بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیینه داران حقیقت, مجله حوزه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KSSK0001 -
     KSSK0002 -
     KSSK0003 -
     KSSK0004 -
     KSSK0005 -
     KSSK0006 -
     KSSK0007 -
     KSSK0008 -
     KSSK0009 -
     KSSK0010 -
     KSSK0011 -
     KSSK0012 -
     KSSK0013 -
     KSSK0014 -
     KSSK0015 -
     KSSK0016 -
     KSSK0017 -
     KSSK0018 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مصاحبه با استاد آيت اللّه حسين نورى همدانى (73) 
(بخش دوم )
روزگارى را پشت سر گذاشتيم با خاطره هايى جانكاه : از برق جانسوز تازيانه ها،بر باد رفتن دودمانها، چشم هاى گرسنه و دستهاى دراز، خانه هاى خراب ، كومه هاىخموش و ضجه هاى دل خراش . ياد گذشته گرچه جانكاه است و تلخ ؛ امّا اگر به بوتهفراموشى سپرده شود و از خاطره ها رخت بربندد شيرينى روزگارى را كه اكنون دربستر آنيم احساس ‍ نخواهيم كرد و پاس اين ايّام مبارك را نخواهيم داشت و در برابر قلّههاى بلند مقاومت و قهرمانانى كه طلسم شب ديجور را شكستند و زورق صبح را به ارمغانآوردند، خضوع نخواهيم كرد؛ از اين رو، از استاد خواستيم كه در اين بخش ، از اين زاويهبه باز جُست گذشته بپردازند و از ايثار گريها، حركتها و تلاشهايى كه سبب گرديدشب دامن برچيند و صبح صادق رخ بنمايد، سخن بگويند. استاد، كه خود از پيشتازان قبيلهشب ستيز است ، ابا داشتند كه اين فصل را بگشايند، تا سخنى از خود بهميان نيايد؛ امّا اصرار و پافشارى ما باعث شد كه عنان گفت و گو به اين سمت كشيدهشود؛ و استاد از حركتهاى مؤ ثّر خود و ديگر بزرگان حوزه ، در راه آرمانهاى والا و مقدّسحضرت امام و تلاش ‍ براى شناساندن بيش تر و اعلان مرجعيت و اعلميت معظم له مطالبىرا بفرمايند.
در فصل دوّم اين شماره ، گفت و گوى ما حال و هواى ديگرى به خود مى گيرد. از آنجا كهتربيت نفس و صافى گردانيدن اعمال از تيرگيها بسيار دشوار است ، استاد تصويرىزيبا و پر جاذبه از زندگى زاهدانه نيك مردانى كه با اخلاص ، رسالت خويش را انجامداده اند منعكس مى كند؛ تا سرمشقى باشد درخشان ، از انديشه نيك و اخلاصعمل بزرگان ، براى پويندگان راه آنان . به آرزوى آن كه ما طلاب با توجه به مسؤوليت سنگينى كه امروز در حفظ و پاسدارى از ارزشهاى والا و مقدّس انقلاب اسلامى داريم، از اين همه زهد و خلوص چهره هاى درخشان حوزه هاى علميه ، به قدر استعداد بهره يابگرديم .
حوزه
حوزه :حضرت عالى يكى از چهره هاى مبارز ايران اسلامى هستيد، كهدر دوران ستم شاهى عليه استبداد مبارزه كرده ايد. خواهش مى كنيم مقدارى از خاطرات آندوران و چگونگى فعاليتهاى خود را براى ما بيان بفرماييد.
استاد: من از جمله كسانى هستم كه توفيق داشتم چند سالى در مكتب پرفيضحضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى ، درس بخوانم و علاوه بر مطالب علمى ، از سجاياىاخلاقى ايشان نيز، بهره ببريم . در طول اين ساليان ، با توجّه به متون و موازيناسلامى دريافته بودم كه مسؤ وليت روحانيت ، خلاصه در درس خواندن و درس گفتن نمىشود. به اين جهت از آن روز كه حضرت ايشان انقلاب وتحول را آغاز كردند، من سعى كردم كه پشت سر ايشان به قدر توانم گام بردارم .
در آن زمان ، جلسات مرتبى با رفقاى همفكر خود داشتيم كه در آن نسبت بهمسائل جارى گفت و گو مى شد؛ و براى پيشبرد امور تصميمهايى گرفته مى شد. گاهىاعلاميه هايى عليه رژيم و شاه امضا مى كرديم . البته متن بعضى از آن اعلاميه ها را نيزگاهى من تنظيم مى كردم . در نشر و توزيع آنها نيز، همكارى نزديك داشتم . افرادى رابه اين منظور به نقاط مختلف كشور مى فرستاديم .
بعد از اين كه حضرت امام را به تركيه تبعيد كردند؛ اعلاميه هايى كه عليه رژيم از قمصادر مى شد، امضاى من را نيز داشت . به همين جهت در آن زمان چند نفر ماءمور از طرفساواك به منزل ما ريختند، به طور دقيق همه جا را گشتند، حتى يادم هست كه كتابها رانيز، ورق مى زدند. مقدارى از كتابها را برداشتند بردند و مرا نيز، دستگير كردند و بهساواك قم ، كه در خيابان راه آهن بود، بردند. شبى را آن جا به سر بردم ؛ بعدمنتقل شدم به تهران ، زندان قزل قلعه .
قزل قلعه يكى از زندانهاى رژيم شاه بود كه افراد را در آن زمان به آن جا مى بردند.در زندان ، متوجه شدم كه آقايان ديگرى نيز آن جا هستند؛ از جمله : آقاى منتظرى ، مرحومآقاى ربّانى شيرازى ، آقاى مرواريد، آقاى جنّتى ، آقاى آذرى قمى ، فرزند آقاىمنتظرى و بعد مرحوم آقاى قدّوسى و آقاى حيدرى را هم آوردند. البته همگى ما درسلولهاى انفرادى بوديم و فقط روزى سه مرتبه صبح ، ظهر و شام ، درسلول را باز مى كردند و ما حق داشتيم براى تجديد وضو از آن خارج بشويم . هنگامىكه مرا براى دستشويى مى بردند از دور اين آقايان را ديدم و فهميدم كه اين آقايان همآن جا هستند.
داخل سلولها لامپ نبود؛ تنها از روزنه كوچكى كه بالاى درها وجود داشت ، شعاع كم سويىاز روشنايى داخل سالن به درون سلول مى تابيد. اين سلولها به اندازه اى كوچك بودكه اگر دست هايمان را باز مى كرديم به ديوارهاى دو طرف مى رسيد. كف سلولها را باآجرهاى ناهموارش فرش كرده بودند به گونه اى كه موقع خوابيدن پشت و كمر انسانرا به سختى مى آزرد.
حدود سه ماه بدون محاكمه و ممنوع الملاقات ، با اين وضع ،در اين سلولها بوديم و بهجز هنگام تجديد وضو از آن نمى توانستيم خارج شويم . بعد از محاكمه ، روزى فقط دهدقيقه ما را به عنوان هوا خورى داخل حياط زندان مى بردند كه قدم بزنيم . هنگامى كه مرابراى بازجويى بردند، مهم ترين حرف آنان اين بود كه شما طرفدار حضرت امام هستيدو به پشتيبانى از ايشان اعلاميه مى نويسيد و امضاء مى كنيد. نزديك دو ماه كه از تاريخمحاكمه گذشت ، من آزاد شدم .
چند ماه از آزادى من نگذشته بود كه مسافرتى به همدان داشتم . در همدان علماء و غير علماءبه ديدن بنده آمدند. تابستان بود، من در مدرسه همدان ، درسى شروع كردم كه مورداستقبال واقع شد. ساواك همدان از اين موضوع كه جوانهاى شهر و مردم با من رابطهداشتند و به درس و بحث مى آمدند، نگران بود؛ به اين جهت ، مرا به بهانه اى گرفتندو به تهران فرستادند. دوباره روانه زندانقزل قلعه شدم و چندين ماه در آن جا زندانى گشتم .
بعد از آزادى از زندان ، مدت زيادى به اصطلاح ممنوع المنبر بودم و حق نداشتم به وعظو خطابه بپردازم . در همين ايّام از من دعوت شد كه مسافرتى به رفسنجان داشته باشم. من دعوت را پذيرفتم و براى ايراد سخنرانى به رفسنجان رفتم . بعد از دو سه منبر،ساواك كرمان مطلع شد و از ادامه جلسه سخنرانى جلوگيرى كرد.
از آن تاريخ به قم برگشتم و مشغول درس و بحث شدم و در فرصتهاى مناسب وموقعيتهاى گوناگون هدف خود را تعقيب مى كردم تا اين كه جريان 19 دى 56 به وجودآمد.
در روزنامه اطلاعات 17 دى 56، مقاله توهين آميز و تندى عليه حضرت امام ، كه آن زماندر نجف تشريف داشتند، چاپ شد. انتشار اين مقاله ، خشم آقايان اساتيد و فضلاى حوزه قمرا برانگيخت . به همين مناسبت جلسه اى در منزل اينجانب برگزار شد كه در آن آقايان :مشكينى ، مكارم و وحيد خراسانى نيز حضور داشتند. در آن جلسه تصميم گرفته شد كهبه عنوان اعتراض به انتشار چنين مقاله اى حوزه قمتعطيل شود. حوزه قم كه تعطيل شد، بازار همتعطيل شد. فضلاى حوزه و آقايان بازاريها بهمنزل مراجع و اساتيد بزرگ مى رفتند كه در آن جا جلسه هاى سخنرانى در اعتراض بهرژيم برگزار مى شد. روز 19 دى ، كه قبل از ظهر آقايان بهمنزل ما تشريف بياورند. اين قرار را در نماز جماعات هم اعلام كرده بودند.
از حدود ساعت يك بعد از ظهر عده اى از آقايان آمدند و چندين بلندگوداخل منزل و كوچه نصب كردند. رفته رفته جمعيت مى آمد؛منزل و كوچه از جمعيت متراكم شده بود به گونه اى كه جمعيت به خيابان رسيده بود.
بنده آن روز لازم دانستم صحبتى بكنم . به نظر خودم سخنرانى جامع و تندى عليهجنايتهاى رژيم شاه ، انجام دادم . البته قبل از من داماد اين جانب ، آقاى سيد حسين موسوىتبريزى ، سخنرانى جامعى كردند.
در آن سخنرانى من لازم دانستم كه انگشت روى مركز و منبع اصلى جنايتها بگذارم ؛ از اينرو مركزيت را هدف قرار داده و شاه را به سگ تشبيه كردم و اين اشعار را در ضمن صحبتخود خواندم :

مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
چون تو خفاشان بسى بينند خواب
كاين جهان ماند يتيم از آفتاب
كى شود دريا ز پوز سگ نجس
كى شود خورشيد از پف منطمس
كارك خود مى گذارد هر كسى
آب نگذارد صفا بهر خسى
خس خسانه مى رود بر روى آب
آب صافى مى رود بى اضطراب
در شب مهتاب مه را بر سماك
از سگان و عوعوانشان چه باك
اى بريده آن لب و حلق و دهان
كه كند تف سوى ماه آسمان
مصطفى مه مى شكافد نيمه شب
ژاژ مى خوايد ز كينه بولهب
آن مسيحا مرده زنده مى كند
آن جهود از خشم سُبلت مى كند
اين اشعار را، كه از مولوى است ، تطبيق كردم بر جريان آن روز. مردم از اين صحبت جامع ومنطقى و كوبنده شارژ شدند و با شعارهاى تند ازمنزل حركت كردند. من خودم نيز، لازم دانستم كه با مردم بروم . آمديم بيرون ، از كوچه كهگذشتيم وارد خيابان شديم . ابتداى جمعيت به چهار راهمقابل كلانترى رسيده بود. در اين جا مزدوران رژيم ، مردم را به گلوله بستند و با سلاحگرم به مردمى كه هيچ گونه وسيله دفاعى نداشتند، حمله كردند. عده اى از مردم شهيدشدند؛ عده اى مجروح و زخمى و عده اى هم توانستند جان سالم به در برند. همين جريان ،موجب حركت و قيام مردم در ديگر شهرهاى مختلف ايران شد. به بهانه بزرگداشت شهداىاين روز، قيام فراگير ملت ايران از تبريز آغاز و رفته رفته تمام ايران را فراگرفت .
به همين مناسبت كوچه ما كوچه قيام نام گذارى شد. و وقتى حضرت امام ، دام ظله ، به قممشرف شدند، به منزل ما نيز تشريف آوردند، و به محضر ايشان عرض شد كه انقلاباسلامى از اين خانه آغاز شده است .
بعد از اين جريان سخنرانى در روز 19 دى در انتظار اين بودم كه ساواك دنبالم بيايد ودستگيرم كند؛ به اين جهت در تهران كارى داشتم رفتم كه آن را انجام دهم . وقتى بهتهران رفته بودم ، شبانه به منزل ما ريخته و همه جا راگشته بودند. وقتى از تهرانبرگشتم جريان را به من گفتند. من بعد از خداحافظى و آماده شدن ، به ساواك تلفن زدمو گفتم : اگر با من كارى داريد از تهران برگشته ام . حدود نيم ساعت بعد آمدند و مرابردند. نيم روزى در شهربانى قم معطل شدم بعد مرا بهخلخال تبعيد كردند.
تبعيدى من در خلخال چندين ماه به طول انجاميد. در اين مدت نسبت به من سخت گيرى فراوانمى شد. هر روز لازم بود به شهربانى رفته و دفترى را امضا كنم .منزل ما را شديدا كنترل مى كردند؛ حتى رفت و آمدهاى عادى را زير نظر داشتند.
تهيه ارزاق عمومى را براى ما مشكل كرده بودند و به كسبه سفارش مى كردند كه ازفروش اجناس مورد لزوم به ما خوددارى كنند.
يك روز صبح براى امضاى دفتر رفته بودم ؛ به من گفته شد كه ديگر بهمنزل برنگردم ؛ چون مى خواستند مرا به سقّز ببرند. هر چه اصرار كردم كه بروم وحداقل خبر بدهم پذيرفته نشد. مرا به همراه چند ماءمور به سقّزمنتقل كردند.
در سقّز چند نفر ديگر از آقايان نيز تبعيد بودند ازقبيل آقاى احمدى خمينى شهرى ، آقاى سيد على دستغيب شيرازى و آقاى فهيم كرمانى .
دوران تبعيد را با مشكلات فراوان آن سپرى مى كرديم . دولت شريف امامى كه روى كارآمد براى كسب و جاهت به اصطلاح زندانيهاى سياسى را آزاد مى كرد و تبعيديها را برمى گرداند. همان زمان آقاى منتظرى و مرحوم آقاى طالقانى آزاد گشتند. در اين زمان نيز مناز تبعيد گاه آزاد شدم .
بعد از آزادى به قم آمدم و براى زيارت حضرت امام ، كه آن موقع در پاريس تشريفداشتند، به پاريس رفتم . بله ، اين مرورى بود كلى ، بر جريانهاى آن زمان كه بر ماگذشت .
حوزه :آيا دفعه دوم كه شما زندان رفتيد، مانند دفعهاول در سلول بوديد؟
استاد: بله ، اين دفعه هم در سلول زندانى شدم . سلولهايى بود شبيه حمامهاىنمره كه دو رديف سلول در يك سالن مسقّف بنا شده بود. مدتى كه ما در آن جا بودم رنگآسمان و خورشيد را نديدم ؛ مگر همان چند لحظه اى كه در اواخر، ما را براى هواخورىبيرون مى آوردند.
تنها دو تا پتوى خشك و خشن به ما داده بودند.داخل سلول راهم به گونه اى ساخته بودند كه به قدر امكان بتواند انسان را ناراحتكند. درون سلول تاريك و رنج آور بود. تا مدت زيادى هيچ چيز براى مطالعه در اختيار مانمى گذاشتند. تنها بعد از محاكمه بود كه تا حدودى از اينمشكل كاسته شد و بعضى از كتابها را مى گذاشتند مطالعه كنيم ، كه متاءسفانه به علتكمبود نور، فقط در روز آن هم با مشكل فراوان ، مى توانستيم مقدارى مطالعه بكنيم .
غذاى آن جا نيز بسيار نامناسب بود. غذايى بود شبيه به آش . همچنين از نظر بهداشت ،حمام و غيره هم مشكلات فراوان داشتيم . علاوه بر اين ، افرادى را در آن جا شكنجه روحىبود كه از روى عمد براى زندانيان فراهم شده بود.
حوزه :يكى از فعاليتهاى مهم علماى قم ، اعلان مرجعيت و اعلميّت امامخمينى بود؛ لطفا در اين باره توضيح دهيد.
استاد: از جمله جريانهايى كه در آن دوران پيش آمد، جريان فوت مرحوم آيت اللّهحكيم (ره ) بود. ما به لحاظ خصوصيات علمى و ديگر خصائص روشن و بارزى كه درحضرت امام ، سراغ داشتيم ، تصميم گرفتيم كارى كنيم كه چهره ايشان ، خارج از حوزههاى علميه نيز براى مردم بهتر و كامل تر شناخته شود. از اين جهت تصميم گرفتيماعلاميه هاى بدهيم كه : بعد از مرحوم آقاى حكيم ، مردم به حضرت امام مراجعه كنند. دوازدهنفر از مدرسين حوزه علميه قم ، اين اعلاميه را در تاءييد مرجعيت حضرت امام بعد از مرحومآقاى حكيم امضا كردند. از جمله ، آقايان : منتظرى ، مشكينى ، ربانى شيرازى ، ابراهيمامينى ، انصارى شيرازى ، فاضل ، خزعلى ، جنّتى ، صالحى نجف آبادى و اين جانباعلاميه را صادر كرديم . علماى شهرستانها از اين اعلاميهاستقبال خوبى كردند و در بعضى از مراكز، آقايان اعلاميه را روى منبر براى مردم خواندهبودند؛ تاءثير زيادى گذاشته بود. بعد از صدور اين اعلاميه ، منتظر بودم كه دنبالمبيايند؛ تاءثير زيادى گذاشته بود. بعد از صدور اين اعلاميه ، منتظر بودم كه دنبالمبيايند؛ چرا كه مى دانستم صدور چنين اطلاعيه اى بى عاقبت نيست . همين طور هم شد، يكروز ظهر ماءمورين ساواك ريختند منزل ما، منتهى در آن جريان من دستگير نشدم ؛ چرا كهمنزل ما، دو در داشت كه آنها نيم دانستند. من از در ديگر خارج شدم و بهمنزل همسايه رفتم و آنها موفق به دستگيرى من نشدند. در همان روزدنبال همه امضا كنندگان اعلاميه رفته بودند كه موفق به دستگيرى عده اى هم شدند. دراين جريان ، دو سه ماه متوارى بودم . رفتم همدان براى زيارت آيت اللّه آقاى آخوند وبعد رفتم مشهد، در اين جريان ساواك نتوانست مرا دستگير كند. ما مى دانستيم كه راهحضرت امام و انديشه ايشان ، درست و اساسى است ؛ به اين جهت دوست داشتيم ايشان از اينراه تقويت شوند. عكس العمل آن هم بحمداللّه خوب بود؛ چرا كه در ايران مردم زيادى مقلدآقاى حكيم بودند.
تصور ما اين بود كه با امضاى دوازده تن از مدرسين حوزه علميه قم ، مردم ايران احساسوظيفه مى كنند و به حضرت امام مراجعه خواهند كرد.
در سالهاى 42 و جريانهاى آن دوران نيز، عموما شاگردان حضرت امام ، پشت سر ايشانگام بر مى داشتند و در تقويت راه ايشان كوشش لازم را داشتند. نكته اى را يادآور شومكه آقاى منتظرى و آقاى ربانى شيرازى جزء افرادى بودند كه نسبت به بسيارى ازآقايان ديگر، بيش تر زندان رفته و تبعيد شده بودند.
مى توان گفت كه : مرحوم ربانى شيرازى ، بيش تر عمر خود را يا در زندان بود و يا درتبعيد به سر مى برد. روحيه اى پرخاشگر و تند نسبت به رژيم داشت . در همان زندانقزل قلعه كه بوديم چنان بر سر ماءمورين داد مى زد كه واقعا از او مى ترسيدند. اگرمى توانست در سلول را مى گشود و بيرون مى آمد. اگر اتفاقا درسلول باز مى ماند حتما اين كار را مى كرد. به سخت گيريهايى كه براى اين كار بودهيچ توجه نداشت .
نكته ديگرى كه يادآورى آن بد نيست ، مقارن بودنسال فوت مرحوم آيت اللّه حكيم با سال شهادت مرحوم آقاى سعيدى در ساواك شاه بود.مرحوم سعيدى در همان سال بر اثر شكنجه بسيار به شهادت رسيد. اميدواريم خداوندمتعال او را با اجداد طاهرينش محشور كند.
حوزه :لطفا مقدارى هم از خاطرات دوران تبعيد درخلخال و سقّز بيان بفرماييد.
استاد: در آن دوران رسم بود كه به ديدار آقايان تبعيدى مى رفتند، كه اين خوديك نوع مبارزه با رژيم به حساب مى آمد. به ديدن من هم مى آمدند؛ بخصوص آن زمان كهدر سقّز بودم ، دوستان زيادى تشريف مى آوردند. عموما سعى من اين بود كه در اين مجالسديدار، نوعى تبليغ و روشنگرى نيز باشد. تا حد امكان سعى ميكردم مطالبى را براىآقايان داشته باشم . گاهى از آيات قرآن كريم و بعضى از احاديث ، در رابطه بافرجام ظلم و ستم و عاقبت صبر و استقامت ، كمك گرفته و نسبت به روحيه مقاومت و اميدورزيدن مطالبى بيان مى كردم . و چون طبع شعرى هم دارم درخلخال كه بودم قطعه شعر نسبتا بلندى گفته بودم كه در آن نمايى از ظلم و جنايتهاىرژيم منفور پهلوى و قيام مردم شهرهاى ايران و چگونگى سركوب اين قيامها بيان شدهبود. علاوه بر اين ، با تكرار كردن اميد به پيروزى سعى شده بودنمايى از روحيه قوى و خستگى ناپذير مردم انقلابى ما درمقابل وحشى گريهاى رژيم عرضه شود. در آخر هم مضامينى بود كه مى رساند شخصتبعيدى ؛ يعنى خود من با تما سختيهايى كه برايم فراهم شده ، هيچ احساس ‍ خستگىنمى كنم .(74)دوستانى كه به ديدن بنده مى آمدند بسيارمايل بودند كه آن اشعار را بشنوند؛ و عموما آن را يادداشت كرده و به عنوان نوعى ارمغانبا خود مى بردند.
حوزه :از حضور حضرت عالى تقاضا مى كنيم نسبت به تحقيقاتىكه داشته ايد چه آن مقدار كه منتشر شده يا در دست تحقيق و به صورت فيش و يادداشتاست توضيحاتى بفرماييد.
استاد: مقدمتا يكى از موضوعاتى كه لازم است ما توجّه داشته باشيم ، موضوعنويسندگى و داشتن قلم است . افراد زيادى بودند كه ساليان درازى زحمت كشيدند ودرس خواندند؛ ولى چون قلم نداشتند محصول آنچه زحمت كشيدند در سينه هايشان باقىمانده و از دنيا رفته اند و از آنها آثارى باقى نمانده است . بسيارى از علماء اسمشانبرده مى شود، ولى آثارى از آنها باقى نيست . ولى آنها كهاهل قلم بودند و در فن نويسندگى مهارت داشتند، توانسته اند دست به تاءليف بزنند وآثار علمى خودشان را بنويسند، قرنهاست كه از دنيا رفته اند؛ امّا آثارشان هست . از آنهااستفاده مى شود و نامشان جاودان است . در كلام حضرت اميرمؤ منان (ع ) در نهج البلاغهنيز هست كه ايشان فرمودند يا كميل :
معرفة العلم دين يدان به ، به يكسب الانسان الطاعة فى حياته ، وجميل الاءحدوثة بعد وفاته و العلم حاكم ، والمال محكوم عليه .
مرحوم والد ما از ابتداى تحصيل بنده ، عنايت زيادى داشتند كه با فنّ نويسندگى آشنايىپيدا كنم . خدمت آن بزرگوار بود كه با قلم آشنا شدم .
راجع به كتابهايى كه بنده نوشته ام آنچه چاپ و منتشر شده عبارت است از:
1. كتاب انسان و جهان .
2. شگفتيهاى آفرينش .
3. جهان آفرين .
4. كتاب دانش عصر فضا.
5. كتاب داستان باستان .
6. كتاب ما و مسائل روز.
قبل از انقلاب چند سالى در حوزه علميه قم پنج شنبه ها در مدرس مدرسه فيضيه درسىداشتم به نام : جلسات علمى پرسش و پاسخ در آن جلسات پرسشهاىزيادى مطرح مى شد، كتبى و شفاهى ، كه به آنها پاسخ مى گفتم . مجموع اين پرسش وپاسخها موضوع اين كتاب را شكل مى دهد. عده اى از فضلاى حاضر در آن جلسه ، كهنامشان نيز در پشت جلد كتاب هست ، با نظارت بنده اين كتاب را تنظيم كردند. دونفر ازتنظيم كنندگان آن كتاب به شهادت نائل گشتند. البته سه جلد كتاب كوچك هم به نامجلسات علمى پرسش و پاسخ ، بعد چاپ شد كه اين هممحصول همان جلسه روزهاى پنج شنبه چندين ساله است .
7. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه .
8. آغاز يك حركت انقلابى در مصر.
9. بيت المال از ديدگاه نهج البلاغه .
در اين سه كتاب ، برخى از مطالب درس نهج البلاغه چاپ شده است . اين درس ، در مسجداعظم قم با شركت صدها نفر از فضلاى محترم حوزه علميه قم برگزار مى شد. من درضمن مطالعات اين درس ، مطالب نهج البلاغه و شروح چهارگانه آن را؛ يعنى ، شرحابن ابى الحديد، شرح خوئى ، شرح حرانى و شرح فىظلال را دسته بندى كردم ، كه به نظر من كتاب جامع و جالبى راتشكيل داده است ؛ ولى هنوز موفق به چاپ آن نشده ام . البته ساواك مانع ادامه اين درس ‍شد.
10. اقتصاد اسلامى ، (در دو جلد) اين كتاب مجموع سلسله مقاله هاى مختلف و متنوعى استكه پيش از اين در مجلّه پاسدار اسلام به چاپ رسيده بود.
11. منطق خداشناسى ، اين كتاب محصول درسهايى است كه در حوزه مقدسه قم ، دربارهمسائل خداشناسى داشتم .
12. جمهورى اسلامى ،وقتى كه انقلاب پيروز شد، بعضى شبهاتى پيرامون آن مطرح مىكردند: كه چه مى شود و چه خواهد شد. روزنامه ها هم مطرح مى كردند. من اين كتاب رانوشتم كه پاسخ گوى بعضى از شبهات آن روز باشد.
13. جهاد.
14. آمادگى رزمى و مرزدارى در اسلام .
15. امر به معروف و نهى از منكر.
اين كتاب درس خارج فقه بنده ، در حدود سال 1350، است كه پس از تنظيم و ترتيبخواستم چاپ كنم ، ولى ساواك مانع شد و نگذاشت ؛ تا اين كه مسافرتى براى من بهكشور پاكستان پيش آمد. در ضمن سفر، چون كتاب را همراه داشتم ، دادم تا به طبعبرسانند، كه در لاهور پاكستان چاپ شد. متاءسفانه چون خودم نظارت بر چاپ نداشتم ،اشتباه زياد دارد. اكنون كه نسخه هايش تمام شده ، بايد در فرصتى تجديد چاپ گردد.البته اين كتاب را نويسنده محترم ، آقاى محمّدى اشتهاردى ، به فارسى ترجمه كرده واكنون زير چاپ است .
حوزه :اگر ممكن است انگيزه مسافرت به پاكستان را بيانبفرماييد.
استاد: انگيزه مسافرتم به پاكستان اين گونه بود كه : حدود پانزده نفر ازعلماء و فضلاى پاكستان با چند نفر از مشاهير آن كشور به قم آمده بودند. در ضمن بهمنزل ما هم آمدند و گفتند: ما آمده ايم كه يك نفر از مجتهدين حوزه قم را به پاكستان ببريم؛ چون در آن جا حدود سى ميليون شيعه هستند كه رهبر و سرپرستى ندارند، كه از لحاظعلمى و آگاهى هاى لازم وزنه اى باشد و بتواند شيعه را درمقابل وهابيت و كمونيستها حفظ و تقويت كند. به من نيز براى رفتن به پاكستان پيشنهادكردند.
من گفتم : شما با آقايان ديگر نيز صحبت كنيد. من نظرم را روز آخر به شما مى گويم .
اين افراد، حدود پانزده روز اين جا بودند و در درس آقايان شركت مى كردند. جلسه درسما هم چند دفعه آمدند. اواخر آمدند و گفتند: نظر شما چيست .
گفتم : آقايان چه گفتند؟
گفتند: افراد مورد نظر ما عذرهايى داشتند؛ و هيچ كس تاكنون جواب مثبت نداده است .
من گفتم : حال من مى آيم پاكستان ، تا اوضاع آن جا را ببينم .
گفتند: همين هم براى ما مغتنم است .
آن جا احساس كردم كه ما طلبه ها و حوزه هاى علميه ، در رابطه با پاكستان كه در حدودسى ميليون شيعه دارد، مسؤ وليتى شديد داشته و داريم ؛ چرا كه سى ميليون شيعه هستنددر مقابل سيل انبوه شبهاتى كه از طرف وهّابيان ، بهاييان و كمونيستها القاء مى شود؛ وتقويتهاى بى اندازه اى كه بيگانگان و مستكبران از آنان درمقابل شيعيان به عمل مى آوردند، مخصوصا كمك هاى مادى عربستان سعودى .
من حدود بيست و پنج روز آن جا ماندم و در جلسات آنان شركت كردم . شيعيان پاكستان ،مردمى با صفا و صميمى و خوش عقيده هستند.
متاءسفانه ، آب و هواى پاكستان با وضعيت مزاجى من سازگار نبود؛ لذا بنده هم به آنانجواب منفى دادم .
حوزه :حضرت استاد، اكنون اسامى كتابهايى را كه هنوز چاپ نشده، بفرماييد.
استاد: امّا كتابهايى كه چاپ نشده عبارتند از:
1. راهنماى نهج البلاغه و شرحهاى آن . موقعى كه نهج البلاغه را بحث مى كردم ، چهارشرح مورد نظرم بود: شرح ابن ابى الحديد، شرح خوئى ، شرح ابن ميثم بحرانى وشرح فى ظلال ، تاءليف محمد جواد مغنيه . در اين شرح مطالب به گونه پراكنده آمدهاست . مطالب اين شرحها را طبق حروف تهجى دسته بندى كردم ؛ و مشخص كردم هر كدام ازاين شرحها، موضوعات را (اعم از مطالب يااعلام ) در كجا بحث كرده اند.
اگر اين كتاب چاپ شود، راهنماى خوبى خواهد بود براى بهره بردارى از نهج البلاغهو شرحهاى آن .
2. طبقات رجال ، اين كتاب مربوط به اساتيدى است و براى آشنايى با طبقات خيلى مفيدخواهد بود. مقدار زيادى از آن نوشته شده ، ولىكامل نشده است .
3. قضاء و شهادات ، درس خارج فقه .
4. ارث .
5. خمس و انفال ، اين مبحث سال گذشته ما بود، كه نوشته ام ، ولى چاپ نشده است .
حوزه :با توجّه به اين كه بخشى از نوشته هاى شما مباحثى استدرباره خداشناسى و مسائل عمومى اين بحث ، لطفا انگيزه خود را از نگارش آنها و همچنينكيفيت تاءثير اين نوع مباحث را در جامعه بيان بفرماييد.
استاد: در پاسخ به اين سؤ ال بايد جوّ و محيط را در نظر گرفت . حالا كهانقلاب اسلامى الحمداللّه تعالى ، پيروز شده است ، شايد به نظر برسد كه اينگونه بحثها خيلى مفيد و مؤ ثر نيست ؛ امّا در آن زمان كه اين كتابها نوشته شده شبهه هاو حرفهاى زيادى مطرح بود كه وجود چنين بحثهايى را ضرورى مى كرد.
روزى مرحوم علّامه طباطبايى در جلسه درس ، كه من هم شركت مى كردم ، فرمودند:كتابى به دستم رسيد دو مرتبه آن را مطالعه كردم و از آن خوشم آمد اينكتاب را از آفرينش انسان بود كه آن زمان چاپ شد. در رابطه با خداشناسى بود كهبحثهاى مختلفى داشت درباره حيات ، دريا و هوا. ايشان فرمودند: از اينقبيل كتابها اگر بتوانيد بنويسيد خيلى مؤ ثر است . در آن زمان كه اينها را ما مى نوشتيم، مؤ ثر بود. جوانهانيز، به اين كتابها اقبال فراوان داشتند؛ از جمله به همين كتاب منطقخداشناسى كه در آن موقع نوشتم .
حوزه :در سير نگارشهاى شما مى رسيم به نهج البلاغه ، ولىسپس مى بينيم درس نهج البلاغه ترك مى شود و وارد مباحث فقهى مى شويد. شاگردانشما، كه خاطرات خوشى ، از آن درسها داشتند افسوس آن درسها را دارند. چرا درس ‍ نهجالبلاغه با تمام اهميّت و غربتى كه دارد و به مراتب ، گفتن آن از ديگر درسهامشكل تر است ترك مى شود؛ و به جاى آن به درسهاى ديگر پرداخته مى شود.
استاد: متاءسفانه بعد از پيروزى انقلاب ، شايد هفتاد هشتاد درصد از طلبه هاىخوب و مستعد كه نوعا به اين مباحث علاقه مند بودند، از حوزه ، جذب مراكز ديگر شدند وحوزه را ترك گفتند. فكر علمى متاسفانه قدرى متوقف شده است . براى امتحان و اداى مسؤوليت و وظيفه ، من سه چهار سال پيش ، باز دو مرتبه درس نهج البلاغه را تصميمگرفتم شروع كنم . ابلاغ شد و اعلاميه زده شد كه اين درس شروع مى شود، ولى آنشور و استقبال لازم را چون نديدم ، ادامه پيدا نكرد، به هرحال ، بنده اگر لايق باشم آماده اداء وظيفه هستم .
حوزه :حضرت عالى چه شيوه اى را براى مطالعه كردن و يادداشتبردارى براى تدريس ،و چه شيوه اى را براى مطالعه و فيش بردارى براى تاءليف مىپسنديد.
استاد: يكى از جنبه هايى كه براى ما لازم است دست به قلم داشت است . بنده هروقت بخواهم مطالعه كنم ، اول كاغذ و قلم آماده مى كنم و بعد شروع به مطالعه مى كنم .مطالعه بايد با نوشتن همراه باشد. بله ، ما دو نوع مطالعه داريم يك نوع آن براى درسگفتن است . در اين قسمت وقتى بنده مطالعه مى كنم ، اولا يك كتاب مطالعه نمى كنم ، و اينرا از اساتيد بزرگ خود، بويژه آيت اللّه سيد محمد محقق داماد، قدس سره ، ياد گرفتم .در مطالعه ، تمام كتابهاى مربوط به آن موضوع را نگاه مى كنم ؛ مثلا، مكاسب را مىخواستم مطالعه كنم تا حاشيه ها و تقريرهاى آن را هم نگاه مى كردم . بعد نتيجه را، كههر كسى چه مى گويد، مى نوشتم . مطالعه كه تمام مى شد دو سه صفحه مطلب نوشتهبودم و بعد براى درس فردا تنظيم مى كردم . تنظيم مواد خام خيلى اهميت دارد؛ شروع ازكجا باشد؛ اختتام كجا باشد؛ ترتيب مطالب چگونه باشد. گفتن يك مطلب منظم خيلى مفيداست .
چرا كه هم آن شخصى كه مى گويد دچار پريشانى نمى شود؛ و هم شنونده بهتر مىتواند به خاطر بسپارد؛ و يادداشت كند.
در نوشتن مطالب ، سعى مى كردم مطالب پيرامون موضوع مورد نظر را از منابع مختلف ،جمع آورى كردهو بعد آن را تنظيم كنم . البته در تمام يادداشتها، مدرك صحيح وكامل آن را يادداشت مى كردم ؛ و عموما چيزى را بدون مدرك يادداشت نمى كرد. اين كار،فايده زيادى در استحكام دارد. بعد از اين كار ،تنظيم آن فرا مى رسيد؛ و بعد هممراحل ديگر. آنچه مهم است كه در نويسندگى مورد نظر باشد، اين است كه : سعى شودمرتب بنويسيم . بعضى ممكن است چيزى بنويسند، امّا نامرتب و نامنظم بنويسند؛ اين نوعنوشتن هيچ فايده اى ندارد. فهرست و نظم و نوع قلم و كاغذ، اينها همه بايد مورد ملاحظهدقيق باشد. كاغذ و قلم حتّى بايد مورد دقت باشد، كه يك وقت كاغذ و قلمى انتخاب نشودكه نوشته زود محو شود و باقى بماند.
حوزه :با توجه به حساسيت و شرايط زمانى ،راجع به وضعمعيشتى روحانيت مطالبى بفرماييد.
استاد: اين جا لازم مى دانم يك نكته اى را يادآور شوم ، و آن اين كه : طبيعت دانش وعلوم ، بويژه علوم حوزه اى ، علوم سياسى ، فقهاهل بيت عصمت و طهارت ، سلام اللّه عليهم اجمعين ، با توجّه به رفاه و ماديات نمى سازد.
شايد به همين علت است كه مى بينيم در سالهاى اخير، فضلا و فقهايى مانند سابقتربيت نمى شوند. فقهاى بزرگى كه هر يك در منطقه خود وزنه اى بودند، مانندحضرات آيات : حاج سيد احمد خوانسارى ، حاج شيخ محمّد تقى آملى ، حاج شيخ بهاء الدينمحلاتى ، آقاى بهبهانى ، آقاى حاج سيد هادى ميلانى ، از دنيا رفته و جايگزين ندارند؛يعنى خلاءى كه به جهت از دنيا رفتن آنان به وجود آمده ، پر نشده است . در سابق بهزندگى مختصرى در دوران طلبگى ، بلكه تا آخر عمر قناعت مى شد. علماى بزرگ بامشكلات بسيارى درس خواندند ؛ و در طول زندگى خود بسيار مراقب احوالهاى خويشبودند.
كسى كه درس مى گويد بهتر مى تواند روحيه هاى افراد و ميزان دقت و تلاش آنان رابيابد.
تاءسف مى خورم كه سابقا افرادى كه در حوزه مقدسه قم درس مى خواندند، نوعا دقيقتر و كامل تر درس مى خواندند؛ مثلا، ما هنگامى كه مكاسب مى خوانديم ، تمام حاشيه هاىمربوط به مكاسب و تقريرهاى آن را و همچنين دررسائل و كفايه تمام حاشيه ها و تقريرهاى مربوط به درس را مطالعه مى كرديم .
طلاب قديم ، خيلى منظم و دقيق درس مى رفتند. هيچ درس و بحث راتعطيل نمى كردد. براى فصلها و روزهاى تعطيل درس و بحث خاص داشتند. در رابطه باقناعت ، خاطره اى در اين جا نقل مى كنم : من از همدان كه به قم آمدم ، لمعه و قوانين مىخواندم . پس از اين كه مدت چهارده سال بود كه به قم آمده ومشغول تحصيل و تدريس بودم و يكى از مدرسين قم به حساب مى آمدم ، حتى پس ازتاءهل ، منزل اجاره مى كردم ؛ البته نه يك حياط در بست ، بلكه يك اتاق . در يكسال ، به لحاظ ناملايمتى كه پيش آمد، من چهار مرتبهمنزل اجاره اى را عوض كردم . از منزل سوم كه بهمنزل چهارم نقل مكان مى كردم ، اوائل زمستان بود، يك گارى كوچك كه تنها يك الاغ آن راحمل مى كرد؛ تمام اثاث منزل مرا در يك مرتبه ازمنزل سوم به منزل چهارم منتقل كرد. تمام اثاثمنزل چند كيسه زغال و چند تا كتاب و مقدارى ظرف و چند قطعه زيلو بود. من به همراهخانواده ، در حالى كه بچه اى در آغوش داشتم ، پشت سر آن گارى بهمنزل چهارم مى رفتيم . البته تنها من اين گونه نبودم ، بلكه افراد زيادى اين چنينزندگى مى كردند.
حوزه :با توجّه به شيوه شما كه در روزهاى چهارشنبهقبل از درس تذكرها و نصيحتهاى اخلاقى مى فرماييد و بويژه روى نكته هاى اخلاقى درزندگى علما تكيه مى كنيد، از شما خواهش مى كنيم ضمن تشريح انگيزه خود نسبت به اينشيوه ، برخى از آن نكات را نيز يادآور شويد.
استاد: اين جانب برابر يادآورى بعضى از اساتيد بزرگ بر خود لازم مى دانم ،حدّاقل هفته اى يك روز قبل از درس ، يك يا چند حديث و يا مقدارى از نهج البلاغه ، بهضميمه حالاتى از علماى بزرگ اسلام را بيان كنم ؛ تاقبل از هر كس براى خودم تنبّه و موعظتى حاصل شود.
اين نكته را هم به تجربه دريافته ام كه بعد از تاريخ زندگانى حضرترسول اكرم (ص ) و ائمه معصومين (ع )، بيان زندگى علما و بيان حالات ايشان آموزنده ومفيد است . در اين زمينه هيچ تاريخى به اين مقدار مفيد و سازنده نيست .
با كمال تاءسف ، يك كتاب جامع كه ابعاد گوناگون زندگى علماى اسلام را بررسىكرده باشد، نداريم . كتابى كه وضع زمان هر يك از علماء را به خوبى ترسيم كردهباشد و بعد به چگونگى نقش اجتماعى آنان از لحاظ حضور در آيينه زمان و همچنين تربيتشاگردان ، تاءليفها و نگارشها و ديگر خصوصيات آنان بپردازد.
اين مطلب را شما بنا چار بايد از درون كتابهاى مختلفى بيابيد. من سعى مى كنم مقدارىاز مطالب موجود را مطالعه و به صورت پيش نويس گردآورى كنم واز همين مطلبگردآورى شده در بيان مطالب اخلاقى سود بجويم .
تاريخ علماى بزرگ ما، انباشته از نكته هاى بسيار آموزنده و اخلاقى است ، كه مى توانددر زمينه هاى مختلف سازندگى انسان ، به گونه الگو و روش مفيد و مؤ ثر باشد. دراين زمينه نكاتى را به صورت گذرا عرض مى كنم . در ضمن مطالعه تاريخ زندگانىعلماى بزرگ ، متوجه شدم كه بعضى از خصوصيتهاى خوب اخلاقى مشترك بين تمام آنبزرگان است ؛ و بعضى از خصوصيتها ،ويژه به گروهى از آنان و يا فردى از ميان آنبزرگان ، كه اين خصوصيتهاى ويژه بر حسب اوضاع زمان و يا شرايط خاصى درزندگى نمود و جلوه اى پيدا كرده است .
بررسى خصوصيتها تك تك علما و ويژگيهاى برجسته آنان ، فرصت بيش ترى را مىطلبد؛ به اين جهت فرازهايى از خصوصيات مشترك علماء را ذكر مى كنم .
1. اخلاص
از خصوصيتهاى مشترك در ميان علماى بزرگ اسلام ، يكى اخلاص درعمل است . مهم ترين چيز در نزد بزرگان ما خلوص نيّت در تعليم و تعلم ، تاءليف وتصنيف است . از مطالعه حالتهاى آنان به خوبى به دست مى آيد كه به كم تر چيزىتا اين اندازه اهميت مى دادند. سعى مى كردند كه تمام كارهايشان براى خدا باشد؛ مثلا،نوشته اند: از ميرداماد بيست سال هيچ فعل مباحى ديده نشد؛ يا از شهيداوّل ، هيچ گاه ، پس از بلوغ ، هيچ مباح صادر نگشت ؛ يا مقدس ‍ اردبيلىچهل سال فعل مباح انجام نداد.
اين در سايه خلوص نيّت امكان دارد. آنقدر به فكر خدا بودند و نيتى جز رضاى او درسر نداشتند كه تمام كارها به صورت مستحب در بيايد.
2. استقامت و پركارى
از خصوصيتهاى علماى بزرگ ، يكى از استقامت و پركارى و ثبات قدم است ؛ به گونهاى كه سعى مى كردند حتّى دقيقه اى از اوقات خود را بيهوده مصرف نكنند.
انبوه تاءليفات و آثار آنان گواه اين مطلب است ؛ مثلا، شما كتاب جواهر را ملاحظه كنيد،اين كتاب ، در چهل و سه جلد و حدود بيست هزار صفحه چاپ شده است . يك نفر بتواند اينمقدار تحقيق و بررسى كند و بعد تاءليف خود را با اين كيفيت و كميت ممتاز، عرضه كند،اين پس از تاءييد و توفيق الهى ، جز نتيجه استقامت و پركارى نيست . اين تاءليف ،نمايانگر استقامت آن بزرگوار در كار است .
در بعضى از جلدهاى جواهر دارد كه : اين جلد، در فلان شب بعد از نيمه شب به پايانرسيده است ؛ مثلا، شب قدر. حتى مى گويند: پسر ايشان مريض بود و ايشان درحال تاءليف جواهر بودند. خبر دادند كه : پسر شما درحال احتضار است . ايشان دقايقى چند براى عيادت رفتند و بعد باز گشتند ومشغول نوشتن شدند. خبر دادند كه : پسرتان فوت كرد.ايشان فرمودند: ببريدغسل بدهيد، كفن بكنيد هنگام نماز خواندن مرا خبر كنيد. از اينقبيل نمونه ها، كه حكايت از ثبات قدم علماء در كار مى كند، زياد داريم ؛ مثلا صدوق (ره )سيصد جلد كتاب تاءليف كرده است ، كه متاءسفانه بيش ‍ از بيست جلد در دسترس ما نيست وبقيه رد حوادث زمان معدوم شده است . شيخ مفيد، هفتاد جلد كتاب تاءليف كرده است ، كه چندجلد بيش تر در دسترس ما نيست . مى گويند: علامه حلّى ، پانصد جلد كتاب تصنيف كردهاست . البته اين موضوع نه از اين جهت است كه اينان از لحاظ استعداد و ذكاوت ، فوقالعاده بوده اند؛ بلكه بيش تر به اخلاص و جديت و استقامت آنها مربوط مى شود. درجامع الشتات ، اواخر جلد دوّم صفحه 756 يك نامه اى از ملا على نورى ، كه از علماىبزرگ اصفهان بودند، به چاپ رسيده است . در اين نامه مرحوم ملا على نورى از مرحومميرزاى قمى ، ده سؤ ال كرده است ، كه ايشان جواب داده اند. ميرزاى قمى ، در ضمن جوابمى نويسد:
حقير در همه چيز، قليل البضاعه و بطيئى الحفظ و بطيى ءالانتقال و قليل الاسباب و الكتاب مى باشم .
حافظه ام خيلى كم است ، به كندى به مطالبمنتقل مى شوم .
هر چند اين موضوع حاكى از تواضع اين عالم بزرگ است ، ولى در عينحال ، يك حقيقت است كه بيان فرموده است . درباره ويژگيهاى شيخ مفيد نوشته اند:لمتنم ليلة واحدة بكمالها يك شب به طور كامل به خواب نرفته است . دربارهويژگيهاى حاج ملا مهدى نراقى نوشته اند:
در نجف كه مشغولتحصيل بود، نامه هايى كه از بستگانش مى آمد، باز نمى كرد بخواند؛ چرا كه مى گفته: ممكن است مطالبى داشته باشد كه ذهن مرا مشغول كند و مرا از درس خواندن باز دارد.نامه ها را زير زيلوى حجره اش ‍ مى گذاشت تا در فرصتى بخواند. پدر ايشان ، كه ازدنيا مى رود نامه اى براى ايشان مى نويسند كه طبقمعمول ، ايشان نمى خوانند. بعد نامه اى براى استادش مى نويسند كه : پدر ايشان ازدنيا رفته است ، ايشان را بگوييد بيايد به نراق كار لازم هست . ايشان عرض مى كند:شما درستان را بفرماييد. استاد مى گويد: پدرتان مريض است . ايشان عرض مى كند:شما درستان را بفرماييد؛ ان شاءاللّه خداوند به ايشان شفا عنايت مى كند. استاد مىگويد: پدرتان فوت كرده است . ايشان عرض مى كند: شما دوستان را بفرماييد؛ خداوندايشان را رحمت كند. استاد مى گويد: من لازم مى دانم شما به نراق برويد. ايشان عرضمى كند: چون شما امر مى كنيد، بعد از درس مى روم . ايشان بعد از درس مى رود و سه روزبيش تر در نراق نمى ماند. بعد از اتمام كارها براى ادامهتحصيل باز مى گردد.
3. زمان شناسى
علما و فقهاى بزرگ ما به زمان توجه داشته اند؛ مثلا، وحيد بهبهانى ، براى مقابله بااخباريين تلاش فراوان كرد. جريان اخباريين در آن زمان ، يك فاجعه بوده است .
اخباريين در آن زمان اوج گرفته بودند و عليه علماى بزرگ ما تبليغ مى كرده اند، كهوحيد بهبهانى بناچار، علم اصول را در كربلا در سردابى پشت درهاىمُقفل مى گفت ، تا اين كه بالاخره در نتيجه سعى و كوشش اين عالم بزرگ حقيقت آشكار واخباريين سركوب شدند.
و لذا گفته شده :
البهبهانى معلّم البشر
مجدد المذهب فى الثالث عشر
يك وقت مرحوم آيت اللّه العظمى آقاى بروجردى مى فرمودند: مرحوم محقق كركى ، در زمانصفويه خيلى قدرت به دست آورد و خيلى كارها كرد. معروف است كه : در ميان علماى شيعهكم تر كسى به اندازه ايشان به شيعه خدمت كرده است در تمام قرا و قصبات ايران امامجمعه و جماعت نصب كرد، هياءت امر به معروف و نهى از منكرتشكيل داد. كارهاى خيلى زيادى انجام داد؛ و در آخر هم به شهادت رسيد. جزء شهداءالفضيله است ، كه مرحوم علامه امينى ، در كتاب شهداء الفضيله ايشان را جزء شهدامحسوب داشته است .
آقاى بروجردى مى فرمودند:
در آن زمان كه ايشان اين مقدار خدمت كرد و علما قدرت پيدا كردند؛ استعمار به اينفكر افتاد كه در مقابل اين پيشرفت سدّى ايجاد كند؛ از اين روى ، جريان اخبارى گرى رابه وجود آورد.
اخباريين جبهه اى بودند در مقابل اصوليين و همين اختلاف خيلى به اتحاد مسلمين صدمه زدهاست .
تاريخ اخباريين ، خود تاريخ قابل مطالعه اى است . كتاب روضات الجنات ، ج 1، چاپجديد، در صفحه 127، 29 مساءله را كه مورد اختلاف بين اصوليين و اخباريين مى باشد،آورده است .
اخباريون قدرت زيادى به دست آوردند و اصول خواندن را بدعت مى دانستند و فقهاىبزرگ ما را مورد طعن قرار مى دادند. در آن زمان ، يكى از رؤ ساى اين جريان ، شيخيوسف بحرانى ، صاحب حدائق بوده است . البته ، ايشان اخبارى معتدلى بوده است ؛ امّا ازاين جريان طرفدارى مى كرده است . جناب وحيد بهبهانى با ايشان بحثهاى فراوانى كردو توانست او را محكوم بكند، كه اين موجب شد اخباريين چندين سنگر عقب نشستند.
در آن زمان ، جريان وهابيّت نيز، در ايران با توجه به تبليغى كه از آن بهعمل مى آمد، غائله اى بود. شيخ جعفر كاشف الغطا، به منظور مقابله با اين دو جهانمسافرتى به ايران كرد. ميرزا محمّد اخبارى ، در آن زمان در ايران خيلى قدرت داشت ،بخصوص در دربار فتحعليشاه ، شيخ جعفر كاشف الغطا، او را شكست داد و غائله وهابيت رانيز از ميان برداشت . بالاخره ، يكى از مسائلى كه علماى بزرگ به آن توجه داشته اند،توجه به نياز روز و پاسخ به شبهه هاى مطرح و مساءله زمان بوده است . درزمان حاجملا احمد نراقى ، چون اين كتاب را ديد، بر خود لازم دانست كه چند ماهى درسش را در حوزهعلميه كاشان تعطيل كند و يك كتابى در ردّ آن به نام سيف الاّمه بنويسد؛ كه خيلى مؤ ثرافتاد.
سيّد مرتضى ، شافى مى نويسد و شاگرد وى ، شيخ طوسى ، تلخيص شافى . اين بهآن علت است كه در آن زمان ، عامه به ما شيعيان ايرادهاى زيادى مى گرفتند ومسائل زيادى را طرح مى كردند. ما ناچار بوديم براى اثبات حقانيت شيعه با آنان بحثكنيم . نتيجه اين بحثها همين شافى سيد مرتضى و تلخيص الشافى شيخ طوسى است .
اين نشان مى دهد كه علماى ما، هر زمانى تجهيزاتى را كه لازم بوده است خود را به آنمجهز مى كرده اند. يكى از موضوعاتى كه در زمان ما لازم است در حوزه هاى علميه انجامبگيرد، اين است كه : در اقتصاد اسلامى ، كتاب جامع و كاملى كه بيانگر اقتصاد حياتبخش اسلام ، در برابر اقتصاد كمونيستى و اقتصاد سرمايه دارى باشد، نوشته شود.از اين قبيل مسائل براى ما لازم و ضرورى است . بايد به گونه اى مجهز باشيم كهپاسخ گوى مسائل زمان خود باشيم .
4. توجّه به اهل البيت (ع )
يكى از موضوعاتى كه مشترك ميان علماى ماست توجه آن بزرگواران بهاهل بيت عصمت و طهارت ، صلوات اللّه عليهم اجمعين ، است در اين قسمت نمونه هاى زيادىهست كه نشان مى دهد، اينان همواره سعى مى كرده اند كهمتوسل به اهل بيت باشند؛ با آنان ارتباط داشته باشند؛ از بركت و نورانيتاهل بيت استفاده كنند؛ در حل مشكلات علمى دست به دامن آنان شوند.
در حالات صاحب رياض آمده است كه : ايشان هنگامى كهمشغول تاءليف رياض بود، چون در علم هيئت كامل نبود، در مساءله قبله درمانده بود و نمىتوانست مساءله را از لحاظ هيئت درست از آب در بياورد؛ لذا به حضرت ابى عبداللّه (ع )متوسل شد. خودش نوشته است : با اين توسل ، بسيارى از مشكلات كه بر سر راه من بودرفع شد.
خواجه نصير طوسى ، كه در كاظمين بود، هنگام وفات ، شاگردانش اطراف او را گرفتهبودند و بحث مى كردند كه بعد از وفات ، جنازه آقا را كجا ببريم و دفن كنيم .
بعضى مى گفتند: نجف . بعضى مى گفتند: كربلا. ايشان چشمانش را باز كرد و فرمود:نه ، چون من در كاظمين هستم و در جوار اين دو امام بزرگوار، حضرت كاظم و حضرت جواد(ع )، از دنيا مى روم ، خوب است كه مرا همين جا زير پاى آنان دفن كنيد؛ و بر روى سنگقبر من بنويسيد: و كلبهم باسط زراعيه بالوصيد.
اشعارى كه در اطراف در ورودى ضريح حضرت رضا (ع ) نوشته شده از خواجه نصيرطوسى است :
لو انّ عبدا اتى بالصالحات غدا
و ودَّ كل نبى و مرسل و ولى
و صام ما صام صوم بلا ملل
و قام ماقام قوام بلا كسل
وحج كم حجة لله واجبة
و طاف بالبيت طاف غير منتعل
و طار فى الجو لا ياوى الى احد
و غاص فى البحر ماءمونا من البلل
واكسى اليتامى من الدّيباج كلهم
و اطعمهم من لذيذ البر و العسل
و عاش فى الناس آلافا مؤ لفة
عار من الذنب معصوما من الزّلل
ما كان فى الحشر يوم البعث منتفعا
الا بحب امير المؤ مين على
اگر بنده اى در روز قيامت ، تمام اعمال شايسته را به پيشگاه پروردگار بياورد؛ وتمام پيغمبران و فرستادگان خدا و اولياء خدا را دوست داشته باشد؛ و آنچه را كه جمعروزه داران روزه مى گيرند روزه بگيرد؛ و به اندازه تمام شب زنده داران جهان بدونكسالت و سستى شب زنده دارى كند؛ و در آسمان پرواز كند و در هيچ جايى فرود نيايد؛ ودر اعماق دريا فرو رود بدون آن كه بدنش تر گردد؛ و اندام همه يتيمان را از ديبابپوشاند؛ واز مغز گندم و عسل آنها را اطعام نمايد؛ و در ميان مرم هزارانسال بدون آلوده شدن بگناه زندگى كند؛ در روز قيامت چيزى او را جز محبت حضرتاميرالمؤ منين نتيجه نمى بخشد.
اگر اين اعمال تواءم با ولايت باشد ثمر و نتيجه اى دارد وگرنه هيچ نتيجه و نفعىندارد.
اشعار گرداگرد ضريح حضرت رقيّه (ع ) در شام ، از شيخ حسين ، پدر بزرگوار شيخبهائى است :
من لم يكن ببنى الزهراء مقتدما
فلا نصيب له فى دين جدهم
اولاد طه ونون والضحى و كذا
فى هل اتى قد اتى مخصوص مدحهم
هم الولاة و هم سفن النجاة و هم
لنا الهداة الى جنات و النعم
كسى كه به فرزندان زهرا اقتدا نكند و از آنان پيروى ننمايد، در دين جدّ آنها نصيبىندارد.
آنان فرزندان طه و نون و القلم و الضحى مى باشند. در سورههل اتى مدح مخصوص آنان آمده است .
اولياء امور و كشتيهاى نجات و راهنمايان ما به بهشت و سعادت و نعمت هاى الهى آنان مىباشند.
در زير آن اشعار، اين اشعار، كه از جاراللّه است ، نوشته شده است :
كثر الشك والخلاف و كل
يدعى الفوز بالصراط السوى
فاعتصامى بلا اله سواه
ثم حبى لاءحمد و على
فاز كلب بحب اصحاب كهف
كيف اشقى بحب آل على
شكوك و اختلافات در ميان مردم فراوان گشته و هر گروهى و كسى چنين ادّعا مى كند راهىكه من مى روم راه راست است .
پناه و تمسك من به پروردگار است كه جز او خدايى نيست . و محبت من براى پيغمبربزرگ اسلام (ص ) و حضرت على (ع ) است .
سگ اصحاب كهف به جهت دوست داشتن اصحاب كهف سعادتمند شد؛ چگونه ممكن است كه منبا دوست داشتن آل على (ع ) شقاوت مند شوم ؟
مرحوم محدث قمى ، در هدية الاحباب ، در ضمن بيان حالات مقدس اردبيلى ، مى نويسد:
وى بعد از اين كه از دنيا رفت ، يكى از شاگردانش وى را در خواب ديد و از ايشانسؤ ال كرد كه : بر شما در آن جهان چه گذشت ؟ ايشان در پاسخ فرمودند: اناوجدنا سوق العمل كاسدا. بازار اعمال را كساد يافتم . هر عملى راقبول نمى كنند و چيزى مرا نجات نداد، مگر حبّ و محبت حضرت اميرالمؤ منين (ع ).
5. مضيقه اقتصادى
زندگى علماء بزرگ ما بيش تر با تنگناى اقتصادى همراه بوده است . نوشته اند: شيخجعفر كاشف الغطاء، هنگام شروع به تحصيل خيلى فقير بود؛ لذا مدت سىسال عبادت استيجارى پذيرفت ، تا بتواند باپول آن لوازم درس خواندن را فراهم كند.
ملا صالح مازندرانى مى گفته است : انا حجة على الطلاب من جانب رب الارباب ؛ چراكه ايشان ، از سى سالگى شروع به درس خواندن كرد و تا آن هنگام هنوز الفبا رانخوانده بود. آن قدر فقير هم بود كه فقط با دو غاز كه به او مى دادند، به سختىامرار معاش مى كرد و مدتها در روشنايى چراغها و شمعهايى كه براى دستشويى مدرسهروشن مى كردند، مطالعه مى كرد.
از جهت حافظه و ذهن ضعيف بود، به طورى كه از خانه بيرون مى شد، بيش تر راه راگم مى كرد؛ و نام فرزند خود را فراموش مى كرد. مدتها باتحمل صبر و پايدارى درس خواند، تا به حدى رسيد كه به درس عالم بزرگوار ملامحمّد تقى مجلسى مى رفت .
ولى چون لباسش خيلى مندرس و كهنه بود، خجالت مى كشيد كهداخل جلسه درس شود. درون راهرو مى نشست و به درس گوش مى داد. روزى استاد در درساشكالى را مطرح كرد. اشكال مهم بود، كسى نتوانست آن را حلّ كند، ماند به روز بعد؛ روزبعد هم كسى نتوانست آن را حل كند. بعد در بين درس يكى از شاگردان بلند شد بيرونبرود، داخل راهرو شخصى را ديد و از وضع ظاهر وى گمان كرد كه فقير است . ديد اينشخص روى برگها و تخته هايى يك چيزهايى نوشته است . فهميد كه آنها جواباشكال آقاست ؛ لذا برگشت و جواب را مطرح كرد.
استاد فرمود: اين جواب نبايد مال خودت باشد وگرنهقبل از اين بيان مى كردى . ايشان گفت : درست است آن را از افرادى كه تصور مى كردمسائل است و در راهرو نشسته است گرفتم . استاد گفت : بگوييد بيايد. ايشان آمد و جوابرا مطرح كرد. محمّد تقى مجلسى ، از ايشان بسيار خوشش آمد. بعد از مدتى ، محمد تقىمجلسى ، وى را به دامادى خود برگزيد. بالاخره ، به مرتبه بزرگى از علم و فضيلتنائل گرديد. مى گويد: من با اين كه دير شروع به درس خواندن كردم ، با اين فقيرشديد و اين حافظه كم ، حجت خدا بر طلاب هستم .
حاج ملا مهدى نراقى ، چراغ براى مطالعه نداشت ؛ لذا از نور مهتاب ، يا چراغهاى عمومىبهره مى جست . سيد نعمت اللّه جزايرى ،چون در نور مهتاب مطالعه مى كرد چشمش يكى دوبار، كم نور شد. حجة السلام سيد محمد باقر شفتى ، از اعاظم علماى قرن 13 هجرى ،داراى حوزه بزرگ در اصفهان و بنيان گذار مسجد سيّد در دورانتحصيل خيلى فقير بوده است .
6. زهد ساده زيستى
از جمله مسائلى كه در زندگى علما مى بينيم زهد و ساده زيستى است . زهد و ساده زيستىدر زندگى غالب علما كمال وضوح را دارد؛ مثلا، مرحوم حاج شيخ عباس قمى ، در هديةالاحباب ، بعد از اين كه فصلى درباره عظمت مقدس ‍ اردبيلى و ورع و تقواى ايشان مىگشايد و زحمات آن مرحوم را در مورد تاءليف و تصنيف بر مى شمارد، مى گويد:
از تاءليفات ايشان شرح ارشاد است كه مجمع الفائدة و البرهان ، ناميده مى شود، كهدر آن فقه را به گونه مبسوط مورد بحث قرار داده است . يكى ديگر از كتابهاى ايشان ،حديقة الشيعه است ، كه براى اثبات حقانيت شيعه ، تاءليف شده است . اين كتاب فارسىاست ؛ و از متون احاديث و روايات بسيار استفاده كرده است . بعد از اينها مى گويد:
ايشان [مرحوم مقدس اردبيلى ]، آنقدر ساده زندگى مى كرد كه در نجف ، يكى اززوّار به كسى كه لباسهايش را بشويد احتياج داشت ، در اين هنگام به مقدس اردبيلىبرخورد كرد، از سر وضع ايشان حدس زد كه بايد بسيار فقير و حاجت مند باشد؛ از اينرو، به ايشان گفت : لباسهاى مرا بشوى . مرحوم مقدس اردبيلى ، لباسهاى او را گرفت، شست ، خشك كرد و بعد برايش برد. هنگامى كه آن فرد لباسهايش را مى گرفت و مىخواست اجرتى بدهد، آشنايى به وى گفت : ايشان مقدس اردبيلى هستند. آن مرد، بسيارناراحت واز اين جسارتى كه ورزيده بود خجل گشت . مرحوم مقدس اردبيلى ، در پاسخعذرخواهى او فرمود: هيچ عذرخواهى لازم نيست ؛ چون اين كم ترين كارى بوده است كه منتوانستم در حق شما، كه برادر دينى من هستيد، انجام دهم . منخوشحال هستم كه توانستم براى شما كارى انجام دهم .
بله ، ايشان به گونه اى ساده زيست مى كرد كه افراد ايشان را نمى شناختند.
در حالات شيخ انصارى نوشته اند كه :
ايشان ، در هنگام درس خواندن خيلى در مضيقه زندگى مى كرده است . وقتى مرجعشد و خيلى هم اهميت پيدا كرد و وجوه فراوانى به محضر ايشان برده مى شد؛ در عينحال در يك خانه بسيار محقرى ، كه اجاره اى هم بود، زندگى مى كرد. عده اى از تجّارشيعه بغداد، جمع شدند و پولى را خدمت ايشان آوردند و گفتند: اينپول وجوه شرعيّه نيست كه شما احتياط بكنيد، اين هديه اى است از ما به شما كه با آنمنزلى تهيه و در منزلى كه از آن خودتان باشد، سكنى گزينيد. ايشانقبول نكردند و فرمودند كه : من يك عمرى سعى كردم نامم در طومار فقرا باشد و اينگونه زندگى كنم ؛ حال بخواهم در اين اواخر عمر، نام خود را از طومار فقرا خارج كنم ،اى روا نيست . افتخار من اين است كه جزء فقرا هستم .
حاج آقا بزرگ تهرانى در كتاب نقباء البشر، در حالات حاج آقا رضا همدانى نوشتهاند:
ايشان وقتى كه مرجع شده بودند؛ بسيار ساده زندگى مى كردند. از جمله : در آنزمان چون برق نبود و كوچه ها تاريك بود، چنين رسم بود كه افراد مهم ، شب هنگام يكنفر را همراه داشتند كه چراغ را حمل مى كرد. مرحوم حاج آقا رضا، اين كار را نوعىتشخص مى دانستند و به شدّت از آن پرهيز مى جستند، كه كسى با ايشان چراغى راحمل كند.
در حالات عالم بزرگوار وحيد بهبهانى نوشته اند:
روزى وارد منزل شد، ديد پسرش براى همسر خود جامه اى تهيه كرده كه ظاهررنگين و جالبى دارد. به او فرمود: اين را با چه پولى و از كجا تهيه كرده اى ؟
پسرش ، اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
قل من حرم زينة اللّه التى اءخرج لعباده و الطيبات من الرّزق .(75)
اين زيورهائى كه خداوند براى زندگى بندگان خود فراهم كرده و همچنين غذاهاى پاكيزهاى را كه پديد آورده است چه كسى حرام و ممنوع گردانيده است ؟
وحيد بهبهانى گفتند: حضرت امير فرمودند:
ان اللّه تعالى فرض على ائمة العدل اءن يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيغبالفقير فقره .(76)
خداوند متعال ، بر پيشوايان حق و عدالت فرض و واجب كرده كه زندگى خود را بازندگى مردم ضعيف و فقير هم سطح قرار دهند، تا اين كه بر فقراء فقرشان فشارنياورد و احساس ناراحتى نكنند.

ما فعلا در وضعى هستيم كه مردم ، ما را مرجع مى دانند، بايد به اين فرمايش حضرت اميرمؤ منان على (ع ) عمل بكنيم .
مقدس اردبيلى ، در سالهايى كه براى مردم زندگى اقتصادى سخت مى شد،مال خود را ميان فقرا قسمت مى كرد و براى خود به اندازه يكى از فقرا نگاه مى داشت . ازاين قبيل نمونه ها بسيار داريم .
7. تواضع
يكى ديگر از خصوصيتهاى علما تواضع آنان است . هر قدر كه از لحاظ مراتب علمىترقى مى كردند، به همان اندازه تواضعشان بيش تر مى شد و خودشان را حقيرتر وكوچكتر مى ديدند، نمونه هاى زيادى از اين موضوع هست از جمله :
دو عالم بزرگوار، ميرداماد و شيخ بهائى ، همراه يكى از سلاطين صفويه ، سوار براسب از شهر خارج مى شدند. ميرداماد، قدرى چاق بوده ؛ لذا اسبش كندتر حركت مى كردهاست ؛ در نتيجه بين وى و شيخ بهائى فاصله مى افتد. شاه ، به وى نزديك مى شود ومى گويد:
شيخ بهائى جلو مى رود و به ما اعتنا نمى كند، معلوم مى شود كه به خودش مغرور است .
ميرداماد، پاسخ مى دهد: نه : اين گونه نيست . علت آن است : اسبى كه ايشان سوار شدهبه شور و نشاط آمده است از اين عالمى ، مانند شيخ بهائى راحمل مى كند؛ لذا تند گام بر مى دارد. خلاصه ، فصلى در تعريف شيخ بهائى بيان مىكند.
سلطان ، رفته رفته خود را به شيخ بهائى ، نزديك مى كند و مى گويد:
ميرداماد، از ما عقب مى ماند و كند حركت مى كند؛ به ما بى اعتناست ؛ غرور مى ورزد. ايشان ،نمى خواهد فاصله اش را با ما كم كند. مثل اين كه ايشان خودش را از شما بالاتر مىپندارد.
شيخ بهائى مى فرمايد: آن اسب كه كندتر حركت مى كند و عقب مى ماند، حق دارد؛ زيرادريايى از علم را حمل مى كند. ايشان هم فصلى در عظمت ميرداماد، صحبت مى كند.
سلطان صفوى ، تعجب مى كند، كه چگونه دو نفر عالم ، اين همه نسبت به هم خلوص وتواضع دارند؛ و تا اين اندازه صميمانه به فضيلت يكديگر اعتراف مى كنند. بعضى ازعلما، خودشان مقام علمى شامخى داشتند، ولى از سر تواضع ، هيچ گاه به خودشان اجازهنمى دادند كه كتابى بنويسند و خود را در رديف ديگر علما بياورند؛ بلكه سعى مىكردند حاشيه بر كتابهاى ديگران بنويسند و كتابهاى ديگر آقايان را شرح كنند.گاهى مى بينيم كه : حاشيه نويس از نظر مقام علمى كم تر از متن نويس نيست . مىتوانستند كتاب مستقلى بنويسند، ولى به لحاظ تواضع علمى ، اين كار را نكرده و بههمان حاشيه اكتفا كرده است . از جمله اين بزرگان ، سلطان العلماء (حسين بن محمد بنمحمود الحسينى العاملى الاصفهانى ) متوفاى 1064 است . وى از علماى بزرگ عصرصفويه و داراى ابتكارات زيادى در علم اصول است . از باب نمونه : ايشان نخستين كسىاست كه در اصول قائل شد به اين كه : ترك احد الضدين مقدمه ضد آخر نيست . تا زمانايشان ، در بحث مقدمه واجب ، علما فكر مى كردند كه : ترك احدالضدين ، مقدمه است براىانجام ضد آخر. چون مقدمه واجب را واجب مى دانستند مى گفتند: ترك مقدمه ، ترك واجب است ؛چون ترك واجب شد فعلش ‍ حرام مى شود و يكى از مثالهاى معروف اين بحث اين كه : ازالهنجاست از مسجد واجب است و چون واجب فورى است ، اگر كسىاوّل ظهر، كه نماز ظهر و عصر در آن وقت واجب موسّع است ، وارد مسجد شد، بايد ابتدا بهواجب فورى بپردازد. اگر نپرداخت و نماز خواند، نمازشباطل است ؛ چون اين ضد آن واجب بوده است و بنابر مقدمه بودن ، ترك آن واجب مى شودپس فعلش حرام و موجب فساد در عبادت و بطلان مى گردد.
ايشان بر اين عقيده بودند كه : ترك احد الضدين ، مقدمه ضد آخر نيست ، بلكهفعل احدالضدّين و ترك الضّد الا خر، در يك رديف هستند. اگر مقدمه باشد، مقدمه مى شودسبب و ذى المقدمه مى شود مسبب ؛ تقدم و تاءخر رتبى پيدا مى كنند.حال آن كه ترك احد الضّدين با انجام ضد آخر هم رتبه اند؛ تقدم و تاءخر نيست . بعد ازايشان همه اين حرف را قبول كردند.
يكى ديگر از ابتكارات ايشان اين است كه : الفاظ براى طبايع مهمله وضع شده است ؛مثلا، اين كه معالم مى گويد: حمل مطلق بر مقيد مجاز است ، اين ، بنابراين فرض است كه: الفاظ براى معانى مطلق وضع شده باشند. ايشان ، در حاشيه خود بر معالم مى گويد:حمل مطلق بر مقيد مجاز نيست ؛ چون الفاظ براى طبايع مهمله وضع شده اند، نه طبايعمطلقه . سريان جزء مدلول نيست ، تا اگر مطلق را مقيد كرديم مجاز باشد. اين بهگونه تعدد دال و مدلول هر يك در مدلول خود استعمال شده است ، اين گونه نيست كه مجازباشد.
ايشان ، با اين موقعيت علمى ، هيچ كتاب مستقلى ننوشته است . تنها حاشيه نوشته است .حاشيه بر معالم ، حاشيه بر لمعه و حواشى ديگر. روى تواضع علمى خودش را كوچكتر از آن مى دانسته است كه كتاب مستقلى بنويسد.
آقا شيخ عباس قمى ، در كتاب فوائد الرضويه ، وقتى به نام خودش مى رسد، تنها بهذكر نام و تاريخ تولد خويش اشاره مى كند و مى نويسد من خودم را كوچك تر از آن مىدانم كه در رديف نام علما شرح حال خود را بنويسم ؛ چون اين كتاب را براى شرححال علماء نوشته ام .
راستى انسان در مقابل اين همه تواضع ، خضوع مى كند و بى اختيار به عظمت آناناعتراف مى كند.
8.توجه به وضع مردم
علماى بزرگ به وضع مردم توجّه داشته اند و در امور زندگى با آنان شركت مىكردند؛ مثلا، صاحب رياض بيش از قوت يك هفته جمع نمى كرد، تا با فقرا مساوات كردهباشد.
مقدس اردبيلى مال خود را با فقرا قسمت مى كرده و براى خود به اندازه يكى از فقرا برمى داشته است .
سيد محسن عاملى ، در اعيان الشيعه نوشته است كه :من در مسير تشرف به ارض اقدسمشهد، در قم وارد به حاج شيخ عبدالكريم حائرى شدم . از من پذيرايى كرد و جاى نمازخود را در صحن به من واگذار و خود در نماز شركت مى كرد. ايشان مى نويسد: سه چيز درحالات حاج شيخ عبدالكريم ، مخصوصا توجه مرا جلب كرد:
1. هر سؤ الى كه مى شد بدون تاءمل جواب نمى گفت .
2. وجوهى كه به دستش مى رسيد، نزد خود نگاه نمى داشت ، بلكه به چند نفر امين موردوثوق در بازار مى داد؛ و براى خود به اندازه يكى از طلاب بر مى داشت .
3. خانه هاى صدها نفر از مردم قم را سيل خراب كرده بود شخصا بالاى سر كارگرها مىايستاد، تا آنها را ساخت .
9. مهارت در فقه عامه
برخى از علما و فقها ما به فقه عامه مهارت كامل داشتند: شهيداوّل ، بر اساس چهار مذهب اهل سنت درس مى گفت . بحرالعلوم دوسال در مكه ، مجاور خانه خدا، براى علماى عامّه تدريس مى كرد. خلاف شيخ طوسىدليل بزرگى است بر تبحر وى در فقه عامه .
10 .احترام به اساتيد
از جمله موضوعاتى كه در حالات علما به آن برخورد مى كنيم و مى توان گفت اينخصوصيت عموم علماست ، احترام به اساتيد است ؛ احترام شاگرد به استاد. علاوه بر اينكه در منية المريد شهيد ثانى (ره ) فصول مختلفى در كيفيت احترام به استاد دارد، نمونههايى هم در زندگى علماى بزرگ داريم ؛ مثلا شيخ جعفر كاشف الغطا، با تحت الحنكعمامه خود، گرد نعلين استاد خود، سيد بحرالعلوم را پاك مى كرد. يا ميرزاى قمى ، كهاز قم به عتبات رفت ، اوّل رفت قبر وحيد بهبهانى را زيارت كرد، بعد رفت به زيارتضريح حضرت سيد الشهداء. از وى ، رمز اين موضوع سؤال شد. ايشان فرمودند: من معرفت كامل به حضرت سيد الشهدا را در مكتب اين استاد آموختم .
از اين قبيل نمونه ها بسيار داريم كه نشان مى دهد چقدر علماى ما نسبت به اساتيد خوداحترام قائل بودند.
11 عطوفت اساتيد نسبت به شاگردان
يكى از خصوصيت هاى علماى بزرگ ، عطوفت آنان نسبت به شاگردان است ؛ عطوفتى كهشاگرد پرور است .
وحيد بهبهانى ، نماز استيجارى مى خواند و پول آن را به شاگردان بى بضاعت خود مىداد هم چنين بود ميرزاى قمى .
نكته اى در اين جا هست اين كه : در ميان قرنها، قرن سيزدهم هجرى بيش از قرون ديگر،شخصيت هاى علمى با عظمت دارد كه شايد در هيچ قرنى از قرون اسلامى ، قرنى به اينصورت از جهت تربيت علماى بزرگ نداريم . فكر مى كنم يكى از علتهاى اين امر، ايناست كه در راءس اين قرن ، استاد اكبر، وحيد بهبهانى قرار داشته است . نفس گرم وروحيه شاگرد پرورى ايشان ، يكى از علل مهم اين مطلب است . اين روحيه ، باعث شده استكه بى واسطه يا با واسطه ، اين همه علماى بزرگ تربيت شوند. در اين جا نمونههايى از اين تربيت شدگان در مكتب شاگرد پرور وحيد بهبهانى را ذكر مى كنم : حاج ملامهدى نراقى صاحب جامع السعادات ، سيد بحر العلوم ، شيخ جعفر كاشف الغطاء، سيدجواد عاملى ، صاحب مفتاح الكرامه ، ميرزاى قمى ، سيد على طباطبائى صاحب رياض ، شيخمحمّد تقى ، صاحب هداية المسترشدين ، حاشيه اى است بر معالم ، برادر شيخ محمّد تقى ،صاحب فصول ، سيّد محمّد باقر شفتى ، حاج ملا احمد نراقى ، ميرزا اسداللّه تسترى ،سيد محمّد مجاهد، شريف العلماء، ملا آقاى دربندى ، محقق كلباسى ، صاحب جواهر، شيخانصارى و ميرزا حبيب اللّه رشتى . اينان پرورش يافته اين قرن هستند. بنده فكر مى كنماينان همه پرورش يافته همان نفس گرم وحيد بهبهانى هستند، كه بى واسطه يا باواسطه شاگرد ايشان بوده اند.
از آقاى بروجردى ( ره ) نقل مى كردند: وقتى كه ايشان از اصفهان به نجف رفته ، بيستو چند سال سن داشته كه در درس آقاى آخوند شركت كرده است . آن روز ايشان جوان ترينشاگرد درس مرحوم آخوند بوده است . مرحوم آخوند، مطلبى را فرموده و در بحثتعادل و تراجيح ، آقاى بروجردى اشكال كرده است .
آخوند، ديده اشكال خيلى قابل توجه است ، توجهكامل كرده و جواب داده است . بعد از مدتى كه از درس گذشته ، دو مرتبه آقاى بروجردىاشكال كرده است . مرحوم آقاى آخوند، از كرسى درس آمده پايين و لبهاى مرحوم بروجردىرا بوسيده و بعد اسم ايشان را پرسيده است . از آن تاريخ به بعد آشنا شدند و رابطهايشان گرم و صميمى شد. از اين قبيل علماى بزرگ كه روحيه شاگرد پرورى داشته اندبسيار داريم .
12 عبادت و تهجّد
يكى از ويژگيهاى علما، توجه زياد به عبادت بوده است . بزرگان حتّى الامكان ،نوافل را ترك نمى كردند. گفته اند:
شيخ انصارى ، هرگز نماز جعفر طيار را در روزهاى جمعه ترك نمى كرد.
فخر المحققين ، در تمام دوران طلبگى خود، دائم الطهاره بوده است .
ميرزا حبيب اللّه رشتى ، هنگام طلوع فجر از دنيا رفت . وى در لحظه هاى پايانى عمرشبا نگاهى به فجر گفت : در عمرم هيچ گاه نشده كه فجر طلوع كند و من خواب باشم .حاج آقا بزرگ تهرانى در كتاب نقباء البشر، دارد:ما طلع الفجر عليه و هو نائم .
شيخ جعفر كاشف الغطاء، براى خواندن نماز شباهل و عيال خود را بيدار مى كرد.
على بن جلال جزايرى ، تسبيح حضرت زهرا (س ) را كه مى گفت ، بيش از يك ساعتطول مى كشيد و با هر جمله يك دانه اشك از چشمش جارى مى شد.
صاحب رياض هميشه شبهاى جمعه را بيدار مى ماند و به عبادت مى پرداخت .
بحرالعلوم ، كه از حوزه مقدسه نجف اشرف درس مى گفت ، روزى به درس نيامد. طلابناراحت شدند. سيد جواد عاملى ، صاحب مفتاح الكرامه ، از ميان شاگردان به لحاظ رابطهنزديك ترى كه با استاد داشت ، پيش استاد رفت و علت نيامدن را جويا شد. بحرالعلومفرمود: من پس از نيمه هاى شب ، براى سركشى به مدرسه مى آيم ، قدم مى زنم . اخيراوقتى مى آيم ، مى بينم سحرهاى چراغ هاى حجره ها خاموش است و همه طلبه هاى خوابيدهاند ؛ و از تضرع و تهجد سحرگاهان خبرى نيست ؛ لذا من حاضر نيستم براى طلابى كهتهجد و نماز شب را ترك كرده اند، درس بگويم . شاگردان تعهد مى سپارند كه ديگرتهجد خود را ترك نكنند؛ لذا ايشان براى تدريس تشريف مى آورند.
علامه حلى ، نماز تمام عمر خود را سه مرتبه ، يا چهار مرتبه قضا كردند. از اينقبيل نمونه ها در زندگى علما فراوان است .
اجتهاد در كودكى
مساءله اى كه در زندگى علما قابل طرح است ، اين است كه : بعضى از علما در دورانكودكى به مقام اجتهاد رسيدند ؛ مانند: فخرالمحققين ، صاحب كشف اللثام شيخ محمّداصفهانى ، كه او را فاضل هندى نيز مى گويند. ايشان در كتاب كشف اللثام ، نوشتهاند: من قبل از اين كه به سيزده سالگى برسم ،معقول و منقول را تمام كرده بودم . پيش از يازده سالگى شروع به تصنيف كردم . هشتساله بودم كه مطوّل و مختصر تفتازانى را درس مى گفتم .
اشتغال به تحصيل در سن بالا
در مقابل ، افرادى بودند كه در سن بالا، مثلاچهل سالگى ، مشغول به تحصيل شدند. محمود حمصى از علماى بزرگ است . نوشته اند:نخود فروش بود. روزى براى پرسيدن مساءله اى وارد مدرسه شد. فقهامشغول درس و بحث بودند. از اين حالت خيلى خوشش آمد و تصميم گرفت درس بخواند.به مدرسه آمد و جزء علماى بزرگ شد.
انسان وقتى جديت داشته باشد و از خداوند متعال توفيق بخواهد، در هر سنى مى توانددرس بخواند و پيشرفت كند. البته تذكر اين نكته لازم است كه : برخى از علماء، علاوهبر گام نهادن در ميدان علم و فقاهت در ميدان جهاد هم گام نهاده اند و حتى به شهادت همرسيده اند ؛ مانند: شهيد اول ، شهيد ثانى ، محقق كركى و....

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation