بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

آيات 65 - 88 ص


قـل انـمـا انـا مـنـذر و مـا من اله الا اللّه الواحد القهار (65) رب السموات و الاءرض و مابـيـنـهـما العزيز الغفار (66) قل هو نبوا عظيم (67) انتم عنه معرضون (68) ما كان لى منعـلم بـالمـلا الاعـلى اذ يـخـتـصـمـون (69) ان يـوحـى الى الا انـمـا انـا نـذيـر مـبـين (70) اذقـال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين (71) فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعواله سـاجـدين (72) فسجد الملائكة كلهم اجمعون (73) الا ابليس استكبر و كان من الكافرين(74) قـال يـا ابـليـس مـا مـنـعـك ان تـسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين (75)قـال انـا خـيـر مـنـه خـلقـتـنـى مـن نـار و خـلقـتـه مـن طـيـن (76)قـال فـاخـرج مـنـهـا فـانـك رجـيـم (77) و ان عـليـك لعـنـتـى الى يـوم الديـن (78)قـال رب فـانـظـرنـى الى يـوم يبعثون (79) قال فانك من المنظرين (80) الى يوم الوقتالمـعـلوم (81) قـال فـبـعـزتـك لاغـويـنـهـم اجـمـعـيـن (82) الا عـبـادك مـنـهـم المخلصين (83)قـال فـالحـق و الحـق اقـول (84) لامـلان جـهـنـم مـنـك و مـمـن تـبـعـك مـنـهـم اجـمـعـيـن (85)قـل مـا اسلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين (86) ان هو الا ذكر للعالمين (87) و لتعلمننباه بعد حين (88)



ترجمه آيات
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودى به جز خداى واحد قهار نيست (65).
پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايى كه عزيز و غفار است (66).
بگو مساءله توحيد خبرى است عظيم (67).
كه شما از آن روى برمى گردانيد (68).
مـن هـرگـز عـلمـى بـه گـروه فـرشـتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه مىكردند ندارم (69).
چون من از ناحيه خود هيچ علمى ندارم تنها آگهى هاى من به وسيله وحى است و وحى هم تنهادر چارديوارى مسايل مربوط به انذار است (70).
بـه يـاد آور آن زمـان را كـه پـروردگـارت بـه مـلائكـه گـفـت مـن بـشـرى ازگل خواهم آفريد (71).
مـتـوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگى برايش بهسجده بيفتيد (72).
پس ملائكه همه و همه سجده كردند (73).
مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود (74).
خداى تعالى فرمود: اى ابليس چه بازت داشت از اينكه براى كسى سجده كنى كه من خوداو را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردى و يا واقعا بلند مرتبه بودى ؟ (75).
گـفـت : آخـر مـن از او بـهـتـرم چـون تـو مـرا از آتـش و او را ازگل آفريدى (76).
گفت : پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شده اى (77).
و بـدان كـه لعـنـت مـن تـا قـيـامـت شـامـلحال تو است (78).
گـفـت : پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث مى شوند مرا زنده بدار(79).
گفت : باشد تو از زندگانى (80).
تا روزى كه آن وقت معلوم مى رسد (81).
گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همه شان را گمراه خواهم كرد (82).
مگر بندگان مخلصت از ايشان را (83).
گفت پس حق اين است و من حق مى گويم (84).
كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر مى كنيم (85).
بـگـو مـن از شـمـا در مـقـابـل رسـالتم اجرى نمى خواهم و من از آنها نيستم كه چيزى را كهندارند به خود مى بندند (86).
اين قرآن به جز تذكر براى عالميان نيست (87).
و به زودى خبرش را بعد از زمانى خواهى دانست (88).
بيان آيات
ايـن آيـات آخـريـن فـصـل از فـصـول سـوره (ص ) اسـت كـهمـشتمل بر چند نكته است : اول آن كه به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور مىدهـد كـه انـذارهاى خود را و دعوت به سوى توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد. و ديگر اينكـه ابـلاغ كـنـد كـه اعـراض از حـق و پيروى شيطان كار آدمى را به عذاب دوزخ منتهى مىسـازد، عـذابـى كـه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است . در همين جاستكه اين سوره خاتمه مى يابد.


قل انما انا منذر و ما من اله الا اللّه الواحد القهار ... العزيز الغفار



در ايـن دو آيـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) دسـتور مى دهد به مردمبـرسـاند. كه من بيم دهنده مى باشم و خداى تعالى يكتاى در (الوهيت ) است . پس جمله(انـمـا انا منذر) مى خواهد غرض آن جناب را منحصر در (انذار) كند، و ساير اغراض ‍را مانند توقع مال و مقام - كه چه بسا دعوت به حق ، در بين مردم مشتبه به آنها مى شود- از آن جـنـاب نـفى كند، همچنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده مىفرمايد: (بگو من از شما هيچ اجر و پاداشى نمى خواهم ، و من از متكلفين نيستم ).
تـــقـــريـــر احـــتـــجـــاجـــات مـــتـــعـــدد بـــر وحـــدانـــيـــت خـــداى تـــعــالى كـه آيـه:(قل انما انا منذر و ما من اله الا الله ...) متضمن است
و جـمـله (و مـا من اله الا اللّه ) - تا آخر دو آيه - توحيد را با حجتى كه آن را اثباتكند، يعنى ، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت مى كند را ابلاغ مى دارد.
پـس جـمـله (و مـا مـن اله الا اللّه ) الوهـيـت را - كـه عـبارت است از معبوديت به حق - ازتمامى آلهه نفى مى كند. و اما اثبات (الوهيت ) براى خداى تعالى امرى است كه بعد ازانـتـفـاى الوهـيـت از غـيـر خـدا، قـهـرا و خـود بـخـود حاصل است ؛ چون بين اسلام و وثنيت دراصـل اينكه معبود به حقى وجود دارد اختلاف و نزاعى نيست ، نزاعى كه هست در اين است كهآن اله و مـعـبـود بـه حـق اللّه تـعـالى اسـت ، و يـا غـيـر اوسـت ؟ هـر چند كه گفتيم اسماء وصـفـاتـى كـه در آيـه آمده ، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست ، و تنها الوهيت غير خدا رانفى نمى كند.
(الواحـد القـهار) - اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستى و قهرش بر هر چيز اثبات مىكند، به اين بيان كه مى فرمايد: خداى تعالى موجودى است كه هيچ موجودى وجودش ماننداو نـيـسـت ، و چـون او كـمـالى لا يـتـنـاهـى دارد - كمالى كه عين وجود اوست - پس او غنىبـالذات و عـلى الاطلاق است ، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است ، آنهم نهتنها از يك جهت ، بلكه از تمام جهات . از جهت وجود، و از جهت آثار وجود.
غـيـر او هـر چـه دارند همه نعمت و افاضه خداى سبحان است . پس خدا قاهر بر هر چيز استبـر طـبـق اراده خـويـش . و هـر چـيـزى مـطـيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است دربرابر آنچه او بخواهد.
و ايـن خـضـوع ذاتـى كـه در هـر مـوجـود اسـت همان حقيقت عبادت است . پس اگر جايز باشدبـراى چيزى در عالم هستى عملى به عنوان عبادت انجام داد، عملى كه عبوديت و خضوع آدمىرا مجسم سازد، همان عمل عبادت خداى سبحان است ؛ چون هر چيز ديگرى به غير از او فرضشـود، مـقـهـور و خاضع براى اوست ، و از خود، مالك هيچ چيز نيست ، نه مالك خويش است ونـه مـالك چـيـزى ديـگـر. و در هـسـتـى خـودش و غـيـر از خـودش ، و نـيـز در آثـار هـسـتـىاسـتـقـلال نـدارد، پـس نـتـيـجـه مـى گيريم كه تنها خداى سبحان معبود به حق است ، و نهديگرى .
و جمله (رب السموات و الاءرض و ما بينهما) حجت ديگرى را بر وحدانيت خدا در (الوهيت) افاده مى كند، به اين بيان كه نظام تدبيرى كه در سراسر جهان جريان دارد نظامىاسـت واحـد و مـتـصل ؛ نظامى كه هيچ ناحيه اش از ناحيه ديگر جدا نيست ، و ممكن نيست ، مثلا،نـظـام در آسـمـانـهـايـش را از نـظام در زمين جدا كرد. قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت وتدبير از يكديگر جدا نيستند، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشتسـر هم ، و هر يك را در جايى كه بايد باشد خلق كند، پس تدبير به يك معنا همان خلقتاست ، همچنان كه خلقت به معنايى ديگر همان تدبير است .
و چـون مـشـركـيـن هـم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسى جزخداى سبحان نيست ، پس تنها او رب و مدبر عالم است ، و در نتيجه او اله و معبودى است كهبـايـد مـورد عـبـادت قـرار گيرد - چون عبادت عملى است كه عبوديت و مملوكيت عابد را دربرابر معبود و مالك خود مجسم مى سازد، و نيز تصرف مالك ، و افاضه نعمت به مملوك ،و دفـع نقمت از او را ممثل مى كند - پس خداى سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و مابين آندو است و اله ديگرى جز او نيست - دقت فرماييد
و مـمـكـن هـم هـسـت بگوييم : جمله (رب السموات و الاءرض و ما بينهما) بيان است براىكلمه (القهار) و يا براى دو كلمه (الواحد القهار).
و دو كـلمـه (العزيز الغفار) نيز حجتى ديگر بر يگانگى خدا در (الوهيت ) را افادهمى كند. به اين بيان كه : خداى تعالى (عزيز) است ؛ يعنى هيچ چيز بر او غالب نمىآيـد تـا او را بـر خـلاف خـواسـتـه و اراده اش مجبور كند، و يا از آنچه كه خواسته و ارادهكـرده جـلوگـيـر شـود. پـس او عـزيـز على الاطلاق است ، و هر عزيزى ديگر در برابر اوذليـل و مطيع و فرمانبر است . عبادت هم كه گفتيم چيزى جز اظهار ذلت نيست ، و اين اظهارذلت جـز در بـرابر عزيز معنا ندارد، و به جز خدا هم كسى عزيز نيست ، چون هر عزيزىعزتش از اوست .
اين آن حجتى است كه از كلمه (عزيز) براى يگانگى خدا در (الوهيت ) استفاده كنيم .و اما استفاده آن از كلمه (غفار) بيانش ‍ اين است كه : (عبادت ) عبارت از عملى است كهعـبـوديـت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دورى بنده را از مالك برطرف كند و اين همانمـغفرت گناه است ، و چون يگانه كسى كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است ، و هر چهرحـمـت مى رساند خزينه هايش ‍ تهى نمى گردد خداست ، و او كسى است كه بندگان عابدخـود را در آخـرت بـه دار كـرامـت خـود مـى بـرد، پـس يـگـانـه غفار هم كه به طمع آمرزشسزاوار عبادت است ، او است .
مـمـكن هم هست دو كلمه (عزيز) و (غفار) اشاره باشد به علت دعوت به توحيد، و ياوجـوب ايـمـان بـه آن دعوت ، وجوبى كه بر حسب مقام از جمله (و ما من اله الا اللّه الواحدالقـهـار) اسـتـفاده مى شود، و معناى اين باشد كه : من شما را به سوى توحيد خدا دعوتمـى كـنـم ، بـه دعـوتم ايمان بياوريد؛ براى اينكه خدا عزيزى است كه عزتش آميخته باذلت نـيـسـت ، و نـيـز براى اينكه او (غفار) است ، و معبود هم بايد همان كسى باشد كهغفار است .


قل هو نبؤ ا عظيم انتم عنه معرضون



مرجع ضمير (هو) همان داستان وحدانيت خداست كه جمله (و ما من اله الا اللّه ...) بيانشمى كرد.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مرجع آن قرآن كريم است ، مى فرمايد: قرآن نبا عظيم است، كـه مردم از آن اعراض مى كنند). و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ،چـون سـيـاق همه آنها با قرآن ارتباط داشت . و نيز با آيه بعدى هم كه مى فرمايد: (ماكـان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون )، سازگارتر است . و معناى آيه مورد بحث وآيه بعدى ، اين مى شود كه : من از پيش خود هيچ علمى به ملا اعلى و تخاصم آنان نداشتم، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد. بعضى ديگر گفته اند: مرجع (هو) قيامتاست . ولى اين وجه از همه بعيدتر است .


ما كان لى من علم بالملا الاعلى اذ يختصمون



منظور از (ملا اعلى ) جماعتى از ملائكه است ، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبىبـاشـد كه آيه (اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الاءرض خليفة ) - تا آخر آيات- آن را كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت مى كند.
و گـويـا مـى خـواهـد بـفـرمـايد: من هيچ اطلاعى از مخاصمه ملائكه نداشتم ، تا آنكه خداىتـعـالى آن را در كـتـابـش بـه مـن وحى كرد، پس من همانا منذرى هستم كه تابع وحى خداىتعالى مى باشم .


ان يوحى الى الا انما انا نذير مبين



اين آيه تاءكيد جمله (انما انا منذر) است ، و به منزله تعليلى است براى جمله (ما كانلى من علم بالملا الاعلى ) و معنايش اين است كه : من هرگز علمى نداشتم و نمى توانستمداشـتـه بـاشـم ، چـون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحى است ، وچيزى به من وحى نمى شود، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد.
تـــوضـــيــح دربـاره ارتـبـاط آيـه : (اذقال ربك للملئكة انى خالق بشرا من طين )باقبل


اذ قال ربك للملائكه انى خالق بشرا من طين



آنـچـه از سـيـاق بـرمـى آيـد ايـن اسـت كـه : آيـه مـورد بـحـث و مـا بـعـد آن تـتـمـه كـلامرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه مى فرمود: (انما انا منذر...) نمى باشد.و شاهد بر آن كلمه (ربك پروردگارت ) مى باشد، ناگزير بايد گفت : اين دو آيهكـلام خـداى تـعالى است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره مى كند. و ظرف (اذ) متعلقبه همان چيزى است كه ظرف در جمله (اذ يختصمون ) متعلق به آن بود، و يا متعلق بهمـحذوف است ، و تقدير آن (اذكر اذ قال ربك للملائكه ...) مى باشد، چون جمله (انىجـاعـل فـى الاءرض خـليفة ) كه خطاب خدا به ملائكه است ، و جمله (انى خالق بشرا منطـيـن ) كـه آن نـيـز خـطاب خدا به ملائكه است ، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يكظرف واقع شده اند.
بـنـابـرايـن بـرگـشـت مـعـنـاى (اذ قـال ربـك ...)، نظير اين مى شود كه بگوييم : يادبـيـاوريـد آن وقـتـى كـه پـروردگـارت چـنين و چنان گفت و آن همان وقتى بود كه ملائكهمخاصمه مى كردند.
بـعـضـى از مـفسرين جمله (اذ قال ربك ...) را تفسير جمله (اذ يختصمون ) دانسته ، وبـعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤ ال و جواب گرفته اند، آن را عبارت دانستهانـد از مـجـمـوع كـلام خـدا بـه ايـشـان در جـمـله (انـىجـاعـل فـى الاءرض خـليـفـة ) و كـلام مـلائكـه ، در جـمـله(اتـجـعـل ...) و بـاز كـلام خـدا به آدم و كلام آدم به ملائكه ، و كلام خدا به ايشان ، درجمله (انى خالق بشرا) و كلام ابليس با خداى تعالى .
و سـپـس گفته بنابراين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوى ملائكه در بين خودشانبـاشـد، نـه بـيـن ايـشـان و خـداى سـبـحـان ، در ايـن صورت خبر دادن خدا از اينكه (انىجـاعـل فـى الاءرض خـليـفـة ) و نـيـز از ايـنكه (انى خالق بشرا ...) حتما به توسطفـرشـته اى از فرشتگان صورت گرفته است ، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس بهتـوسـط فـرشـتـه مـزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان ، كهگفتند: (اتجعل فيها من يفسد فيها...)، و ساير گفتارهاى ايشان ، كلامى بوده از ايشانبه آن فرشته واسطه ، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست مى شود.
و ليـكـن خـوانـنـده عـزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براى اخذنتيجه اى كه منظور داشت ذكر كرد، از سياق آيات استفاده نمى شود.
وجه تسميه انسان به (بشر) و بيان مبداء خلقت انسان
(انـى خـالق بـشـرا من طين ) - كلمه (بشر) به معناى انسان است . راغب مى گويد:(بـشـره ) بـه معناى ظاهر پوست ، و (ادمه ) به معناى باطن آن است كه به گوشتچسبيده ، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كرده اند آنگاه مى گويد: و اگر از انسان به كلمه(بشر) تعبير كرده ، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمى است كه پرو كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده ، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشرهآنها را پوشانده و يا كرك .
و سـپـس مـى گـويـد: كـلمـه (بـشـر) هـم در مـفـرداسـتـعـمـال مـى شـود، و هـم در جـمع ، ولى در دو نفر به صيغه تثنيه درمى آيد، مانند آيه(انـؤ مـن لبشرين ) و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده ، منظور همانجثه و هيكل و ظاهر بدن اوست .
و در آيـه شـريـفه مورد بحث مبداء خلقت آدمى گل معرفى شده ، و در سوره روم مبداء خلقتشخـاك و در سـوره حـجر صلصالى از حما مسنون ، و در سوره رحمان صلصالى چون فخار(سـفـال ) آمده ، و اين اختلاف در تعبير اشكالى به وجود نمى آورد؛ براى اينكه همان مبداءواحـد احـوال مـخـتـلفـى بـه خـود گـرفـتـه ، و در هـر جـاى از قـرآن كـريم نام يكى از آناحوال را نام برده است .


فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين



(تـسـويـه انـسـان ) بـه معناى تعديل اعضاى اوست ، به اينكه اعضاى بدنى او را بايكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انسانى تمام عيار درآيد، و (دميدن روح در آن)، عـبـارت اسـت از ايـنـكه او را موجودى زنده قرار دهد، و اگر روح دميده شده در انسان رابـه خـود خـداى تـعـالى نـسـبـت داده و فـرمـوده : (از روح خودم در آن دميدم )، به منظورشرافت دادن به آن روح است .
و جـمـله (فـقـعوا) امر و از ماده (وقوع ) است ، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخروح واقـع شـده ، مـى فرمايد: حال كه از روح خودم در آن دميدم ، شما ملائكه بر او سجدهكنيد.


فسجد الملائكه كلهم اجمعون



دلالت ايـن جـمـله بـر ايـنـكه تمامى فرشتگان براى آدم سجده كردند و احدى از آن تخلفنكرده روشن است .


الا ابليس استكبر و كان من الكافرين



يـعـنـى ابـليـس تـكـبر كرد و از سجده براى او دريغ ورزيد، و او از سابق بر اين كافربـود. و ايـنـكـه ابـليـس قـبـل از ايـن صـحنه كافر بوده ، از آيه شريفه (لم اكن لاسجدلبشر خلقته من صلصال من حما مسنون ) هم به خوبى استفاده مى شود.
وجه اينكه فرمود آدم را با دو دستم آفريدم


قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى استكبرت ام كنت من العالين



ايـنـكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده ، و فرموده : (چه مانعت شد از اينكهبـراى چـيـزى سـجـده كنى كه من آن را با دستهاى خود آفريدم ) به اين منظور بوده كهبـراى آن شرافتى اثبات نموده ، بفرمايد: هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم ، ولىآدم را به خاطر خودم . همچنان كه جمله (و نفخت فيه من روحى و از روح خود در او دميدم )نـيـز ايـن اخـتصاص را مى رساند و اگر كلمه (يد) را تثنيه آورد، و فرمود: (يدى دودستم ) با اينكه مى توانست مفرد بياورد براى اين است كه به كنايه بفهماند: در خلقتاو اهـتـمـام تـام داشتم ؛ چون ما انسانها هم در عملى هر دو دست خود را به كار مى بنديم كهنـسـبـت بـه آن اهـتـمـام بيشترى داشته باشيم ، پس جمله (خلقت بيدى ) نظير جمله (مماعملت ايدينا) است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند مراد از كلمه (يد) قدرت است ، و تثنيه آوردن آن تنهاتـاءكـيـد را مـى رسـانـد، مانند آيه (ثمّ ارجع البصر كرتين ) روايتى هم بر طبق اينتفسير وارد شده .
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: مراد از دو دست نعمتهاى دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييممنظور از آن يكى مبدا پيدايش بدن و يكى ديگر مبدا پيدايش روح است ، و يا يكى صورتآدمـى ، و ديـگـر مـعـنـاى اوسـت ، و يـا يـكـى صـفـاتجـلال خـدا، و ديـگرى صفات جمال اوست . و ليكن همه اينها معانى هستند كه از ناحيه لفظآيه هيچ دلالتى بر هيچ يك از آنها نيست .
مـــعـــنـــاى جـــمـــله : (اسـتـكـبرت ام كنت من العالين ) كه استفهام توبيخى از ابليسدربارهسجده نكردنش براى آدم است
و جمله (اءستكبرت ام كنت من العالين ) استفهامى است توبيخى ، معنايش اين است كه : آياسجده نكردنت از اين بابت است كه عارت مى شد، و خود را از اين كار بزرگتر مى دانستى؟ و يـا ايـنـكـه بـه راسـتـى شـاءن تـو اجـل از ايـنعـمـل بـود. و تـو از كـسانى بودى كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه ماءمور بهسـجـده بـر آدم شـوند؟ و از همين جا بعضى از مفسرين استفاده كرده اند كه : معلوم مى شودخـداى تـعـالى مـخـلوقـاتـى عـالى دارد كـه مـقـامـشـاناجـل از آن اسـت كـه بـراى آدم سـجـده كـنـنـد، بـنـدگانى هستند مستغرق در توجه به سوىپروردگارشان ، و هيچ چيزى را به جز او درك نمى كنند.
بـعضى ديگر گفته اند: مراد از (علو) هم همان استكبار است ، همچنان كه در آيه (و انفرعون لعال فى الاءرض ) به همين معنا است و اگر بگويى معنا ندارد كه بگوييم آياتـو استكبار كردى و يا از مستكبرين بودى . مى گوييم : هيچ عيبى ندارد؛ چون اولى راجعبه زمان سجده است ، و دومى راجع به ما قبل آن ، و معنايش اين است كه : (آيا از اينكه امربـه سـجـده ات كـرديـم دچـار اسـتـكـبـار شـدى ، و يـا آنـكـه ازقبل مستكبر بودى ؟).
ليـكـن ايـن وجـه صـحـيـح نـيـست ، چون با مقتضاى مقام نمى سازد، مقتضاى مقام اين است كهابـليس را داراى استكبار معرفى كند، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمى استو يا تازه .
بـعـضى ديگر گفته اند: مراد از كلمه (عالين ) ملائكه آسمان است ؛ چون آن ملائكه كهمـاءمـور بـه سـجده براى آدم شدند، ملائكه زمين بودند. اين هم صحيح نيست ، براى اينكهآيه عموميت دارد.
اشـــاره بـــه ايـنـكـه عـيـن خـواسته ابليس (فانظرنى الى يوم يبعثون ) اجابت نشده واو(الى وقت اليوم المعلوم ) مهلت داده شده


قال انا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين



اين پاسخى است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان مى كند، وآن ايـن اسـت كـه : من شرافت ذاتى دارم ؛ چون مرا از آتش خلق كردهاى و آدم مخلوقى است ازگل . و در اين پاسخ اشاره اى است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهى وقتى لازم الاطاعهاست كه حق باشد، نه اينكه ذات اءوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردنحق نبوده ، اطاعتش واجب نيست .
و بـرگـشـت ايـن حـرف بـه ايـن اسـت كـه ابـليـس اطـلاق مـالكـيـت خـدا و حـكـمـت او راقـبـول نـداشـتـه ، و ايـن هـمـان اصـل و ريـشـه اى اسـت كه تمامى گناهان و عصيانها از آنسـرچشمه مى گيرد، چون معصيت وقتى سرمى زند كه صاحبش از حكم عبوديت خداى تعالىو مـمـلوكـيـت خـودش بـراى او خـارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است ،اعراض كند و اين همان انكار مالكيت مطلقه خدا، و نيز انكار حكمت او است .


قال فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك لعنتى الى يوم الدين



كـلمـه (رجـيـم ) از ماده (رجم ) به معناى طرد شده است . و كلمه (يوم الدين ) بهمعناى روز جزاست .
در اين آيه فرموده : (و ان عليك لعنتى ) و در سوره حجر فرموده : (و ان عليك اللعنة) بـعضى از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفته اند: اگر لام در (اللعنة ) براىعـهـد بـاشـد، ديگر فرقى بين اين دو تعبير نيست ، براى اينكه در اولى فرموده : (برتـو بـاد لعـنـت مـن ) و در دومى فرموده : (بر تو باد همان لعنت ) و اما اگر لام در آنبراى جنس باشد، باز هم فرقى نخواهد داشت ، براى اينكه در اولى فرموده : (بر توبـاد لعنت من ) و در دومى فرموده : (بر تو باد همه لعنتها) و معلوم است كه لعنت غيرخـدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دورى از رحمت خداست ، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشدكـه هـيـچ اثـرى نـدارد، و اگـر به اذن خدا باشد نتيجه اش ‍ دورى ابليس از رحمت خدا مىشود، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود.
مبداء ارتكاب معاصى ، انكار مالكيت مطلقه خدا و حكمت او است


قال رب فانظرنى الى يوم يبعثون ... الى يوم الوقت المعلوم



از ظـاهـر ايـنـكـه ابـليـس انتهاى مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداى تعالىانـتـهـاى آن را تـا روز وقـت مـعـلوم مـقـرر داشـت ، بـرمـى آيـد كه اجابت خواسته ابليس باخواسته اش اختلاف دارد، و عين خواسته اش اجابت نشده .
پـس نـاگـزيـر معلوم مى شود آن روز يعنى روز وقت معلوم آخرين روزى است كه بشر بهتـسـويـلات ابـليـس نـافـرمـانـى خـدا مـى كـنـد و آنقبل از روز قيامت و بعث است . و ظاهرا مراد از روز، روز معمولى نيست ، بلكه مراد ظرف است، و در نـتـيـجـه اضافه شدن كلمه (يوم ) به كلمه (وقت ) اضافه تاءكيدى است ،چون گفتيم كه خود (يوم ) هم به معناى وقت و ظرف است .


قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين



حـرف (باء) در (بعزتك ) براى سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد مىكند كه به طور حتم تمامى ابناى بشر را اغوا مى كند، آنگاه مخلصين را استثنا مى نمايد.و (مـخـلصـيـن ) عـبـارتـند از كسانى كه خداى تعالى آنان را براى خود خالص كرده وديگر هيچ كس در آنان نصيبى ندارد، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبى ندارد.
قضاء الهى درباره ابليس و پيروان او


قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين



ايـن آيـه پـاسـخـى اسـت از خـداى سـبـحـان بـه ابـليـس كـهمـشـتـمـل اسـت بـر قـضـايـى كـه خـدا عـليـه ابـليس و پيروانش رانده كه به زودى همه راداخل آتش خواهد كرد.
پس كلمه (فالحق ) مبتدائى است كه خبرش حذف شده ، و يا خبرى است كه مبتدايش حذفشـده اسـت . و كلمه (فاء) كه در اول آن است براى ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد استبـعـد از جـمـله مـا قـبـل . و مـراد از (حـق ) چـيـزى اسـت كـهمـقـابـل بـاطـل اسـت ، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده مى كند، و با الف و لام هماعـاده مـى كـنـد، و چـون بـه طـور قـطـع مـى دانـيـم مـنـظـور از حـق دومـى چـيـزى اسـت كـهمـقـابـل باطل است ؛ پس مراد از اولى هم همان خواهد بود. و تقدير آيه چنين است : (فالحقاقسم به لاملئن جهنم منك ...)، اين در صورتى است كه خبر حق را محذوف بدانيم ، و اگرخود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم ، تقديرش چنين مى شود: (فقولى حق ...).
و جمله (و الحق اقول ) جمله اى است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماندكـه اين قضاء حتمى است و نيز پندار ابليس ‍ را رد كند كه پنداشته بود (انا خير منه مناز او بهترم ) چون از اين گفتار برمى آيد كه او امر خدا را كه فرموده بود (براى آدمسـجـده كـن ) غـيـر حـق مـى دانـسته . و از اين كه در اين جمله معترضه (حق ) را مقدم براقـول آورده و نيز كلمه حق را با الف و لام آورده ، حصر فهميده مى شود، و معنايش اين استكه : من به غير حق چيزى نمى گويم .
و جـمـله (لامـلئن جـهـنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) متن آن قضايى است كه خدا به آن حكمكـرده و گـويـا مـراد از كـلمـه (مـنـك ) جـنـس شـيـطـانـهـا بـاشـد، و در نـتـيـجـه هـمشامل ابليس مى شود، و هم ذريه و قبيله او و كلمه (منهم ) به (من تبعك ) مربوط استو معنايش اين است كه : از ذريه آدم هر كس از تو پيروى كند او نيز جهنمى است .
و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعرافو اسراء بحث مفصلى راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود.


قل ما اءسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين



در ايـن آيـه بـه مـطـلبـى كـه در اول سـوره و نـيـز درخـلال آيـات سـوره گـذشـت رجـوع شـده ، و آن ايـن بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبراسـلام بـه جـز انـذار هيچ منصب ديگرى ندارد. و نيز رد آن تهمتى است كه در اين كلام خودزدند: (امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد).
پـس در جـمـله (مـا اءسـئلكـم عـليـه مـن اجـر) اجـر دنـيـوى ازمـال و ريـاسـت و جـاه را از خـود نـفى مى كند. و در جمله (و ما انا من المتكلفين ) خود را ازتصنع و خودآرايى به چيزى كه آن را ندارد برى ء مى سازد.
قرآن ذكرى است جهانى و اخبار آن اختصاص به زمان معين ندارد


ان هو الا ذكر للعالمين



يـعـنـى قـرآن ذكرى است جهانى و براى همه جهانيان و براى جماعتهاى مختلف ، و نژادها وامـتـهاى گوناگون و خلاصه ذكرى است كه اختصاص به قومى خاص ندارد، تا كسى دربـرابـر تـلاوتـش از آن قـوم مـزدى طـلب كـند و يا در برابر تعليمش پاداشى بخواهد،بلكه اين ذكر براى همه عالم است .


و لتعلمن نباءه بعد حين



يعنى به زودى و پس از گذشت زمان ، خبر پيشگوييهاى قرآن از وعد و وعيدش و غلبه اشبر همه اديان و امثال آن به گوشتان مى رسد.
بـعضى از مفسرين گفته اند: منظور از (بعد حين ) روز قيامت است . بعضى ديگر گفتهانـد: روز مـرگ هـر كـسـى است . و بعضى ديگر آن را روز جنگ بدر دانسته اند. بعيد نيستكـسى بگويد: خبرهاى قرآن مختلف است ، و اختصاص به يك روز معين ندارد، تا آن روز رامـراد بـدانـد، بـلكـه مـراد از (بـعد حين ) مطلق است ، پس براى يك يك از اقسام خبرهاىقرآن حينى و زمانى است .
بحث روايتى
(روايـــاتــى دربـاره مـخـاصـمـه ملا اعلى ، استكبار ابليس و اباء او از سجده بر آدم ،واوصاف متكلفين )
قـمـى در تـفـسـيـرش بـه سـند خود از اسماعيل جعفى ، از امام باقر (عليه السلام ) حديثىدربـاره مـعـراج از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )نقل كرده كه در آن آمده : خداى تعالى فرمود: اى محمد! گفتم لبيك پروردگار من . فرمود:هـيـچ ميدانى ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه مى كردند؟ عرضه داشتم : منزهى تو اى خدا، منهـيـچ چـيـز زائد بـر آنـچـه تـو يـادم دادهـاى نـمـى دانـم . آنـگـاهرسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: پس خداى سبحان دست خود را - يعنىدسـت قـدرت خـود را - بـين دو سينه ام نهاد. و من برودت و خنكى آن را در بين دو شانه اماحساس كردم . آنگاه فرمود: از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد، جوابشرا دانـا بـودم ، پـس مـجـددا از مـن پـرسـيـد: اى محمد ملاء اعلى در چه چيز مخاصمه كردند؟عـرضـه داشـتـم : در سه چيز: اول در آنچه كه كفاره گناهان مى شود، دوم در آنچه درجاتآدمى را بالا مى برد، سوم در آنچه حسنات شمرده مى شود... .
و در مـجـمـع البـيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايتكرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود: هيچ مى دانى كه ملاء اعلى در چه چيز مخاصمهكـردنـد؟ عـرضـه داشـتم : نه ، فرمود: مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود. اما كفاراتسه چيز است : يكى وضوى كامل گرفتن در شبهاى سرد، دوم قدمها را يكى پس از ديگرىبـرداشـتـن بـه سـوى جـمـاعتها، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدى بعد از هر نماز. و امادرجات ، آن نيز سه چيز است : اول به صداى بلند و واضح سلام كردن ، دوم اطعام طعام ،و سوم نماز خواندن در تاريكى شب كه همه در خوابند.
مـؤ لف : ايـن روايـت را صـدوق هـم در خـصـال ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) نـقل كرده ولى آنچه در اينجا تفسير كفاراتقرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجاتقرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده .
و در الدر المـنـثـور هـم حـديـث مـجـمـع البيان را به طرق بسيارى از عده اى از صحابه ازرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلافمختصرى هست .
بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نمى كند، و هيچ دليلى نداريمكـه دلالت كـنـد بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اينروايات غير از مخاصمه اى باشد كه آيه شريفه از آن خبر مى دهد.
و در نـهـج البـلاغـه آمـده كـه امـام امـيـر المؤ منين فرمود: حمد آن خدايى را سزد كه عزت وكـبرياء جامه اوست ، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد، و نه به مخلوقاتش و نيز آندو را قـرقـگـاه خـويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد. و آن دو را از بين ساير اوصافبـراى جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براى هر كسى كه بخواهد خود را در آن دو شريكخدا كند قرار داد.
آنـگـاه بـا هـمـيـن عـزت و كـبرياى خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يكمـتواضع و كدام يك مستكبرند؟ لذا با اينكه او عالم بسويداى دلها و نهانهاى غيبهاست ، معذلك فـرمـود: مـن بـشـرى از گـل خـواهـم آفـريـد پـس هـمـيـن كـه خـلقـتـش را بـهكـمـال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم ، همه برايش به سجده بيفتيد، پس ملائكههمه و همه به سجده افتادند، مگر ابليس كه غيرتش ‍ مانع شد و به خلقت خود كه از آتشبود بر او افتخار نمود، و به اصل و ريشه اش بر او تعصب كرد.
حـال بـبـينيد كه خداى متعال اين دشمن خود را كه پيشواى متعصبين و سلف مستكبرين است ، وهـمـيـن ابـليـس را كه اساس عصبيت را پى ريزى كرد، و با خدا در رداى جبروتيش هماوردىنـمـود، و در لبـاس تـعـززش هـمـاهـنـگـى كـرده ، زىتـذلل و جـامـه عبوديت را كنار گذاشت ، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد، و بهجـرم بـلنـد پـروازى اش بـى مـقـدار سـاخـت ، او را در دنـيـا طـرد كـرد و در آخـرت هم آتشافروخته نصيبش ساخت ... .
و در كـتـاب عـيـون بـه سـنـد خـود از مـحمد بن عبيده روايت آورده كه گفت : از حضرت رضا(عـليـه السـلام ) معناى آيه (ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدى ) را كه خطاب به ابليساست پرسيدم . فرمود: منظور از كلمه يدى قدرت و قوت است .
مـؤ لف : نـظـير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم ، از امامصادق (عليه السلام ) نقل كرده .
و در ايـن قـصـه روايـات ديـگـرى نـيـز هـسـت كـه مـا آنـهـا را درذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آورده ايم ، بدانجا مراجعه شود.
و از كـتـاب جـوامـع الجـامـع از رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت شده ، كهفـرمـود: بـراى مـتـكـلف (كـسـى كـه چـيـزى را بـراى خـودقـائل اسـت كه اهل آن نيست )، سه علامت است : اول آنكه با مافوق خود درمى افتد، دوم اينكهبه كارهايى اقدام مى كند و آرزوهايى در سر مى پروراند كه هرگز به آنها نمى رسد،و سوم اينكه چيزهايى مى گويد كه علمى بدان ندارد.
مـؤ لف : نـظـيـر ايـن روايـت را مـرحـوم صـدوق در كـتـابخـصـال از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از لقـمـاننـقـل كـرده كـه در ضـمـن وصـيـتـهـايـش بـه فـرزنـدش فـرمـوده اسـت . و نـيـز از طـرقاهـل سـنـت نـظـيـر آن نـقـل شـده . و در بعضى از اين روايات به جاى (ينازع من فوقه بامافوق خود درمى افتد) عبارت (ينازل من فوقه با مافوق خود هماوردى مى كند) آمده .
سوره زمر در مكه نازلشده و هفتاد و پنج آيه دارد (75)
سوره زمر آيات 10 - 1


بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحيم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم (1) انا انزلنا اليكالكـتـاب بـالحق فاعبد اللّه مخلصا له الدين (2) الا لله الدين الخالص و الّذين اتخذوا مندونـه اوليـاء ما نعبدهم الا ليقرّبونا الى اللّه زلفى ان اللّه يحكم بينهم فى ما هم فيهيـخـتـلفـون ان اللّه لا يـهـدى مـن هـو كذب كفار (3) لو اراد اللّه ان يتخذ ولدا لاصطفى ممايـخـلق مـا يـشـاء سبحانه هو اللّه الواحد القهار (4) خلق السموت و الاءرض بالحق يكوراليـل عـلى النـّهـار و يـكـور النـّهـار عـلى اليـل و سـخـر الشـمـس و القـمـركـل يـجـرى لاءجـل مـسـمـى الا هـو العـزيـز الغـفـار (5) خـلقـكـم مـن نـفـس واحـدة ثـمجـعـل مـنـهـا زوجـها و انزل لكم من الانعم ثمنية ازواج يخلقكم فى بطون امهتكم خلقا من بعدخلق فى ظلمت ثلث ذلكم اللّه ربكم له الملك لا اله الا هو فانى تصرفون (6) ان تكفروافـان اللّه غـنـى عـنكم و لا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم و لا تزر وازرةوزر اخرى ثم الى ربكم مرجعكم فينبئكم بما كنتم تعملون انه عليم بذات الصدور (7) واذا مـس الانـسـان ضـرّ دعـا ربـه منيبا اليه ثم اذا خوله نعمة منه نسى ما كان يدعوا اليه منقبل و جعل لله اندادا ليضل عن سبيله قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار (8) امن هوقـانـت انـاء اللّيـل سـاجـدا و قـائمـا يـحـذر الاخـرة و يـرجـوا رحـمـة ربـهقـل هـل يـسـتـوى الّذيـن يـعـلمـون و الّذيـن لا يـعـلمـون انـمـا يـتـذكـر اولوا الالبـاب (9)قـل يـعـبـاد الّذيـن امـنـوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنة و ارض اللّه واسعةانمايوفّى الصّابرين اجرهم بغير حساب (10)



ترجمه آيات
بـه نـام خـداونـد بـخـشـنـده مـهـربـان . ايـن كـتـابـى اسـت كه از ناحيه خداى عزيز و حكيمنازل شده (1).
مـا كـتـاب را بـه حـق بـر تو نازل كرديم پس خدا را عبادت كن در حالى كه دين را خالصبراى او بدانى (2).
آگـاه بـاش كـه ديـن خـالص تنها براى خداست و كسانى هم كه به جاى خدا اوليايى مىگـيـرنـد مـنـطـقشان اين است كه ما آنها را بدين منظور مى پرستيم كه قدمى به سوى خدانـزديكمان كنند به درستى كه خدا در بين آنان در خصوص آنچه مورد اختلافشان است حكممى كند. به درستى خدا كسى را كه دروغگو و كفران پيشه است هدايت نمى كند (3).
اگر خدا بخواهد فرزند بگيرد از بين آنچه خلق كرده هر چه را بخواهد انتخاب مى كند امااو منزه است . او خداى واحد قهار است (4).
آسـمـانـهـا و زمـيـن را بـه حـق آفـريـد و داخـل مـى كـنـد شـب را بـر روز وداخل مى كند روز را بر شب و آفتاب و ماه را آن چنان مسخر كرده كه هر يك براى مدتى معيندر جريانند. آگاه باش كه او عزيز و آمرزنده است (5).
شـمـا را از يـك انـسـان آفريد و آنگاه همسر آن انسان را هم از جنس خود او قرار داد و براىشـمـا از چـارپـايـان هـشـت جـفـت نـازل كـرد شـمـا و چـارپـايان را در شكم مادران نسلا بعدنـسـل مـى آفـريـنـد آن هم در ظلمتهاى سه گانه ، اين خداست پروردگار شما كه ملك از آناوست . جز او هيچ معبودى نيست پس ديگر به كجا منحرف مى شويد (6).
اگـر كفر بورزيد خدا بى نياز از شماست و او كفر را براى بندگان خود نمى پسندد. واگر شكر بگزاريد همان را برايتان مى پسندد و هيچ گناهكارى وزر گناه ديگرى را بهدوش نمى كشد و در آخر به سوى پروردگارتان بازگشتتان است و او شما را به آنچهمى كرده ايد خبر مى دهد كه او داناى به اسرار سينه هاست (7).
و چون ناملايمى به انسان برسد پروردگار خود را همى خواند در حالى كه به سوى اوبـرگـشـتـه بـاشـد و چـون نـعـمـتـى از خـود به وى دهد باز همان دعا و زارى قبلى خود رافـرامـوش مـى كند و براى خدا شركائى مى گيرد تا مردم را از راه خدا گمراه كند. به اوبـگـو سـرگـرم كـفـر خـود بـاش و بـه ايـن بـهـره انـدك دلخـوش بـاش كـه تـو ازاهل آتشى (8).
آيـا كـسـى كـه در اوقـات شـب در حـال سـجـده و ايـسـتـاده بـه عـبـادتمـشـغـول اسـت و از آخـرت مـى تـرسـد و امـيـدوار رحـمت پروردگار خويش ‍ است مانند از خدابـيخبران است ؟ بگو آيا آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند يكسانند؟ هرگز ولى تنهاكسانى متذكر مى شوند كه داراى خرد باشند (9).
بـگـو اى بـنـدگـان مـن كه ايمان آورده و از پروردگارتان مى ترسيد آنهايى كه در ايندنـيـا نـيـكـى مـى كـنـنـد پاداشى نيك دارند و زمين خدا هم گشاده است كسانى كه خويشتندارباشند اجرشان را بدون حساب و به طور كامل درخواهند يافت (10).
بيان آيات
محتواى كلى سوره مباركه زمر و زمينه نزول آن
از خـلال آيـات ايـن سـوره بـرمـى آيـد كـه مـشـركـيـن مـعـاصـررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آن جناب درخواست كرده اند كه از دعوتش بهسـوى تـوحـيـد و از تـعـرض به خدايان ايشان صرف نظر كند، و گر نه نفرين خدايانگريبانش را خواهد گرفت . در پاسخ آنان اين سوره كه به وجهى قرين سوره (ص )اسـت ، نـازل شـده و بـه آن جـنـاب تاءكيد كرده كه دين خود را خالص براى خداى سبحانكـنـد، و اعتنايى به خدايان مشركين نكند، و علاوه بر آن به مشركين اعلام نمايد كه ماءموربـه تـوحـيـد و اخـلاص ديـن اسـت ، تـوحـيـد و اخـلاصـى كـه آيـات و ادله وحـى وعـقـل هـمـه بـر آن تـواتـر دارنـد. و لذا مـى بـيـنـيـم خـداى سـبـحـان درخـلال سـوره چـنـد نوبت كلام را متوجه اين مساءله مى سازد، مثلا در آغاز سوره مى فرمايد:(فـاعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن ) و بـاز در آيـه بـعـدى مى فرمايد: (الا لله الدينالخـالص ) سـپـس در وسـط سـوره دوبـاره بـه ايـن مساءله بر مى گردد و مى فرمايد:(قـل انـى امـرت ان اعـبـد اللّه مـخـلصـا له الديـن ) و بـاز در آيـه 14 مـى فـرمـايـد:(قـل اللّه اعـبـد مـخلصا له دينى ) و در آيه 15 مى فرمايد: (فاعبدوا ما شئتم من دونه).
آنـگـاه در آيـه 30 اعلام مى دارد كه : (انك ميت و انهم ميتون ...) و در آيه 36 مى پرسد:(اليس اللّه بكاف عبده و يخوفونك بالّذين من دونه ) و در آيه 39 تهديد مى كند بهايـنـكـه : (قـل يـا قـوم اعـمـلوا عـلى مـكـانـتـكـم انـى عـامـل ) و در آيـه 64 مـى فـرمـايـد:(قـل افـغـير اللّه تامرونى اعبد ايها الجاهلون ) و همچنين اشارات ديگرى كه همه دلالتبر اين دارد كه مشركين از آن جناب خواسته بودند دست از دعوت به توحيد بردارد.
آنگاه به استدلال بر يكتايى خدا در ربوبيت و الوهيت پرداخته ، هم از طريق وحى و هم ازطريق برهان عقلى ، و هم از راه مقايسه بين مؤ منين و مشركين ، آن را اثبات مى كند.
و مقايسه مزبور مقايسه اى لطيف است . چند نوبت مؤ منين را به بهترين اوصاف ستوده ، وبـه پاداشهايى كه به زودى در آخرت دارند بشارت مى دهد. و هر جا سخن از مشركين بهمـيـان آورده - عـلاوه بـر وبـال اعـمالشان ، كه در دنيا گريبانشان را مى گيرد، وبالىنظير آن وبالها كه به ساير امتهاى گذشته به كيفر تكذيب آيات خدا رسيد، و آن عبارتبـود از خـوارى در دنـيـا كـه البـتـه عـذاب آخـرتقابل مقايسه با آن نيست - ايشان را به خسران و عذاب آخرت بشارت مى دهد.
و بـه هـمـيـن مـنـظور در اين سوره - و مخصوصا در آخرش - روز قيامت را به روشنتريناوصافش وصف كرده ، و در همين جا سوره را خاتمه داده است .
و ايـن سـوره بـه شهادت سياق آياتش در مكه نازل شده ، و چنين به نظر مى رسد كه يكدفـعـه نـازل شـده بـاشـد، چـون آيـات آن بـسـيـار بـه هـم مـربـوط ومتصل است .
و اين ده آيه كه ما از اول آن آورديم ، هم از طريق وحى دعوت مى كند. و هم از طريق حجتهاىعقلى ، و نخست روى سخن را متوجه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى كند.


تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم



كـلمـه (تـنـزيـل الكـتـاب ) خـبـر اسـت بـراى مـبـتـدايـى كـه حـذف شـده . و كـلمـه(تـنـزيـل ) مـصدر به معناى مفعول است ، در نتيجه اضافه اين مصدر به كلمه (كتاب) اضـافـه صـفـت بـه مـوصـوف خـودش اسـت . و كـلمـه (مـن اللّه ) مـتـعـلق بـهتـنـزيـل اسـت . در نـتـيـجـه مـعـنـاى آيـه چـنـيـن مـى شـود: ايـن كـتـابـى اسـتنازل شده از طرف خداى عزيز حكيم .
ولى بـعـضـى از مفسرين كلمه (تنزيل الكتاب ) را مبتدا و كلمه (من اللّه ) را خبر آنگرفته اند. و بعيد نيست وجه اول به ذهن نزديك تر باشد.
اشاره به معناى انزال و تنزيل قرآن كريم


انا انزلنا اليك الكتاب بالحق فاعبد اللّه مخلصا له الدين



در ايـن آيـه بـر خـلاف آيـه قـبـلى تـعـبـيـر بـه انـزال كـرده ، نـهتنزيل ؛ براى اينكه در اين آيه منظور بيان اين نكته است كه بفهماند قرآن كريم به حقنـازل شـده ، و در چـنـيـن مـقـامـى مـنـاسـب آن اسـت كـه تـعـبـيـر بـهانـزال كـنـد كـه به معناى نازل شدن مجموع قرآن است ؛ بخلاف مقام در آيه قبلى كه چونچـنـيـن مـقـامـى نـبـود، تـعـبـيـر بـه تـنـزيـل كـرد كـه بـه مـعـنـاىنازل شدن تدريجى است .
و (بـاء) در كلمه (بالحق ) براى ملابست است ، كه معنايش چنين مى شود: ما قرآن رابه سوى تو نازل كرديم در حالى كه متلبس ‍ به جامه حق بود، پس در هر جاى از آن كهامـر به عبادت و پرستش خداى يگانه شده است ، حق است . و چون حرف باء اين معنا را بهآيه مى دهد جمله (فاعبد اللّه مخلصا له الدين ) را با حرف (فاء) متفرع بر آن كرد.و فـهـمـانـيـده حـالا كـه مـعـلوم شـد قـرآن مـتـلبـس ‍ بـه لبـاس حـقنـازل شـده ، پـس خـداى يـگـانـه را عـبـادت كن ، در حالى كه دين را براى او خالص كردهباشى ، براى اينكه در اين قرآن مكرر آمده كه بايد خداى يگانه را بپرستى .
و مـراد از كـلمـه (ديـن ) - بـه طورى كه از سياق برمى آيد - عبادت است . و ممكن همهـست سنت حيات از آن اراده شود؛ يعنى طريقهاى كه در زندگى اجتماعى انسانى پيموده مىشود. و مراد از (عبادت ) همان اعمالى است كه خضوع قلبى و پرستش درونى را مجسم وملموس مى كند، و آن عبارت از همان طريقه اى است كه خود خداى سبحان آن را تشريع كردهو مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : حـال كـه قـرآن بـه حـقنازل شده پس عبوديت قلبى خود را براى خدا در تمامى شؤ ون زندگيت با پيروى كردناز آنـچه براى تو تشريع كرده اظهار كن در حالى كه دين خود را براى او خالص سازى، و غير از آنچه خدا براى تو تشريع كرده پيروى مكن .
معناى اينكه دين خالص براى خداست


الا لله الدين الخالص



در ايـن جمله آنچه را در كلمه (بالحق ) سر بسته فرموده بود، علنى و روشن بيان مىكـنـد، و آنـچه را در جمله (فاعبد اللّه مخلصا له الدين ) به طور خاص بيان كرده بودتعميم مى دهد، مى فرمايد: (آنچه به تو وحى كرديم كه دين را براى خدا خالص كنى ،مـخـصـوص ‍ بـه شـخـص تـو نـيـسـت ، بـلكـه ايـن وظيفه اى است بر هر كس كه اين ندا رابـشـنـود) و بـه خـاطـر ايـنـكـه جـمـله مـورد بـحـث نـدايـىمـستقل بود، لذا اسم جلاله (اللّه ) را به كار برد، و با آوردن ضمير نفرمود: (الا لهالدين الخالص ) با اينكه مقتضاى ظاهر كلام همين بود كه ضمير بياورد.
و مـعـناى خالص بودن دين براى خدا اين است كه : خدا عبادت آن كسى را كه فقط براى اوعـبـادت نـمى كند نمى پذيرد، حال چه اينكه هم خدا را بپرستد و هم غير خدا را و چه اينكهاصلا غير خدا را بپرستد.
بـيـان مـبـنـاى اعـتـقادى بت پرستان درباره عبادت ارباب و آلهه و مقصود از اينكه آنانغيرخدا را اولياء اتخاذ كرده اند


و الّذين اتخذوا من دونه اولياء ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ...



در سـابـق گـفـتيم كه مسلك وثنيت معتقد است كه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ادراكانسانها محيط بر او شود، نه عقلش ‍ مى تواند او را درك كند و نه وهم و حسش . پس او منزهاز آن است كه ما، روى عبادت را متوجه او كنيم .
ناگزير واجب مى شود كه از راه تقرب به مقربين او به سوى او تقرب جوييم و مقربيندرگاه او همان كسانى اند كه خداى تعالى تدبير شؤ ون مختلف عالم را به آنان واگذاركرده . ما بايد آنان را ارباب خود بگيريم ، نه خداى تعالى را. سپس همانها را معبود خودبدانيم و به سويشان تقرب بجوييم تا آنها به درگاه خدا ما را شفاعت كنند، و ما را بهدرگـاه او نـزديـك سـازند. و اين آلهه و ارباب عبارتند از ملائكه و جن و قديسين از بشر،اينها ارباب و آلهه حقيقى ما هستند.
و اما اين بتها كه در بتكده ها و معابد نصب مى كنند، تمثالهايى از آن ارباب و آلهه هستند،نـه ايـنـكـه راسـتى خود اين بتها خدا باشند. چيزى كه هست عوام آنها بسا مى شود كه بينبـتـهـا و اربـاب آنها فرق نگذاشتنه ، خود بتها را هم مى پرستند همان طور كه ارباب وآلهـه را مـى پـرستند. عرب جاهليت هم اين طور بودند. و همچنين عوامهاى صابئين . بسا مىشـود كـه فـرقـى بـيـن بـتـهـاى كـواكـب و كـواكـب كـه آنـهـا نـيـز بـتـهـاى ارواحمـوكـل بـر آنـهـا هـسـتـنـد، و بـين ارواح كه ارباب و آلهه حقيقى نزد خواص صابئين هستند،فرقى نمى گذارند.
بـه هـر حـال پـس اربـاب و آلهه معبود در نزد وثنيت هستند، و اين ارباب موجوداتى ممكن ومـخـلوقـنـد، چـيـزى كـه هـسـت خـداونـد ايـن مـخلوقات را از آنجا كه مقرب درگاه خود مى داندمـوكـل بر تدبير عالم كرده و هر يك را بر حسب مقام و منزلتى كه دارد ماءموريتى داده . وامـا خـود خـداى سـبـحـان بـه غـيـر از خـلق كردن و پديد آوردن كار ديگرى ندارد، و او ربارباب و اله آلهه است .
حـال كـه ايـن مـعـانـى را متوجه شدى مى توانى بفهمى كه منظور از آيه مورد بحث كه مىفرمايد: (و الّذين اتخذوا من دونه اولياء) چيست ؟ منظور همين وثنيت است كه قائلند غيراز خـدا اربـابى دگر هستند، كه امور عالم را تدبير مى كنند، و ربوبيت و تدبير منسوببه ايشان است ، نه منسوب به خداى تعالى .
پـس در نـظـر وثـنـيـت ايـن ارباب مدبر امور هستند، نتيجه اش هم اين است كه پس بايد درمـقابل همين ارباب خاضع شد و آنها را عبادت كرد تا ما را از منافعى برخوردار و بلاها وضررها را دفع كنند. و حتى بايد از اينها تشكر كرد؛ چون كارها همه به دست آنان است ،نه به دست خدا.
پـس مـعـلوم شـد كه مراد از (اتخاذ اولياء) اين است كه مشركين به غير از خدا اربابىمـى گـيـرنـد، و خلاصه مى خواهيم بگوييم ولايت و ربوبيت قريب المعنى هستند؛ چون رببه معناى مالك مدبر است و ولى به معناى مالك تدبير و يا متصدى تدبير است .
و به همين جهت دنبال كلمه (اوليا) مساءله عبادت را ذكر كرده و فرموده : (ما نعبدهم الاليـقـربونا). بنابراين ، كلمه (الّذين ) در جمله (و الّذين اتخذوا من دونه اولياء)مـبـتدا و خبر آن جمله (ان اللّه يحكم ...) مى باشد. و مراد از (الّذين ) مشركين است كهقـائل بـه ربـوبـيـت شـركـا و الوهـيـت آنـهـا هـسـتـنـد، و بـراى خـدا ربـوبـيـت و الوهـيـتـىقائل نيستند، مگر عوام آنها، كه معتقدند خدا هم با ارباب در معبوديت شريك است .
و جـمـله (مـا نـعـبـدهـم الا ليقربونا الى اللّه زلفى ) تفسيرى است براى معناى اتخاذاوليـا بـه جـاى خـدا. و ايـن جـمـله حـكـايـت كـلام مـشـركـيـن اسـت و يـا بـه تـقـديـرقول است كه در اين صورت تقدير آن (يقولون ما نعبدهم ...) است ، يعنى مى گويند ماشركاء را نمى پرستيم مگر بدين جهت كه آنها ما را قدمى به سوى خدا نزديك كنند.
پـس مـشـركـين از خدا به سوى غير خدا عدول كرده اند و اگر مشركشان مى ناميم از اين جهتاسـت كـه مـشـركـيـن بـراى خـدا شـريـك قائل شده اند، يعنى غير خدا را ارباب و آلهه عالمخـوانـده انـد، و خـدا را رب و اله آن اربـاب و آلهـه ناميده اند. و اما شركت در خلقت و ايجاد،مطلبى است كه احدى از مشركين و موحدين قائل بدان نيست .
و در جمله (ان اللّه يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون ) بعضى گفته اند: ضمير جمعدر آن به مشركين و اولياى آنان ، يعنى همان خدايان برمى گردد و معنايش اين است كه خدابين مشركين و بين اولياى ايشان ، در آنچه اختلاف دارند حكم مى كند.
و بـعـضـى ديـگر گفته اند: ضمير مزبور در هر دو جا به مشركين و دشمنان آنان ، يعنىاهل اخلاص در دين كه از سياق فهميده مى شود برمى گردد، و معناى آن اين است كه : خداىتعالى بين مشركين و متدينين حكم خواهد كرد.
و كـلمه كفار در جمله (ان اللّه لا يهدى من هو كاذب كفار) به معناى كسى كه نعمتهاى خدارا بسيار كفران مى كند و يا به معناى اين است كه بسيار حق را مى پوشاند. و در اين جملهاشـعـار بـلكه دلالتى است بر اينكه آن حكمى كه خدا در روز قيامت بين مشركين و مخلصينمـى كـنـد عـليـه مـشركين است ، نه به نفع ايشان . و مى رساند كه مشركين به سوى آتشخواهند رفت . و مراد از هدايت در اينجا رساندن به حسن عاقبت است ، نه راهنمايى (چون خداىتعالى (هدايت ) به معناى راهنمايى را از هيچ كس دريغ نمى فرمايد).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation