بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سپس به خاطر اينكه در دنباله اش فرموده (زكوة ) كهاصل در معناى آن نمو صالح است ، بايد گفت كه معناى اولى هم با آن مناسبت و سازشندارد، لاجرم يا بايد گفت مقصود از آن اين است كه خدا به او لطف و عنايت دارد، و اءمور اورا خودش اصلاح نموده ، و به شاءن او عنايت مى ورزد، و او هم در زير سايه عنايت خدارشد و نمو مى كند، و يا اين است كه او نسبت به خدا عشق مى ورزد، و مجذوب پروردگارخويش است ، و بر همين اساس جذبه و عشق ، رشد و نمو مى كند، و مقصود از نمو، نمو روحاست .
از همينجا بى اساسى و سستى اين سخن روشن مى شود كه بعضى گفته اند: مراد اززكات ، بركت است ، و معنايش اين است كه او را مبارك و نافع و آموزگار خيرات قرارداديم ، و نيز اين سخن كه بعضى گفته اند: مراد از آن صدقه است ، و معنايش اين است كهاو را كه كودكى خردسال بود حكم داديم ، و او را صدقه اى قرار داديم كه بر مردمتصدقش كرديم ، و يا
اين است كه او صدقه اى بود از خدا به پدر و مادرش ، و يا اين است كه آن حكمى كه بهاو داديم صدقه اى بود از خدا بر وى ، و نيز ضعف اين سخن معلوم مى شود كه بعضىگفته اند: مراد از (زكاة ) طهارت از گناهان است .


و كان تقيا و برا بوالديه و لم يكن جبارا عصيا


.
كلمه (تقى ) صفت مشبهه از تقوى است ، و تقوى به اصطلاح علماى علم صرفمثال واوى است يعنى ماده اوليش قاف و واو و ياء بوده و به معناى ورع و پرهيز ازحرامهاى خدا و اجتناب از ارتكاب مناهيى است كه آدمى را به عذاب خدا مى كشاند، كلمه :(بر) (به فتح باء) نيز صفت مشبهه از ماده (بر) (به كسر باء) به معناىاحسان است ، و كلمه (جبار) به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى كسى استكه براى احدى حقى قائل نبوده ، دچار جبريت و جبروت شده باشد، ونخل جبار آن درخت خرمائى است كه از بلندى دست به آن نرسد، و بنا بهقول صاحب مجمع برگشت معناى جبار به اين است كه آنچنان مستكبر و بلند پرواز باشدكه خواسته خود را بر مردم تحميل كند، و چيزى را از مردمتحمل نكند، مؤ يد اين معنا خود آيه مورد بحث است كه بعد از كلمه (جبار) كلمه (عصى) را آورد، چون عصى صفت مشبهه از عصيان است ، كهاصل در معنايش زير بار نرفتن است .
از اينجا روشن مى شود كه سياق جملات سه گانه مورد بحث سياق بيان كلياتاحوال آن جناب نسبت به خالق و مخلوق است ، جمله (و كان تقيا)حال او را نسبت به پروردگارش بيان مى كند، و جمله : (و برا بوالديه ) وضع او رانسبت به پدر و مادر حكايت مى نمايد، و جمله : (و لم يكن جبارا عصيا) رفتار او را نسبتبه ساير مردم شرح مى دهد، و حاصل معناى اين جمله اين است كه آن جناب رؤ وف و رحيمبه مردم ، و خير خواه و متواضع نسبت به ايشان بوده ، ضعفاى ايشان را يارى مى كرده ،و آنهائى را كه آمادگى هدايت و رشد داشته اند هدايت مى نموده ، و به اين بيان اين معنانيز روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين كلمه (عصيا) را به عاصى نسبت بهپروردگار تفسير كرده تفسير درستى نكرده است .


و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا.



كلمه سلام (در معنا) نزديك با كلمه (امن ) است ، و آنچه از موارداستعمال آن به دست مى آيد اين است كه فرق ميان آندو اين است كه (امن ) عبارت است ازخالى بودن
مكان از هر چه مايه كراهت و ترس آدمى است ، ولى سلام عبارت است از اينكهمحل طورى باشد كه هر چه آدمى در آن مى بيند ملايم طبعش باشد، نه از آن كراهت داشتهباشد، و نه ترس .
و اگر كلمه سلام را نكره آورد براى اين بود كه تعظيم را بفهماند، يعنى در اين سهروز سلامى فخيم و عظيم بر او باد، و در اين ايام كه هر كدامش ابتداى يكى از عوالم است، و آدمى در آن زندگى مى كند از هر مكروهى قرين سلامت باشد، روزى كه متولد مى شودبه هيچ مكروهى كه با سعادت زندگى دنيايش ناسازگار باشد دچار نگردد، و روزىكه مى ميرد و زندگى برزخيش را شروع مى كند قرين سلامت باشد، و روزى كه دوبارهزنده مى شود و به حقيقت حياة مى رسد سلامت باشد، و دچار تعب و خستگى نگردد.
بعضى گفته اند تقييد بعث به قيد (حيا) براى اين بوده كه بفهماند يحيى به زودىشهيد خواهد شد، چون خداى تعالى در جاى ديگر درباره شهداء فرموده :(بل احياء عند ربهم يرزقون ).
و اختلاف تعبير در (ولد) و (يموت ) و (يبعث ) كه اولى را گذشته و دو تاىآخر را به صيغه آينده آورد براى اين بود كه بفهماند اين سلام را درحال حيات دنيويش به او فرستاده بود، نه اينكه در عصررسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم ) به او فرستاده باشد.
بحث روايتى
در مجمع البيان گفته : روايت شده كه اميرالمومنين (عليه السلام ) در دعايش عرض كرد:اى خدا، اى (كه يعص ) از تو مسئلت مى دارم كه ...
و در معانى الاخبار به سند خود از سفيان بن سعيد ثورى از امام صادق (عليه السلام )روايت كرده كه در ضمن حديثى طولانى فرمود: و كلمه (كه يعص ) معنايش : (اناالكافى الهادى الولى العالم الصادق الوعد) است ، يعنى منم كافى ، و هادى ، و ولى ،و عالم ، و صادق الوعد.
مؤ لف : و نيز قريب به اين معنا از محمد بن عماره از آن جناب روايت شده است ، و درالدرالمنثور از ابن عباس روايت شده كه در معناى اين كلمه گفته : (كاف ) اشاره بهكبير، (هاء) به هادى ، (يا) به امين ، (عين ) به عزيز، (صاد) به صادقاست ، و در نقل ديگرى اينطور گفته : كه (كاف ) بجاى كبير است ، و هم چنين تا آخر.
و نيز به طريق ديگرى نقلشده كه گفته است : معنايش كريم ، هادى ، حكيم ، عليم ، صادق است ، و از ابن مسعود و غيراو نيز روايت شده ، و حاصل روايات به طورى كه ملاحظه مى كنيد اين است كه حروفمقطعه قرآن هر يك از اول يكى از اسماء حسناى خدا گرفته شده ، چيزى كه هست يكى مىگويد: (كاف ) از كبير، يكى مى گويد از كافى ، و يكى مى گويد از كريمگرفته شده ، و همچنين ساير حروف .
ليكن اين روايات از اين نظر ناصحيح به نظر مى رسند كه در حروف مقطعه مورد بحثحرف (ياء) وجود دارد، و آن را به معناى ولى و يا حكيم و يا عزيز گرفته اند، واولين حرف اين اسماء هيچ يك (ياء) نيست ، و در روايتى كه از ام هانىنقل شده اصلا براى ياء معنائى نكرده ، تنها كلمه مورد بحث به كافى و هادى و عالم وصادق معنا شده است ، و در بيان اين كلمه مختصرى اشاره رفت .
و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و لم اكن بدعائك رب شقيا) مى گويد يعنى دعاى من نزدتو هرگز بى نتيجه نبوده است .
و در مجمع البيان در ذيل آيه : (و انى خفت الموالى ) گفته بعضى گفته اند: مقصود ازموالى ، عموها، و پسرعموها است ، و آن را به امام ابى جعفر (عليه السلام ) نسبت داده اند،و امام على بن الحسين و امام محمد بن على باقر (عليهماالسلام ) خوانده اند: (و انى خفتالموالى ) به فتحه خاء و تشديد فاء، و كسره تاء.
مؤ لف : جمعى از صحابه و تابعين نيز اينطور قرائت كرده اند.
و در احتجاج است كه عبداللّه بن حسن به سند خود از پدرانش (عليهم السلام ) روايت كردهكه فرموده اند: بعد از آنكه ابوبكر تصميم گرفت فدك را از فاطمه بگيرد و اين خبربه فاطمه (عليهاالسلام ) رسيد، آن حضرت نزد وى رفت ، و فرمود: اى پسر ابىقحافه آيا در كتاب
خدا آمده كه تو ارث از پدرت ببرى و من نبرم ؟ حرفى بيهوده مى زنى ، آيا عمدا كتابخدا را ترك كرديد؟ و پشت سر انداختيد؟ با اينكه در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد:(فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ....).
مؤ لف : مضمون اين روايت هم به طرق شيعهنقل شده ، و هم غير شيعه ، و استدلال آن جناب مبنى بر اين است كه مقصود از وراثت درداستان يحيى وراثت مال باشد، كه ما در بيان آيه درباره اش بحث كرديم ، و از طرقاهل سنت هم بعضى روايات دلالت بر آن دارد مثلا در الدرالمنثور از عده اى از صاحبان جامعاز حسن روايت كرده اند كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خدا رحمت كندبرادرم زكريا را، ورثه مى خواست چه كند و خدا رحمت كند برادرم لوط را كه با داشتنخدا آرزوى داشتن ركن شديدى مى كرد.
و در همان كتاب نيز از فاريابى از ابن عباس روايت شده كه گفت : (زكريا بچه دارنمى شد، از خدا درخواست كرد كه پروردگارا به من از ناحيه خودت وليىّ كه از من و ازآل يعقوب ارث ببرد كرامت كن ) و منظورش اين بود كه از منمال مرا و از يعقوب نبوت را ارث ببرد.
و در روح المعانى گفته ، اهل سنت بر اين مذهبند كه انبياء نه خود از كسىمال را به ارث مى برند، و نه به كسى مال ارث مى دهند، چون بر اين معنا اخبارى دارندكه به نظرشان اخبار صحيحى است ، از طرق شيعه نيز همين معنا روايت شده ، از آن جملهكلينى در كافى از ابى البخترى از ابى عبد اللّه جعفر صادق رضى اللّه عنه روايتكرده كه گفت : علما ورثه انبيايند، و اين بدان علت است كه انبياء درهم و دينارى ارث نمىدهند، بلكه ارث ايشان احاديثى از احاديث ايشان است ،حال هر كس از احاديث آنان سهمى بگيرد حظى وافر و بسيار به دست آورده ، و چون كلمه(انما) كه به طور قطع و به اعتراف شيعه حصر را مى رساند پس قهرا جمله (ايناست و جز اين نيست ) كه ترجمه (انما) است انحصار را افاده مى كند.
و وراثت در آيه شريفه بايد حمل بر همين معنا كه گفتيم بشود، وقبول نداريم كه در لغت حقيقت در وراثت مال و مجاز در وراثت علم وامثال آن باشد، بلكه حقيقت در اعم از وراثت مال و علم و منصب است ، و اين غلبهاستعمال در عرف فقها است كه باعث شده معناى وراثتمال مبادرت به ذهن كند و نظير منقولات عرفى شود.
و به فرضى هم كه تسليم شويم كه معناى حقيقى آن در لغت همان وراثتمال است و در غير مال مجاز است ، مى گوئيم اين مجازى است متعارف و مشهور، مخصوصا دراستعمالات قرآن كريم آنقدر مشهور است كه با حقيقت هيچ تفاوتى ندارد، از جمله موارداستعمال قرآنى آن آيه (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا) و آيه (فخلف منبعدهم خلف ورثوا الكتاب ) و آيه : (ان الذين اورثوا الكتاب من بعدهم ) و آيه (انالارض لله يورئها من يشاء من عباده ) و آيه (ولله ميراث السماوات و الارض ).
و اما اينكه گفته اند: داعى نداريم لفظ را از معناى حقيقيش برگردانيم مى گوئيم : چرا،داعى داريم ، و آن اين است كه كلام معصوم را از دروغ بودن حفظ كنيم و در عينحال تاءويل هم نكنيم ، چون تاءويل كردنش مانند دست كشيدن به بوته خار و خار را از آنتراشيدن است ، و كلام معصوم همه دلالت بر اين دارد كه مراد از ارث ، ارث علم و نبوتاست و آثارى هم كه دلالت دارد بر اينكه انبياءمال را به ارث مى برند آثار و اخبارى نيست كه در نظر زرگر احاديث ، ارزشى داشتهباشد.
بعضى پنداشته اند كه اصلا نمى توانيم ارث در آيه مورد بحث راحمل بر ارث نبوت كنيم ، براى اينكه اگر چنين حملى بكنيم ديگر جائى براى جمله : (واجعله رب رضيا) باقى نمى ماند، چون پيغمبران همه رضى هستند، و بنابراين جملهمذكور لغو و بيهوده خواهد شد، و ليكن از آنچه ما قبلا گفتيم نقطه ضعف اين سخن بهدست مى آيد، و اين پندار كه كسبى بودن چيزى منافى با ارثى بودن آن است پندارىاست غلط زيرا در كلام امام صادق (عليه السلام ) وراثت متعلق شده به چيزى كه كسبىنيست كه همان احاديث انبياء باشد.
و نيز از آن جمله روايتى است كه كلينى در كافى از ابى عبداللّه رضى اللّه عنهنقل كرده كه فرموده : سليمان از داوود ارث برد، و محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )از سليمان ارث برد، چه وراثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از سليمانتصور ندارد كه غير از وراثت علم و نبوت و امثال آن باشد، اين بود كلام روح المعانى .
و بحثى كه وى كرده دو جنبه دارد يكى كلامى كه مربوط به مساله فدك است ، كه ازدهات خيبر بوده ، و در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دست فاطمه دخترآن جناب بوده و خليفه اول آن را از دست وى بيرون كرد، و در پاسخ اعتراض آن جناب بهحديثى كه از پيغمبر اكرم روايتش كرد استناد جسته و آن حديث اين است كه آن جناب فرموده: انبياء مالى از خود نمى گذارند و هر چه بگذارند صدقه است ، و در پيرامون اين حديثبحثهائى طولانى و مشاجراتى ميان متكلمين شيعه و سنى در گرفته است ، و چون بحثىاست غير تفسيرى و خارج از غرض اين كتاب لذا ما متعرض آن نمى شويم .
و يك جنبه تفسيرى دارد كه تعرضش براى ما اهميت دارد چون مى خواهيم بفهميم معناى آيه :(و انى خفت الموالى من ورائى و كانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنك وليا يرثنى ويرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا) چيست ؟ و از آن چه استفاده مى شود؟ بنابراين يكيك حرفهائى كه وى زده جواب مى دهيم .
اما اينكه گفت : از طرق شيعه نيز همين معنا روايت شده ، مى گوئيم روايت در اين بابمنحصر به آن يك روايت كه وى از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده و به آن تمسك كرده نيست ، بلكه در اين مضمون به طريق خود ايشان ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيزنقل شده ، و معنايش (البته آن معنائى كه هر شنونده آن را مى فهمد نه غير آن را) اين استكه شاءن انبياء اين نيست كه به جمع اموال اهتمام بورزند، و عمر خود را صرف آن نموده ،و سپس براى وارث بعد از خود باقى بگذارند، وظيفه و شاءنى كه دارند اين است كهحكمت را براى جانشينان بعد از خود باقى گذارند، و اين يك معناى رايج استعمالى وشايعى است كه ما هم قبولش ‍ داريم ، و جاى انكار نيست ...
و اما اينكه گفت قبول نداريم كه در لغت حقيقت در وراثتمال و مجاز در علم و امثال آن باشد، در جواب مى گوئيم بحث در اين نيست كه آيا حقيقتلغوى در چيزى و با مجاز مشهور و يا غير مشهور در آن است ، و ما هم هيچ اصرارى بر يكىاز اين سه احتمال نداريم ، اختلاف مورد بحث همه در اين است كه وراثت چه حقيقت درمال و مجاز در امثال علم و حكمت باشد، و چه حقيقت مشترك ميان آن دو بوده باشد، اگربخواهيم از آن اراده كنيم خصوص علم و حكمت را آيا محتاج به قرينه اى كه در صورتاول لفظ را از معناى حقيقى به معناى مجازى برگرداند، و در صورت دوم يكى از دومعناى حقيقى (علم و حكمت ) را معين كند هستيم يا نه ، و سياق آيه مورد بحث و ساير آيات اينداستان كه در سوره آل عمران و انبياء آمده و قرائنى كه با آنها هست با وراثت علم وامثال آن نمى سازد، تاچه رسد به اين كه لفظ را از وراثتمال منصرف نمايد، كه توضيح اين ناسازگارى گذشت .
آرى به طورى كه از تعليم قرآن كريم بر مى آيد اصلا ممكن نيست وراثت متعلق بهنبوت هم بشود، زيرا نبوت يك موهبت الهى است كهانتقال و تحويل و تحول بر نمى دارد، و معلوم است كه ترك و واگذارى به غير در معناىوراثت خوابيده ، وقتى مى گوئيم فلانى مال يا ملك يا منصب و يا علم وامثال اينها را به فلانى ارث داد معنايش اين است كه خود از آنها دست برداشت وبه اوانتقال داد، و همين جهت است كه مى بينيم در هيچ جاى قرآن و سنت وراثت در نبوت و رسالتبه كار نرفته .
و اما اينكه گفت : چرا داعى داريم و آن اين است كه كلام معصوم را از دروغ بودن حفظ كنيم ،جواب مى گوئيم كه اين خود اعتراف به گفته ما است ، كه گفتيم هيچ قرينه اى در كلامنيست كه دلالت كند بر اينكه مراد از لفظ يرثنى ارث غيرمال است بلكه مطلب به عكس است ، يعنى قرينه هست بر اين كه مراد ارثمال است ، و اگر آيه را حمل بر معناى مورد نظر خود كرده اند از اين رو بوده كه خواستهاند ظاهر حديث مزبور را كه به نظر خود صحيح پنداشته اند حفظ نمايندغافل از اينكه معنا ندارد كه معناى قرآن كريم در دلالت هاى استعماليش محتاج به قرينهخارجى و غير قرآنى باشد آن هم در جائى كه خود قرآن محفوف به قرائنى باشد كهمخالف آن قرينه غير قرآنى بوده باشد، و خلاصه ما قرائنى كه در سياق يك آيه هستهمه را ناديده بگيريم براى اين كه يك قرينه خارجى و غير قرآنى را صحه بگذاريم .
و اگر بگوئى پس چطور عمومات آيات احكام را با روايت تخصيص و اطلاقات آن را تقييدمى كنيد؟ در جواب مى گوئيم مساله تخصيص و تقييد تصرف در دلالت لفظ به حسباستعمال نيست ، بلكه تصرف در مراد از خطاب است .
علاوه بر اينكه معنا ندارد كه اخبار آحاد در غير احكام شرعى كه جزجعل تشريعى چيز ديگرى نيستند حجت بوده باشد، آن هم با مخالفتش با كتاب ، كه همهاين مطالب در علم اصول برهانى شده است .
و اما اينكه گفت : (و ليكن از آنچه ما قبلا گفتيم نقطه ضعف اين سخن به دست مى آيد)مقصودش اشاره به اين است كه جمله (و اجعله رب رضيا) را تاكيد براى جمله : (وليايرثنى ) گرفت ، و يا اشاره به اين است كه (رضيا) را به معناى (مرضى )نزد مردم گرفته بود كه به خيال خود كلام خداى را از لغويت نگاه بدارد، و ليكن ازمطالبى كه ما در بيان آيه گذرانديم اشكال اين دو سخن روشن مى گردد.
و در تفسير عياشى از ابى بصير از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:
زكريا بعد از آنكه از پروردگارش درخواست فرزندى كرد و ملائكه او را به آن ندا كهمى دانيد ندايش داد، دلش خواست بفهمد اين ندا از كجا است آيا از خداى تعالى است ؟ لذاخداى تعالى به او وحى كرد نشانه اين مطلب اين است كه سه روز زبان از سخن با مردمباز دارى ، آنگاه فرمود بعد از آنكه سه روز زبان از سخن باز داشت و هيچ سخن نگفت آنوقت فهميد كه نداى مزبور از ناحيه خداى تعالى بوده چون غير خدا كسى نمى تواند درنفس پيغمبر تصرف كند.
و در تفسير نعمانى به سند خود از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اماماميرالمومنين (عليه السلام ) در پاسخ مردمى كه از او از معناى وحى سؤال كرده بودند فرمود يك قسم از وحى وحى نبوت است ، و قسم ديگر وحى الهام و قسمسوم وحى اشاره است آنگاه كلام را همچنان ادامه داد تا آنجا كه فرمود: و اما وحى اشاره ،كلام خداى عز و جل است كه مى فرمايد: (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم انسبحوا بكره و عشيا) چون زكريا (عليه السلام ) موظف شده بود كه سه روز با مردمسخن نگويد مگر با رمز و اشاره (لا تكلم الناس ثلاثه ايام الا رمزا).
و در مجمع البيان از معمر روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: بچه هابه يحيى گفتند: بيا با ما بازى كن ، گفت : بازى چيست ، مگر خلقت ما براى بازى بود،آرى از همان كودكى داراى حكمت بود چنانچه قرآن كريم فرمود: (و آتيناه الحكم صبيا)اين مضمون از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) نيز روايت شده .
مؤ لف : و در الدرالمنثور هم از ابن عساكر از معاذ بنجبل به طور رفع روايت شده است ، و نيز در همين معنا از ابن عباس ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت آمده .
و در كافى به سند خود از على بن اسباط روايت شده كه گفت : من حضرت ابا جعفر (عليهالسلام ) را ديدم كه به طرفم مى آمد، نگاهى دقيق و طولانى به او كردم و به سر تاپاى او مى نگريستم كه بعدا شمايلش را براى شيعيانى كه در مصرند تعريف كنم ، درهمين بين كه من مشغول تماشاى او بودم نشست ، و فرمود: اى على خداى عز وجل احتجاج مى كند به امامت به مثل آن حجتى كه با آن احت جاج مى كند بر نبوت آنگاهخواند: (و آتيناه الحكم صبيا) (و لما بلغ اشده و بلغ اربعين سنه ) سپس فرمود:
آرى ممكن است خداوند حكمت را در حال كودكى به كسى بدهد، همچنانكه ممكن است درحال چهل سالگى بدهد.
مؤ لف : اينكه در اين روايت حكم به حكمت تفسير شده مؤ يد بيان سابق ما است .
و در الدرالمنثور است كه عبد الرزاق و احمد در كتاب زهد و عبد بن حميد و ابن منذر و ابنابى حاتم همگى از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير جمله : (و لم يكن جبارا عصيا)گفت سعيد بن مسيب مى گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ كسخدا را روز قيامت ملاقات نمى كند مگر اينكه گناه دارد، به جز يحيى بن زكريا. قتاده مىگويد حسن از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرد كه فرمود: يحيى(عليه السلام ) نه گناه كرد و نه هرگز خيال زنى را بهدل خطور داد.
و در همان كتاب است كه احمد و حكيم ترمذى در كتاب نوادرالاصول و حاكم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا فرمود: هيچ كس از بنى آدم نيست مگر آنكه خطا كرده و ياحداقل تصميم بر آن را گرفته است ، مگر يحيى بن زكريا كه نهخيال آن را كرد و نه مرتكب شد.
مؤ لف : اين معنا به طرق اهل سنت با الفاظ مختلف روايت شده ، و ليكن به خاطر اينكهعصمت را اختصاص به يحيى (عليه السلام ) داده چاره اى جز اين نيست كه بگوئيم مقصودانبياء و ائمه (عليهم السلام ) بوده ، هر چند كه با ظاهر اين روايات مخالف باشد، و اينمخالفت را به گردن راويان اين احاديث انداخته ، بگوئيم سوء تعبير از ايشان بوده ،چون راويان عادتشان بر اين بوده كه آنچه را ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى شنيده اندنقل به معنا مى كردند و عنايتى به حفظ الفاظ آن جناب نداشته اند، و كوتاه سخن اخباردر زهد يحيى (عليه السلام ) بسيار و بيرون از حد و شمار است ، و به طورى كه دراخبار آمده آن جناب گياه مى خورد و ليف خرما را لباس مى كرد و از خوف خدا آنقدر مىگريست كه از چشم تا منتهاى صورتش مجرائى مانند نهر درست شده بود.
و نيز از ابن عساكر از قره روايت آورده كه گفت : آسمان بر هيچ كس نگريست جز بريحيى بن زكريا و حسين بن على ، و اين سرخى آسمان همان گريه آن است .
مؤ لف : اين معنا در مجمع از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده و در آخر آن آمده كهقاتل يحيى و قاتل حسين (عليه السلام ) هر دو ولدالزنا بوده اند.
و در همان كتاب است كه حاكم و ابن عساكر از ابن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالىبه محمد بن عبداللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وحى كرد كه من در انتقام خون يحيىبن زكريا هفتاد هزار نفر را كشتم و به زودى به انتقام خون پسر دخترت هفتاد هزار و هفتادهزار مى كشم .
و در كافى به سند خود از ابى حمره از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفتازآن جناب پرسيدم مقصود از جمله : (و حنانا من لدنّا و زكاه ) چيست ؟ فرمود (تحنناللّه ) يعنى خدا وى را دوست مى داشت ، پرسيدم از تحنن خدا به او چه رسيد، و چه ديد؟فرمود: وقتى مى گفت يا رب ، خداى تعالى در جوابش مى گفت : (لبيك يا يحيى ) تاآخر حديث .
و در عيون اخبار به سندى كه به ياسر خادم مى رسد از او روايت كرده كه گفت : من ازابى الحسن رضا (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: وحشتناك ترين مواقفى كه بشردارد سه موقف است يكى آن روزى كه از شكم مادر متولد مى شود، و دنيا را مى بيند، و يكىآن روزى كه مى ميرد و آخرت و اهل آخرت را مى بيند، و يكى روزى كه مبعوث مى شود، واحكامى مى بيند كه در دار دنيا نديده بود.
و خداى عزوجل حضرت يحيى را در اين سه موقف سلامت و عافيت داده ، و ترس به دلش راهنداده بود، و به همين جهت درباره اش فرموده : (و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت ويوم يبعث حيا) همچنان كه عيسى هم در اين سه موقف بر خود سلام كرد و گفت : (والسلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا).
داستان زكريا (عليه السلام ) در قرآن
خداى تعالى زكريا (عليه السلام ) را در كلام خود به صفت نبوت و وحى توصيف نموده ،
و نيز در اول سوره مريم او را به عبوديت و در سوره انعام در عداد انبيايش شمرده ، و ازصالحينش و از مجتبينش خوانده ، كه عبارتند از مخلصون و همچنين از مهديونش دانسته است .
تاريخ زندگيش - قرآن كريم از تاريخ زندگى آن جناب غير از دعاى او در طلبفرزند و استجابت دعايش و تولد فرزندش يحيى چيزى نياورده ، و اين قسمت از زندگىآن جناب را بعد از نقل سرگذشتش با مريم كه چگونه عبادت مى كند و چگونه خدا كرامتهارا به او داده نقل كرده است .
آرى در اين قسمت فرموده زكريا متكفل امر مريم شد، چون مريم پدرش عمران را از دست دادهبود، و چون بزرگ شد از مردم كناره گيرى كرد، و در محرابى كه در مسجد به خوداختصاص داده بود مشغول عبادت شد، و تنها زكريا به او سر مى زد، و هر وقت به محراباو مى رفت مى ديد نزد او رزقى آماده است ، مى پرسيد اين غذا را چه كسى برايت آورده ؟مى گفت : اين از ناحيه خداى تعالى است كه خداى تعالى به هر كه بخواهد بدون حسابروزى مى دهد.
در اينجا طمع زكريا به رحمت خدا تحريك شد، خداى خود را خواند، و از او فرزندى ازهمسرش درخواست نمود، و ذريه طيبه اى مساءلت كرد، و با اينكه او خودش مردىسالخورده ، و همسرش زنى نازا بود، دعايش مستجاب شد، و در حالى كه در محراب خودبه نماز ايستاده بود ملائكه ندايش دادند: اى زكريا خداى تعالى تو را به فرزندى كهاسمش يحيى است بشارت مى دهد، زكريا براى اينكه قلبش اطمينان يابد و بفهمد اين ندااز ناحيه خدا بوده و يا از جاى ديگر، پرسيد پروردگارا آيتى به من بده كه بفهمم اينندا از تو بود، خطاب آمد آيت و نشانه تو اين است كه سه روز زبانت از تكلم با مردمبسته مى شود، و سه روز جز با اشاره و رمز نمى توانى سخن بگوئى ، و همينطور همشد، از محراب خود بيرون شده نزد مردم آمد، و به ايشان اشاره كرد كه صبح و شامتسبيح خدا گوئيد، و خدا همسر او را اصلاح نموده يحيى را بزائيد (سورهآل عمران ، آيات 37 - 41، سوره مريم ، آيات 2 - 11، سوره انبياء آيات 89 - 90).
قرآن كريم درباره سرانجام و مال امر او و چگونگى درگذشتش چيزى نفرموده ، ولى دراخبار بسيارى از طرق شيعه و سنى آمده كه قومش او را بهقتل رساندند، بدين صورت كه وقتى تصميم گرفتند او را بكشند او فرار كرده و بهدرخت پناهنده شد، درخت شكافته شد و او در داخل درخت قرار گرفته درخت بهحال اولش برگشت ، شيطان ايشان را به نهانگاه وى خبر داد، و گفت كه بايد درخت را ارهكنيد، ايشان همين كار را كردند و آن جناب را با اره دو نيم نمودند، و به اين وسيله از دنيارفت .
در بعضى از روايات آمده كه سبب كشتن وى اين بود كه او را متهم كردند كه با حضرتمريم عمل منافى عفت انجام داده و از اين راه مريم به عيسى (عليهماالسلام ) حامله شده ودليلشان اين بود كه غير از زكريا كسى به مريم سر نمى زد، جهات ديگرى نيز روايتشده .
داستان يحيى (عليه السلام ) در قرآن
1 - ستايش قرآن كريم : خداى عزوجل آن جناب را در چند جاى قرآن ياد كرده و او را بهثناى جميلى ستوده ، از آن جمله او را تصديق كننده كلمه اى از خدا (يعنى نبوت مسيح )خوانده و او را سيد و مايه آبروى قومش و حصور (بى زن ) خوانده ، و پيغمبرى ازصالحين ناميده ، (سوره آل عمران ، آيه 39).
و نيز از مجتبين يعنى مخلصين و راه يافتگان خوانده (سوره انعام ، آيه 85 تا 87) و نام اورا خودش نهاده ، و او را يحيى ناميده ، كه قبل از وى هيچ كس بدين نام مسمى نشده ، و او راماءمور به اخذ كتاب به قوت نموده ، و او را در كودكى حكم داده ، و بر او در سه روززندگيش سلام فرستاده ، روزى كه متولد شد، و روزى كه از دنيا مى رود و روزى كهدوباره زنده مى شود (سوره مريم ، آيات 2 - 15) و به طور كلى دودمان زكريا را مدحكرده و فرموده (انّهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لناخاشعين ) اينان مردمى بودند كه در خيرات ساعى و كوشا بودند و ما را به رغبت و ازرهبت و خشوع مى خواندند (سوره انبياء، آيه 90) و مقصود از كلمه اينان يحيى و پدر ومادر او است .
2 - تاريخ زندگيش - يحيى (عليه السلام ) به طور معجره آسا و خارق العاده براىپدر و مادرش متولد شد، چون پدرش پيرى فرتوت و مادرش زنى نازا بود، و هر دو ازفرزنددار شدن ماءيوس بودند، در چنين حالى خداى تعالى يحيى را به ايشان ارزانىداشت ، و يحيى (عليه السلام ) از همان كودكىمشغول عبادت شد خداى تعالى از كودكى او را حكمت داده بود، او تمام عمر را به زهد وانقطاع گذرانيد، و هرگز با زنان نياميخت و هيچ يك از لذائذ دنيا او را از خدا به خودمشغول نساخت .
يحيى (عليه السلام ) معاصر عيسى بن مريم (عليهماالسلام ) بود و نبوت او را تصديقكرد و او در ميان قوم خود سيد و شريف بود به طورى كه دلها همه به او توجه مى نمودو به سويش ميل مى كرد،
مردم پيرامونش جمع مى شدند، و او ايشان را موعظه مى كرد، و به توبه از گناهاندعوت مى نمود، و به تقوى دستور مى داد تا روزى كه كشته شد.
و در قرآن كريم درباره كشته شدنش چيزى نيامده ، ولى در اخبار آمده كه سبب شهادتش اينبود كه زنى زناكار در عهد او مى زيسته و پادشاه بنىاسرائيل مفتون او شد، و با او مراوده كرد يحيى (عليه السلام ) وى را از اين كار نهى مىنمود و ملامتش مى كرد، و چون در قلب پادشاه عظيم و محترم بود لذا پادشاه از اطاعتشناگزير بود، اين معنا باعث شد كه زن زانيه نسبت به آن جناب كينه توزى كند، از آنبه بعد به پادشاه دست نمى داد مگر بعد از آنكه سر يحيى را از بدنش جدا نمودهبرايش هديه بفرستد، پادشاه نيز چنين كرد آن جناب را بهقتل رسانده و سر مقدسش را براى زن زانيه هديه فرستاد.
و در بعضى از اخبار ديگر آمده كه سبب قتلش اين بود كه پادشاه عاشق برادرزاده خودشد، و مى خواست با او ازدواج كند يحيى (عليه السلام ) او را نهى مى كرد و مخالفت مىنمود، تا آنكه وقتى همسر برادرش دختر را آن چنان آرايش كرد كه تمام قلب شاه را مسخركند، با چنين وضعى دخترش را نزد پادشاه فرستاد، و به او گفته بود كه چون خواستاز تو كام بگيرد مخالفت كن ، و بگو شرطش اين است كه سر يحيى را برايم حاضركنى ، او نيز بلادرنگ سر يحيى را از بدن جدا نموده در طشتى طلا گذاشت ، و براى دختربرادر حاضر ساخت .
و در روايات ، احاديث بسيارى درباره زهد و عبادت و گريه او از ترس خدا و دربارهمواعظ و حكمتهاى او وارد شده .
داستان زكريا و يحيى در انجيل
در انجيل آمده است : در ايام سلطنت هيرودس پادشاه يهوديان ، كاهنى بود به نام زكريا واز فرقه ابيا، همسر او زنى بود از دختران هارون به نام اليصابات اين زن و شوهر هردو نسبت به خداى تعالى فرمانبردار و هر دواهل عبادت و عمل به سفارشات رب و احكام او بودند، و در عبادت خدا گوش به ملامتهاىمردم نمى دادند، و از فرزند محروم بودند چون اليصابات زنى نازا بود علاوه براينكه عمرى طولانى پشت سر گذاشته بودند.
روزى در بينى كه سرگرم كه انت براى فرقه خود بود بر حسب عادت كاهنان قرعه بهنامش اصابت كرد كه آن روز بخور دادن هيكل رب (كليسا) را عهده بگيرد، رسم مردم اينبود كه در موقع بخور دادن تمامى نمازگزاران ازهيكل بيرون مى آمدند، وقتى زكريا داخل هيكل شد فرشته پروردگار در حالى كه طرفدست راست قربانگاه بخور ايستاده بود برايش ظاهر شد، زكريا از ديدن او وحشت كرد ومضطرب شد فرشته گفت اى زكريا نترس من خواهش تو را و همسرت اليصابات را شنيدمبه زودى فرزندى برايت مى آورد و بايد او را يوحنا بنامى ، از ولادت او فرحى ومسرتى به تو دست مى دهد، و بسيارى از ولادت اوخوشحال مى شوند، زيرا او در برابر پروردگار مردى عظيم خواهد بود، نه خمرى مىنوشد، و نه مسكرى ، از همان شكم مادر پر از روح القدس به دنيا مى آيد، و بسيارى ازبنى اسرائيل را به درگاه رب معبودشان برمى گرداند، پيشاپيش او روح ايليا ونيروى او در حركت است تا دلهاى پدران را به فرزندان و عاصيان را به فكرت ابرار ونيكان برگرداند، تا حزبى مستعد و قوى براى رب فراهم شود، زكريا با فرشتهگفت چگونه به اين اطمينان پيدا كنم ؟ چون من مردى سالخورده و همسرم زنى نازا و پيراست ، فرشته پاسخش داد كه من جبرئيلم كه همواره در برابر خدا گوش بفرمانم ، خدامرا فرستاده تا با تو گفتگو كنم ، و تو را به اين مژده نويد دهم ، و تو از همين الانلال مى شوى و تا روزى كه اين فرزند متولد شود نمى توانى با كسى سخن گوئى ، واين شكنجه به خاطر اين است كه تو كلام مرا كه بزودى صورت مى بندد تصديقننمودى .
مردم بيرون هيكل منتظر آمدن زكريا بودند و از دير كردنش تعجب مى كردند، و وقتىبيرون آمد ديدند كه نمى تواند حرف بزند، فهميدند كه درهيكل خوابش برده ، و خوابى ديده است ، زكريا با اشاره با ايشان حرف مى زد و همچنينساكت بود.
پس از آنكه ايام خدمتش در هيكل تمام شد، و به خانه اش رفت ، چيزى نگذشت كه همسرشاليصابات حامله شد، و مدت پنج ماه خود را پنهان مى كرد، و با خود مى گفت پروردگارمن اينطور با من رفتار كرد، و در ايامى كه نظرى به من داشت مرا از عار و ننگ كه در مردمداشتم نجات داد.
انجيل سپس مى گويد: مدت حمل اليصابات تمام شد، و پسرى آورد، همسايگان و خويشانوقتى شنيدند كه خدا رحمتش را نسبت به او فراوان كرده با او در مسرت شركت كردند، ودر همان روز دلاك آوردند تا او را ختنه كند، و او را به اسم پدرش زكريا ناميدند، ولىمادرش قبول نكرد، و گفت ، نه ، بايد يوحنا ناميده شود، گفتند در ميان قبيله و عشيره توچنين نامى نيست ،
لذا از پدرش زكريا پرسيدند ميل دارد چه اسمى بر او بگذارند، او كه تا آن روز، قادربر حرف زدن نبود لوحى خواست تا در آن بنويسد لوح را آوردند در آن نوشت يوحنا، همهتعجب كردند، و در همان حال زبان زكريا باز شد، و خداى را شكر گفت ، همسايگان همه وهمه دچار دهشت و ترس شدند وهمه عجائبى را كه ديده بودند به يكديگر مى گفتند، تادر تمامى كوههاى يهودى نشين پر شد، و همه دردل مى گفتند تا ببينى عاقبت اين بچه چه باشد، و قطعا دست پروردگار با او است ،چون پدرش زكريا هم پر از روح القدس بود و ادعاى نبوت مى كرد ...
و باز در انجيل آمده كه در سال پانزدهم از سلطنت طيباريوس قيصر كه بيلاطس نبطىوالى بر يهوديان و هيرودس رئيس بر ربعجليل و فيلبس برادرش رئيس بر ربع ايطوريه و كوره تراخوتينس و ليسانيوس رئيسبر ربع ابليه بودند در ايام رياست حنان و قيافا بر كاهنان كلمه خدا بر يوحنافرزند زكريا در صحرا صورت گرفت .
و به همين مناسبت فرمانى به تمامى شهرهاى پيرامون اردن رسيد كه مردم معموديهتوبه و مغفرت گناهان را انجام دهند، و اين قصه در سفراقوال اشعياى پيغمبر نيز آمده كه : (آوازى از صحرا بر آمد كه آماده راه خدا باشيد، و راهاو را هموار سازيد، بدانيد كه همه بيابانها پر مى شود و همه كوهها و تلها به فرماندر مى آيد، و همه كجى ها راست مى شود، و همه دره ها، راه هموار مى گردد و بشر خلاصىخداى را به چشم مى بيند.
و شنيدند كه به مردمى كه براى تعميد از آن بيرون شده بودند مى گفت اى فرزندانافعى ها چه كسى به شما ياد داد كه از غضب آينده فرار كنيد؟ بايد كه ميوه هائى كهسزاوار توبه باشد درست كنيد، و هرگز درباره خود نگوئيد كه ما پدرى چون ابراهيمداريم ، چون به شما مى گويم كه خدا قادر است از اين سنگها فرزندانى براى ابراهيمدرست كند، و الان تبر بر ريشه درختان گذاشته شده هر درختى كه بار نمى دهد از ريشهبريده مى شود و در آتش مى سوزد.
جمعيت پرسيدند پس چكار كنيم ؟ جواب داد هركس دو دست لباس دارد يك دست آن را بهكسى بدهد كه برهنه است ، و همچنين هركس طعام اضافه دارد به كسى بدهد كه ندارد،ماليات بگيران آمدند كه تعميد شوند، پرسيدند اى معلم ما چگونه تعميد كنيم ؟ گفت :بيش از آنچه كه حق شما است نگيريد، لشگريان هم آمدند و پرسيدند ما چه كنيم گف تشما به كسى ظلم نكنيد و افتراء نبنديد و به مواجب خود اكتفاء كنيد.
در همان موقعى كه مردم منتظر و همه در دلهايشان درباره يوحنا فكر مى كردند كه نكند اوهمان مسيح باشد يوحنا به همه چنين جواب گفت : من شما را به آب تعميد مى دهم ، و ليكنبعد از من كسى نزد شما مى آيد كه از من قوى تر است ، كسى است كه من خود راقابل آن نمى دانم كه بند كفشش را باز كنم ، او به زودى شما را به روح القدس و آتشغسل خواهد داد كه طبقش در دست او است و به زودى خرمن خود را پاكيره كرده گندمها را درانبار خود جمع نموده ، كاه را به آتشى كه هرگز خاموش نشود و به چيرهاى بسيارىديگر آتش مى زند، و همينطور مردم را موعظه مى كرد و بشارت مى داد.
و اما هيرودس رئيس ربع به خاطر اينكه آبرويش در ميان مردم در مساءله هيرود يا همسربرادرش فيلبس و نيز به خاطر شرارت هائى كه داشت به مخاطره افتاده بود، يكخطائى بزرگتر از همه مرتكب شد و آن اين بود كه يوحنا را به زندان افكند.
و در انجيل آمده كه هيرودس خودش به دست خود يوحنا را به زندان مى برد و بند بر اومى نهاد و اين كار را به خاطر هيروديا همسر برادرش قيلبس مى كرد، چون خودش با اوازدواج كرده بود، و يوحنا با اين عمل وى مخالفت مى كرد، كه ازدواج تو با همسربرادرت حلال نيست ، و از همين روى هيروديا كينه او را دردل داشت ، مى خواست او را بكشد، نمى توانست ، چون هيرودس از يوحنا حساب مى برد و مىدانست كه او مردى نكوكار و مقدس است ، و همواره او را محافظت مى كرد كلامش را شنيدهاعمال بسيارى به جا مى آورد و سخنش را به خوشى مى شنيد تا آنكه روزى چنين اتفاقافتاد كه هيرودس براى جشن ميلادش شامى تهيه كرده ، بزرگان مملكت و افسران ارتش وهزاره هاى لشگر را دعوت كرده بود، موقعى كه همه جمع شده بودند دختر هيروديا واردشده در مجلس ‍ رقصى كرد كه هيرودس و كرسى نشينان او همهخوشحال شدند، شاه بدو گفت : هر چه مى خواهى بخواه تا به تو بدهم و سوگند يادكرد كه هر چه از من بخواهى مى دهم هر چند نصف مملكتم باشد، دختر برون شده به مادرشبگفت و پرسيد كه چه بخواهم ؟ گفت سر بريده يوحنا معمدان را بخواه ، دختر در همانلحظه و به سرعت نزد شاه رفت و گفت : مى خواهم همين الان سر بريده يوحنا معمدان را درطبقى برايم حاضر كنى ، شاه در اندوه شد، چون از يك سو نمى خواست چنين كارى بكند واز سوى ديگر جلو كرسى نشينان خود سوگند ياد كرده بود و لذا جلادى را فرستاد
تا سر از بدن او جدا كرده بياورد، او هم رفت و در زندان سر از بدن يوحنا جدا نموده ،در طبقى گذاشت و آورده نزد دختر نهاد دختر هم آن را به مادرش داد، شاگردان يوحنا چوناين بشنيدند آمدند و بدن بى سر او را برداشته دفن كردند.
اين بود آنچه كه در انجيل آمده البته در اناجيل اخبار ديگرى نيز راجع به يحيى (عليهالسلام ) است كه از حدود آنچه ما در اينجا آورديم تجاوز نمى كند، خواننده متدبّر و گوهرشناس مى تواند گفته هاى ما را، كه از انجيل هانقل كرديم ، با آنچه قبلا آورديم تطبيق كند و موارد اختلاف را به دست آورد.
سوره مريم ، آيات 16- 40


و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا(16) فاتخذت من دونهم حجابافارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا(17) قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنتتقيا(18) قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلما زكيا(19) قالت انى يكون لى غلام و لميمسسنى بشر ولم اك بغيا(20) قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آيه للناس ورحمه منا و كان امرا مقضيا(21) فحملته فانتبذت به مكانا قصيا(22) فاجائها المخاضالى جذع النخله قالت يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا(23) فنادئها من تحتها الاتحزنى قد جعل ربك تحتك سريا(24) و هزى اليك بجذع النخله تسقط عليك رطباجنيا(25) فكلى و اشربى و قرى عينا فاما ترين من البشر احدا فقولى انى نذرتللرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا(26) فاتت به قومها تحمله قالوا يمريم لقد جئتشيا فريا(27) يااخت هرون ما كان ابوك امرا سوء و ما كانت امك بغيا(28) فاشارت اليهقالوا كيف نكلم من كان فى المهد صبيا(29) قال انى عبد اللّه آتانى الكتاب و جعلنىنبيا(30) و جعلنى مباركا اين ما كنت و اوصنى بالصلوه و الزكوه ما دمت حيا(31) و برابولدتى و لم يجعلنى جبارا شقيا(32) و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعثحيا(33) ذلك عيسى ابن مريم قول الحق الذى فيه يمترون (34) ما كان لله ان يتخذ من ولدسبحانه اذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون (35) و ان اللّه ربى و ربكم فاعبدوه هذاصراط مستقيم (36) فاختلف الاحزاب من بينهمفويل للذين كفروا من مشهد يوم عظيم (37) اسمع بهم و ابصر يوم ياتوننا لكنالظالمون اليوم فى ضلال مبين (38) و انذرهم يوم الحسره اذ قضى الامر و هم فى غفله وهم لا يومنون (39) انا نحن نرث الارض و من عليها و الينا يرجعون (40).



ترجمه آيات
در اين كتاب مريم را ياد كن آن دم كه در مكانى در طرف شرقى مسجد از كسان خود كنارهگرف ت (16).
در مقابل آنان پرده اى آويخت ، پس ما روح خود را نزد او فرستاديم كه به صورتانسانى تمام عيار بر او مجسم گشت (17).
(مريم همينكه او را بديد بترسيد و) گفت : اگر مردى پرهيزكارى (كنايه از اينكه بايدپرهيزكار باشى ) من از سوء قصد تو به خداى رحمان پناه مى برم (18).
گفت : من فرستاده پروردگار توام تا پسرى پاكيره به تو عطا كنم (19).
گفت : چگونه مرا پسرى تواند شد با اينكه انسانى به من دست نزده و من خود زناكارنبوده ام (20). گفت : پروردگار تو چنين است . فرموده اين بر من آسان است تا آن رابراى مردم از جانب خويش آيتى و رحمتى كنيم و كارى است مقرر شده (21).
پس به او حامله شد، و با وى در مكانى دور گوشه گرفت (22).
درد زائيدن او را به سوى تنه نخل برد، گفت : اى كاشقبل از اين مرده بودم يا چيزى حقير بودم و فراموشم كرده بودند (23).
پس وى رااز طرف پائين ندا داد: غم مخور كه پروردگارت جلوى تو نهرى جارى ساخت(24).
تنه درخت را سوى خود تكان بده كه خرماى تازه بر تو بيفكند (25).
بخور و بنوش و چشمت روشن دار، اگر از آدميان كسى را ديدى بگو من براى خدا روزهكلام نذر كرده ام پس امروز با بشرى سخن نمى گويم (26). مولود را كه دربغل گرفته بود نزد كسان خود آورد، گفتند اى مريم حقا كه چيزى شگفت انگيز آورده اى(27).
اى خواهر هارون آخر پدرت مرد بدى نبود و مادرت زناكار نبود (28).
مريم به مولود اشاره كرد، گفتند: چگونه با كسى كه كودك و در گهواره است سخنگوئيم ؟ (29).
گفت : من بنده خدايم ، مرا كتاب داده و پيغمبر كرده (30).
و هر جا كه باشم با بركتم كرده است ، و به نماز و زكات مادام كه زنده باشم سفارشمفرموده (31).
نسبت به مادرم نيكوكارم كرده و گردن كش و نافرمانم نكرده است (32).
سلام بر من روزى كه تولد يافته و روزى كه بميرم و روزى كه زنده برانگيخته شوم(33).
به گفتار راست ، عيسى پسر مريم كه درباره او شك مى كنند اين است (34).
نشايد كه خدا فرزندى بگيرد. او منره است ، چون كارى را اراده فرمايد فقط به اوگويد: باش پس وجود مى يابد (35).
خداى يكتا پروردگار من و پروردگار شما است ، او را بپرستيد راه راست اين است (36).
پس اين دسته ها ميان خودشان اختلاف يافتند، واى بر كسانى كه كافر بوده اند، ازحضور يافتن در روزى بزرگ (37).
روزى كه سوى ما آيند چه خوب شنوند و چه خوب ببينند، ولى آن روز ستم گران درضلالتى آشكارند (38).
آنان را از روز ندامت بترسان ، آن دم كه كار بگذرد و آنها بى خبر مانند و باور ندارند(39).
ما زمين و تمام كسانى را كه بر آن هستند به ارث مى بريم و همگى به سوى ما باز مىگردند (40).
بيان آيات
در اين آيات از داستان يحيى به داستان عيسى (عليه السلام )نقل كلام شده ، و ميان اين دو داستان شباهت تمامى هست ، چون ولادت هر دو بزرگوار بهطور خارق العاده صورت گرفته و اين هر دو در كودكى حكم و نبوت داده شدند، او هم خبرداد كه ماءمور به احسان به مادر شده و جبار و شقى نيست و بر خود در روز ولادتش و روزمرگ ش و روز مبعوث شدنش سلام داده اين نيز همين مطالب را گفته و قرآن از وى نيزنقل كرده ، و شباهت هاى ديگرى نيز داشته اند، و يحيى (عليه السلام ) نبوت عيسى (عليهالسلام ) را تصديق كرده و به وى ايمان آورد.


و اذكر فى الكتاب مريم اذا نتبذت من اهلها مكانا شرقيا


.
مقصود از (كتاب ) قرآن كريم و يا سوره مريم است كه جزئى از كتاب است ،
چون جزء كتابهم كتاب است ، و برگشت هر دواحتمال به يك معنا است ، ديگر فائده چندانى ندارد كه مامثل بعضى اصرار بورزيم كه احتمال دومى قوى تر و يا متعين است .
كلمه (نبذ) به طورى كه راغب گفته به معناى دور انداختن هر چيز حقيرى است كه مورداعتناء نباشد، وقتى مى گويند (نبذه ) يعنى فلان چيز را انداخت ، مى رساند كه از جهتحقير شمردن آن را دور انداخت .
و اما كلمه (انتبذ) به معناى (از مردم كناره گرفت ) است .
و مريم دختر عمران و مادر مسيح است و مقصود از ياد آوردن مريم ، ياد آورى خبر و داستانمريم مى باشد و كلمه (اذ) ظرف داستان مريم است و جمله (انتبذت ) تا آخر داستانمظروف اين ظرف است و معناى آيه اين است كه اى محمد! در اين كتاب داستان مريم را در آنحين كه از مردم اهل خود كناره گرفت و در مكان شرقى (كه گويا همان سمت شرقى مسجدباشد) اعتزال جست ذكر كن .


فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنافتمثل لها بشرا سويا


.
كلمه (حجاب ) به معناى هر چيزى است كه چيزى را از غير بپوشاند و از اين كلمه چنينبر مى آيد كه گويا مريم خود را از اهل خويش پوشيده داشت تا قلبش براى اعتكاف وعبادت فارغ تر باشد، همچنانكه جمله (كلمادخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا) نيز بدان اشاره دارد، كه تفسير و اشاره اشبه مدعاى ما گذشت .
بعضى گفته اند: مريم در خود مسجد منزل كرده بود، و هر وقت حيض مى شد از آنجابيرون شده به خانه زكريا مى رفت ، و چون پاك مى شد دوباره به مسجد بر مى گشت، تا آنكه روزى كه پرده اى دور خود كشيده بود تاغسل كند ناگهان جبرئيل به صورت مردى جوان و امرد و زيبا روى بر او در آمد، مريم بهخدا پناه برد.
و ليكن هيچ دليلى در آيات مربوطه به آن جناب بر اينتفصيل نداريم و آيه آل عمران را هم ديديد كه معناى سابق حجاب را تاييد مى كرد.
(فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا) - از ظاهر سياق بر مى آيد كهفاعل كلمه تمثل ضميرى است كه به روح بر مى گردد پس ‍ روحى كه به سوى مريمفرستاده شده بود به صورت بشر ممثل شد، و معناىتمثل و تجسم به صورت بشر اين است كه در حواس ‍ بينائى
مريم به اين صورت محسوس شود، و گرنه در واقع باز همان روح است نه بشر.
و چون از جنس بشر و جن نبود، بلكه از جنس ملك و نوع سوم مخلوقات ذوىالعقول بود كه خدا او را در كتابش وصف نموده ، و ملك ناميده ، و آن فردى را كه ماءموروحى است جبرئيل ناميده ، مثلا فرمود: (من كان عدوالجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه ) و جاى ديگر او را روح خوانده ، فرموده :(قل نزله روح القدس من ربك ) و نيز فرموده :(نزل به الروح الامين على قلبك ) و نيز او رارسول خوانده و فرمود: (انه لقول رسول كريم ) لذا ازهمه اينها مى توان فهميد كهآن روحى كه براى مريم به صورت بشرى مجسم شد همانجبرئيل بوده است .
و اگر بگوئى در سوره آل عمران قضيه را به چند ملك نسبت داده و فرموده : (اذ قالتالملائكه يا مريم ...) زمانى كه ملائكه به مريم گفتند خدا تو را ب ه كلمه اى از خودبشارت مى دهد كه نامش مسيح عيسى بن مريم است - تا آنجا كه مى فرمايد - (قالترب انى يكون لى ولد...) گفت پروردگارا كجا ممكن است مرا پسرى باشد با اينكه هيچبشرى با من تماس نگرفته ؟ گفت : اينطور خدا هر چه مى خواهد مى كند، و چون قضاىامرى را براند همين كه بگويد باش ، مى باشد.
در جواب مى گوئيم : اگر با آيات مورد بحث تطبيق شود هيچ شكى باقى نمى ماند كهسخن ملائكه با مريم كه در سوره آل عمران آمده عينا همان كلامى است كه در آيات مورد بحثبه روح نسبت داده ، و اگر كلام جبرئيل را به ملائكه نسبت داده ازقبيل نسبت كلام يك نفر از قومى به همه قوم است ، چون همه در آن كلام و يا در سنت و عادتو خلقت موافقت و شركت دارند.
و در قرآن از اين قبيل تعبيرات زياد است ، مانند آيه (يقولون لئن رجعنا الى المدينهليخرجن الاعز منها الاذل ) كه با اينكه گوينده سخن يك نفر بوده به جمع نسبت مى دهد.
و نيز مانند (و اذ قالوا اللّهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء)با اينكه گوينده آن يك نفر بوده .
و اگر در آيه مورد بحث روح را به خدا نسبت داده و فرموده (روحنا روحمان ) به منظورتشريف و احترام بوده ، و معناى روح در تفسير آيه (و يسئلونك عن الروح ...) گذشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation