بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر نمونه جلد 9, جمعی از فضلا   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     10270001 -
     10270002 -
     10270003 -
     10270004 -
     10270005 -
     10270006 -
     10270007 -
     10270008 -
     10270009 -
     10270010 -
     10270011 -
     10270012 -
     10270013 -
     10270014 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در تـفـاسـيـر تـقـريبا چيزى در اين زمينه ننوشته اند ولى آنچه در بالا گفتيم احتمالاتىبود كه قابل مطالعه است .
2 - زيـر و رو چـرا؟ - گـفتيم عذاب بايد تناسبى با نحوه گناه داشته باشد از آنجا كهاين قوم در طريق انحراف جنسى همه چيز را دگرگون ساختند، خداوند نيز شهرهاى آنها رازيـر و رو كرد و از آنجا كه - طبق روايات - بارانى از سخنان ركيك به طور مداوم بر هممى ريختند، خداوند هم بارانى از سنگ بر سر آنان فرو ريخت .
3 - بـاران سـنـگ چرا؟ - آيا بارش سنگريزه قبل از زير و رو شدن شهرهاى آنها بود، ياهـمـراه آن ، يـا بـعـد از آن ؟ در مـيان مفسران گفتگو است و آيات قرآن نيز صراحتى در اينزمينه ندارد، زيرا اين جمله با واو، عطف شده كه ترتيب از آن استفاده نمى شود.
ولى بـعـضـى از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده المـنـار مـعـتـقـد اسـت ، ايـن بـاران سـنـگ يـاقـبـل از زير و رو شدن بوده ، يا در اثناء آن ، و فلسفه آن ، اين بوده كه افراد پراكندهاى كـه در گـوشـه و كنار قرار داشتند و زير آوارها مدفون نشدند، سالم در نروند، آنهانيز به كيفر اعمال زشتشان برسند!.
روايتى كه مى گويد: همسر لوط، صدا را كه شنيد سر بر گردانيد و در
همان حال سنگى به او اصابت كرد و او را كشت ، نشان مى دهد كه اين دو (زير و رو شدن وباران سنگ ) با هم صورت گرفته است .
ولى اگر از اينها صرف نظر كنيم ، مانعى ندارد كه براى تشديد عذاب و محو آثار آنهاسـنـگـريـزه حـتـى پـس از زيـر و رو شـدن بـر آنـهـانازل شده باشد به طورى كه سرزمينشان زير آن پنهان گردد و آثارش محو شود.
4 - نشاندار چرا؟ - گفتيم جمله مسومة عند ربك اين نكته را مى فهماند كه اين سنگها از نزدخـدا نـشـانـدار بـودنـد، ولى در ايـنكه چگونه نشاندار بود، در ميان مفسران گفتگو است ،بـعـضـى گفته اند در اين سنگها علاماتى بود كه نشان مى داد سنگ معمولى نيست ، بلكهمـخصوصا براى عذاب الهى نازل شده است ، تا با ريزش سنگهاى ديگر اشتباه نشود، وبـه هـمـيـن دليل بعضى ديگر گفته اند، سنگها شباهتى با سنگهاى زمينى نداشت ، بلكهمـشـاهـده وضـع آنـها نشان مى داد، نوعى سنگ آسمانى است كه از خارج كره زمين به سوىزمين سرازير شده است !.
بـعـضـى نـيـز گـفته اند اينها علائمى در علم پروردگار داشته كه هر كدام از آنها درستبـراى فـرد مـعـيـن و نقطه معين نشانه گيرى شده بود، اشاره به اينكه آنقدر مجازاتهاىالهـى روى حـسـاب اسـت كـه حـتـى مـعلوم است كدام شخص با كدام سنگ بايد در هم كوبيدهشود، بيحساب و بى ضابطه نيست .
5 - تحريم همجنس گرائى .
همجنس گرائى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسيار بزرگ است وهر دو داراى حد شرعى است .
حـد هـمـجـنـس گـرائى در مـردان خـواه فـاعـل بـاشـد يـامفعول اعدام است ، و براى اين اعدام طرق مختلفى در فقه بيان شده است ، البته اثبات اينگناه بايد
از طـرق مـعـتـبر و قاطعى كه در فقه اسلامى و روايات وارده از معصومين ذكر شده صورتگـيـرد، و حـتـى سـه مـرتـبـه اقـرار هـم بـه تـنـهـائى كـافـى نـيـسـت و بـايـدحداقل چهار بار اقرار به اين عمل كند.
و امـا حـد هـمـجـنـس گرائى در زنان پس از چهار بار اقرار و يا ثبوت بوسيله چهار شاهدعادل (به شرائطى كه در فقه گفته شده ) صد تازيانه است ، و بعضى از فقها گفتهاند اگر زن شوهردارى اين عمل را انجام بدهد حد او اعدام است .
اجراى اين حدود، شرائط دقيق و حساب شده اى دارد كه در كتب فقه اسلامى آمده است .
روايـاتـى كـه در مـذمـت هـمـجـنـس گـرائى از پـيـشـوايـان اسـلامنـقـل شـده آنقدر زياد و تكان دهنده است كه با مطالعه آن هر كس احساس ‍ مى كند كه زشتىاين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جـمـله در روايـتـى از پـيـامـبـر اسـلام (صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) مـى خـوانـيم لماعمل قوم لوط ما عملوا بكت الارض الى ربها حتى بلغ دموعها الى السماء، بكت السماء حتىبلغ دموعها العرض ، فاوحى الله الى السماء ان احصبيهم ، و اوحى الى الارض ان اخسفىبهم : هنگامى كه قوم لوط آن اعمال ننگين را انجام دادند زمين آنچنان ناله و گريه سر دادكه اشكهايش به آسمان رسيد، و آسمان آنچنان گريه كرد كه اشكهايش به عرش رسيد،در ايـن هـنـگـام خـداونـد به آسمان وحى فرستاد كه آنها را سنگباران كن ! و به زمين وحىفرستاد كه آنها را فرو بر! (بديهى است گريه و اشك جنبه تشبيه و كنايه دارد).
و در حـديـثى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسـلّم ) فـرمـود: مـن جـامـع غـلاما جاء يوم القيامة جنبا لا ينقيه ماء الدنيا و غضب الله عليه ولعنه و اعد له جهنم و سائت مصيرا... ثم قال ان الذكر يركب الذكر فيهتز
العـرض لذلك : هـر كـس بـا نـوجـوانـى آمـيزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مىشود، آنچنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كرد، و خداوند او را غضب مى كند و ازرحـمـت خـويـش دور مـى دارد و دوزخ را بـراى او آمـاده ساخته است و چه بد جايگاهى است ...سپس فرمود: هر گاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد.
در حـديـث ديـگـرى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم : آنها كه تن به چنين كارى درمـى دهـنـد بـازمـانـدگـان سـدوم (قـوم لوط) هـستند سپس اضافه فرمود: من نمى گويم ازفـرزنـدان آنـهـا هـسـتـنـد ولى از طـيـنـت آنـهـا هـسـتـنـد سـؤال شـد همان شهر سدوم كه زيرورو شد، فرمود: آرى چهار شهر بودند سدوم و صريم ولدنا و غميرا (عمورا).
در روايـت ديـگـرى از امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: از پيامبر(صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) شـنـيـدم چـنـيـن مـى گـفـت : لعـن الله المـتـشـبـهـيـن مـنالرجال بالنساء و المتشبهات من النساء بالرجال : لعنت خدا بر آن مردانى باد كه خود راشبيه زنان مى سازند، (با مردان آميزش جنسى مى كنند) و لعنت خدا بر زنانى باد كه خودرا شبيه مردان مى كنند.
فلسفه تحريم هم جنس گرائى .
گـر چـه در دنـيـاى غـرب كه آلودگيهاى جنسى فوق العاده زياد است ، اين گونه زشتيهامـورد تـنـفر نيست و حتى شنيده مى شود در بعضى از كشورها همانند انگلستان طبق قانونىكه با كمال وقاحت از پارلمان گذشته اين موضوع جواز
قـانـونـى پيدا كرده !! ولى شيوع اين گونه زشتيها هرگز از قبح آن نمى كاهد و مفاسداخلاقى و روانى و اجتماعى آن در جاى خود ثابت است .
گـاهـى بعضى از پيروان مكتب مادى كه اينگونه آلودگيها را دارند براى توجيه عملشانمى گويند ما هيچگونه منع طبى براى آن سراغ نداريم !.
ولى آنـهـا فـرامـوش كـرده انـد كـه اصـولا هـر گـونـه انـحراف جنسى در تمام روحيات وساختمان وجود انسان اثر مى گذارد و تعادل او را بر هم مى زند.
تـوضـيـح ايـنـكـه : انـسـان بـه صـورت طـبـيـعـى و سـالمتـمـايـل جـنـسـى به جنس مخالف دارد و اين تمايل از ريشه دارترين غرائز انسان و ضامنبقاء نسل او است .
هـر گـونـه كـارى كـه تـمـايـل را از مـسير طبيعيش منحرف سازد، يكنوع بيمارى و انحرافروانى در انسان ايجاد مى كند.
مردى كه تمايل به جنس موافق دارد و يا مردى كه تن به چنين كارى مى دهد هيچكدام يك مردكـامـل نـيـسـتند، در كتابهاى امور جنسى هموسكو آليسم (همجنس گرائى ) به عنوان يكى ازمهمترين انحراف ذكر شده است .
ادامه اين كار تمايلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان تدريجا مى كشد و در موردكـسـى كه تن به اين كار در مى دهد احساسات زنانه تدريجا در او پيدا مى شود، و هر دوگـرفـتـار ضـعف مفرط جنسى و به اصطلاح سرد مزاجى مى شوند، به طورى كه بعد ازمدتى قادر به آميزش طبيعى (آميزش با جنس مخالف ) نخواهند بود.
بـا تـوجه به اينكه احساسات جنسى مرد و زن هم در ارگانيسم بدن آنها مؤ ثر است و همدر روحـيات و اخلاق ويژه آنان ، روشن مى شود كه از دست دادن احساسات طبيعى تا چه حدضـربـه بـر جـسم و روح انسان وارد مى سازد، و حتى ممكن است افرادى كه گرفتار چنينانـحـرافـى هـسـتند، چنان گرفتار ضعف جنسى شوند كه ديگر قدرت بر توليد فرزندپيدا نكنند.
ايـن گـونـه اشـخـاص از نـظـر روانـى غـالبـا سالم نيستند و در خود يكنوع بيگانگى ازخويشتن و بيگانگى از جامعه اى كه به آن تعلق دارند احساس مى كنند.
قـدرت اراده را كـه شـرط هـر نـوع پـيـروزى اسـت تـدريـجـا از دسـت مـى دهـنـد، و يـكـنوعسرگردانى و بى تفاوتى در روح آنها لانه مى كند.
آنـهـا اگـر بـه زودى تصميم به اصلاح خويشتن نگيرند و حتى در صورت لزوم از طبيبجـسـمـى يـا روانـى كـمك نخواهند و اين عمل به صورت عادتى براى آنها در آيد، ترك آنمـشـكل خواهد شد، ولى در هر حال هيچوقت براى ترك اين عادت زشت دير نيست ، تصميم مىخواهد و عمل .
بـهـر حـال سـرگـردانـى روانـى تـدريـجـا آنـهـا را بـه مـواد مـخدر و مشروبات الكلى وانحرافات اخلاقى ديگر خواهد كشانيد و اين يك بدبختى بزرگ ديگر است .
جـالب ايـنـكـه در روايات اسلامى در عباراتى كوتاه و پر معنى اشاره به اين مفاسد شدهاسـت ، از جـمـله در روايـتـى از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) مـى خوانيم كه كسى از او سؤال كـرد لم حـرم الله اللواط: چـرا خـداونـد لواط را حـرام كـرده اسـت فـرمـود: مـناجـل انـه لو كـان اتـيـان الغـلام حـلالا لاسـتـغـنـى الرجـال عـن النـسـاء و كـان فـيـه قـطـعالنـسـل و تـعـطـيـل الفـروج و كـان فـى اجـازة ذلك فـسـاد كـثـيـر: اگر آميزش با پسرانحـلال بـود مـردان از زنـهـا بـى نـيـاز (و نـسـبـت بـه آنـان بـىمـيـل ) مـى شدند، و اين باعث قطع نسل انسان مى شد و باعث از بين رفتن آميزش طبيعى جنسموافق و مخالف مى گشت و اين كار مفاسد زياد اخلاقى و اجتماعى ببار مى آورد.
ذكـر ايـن نـكـتـه نـيـز قـابـل تـوجـه است كه اسلام يكى از مجازاتهائى را كه براى چنينافـرادى قـائل شـده آنـسـت كـه ازدواج خـواهـر و مـادر و دخـتـر شـخـصمـفـعـول بـر فـاعـل حـرام اسـت يـعـنـى اگـر چـنـيـن كـارىقبل از ازدواج صورت گرفته شد، اين زنان براى او حرام ابدى مى شوند.
آخـريـن نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا بـايـد يـادآور شـويـم اين است كه كشيده شدن افراد بهايـنـگونه انحراف جنسى علل بسيار مختلفى دارد و حتى گاهى طرز رفتار پدر و مادر بافرزندان خود، و يا عدم مراقبت از فرزندان همجنس ، و طرز معاشرت و خواب آنها با هم درخانه ممكن است از عوامل اين آلودگى گردد.
گاهى ممكن است انحراف اخلاقى ديگر سر از اين انحراف بيرون آورد.
قـابـل تـوجـه ايـنـكـه در حـالات قـوم لوط مـى خـوانـيـم كـهعـامـل آلودگـى آنـهـا بـه ايـن گـنـاه ايـن بـود كـه آنـهـا مـردمـىبـخـيـل بـودنـد و چـون شـهـرهـاى آنـهـا بر سر راه كاروانهاى شام قرار داشت و آنها نمىخـواسـتـند از ميهمانان و عابرين پذيرائى كنند در آغاز چنين به آنها وانمود مى كردند كهقـصـد تـجـاوز جـنسى به آنان دارند تا ميهمانان و عابرين را از خود فرار دهند، ولى اينعـمـل تـدريـجـا بـه صورت عادت براى آنها در آمد و تمايلات انحراف جنسى تدريجا دروجود آنها بيدار شد و كارشان به جائى رسيد كه از فرق تا قدم آلوده شدند.
حـتـى شـوخى هاى بى موردى كه گاهى در ميان پسران و يا دختران نسبت به همجنسان خودمـى شـود گـاهـى انـگـيـزه كـشـيـده شـدن بـه ايـن انـحـرافـات مـى گـردد، بـه هـرحـال بـايد به دقت مراقب اينگونه مسائل بود، و آلودگان را به سرعت نجات داد و از خدادر اين راه توفيق طلبيد.
اخلاق قوم لوط.
در روايات و تواريخ اسلامى اعمال زشت و ننگين ديگرى به موازات انحراف جنسى از آنهانقل شده است از جمله در سفينة البحار مى خوانيم :
قـيـل كـانـت مـجـالسـهم تشتمل على انواع المناكير مثل الشتم و السخف و الصفح و القمار وضرب المخراق و خذف الاحجار على من مربهم و ضرب المعازف و المزامير و كشف العورات:
گـفـتـه مـى شـود مـجـالس آنـهـا مـمـلو بـود از انـواع مـنـكـرات واعـمـال زشـت ، فـحـشـهـاى ركـيـك و كـلمـات زنـنـده بـا هـم رد وبـدل مـى كـردند، با كف دست بر پشت يكديگر مى كوبيدند، قمار مى كردند، و بازيهاىبـچـهـگانه داشتند، سنگ به عابران پرتاب مى كردند و انواع آلات موسيقى را بكار مىبردند و در حضور جمع بدن خود را برهنه و كشف عورت مى نمودند!.
روشـن اسـت در چـنـان مـحـيـط آلودهـاى ، انـحـراف و زشتى هر روز ابعاد تازه اى بخود مىگـيـرد، و اصـولا قبح اعمال ننگين برچيده مى شود و آنچنان در اين مسير پيش مى روند كههيچ كارى در نظر آنها زشت و منكر نيست !.
و از آنـهـا بدبختتر اقوام و ملتهائى هستند كه در عصر پيشرفت علوم و دانشها در همان راهگـام بـرمـى دارنـد و حـتـى گـاهـى اعـمـالشـان بـقـدرى نـنـگـيـن و رسـوا اسـت كـهاعمال قوم لوط را به فراموشى مى سپارد.
آيه و ترجمه


و إ لى مـديـن أ خـاهـم شـعـيـبـا قـال يـقـوم اعـبـدوا الله مـا لكـم مـن إ له غـيـره و لا تـنـقـصـواالمكيال و الميزان إ نى أ رئكم بخير و إ نى أ خاف عليكم عذاب يوم محيط (84)
و يـقـوم أ وفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس أ شياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين (85)
بقيت الله خير لكم إ ن كنتم مؤ منين و ما أ نا عليكم بحفيظ (86)


ترجمه :

84 - و بـه سـوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم ، گفت اى قوم من ! الله را پرستشكـنـيـد كه جز او معبود ديگرى براى شما نيست و پيمانه و وزن را كم نكنيد (و دست به كمفروشى نزنيد) من خير خواه شما هستم و من از عذاب روز فراگير بر شما بيمناكم !.
85 - و اى قـوم من !، پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء (و اجناس ) مردم عيبمگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد.
86 - سرمايه حلالى كه خداوند براى شما باقى گذارده برايتان بهتر است اگر ايمانداشته باشيد، و من پاسدار شما (و مامور بر اجبارتان به ايمان ) نيستم .
تفسير :
مدين سرزمين شعيب .
بـا پـايـان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم شعيب و مردم مدين مى رسدهـمـان جـمـعـيـتـى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك و بت پرستى سرگردانشـدنـد، نه تنها بت كه در هم و دينار و مال و ثروت خويش را مى پرستيدند، و به خاطرآن كـسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب و كم فروشى و خلافكاريهاى ديگرمى كردند.
در آغـاز مـى گـويـد: و بـه سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم : (و الى مدين اخاهمشعيبا)
كلمه اخاهم (برادرشان ) همانگونه كه سابقا هم اشاره كرديم به خاطر آن است كه نهايتمـحـبـت پـيـامـبـران را بـه قوم خود باز گو كند، نه فقط به خاطر اينكه از افراد قبيله وطائفه آنها بود بلكه علاوه بر آن خير خواه و دلسوز آنها همچون يك برادر بود.
مـديـن (بر وزن مريم ) نام آبادى شعيب و قبيله او است ، اين شهر در مشرق خليج عقبه قرارداشـتـه و مـردم آن از فـرزنـدان اسـمـاعـيـل بودند، و با مصر و لبنان و فلسطين تجارتداشته اند.
امـروز شـهـر مـديـن بـه نام معان ناميده مى شود ولى بعضى از جغرافيون نام مدين را برمردمى اطلاق كرده اند كه ميان خليج عقبه تا كوه سينا مى زيسته اند.
در تـورات نـيـز نـام مـديـان آمـده ، امـا بـه عـنـوان بـعـضـى ازقـبـائل (و البـتـه اطـلاق يـك نـام بـر شـهـر و صـاحـبـان شـهـرمعمول است ).
ايـن پـيـامـبـر اين برادر دلسوز و مهربان همانگونه كه شيوه همه پيامبران در آغاز دعوتبـود نـخـسـت آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى توحيد دعوت كرد و گفت : اىقـوم ! خـداونـد يـگـانـه يـكـتـا را بـپـرسـتـيـد كـه جـز او مـعـبـودى بـراى شـمـا نـيـسـت(قال يا قوم اعبدوا الله ما لكم من اله غيره ).
چـرا كـه دعـوت بـه توحيد دعوت به شكستن همه طاغوتها و همه سنتهاى جاهلى است ، و هرگونه اصلاح اجتماعى و اخلاقى بدون آن ميسر نخواهد بود.
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و درآن زمـان در مـيـان اهـل مـديـن سـخـت رائج بود اشاره كرده و گفت : به هنگام خريد و فروشپـيـمـانـه و وزن اشـيـاء را كـم نـكـنـيـد (و لا تـنـقـصـواالمكيال
و الميزان ).
مـكـيـال و مـيـزان بـه مـعـنـى پيمانه و ترازو است و كم كردن آنها به معنى كم فروشى ونپرداختن حقوق مردم است .
رواج ايـن دو كـار در مـيـان آنـهـا نـشانه اى بود از نبودن نظم و حساب و ميزان و سنجش دركارهايشان ، و نمونه اى بود از غارتگرى و استثمار و ظلم و ستم در جامعه ثروتمند آنها.
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:
نـخـسـت مـى گـويـد: قـبـول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشودهشـود، پـيـشـرفت امر تجارت ، پائين آمدن سطح قيمتها، آرامش جامعه ، خلاصه من خير خواهشـمـا هستم و مطمئنم كه اين اندرز نيز سرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.(انى اراكم بخير).
ايـن احـتـمـال نـيـز در تـفـسـير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: من شما را داراى نعمتفـراوان و خـيـر كـثيرى مى بينم بنابراين دليلى ندارد كه تن به پستى در دهيد و حقوقمردم را ضايع كنيد و به جاى شكر نعمت كفران نمائيد.
ديگر اينكه ، من از آن مى ترسم كه اصرار بر شرك و كفران نعمت و كم فروشى ، عذابروز فراگير، همه شما را فرو گيرد (و انى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
محيط در اينجا صفت براى يوم است ، يعنى يك روز فراگير و البته فراگير بودن روزبـه مـعـنـى فراگير بودن مجازات آن روز است ، و اين مى تواند اشاره به عذاب آخرت وهمچنين مجازاتهاى فراگير دنيا باشد.
بـنـابـرايـن هم شما نياز به اين گونه كارها نداريد و هم عذاب خدا در كمين شما است پسبايد هر چه زودتر وضع خويش را اصلاح كنيد.
آيـه بـعـد مجددا روى نظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلا شعيب قوم خود را از كمفـروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده ، مى گويد: اى قوم! پـيـمـانـه و وزن را بـا قـسـط و عـدل وفـا كـنـيـد (و يـا قـوم اوفـواالمكيال و الميزان بالقسط).
و ايـن اصـل يـعـنى اقامه قسط و عدل و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسر جامعه شماحكومت كند.
سـپس قدم از آن فراتر نهاده ، مى گويد: بر اشياء و اجناس مردم عيب مگذاريد، و چيزى ازآنها را كم مكنيد (و لا تبخسوا الناس ‍ اشيائهم ).
بخس (بر وزن نحس ) در اصل به معنى كم كردن به عنوان ظلم و ستم است .
و ايـنـكه به زمينهائى كه بدون آبيارى زراعت مى شود بخس گفته مى شود به همين علتاسـت كـه آب آن كـم اسـت (تـنـهـا از بـاران اسـتـفـاده مـى كـنـد) و يـا آنـكـهمحصول آن نسبت به زمينهاى آبى كمتر مى باشد.
و اگـر بـه وسـعـت مـفـهوم اين جمله نظر بيفكنيم دعوتى است به رعايت همه حقوق فردى واجـتـمـاعـى بـراى همه اقوام و همه ملتها، بخس حق در هر محيط و هر عصر و زمان به شكلىظـهـور مـى كند، و حتى گاهى در شكل كمك بلا عوض ! و تعاون و دادن وام ! (همانگونه كهروش استثمار گران در عصر و زمان ما است ).
در پـايـان آيـه بـاز هـم از ايـن فـراتـر رفـته ، مى گويد: در روى زمين فساد مكنيد (و لاتعثوا فى الارض مفسدين ).
فـسـاد از طـريـق كـم فـروشى ، فساد از طريق غصب حقوق مردم و تجاوز به حق ديگران ،فـسـاد بـه خـاطر بر هم زدن ميزانها و مقياسهاى اجتماعى ، فساد از طريق عيب گذاشتن براموال و اشخاص ، و بالاخره فساد به خاطر تجاوز به حريم حيثيت
و آبرو و ناموس و جان مردم !.
جـمـله (لا تـعـثـوا) به معنى فساد نكنيد است بنابراين ذكر (مفسدين ) بعد از آن بهخاطر تاءكيد هر چه بيشتر روى اين مساءله است .
دو آيـه فـوق ايـن واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساءله اعتقاد به توحيد وايـدئولوژى صـحـيح ، يك اقتصاد سالم از اهميت ويژه اى برخوردار است ، و نيز نشان مىدهد كه بهم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
سرانجام به آنها گوشزد كرد كه افزايش كميت ثروت - ثروتى كه از راه ظلم و ستم واسـتـثـمار ديگران بدست آيد - سبب بى نيازى شما نخواهد بود، بلكه (سرمايه حلالىكـه بـراى شـمـا بـاقـى مـى مـاند هر چند كم و اندك باشد اگر ايمان به خدا و دستورشداشته باشيد بهتر است ) (بقية الله خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
تـعـبـيـر بـه (بـقـيـة الله ) يـا بـه خـاطـر آن اسـت كـه سـودحلال اندك چون به فرمان خدا است (بقية الله ) است .
و يـا ايـنـكـه تـحـصـيـلحلال باعث دوام نعمت الهى و بقاى بركات مى شود.
و يا اينكه اشاره به پاداش و ثوابهاى معنوى است كه تا ابد باقى مى ماند هر چند دنياو تـمـام آنـچه در آن است فانى شود، آيه 46 سوره كهف و الباقيات الصالحات خير عندربك ثوابا و خير املا نيز اشاره به همين است .
و تعبير به ان كنتم مؤ منين (اگر ايمان داشته باشيد) اشاره به اين است كه اين واقعيت راتنها كسانى درك مى كنند كه ايمان به خدا و حكمت او و فلسفه فرمانهايش داشته باشند.
در روايـات متعددى ميخوانيم كه بقية الله تفسير به وجود مهدى (عليهالسلام ) يا بعضىاز امامان ديگر شده است ، از جمله در كتاب اكمال الدين از امام باقر
(عليه السلام ) چنين نقل شده : اول ما ينطق به القائم عليه السلام حين خرج هذه الاية بقيةالله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ، ثم يقول انا بقية الله و حجته و خليفته عليكم فلا يسلمعليه مسلم الا قال السلام عليك يا بقية الله فى ارضه :
(نـخستين سخنى كه مهدى (عليه السلام ) پس از قيام خود مى گويد اين آيه است (بقيةالله خـيـر لكـم ان كـنتم مؤ منين ) سپس ‍ مى گويد منم بقية الله و حجت و خليفه او در ميانشـما، سپس هيچكس بر او سلام نمى كند مگر اينكه ميگويد: السلام عليك يا بقية الله فىارضه ).
بـارهـا گـفـتـه ايـم آيـات قـرآن هـر چـنـد در مـورد خـاصـىنازل شده باشد مفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلىتر و وسيع تر، تطبيق شود.
درسـت اسـت كـه در آيـه مـورد بحث ، مخاطب قوم شعيبند، و منظور از (بقية الله ) سود وسـرمـايـه حـلال و يـا پـاداش الهـى است ، ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براىبشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد، (بقية الله ) محسوب مى شود.
تمام پيامبران الهى و پيشوايان بزرگ (بقية الله )اند.
تـمـام رهـبـران راسـتين كه پس از مبارزه با يك دشمن سر سخت براى يك قوم و ملت باقىميمانند از اين نظر بقية الله اند.
هـمـچـنـيـن سربازان مبارزى كه پس از پيروزى از ميدان جنگ باز مى گردند آنها نيز بقيةالله اند.
و از آنجا كه مهدى موعود (عليه السلام ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس ازقـيـام پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است يكى از روشنترين مصاديق (بقيةالله ) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر است ، بخصوص كه تنها باقيماندهبعد از پيامبران
و امامان است .
در پـايـان آيـه مـورد بـحـث از زبان شعيب مى خوانيم كه مى گويد: وظيفه من همين ابلاغ وانـذار و هـشـدار بـود كـه گـفـتـم و (مـن مـسـئول اعـمـال شما و موظف به اجبار كردنتان برپذيرفتن اين راه نيستم ) اين شما و اين راه و اين چاه ! (و ما انا عليكم بحفيظ).
آيه و ترجمه


قـالوا يـشـعـيـب أ صـلوتـك تـأ مـرك أ ن نـتـرك مـا يـعـبـد ءابـاؤ نـا أ و أ ننفعل فى أ مولنا ما نشؤ ا إ نك لا نت الحليم الرشيد (87)
قال يقوم أ رءيتم إ ن كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما أ ريد أ ن أ خالفكمإ لى مـا أ نهئكم عنه إ ن أ ريد إ لا الاصلح ما استطعت و ما توفيقى إ لا بالله عليه توكلتو إ ليه أ نيب (88)
و يقوم لا يجرمنكم شقاقى أ ن يصيبكم مثل ما أ صاب قوم نوح أ و قوم هود أ و قوم صلح و ماقوم لوط منكم ببعيد (89)
و استغفروا ربكم ثم توبوا إ ليه إ ن ربى رحيم ودود (90)


ترجمه :

87 - گـفـتـنـد: اى شـعـيـب آيـا نـمـازت تـو را دسـتـور مـى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مىپرستيدند ترك گوئيم ؟ و آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو مرد بردبارو رشيدى هستى ؟.
88 - گـفـت : اى قـوم مـن ! هـر گـاه مـن دليـل آشـكـارى از پروردگارم داشته باشم و رزقخوبى بمن داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز
نـمـى خـواهـم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم ، من جز اصلاح تا آنجاكـه تـوانـائى دارم نـمـى خـواهـم ، و تـوفـيـق مـن جـز بـه خـدا نـيـسـت ، بـر اوتوكل كردم و به سوى او باز گشتم .
89 - و اى قـوم مـن دشـمـنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما بهمان سرنوشتى كه قومنوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چنداندور نيست .
90 - از پـروردگـار خـود آمـرزش بـطـلبـيد و به سوى او باز گرديد كه پروردگارممهربان و دوستدار (بندگان توبه كار) است .
تفسير :
منطق بياساس لجوجان .
اكنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس - العملى نشان داد.
آنـهـا كـه بـتـهـا را آثـار نـيـاكـان و نـشـانـه اصـالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و از كمفروشى و تقلب در معامله سود كلانى مى بردند، در برابر شعيب چنين گفتند: اى شعيب !آيـا ايـن نـمـازت بـه تـو دسـتـور مى دهد كه ما آنچه را (پدرانمان مى پرستيدند تركگوئيم )؟! (قالوا يا شعيب أ صلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آبائنا).
و يا آزادى خود را در اموال خويش از دست دهيم و نتوانيم به دلخواهمان در اموالمان تصرفكنيم ؟ (او ان نفعل فى اموالنا ما نشاء ).
(تـو كه آدم بردبار. پر حوصله و فهميده اى )، از تو چنين سخنانى بعيد است ! (انكلانت الحليم الرشيد).
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه چرا آنها روى (نماز) شعيب تكيه كردند ؟.
بـعـضـى از مفسران گفته اند، اين به دليل آن بوده كه شعيب بسيار نماز مى خواند و بهمـردم مـى گـفت : نماز انسان را از كارهاى زشت و منكرات باز مى دارد، ولى جمعيت نادان كهرابـطـه ميان نماز و ترك منكرات را درك نمى كردند، از روى مسخره به او گفتند: آيا ايناوراد و حركات تو فرمان به تو مى دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را زير پابگذاريم ، و يا نسبت به اموالمان مسلوب الاختيار شويم ؟!.
بـعـضى نيز احتمال داده اند كه (صلوة ) اشاره به آئين و مذهب است ، زيرا آشكارترينسمبل دين نماز است .
بـهـر حـال اگـر آنـهـا درسـت انـديـشه مى كردند، اين واقعيت را در مى يافتند كه نماز حسمـسـئوليـت و تـقوا و پرهيزكارى و خدا ترسى و حقشناسى را در انسان زنده مى كند، او رابه ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد، گرد و غبار خودپسندى و خودپرستى را ازصـفـحه دل او مى شويد، و او را از جهان محدود و آلوده دنيا به جهان ماوراء طبيعت به عالمپـاكـيـهـا و نـيـكـيها متوجه مى سازد، و به همين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليدكوركورانه نياكان و از كم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.
سؤ ال ديگرى كه در اينجا پيش مى آيد اين است كه آيا آنها جمله انك لانت الحليم الرشيد:(تـو مـرد عـاقـل و فـهـمـيـده و بردبارى ) را از روى واقعيت و ايمان مى گفتند و يا بهعنوان مسخره و استهزاء ؟.
مـفـسـران هـر دو احـتـمـال را داده انـد، ولى بـا تـوجـه به تعبير استهزاء آميزى كه در جملهقـبـل خـوانـديـم (جـمـله أ صـلوتـك تـامـرك ) چـنين به نظر مى رسد كه اين جمله را از روىاستهزاء گفتند، اشاره به اينكه آدم حليم و بردبار كسى است كه تا مطالعه كافى روىچـيـزى نـكـنـد و بـه صـحـت آن اطـمـيـنـان پـيـدا نـنـمـايـد، اظـهـار نمى نمايد، و آدم رشيد وعاقل كسى است كه سنتهاى يك قوم را زير پا
نـگـذارد، و آزادى عـمـل را از صـاحـبـان امـوال ، سـلب نـكند، پس معلوم مى شود، نه مطالعهكـافـى دارى و نـه عـقـل درسـت و نـه انـديـشـه عـمـيـق ، چـرا كـهعـقـل درسـت و انـديشه عميق ايجاب مى كند انسان دست از روش نياكان خود برندارد و آزادىعمل را از كسى سلب نكند!.
امـا شـعـيـب در پـاسـخ آنـهـا كـه سـخـنـانـش را حـمـل بـر سـفـاهـت ودليل بر بيخردى گرفته بودند گفت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيدو من هم ازشـمـا، و آنـچـه را بـراى خـود دوسـت مـى دارم بـراى شـمـا هـم مـى خـواهـم ) هر گاه خداونددليـل روشـن و وحـى و نـبـوت بـه مـن داده بـاشـد و عـلاوه بـر ايـن روزى پـاكـيـزه ومال بقدر نياز بمن ببخشد، آيا در اين صورت ، صحيح است كه من مخالفت فرمان او كنم ويـا نـسـبـت بـه شـمـا قـصـد و غـرضـى داشـتـه بـاشـم و خـيـر خـواهـتـان نـبـاشـم ؟!(قال يا قوم أ رأ يتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا).
شـعـيب با اين جمله مى خواهد بگويد من در اين كار تنها انگيزه معنوى و انسانى و تربيتىدارم ، مـن حـقـايـقـى را مـى دانـم كه شما نمى دانيد و هميشه انسان دشمن چيزى است كه نمىداند.
جـالب تـوجـه ايـنـكـه در اين آيات تعبير يا قوم (اى قوم من ) تكرار شده است ، به خاطرايـنكه عواطف آنها را براى پذيرش حق بسيج كند و به آنها بفهماند كه شما از من هستيد ومـن هـم از شـمـا (خـواه قـوم در ايـنـجـا بـه مـعـنـى قـبـيـله بـاشـد و طـايـفـه وفـامـيـل ، و خـواه بـه مـعـنـى گروهى كه او در ميان آنها زندگى مى كرد و جزء اجتماع آنهامحسوب مى شد).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند (گمان مبريد كه من ميخواهم شما را
از چـيـزى نهى كنم ولى خودم به سراغ آن بروم ) (و ما اريد ان اخالفكم الى ما انها كمعنه ).
به شما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد، اما خودم با انجام ايناعـمـال ثروتى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خودم در برابر آنها سرتعظيم فرود آورم ، نه هرگز چنين نيست .
از ايـن جـمـله چنين بر مى آيد كه آنها شعيب را متهم مى كردند كه او قصد سودجوئى براىشخص خودش دارد، و لذا صريحا اين موضوع را نفى مى كند.
سرانجام به آنها مى گويد: (من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما و جامعه شما استتا آنجا كه در قدرت دارم ) (ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ).
اين همان هدفى است كه تمام پيامبران آن را تعقيب مى كردند، اصلاح عقيده اصلاح اخلاق ،اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
و براى رسيدن به اين هدف (تنها از خدا توفيق مى طلبم ) (و ما توفيقى الا بالله ).
و بـه هـمـيـن دليـلبـراى انجام رسالت خود، و رسيدن به اين هدف بزرگ (تنها بر او تكيه مى كنم و درهمه چيز به او باز مى گردم ) (عليه توكلت و اليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات ، بـا تـكـيـه بـر يـارى او تـلاش مـى كـنـم ، و بـراىتحمل شدائد اين راه ، به او باز مى گردم .
سـپـس آنـها را متوجه به يك نكته اخلاقى مى كند و آن اينكه بسيار مى شود كه انسان بهخـاطـر بـغض و عداوت نسبت به كسى ، و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى ، تمام مصالحخـويش را ناديده مى گيرد، و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد، به آنها مىگويد (اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه
و عصيان و سركشى وا دارد) (و يا قوم لا يجرمنكم شقاقى ).
(مـبـادا هـمـان بـلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهائى كه به قوم نوح يا قوم هود يا قومصـالح رسـيـد بـه شـمـا هـم بـرسـد) (ان يـصـيـبـكـممثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
(حـتى قوم لوط با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن ازشما چندان دور نيستند) (و ما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـنـدان فـاصـله دارد، و نـه مـكـان زنـدگـيـشـان و نـهاعمال و گناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
البته (مدين ) كه مركز قوم شعيب بود از سرزمين قوم لوط فاصله زيادى نداشت ، چراكـه هـر دو از مـنـاطق شامات بودند، و از نظر زمانى هر چند فاصله داشتند اما فاصله آنهانـيـز آنـچـنـان نـبـود كـه تـاريـخشان به دست فراموشى سپرده شده باشد، و اما از نظرعـمـل هـر چند ميان انحرافات جنسى قوم لوط و انحرافات اقتصادى قوم شعيب ، ظاهرا فرقبـسيار بود، ولى هر دو در توليد فساد، در جامعه و به هم ريختن نظام اجتماعى و از ميانبـردن فـضائل اخلاقى و اشاعه فساد با هم شباهت داشتند، به همين جهت گاهى در رواياتمـى بـيـنـم كـه يـكـدرهـم ربـا كـه طـبـعـا مـربـوط بـهمسائل اقتصادى است با زنا كه يك آلودگى جنسى است مقايسه شده است .
و سـرانـجام دو دستور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين او است به اين قوم گمراهمى دهد:
نـخـسـت ايـنـكـه (از خـداونـد آمـرزش بـطلبيد) تا از گناه پاك شويد، و از شرك و بتپرستى و خيانت در معاملات بر كنار گرديد (و استغفروا ربكم ).
(و پـس از پـاكـى از گـنـاه به سوى او باز گرديد كه او پاك است و بايد پاك شد وبه سوى او رفت ) (ثم توبوا اليه ).
در واقـع اسـتـغـفـار، تـوقـف در مـسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت بهسوى او است كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـنـاه شـمـا هر قدر عظيم و سنگين باشد، راه بازگشت به روى شما باز است(چرا كه پروردگار من ، هم رحيم است و هم دوستدار بندگان ) (ان ربى رحيم ودود).
(ودود) صـيـغـه مـبالغه از ود به معنى محبت است ، ذكر اين كلمه بعد از كلمه (رحيم )اشـاره بـه اين است كه نه تنها خداوند به حكم رحيميتش به بندگان گنهكار توبه كارتـوجه دارد بلكه از اين گذشته آنها را بسيار دوست مى دارد كه هر كدام از اين دو (رحم ومحبت ) خود انگيزه اى است براى پذيرش استغفار و توبه بندگان .
آيه و ترجمه


قـالوا يـشـعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و إ نا لنرئك فينا ضعيفا و لو لا رهطك لرجمنك و ما أنت علينا بعزيز (91)
قـال يـقـوم أ رهـطـى أ عـز عليكم من الله و اتخذتموه وراءكم ظهريا إ ن ربى بما تعملونمحيط (92)
و يـقـوم اعـملوا على مكانتكم إ نى عمل سوف تعلمون من يأ تيه عذاب يخزيه و من هو كذب وارتقبوا إ نى معكم رقيب (93)


ترجمه :

91 - گـفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را ميگوئى ما نمى فهميم ، و ما تو را در ميان خودضـعيف مى يابيم ، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم و تودر برابر ما قدرتى ندارى .
92 - گـفـت : اى قـوم ! آيـا قـبـيـله كوچك من نزد شما از خداوند، عزيزتر است در حالى كه(فـرمـان ) او را پـشـت سـر انداخته ايد؟ پروردگارم با آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد (وآگاه است ).
93 - اى قـوم ! هـر كـارى از دسـتتان ساخته است انجام دهيد من هم كار خود را خواهم كرد!، وبـه زودى خـواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده به سراغ او مى آيد و چه كسى دروغگواست ، شما انتظار بكشيد من هم در انتظارم .
تفسير :
تهديدهاى متقابل شعيب و قومش
شعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين
بـه عـنـوان خـطيب الانبياء لقب گرفته ، گفتارش را كه بهترين راهگشاى زندگى مادى ومعنوى اين گروه بود با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد، اما ببينيم اينقوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنـهـا بـا چـهـار جـمـله كـه هـمـگـى حـكـايـت از لجـاجـت وجهل و بى خبرى مى كرد جواب دادند.
نـخـسـت ايـنـكـه (گـفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو را نمى فهميم ) (قالوا ياشعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ).
اسـاسـا سـخـنـان تـو سروته ندارد! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه ما بخواهيمپـيـرامـون آن بـيـنـديـشـيـم ! و بـه هـمـيـن دليـل چـيـزى نـيـسـت كـه بـخـواهـيـم آنـرا مـلاكعمل قرار دهيم ، بنابراين زياد خود را خسته مكن و به سراغ ديگران برو!
ديـگـر ايـنـكـه (مـا تـو را در مـيان خود ضعيف و ناتوان مى يابيم ) (و انا لنريك فيناضعيفا).
بـنـابـراين اگر فكر كنى حرفهاى بى منطقت را با قدرت و زور مى توانى به كرسىبنشانى ، آنهم اشتباه است .
گـمـان مـكـن اگـر مـا حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت تو است ، (اگرمـلاحـظـه قـوم و قـبـيـله ات و احـتـرامـى كـه بـراى آنـهـاقـائل هـسـتـيـم نـبـود تـرا بـه بـدتـريـن صـورتـى بـهقتل مى رسانديم يعنى ترا سنگباران مى كرديم )! (و لو لا رهطك لرجمناك ).
جـالب ايـنـكـه آنـها از قبيله شعيب به عنوان (رهط) ياد كردند، كه در لغت عرب به يكجـمـعـيـت كـم از سـه تـا هـفـت يـا ده و يـا حـداكـثـر بـه گـفـتـه بـعـضـى بـهچهل نفر اطلاق مى شود، اشاره به اينكه گروه قبيله تو نيز در نظر ما قدرتى
نـدارنـد، بـلكـه مـلاحـظـات ديـگر است كه ما را از اين كار باز مى دارد و اين درست به آنمـيـمـانـد كـه مـا بـه ديـگـرى مـى گـوئيـم اگـر مـلاحـظـه ايـن چـهـار نـفـر قـوم وفـامـيـل تـو نـبـود حـق تـو را در دسـتـت مـى گـذاشـتـيـم ، در حـالى كـه واقـعـافـامـيـل و قـبـيـله او چـهـار نفر نيست بلكه منظور بيان اين نكته است كه آنها اهميتى از نظرقدرت ندارند.
سـرانـجام گفتند (تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى ) (و ما انت علينابعزيز).
تـو هـر چـنـد از بـزرگـان قـبـيله ات محسوب مى شوى ، به خاطر برنامه اى كه در پيشگرفتى در نظر ما قرب و منزلتى ندارى .
شـعـيـب بـدون ايـنكه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود، با همان منطق شيوا وبيان رسا به آنها چنين پاسخ گفت :
اى قـوم ! آيـا ايـن چـنـد نـفـر قـوم و قـبـيـله مـن نـزد شـمـا (ازخـداونـدعـزيـزتـرنـد)؟(قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من الله ).
شـمـا كـه بـه خاطر فاميل من كه به گفته خودتان چند نفرى بيش نيستند به من آزار نمىرسـانـيـد چـرا بـه خـاطر (خدا) سخنانم را نمى پذيريد؟ آيا چند نفر در برابر عظمتپروردگار به حساب مى آيند ؟.
آيا شما براى خدا احترام قائليد؟ (با اينكه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)؟ (واتخذ تموه و رائكم ظهريا).
و در پـايـان مـى گـويـد: فـكـر نـكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان را نمىشنود، (يقين بدانيد كه پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد،
احاطه دارد) (ان ربى بما تعملون محيط).
سـخـنـگـوى بـليـغ كـسـى اسـت كـه در بـرابـر تـمـام مـوضـع گـيـرى هـاى طـرفمـقـابل موضع خود را در لابلاى سخنانش مشخص كند، از آنجا كه مشركان قوم شعيب در آخرسـخـنـان خـود، او را تـهـديد ضمنى به سنگسار كردن نمودند، و قدرت خود را به رخ اوكشيدند، شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند:
(اى قـوم مـن ! هـر چـه در قـدرت داريـد انـجـام دهيد و كوتاهى نكنيد و هر كارى از دستتانساخته است مضايقه ننمائيد) (و يا قوم اعملوا على مكانتكم ).
(من نيز كار خودم را مى كنم ) (انى عامل ).
(امـا بـزودى خـواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خوار كننده خواهد شد من يا شما و چهكسى دروغگو است ، من يا شما؟) (سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب ).
و حال كه چنين است ، شما در انتطار بمانيد، من هم در انتظارم (و ارتقبوا انى معكم رقيب ).
(شـمـا در انـتـظـار ايـن بـاشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت و نفوذتان بر منپـيـروز شـويـد مـن هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى بزودى دامان شما جمعيتگمراه را بگيرد و از صفحه گيتى بر اندازد)!
آيه و ترجمه


و لمـا جاء أ مرنا نجينا شعيبا و الذين ءامنوا معه برحمة منا و أ خذت الذين ظلموا الصيحة فأصبحوا فى ديرهم جثمين (94)
كأ ن لم يغنوا فيها أ لا بعدا لمدين كما بعدت ثمود (95)


ترجمه :

94 - و هـنـگـامـى كه فرمان ما فرا رسيد شعيب و آنها را كه با او ايمان آورده بودند، بهرحمت خود، نجات داديم و آنها را كه ستم كردند صيحه (آسمانى ) فرو گرفت و در ديارخود به رو افتادند (و مردند).
95 - آنـچـنـان كـه گـوئى هـرگـز از ساكنان آن ديار نبودند، دور باد مدين (از رحمت خدا)همانگونه كه قوم ثمود دور شدند!.
تفسير :
پايان عمر تبهكاران مدين .
در سـرگـذشـت اقـوام پـيشين بارها در قرآن مجيد خوانده ايم كه در مرحله نخست ، پيامبرانبـه دعوت آنها به سوى خدا بر مى خاستند و از هر گونه آگاه سازى و اندرز و نصيحتمـضـايقه نمى كردند، در مرحله بعد كه اندرزها براى گروهى سود نمى داد، روى تهديدبـه عـذاب الهـى تكيه مى كردند، تا آخرين كسانى كه آمادگى پذيرش دارند تسليم حقشوند و به راه خدا باز گردند و اتمام حجت شود، در مرحله سوم كه هيچيك از اينها سودىنـمى داد به حكم سنت الهى در زمينه تصفيه و پاكسازى روى زمين ، مجازات فرا مى رسيدو اين خارهاى سر راه را از ميان مى برد.
در مـورد قـوم شـعـيـب يعنى مردم مدين نيز، سرانجام مرحله نهائى فرا رسيد، چنانكه قرآنگويد:
(هـنـگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد،نـخـسـت شـعـيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به بركت رحمت خود از آن سرزميننجات داديم (و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه برحمة منا).
سـپـس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين ، ظالمان و ستمگران را فرو گرفت (واخذت الذين ظلموا الصيحة ).
صـيـحـه هـمانگونه كه سابقا هم گفتهايم به معنى هر گونه صداى عظيم است ، و قرآنحـكـايـت از نـابـودى چـنـد قـوم گنهكار بوسيله صيحه آسمانى مى كند، اين صيحه احتمالاوسـيـله صـاعـقه و مانند آن بوده است ، و همانگونه كه در داستان قوم ثمود بيان كرديم ،گاهى ممكن است امواج صوتى بقدرى قوى باشد كه سبب مرگ گروهى شود.
و بـه دنـبال آن مى فرمايد: قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود بروافـتـادنـد و مـردنـد و اجـسـاد بـيـجانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود(فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
آنـچـنان طومار زندگانى آنها در هم پيچيده شد كه گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند(كان لم يغنوا فيها).
تـمام آن ثروتهائى كه به خاطر آن گناه و ظلم و ستم كردند و تمام آن كاخها و زينتها وزرق و برقها و غوغاها، همه از ميان رفت و همه خاموش شدند.
سـرانـجـام هـمـان گـونه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد ميفرمايد دور بادسرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همانگونه كه قوم ثمود دور شدند (الا بعدا لمدينكما بعدت ثمود).
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از مـديـن در ايـنـجـا اهـل مدين است ، آنها بودند كه از رحمت خدا دورافتادند.
درسهاى تربيتى در داستان شعيب .
خـاطـرات پـيـامبران و ماجراى زندگى اقوام پيشين هميشه الهام بخش براى اقوام بعد استچـرا كـه آزمـايـشـهـاى زنـدگـى آنـان - هـمـان آزمـايـشـهـائى كـه گـاهـى دهـهـاسال يا صدها سال بطول انجاميده - در لابلاى چند صفحه از تاريخ در اختيار همگان قرارمى گيرد، و هر كس مى تواند در زندگى خود از آن الهام بگيرد.
سرگذشت اين پيامبر بزرگ (شعيب ) نيز درسهاى فراوانى به ما مى دهد از جمله :
1 - اهـمـيـت مـسائل اقتصادى - در اين سرگذشت خوانديم كه شعيب بعد از دعوت به توحيدآنـهـا را دعـوت بـه حـق و عـدالت در امـور مـالى و تـجـارت كـرد، اين خود نشان مى دهد كهمـسـائل اقتصادى يك جامعه را نمى توان ساده شمرد، و نيز نشان مى دهد كه پيامبران فقطمامور مسائل اخلاقى نبوده اند، بلكه اصلاح وضع نابسامان اجتماعى و اقتصادى نيز بخشمـهـمـى از دعـوت آنها را تشكيل مى داده است تا آنجا كه آنرا بعد از دعوت به توحيد قرارمى دادند.
2 - اصـالتـهـا را نـبـايـد فـداى تـعـصـب كـرد - در ايـن سـرگـذشـت خوانديم كه يكى ازعـوامـل سـقـوط ايـن قـوم گـمـراه در دامـان بـدبـخـتـى ايـن بود كه آنها به خاطر كينه ها وعـداوتـهـاى شـخـصـى ، حـقـايـق را بـدسـت فـرامـوشـى مـى سـپـردنـد، در حالى كه انسانعـاقـل و واقـع بـين كسى است كه حق را از هر كس هر چند دشمن شماره يك او باشد بشنود وبپذيرد.
3 - نـمـاز دعـوت بـه تـوحـيـد و پـاكـى مـى كـنـد - قـوم گـمـراه شعيب از روى تعجب از اوپرسيدند كه آيا اين نماز تو دعوت به ترك پرستش بتها و ترك كم فروشى و تقلبميكند؟.
شايد آنها فكر ميكردند اين حركات و اذكار چه اثرى ميتواند در اين
امـور بـگـذارد، در حـالى كـه مـا مى دانيم نيرومندترين رابطه ميان اين دو بر قرار است ،اگـر نماز به معنى واقعى يعنى حضور انسان با تمام وجودش در برابر خدا باشد، اينحضور نردبان تكامل و وسيله تربيت روح و جان و پاك كننده زنگار گناه از قلب او است ،اين حضور، اراده انسان را قوى ، عزمش را راسخ و غرور و كبر را از او دور مى سازد.
4 - خـود بـيـنـى رمـز تـوقـف است - قوم شعيب چنانكه از آيات فوق استفاده كرديم افرادىخـودخـواه و خـودبـيـن بـودند، خود را فهميده و شعيب را نادان مى - پنداشتند، او را به بادمسخره مى گرفتند، سخنانش را بى محتوا و شخصش را ضعيف و ناتوان مى خواندند، و اينخود بينى و خود خواهى سرانجام آسمان زندگيشان را تاريك ساخت و آنها را به خاك سياهنشاند!.
نـه تـنها انسان كه حيوان نيز اگر خود بين باشد در راه متوقف خواهد شد، مى گويند: يكنـفـر اسب سوار به نهر آبى رسيد ولى با تعجب ملاحظه كرد كه اسب حاضر نيست از آننـهـر كـوچـك و كـم عمق بگذرد، هر چه در اين كار اصرار ورزيد سودى نداشت ، مرد حكيمىفـرا رسـيـد و گـفـت : آب نـهـر را بـه هـم زنـيـد تـاگل آلود شود مشكل حل خواهد شد! اين كار را كردند اسب به آرامى عبور كرد، تعجب كردند واز او نكته حل مشكل را خواستند.
مـرد حكيم گفت : هنگامى كه آب صاف بود اسب عكس خود را در آب مى ديد و مى پنداشت خوداو اسـت ، و حـاضـر نـبـود پـا بـه روى خـويـشـتـن بـگـذارد، هـمـيـن كـه آبگل آلود شد و خويش را فراموش كرد با سادگى از آن گذشت !.
5 - ايـمـان و عـمـل از هـم جـدا نـيستند - هنوز بسيارند كسانى كه فكر مى كنند با داشتن يكعـقـيـده سـاده مى توان مسلمان بود، هر چند عملى از آنها سر نزند، هنوز زيادند كسانى كهديـنـى را ميخواهند كه بر سر راه هوسهاى سركش آنها مانعى ايجاد نكند و از هر نظر آنانرا آزاد بگذارد.
داستان شعيب نشان مى دهد كه اين قوم نيز خواهان چنين آئينى بودند، لذا به او مى گفتند مانـه حـاضـريـم بـتـهـاى نـيـاكـان را فـرامـوش ‍ كـنـيـم و نـه آزادىعمل در اموال و ثروتمان را از دست دهيم .
آنـهـا فـرامـوش كـرده بـودنـد كـه اصـولا مـيـوه درخـت ايـمـان ،عـمـل اسـت و آئيـن انـبـيـاء بـراى ايـن بـوده است كه خودكامگيها و انحرافات عملى انسان رااصلاح كنند وگرنه يك درخت بى شاخ و برگ و ميوه به هيچ كار جز سوزاندن نمى آيد.
امروز اين طرز فكر، با نهايت تاسف ، در ميان عده اى از مسلمانان قوت گرفته كه اسلامرا در مـجـمـوعـه اى از عـقـائد خـشـك خـلاصـه مـى كـنـنـد كـه درداخـل مـسـجد همراه آنها است و همينكه از در مسجد بيرون آمدند با آن خداحافظى مى كنند و درادارات و بازارها و محوطه كار آنها اثرى از اسلام نيست .
سـيـر و سـيـاحـت در بـسـيارى از كشورهاى اسلامى حتى كشورهائى كه كانون ظهور اسلامبـوده ايـن واقـعـيـت تـلخ را نـشـان مـى دهـد كـه اسـلام در يك مشت عقيده و چند عبادت كم روحخـلاصـه شـده ، نه از آگاهى ، و نه از عدالت اجتماعى ، و نه از رشد فرهنگى ، و نه ازبينش و اخلاق اسلامى در آنها خبرى نيست .
هـر چـنـد خوشبختانه در پرتو پارهاى از انقلابهاى اسلامى مخصوصا در ميان قشر جوانيـكـنـوع حـركـت بـه سـوى اسـلام راسـتـيـن و آمـيـزش ايـمـان وعـمـل پـيـدا شـده اسـت ، و ديـگـر ايـن جـمـله كـه اسـلام را بـااعمال ما چكار؟ يا اسلام مربوط به دل است نه زندگى كمتر شنيده مى شود.
و نيز اين تز كه گروههاى التقاطى مى گويند ما عقيده را از اسلام و اقتصاد را از ماركسگـرفـتـه ايـم ، كـه شبيه طرز تفكر گمراهان قوم شعيب است نيز محكوم شمرده مى شود،ولى بـهـر حـال ايـن جـدائى و تـفرقه از قديم بوده و امروز نيز هست كه بايد با آن بهمبارزه برخاست .
6 - مـالكـيت بيقيد و شرط سرچشمه فساد است - قوم شعيب نيز گرفتار اين اشتباه بودندكـه هـيـچـكـس نـمـى تـوانـد كـمـتـريـن مـحـدوديـتـى بـراى تـصـرف درامـوال نـسـبـت بـه مـالكـيـن قـائل شـود حـتـى از شـعـيـب تـعـجـب مـى كـردنـد و مـى گـفـتـنـد:مـثـل تـو بـا ايـن عـقـل و درايـت مـمـكـن اسـت جـلو آزادىعـمـل ما را در اموال ما بگيرد اين سخن را خواه به عنوان استهزاء خواه به عنوان حقيقت گفتهبـاشـنـد نـشـان مـى دهـد كـه آنـهـا مـحـدوديـت در تـصـرفـات مـالى رادليل بر عدم عقل و درايت مى دانستند! در حالى كه اشتباه بزرگ آنها همين بود اگر مردم درتصرف در اموالشان آزاد باشند، سراسر جامعه را فساد و بدبختى فرا خواهد گرفت ،هـمـيـشه امور مالى بايد تحت ضوابط صحيح و حساب شدهاى كه پيامبران الهى بر مردمعرضه كرده اند و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد.
7 - هـدف پـيـامـبـران تنها اصلاح بود - شعار ان اريد الا الاصلاح ما استطعت ، تنها شعارشـعيب نبوده ، بلكه از شعارهاى همه انبياء و تمام رهبران راستين بوده است گفتار و كردارآنها نيز شاهدى بر اين هدف محسوب مى شود، آنها نه براى سر گرمى مردم آمده بودند ونـه بـخـشـش گـنـاهـان ، و نـه فـروخـتـن بهشت به آنان ، و نه براى حمايت از زورمندان وتـخـديـر تـوده هـا بـلكـه هـدفـشان ، اصلاح به معنى مطلق و به معنى وسيع كلمه بود،اصـلاح در تـفكر و انديشه ، اصلاح در اخلاق ، اصلاح در نظامات فرهنگى و اقتصادى وسياسى جامعه ، اصلاح در همه ابعاد اجتماع .
و در تحقق اين هدف تكيه گاهشان تنها خدا بود، و از هيچ توطئه و تهديدى هراس نداشتندچنانكه شعيب گفت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .
آيه و ترجمه


و لقد أ رسلنا موسى بايتنا و سلطن مبين (96)
إ لى فرعون و ملايه فاتبعوا أ مر فرعون و ما أ مر فرعون برشيد (97)
يقدم قومه يوم القيمة فأ وردهم النار و بئس الورد المورود (98)
و أ تبعوا فى هذه لعنة و يوم القيمة بئس الرفد المرفود (99)


ترجمه :

96 - ما موسى را با آيات خود و دليل آشكار فرستاديم .
97 - بـه سـوى فرعون و اطرافيانش ، اما آنها از فرمان فرعون پيروى كردند در حالىكه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود.
98 - او در پـيـشـاپـيـش قـومـش روز قـيـامـت خـواهـد بـود و آنـهـا را (بـجـاى چـشـمـه هـاىزلال بهشت ) وارد آتش مى كند و چه بد است كه آتش آبگاه انسان باشد.
99 - آنـهـا در ايـن جـهان و روز قيامت از رحمت خدا دور خواهند بود و چه بد عطائى به آنهاداده ميشود.
تفسير :

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation