بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 13, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

تقرير استدلال بر نفى شرك براى خدا به صورت يك قياس استثنائى
اين آيه و ما قبلش هر چند كه مانند آيه (و قالوا اتّخذ اللّه ولدا سبحانّه ) در مقامتعظيم و تنزيه خدا قرار دارد و ليكن در عين حال به وجهى به درد حجت قبلى نيز مىخورد، و تقريبا مقدمه اى را مى ماند كه حجت نامبرده را يعنى جمله (لو كان معه آلهة كمايقولون ) را تكميل مى كند، چه حجت مزبور به اصطلاح منطق يك قياس استثنائى است ، وآنكه به منزله استثناء است مساءله تسبيح موجودات براى خداى سبحان است كه آيه موردبحث متضمن آن است ، و صورت اين قياس چنين است ، اگر چنانچه با خداى تعالى خدايانديگرى هم مى بود، هر آينه ملك و سلطنتش در معرض نزاع و هجوم قرار مى گرفت و ليكنملك آسمانها و زمين و هر چه كه در آنها است خداى را از بودن آلهه ديگر منزه مى دارد، وشهادت مى دهد بر اينكه خداوند در ملك شريكى ندارد، و جز از خود او آغاز نشده ، و جزبه سوى خود او منتهى نمى شود، وجز به ذات او متقوم نيست ، و از در خضوع جز او راسجده نمى كند، پس معلوم مى شود كه كسى جز او مالك نبوده و صلاحيت ملك را ندارد، پسرب ديگرى غير او نيست .
ممكن هم هست كه اين دو آيه يعنى آيه (سبحانه و تعالى عمّا يقولون علوا كبيرا وآيه(تسبّح له السموات ...) روى هم معناى استثناى در قياس مزبور را بدهند، و تقدير اينباشد: اگر با او آلهه ديگرى مى بوددر مقام غلبه بر او وعزل او و گرفتن ملك او بر مى آمدند، و ليكن خداى سبحان را هم ذات فياضش كه قوام هرچيز به او است او را تنزيه نموده و ربوبيتش را جدا شدنى از او وقابل انتقال به غير او نمى داند و هم ملك او كه همان آسمان ها و زمين و موجودات در آنهااست به ذات خود او را منزه دانسته و تسبيحش ‍ مى گويند.
براى اينكه اين موجودات قائم به ذات خود نيستند، و قوام ذاتشان به خداى سبحان است ،به طورى كه اگر يك چشم به هم زدن ارتباطش با خدا قطع شده و يا از او محجوب گرددفانى و معدوم مى شود، پس با او الهى ديگر نيست ، و ملك و ربوبيت او چيزى نيست كهممكن باشد غير او در صدد برآيد كه از او بگيرد (دقت فرمائيد).
و به هر حال چه آنگونه باشد و چه اينگونه جمله : (تسبّح له السّموات السّبع والارض و من فيهنّ) براى اجزاى عالم همين اجزائى كه مى بينم اثبات تسبيح مى كند، و مىفهماند كه تمامى آنچه در آسمانها و زمين است خداى رااز آنچه كه جاهلان برايش درست مىكنند و به او نسبت مى دهند منزه مى دارند.
تسبيح سنگ و چوب به چه معنااست ؟
تسبيح به معناى منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود، مثلا گفته شود (سبحان اللّه) ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير و اشاره و راهنمائى به منوى خود، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهدبود هر چند كه با زبان نباشد، آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود واشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد، مثلا منوى خود را دردل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده و بهوسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهائى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطبخود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش ‍ و سنت تفهيم و تفهم بر هميناستخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود از اشاره بادست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند.
و اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همين هاعادت كرده و تنها اينها را كلام مى داند دليل نمى شود كه در واقع هم كلام همين هاباشد،بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده برداردقول و كلام خواهد بود، و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام اوقول و تكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد.
به دليل اينكه مى بينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهى و وحى وامثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد، در حالى كه مى دانيم كلام او ازقبيل آواز شنيدنى ، و الفاظ قراردادى نيست ، و اگر در عينحال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هرچيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند كلام است .

و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين همه بطور صريح ازوحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى كند، و او را از هر نقص و عيبى منزه مى دارد، پس مىتوان گفت ، و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح مى گويند.
وجود سراپا فقر و نياز موجودات ، وجود رب واحد را اعلام مى كند
آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى چيز ديگرىنيست ، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست ، و احتياجبهترين كاشف از وجود محتاج اليه است ، و مى فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيزندارد، و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست ، و تمامى موجودات عالم با حاجتى كه دروجود و نقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام وكامل در ذات خبر مى دهند، و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براىتكميل وجود خود استمداد مى كند، و نقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى سازد بطورصريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هرچيز است .
از سوى ديگر اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده ها راجمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت ، كشف وپرده بردارى مى كند، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است ، او است كه باتنهائى خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج وتكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود.
رب و پروردگار او است ، ربّى غير او نيست و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كهنقص نداشته باشد او است ، بنابراين تمامى اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداىرا از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه مى كنند.
حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به اونسبت مى دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند،زيرا معنائى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرفمى زنند و تمامى اعضائى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند همه امورى هستندكه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند.
پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كندمثل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يكنفر هم در عالم نيست كه سخنبگويد،
و بر چنين مطلبى شهادت ده د، زيرا اين شخصغافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى خودش است ، و هر چه پافشارىبيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كردهاست .
هر موجودى از موجودات داراى مرتبه اى از علم است و تسبيح موجودات تسبيح حقيقىاست
حال اگر بگوئى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند سببنمى شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى گويند، چون صرف كشف را تسبيح نمىگويند، مگر وقتى كه تواءم با قصد و اختيار باشد، هم كشف باشد و هم قصد، و قصد هماز توابع حيات است ، و اغلب موجودات عالم از حيات بى بهره اند آسمان و آنچه سيارهاست ، و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند، پس گويا چاره اى نيست از اينكه تسبيح راحمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را هم ان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خودبدانيم .
در پاسخ مى گوئيم : از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مساءله علم نيز در تمامىموجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است ، و هر يك ازموجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره اى از علم دارد، و البته لازمه اين حرف ايننيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند، و يا بگوئيم علم در همهيك نوع است ، و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد مى فهمند و بايد آدمى به علم آنهاپى ببرد، و اگر نبرد معلوم مى شود علم ندارند.
البته اين نيست ، ولى اگر اين نيست دليل نمى شود بر اينكه هيچ بهره اى از علمندارند، خواهى گفت از كجاى كلام خدا برمى آيد كه همه عالمند و بهره اى از علم دارند؟ مىگوئيم از آيه (قالوا انطقنا اللّه الاذى انطق كلّ شى ء)، و نيز آيه :(فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين )، و آياتى كه اين معنا راافاده كند بسيار است كه به زودى در بحثىمستقل همه آنها را ان شاء اللّه نقل مى كنيم .
و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنابراين خيلى آسان است كه بگوييم هيچموجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك ) و مى خواهد باوجود خود احتياج و نقص جودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد، احتياج ونقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودى نيست مگرآنكه درك مى كند كه ربّى غير از خداى تعالى ندارد، پس او پروردگار خود را تسبيحنموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى دارد.
تسبيح همه موجودات تسبيح حقيقى و قالى است
با اين بيان به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را درآيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم ، زيرا وقتى جايز استارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام راحمل بر حقيقت نمود.
نظير اين حرف ، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: تسبيح بعضى از موجودات ازقبيل مؤ منين از افراد انسان و ملائكه زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است ، ومجازا تسبيح گفته مى شود، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالىدلالت مى كنند، به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است ، و خلاصه اينكه كلمه(تسبيح ) در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است .
جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيحتمامى موجودات تسبيح حقيقى و قالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما باالفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد، در آخر جلد دوم اين كتاب هم كلامى كه به درد اينبحث بخورد گذشت .
پس اينكه فرمود: (تسبّح له السّموات السّبع و الارض و من فيهنّ) تسبيح حقيقى را -كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند. آرى هر موجودى با وجودش وآنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى راتسبيح مى كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه تر از اين است كه بتوان مانندمشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد.
و اينكه فرمود: (و ان من شى ء الا يسبّح بحمده ) مقصود اين است كه بفهماند تسبيحبراى خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معينى از موجودات ندارد، بلكه تمامى موجودات اورا تسبيح مى گويند، و اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنهااست اسم مى برد - بيان كرد، ولى چيزى كه هست اينكه : در اين جمله (حمد خدا) را نيزبر (تسبيح ) اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى كنند حمد هم مىكنند، و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند.
چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشاءتگرفته است ، همچنين سهمى از كمال و غنى در آن ها وجود دارد كه مستند به صنعجميل خدا و انعام او است ، و از ناحيه او داراى اى ن اوصاف كماليّه شده است .
وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است
بنابراين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها، اظهار حاجت و نقص آن موجود وكشف برائت خدا از حاجت و نقص ‍ است ، و يا تسبيح است همچنين اظهار و ايجادش ابرازفعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى كند، پس ‍ همين ايجاد هم تسبيح خداو هم حمد خداست ، چون حمد جز ثناى بر فعلجميل اختيارى چيزى نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را مى كنند، پس وجود موجوداتهم حمد خدا و هم تسبيح او است .
و به بيانى ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان ، غنا وكمال خدائى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند، وجودشان تسبيح خواهد بود، واگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظروجودشان حمد خدا است ، البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعورموجودات را هم در نظر بگيريم .
و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفاتجمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود، در اين صورت صرفا آياتىهستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند.
و همين خود بهترين شاهد است بر اينكه مراد از (تسبيح ) در آيه شريفه ، صرفدلالت به نفى شريك و نفى جهات نقص نيست ، زيرا خطاب به اينكه (وليكن شماتسبيح ايشان را نمى فهميد) يا خطاب به مشركين است يا به تمام مردم (اعم از مؤ من ومشرك ) و مشركين در هر حال دلالت اشياء بر وجود آورنده آن را مى فهمد، در حالى كه آيهكريمه قوّه فهم را از آنان نفى مى كند.
پس به سخن اين گروه نمى شود اعتنا كرد كه گفته اند خطاب به مشركين است و مشركيندر اثر تدبر نكردن در آيات و كمى انتفاعشان از آن ، فهمشان به منزله عدم فهم ،فرض شده است و همچنين به حرف آنانكه ادعا كرده اند كه : (چون مشركين حتى يك معناىاز تسبيح را نمى فهميدند از اين نظر قرآن فهم تمامى معناى تسبيح را از ايشان نفىكرده است ) نمى شود اعتناكرد زيرا (با فهم ) را (بى فهم ) فرض كردن ، يا(بعض ) را (جميع ) تصور نمودن با مقام احتجاج واستدلال سازگار نيست ، خداى تعالى در آيهقبل ايشان را مخاطب قرار داده تا به حجتش توجه كنند، آنگاه چطور ايشان را نفهم فرضكرده است ؟
از همه بالاتر اين خود يك نوع مسامحه به خاطر تغليب و ياامثال آن است كه قرآن كريم تحمل آن را ندارد و نمى شود چنين چيزهائى را به آن نسبت داد.و اما نفى فهم و فقه از مشركين در آيه بعدى كه مى فرمايد: (و اذا قرات القرآن ...)به هيچ وجه نمى تواند مؤ يد حرفهاى قبل واقع شود زيرا در آيه مذكور فهم قرآن را ازايشان نفى مى كند و فهم قرآن چه ربطى به فهميدن دلالت مخلوق بر خالق و بر منزهبودن آن دارد؟ آرى تا اين را نفهمند هيچ حجتى بر آنان تمام نمى شود.
پس حق اين است كه تسبيح - كه آيه شريفه آن را براى تمامى موجودات اثبات مى كند، -تسبيح به معناى حقيقى است كه در كلام خداى تعالى به طور مكرر براى آسمان و زمين وآنچه در بين آندو است (اعم از موجودات عاقل و غيرعاقل ) اثبات شده ، و ما مى بينيم كه در ميان نامبردگان موردى است كه جز تسبيح حقيقىرا نمى شود بدان نسبت داد و چون تسبيح در آن مورد حقيقى است قهرا بايد در تمامىنامبردگان به نحو حقيقت ب اشد، مثلا يكى از اين سنخ آيات ، آيه شريفه (انّا سخّرناالجبال معه يسبّحن بالعشىّ والاشراق ) و آيه شريفه (و سخّرنا مع داودالجبال يسبّحن معه و الطّير) است كه به يك سياق و يك بيان فرموده كوهها و مرغ ها بااو تسبيح مى گفتند، و قريب به اين مضمون است آيه (ياجبال اوّبى معه و الطّير) و با اينحال ديگر معنا ندارد تسبيح را نسبت به كوهها و مرغان(زبان حال ) گرفت ، و نسبت به آن پيغمبر (زبانقال )!.
علاوه بر اين ، روايات بسيارى ، هم از طريقاهل سنت و هم از طريق شيعه در دست داريم كه نسبت تسبيح به موجودات داده است از آن جملهروايات بى شمارى است كه مى گويد: (سنگريزه هاى در دسترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تسبيح گفتند) كه ان شاء اللّه در ب حثروايتى آينده مقدارى از آنها از نظر خواننده خواهد گذشت .
(انّه كان حليما غفورا - يعنى خداوند حلم و حوصله اش بسيار است ، و در عقوبت اينان عجلهنمى كند بلكه مهلتشان مى دهد تا هر كه را كه توبه نموده و به سويش باز گردد،بيامرزد،
اين دو وصف يعنى (حلم ) و (غفران ) دلالت بر منزه بودن خداى تعالى از هر نقصمى كند، زيرا لازمه (حلم ) اين استكه از فوت هدفى نهراسد، و لازمه آمرزش اين استكه از آمرزيدن و صرفنظر كردن و در عوض افاضه رحمت نمودن ضررى نبيند، پس ‍ ملكو ربوبيت او، نقص و زوال پذير نيست .
بعضى در معناى جمله آخر آيه گفته اند كه اشاره است به اين كه : انسان چون در فهم اينتسبيح (كه تمامى موجودات دائما مشغول آنند و حتى خودش هم به جميع اركان وجودش دائمامشغول آن است ) قصور مى ورزد، خطاكار است ، و در اين خطا سزاوار مؤ اخذه است ، اما خداىسبحان چون حليم و غفور است ، در مؤ اخذه وى شتاب نمى كند، و نسبت به هر كه بخواهدصرفنظر مى نمايد.
و اين توجيه خوبى است و لازمه اش اين است كه انسان بتواند تسبيح موجودات - از خودشو غير خودش - را بشنود و درك كند، و درك آن برايشمحال نباشد، و شايد ان شاء اللّه در جاى مناسب اين حقيقت را بيان نموده و شرح و بسطبيشترى بدهيم .


و اذا قرات القرآن جعلنا بينك و بين الدّين لا يؤ منون بالاخرة حجابا مستورا.



مقصود از (حجاب مستور) كه خداوند آنرا بين قارى قرآن ومشركينحائل قرار مى دهد
از اينكه (حجاب ) را به وصف (مستور) توصيف نموده ، مى رساند كه حجاب مزبورحجابى است كه به چشم نمى آيد، به خلاف ساير حجابهاى معمولى كه با آن چيزى رااز چيز ديگر پنهان مى كنند، و معلوم مى شود كه اين حجاب حجاب معنوى است كه خداوندميان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) (از اين جهت كه خواننده قرآن وحامل آن است ) و ميان مشركين (كه ايمان به روز جزا ندارند) افكنده و او را از ايشان پنهانمى نموده و در نتيجه نمى توانستند حقيقت آنچه كه از معارف قرآن نزد وى است بفهمند وبدان ايمان آورند، و يا اذعان كنند كه او به راستى فرستاده خداست كه به حق به سوىايشان فرستاده شده ، و از همين جهت وقتى اسم خداى يگانه را مى آورد از او اعراض مىكنند، و در انكار معاد پافشارى نموده و او را مردى جادو شده مى خوانند، آيات بعدى هم اينمعنا را تاييد مى كنند.
و اگر مشركين را چنين وصف كرده كه (لا يؤ منون بالاخرة ) جهتش اين است كه انكارشاننسبت به آخرت جائى براى ايمان به خداى يگانه و رسالت پيغمبران باقى نمىگذارد، آرى كفر به معاد مستلزم كفر به همهاصول دين است ، و علاوه بر اين جمله مذكور خاصيت ديگرى هم دارد و آن اين است كه زمينهرا براى آيه بعد كه مساءله انكار بعث و قيامت را بيان مى كند فراهم مى سازد.
و معناى آيه شريفه اين است كه وقتى تو قرآن مى خوانى و بر آنان تلاوت مى كنى ماميان تو و ميان مشركين كه به آخرت ايمان ندارند - اين توصيف هم از در مذمت است -حجابى معنوى مى افكنيم كه از فهم آن محجوب مى شوند، و ديگر نمى توانند اسم خداىيگانه را بشنوند، و تو را به رسالت حق بشناسند، و به معاد ايمان آورده به حقيقت آنپى برند.
وجوه مختلفى كه در معناى (حجابا مستورا) گفته شده است
مفسرين در معناى (حجابا مستورا) اقوال ديگرى دارند، مثلا بعضى از ايشاننقل شده كه گفته اند كلمه مفعول (مستور) مفعول معمولى نيست ، بلكه براى نسبت است ،نظير اينكه مى گويند (رجل مرطوب ) (مردى داراى رطوبت ) و (مكانمهول ) (جاى وحشتناك ) و جارية مغنوجة (زنى داراى غنج )، در آيه شريفه هم آمده :(حجابى داراى ستر)، و از همين باب است جمله (وعدا ماتيا) يعنى وعده اى كه محققخواهد شد هر چند چنين نسبتى را بيشتر بايد با اسمفاعل آورد نه اسم مفعول ، مانند (لابن ) و (تامر) (مى گويند (شتر لابن ) يعنىشتر شيردار و (نخل تامر) يعنى درخت خرمادار).
از اخفش نقل شده كه گفته است : بسيارمى شودمفعول به معناى فاعل مى آيد، مانند: (ميمون ) و (مشئوم ) كه به معناى (يامن ) و(شائم ) (يمن دار و نحوست دار) است همچنانكه بسيار مى شود كه اسمفاعل به معناى اسم مفعول مى آيد مانند (ماء دافق ) يعنى آبى مدفوق (پراكنده شده )با اين حال چه مى شود كه بگوئيم (مستور) در آيه هم به معناى (ساتر) است .
از بعضى ديگر نقلشده كه گفته اند اسناد (مستور) به (حجاب ) اسنادى مجازى است ، براى اينكهمستور واقعى چيزى غير از حجاب است .
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: اين طرز بيان ازقبيل حذف و ايصال است ، و اصل آن (حجابا مستورا بهالرسول عنهم ) بوده ، يعنى حجابى كه با آنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از ايشان پنهان مى شده .
و بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله مذكور (حجابا مستورا بحجاب آخر) است ، و درحقيقت خداوند خواسته است بفرمايد كه : ما پرده هاى متعددى بين تو و ايشان مى افكنيم .
بعضى ديگر گفته اند: معناى حجاب مستور حجابى است كه حجاب بودنش را هم درك نكنند،به اين معنا كه گفته هاى تو را نفهمند و هم نفهمند كه نمى فهمند.
اين بود كه وجوهى كه در معناى (حجابا مستورا) گفته اند، و به نظر ما سه معناىآخرى از همه وجوه سخيف تر و بى پايه تر است .


و جعلنا على قلوبهم اكنّة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا و اذا ذكرت ربّك فى القرآن وحدهولّوا على ادبارهم نفورا.



كلمه (اكنه ) جمع (كن ) با صداى زير كاف است كه بنا به گفته راغب به معناىظرفى است كه چيزى در آن پنهان و محفوظ شود، و كلمه (وقر) به معناى سنگينىگوش است .
و در مجمع البيان گفته كلمه (نفور) جمع نافر است و اين نحو جمع ، جمع قياسى وعمومى است ، يعنى به طور كلى در هر اسم فاعلى كه از فعلى مشتق شده باشد كهمصدرش فعول بوده باشد مانند ركوع و سجود و شهود كه جمع اسمفاعل آن نيز ركوع و سجود و شهود مى آيد.
و جمله (و جعلنا على قلوبهم اكنّة ...) به منزله بيان حجابى است كه در آيه قبلىبود، و رويه مرفته معناى آن دو چنين مى شود كه : (وقتى تو قرآن مى خوانى ما دلهاىايشان را با پرده هائى مى پوشانيم تا قرآن را نفهمند و گوشهايشان را هم كر و سنگينمى كنيم تا قرآن را به گوش قبول نشنوند و با فهم ايمان صدق آن را نفهمند) البتههمه اينها كيفر كفر و فسق ايشان است .
و عبارت (و اذا ذكرت ربّك فى القرآن وحده ) يعنى و چون در قرآن پروردگار خود رابا وصف يكتائى ذكر مى كنى و شريك را از او نفى مى نمائى (ولّواعلى ادبارهمنافرين ) از شنيدن آن در حالى كه پشت مى كنند اعراض مى نمايند.


نحن اعلم بما يستمعون به اذ يستمعون اليك ...




كلمه (نجوى ) مصدر است ، و به همين جهت با آن مفرد و تثنيه و جمع و مذكر و مؤ نث راوصف مى كنند، و ظاهر خود آن تغيير نمى كند، و همين خود شاهد اين است كه مصدر است ،زيرا مصدر چنين خاصيتى دارد.
اين آيه به منزله دليلى است براى مضمون آيهقبل كه مى فرمود: (بر دلهايشان پرده مى افكنيم تا نفهمند و در گوشهايشان كرىايجاد مى كنيم تا نشنوند)، و جمله (نحن اعلم بما يستمعون ) ناظر ودليل كر كردن است . و جمله (و ادهم نجوى ) ناظر به پرده افكندن بر دلها است .
و معناى مجموع آن دو چنين مى شود: (ما به گوشهاى ايشان كه با آن به تو گوش مىدهند داناتريم ، و به دلهاى ايشان كه با آن به كار تو مى نگرند عالم تريم ، وچگونه عالم تر نباشيم و حال آنكه آفريدگارو مدبّر آنها مائيم ، پس ما به آنچه كه باآن گوش مى دهند يعنى به گوشهايشان در حين گوش دادن عالم تريم و همچنين بهدلهاشان در آن هنگام كه با هم به حالت نجوى و در گوشى حرف مى زنند، و از ترسصدا بلند نمى كنند داناتريم كه ظالمين ايشان بعد از بيخ گوشيها حرف زدن ، در آخرراءى مى دهند و مى گويند شما مسلمانان جز مردى جادو شده را پيروى نمى كنيد، و همينخود مصداق اين است كه اينها حق را نفهميده اند.)
اين آيه اشعار و بلكه دلالت دارد بر اينكه مشركين نزد وى نمى آمدند تا قرآن بهگوششان نخورد، چون از ملامت هم مسلكان خود مى ترسيدند، و اگر نزد آن جناب مى آمدندپنهانى بوده و حتى اگر يكى از ايشان فرد ديگرى را درحال استماع قرآن مى ديده آهسته او را ملامت مى كرده ، زيرا مى ترسيده كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين پى ببرند و بفهمند كه اين افراددشمنند بعضى به بعضى مى گفتند پيروى نمى كند مگر مردى جادو شده را، و بر طبقهمين بيان رواياتى در شان نزول آيه مورد بحث آمده و به زودى آن روايات را در بحثروايتى آينده ان شاء اللّه ايراد خواهيم نمود.


انظر كيف ضربوا لك الامثال فظلوّا فلا يستطيعون سبيلا



.
كلمه (مثل ) به معناى وصف و ضرب المثل بيان صفات است و معناى آيه روشن است ، واين نكته را افاده مى كند كه مشركين كارشان به جائى رسيده كه ديگر اميدى به ايمانآوردنشان نيست همچنانكه در جاى ديگر فرموده (سواء عليهم ء انذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون ).
استبعاد مشركين مسئله معاد را


و قالواء اذا كنّا عظاما و رفاتا ائنّا لمبعوثون خلقا جديدا



در مجمع البيان مى گويد: شكسته و پوسيده هر چيزى را (رفات ) مى گويند و اينصيغه ، يعنى صيغه فعال بيشتر در هر چيزى كه شكسته و خرد شده باشد به كار مىرود، گفته مى شود خطام و دقاق و تراب .
و مبرد مى گويد: هر چيزى كه در نهايت نرمى سائيده شده باشد آن را (رفات ) مىگويند.
در اين آيه شريفه همان مطالب قبلى دنبال شده و مساءله ميدن و نداشتن درك مشركين تعقيبگرديده است كه تحقق معاد را با اينكه از اهم معارف قرآنى است انكار مى كردند آرىمساءله معاد واضح ترين مطلبى است كه از راه وحى و هم از راهعقل بر آن استدلال شده است ، حتى خداى تعالى آن را در كلام خود چنين وصف كرده كه (لاريب فيه - جاى شك در آن نيست ) و اين منكرين هم غير از بعيد شمردن مساءله معاد،هيچگونه دليلى بر انكار خود و بر نبودن معاد در دست ندارند.
و بزرگترين چيزى كه اين استبعاد را در دلهايشان جلوه داده اين پندار است كه مرگ يعنىنابودى ، و بعيد است چيزى بعد از نابودى دوباره موجود شود همچنانكه گفته اند (ء اذاكنّا عظاما و رفاتا) آيا بعد از مرگ و فساد بدنهايمان كه هيچ اثرى از آن نماندهدوباره از نو خلق مى شويم و به صورت انسانهائى كه بوديم در مى آئيم ؟ چهبرگشتن دورى .
خداى سبحان اين استبعادشان را رد نموده و آن را با قدرت مطلقه خود و به رخ كشيدنخلقت نخست ، جواب داده كه به زودى خواهد آمد.
پاسخ خداوند با قدرت مطلقه خود به استبعاد مشركين


قل كونوا حجارة او حديدا او خلقا ممّا يكبر فى صدوركم



از آنجائى كه منكرين معاد كلام خود را با تعبيرى غرورآميز چون (ء اذا كنا...) اداء كردهبودند، خداوند دستور داد تا با امر تسخيرى به ايشان بفرمايد: اگر سنگ يا آهن و يا هرچه بزرگ تر از آن و دورتر از انسان شدن باشيد باز هم خداوند شما را به صورتانسان در خواهد آورد.
بنابراين آيه شريفه ، اشاره به اين است كه قدرت مطلقه الهى را تجديد خلقت هيچچيزى به ستوه نمى آورد، چه استخوانهاى پوسيده و توتيا شده ، و چه آهن و چه غير آن .
و معنايش اين است كه به ايشان بگو اگر از هر چيزى باشيد سخت تر از استخوان هاىپوسيده مانند سنگ يا آهن و يا مخلوقى ديگر و در نتيجه استبعادتان چند برابر و از اينبيشتر باشد.
خداوند به زودى شما را به خلقت اولتان برخواهد گردانيد، و مبعوثتان خواهد نمود.


فسيقولون من يعيدنا قل الّذى فطركم اوّل مرّة



يعنى وقتى از استبعادشان جواب دهى آن وقت خواهند گفت : كيست كه ما را از صورت گرد وغبار دوباره به صورت انسان اولى در آورد؟ در پاسخ بگو: خداى سبحان ، و آن وقت ازميان اوصاف خدا آن وصف را برايشان بيان كن كه در از بين بردن استبعادشان موثرترباشد و ديگر جائى براى آن باقى نگذارد، و آن وصف اين است كه : (خدا همان كسىاست كه در مرتبه اول شما را خلق كرد در حالى كه آن روز است خوان پوسيده همنبوديد).
پس اگر به جاى (بگو خدا) فرمود: (بگو آن كس كه ...) براى اين بود كه باذكر مثال امكان بعث را اثبات نموده استبعاد منكرين را از بين ببرد.


فسينغضون اليك رؤ سهم و يقولون متى هو قل عسى ان يكون قريبا



راغب در مفردات مى گويد (انغاض ) به اين معنا است كه كسى سر خود را با حالتغرور و خود خواهى در مقابل ديگرى تكان دهد، پس بنا به گفته راغب معنا چنين مى شود: وچون حجت خود را به گوششان برسانى و قدرت خداى را بر هر چيز و همچنين بر خلقتاولشان يادآورى كنى تازه سرهاشان را از باب مسخره كردن تكان خواهند داد و خواهندگفت : اين قيامت كى است ؟! بگو شايد نزديك باشد، چون امرى است كه بر همه پوشيدهاست و راهى به سوى علم بدان نيست و از غيب هائى است كه جز خدا كسى نمى داند، و ليكناوصافش معلوم است ، چون خداوند آن اوصاف را بيان كرده ، و لذا در آيه بعدى به جاىآنكه وقت قيامت را بيان كند اوصاف آن را بيان مى فرمايد و چنين ادامه مى دهد: (يوميدعوكم فتستجيبون بحمده ...).


يوم يدعوكم فتستجيبون بحمده و تظنّون ان لبثتم الا قليلا



كلمه (يوم ) از اين نظر منصوب است كه ظرف ومفعول قيد فعلى است كه در تقدير است ، و تقديرش (و تبعثون يوم فلان ) است ، ومقصود از دعوت در اين آيه ، آن نداى غيبى است كه همه را زنده مى كند، و استجابت خلق همهمان قبول دعوت الهى و زنده شدن است ، و اينكه فرمود: (بحمده )حال است از فاعل (تستجيبون ) يعنى است جابت مى كنيد در حالى كه سرگرم حمدخدائيد، و زنده شدن و دوباره به وجود آمدن رافعل نيكى از خدا مى دانيد فعلى كه فاعلش بايد حمد و ثنا شود، زيرا آن روز روزىاست كه حقايق برايتان مكشوف مى شود، و روشن مى گردد كه در حكمت الهى واجب بود مردمدوباره زنده شوند و پاداش و كيفر خود را ببينند و خلاصه زندگى دوم بعد از زندگىاول ضرورى بود.
و اينكه فرمود: (و تظنّون ان لبثتم الا قليلا) معنايش اين است كه آن روز گمان مىكنيد كه در قبرها بيشتر از اندك زمانى نمانده ايد، و خلاصه روز قيامت را نسبت به روزمردن خيلى نزديك مى بينيد خداوند هم ايشان را در اين پندار تصديق كرده است ، هر چند درآيات ديگر پندار ايشان را نسبت به مدتى كه خود تخمين زده اند خطا شمرد، و فرموده :(قال ان لبثتم الا قليلا لو انّكم كنتم تعلمون )، و نيز فرموده : (و يوم تقومالسّاعه يقسم المجرمون ما لبثوا غير ساعة كذلك كانوا يوفكون وقال الّذين اوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يومالبعث ).
و اينكه فرمود: (و تظنّون ان بثتم الا قليلا) هم تعريض به كفار است كه روز قيامت رابعيد مى شمردند، و آن را استهزاء مى كردند، و هم تاءييد جملهقبل است كه مى فرمود: (قل عسى ان يكون قريبا) يعنى ما امروز اظهار اميد مى كرديمكه قيامت نزديك باشد، شما هم به زودى آن را نزديك مى شماريد.
و همچنين جمله (فتستجيبون بحمده ) تعريض بر مشركين و كفار است كه شما از آمدنقيامت تعجب مى كرديد، و آن را به باد مسخره مى گرفتيد ولى به زودى آمدنش را حمد وثنا خواهيد كرد.
امر به خوش زبانى و اجتناب از درشتگويى


و قل لعبادى يقولواالّتى هى احسن انّ الشّيطان ينزغ بينهم



از سياق برمى آيد كه مقصود از كلمه (عبادى ) مؤ منين اند، و اضافه بندگان به (من) تشريفى است و معناى جمله اين است كه به بندگان من دستور بده كه ... و كلمه(يقولوا) در مقام امر است ، و هم جواب امر (قل )، و به همين جهت مجزوم شده ، و معن اىجمله (التى هى احسن ) كلماتى است كه احسن و از نظرمشتمل بودن بر ادب و خالى بودن از خشونت و ناسزا و توالى فاسده ديگر، نيكوترباشد.
اين آيه و دو آيه بعد از آن ، داراى يك سياقند، و خلاصه مضمون آن دو دستور به نيكوسخن گفتن و ادب در كلام را رعايت كردن و از وسوسه هاى شيطان احتراز جستن است ، واينكه بدانند كه امور همه به مشيت خدا است ، نه به دسترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، تا او قلم تكليف را از گروندگان خودبرداشته و ايشان را اهليت سعادت بدهد به طورى كه هر چه خواستند بگويند، و ديگرانرا از هر چيزى محروم كنند، و در باره ديگران هر چه دلشان خواست بگويند، نه ، چنيننيست كه خداوند به گزاف فردى را هر چند از انبياء باشد چنين اختيارى بدهد كه افرادنالايق را بى جهت تقرب داده و افراد لايق را محكوم آنان كند، آرى در درگاه خدا حسنسريره و خوش رفتارى و كمال ادب ملاك برترى انسانها است ، حتى اگر در ميان انبياءهمخداوند بعضى را بر بعضى برترى داده باز بيهوده نبوده ، بلكه به خاطر همين حسنرفتار و سيرت و ادب بيشتر بوده است ، مثلا داوود (عليه السلام ) را بر ديگرانبرترى داده و او را زبور داد و در آن بهترين ادب و پاكيره ترين حمد و ثنا را نسبت بهخداى تعالى به وى آموخت .
از همينها معلوم مى شود كه گويا قبل از هجرترسول خدا بعضى از مسلمانها با مشركين مواجه مى شدند و در گفتگوى با آنان سخناندرشت گفته و چه بسا مى گفته اند شما اهل آتش و ما مؤ منين به بركترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اهل بهشتيم ، و همين باعث مى شده كه مشركينعليه مسلمانان ، تهييج شده عداوتها و فاصله ها بيشتر شود، و در روشن كردن آتش فتنهو آزار مؤ منين و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و عناد با حق بهانه هاى تازه اىبه دستشان بيايد.
لذا خداى تعالى به رسول گرامى خود دستور مى فرمايد كه ايشان مردم را امر بهخوش زبانى كنند و اتفاقا مقام مناسب چنين سفارشى هم بود، چون در همين آياتقبل بود كه ديديم مشركين نسبت به آن جناب بى ادبى نموده و او را مردى جادو شدهخواندند، و نيز نسبت به قرآن و معارفى كه در باره مبداء و معاد در آن است استهزاءكردند، و همين وجه آيات سه گانه مورد بحث را به آياتقبل وصل مى كند، و نيز خود آيات سه گانه را به هم مربوط مى سازند. (دقت فرمائيد).
پس جمله (و قللعبادى يقولوا الّتى هى احسن ) امر به اين است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر به خوش زبانى كند، و آيه شريفه ازنظر بيان نظير آيه (و جادلهم بالّتى هى احسن ) مى باشد.
و جمله (ان الشّيطان ينزغ بينهم ) تعليل حكم مذكور است ، همچنانكه جمله (انّالشّيطان كان للانسان عدوا مبينا) تعليل براىتعليل قبل است .
و چه بسا بعضى گفته باشند مقصود از گفتار به احسن خوددارى كردن از جنگ با مشركينو برقرار كردن روابط حسنه و مسالمت آميز است ، و خطاب در آيه به مؤ منين صدر اسلام واهل مكه است كه هنوز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هجرت نكرده ، و آيهشريفه بطورى كه از روايات اسباب نزول برمى آيد، در حقيقت نظير آيه : (و قولواللناس حسنا) مى باشد (كه در آيه 83 سوره بقره قرار داشت ) به مسلمانان دستور مىدهد بامردم خوشزبان باشند، ولى خواننده گرامى توجه دارد كه اين تفسير با تعليلىكه در ذيل آيه است سازگارى ندارد.


ربّكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم و ان يشا يعذّبكم و ما ارسلناك عليهم وكيلا



قبلا گفتيم كه اين آيه و آيه بعدش تتمه و دنباله سياق آيه قبلى است ، بنابرايناول آيه تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ماءمور شده بهمردم برساند، و ذيل آيه خطابى است كه خداوند تنها بهرسول گرامى خود نموده ، بنابراين ديگر كسى نپندارد كه در آيه شريفه التفاتى بهكار رفته است .
ممكن هم هست بگوئيم خطاب در صدر آيه متوجهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين هر دو باشد به اينكه جانب خطاب آنجناب را، بر غيبت آنان غلبه داده باشد، و ايناحتمال با سياق آيه قبلى سازگارتر است ، و كلام را (كه همه اش از خداست ) بهتر بههم مربوط و متصل مى كند.
سعادت و شقاوت هر كس بسته به مشيت الهى است كه براساسعمل تعيين مى شود
و به هر حال جمله (ربّكم اعلم بكم ان يشا يرحمكم او ان يشا يعذّبكم ) در مقامتعليل امرى است كه قبلا كرده بود، هر چند در آيه قبلى امر مزبور راتعليل كرده بود، ولى اين تعليل تعليل دوم است و اين معنا را مى رساند كه (خداونددوست دارد كه مؤ منين از سخن درشت با يكديگر دورى كنند و نسبت به سعادت و شقاوتيكديگر - كه خدا به آن داناتر است - قضاوت نكنند و مثلا نگويند فلانى چون پيروىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را كرده سعيد و آن ديگرى كه نكرده شقى است ،فلانى اهل بهشت و آن ديگرى اهل جهنم است ) زيرا:
كس نمى داند در اين بحر عميق

سنگريزه قرب دارد يا عقيق

آرى كسانى كه به خدا ايمان دارند بايد اينگونه امور را به خدا واگذار نمايند، چونپروردگار شما، شما را بهتر مى شناسد و همانا او به مقتضاى استحقاقى كه از رحمت ويا عذاب او داريد ميان شما قضاوت و داورى مى كند، اگر خواست رحم مى كند،(و البته اينترحم را نمى كند مگر به شرط ايمان و عمل صالح ، چون در كلامش مكرر اين شرط شده ).
و اگر خواست عذابتان مى كند، و اين را عملى نمى كند مگر با كفر وفسق ، و ما تو را اىپيغمبر وكيل ايشان قرار نداده و امر ايشان را به تو واگذار نكرده ايم تا اختيار تامداشته باشى به هر كه خواستى بدهى و هر كه را خواستى محروم كنى .
از همينها مى توان فهميد كه ترديد در عبارت : (اگر خواست بر شما رحم مى كند، واگر خواست عذابتان مى كند) به اعتبار مشيت هاى مختلف پديد مى آيد و مشيت هاى مختلف همناشى از ايمان و كفر و عمل صالح و طالح است . و اين نيز روشن مى گردد كه جمله (وما ارسلناك عليهم وكيلا) ردع و تخطئه مؤ منين است از اينكه در نجات خود (ازعمل صالح دست بردارند و تنها) اعتماد به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )كنند و سرنوشت خود را مستند به قبول دين او بدانند (همانطور كه يهود و نصارى بهدين خود دلخوش هستند)، آيه شريفه قرآن هم همه را تخطئه نموده و مى فرمايد: (ليسبامانيّكم و لا امانىّ اهل الكتاب من يعمل سوء يجزبه ) و نيز در تخطئه از همين پندار مىفرمايد: (ان الّذين آمنوا و الّذين هادوا و النّصارى و الصّابئين من امن باللّه و اليومالاخر و عمل صالحا فلهم اجرهم عند ربّهم ) و همچنين در مواردى ديگر.
البته در تفسير آيه مورد بحث ، اقوال ديگرى نيز هست كه از آنجا كه در نقلش فائده اىنديديم از نقل آن صرفنظر نموديم .


و ربّك اعلم بمن فى السّموات و الارض و لقد فضلنا بعض النبيين على بعض و آتيناداود زبورا).


صدر آيه تعليلى را كه در آيه قبلى بود توسعه داده است گوئى كه مى فرمايد:(چگونه خداوند از شما داناتر نيست ؟ و حال آنكه او داناتر است به آنچه در آسمانها وزمين است ، كه شما يكى از آنهائيد).
جمله : (و لقد فضّلنا بعض النّبيّين على بعض ) به منزله تمهيد و مقدمه است براىجمله (و آتينا داود زبورا) و روى همرفته فضيلت داوود و برترى او از ساير انبياء راكه همان داشتن كتاب زبور است ، بيان مى كند، و در زبور احسن كلمات را در حمد و تسبيحخدا به كار برد.
در آيه شريفه مؤ منين را تحريك مى كند كه ايشان هم در گفتار نيكو، رغبت نموده و در گفتو شنود با مردم به ادب جميل و زيبا مؤ دب گردند، البته مفسرين در تفسير آيه ،اقوال ديگرى نيز دارند كه ما از ايرادش خوددارى نموديم ، طالبين مى توانند بهتفسيرهاى مبسوط و طولانى مراجعه نمايند.
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل آيه (لو كان معه آلهة كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرشسبيلا) مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود: اگر اين بتها اله و معبود بودند آنطوركه شما پنداشته ايد يقينا به عرش مى رفتند.
مؤ لف : يعنى مسلط بر عرش مى شدند، و زمام امور عالم را به دست مى گرفتند، آرىمعناى عرش اين است ، نه ملك كه جهاتش ‍ محدود است .
رواياتى درباره تسبيح موجودات و سفارش مدارا با حيوانات
و در الدر المنثور است كه احمد و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: وقتى مرگ نوح فرا رسيد به دوفرزند خود گفت : من شما را امر مى كنم به تسبيح و حمد خدا، چون اين دو كلمه نماز هرچيز است ، و با همين دو كلمه است كه هر چيزى روزى مى خورد.
مؤ لف : قبلا در معناى تسبيح موجودات اين ارتباطى كه روايت ميان تسبيح و حمد و روزىخوردن موجودات بيان مى كند گذشت و گفتيم كه رزق هر موجودى با ترازوى احتياج و سؤال او اندازه گيرى مى شود، و گفتيم كه هر موجودى خداى را بااظهار حاجت و نقص ‍ خودتسبيح نموده و او را از داشتن حاجتى مثل حاجت خود و نقصى چون نقص خود منزه مى دارد.
و در تفسير عياشى از ابى الصباح از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه گفت خدمتآن جناب عرض كردم معناى جمله (و ان من شى ء الا يسبّح بحمده ) چيست ؟ فرمود: هرچيزى خداى را با تسبيح خود حمد مى كند، آرى همينكه مى بينيم ديوارها ترك مى خورد وشكاف بر مى دارد اين خود تسبيح ديوار است ، چون نشان مى دهد كه تعمير احتياج دارد.
مؤ لف : اين روايت را از حسين بن سعيد از آن جناب نيزنقل كرده است .
و در همان كتاب از نوفلى از سكونى از جعفر بن محمد از پدرش (عليهماالسلام ) روايتكرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نهى كردند از اينكهچارپايان را داغ كنند، و اينكه مردم به صورت آنها بزنند و فرمود: زيرا چارپايان همخدا را به حمد تسبيح مى گويند.
مؤ لف : اين مطلب يعنى نهى از زدن به صورت حيوانات را كلينى هم در كافى به سندخود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) ازرسول خدا نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: حيوانات را از صورت داغ مكن .
و در همان كتاب از اسحاق بن عمار از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هيچمرغى نيست كه در صحرا يا دريا شكار شود مگر به خاطر اين است كه در تسبيح خداكوتاهى كرده است .
مولف :اين معنا را اهل سنت هم به طرق زيادى از ابن مسعود و ابى الدرداء و ابى هريرهوغير ايشان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل كرده اند.
و در همان كتاب از مسعدة بن صدقه از امام صادق از پدرش (عليهماالسلام ) روايت كردهكه فرمود: مردى بر پدرم وارد شد و گفت : پدر و مادرم فدايت باد من مى بينم خداىتعالى در كتابش مى فرمايد: (و ان من شى ء الا يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم) اين چگونه است ؟ پدرم فرمود: درست است ، پرسيد يعنى مى فرمائيد: درخت خشكيدهخداى را تسبيح مى گويد؟ فرمود آرى ، مگر نشنيدى چوبهائى را كه در خانه ها به كاررفته چگونه به صدادر مى آيد؟ اين همان تسبيح چوب خشك است كه مى گويد (سبحاناللّه على كل حال ). و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى هريره روايت مى كندكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )***

و در همان كتاب است كه نسائى و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مردم را از كشتن قورباغه نهى كرد وفرمود: همان صدايش تسبيح است .
و در همان كتاب است كه خطيب از ابى حمره روايت كرده كه گفت ما نزد امام سجاد على بنالحسين (عليهماالسلام ) بوديم كه جمعى گنجشك از جلوى ما عبور كردند، و همه با هم جيكجيك مى كردند، حضرت فرمود: مى دانيد چه مى گويند؟ عرض كرديم : نه ، فرمود:اول به شما بگويم كه من ادعا نمى كنم كه علم غيب دارم و ليكن از پدرم شنيدم كه فرمود:از پدرم على بن ابيطالب (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: مرغان در هر صبحگاهىخدا را تسبيح نموده قوت و غذاى روزشان را مسئلت مى دارند، و اين همان تسبيح صبحگاهىبود كه از خداى خود رزق امروز خود را طلب مى كردند.
مؤ لف : نظير اين روايت را از ابى الشيخ و ابى نعيم در حليه از ابى حمزه ثمالى ازمحمد بن على بن الحسين (عليهماالسلام ) روايت كرده اند كه عبارتش چنين است محمد بن علىبن الحسين صداى گنجشكان را شنيد كه جيك جيك مى كردند، فرمود: مى دانى چه مىگويند؟ گفتيم : نه ، فرمود: پروردگار خود را تسبيح مى كنند و از او غذاى امروز خود راطلب مى نمايند.
در همان كتاب است كه خطيب در تاريخ خود از عايشه روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى بر من وارد شد فرمود: اى عايشه اين دوبرد (لباس ) مرا بشوى ، عرض كردم يا رسول اللّه ديروز آنها را شستم ، فرمود: مگرنمى دانى لباس ‍ آدمى خداى راتسبيح مى گويد، و اگر چرك شود تسبيحش قطع مىشود.
و در همان كتاب مى گويد: عقيلى در كتاب الضعفاء و ابوالشيخ و ديلمى از انس روايتكرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:اجل و سرآمد عمر چارپايان و حشرات زمين و مورچه و كبك و ملخ و اسبان و قاطران و تمامىجنبندگان و غير جنبندگان در تسبيح است ، هر وقت تسبيح خود را قطع كرد خدا جانش را مىستاند، و اين كار ديگر ربطى به عزرائيل (ملك الموت ) ندارد.
مؤ لف : و شايد مقصود از اينكه فرمود: اين كارربطى به ملك الموت ندارد اين باشد كهاو شخصا متصدى قبض روح حيوانات نمى شود، و آن را به بعضى از ملائكه زير دستخود واگذار مى كند، زيرا ملائكه به هر حال واسطه هستند، چنين نيست كه بدون وساطتآنان قبض روح صورت بگيرد.
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از معاذ بن انس ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه وقتى از كنار مردمى عبور كردكه روى اسبان و مركبهاى خود ايستاده بودند و مركبها درحال سير و كوچ بودند حضرت فرمود: حيوانات را سالم سوار شويد و سالم هم پيادهگرديد، و آنها را كرسى و تخت نشيمن خود مكنيد كه روى آنها نشسته در راهها و بازارهابه قصه بپردازيد، آرى چه بسيار مركبها كه از راكب خود بهترند، و بيشتر ذكر خداى رامى گويند.
و در كافى به سند خود از سكونى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:حيوان بر صاحبش شش حق دارد 1 - بيش از طاقتش بار نكند 2 - پشت آن را مجلس و نشيمنگاه خود براى گفتگو قرار ندهد 3 - هر وقت درمنزل پياده شد ابتداء به علف و آب آن بپردازد 4 - و از صورت ، آن را داغ نكند 5 - آن رانزند، زيرا خداى را تسبيح مى گويد 6 - هر وقت از آب عبور داد آب را بر آن عرضهبدارد.
و در مناقب ابن شهر آشوب از علقمه و ابن مسعود روايت كرده كه گفتند: ما بارها شد كه درخدمت رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نشستيم تا غذا بخوريم صداى تسبيح ازغذائى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خورد مى شنيديم ، اين را نيزبودم كه روزى مكرز عامرى از آن جناب معجره اى خواست حضرت 9 دانه ريگ را در دستگرفت و از آنها خواست تا خداى را تسبيح گويند، و ما شنيديم كه ريگها تسبيح گفتند.
و در حديث ابى ذر آمده كه وقتى ريگها را به زمين مى گذاشتند ساكت مى شد، و چون دردست آن جناب قرار مى گرفت مشغول تسبيح مى شد.
ابن عباس هم گفته است : ملوك حضرموت شرفياب حضور آن جناب شدند و گفتند: از كجابدانيم شما رسول خدائيد؟ حضرت مشتى از ريگهاى زمين را برداشت و فرمود: اين ريگهاشهادت مى دهند ريگها اول شروع كردند به تسبيح خداى تعالى بعدا شهادت دادند بهرسالت آن جناب .
و در همان كتاب از ابو هريره و جابر انصارى و ابن عباس و ابى بن كعب و امام زينالعابدين (عليه السلام ) روايت كرده كه رسول خدا وقتى در مدينه به خطبه مى ايستادبه يكى از ستونهاى مسجد تكيه مى كرد، و چون برايش منبر ساختند و حضرت براىاولين بار بالاى منبر رفت همه شنيدند كه آن ستون به ناله درآمد، همانطور كه شترفرياد مى زند، و چون دوباره نزد ستون آمد و دست به او كشيد عين بچه اى كه از گريهساكت شود ناله كرد.
توضيحى در مورد تسبيح محسوس برخى موجودات كه در پاره اىرواياتنقل شده است
مؤ لف : روايات در تسبيح موجودات با همه اختلافى كه در انواع آنها هست بسيار زياد آمده، و شايد امر اينگونه روايات براى بعضى مشتبه شده باشد، وخيال كرده باشند كه تسبيح نامبرده براى تمامى موجودات ازقبيل لفظ وصوت است ، آنگاه پنداشته اند كه هر موجودى براى خود لغتى و واژه اى داردكه هر كلمه اش براى معنائى وضع شده ، نظير انسان كه براى كشف منويات خود لغاتىدرست كرده است ، چيزى كه هست حواس ما زبان حيوانات و ساير موجودات را درك نمى كند، ليكن اين پندار اشتباه است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation