بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 13, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
     TAFSIR15 -
     TAFSIR16 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـرينش آگاهى و بيدارى و تقويت ايمان و اعتقاد شما است اللهالذى خـلق سـبـع سـمـاوات و مـن الارض ‍ مـثـلهـن يـتـنـزل الامـر بـيـنهن لتعلموا ان الله علىكـل شـى ء قـديـر: (خـدا هـمـان كـسـى اسـت كه آسمانهاى هفتگانه و زمينهائى همانند آن راآفريد، فرمان او در ميان آنها جارى است ، همه اينها به خاطر آن بوده است تا شما بدانيدخدا بر هر چيزى قادر است ) (طلاق - 12).
و گـاه مـى گـويـد: هـدف آفـريـنـش آزمـايـش حـسـن عمل شما است الذى خلق الموت و الحيوةليبلوكم ايكم احسن عملا: (او خدائى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در ميدانحسن عمل بيازمايد و پرورش دهد) (ملك - 2).
آيات سه گانه فوق كه هر كدام به يكى از ابعاد سه گانه وجود انسان (بعد آگاهى وايـمـان ، بـعـد اخـلاق و بعد عمل ) اشاره مى كند بيانگر هدف تكاملى آفرينش است كه بهخود انسانها باز مى گردد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه بـعـضـى چـنـيـن تـصـور مـى كـنـنـد چـون كـلمـه(تـكـامل ) در آيات قرآن در اين مباحث مطرح نشده است نكند اين يك فكر وارداتى باشد؟ولى پـاسـخ ايـن ايراد روشن است ، زيرا ما در بند الفاظ خاص نيستيم مفهوم و مصداقهاىتـكـامـل در آيـات فـوق بـه خـوبـى روشن است ، آيا علم و آگاهى مصداق واضح آن نيست وهمچنين پيشرفت در عبوديت و حسن عمل ؟!
در آيه 17 سوره محمد مى خوانيم : و الذين اهتدوا زادهم هدى : (آنها كه در مسير هدايت واردشـدنـد، خـداونـد بـر هـدايـتـشـان مـى افـزايـد) آيـا تـعـبير به (افزايش ) چيزى جزتكامل است ؟!
در اينجا سؤ الى پيش مى آيد كه اگر هدف تكامل بوده چرا خداوند از آغاز انسان را در همهابـعـاد، كـامـل نـيـافـريـد تـا نـيـازى بـه پـيـمـودن مـراحـلتكامل نبوده باشد؟
سـرچـشـمـه ايـن ايـراد غـفـلت از ايـن نـكـتـه اسـت كـه شـاخـه اصـلى(تـكـامـل ، تـكـامـل اخـتـيـارى ) اسـت ، و بـه تـعـبـيـر ديـگـرتكامل آنست كه انسان راه را با پاى خود
و اراده و تصميم خويش بپيمايد، اگر دست او را بگيرند و به زور ببرند نه افتخار استو نـه تـكـامـل ، فـى المـثـل اگـر انـسـان ، يـك ريـال ازمـال خـود را بـا تـصـمـيـم و اراده خـويـش انـفـاق كـنـد بـه هـمـان نـسـبـت راهكـمـال اخـلاقـى پـيـمـوده ، در حـالى كه اگر مليونها از ثروت او را به اجبار بردارند وانـفـاق كـنند، حتى يك گام هم در اين راه پيش نرفته است ، و لذا در آيات مختلف قرآن مجيدبـه ايـن واقـعـيت تصريح شده كه اگر خدا مى خواست همه مردم به اجبار ايمان مى آوردندولى ايـن ايـمـان بـراى آنها سودى نداشت (و لو شاء ربك لا من من فى الارض كلهم جميعا -يونس - 99).
آيه و ترجمه


و له من فى السموت و الا رض و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون(19)
يسبحون اليل و النهار لا يفترون(20)
اءم اتخذوا ءالهة من الا رض هم ينشرون(21)
لو كان فيهما ءالهة إ لا الله لفسدتا فسبحن الله رب العرش عما يصفون(22)
لا يسل عما يفعل و هم يسلون(23)
اءم اتـخـذوا مـن دونـه ءالهـة قـل هـاتـوا بـرهـنـكـم هـذا ذكـر مـن مـعـى و ذكـر مـن قـبـلىبل اءكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون(24)
و ما اءرسلنا من قبلك من رسول إ لا نوحى إ ليه اءنه لا إ له إ لا اءنا فاعبدون(25)


ترجمه :

19 - بـراى اوسـت آنـچـه در آسمانها و زمين است ، و آنها كه نزد او هستند هيچگاه از عبادتشاستكبار نمى كنند و هرگز خسته نمى شوند.
20 - شب و روز تسبيح مى گويند و ضعف و سستى به خود راه نمى دهند.
21 - آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند كه خلق مى كنند و منتشر مى سازند؟
22 - اگر در آسمان و زمين خدايانى جز الله بود فاسد مى شدند (و نظام جهان برهم مىخورد) منزه است خداوند پروردگار عرش از توصيفى كه آنها مى كنند.
23 - هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد، ولى در كـارهـاى آنـهـا جـاى سـؤال و ايراد است .
24 - آيا آنها جز خدا معبودانى برگزيدند؟ بگو دليلتانرا بياوريد اين سخن من و سخن(پـيـامـبـرانـى اسـت ) كـه پـيـش از مـن بـودنـد، امـا اكـثـر آنـهـا حـق را نـمى دانند و به ايندليل از آن رويگردانند.
25 - مـا پـيـش از تـو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى كرديم كه معبودىجز من نيست بنابراين تنها مرا پرستش ‍ كنيد.
تفسير:
شرك از پندار سرچشمه مى گيرد
در آيـات گـذشـتـه سـخـن از ايـن واقـعـيت در ميان بود كه عالم هستى ، بى هدف نيست ، نهشـوخـى و بـازيـچه است و نه لهو و سرگرمى ، بلكه داراى هدف تكاملى حساب شده اىاست براى انسانها.
و از آنجا كه ممكن است اين توهم به وجود آيد كه خدا چه نيازى به ايمان و عبادت ما دارد؟آيـات مورد بحث نخست به پاسخ اين سخن مى پردازد و مى گويد: (تمام كسانى كه درآسمانها و زمين هستند از آن اويند) (و له من فى السماوات و الارض ).
(و فرشتگانى كه در محضر قرب پروردگار هستند هيچگاه از پرستش او تكبر ندارند وهرگز خسته نمى شوند) (و من عنده لا يستكبرون عن عبادته
و لا يستحسرون ).
دائمـا شـب و روز تـسـبـيـح مـى گـويـنـد و كـمترين ضعف و سستى به خود راه نمى دهند)(يسبحون الليل و النهار لا يفترون ).
با اين حال او چه نيازى به طاعت و عبادت شما دارد، اين همه فرشتگان بزرگ ، شب و روزمـشـغـول تـسـبـيـحـنـد، او حـتـى نـيـاز بـه عـبـادت آنـهـا هـم ندارد، پس اگر دستور ايمان وعمل صالح و بندگى و عبوديت به شما داده ، سود و فايده اش متوجه خود شما است .
ايـن نـكته نيز جالب توجه است كه در نظام بندگان و موالى ظاهرى هر قدر بنده اى بهمـولا نـزديكتر باشد، خضوعش در برابر او كمتر است ، چرا كه خصوصيت بيشترى دارد ومولا نسبت به او نياز فزونتر!
امـا در نـظـام عـبـوديـت (خـلق ) و (خالق ) قضيه بر عكس است ، هر قدر فرشتگان واولياى خدا به او نزديكتر مى شوند، مقام عبوديتشان بيشتر مى گردد.
پـس از آنـكـه بـيهودگى و بى هدفى عالم هستى در آيات گذشته ، نفى شد و مسلم گشتكـه ايـن عـالم داراى هـدف مـقدسى است ، در آيات مورد بحث به مساله وحدت معبود و مدير ومـدبـر ايـن جـهـان پـرداخـتـه ، چـنـيـن مـى گويد: (آيا آنها خدايانى از زمين برگزيدند،خـدايانى كه مى توانند موجودات زنده را بيافرينند و در جهان پخش كنند)؟! (ام اتخذواالهة من الارض هم ينشرون ).
ايـن جـمـله در حقيقت اشاره به اين است كه معبود بايد خالق باشد، مخصوصا خالق حيات وزنـدگـى كه روشنترين چهره هاى خلقت است ، اين در حقيقت شبيه به همان چيزى است كه درآيه 73 سوره حج مى خوانيم : ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعواله : (تـمـام مـعـبودهائى را كه جز خدا مى خوانيد حتى قدرت ندارند مگسى بيافرينند هرچـنـد دسـت بـدسـت هـم دهـنـد و مـتـحـد شـونـد) بـا ايـنحال آنها چگونه شايسته پرستش هستند.
تـعبير به (الهة من الارض ) (خدايانى از زمين ) اشاره به بتها و معبودهائى است كه ازسـنـگ و چـوب و مـانـنـد آن مى ساختند، و حاكم بر آسمانها مى پنداشتند. آيه بعد، يكى ازدلائل روشـن نـفى (آلهه ) و خدايان مشركان را به اين صورت بيان مى كند (اگر درآسـمان و زمين ، معبودها و خدايانى جز الله بود هر دو فاسد مى شدند و نظام جهان بر هممى خورد) (لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا).
(مـنـزه و پـاك است خداوند، پروردگار عرش ، از توصيفى كه آنها مى كنند) (فسبحانالله رب العرش عما يصفون ).
ايـن نـسـبـتـهـاى نـاروا، و ايـن خـدايان ساختگى و آلهه پندارى ، اوهامى بيش نيستند و دامانكبريائى ذات پاك او با اين نسبتهاى ناروا آلوده نمى گردد.
برهان تمانع
دليـلى كـه براى توحيد و نفى آلهه در آيه فوق ، آمده است ، در عين سادگى و روشنى ،يـكـى از بـراهـيـن دقـيق فلسفى در اين زمينه است كه دانشمندان از آن ، به عنوان (برهانتمانع ) ياد مى كنند، خلاصه اين برهان را چنين مى توان بيان كرد:
مـا بـدون شك نظام واحدى را در اين جهان حكمفرما مى بينيم ، نظامى كه در همه جهات هماهنگاسـت ، قـوانينش ثابت و در آسمان و زمين جارى است ، برنامه هايش با هم منطبق ، و اجزايشمتناسب است .
ايـن هـمـاهـنـگـى قـوانين و نظامات آفرينش از اين حكايت مى كند كه از مبدء واحدى سرچشمهگـرفـتـه اسـت چـرا كـه اگـر مبدءها متعدد بود و اراده ها مختلف ، اين هماهنگى هرگز وجودنداشت و همان چيزى كه قرآن از آن تعبير به (فساد) مى كند در عالم به وضوح ديدهمى شد.
مـا اگـر كـمـى اهـل تـحـقيق و مطالعه باشيم ، از بررسى يك كتاب به خوبى مى توانيمبـفـهـمـيـم آن را يـك نـفـر نـوشـته يا چند نفر؟ كتابى كه تاليف يك نفر است ، هماهنگى وانـسـجـام مـخـصـوص در مـيـان عـبارات ، جمله بنديها، تعبيرات مختلف ، كنايات و اشارات ،عـنـاويـن و تيترها، طرز ورود و خروج در بحثها، خلاصه تمام قسمتهايش يكپارچه و همصدااست چرا كه زائيده يك فكر و تراوش يك قلم است .
اما اگر دو يا چند نفر - هر چند همه دانشمند باشند و صميمى و داراى روح همكارى نزديك -هـر كـدام تـاليـف بـخـشـى از آن را بـر عـهـده گـيرد، باز در اعماق عبارات و الفاظ، طرزبحثها، آثار اين دوگانگى و چندگانگى نمايان است .
دليـل آن هـم روشن است ، زيرا دو نفر هر قدر همفكر و هم سليقه باشند بالاخره دو نفرند،اگـر همه چيز آنها يكى بود، يك نفر مى شدند، بنابراين بطور قطع بايد تفاوتهائىداشته باشند تا بتوانند دو نفر باشند و اين تفاوت سرانجام كار
خود را خواهد كرد، و اثرش را در نوشته هاى آنها خواهد گذاشت .
حـال هـر قـدر ايـن كـتـاب ، بـزرگتر و مفصلتر باشد و در موضوعات متنوعترى بحث كندزودتر اين ناهماهنگى احساس مى شود.
كـتـاب بـزرگ عـالم آفـريـنـش كـه عـظـمتش بقدرى است كه ما با تمام وجودمان در لابلاىعباراتش گم مى شويم ، نيز مشمول همين قانون است .
درسـت اسـت كـه ما حتى در تمام عمر نمى توانيم تمام اين كتاب را مطالعه كنيم اما با همينانـدازه كه توفيق مطالعه نصيب ما و كل دانشمندان جهان شده است ، آنچنان هماهنگى دارد كهاز وحدت مؤ لف به خوبى حكايت مى كند، ما هر چه اين كتاب عجيب را ورق مى زنيم در همهجـا آثـار يـك نـظـم عـالى و انـسـجـام و هـمـاهـنـگـى غـيـرقابل توصيف در ميان كلمات و سطور و صفحاتش نمايان است .
اگـر در اداره ايـن جـهـان و نـظـامـات آن ، اراده ها و مبدءهاى متعددى دخالت داشت اين هماهنگىامكانپذير نبود.
راسـتـى چـرا دانـشـمـنـدان فـضـائى مـى تـوانـنـد سـفـيـنـه هـاى فـضـاپـيـمـا را بـا دقـتكـامـل بـه فـضـا بفرستند، و قايق ماه نشين آن را دقيقا در همان محلى كه از نظر علمى پيشبـيـنـى كـرده انـد فـرود آورنـد، سـپـس آنـرا از آنـجـا حـركـت داده درمـحـل پـيش بينى شده در زمين پائين بياورند؟! آيا اين دقت محاسبات به خاطر اين نيست كهنـظـام حـاكـم بر كل هستى كه پايه محاسبات اين دانشمندان است دقيق و منسجم و هماهنگ استكـه اگـر يـك ذره نـاهـمـاهـنـگى (از نظر زمان يكصدم ثانيه ) كم و زيادى در آن بود تماممحاسباتشان به هم مى خورد.
كـوتـاه سـخـن ايـنـكه : اگر دو يا چند اراده در عالم حاكم بود، هر يك اقتضائى داشت و هركدام اثر ديگرى را خنثى مى كرد و سرانجام جهان به فساد مى گرائيد.
سؤ ال :
در ايـنـجـا سؤ الى مطرح است كه پاسخ آن را از توضيحات گذشته مى توان دريافت ،سـؤ ال اين است : تعدد خدايان در صورتى منشا فساد در جهان مى شود كه آنها به مبارزهبا يكديگر برخيزند، اما اگر قبول كنيم آنها افرادى حكيم و آگاهند، حتما با كمك هم جهانرا اداره مـى كـنـنـد. پاسخ اين سؤ ال چندان پيچيده نيست ، حكيم بودن آنها، تعدد آنها را ازبـيـن نـمـى بـرد، هـنـگـامـى كـه بـگوئيم آنها متعددند، مفهومش اين است كه از هر نظر يكىنـيـستند، چرا كه اگر از تمام جهات يكى بودند، يك خدا مى شدند، بنابراين هر جا تعدداسـت حـتـمـا تـفـاوتـهـا و اخـتـلافـاتـى وجـود دارد، كـه خـواه نـاخـواه در اراده وعـمـل اثـر مـى گـذارد و جـهـان هـسـتى را به هرج و مرج و فساد مى كشاند. (دقت كنيد). اينبرهان تمانع را به صورتهاى ديگرى نيز بيان كرده اند كه از حوصله بحث ما بيروناست و آنچه در بالا گفتيم بهترين طرز بيان آن است .
در بـعـضى از اين استدلالها، روى اين تكيه شده است كه اگر دو اراده در آفرينش حكمفرمابـود، اصـلا جـهـانـى مـوجـود نـمـى شـد، در حـالى كـه آيـه فـوق ، سخن از فساد جهان واختلال نظم مى گويد، نه از موجود نشدن جهان (دقت كنيد).
جـالب ايـنـكـه در حـديـثـى كـه هـشـام بـن حـكـم از امـام صـادق (عـليـهـالسـلام )نـقـل كـرده چـنـيـن مى خوانيم : كه امام (عليهالسلام ) در پاسخ مرد بى ايمانى كه سخن ازتـعـدد خدايان مى گفت : فرمود: اين دو خدائى كه تو مى گوئى يا هر دو قديم و ازلى ونيرومندند و يا هر دو ضعيف و ناتوان ، يا يكى قوى و ديگرى ضعيف ؟.
اگـر هـر دو قـوى بـاشـنـد چـرا هـر كـدام ديـگـرى را كنار نمى زند و تدبير جهان را بهتنهائى بر عهده نمى گيرد، و اگر چنين گمان كنى كه يكى قوى و ديگرى
ضعيف است ، توحيد خدا را پذيرفته اى ، زيرا دومى ضعيف است و ناتوان ، بنابراين خدانيست .
و اگـر بگوئى آنها دو هستند، از دو حال خارج نيست ، يا از تمام جهات متفقند يا مختلف ، اماهـنگامى كه ما آفرينش را منظم مى بينيم و كواكب آسمان هر كدام در مسير ويژه خود سير مىكـنـنـد و شـب و روز بـا نـظـم خـاصـى جـانـشين يكديگر مى شوند و خورشيد و ماه هر يك ،بـرنـامـه ويـژه خـود را دارنـد، ايـن هـمـاهـنـگـى تـدبـيـر جـهـان و انـسـجـام امـورشدليـل بـر ايـن است كه مدبر يكى است . از اين گذشته ، اگر ادعا كنى خداوند دو تا استلابـد در ميان آنها بايد فاصله اى (امتيازى ) باشد تا دوگانگى درست شود، در اينجا آنفـاصـله (امـتـيـاز) خود موجود سومى : ازلى خواهد بود، و به اين ترتيب خدايان ، سه مىشـونـد، و اگـر بـگـوئى سـه هـسـتـنـد، بـايد ميان آنها دو فاصله (امتياز) باشند، در اينصـورت بـايـد به پنج وجود قديم ازلى قائل شوى ، و به همين ترتيب ، عدد ، بالا مىرود و سر از بينهايت در مى آورد).
آغـاز ايـن حـديـث ، اشـاره بـه بـرهـان تـمـانـع اسـت ، وذيـل آن اشـاره بـه بـرهـان ديـگـرى اسـت ، كه آن (برهان فرجه ) يا (تفاوت ما بهالاشتراك ، و ما به الامتياز) مى گويند.
در حـديـث ديـگـرى مـى خـوانـيـم كـه (هـشام بن حكم ) از (امام صادق ) (عليهالسلام )پـرسـيـد : مـا الدليـل عـلى ان الله واحـد؟ قـال : اتـصـال التـدبـير و تمام الصنع ، كماقال الله عز و جل : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا.
(هـشام مى گويد: عرض كردم چه دليلى بر يگانگى خدا وجود دارد؟ فرمود: پيوستگىو انـسـجـام تـدبـيـر جـهـان ، و كـامـل بـودن آفـريـنـش ، آنـگـونـه كـه خـداونـدمتعال فرموده : لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا (اگر در آسمان و زمين ، خدايانى جز
او بودند جهان به فساد كشانده مى شد).
پـس از آنكه با استدلالى كه در آيه آمد توحيد مدبر و اداره كننده اين جهان اثبات شد، درآيـه بعد مى گويد (او آنچنان حكيمانه جهان را نظم بخشيده كه جاى هيچ ايراد و گفتگودر آن نـيـسـت آرى هـيـچـكـس بـر كـار او نـمـى تـوانـد خـرده بـگـيـرد و از آن سـؤال كـنـد ، در حـالى كـه ديـگـران چـنـيـن نـيـسـتـنـد و در افـعـالشـان جـاى ايـراد و سـؤال بسيار است ) (لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون ).
گرچه در تفسير اين آيه مفسران ، سخن بسيار گفته اند، ولى آنچه در بالا گفته شد ازهمه نزديكتر به نظر مى رسد.
تـوضـيـح ايـنـكـه : مـا دو گـونـه سـؤ ال داريـم ، يـكـنـوع سـؤال ، سـؤ ال تـوضـيـحـى اسـت كـه انـسـان از مـسـائلى بـى خـبـر اسـت ومـايـل اسـت حقيقت آن را درك كند، حتى با علم و ايمان به اينكه كار انجام شده كار صحيحىبـوده بـاز مـى خـواهـد نـكـتـه اصـلى و هـدف واقـعـى آن را بـدانـد، ايـنـگـونـه سـؤال در افـعـال خـدا نـيز جائز است ، بلكه اين همان سؤ الى است كه سرچشمه كاوشگرى وپـژوهـش در جـهـان خـلقـت و مـسـائل عـلمـى محسوب مى شود، و از اين گونه سؤ الات چه دررابطه با عالم تكوين ، و چه تشريع ياران پيامبر و امامان بسيار داشتند.
امـا نـوع ديـگـر سـؤ ال ، سـؤ ال اعـتـراضـى اسـت ، كـه مـفـهـومـش ايـن اسـتعـمـل انـجـام شـده نـادرسـت و غـلط بـوده ، مـثـل ايـنـكـه بـه كـسـى كـه عـهـد خـود را بـىدليـل شـكسته مى گوئيم تو چرا عهدشكنى مى كنى ؟ هدف اين نيست كه توضيح بخواهيمبلكه هدف آنست كه ايراد كنيم .
مـسـلما اين نوع سؤ ال در افعال خداوند حكيم معنى ندارد، و اگر گاهى از كسى سر بزندحـتـمـا بـه خـاطـر نـاآگـاهـى اسـت ، ولى جـاى ايـن گـونـه سـؤال در
افعال ديگران بسيار است .
در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) مـى خـوانـيـم كـه در جـواب سـؤال (جـابـر جـعـفـى ) از ايـن آيـه چـنـيـن فـرمـود: لانـه لايـفعل الا ما كان حكمة و صوابا: (براى اينكه او كارى را جز از روى حكمت و صواب انجامنمى دهد).
ضـمـنـا از اين سخن به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه اگر كسى سؤ الى از نوع دومداشـتـه بـاشـد دليل بر آنست كه هنوز خدا را به خوبى نشناخته و از حكيم بودن او آگاهنيست .
آيـه بـعـد مـشـتـمـل بـر دو دليـل ديـگـر در زمـيـنـه نـفـى شـرك اسـت ، كـه بـادليل گذشته مجموعا سه دليل مى شود.
نـخـسـت مـى گـويـد: (آيـا آنـهـا جـز خـدا مـعـبـودانـى بـراى خـود انتخاب كرده اند؟! بگودليـل خـود را بـيـاوريـد) (ام اتـخـذوا مـن دونـه الهـةقل هاتوا برهانكم ).
اشـاره بـه ايـنـكـه اگـر از دليـل گـذشـتـه دائر بـه ايـنـكـه نـظـام عـالم هـسـتـىدليل بر توحيد است صرف نظر كنيد لااقل هيچگونه دليلى بر اثبات شرك و الوهيت اينخـدايـان وجـود نـدارد، انـسـان عـاقـل چـگـونـه مـطـلبـى را بـىدليـل مـى پـذيـرد؟ سـپس به آخرين دليل اشاره كرده مى گويد: (اين تنها من و همراهانمنـيـستند كه سخن از توحيد مى گويند، بلكه تمام پيامبران و مؤ منان پيشين نيز همه موحدبودند) (هذا ذكر من معى و ذكر من قبلى ).
ايـن هـمـان دليـلى اسـت كـه دانـشـمـندان عقائد تحت عنوان اجماع و اتفاق پيامبران بر مسالهيگانگى خدا ذكر كرده اند. و از آنجا كه ممكن است گاهى كثرت بت پرستان (مخصوصا درشرائط زندگى مسلمانان در مكه كه سوره انبياء ناظر به آن است ) براى بعضى مانع از
پذيرش توحيد گردد، چنين اضافه مى كند: (اما اكثر آنها حق را نمى دانند لذا از آن روىگردانند) (بل اكثرهم لا يعلمون الحق فهم معرضون ). هميشه مخالفت كردن اكثريت ناداندر بسيارى از جامعه ها دليلى بوده است ، براى اعراض ناآگاهان ، و قرآن در بسيارى ازآيـات ، چـه آيـاتـى كـه در سـوره هـاى مـكـى نـازل شده يا سوره هاى مدنى تكيه بر ايناكـثـريـت را شـديـدا مـحـكـوم كـرده اسـت ، و بـراى آن هـيـچـگـونـه ارزشـىقائل نيست ، بلكه معيار را دليل و منطق مى شمرد.
و از آنـجـا كـه ممكن است بعضى بى خبران بگويند ما پيامبران مانند عيسى (عليهالسلام )داريـم كـه دعـوت بـه خـدايـان مـتعدد كرده است ، قرآن در آخرين آيه مورد بحث با صراحتتمام مى گويد: (ما قبل از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه به او وحى نموديمكـه مـعـبـودى جـز مـن نـيـسـت ، و تـنـهـا مـرا پـرسـتـش كـنـيـد) (و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك مـنرسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ).
و بـه ايـن تـرتيب ثابت مى شود كه نه عيسى و نه غير او هرگز دعوت به شرك نكردهاند، و اينگونه نسبتها تهمت است .
آيه و ترجمه


و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحنه بل عباد مكرمون(26)
لا يسبقونه بالقول و هم بأ مره يعملون(27)
يعلم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و لا يشفعون إ لا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون(28)
و من يقل منهم إ نى إ له من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظلمين(29)


ترجمه :

26 - آنـهـا گـفـتـنـد خداوند رحمان فرزندى براى خود برگزيده ! منزه است (از اين عيب ونقص ) اينها (فرشتگان ) بندگان شايسته او هستند.
27 - كـه هـرگـز در سـخـن بـر او پـيـشـى نـمـى گـيـرنـد، و بـه فـرمـان اوعمل مى كنند.
28 - او هـمـه اعـمـال امـروز و آيـنـده آنها را مى داند، و هم گذشته آنها را، و آنها جز براىكـسـى كـه خـدا از او خـشـنـود اسـت (و اجـازه شـفاعتش را داده ) شفاعت نمى كنند و از ترس اوبيمناكند.
29 - و هـر كـس از آنـهـا بـگـويـد مـن معبود ديگرى جز خدا هستم كيفر او را جهنم مى دهيم ، واينگونه ستمگران را كيفر خواهيم داد.
تفسير:
فرشتگان بندگان شايسته و فرمانبردار
از آنجا كه در آخرين آيه بحث گذشته ، سخن از پيامبران الهى و
هـر گونه شرك (و ضمنا نفى فرزند بودن حضرت مسيح ) در ميان بود، آيات مورد بحثهمه در مورد نفى فرزند بودن فرشتگان است .
تـوضـيـح ايـنـكـه : بـسـيـارى از مشركان عرب عقيده داشتند كه فرشتگان ، فرزندان خداهستند، و به همين دليل گاه آنها را پرستش ‍ مى كردند، قرآن صريحا در آيات فوق ، اينعـقـيـده خـرافـى و بـى اسـاس را مـحـكـوم كـرده و بـطـلان آن را بـادلائل مختلف بيان مى كند.
نخست مى گويد: (آنها گفتند: خداوند رحمان فرزندى براى خود انتخاب كرده است ) (وقالوا اتخذ الرحمن ولدا).
اگـر مـنـظـورشـان فـرزند حقيقى باشد كه لازمه آن جسم بودن است ، و اگر (تبنى )(فـرزنـد خـوانـدگـى ) كـه در مـيـان عـرب مـعـمـول بـوده اسـت بـاشـد، آن نـيـزدليـل بـر ضـعـف و احـتياج است ، و از همه اينها گذشته اصولا كسى نياز به فرزند داردكـه فـانـى مـى شـود، بـراى بـقـاء نـسـل و كـيان و آثار او بايد فرزندش حيات او را دردرازمـدت ادامه دهد، يا براى عدم احساس تنهائى و انس گرفتن يا كسب قدرت است ، اما يكوجود ازلى و ابدى و غير جسمانى و از هر نظر بى نياز، فرزند در مورد او معنى ندارد.
لذا بلافاصله مى فرمايد: (منزه و پاك است او از اين عيب و نقص ) (سبحانه ).
سـپـس اوصـاف فـرشـتـگـان را در شـش قـسـمـت بـيـان مـى كـنـد كـه مـجـمـوعـادليل روشنى است بر نفى فرزند بودن آنها:
1 - (آنها بندگان خدا هستند) (بل عباد).
2 - (بندگانى شايسته و گرامى داشته ) (مكرمون ).
آنـهـا هـمـچون بندگان گريزپا نيستند كه تحت فشار مولى ، تن به خدمت مى دهند بلكهبـنـدگـانـى هـسـتند، از هر نظر شايسته كه راه و رسم عبوديت را خوب مى دانند، و به آنافتخار مى كنند، خدا نيز آنها را به خاطر اخلاصشان در عبوديت
گرامى داشته و مواهب خويش را به آنها افزايش داده است .
3 - آنـها آنقدر مؤ دب و تسليم و سر بر فرمان خدا هستند كه (هرگز در سخن گفتن براو پيشى نمى گيرند) (لا يسبقونه بالقول ).
4 - و از نظر عمل نيز (آنها تنها فرمان او را اجرا مى كنند) (و هم بامره يعملون ).
آيا اين صفات ، صفات فرزندان است يا صفات بندگان ؟!
سـپـس بـه احـاطـه عـلمـى پـروردگـار نسبت به آنها اشاره كرده مى فرمايد: (خداوند هماعـمال امروز و آينده آنها را مى داند، و هم اعمال گذشته را، هم از دنياى آنها آگاه است و هماز آخرتشان ، هم قبل از وجودشان و هم بعد از وجودشان ) (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم).
مـسـلمـا فـرشـتـگان از اين موضوع آگاهند كه خدا يك چنين احاطه علمى به آنها دارد، و همينعـرفـان ، سـبـب مـى شود كه آنها نه سخنى قبل از او بگويند و نه از فرمانش سرپيچىكـنـنـد و بـه ايـن تـرتـيـب ايـن جـمـله مـى تـوانـد در حـكـمتعليل براى آيه سابق بوده باشد.
5 - بـدون شـك آنـهـا كـه بـندگان گرامى و شايسته خدا هستند براى نيازمندان شفاعت مىكنند ولى بايد توجه داشت هرگز براى كسى شفاعت نمى كنند مگر اينكه بدانند خدا از اوخشنود است و اجازه شفاعت او را داده است (و لا يشفعون الا لمن ارتضى ).
مـسـلمـا خـشـنـودى خـداونـد و اجـازه شـفـاعـت دادن او، بـىدليل نمى تواند باشد
حـتـمـا بـه خاطر ايمان راستين و يا اعمالى است كه پيوند انسان را با خدا محفوظ مى دارد،بـه تـعـبـيـر ديـگـر انـسـان مـمـكـن اسـت آلوده گـنـاه شـود ولى اگـر رابطه خويش را باپـروردگـار و اوليـاى الهـى بـه كـلى قـطـع نـكـنـد امـيـد شفاعت در باره او هست . اما اگرپـيـونـدش را از نـظر خط فكرى و عقيدتى به كلى بريد، و يا از نظر عملى آنقدر آلودهبـود كـه ليـاقـت شـفـاعـت را از دسـت داد، در ايـن مـوقـع ، هـيـچ پـيـامـبـرمرسل يا فرشته مقربى شفاعت او نخواهد كرد.
ايـن همان مطلبى است كه در بحث فلسفه شفاعت ضمن بحثهاى گذشته آوره ايم كه شفاعتيـك مـكـتـب انـسـانـسـاز اسـت و وسـيـله اى اسـت بـراى بـازگرداندن آلودگان از نيمه راه وجلوگيرى از ياس و نوميدى كه خود عاملى است براى غرق شدن در انحراف و گناه ، ايمانبه اين گونه شفاعت ، سبب مى شود كه افراد گنهكار رابطه خويش را با خدا و پيامبرانو امامان قطع نكنند، همه پلها را پشت سر خود ويران ننمايند، و خط بازگشت را حفظ كنند.
ضـمـنـا اين جمله پاسخى است به آنها كه مى گفتند: ما فرشتگان را عبادت مى كنيم تا درپـيـشگاه خدا براى ما شفاعت كنند، قرآن مى گويد آنها از پيش خود هيچ كارى نمى توانندبكنند و هر چه مى خواهيد بايد مستقيما از خدا بخواهيد حتى اجازه شفاعت شفيعان را.
6 - بـه خـاطـر همين معرفت و آگاهى است كه آنها تنها از او مى ترسند و تنها ترس او رابه دل راه مى دهند (و هم من خشيته مشفقون ).
آنها از اين نمى ترسند كه گناهى انجام داده باشند، بلكه از كوتاهى در عبادت يا تركاولى بيمناكند.
جالب اينكه (خشيت ) از نظر ريشه لغت به معنى هر گونه ترس نيست ،
بلكه ترسى است كه تواءم با تعظيم و احترام باشد.
مـشـفـق از مـاده اشـفـاق بـه مـعـنـى تـوجـهـى اسـت كـه آمـيـخـتـه بـا تـرس بـاشـد (چـون دراصل از ماده شفق گرفته شده كه روشنى آميخته با تاريكى است ).
بنابراين ترس آنها از خداوند، همچون ترس انسان از يك حادثه وحشتناك نيست ، و همچنيناشـفـاق آنـهـا همچون بيم انسان از يك موجود خطرناك نمى باشد بلكه ترس و اشفاقشانآمـيـزه اى اسـت از احـتـرام ، عـنـايـت و تـوجـه ، مـعـرفـت و احـسـاس مسئوليت . روشن است كهفـرشـتـگان با اين صفات برجسته و ممتاز و مقام عبوديت خالص هرگز دعوى خدائى نمىكـنـند، اما اگر فرضا (كسى از آنها بگويد من معبودى جز خدا هستم ما كيفر او را جهنم مىدهـيـم ، آرى ايـن چـنـيـن ظـالمـان را كـيـفـر خـواهـيـم داد) (و مـنيقل منهم انى اله من دونه فذلك نجزيه جهنم كذلك نجزى الظالمين ).
در حـقـيـقـت دعوى الوهيت يك مصداق روشن ظلم بر خويشتن و بر جامعه است و در قانون كلى(كذلك نجزى الظالمين ) درج است .
آيه و ترجمه


اء و لم يـر الذيـن كـفـروا اءن السـمـوت و الا رض كـانـتـا رتـقـا ففتقنهما و جعلنا من الماءكل شى ء حى اء فلا يؤ منون(30)
و جعلنا فى الا رض روسى اءن تميد بهم و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون(31)
و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن ءايتها معرضون(32)
و هـو الذى خـلق اليـل و النـهـار و الشـمـس و القـمـركل فى فلك يسبحون(33)


ترجمه :

30 - آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگرباز كرديم ؟، و هر چيز زنده اى را از آب قرار داديم ، آيا ايمان نمى آورند!
31 - و در زمـيـن كوه هاى ثابت و پابرجائى قرار داديم تا آنها در آرامش باشند ، و در آندرهها و راههائى قرار داديم تا هدايت شوند.
32 - و آسمان را سقف محفوظى قرار داديم ، ولى آنها از آيات آن رويگردانند.
33 - او كـسـى اسـت كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك از آنها در مدارى درحركتند.
تفسير:
باز هم نشانه هاى خدا در جهان هستى
در تـعـقـيـب بـحثهاى گذشته پيرامون عقائد خرافى مشركان و دلائلى كه بر توحيد ذكرشـد، در آيـات مـورد بـحـث ، يـك سلسله از نشانه هاى خداوند در نظام عالم هستى و تدبيرمنظم آن بيان گرديده ، و تاكيدى است بر آن بحثها.
نـخـسـت مـى گويد : (آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين پيوسته بودند و ما آنها راباز كرديم )؟! (او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما).
(و هـر مـوجـود زنـده اى را از آب آفـريـديـم )؟ (و جـعـلنـا مـن المـاءكل شى ء حى ).
(آيا با مشاهده اين آيات و نشانه هاى ، باز هم ايمان نمى آورند) (ا فلا يؤ منون ).
در ايـنـكـه مـنـظـور از (رتـق ) و (فـتق ) (پيوستگى و جدائى ) كه در اينجا در موردآسـمـانها و زمين گفته شده است چيست ؟ مفسران سخنان بسيار گفته اند كه از ميان آنها سهتـفـسير، نزديكتر به نظر مى رسد و چنانكه خواهيم گفت هر سه تفسير ممكن است در مفهومآيه جمع باشد.
1 - بـه هـم پـيـوستگى آسمان و زمين اشاره به آغاز خلقت است كه طبق نظرات دانشمندان ،مـجـمـوعـه ايـن جـهـان بـه صـورت تـوده واحـد عـظـيمى از بخار سوزان بود كه بر اثرانفجارات درونى و حركت ، تدريجا تجزيه شد و كواكب و ستاره ها از جمله منظومه شمسىو كره زمين به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است .
2 - منظور از پيوستگى ، يكنواخت بودن مواد جهان است به طورى كه
همه در هم فرو رفته بود و به صورت ماده واحدى خودنمائى مى كرد، اما با گذشت زمان، مواد از هم جدا شدند، و تركيبات جديدى پيدا كردند، و انواع مختلف گياهان و حيوانات وموجودات ديگر، در آسمان و زمين ظاهر شدند، موجوداتى كه هر يك نظام مخصوص و آثار وخـواص ويـژه اى دارد، و هـر كـدام نـشـانـه اى اسـت از عظمت پروردگار و علم و قدرت بىپايانش .
3 - مـنـظـور از بـه هم پيوستگى آسمان اين است كه در آغاز بارانى نمى باريد و به همپـيـوسـتگى زمين اين است كه در آن زمان گياهى نمى روئيد، اما خدا اين هر دو را گشود، ازآسـمـان بـاران نـازل كـرد و از زمـيـن انـواع گـيـاهـان را رويـانـيد. روايات متعددى از طرقاهل بيت (عليهمالسلام ) به معنى اخير اشاره مى كند، و بعضى از آنها اشاره اى به تفسيراول دارد. بـدون شـك ، تـفـسـيـر اخـيـر چـيـزى اسـت كـه بـا چـشـمقـابـل رؤ يت است كه چگونه از آسمان باران نازل مى شود، و زمينها شكافته مى شوند وگـيـاهـان مـى رويـنـد، و بـا جـمـله (او لم ير الذين كفروا) (آيا كسانى كه كافر شدندنـديـدنـد...) كـامـلا سـازگـار اسـت ، و بـا جـمـله (و جـعـلنـا مـن المـاءكل شى ء حى ) نيز هماهنگى كامل دارد.
ولى تـفـسير اول و دوم نيز با معنى وسيع اين جمله ها، مخالف نيست ، چرا كه رؤ يت گاهىبـه مـعنى علم مى آيد، درست است كه اين علم و آگاهى براى همه نيست تنها دانشمندانند كهمـى تـوانـنـد در بـاره گـذشـتـه زمـيـن و آسمان و به هم پيوستگى آنها و سپس ‍ جدائيشانآگـاهـيـهـائى پيدا كنند، ولى ميدانيم قرآن كتاب يك قرن و يك عصر نيست ، بلكه راهنما وراهـگـشـاى انـسـانـهـا در تـمـامـى قـرون و اعـصـار اسـت . بـه هـمـيـندليل آنچنان محتواى عميقى دارد كه براى هر گروه و هر عصر،
قابل استفاده است ، روى اين حساب ما معتقديم ، هيچ مانعى ندارد كه آيه فوق داراى هر سهتـفـسـيـر بـاشـد كـه هـر كـدام در جـاى خـود، صـحـيـح وكامل است ، و بارها گفته ايم استعمال لفظ در بيش از يك معنى نه تنها ايراد ندارد بلكهگـاهـى دليـل كـمـال فـصـاحـت است ، و اينكه در روايات مى خوانيم : (قرآن داراى بطونمختلفى است ) نيز ممكن است اشاره به همين معنى باشد.
و امـا در مـورد پـيـدايـش هـمـه مـوجـودات زنـده از آب كـه درذيل آيه فوق به آن اشاره شده دو تفسير مشهور است :
1 - حـيـات هـمـه موجودات زنده - اعم از گياهان و حيوانات - به آب بستگى دارد، همين آبىكـه بـالاخـره مـبـدء آن بـارانـى اسـت كـه از آسـمـاننازل شده .
ديـگـر ايـنكه (ماء) در اينجا اشاره به آب نطفه است كه موجودات زنده معمولا از آن بهوجود مى آيند.
جالب اينكه دانشمندان امروز معتقدند كه نخستين جوانه حيات در اعماق درياها پيدا شده است، بـه هـمين دليل آغاز حيات و زندگى را از آب مى دانند، و اگر قرآن آفرينش انسان را ازخـاك مـى شـمـرد، نـبـايـد فـرامـوش كـنـيـم مـنـظـور از خـاك هـمـان طـيـن(گل ) است كه تركيبى است از آب و خاك .
ايـن مـوضـوع نـيـز قـابـل تـوجـه است كه طبق تحقيقات دانشمندان قسمت عمده بدن انسان وبسيارى از حيوانات را آب تشكيل مى دهد (در حدود هفتاد درصد!). و اينكه بعضى ايراد كردهانـد كـه آفـريـنـش فـرشـتـگـان و جـن بـا ايـنكه موجودات زنده اى هستند مسلما از آب نيست ،پاسخش روشن است ، زيرا هدف موجودات زنده اى است كه براى ما محسوس است .
در حـديـثـى مـى خـوانـيـم كه : شخصى از امام صادق (عليهالسلام ) پرسيد: آب چه طعمىدارد؟ امـام نـخـسـت فـرمـود: سـل تـفـقـهـا و لا تـسـئل تـعـنـتـا: (به منظور ياد گرفتن سؤال كن نه به منظور بهانه جوئى !) سپس اضافه فرمود: طعم الماء طعم
الحـيـاة ! قـال الله سـبـحـانـه و جـعـلنـا مـن المـاء كـل شـى ء حى : (طعم آب ، طعم حيات وزندگى است ! خداوند مى گويد: ما هر موجود زنده اى را از آب آفريديم ).
مـخـصـوصـا هـنـگـامـى كه انسان در تابستان پس از يك تشنگى طولانى و ممتد در آن هواىسـوزان بـه آب گـوارائى مـى رسـد، مـوقـعى كه نخستين جرعه هاى آب را فرو مى برد،احساس مى كند كه روح و جان به كالبدش دميده مى شود، در واقع امام مى خواهد ارتباط وپيوستگى زندگى و آب را با اين تعبير زيبا مشخص كند.
آيـه بـعـد اشـاره بـه قـسـمـت ديـگـرى از نـشانه هاى توحيد و نعمتهاى بزرگش كرده مىگـويـد: (مـا در زمـيـن كـوه هاى ثابت و مستقرى ايجاد كرديم تا انسانها را نلرزاند) (وجـعـلنـا فـى الارض رواسى ان تميد بهم ). در گذشته نيز گفته ايم كوهها همچون زرهىكـرهاى زمين را در بر گرفته اند و اين سبب مى شود كه از لرزشهاى شديد زمين كه براثر فشار گازهاى درونى است تا حد زيادى جلوگيرى كند.
بـعـلاوه هـمـيـن وضـع كـوهـهـا، حـركـات پـوسـتـه زمـيـن را درمقابل جزر و مد ناشى از ماه به حداقل مى رساند.
از سـوى ديـگـر اگـر كـوهـهـا نـبـودنـد سطح زمين همواره در معرض تندبادها قرار داشت وآرامشى در آن ديده نمى شد، همانگونه كه در كويرها و بيابانهاى خشك و سوزان چنين است.
سـپـس بـه نـعـمـت ديـگرى كه آن هم از نشانه هاى عظمت او است اشاره كرده مى گويد ما درلابـلاى ايـن كوه هاى عظيم ، درهها و راههائى قرار داديم ، تا آنها هدايت شوند و به مقصدبرسند (و جعلنا فيها فجاجا سبلا لعلهم يهتدون ).
بـراسـتـى اگـر ايـن درهـهـا و شـكـافـهـا نـبـودنـد، سـلسـله هـاىجـبـال عظيم موجود در زمين مناطق مختلف را آنچنان از هم جدا مى كردند كه پيوندشان از زمينبـه كـلى گـسـسته مى شد، و اين نشان مى دهد كه همه اين پديده ها طبق برنامه و حسابىاست .
و از آنـجـا كـه آرامش زمين به تنهائى براى آرامش زندگى انسان كافى نيست بلكه بايداز طـرف بـالا نـيـز ايـمـنـى داشته باشد در آيه بعد اضافه مى كند: (ما آسمان را سقفمـحـفـوظى قرار داديم ولى آنها از آيات و نشانه هاى توحيد كه در اين آسمان پهناور استرويـگـردانـند) (و جعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آياتها معرضون ). منظور از آسماندر اينجا - همانگونه كه سابقا هم گفته ايم - جوى است كه گرداگرد زمين را گرفته ، وضـخامت آن صدها كيلومتر طبق تحقيقات دانشمندان مى باشد، اين قشر ظاهرا لطيف كه از هواو گـازهـا تـشـكيل شده به قدرى محكم و پرمقاومت است كه هر موجود مزاحمى از بيرون بهسوى زمين بيايد نابود مى شود، و كره زمين را در برابر بمباران شبانه روزى سنگهاىشهاب كه از هر گلوله اى خطرناكترند حفظ مى كند.
بعلاوه اشعه آفتاب كه داراى قسمتهاى مرگبارى است به وسيله آن تصفيه مى شود، و ازنـفـوذ اشـعـه كـشـنده كيهانى كه از بيرون جو، به سوى زمين سرازير است جلوگيرى مىكند.
آرى اين آسمان سقف بسيار محكم و پايدارى است كه خدا آن را از انهدام
حفظ كرده است .
و در آخرين آيه مورد بحث به آفرينش شب و روز و خورشيد و ماه پرداخته مى گويد: (اواسـت كـه شـب و روز و خـورشـيـد و مـاه را آفـريـد) (و هـو الذى خـلقالليل و النهار و الشمس و القمر).
(و هر كدام از اينها در مدارى در حركتند) (كل فى فلك يسبحون ). نكته ها:
تـفـسـيـر كـل فـى فلك يسبحون - مفسران در تفسير اين جمله بيانات گوناگون دارند، اماآنـچـه بـا تـحـقـيـقـات مـسـلم دانـشـمندان فلكى سازگار است ، اين است كه منظور از حركتخـورشـيـد در آيـه فـوق يـا حركت دورانى به دور خويش است ، و يا حركتى است كه همراهمنظومه شمسى دارد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز لازم اسـت كـه كـلمـه كـل مـمـكـن اسـت اشاره به ماه و خورشيد و همچنينستارگان باشد كه از كلمه ليل (شب ) استفاده مى شود.
بـعـضـى از مفسران بزرگ نيز احتمال داده اند كه اشاره به (شب ) و (روز) و (ماه) و (خـورشـيـد) (هـر چـهـار) بـاشـد، زيـرا شب كه همان سايه مخروطى زمين است نيزبـراى خـود مـدارى دارد، اگـر كـسـى در بيرون كره زمين از دور به آن نگاه كند اين سايهتـاريـك مـخروطى را در گرد زمين دائما در حركت مى بيند و همچنين نور آفتاب كه به زمينمى تابد و روز را تشكيل مى دهد همانند استوانهاى
اسـت كـه در گـرد ايـن كـره دائما نقل مكان مى كند، بنابراين شب و روز نيز هر كدام براىخود مسير و مكانى دارند.
اين احتمال را نيز داده اند كه منظور از حركت خورشيد حركت آن در احساس ما باشد زيرا بهنظر بينندگان زمينى خورشيد و ماه هر دو در گردشند.
2 - آسمان سقف محكمى است - قبلا هم گفته ايم كه (سماء) (آسمان ) در قرآن به معانىمختلفى آمده است گاهى به معنى جو زمين يعنى قشر ضخيمى از هوا كه دورادور كره خاك رافـرا گـرفـتـه اسـت آمده ، همانند آيه فوق ، در اينجا بد نيست توضيح بيشترى در بارهاستحكام اين سقف عظيم از زبان دانشمندان علوم طبيعى بشنويم :
(فـرانـك آلن ) اسـتـاد فـيـزيـك زيـستى چنين مى نويسد (جوى كه از گازهاى نگهبانزنـدگـى بـر سـطـح زمـيـن تـشـكيل شده آن اندازه ضخامت (و غلظت ) دارد كه بتواند همچونزرهـى زمـين را از شر مجموعه مرگبار بيست ميليون سنگهاى آسمانى در روز كه با سرعتدر حدود 50 كيلومتر در ثانيه به آن برخورد مى كنند در امان نگهدارد.
جو زمين علاوه بر كارهاى ديگرى كه دارد درجه حرارت را بر سطح زمين در حدود شايستهبـراى زنـدگى نگاه مى دارد، و نيز ذخيره بسيار لازم آب و بخار آب را از اقيانوسها بهخـشـكـيـهـا انـتـقـال مـى دهـد كـه اگـر چـنين نبود همه قاره ها به صورت كويرهاى خشك غيرقـابـل زيـسـتـى در مـى آمد، به اين ترتيب بايد گفت كه اقيانوسها و جو زمين عنوان چرخلنگرى براى زمين دارند.
وزن بـعـضـى از ايـن شهابها كه به سوى زمين سرازير مى شود به اندازه يك هزارم يكگـرم اسـت ولى نـيـروى آن بـر اثـر آن سـرعـت فـوق العـادهمعادل نيروى
ذرات اتمى است كه بمب مخرب را تشكيل مى دهد! و حجم آن شهابها احيانا بيشتر از حجم يكدانه شن نيست !
در هـر روز مـيـليـونـهـا از ايـن شـهابها پيش از رسيدن به سطح زمين مى سوزند و يا بهبـخـار تبديل مى شوند، ولى احيانا حجم و سنگينى بعضى شهابها بقدرى زياد است كهاز قشر گازى گذشته و به سطح زمين اصابت مى كند.
از جـمـله شـهـابـهائى كه از چنگال غلاف گازى نامبرده عبور كرده و به زمين رسيد شهابعظيم و معروف (سيبرى ) است كه در سال 1908 ميلادى به زمين اصابت كرد و قطر آنطورى بود كه حدود 40 كيلومتر زمين را اشغال كرد و باعث تلفات زيادى شد!
و ديـگـر شـهابى است كه در (اريزونا) آمريكا فرود آمد كه به قطر 1 كيلومتر و عمق200 مـتـر بـود و در هـنـگـام سـقوط آن شكاف عميقى در زمين ايجاد شد و بر اثر انفجار آنشـهـابـهـاى كـوچـك بـسـيـارى كـه مـسـاحـت نـسـبـتـا زيـادى از زمـيـن رااشغال مى كرد توليد گرديد.
(كرسى موريسن ) مى نويسد اگر هواى محيط زمين اندكى از آنچه هست رقيق تر مى بوداجـرام سـمـاوى ، و شـهابهاى ثاقب كه هر روز به مقدار چند ميليون عدد به آن اصابت مىكـنـنـد و در همان فضاى خارج منفجر و نابود مى شوند، دائما به سطح زمين مى رسيدند وهر گوشه آن را مورد اصابت قرار مى دادند.
ايـن اجـرام فـلكـى بـه سـرعـتـى در ثـانـيـه از 6 تـاچـهـل مـيـل حـركـت مى كنند! و به هر چيز برخورد كنند ايجاد انفجار و حريق مى نمايند اگرسرعت و حركت اين اجرام كمتر از آنچه هست مى بود مثلا به اندازه سرعت يك گلوله بود همهآنـهـا به سطح زمين مى ريختند و نتيجه خرابكارى آنها معلوم بود از جمله اگر خود انساندر مـسـيـر كوچكترين قطعه اين اجرام سماوى واقع مى شد شدت حرارت آنها كه به سرعتنود برابر سرعت گلوله حركت مى كنند او را تكه پاره
و متلاشى مى ساخت !
غلظت هوائى محيط زمين به اندازه اى است كه اشعه كيهانى را تا ميزانى كه براى رشد ونمو نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد، كليه جرثومه هاى مضر را در همان فضامعدوم مى سازد، و ويتامينهاى مفيد را ايجاد مى نمايد).
آيه و ترجمه


و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد اء فإ ين مت فهم الخلدون(34)
كل نفس ذائقة الموت و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و إ لينا ترجعون(35)


ترجمه :

34 - مـا بـراى هيچ انسانى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم (وانگهى آيا آنها كهانتظار مرگ تو را مى كشند) اگر تو بميرى آنها زندگى جاويدان دارند؟!
35 - هـر انـسـانى طعم مرگ را مى چشد، و ما شما را با بديها و نيكيها آزمايش مى كنيم ، وسرانجام به سوى ما باز مى گرديد.
تفسير:
همه مى ميرند!
در قـسـمـتـى از آيـات گـذشته خوانديم كه مشركان براى ترديد در نبوت پيامبر (صلىاللّه عـليـه و آله و سـلّم ) بـه مـسـاله انـسـان بـودن اومـتـوسل مى شدند و معتقد بودند كه پيامبر حتما بايد فرشته باشد و خالى از هر گونهعوارض بشرى .
آيات مورد بحث اشاره اى به بعضى ديگر از ايرادات آنها است : گاه آنها مى گفتند سر وصدائى كه پيامبر - و به گفته آنها اين شاعر - به راه انداخته دوامى
نـدارد و با مرگش همه چيز پايان مى يابد چنانكه در آيه 30 سوره طور مى خوانيم (اميقولون شاعر نتربص به ريب المنون ):
و گـاه چـنـين مى پنداشتند كه چون اين مرد معتقد است خاتم پيامبران است بايد هرگز نمىرد تـا حـافـظ آئين خويش باشد، بنابراين مرگ او در آينده دليلى خواهد بود بر بطلانادعاى او! قرآن در نخستين آيات فوق در جمله كوتاهى به آنها پاسخ مى دهد و مى گويد:(مـا بـراى هـيچ بشرى قبل از تو زندگى جاويدان قرار نداديم ) (و ما جعلنا لبشر منقبلك الخلد).
اين قانون تغييرناپذير آفرينش است كه هيچكس زندگى جاويدان ندارد. وانگهى اينها كهاز مـرگ تـو هـم اكـنـون شـادى مـى كـنـنـد اگر تو بميرى مگر خودشان زندگى جاويداندارند؟! (ا فان مت فهم الخالدون ).
شـايـد نـيـاز بـه تـوضـيـح نـداشته باشد كه بقاى شريعت و دين و آئين نياز به بقاىآورنده آن ندارد، آئين ابراهيم (عليهالسلام ) و موسى (عليهالسلام ) و عيسى (عليهالسلام) هر چند جاويدان نبودند ولى قرنها بعد از وفات اين پيامبران بزرگ (و در مورد حضرتمسيح بعد از صعود او به آسمان ) باقى ماندند.
بنابراين جاودانگى مذهب نياز به پاسدارى دائمى پيامبر ندارد، ممكن است جانشينان او خطاو را ادامه دهند.
و امـا اينكه آنها خيال مى كنند با درگذشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) همه چيزپـايـان مـى يابد در حقيقت كور خوانده اند، زيرا اين سخن در مورد مسائلى صحيح است كهقائم به شخص باشد، اسلام نه قائم به شخص پيامبر بود ، و نه اصحاب و يارانش ‍آئينى بود زنده و پويا كه بر اساس حركت درونيش پيش مى رود، و مرزهاى زمان و مكان رامى شكافد و به سير خود ادامه مى دهد.
سـپـس قـانـون كلى مرگ را در باره همه نفوس ، بدون استثناء چنين بازگو مى كند: (هرانسانى طعم مرگ را مى چشد) (كل نفس ‍ ذائقة الموت ).
لازم بـه يـادآورى است كه واژه (نفس ) در قرآن مجيد در معانى مختلفى به كار رفته ،نخستين معنى نفس (ذات ) يا خويشتن خويش است ، اين معنى وسيعى است كه حتى بر ذاتپاك خداوند اطلاق مى شود، چنانكه مى خوانيم (كتب على نفسه الرحمة ) خداوند رحمت رابر خويش لازم كرده است (انعام آيه 12).
سـپـس ايـن كـلمـه در انـسـان يـعـنـى مـجـمـوعـه جـسـم و روح او بـه كار رفته است مانند: منقـتـل نـفـسـا بـغـيـر نـفـس او فـسـاد فـى الارض فـكـانـمـاقتل الناس جميعا: (كسى كه انسانى را بدون اينكه قتلى انجام دهد يا فساد در زمين كردهباشد بكشد گوئى همه انسانها را كشته است ) (مائده آيه 32).
و گـاهـى در خـصـوص روح انـسـان اسـتعمال شده مانند (اخرجوا انفسكم ): (فرشتگانقبض ارواح مى گويند: روح خود را خارج كنيد) (انعام آيه 93).
پـيـدا اسـت كـه منظور از (نفس ) در آيات مورد بحث همان معنى دوم است بنابراين منظوربـيان قانون كلى مرگ در باره انسانها است ، و به اين ترتيب جاى ايرادى در آيه باقىنـمـى مـانـد كه تعبير به نفس شامل خداوند يا فرشتگان هم مى شود چگونه بايد آيه راتخصيص زد و اينها را خارج كرد.
بـعـد از ذكـر قانون عمومى مرگ اين سؤ ال مطرح مى شود كه هدف از اين حيات ناپايدارچيست و چه فايده اى دارد؟
قـرآن در دنـبـاله هـمـيـن سخن مى گويد: (ما شما را با بديها و نيكيها امتحان مى كنيم ، وسرانجام به سوى ما باز مى گرديد) (و نبلوكم بالشر و الخير فتنة و الينا ترجعون).
جايگاه اصلى شما اين جهان نيست بلكه جاى ديگر است شما تنها
بـراى دادن امـتـحـانـى در ايـنـجـا مـى آئيـد و پـس از پـايـان امـتـحـان و كـسـبتكامل لازم به جايگاه اصلى خود كه سراى آخرت است خواهيد رفت .
قـابـل تـوجـه ايـنكه در ميان مواد امتحانى (شر) مقدم بر (خير) ذكر شده و بايد همچـنـيـن بـاشـد، زيـرا آزمـايش الهى هر چند گاهى با نعمت است و گاهى با بلا، ولى مسلماآزمايش بوسيله بلاها سختتر و مشكلتر است .
ذكـر ايـن نـكـتـه نيز لازم است كه شر در اينجا به معنى شر مطلق نيست ، زيرا فرض ايناست شرى كه وسيله آزمايش و تكامل مى باشد، بنابراين منظور شر نسبى است ، و اصولادر مجموع عالم هستى با بينش صحيح توحيدى شر مطلق وجود ندارد! (دقت كنيد).
لذا در حـديـثـى از امـيـر مؤ منان على (عليهالسلام ) چنين مى خوانيم كه امام بيمار شده بودجـمـعى از برادران (و ياران ) به عيادتش ‍ آمدند عرض كردند كيف نجدك يا امير المؤ منين ؟قال بالشر: (حالتان چطور است اى امير مؤ منان ؟ فرمود: شر است )!!
(قـالوا مـا هـذا كـلام مـثـلك : (گـفـتـنـد: ايـن سـخـن شـايـسـتـهمثل شما نيست ).
امـام فـرمـود : (ان الله تـعالى يقول و نبلوكم بالشر و الخير فتنه فالخير الصحة والغـنـا و الشـر المـرض و الفـقـر): (خـداوند متعال مى گويد ما شما را با (شر) و(خـير) آزمايش مى كنيم ، خير تندرستى است و بى نيازى و شر بيمارى و فقر است )(و اين تعبيرى است كه من از قرآن مجيد انتخاب كرده ام ).
در ايـنـجـا سؤ ال مهمى باقى مى ماند كه خداوند چرا بندگان را آزمايش مى كند، و اصولاآزمـايـش در مـورد خـداونـد چـه مـفـهـومـى دارد؟! پـاسـخ ايـن سـؤال را در جـلد اول تـفـسـيـر نـمـونـه ذيـل آيه 155 سوره بقره آوره ايم كه آزمايش در موردخداوند به معنى پرورش ‍ دادن است (شرح كامل اين موضوع را در آنجا مطالعه فرمائيد).
آيه و ترجمه


و إ ذا رءاك الذيـن كفروا إ ن يتخذونك إ لا هزوا اء هذا الذى يذكر ءالهتكم و هم بذكر الرحمنهم كفرون(36)
خلق الانسن من عجل سأ وريكم ءايتى فلا تستعجلون(37)
و يقولون متى هذا الوعد إ ن كنتم صدقين(38)
لو يعلم الذين كفروا حين لا يكفون عن وجوههم النار و لا عن ظهورهم و لا هم ينصرون(39)
بل تأ تيهم بغتة فتبهتهم فلا يستطيعون ردها و لا هم ينظرون(40)


ترجمه :

36 - هنگامى كه كافران تو را مى بينند كارى جز استهزا كردن ندارند (و مى گويند) آياايـن هـمـان كسى است كه سخن از خدايان شما مى گويد؟ در حالى كه خودشان ذكر خداوندرحمن را انكار مى كنند.
37 - (آرى ) انـسـان از عـجـله آفـريـده شده ، ولى عجله نكنيد من آيات خود را به زودى بهشما ارائه مى دهم .
38 - آنها مى گويند اگر راست مى گوئيد اين وعده قيامت كى فرا مى رسد؟!
39 - ولى اگر كافران مى دانستند زمانى را كه نمى توانند شعله هاى آتش را از صورتو از پشتهاى خود دور كنند و هيچكس آنها را يارى نمى كند (اينقدر در باره قيامت
شتاب نمى كردند).
40 - آرى ايـن مـجازات الهى بصورت ناگهانى به سراغشان مى آيد و مبهوتشان مى كندآنچنانكه توانائى بر دفع آن ندارند و به آنها مهلت داده نمى شود.
تفسير:
انسان از عجله آفريده شده !
بـاز در ايـن آيـات بـه بـحـثـهاى ديگرى در ارتباط با موضع گيرى مشركان در برابرپـيـامـبـر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) برخورد مى كنيم ، كه بيانگر طرز تفكرانحرافى آنها در مسائل اصولى است نخست مى گويد: هنگامى كه كافران تو را مى بينندكارى جز مسخره كردن تو ندارند) (و اذا رءاك الذين كفروا ان يتخذونك الا هزوا).
آنها با بى اعتنائى به تو اشاره كرده مى گويند: (آيا اين همان كسى است كه خدايان وبتهاى شما را به بدى ياد مى كند)؟ (ا هذا الذى يذكر الهتكم ).
(در حالى كه خود ذكر خداوند رحمان را انكار مى كنند) (و هم بذكر الرحمن هم كافرون). تـعـجـب در ايـن اسـت كـه اگـر كـسـى از اين بتهاى سنگى و چوبى بدگوئى كند - نهبـدگـوئى بـلكه حقيقت را بيان نمايد و بگويد اينها موجودات بى روح و فاقد شعور وبى ارزشى هستند، تعجب مى كنند، اما اگر كسى منكر خداوند بخشنده و مهربانى شود كهآثـار رحـمـتـش پـهنه جهان را گرفته و در هر چيز دليلى بر عظمت و رحمت او است ، براىآنـهـا جـاى تـعـجـب نـيست . آرى هنگامى كه انسان به امرى عادت كرد و خو گرفت و تعصبورزيد، در نظرش جلوه خواهد داشت هر چند بدترين امور باشد، و هر گاه نسبت به چيزى
عداوت ورزيد كمكم در نظرش بد مى شود، هر چند زيباترين و محبوبترين امور باشد.
سـپـس به يكى ديگر از كارهاى زشت و بى رويه اين انسانهاى بى بندوبار اشاره كردهمـى فـرمـايـد: (انـسـان از عـجـله آفـريـده شـده ) (خـلق الانـسـان مـنعجل ).

next page

fehrest page

back page