بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره معارج مكى است و چهلو چهار آيه دارد
سوره معارج آيات 18-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم ساءل سائل بعذاب واقع (1) للكافرين ليس له دافع (2) مناللّه ذى المعارج (3) تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه(4) فاصبر صبرا جميلا (5) انهم يرونه بعيدا (6) و نريه قريبا(7) يوم تكون السماءكالمهل (8) و تكون الجبال كالعهن (9) و لا يسل حميم حميما(10) يبصرونهم يود المجرم لويفتدى من عذاب يومئذ ببنيه (11) و صاحبته و اخيه (12) و فصيلته التى تؤ ويه (13)و من فى الارض جميعا ثم ينجيه (14) كلا انها لظى (15) نزاعه للشوى (16) تدعوا منادبر و تولى (17) و جمع فاءوعى (18)



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم . سائلى از كفار درخواست عذابى كرد كه لا محاله واقع مىشد (1). و كافران دافعى براى آن نداشتند (2).
عذابى از ناحيه خدايى كه در درگاهش براى فرشتگان درجاتى دارد (3). ملائكه و روحدر روزى كه مقدار آن پنجاه هزار سال است (يعنى در روز قيامت ) به سوى او عروج مىكنند (4).
پس تو كه مورد چنين درخواستى از آنان قرار گرفته اى به خوبى صبر
كن (5).
كفار آن روز را دور مى پندارند (6).
ولى ما نزديكش مى بينيم (7).
روزى است كه آسمان چون مس ذوب شده مى شود (8).
و كوهها چون پشم حلاجى شده مى گردند (9).
و هيچ حامى و دوستى سراغ دوستش را نمى گيرد (10).
با اينكه دوستان را به دوستان نشان مى دهند، مجرم آرزو مى كند اى كاش مى شدفرزندان را در برابر عذاب آن روز فدا كرد (11).
و دوستان و برادر را (12).
و خويشاوندانى كه او را از خود مى دانستند (13).
و بلكه همه مردم روى زمين را تا خودش از عذاب نجات پيدا كند (14). اما هيهات چه آرزوىخامى كه آتش دوزخ شعله ور است (15).
و در هم شكننده اعضاى بدن است (16).
او هر روگردان از حق و مستكبرى را به سوى خود مى خواند (17).
و همه آنهايى را كه اموال را جمع و ذخيره كردند در خود جاى مى دهد (18).
بيان آيات
مضامين سوره مباركه معارج و مكى و مدنى بودن آن  
آنچه سياق اين سوره دست مى دهد اين است كه مى خواهد روز قيامت را توصيف كند به آنعذابهايى كه در آن براى كفار آماده شده ، از همان آغاز، سخن از عذاب دارد. و سؤال سائلى را حكايت مى كند كه از عذاب الهى كفار پرسيده ، و اشاره مى كند به اينكه اينعذاب آمدنى است ، و هيچ مانعى نمى تواند از آمدنش جلوگير شود، و نيز عذابى استنزديك ، نه دور كه كفار مى پندارند، آنگاه به صفات آن روز و عذابى كه براى آنانتهيه شده پرداخته ، مؤ منين را كه به انجام وظائف اعتقادى و عملى خود مى پردازند استثنامى كند.
و اين سياق شبيه به سياق سوره هاى مكى است ، چيزى كه هست از برخى از مفسرين حكايتشده كه گفته اند: آيه (و الذين فى اموالهم حق معلوم ) در مدينهنازل شده ، و اعتبار عقلى هم اين نظريه را تاءييد مى كند، براى اينكه ظاهر عبارت (حقمعلوم ) زكات است كه در مدينه و بعد از هجرت تشريع شد،) و اگر ما اين آيه رامدنى بدانيم ، ناگزير مى شويم كه آيات بعدى آن را هم كه تحت استثنا قرار دارند وچهارده آيه اند، كه از جمله (الاالمصلين ) شروع و به جمله (فى جنات مكرمون ) ختممى شوند، مدنى بدانيم ، براى اينكه همه سياقى متحد دارند، و مستلزم يكديگرند.
و مدنى بودن آيات بعد از استثنا اقتضا دارد مستثنى منه را هم كهحداقل سه آيه است و از جمله (ان الانسان خلق هلوعا) شروع و به جمله (منوعا) ختم مىشود، مدنى بدانيم ، علاوه بر اين آيه (فما للذين كفروا قبلك مهطعين )، نيز بهروشنى متفرع بر ما قبل خودش است ، و از سوى ديگر آيه مذكور تا آخر سوره سياقىواحد دارند، پس بايد بگوييم اينها هم مدنى هستند.
اين از جهت سياق ، و اما از جهت مضامين ، همين آيات آخر سوره خيلى با وضع منافقين كهاطراف پيامبر را گرفته بودند، و از چپ و راست احاطه اش كرده بودند، مناسبت دارد، چونسخن از كسانى مى راند كه (عن اليمين و عنالشمال عزين از راست و چپ متفرق مى شوند) بودند و اين مناسبحال كسانى است كه بعضى از احكام خدا را رد مى كردند، و مخصوصا آيه (ايطمعكل امرء منهم ...) و آيه (على ان نبدل خيرا منهم ...) كه بيانش خواهد آمد، و خواهيم گفت :به منافقين بيشتر مى چسبد تا به كفار مكه . و اين را هم مى دانيم كه پيدايش نفاق منافقيندر مدينه بوده ، نه در مكه . خواهى پرسيد: پس چرا از منافقين به (الذين كفروا)تعبير كرده ؟ مى گوييم : نظير اين تعبير در سوره توبه و غير آن آمده ، (چون واقعيتمنافقين كفر است ).
از اين هم كه بگذريم مفسرين روايت كرده اند كه اين سوره درباره كسىنازل شد كه گفته بود: (اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماءاوائتنا بعذاب اليم ) كه در آن سوره تفسيرش گذشت ، و گفتيم سياق آن و سياق آياتبعد از آن سياقى مدنى است نه مكى ، و ليكن از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود: مراد از ( حق معلوم ) در آيه شريفه حقى است كه صاحبمال به عنوان صدقه از مال خودش جدا مى كند، نه زكات واجب .
و بالاخره نمى توان اتفاق مفسرين را بر اينكه اين سوره در مكهنازل شده ملاك قرار داد، علاوه بر اين چنين اتفاقى هم در كار نيست ، بلكه بين آناناختلافى روشن است . و نيز نبايد به گفته ابن عباس اعتنا كرد كه گفته : اين سوره بعداز سوره الحاقه نازل شده .


سال سائل بعذاب واقع



مراد از سؤ ال سائل بعذاب واقع  
كلمه (سوال ) هم به معناى طلب و هم به معناى دعا است ،
و به همين جهت با حرف (باء) متعدى شده ، نظير آيه (يدعون فيهابكل فاكهه امنين .) و بعضى گفته اند: فعل(ساءل ) در خصوص اين آيه متضمن معناى اهتمام و اعتنا بوده ، و بدين جهت با حرف(باء) متعدى شده ، و معنايش (درخواست و اعتناء كرد به عذاب واقع ) مى باشد.بعضى ديگر گفته اند: اصلا حرف (باء) در اينجا زيادى است ، و تنها به منظورتاءكيدآورده شده . ولى برگشت همه اين وجوه به يك معنا است ، و آن عبارت است ازدرخواست عذاب از خدا از در كفر و طغيان .
بعضى ديگر گفته اند: حرف باء در اينجا به معناى (عن از) است ، همچنان كه در جمله(فاساءل به خبيرا)، به اين معنا آمده . ولى اين وجه درست نيست ، چون در آيه سورهفرقان هم به معناى (عن ) نيست ، علاوه بر اين سياق آيات بعدى و مخصوصا آيه(فاصبر صبرا جميلا) با سؤ ال به معناى استفسار و خبرگيرى نمى سازد.
پس آيه شريفه درخواست عذاب را از بعضى از كفار حكايت مى كند، نه خبرگيرى از آنرا، و عذاب درخواست شده را به اوصافى وصف كرده كه به نوعى تهكم و تحقير براجابت دعا دلالت دارد، و آن وصف (واقع ) و وصف (ليس له دافع ) است ، و معنايش ‍اين است كه سائلى از كفار عذابى را از خدا درخواست كرد كه مخصوص كافران است ، وبه زودى به آنان مى رسد، و قطعا بر آنان واقع مى شود، و دافعى برايش ندارند،خلاصه چه درخواست بكنند و چه نكنند واقع شدنى است ، پس همين كلمه (واقع ) در آيهجوابى است تحقيرآميز، و اجابتى است نسبت به درخواستسائل .


للكافرين ليس له دافع



جار و مجرور (للكافرين ) و همچنين جمله (ليس له دافع ) متعلق است به عذاب واقع، و صفت آن است و ما قبلا به معناى آيه اشاره كرديم و گفتيم كه جمله مذكور، هم اجابتدرخواست آن سائل است و هم تحقير او است .


من اللّه ذى المعارج



جار و مجرور (من الله ) متعلق است به كلمه (دافع )، مى فرمايد:
سائل هيچ برگرداننده و دافعى از جانب خدا ندارد، چون اين معنا مسلم است كه اگرسائل نامبرده دافعى براى آن عذاب داشته باشد، از ناحيه غير خدا نيست . البتهاحتمال هم دارد كه متعلق به كلمه عذاب باشد، و فرموده باشد: (عذابى از ناحيه خداىذى المعارج ) .
مقصود از توصيف خداى تعالى به (ذى المعارج ) 
و كلمه (معارج ) جمع (معرج )است كه مفسرين آن را به آلت صعود يعنى نردبانمعنا و به مقامات ملكوت كه فرشتگان هنگام مراجعه به خداى سبحان به آن عروج مى كنندتفسير كرده اند. جمله بعد هم كه مى فرمايد: (تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم...) معارج را به همين معنا تفسير كرده ، پس خداى سبحان معارجى از ملكوت و مقاماتى ازپايين به بالا دارد كه هر مقام بالاتر، از مقام پايين تر خود شريف تر است ، و ملائكه وروح هر يك بر حسب قربى كه به خدا دارند در آن مقامات بالا مى روند، و اين مقاماتحقايقى ملكوتى هستند، نه چون مقامات دنيا وهمى و اعتبارى .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از معارج ، درجاتى است كه اعتقادات حقه واعمال صالحه به حسب اختلاف ارزشهايش بدان مقامات بالا مى روند، همچنان كه خداىتعالى فرموده : (اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه )، و نيز فرموده : (و لكن يناله التقوى منكم ) .
بعضى ديگر گفته اند: مراد از معارج ، مقامات قربى است كه مؤ منين ، با ايمان وعمل صالح خود به آن مقامات ارتقا مى يابند، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (همدرجات عند اللّه و اللّه بصير بما يعملون )، و نيز فرموده : لهم درجات عند ربهم ومغفره و رزق كريم )، و نيز فرموده : (رفيع الدرجات ذو العرش ) .
و ليكن حق مطلب آن است كه برگشت دو وجه اخير به همان وجهاول است ، و درجات ياد شده همانطور كه گفتيم واقعيتهاى خارجى هستند، نه چون مقاماتدنيايى كه صرف وهم و اعتبار است .


تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه



منظور از روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است ، به طورى كه از سياق آيات بعدى برمى آيد، روز قيامت است ، و مراد از اين مقدار - به طورى كه گفته اند - اين است كهاگر آن روز با روزهاى دنيا و زمان جارى در آن تطبيق شود،معادل پنجاه هزار سال دنيا مى شود، (نه اينكه در آنجا هم از گردش خورشيد و ماهسالهايى شمسى و قمرى پديد مى آيد)
منظور از عروج ملائكه و روح در روز قيامت به سوى خدا  
منظور از عروج ملائكه و روح به سوى خدا در آن روز، رجوع آنها است به سوى خداىتعالى در هنگامى كه همه عالم به سوى او بر مى گردند، چون روز قيامت روزى است كهاسباب و وسائط از بين مى رود و روابط بين آنها و بين مسبباتشان مرتفع مى گردد وملائكه ، كه وسائط موكل بر امور عالم و حوادث هستى اند هنگامى كه سببيت بين اسباب ومسببات قطع گردد و آن را خداوند زايل گرداند و همه به سوى او برگردند آنها نيزبر مى گردند و به معارج خود عروج مى كنند. و همه ملائكه پيرامون عرشپروردگارشان را فرا مى گيرند و صف مى كشند، همچنان كه فرمود: (و ترى الملئكهحافين منحول العرش )، و نيز فرموده : (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا) .
و از ظاهر كلام چنين بر مى آيد كه مراد از (روح ) آن روحى است كه در آيه شريفه(قل الروح من امر ربى ) آن را از امر خودش خوانده ، و اين روح غير ملائكه است ، همچنانكه از ظاهر آيه (ينزل الملئكه بالروح من امره )، اين تفاوت به روشنى استفاده مىشود، پس نبايد به گفتار بعضى از مفسرين اعتنا كرد كه گفته اند: مراد از روح ،جبرئيل است . هر چند كه در آيه (نزل به الروح الامين على قلبك )، و آيه(قل نزله روح القدس من ربك )، به جبرئيل اطلاق شده ، و ليكن در اولى مقيد شده بهقيد (امين )، و در دومى به قيد (قدس )، و مطلق غير مقيد است .


فاصبر صبرا جميلا



از آنجا كه درخواست عذاب واقع از ناحيه سائل مورد نظر از روى استكبار و زورآزمايىبوده و تحمل شنيدن اين قسم سخنان بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گرانبود، در اين جمله آن جناب را امر به صبر كرد، و صبر را به صفتجميل توصيف فرمود، و صبر جميل صبرى است خالص كه در آن شائبه اى از بى تابى وشكايت نباشد، و در آيه بعدى اين دستور را تعليل كرده به اينكه آن روزى كه عذابمورد سؤ ال در آن قرار دارد نزديك است .


انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا



مراد از اينكه كفار عذاب قيامت را دور مى بينند و خداوند نزديك مى بيند.  
دو ضمير در (يرونه ) و در (نريه ) به عذاب ، و يا به يوم القيامه و عذابى كهدر آن است بر مى گردد، مويد احتمال اول آيه بعدى است كه مى فرمايد: (يوم تكونالسماء كالمهل ) .
و مراد از (رويت ) نزديك بودن آن عذاب و يا آن روز و اعتقاد به آن است ، كه به نوعىعنايت مجازى رويتش خوانده ، و اگر كفار عذاب قيامت را دور مى بينند و به دورى آنمعتقدند، اين اعتقادشان ظنى است ، و امكان آن را بعيد مى پندارند، نه اينكه معتقد به معادباشند ولى آن را دور بپندارند، چون كسى كه معتقد به معاد است هرگز درخواست عذاب آنرا نمى كند، و اگر هم بكند صرف لقلقه زبان است ، و اما رويت خداى تعالى به معناىعلم آن حضرت است به اينكه قيامت محقق است ، و آنچه آمدنى است نزديك هم هست .
در اين دو آيه امر خدا به صبر جميلتعليل شده ، چون تحمل اذيت و صبر در مقابل ناگواريها، وقتى ناگواريها را آسان مىسازد كه يقين داشته باشد به اينكه فرج نزديك است ، و همواره به ياد آن باشد، درنتيجه كلام در اين آيه در معناى اين است كه فرموده باشد: در برابر استكبار آنان كه بهآنان جرات داد درخواست عذاب كنند، صبرى جميل كن صبرى كه آميخته با جزع و شكوهنباشد، براى اينكه ما مى دانيم كه عذاب نزديك است ، بر خلاف آنان كه آن را دور مىپندارند، و ما مى دانيم كه آن عذاب تخلف پذير نيست ، نه تنها واقع مى شود بلكه نفسواقع است .


يوم تكون السماء كالمهل



كلمه (مهل ) به معناى فلزات ذوب شده است ، مس ذوب شده و يا طلا و يا غير آن .بعضى گفته اند: به معناى ته مانده روغن زيتون است . بعضى ديگر گفته اند: بهمعناى قير نامرغوب است . و كلمه (يوم ) - به طورى كه از سياق بر مى آيد -ظرفى است متعلق به كلمه (واقع ).


و تكون الجبال كالعهن



كلمه (عهن ) به معناى مطلق پشم است ، و شايد مراد از آن پشم حلاجى شده باشد،همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده : (وتكونالجبال كالعهن المنفوش ) .
بعضى گفته اند: (عهن ) به معناى پشم قرمز است . و بعضى ديگر گفته اند: پشمالوان است ، چون كوهها هم داراى رنگهاى مختلفند، بعضى سفيد و بعضى قرمز و بعضىبه فرموده خداى تعالى در سوره فاطر (غرابيب سود) (سياه ) است .


و لا يسئل حميم حميما



بيان سختى روز قيامت بر گنهكاران به نحوى كه از فرزندان و كسان خود حالى نمىپرسند و حتى آرزو مى كنند آنها را فدايى خود كنند.
كلمه (حميم ) به معناى خويشاوند نزديكى است كه انسان اهتمام به امر او داشته وبرايش دلسوزى بكند، و اين جمله اشاره است به سختى روز قيامت ، به طورى كه هرانسانى در آن روز آنقدر مشغول به خويشتن است كه به كلى نزديكان خود را از ياد مىبرد، به طورى كه هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد.


يبصرونهم



ضمير جمع در (يبصرون ) و ضمير جمع (هم ) هر دو به حميم ها بر مى گردد،خواهى گفت جمع حميم كه اءحماء باشد قبلا در كلام نيامده بود تا ضمير جمه به آنبرگردد؟ مى گوييم : آرى ، ليكن سياق آن را مى فهماند، و مصدر (تبصير) كهفعل (يبصر) از آن مشتق است ، به معناى نشان دادن و روشن گرى است ، و معناى جملهمورد بحث اين است كه خويشاوند هر كسى را به او نشان مى دهند، ولى او به خاطرگرفتاريهاى خودش احوالى از آنان نمى پرسد.
و جمله مورد بحث جمله اى است مستانفه و در معناى جواب است از سؤ الى مقدر گويى وقتىگفته شد : (هيچ حميمى از حال حميم خود نمى پرسد)، شخصى پرسيده : مگر انسان آنروز خويشاوند خود را مى بيند؟ جواب مى دهد: (يبصرونهم )، ممكن هم هست اين جمله صفتحميما باشد، آن وقت معنا چنين مى شود: (هيچ حميمى ازحال حميمى كه نشانش مى دهند نمى پرسد) .
و يكى از تفسيرهاى بسيار ناچسب كلام بعضى از مفسرين است كه گفته اند: معناى جمله(يبصرونهم ) اين است كه ملائكه كفار را نشان مى دهند. و نيز كلام بعضى ديگر كهگفته اند: مؤ منين دشمنان كافر خود را نشان مى دهند كه چگونه در عذاب شكنجه مى شوندو آن وقت به ايشان زخم زبان مى زنند و همچنين كلام بعضى ديگر كه گفته اند پيروانضلالت پيشوايان ضلالت را نشان مى دهند كه اينها روساى ما بودند. همه اين وجوهباطل است ، چون دليلى بر آنها نيست .


يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى توويهو من فى الارض جميعا ثم ينجيه



در مجمع البيان گفته : مصدر (مودت ) كهفعل (يود) از آن مشتق است ، هم به معناى آرزو مى آيد و هم به معناى محبت ، هم گفته مىشود (وددت الشى ء من آرزومند فلان چيزم ) و هم گفته مى شود: (وددت الشى ء منفلان چيز را دوست مى دارم )، و گاهى در يك مورد هر دو معنا را مى دهد. و ممكن استاستعمالش در معناى آرزو از باب تضمين باشد، يعنى به طور ضمنى بر آن دلالت كند.
و در معناى (يفتدى ) گفته : (افتداء) كه مصدر آن است به معناى اين است كه مثلااگر ضررى متوجه جان خودت و يا شخصى ديگر شده چيزى را فداى او كنى ، و آن ضرررا با آن بدل و عوض برگردانى . و در معناى كلمه (فصيله ) گفته است وقتى از يكقبيله كه همه در جد بزرگ مشتركند، يك تيره جدا شود، و جدى اختصاصى و جداگانهبراى خود قائل شود، آن تيره را فصيله از آن قبيله مى گويند و بعضى ديگر گفته اند:(فصيله ) به معناى عشيره نزديكى است كه از يك قبيله جدا شده باشد، نظير پدراننزديك و عموهاى نزديك .
و سياق اين آيات سياق اعراض و ترقى نسبت به جمله (و لايسئل حميم حميما) است ،
در نتيجه چنين معنا مى دهد كه مجرم به خاطر جرمش آنقدر عذابش شديد مى شود كه آرزو مىكند اى كاش مى توانست نزديكترين اقارب ، و گرامى ترين عزيزان خود مثلا فرزندان وبرادران و فصيله خود را قربان خود مى كرد، و بلكه تمامى انسانهاى روى زمين را -اگر اختيارشان به دست او بود - مى داد و عذاب را از خود دور مى كرد، و معلوم است كسىكه از شدت عذاب حاضر است عزيزان خود را فداى خود كند، ديگر كىاحوال آنان را مى پرسد.
و معناى آيه اين است كه (يود المجرم ) گنهكار آرزو مى كند -حال چه مسلمان گنهكار و چه كافر - كه اى كاش مى توانست قربانى خود مى كرد، و درمقابل برداشتن عذاب از خودش - اين جمله قائم مقاممفعول (يود) است - (بنيه ) فرزندان خود را كه محبوب ترين مردم نزد او است ، و(صاحبته ) و رفيق خود را كه همواره با او انس مى ورزيد و دوستش مى داشت ، و چهبسا بر پدر و مادر خود مقدمش مى داشت و (اخيه ) و برادر خود را كه پ شت و پناهشبود، (وفصيلته ) كه عشيره نزديك او بودند، (التى توويه )، و او را از خود ومتصل به خود مى دانستند، (و من فى الارض جميعا)، و همه انسانهاى روى زمين را فداىخود مى كرد، (ثم ينجيه ) در نتيجه اين عوض دادن او را از عذاب نجات مى داد.


كلا انها لظى نزاعه للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى



ويژگى آتش جهنم و بيان كسانى را كه بسوى خود مى طلبد  
كلمه (كلا) به معناى ردع و زير بار نرفتن است و ضمير (آنها) به جهنم و يا بهآتش بر مى گردد، و اگر آتش را (لظى ) خوانده ، براى اين است كه اندرون را كبابمى كند و شعله ور مى سازد، و كلمه (نزاعه ) اسم مبالغه از نزع - كندن - است ، وكلمه (شوى ) به معناى اطراف بدن از قبيل دست و پا وامثال آن است ، وقتى گفته مى شود: (رماه فاشواه ) معنايش اين است كه او را پرت كردو دست و پايش را خرد ساخت . اين گفتار راغب بود. و كلمه (ايعاء) كه مصدر (اوعى )است وقتى در مورد مال استعمال مى شود، به معناى نگهدارى آن در وعاء - ظرف - است .
پس اينكه فرمود: (كلا، خواست آرزوى نجات از عذاب به وسيله دادن فداء را رد كند، ودر بيان علت اين رد فرموده : (انها لظى ) وحاصل اين تعليل اين است كه جهنم آتشى است شعله ور، كه اعضاء و جوارح واردين خود رامى سوزاند، كار آن اين است كه مجرمين را مى طلبد تا عذابشان كند، پس با فديه دادن ازمجرمين بر نمى گردد، حال آن فديه هر چه مى خواهد باشد.
بنابراين ، معناى جمله (انها لظى ) اين است كه : دوزخ آتشى است كه صفتشاشتعال است ،
و ممكن نيست صفت خود را از دست داده خمود و خاموش گردد، و معناى (نزاعه للشوى ) ايناست كه صفت ديگر آن سوزاندن اندام هاى دوزخيان است ، و هرگز اثرش در مورد هيچ كسىكه در آن معذب است باطل نمى شود.
(تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى ) - يعنى آتش دوزخ كسانى را مى طلبد كهبه دعوت الهى كه آنان را به ايمان به خدا و عبادت او دعوت مى كرد پشت كردند، و بهجاى آن اموال را جمع نموده ، در گنجينه ها نگهدارى مى نمودند، و در راه خدا بهسائل و محروم نمى دادند، و اين معنا آن معنايى است كه با سياق استثناى بعدى كه مىفرمايد (الا المصلين ... و الذين فى اموالهم حق معلومللسائل و المحروم ) تناسب دارد.
بحث روايتى  
روايتى درباره نزول آيات (ساءل سائل بعذاب واقع ....) درباره مردى كه از نصبامير المومنين (عليه السلام ) بهخلافت به خشم آمده تقاضاى عذاب كرد
در مجمع البيان مى گويد: سيد ابو احمد براى ما حديث كرد كه حاكم ابو القاسمحسكانى برايم حديثى با ذكر سند از جعفر بن محمد الصادق از پدران بزرگوارش(عليهم السلام ) نقل كرد كه فرمودند: بعد از آنكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را به خلافت نصب كرد وفرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه هر كه من مولاى او هستم على مولاى او است )، خبر بهشهرهاى عرب رسيد از آن جمله خبر به گوش نعمان بن حارث فهرى رسيد، از ديار خودحركت نموده به نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مشرف شد و عرضه داشت :به ما دستور دادى كه به (لا اله الا الله ) اعتراف كنيم ، و نيز به اينكه تورسول خدايى شهادت دهيم ، و دستور دادى جهاد كنيم ، حج بجاى آوريم ، روزه بگيريم ،نماز بخوانيم ، و ما هم قبول كرديم ، آيا به اين مقدار راضى نشدى تا اينكه اين پسر رابه خلافت نصب نموده گفتى : (من كنت مولاه فعلى مولاه)حال بگو بدانم اين از ناحيه خودت بود و يا از ناحيه خداى تعالى ؟ فرمود: به آنخدايى سوگند كه به جز او معبودى نيست ، اين دستور از ناحيه خدا بود.
نعمان بن حارث برگشت ، در حالى كه مى گفت : (بار الها اگر اين سخن حق است و ازناحيه تو است پس سنگى از آسمان بر سر ما ببار) همينكه سخنش تمام شد خداىتعالى با سنگى آسمانى بر سرش كوبيد و او را در جا كشت ، و اين آيه رانازل فرمود: (سال سائل بعذاب واقع ).
مولف : اين معنا به چند طريق از طرق شيعه نيزنقل شده ، و بعضى از علما آن را رد كرده اند كه حديثى جعلى است ، چون سوره (معارج) در مكه نازل شده . ولى خواننده عزيز توجه نمود كه گفتيم در مكى بودن اين سورهاشكال است .
و در الدر المنثور است كه فاريابى ، عبد بن حميد، نسائى ، ابن ابى حاتم ، حاكم (وىحديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه ، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسيرجمله (سال سائل ) گفته است : سائل نضر بن حارث بود كه گفت : (بار الها اگرخلافت على حق و از ناحيه تو است سنگى از آسمان بر سر ما ببار). و نيز در همان كتاباست كه ابن ابى حاتم از سدى روايت كرده كه در تفسير(سال سائل ) گفته : اين آيه در مكه درباره نضر بن حارثنازل شده ، كه گفته بود: (بارالها) اگر اين همان حقى است كه از ناحيه تونازل شده ...)، و عذاب وى در روز جنگ بدر واقع شد.
مؤ لف : اين معنا از غير سدى نيز روايت شده . و در بعضى از روايتشان آمده كه : گوينده(بارالها اگر اين حق و از ناحيه تو است ...) حارث بن علقمه بوده كه مردى از عبدالدار بود. و در بعضى ديگر آمده كه سائل عذاب ابوجهل بن هشام بوده كه در روز جنگ بدر درخواست آن را كرد. و لازمه اين حديث آن است كهسوره معارج در مدينه نازل شده باشد، و اين با آنچه كه در اين احاديث آمده كه در مكهنازل شده مغايرت دارد و به هر حال سوره بعد از سخن آن گوينده كه گفت : (بارالهااگر اين همانا حق و از ناحيه تو است ...) نازل شده ، و ما در سابق در باره سياق آيهسخن گفتيم .
چند روايت ديگر در ذيل آيات مربوط به طول روز قيامت واحوال آن روز
و در امالى شيخ به سندى كه به امام صادق (عليه السلام ) رسانده از آن جنابنقل كرده كه فرمود: آگاه باشيد و به حساب كشى از نفس ‍ خود بپردازيد،قبل از اينكه خداى تعالى از شما حساب بكشد براى اينكه در قيامت پنجاه موقف است ، هرموقفى مثل هزار سال از سالهاى دنيا است ، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (فى يوم كانمقداره خمسين الف سنه ) .
آيات 35-19 سوره معارج  
مؤ لف : اين معنا در روضه كافى هم از حفص بن غياث از آن جنابنقل شده .
و در مجمع البيان است كه ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت : شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد: بلندى روز قيامت چقدر است ؟ فرمودبه آن خدايى كه جان محمد به دست اوست براى مردآنقدر سبك است كه به قدر يك نمازواجبى كه در دنيا بخواند بيشتر طول نمى كشد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از كتب حديث از ابو سعيد از آن جنابنقل كرده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (يوم تكون السماءكالمهل ) مى گويد: مهل به معناى قلع و مس آب شده است ، آن روز آسمان نيز اينطور ذوبمى شود.
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معانى جمله(يبصرونهم ) مى فرمود: يعنى با اينكه دوستان ايشان را معرفى مى كنند (كه اينفلان رفيق تو است ) با اين حال احوال يكديگر را نمى پرسند.
و در همان كتاب در تفسير جمله (نزاعه للشوى ) فرمود: چشم او را مى كند و رويش راسياه مى كند
و باز همان كتاب در تفسير (تدعوا من ادبر و تولى ) فرمود: يعنى تو او را بهسوى ايمان مى كشانى و او مى گريزد.
سوره معارج ، آيات 19- 35 


ان الانسان خلق هلوعا(19) اذا مسه الشر جزوعا(20) و اذا مسه الخيرمنوعا(21) الاالمصلين (22) الذين هم على صلاتهم دائمون (23) و الذين فى امولهم حق معلوم (24)للسائل و المحروم (25) و الذين يصدقون بيوم الدين (26) و الذين هم من عذاب ربهممشفقون (27) ان عذاب ربهم غير مامون (28) و الذين هم لفروجهم حافظون (29) الا علىازوجهم او ما ملكت ايمنهم فانهم غير ملومين (30) فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون(31) و الذين هم لامناتهم و عهدهم راعون (32) والذين هم بشهاداتهم قائمون (33) والذينهم على صلاتهم يحافظون (34) اولئك فى جنات مكرمون (35)



ترجمه آيات
آرى انسان به منظور رسيدنش به كمال حريص خلق شده (19).
و نيز اينطور خلق شده كه در برابر شر به جزع در مى آيد (20).
و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (21). 17
كه بر اين كار خود مداومت دارند (23).
(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند ) و كسانى كه در اموالشان حقىمعلوم است (24).
براى سائل و محروم (25).
و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (26).
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (27).
چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (28).
و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (29).
مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن مواردملامت نمى شوند (30).
پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانىتجاوزگرند (31).
و كسانى كه امانتها و پيمان خود را محترم مى شمارند (32).
و كسانى كه پاى شهادتهاى خود مى ايستند (33 ).
و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (34).
چنين كسانند كه در باغهاى بهشت مورد احترامند (35).
بيان آيات
اين آيات به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمعاموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش ‍ خالد شدن وا مى دارد اشاره مى كند، آتشىكه فرمود: (لظى نزاعه للشوى . و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام هلع- شدت حرص كه حكمت الهى اقتضاكرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيلهاين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد هدايت شود، چيزى كه هست اين خود انساناست كه اين مايه سعادت خود را مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اينكه در راهسعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند، و همين مايه سعادت خويش رامايه هلاكت دائمى خود مى كند، مگر كسانى كه ايمان آورده وعمل صالح مى كنند، كه در جنات از عزت و احترام برخوردارند.
توضيح راجع به صفت (حرص ) و (هلع ) و (تقسيم ) آن به حرص خدادادىكه مفيد و مطلوب است و حرص بشرى كه انحرافى و مذموم مىباشد.


ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا



كلمه (هلوع ) صفتى است كه از مصدر (هلع ) - به فتحه هاء و لام - كه به معناىشدت حرص است اشتقاق يافته . و نيز گفته اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرىمى رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبىاست و سياق آيه هم با آن مناسب است ، چون از سياق دو جمله (اذا مسه الشر جزوعا) و(اذا مسه الخير منوعا)
پيداست كه مى خواهد هلوع را معناكند.
از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنين كسى است ، چون آن حرصى كه جبلى انسان است حرص برهر چيزى نيست ، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آنحرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير و نافع است ، آن هم نه هر خير و نافعى ،بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص ايناست كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است ، واضطراب هم خلاف حرص . و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى به خيرى رسيد خود رابر ديگران مقدم داشته ، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايى كه اگركاسه اى مى دهد قدح بگيرد؛ پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگامرسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است .
و اين هلع كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود ازرذائل اخلاقى نيست ، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اينكه تنها وسيله اى است كهانسان را دعوت مى كند به اينكه خود را به سعادت وكمال وجودش ‍ برساند، پس حرص به خودى خود بد نيست ، وقتى بد مى شود كه انسانآن را بد كند و درست تدبير نكند، در هر جا كه پيش آمد مصرف كند، چه سزاوار باشد وچه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق ، و اين انحراف در ساير صفات انسانى نيز هست ،هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است ، و اگر به طرفافراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.
پس انسان در بدو پيدايشش در حالى كه طفل است هر آنچه كه برايش خير و يا شر استمى بيند، و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مى دهد، ومى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونيش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اينكهبراى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد دچارجزع مى شود، و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو بهگريه و فرياد از تجاوز او جلو گيرى مى كند.
كودك همچنان بر اين حال هست تا به حد رشد وعقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند اعتراف نمايد،در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطلها و خير و شرها در نظرش بر عكس مى شود،يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود،باطل و باطلها حق مى شود.
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران كودكيش كه مصادر همه آنهاهواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بار احكام عقلش در تعيين حق و باطلهانرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتيجه به هيچ حقى بر نمى خورد مگر آنكهآن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنكه به حقش ستم مى كند،و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص برهواى نفس ، حرص بر حق طلبى مى شود، چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبارنمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش ، و در عهد كودكى وقبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست ، و اين حرص شديد بر خير صفتى استكمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد، همچنانكه قرآن كريم فرموده : (و انه لحب الخير لشديد) .
و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهى ديگر مجهز مى شود، و آن عبارت است ازعقل كه با آن حقائق امور را آنطور كه هست درك مى كند، اعتقاد حق وعمل خير را تشخيص مى دهد، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگامبرخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير ازبذل خير جلوگيرش مى شد، مبدل به حرصى ديگر مى شود، و آن حرص ‍ شديد به خيرواقعى و فزع شديد از شر اخروى است ، و با در نظر گرفتن اينكه خير واقعى عبارتاست از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداىتعالى ، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد، و امانسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معينكرده تجاوز نمى كند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبركنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمعمال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند،
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت ، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همينحرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفتكمال مى شود.
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روىبگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش ) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن راپيروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوىكنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده ، آن صفت غريزيش را كهبر آن غريره خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از اومى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را به اعراض از حق و جمعمال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است .
از آنچه گذشت روشن شد كه اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشرسخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اينكه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسانهانسبت داده ، با (احسن ) بودن خلقت هر چيز كه آيه (الذى احسنكل شى ء خلقه ) از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى كه منسوب به خداستحرص بر خير واقعى است ، و حرصى كه صرف جمعمال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود
انسانها است ، اين خود انسان است كه حرص خدادادى رامثل ساير نعمتها به سوء اختيار و كج سليقه گى خود به نقمتمبدل مى سازد.
زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته : در اين كلام استعاره اى بكار رفته ، ومعنايش اين است كه انسان از آنجايى كه هميشه در مقامعمل ، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند،مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلى او است ، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر باخود آورده ، و اختيارى خود او نيست . و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيهكند به صفاتى كه جبلى آدمى است ، نه اينكه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند،چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد، چون خداعمل خودش را مذمت نمى كند، دليل اينكه اساس كلام تشبيه است ، اين است كه مؤ منين را كهبا نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده .
ليكن اين توجيه درست نيست ، چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمه آن است ،
به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودنخارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته بهصورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده از حرص منحرف شده است نه حرص ‍ خدادادى، و يا به عبارت ديگر از حرص بشرى شده است ، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده .
و استثناى مؤ منين هم نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناىآنان از اين جهت است كه مؤ منين حرص ‍ خود را به همان صورتكمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمتمبدل نكردند.
مفسرى ديگر براى توجيه اين استثناء گفته است : استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است .و خواننده گرامى خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است .
اوصاف نمازگزارانى كه از (هلوع ) بودن استثنا شده اند 


الا المصلين



اين استثناء از انسان هلوع است ، و اگر از ميان همه امتيازات مؤ منينى كه در آيات بعد ذكرمى شود نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده ، وبفهماند نماز بهترين اعمال است .
علاوه بر اين ، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در آيه (ان الصلوهتنهى عن الفحشاء و المنكر) نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته .


الذين هم على صلاتهم دائمون



اينكه كلمه (صلاه ) را به ضمير (هم ) اضافه كرده دلالت دارد بر اينكه برخواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اينكه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان بهمداومت در نماز اشاره است به اينكه اثر هر عملى با مداومت در آنكامل مى شود.


و الذين فى اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم



بعضى از مفسرين حق معلوم را به زكات واجب تفسير كرده اند.
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) آمده كه حق معلوم زكات نيست ، بلكه مقدار معلومىاست كه به فقرا انفاق مى كنند، و (سائل ) به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تاءييد اين حديث نيست ، براى اينكه زكات مواردى معيندارد، و منحصر در سائل و محروم نيست ، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده : (انماالصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى سبيل اللّه و ابن السبيل فريضه من الله ) و ظاهر آيه مورد
بحث انحصار موارد حق معلوم در دو مورد سائل و محروم است .  


و الذين يصدقون بيوم الدين



آنچه از سياق شمردن اعمال صالحه بر مى آيد اين است كه مراد از (تصديق يوم الدين) اين است كه مصلين علاوه بر تصديق قلبى روز جزا عملا هم آن را تصديق مى كنند،به اين معنا كه سيره زندگيشان سيره كسى است كه معتقد است هر عملى كه انجام دهد بهزودى در مورد آن بازخواست ، و بر طبق آن جزا داده مى شود،حال چه اينكه عملى خير باشد و چه شر، اگر خير باشد جزاى خيرش مى دهند، و اگر شرباشد جزاى شرش مى دهند.
و تعبير به جمله (يصدقون ) دلالت دارد بر اينكه تصديقشان استمرار هم دارد، پسدائما مراقبند در هر عملى كه مى خواهند انجام دهند خدا را فراموش نكنند، اگر او آنعمل را خواسته انجامش دهند، و اگر نخواسته تركش كنند.
توضيحى راجع به توصيف مؤ منين به اينكه از عذاب پروردگارشان بيمنا كند.


و الذين هم من عذاب ربهم مشفقون



و كسانى كه از عذاب پروردگارشان ترسانند، كه آنچه درباره تصديق به يوم الدينگفتيم ، در اينجا نيز مى آيد، پس هم ترس درونى دارند، و هم عملشان عملى است كه از اينترس خبر مى دهد.
و لازمه اشفاقشان از عذاب پروردگار، علاوه بر مداومتشان بهاعمال صالحه و مجاهدتشان در راه خدا، اين است كه بهاعمال صالحه خود اعتماد ندارند، و از عذاب خدا ايمن نيستند، چون ايمنى از عذاب با خوف واشفاق نمى سازد.
و سبب و علت اشفاق از عذاب اين است كه عذاب درمقابل مخالفت است ، پس بجز اطاعت درونى چيزى نيست كه آدمى را از عذاب نجات دهد. ازسوى ديگر اطمينانى هم به نفس و درون آدمى نيست ، چون ما زورمان به هواى نفسمان نمىرسد،
مگر به آن مقدار توانايى كه خداى سبحان به ما داده ، خدايى كه مالك هر چيز است ، ومملوك چيزى نيست همچنان كه خودش ‍ فرمود: (قل فمن يملك من اللّه شيئا) .
علاوه بر اين خداى سبحان هر چند اهل اطاعت را وعده نجات داده ، و هر چند خودش فرموده : خداخلف وعده نمى كند، ليكن اين هم هست كه وعده ، اطلاق قدرت او را مقيد نمى كند، پس او درعين اينكه خلف وعده نمى كند به هر چه بخواهد قادر است ، و مشيتش نافذ، در نتيجه در هيچحالى نمى توان از او ايمن بود، به اين معنا كه چنين نيست كه نسبت به خلف وعده اش قادرنباشد، و به همين جهت است كه مى بينيم با اينكه ملائكه خود را به عصمت معرفى كردهبه خوف هم توصيفشان نموده ، مى فرمايد: (يخافون ربهم )، و با اينكه انبياى خودرا معصوم معرفى نموده در باره آنان فرموده : (و يخشونه و لا يخشون احداالا الله)همينطور در عين اينكه در آخر آيات مورد بحث به طور جزم در باره مؤ منين فرموده(اولئك فى جنات مكرمون )، در عين حال در آيه مورد بحث مى فرمايد از عذاب خدا اشفاقو ترس دارند.


ان عذاب ربهم غير مامون



اين جمله علت ترس مؤ منين از عذاب پروردگارشان را بيان نموده ، روشن مى سازد كه مؤمنين در ترسيدن از عذاب مصابند، و وجه آن را بيان كرديم .


و الذين هم لفروجهم حافظون ... هم العادون



تفسير اين سه آيه در اول سوره مؤ منون گذشت .
مقصود از مراعات امانات و عهد و مراد از محافظت بر صلوة  


و الذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون



آنچه از كلمه (امانات ) زودتر از هر معنايى به ذهن مى رسد، انواع امانتهايى است كهمردم به يكديگر اعتماد نموده ، و هر يك به ديگرى مى سپارد، ازقبيل مال و جان و عرض ، و شخص امين رعايت آن را نموده در حفظش مى كوشد و به آن خيانتنمى كند، و به قول بعضى از مفسرين به صيغه جمع آمدنش به اعتبار انواع آن است ،به خلاف عهد كه چون انواع مختلفى ندارد مفرد آمده .
ولى بعضى گفته اند: منظور تنها مال و جان و عرض نيست ، بلكه مطلق وظايف اعتقادى وعملى است ،
كه خدا به عهده آنان گذاشته ، در نتيجه آيه شريفهشامل همه حقوق چه حق اللّه و چه حق الناس مى شود، و اگر يكى از آن حقوق را تضييعكنند، به خداى تعالى خيانت كرده اند.
بعضى ديگر گفته اند: هر نعمتى كه خداى تعالى در اختيار بنده اش قرار داده ، امانت خدابه دست اوست ، چه اعضاى بدنش ، و چه چيرهاى ديگر، در نتيجه اگر كسى اين نعمتها رادر غير آن مواردى كه خدا براى آنها خلق كرده ، و اجازه مصرف در آن را دادهاستعمال كند، به خدا كه صاحب نعمت و امانت است خيانت كرده است .
و ظاهرا مراد از كلمه (عهد) در آيه مورد بحث قراردادهاى زبانى و عملى است كه انسانبا غير مى بندد، كه فلان عمل را انجام و يا فلان امر را رعايت و حفظ كند، و بدون مجوزآن قرارداد را نقض ننمايد. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از عهد تنها اين نيست ، بلكهتمامى قرارهايى است كه انسان ملتزم به آن باشد، حتى ايمان بنده خدا به خدا هم عهدىاست كه او با پروردگارش بسته ، و قرار گذاشته آنچه خدا تكليفش مى كند اطاعتنمايد، پس اگر بنده اى به يكى از اوامر و يا نواهى خداعمل نكند، و خدا را در آن نافرمانى كند، عهد خدا را شكسته است .


و الذين هم بشهاداتهم قائمون



معناى شهادت معلوم و معروف است و قائم بودن به شهادت به معناى اين است كه ازتحمل و اداى آنچه تحمل كرده استنكاف نورزد، اولا وقتى او را شاهد مى گيرند شهادت راتحمل كند، و ثانيا وقتى براى اداى شهادت دعوت مى شود استنكاف نورزد، و بدون هيچكم و زيادى آنچه ديده بگويد، و آيات قرآن در اين باره بسيار است .


و الذين هم على صلاتهم يحافظون



منظور از (محافظت بر صلاه ) اين است كه صفاتكمال نماز را رعايت كند، و آنطور كه شرع دستور داده نماز بخواند. بعضى از مفسرينگفته اند: محافظت بر نماز، غير مداومت بر آن است ، چون دوام مربوط به خود نماز و نفسعمل است ، و اما محافظت مربوط به كيفيت آن است ، پس آيه (الذين هم على صلاتهميحافظون ) بعد از آيه (الذين هم على صلاتهم دائمون ) تكرار يك مطلب نيست .


اولئك فى جنات مكرمون



كلمه (اولئك ) اشاره است به (المصلين )، و اگر كلمه (جنات ) را نكره و بدونالف و لام آورده براى بزرگداشت آن جنات است ، و جمله (فى جنات ) خبر، و جمله(مكرمون ) خبر بعد از خبر است ، و يا جمله (فى جنات ) ظرف است براى (مكرمون). بنابر احتمال اول معنا چنين مى شود: (ايشان در بهشتهايند و محترمند)، و بنا براحتمال دوم چنين مى شود: (ايشان در بهشتها محترمند).
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته راجع به نماز، حقسائل و محروم و...)
در تفسير قمى در ذيل آيه (اذا مسه الشر جزوعا)، فرموده : شر عبارت است از فقر وفاقه ، و خير در جمله (و اذا مسه الخير منوعا) عبارت است از غنا و وسعت .
و در روايت ابى الجارود از ابو جعفر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: سپس با جمله (الاالمصلين ) نمازگزاران را استثنا كرد و آنان را به بهترين اعمالشان كه همان مداومت درنماز است ستود و فرمود: (الذين هم على صلاتهم دائمون )، مى فرمايد: وقتى نمازىمستحبى را بر خود واجب مى كنند، بر آن مداومتدارند.
مؤ لف : امام (عليه السلام ) مساءله نذر و واجب كردن نماز مستحبى بر خود را از اضافه(صلاه ) بر (هم ) - نمازشان - استفاده كرده كه در سابق هم به اين نكته اشارهكرديم .
و در كافى به سند خود از فضيل بن يسار روايت آورده كه گفت : از امام ابو جعفر (عليهالسلام ) از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: (والذين هم على صلاتهميحافظون )، فرمود: منظور نمازهاى واجب است . عرضه داشتم : در آيه (الذين هم علىصلاتهم دائمون ) چطور؟ فرمود: نماز نافله است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والذين فى اموالهم حق معلوم ) مى گويد: از ابو عبداللّه (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: حق معلوم زكات واجب نيست ، بلكه آن مقدارصدقه اى است كه يا جمعه به جمعه از مالت بيرون مى كنى ، و يا همه روزه كه هرصاحب فضيلتى فضل خود را دارد.
آنگاه مى گويد: و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: وقتى در اموالت حق معلومى دارىكه صله خويشاوندان كنى ،
و به كسى كه محرومت كرد عطا كنى ، و با كسى كه در حقت دشمنى كرد دوستى كنى .
مؤ لف : اين معنا را صاحب كافى هم از امام ابو جعفر و ابو عبد اللّه (عليه السلام ) بهچند طريق نقل كرده ، صاحب محاسن هم آن را از امام ابو جعفر (عليه السلام ) روايت كردهاست .
و در كافى به سند خود از صفوان جمال ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله للسائل و المحروم فرمود: محروم كاسبى است كه خريد و فروش ندارد، او مىخواهد از دسترنج خود استفاده كند، اما كسى به او مراجعه نمى كند.

next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation