بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 11, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مى دانيم در گلها و گياهان ، داروهاى حياتبخشى نهفته شده است كه هنوز معلومات ما - بااطلاعات وسيعى كه از داروهاى گياهى داريم - نسبت به آن ناچيز است ، و جالب اينكهدانشمندان از طريق تجربه به اين حقيقت رسيده اند كه زنبوران به هنگام ساختنعسل آنچنان ماهرانه عمل مى كنند كه خواص درمانى و داروئى گياهان كاملا بهعسل منتقل شده و محفوظ مى ماند!.
روى همين جهت عسل داراى بسيارى از خواص درمانى گلها و گياهان روى زمين بطور زندهاست .
دانشمندان براى عسل ، خواص بسيار زيادى گفته اند كه هم جنبه درمانى دارد و همپيشگيرى و نيرو بخش .
عسل زود جذب خون مى شود و به همين جهت نيرو بخش است و در خونسازى فوق العاده مؤثر.
عسل از ايجاد عفونت در معده و روده جلوگيرى مى نمايد.
عسل بر طرف كننده يبوست است .
عسل براى كسانى كه دير بخواب مى روند اثر بسيار مطلوبى دارد (مشروط بر اينكهكم نوشيده شود زيرا زياد آن خواب را كم مى كند).
عسل براى رفع خستگى و فشردگى عضلات اثرقابل ملاحظه اى دارد.
عسل اگر به زنان بار دار داده شود، شبكه عصبى فرزندانشان قوى خواهد شد.
عسل ميزان كلسيم خون را بالا مى برد.
عسل براى كسانى كه دستگاه گوارش ضعيفى دارند نافع است ، مخصوصا براى كسانىكه به نفخ شكم مبتلا هستند توصيه مى شود.
عسل به علت اينكه زود وارد مرحله سوخت و ساز بدن مى شود، مى تواند بفوريت انرژىايجاد كند و ترميم قوا نمايد.
عسل در تقويت قلب مؤ ثر است .
عسل براى درمان بيماريهاى ريوى كمك كننده خوبى است .
عسل به خاطر خاصيت ميكرب كشى اش براى مبتلايان بهاسهال مفيد است .
عسل در درمان زخم معده و اثنى عشر عامل مؤ ثرى شمرده شده است .
عسل به عنوان داروى معالج رماتيسم ، نقصان قوه نمو عضلات ، و ناراحتيهاى عصبىشناخته شده .
عسل براى رفع سرفه مؤ ثر است ، و صدا را صاف مى كند.
خلاصه خواص درمانى عسل بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.
علاوه بر اين از عسل داروهائى براى لطافت پوست و زيبائى صورت ،طول عمر ورم دهان و زبان ، ورم چشم ، خستگى و ترك خوردگى پوست و مانند آن مىسازند.
مواد و ويتامينهاى موجود در عسل بسيار است ، از مواد معدنى : آهن ، فسفر، پتاسيم ، يد،منيزيم ، سرب ، مس ، سولفور، نيكل ، روى ، سديم ، و غير آنست ،
از مواد آلى : صمغ ، پولن ، اسيدلاكتيك ، اسيدفورميك ، اسيدسيتريك ، اسيد تاتاريك وروغنهاى معطر، و از ويتامينها داراى ويتامينهاى ششگانه - آ - ب - ث - د - كا - ا - مى باشد،بعضى نيز قائل به وجود ويتامين پ ب در عسل هستند.
عسل در خدمت درمان ، بهداشت ، و زيبائى انسانها است .
در روايات اسلامى نيز روى خاصيت درمانى عسل تكيه شده است ، در روايات متعددى از امامعلى (عليه السلام ) و امام صادق (عليهالسلام ) و بعضى ديگر از معصوميننقل شده كه فرمودند ما استشفى الناس بمثلالعسل : (مردم به چيزى مانند عسل استشفاء نمى كنند) و به تعبير ديگر: لم يستشفمريض بمثل شربة عسل : (هيچ بيمارى به مانند شربتعسل درمان نكرده است ).
و نيز در احاديث عسل براى درمان دل درد توصيه گرديده و از پيامبر (صلى الله عليه وآله و سلم ) نقل شده من شرب العسل فى كل شهر مرة يريد ما جاء به القرآن عوفى منسبع و سبعين داء: (كسى كه (لااقل ) هر ماه يكبارعسل بنوشد، و شفائى را كه قرآن از آن ياد كرده بطلبد، خدا او را از 77 نوع بيمارىشفا مى بخشد)!.
ولى البته از آنجا كه هر حكم عامى ، استثنائى دارد، موارد نادرى وجود دارد كه نوشيدنعسل در آن نهى شده است .
6 - براى انسانها (للناس )
جالب اينكه زنبورشناسان مى گويند زنبورعسل براى رفع گرسنگيش كافى است كه دو و يا سهگل را بمكد در حالى كه در هر ساعت بطور متوسط روى دويست و پنجاهگل مى نشيند و كيلومترها راه مى رود و آنقدر پر كار است كه در مدت عمر كوتاهش ‍ هر يكمقدار معتنابهى عسل توليد مى كنند.
و به هر حال اين تلاش و فعاليت چشمگير اودليل اين است كه او تنها براى خود كار نمى كند بلكه آنچنانكه قرآن مى گويد للناس ‍و براى همه انسانها تلاش مى كند.
7 - مسائل جالب ديگرى درباره عسل
اين نكته امروز ثابت شده است كه عسل هرگز فاسد نمى شود، يعنى از غذاهائى است كههميشه تازه و زنده بدست ما مى رسد، و حتى ويتامينهاى موجود خود را هرگز از دست نمىدهد، علت اين موضوع را دانشمندان وجود پتاسيم مى دانند كه در آن بطور فراوان وجوددارد و مانع رشد ميكربها است ، و علاوه بر آن داراى مقدارى مواد ضدعفونى كننده ماننداسيدفورميك نيز هست لذا عسل هم خاصيت جلوگيرى از رشد ميكرب دارد و هم ميكرب كش است، و به همين جهت مصريان قديم كه از اين خاصيتعسل آگاه بودند براى موميائى كردن مردگان خود از آن استفاده مى كردند!.
عسل را نبايد در ظرفهاى فلزى ذخيره كرد، اين مطلبى است كه دانشمندان به ما مى گويندو جالب اينكه قرآن به هنگامى كه از زنبورانعسل سخن مى گويد مى فرمايد (من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ) يعنىخانه هاى زنبوران عسل را تنها در سنگها و چوبها خلاصه مى كند.
نكته مهم ديگر اينكه براى رسيدن به خواص درمانى و بهداشتىعسل بايد هرگز آنرا حرارت ندهند و به صورت پخته در ميان غذاهاى ديگر استفادهنكنند، بعضى معتقدند تعبير قرآن به شراب (نوشيدنى ) در موردعسل اشاره به همين نكته كه آنرا بايد نوشيد.
و نيز اين نكته قابل ملاحظه است كه نيش زنبورانعسل نيز خاصيت درمانى دارد البته زنبور عسل با آن طبع لطيفى كه دارد بى جهت به كسىنيش
نمى زند، اين ما هستيم كه آنها را تحريك كرده و به نيش زدن وادار مى كنيم .
از جمله اينكه زنبوران عسل از بوى بد ناراحت مى شوند و هر گاه صاحب زنبوران با دستآلوده و لباس بد بو به كندو نزديك شود او را از نيش بى بهره نمى گذارند،مخصوصا اگر صاحب زنبوران قبلا دست خود را در كندوى ديگرى كرده باشد و بوىكندوى بيگانه در دست او است ، به مجرد اينكه دست در كندوى ديگرى مى كند به او حملهميكنند! و به همين جهت بايد قبلا دست خود را كاملا بشويد.
البته زنبور به هنگامى كه نيش بزند مى ميرد و بنابر اين نيش زدن او يكنوع خودكشىاست !، استفاده از نيش زنبور عسل براى بيماريهائى مانند رماتيسم ، مالاريا، درد اعصاب وبعضى ديگر از امراض بايد طبق برنامهاى باشد كه دانشمندان اين فن بيان كرده اند، وگرنه نيش زنبوران عسل احيانا ممكن است زيان و حتى خطر هم داشته باشد!.
گزش يك يا چند زنبور معمولا قابلتحمل است ، ولى دويست تا سيصد عدد زنبور باعث مسموميت و ناراحتى قلبى مى شود واگر تعدادشان به پانصد عدد برسد، موجب فلج دستگاه تنفسى و احتمالا مرگ خواهد شد.
8 - زندگى عجيب زنبوران عسل
در گذشته كمتر و امروز بر اثر مطالعات پيگير دانشمندان بسيار بيشتر، اين نكتهثابت شده است كه زنبوران عسل داراى زندگى بسيار منظم توام با برنامه ريزى وتقسيم كار و مسئوليت و نظام بسيار دقيق است .
شهر زنبوران از پاكترين ، منظمترين و پركارترين شهرها است ، شهرى است كه برخلاف همه شهرهاى انسانها، بيكار و فقير ندارد و از تمدن درخشانى برخوردار است ازافراد متخلف و وظيفه نشناس در اين شهر كمتر اثر ديده مى شود، و اگر
زنبورانى ندرتا در بيرون كندو بر اثر سهل انگارى از گلهاى بدبو و زيانبخشاستفاده كنند در همان دروازه كندو بازرسى و ضمن يك محاكمه صحرائى محكوم به اعدامميگردند!.
(مترلينگ دانشمند زيستشناس بلژيكى كه مطالعات فراوانى در رابطه با زندگىزنبوران عسل كرده ، درباره نظام عجيبى كه بر شهر آنها حكمفرما است چنين مى گويد:ملكه (يا صحيحتر مادر كندو) در شهر زنبورانعسل آنطور كه ما تصور مى كنيم فرمانفرما نيست ، بلكه او نيزمثل ساير افراد اين شهر مطيع قواعد و نظامات كلى مى باشد.
ما نمى دانيم كه اين قوانين و نظامات از كجا وضع مى شود، و به انتظار اين هستيم شايدروزى بتوانيم به اين موضوع پى ببريم ، و واضع اين مقررات را بشناسيم ، ولىفعلا بطور موقت آنرا به نام (روح كندو) مى خوانيم !
ملكه نيز مانند ديگران از روح كندو اطاعت مى كند.
ما نمى دانيم روح كندو در كجاست ؟ و در كداميك از سكنه شهرعسل حلول كرده است ؟
ولى ميدانيم روح كندو شبيه به غريزه پرندگان نيست ، و نيز مى دانيم كه روح كندو يكعادت و اراده كوركورانه نژاد زنبور عسل نمى باشد، روح كندو وظيفه هر يك از سكنهشهر را بر طبق استعدادشان معلوم مى كند و هر كس را به يك كار مى گمارد.
روح كندو به زنبوران مهندس و بنا و كارگر دستور مى دهد خانه بسازند روح كندو درروز و ساعت معين به تمام سكنه شهر دستور مى دهد كه از شهر مهاجرت نمايند، و براىبدست آوردن مسكن و ماواى جديد، خود را بدست حوادث نامعلوم و انواع مشقتها بسپارند!
ما نمى توانيم بفهميم قوانين شهر عسل كه بوسيله روح كندو وضع شده در كدام مجمعشورا مطرح مى گردد و تصميم به اجراى آن مى گيرند و كيست كه فرمان حركت را درروز معين صادر مى كند؟
آرى در كندو مقدمات مهاجرت براى اطاعت خدائى كه سرنوشت زنبورعسل را در دست گرفته فراهم مى شود).
اگر دانشمند مزبور به خاطر رسوباتى كه از مكتب مادى گرايان در فكر او وجود داشتهبا ابهام از اين مساءله سخن مى گويد ما با توجه به راهنمائى قرآن ، بسيار خوب دركمى كنيم كه اين همه آوازه ها و برنامه هاا از كجاست و تنظيم كننده و فرمان دهنده كيست ؟!
چه تعبير زيبائى قرآن دارد و اوحى ربك الىالنحل ...:(پروردگارت به زنبور عسل وحى و الهام فرستاد...)!
از اين رساتر و جامعتر و گوياتر تصور نمى شود.
هر چند آنچه درباره زنبوران عسل ناگفته ماند بسيار بيش از آنست كه گفتيم اما روشتفسيرى ما اجازه نمى دهد كه بيش از اين مقدار، موضوع فوقرادنبال كنيم .
ولى آيا همين مقدار كه گفتيم براى پى بردن به عظمت پروردگار براى آنها كهاهل فكر و انديشه اند كافى نيست ؟ آرى ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون .
آيه و ترجمه


و الله خلقكم ثم يتوفئكم و منكم من يرد إ لىاءرذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيا إ ن الله عليم قدير(70)
و الله فضل بعضكم على بعض فى الرزق فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكتاءيمنهم فهم فيه سواء اء فبنعمة الله يجحدون(71)
و الله جعل لكم من اءنفسكم اءزوجا و جعل لكم من اءزوجكم بنين و حفدة و رزقكم من الطيبت اءفبالبطل يؤ منون و بنعمت الله هم يكفرون(72)


ترجمه :

70 - خداوند شما را آفريد، سپس شما را مى ميراند، بعضى از شما به سنين بالاى عمرمى رسند، بطورى كه بعد از علم و آگاهى چيزى نخواهند دانست (و همه چيز را فراموش مىكنند) خداوند عالم و قادر است .
71 - خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد (چرا كهاستعدادها و تلاشهايتان متفاوت است ) اما آنها كه برترى داده شده اند حاضر نيستند، ازروزى خود به بردگانشان بدهند و همگى مساوى گردند، آيا آنها نعمت خدا را انكار مىكنند؟
72 - و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد و براى شما از همسرا
فرزندان و نوه ها، و از طيبات به شما روزى داد، آيا بهباطل ايمان مى آورند و نعمت خدا را انكار مى كنند!
تفسير :
سرچشمه تفاوت روزيها
از آنجا كه در آيات گذشته بخشى از نعمتهاى مهم الهى و مواهب گوناگونى كه در جهانگياهان و حيوانات آفريده شده است بيان گرديد، تا از اين راه مردم به آفريننده اين همهنعمتها و نظام دقيق آنها آشنا شوند، آيات مورد بحث نيز از طريق ديگرى مساءله اثباتخالق يكتا را تعقيب مى كند و آن از طريق دگرگونى و تغييرات نعمتها است كه از اختيارانسان بيرون است و نشان ميدهد از ناحيه ديگرى مقدر مى شود.
نخست مى گويد: خداوند شما را آفريد) (و الله خلقكم ).
(سپس روح شما را مى گيرد و مرگتان فرا مى رسد (ثم يتوفاكم ).
هم حيات از ناحيه او است ، و هم مرگ ، تا بدانيد اين شما نيستيد كه آفريننده مرگ وحياتيد.
مقدار طول عمر شما نيز در اختيارتان نيست ، بعضى در جوانى يا نزديك به پيرى از دنيامى روند ولى بعضى از شما به بالاترين و بدترين ساليان عمر يعنى نهايت پيرىباز مى گردند) (و منكم من يرد الى ارذل العمر).
(و نتيجه اين عمر طولانى آن خواهد شد كه بعد از علم و دانش و آگاهى
چيزى نخواهد دانست و همه را بدست فراموشى مى سپارد (لكى لا يعلم بعد علم شيئا).
درست مانند آغاز عمر و سنين كودكى كه يكپارچه نسيان بود و فراموشكارى و ناآگاهى ،آرى خداوند آگاه و قادر است ) (ان الله عليم قدير).
همه قدرتها در اختيار او است و به هر مقدار كه صلاح بداند ميبخشد و به هر موقع كهلازم ببيند مى گيرد.
در آيه بعد نيز ادامه مى دهد كه حتى روزيهاى شما بدست شما نيست ، اين خداوند است كهبعضى از شما را بر بعض ديگرى از نظر روزى برترى مى دهد (و اللهفضل بعضكم على بعض فى الرزق ).
(اما آنها كه برترى يافته اند به خاطر تنگ نظرى حاضر نيستند از آنچه در اختياردارند به بندگان مملوك خود بدهند و آنها را دراموال خويش شريك سازند تا آنها نيز با شما مساوى گردند (فما الذين فضلوا برادىرزقهم على ما ملكت ايمانهم فهم فيه سواء).
بعضى از مفسران احتمال داده اند كه اين جمله اشاره به پاره اى ازاعمال احمقانه مشركان باشد كه براى بتها و آلهه خود، سهمى از چهارپايان و كشت وزرع خود قائل بودند، در حالى كه اين سنگ و چوبهاى بيارزش كمترين نقشى در زندگىآنها نداشتند، ولى حاضر نبودند همان را در اختيار بردگان
بيچاره اى بگذارند كه شب و روز به آنها خدمت مى كردند.
آيا ايجاد تفاوت با عدالت سازگار است ؟
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه آيا ايجاد تفاوت و اختلاف از نظر رزق و روزى در ميانمردم با اصول عدالت پروردگار و مساواتى كه بايد بر نظام جوامع بشرى حاكمباشد، سازگار است ؟
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته دقيقا توجه داشت :
1 - بدون شك اختلافى كه در ميان انسانها از نظر بهرههاى مادى و درآمدها وجود دارد قسمتمهمش مربوط به تفاوت استعدادهاى آنها است ، اين تفاوت استعدادهاى جسمانى و روحانىكه سرچشمه تفاوت در كميت و كيفيت فعاليتهاى اقتصادى مى شود بهره بعضى را بيشترو در آمد بعضى را كمتر مى كند.
البته ترديدى نيست كه گاهى صرفا حوادثى كه از نظر ما جنبه تصادف دارد سبب مىشود كه بعضى به مواهب بيشترى دست يابند، ولى اينها را ميتوان امور استثنائى شمرد،آنچه پايه و ضابطه اصلى در غالب موارد است ، همان تفاوت در كميت يا كيفيت تلاشهااست (البته موضوع بحث ما يك جامعه سالم و خالى از استثمار و بهره كشيهاى ظالمانهاست ، نه جوامع منحرف كه از قوانين آفرينش و نظام انسان بركنارند).
حتى كسانى را كه گاهى ما آنها را انسانهاى بى دست و پا و بيعرضهاى مى پنداريم واز اينكه در آمدهاى قابل ملاحظهاى دارند تعجب مى كنيم اگر با دقت بيشترى دو جسم و روانو اخلاق آنها بينديشيم و قضاوتهائى كه از مطالعات سطحى سرچشمه ميگيرد، دور بىفكنيم ، خواهيم ديد كه آنها غالبا نقطه قوتى داشته اند كه به جائى رسيده اند (بازتكرار مى كنيم موضوع بحث ما جامعه سالمى است كه از استثمار دور باشد).
به هر حال اين تفاوت درآمدها از تفاوت استعدادهائى سرچشمه مى گيرد كه آن هم نيز ازمواهب الهى است ، ممكن است در پارهاى از موارد اكتسابى باشد ولى در پارهاى از موارد نيزقطعا غير اكتسابى است ، بنابر اين حتى در يك جامعه سالم از نظر اقتصادى نيز تفاوتدر آمدها غير قابل انكار است ، مگر اينكه بتوانيم انسانهاى قالبى همشكل و همرنگ و هم استعداد بسازيم كه هيچگونه تفاوتى با هم نداشته باشند و تازهاول درد سر و مشكلات است !.
2 - بدن يك انسان ، يا اندام يك درخت ، يا يك بوتهگل را در نظر بگيريد، آيا امكان دارد اين ساختمان موزون با تساوى ميان اعضاء و اندامهااز هر نظر پيدا شود؟ آيا قدرت مقاومت و استعداد ريشه درختان مى تواند با گلبرگهاىلطيف شكوفه ها، و استخوان پاشنه پا با پردههاى ظريف شبكيه چشم از هر نظر يكسانباشد؟ و اگر ما بتوانيم آنها را يكسان كنيم آيا فكر ميكنيد كار صحيحى انجام داده ايم ؟!
اگر از (شعارهاى ) كاذب و خالى از (شعور) بگذريم ، فرض كنيد ما يك روزبتوانيم همان انسانها قالبى و خيالى از هر نظر بسازيم و كره زمين را از پنج هزارميليون نفر انسان هم شكل و همقواره و هم ذوق و همفكر و همسان از هر نظر، درست مانندسيگارهائى كه به يك كارخانه سفارش داده اند، پر كنيم .
آيا آن روز زندگى خوبى نصيب انسانها خواهد شد؟ مسلما نه ، جهنمى پيدا مى شود كههمه در آن در زحمت خواهند بود، همه به يكسو حركت مى كنند، همه يك چيز مى خواهند همه يكپست مى طلبند، همه يكنوع غذا را دوست دارند، و همه مى خواهند يك كار واحد انجام دهند.
بديهى است خيلى زود عمر چنين زندگى پايان مى يابد و بفرض باقى بماند زندگىخسته كننده بى روح و يكنواختى خواهد بود كه چندان تفاوتى با مرگ ندارد.
بنابر اين وجود تفاوت در استعدادها و آنچه لازمه اين تفاوت است ، براى حفظ نظام جامعهو حتى براى پرورش استعدادهاى مختلف ، نهايت لزوم را دارد، و شعارهاى كاذب هرگزنمى تواند جلو اين واقعيت را بگيرد.
اما مبادا اين سخن را چنين تفسير كنيد كه ما جامعه طبقاتى و نظام استثمار و استعمار را بااين سخن مى پذيريم ، نه ، هرگز، منظور تفاوتهاى طبيعى است و نه مصنوعى وتفاوتهائى است كه در عين حال مكمل يكديگر و معاون يكديگر بوده باشند، نه سدى برسر راه پيشرفت يكديگر ايجاد كنند و به تجاوز و تعدى بپردازند.
اختلاف طبقاتى (توجه داشته باشيد منظور از طبقات همان مفهوم اصطلاحى آن يعنى طبقهاستثمار كننده و استثمار شونده است ) هرگز موافق نظام آفرينش نيست ، آنچه موافق وهماهنگ نظام آفرينش است ، تفاوت استعدادها و تلاشها و كوششها است و ميان اين دو از زمينتا آسمان فرق است (دقت كنيد).
و به تعبير ديگر، تفاوت استعدادها بايد در مسير سازنده به كار افتد، درست مانندتفاوت ساختمان اعضاء يك بدن ، يا اندام يكگل ، آنها در عين تفاوت معاون يكديگرند، نه مزاحم يكديگر.
كوتاه سخن اينكه : نبايد تفاوت استعدادها و درآمدها باعث سوء استفاده در راه ايجاد جامعهطبقاتى گردد.
و به همين دليل در پايان آيه مورد بحث ميفرمايد: آيا آنها نعمت خدا را انكار مى كنند (افبنعمة الله يجحدون ).
اشاره به اينكه اين تفاوتها در صورت طبيعيش (نه صورت مصنوعى و ظالمانه )
از نعمتهاى خدا است كه براى حفظ نظام مجتمع بشرى ايجاد شده است .
آخرين آيه مورد بحث كه مانند دو آيه گذشته با كلمه الله شروع مى شود، و بيانگرنعمتهاى خداوند است ، اشاره به مواهب او از نظر نيروهاى انسانى و معاونان و كمك كاران ،و همچنين روزيهاى پاكيزه ، مى كند، و اين حلقه هااى سه گانه نعمت را كه در اين سه آيهذكر شده تكميل مى نمايد، يعنى از نظام حيات و مرگ ، شروع كرده ، سپس تفاوت روزيهاو استعدادها را كه نظام تنوع زندگى است بيان مى كند، و با آيه مورد بحث كه ناظر بهنظام تكثير مثل بشر، و روزيهاى پاكيزه است پايان ميگيرد.
مى گويد: (خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد) (و اللهجعل لكم من انفسكم ازواجا).
همسرانى كه هم مايه آرامش روح و جسمند و هم سبب بقاءنسل .
لذا بلافاصله اضافه مى كند و از همسرانتان براى شما فرزندان و نوهها قرار داد (وجعل لكم من ازواجكم بنين و حفدة ).
(حفدة ) جمع (حافد) در اصل به معنى كسى است كه بدون انتظار پاداش ، با سرعتهمكارى مى كند، ولى در آيه مورد بحث به عقيده بسيارى از مفسران ، منظور نوه ها است وبعضى خصوص نوه هاى دخترى را گفته اند.
بعضى ديگر معتقدند كه بنون به فرزندان كوچك گفته مى شود و حفده به فرزندانبزرگ كه ميتوانند كمك و همكارى كنند.
و بعضى هر گونه معاون و كمككار را اعم از فرزندان و غير فرزندان دانسته اند.
ولى معنى اول يعنى نوه ها در اينجا از همه ، نزديكتر به نظر مى رسد، هر چند حفدة دراصل مفهومش چنانكه گفتيم ، وسيع است .
و به هر حال بى شك وجود نيروهاى انسانى ، همچون فرزندان و نوهها و همسران دراطراف هر كس ، نعمت بزرگى براى او است ، كه هم از نظر معنوى او را حمايت مى كنند وهم از نظر مادى .
سپس ميفرمايد: (خداوند از پاكيزهها به شما روزى داد) (و رزقكم من الطيبات ).
(طيبات ) در اينجا مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه روزى پاكيزه راشامل مى شود خواه جنبه مادى داشته باشد يا معنوى ، جنبه فردى داشته باشد يا اجتماعى.
و در پايان به عنوان يك نتيجه گيرى كلى از اين بحث مى گويد: آيا آنها با اين همهآثار عظمت و قدرت خدا كه مشاهده مى كنند، و با اين همه مواهبى كه از ناحيه او به آنهاارزانى شده باز سراغ بتها مى روند آيا بهباطل ايمان مى آورند و نعمت خداوند را انكار مى كنند؟ (افبالباطل يؤ منون و بنعمة الله هم يكفرون ).
اين چه نوع قضاوتى است ؟ و اين چه برنامه نادرستى است ؟ كه انسان سر چشمه نعمتهارا فراموش كرده و به سراغ موجودى برود كه منشا كمترين اثرى نيست و مصداق روشنباطل در تمام ابعاد است .
نكته ها :
1 - اسباب و سرچشمه هاى روزى
بدون شك - همانگونه كه گفتيم - انسانها از نظر استعدادها و مواهب خداداد با هم متفاوتند،ولى با اين حال آنچه پايه اصلى پيروزيها راتشكيل ميدهد
تلاش و سعى و كوشش آدمى است ، آنها كه سخت كوش ترند، پيروزترند، و آنها كهتنبلتر و كم تلاشترند، محرومترند.
به همين دليل قرآن ، بهره انسان را متناسب با سعى او مى شمرد و صريحا مى گويد وان ليس للانسان الا ما سعى (نجم - 39).
و در اين ميان به كار بستن اصول تقوى و درستكارى و امانت و نظامات و قوانين الهى ، واجراى اصول عدل و داد، اثر فوق العاده عميقى دارد، چنانكه قرآن مى گويد: و لو اناهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض : اگر مردمى كه درشهرها و آباديهاى روى زمين زندگى مى كنند ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، درهاىبركات از آسمان و زمين را به روى آنها مى گشائيم ! (اعراف - 96).
و نيز مى گويد: و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب : كسى كه تقوا راپيشه كند خداوند گشايشى براى او ميدهد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى ميبخشد(سوره طلاق آيه 2 و 3).
و نيز به همين دليل ، نقش انفاق را در وسعت روزى ياد آور شده و مى گويد: ان تقرضواالله قرضا حسنا يضاعفه لكم : اگر به خدا قرض الحسنه دهيد يعنى در راه او انفاق كنيدآن را براى شما مضاعف مى گرداند (تغابن - 17).
شايد نياز به تذكر نداشته باشد كه در زندگى اجتماعى ، از ميان رفتن يك فرد يا يكگروه ، زيانش متوجه همه اجتماع مى گردد، و به هميندليل نگهدارى افراد و كمك به آنها بازده براىكل اجتماع دارد (گذشته از جنبه هاى معنوى و انسانى ).
خلاصه اينكه اگر نظام حاكم بر اقتصاد جامعه ، نظام تقوا و درستى و پاكى و تعاون وهمكارى و انفاق باشد بدون شك چنين جامعه اى نيرومند و سربلند خواهد شد، اما اگر بهعكس نظام استثمار و تقلب و چپاول و تجاوز و فراموش كردن
ديگران باشد چنين جامعه اى از نظر اقتصادى نيز عقب مانده خواهد بود، و رشته زندگىمادى آنها نيز متلاشى مى گردد.
لذا در روايات اسلامى ، فوق العاده به مساله تلاش و كوشش توام با تقوا براى كسبروزى اهميت داده شده است ، تا آنجا كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: لا تكسلوافى طلب معايشكم فان آبائنا كانوا يركضون فيها و يطلبونها: (درتحصيل روزى تنبلى نكنيد زيرا پدران ما در اين راه مى دويدند و آنرا طلب مى كردند).
و نيز از همان امام بزرگوار مى خوانيم : الكاد على عياله كالمجاهد فىسبيل الله : (كسى كه براى خانواده خود، تلاش روزى مى كند، مانند مجاهدان راه خدا است).
حتى دستور داده شده است كه مسلمانان صبح هر چه زودتر از خانه خارج شوند و بهدنبال تلاش براى زندگى بروند و از جمله كسانى كه دعايشان هرگز به استجابتنمى رسد، كسانى هستند كه تنى سالم دارند و گوشه خانه نشسته و تنها براىگشايش روزى دعا مى كنند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد پس چرا در آيات و روايات بسيارى ، روزى بدست خدامعرفى شده است و تلاش در راه آن مذموم است ؟!
در پاسخ اين سؤ ال بايد به دو نكته توجه داشت :
1 - دقت در منابع اسلامى نشان مى دهد كه آيات و يا رواياتى كه در نظر سطحى وابتدائى - چه در اين بحث چه در بحثهاى ديگر - متضاد به نظر مى رسند،
هر كدام به يكى از ابعاد مساءله اى كه داراى بعدهاى مختلفى است نظر دارند كه غفلت ازاين ابعاد موجب توهم تناقض شده است .
آنجا كه مردم با ولع و حرص هر چه شديدتر بهدنبال دنيا و زرق و برق جهان ماده مى روند، و براىنيل به آن از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند، دستورات مؤ كد و پشت سر هم وارد مى شودو آنها را به ناپايدارى دنيا و بى ارزش بودنمال و جاه توجه مى دهد.
و آنجا كه گروهى به بهانه زهد، دست از كار و كوشش و تلاش مى كشند، اهميت كار وكوشش به آنها گوشزد مى شود، در حقيقت برنامه رهبران راستين نيز بايد چنين باشدكه جلو افراط و تفريطها را به طرز شايسته اى بگيرند.
آيات و رواياتى كه تاءكيد مى كند روزى دست خدا است ، و سهم و بهره هر كسى را خداتعيين كرده در حقيقت براى پايان دادن به حرص و ولع و دنيا پرستى ، و فعاليت بىقيد و شرط و بى حد و مرز براى كسب درآمد بيشتر است ، نه اينكه هدف آن خاموش ‍ كردنشعله هاى گرم و داغ نشاط كار و كوشش براى زندگى آبرومندانه ومستقل و خود كفا است .
و با توجه به اين واقعيت ، تفسير رواياتى كه مى گويد: بسيارى از روزى ها است كهاگر شما هم به دنبال آن نرويد به دنبال شما مى آيد، روشن مى شود.
2 - از نظر جهان بينى توحيدى همه چيز به خدا منتهى مى شود، و يك خداپرست موحدراستين چيزى را از ناحيه خود نمى داند، بلكه هر موهبتى به او مى رسد، سرچشمه آنرا ازخدا مى بيند و مى گويد بيدك الخير انك علىكل شى ء قدير:(كليد همه خوبيها و نيكيها بدست تو است و تو بر هر چيزى قادر وتوانائى ) (آل عمران - 26).
و به اين ترتيب او بايد در هر مورد توجه به اين حقيقت داشته باشد كه حتى فرآوردههاى سعى و كوشش و فكر و خلاقيت او نيز اگر درست بنگرد از
طرف خدا است ، و اگر يك لحظه نظر لطفش برگرفته شود همه اينها خاموش مى گردد.
او به هنگامى كه بر مركب سوار مى شود، (سبحان الذى سخر لنا هذا) مى گويد (منزهاست خداوندى كه اين را مسخر ما ساخت ) او به هنگامى كه به نعمتى برسد، سرود توحيدرا سر مى دهد و مى گويد: و ما بنا من نعمة فمنك : هر نعمتى داريم از تو است اى خدا وحتى هنگامى كه يك گام مهم اصلاحى همچون پيامبران در مسير نجات انسانها برمى دارد،مى گويد: و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب : (موفقيت من تنها از ناحيهخدا است ، بر او توكل كردم ، و به سوى او باز مى گردم ) (هود - 88).
ولى آنچه مسلم است در كنار همه اين بحثها، اساس و پايه كسب روزى ، تلاش و فعاليتصحيح و مثبت و سازنده و دور از هر گونه افراط و تفريط است ، و اما روزى هائى كهبدون تلاش به انسان مى رسد، جنبه فرعى دارد نه اساسى ، و شايد به هميندليل ، على (عليه السلام ) در كلمات قصارش در درجهاول ، روزى هائى را ذكر مى كند كه انسان بهدنبال آن مى رود سپس آنها كه به دنبال انسان مى آيد: يا بن آدم ! الرزق رزقان رزقتطلبه و رزق يطلبك : (اى فرزند آدم روزى دو گونه است يكى آن روزى كه تو بهدنبال آن مى روى ، و ديگرى آن روزى كه او بهدنبال تو مى آيد).
2 - مواسات با ديگران
در آيات فوق اشارهاى به تنگ نظرى و بخل بسيارى از انسانها شده كه آنها حاضرنيستند از مواهب بيشترى كه در اختيار دارند به زير دستان خود
ببخشند (مگر آنانكه در مكتب تربيتى انبياء و رهبران الهى ، پرورش يافته اند).
در ذيل همين آيات در رواياتى تاءكيد و توصيه به مساءله مساوات و مواسات شده است ازجمله : در تفسير على بن ابراهيم در ذيل آيات فوق مى خوانيم : لا يجوزللرجل ان يخص نفسه بشى ء من الماكول دون عياله : (براى انسان سزاوار نيست كه درخانه غذاى اختصاصى داشته باشد، و از چيزى بخورد كه خانواده او نمى خورد).
و نيز از ابو ذر نقل شده كه مى گويد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كهمى فرمود: انما هم اخوانكم فاكسوهم مما تكسون ، و اطعموهم مما تطعمون ، فما رؤ ى عبدهبعد ذلك الا و ردائه ردائه ، و ازاره ازاره ، من غير تفاوت !: (زير دستان شما برادرانشما هستند از آنچه مى پوشيد به آنها بپوشانيد، و از آنچه مى خوريد به آنها اطعام كنيد- ابو ذر بعد از اين توصيه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) - كارى مى كرد كهردا و لباس زير دستانش با خودش كمترين تفاوتى نداشته باشد)!.
از روايات فوق و همچنين از خود آيه كه مى گويد: (فهم فيه سواء) استفاده مى شودكه اسلام توصيه ميكند كه همه مسلمانان به عنوان يك برنامه اخلاق اسلامى با همهاعضاء خانواده خود و كسانى كه در زير دست آنها قرار دارند، حتى الامكان مساوات را رعايتكنند، و در محيط خانواده و در برابر زيردستان هيچگونه فضيلت و امتيازى براى خودقائل نشوند.
آيه و ترجمه


و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السموت و الا رض شيا و لا يستطيعون(73)
فلا تضربوا لله الا مثال إ ن الله يعلم و اءنتم لا تعلمون(74)


ترجمه :

73 - آنها غير از خدا موجوداتى را مى پرستند كه مالك روزى آنها از آسمانها و زميننيستند و توانائى بر اينكار را ندارند.
74 - بنابراين براى خدا امثال (و شبيه ) قائل نشويد. چرا كه خدا مى داند و شما نمىدانيد.
تفسير :
براى خدا شبيه قرار ندهيد
در تعقيب بحثهاى توحيدى گذشته ، آيات مورد بحث ، به مساءله شرك پرداخته و بالحنى پر از سرزنش و ملامت و توبيخ مى گويد: (آنها غير از خدا موجوداتى را پرستشمى كنند كه مالك روزى آنها از آسمان و زمين نيست ، و كمترين نقشى در اين زمينه ندارد)(و يعبدون من دون الله ما لا يملك لهم رزقا من السماوات و الارض شيئا).
نه تنها مالك چيزى در اين زمينه نيستند، بلكه (توانائى بر خلق و ايجاد و دسترسىبه آنها نيز ندارند) (و لا يستطيعون ).
اشاره به اينكه مشركان به اين گمان به دنبال پرستش بتها مى رفتند كه آنها را درسر نوشت و سود و زيان خود، مؤ ثر مى پنداشتند، در حالى كه مى دانيم يكى از مهمترينمسائل زندگى انسان رزق و روزى او است ، اعم از ارزاقى كه از آسمان
نازل مى شود (همچون قطرات حياتبخش باران و اشعه زنده كننده آفتاب و مانند آن ) و ياآنها كه از زمين مى رويد و استخراج مى گردد، هيچ يك از اينها در اختيار بتها نيست ، آنهاموجودات بى ارزشى هستند كه هيچ ارادهاى از خود ندارند، و تنها خرافات و تعصبهاىمملو از جهل است كه به آنان نقشى داده است .
در حقيقت جمله (لا يستطيعون ) دليلى است براى جمله (لا يملكون ) يعنى آنها مالكچيزى از روزيها نيستند به دليل اينكه كمترين قدرتى براى خلقت يا حفظ آنها ندارند.
آيه بعد به عنوان يك نتيجهگيرى مى گويد اكنون كه چنين است شما براى خداامثال و شبيه و نظير قائل نشويد (فلا تضربوا اللهالامثال ).
(چرا كه خدا ميداند و شما نمى دانيد (ان الله يعلم و انتم لا تعلمون ).
بعضى از مفسران گفته اند جمله فلا تضربوا للهالامثال اشاره به منطقى است كه مشركان عصر جاهلى داشته اند (و شبيه آن در ميان بعضىاز مشركان عصر ما نيز ديده مى شود) آنها مى گفتند ما اگر به سراغ بتها مى رويم بهخاطر اين است كه ما شايسته پرستش ‍ خدا نيستيم بايد به سراغ بتها برويم كه آنهامقربان درگاه او هستند! خداوند همانند يك پادشاه بزرگ است كه وزراء و خاصان او بهسراغ او مى روند، ولى توده مردم كه دسترسى به او ندارند به سراغ حواشى وخاصان و مقربانش خواهند رفت .
اينگونه منطقه اى زشت و غلط كه گاهى در لباس يكمثل انحرافى مجسم مى گردد يكى از خطرناكترين منطق ها است .
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: (براى خداوندمثال نزنيد) يعنى مثالى كه متناسب با افكار محدود و موجودات ممكن و مملو از نقائص است .شما اگر توجه به احاطه وجودى خداوند نسبت به همه موجودات و لطف
و مرحمت بى انتهاى او و نزديكيش به خودتان ميداشتيد، تا آنجا كه از شما به شمانزديكتر است ، هرگز براى توجه به خدا به وسائط متوجه نمى شديد.
خدائى كه شما را دعوت به نيايش و سخن گفتن مستقيم با خودش كرده ، و درهاى خانهاشرا شب و روز به روى شما باز گذارده ، اين خدا را نبايد به پادشاه جبار مستكبرى تشبيهكرد كه درون قصرش خزيده و جز عده معدودى ، راه به درون خانه او ندارند (فلاتضربوا لله الامثال ).
در بحثهاى صفات خدا مخصوصا اين نكته را متذكر شده ايم كه يكى از خطرناكترينپرتگاههائى كه در راه شناخت صفات او وجود دارد، پرتگاه تشبيه است ، يعنى صفات اورا با بندگان مقايسه كردن و شبيه دانستن ، چرا كه خدا وجودى است بى نهايت از هر نظرو ديگران وجودهائى هستند محدود از هر جهت و هر گونه تشبيه وتمثيل در اينجا مايه بعد و دورى از شناخت او مى شود.
حتى در آنجائى كه ناچار مى شويم ذات مقدس او را به نور و مانند آن تشبيه كنيم بايدتوجه داشته باشيم كه اين گونه تشبيهات ، به هرحال ناقص و نارسا است ، و تنها از يك جنبهقابل قبول است نه از تمام جهات ! (دقت كنيد).
در حالى كه بسيارى از مردم توجه به اين واقعيت ندارند، غالبا در دره تشبيه و قياسسقوط مى كنند، و از حقيقت توحيد به دور ميافتند و لذا قرآن كرارا هشدار مى دهد، گاهى باجمله و لم يكن له كفوا احد چيزى شبيه او نمى باشد (سوره توحيد - 4) و گاهى با جملهليس كمثله شى ء: هيچ چيز مانند او نيست (شورى - 11) و گاهى با جمله فلا تضربوالله الامثال كه در آيات فوق آمده است ، مردم را به اين واقعيت توجه مى دهد.
و شايد جمله ان الله يعلم و انتم لا تعلمون (خداوند مى داند و شما نمى دانيد) كه درذيل آيات فوق آمده نيز بيانگر همين موضوع است كه مردم غالبا از اسرار صفات خدا بىخبرند.
آيه و ترجمه


ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقنه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سراو جهرا هل يستون الحمد لله بل اءكثرهم لا يعلمون(75)
و ضرب الله مثلا رجلين اءحدهما اءبكم لا يقدر على شى ء و هوكل على مولئه اءينما يوجهه لا يأ ت بخير هل يستوى هو و من يأ مربالعدل و هو على صراط مستقيم(76)
و لله غيب السموت و الا رض و ما اءمر الساعة إ لا كلمح البصر اءو هو اءقرب إ ن اللهعلى كل شى ء قدير(77)


ترجمه :

75 - خداوند مثالى زده : برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست ، و انسان (با ايمانى) را كه رزق نيكو به او بخشيده است ، و او پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاقمى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است ، ولى اكثر آنها نمى دانند!.
76 - و خداوند مثالى (ديگر) زده است : دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادر زاد است و قادربر هيچ كارى نيست و سر بار صاحبش ميباشد، او را به سراغ هر كارى بفرستدعمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر بهعدل
و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است ؟
77 - غيب آسمانها و زمين از آن خداست (و او همه را ميداند) و امر قيامت (به قدرى آسان است )درست همانند چشم بر هم زدن ، و يا از آن هم نزديكتر است (چرا كه خدا بر هر چيزى توانااست .
تفسير :
دو مثال زنده براى مؤ من و كافر!
در تعقيب آيات گذشته كه از ايمان و كفر و مؤ منان و مشركان سخن مى گفت در آيات موردبحث با ذكر دو مثال زنده و روشن ، حال اين دو گروه را مشخص مى كند:
در نخستين مثال ، مشركان را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و مؤ منان رابه انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهرهمند ميسازد تشبيه مى كند، ومى گويد: خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر ميكند كه قادر بر هيچ چيز نيست !(ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء).
نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است ، و از هر نظرمحدود، و نه قدرت تشريعى ، زيرا حق تصرف دراموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قرار دادهاى مربوط به خويش راندارد.
آرى بنده بندگان خدا بودن ، نتيجهاى جز اسارت و محدوديت از هر نظر نخواهد داشت .
و در مقابل آن انسان با ايمانى را مثل ميزند كه به او رزق حسن و انواع روزيها و مواهبپاكيزه بخشيده است (و من رزقناه منا رزقا حسنا).
اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان پنهان و آشكار از آنچه در اختيار
دارد انفاق ميكند (و هو ينفق منه سرا و جهرا).
آيا اين دو نفر يكسانند؟! (هل يستوون ).
مسلما نه ، بنابر اين همه حمد و ستايش مخصوص خداست (الحمد لله ).
خداوندى كه بندهاش آزاده و پر قدرت و پر بخشش است ، نه از آن بتها كه بندگانشانآنچنان ناتوان و محدود و بى قدرت و اسيرند! ولى اكثر آنها (مشركان ) نمى دانند(بل اكثر هم لا يعلمون ).
دگر بار مثال گوياى ديگرى براى بندگان بت ، و مؤ منان راستين ميزند و آنها را بهترتيب به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است ، و يك انسان آزاده گويا كهدائما به عدل و داد دعوت ميكند و بر صراط مستقيم قرار دارد تشبيه مى نمايد، مىفرمايد:
(خداوند دو مرد را مثل زده است ، كه يكى از آنها گنگ مادر زاد است و قادر بر هيچ كارىنيست ) (و ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء).
(او در عين برده بودن سربارى است براى مولا و صاحبش (و هوكل
على مولاه ).
به همين دليل او را به دنبال هر برنامهاى بفرستد توانائى بر انجام كار خوبى ندارد(اينما يوجهه لا يات بخير).
به اين ترتيب او داراى چهار صفت كاملا منفى است : گنگ مادر زاد بودن ناتوانى مطلق ،سربار صاحبش بودن ، و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود، هيچ گام مثبتى برنخواهد داشت .
اين صفات چهارگانه كه در عين حال علت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان ،صددرصد منفى است ، كه وجودش ، منشا هيچ خير و بركتى نمى باشد، و سربار جامعه ويا خانواده خويش است .
(آيا چنين كسى با آنكس كه زبان گويا و فصيح دارد، و مرتبا بهعدل و داد دعوت مى كند، و بر جاده صاف ، و راه راست قرار دارد، مساوى است ؟!(هل يستوى هو و من يامر بالعدل و هو على صراط مستقيم ).
گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده : دعوت مستمر بهعدل و داد و داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف ، ولى اين دوصفت خود بيانگر صفات ديگرى است ، آيا كسى كه دائما دعوت بهعدل و داد ميكند، ممكن است شخصى گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد؟ نه هرگز،چنين كس زبانى گويا، و منطقى محكم و ارادهاى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد.
آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام ميزند، انسان بى دست و پا و ناتوان وبيهوش و كم عقل است ؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش ، پر تدبير و بااستقامت .
مقايسه اين دو فرد با هم ، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستىو خدا پرستى وجود دارد و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دومكتب است .
و از آنجا كه غالبا ديدهايم قرآن ، بحثهاى مربوط به توحيد و مبارزه با شرك را بامسائل مربوط به معاد و دادگاه بزرگ قيامت مى آميزد، در اينجا نيز بعد از گفتارى كه درآيات قبل در زمينه شرك و توحيد گذشت ، به سراغ معاد ميرود و به پاسخ قسمتى ازايرادات مشركان پرداخته ، نخست مى گويد: خداوند غيب آسمانها و زمين را ميداند (و لله غيبالسماوات و الارض ).
گويا اين پاسخى است به ايرادى كه منكران معاد جسمانى داشته اند و مى گفتند هنگامىكه ما مرديم و ذرات خاك مادر هر گوشهاى پراكنده شد، چه كسى از آنها آگاهى دارد كهجمع آوريشان كند؟
به علاوه به فرض كه ذرات آنها جمع آورى شود و به حيات باز گردند چه كسى استكه از اعمال آنها كه بدست فراموشى سپرده شده است آگاه باشد و پرونده آنها را موردرسيدگى قرار دهد؟!
آيه فوق در يك جمله اين سؤ ال را در همه ابعادش پاسخ مى گويد كه خدا غيب همهآسمانها و زمين را ميداند، او همه جا هميشه حاضر است ، بنابر اين اصولا غيب و پنهانىبراى او مفهوم ندارد، همه چيز براى او شهود است و اين تعبيرات مختلف با مقايسه بهوجود ما است و هماهنگ با منطق ما:
سپس اضافه ميكند: امر قيامت بقدرى آسان است درست همانند يك چشم بر هم زدن و يا از آنهم نزديكتر! (و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ).
و اين در واقع اشاره به ايراد ديگرى از منكران معاد است كه مى گفتند: چه كسى توانائىبر اين كار دارد، اين كار كار فوق العاده مشكلى است ، قرآن
در پاسخ آنها مى گويد: براى شما كه قدرت ناچيزى داريد اين برنامهمشكل به نظر مى رسد اما براى خداوندى كه قدرتش ‍ بى پايان است آنقدر ساده استهمانند يك چشم بر هم زدن شما كه هم سريع است و هم بسيار آسان !
جالب اينكه بعد از بيان تشبيه قيام قيامت به يك نگاه سريع يا چشم بر هم زدن ، جملهاو (هو اقرب ) (يا از اين نزديكتر) را بيان مى كند، يعنى حتى تشبيه به نگاه سريعبه خاطر تنگى بيان است ، به گونهاى سريع است كه اصلا زمان براى آن مطرح نيست، و اگر تعبير به (كلمح البصر) شده به خاطر آن است كه كوتاهترين زمان در منطقشما اين است .
به هر حال اين دو جمله اشارهاى است زنده و گويا به قدرت بيانتهاى خداوند مخصوصادر زمينه مساله معاد و رستاخيز انسانها، لذا در پايان آيه مى فرمايد چون خدا بر هرچيزى تواناست (ان الله على كل شى ء قدير).
نكته ها :
1 - انسانهاى آزاده و اسير!
بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند مساله توحيد و شرك ، يك مساءله صرفا اعتقادى وذهنى نيست ، بلكه در تمام زندگى انسان اثر ميگذارد و همه را به رنگ خود در مى آورد،توحيد در هر قلبى جوانه زند موجب حيات آن قلب ، وعامل رشد و شكوفائى آن است ، چرا كه توحيد افق ديد انسان را آنچنان گسترده ميكند كهبه بى نهايت پيوندش ميزند.
اما به عكس ، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى ويا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد، و ديد و درك و همت و توانائى و تلاش انسانرا به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.
در آيات فوق ، اين واقعيت در لباس مثال چنان زيبا بيان شده كه رساتر از آن ممكن نيست .
مشرك (ابكم ) است ، گنگ است ، گنگ مادر زاد، كه عملش از ضعف فكر و نداشتن منطقعقلى حكايت ميكند، و به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى بر هيچ كار مثبتى ندارد (لايقدر على شى ء).
او يك انسان آزاده نيست بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است .
و به خاطر همين صفات ، سربار جامعه ، محسوب ميشود، چرا كه مقدرات خود را بدست بتهاو يا انسانهاى استعمارگر ميپردازد.
او هميشه وابسته است ، و تا طعم توحيد كه آئين آزادگى واستقلال است بچشد از اين وابستگى بيرون نمى آيد و هوكل على مولاه .
او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد، ناكام خواهد بود، و به هر سو روى آوردخيرى نصيبش نخواهد شد (اينما يوجهه لايات بخير).
چقدر ميان يك چنين انسان كوتاه فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه با انسانآزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد، بلكه دائما در جامعه خودمنادى عدل و داد است ، فاصله وجود دارد؟!
علاوه بر اين او به خاطر داشتن تفكر منطقى و هماهنگى با نظام توحيدى آفرينش ، دائمابر جاده مستقيم كه نزديكترين جادهها است گام بر ميدارد، به سرعت به مقصود ميرسد، وسرمايه هاى وجودى خويش را در راههاى كج و انحرافى نابود نمى كند.
كوتاه سخن اينكه توحيد و شرك تنها يك عقيده نيست ، يك الگوىكامل براى تمام زندگى است ، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطفو زندگى فردى و اجتماعى ، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را در بر مى گيرد، ومقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليت با مسلمانان موحد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنىاز اين دو برنامه و مسير باشد.
همانها كه تا ديروز آنچنان گرفتار جهل و تفرقه و انحطاط و بدبختى بودند، كه غيراز محيط محدود مملو از فقر و فساد خود را نمى شناختند، پس از آنكه گام در وادى توحيدنهادند از چنان وحدت و آگاهى و قدرتى برخوردار شدند كه سراسر جهان متمدن آن روزرا در زير بال و پر گرفتند.
2 - نقش (عدالت ) و (راستى ) در زندگى انسانها
جالب اينكه در آيات فوق از ميان تمام برنامه هااى موحدان انگشت روى دعوت بهعدل و گام نهادن بر جاده مستقيم گذارده شده است ، و اين نشان ميدهد كه ريشه اصلىخوشبختى يك انسان يا يك جامعه انسانى در اين دو است : داشتن برنامه صحيحى كه نهشرقى باشد و نه غربى ، نه منحرف به چپ و نه به راست ، و سپس دعوت به اجراىاصول عدالت آنهم نه به صورت يك برنامه موقت بلكه همانگونه كه جمله يامربالعدل مى گويد (با توجه به اينكه فعل مضارع معنى استمرار را ميرساند) يكبرنامه مستمر و هميشگى باشد.
3 - در روايتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام )نقل شده در تفسير آيات فوق ميخوانيم الذى يامربالعدل امير المؤ منين و الائمة (صلوات الله عليهم ): كسى كه دعوت بهعدل ميكند، امير مؤ منان و امامانند.
بعضى از مفسران جمله (من يامر بالعدل ) را به حمزه و عثمان بن مظعون و يا(عمار) و (ابكم ) را به ابى بن خلف و ابوجهل مانند آنها تفسير كرده اند.
روشن است كه همه اينها از قبيل بيان مصداقهاى واضح و مهم ميباشد و هرگزدليل بر انحصار نيست ، اين تفسيرها ضمنا مشخص ‍ ميكند كه آيات فوق در صدد بيانتشبيهى براى مشركان و مؤ منان است نه بتها و خداوند.
آيه و ترجمه


و الله اءخرجكم من بطون اءمهتكم لا تعلمون شيا وجعل لكم السمع و الا بصر و الا فدة لعلكم تشكرون(78)
اء لم يروا إ لى الطير مسخرت فى جو السماء ما يمسكهن إ لا الله إ ن فى ذلك لاياتلقوم يؤ منون(79)
و الله جعل لكم من بيوتكم سكنا و جعل لكم من جلود الا نعم بيوتا تستخفونها يوم ظعنكم ويوم إ قامتكم و من اءصوافها و اءوبارها و اءشعارها اءثثا و متعا إ لى حين(80)
و الله جعل لكم مما خلق ظللا و جعل لكم من الجبال اءكننا وجعل لكم سربيل تقيكم الحر و سربيل تقيكم بأ سكم كذلك يتم نعمته عليكم لعلكمتسلمون(81)
فإ ن تولوا فإ نما عليك البلغ المبين(82)
يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها و اءكثرهم الكفرون(83)


ترجمه :

78 - و خداوند شما را از شكم مادران خارج نمود در حالى كه هيچ نميدانستيد، اما براى شماگوش و چشم و عقل قرار داد، تا شكر نعمت او را بجا آوريد.
79 - آيا آنها به پرندگانى كه بر فراز آسمان تسخير شدهاند نظر نى فكندند؟هيچكس جز خدا آنها را نگاه نمى دارد، در اين نشانه هاائى است (از عظمت و قدرت خدا) براىكسانى كه ايمان دارند.
80 - و خدا براى شما از خانه هاايتان محل سكونت (و آرامش ) قرار داد، و از پوستچهارپايان نيز براى شما خانه هاائى قرار داد كه كوچ كردن و روز اقامتتان به آسانىمى توانيد آنها را جابجا كنيد، و از پشم و كرك و موى آنها اثاث و متاع(وسائل مختلف زندگى ) تا زمان معينى قرار داد.
81 - خداوند از آنچه آفريده سايه هائى براى شما قرار داده ، و از كوهها پناهگاههائى ،و براى شما پيراهنهائى آفريده كه شما را از گرما (و سرما) حفظ ميكند، و پيراهنهائىكه حافظ شما به هنگام جنگ است ، اينگونه نعمتهايش را بر شماكامل ميكند تا تسليم فرمان او شويد.
82 - (با اين همه ) اگر روى برتابند (نگران مباش ) تو فقط وظيفه ابلاغ آشكار دارى.
83 - (ولى ) آنها نعمت خدا را مى شناسند سپس آن را انكار ميكنند و اكثرشان كافرند.
تفسير :
انواع نعمتهاى مادى و معنوى

next page

fehrest page

back page