بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 11, جمعی از فضلا ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     TAFSIR01 -
     TAFSIR02 -
     TAFSIR03 -
     TAFSIR04 -
     TAFSIR05 -
     TAFSIR06 -
     TAFSIR07 -
     TAFSIR08 -
     TAFSIR09 -
     TAFSIR10 -
     TAFSIR11 -
     TAFSIR12 -
     TAFSIR13 -
     TAFSIR14 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و مرتبا وضع مادى خويش را با ديگران مقايسه مى كنند، و از كمبودهاى مادى در اين مقايسهرنج مى برند هر چند آنها اين امكانات را به بهاى از دست دادن ارزش انسانى واستقلال شخصيت به دست آورده باشند.
اين طرز تفكر كه نشانه عدم رشد كافى و احساس حقارت درونى و كمبود همت مى باشد،يكى از عوامل مؤ ثر عقب ماندگى در زندگى - حتى در زندگى مادى - خواهد بود.
كسى كه در خود احساس شخصيت مى كند به جاى اينكه گرفتار چنين مقايسه زشت و رنجآورى شود، نيروى فكرى و جسمانى خويش را در راه رشد و ترقى خويشتن به كار مىگيرد، و به خود مى گويد من چيزى از ديگران كمتر ندارم و دليلى ندارد كه نتوانم ازآنها پيشرفت بيشترى كنم ، من چرا چشم بمال و مقام آنها بدوزم من خودم بهتر و بيشترتوليد مى كنم .
اصلا زندگى مادى هدف و همت او نيست ، او آنرا مى خواهد اما تا آنجا كه به معنويت او كمككند و به دنبال آن مى رود اما تا آنجا كه استقلال و آزادگى او را حفظ كند، نه حريصانهبه دنبال آن مى دود و نه همه چيزش را با آن مبادله مى كند كه اين مبادله آزاد مردان وبندگان خدا نيست ، و نه كارى مى كند كه نيازمند ديگران گردد.
در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم من رمى ببصره ما فى يدغيره كثر همه و لم يشف غيضه : (كسى كه چشم خود را به آنچه در دست ديگران استبدوزد، هميشه اندوهگين و غمناك خواهد بود و هرگز آتش خشم دردل او فرو نمى نشيند)!.
3 - تواضع رهبر
در آيات قرآن كرارا به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) توصيه شده است كهنسبت به مؤ منان متواضع ، مهربان و نرم و ملايم باشد، اين منحصر به پيامبر اسلامنيست ، هر كس در شعاع وسيع يا محدودى وظيفه رهبرى بر دوش دارد ايناصل را كه از اصول اساسى مديريت صحيح است بايد به كار بندد، چرا كه سرمايهبزرگ يك رهبر محبت و پيوند معنوى پيروانش با او است ، و اين بدون تواضع وخوشروئى و خير خواهى حاصل نمى شود، هميشه خشونت و قساوت رهبرانعامل مهم تفرقه و پراكندگى مردم از گرد آنان است .
امير مؤ منان على (عليهالسلام ) در نامه خود به محمد بن ابى بكر چنين مى فرمايدفاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آس بينهم فى اللحظة و النظرة :(بالهاى خود را براى آنها فرود آر! و در برابر آنها نرمش كن و چهره خود را گشادهدار، و ميان آنان حتى در نگاه كردن مساوات كن ).
4 - مقتسمين چه اشخاص هستند؟
برنامه هاى الهى بدون شك عموما حافظ منافع همه انسانها است ولى در ظاهر و نظرابتدائى معمولا بعضى مطابق ميل ما است ، و بعضى بر خلافميل ما است ، و اينجاست كه مؤ منان راستين از مدعيان دروغين شناخته مى شوند، گروهاول همه را در بست مى پذيرند حتى آنجا كه ظاهرا به سود آنها نيست و مى گويند:كل من عند ربنا (همه از ناحيه خدا است )، و هيچگونه تجزيه و تقسيم و تبعيض در مياناحكام الهى قائل نيستند.
اما آنها كه دلهاى بيمارى دارند و حتى مى خواهند دين و حكم خدا را
به خدمت منافع خويش گيرند، تنها آن قسمتى را مى پذيرند كه به سود آنهاست و بقيهرا پشت سر مى افكنند، آنها آيات قرآن و حتى گاهى يك آيه را تجزيه مى كنند، بخشىرا كه در مسير تمايل خود مى بينند قبول كرده ، و بخش ديگر را كنار مى گذارند.
اين افتخار نيست كه همچون بعضى از اقوام گذشته نغمه (نؤ من ببعض و نكفر ببعض) ساز كنيم چرا كه همه دنيا پرستان همين كار را مى كنند، آنچه معيار شناخت پيروان حقاز طرفداران باطل است ، همان تسليم در مقابل آن بخش از فرمانها است كه با تمايلات وهوسها و منافع ظاهرى ما هماهنگ نيست ، اينجاست كه سره از ناسره ، و مؤ من از منافق ،شناخته مى شوند.
علاوه بر آنچه در بالا گفتيم تفسيرهاى ديگرى نيز براى (مقتسمين ) ذكر كرده اند،حتى قرطبى در تفسيرش هفت تفسير براى اين كلمه ذكر كرده كه بسيارى از آنها نامناسببه نظر مى رسد ولى بعضى را كه بى مناسبت نيست ذيلا مى آوريم .
از جمله اينكه جمعى از سران مشركان در ايام حج بر سر جاده ها و كوچه هاى مكه مىايستادند و هر كدام از آنها به واردين سخنى درباره پيامبر و قرآن مى گفتند كه آنها رابد بين سازند، بعضى مى گفتند او مجنون است و آنچه مى گويد ناموزون ، بعضى مىگفتند او ساحر است و قرآنش نيز بخشى از سحر او است ، بعضى او را شاعر مى خواندندو آهنگ روح بخش اين آيات آسمانى را به دروغ ، شعر مى شمردند، بعضى پيامبر را كاهنمعرفى مى كردند، و اخبار غيبى قرآن را، يكنوع كهانت ، و از اين رو آنها را (مقتسمين )ناميدند چرا كه جاده و گذرگاه هاى مكه را ميان خود با برنامه حساب شده اى تقسيم كردهبودند.
و مانعى ندارد كه هم اين تفسير و هم تفسيرى كه گفتيم هر دو، در مفهوم آيه جمع باشد.
آيه و ترجمه


فو ربك لنسلنهم اءجمعين(92)
عما كانوا يعملون(93)
فاصدع بما تؤ مر و اءعرض عن المشركين(94)
إ نا كفينك المستهزءين(95)
الذين يجعلون مع الله إ لها ءاخر فسوف يعلمون(96)
و لقد نعلم اءنك يضيق صدرك بما يقولون(97)
فسبح بحمد ربك و كن من السجدين(98)
و اعبد ربك حتى يأ تيك اليقين(99)


ترجمه :

92 - به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤال خواهيم كرد...
93 - از آنچه عمل مى كردند!
94 - آشكار آنچه را ماموريت دارى بيان كن و از مشركان روى گردان (و به آنها اعتنا نكن )
95 - ما شر استهزا كنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.
96 - آنها كه با خدا معبود ديگرى قرار دادند اما به زودى مى فهمند.
97 - ما مى دانيم سينه تو از آنچه آنها مى گويند تنگ مى شود (و تو را سخت ناراحت مىكنند).
98 - (براى دفع ناراحتى آنان ) پروردگارت را تسبيح و حمد گو، و از سجده كنندگانباش .
99 - و پروردگارت را عبادت كن تا يقين (مرگ ) فرا رسد.
تفسير :
مكتبت را آشكارا بگو!
در اين آيات كه آخرين آيات سوره (حجر) است نخست به سرنوشت (مقتسمين )(تجزيه گران ) كه در آيات قبل از آنها سخن به ميان آمده بود مى پردازد و مى گويد:(سوگند به پروردگارت كه ما بطور قطع از همه آنها سؤال خواهيم كرد) (فو ربك لنسئلنهم اجمعين )...
(از تمام كارهائى كه انجام مى دادند) (عما كانوا يعملون ).
روشن است كه سؤ ال خداوند براى كشف مطلب پنهان و پوشيده اى نيست ، چرا كه او ازاسرار درون و برون آگاه است ، و ذره اى در آسمان و زمين از علم بى پايان او مخفى نيست، بنابراين سؤ ال مزبور به خاطر تفهيم به خود طرف است تا به زشتى اعمالش ‍ پىببرد، و يا به عنوان يكنوع مجازات روانى است ، چرا كه بازجوئى از كارهاى خلاف ،آنهم تواءم با سرزنش و ملامت ، آنهم در جهانى كه انسان به حقايق نزديكتر و آگاهتر مىشود، دردناك و زجرآور است ، بنابراين ، در حقيقت اين پرسشها بخشى از مجازات آنهاست .
ضمنا عموميت (عما كانوا يعملون ) نشان مى دهد كه از همهاعمال آدمى بدون استثناء سؤ ال خواهد شد و اين خود درسى است براى همه انسانها كهلحظه اى از اعمال خود غافل نمانند، و اينكه بعضى از مفسران اين سؤال را محدود مساءله توحيد و ايمان به انبياء و يا مربوط به معبودهاى مشركان دانسته اندسخنى است بى دليل بلكه مفهوم آيه كاملا تعميم دارد.
و اما اين سؤ ال كه چگونه در آيه فوق خداوند تاكيد بر مساءله سؤال مى كند در حالى كه در سوره الرحمان آيه 39 مى خوانيم فيومئذ لايسئل عن ذنبه انس و لا جان : در آن روز از هيچكس نه انسان و نه جن سؤ الى نمى شودپاسخش را سابقا گفته ايم كه خلاصه آن اين است : در قيامت مراحلى است ، در بعضى ازمراحل ، از مردم سؤ ال مى شود، و در بعضى ازمراحل سؤ ال و جوابى در كار نيست ، و مسائل خود بخود روشن است ، و يا اينكه سؤال زبانى وجود ندارد، چرا كه طبق آيه 65 سوره يس بر دهان ها مهر گذارده مى شود، وتنها سؤ ال از اعضاى پيكر و حتى پوست بدن مى شود.
سپس فرمان قاطعى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد و مى گويد: دربرابر هياهوى مشركان و مجرمان نه تنها ضعف و ترس و سستى به خود راه مده و ساكتمباش ، بلكه (آشكار آنچه را ماءموريت دارى بيان كن ) و حقايق دين را با صراحت برملاساز (فاصدع بما تؤ مر).
(و از مشركان ، روى گردان و نسبت به آنها بى اعتنائى كن ) (و اعرض عن المشركين ).
(فاصدع ) از ماده (صدع ) در لغت به معنى شكافتن به طور مطلق ، و يا شكافتناجسام محكم است ، و از آنجا كه با شكافتن چيزى درونش آشكار مى شود، اين كلمه به معنىاظهار و افشا و آشكار كردن آمده است ، و به درد سر شديد هم (صداع ) مى گويند،به خاطر اينكه گوئى مى خواهد سر را از هم بشكافد!.
به هر حال اعراض از مشركان در اينجا يا به معنى بى اعتنائى است ، و با ترك مبارزه وپيكار با آنها، زيرا در آن زمان هنوز قدرت مسلمانان به مرحله اى نرسيده بود كه درمقابل خشونت دشمن دست به مبارزه مسلحانه بزنند.
سپس خداوند براى تقويت قلب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او اطمينان مىدهد كه در برابر استهزاء كنندگان از وى حمايت مى كند، مى فرمايد. (ما شر استهزاءكنندگان را از تو دفع كرديم ) (انا كفيناك المستهزئين ).
ذكر اين جمله بصورت فعل ماضى با اينكه مربوط به آينده است ظاهرا اشاره بر حتمىبودن اين حمايت است ، يعنى بطور مسلم ما شر آنها را از تو دفع خواهيم كرد، و اينمساءله اى است حتمى و تمام شده .
البته بعضى از مفسران ، حديثى نقل كرده اند، كه شش گروه (يا كمتر) هر كدام بهنوعى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به باد استهزاء مى گرفتند و هرگاه اوبه دعوت بر مى خاست ، با سخنان خود تلاش مى كردند كه مردم از اطراف وى متفرقشوند، ولى خداوند هر يك از آنها را به بلائى مبتلا ساخت و آنچنان در خود فرو رفتندكه پيامبر را فراموش كردند (شرح ابتلاى آنها در بعضى از تفاسير آمده است ).
سپس (مستهزئين ) را چنين توصيف مى كند: (آنها كسانى هستند كه با خدا معبود ديگرىقرار مى دهند، ولى به زودى از نتيجه شوم كار خود آگاه خواهند شد) (الذين يجعلون معالله الها آخر فسوف يعلمون ).
ممكن است اين تعبير اشاره به آن باشد كه اينها كسانى هستند كه افكار و اعمالشان خودمسخره است ، چرا كه آنقدر نادانند كه در برابر خداوندى كه آفريننده جهان هستى استمعبودى از سنگ و چوب تراشيده اند، با اين حال مى خواهند تو را استهزاء كنند!
بار ديگر به عنوان دلدارى و تقويت هر چه بيشتر روحيه پيامبر (صلى الله عليه و آلهو سلم ) اضافه مى كند: (ما مى دانيم كه سخنان آنها سينه تو را تنگ و ناراحت مىسازد)
(و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون ).
روح لطيف تو و قلب حساست ، نمى تواند اينهمه بدگوئى و سخنان كفر و شرك آميز راتحمل كند و به همين دليل ناراحت مى شوى .
ولى ناراحت مباش براى زدودن آثار سخنان زشت و ناهنجارشان (به تسبيحپروردگارت بپرداز و در برابر ذات پاكش سجده كن ) (فسبح بحمد ربك و كن منالساجدين )!
چرا كه اين تسبيح خداوند اولا اثرات بد گفتار آنها را از دلهاى مشتاقان الله مى زدايد، واز آن گذشته به تو نيرو و توان مى بخشد، نور و صفا مى دهد، روشنائى و جلا مىآفريند، پيوندت را با خدا محكم مى كند، اراده ات را نيرومند مى سازد، و به تو قدرتتحمل بيشتر و جهاد پيگيرتر و قدم را سختر مى بخشد.
لذا در روايات از ابن عباس مى خوانيم : هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )غمگين مى شد به نماز بر مى خاست و (آثار اين حزن و اندوه را در نماز ازدل مى شست )
و سرانجام آخرين دستور را در اين زمينه به او مى دهد كه دست از عبادت پروردگارت درتمام عمر بر مدار (و همواره او را بندگى كن تا يقين فرا رسد) (و اعبد ربك حتىياتيك اليقين ).
معروف و مشهور در ميان مفسران اين است كه منظور از (يقين ) در اينجا همان مرگ است وبه اين جهت مرگ ، يقين ناميده شده كه يك امر مسلم است ، و انسان در هر چيز شك كند در مرگنمى تواند ترديد به خود راه دهد.
و يا اينكه به هنگام مرگ پرده ها كنار مى رود و حقايق در برابر چشم انسان آشكار مىشود، و حالت يقين براى او پيدا مى گردد.
در سوره مدثر آيه 46 و 47 از قول دوزخيان مى خوانيم : و كنا نكذب
بيوم الدين حتى اءتانا اليقين (ما همواره روز رستاخيز را تكذيب مى كرديم تا اينكه يقين(مرگ ما) فرا رسيد.
از اينجا روشن مى شود كه آنچه از بعضى از صوفيهنقل شده كه آيه فوق را دستاويزى براى ترك عبادت قرار داده اند و گفته اند آيه مىگويد: عبادت كن تا زمانى كه يقين فرا رسد، بنابراين بعد ازحصول يقين نيازى به عبادت نيست ! گفتار بى اساس و بى پايه اى است ، چرا كه اولا:به شهادت بعضى از آيات قرآن كه در بالا اشاره كرديم يقين به معنى مرگ است ، كههم براى مؤ منان و هم براى دوزخيان ، براى همه خواهد بود.
ثانيا: مخاطب به اين سخن ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، و مقام يقين پيامبربر همه محرز است آيا كسى مى تواند ادعا كند كه داراى مقام يقين از نظر ايمان نبوده است .
و ثالثا: تواريخ متواتر نشان مى دهد كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) تا آخرساعات عمرش عبادت را ترك نگفت و على (عليهالسلام ) در محراب عبادت كشته شد، وهمچنين ساير امامان .
نكته ها :
1 - آغاز دعوت علنى اسلام
به طورى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود آيات (فاصدع بما تؤ مر و اعرضعن المشركين انا كفيناك المستهزئين ) در مكهنازل شد ، بعد از آن كه پيامبر اسلام سه سال مخفيانه دعوت كرد و عده قليلى ازنزديكان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او ايمان آوردند كه نخستين آنها، اززنان خديجه . و از مردان على (عليهالسلام ) بود.
بديهى است دعوت به توحيد خالص و در هم ريختن نظام شرك و بت پرستى در آن زمانو در آن محيط كار عجيب و وحشتناكى بود و به همين جهت از همان آغاز اين مساءله نمايان بودكه گروهى به استهزاء بر مى خيزند به همين جهت خداوند به پيامبرش ‍ قوت قلب مىدهد كه از انبوه دشمنان و استهزاء كنندگان نهراسد و دعوت خود را آشكارا و علنى سازد،و به يك مبارزه پيگير منطقى در اين راه دست بزند.
2 - تاءثير توجه به خدا در قدرت روح
در زندگى انسان هميشه مشكلاتى بوده و هست و اين طبيعت زندگى دنيا است ، و هر قدرانسان بزرگتر باشد اين مشكلات بزرگتر است ، و از اين رو مى توان به عظمتمشكلاتى كه پيامبر در آن دعوت بزرگش با آن روبرو بود پى برد.
ولى مى بينيم خداوند به پيامبرش دستور مى دهد كه براى كسب نيرو و سعه صدربيشتر در برابر انبوه اين مشكلات ، به تسبيح پروردگار و نيايش و سجده بر آستانشروى آورد، اين نشان مى دهد كه عبادت اثر عميقى در تقويت روح و ايمان و اراده آدمى دارد.
از روايات مختلف نيز استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ هنگامى كه با بحرانها ومشكلات عظيم روبرو مى شدند به در خانه خدا مى رفتند و در پرتو عبادتش آرامش ونيرو مى يافتند.
3 - عبادت و تكامل
مى دانيم انسان موجودى است كه بالاترين استعدادتكامل را دارد، از نقطه عدم آغاز به حركت كرده ، و به سوى بى نهايت همچنان پيش مىرود و هرگز
چرخ تكامل او (هرگاه در مسير باشد) متوقف نخواهد شد.
از طرفى مى دانيم عبادت مكتب عالى تربيت است ، انديشه انسان را بيدار و فكر او رامتوجه بى نهايت مى سازد، گرد و غبار گناه و غفلت را ازدل و جان مى شويد، صفات عالى انسانى را در وجود او پرورش مى دهد ، روح ايمان راتقويت و آگاهى و مسئوليت به انسان مى بخشد.
و به همين دليل ممكن نيست انسان لحظه اى در زندگى از اين مكتب بزرگ تربيتى بىنياز گردد، و آنها كه فكر مى كنند، انسان ممكن است به جائى برسد كه نيازى بهعبادت نداشته باشد يا تكامل انسان را محدود پنداشته اند، و يا مفهوم عبادت را درك نكردهاند.
علامه طباطبائى در تفسير (الميزان ) در اين زمينه بيانى دارد كه فشرده و خلاصهآنرا ذيلا مى آوريم : همه موجودات اين جهان به سوىتكامل مى روند، و نوع انسان تكاملش در دل اجتماع صورت مى گيرد، به هميندليل ذاتا اجتماعى آفريده شده است .
از طرفى اجتماع در صورتى مى تواند پرورش وتكامل انسان را تضمين كند كه داراى احكام و قوانين منظمى باشد، و افراد مجتمع در پرتواحترام به آن قوانين ، امور خود را سامان دهند و از تصادمها پيشگيرى كنند و حدودمسئوليتها را مشخص نمايند.
و به تعبير ديگر اگر جامعه انسانى صالح گردد، افراد مى توانند به هدف نهائىخويش در آن برسند و اگر فاسد شود افراد از اينتكامل باز مى مانند.
اين احكام و قوانين ، اعم از قوانين اجتماعى و يا عبادى ، در صورتى مؤ ثر خواهد بود كهاز طريق نبوت و وحى آسمانى گرفته شود.
اين را نيز مى دانيم كه احكام عبادى بخشى از اينتكامل فردى و اجتماعى را تشكيل مى دهد:
و از اينجا روشن مى شود، تا جامعه انسانى بر پا است و زندگى او در اين جهان ادامهدارد تكاليف الهى هم ادامه خواهد داشت ، و بر چيده شدن بساط تكليف از انسان مفهومشفراموش كردن احكام و قوانين و نتيجه اش فساد مجتمع انسانى است !.
اين نكته نيز قابل توجه است كه اعمال نيك و عبادات سرچشمهحصول ملكات فاضله نفسانى است ، و هنگامى كه ايناعمال به حد كافى انجام گرفت و آن ملكات فاضله در نفس انسان قوت يافت ، آن ملكاتنيز به نوبه خود سرچشمه اعمال نيك بيشتر و اطاعت و بندگى خدا خواهد شد.
و از اينجا روشن مى شود آنها كه گمان كرده اند هدف از تكليف ،تكميل انسان است بنابر اين هنگامى كه انسان بهكمال خود رسيد، بقاء تكليف معنى ندارد مغالطهاى بيش نيست چرا كه اگر انسان دست ازانجام تكاليف بردارد فورا جامعه رو به فساد خواهد گذاشت ، و در چنان جامعهاى چگونهيك فرد كامل مى تواند زندگى كند و اگر با داشتن ملكات فاضله دست از عبادت وبندگى خدا بردارد مفهومش تخلف اين ملكات از آثار قطعى آنها است (دقت كنيد).
پايان سوره حجر


سوره نحل


مقدمه
اين سوره 128 آيه دارد كه قسمتى از آن در مكه و قسمتى در مدينهنازل گرديده است .
محتواى سوره
گرچه بعضى از مفسران تمام آيات اين سوره را مكى ميدانند، ولى بيشتر مفسران عقيدهدارند كه قسمتى از آيات آن در مكه و قسمتى در مدينهنازل شده است ، و با توجه به آنچه از محتواى سورههاى مكى و مدنى ميدانيم ، اين سخنصحيحتر به نظر ميرسد بخصوص كه در بعضى از آيات آن مانند آيه 41 (و الذينهاجروا فى الله ... و آيه 101 (ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوافصبروا...) صريحا بحث از هجرت و يا هجرت و جهاد هر دو به ميان آمده ، و ميدانيم اين دوموضوع تناسب با حوادث بعد از هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دارد.
و اگر هجرت را كه در آيه 41 به آن اشاره شده مربوط به هجرت نخستين يعنى هجرتگروهى از مسلمانان به سرپرستى جعفر بن ابى طالب از مكه به حبشه بدانيم ، هجرتو جهاد كه در آيه 101 با هم ذكر شده است بسيار بعيد است كه اشاره به اين هجرت بودهباشد و جز بر هجرت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينهقابل تطبيق نيست .
به علاوه معروف در تفسير آيه 126 و ان عاقبتم فعاقبوابمثل ما عوقبتم به ... اين است كه در جريان جنگ احدنازل گرديده است و جنگ احد بعد از هجرت است .
روى اين جهات ، بعضى از مفسران گفته اند كهچهل آيه نخستين اين سوره در مكه نازل شده است و بقيه آن در مدينه ، در حالى كه بعضىديگر همه آيات آن را مكى ميدانند، جز سه آيه آن را كه مى گويند در رابطه با غزوه احدنازل
گرديده است :
قدر مسلم اين است كه اين سوره را بايد تركيبى از آيات مكى و مدنى دانست ، هر چند دقيقانميتوان - جز در موارد معينى - مكى و مدنى بودن يك يك آيات آنرا مشخص ساخت .
و به هر حال در آيات اين سوره هم بحثهاى خاص سورههاى مكى ديده مى شود (مانند بحثقاطع از توحيد و معاد و مبارزه شديد با شرك و بت پرستى ) و هم بحثهاى مخصوصسورههاى (مدنى مانند بحث از احكام اجتماعى ومسائل مربوط به جهاد و هجرت ).
و بطور كلى ميتوان گفت كه محتواى اين سوره را امور زيرتشكيل ميدهد كه به شكل جالب و متناسبى با هم آميخته شده است :
1 - بيش از همه بحث از نعمتهاى خداوند در اين سوره به ميان آمده و آنچنان ريزهكاريهاىآن تشريح گرديده كه حس ‍ شكرگزارى هر انسان آزادهاى را بيدار ميكند، و از اين راه اورا به آفريننده اينهمه نعمت و موهبت نزديك مى سازد.
اين نعمتها شامل نعمتهاى مربوط به باران ، نور آفتاب ، انواع گياهان و ميوه ها و موادغذائى ديگر، و حيواناتى كه خدمتگزار انسانها هستند و منافع و بركاتى كه از اينحيوانات عائد انسان مى شود و انواع وسائل زندگى و حتى نعمت فرزند و همسر، وخلاصه شامل انواع طيبات ميگردد.
و درست به همين علت است كه بعضى آنرا سوره (نعم ) (جمع نعمت ) ناميده اند.
ولى مشهور و معروف در نامگذارى اين سوره همان سورهنحل است ، چرا كه ضمن بر شمردن نعمتهاى گوناگون الهى اشارهاى كوتاه و پر معنىو عجيب به زنبور عسل كرده ، مخصوصا روى ماده غذائى مهمى كه از آن عائد انسانها
مى شود، و نشانه هاى توحيدى كه در زندگى اين حشره وجود دارد تكيه نموده است .
2 - بخش ديگرى از آن از دلائل توحيد و عظمت خلقت خدا، و معاد، و تهديد مشركان و مجرمانبحث ميكند.
3 - قسمت ديگرى از آن از احكام مختلف اسلامى همانند دستور بهعدل و احسان و هجرت و جهاد و نهى از فحشاء و منكر و ظلم و ستم و پيمانشكنى و همچنيندعوت به شكرگزارى از نعمتهاى او سخن مى گويد، و در همين رابطه از ابراهيم قهرمانتوحيد به عنوان يك بنده شكرگزار در چند آيه نام ميبرد.
4 - بخش ديگرى از بدعتهاى مشركان سخن مى گويد و در همين رابطه ، مثلهاى حسىجالبى ذكر ميكند.
5 - و بالاخره در قسمت ديگرى انسانها را از وسوسه هاى شيطان بر حذر ميدارد.
فضيلت سوره
در بعضى از روايات از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در فضيلت اين سوره چنيننقل شده كه فرمود: من قراها لم يحاسبه الله تعالى بالنعم التى انعمها عليه فى دارالدنيا: كسى كه اين سوره را بخواند خداوند او را در برابر نعمتهائى كه در اين جهانبه او بخشيده محاسبه نخواهد كرد.
روشن است تلاوت اين آيات كه قسمت مهمى از نعمتهاى الهى را بر شمرده ، آنهم تلاوتىتوام با تفكر و سپس تصميم گيرى و عمل ، و گام نهادن در طريق شكرگزارى ، سبب مىشود كه هر نعمتى را درست در هدفى كه براى آن آفريده شده است مصرف كنند، و باچنين حالى ديگر چه محاسبهاى از او خواهند كشيد مگر نعمت را بجا مصرف ننموده است ؟!.
سورة النحل
آيه و ترجمه


بسم الله الرحمن الرحيم


اءتى اءمر الله فلا تستعجلوه سبحنه و تعلى عما يشركون(1)
ينزل الملئكة بالروح من اءمره على من يشاء من عباده اءن اءنذروا اءنه لا إ له إ لا اءنافاتقون(2)


ترجمه :

بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
1 - فرمان خدا (دائر به مجازات مشركان و مجرمان ) فرا رسيده است براى آن عجله نكنيدمنزه و برتر است خداوند از اينكه شريك براى اوقائل ميشوند.
2 - فرشتگانرا با روح الهى به فرمانش بر هر كس از بندگانش بخواهدنازل ميكند (و به آنها دستور ميدهد) كه مردم را انذار كنيد (و بگوئيد) معبودى جز من نيستبنابر اين از مخالفت (دستور) من بپرهيزيد.
تفسير :
فرمان عذاب نزديك است
همانگونه كه قبلا گفته شد قسمت مهمى از آيات آغاز اين سوره در مكهنازل شده است ، در همان ايام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) درگيرى شديدىبا مشركان و بت پرستان داشت ، و هر روز در برابر دعوت حيات آفرين و آزادى بخش اوبه بهانه هائى متوسل ميشدند، از جمله اينكه هر گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آنها را تهديد به عذاب الهى ميكرد بعضى از لجوجان ميگفتند اگر اين عذاب و كيفر كهميگوئى راست است پس چرا به سراغ ما نمى آيد؟
و شايد گاهى اضافه ميكردند كه اگر فرضا عذابى در كار باشد ما دست به دامن بتهاميشويم تا در پيشگاه خدا شفاعت كنند تا اين عذاب را از ما بردارد، مگر نه اين است كه آنهاشفيعان درگاه اويند؟!
نخستين آيه اين سوره ، خط بطلان بر اين اوهام كشيده و مى گويد: عجله نكنيد فرمان خدابراى مجازات مشركان و مجرمان ، قطعا فرا رسيده است (اتى امر الله فلا تستعجلوه ).
و اگر فكر ميكنيد بتان شفيعان درگاه اويند سخت در اشتباهيد خداوند منزه و برتر از آنستكه آنها براى او شريك مى سازند (سبحانه و تعالى عما يشركون ).
بنابر اين (امر الله ) در آيه فوق اشاره به فرمان خداوند در مورد عذاب مشركان است، و كلمه (اتى ) هر چند فعل ماضى است و به معنى تحقق اين فرمان در گذشته است ،اما مفهوم آن مضارعى است كه قطعا تحقق مى يابد، و اين در قرآن فراوان است كه مضارعقطعى الوقوع با صيغه ماضى ذكر مى شود.
بعضى از مفسران نيز احتمال داده اند كه امر الله اشاره به خود عذاب است نه فرمان عذاب، و بعضى نيز آن را به معنى روز قيامت گرفتهاند، ولى تفسيرى كه ذكر كرديم از همهاينها نزديكتر به نظر ميرسد.
و از آنجا كه هيچ مجازات و كيفرى بدون بيان كافى و اتمام حجت عادلانه نيست ، در آيهبعد اضافه ميكند خداوند فرشتگان را با روح الهى به فرمانش بر هر كس ازبندگانش كه بخواهد نازل ميكند (ينزل الملائكة بالروح من امره على من يشاء من عباده ).
(و به آنها دستور ميدهد كه مردم را انذار كنيد و از شرك و بت پرستى بترسانيد، وبگوئيد معبودى جز من نيست ) (ان انذروا انه لا اله الا انا).
(بنابر اين تنها از مخالفت من بپرهيزيد و در برابر من احساس مسئوليت كنيد (فاتقون).
در اينكه منظور از (روح ) در اين آيه چيست ؟ مفسران گفتگوى بسيار كرده اند، ولىظاهر اين است كه منظور از آن ، وحى و قرآن و نبوت است كه مايه حيات و زندگى انسانهااست .
گرچه بعضى از مفسران ، وحى را از قرآن ، و هر دو را از نبوت در اينجا جدا كرده اند وبه صورت سه تفسير بيان داشته اند، ولى ظاهر اين است كه همه به يك حقيقت بازميگردد.
و به هر حال (روح ) در اينجا جنبه معنوى دارد، و اشاره به هر چيزى است كه مايهحيات دلها است و سبب تربيت نفوس و هدايت عقلها ميگردد، همانگونه كه در آيه 24 سورهانفال ميخوانيم : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله وللرسول اذا دعاكم لما يحييكم : اى كسانى كه ايمان آورده ايد اجابت كنيد دعوت خدا وپيامبرش را هنگامى كه شما را به چيزى فرا ميخواند كه مايه حيات و زندگى شما است).
و در سوره غافر آيه 15 ميخوانيم يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده : (او روح رابه فرمانش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد القا ميكند)
و در سوره شورى آيه 52 چنين آمده : و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ماالكتاب و لا الايمان : (اين گونه ، روحى را به فرمان خود بر تو وحى فرستاديم ،تو پيش از آن ، از كتاب و ايمان آگاه نبودى )!
روشن است كه (روح ) در اين آيات به معنى (قرآن ) و (محتواى وحى )
و (فرمان نبوت ) است .
گرچه روح در ساير آيات قرآن به معانى ديگرى نيز آمده است ولى با توجه بهقرائنى كه ذكر شد مفهوم روح در آيه مورد بحث ، قرآن و محتواى وحى مى باشد.
ذكر اين نكته نيز لازم است جمله (على من يشاء من عباده ) (بر هر كس از بندگانشبخواهد) هرگز به اين معنى نيست كه موهبت وحى و نبوت بى حساب و كتاب است ، زيرا(مشيت ) الهى هرگز از (حكمت ) او جدا نمى باشد، و به مقتضاى حكيم بودنش اينموهبت را در محل شايسته و لايق قرار ميدهد: الله اعلم حيثيجعل رسالته : (خداوند ميداند رسالت خود را در كجا قرار دهد) (انعام - 124).
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اگر نخستين فرمان الهى به پيامبران ، بهمقتضاى جمله (ان انذروا) انذار و بيم دادن است ، به خاطر اين است كه براى بيداركردن يك قوم گمراه و آلوده به شرك و فساد هيچ چيز مؤ ثرتر از انذار نيست ، انذارىبيدار كننده ، آگاه كننده و حركت آفرين !. درست است كه انسان هم طالب سود است ، و همدافع زيان ، ولى تجربه نشان داده كه تشويق در افراد آماده تر اثر ميگذارد، در حالىكه اثر تهديد در آنها كه آلوده ترند بيشتر است ، و براى آغاز نبوت بايد انذارهاىكوبنده در راس برنامه باشد.
آيه و ترجمه


خلق السموت و الا رض بالحق تعلى عما يشركون(3)
خلق الانسن من نطفة فإ ذا هو خصيم مبين(4)
و الا نعم خلقها لكم فيها دف ء و منفع و منها تأ كلون(5)
و لكم فيها جمال حين تريحون و حين تسرحون(6)
و تحمل اءثقالكم إ لى بلد لم تكونوا بلغيه إ لا بشق الا نفس إ ن ربكم لرءوف رحيم(7)
والخيل و البغال و الحمير لتركبوها و زينة و يخلق ما لا تعلمون(8)


ترجمه :

3 - آسمانها و زمين را به حق آفريد، او برتر است از اينكه شريك براى او مى سازند
4 - انسان را از نطفه بى ارزشى خلق كرد و سرانجام او موجودى فصيح و مدافع آشكاراز خويشتن گرديد.
5 - و چهار پايان را آفريد در حالى كه براى شما در آنها وسيله پوشش و منافع ديگراست و از گوشت آنها ميخوريد.
6 - و در آنها براى شما زينت و شكوه است به هنگامى كه به استراحتگاه شان بازميگردانيد و هنگامى كه (صبحگاهان ) آنها را به صحرا ميفرستيد.
7 - آنها بارهاى سنگين شما را به شهرى كه جز با مشقت زياد به آن نميرسيدحمل ميكنند چرا كه پروردگارتان رؤ ف و رحى
8 - (و همچنين ) اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا بر آنها سوار شويد و هم مايه زينتشما باشد و چيزها (وسائل نقليه ديگرى ) مى آفريند كه شما نمى دانيد!
تفسير :
منافع گوناگون حيوانات
از آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از نفى شرك به ميان آمد در اين آيات براى ريشه كنساختن شرك و توجه به خداوند يكتا از دو راه وارد مى شود: نخست از طريقدلائل عقلى بوسيله نظام شگرف آفرينش و عظمت خلقت ، و ديگر از طريق عاطفى و بياننعمتهاى گوناگون خداوند نسبت به انسان ، تا حس شكر - گزارى او تحريك گردد وسرانجام وى را به خدا نزديك سازد.
در آغاز مى گويد: (خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد) (خلق السماوات و الارضبالحق ).
حقانيت آسمان و زمين هم از نظام عجيب و آفرينش منظم و حساب شده آن روشن است و هم از هدفو منافعى كه در آنها وجود دارد.
و به دنبال آن اضافه ميكند: (خدا برتر از آن است كه براى او شريك مى سازند)(تعالى عما يشركون ).
آيا بتهائى كه آنها را شريك او قرار داده اند هرگز قادر به چنين خلقتى هستند؟ و يا حتىمى توانند پشه كوچك و يا ذره غبارى بيافرينند!، با اينحال چگونه آنها را شريك او قرار ميدهند؟!
جالب اينكه خود مشركان اين نظام عجيب و خلقت بديع را كه بيانگر علم و قدرت خالقاست تنها از الله مى دانستند، ولى با اين حال به هنگام عبادت در برابر بتها به خاك مىافتادند.
بعد از اشاره به مساءله آفرينش آسمان و زمين و اسرار بى پايان آنها، سخن از خودانسان مى گويد، انسانى كه به خودش از هر كس ‍ نزديكتر است ، مى فرمايد: انسان را ازنطفه بى ارزشى آفريد، اما سرانجام به جائى رسيد كه موجودى متفكر و فصيح وبليغ و مدافع از خويشتن و سخنگوى آشكار شد (خلق الانسان من نطفة فاذا هو خصيم مبين ).
(نطفه ) در اصل به معنى آب كم يا آب صاف است ، سپس به قطرات آبى كه از طريقلقاح سرچشمه پيدايش انسان مى شود، اطلاق شده است ، در حقيقت با اين تعبير ميخواهدعظمت قدرت خدا را مجسم كند كه از قطره آب بى ارزشى چه آفرينش ‍ عجيبى كرده است كهميان قوس نزول و صعودى او اين همه فاصله است .
اين در صورتى است كه (خصيم ) را به معنى (مدافع و بيانگر درون خويش )بدانيم ، همانگونه كه در آيه 105 سوره نساء ميخوانيم و لا تكن للخائنين خصيما: (اىپيامبر مدافع خائنان مباش ).
ولى در مقابل اين تفسير كه مورد قبول گروهى از مفسران است ، تفسير ديگرى از سوىجمع ديگرى از مفسران اظهار شده است ، و آن اينكه خداوند انسان را با قدرت كاملهاش ازنطفه بى ارزش آفريد ولى اين انسان ناسپاس ، به مجادله و مخاصمه آشكار در برابرخدا برخاست (آيه 77 سوره يس را گواه بر اين تفسير گرفتهاند).
ولى معنى اول صحيحتر به نظر ميرسد زيرا آيات فوق در مقام بيان عظمت آفرينش خدااست و عظمت آنگاه آشكار مى شود كه از موجود ظاهرا ناچيزى موجود بسيار پر ارزشىبسازد:
در تفسير على بن ابراهيم نيز چنين ميخوانيم : خلقه من فطرة من ماء منتن فيكون خصيما متكلمابليغا: خداوند انسان را از قطره آب بدبوئى
آفريد و سرانجام سخنگوى بليغى شد.
پس از آفرينش انسان به نعمت مهم ديگرى يعنى خلقت چهار پايان ، و فوائد مختلفى كهاز آنها عايد مى شود اشاره كرده مى گويد (خداوند چهار پايان را آفريد در حالى كهدر آنها وسيله پوشش براى شما است و منافع ديگر و از گوشت آنها مى خوريد) (والانعام خلقها لكم فيها دف ء و منافع و منها تاكلون ).
در اين آيه نخست به مساءله خلقت چهار پايان كه دليلى بر علم و قدرت خدا است ،پرداخته ، سپس به بيان نعمتهاى مختلفى كه در آنها وجود دارد مى پردازد، و از ميان ايننعمتها به سه قسمت اشاره كرده نخست مساءله دف ء كه به معنى هر گونه پوشش استمى باشد، (با استفاده از پشم و پوست آنها) مانند لباس و لحاف و كفش و كلاه و خيمه ، وديگر منافع كه اشاره به شير و مشتقات آنست ، و سوم گوشت كه با جمله و منها تاكنونبيان شده است :
جالب اينكه در ميان اينهمه فوائد، قبل از هر چيز مساءله پوشش و مسكن را مطرح ميكند،زيرا بسيارى از مردم (بخصوص ‍ باديه نشينان ) هم لباسشان از پشم و مو يا پوستتهيه مى شود، و هم خيمه هايشان كه آنها را از سرما و گرما حفظ ميكند، و به هرحال اين دليل بر اهميت پوشش و مسكن و مقدم بودن آن بر هر چيز ديگر است .
نكته ديگر اينكه آنرا قبل از (منافع ) ذكر كرده ، اشاره به اينكه پوشش در واقعبراى دفع ضرر است ، و دفع ضرر مقدم بر جلب منفعت ميباشد. ممكن است كسانى كهمخالف گوشتخوارى هستند، اين استفاده را از آيه فوق نيز بكنند كه خداوند مساءله خوردنگوشت حيوانات را جزء (منافع ) آنها نشمرده ، لذا بعد از ذكر منافع با جمله (و منهاتاءكلون ) (از آن حيوانات
ميخوريد) از آن ياد شده ، حداقل اين استفاده را از تعبير فوق ميتوان كرد كه اهميت لبنياتبمراتب بيشتر است .
جالب اينكه تنها به منافع معمولى و عادى اين چهار پايان سودمند اكتفا نميكند بلكهروى جنبه استفاده روانى از آنها در آيه بعد تكيه كرده مى گويد: در اين حيوانات براىشما زينت و شكوهى است به هنگامى كه آنها را به استراحتگاهشان باز ميگردانيد، وهنگامى كه صبحگاهان به صحرا ميفرستيد (و لكم فيهاجمال حين تريحون و حين تسرحون ).
(تريحون ) از ماده (اراحه ) به معنى باز گرداندن حيوانات به هنگام غروب بهآغلها و استراحتگاهشان است ، لذا محلى را كه در آن استراحت ميكنند (مراح ) مى گويند.
(تسرحون ) از ماده (سروح ) به معنى بيرون كردن چهار پايان به هنگام صبحبه سوى چراگاه است .
منظره جالب حركت دستجمعى گوسفندان و چهارپايان به سوى بيابان و چراگاه ، سپسبازگشتشان به سوى آغل و استراحتگاه كه قرآن از آن تعبير به(جمال ) كرده تنها يك مساءله ظاهرى و تشريفاتى نيست ، بلكه بيانگر واقعيتى استدر اعماق جامعه ، و گوياى اين حقيقت است كه چنين جامعهاى خود كفا است ، فقير و مستمند ووابسته به اين و آن نميباشد، خودش توليد ميكند، و آنچه را خود دارد مصرف مينمايد!.
اين در واقع جمال استغناء و خودكفائى جامعه است ،جمال توليد و تاءمين فرآورده هاى مورد نياز يك ملت است ، و به تعبير گوياترجمال استقلال اقتصادى و ترك هر گونه وابستگى است !.
اين واقعيت را روستائيان و روستازادگان بهتر از مردم شهرنشين درك
ميكنند كه مشاهده رفت و آمد اين چهار پايان سودمند چگونه به آنها آرامشخيال ميدهد، آرامشى كه از احساس بى نيازى برميخيزد، آرامشى كه از انجام مؤ ثر يكوظيفه اجتماعى حاصل مى شود.
و جالب اينكه در آيه فوق ، نخست به بازگشت آنها از صحرا اشاره ميكند چرا كه درهنگام بازگشت پستانهايشان پر شير، شكمهايشان سير، و در چهرههايشان نشانه هاىرضايت مندى ديده مى شود، به همين دليل از آن حرص و ولع و عجله اى كه صبح به هنگامحركت به صحرا دارند در آنها خبرى نيست ، آرام و مطمئن گام بر ميدارند و به استراحتگاهنزديك ميشوند و از مشاهده منظره پستانهاى پر شيرشان هر كس احساس بى نيازى ميكند.
در آيه بعد به يكى از منافع مهم اين حيوانات اشاره كرده مى گويد: آنها بارهاى سنگينشما را بر دوش خود حمل ميكنند و به سوى شهر و ديارى كه جز با مشقت زياد به آن نمىرسيديد مى برند) (و تحمل اثقالكم الى بلد لم تكونوا بالغيه الا بشق الانفس ).
اين نشانه رحمت و رافت خداوند است كه اين چهار پايان را با اين قدرت و نيرو آفريدهاست ، و آنها را رام و تسليم شما نيز گردانيده ، چرا كه پروردگار شما رؤ ف و رحيماست (ان ربكم لرؤ ف رحيم ).
(شق ) از ماده (مشقت ) است ، ولى بعضى از مفسراناحتمال داده اند كه به معناى شكافتن و نصف كردن باشد، يعنى شما نميتوانيد خودتان اينبارها را بر دوش كشيده و به مقصد برسانيد مگر اينكه نيمى از قوت شما از ميان برودو به اصطلاح نيم جان شويد، ولى تفسير اول نزديكتر به نظر ميرسد.
به اين ترتيب اين چهار پايان در درجه اول ، پوشش ووسائل دفاعى براى انسان در برابر گرما و سرما توليد ميكنند، و در درجه بعد ازفرآوردههاى لبنياتى
آنها استفاده مى شود، و سپس از گوشتشان ، و بعد آثار روانى كه در دلها ميگذارند، موردتوجه قرار گرفته و سرانجام باربرى آنها.
قابل توجه اينكه حتى در عصر و زمان ما كه عصر ماشين ووسائل ماشينى است ، باز در بسيارى موارد تنها بايد از همين چهار پايان استفاده كرد، وراه ديگرى ندارد.
آنگاه به سراغ گروه ديگرى از حيوانات ميرود كه براى سوارى انسان از آنها استفادهمى شود مى فرمايد (خداوند اسبها و استرها و الاغها را آفريد تا شما بر آن سوارشويد، و هم مايه زينت شما باشد) (و الخيل والبغال و الحمير لتركبوها و زينة ).
بديهى است زينت در اينجا باز يك مساءله تشريفاتى نيست و براى كسى كه با محتواىتعليمات قرآن آشنا است اين مطلب روشن است ، بلكه يكنوع زينت است كه اثر آن درزندگى اجتماعى ظاهر ميگردد، براى پى بردن به اين حقيقت كافى است است منظره وحال كسى كه با پاى پياده يك راه طولانى بيابانى را پيموده ، و خسته و كوفته وناتوان به مقصد رسيده ، به طورى كه تا مدتى هيچ كارى از او ساخته نيست و نشاطىدر او ديده نميشود، با منظره كسى مقايسه كنيم كه بر يك مركب را هوار سوار شده زودتربه مقصد رسيده نيروى خود را از دست نداده ، نشاط خود را كاملا حفظ كرده و آماده انجامهدفهاى خود و استفاده از وقت و نيروى خويش است ، آيا اين زينت نيست ؟
در پايان آيه به مساءله مهمترى اشاره كرده و افكار را بهوسائل نقليه و مركبهاى گوناگونى كه در آينده در اختيار بشر قرار ميگيرد و بهتر وخوبتر از اين حيوانات مى تواند استفاده كند متوجه ميسازد، و مى گويد خداوند چيزها(وسائل نقليه ديگرى ) مى آفريند كه شما نميدانيد (و يخلق ما لا
تعلمون ).
گرچه بعضى از مفسران پيشين اين جمله را اشاره به حيواناتى گرفتهاند كه در آيندهآفريده مى شود و رام بشر ميگردد.
ولى همانگونه كه در تفسير مراغى و تفسير فىظلال آمده است درك مفهوم اين جمله براى ما كه در عصر ماشين ووسائل و مركبهاى سريع السير زندگى ميكنيم ، ساده و آسان است .
و اگر ملاحظه ميكنيد كه تعبير به يخلق (مى آفريند) كرده است دليلش واضح است ،زيرا كار انسان در اين اختراعات در حقيقت چيزى جز جفت و جور كردن و به هم پيوستن نيست، اساس آنها كه مواد اصلى را تشكيل ميدهد، تنها با آفرينش خداوندى است ، از اينگذشته آن ابتكارى كه بشر در طريق اختراع اينوسائل به كار ميبرد آن هم مولود استعدادى است كه خدا به او داده است .
اهميت دامدارى و كشاورزى
حتى امروز كه دستگاههاى توليدى ، ماشينى آنقدر گسترده شده كه همه چيز را تحتالشعاع قرار داده باز دامدارى و كشاورزى مهمترين بخش توليد زندگى انسان راتشكيل ميدهد، چرا كه ميدانيم پايه اصلى تغذيه در اين دو قسمت نهفته شده ، و به هميندليل رسيدن به حد خودكفائى در قسمت دامدارى و كشاورزى نه تنها ضامناستقلال اقتصادى است كه استقلال سياسى نيز تا حد زيادى به آن مربوط است .
بنابر اين جاى تعجب نيست كه تمام ملتهاى دنيا كوشش ميكنند كه صنعت كشاورزى ودامدارى خود را تا سر حد امكان توسعه دهند و از صنايع مدرن براى اين توسعه كمكگيرند.
نياز به اين دو، تا آن حد اساسى است كه گاه كشورهاى به اصطلاح
ابر قدرتى همچون روسيه براى رفع نيازمندى خود در اين زمينه ناچار ميشوند با دادنامتيازهاى سياسى دست نياز خود را به سوى كشورهائى كه درست در قطب مخالفند درازكنند!
و به همين جهت در اسلام و تعليمات حيات آفرين آن اهميت فوق العاده زيادى به مسالهدامدارى و كشاورزى داده شده است و با استفاده از هر فرصت مسلمانان را تشويق به اين دونموده :
در آيات فوق ديديم كه با چه لحن تشويق آميزى از موضوع دامها سخن مى گويد ومنافع آن را اعم از منافع غذائى و پوششى بر ميشمرد و حتى رفت و آمد آنها را به صحرابا تعبير زيبائى كه بسيار شوقانگيز است بيان ميكند.
همچنين درباره اهميت زراعت و ميوههاى مختلف ، و كشاورزى بطور كلى ، در آيات آينده سخنبه ميان خواهد آمد.
در روايات اسلامى در زمينه دامدارى تعبيرات جالبى ديده مى شود و همچنين در زمينهكشاورزى كه به عنوان نمونه احاديث زير را از منابع مختلف يادآور ميشويم :
1 - پيامبر به يكى از بستگانش فرمود چرا در خانهات (بركت ) نمى آورى ؟ عرضكرد منظورتان از بركت چيست ؟ فرمود: شاة تحلب : (گوسفند شيرده )! سپس اضافهفرمود: انه من كانت فى داره شاة تحلب او نعجة او بقرة فبركاة كلهن : (هر كس ‍ در خانهخود گوسفند شيرده يا گاو ماده داشته باشد سر تا پا بركت است ).
2 - و نيز از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده كه درباره اهميت گوسفند فرمود: نعم
المال الشاة گوسفند سرمايه بسيار خوبى است .
3 - در تفسير نور الثقلين ذيل آيات مورد بحث از امام امير مؤ منان على (عليهالسلام )ميخوانيم : افضل ما يتخذه الرجل فى منزله لعياله الشاة فمن كان فى منزله شاة قدستعليه الملائكة مرتين فى كل يوم : (بهترين چيزى كه انسان در خانه براى خانواده خودتهيه ميكند گوسفند است ، هر كس در منزل خود گوسفندى داشته باشد در هر روزفرشتگان خدا دو بار او را تقديس ميكنند اشتباه نشود ممكن است شرائط تربيت كردنگوسفند در خانه براى بسيارى فراهم نباشد ولى هدف اصلى اين است كه به تعدادخانواده ها توليد و تربيت گوسفند بطور مستمر انجام گيرد (دقت كنيد).
4 - در اهميت زراعت همين بس كه امير مؤ منان على (عليهالسلام ) مى فرمايد: من وجد ماء وترابا ثم افتقر فابعده الله : هر كس ‍ آب و خاكى داشته باشد و با اينحال فقير باشد، خدا او را از رحمت خويش دور كند.
بديهى است اين گفتار بزرگ همانگونه كه درباره يك فرد صادق است در باره يك ملتنيز صدق ميكند، مردمى كه آب و خاك بقدر كافى دارند، باز هم نيازمند به ديگران هستند،مسلما از رحمت خدا دورند!
5 - و نيز از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )نقل شده است كه فرمود عليكم بالغنم و الحرث فانهما يروحان بخير و يغدوان بخير:وظيفه شماست كه به تربيت گوسفند و كشاورزى بپردازيد كه رفت و آمد هر دو خير وبركت است .
6 - از امام صادق (عليهالسلام ) نقل شده كه فرمود: ما فىالاعمال شى ء احب
الى الله من الزراعة : (هيچ عملى نزد خدا از زراعت محبوبتر نيست ).
بالاخره در حديثى از امام صادق (عليهالسلام ) مى خوانيم الزارعون كنوز الانام تزرعونطيبا اخرجه الله عز و جل و هم يوم القيامة احسن الناس مقاما و اقربهم منزلة يدعونالمباركين : (كشاورزان گنج هاى مردمند، غذاى پاكيزه را كه خداوند ارزانى داشته زراعتمى كنند و آنها در روز قيامت برترين مقام را دارند و به خدا نزديكترند و آنها را بناممباركها صدا مى زنند).
آيه و ترجمه


و على الله قصد السبيل و منها جائر و لو شاء لهدئكم اءجمعين(9)
هو الذى اءنزل من السماء ماء لكم منه شراب و منه شجر فيه تسيمون(10)
ينبت لكم به الزرع و الزيتون و النخيل و الا عنب و منكل الثمرت إ ن فى ذلك لاية لقوم يتفكرون(11)
و سخر لكم اليل و النهار و الشمس و القمر و النجوم مسخرت بأ مره إ ن فى ذلك لايتلقوم يعقلون(12)
و ما ذراء لكم فى الا رض مختلفا اءلونه إ ن فى ذلك لاية لقوم يذكرون (13)


ترجمه :

9 - و بر خداست كه راه است را به بندگان نشان دهد، اما بعضى از راهها بيراهه است واگر خدا بخواهد همه شما را (به اجبار) هدايت مى كند (ولى اجبار سودى ندارد).
10 - او كسى است كه از آسمان آبى فرستاد كه شرب شما از آن است ، و گياهان ودرختان كه حيوانات خود را در آن به چرا مى بريد نيز از آن است .
11 - خداوند با آن (آب باران ) براى شما زراعت و زيتون ونخل و انگور مى روياند، و از همه ميوه ها، مسلما در اين نشانه روشنى است براى گروهىكه تفكر مى كنند
12 - او شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر شما ساخت ، و نيز ستارگان به فرمان اومسخر شمايند، در اين نشانه هائى است (از عظمت خدا) براى گروهى كهعقل خود را بكار مى گيرند.
13 - (علاوه بر اين ) مخلوقاتى را كه در زمين آفريده نيز مسخر (فرمان شما) ساخت ،مخلوقاتى با رنگهاى مختلف در اين نشانه روشنى است براى گروهى كه متذكر مىشوند.
تفسير :
همه چيز در بند تسخير تو است اى انسان
به دنبال نعمتهاى مختلفى كه در آيات گذشته بيان شد، قسمت ديگرى از نعمتهاى مهمالهى در آيات مورد بحث آمده است نخست به يكى از نعمتهاى بسيار مهم معنوى اشاره كردهمى فرمايد: (بر خدا است كه راه راست و صراط مستقيم را كه هيچگونه انحراف و كژىدر آن نيست در اختيار بندگان بگذارد) (و على الله قصدالسبيل )
(قصد) به معنى صاف بودن راه است ، و بنابراين قصدالسبيل به معنى راه راست مى باشد راهى كه انحراف و ضلالت در آن وجود ندارد.
در اينكه اين راه راست اشاره به جنبه تكوينى يا تشريعى مى كند، مفسران تفسيرهاىمختلفى دارند، ولى هيچ مانعى ندارد كه هر دو جنبه راشامل شود.
توضيح اينكه : خداوند انسان را با نيروهاى مختلفى مجهز ساخته ، و استعدادهاىگوناگونى به او داده تا در مسير تكامل كه هدف آفرينش است به او كمك كند، و از ايننظر همانند گياهان و يا انواع جانداران است ، كه نيروها و غرائز لازم براى رسيدن بهاين هدف در اختيارشان گذارده شده است ، با اين تفاوت كه انسان
با اراده خود و آزادانه تصميم مى گيرد ولى حيوانات و گياهان بى اختيار به سوىهدفشان پيش مى روند، و قوس صعودى تكامل انسان نيزقابل مقايسه با جانداران ديگر نيست
به اين ترتيب از نظر خلقت و آفرينش و تكوين انسان را مجهز بهعقل و استعداد و نيروهاى لازم براى پيمودن اين صراط مستقيم كرده است .
و از سوى ديگر، خدا پيامبران را با وحى آسمانى و تعليمات كافى و قوانين مورد نيازانسان فرستاده است ، تا از نظر تشريع ، راه را از چاه مشخص كرده و با انواع بيانها اورا تشويق به پيمودن اين راه كنند و از مسيرهاى انحرافى باز دارند.
و جالب اينكه خداوند در آيه فوق اين امر را به عنوان فريضه اى بر خود لازم شمرده وبا كلمه على الله (بر خدا لازم است ) از آن ياد كرده است كه همانند آنرا در آيات ديگرقرآن نيز مى خوانيم ان علينا للهدى : (بر ما است كه انسان را هدايت كنيم )(ليل - 12)،

next page

fehrest page

back page