (و ان الق عصاك فلما رآهاتهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ).
روزى كـه مـوسـى ايـن عصا را براى خود انتخاب كرد تا هنگام خستگى بر آن تكيه كند وبـراى گـوسـفـنـدان برگهاى درختان را بريزد باور نمى كرد كه در درونش چنين قدرتبـزرگـى به فرمان خدا نهفته باشد، و اين عصاى ساده چوپانى كاخهاى بيدادگران رابـلرزه درآورد، و چـنـيـن اسـت مـوجـودات ايـن جـهان كه گاه در نظر ما كوچكند اما استعدادهاىبزرگى در درون نهفته دارند كه به فرمان خدا آشكار مى گردد.
در ايـن هـنـگام بار ديگر موسى ندا را شنيد كه به او مى گويد: (برگرد و نترس تودر امان هستى )! (اقبل و لا تخف انك من الامنين ).
(جان ) در اصل به معنى موجود ناپيدا است و به مارهاى كوچك (جان ) گفته مى شودچون به صورت ناپيدائى از لابلاى علفها و شيارهاى زمين مى گذرند البته در بعضىديـگـر از آيـات قرآن تعبير به (ثعبان مبين ) (اژدهاى آشكار) شده است (سوره اعراف -107 و شعراء - 32) و سابقا گفته ايم اين تفاوت تعبيرها ممكن است بيانگر حالات مختلفآن مـار بـاشـد كـه در آغـاز كـوچـك بـود، و بـعـد بـه صورت اژدهائى عظيم درمى آمد، ايناحـتـمـال نـيـز وجـود دارد كـه مـوسـى نـخـستين بار كه در وادى طور آن را ديد به صورتكوچكترى بود و در مراحل بعد بزرگتر.
بـه هـر حال موسى مى بايست به اين حقيقت آشنا شود كه در محضر پروردگار امنيت مطلقحكمفرما است ، آنجا جاى ترس و خوف نيست .
مـعـجـزه نـخـسـتـين آيتى از وحشت بود، سپس به او دستور داده مى شود كه به سراغ معجزهديـگـرش بـرود كـه آيـتـى از نـور و امـيـد اسـت و مـجـمـوع آن دو تـركـيبى از (انذار) و(بشارت ) خواهد بود، به او فرمان داده شد (دست خود را در - گريبانت كن و بيرونآور، هـنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است ، بدون عيب و نقص ) (اسلك يدك فىجيبك تخرج بيضاء من غير سوء).
ايـن سـفـيـدى و درخـشـندگى بر اثر بيمارى برص و مانند آن نبود، نورى بود الهى كهكاملا تازگى داشت .
مشاهده اين خارق عادات عجيب ، در آن شب تاريك و در آن بيابان خالى ، موسى را سخت تكانداد، و بـراى ايـنـكـه آرامـش خويش را باز يابد دستور ديگرى به او داده شد و دستور اينبود: (دستهايت را بر سينه ات بگذار تا قلبت آرامش خود را باز يابد) (و اضمم اليكجناحك من الرهب ).
بعضى نيز گفته اند اين جمله كنايه از لزوم قاطعيت و عزم راسخ در اداى مسئوليت رسالتو عدم ترس و وحشت از هيچ مقام و هيچ قدرت است .
بـعـضـى نـيـز احـتـمـال داده انـد كـه مـوسـى هـنـگـامـى كـه عـصـاتـبـديل به مار شد دست خود را گشود تا از خويشتن دفاع كند اما خداوند به او دستور داددستت را جمع كن و نترس نيازى به دفاع نيست !.
تـعـبـيـر (جـنـاح ) (بـال ) بجاى دست ، تعبير زيبائى است كه شايد هدف از آن تشبيهحـالت آرامـش انـسـان بـه حـالت پـرنـده اى بـاشـد كـه بـه هـنـگـام مـشـاهـده امـر وحـشتناكبـال و پـر مـى زنـد امـا وقـتـى آرامـش خـود را بـاز يـافـتبال و پر خود را جمع مى كند.
سپس همان ندا به موسى گفت : (اين دو دليل روشن از پروردگارت به سوى فرعون واطـرافـيـان او اسـت كـه آنـهـا قـوم فـاسـقـى بوده و هستند) (فذانك برهانان من ربك الىفرعون و ملائه انهم كانوا قوما فاسقين ).
آرى ايـن گـروه از طـاعـت پـروردگـار خارج شده اند، و طغيان را به حد اعلى رسانده اند،وظيفه تو است كه آنها را نصيحت كنى و اندرز گوئى ، و اگر مؤ ثر نشد با آنها مبارزهنمائى .
در ايـنـجـا مـوسى (عليه السلام ) به ياد حادثه مهم زندگيش در مصر افتاد، حادثه كشتنمرد قبطى و بسيج نيروهاى فرعونى براى تلافى خون او، گرچه موسى به خاطر
حـمـايـت مـظـلومـى با اين ظالم گلاويز شده بود ولى اينها در منطق فرعون معنى نداشت اوهـنـوز هـم تـصـمـيـم دارد اگـر مـوسـى را پـيـدا كـنـد بـدون چـون و چـرا بـهقتل برساند.
لذا در ايـنـجـا (عـرض مـى كند: پروردگارا! من از آنها يكنفر را كشته ام ، مى ترسم بهتـلافـى خـون او مـرا بـه قـتـل بـرسـانـنـد و ايـن مـامـوريـت نـاتـمـام بـمـانـد)(قال رب انى قتلت منهم نفسا فاخاف ان يقتلون ).
از ايـن گـذشته من تنها هستم و زبانم آنقدر فصيح نيست ، (برادرم را نيز با من بفرستكـه زبـانـش از من گوياتر است ، تا مرا يارى و تصديق كند، من از اين بيم دارم كه تنهابـمانم و تكذيبم كنند) (و اين كار بزرگ به انجام نرسد) (و اخى هارون هو افصح منىلسانا فارسله معى ردا يصدقنى انى اخاف ان يكذبون ).
(افـصـح ) از ماده (فصيح ) در اصل به معنى خالص بودن چيزى است ، و به سخنخـالص و گـويـا كـه خـالى از هـر گـونـه حـشـو و زوائد باشد فصيح گفته مى شود و(ردء) به معنى معين و ياور است .
به هر حال از آنجا كه اين ماموريت بسيار بزرگ و سنگين بود و موسى مى خواست هرگزبا شكست مواجه نشود اين تقاضا را از خداوند بزرگ كرد.
خداوند نيز دعوت او را اجابت كرد، و به او اطمينان كافى داد و فرمود: (ما بازوان تو رابـه وسـيـله بـرادرت (هـارون ) مـحـكـم مـى كـنـيـم )(قال سنشد عضدك باخيك ).
(و بـراى شـمـا در تـمـام مـراحـل سـلطـه و بـرتـرى قـرار مـى دهـيـم ) (ونجعل لكما سلطانا).
كاملا مطمئن باشيد، (آنها هرگز به شما دست پيدا نمى كنند، و به بركت
آيـات بـه شـمـا دسـت نـمـى يـابـند و بر شما پيروز نمى شوند) (فلا يصلون اليكماباياتنا).
بلكه (شما و پيروانتان غالب و پيروزيد) (انتما و من اتبعكما الغالبون ).
چـه نـويـد بزرگى ؟ و چه بشارت عظيمى ؟ نويد و بشارتى كه قلب موسى را گرم وعـزم او را جـزم و اراده او را مـحـكم و آهنين ساخت كه اثرات روشن آن را در فرازهاى آينده ازاين داستان خواهيم ديد.
آيه و ترجمه


فلما جاءهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى و ما سمعنا بهذا فى ءابائناالاولين(36)
و قـال مـوسـى ربـى اءعـلم بـمـن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار انه لا يفلحالظالمون(37)


ترجمه :
36 - هـنـگامى كه موسى با معجزات روشن ما به سراغ آنها آمد گفتند: اين چيزى جز سحرنيست كه به دروغ به خدا بسته شده ، ما هرگز چنين چيزى در نياكان خود نشنيده ايم !
37 - مـوسـى گـفـت : پـروردگـار مـن از حـالكـسـانـى كـه هدايت را از نزد او آورده اند، و كسانى كه سرانجام سراى دنيا و آخرت از آنآنهاست آگاهتر است ، مسلما ظالمان رستگار نخواهند شد.
تفسير:
موسى در برابر فرعون
در اينجا با هشتمين صحنه از اين ماجراى بزرگ روبرو مى شويم .
مـوسـى (عليه السلام ) فرمان نبوت و رسالت در آن شب تاريك و در آن سرزمين مقدس ازخـداونـد دريـافت نمود، به مصر آمد و برادرش هارون را با خبر ساخت و پيام اين رسالتبـزرگ را بـه او رسانيد، هر دو به سراغ فرعون رفتند، و بعد از زحمت زياد توانستندبـا شـخـص او روبرو شوند، در حالى كه اطرافيان و خاصانش گرداگرد او را گرفتهبـودنـد، مـوسـى (عـليـه السـلام ) دعـوت الهـى را به آنها ابلاغ كرد، اكنون ببينيم عكسالعمل آنها در برابر پيام حق چه بود؟
قـرآن در نـخستين آيات مورد بحث مى گويد: (هنگامى كه موسى با معجزات روشن ما بهسـراغ آنـها آمد، آنها گفتند: اين چيزى جز سحر نيست كه به دروغ به خدا بسته شده است)! (فلما جائهم موسى باياتنا بينات قالوا ما هذا الا سحر مفترى ).
(مـا هـرگـز چـنـيـن چـيـزى را در نـيـاكان خود نشنيده ايم )! (و ما سمعنا بهذا فى آبائناالاولين ).
آنـهـا در بـرابـر مـعـجـزات بـزرگ مـوسـى بـه هـمـان حـربـه اىمـتـوسـل شـدند كه همه جباران و گمراهان در طول تاريخ در برابر معجزات انبياء به آنمـتـوسـل مـى شدند حربه سحر، چرا كه آن خارق عادت بود و اين هم خارق عادت ، لكن اينكجا و آن كجا)؟!
ساحران ، افراد منحرف و دنياپرستى هستند كه اساس كارشان بر تحريف حقايق است ، وبـا ايـن نـشانه به خوبى مى توان آنها را شناخت ، در حالى كه دعوت انبياء و محتواى آنگواه صدق معجزات آنها است .
وانـگـهـى سـاحـران چـون بـه نـيـروى بـشـرى مـتـكى هستند هميشه كارشان محدود است ، اماپيامبران كه از نيروى الهى بهره مى گيرند، معجزاتشان عظيم و نامحدود.
تعبير به (آيات بينات ) كه اشاره به معجزات موسى است از اين جهت به صيغه جمعآمـده كـه مـمـكـن اسـت مـوسى علاوه بر اين دو معجزه ، معجزات ديگرى هم به آنها ارائه دادهبـاشـد، و يـا هـر يـك از ايـن دو مـعـجـزه خـود تـركـيـبـى از مـعـجـزه هـاى مـتـعـدد بـوده :تـبـديـل شـدن عـصـا بـه مـار عـظـيـم مـعـجـزهـاى اسـت ، و بـازگـشـت آن بـهحـال اول مـعـجـزه اى ديگر، و همچنين درخشندگى دست موسى در يك لحظه معجزه اى است ، وبازگشتش به حال اول معجزهاى ديگر!.
تـعبير به (مفترى ) از ماده (فريه ) به معنى تهمت و دروغ از اين نظر است كه مىخواستند بگويند: موسى اين نسبت را به دروغ بر خدا بسته !
تـعـبـيـر بـه ايـنـكـه مـا هـرگـز چـنـيـن چـيـزى را در نـيـاكـان خـود نـشـنـيـده ايـم بـا اينكهقبل از موسى ، آوازه دعوت نوح و ابراهيم و يوسف در آن سرزمين پيچيده بود يا به خاطرفـاصـله زيـاد و بـعـد عـهد و يا به خاطر اين است كه مى خواهند بگويند نياكان ما نيز درمقابل چنين دعوتهائى هرگز تسليم نشده اند.
امـا مـوسـى در پـاسـخ آنـهـا بـا لحـن تـهـديـدآمـيـزى چـنـيـن (گـفـت : پـروردگـار مـن ازحـال كـسـانـى كه هدايت را از نزد او براى مردم مى آورند آگاهتر است ، و همچنين از كسانىكـه سـرانـجـام سـراى دنـيـا و آخـرت از آنـهـا اسـت ) (وقال موسى ربى اعلم بمن جاء بالهدى من عنده و من تكون له عاقبة الدار).
اشـاره بـه ايـنكه خدا به خوبى از حال من آگاه است ، هر چند شما مرا متهم به دروغ كنيد،چـگـونـه مـمـكـن است خدا چنين خارق عادتى در اختيار دروغگوئى قرار دهد كه مايه گمراهىبـنـدگـانـش شـود، ايـنـكـه خـدا بـاطـن مـرا مـى دانـد و ايـن امـكـان را بـه مـن داده بـهـتـريندليل بر حقانيت دعوت من است .
از اين گذشته دروغگو تنها مدت كوتاهى مى تواند به كار خود ادامه دهد و عاقبت پرده ازروى اعـمـالش برداشته مى شود، شما منتظر بمانيد تا ببينيم عاقبت كار و پيروزى از آنكيست ، و شكست از آن كى ؟
مـطـمـئن باشيد اگر من دروغگو باشم ظالم هستم ، (و ظالم هرگز رستگار نخواهد شد)(انه لا يفلح الظالمون ).
ايـن تـعبير شبيه تعبير ديگرى است كه در آيه 69 سوره طه آمده است : و لا يفلح الساحرحيث آتى : (ساحر هر كجا برود رستگار نخواهد شد)!
ايـن جـمـله ضمنا ممكن است اشاره اى به وضع فرعونيان لجوج و مستكبر باشد كه شما ازوضـع معجزات من به حقانيت دعوتم پى برده ايد اما ظالمانه با من مخالفت مى كنيد، ولىبدانيد پيروز نخواهيد شد و عاقبت از آن من است نه از
آن شما.
تـعـبير به (عاقبة الدار) ممكن است اشاره به سرانجام دار دنيا يا دار آخرت و يا هر دوباشد، البته معنى سوم جامعتر و مناسبتر به نظر مى رسد.
موسى با اين بيان منطقى و مؤ دبانه شكست و ناكامى آنها را در اين دنيا و جهان ديگر بهآنها گوشزد كرد.
آيه و ترجمه


و قـال فـرعـون يـا ايـهـا المـلا مـا عـلمـت لكـم مـن اله غـيـرى فاوقد لى يا هامان على الطينفاجعل لى صرحا لعلى اءطلع الى اله موسى و انى لا ظنه من الكاذبين(38)
و استكبر هو و جنوده فى الا رض بغير الحق و ظنوا اءنهم الينا لا يرجعون(39)
فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين(40)
و جعلناهم اءئمة يدعون الى النار و يوم القيمة لا ينصرون(41)
و اءتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين(42)


ترجمه :
38 - فـرعـون گـفـت : اى جمعيت (درباريان !) من خدائى جز خودم براى شما سراغ ندارم !(امـا بـراى تـحـقـيـق بـيـشـتـر) اى هـامـان آتـشـى بـرگل بيفروز! (و آجرهاى محكم بساز) و براى من برج بلندى ترتيب ده ، تا از خداى موسىخبر گيرم هر چند من گمان مى كنم او از دروغگويان است !
39 - (سـرانـجام ) فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين استكبار كردند، و پنداشتند بهسوى
ما باز نمى گردند.
40 - مـا نـيـز او و لشـكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم ، اكنون بنگر پايان كارظالمان چه شد؟
41 - و مـا آنـهـا را پـيـشـوايـانـى كـه دعوت به آتش (دوزخ ) مى كنند قرار داديم ، و روزرستاخيز يارى نخواهند شد.
42 - در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و روز قيامت از زشت رويانند.
تفسير:
ببين سرانجام كار ظالمان چه شد؟!
در ايـنـجـا بـا نهمين صحنه از اين تاريخ پرماجرا و آموزنده مواجه مى شويم و آن صحنهسازى فرعون بوسيله ساختن برج معروفش ‍ براى بيرون كردن موسى از ميدان است .
مـى دانيم يكى از سنتهاى سياستبازان كهنه كار اين است كه هرگاه حادثه مهمى بر خلافمـيـل آنـهـا واقـع شـود براى منحرف ساختن افكار عمومى از آن فورا دست به كار آفريدنصـحـنـه تـازه اى مـى شـونـد كـه افـكار توده ها را به خود جلب و از آن حادثه نامطلوبمنحرف و منصرف كنند.
بـه نـظـر مـى رسد كه داستان ساختن برج عظيم بعد از ماجراى مبارزه موسى با ساحرانبوده ، چرا كه از سوره مؤ من در قرآن مجيد استفاده مى شود كه اين كار در هنگامى بود كهفـرعـونـيـان نـقـشـه قـتـل مـوسـى را مـى كـشـيـدنـد، و مـؤ مـنآل فـرعـون بـه دفـاع از او بـرخـاسـتـه بـود. و مـى دانـيـمقـبـل از مـبـارزه موسى (عليه السلام ) با ساحران چنين سخنى در كار نبود، بلكه برنامهتـحـقـيـق در باره موسى و كوبيدن او از طريق ساحران در جريان بود. و از آنجا كه قرآنمجيد جريان مبارزه موسى را با ساحران در سوره هاى طه و اعراف و يونس و شعراء بيانكرده است در اينجا از بيان آن صرفنظر نموده ، تنها به مساءله بناى برج پرداخته كهتنها در اين سوره و سوره مؤ من مطرح شده است .
بـه هـر حـال آوازه پـيـروزى موسى (عليه السلام ) بر ساحران در سراسر مصر پيچيد،ايمان آوردن ساحران به موسى نيز مزيد بر علت شد، موقعيت حكومت فرعونيان سخت بهخـطـر افـتـاد احـتمال بيدار شدن توده هاى در بند بسيار زياد بود، بايد افكار عمومى رابـه هـر قـيمتى كه هست از اين مساءله منحرف ساخت و يك سلسله مشغوليات ذهنى كه در عينحـال تـواءم بـا بـذل و بـخـشـش دسـتـگـاه حـكـومـت بـاشـد و مـردم را بـتـوانـداغفال و تحميق كند فراهم ساخت .
فرعون در اين زمينه به مشورت نشست ، و در نتيجه فكرش به چيزى رسيد كه در نخستينآيه مورد بحث آمده است : (فرعون گفت : اى گروه اطرافيان و درباريان ! من خدائى غيراز خودم براى شما سراغ ندارم )! (و قال فرعون يا ايها الملا ما علمت لكم من اله غيرى ).
خداى زمينى مسلما منم ! و اما خداى آسمان دليلى بر وجود او در دست نيست ، اما من احتياط را ازدسـت نـمـى دهـم و بـه تحقيق مى پردازم ! سپس رو به وزيرش هامان كرد گفت : (هامان !آتشى برافروز بر خشتها) (و آجرهاى محكمى بساز) (فاوقد لى يا هامان على الطين ).
(سـپـس قـصـر و برجى بسيار مرتفع براى من بساز، تا بر بالاى آن روم ، و خبرى ازخـداى مـوسـى بـگـيـرم !، هـر چند من باور نمى كنم او راستگو باشد، و فكر مى كنم او ازدروغگويان است )! (فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين).
چـرا فـرعـون نـامـى از آجـر نـبـرد و بـا جـمـله آتـشـى بـرگـل (خـشـت ) بيفروز قناعت كرد؟ بعضى مى گويند دليلش اين است كه تا آن زمان ساختنآجـر مـعـمـول نـشـده بـود، و ايـن كـار بـه ابـتكار فرعونيان صورت گرفت در حالى كهبعضى ديگر معتقدند اين طرز بيان يكنوع بيان متكبرانه و موافق سنت جباران بوده است .
بعضى نيز گفته اند كلمه (آجر) تعبير فصيحى نيست كه قرآن آن را به كار
برد، لذا بجاى آن چنين تعبيرى را آورده است .
در ايـنـجـا جـمـعـى از مـفـسـران مـانـند (فخر رازى ) و (آلوسى ) به بيان اين سخنپـرداخـتـه انـد كـه آيـا بـه راسـتى فرعون اين دستور خود را در زمينه ساختن كاخ آسمانخراشش عملى ساخت يا نه ؟
ظـاهـرا چـيـزى كـه فكر اين مفسران را به خود مشغول داشته اين است كه به هيچ حساب اينكار عاقلانه نبوده است ، مگر مردم بالاى كوهها نرفته بودند و منظره آسمان را همانگونهكـه بـر روى زمـيـن اسـت نـديـده بـودنـد؟ كـاخى كه به دست بشر ساخته مى شود از كوهمـرتـفـعـتـر اسـت ؟ كـدام احـمق باور مى كرد كه از بالاى چنين كاخى بتوان به آسمان دستيافت ؟!
ولى آنـها كه چنين مى انديشند از اين نكته غافلند كه اولا سرزمين مصر كوهستانى نبود، واز ايـن گـذشـتـه سـاده لوحى توده هاى مردم آن زمان را فراموش كرده اند كه چگونه ممكنبـود آنـهـا را با اين مسائل اغفال كرد و فريب داد؟ حتى در عصر و زمان ما كه به اصطلاحعصر علم و دانش است مسائلى مى بينيم كه شباهت به اين فريب و نيرنگها دارد.
به هر حال طبق بعضى از تواريخ ، (هامان ) دستور داد تا زمين وسيعى براى اين كاخو بـرج بـلنـد در نـظـر گـيـرنـد، و پـنـجـاه هـزار مـرد بـنـاء و مـعـمـار بـراى ايـن كـارگـسـيـل داشـت ، و هـزاران نـفـر كـارگـر بـراى فـراهـم آوردنوسـائل كـار مـامـور كـرد، درهـاى خـزانـه را گـشـود وامـوال زيـادى در اين راه مصرف كرد و كارگران زيادى به كار گمارد، به طورى كه درهمه جا سر و صداى اين برج عظيم پيچيد.
هـر قـدر ايـن بـنا بالاتر و بالاتر مى رفت ، مردم بيشتر به تماشاى آن مى آمدند، و درانتظار اين بودند كه فرعون با اين بنا چه خواهد كرد.
بنا بقدرى بالا رفت كه بر تمام اطراف مسلط شد، بعضى نوشته اند معماران آنرا چنانساختند كه از پله هاى مارپيچ آن مرد اسب سوارى مى توانست بر فراز برج
قرار گيرد!
هـنـگامى كه ساختمان به اتمام رسيد، و بيش از آن توان بالا بردن آن را نداشتند، روزىفـرعـون بـا تـشـريـفاتى به آنجا آمد، و شخصا از برج عظيم بالا رفت هنگامى كه برفـراز برج رسيد نگاهى به آسمان كرد و منظره آسمان را همانگونه ديد كه از روى زمينصاف معمولى مى ديد، كمترين تغيير و دگرگونى وجود نداشت !.
مـعـروف اسـت تـيـرى به كمان گذاشت به آسمان پرتاب كرد تير بر اثر اصابت بهپـرنـده اى ، و يـا طبق توطئه قبلى خودش خون آلود بازگشت فرعون از آنجا پائين آمد وبه مردم گفت : برويد و فكرتان راحت باشد خداى موسى را كشتم !.
حتما گروهى از ساده لوحان و مقلدان چشم و گوش بسته حكومت وقت اين خبر را باور كردندو در هـمـه جـا پـخـش نـمـودنـد، و از آن سـرگـرمـى تـازه اى بـراىاغفال مردم مصر ساختند.
اين را نيز نقل كرده اند كه اين بنا دوامى نياورد (و طبعا هم نبايد دوام بياورد) آرى اين بنادر هـم شـكـسـت و ويـران شـد و گـروهـى را از مـيـان بـرد، و در ايـنـجـا داسـتانهاى ديگرىنـقـل كـرده انـد كـه چـون اصـالت آنـهـا روشـن نـبـود ازنقل آنها صرفنظر شد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه فرعون در اين سخنش (ما علمت لكم من اله غيرى ) (من غير از خودمخـدائى بـراى شـمـا سراغ ندارم !) نهايت شيطنت را به خرج مى دهد الوهيت خود را مسلم مىشمرد و بحث را تنها در اين قرار مى دهد آيا غير از او خداى ديگرى هست يا نه ؟!
سپس به خاطر عدم وجود دليل آن را نيز نفى مى كند.
و در مرحله سوم براى اقامه دليل بر عدم وجود خدائى ديگر داستان برج
عظيم را به ميان مى آورد!
همه اينها نشان مى دهد كه او به خوبى مطالب را مى دانست ، اما براى تحميق مردم مصر وحفظ موقعيت خويش با الفاظ بازى مى كرد.
قـرآن سـپـس بـه اسـتـكـبار فرعون و فرعونيان و عدم تسليم آنها در برابر (مبدء) و(مـعـاد) كـه ريـشـه جـنـايـات آنـهـا نـيـز از انـكـار هـمـيـن دواصـل سـرچشمه مى گرفت پرداخته چنين مى گويد: (فرعون و لشكريانش به ناحق درزمين استكبار كردند (و خدا را كه آفريننده بزرگ زمين و آسمان است انكار نمودند) و گمانكـردنـد كـه قيامتى در كار نيست ، و به سوى ما باز نمى گردند) (و استكبر هو و جنودهفى الارض بغير الحق و ظنوا انهم الينا لا يرجعون ).
انـسـان ضـعـيفى كه گاهى قادر به دور كردن پشه اى از خود نيست ، و گاه يك موجود ذرهبـيـنـى بـه نـام مـى كـرب نـيرومندترين افراد او را به زير خاك مى فرستد چگونه مىتواند خود را بزرگ معرفى كند و دعوى الوهيت نمايد؟!
در حديث معروف قدسى آمده است كه خداوند مى فرمايد: الكبرياء ردائى ، و العظمة ازارى، فمن نازعنى واحدا منهما القيته فى النار!:
(بزرگى رداى من است و عظمت لباسى است كه به قامت كبريائى من دوخته شده ، هر كسدر اينها با من منازعه كند او را به دوزخ مى افكنم )!.
بـديـهـى اسـت خـدا نـيـازى بـه ايـن تـوصـيـفـها ندارد مهم اين است كه طغيانگرى انسان وجنايتگرى او زمانى شروع مى شود كه خود را گم مى كند و باد كبر و غرور مغز او را پرسازد.
اما ببينيم سرانجام اين كبر و غرور به كجا رسيد، قرآن مى گويد: (ما او و لشكريانشرا گرفتيم و در دريا پرتاب كرديم )! (فاخذناه و جنوده فنبذناهم فى اليم ).
آرى مـرگ آنـهـا را بـه دسـت عـامـل حـيـاتـشـان سـپـرديـم ، ونـيـل را كـه رمـز عـظـمـت و قـدرت آنـهـا بـود بـه گـورسـتـانـشـانمبدل ساختيم !
جالب اينكه تعبير به (نبذناهم ) مى كند از ماده (نبذ) (بر وزن نبض ) كه به معنىدور افـكـنـدن اشياء بى ارزش و بيمقدار است راستى انسان خودخواه مستكبر و جانى و جبارچـه ارزشـى مـى تـواند داشته باشد؟، آرى ما اين موجودات بى ارزش را از جامعه انسانىطرد كرديم و صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك ساختيم .
و در پايان آيه روى سخن را به پيامبر اسلام كرده مى فرمايد: (ببين عاقبت كار ظالمانچگونه بود)؟ (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين ).
اين نگاه با چشم ظاهر نيست كه با چشم دل است ، و اين تعبير مخصوص ظالمان ديروز نيستكه ستمگران امروز نيز سرنوشتى جز اين ندارند!
بعد مى افزايد (ما آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه دعوت به دوزخ مى كنند وروز قـيـامـت هـيـچـكـس بـه يـارى آنها نمى آيد)! (و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يومالقيامة لا ينصرون ).
ايـن تـعـبير براى بعضى از مفسران مشكلى ايجاد كرده كه چگونه ممكن است خداوند كسانىرا پـيـشـوايـان باطل قرار دهد؟ كار او دعوت به خير و مبعوث ساختن امامان و پيشوايان حقاست نه باطل .
ولى ايـن مـطـلب پـيـچـيـده اى نـيـسـت ، زيـرا اولا: آنـهـا سـردسـتـه دوزخيانند و هنگامى كهگروههائى از دوزخيان به سوى آتش حركت مى كنند آنها پيشاپيش
آنـان در حـركـتـنـد، هـمـانـگـونـه كـه در ايـن جـهـان ائمـهضـلال بودند در آنجا نيز پيشوايان دوزخند كه آن جهان تجسم بزرگى است از اين جهان!.
ثـانـيـا: ائمـه ضلال بودن در حقيقت نتيجه اعمال خود آنها است ، و مى دانيم تاثير هر سبببـه فـرمـان خـدا اسـت آنها خطى را پيش گرفتند كه به امامت گمراهان منتهى مى شد، اينوضع آنها در رستاخيز.
باز براى تاءكيد بيشتر قرآن چهره آنها را در دنيا و آخرت چنين ترسيم مى كند: (در ايندنـيا لعنتى پشت سر لعنت نصيب آنها كرديم ، و در روز قيامت آنها از زشت چهرگان و سيهرويانند) (و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين ).
لعنت خدا كه همان طرد از رحمت است ، و لعنت فرشتگان و مؤ منان كه نفرين است هر صبح وشـام و هر وقت و بى وقت نثار آنها مى شود، گاهى در عموم لعن ظالمان و مستكبران داخلند،و گاه بالخصوص مورد لعن و نفرين واقع مى شوند، زيرا هر كس تاريخ آنها را ورق مىزند بر آنها لعن و نفرين مى فرستد!
بـه هـر حـال ايـن زشـت سـيـرتـان ايـن جـهـان زشـت صورتان آن جهانند كه آن روز (يومالبروز) و روز كنار رفتن پرده ها است !
نكته :
امامان (نور) و (نار)
در منطق قرآن ما دو گونه (امام ) داريم : امامى كه پيشواى متقين در مسير
هدايت است ، چنانكه در سوره انبياء آيه 73 در باره گروهى از پيامبران چنين مى خوانيم : وجـعـلنـاهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة وكـانـوا لنـا عـابدين : (آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مىكردند، و انجام كارهاى نيك و برپا داشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنهاتنها مرا پرستش مى كردند).
ايـنها امامانى بودند با برنامه هاى روشن زيرا توحيد خالص و دعوت به خير و نيكى وحـق و عـدالت ، مـتـن برنامه آنها را تشكيل مى داد، اينها امامان نورند كه خط آنها در سلسلهانبياء و اوصياء تا پيامبر خاتم و اوصيايش تداوم يافته .
و امامانى كه رهبران ضلال و گمراهى هستند و به تعبير آيات مورد بحث ائمه نارند.
از ويـژگـيـهـاى ايـن دو گـروه از پـيـشـوايـان ، آنچنان كه در حديثى از امام صادق (عليهالسـلام ) آمـده اسـت ، ايـن اسـت كـه : (گـروه اول فـرمـان خـدا را بـر فـرمان خلق و ارادهخـودشـان مـقـدم مـى شـمـرنـد، و حكم او را برترين احكام مى دانند، در حالى كه گروه دومفـرمـان خـويـش را بـر فـرمـان خـدا مـقـدم مـى دارنـد و حـكـم خـويـش راقبل از حكم او مى شمرند).
و با اين معيار شناخت اين دو گروه از امامان بسيار روشن خواهد بود!
در روز رسـتـاخـيـز كـه صـفـوف از هـم مـشـخـص مـى شـود هـر گـروهـىبـدنـبـال امـامشاناند ناريان ، ناريان را طالبند، و نوريان ، نوريان را چنانكه قرآن مىگـويد: (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ): (آن روز روزى است كه هر گروهى را به نامامامشان دعوت مى كنيم ) (اسراء - 71).
بـارهـا گـفـتـه ايـم رسـتاخيز تجسمى است عظيم از اين جهان كوچك و آنها كه در اينجا بهامامى دل بسته اند و در خط او گام برمى دارند در آنجا نيز در خط او
هستند!
(بـشـر بـن غـالب ) از امـام (ابـو عـبـدالله الحـسـيـن ) (عـليـه السـلام ) چـنـيـننـقـل مى كند كه من از تفسير آيه يوم ندعوا كل اناس بامامهم از آنحضرت پرسيدم فرمود:امام دعا الى هدى فاجابوه اليه ، و امام دعا الى ضلالة فاجابوه اليها، هؤ لاء فى الجنة ،و هـؤ لاء فـى النـار، و هـو قوله عز و جل فريق فى الجنة و فريق فى السعير: (امامىدعـوت بـه هدايت مى كند و گروهى اجابت او مى كنند، و امامى دعوت به ضلالت مى كند وگـروهـى دعـوتـش را پـذيـرا مـى شوند، آنها در بهشتند و اينها در دوزخ ، و اين است معنى(فريق فى الجنة و فريق فى السعير).
جـالب ايـنـكـه فـرعونى كه در دنيا پيشاپيش روى پيروانش حركت كرد و آنها را در امواجنـيـل غـرق نـمود در قيامت نيز در پيشاپيش آنها حركت مى كند و در درياى آتش وارد مى كند،چنانكه قرآن مى گويد: يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار: (پيشاپيش قومش در روزقيامت حركت مى كند و آنها را وارد دوزخ مى سازد)! (هود - 98).
ايـن بحث را با سخنى از على (عليه السلام ) پايان مى دهيم آنجا كه در باره گروهى ازمـنـافـقـان مـى فرمايد: ثم بقوا بعده ، فتقربوا الى ائمة الضلالة ، و الدعاة الى الناربـالزور و البـهـتـان ، فـولوهم الاعمال ، و جعلوهم حكاما على رقاب الناس : (اين گروهبـعـد از پيامبر ماندند و به ائمه ضلال تقرب جستند، و آنها دعوت كنندگان به دوزخ ازطـريـق دروغ و بـهـتـان بودند، پيشوايان ضلال نيز از وجود اينها بهره گرفتند، پستهابه آنها دادند و آنها را بر گردن مردم حاكم و سوار كردند)!
آيه و ترجمه


و لقد اتينا موسى الكتاب من بعد ما اءهلكنا القرون الاولى بصائر للناس و هدى و رحمةلعلهم يتذكرون(43)
و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين(44)
و لكـنـا اءنـشـانـا قـرونـا فـتـطـاول عـليـهـم العـمـر و مـا كـنـت ثـاويـا فـىاءهل مدين تتلوا عليهم اياتنا و لكنا كنا مرسلين(45)
و مـا كـنـت بجانب الطور اذنا دينا ولكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اءتئهم من نذير من قبلكلعلهم يتذكرون(46)


ترجمه :
43 - مـا به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آن كه اقوام قرون نخستين را هلاك كرديم ،كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت ، تا متذكر شوند.
44 - تـو در جـانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، و تو ازشاهدان اين ماجرا نبودى (در آن هنگام كه معجزات را در اختيار موسى نهاديم ).
45 - ولى مـا اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانى بر آنها گذشت(و آثـار انـبـيـاء از دلهـا محو شد، لذا تو را با كتاب آسمانيت فرستاديم ). تو هرگز درمـيـان مـردم مـديـن اقـامـت نـداشـتى تا آيات ما را به دست آورى و براى آنها (مشركان مكه )بخوانى ، ولى ما بوديم كه تو را فرستاديم (و اين اخبار را در اختيارت قرار داديم ).
46 - تـو در طـرف طـور نـبـودى زمـانـى كـه مـا نـدا داديـم ، ولى ايـن رحـمـتـى از سـوىپـروردگـار تـو بـود (كـه ايـن اخبار را در اختيارت نهاد) تا به وسيله آن قومى را انذاركنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ، شايد متذكر گردند.
تفسير:
اين اخبار غيبى را تنها خدا در اختيارت نهاد
در اين بخش از آيات به (دهمين صحنه ) يعنى آخرين بخش از آيات مربوط به داستانپـر مـاجـراى مـوسـى (عـليـه السـلام ) مـى رسـيـم ، كـه سـخـن ازنزول احكام ، و تورات مى گويد، يعنى زمانى كه دوران نفى طاغوت پايان گرفته ، ودوران سازندگى و اثبات آغاز مى شود.
نخست مى فرمايد: (ما به موسى كتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين راهـلاك كـرديم ، كتابى كه براى مردم بصيرت آفرين بود، و مايه هدايت و رحمت تا متذكرشـونـد) (و لقـد آتـيـنا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس وهدى و رحمة لعلهم يتذكرون ).
در اينكه منظور از (قرون اولى ) (اقوام عصرهاى پيشين كه هلاك شدند)
در ايـنـجـا كـدام اقـوامـند؟ بعضى از مفسرين آن را اشاره به كفار قوم نوح و عاد و ثمود ومـانـند آنها مى دانند، چرا كه با گذشت زمان ، آثار انبياى پيشين محو شده بود و لازم بودكتاب آسمانى تازه اى در اختيار بشريت قرار گيرد.
و بـعضى اشاره به هلاكت قوم فرعون كه بازماندگان اقوام پيشين بودند مى دانند، چراكه خداوند تورات را بعد از هلاك آنها به موسى (عليه السلام ) داد.
اما هيچ مانعى ندارد كه جمله فوق اشاره به همه اين اقوام باشد.
(بـصـائر) جمع (بصيرت ) به معنى بينائى است و در اينجا منظور آيات و دلائلىاست كه موجب روشنائى قلب مؤ منان مى شد، و هدايت و رحمت نيز از لوازم اين بصيرت است، و به دنبال آن تذكر و بيدارى دلهاى آماده .
سـپـس بـه بيان اين حقيقت مى پردازد كه آنچه را در باره موسى و فرعون با تمام ريزهكـاريـهـاى دقـيق آن بيان كرديم ، خود دليلى است بر حقانيت قرآن تو، چرا كه تو در اينصحنه ها هرگز حاضر نبودى و اين ماجراها را با چشم نديدى بلكه اين لطف خدا بود كهاين آيات را براى هدايت مردم بر تو نازل كرد.
مى گويد: (تو در جانب غربى نبودى هنگامى كه ما فرمان نبوت را به موسى داديم ، وتـو از شـاهـدان ايـن مـاجراها محسوب نمى شدى ) (و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا الىموسى الامر و ما كنت من الشاهدين ).
توجه به اين نكته لازم است كه موسى (عليه السلام ) در مسيرش از مدين به سوى مصركه از سرزمين سينا مى گذشت درست از سوى (شرق ) به (غرب ) حركت مى كرد، وبه عكس هنگامى كه بنى اسرائيل از مصر به سوى شام آمدند و از سينا گذشتند از طرفغرب به شرق مى آمدند (و لذا بعضى از مفسران جمله (فاتبعوهم مشرقين ) را در سورهشـعـراء آيـه 60 كـه در بـاره تـعـقـيـب فـرعـونـيـان از بـنـىاسرائيل
سخن مى گويد اشاره به همين معنى دانسته بودند).
سـپـس مـى افـزايد: (ولى ما اقوامى را در اعصار مختلف خلق كرديم ، اما زمانهاى طولانىبـر آنها گذشت ) و آثار انبياء و هدايت آنها از قلبها و انديشه هاشان محو شد لذا تو وقـرآنـت را آورديـم و سـرگـذشـت پـيشينيان را بيان كرديم تا روشنگر انسانها باشد) (ولكنا انشانا قرونا فتطاول عليهم العمر).
(و تـو هـرگـز در مـيـان اهل مدين اقامت نداشتى (تا آيات و اخبار زندگى آنها را به دستآورى ) و بـراى آنـهـا (اهـل مـكـه ) بـخـوانـى ) (و مـا كـنـت ثـاويـا فـىاهل مدين تتلوا عليهم آياتنا).
ايـن مـا بـوديـم كـه تـو را فـرسـتـاديـم (و ايـن اخـبـار دقـيـق مـربـوط بـه هـزارانسال پيش را در اختيار تو قرار داديم تا هادى اين خلق شوى ) (و لكنا كنا مرسلين ).
باز براى تاءكيد همين معنا مى افزايد: (تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم(و فرمان نبوت را به نام موسى صادر نموديم ) (و ما كنت بجانب الطور اذ نادينا).
(ولى مـا ايـن اخـبـار را كـه بـر تو نازل كرديم به خاطر رحمتى است كه پروردگارتدارد تا بوسيله آن قومى را انذار كنى كه قبل از تو هيچ انذار كننده اى براى آنها نيامده ،شـايـد مـتـذكـر شـونـد) (و لكن رحمة من ربك لتنذر قوما ما اتاهم من نذير من قبلك لعلهميتذكرون ).
كوتاه سخن اينكه : حوادث بيداركننده و هشداردهنده اى را كه در اقوام دور دست واقع شده وتـو حـاضـر و نـاظـر آن نـبـودى ، بـراى تـو بـازگو كرديم ، تا آنها را براى اين قومگمراه بخوانى شايد مايه بيدارى آنها گردد.
در ايـنـجـا ايـن سـؤ ال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه قـرآن مـى گـويـد: هـيچ انذار كننده اىقبل از تو براى اين قوم (اعراب معاصر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيامده ، درحـالى كـه مى دانيم هرگز روى زمين از حجت الهى خالى نمى شود، و اوصياى پيامبران درميان اين قوم نيز بوده اند؟!
در پـاسخ مى گوئيم : منظور فرستادن پيامبر صاحب كتاب و انذاركننده آشكار است ، چراكه ميان عصر حضرت مسيح (عليه السلام ) و ظهور پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) قـرنـهـا طـول كـشـيـد و پيامبر اولوالعزمى نيامد و همين موضوع بهانه اى به دستملحدان و مفسدان داد.
عـلى (عليه السلام ) در يكى از سخنانش مى فرمايد: ان الله بعث محمدا (صلى اللّه عليهو آله و سـلّم ) و ليـس احـد مـن العرب يقرء كتابا و لا يدعى نبوة فساق الناس حتى بواهممـحـلتهم و بلغهم منجاتهم : (خداوند هنگامى محمد را مبعوث كرد كه هيچ كس از عرب كتابآسـمـانى نمى خواند و مدعى نبوتى نبود، او مردم را در جايگاه لايقشان جاى داد و به سرمنزل نجاتشان رسانيد) (نهج البلاغه خطبه 33).
آيه و ترجمه


و لو لا اءن تـصـيـبـهـم مصيبة بما قدمت اءيديهم فيقولوا ربنا لو لا اءرسلت الينا رسولافنتبع اياتك و نكون من المؤ منين(47)
فـلمـا جـاءهم الحق من عندنا قالوا لو لا اءوتى مثل ما اءوتى موسى اولم يكفروا بما اءوتىمـوسـى مـن قـبـل قـالوا سـحـران تـظـهـرا و قـالوا انـابكل كافرون(48)
قل فاتوا بكتاب من عند الله هو اءهدى منهما اءتبعه ان كنتم صادقين(49)
فـان لم يـسـتـجـيـبـوا لك فـاعـلم اءنـمـا يـتـبـعـون اءهـواءهـم و مـناءضل ممن اتبع هوئه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين(50)


ترجمه :
47 - هـرگـاه مـا پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان مجازات مى كرديممى گفتند پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات ترا پيروى كنيم و از مؤمـنـان بـاشـيـم ؟ اگـر بـه خـاطـر ايـن امـر نـبـود مـجازات آنها به جهت اعمالشان نياز بهارسال پيامبر هم نداشت !
48 - هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد چـرامـثـل هـمـان چـيـزى كـه بـه مـوسـى داده شد به اين پيامبر اعطا نگرديده است ؟ مگر بهانهجويانى همانند آنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد، انكار نكردند و گفتنداين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست بدست هم داده اند (تا ما را گمراه كنند) وما به هر يك از آنها كافريم ؟!
49 - بـگـو، اگـر راسـت مى گوئيد (كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايتبخشتر از ايندو بياوريد تا من از آن پيروى كنم .
50 - هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند، بدان آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آياگـمـراهـتـر از آنكس كه پيروى هواى نفس خويش ‍ كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته استكسى پيدا مى شود؟
مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند.
تفسير:
هر روز به بهانهاى از حق مى گريزند
از آنـجـا كـه در آيـات گـذشته سخن از ارسال پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بهعـنوان انذار كننده و بيمدهنده بود در نخستين آيه مورد بحث به لطفى كه بر وجود پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـتـرتب است اشاره كرده مى گويد: (هر گاه ما پيش ازفـرسـتـادن پـيـامـبـرى آنـهـا را بـه خـاطـر اعـمـالشـان مـجـازات مـى كـرديـم ، مـى گفتند:پـروردگـارا! چـرا رسـولى بـراى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤ منانبـاشـيـم ) اگـر بـه خـاطـر ايـن نـبـود مـجـازات آنـهـا بـه جـهـتاعمال و كفرشان حتى نياز به ارسال پيامبر نداشت (و لو لا
ان تـصيبهم مصيبة بما قدمت فيقولوا ربنا لو لا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و نكونمن المؤ منين ).
در حـقـيـقـت آيـه اشاره به اين نكته است كه راه حق روشن است ، و هر عقلى حاكم به بطلانشـرك و بـتـپرستى است ، و زشتى بسيارى از اعمال آنها همچون مظالم و ستمها از مستقلاتحـكـم عـقـل مى باشد و حتى بدون فرستادن پيامبران در اين زمينه مى توان آنها را مجازاتكـرد، ولى خداوند حتى در اين قسمت كه حكم عقل در آن واضح و روشن است براى اتمام حجتو نـفـى هـر گـونـه عـذر پـيامبران را با كتابهاى آسمانى و معجزات مى فرستد تا كسىنـگـويـد بـدبـخـتـى مـا بـه خـاطـر نـبـودن راهـنـمـا بـود، اگـر رهـبـر الهـى داشـتـيـماهل هدايت و نجات بوديم .
بـه هـر حـال ايـن آيـه از آيـاتـى اسـت كـه دلالت بـر لزوم لطـف از طـريـقارسـال پـيـامـبـران دارد، و نـشـان مـى دهـد كـه سـنـت خـداونـد بـر ايـن اسـت كـهقـبـل از ارسـال پـيـامـبـر هيچ امّتى را به خاطر گناهانشان مجازات نكند، همانگونه كه درسوره نساء آيه 165 نيز مى خوانيم : رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على اللهحـجـة بـعد الرسل و كان الله عزيزا حكيما: (ما پيامبرانى فرستاديم كه بشارت دهنده وبـيم دهنده بودند تا براى مردم بعد از اين پيامبران حجتى باقى نماند و خداوند توانا وحكيم است ).
سـپـس بـه بـهـانـه جـوئيـهـاى آنـهـا اشـاره مـى كـنـد كـه آنـهـا بـعـد ازارسال رسل نيز
دست از بهانه گيرى برنداشتند، و باز به راه هاى انحرافى خود ادامه دادند مى گويد:(هـنـگـامـى كـه حـق از نـزد مـا بـراى آنـهـا آمـد گـفـتـنـد: چـرا بـه ايـن پـيـامـبـرمـثـل هـمـان چـيـزى كه به موسى داده شد اعطا نگرديده است )؟! (فلما جائهم الحق من عندناقالوا لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى ).
چـرا عـصاى موسى در دست او نيست ؟ چرا يد بيضا ندارد؟ چرا دريا براى او شكافته نمىشود؟ چرا دشمنانش غرق نمى شوند؟ چرا و چرا؟!...
قـرآن بـه پـاسـخ ايـن بـهـانه جوئى پرداخته مى گويد: (مگر بهانه جويانى همانندايـنها معجزاتى را كه در گذشته به موسى داده شد انكار نكردند)؟! (او لم يكفروا بمااوتى موسى من قبل ).
مـگـر نگفتند اين دو (موسى و هارون ) دو نفر ساحرند كه دست به دست هم داده اند (تا ما راگـمـراه كـنـنـد) و مـا بـه هـر كـدام از آنـهـا كـافـريم ! (قالوا سحران تظاهرا و قالوا انابكل كافرون ).
تـعـبـيـر به (سحران ) با اينكه قاعدتا (ساحران ) بايد گفته شود براى شدتتـاءكـيد است ، چرا كه عرب وقتى در مورد كسى مؤ كدا سخن مى گويد او را عين (عدالت) يا (ظلم ) و يا (سحر) مى شمرد.
ايـن احـتـمـال نـيـز وجـود دارد كه مراد از (سحران ) دو معجزه بزرگ موسى (عصا) و(يد بيضاء) باشد.
و اگـر گـفـتـه شـود كـه ايـن انـكـارهـا چه ارتباطى با مشركان مكه دارد؟ اين مربوط بهفـرعـونـيـان كـفـر پـيشه است ، پاسخ آن روشن است و آن اينكه منظور اين است كه مساءلهبهانه جوئى چيز تازهاى نيست ، اينها همه از يك قماشند و سخنانشان شباهت زيادى با همدارد و خط و روش و برنامه آنها يكى است .
تـفـسـيـر روشـن آيـه فـوق هـمان بود كه گفتيم ولى جمعى از مفسران آيه را طور ديگرىتفسير كرده اند و گفته اند: منظور از (سحران تظاهرا) حضرت موسى و پيامبر
بزرگ اسلام است چرا كه مشركان عرب مى گفتند اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هردو كـافـريـم ، و در ايـنـجـا يـك جـريـان تـاريـخـى نـيـزنـقـل كـرده انـد كـه اهـل مـكـه گـروهـى را بـه سـراغ رؤ سـاى يـهـود در يـكى از اعيادشانفـرسـتـادنـد و در بـاره پـيـامـبـر اسـلام از آنـهـا سـؤال كـردنـد كـه آيا محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) براستى پيامبر خدا است ؟ آنها درپاسخ گفتند: ما در تورات او را با اوصافش يافته ايم .
نـمـايـنـدگـان بـازگـشـتـنـد و ماجرا را به مشركان مكه گفتند، در اينجا بود كه آنها جمله(سحران تظاهرا) و (انا بكل كافرون ) (اين هر دو ساحر بودند و ما نسبت به هر دوكافر هستيم ) را گفتند.
اما با توجه به دو نكته اين تفسير، بعيد به نظر مى رسد:
نخست اينكه كمتر در تاريخ و روايات ديده شده كه مشركان عرب ، موسى (عليه السلام )را متهم به ساحر بودن كنند و شايد فقط در اينجا چنين احتمالى داده شده باشد.
ديگر اينكه چگونه ممكن است كسى ادعا كند كه موسى و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بـا وجـود تـقـريـبـا دو هـزار سـال فـاصله ساحرانى بودند كه به پشتيبانى يكديگربرخاستند مگر ممكن است ساحرى از هزاران سالقبل بداند چه كسى در آينده ، ظهور خواهد كرد و چه دعوى مطرح مى كند؟!

next page

fehrest page

back page