بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 13, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در همان كتاب است كه ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب حليه - و بيهقى - در كتاب شعبالايمان - از سلمان فارسى روايت آورده اند كه گفت : آن عده اى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواست با به دست آوردن دلهايشان آنها رابه سوى اسلام بكشاند آمدند نزد آن جناب كه دو نفر از ايشان عيينه بن بدر و اقرع بنحابس نام داشتند، و گفتند:
يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اگر براى خود مجلسى ترتيب دهى بالا وپائين داشته باشد و خودت بالاى مجلس بنشينى و اينقدر در دسترسى اين فقراء و قاطىبا اين ژنده پوشها نباشى بسيار خوبست و منظورشان از ژنده پوش سلمان و ابوذر وفقراى مسلمين بود كه غالبا جبه پشمى مى پوشيدند. و آنگاه گفتند: اگر چنين كنى ما باتو نشست و برخاست مى كنيم و با تو به گفتگو مى پردازيم و از تو استفاده مى نماييم. خداى تعالى در جوابشان اين آيه را فرستاد: (واتل ما اوحى اليك من كتاب ربّك ) تا آنجا كه مى فرمايد: (اعتدنا للظالمين نارا) وايشان را به آتش تهديد نمود.
مؤ لف : نظير اين روايت را قمى در تفسير خود آورده ليكن او تنها عيينة بن حصين بن حذيفةبن بدر فزارى را آورده و لازمه اين روايت اين است كه آيه شريفه مورد بحث و اين آيهديگر هر دو در مدينه نازل شده باشد. و بر طبق روايت مزبور روايات ديگرى نيز هستكه اين داستان را آورده اند. و ليكن سياق آيات با مدنى بودن آن نمى سازد.
و در تفسير عياشى از حضرت ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى ) فرموده است : مقصوداز دعا همان نماز است .
و در همان كتاب از عاصم كوزى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من ازآن حضرت شنيدم كه در تفسير آيه (فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر) فرمود: منظورتهديد و وعيد است .
و در كافى و تفسير عياشى و غير آن از ابى حمزه از امام باقر (عليه السلام ) روايت شدهكه فرمود: آيه (و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر) در باره ولايتعلى (عليه السلام ) است .
مؤ لف : اين از باب تطبيق عام بر مصداق است .
و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد و ترمذى و ابى يعلى و ابن جرير و ابنابى حاتم و ابن حيان و حاكم (وى سند حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى -در كتاب شعب - از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايتكرده اند كه در ذيل جمله (بماء كالمهل ) فرمود: مانند درد زيت آنقدر سوزاننده است كهوقتى نزديكش مى شود كه بخورد پوست صورتش مى افتد.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (بماء كالمهل ) گفته است : امام (عليه السلام ) فرمود:(مهل ) آن چيزى را گويند كه در ته زيت مى ماند.
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمود: فرزند آدم ، تو خالى خلق شده ، و چاره اى از خوردن طعام و نوشيدنى ندارد، وخداى تعالى در اين باب فرموده : (و ان يستغيثوا يغاثوا بماءكالمهل يشوى الوجوة ).
سوره كهف ، آيات 32 - 46
و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعنب و حففنهمابنخل و جعلنا بين هما زرعا(32) كلتا الجنتين اتت اكلها و لم تظلم منه شيا و فجرنا خلالهما نهرا(33) و كان له ثمر فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا(34)و دخل جنته و هو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا (35) و ما اظن الساعة قائمة و لئنرددت الى ربّى لاجدن خيرا منها منقلبا(36) قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالّذىخلقك من تراب ثم من نطفه ثم سوئك رجلا (37) لكنا هو اللّه ربّى و لا اشرك بربّىاحدا (38) و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه ان ترن انااقل منك مالا و ولدا (39) فعسى ربّى ان يوتين خيرا من جنتك ويرسل عليها حسبانا من السماء فتصبح صعيدا زلقا (40) او يصبح ماوها غور3 فلنتستطيع له طلبا (41) و احيط بثمره فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها و هى خاوية علىعروشها و يقول يليتنى لم اشرك بربّى احدا (42) و لم تكن له فئه ينصرونه من دوناللّه و ما كان منتصرا (43) هنالك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقب ا (44) واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلنه من السماء فاختلط به نبات الارض ‍ فاصبحهشيما تذروه الريح و كان اللّه على كل شى ء مقتدرا (45)المال و البنون زينة الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا(46)
ترجمه آيات
براى ايشان مثلى بزن : دو مرد كه يكى را دو باغ داده بوديم از تاكها و آن را به نخلهااحاطه كرده بوديم و ميان آن زرع كرده بوديم (32).
هر دو باغ ميوه خويش را مى داد و به هيچ وجه نقصان نمى يافت ، و ميان باغها نهرىبشكافتيم (33).
و ميوه ها داشت پس به رفيق خود كه با وى گفتگو مى كرد گفت : من از جهتمال از تو بيشتر و به عده از تو نيرومند ترم (34).
و به باغ خود شد در حالى كه ستمگر به نفس خويش بود گفت گمان ندارم كه هيچ وقتاين باغ نابود شود (35). گمان ندارم رستاخيز به پا شود، و اگر به سوىپروردگارم برند سوگند كه در آنجا نيز بهتر از اين خواهم يافت (36).

رفيقش كه با او گفتگو مى كرد گفت : مگر به آنكه تو را از خاك آفريد و آنگاه از نطفهو سپس به صورت مردى بپرداخت كافر شده اى (37). ولى او خداى يكتا و پروردگار مناست و هيچ كس را با پروردگار خود شريك نمى كنم (38).
چرا وقتى به باغ خويش در آمدى نگفتى هر چه خدا خواهد همان شود كه نيرويى جز بهتاءييد خدا نيست ، اگر مرا بينى كه به مال و فرزند از تو كمترم (39).
باشد كه پروردگارم بهتر از باغ تو به من دهد، و به باغ تو از آسمان صاعقه هافرستد كه زمين باير شود (40).
يا آب آن به اعماق فرو رود كه جستن آن ديگر نتوانى (41).
و ميوه هاى آن نابود گشت و بنا كرد دو دست خويش به حسرت آن مالى كه در آن خرج كردهبود زير و رو مى كرد كه تاكها بر جفته ها سقوط كرده بود، و مى گفت اى كاش هيچ كسرا با پروردگار خويش شريك نپنداشته بودم (42).
و او را غير خدا گروهى نباشد كه يارى اش كنند، و يارى خويش كردن نتواند (43).
در آنجا يارى كردن خاص خداى حق است كه پاداش او بهتر و سرانجام دادن او نيكتر است(44).
براى آنها زندگى اين دنيا را مثل بزن ، چون آبى است كه از آسماننازل كرده ايم و به وسيله آن گياهان زمين پيوسته شود، آنگاه خشك گردد و بادها آن راپراكنده كند، و خدا به همه چيز توانات است (45).
مال و فرزندان زيور زندگى اين دنيا است و كارهاى شايسته نزد پروردگارت ماندنى وداراى پاداشى بهتر و اميد آن بيشتر است (46).
بيان آيات
اين آيات متضمن دو مثل است كه حقيقت ملكيت آدمى را نسبت به آنچه در زندگى دنيا ازاموال و اولاد - كه زخارف زندگى اند و زينت هاى فريب دهنده و سريعالزوال اند و آدمى را از ياد پروردگارش غافل ومشغول مى سازند، و واهمه او را تا حدى مجذوب خود مى سازد كه به جاى خدا به آنهاركون و اعتماد مى كند و به خيالش مى قبولاند كه راستى مالك آنها است - بيان مى كند، ومى فهماند كه اين فكر جز وهم و خيال چيز ديگرى نيست ، به شهادت اينكه وقتى بلايىاز ناحيه خداى سبحان آمد همه را به باد فنا گرفته براى انسان چيزى جز خاطره اى كهبعد از بيدارى از عالم رؤ يا به ياد مى ماند، و جز آرزوهاى كاذب باقى نمى گذارد.
پس برگشت اين آيات به توضيح همان حقيقتى است كه خداى سبحان در آيه (انا جعلناما على الارض زينة لها... صعيدا جرزا) بدان اشاره مى كند.
مثلى بيانگر حال دنيا طلبان كه به مالكيت كاذبخوددل بسته اند


و اضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب ...



يعنى براى اين مردمى كه فرو رفته در زينت حيات دنيا شده اند، و از ذكر خدا روىگردان گشته اند مثلى بزن تا برايشان روشن گردد كهدل جز به سراى خالى از حقيقت نداده اند، و آنچه كه بدان فريفته شده اند خيالى بيشنيست و واقعيتى ندارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مطلبى كه اين مثل متضمن است تنها يكمثل است كه ممكن است صرف فرض باشد، و دلالت ندارد بر اينكهمثل مزبور يك واقعيت خارجى بوده است . ولى ديگران گفته اند كهمثل مذكور يك قضيه واقعى است كه در خارج اتفاق افتاده ، چون اصولا هر مثلى بايدواقعيتى خارجى داشته باشد. و در خصوص اينمثل قصه هاى مختلفى روايت شده كه متاءسفانه به هيچ يك نمى توان اعتماد نمود، آنچهكه تدبر در سياق قصه دست مى دهد اين است كه دو باغ بوده و منحصرا درختان آن دوانگور و خرما بوده در بين آن دو، زراعت بوده و شواهد ديگر مى كند كه قضيه يك قضيهخارجى بوده نه صرف فرض .
و اينكه فرمود: (جنتين من اعناب ) يعنى از درخت مو، چون بسيار مى شود كه ميوه را بردرختش اطلاق مى كنند (مثلا مى گويند من يك باغ زردآلو دارم و مقصود درخت زردآلو است ).
و اينكه فرمود: (و حففنا هما بنخل ) يعنى ما درختهاى خرما را دور آن باغ قرار داديم . واينكه فرمود: (و جعلنا بينهما زرعا) يعنى ما ميان و فاصله دو باغ را زراعت قرار داديم، و به وسيله اين زمينهاى زراعتى دو باغ مذكور به هموصل مى شوند، و با يك نظام اداره مى شدند ، و مجموع اين دو باغ و زمينهايش هم ميوهصاحبش را تاءمين مى كرده و هم آذوقه اش را.


كلتا الجنتين اتت اكلها...



كلمه (اكل ) - به ضم دو حرف اول - به معناىماءكول است ، و مراد از آوردن ماءكول آن ، به ثمر نشاندن درختان آن دو، يعنى انگور وخرما، است . (و لم تظلم منه شيئا) - (ظلم ) در اينجا به معناى نقص است . و ضمير(منه ) به (اكل ) برمى گردد، يعنى از خوردنى آن چيزى كم ننهاد (و فجرناخلالهما نهرا) يعنى وسط آن دو باغ نهرى از آب كنديم كه به وسيله آن نهر باغهاآبيارى مى شدند، و از نزديك ترين راه احتياجشان به آب برآورده مى شد و حاجت نبود كهاز راه دور آب بياورند.


و كان له ثمر



ضمير در اين جمله به كلمه (رجل ) برمى گردد. و مقصود از (ثمر) انواعمال است ، همچنانكه در صحاح آمده و از قاموسنقل شده است . و بعضى گفته اند ضمير بهنخل بر مى گردد، و ثمر هم ثمر نخل است . و بعضى گفته اند: منظور اين است كه آن مردعلاوه بر داشتن اين دو باغ ، ثمر زيادى نيز داشت . و ليكن از همه اين چند معنا، معناىاول موجه تر است ، و از آن گذشته معناى دوم . ممكن هم هست كه مراد از (آوردن دو بهشتميوه خود را بدون اينكه ظلم كند) اين باشد كه درختان به حدى از رشد و نمو رسيدهبودند كه ديگر اوان ميوه آوردنشان شده بود (و به اصطلاح به بار نشسته بود). ونيز ممكن است مقصود از جمله (و كان له ثمر) اين باشد كه نه تنها درختان به حد ميوهدار شدن رسيده بودند، بلكه نظير تابستانبالفعل هم ميوه بر درختان وجود داشت . اين وجه وجه روبراه و بى دردسرى است .
فخر فروشى و تكبر ثروتمند غافلدر برابر رفيق مؤ من خود


فقال لصاحبه و هو يحاوره انا اكثر منك مالا و اعز نفرا



(محاورة ) به معناى مخاطبه و رو در روى يكديگر گفت و شنود كردن است . و كلمه(نفر) به معناى اشخاصى است كه به نوعى ملازم با كسى باشند، و اگر نفرشانناميده اند، چون اگر آن شخص كوچ كند اينها نيز مى كنند (چون كلمه (نفر) به معناىكوچ كردن است ) و به همين جهت بعضى از مفسرين كلمه مذكور را در آيه به معناى خدم واولاد گرفته اند بعضى ديگر به قوم و عشيره معنا كرده اند. ولى معناى اولى با مطلبىكه خداى تعالى از رفيق صاحب باغ حكايت مى كند كه گفت : (ان ترن انااقل منك مالا و ولدا) سازگارتر است ، چون در اينجا درقبال مال به جاى نفر، اولاد را ذكر كرده ، و معنايش اين مى شود كه : آن شخص كه برايشباغها قرار داديم به رفيقش در حالى كه با او گفتگو و بحث مى كرد گفت : (من از تومال بيشترى دارم ، و عزتم از نظر نفرات يعنى اولاد و خدم از عزت تو بيشتر است ).
و اين سخن خود حكايت از پندارى مى كند كه او داشته و با داشتن آن از حق منحرف گشته ،چون گويا خود را در آنچه خدا روزيش ‍ كرده - ازمال و اولاد - مطلق التصرف ديده كه احدى در آنچه از او اراده كند نمى تواند مزاحمششود، در نتيجه معتقد شده كه به راستى مالك آنها است ، و اين پندار تا اينجايش عيبىندارد، و ليكن او در اثر قوت اين پندار فراموش كرده كه خدا اين املاك را به وى تمليككرده است ، و الان باز هم مالك حقيقى همو است ، و اگر خداى تعالى از زينت زندگى دنياكه فتنه و آزمايشى مهم است به كسى مى دهد، براى همين است كه افراد خبيث از افراد طيبجدا شوند. آرى اين خداى سبحان است كه ميان آدمى و زينت زندگى دنيا اين جذبه و كشش راقرار داده تا او را امتحان كند، و آن بى چاره خيال مى كند كه با داشتن اين زينت ها حاجتىبه خدا نداشته منقطع از خدا و مستقل به نفس است ، و هر چه اثر و خاصيت هست ، در همينزينتهاى دنيوى و اسباب ظاهرى است كه برايش ‍ مسخر شده .
در نتيجه خداى سبحان را از ياد برده به اسباب ظاهرى ركون و اعتماد مى كند، و اين خودهمان شركى است كه از آن نهى شده . از سوى ديگر وقتى متوجه خودش مى شود كهچگونه و با چه زرنگى و فعاليتى در اين مادياتدخل و تصرف مى كند به اين پندارها دچار مى شود كه زرنگى و فعاليت از كرامت وفضيلت خود او است ، از اين ناحيه هم دچار مرضى كشنده مى گردد، و آن تكبر بر ديگراناست .
و اين اختلاف دو وصفى كه در آيه است ، يعنى وصف ملك را به اين تعبير كه : (جعلنالاحدهما جنتين ...) و وصف آن شخص ‍ خويشتن را به اينكه : (انا اكثر منك مالا و اعزنفرا) با اينكه ممكن بود در اولى بفرمايد: (كان لاحد هما جنتان - يكى از آن دو نفر دوقطعه باغ داشت ) به همين حقيقت كه گفتيم بر مى گردد، يعنى شخص مذكور جز خودشكسى را نمى ديده و پروردگارش را كه او را بر حظوظ مادى اش مسلط كرده و بهنفراتى كه ارزانيش داشته عزتش بخشيده به كلى فراموش كرده ، و با چنين دركى بودهكه به رفيقش گفته : (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا) و اين همانند درك و فهمى است كهقارون را واداشت تا به كسى كه نصيحتش ‍ مى كرد(كه از داشتنمال زياد خرسندى مكن و با آن به ديگران احسان كن ) بگويد: (انما اوتيته على علم ).
آرى گفتن اينكه (انا اكثر منك مالا...) كشف از اين مى كند كه گوينده اش براى خودكرامتى نفسى و استحقاقى ذاتى معتقد بوده و به خاطر غفلت از خدا دچار شرك گشته وبه اسباب ظاهرى ركون نموده و وقتى داخل باغ خود مى شود، همچنانكه خداى تعالىحكايت نموده مى گويد: (ما اظن ان تبيد هذه ابدا و ما اظن الساعة قائمة ).


و دخل جنتة و هو ظالم لنفسه قال ... منها منقلبا).



چهار ضميرى كه در اين آيه است به كلمه (رجل ) برمى گردد. و مقصود از اينكهفرمود: (داخل باغش شد) با اينكه دو تا باغ داشت ، جنس باغ است ، و بدين جهت كلمه(جنت ) را به صيغه تثنيه نياورده . بعضى گفته اند: از اين جهت تثنيه نياورده كهانسان هر چند باغ متعدد داشته باشد در هنگام وارد شدن به يك يك آنها وارد مى شود و درآن واحد نمى تواند داخل دو تا باغ شود.
و در كشاف گفته : اگر كسى اشكال كند كه چرا كلمه (جنت ) را بعد از آنكه تثنيهآورده بود مفرد آورد، در جوابش مى گويم معناى اين مفرد آوردن اين است كه اين شخص چوندر آخرت بهره اى از بهشت ندارد بهشت او تنها همين است كه در دنيا دارد، و ديگر از بهشتىكه مؤ منين را بدان وعده داده اند نصيب ندارد، و در افاده اين معنا يك جنت و دو جنت مورد نظرنيست و حقا نكته اى است لطيف .
و اينكه فرمود: (و هو ظالم لنفسه ) از اين جهت ظالم بوده كه نسبت به رفيقش تكبرورزيده كه گفته است : (انا اكثر منك مالا) چون اين كلام كشف مى كند از اينكه وى دچارعجب به خويشتن و شرك به خدا و تكبر به رفيقش و نسيان خدا و ركون به اسباب ظاهرىبوده كه هر يك از اينها به تنهايى يكى از رذائل كشنده اخلاقى است .
و در جمله (قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا) كلمه (بيد) و (بيدودة ) به معناى هلاكت ونابودى است ، و كلمه (هذه ) اشاره به جنت است . و اگر جمله را به طورفصل آورد براى اين است كه در واقع جواب از سؤ الى تقديرى است ، گويا بعد از آنكهفرمود: (و دخل جنتة - داخل باغش شد) شخصى پرسيده : آنگاه چه كرد؟ در جوابشفرموده : گفت گمان نمى كنم تا ابد اين باغ از بين برود.
آدمى بالفطرة به چيزى كه آن را باقى و ماندگاربدانددل مى بندد
و اينكه از بقاى باغ خود و فناناپذيرى آن اينطور تعبير كرده (كه گمان نمى كنم اينباغ از بين برود از باب كنايه است ، و خواسته است بگويد: فرض نابودى آنفرضى غير قابل اعتناء است كه حتى گمان آن هم نمى رود. پس معناى جمله مزبور اين مىشود كه بقاى اين باغ و دوام آن از چيزهايى است كه نفس بدان اطمينان دارد، و در آن هيچترديدى نمى كند تا به فكر نابودى آن بيفتد و احتمالش را بدهد.
و اين جريان نمودار حال آدمى است و مى فهماند كه به طور كلىدل آدمى به چيزى كه فانى مى شود تعلق نمى گيرد، و اگر تعلق نگيرد نه از آن جهتاست كه تغيير و زوال مى پذيرد، بلكه از اين جهت است كه در آن بويى از بقاء استشماممى كند، حال هر كسى به قدر فهمش نسبت به بقاء وزوال اشياء فكر مى كند، در هر چيزى هر قدر بقاء ببيند به همان مقدار مجذوب آن مى شودو ديگر به فروض ‍ فنا و زوال آن توجه نمى كند، و لذا مى بينى كه وقتى دنيا به اوروى مى آورد دلش بدان آرامش و اطمينان يافته سرگرم بهره گيرى از آن و از زينت هاىآن مى شود و از غير آن يعنى امور معنوى منقطع مى گردد، هواها يكى پس از ديگرى برايشپديد مى آيد آرزوهايش دور و دراز مى گردد، تو گوئى نه براى خود فنائى مى بيند،و نه براى نعمتهايى كه در دست دارد زوالى احساس مى كند و نه براى آن اسبابى كهبه كام او در جريان است انقطاعى سراغ دارد. و نيز او را مى بينى كه وقتى دنيا پشت بهاو مى كند دچار ياس و نوميدى گشته هر روزنه اميدى كه هست از ياد مى برد، و چنين مىپندارد كه اين بختى و نكبتش زوال نمى پذيرد، اين نيز هميشه و تا ابد هست .
و سبب همه اينها آن فطرتى است كه خدا در نهاد او به وديعه گذاشته كه نسبت به زينتدنيا علاقه مند باشد تا او را از اين راه آزمايش ‍ كند. اگر آدمى به ياد خدا باشد البتهدنيا و آنچه را كه در آن است آنطور كه هست مى بيند، ولى اگر از ياد پروردگارشاعراض كند به خودش و به زينت دنيوى كه در دست دارد و به اسباب ظاهرى كه درپيرامون او است دل بسته و به وضع حاضرى كه مشاهده مى كنددل مى بندد، و جاذبه اى كه در اين امور مادى هست كار او را بدينجا منتهى مى كند كه نسبتبه آنها جمود به خرج داده ديگر توجهى به فنا وزوال آنها نمى نمايد. تنها بقاى آنها را مى بيند، و هر قدر هم فطرتش به گوش دلشنهيب بزند كه روزگار به زودى با تو نيرنگ مى كند، و اسباب ظاهرى به زودى تو راتنها مى گذارند، و لذات مادى به زودى با تو خدا حافظى خواهند كرد، و زندگى محدودتو به زودى به پايان مى رسد گوش نمى دهد، و پيروى هوى و هوسها وطول آمال نمى گذارد كه گوش دهد، و به اين نهيب فطرتش از خواب خرگوشى بيدارگردد.
اين وضع مردم دنيا زده است كه همواره آراى متناقض از خود نشان داده . به اين معنا كهكارهايى مى كنند كه هوى و هوسشان آنرا تصديق مى كند، وعقل و فطرتشان آن را تكذيب مى كند، و آنان همچنان به راءى هوا و هوس خود ركون واعتماد دارند، و همين اعتماد ايشان را از التفات به آنچهعقل اقتضاء مى كند باز مى دارد.
اين است معنا و جهت اينكه اسباب ظاهرى را باقى و زينت حيات دنيا را دائمى مى پندارند، ولذا خداى تعالى كلام ايشان را اينطور حكايت كرده كه او گفت : (ما اظن ان تبيد هذهابدا) و چنين حكايت نكرده كه او گفت : (هذه لا تبيد ابدا - اين باغ ابدا فانى نمىشود) همچنان كه از او حكايت كرده كه درباره قيامت گفته : (ما اظن الساعة قائمة -گمان نمى كنم قيامت آمدنى باشد) و اين طرز حرف زدن مبنى بر همان اساسى است كهدر نفى ابدى در جمله (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) بيان نموديم و گفتيم كه تعلق به امورمادى باعث مى شود كه آدمى تغيير وضع موجود و قيام قيامت را استبعاد كند. خداى سبحان هرجا كه استدلال مشركين بر نفى معاد را حكايت مى كند همه را مبنى بر اساس استبعاد مىداند، مثل اينكه گفته : (من يحيى العظام و هى رميم ) و يا گفته اند: (ءاذا ضللنا فىالارض ء انا لفى خلق جديد).
توانگر غافل از خدا، را محق و شايسته برخوردارى و تنعم مى داند حتى در قيامت
(و لئن رددت الى ربّى لاجدن خيرا منها منقلبا) - اين كلام مبنى بر همان اساس گذشتهاست كه گفتيم چنين افرادى براى خود كرامت و استحقاقى براى خيرات معتقد مى شوند، كهخود باعث اميد و رجائى كاذب نسبت به هر خيرى و سعادتى مى گردد، يعنى چنين كسانىآرزومند مى شوند كه بدون سعى و عمل به سعادتهايى كه منوط بهعمل است نائل آيند. آن وقت از در استبعاد مى گويند چطور ممكن است قيامت قيام كند؟ و بهفرضى هم كه قيام كند و من به سوى پروردگارم برگردانده شوم در آنجا نيز بهخاطر كرامت نفسانى و حرمت ذاتى كه دارم به باغ و بهشتى بهتر از اين بهشت و بهزندگيى بهتر از اين زندگى خواهم رسيد.
اين گوينده بى نوا در اين ادعايى كه براى خود مى كند آنقدر خود را فريب داده كه درسخن خود سوگند هم مى خورد. چون حرف (لام ) كه بر سر جمله (و لئن رددت ) درآمده لام قسم است . و به علاوه ، گفتار خود را با لام تاءكيد دراول كلمه (لاجدن ) و نون تاءكيد در آخرش مؤ كد مى كند.
و اگر به جاى اينكه بگويد: (خدا مرا به زندگى بهترى مى رساند) گفت (بهزندگى بهتر مى رسم ) و به جاى اينكه بگويد (خدا مرا باغ بهترى مى دهد) گفت(باغ بهترى خواهم داشت ) همه به علت آن كرامتى است كه براى خودقائل شده .
اين دو آيه مورد بحث همان مضمونى را افاده مى كند كه آيه شريفه (و لئن اذقناه رحمةمنا من بعد ضراء مستة ليقولن هذا لى و ما اظن الساعة قائمة و لئن رجعت الى ربّى ان لىعنده للحسنى ) آن را مى رساند.


قال له صاحبه و هو يحاوره اكفرت بالّذى خلقلك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا



توضيح جواب رفيق مؤ من آن مرد توانگر مغرور، به او
اين آيه شريفه و ما بعدش تا آخر آيه چهارم پاسخ رفيق آن شخص را در رد گفتار وىحكايت مى كند، كه يكجا گفته بود: (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا) و جاى ديگر هنگامىكه وارد باغش شده بود گفته بود (ما اظن ان تبيد هذه ابدا).
رفيق او سخن وى را تجزيه و تحليل نموده و از دو جهت مورداشكال قرار داده است ، جهت اول اين كه بر خداى سبحان استعلاء ورزيده و براى خود وآنچه كه از اموال و نفرات دارد دعوى استقلال نموده و خود را با داشتن قدرت و قوت ازقدرت و نيروى خدا بى نياز دانسته است .
جهت دوم استعلاء و تكبرى كه نسبت به خود او ورزيده و او را به خاطر كم پولى اشخوار شمرده است . بعد از رد اين دو جهت با يك جمله زير آب هر دو جهت را يكباره زده است ، وماده پندارهاى وى را از ريشه قطع كرده است .
در جمله (اكفرت بالّذى خلقك ) تا آنجا كه فرمود: (الا باللّه ) دعوىاول او را رد كرده ، و در جمله (ان ترن انا اقل ) تا كلمه (طلبا) دعوى دوم را.
و اگر جمله (و هو يحاوره ) را اعاده كرده و دو بار ذكر نموده براى اشاره به اين جهتاست كه آن شخص از شنيدن سخنان غرورآميز آن شخص ديگر تغيير حالتى نداده و سكينتو وقار ايمان خود را از دست ننهاده همانطور كه در باراول رعايت ادب و رفق و مداراى با وى را داشته بعد از شنيدن سخنان ياوه او باز هم بهنرمى و ملاطفت جواب داده است ، نه به خشونت ، و نه به طرزى كه نفرين به او تلقىشود و ناراحتش كند، بلكه به همين مقدار قناعت كرده كه به طور رمز به او برساند كهممكن است روزى اين باغهاى تو به صورت بيابانى لخت و عور درآمده چشمه آن نيز خشكگردد.
وجه اينكه مرد فقير در جمله : (اكفرت بالذى خلقك ) رفيق توانگر خود راكافرخواند
و اينكه گفت : (اكفرت بالّذى خلقك ) استفهامى است انكارى كه مضامين كلام او را انكارنموده است ، چون كلام او همان طور كه گفتيم متضمن شرك به خداى سبحان و دعوىاستقلال براى خود و براى اسباب و مسببات بود كه از فروع شرك او همان استبعاد اونسبت به قيام قيامت و ترديد در آن بود.
و اما اينكه زمخشرى در كشاف گفته كه (آن شخص رفيقش را به خاطر اينكه در مساءلهمعاد شك ورزيده كافر دانسته همانطور كه منكر نبوت و تكذيب كننده يك پيامبر كافر است) حرف صحيحى نيست . چگونه مى شود اينطور باشد وحال آنكه اگر تكفير به خاطر شك در معاد بود آن شخص در مقام دفاع از خود نمى گفت :(من براى خدا هيچ شريكى قائل نيستم ) بلكه مى گفت : (من ايمان به معاد دارم ) واگر بگويى آيات مورد بحث صراحت دارد در اينكه شخص مزبور مشرك بوده است ،
و مشركينند كه منكر معادند، در جوابت مى گوييم فرد مورد نظر مشرك به معناى بت پرستنبوده ، چون خودش در خلال گفتارش ‍ حرفهايى زده كه بااصول بت پرستى هيچ سازش ندارد مثلا از خداى تعالى به كلمه (ربّى - پروردگارم) تعبير كرده و بت پرستان خدا را پروردگار انسان و اله و معبود او نمى دانند بلكه اورا پروردگار پروردگاران (رب الارباب ) و معبود خدايان خويش مى دانند.
از سوى ديگر همانطور كه قبلا هم اشاره كرديم وى به طور صراحتاصل معاد را انكار نكرده بلكه در آن ترديد نموده است ، و چون درباره آن فكر نكرده بودو از تفكر درباره معاد اعراض داشته لذا در وجود آن ترديد نموده است ، چون اگر انكارمى داشت مى گفت : (و لو رددت ) و اينطور نگفت بلكه گفت : (و لئن رددت الى ربى).
و توبيخى كه در آيه به وى شده ، اين است كه وى دچار مبادى شرك شده بود، يعنى درنتيجه نسيان پروردگار معتقد به استقلال خود واستقلال اسباب ظاهرى شده بود كه همين خود مستلزمعزل خداى تعالى از ربوبيت و زمام ملك و تدبير را به دست غير او دانستن است ، و اينخود ريشه و اصلى است كه هر فساد ديگرى از آن سر مى زند،حال چه اينكه چنين شخصى به زبان موحد باشد و يا منكر آن ، و معتقد به الوهيت آلهه همباشد.
زمخشرى در ذيل جمله (قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا) گفته - و چه خوب هم گفته : بيشتراغنياء و توانگران از مسلمين را مى بينى كه اگر به زبان اقرار به شرك نمى كنندبارى زبان حالشان گوياى اين حقيقت است كه دردل ايمانى به خداى يگانه ندارند.
اين مرد با ايمان ادعاى رفيقش را با جمله (اكفرت بالّذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثمسويك رجلا) از اين را ه باطل كرده كه وى را متوجه بهاصل او كه همان خاك است نمايد، و اينكه پس از خاك بودن به صورت نطفه ، و پس از آنبه صورت انسانى تمام عيار و داراى صفات و آثارى گشته است . و همه اين اطوار بهموهبت خداى تعالى بوده ، چون اصل او، يعنى خاك ، هيچ يك از اين اطوار را نداشته و غيراصلش هيچ چيز ديگرى از اسباب ظاهرى مادى نيز چنين آثارى ندارد، زيرا اسباب ظاهرىهم مانند خود انسان نه مالك خويشتن است ، و نه مالك آثار خويشتن ، هر چه دارد به موهبتخداى سبحان است .
پس آنچه كه آدمى يعنى يك انسان تمام عيار و تام الخلقه از علم و قدرت و حيات وتدبير دارد، و با تدبير خود اسباب هستى و طبيعى عالم را در راه رسيدن به مقاصدشتسخير مى كند همه و همه تنها مملوك خداى سبحان است ،

و خدا آنها را به انسان داده و از ملك خودش بيرون نياورده ، و هر چه را كه به انسان داده وآدمى را متلبس بدان نموده با مشيت خود نموده ، كه اگر نمى خواست انسان خودش مالك هيچچيز نبود، پس انسان نمى تواند مستقل از خداى سبحان باشد، نه در ذاتش ، و نه در آثارذاتش ، و نه در چيزى از اسباب هستى كه در اختيار دارد.
مرد مؤ من در پاسخ رفيقش مى گويد: تو مشتى خاك و سپس قطره اى نطفه بودى كهبويى از انسانيت و مردانگى و آثار مردانگى را مالك نبودى و خداى سبحان هر چه را كهدارى به تو داد، و به مشيتش تمليك كرد، و هم اكنون نيز مالك حقيقى آنچه دارى همو است ،و با اين حال چگونه به او كفر مى ورزى و ربوبيت او را مى پوشانى ؟ تو كجا واستقلال كجا؟.


لكنا هو اللّه ربّى و لا اشرك بربّى احدا



در قرائت مشهور كلمه (لكن ) با تشديد و بدون الفوصل قرائت شده كه در هنگام وقف بى حركت خوانده مى شود، و به طورى كه گفته اند:اصل آن (لكن انا) بوده كه همزه (انا) بعد ازنقل فتحه اش به نون حذف شده ، و دو نون در يكديگر ادغام گرديده كه در حالتوصل با نون مشدده و با صداى بالا و بدون الف قرائت مى شود، و در حالت وقف با الف، مانند كلمه (انا) كه ضمير تكلم است و در حالت وصلى به صورت (ان )، يعنىالف و نون بدون همزه ، و در حالت وقفى با همزه قرائت مى شود.
در آيه مورد بحث لفظ (ربّى ) مكرر شده كه در نوبت دوم از باب بكار بردن ظاهردر جاى ضمير آمده ، و گرنه حق سياق اين بود كه به صورت ضمير و به عبارت : (لااشرك به احدا) آمده باشد، و از اين جهت اسم ظاهر آمده كه به علت حكم اشاره كردهباشد، چون تعليق حكم بر وصف عليت را مى رساند، گوئى كه گفته است : (لا اشركبه احدا لانه ربّى - من احدى را شريك او قرار نمى دهم چون او پروردگار من است ) وجائز نيست كسى را شريك او بدانم ، و اين بيانحال هر مرد مؤ منى است كه در قبال كفار و ادعاهايى كه ايشان بر خود مى كنند بايد خاطرنشان سازد.


و لو لا اذ دخلت جنتك قلت ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه




اين جمله تتمه كلام مرد مؤ من در خطاب به رفيق كافرش مى باشد كه او را توبيخ وملامت مى كند كه در هنگام ورود به باغش دچار غرور گشته و گفت : گمان نمى كنم ابدااين باغ نابود شود، و به وى مى گويد: چرا در آن هنگام نگفتى (ما شاء اللّه لا قوة الاباللّه )
و چرا با گفتن اين دو كلمه همه امور را به خدا نسبت ندادى ، وحول و قوه را منحصر به او نكردى ، با اينكه برايت گفتم كه همه نعمت ها به مشيت اووابسته است ، و هيچ حول و قوه اى جز به عنايت او نيست .
كلمه معروف (ما شاء اللّه ) به ظاهرش كلمه ناتمامى است كه ناگزير بايد چيزى راتقدير گرفت يا بايد گفت تقديرش (الامر ما شاء اللّه است ). و يا تقديرش (ماشاء اللّه كان ) است . و در اينجا موافق تر به سياق كلام همان وجهاول است ، چون زمينه كلام بيان بازگشت همه امور به مشيت خداىعزوجل است تا دعوى مدعى استقلال و استغناء از خداباطل گردد.
جمله (لا قوة الا باللّه ) انحصار هر نيرويى در خداى تعالى را افاده مى كند، يعنى مىفهماند آنچه نيرو كه مى بينيم قائم به مخلوقات خدا است بعينه همان نيرو قائم بهخود خداى تعالى است ، بدون اينكه از خدا منقطع شده باشد و مخلوق خود،مستقل در آن نيرو باشد، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ان القوة لله جميعا).
در اينجا جواب از گفتار آن شخص كافر به رفيقش و همچنين گفتار او به خودش در هنگامورودش به باغ جواب داده شد.


ان ترن انا اقل منك مالا و ولدا فعسى ... له طلبا



در مجمع البيان گفته : كلمه (حسبان ) دراصل نام تيرهاى كوچكى بوده كه چند عدد آن را با يك زه مى انداختند، و اين در سوارانفارس مرسوم بوده ، و ماده اصلى آن (حساب ) است و اگر آنها را (حسبان ) مىناميدند بدين مناسبت بوده كه حساب را زيادتر مى كرده . و درباره كلمه (زلق ) گفته: به معناى زمين صاف و هموارى است كه نه گياه در آن باشد نه چيز ديگر، واصل آن از (زلق ) به معناى زمين ليز گرفته شده كه پاى آدمى بر آن استوار نمىماند.
ما در سابق درباره كلمه (صعيد) گفتيم كه آن نيز به معناى زمين هموار بى علف است ،و مقصود از اينكه گفت (آب آن غور شود) اين است كه آبش در زمين فرو رود و از جريانبيفتد.
اين دو آيه همانطور كه قبلا بدان اشاره شد سخن مرد مؤ من در رد كلام رفيق كافرش استكه بر او استعلاء و تكبر ورزيد،
و اين ردش از بيان سابقش استخراج شده كه حاصلش اين است كه : وقتى جريان همه اموربه مشيت خداى تعالى و حول وقوة او باشد، پس او تو را داراىمال و فرزند و نفرات بيشترى كرده ، و اين كار مربوط به او است نه به تو، تا باعثبه خود باليدنت شود و مجوزى باشد كه بر من تكبر ورزى . وقتى مربوط به او شدممكن است او باغى بهتر از باغ تو به من بدهد و باغ تو را ويران كند و مرا به حالتىبهتر از حالت امروز تو، و تو را به حالتى بدتر از حالت امروز من در آورد، و مرا غنىتر از تو گردانيده تو را فقيرتر از من كند.
و ظاهر كلام چنين مى نمايد كه كلمه (ترن ) در جمله (ان ترن انااقل منك ...) از ماده (راءى ) به معناى اعتقاد باشد. و بنابراين ،فعل مذكور از افعال قلوب خواهد بود. و ضمير (انا) ضمير فصلى است كه ميان دومفعول فعل مزبور كه در اصل مبتداء و خبر بوده اند فاصله شده است . ممكن هم هست از مادهرؤ يت به معناى ديدن باشد، و آن وقت ضمير نامبرده ضمير فاعلى است كهمفعول را كه در ظاهر لفظ حذف شده تاءكيد مى كند.
و معناى آيه شريفه اين است كه اگر اعتقاد دارى (و يا اگر مى بينى ) كه من از جهتمال و فرزند دست كمى از تو دارم ، و تو در اين جهت از من جلوترى ، بارى زمام امر بهدست پروردگار من است ، و چون چنين است هيچ بعدى ندارد، و بلكه اميد آن هست كهپروردگار من جنتى بهتر از جنت تو به من بدهد، و جنت تو را هدف تيرهاى بلاى خودقرار داده بلائى آسمانى چون سرما و يا باد داغ هلاك كننده و يا صاعقه وامثال آن بر آن بفرستد، و به صورت زمينى خشك و خالى از درخت و زراعت در آورد، و يابلائى زمينى بر آن مسلط ساخته آب چشمه اش راقبل از آنكه به زمين تو برسد در زمين فرو برد و چشمه را خشك كند.


و احيط بثمره فاصبح يقلب كفيه ...



احاطه به ثمر و يا به هر چيز ديگر كنايه از نابود كردن آن است ، و اين از احاطه دشمنو محاصره كردن او از همه اطراف گرفته شده كه در چنين مواقعى ديگر اميد آدمى از هريار و ياورى قطع گشته هلاك حتمى مى شود، همچنانكه فرموده : (و ظنوا انهم احيط بهم) و اينكه فرمود: (فاصبح يقلب كفيه ...) كنايه از ندامت است ، چون شخص نادمبيشتر اوقات حالت درونى خود را با پشت و رو كردن دستها مجسم مى سازد. و اينكهفرمود: (و هى خاويه على عروشها) به طورى كه گفته اند كنايه است ازكمال خرابى ، زيرا خانه وقتى خراب مى شوداول سقف آن فرو مى ريزد، و سپس ديوارها به روى سقف مى افتد.
و كلمه (خوى ) به معناى سقوط است . بعضى هم گفته اند:اصل در معناى آن (خلو) يعنى خالى بودن است .
و معناى اينكه فرمود: (و يقول ياليتنى لم اشرك بربّى احدا) اين است كه : اى كاشبه آنچه دل بسته بودم ، دل نمى بستم و ركون و اعتماد نمى كردم و اين اسباب ظاهرى راكه مستقل در تاءثير پنداشته بودم ، مستقل نمى پنداشتم و همه امور را از خدا مى دانستم .هزار حيف و تاءسف كه يك عمر سعى و كوششم را بى نتيجه كردم و خود را هلاك نمودم .
و معناى آيه اين مى شود: انواع مالهايى كه در آن باغ داشت همه نابود گرديد، و يا همهميوه هاى باغش از بين رفت ، پس بر آن مالى كه خرج كرده و آن باغى كه احداث نمودهبود پشيمانى مى خورد، و مى گفت : اى كاش به پروردگارم شرك نمى ورزيدم ، و احدىرا شريك او نمى پنداشتم ، و به آنچه كه اعتماد كرده بودم اعتماد نمى كردم ، و مغرورآنچه شدم نمى شدم ، و فريب اسباب ظاهرى را نمى خوردم .


و لم تكن له فيه ينصرونه من دون اللّه و ما كان منتصرا



كلمه (فئه ) به معناى جماعت و كلمه (منتصر) به معناى ممتنع است .
همانطور كه آيات پنجگانه اول يعنى از جمله(قال له صاحبه ) تا كلمه (طلبا) بيان زبانى بود براى خطاى مرد كافر در كفرو شركش ، همچنين اين دو آيه يعنى از جمله (و احيط بثمره ) تا جمله (و ما كانمنتصرا) حكايت بيان عملى آن است . آرى خطاى آن شخص تا بود يكى اظهار غرورش درهنگام ورود به باغ بود كه گفتارش يعنى جمله (ما اظن ان تبيد هذه ابدا) حكايت گر آنبود كه بعد از بيان زبانى خطا. بودن آن عملا نيز متوجهش كردند كه آنطور كه توخيال مى كردى نبود بلكه از بين بردن باغ تو براى خدا كارى ندارد، اينك ببين كهچگونه زير و رو شد.
خطاى دومش اين بود كه از در سكون به اسباب ظاهرى و ركون و اعتماد بر آنها بهرفيقش تفاخر كرده گفت : (انا اكثر منك مالا و اعز نفرا) كه بعد از بيان زبانى ، خطابودن آن را عملا هم با اين قولش : (و لم تكن له فئه ينصرونه من دون اللّه ) به اوفهماند كه اشتباه كرده است و اما اين ادعايش كه خود رامستقل مى دانست با بيان ما كان (منتصرا) جهت بطلان آن را بيان كرد.
زمام همه امور بدست خدا است


هنالك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا



قرائت مشهور كلمه (الولايه ) را با فتح واو قرائت كرده ، و بعضى آن را به كسرهخوانده اند. از حيث معنا تفاوتى ندارد. بعضى گفته اند: تفاوت دارد زيرا ولايت به فتحهو او به معناى نصرت و به كسره آن به معناى سلطنت و قدرت است ، ولى سخن وى ثابتنشده .
كلمه (حق ) را بايد به كسره خواند تا صفت (اللّه ) باشد. و كلمه (ثواب )به معناى مطلق اثر و نتيجه است ، چه نيك و چه بد چه كيفر و چه پاداش ، و ليكناستعمالش در اجر نيك غلبه دارد. و كلمه (عقب ) به ضمه عين و سكون قاف و همچنين(عقب ) به دو ضمه به معناى سرانجام و عاقبت است .
مفسرين گفته اند: اشاره به (هنالك ) اشاره به معنايى است كه از جمله (و احيطبثمره ) استفاده مى شود، يعنى در اينجا كه بلاها از هر سو احاطه مى كند، و يا در اينهنگام كه بلاها از هر سو احاطه مى كند ولايت تنها از آن خدا است . و ولايت در اينجا بهمعناى نصرت است . پس معنا چنين مى شود: در اينجا و يا در اين هنگام كه همه اسباب از كارمى افتد تنها ياور انسان خدا است .
و اين معنا هر چند در جاى خودش معنايى صحيح و حق است ، و ليكن با غرضى كه سياقآيات در مقام ايفاى آن است مناسب نيست ، زيرا سياق آيات مورد بحث بيان اين حقيقت است كهزمام تمامى امور به دست خدا است ، و او است كه خالق و مدبر هر امرى است ، و غير از او هرچه هست جز سراب و وهم چيزى ديگرى نيست . و اگر خداى سبحان اين سراب موهوم را درنظر آدميان زى نت جلوه داده به منظور آزمايش ايشان است . افاده اين معنا غرض آيات موردبحث است . و اگر آن معنا كه مفسرين گفته اند مورد نظر بود، بايد به جاى توصيف خدابه حق در جمله (لله الحق ) خدا را به قدرت و قوت و عزت و غلبه وامثال آن وصف مى كرد، نه به حق كه در مقابلباطل است ، و نيز اگر آن معنا مورد نظر بود ديگرمحل مناسبى براى جمله (هو خير ثوابا و خير عقبا) نبود.
حق مطلب - و خدا داناتر است - اين است كه : ولايت به معناى نصرت نيست ، بلكه به معناىمالكيت تدبير است كه معنايى عمومى است ، و در تمامى مشتقات اين كلمه جريان دارد كهبيانش در تفسير آيه (انما وليكم اللّه و رسوله ) گذشت .
و بنابراين ، معناى آيه اين مى شود كه : در هنگام احاطه هلاكت و از كار افتادن اسبابنجات از سببيت و تاءثير و روشن گشتن عجز و زبونى انسانى كه خود رامستقل و مستغنى از خدا مى پنداشت كاملا روشن مى شود كه ولايت همه امور انسانها و هرموجود ديگرى و ملك تدبير آن تنها از آن خدا است ، چون او يگانه معبود حق است ، و معبودحق است كه تمامى تدابير و تاءثيراتش همه بر اساس حق و واقع است ، و ساير اسبابظاهرى كه بشر گمراه آنها را شركاى خدا در مساءله تدبير و تاءثير مى پندارند، درناحيه ذات خودشان باطلند و مالك هيچ اثرى از آثار خود نيستند. تنها آن اثرى را داراهستند و از خود بروز مى دهند كه خداى سبحان اذن داده باشد، و تمليكشان كرده باشد. واز استقلال جز اسمى كه بشر از آن برايش توهم كرده ندارد، پس هر سببى از ناحيهخودش باطل و به وسيله خدا حق است ، و خدا در ناحيه ذاتش حق ومستقل و غنى بالذات است .
معناى اينكه خداوند (خير ثوابا و خير عقبا) است
و اگر خداى تعالى را - هر چند كه او منزه از قياس به غير است - نسبت به اسباب ظاهرىقياس كنيم خداى تعالى از همه سبب هايى كه تاءثير دارند خوش ثواب تر است ، وثواب خدا از همه بهتر است ، زيرا خدا نسبت به كسى كه براى او كار مى كند ثواب حقمى دهد، و اسباب ديگر ثواب باطل و زائل مى دهند. و تازه همان را هم كه مى دهند از خدا وبه اذن خدا است ، و نيز با در نظر گرفتن آن مقايسه فرضى خدا عاقبت ساز بهترى است، يعنى عاقبت بهترى به انسان مى دهد چون او خودش حق و ثابت است و فناء وزوال و تغيير نمى پذيرد و جلال و اكرامش دستخوش تغيير نمى گردد. ولى اسبابظاهرى ، همه امورى فانى و متغير هستند كه خدا رنگ و آبى به آنها داده و اينطوردل آدمى را مى برند، و قلب آدمى را مسخر خود مى كنند، ولى وقتى مدت آدمى سر آيد مىفهمد كه گول خورده و آنها جز خاك خشكى بيش نبوده اند.
و وقتى انسان چاره اى جز اين نداشت كه دل به مقامى ببندد كه تدبير همه امور عالم ازآنجا است ، و از آنجا توقع و انتظار اصلاح امورش را دارد، پس پروردگارش از هر چيزديگرى سزاوارتر براى اين تعلق است ، چون ثواب و عاقبتى كه او مى دهد ربطى بهثواب و عاقبت غير او ندارد.
بعضى از مفسرين گفته اند: اشاره (هنالك ) به روز قيامت است ، و مراد از ثواب وعاقبت هم ثوابهاى آن روز است . ولى همانطور كه خود شما خواننده ملاحظه مى فرماييداين تفسير با سياق آيه سازگار نيست .
مثلى ديگر براى بيان حقيقت زندگى دنيا و زينت هاىسريعالزوال


و اضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء...



اين دومين مثلى است كه در سابق بدان اشاره كرديم و گفتيم كه براى بيان حقيقتزندگى دنيا و زينتهاى سريع الزوال ، آن دومثل را آورده .
كلمه : (هشيم ) كه بر وزن فعيل است ، به معناى (مهشوم ) بر وزنمفعول است ، و به طورى كه راغب گفته به معناى شكسته شدن چيزهاى سست و بى دوام ازقبيل گياهان است . و كلمه (تذروه ) از (ذراء) به معناى تفريق و جدا كردن است .بعضى گفته اند: به معناى آوردن و بردن است (مانند گياه شكسته و خشكى كه بادها ازاين طرف به آن طرفش مى برند).
و اگر فرمود: (فاختلط به نبات الارض - پس گياه زمين با آن مختلط شد) و نفرمود:(فاختلط بنبات الارض - با گياه زمين مختلط شد) براى اشاره به اين نكته است كه درتكوين گياهان آب از ساير عناصر بيشتر است ، و اگر با آب آسمان ساير آبها يعنىآب چشمه - سارها و نهرها را ذكر نكرد بدين جهت است كه مبداء هر آب ديگرى همان آبآسمان است . و كلمه (اصبح ) در آيه شريفه به طورى كه گفته اند به معناى(صار - شد) مى باشد، نه اينكه بخواهد خبرى را كه داده مقيد به هنگام صبح كند.
و معناى آيه اين است كه : براى اين فرو رفتگان در زينت حيات دنيا و روى گردانان ازياد پروردگار خود زندگى دنيا را به آبىمثل بزن كه ما از آسمان نازلش كرديم و گياهان زمين با اين باران مختلط گشته سبز وخرم گرديد و طراوت و بهجت يافت و به زيباترين شكلى نمودار گشت ، سپس هشيمى(گياه خشكى ) شكسته شد كه بادها شاخه هاى آن را از هم جدا نموده به اين سو و آن سومى برد، و خدا بر هر چيزى مقتدر است .


المال و البنون زينة الحيوة الدنيا...



اين آيه به منزله نتيجه گيرى از مثلى است كه در آيهقبل آورد، و حاصلش اين است كه : هر چند كه دلهاى بشر علاقه بهمال و فرزند دار و همه ، مشتاق و متمايل به سوى آنند و انتظار انتفاع از آن را دارند وآرزوهايشان بر اساس آن دور مى زند و ليكن زينتى زودگذر و فريبنده هستند كه آنمنافع و خيراتى كه از آنها انتظار مى رود ندارند، و همه آرزوهايى را كه آدمى از آنها داردبرآورده نمى سازند بلكه صد يك آن را واجد نيستند. پس در اين آيه شريفه به طورىكه ملاحظه مى فرماييد انعطافى به آغاز كلام يعنى آيه شريفه (انا جعلنا ما علىالارض زينة لها) و آيه بعدى اش وجود دارد.

مراد از (باقيات صالحات ) در آيه شريفه
و مراد از (باقيات الصالحات ) در جمله (و الباقيات الصالحات خير عند ربّكثوابا و خير املا) اعمال صالح است ، زيرا اعمال انسان ، براى انسان نزد خدا محفوظاست و اين را نص صريح قرآن فرموده . پساعمال آدمى براى آدمى باقى مى ماند. اگر آن صالح باشد (باقيات الصالحات )خواهد بود، و اينگونه اعمال نزد خدا ثواب بهترى دارد، چون خداى تعالى درقبال آن به هر كس كه آن را انجام دهد جزاى خير مى دهد. و نيز نزد خدا بهترين آرزو رامتضمن است ، چون آنچه از رحمت و كرامت خدا در برابر آنعمل انتظار مى رود و آن ثواب و اجرى كه از آن توقع دارند بودن كم و كاست و بلكهصد در صد به آدمى مى رسد.
پس اين گونه كارها، از زينت هاى دنيوى و زخارف زودگذر آن كه برآورنده يك درصدآرزوها نيست ، آرزوهاى انسان را به نحو احسن برآورده مى سازند، و آرزوهايى كه آدمى اززخارف دنيوى دارد اغلب آرزوهاى كاذب است ، و آن مقدارش هم كه كاذب نيست فريبنده است .از طرق شيعه و سنى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و از طرق شيعه ازائمه اهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده كه منظور از (باقيات الصالحات ) تسبيحاتچهارگانه يعنى (سبحان اللّه و الحمد لله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر) است . و دربعضى ديگر آمده كه مراد از آن نماز است . و در بعضى ديگر آمده كه مقصود از آن مودتاهل بيت است ، و همه اينها از باب ذكر مصاديق آيه است كه جامعش اين مى شود كه منظور از(باقيات الصالحات ) اعمال صالح است .
سوره كهف ، آيات 47 - 59


و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرنهم فلم نغادر منهم احدا(47) و عرضواعلى ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقنكم اول مرةبل زعمتم الن نجعل لكم موعدا(48) و وضع الكتب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولونيويلتنا مال هذا الكتب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصئها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لايظلم ربك احدا(49) و اذ قلنا للملئكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ففسق عنامر ربه افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى و هم لكم عدو بئس للظلمين بدلا (50 )مااشهدتهم خلق السموت و الارض و لا خلق انفسهم و ما كنت متخذ المضلين عضدا(51) و يوميقول نادوا شركاءى الذين زعمتم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و جعلنا بينهم موبقا(52) وراى المجرمون النار فظنوا انهم مواقعوها و لم يجدوا عنها مصرفا(53) و لقد صرفنافى هذا القران للناس من كل مثل و كان الانسن اكثر شى ء جدلا(54) و ما منع الناس انيومنوا اذ جاءهم الهدى و يستغفروا ربهم الا ان تاتيهم سنة الا ولين او ياتيهم العذاب قبلا(55) و ما نرسل المرسلين الا مبشرين و منذرين ويجدل الذين كفروا بالبطل ليدحضوا به الحق و اتخذوا ءايتى و ما انذروا هزوا(56) و مناظلم ممن ذكر بايت ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنة انيفقهوه و فى ءاذانهم وقرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا(57) و ربك الغفورذو الرحمة لو يواخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاببل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا(58) و تلك القرى اهلكنا ظلموا و جعلنا لمهلكهمموعدا(59)




ترجمه آيات
روزى كه كوه ها را به راه اندازيم و زمين را ( از زير آن ) نمودار بينى و محشورشان كنيم، و يكى از آنها را وا نگذاريم ( 47).
به صف ، به پروردگارت عرضه شوند ( گويد ) چنانكهاول بارشان خلق كرده بوديم باز پيش ما آمده ايد ولى پنداشتيد كه هرگز براى شماموعدى ننهادهايم ( 48 ).




next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation