بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در كافى به سند خود از جراح مدائنى از امام صادق (عليه السلام ) آورده كه فرمود:روزه تنها خوددارى از خوردن و آشاميدن نيست ، آنگاه فرمود: مريم گفت انى نذرت للرحمنصوما) و مقصودش از روزه ، روزه سكوت بود، و در نسخه ديگر حديث فرمود: مقصودشاز روزه ، سكوت بود، پس شما نيز هر وقت روزه مى گيريد مواظب زبان خود باشد و چشمخويش بر بنديد و نزاع مكنيد و به يكديگر حسد مورزيد....
و در كتاب سعد السعود ابن طاووس از كتاب عبد الرحمان بن محمد ازدىنقل كرده كه گفت : سماك بن حرب از مغيره بن شعبه برايم حديث كرد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
مرا به نجران فرستاد تا دعوتشان كنم ، به من ايرادى گرفتند كه از جواب آن عاجزماندم ، و آن اين بود كه قرآن شما مريم را خواهر هارون خوانده ، و گفته (يا اخت هرون) با اينكه ميان مريم تا هارون سالهاى بسيار فاصله است ، من نزدرسول خدا آمدم و جريان را نقل كردم ، فرمود: چرا به ايشان جواب ندادى كه در ايشانرسم بود افراد را به نام انبياء و صالحان از پدران خود مى خواندند.
مؤ لف : در تفسير الدر المنثور اين حديث را مفصلانقل كرده ، و در مجمع البيان به طور مختصر آورده ، و هر دو از مغيره بن شعبه ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آورده اند، و خلاصه معناى آن اين است كه مراد ازهارون در جمله (يااخت هرون ) مردى است كه اسمش همنام هارون پيغمبر برادر موسى(عليه السلام ) بوده ، و هيچ دلالت ندارد بر اينكه مرد نامبرده آنطور كه بعضىپنداشته اند از صالحان بوده باشد.
و در كافى و معانى الاخبار از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه در معناى كلمه(مبارك ) در آيه (و جعلنى مباركا اين ما كنت ) فرموده اند: يعنى سودمند.
مؤ لف : اين روايت در الدر المنثور از صاحبان كتب حديث از ابو هريره ازرسول خدا به اين عبارت نقل شده كه رسول خدا در معناى كلام عيسى كه گفت (و جعلنىمباركا اين ما كنت ) فرمود: يعنى به هر سو كه متوجه شوم براى مردم سودمند و پرفايده باشم .
و در الدر المنثور است كه ابن عدى و ابن عساكر، از ابن مسعود ازرسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده كه در معناى جمله (و جعلنى مباركا اينما كنت ) فرموده يعنى مرا معلم و ادب آموز كرده است .
و در كافى به سند خود از بريد كناسى روايت كرده كه گفت : من از ابو جعفر (عليهالسلام ) پرسيدم : آيا عيسى بن مريم در آن هنگامى كه در گهواره با مردم سخن گفت حجتخدا بر مردم زمان خود بود؟ فرمود: آن روز نبى و حجت خدا بود، ولى هنوزمرسل نبود، مگر كلام خود او را نشنيده اى كه مى گويد (من بنده خدايم به من كتاب داده ونبيم كرده و مباركم گردانده هر جا كه باشم ، و به نماز و زكات سفارشم فرموده مادامىكه زنده باشم ).
عرض كردم : بنابراين در همان كودكى و در آنحال حجت خدا بر زكريا نيز بوده است ؟ فرمود عيسى در آنحال آيت خدا و رحمتى از او بر مريم بود، آنگاه كه سخن گفت و از مريم دفاع كرد، و نسبتبه هر كس هم كه كلام او را مى شنيد نبى و حجت بود، البته تا سخن مى گفت حجت بود، وبعد از سكوت او تا مدت دو سال كه زبان باز كرد زكريا حجت بر مردم بود.
بعد از درگذشت زكريا فرزندش يحيى كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حالى كه اونيز كودكى صغير بود، مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد (يا يحيى خذ الكتاببقوه و آتيناه الحكم صبيا)؟ و بعد از آنكه به هفت سالگى رسيد به نبوت و رسالتسخن گفت ، چون در آن هنگام خداوند بر وى وحى فرستاد، و بنابراين عيسى (عليهالسلام ) حتى بر يحيى هم حجت بود، و در حقيقت بر همه مردم حجت بود.
اى ابا خالد از آغاز خلقت كه خدا آدم (عليه السلام ) را آفريد و در زمين جاى داد، زمين حتىيك روز هم از حجت خدا بر مردم خالى نبود....
و نيز به سند خود از صفوان بن يحيى روايت مى كند كه گفت : به حضرت رضا (عليهالسلام ) عرض كردم : قبل از آنكه خداوند فرزندت حضرت ابا جعفر را به تو ارزانىبدارد، از تو از جانشينت مى پرسيديم ، مى فرمودى خداوند به من غلامى خواهد بخشيداينك خداوند او را به تو ارزانى نمود و چشم ما را روشن ساخت ،حال مى پرسيم - خدا نياورد آن روز را - اگر خبرى شد بعد از شما به چه كسىرجوع كنيم ؟ حضرت به فرزند خود ابو جعفر (عليه السلام ) كه پيش رويش ايستادهبود اشاره فرمود. عرض كردم فدايت شوم ايشان كودكى سه ساله اند؟ فرمود: كودكىاو ضررى به او نمى زند ، عيسى در سه سالگى به حجيت قيام نمود.
مؤ لف : قريب به اين معنا، روايات ديگرى نيز هست .
و در همان كتاب به سند خود از معاويه بن وهب روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسلام ) از بهترين وسيله براى تقرب به خدا و محبوب ترين آن ها نزد خدا پرسشنمودم ، فرمود هيچ چيزى سراغ ندارم كه بعد از معرفت بهتر از اين نماز باشد، مگر نمىبينى كه عبد صالح ، عيسى بن مريم مى گويد (و اوصانى بالصلوه والزكوه ما دمتحيا)؟
و در عيون الاخبار به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثىفرمود:
و يكى از آنها عاق والدين شدن است چون خداى تعالى عاق را در حكايت كلام عيسى جبارشقى ناميده و فرموده : (و برا بوالدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا).
مؤ لف : ظاهر روايت اين است كه امام (عليه السلام ) (جمله و لم يجعلنى جبارا شقيا) راعطف تفسيرى جمله (و برا بوالدتى ) دانسته است .
و در مجمع آمده كه مسلم در صحيح به سند خود از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: چوناهل بهشت وارد بهشت و اهل دوزخ وارد آتش مى شوند كسى صدا مى زند اىاهل بهشت توجه كنيد، و نيز صدا مى زند اى اهل آتش توجه كنيد، و هر دو فريق متوجه ومشرف به صاحب صدا مى شوند، آنگاه مرگ را به صورت گوسفندى سياه و سفيد مىآورند، او صدا مى زند آيا مرگ را مى شناسيد؟ مى گويند: اين است ، اين است ، و همه او رامى شناسند، پس آن شخص آن گوسفند را سر مى برد و ذبح مى كند، و بهاهل بهشت مى گويد كه ديگر مرگى نداريد و جاودانه در بهشت خواهيد بود، و بهاهل آتش ‍ مى گويد ديگر مرگى نداريد و در آتش جاودانى خواهيد بود، اين است كه خداىتعالى مى فرمايد (و انذرهم يوم الحسره ....)
آنگاه مى گويد: اين روايت را اصحاب ما از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده اند، آنگاه در آخر حديث آمده كه اهل بهشت آنقدرخوشحال مى شوند كه اگر در آن روز مرگى براى كسى بود قطعا از خوشحالى مىمردند، و اهل آتش دچار حسرتى مى شوند كه اگر آن روز مرگى ممكن بود قطعا مى مردند.
مؤ لف : اين معنا را غير از مسلم ساير صاحبان جامع ، ازقبيل بخارى ، و ترمذى و نسائى و طبرى و غير ايشان نيز از ابو سعيد خدرى و ابوهريره و ابن مسعود و ابن عباس نقل كرده اند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (انا نحن نرث الارض و من عليها) فرموده : هر چيزى را كهخداوند خلق كرده روز قيامت آن را به ارث مى برد.
مؤ لف : اين همان معناى دومى است كه در تفسير آيه مذكور آورديم .
سوره مريم ، آيات 41 -50


و اذكر فى الكتاب ابرهيم انه كان صديقا نبيا(41) اذقال لابيه يا ابت لم تعبد مالا يسمع ولا يبصر ولا يغنى عنك شيا(42) يا ابت انى قدجاءنى من العلم ما لم يانك فاتبعنى اهدك صراطا سويا(43) يا ابت لا تعبد الشيطان انالشيطان كان للرحمن عصيا(44) ياابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكونللشيطان وليا(45) قال اراغب انت عن آلهتى يابراهيم لئن لم تنته لا رجمنك واهجرنىمليا(46) قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا(47) و اعتزلكم و ما تدعونمن دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا(48) فلما اعتزلهم و ما يعبدون مندون اللّه وهبنا له اسحق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا(49) و وهبنا لهم من رحمتنا و جعلنا لهملسان صدق عليا(50).



ترجمه آيات
در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى بسيار راستگو و پيغمبر خدا بود (41).
آندم كه به پدرش گفت : اى پدر! چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مىبيند و نه تو را از چيزى بى نياز مى كند (42).
اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده مرا پيروى كن تا تو را به راهى راستهدايت كنم (43).
اى پدر! بندگى شيطان مكن كه شيطان عاصى درگاه خداى رحمان است (44).
اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى رحمان عذابى به تو رسد و دوستدار شيطان شوى(45).
گفت : اى ابراهيم مگر از خدايان من روى گردانى ؟ اگر بس نكنى تو را سنگسار مى كنمو آنگاه بايد مدتى دراز از من جدا شوى (46).
ابراهيم گفت : سلام بر تو باد. براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او بهمن مهربان است (47).
و از شما و آنچه سواى خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم شايد درمورد دعاى پروردگارم كم اطلاع نباشم (48).
و همينكه از آنها و بتها كه به جاى خدا مى پرستيدند كناره گرفت اسحاق و يعقوب رابدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم (49).
و از رحمت خويش به آنها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم (50).
بيان آيات
اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم (عليه السلام ) اشاره مى كند و آن عبارت است ازاحتجاجش با پدر درباره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرف ت يقينى كه خدايش دادهبود، و نيز داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان ، و اينكه خداوند به اواسحاق و يعقوب را داد، و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد، و براى او و اعقاب او يادخيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند.


و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا


.
ظاهرا كلمه (صديق ) مبالغه از صدق باشد، و صديق كسى را گويند كه در صدقمبالغه كند يعنى آنچه را كه انجام مى دهد مى گويد، و آنچه را كه مى گويد انجام مىدهد، و ميان گفتار و كردارش تناقضى نباشد و ابراهيم (عليه السلام ) چنين بود چون درمحيطى كه يك پارچه وثنى و بت پرست بودند دم از توحيد زد، با پدر و معاصرينش درافتاد، و با پادشاه بابل در افتاد، و خدايان دروغين را بشكست ، و بر آنچه مى گفت مقاومتو ايستادگى مى نمود، تا آنجا كه در آتش افكنده شد و در آخر هم همانطور كه به پدرشوعده داده بود از همه كناره گيرى و اعتزال جست ، و خداوند به پاداش اين استقامت اسحاق ويعقوب را به او ارزانى داشت و وعده هاى ديگرى هم كه خدا از موهبت هايش به وى داده بوددرباره اش تنفيذ نمود.
بعضى گفته اند: كلمه (صديق ) مبالغه تصديق است ، و معنايش اين است كه او مردىبود كثير التصديق نسبت به حق ، هم به زبان تصديقش مى كرد و هم بهعمل . و اين معنا هر چند نزديك به همان معنايى است كه گذشت ، و هر چند برگشت هر دوبه يكى است ، ليكن از جهت اينكه از فعل مزيد فيه صيغه مبالغه به ندرت آمده ، معنايىبعيد است .
كلمه (نبى ) بر وزن فعيل و ماخوذ از ماده (نبا) (خبر) است ، و اگر انبياء را انبياءناميده اند بدين جهت است كه ايشان به وسيله وحى خدا از عالم غيب خبردار هستند بعضىگفته اند: كلمه مذكور (ماخوذ) از نبوه به معناى رفعت است ، و انبياء را به خاطر رفعتمقامشان نبى خوانده اند.


اذ قال لابيه يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا


.
كلمه (اذ قال ) ظرف است براى ابراهيم چون مقصود اين آيات يادآورى داستانهاى آنجناب است ، همچنان كه نظير اين تعبير درباره مريم گذشت كه مى فرمود (و اذكر فىالكتاب مريم اذ...) و اما اينكه به قول بعضى ظرف براى صديق و يا براى (نبيا)باشد، احتمالى است كه طبع سليم آن را ناپسند مى داند.
در اين آيات ابراهيم (عليه السلام ) در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطرنشان مى سازد، اول اينكه طريقه و مسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو وباطل است ، دوم اينكه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست ، و بر او لازم استكه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قراردارد.
پس جمله (يا ابت لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر...) انكار توبيخى ابراهيم است نسبتبه بت پرستى پدر، چيزى كه هست در اين جمله به جاى اسم ، تنها اوصاف آن ها را ذكركرده و فرموده چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ و اين بدان منظوربوده كه در ضمن اعتراض ، به دليل آن هم اشاره كرده باشد، و در ضمن بيان مدعى حجتآن را هم آورده باشد، و حاصل آن حجت اين است كه پرستش بتها از دو جهتباطل است ، يكى اينكه پرستش به معناى اظهار خضوع و مجسم نمودن عابد، ذلت خود رابراى معبود است ، و اين صورت نمى گيرد مگر در جايى و در حق معبودى كه ازحال عابد آگاه باشد، و بتها جماداتى هستند صورتگرى شده و فاقد تصور، و نه مىبينند و نه مى شنوند، پس عبادت آنها لغو وباطل و بى اثر است ؛
جمله (ما لا يسمع و لا يبصر) اين معنا را بيان مى كند.
جهت دوم اينكه عبادت و دعا و دست حاجت دراز كردن براى فايده اى است كه عايد عابد و دعاكننده شود، و يا ضررى از او دفع گردد، و اين لا محاله متوقف بر قدرت معبود است ، وبتها قدرتى بر جلب نفع به سوى عابد و دفع ضرر از وى ندارند، پس به هيچ وجهدردى از او دوا نمى كنند، و به اين جهت نيز عبادت آنها لغو وباطل و بى اثر است ، و اين معنا را جمله (و لا يغنى عنك شيئا) عهده دار بيان آن است .
در تفسير سوره انعام گذشت كه آن كسى كه ابراهيم (عليه السلام ) اين خطاب خود رابه وى نموده و گفته (يا ابت ،) پدر واقعى وى نبوده ، بلكه عمو و يا جد مادرى و ياشوهر مادرش بوده كه بعد از درگذشت پدرش با او ازدواج كرده ، خواننده بدانجا مراجعهكند. و معروف از مذهب اهل نحو درباره كلمه (يا ابت ) اين است كه (تا) آن عوض ازياء متكلم است ، و همچنين در كلمه (يا امت ) و اين عوض آوردن تنها در نداء جائز است ، وديگر مثلا گفته نمى شود: (قال ابت پدرم گفت ) و يا (قالت امت - مادرم گفت )،بلكه در اينگونه موارد بايد خود (ياء) را آورد و گفت :(قال ابى و يا امى ).


يا ابت انى قد جاءنى من العلم ما لم يانك فاتبعنى اهدك صراطا سويا


.
بعد از آنكه بطلان بت پرستى و لغويت آن را اثبات نمود، و چون لازمه بطلان آن ايناست كه او ندانسته راه غير هموار را پيموده باشد، لذا به او توجه داد كه من علمى به اينمساله دارم كه تو ندارى ، و تو بايد مرا پيروى كنى تا به راه هموار مستقيم - و آنراهى است كه از بس روشن و واضح است راه پيمايش گمراه نمى گردد - هدايتت كنم ، وبه همين جهت كه او از اين راه غافل بوده كلمه صراط را نكره آورد و گفت (راهى سوى ، ونگفت راه سوى ) گويا به پدر مى گويد چون تو ناگزيرى كه راهى طى كنى پس ازنادانى اين راه غير سوى را سلوك مكن ، بلكه مرا پيروى كن تا تو را به راهى كه سوىاست راهنمائى كنم ، چون من آن راه را بلدم . و تو از آن غافلى .
و اينكه فرمود: (قد جاءنى من العلم علمى به من آمده ) دلالت دارد بر اينكه علم ابراهيمبه راه حق قبل از اين دعوت و احتجاجش ‍ بوده ، و اين خود گفتار سابق ما را كه در داستانابراهيم (عليه السلام ) در سوره انعام گذرانديم ، كه وىقبل از بر خورد با پدر و قومش ‍ و احتجاج با ايشان نيز علم به خدا و مشاهده ملكوتآسمانها و زمين را داشته است ، تاءييد مى كند.
و مراد از هدايت در جمله (اهدك صراطا سويا) هدايت به معناى راه نشان دادن است ،
نه به راه رساندن ، چون شاءن پيامبر اين نيست كه امت خود را به راه برساند، بلكهشاءن او تنها راه نشان دادن است ، و به راه رساندن شاءن امام است كه ابراهيم (عليهالسلام ) در آن روزها به چنين مقامى نرسيده بود، چون در تفسير آيه(قال انى جاعلك للناس اماما) گفتيم كه آيه شريفه صريح در اين است كه رسيدنابراهيم به منصب امامت ، در اواخر عمر و بعد از سالها نبوت بوده است .


يا ابت لا تعبد الشيطان ان الشيطان كان للرحمن عصيا... فتكون للشيطان وليا.


.
وثنى ها معتقد به وجود جن هستند - البته ابليس هم از جن است - و اصنام جن را مىپرستيدند، همانطور كه اصنام ملائكه و مقدمين از بشر را مى پرستيدند ، چيزى كه هستمراد از نهى ، نهى از عبادت به اين معنا نيست ، چون جهتى تصور نمى شود كه تنها ازخصوص پرستش جن نهى فرموده باشد، بلكه مراد از عبادت ، اطاعت است ، همچنانكه درآيه (الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ...) به اين معنا آمده پس نهى ازعبادت شيطان ، نهى از اطاعت او در هر چيزى است كه به آن امر مى كند، و يكى از چيزهايىكه بدان امر مى كند عبادت غير خدا است .
ابراهيم (عليه السلام ) بعد از آنكه پدر را به پيروى خود دعوت كرد تا به سوىصراط سوى رهبريش كند، خواست تا او را درقبول اين دعوت تحريك و تشويق نموده و نسبت به گمراهى كه در آن است متنبه ساخته يكباره از پرستش بتها بازش بدارد لذا اين معنا را خاطر نشان كرد كه بت پرستى نهتنها لغو و بتها فايد نفع و ضررند، بلكه در معرض اين است كه صاحبش را به موردهلاكت وارد، و در تحت ولايت شيطان داخل سازد، كه پر واضح است بعد از قرار گرفتن درتحت ولايت شيطان ديگر اميدى به صلاح و رستگارى و سلامت و سعادت نمى ماند.
براى اينكه عبادت بتها با در نظر داشتن اينكه مستحق عبادت ، خداى سبحان است ، چونرحمانى است كه همه رحمت ها به او منتهى مى گردد، و نيز تقرب به آنها از ناحيه شيطانو تسويلات و اغوائات او است ، و همه مى دانند كه شيطان نافرمان خدا و مصر درنافرمانى او، و مخصوصا در اخصّ حقوق او يعنى عبادت او است ، و با اينحال معلوم است كه در عبادت او و تقرب به او خوف آن است كه رحمت خدا كه همان هدايت بهسوى
سعادت است از آدمى منقطع گشته ، عذاب خذلان بر اونازل گردد، و ديگر خداوند متولى امر او نگشته ، در عوض شيطان مولاى او و او ولىشيطان خواهد شد، و اين همان هلاكت است .
پس معناى دو آيه (و خدا داناتر است ) اين مى شود كه اى پدر! شيطان را در آنچه به تودستور مى دهد، و از آن جمله به عبادت بتها وادار مى كند اطاعت مكن ، چون شيطان خودشنافرمان خدا و مصر در نافرمانى او است ، كه او خود يگانه مصدر همه رحمتها و نعمتهااست ، پس چنين كسى كه مصدر همه نعمتها را نافرمانى مى كند جز به نافرمانى خدا ومحروميت از رحمت او فرمان نمى دهد، و اگر من تو را از اطاعت شيطان نهى مى كنم براى ايناست كه مى ترسم عذاب خذلان خدا تو را بگيرد و رحمتش از تو قطع شود، و سرپرستىجز شيطان برايت باقى نماند، آن وقت تو ولى شيطان شوى و شيطان مولاى تو گردد.
پس از آنچه گذشت اين چند نكته به دست آمد:
اول اينكه : مراد از عبادت ، در جمله (لا تعبد الشيطان )، عبادت اطاعت است ، و كلمه(شيطان ) كه به معناى شرير است نيز دخالت در اين حكم دارد.
دوم اينكه : وجه تبديل اسم (اللّه ) به وصف (رحمان )، در دو جاى آيه اين است كهچون وصف رحمت نيز در هر دو حكم دخالت دارد، زيرا اينكه خدا مصدر همه رحمتها و نعمتهااست بايد باعث آن شود كه ديگر كسى اصرار بر نافرمانى او نكند و آن را قبيح بداندپس صحيح است كه از نافرمانى او نهى شود، و نيز مصدريت او براى هر رحمت باعث مىشود كه آدمى از عذاب او كه ملازم با امساك او از رحمت خويش است بترسد، و از اين كهمشمول نقمت و شقوت گردد بيمناك باشد.
سوم اينكه : مراد از عذاب ، خذلان و يا چيزى به معناى خذلان ، مانند امساك از رحمت و بهخود واگذارى است ، و اينكه بعضى گفته اند: مراد از آن ، عذاب اخروى است ، گفتارى استكه سياق با آن مساعدت ندارد.


قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليا


.
كلمه (رغبت ) به طورى كه در مجمع آمده از كلمات اضداد است ، يعنى اگر با لف ظ(عن ) متعدى شود به معناى نفرت از چيزى است ، و اگر با لفظ (فى ) متعدى شودبه معناى ميل در آن است ، و كلمه (تنته ) از انتهاء و خوددارى از كارى است ، اما خوددارىبعد از آنكه او را از آن عمل نهى كرده باشند، و كلمه (رجم ) به معناى سنگسار كردناست ،
ولى معناى معروف آن كشتن به وسيله سنگباران است ، و كلمه (هجر) به معناى ترك وجدايى است ، و كلمه (ملى ) به معناى روزگارى طولانى است .
در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده ، و آن سنگسار است كه باآن افراد رانده شده را شكنجه كرده ، مى كشند، و آزر، ابراهيم را با اين كلام خود از خودطرد كرده است .


قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا


.
كلمه (حفى ) به طورى كه راغب گفته به معناى نيكوكار لطيف و مهربان است ، و لطيفكسى است كه مراقب حوائج دقيق و باريك محتاجان باشد تا در صدد رفع آن ها بر آيدگفته مى شود (حفا - يحفو - حفى و حفوه ، و احفاءسوال ) به معناى اصرار و التماس در آن است .
ابراهيم (عليه السلام ) در مقابل تهديد پدر و بديش به او سلام كرد، سلامى كه در آناحسان و امنيت باشد، و نيز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلبآمرزش كند و در مقابل تهديد او كه گفت دهرى طولانى از من كناره بگير، گفت : من از شما واين بتها كه مى پرستيد كناره مى گيرم .
اما اينكه سلام كرد، چون سلام داءب و عادت بزرگواران است ، با تقديم آن جهالت پدررا تلافى كرد، او وى را به خاطر حرف حقى كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد،ولى وى او را وعده امنيت و سلامتى و احسان داد، اين همان دستور العملى است كه قرآن كريمدر آيه (و اذا مروا باللغو مروا كراما) و آيه (و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما)بيان كرده است ، و اما اينكه بعضى گفته اند كه : منظورش از سلام ، خداحافظى و تحيتجدايى بوده ، و خواسته است امر پدر را كه گفت : (و اهجرنى ...) اطاعت كند، حرفصحيحى نيست ، زيرا ابراهيم (عليه السلام ) بعد از مدتها كه از اين گفت و شنود گذشتاز قوم خود دورى گزيد.
و اما اينكه گفت : برايت از پروردگارم طلب مغفرت مى كنم با اينكه پدرش مشرك بودهجهتش به طورى كه از ظاهر آيه (يا ابت انى اخاف ان يمسك عذاب من الرحمن فتكونللشيطان وليا) بر مى آيد اين بوده كه ابراهيم در آن لحظه يقين به كفر او و اينكه ازاولياى شيطان است و دلش يك باره مطبوع بر كفر و انكار و عناد حق شده ، نداشته ، چوناگر به اين معانى يقين مى داشت به مثل (انى اخاف ) تعبير نمى كرد پس معلوم مىشود كه آن جناب احتمال مى داده كه پدر جاهلى قاصر و مستضعف باشد كه اگر حق برايش‍ روشن گردد آن را پيروى مى كند، و شمول رحمت الهى بهامثال اينگونه اشخاص امرى ممكن است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده : (الا المستضعفين منالرجال و النساء و الولدان لا يستطيع ون حيله و لا يهتدون سبيلا فاولئك عسى اللّه انيعفو عنهم و كان اللّه عفوا غفورا) و چون ايناحتمال را مى داده خواسته است عواطف او را با اين وعده تحريك كند، و در عينحال آمرزش خدا را هم برايش حتمى نكرد و آن را به صورت اميدوارى وعده داد، بهدليل اينكه گفت : (انه كان بى حفيا پروردگار من همواره به من لطف داشته است ) ونيز در سوره ممتحنه آيه 4، از او نقل شده كه بعد از وعده استغفار اضافه كرده است كه مناز خدا چيزى را براى تو مالك و صاحب اختيار نيستم ، و فرموده : (الاقول ابراهيم لابيه لاستغفرن لك و ما املك لك من اللّه من شى ء).
و مؤ يد اين گفتار، قول خداوند متعال است كه مى فرمايد: (ما كان للنبى و الذين آمنوا انيستغفر واللمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ما تبين لهم انهم اصحاب الجحيم و ماكان استغفار ابراهيم لابيه الا عن موعده وعدها اياه فلما تبين له انه عدو لله تبرء منه انابراهيم لاواه حليم ).
پس تبرّى و بيزاريش بعد از آنكه معلوم شد پدرش از دشمنان خدا است ، خوددليل بر اين است كه قبلا احتمال مى داده كه دشمن خدا نباشد، هرچند كه مى دانسته استمشرك است ، و جمع ميان مشرك بودن و دشمن خدا نبودن در افرادجاهل خالى از عناد تصور دارد.
مؤ يد اين نظريه آيه شريفه (يا ايها الذين آمنوا الا تتخذوا عدوى و عدوكم اولياءتلقون
اليهم بالموده ... لا ينهاكم اللّه عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم مندياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان اللّه يحب المقسطين ....).
و از جمله توجيهاتى كه براى استغفار ابراهيم براى پدر مشركش كرده اند اين است كه :او وعده استغفارش داده بود، و به حكم عقل وفاى به وعده لازم بود، زيراعقل از تجويز، آن ابايى ندارد، و جائز نبودن آن بهدليل نقل است ، و آن روز اين منع نقلى نرسيده بود بعدا وقتى شريعت برايش آمد تحريمشد، و بعد از تحريم از پدر بيزارى جسته است .
ولى اشكال اين توجيه اين است كه با آيات داستان اگر در آن دقت شود تطبيق نمى كند.يكى ديگر اين است كه : معناى استغفار ابراهيم مشروط به توبه پدر و ايمان آوردن اوبوده . اين وجه نيز به طورى كه خود شما خواننده ملاحظه مى كنيد صحيح نيست .
يكى ديگر اينكه : معناى (ساستغفر لك ربى ) اين است كه من به زودى دعا مى كنم كهخدا تو را در دنيا عذاب نكند، و اين نيز مانند وجه قبلى تقييدى است بدون مقيد.
يكى ديگر اينكه : وعده دعا به مسبب است ، كه مستلزم وعده دعاء به سبب است و معناى اين كهگفت به زودى از خدا مسئلت مى نمايم كه تو را بيامرزد اين است كه به زودى از خدامسئلت مى كنم كه تو را موفق به توبه نموده به سوى ايمان هدايتت كند، و در نتيجهتو را بيامرزد، ممكن هم هست طلب مغفرت را كنايه از طلب توفيق توبه و هدايت به ايمانگرفت .
و اين معنا هر چند كه از ساير معانى ديگر معتدلتر است ، وليكن خالى از بعد هم نيست ،براى اينكه گفتيم در كلام بوئى از استعطاف و تحبيب قلبه هست ، و اين با طلب مغفرتمناسب تر است تا طلب توفيق و هدايت ، (هر چند كه اين مناسبتر بودن هممحل حرف است ).
و نظير اين دعا كه براى پدر خود كرد دعايى است كه براى عموم مشركين كرده و گفت (واجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و منعصانى فانك غفور رحيم ).


و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه و ادعوا ربى عسى الا اكون بدعاء ربى شقيا


.
در اين آيه وعده مى دهد به كناره گيرى و دورى از مشركين و از اصنام آنان ، تا با خداىخود خلوت نموده خالص او را بخواند، تا شايد دعايش بى ثمر نشود، و اگر در اين كاراظهار رجاء و اميد كرد براى اين بود كه اينگونه اسباب يعنى دعا و توجه به سوى خداو امثال آن ، اسبابى نيست كه چيزى را بر خدا واجب كند، بلكه اگر خدا درمقابل آن ثوابى بدهد و سعادتى مرحمت كند و يا هر پاداش نيك ديگرى بدهد همه از بابتفضل است ، علاوه بر اين ملاك امور، خاتمه آن است و جز خدا كسى از غيب و از خواتم امورخبر ندارد، پس مرد مؤ من بايد كه هميشه بين خوف و رجاء باشد.


فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون اللّه وهبنا له اسحق و يعقوب ... لسان صدق عليا


.
بعيد نيست اينكه به جاى بردن نام فرزند ديگر خوداسماعيل ، نام نوه خود يعقوب را برد براى اين بوده كه خواسته است به توالى شجرهنبوت در بنى اسرائيل اشاره كند، چون از دودمان يعقوب جمع كثيرى از انبياء بوده اند، مؤيد اين معنا جمله (و كلا جعلنا نبيا) است .
(و وهبنا لهم من رحمتنا) - ممكن است مراد از رحمت ، امامت باشد، همچنانكه در آيه 72 و73 سوره انبياء كه آن موهوب را صريحا نام برده ائمه اى صالح خوانده و فرموده (ووهبنا له اسحق و يعقوب نافله و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا)، وممكن هم هست مراد از آن رحمت ، تاءييد به روح القدس باشد، همچنانكه جمله بعدى همان آيه73 كه مى فرمايد : (و اوحينا اليهم فعل الخيرات به ايشانفعل خيرات را وحى كرديم ) كه به زودى معنايش خواهد آمد بدان اشاره مى كند، ممكن همهست معناى آن مطلق ولايت الهى باشد.
كلمه لسان در جمله (و جعلنا لهم لسان صدق عليا) (به طورى كه گفته اند) بهمعناى ذكر خير در مردم و يا ذكر شر است ، كه اگر به صدق اضافه شود معنايش ثناءجميل مردم و ثنائى كه در آن دروغ نباشد مى باشد، و كلمه (على ) به معناى رفيع استو معنا اين است كه : براى آنان ثناى جميلى راست و رفيع القدر قرار داديم .
سوره مريم ، آيات 51 - 57


و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا(51) وناديناه من جانبالطور الايمن و قربناه نجيا(52) و وهبنا له من رحمتنا اخاه هرون نبيا(53) و اذكر فىالكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا(54) و كان يامر اهله بالصلوه والزكوه و كان عند ربه مرضيا(55) واذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا(56) ورفعنه مكانا عليا(57).



ترجمه آيات
در اين كتاب موسى را ياد كن كه وى بى شائبه و مخلص ، و فرستاده اى پيغمبر بود(51).
ما او را از جانب راست (كوه ) طور ندا زديم و او را به رازگويى تقرب داديم (52).
و از رحمت خويش برادرش هارون پيغمبر را به او بخشيديم (53).
در اين كتاب اسماعيل را ياد كن كه وى درست وعده ، و فرستاده اى پيامبر بود (54).
و كسان خود را به نماز خواندن و زكات دادن وادار مى كرد، و نزد پروردگار خويشپسنديده بود (55).
در اين كتاب ادريس را ياد كن كه پيغمبرى راستى پيشه بود (56).
و ما او را به مقامى بلند بالا برديم (57).
بيان آيات
در اين آيات جمع ديگرى از انبياء، و برخى از موهبت ها و رحمت هايى را كه به ايشاناختصاص داده ذكر مى كند، و آنان عبارتند از موسى ، هارون ،اسماعيل و ادريس (عليهم السلام ).


و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا


.
در سابق معناى كلمه (مخلص ) - به فتح لام - گذشت ، كه عبارت است از كسى كهخداوند او را خالص براى خود قرار داده و غير خدا كسى در او نصيبى نداشته باشد، نهدر او و نه در عمل او، و اين مقام ، بلندترين مقامهاى عبوديت است ، و نيز در سابق فرق ميانرسول و نبىّ گذشت .


و ناديناه من جانب الطور الايمن و قربناه نجيا


.
كلمه (ايمن ) صفت (جانب ) است ، يعنى جانب راست طور، و در مجمع گفته : كلمه(نجى ) به معناى مناجى است ، مانند جليس و ضجيع كه به معناى مجالس و مضاجع است.
و ظاهر آيه اين است كه منظور از (قربناه ) نزديكى معنوى است نه مكانى ، هر چند كهاين معنا در مكان (طور) واقع شده است و تكلم هم در آن مكان بود،مثال اين آيه شريفه اين است كه مولايى مقتدر و عزيز، بندهذليل خود را بخواند و او را به مجلس خود نزديك گرداند و بيخ گوشى با او سخنبگويد، و معلوم است كه چنين تقربى به خدا سعادتى است كه براى كس ديگرى دستنمى دهد.


و وهبنا له من رحمتنا اخاه هرون نبيا


.
اين آيه اشاره است به اجابت دعايى كه موسى (عليه السلام ) در اولين بار كه در طوربه او وحى شد كرده و گفته بود (و اجعل لى وزيرا من اهلى هرون اخى اشدد به ازرى واشركه فى امرى ).


و اذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد....



مفسرين در اينكه اين اسماعيل كيست اختلاف كرده اند، بيشتر آنها گفته اند كه او فرزندابراهيم خليل الرحمان است و اگر او را تنها نام برده و از اسحاق و يعقوب نام نبردبراى اين بوده كه نسبت به خصوص او عنايت داشته است . و بعضى گفته اند:اسماعيل بن حزقيل يكى از انبياى بنى اسرائيل است ، چون اگر فرزند ابراهيم بود مىبايست اسحاق و يعقوب را هم نام مى برد.
دليلى كه بيشتر مفسرين براى نظريه خود آورده اند (كه به خصوصاسماعيل عنايت داشته ) حرف صحيحى نيست ، زيرا اگر چنين بود جا داشت كه نام وى رابعد از نام ابراهيم و قبل از داستان موسى ذكر كند نه بعد از داستان او.


وكان يامر اهله بالصلوه و الزكوه و كان عند ربه مرضيا


.
مراد از (اهل او) به طورى كه از ظاهر لفظ بر مى آيد خواص از عترت و عشيره و قوماو است ، بعضى گفته اند مراد از اهل او امت او است . ولى سخنى است بدوندليل .
و مراد از (مرضىّ) بودن نزد پروردگارش اين است كه نفس او مرضى است نه عملش ،همچنانكه بعضى از مفسرين به همين معنا تفسيرش كرده اند، چون اطلاق لفظ با تقييدمخصوص رضاى به عمل نمى سازد.


و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا... مكانا عليا


.
مفسرين گفته اند: نام ادريس پيغمبر (اخنوخ ) بود، و او به طورى كه تورات در سفرتكوين نوشته يكى از اجداد نوح (عليه السلام ) است ، و اگر به ادريس معروف شدهبدين جهت بوده كه بسيار مشغول به درس دادن بوده است .
(و رفعناه مكانا عليا) - ممكن است از سياق داستانهايى كه در اين سوره به رديف ذكرمى شود و مواهب نبوت و ولايت را كه از مقامات معنوى و الهى است ذكر مى كند، استفاده كردكه مراد از (مكان على ) كه خدا وى را بدان مكان رفعت داده يكى از درجات قرب باشد.زيرا رفعت مكانى و صعود دادن به جايى بلند هر چند كه بلندترين مكانهاى متصورباشد مزيتى به شمار نمى رود.
بعضى گفته اند: مراد از آن - به طورى كه حديث هم بر آن وارد شده - اين است كه
خداوند او را به بعضى طبقات آسمان بالا برده و همانجا قبض روحش كرد، كه اگر اينباشد آنگاه مقصود در آيه نشان دادن يكى از آيات بالغه قدرت الهى است ، و همين خودمزيت قابل توجهى است .
داستان اسماعيل صادق الوعد
داستان اسماعيل بن حزقيل پيغمبر جز در اين دو آيه در جايى ديگر نيامده ، تازه اين دو آيههم بنا به يك تفسير مربوط به او است ، و بنابر آن خداى سبحان او را به ثناى جميلىستوده و صادق الوعد و آمر به معروف و مرضى درگاه خويش خوانده وفرموده كه : اورسولى نبى بوده است .
و اما حديث در علل الشرايع به سند خود از ابن ابى عمير و محمد بن سنان ، از شخصىكه نام برده ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اسماعيلى كه خداى عزو جل در كتاب خود درباره اش فرموده (و اذكر فى الكتاباسمعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا)اسماعيل فرزند ابراهيم نيست بلكه پيغمبرى ديگر از انبياء بوده كه خداى عز وجل به سوى قومش مبعوث نمود، و مردمش او را گرفته و پوست سر و رويش را كندند، پسفرشته اى نزدش آمده گفت : خداى عز و جل مرا نزد تو فرستاد تا هر امرى دارى اطاعتكنم ، گفت : من بايد به ديگر انبياء اقتداء داشته و آنان را اسوه خود قرار دهم .
مؤ لف : اين معنا را به سند خود از ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايتكرده كه در آخر آن آمده : من بايد حسين (عليه السلام ) را اسوه خود قرار دهم .
و در كتاب عيون به سند خود از سليمان جعفرى ، از امام رضا (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: هيچ مى دانى چرا اسماعيل را صادق الوعد خواندند؟ عرض كردم : نه ، نمىدانم . فرمود : با مردى وعده كرده بود، در همان موعد در آنجا حاضر شده تا يكسال به انتظارش نشست .
مؤ لف : اين معنا در كافى از ابن ابى عمير از منصور بن حازم و از امام صادق (عليهالسلام ) روايت شده در مجمع نيز آن را بدون ذكر سند از آن جنابنقل كرده است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه


(واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد)



آمده كه امام فرمود: اسماعيل وعده اى داده بود و يكسال منتظر دوستش نشست ، و او اسماعيل پسر حزقيل بود.
مؤ لف : وعده اى كه آن جناب داده بوده مطلق بوده است ، يعنى مقيد نكرده كه يك ساعت يايك روز يافلان مدت در آنجا منتظر مى مانم ، به همين جهت مقامى كه از صدق و درستىداشته اقتضاء كرده كه به اين وعده مطلق وفا كند، و در جائى كه معين نموده ، بايستد تارفيقش بيايد.
صفت وفاء مانند ساير صفات نفسانى از حب ، اراده ، عزم ، ايمان ، ثقه و تسليم داراىمراتب مختلفى است كه بر حسب اختلاف مراتب علم و يقين مختلف مى شود، همانطور كه يكمرتبه از ايمان با تمامى خطاها و گناهان مى سازد كه نازلترين مراتب آن است ، و از آنبه بعد مرتبه به مرتبه رو به تزايد و صفا نهاده تابه جايى مى رسد كه از هرشرك خفى خالص مى گردد، و ديگر قلب به چيزى غير از خدا تعلق پيدا نمى كند، حتىالتفاتى هم به غير خدا نمى نمايد، كه اين اعلا مراتب ايمان است ، همچنين وفاى به عهدهم داراى مراتبى است ، يكى از مراتبش وفاى قولى است ،مثل اينكه قول بدهد كه يك ساعت يا دو ساعت فلان جا منتظر بايستد، تا كار لازم ترىپيدا شده او را از بيشتر ايستادن منصرف كند، اين يك مرتبه از وفاء است ، كه عرفا آن راوفاء مى خوانند، و از اين مرتبه بالاتر اين است كه آنقدر بايستد تا عادتا از برگشتنطرف نااميد شود و اطلاق وعده را به ياس مقيد سازد، و از اين هم بالاتر اينكه اطلاق آن راحفظ نموده اينقدر بايستد تا طرف برگردد هر چند كه طولانى شود، پس نفوس قوى كهمراقب قول و فعل خود هستند هيچ وقت قولى نمى دهند مگر قولى كه طاقتعمل به آن را داشته باشند و بتوانند با عمل آن را تصديق كنند و همينكه از زبانشان درآمد ديگر هيچ چيز از انفاذ آن بازشان نمى دارد.
و در روايت آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به يكى از اصحاب خودوعده داد كه درم كه نزد خانه كعبه منتظرش ‍ مى باشد تا او برگردد، ولى آن مرد در پىكار خود رفته فراموش كرد برگردد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سهروز در آنجا منتظر ماند تا خبر به آن مرد رسيد،
به مسجد آمده عذر خواهى كرد. آرى اين مقام صديقين است كه هيچ سخنى نگويند مگر آنكهبدان عمل كنند.
داستان ادريس پيغمبر (عليه السلام )
1 - در قرآن كريم داستان آن جناب جز در دو آيه از سوره مريم نيامده ، و آن دو آيه ايناست كه مى فرمايد (و اذكر فى الكتاب ادريس انه كان صديقا نبيا، و رفعناه مكاناعليا) و دو آيه از سوره انبياء كه مى فرمايد (واسمعيل و ادريس و ذالكفل كل من الصابرين و ادخلناهم فى رحمتنا انهم من الصالحين ).
و در اين آيات خداى تعالى او را به ثنايىجميل ستوده و او را پيامبرى صديق و از زمره صابرين و صالحين شمرده ، و خبر داده كه اورا به مكانى منيع بلند كرده است .
2 - از جمله روايات وارده در داستان ادريس روايتى است كه كتاب(كمال الدين و تمام النعمه ) به سند خود از ابراهيم بن ابى البلاد از پدرش از اماممحمد باقر (عليه السلام ) نقل كرده ، و چون حديث طولانى بود ما آن را تلخيص كرديم . وخلاصه اش اين است كه : ابتداء نبوت ادريس چنين بوده . كه در عهد وى سلطانى جباربوده ، روزى براى گردش سوار شده و به سير و تنرهمشغول گشت ، در ضمن راه به سرزمينى سبز و خرم رسيد و از آنجا خوشش آمد و دلشخواست تا آنجا را به ملك خود در آورد، و آن زمينمال بنده اى مؤ من بود، دستور داد احضارش كردند، و در باب خريدن آن به گفتگوپرداخت ، ولى مرد حاضر به فروش نشد، پادشاه به شهر خود بازگشت در حالى كهدرباره اين پيشامد اندوهناك و متحير بود، با همسرش مشورت كرد، البته در همه مهماتخود با او مشورت مى كرد، زن چنين نظر داد كه چند نفر شاهد دروغين وادار كن تا گواهىدهند كه فلان شخص از دين پادشاه بيرون شده دادگاه حكم قتلش را صادر كند و ملكش رابه تصرف در آورد، شاه همين كار را كرد، و زمين آنمرد مؤ من را غصب نمود.
خداوند به ادريس وحى فرستاد تا نزد آن پادشاه رفته اين پيام را از ناحيه خدا به وىبرساند كه :آيا به كشتن بنده مؤ من و بى گناه من راضى نشدى ، زمينش را هم مصادرهكردى و
زن و فرزندش را گرسنه و محتاج و تهى دست ساختى ؟ به عزت خودم سوگند كه درآخرت انتقامش را از تو خواهم گرفت ، و در دنيا هم سلطنت را از تو سلب خواهم نمود، ومملكتت را ويران و عزّتت را مبدل به ذلت خواهم كرد، و گوشت همسرت را به خورد سگانخواهم داد، زيرا حلم من ، تو را فريب داده .
ادريس با رسالت خداوند به نزد آن شاه آمده و پيام خداى را در ميان بزرگان در بارشبه او رسانيد، شاه او را از مجلس خود بيرون رانده به اشاره همسرش افرادى را فرستادتا او را به قتل برسانند، بعضى از ياران ادريس از ماجرا مطلع شده ، به او رساندندكه از شهر خارج شده ، مهاجرت كند، ادريس با بعضى از يارانش همان روز از شهربيرون شدند، آنگاه در مناجات با پروردگارش از آنچه كه از پادشاه ديده بود شكوهنمود، خداى تعالى در پاسخش وحى فرستاد كه از شهر بيرون شو كه به زودى وعدهاى كه دادم درباره شاه انفاذ مى كنم ، ادريس از خدا خواست تا علاوه بر انفاذ آنچه وعده داد،باران آسمان را هم تا روزى كه او درخواست باران نمايد ازاهل شهر حبس كند، خداى تعالى اين درخواست وى را نيز اجابت نمود، پس ادريس جريان رابا ياران با ايمان خود در ميان نهاد و دستور داد تا آنان نيز از شهر خارج گردند،يارانش كه بيست نفر بودند هر يك به شهر و ديارى متفرق شدند، و داستان وحى ادريس ‍و بيرون شدنش همه جا منتشر گشت ، خود ادريس به غارى كه در كوهى بلند قرار داشتپناهنده گشته ، مشغول عبادت خدا و روزه شد، همه روزه فرشته اى برايش افطار مىآورد، و خدا امر خود را در اهل آن شهر انفاذ نمود، پادشاه و همسرش را هلاك ساخت ، چيزىنگذشت كه پادشاه جبارى ديگر جاى او را گرفت ، و بنا به دعاى ادريس آسمان مدتبيست سال از باريدن بر اهل آن شهر همچنان حبس شده بود، تا كار مردم به فلاكت وتيره روزى كشيد، وقتى كارد به استخوانشان رسيد بعضى به بعضى گفتند: اينچوبها را از ناحيه نفرين ادريس مى خوريم ، و قطعا باران نخواهد آمد مگر اينكه او دعا كندولى چه كنيم كه نهانگاه او را نمى دانيم كجا است ، چاره كار همين است كه به سوى خدابازگشت نموده و توبه كنيم ، و درخواست باران كنيم زيرا او از ادريس به ما مهربانتراست .
در اين هنگام خداى تعالى به ادريس وحى فرستاد كه مردم رو به توبه نهاده اند، وناله ها سر داده و به استغفار و گريه و تضرع و زارى پرداخته اند، و من به ايشانترحم كردم ، ولى چون به تو وعده داده ام كه باران برايشان نفرستم مگر به دعاى تواينك از من درخواست باران كن تا سيرابشان كنم ، ادريس گفت : بار الها من چنين درخواستىنمى كنم .
پس خداى عز و جل به آن فرشته اى كه برايش طعام مى برد وحى فرستاد كه ديگربراى
ادريس طعام مبر، سه روز گرسنه ماند و گرسنگى از پايش در آورد، پس ندا كرد كهبار الها رزق مرا از من حبس كردى با اينكه هنوز زنده ام و قبض روحم ننموده اى ؟ خداىتعالى به او وحى فرستاد: از اينكه سه روز غذا به تو نرساندم جزع مى كنى ولى ازگرسنگى اهل قريه ات هيچ ناراحت نيستى با اينكه آن بى نوايان بيستسال است دچار قحطى هستند، تازه وقتى به تو مى گويم دعا كن تا برايشان بارانبفرستم از دعا هم بخل مى ورزى اينك با گرسنگى ادبت كردم (تا بدانى چه مزه اى دارد)و حال بايد از اين غار و كوه پائين روى و بهدنبال كار و كسب باشى ، از اين به بعد رزقت را به كار و كوشش خودتمحول كردم .
ادريس از كوه پايين آمده به دهى در آن نزديكيها رسيد، خانه اى ديد كه دود ازآن بلند است، به عجله بدان سو رفت ، زنى پير و سالخورده يافت كه دو قرص نان خود را روىساج مى پزد، ادريس گفت : اى زن قدرى طعام به من بده كه از گرسنگى از پاى در آمدم، زن گفت : اى بنده خدا نفرين ادريس براى ما چيزى باقى نگذاشته تا به كسى انفاقكنيم و سوگند ياد كرد كه غير از اين دو قرص ‍ هيچ چيز ندارم اگر معاشى مى طلبى ازغير اهل اين ده بطلب . ادريس گفت : لااقل مقدارى به من طعام بده كه بتوانم جانم را حفظكنم و راه بروم تا به طلب معاش برخيزم ، گفت اين نان بيش از دو قرص نيست ، يكىبراى خودم است و يكى براى فرزندم ، اگر سهم خودم رابدهم مى ميرم ، و اگر سهمپسرم را بدهم او مى ميرد، و چيزى زايد بر آن هم نداريم ، گفت فرزند تو صغير است ،نصف نان براى او بس است ، و نصف ديگرش را به من بده ، زن راضى شد و نصف قرصرا به او داد.
فرزند آن زن وقتى ديد كه ادريس سهم نان او را مى خورد از شدت نگرانى افتاد و مرد،مادرش گفت : اى بنده خدا پسرم را از شدت جزع نسبت به قوت لايموتش كشتى ؟ گفت :مترس و نگران مباش كه همين ساعت به اذن خدا زنده اش مى كنم ، آنگاه دو بازوى كودك راگرفت گفت : اى روح كه از بدن او به امر خدا بيرون شده اى به اذن خدا برگرد كه منادريس پيغمبرم ، روح كودك برگشت .
مادر كودك وقتى كلام ادريس را شنيد، و شنيد كه گفت : من ادريسم ، و نيز ديد كهفرزندش زنده شده ، فرياد زد كه شهادت مى دهم كه تو ادريس پيغمبرى ، پس از خانهبيرون شده با بانگ هر چه بلندتر در ده فرياد زد: مژده مژده كه فرج نزديك شد، وادريس به داخل قريه آمد، پس ادريس خود را به آن مكانى كه پادشاه جبار زندگى مىكرد و به صورت تلى خاك در آمده بود رسانيد، در آنجا نشست و جمعى ازاهل قريه گردش جمع شده التماس كردند و طلب ترحم نموده ، درخواست كردند دعا كندتا باران بر آنان ببارد، گفت : دعا
نمى كنم تا آن پادشاه جبارتان حاضر شود با شما با پاى برهنه حركت كند، و از مندرخواست دعا كند.
اين خبر به گوش آن جبار رسيد، چهل نفر را فرستاد تا ادريس را نزد او ببرند، وقتىآمدند و تكليف كردند كه بيا با ما نزد جبار رويم ، ادريس نفرين كرد و هرچهل نفر تا آخرين نفرشان مردند، جبار پانصد نفر را فرستاد، وقتى نزد ادريس آمدهتكليف رفتن نزد جبار كردند و التماس نمودند، ادريس كشتهچهل نفر همكارانشان را نشانشان داده فرمود من نزد او نمى آيم و دعا براى باران هم نمىكنم تا اينكه او و همه اهل قريه پاى برهنه نزد من آيند و از من درخواست دعا كنند.
افراد نامبرده نزد آن جبار شده جريان را باز گفتند، و از او خواستند تا به اين كار تندر دهد، شاه جبار با خانواده و اهل قريه اش باكمال خضوع و تذلل نزد ادريس آمده درخواست كردند تا از خدا بخواهد باران را بر آنانببارد، در اين هنگام ادريس درخواست باران كرد، پس ابرى در آسمان برخاسته بر آنانسايه افكند، و شروع به رعد و برق نموده لحظه اى بعد رگبارى زد كه ترس غرقشدن پديد آمد ، و مردم از خطر آب در فكر جان خود افتادند.
و در كافى به سند خود از عبد اللّه بن ابان از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه در حديثى كه درباره مسجد سهله است فرموده : مگر نمى دانى كه آنجا جاىخانه ادريس پيغمبر است كه در آنجا مشغول خياطى بوده .
مؤ لف : در ميان اهل تاريخ و سيره نيز معروف است كه ادريس (عليه السلام ) اولين كسىبوده كه با قلم خط نوشته ، و اولين كسى بوده كه خياطت كرده است .
و در تفسير قمى مى گويد: اگر ادريس را ادريس ناميده اند به خاطر كثرت دراست كتاببوده است .
مؤ لف : در بعضى از روايات در معناى آيه (و رفعناه مكانا عليا) آمده كه خداى تعالىبر فرشته اى از فرشتگان ، غضب نمود، پسبال او را قطع نموده و در جزيره اى بيفكند، و اين جزيره در وسط دريا قرار داشت ،مدتها كه خدا مى داند چقدر بوده در آنجا ماند تا آنكه خداى تعالى ادريس را مبعوث نمود،فرشته نزد ادريس آمده درخواست كرد كه از خدا مسئلت
نمايد تا از او راضى گردد و بالش را به او برگرداند، ادريس دعا كرد و خدا بالشرا برگردانيد و از او راضى شد.
فرشته در تلافى احسان ادريس به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟ گفت : بلى ، دوست مىدارم مرا به آسمان ببرى تا ملك الموت را ببينم ، چون هر وقت به ياد او مى افتمزندگى بر من تلخ مى شود، پس فرشته او را بربال خود گرفته به آسمان چهارم آورد، در آنجا ملك الموت را ديد كه از تعجب سر خود راتكان مى داد، ادريس بر وى سلام كرد، و پرسيد چرا سر خود را تكان مى دهى ؟ گفت :خداى رب العزه مرا دستور داده بود تو را بين آسمان چهارم و پنجم قبض روح كنم ، منعرضه داشتم : پروردگارا ميان هر يك از آسمانها پانصدسال ، و قطر هر آسمانى هم پانصد سال راه ، فعلا فاصله ميان من و ادريس چهار آسماناست ، چگونه او خود رابدينجا مى رساند، اينك مى بينم كه خودت آمدى ، پس او را قبضروح نمود، اين است معناى آيه و (رفعناه مكانا عليا).
مؤ لف : اين حديث را على بن ابراهيم قمى در تفسير خود از پدرش ، از ابى عمير، ازشخصى از امام صادق (عليه السلام ) آورده .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation