بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیینه داران حقیقت, مجله حوزه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     KSSK0001 -
     KSSK0002 -
     KSSK0003 -
     KSSK0004 -
     KSSK0005 -
     KSSK0006 -
     KSSK0007 -
     KSSK0008 -
     KSSK0009 -
     KSSK0010 -
     KSSK0011 -
     KSSK0012 -
     KSSK0013 -
     KSSK0014 -
     KSSK0015 -
     KSSK0016 -
     KSSK0017 -
     KSSK0018 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مصاحبه با آيت اللّه حاج آقا رضا بهاء الدينى (23) 
آيت اللّه حاج آقا رضا بهاء الدينى از معدود فقهايى است كه تمام ابعاد وجودى انسان راارج نهاده و به پرورش و تربيت همه جانبه استعداد اين وديعه الهى پرداخته است .
اشتغال به فقه و اصول ، وى را از اهميّت اخلاق دور نساخته و توجّه به تربيت انسانى، او را به انزواى كُشنده نكشانده است .
اگر چه از تعلّقات مادى خويش را به دور ساخته ؛لكن گريز از تعلّق را با بىتوجّهى و بى تعهّدى نسبت به سرنوشت جامعه اشتباه نگرفته است .
انديشه را ارج نهاده و تفكّر را پيشه ساخته ،دل را جلا داده و از جلال و جمال الهى سيرابش ساخته است . هيچ كس ‍ گمان نمى برد اينعارف متخلّق گوشه گير، اين همه از وقايع روز و جريانهاى زمان آگاه باشد و چنان بهتحليل حوادث بپردازد كه تو گويى مسؤ ول تيزبينى به تفسير سياسى نشسته است .
چه انگيزه اى جز تعهّد همراه آگاهى ، اين زاهد رهيده از رنگ تعلّق را راهى ديار رهروىرهيده از بند حيات در شهر دور افتاده كاشمر مى كند و به زيارت مزار مدرس ، مرد ذكاوت، ديانت و شجاعت ، در دل خراسان مى كشاند. راستى كدامين عارفى است كه به مردان دين وسياست اين همه ارج نهد و كدامين سياست دان دين آشنايى است كه چنين در اخلاق و عرفانغرق شود.
وقتى سخن از دين آشنايان ستم ستيزى چون : شهيد مصطفى خمينى پيش مى آيد بيان راوافى به مقصود نمى داند و با قلم به وصف آن دلدادگان مقرّب مى پردازد.
آيت اللّه بهاءالدينى ، فقيه خود ساخته اى كه سعادت جامعه را در توجّه مبلّغان بهسازندگى خويش مى داند و تمام موفقيتها را در گرو آن مى بيند و بى جهت نيست كه بهتوصيه حضرت امام درس اخلاق ، اين درس اصلى به فراموشى سپرده شده را، در حوزهمى آغازد.
نشستن در كنار اين بزرگ مرد و گوش كردن به سخنان نغز وى لذّتى وصف ناكردنىدارد، لكن افسوس كه صفحه هاى محدود مجله ، اين لذّت را از ما و خوانندگان دريغ مى داردو مجبورمان مى سازد كه به همين مقدار بسنده كنيم . با اين همه ، آنچه كه از سخن نيك وانديشه هاى ناب مى توان سراغ گرفت در اين مجموعه فراوان يافت مى شود.
مصاحبه اگر چه كم حجم است ، لكن بسيار پربار مى باشد و جمله جمله آن پيامى ژرف دربردارد و نياز انديشيدنى است در خور. اميد كه بهره اى شايسته گيريم .
يادآورى : شمارى از اين فرزانگان دانش و تقوى ، كه توفيق ديدارشان را پيدا مى كنيم، به خاطر فروتنى و حساسيّت فراوانى كه از خودستايى و نام و آوازه دارند، بهدشوارى مى توان ، كلامى را پيرامون زندگى و ويژگيهاى شخصى ايشان ، از زبانشانشنيد.
از اين روى ، داشتن شرح زندگى ، كه از زبان خود ايشان مطرح شده باشد (با همهاهمّيتى كه اين گونه شرح حالها دارند)، بسيار كم و نادر است .
و علّت گمنامى بسيارى از بزرگان و شخصيتهاى اسلامى نيز، نشاءت گرفته از همينموضوع است . ما نيز، در خدمت استاد، از تاريخ زندگى ايشان جويا شديم ، كه باسكوت معظّم له رو به رو گشتيم و قراين چنين نشان مى داد كه كوشش ‍ فزون تر نيزبى حاصل است . لذا لب فرو بستيم و پيرامون اين موضوع از سوى ديگر به كنكاشپرداختيم ، كه كم بهره اى آن ، از پيش روشن بود.
استاد، در حدود سال 1287 ش ، در خاندانى پاك و متديّن ، در شهر قم ، چشم به دنياگشود. از آغاز نوجوانى ، به تحصيل و فراگيرى معارف اسلامى پرداخت ، و مورد توجّهمرحوم آيت اللّه شيخ ابوالقاسم قمى و ديگر بزرگان ، قرار گرفت .
ضمن ارتباط با مرحوم آيت اللّه ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى ، از محضر استادانى مانند:آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم حائرى ، حاج شيخ محمّد تقى بافقى ، آيت اللّه شاه آبادى، آيت اللّه حجّت و ديگر بزرگان ، بهره علمى و معنوى بسيار برده است .
با شخصيتهايى مانند: آيت اللّه سيّد احمد زنجانى و مرحوم زاهدى ، هم درس و بحث بودهاست . آشنايى طولانى ايشان ، با امام خمينى ، مدظله العالى ، توفيق ديگرى است كهنصيب ايشان شده ، و به خاطر تناسب فكرى و روحى ، مونس و همدم مرحوم آيت اللّه حاجسيد مصطفى خمينى بوده است .
سالهاى متمادى ، به تدريس سطح و خارج پرداخته ، و صدها نفر از انديشه ايشان سودجسته اند.
و اينك ، با كهولت سنّى كه دارد، ضمن تدريس بحثهاى عميق فقهى ، براى برخى ازشاگردان قديمى ، شبهاى جمعه ، از سرچشمهزلال قرآن ، جام حيات مى گيرد، و برخى از شبهاى ديگر، بر كناره كوثر، روايات ، بهشرح و تحليل مى نشيند.
نوشته هاى ارزش مندى ، پيرامون برخى از مسائل اسلامى دارد كه اميدواريم به همّت ،همّت دارانى ، به زيور طبع آراسته گردد.
حوزه
حوزه :با تشكّر از لطف شما كه وقت خود را در اختيار ما گذاشتيد،اگر اجازه فرماييد، گفت و گو را آغاز كنيم ؟
استاد: ان شاءاللّه ، كه مقصود از اين مصاحبه ها و ديگر زحماتى كه شما در راهانتشار مجله مى كشيد، ساخته شدن طلبه هاست .
براى رسيدن به اين مقصود اول بايد خودتان را بسازيد. قدماول در سازندگى ، ساختن خود انسان است .اگر انسان خودش را نساخته باشد، در ساختنديگران موفق نمى شود. نه اين كه كار شما تنها اين خصوصيت را داشته باشد هرتبليغى اين گونه است . مبلغ بايد به آنچه مى گويد، رسيده باشد. مانند پيامبرانالهى كه اول خود ساخته شده بودند، بعد به سازندگى دعوت مى كردند.
اگر پيامبر مى گويد: امين باشيد، اوّل خودش امين است . اگر مى گويد: صادق باشيد،اول خودش صادق است . هر مبلّغى بايد بعد از پرداختن به خود، به ديگران بپردازد. درغير اين صورت ، هيچ فايده اى ندارد. كسى كه مى خواهد مصلح جمعيّت يا منطقه اى بشود،اول بايد خودش را اصلاح كند، اين يك قاعده كلّى است و استثنا هم بر نمى دارد.
اگر اصلاح خوب است ، اوّل خودت را اصلاح كن ، اگر خودسازى خوب است ،اوّل خودت را بساز، اگر حرام بد است ، اوّل خودت ترك كن . چطور شده كه همه بايدتطهير شوند، ولى خودت نبايد تطهير شوى ؟
حوزه :چگونه و از كجا بايد خودسازى را آغاز كرد؟
استاد: پايه و اساس تمام كمالهاى انسان ، توحيد و منشاء تمام بدبختيهاىانسان شرك است . در ابتداى امر، بايد تمام كوششمان بر اين باشد كه موحّد شده وخودمان را از هر گونه شرك تزكيه كنيم . توحيد و براءت از شرك در لفظ بسيارساده است و با بهترين صورت و با بيانى خوش مى توان از آن صحبت كرد. اما درعمل ، چنان مشكل است كه نمى شود آن را تصّور كرد. از اين رو، موحد و مؤ من كم داريم .موحد و مؤ منى كه از مرحله لغلغه زبان گذشته و توحيد و ايمان را وجدان كرده باشد،كه از تمام معارف اسلام بالاتر است . البته معارف اسلام و مدارج ايمان ، ذات تشكيك[داراى درجات ]است ، مانند نور مراتب مختلفى دارد. مرتبه اعلاى آن مخصوص پيامبر واولياى خداست و ما نمى توانيم به آن برسيم . ولى نبايد از تلاش غفلت كنيم ، بايد درهمان مسير بكوشيم ، تا هر چه بيش تر به اولياى خدا نزديك شويم .
پيامبر اكرم ، به مرتبه اقامه صلات معراجيّه رسيده است ، صلاتى كه در ايّاكنعبد و ايّاك نستعين آن حصر عبوديّت خدا و سلب استعانت از ماسوى حق است .انقطاى از ماسوى اللّه است .
اين صلات منتهاى تكامل بشرى است . انسان بايد در نتيجه معارف ، عبادات و ترك محرماتبه اين صلات برسد، صلاتى كه با يك شرك هم منافات دارد و با تشبثات به زيد وعمر نمى سازد. ما كه تا اين اندازه در امورمان به غير توجه داريم ، به لحاظ فاصلهبا ايّاك نعبد و ايّاك نستعين است . بايد سعى كنيم هر چه اين فاصله كمشود و در عمل به حصر عبوديّت خدا و سلب استعانت از غير خدا برسيم ، آن گاه تمامامورمان اصلاح مى شود.
حوزه :آمادگى انسان براى خُودسازى در كدام مرحله از عمر بيش تراست ؟
استاد: به اين سؤ ال بايد از دو نظر جواب داد. طبيعى و اجتماعى . از نظر طبيعى، انسان تا حيات دارد، فرصت خودسازى را از دست نداده و هيچ گاه نبايد از خود فراموشكند. در لحظه لحظه عمر انسان بايد به فكر خويشتن خود باشد. البته ايّام جوانىغنيمتى است كه نبايد از او غافل ماند و به سادگى او را از دست داد، چون در اين ايّام نفسبراى ساخته شدن مستعدتر است و قواى انسان مى توانكامل دارد.
و امّا از نظر اجتماعى ، انسان بايد تا قبل از اين كه در اجتماعقبول مسؤ ليّتى بكند خودش را بسازد. زمانى بايد شخص ، مسؤ ليّت اجتماعىقبول كند كه خود را كاملا ساخته و به اجتماع نظر غير الهى نداشته باشد؛ چرا كه همراهبا داشتن پُست و مقام ، خودسازى بسيار مشكل است . و شخص غير خود ساخته هم به درداجتماع نمى خورد. كسى مى تواند به اداى وظيفه بپردازد و بهحال مردم مفيد باشد كه هيچ گونه طمعى نسبت به اجتماع نداشته باشد. از اجتماع ، مقام ،موقعيّت و منصب نخواسته باشد.
مردم هم از چنين شخصى استقبال مى كنند. و به خوبى ميان او و كسى كه براى اكتساب پابه جامعه گذاشته است ، فرق مى گذارند. اگر اين گونه باشد، ما در جامعه تنازع ومزاحمت نخواهيم داشت . البتّه ، ميان افرادى كه قصد اكتساب ندارند، ممكن است اختلافسليقه و راءى باشد؛ امّا، منازعه و مزاحمت نيست .
حوزه :شما مى فرماييد: روحانيّتاوّل بايد خود را بسازد، سپس وارد اجتماع شده و به تبليغ يا پذيرش مسؤ وليّتىبپردازد، در حالى كه انسان در اجتماع و برخورد با مردم و حوادث گوناگون اجتماعىبهتر به ضعفهاى خود پى مى برد و بيش تر به فكر درمان مى افتد.
استاد: من نگفتم كه انسان موقعى كه مى خواهد خود را بسازد، از اجتماع فاصلهبگيرد و انزوا اختيار كند. نه ، در حال خودسازى هم انسان بايد در اجتماع باشد. همانگونه كه مى گوييد، انسان در اجتماع و مراوده با ديگران بهتر به ضعفهاى خود مىرسد. آنچه من گفتم اين است كه تا قبل از خودسازى و فراغت از خود، ايّام تبليغش نرسيده، نبايد پُست قبول كند. طلبه بايد در اجتماع باشد با امور اجتماعى سرو كار داشتهباشد، اما دوران تبليغ يا قبول مسؤ ليّتش ‍ زمانى است كه براى اين كار آمادگىكامل پيدا كند. اگر ما خود را بسازيم ،تمام تعارضات و تزاحمات ميان روحانيت از ميانمى رود؛ چرا كه منشاء تمام اينها شرك به خداوندمتعال است . دستگاه خدا با اين رقابتها نمى سازد. اگر شخصى تسليم خداوندمتعال باشد و به ايّاك نعبد و ايّاك نستعين ايمان داشته باشد، ممكن نيستشخص ديگرى را تضعيف كند، مگر اين كه آن شخصنااهل باشد و اين بخواهد به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر اقدام كند.
اگر ما قبل از تبليغ ، خودمان را ساخته باشيم و از خويشتن خود رها شده باشيم ، هرگزتبليغ ما براى تاءمين زندگى نمى شود و مردم هم از دعوت ما تنها اجراى مرسوماتشانرا انتظار ندارند. تبليغ جان مى گيرد. و به همان كه بايد باشدتبديل مى گردد.
اگر قبل از قبول مسئوليّت اجتماعى ، خودمان را ساخته باشيم ، هرگز در مسئوليّت نانو آب ، نفوذ و قدرت جست و جو نمى كنيم . و اين نه بدان معناست كه رياضت بكشيم ، نه .انسان خود ساخته مى داند كه زيد و عمر و تمام روابط اجتماعى محكوم نظر خداوندمتعال است . او، از اينها چيزى نمى خواهد. البته خدا هم چنين فردى را به احسن وجه تاءمينمى كند، به گونه اى كه گويا افراد ماءمور مى شوند كه كارهاى او را انجام بدهند،بدون آن كه او دنبال افراد بدود و التماس و خواهش كند، افراد به سراغش مى آيند.نبايد تصوّر كرد كه برآورده شدن احتياجها،تابع روابط اجتماعى است و با روابط حلّمى گردد، نه اين گونه نيست ، روابط اجتماعى خود محكوم حكومت الهى است . اگر شخصخود را بسازد و الهى شود، بدون اين گونه روابط، افراد مانند يك ماءمور كارهاى او راانجام مى دهند. اين را خيال نكنيد حرف است . اين مطلب ، اضافه بر مذاكره و بيانات علمىمورد تجربه ما هم هست ؛ يعنى ما تجربه كرديم و ديديم چنين است .
آن روزى كه آدمى مرد خدا بشود، علوم كه در غير دستگاه الهى نيست ؛ يعنى در دانشگاه وفيضيّه نيست ، فقط دستگاه خداوند است كه توان چنين فيضى را دارد.
پس مطلب اين گونه شد كه دورانى كه انسان در جامعه توجّه به نواقص و معايب خود مىكند، اين دوران ، دوران تبليغ نيست ، بعد از فراغت از اينها ايام تبليغ مى رسد. انسانبايد در هر حال ، مرد اجتماعى باشد. منتهى دوران سازندگى و تبليغاتى او دورانى است، كه خودش ساخته شده باشد و آزادى و استقلال از تشبثات به نفوس ، در احتياجهاىشخصى ، پيدا كرده باشد. اين مرد خود ساخته ،كالجبل الرّاسخ مى شود. و ديگر توطئه هاى رنگارنگ و حوادث گوناگون اجتماعى در اواثر نمى كند.
حوزه :كسانى كه خود را تا حدودى ساخته اند، اگر بخواهند تاهمان حدّ، ديگران را بسازند، چگونه بايد اين كار را انجام دهند، و قدماول چيست ؟
استاد: هيچ چيز به اندازه عمل انسان در ساختن ديگران مؤ ثر نيست . رفتار وحركات يك انسان وارسته ، خود تبليغ به وارستگى است : كونوا دعاة الناس بغيرالسنتكم . اين كه تمام روحانيّت نسبت به حضرت امام ، مدظلّه ، توجّه دارند وايشان را به عنوان الگو پذيرفتند، به خاطر دعاوى امام نيست ، به خاطرعمل ايشان است . آنچه به ايشان اين جنبه را داده است ،اعمال و رفتار ايشان است . ما بيش از شصت سال است كه امام را مى شناسيم ، ايشان ازابتداى امر متعبّد بودند. در پنجاه سال پيش ، ايشان استاد فلسفه بود و براى افرادىمثل مرحوم مطهرى و آقاى منتظرى تدريس ‍ مى كرد. در عينحال ، همه مى گفتند: ما چنان مرد حكيمى كه تا اين اندازه نسبت بهمسائل ائمه (ع ) و اوضاع امور حساس و دقيق باشد، سراغ نداريم . بى جهت نيست كه چنينتوفيقاتى نصيب امام شده است . و از نظر اخلاق هم ايشان بى نظير بود. شايد حدود 30يا 25 سال ايشان با مرحوم زنجانى در جلسات فيضيّه شركت داشت ، همواره پشت سرايشان حركت مى كرد. حتى يك مرتبه ديده نشد كه بر ايشان پيش بگيرد.
جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشكيل مى شد، مساءله استاد و شاگرد اصلا براىامام موضوع نداشت . ايشان نمى گفت : اينها شاگردان من هستند، نبايد با اينها بنشينم ،نه اين حرفها نبود. گاهى رياست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد، امام استاد جلسهبود، اما جلسه را ديگران اداره مى كردند.
از نظر سياست و بينش اجتماعى هم كه جاى حرف نيست . اين كه زعامت و مرجعيّت عامّه ، بهدست آيت اللّه بروجردى افتاد، تا حدود زيادى مرهون زحمات امام بود. ايشان صلاح را دراين مى دانست كه بايد مرجعيّت در دست يك نفر متمركز باشد. روى هميناصل در اين جهت زياد كوشيد.
خلاصه كنم از ابتداى تاءسيس حوزه علميه قم تاكنون ، ما براى امام ،مدظله ، نظيرنيافتيم .
حوزه :به نظر شما درسهاى اخلاقى كه اساتيد حوزه در گذشتهداشتند،و از آن جمله درس اخلاق خود حضرت عالى (كه با توصيه امام ، مدّظلّه ، در مدرسهفيضيّه آغاز شد)، تا چه حدّ در تربيت نفوس مؤ ثر است ؟
استاد: البته تذكر و گفت و شنود مسائل اخلاقى در سازندگى انسان مؤ ثراست انّ الذكرى تنفع المؤ منين .
اما آنچه در اين باب مهم است ، قابليّت افراد است . فرد بايد استعداد پذيرش حقايق راداشته باشد. چون به همين ميزان مى تواند بهره مند گردد. حتّى انذار و بشارت انبياء همدر تمام افراد مؤ ثر نبوده ، تنها طائفه بخصوصى استعداد پذيرش اين حقايق راداشتند. پيامبر اكرم (ص ) نسبت به همه افراد، يك نسبت تبليغى داشت ، كتاب هم يكىبود، ولى هر كس به ميزان استعداد خود بهره برد. كتاب هم هدى للمتقين وشفاء للمؤ منين بود. البته با استمداد از خداوندمتعال و اجتناب از معاصى مى توان استعداد فهم حقايق را ايجاد كرد و افزايش داد. ولىقاعده كلّى اين است كه مظروف بيش از قابليّت ظرف امكان ندارد. كسانى كه در پىفراگيرى و درك معارف و حقايقند، بايد قابليّت و ظرفيّت خود را افزايش دهند، تا هرچه بيش تر بهره مند گردند.
و كسانى هم كه به عنوان استاد در يك درس اخلاق حاضر مى شوند؛ بايد حضورشانحضور انسان خود ساخته و وارسته اى باشد كه اعمالش ، گفتارش را تاءئيد مى كند وبر قلبها مى نشاند.
حوزه :شما فرموديد: ابتدايى ترين گام ، ساختن خود انسان است .از اين روى ، آشنايى به زندگانى انسانها وارسته و خودساخته مى تواند ما را در اينراستا، به عنوان الگو، كمك كند. لذا اگر به زندگى بزرگانى كه شما موفّق بهدرك حيات آنان شده ايد، اشاره اى داشته باشيد، مفيد است .
استاد: مساءله اصلى ، تصميم خود شخص است . هر كسى بايد به فكر خودباشد و بداند كه پرونده حياتى او را روزى بررسى خواهند كرد.
البتّه ما بزرگانى داشتيم كه بعد از زندگى ائمّه معصومين (ع ) مى توان به عنواناُسوه و نمونه روى خصوصيّات زندگى آنها تكيه كرد. راجع به مرحوم حاج شيخعبدالكريم حائرى ، مؤ سس حوزه علميه قم ، و مرحوم شهيد مجاهد حاج آقا مصطفى خمينى ،كه من ساليان دراز با آنان بودم ، دوست دارم چند سطرى خودم بنويسم ؛ زيرا آنچهپيرامون شخصيّت اين دو بزرگوار مى دانم ، جزء وجدانيّات من است و به آن معتقدم بدونكم و كاست :
باسمه تعالى
حضرت آية اللّه الشيخ عبدالكريم الحائرى مؤ سّس الحوزة العلميّة بقم ، فقيهبصير، استاد محقّق فى الفقه و الاصول والاخلاق ، فى قرب 1340 قمرى هجرى .
و كان عليه الرّحمة رؤ فا باءهل العلم و الطلّاب ، مشفقا عليهم كالاءب المشفق لولده ،حافظا لمصالح اهل العلم و المحصّلين .
فمن كان له حركة علميّه يشوّقه على البقاء، و من ليس له ذلك يشوّقه على الترويج فىمنطقة مناسبة له .
و كان عليه الرّحمة يبدء بنفسه فى شعائر المذهبى و المراسم الدينية ، و اقامة مجالسالتوسّل و الذكر لاءهل بيت العصمة و الطهارة حتى في مجلس بحثه ، صابرا مجاهدالطواغيت اهل زمانه ، فجزاهم اللّه بشر اعمالهم و احلِّهم دار البوار، جهنّم يصلونها و بئسالقرار.
و كان له عليه الرّحمة بمعرفة النفوس في بداية الاءمر، مع ما جرّبناه في صدق كلامه ومقاله بحيث يسكن اليه النفوس و له كمال الاءنصاف في معاشرة النّاس و لو كان له خداما.متواضعا في مشيه ، و كان مشيه عادّيا في مسيره ، يتجنّب التشريفات الوهميّة و الخياليةالمتعارفة .
و كان ذاكرا سبحانه و تعالى في جميع الاءحوال و الاءزمان . و كان صائنا لنفسه و تاركالهواه ، كما هو شاءن الفقيه البصير بفقه الاسلام .
و قد ابتلى في زمانه بمشكلات و حوادث كما هو داءب الاءزمان و الاءعصار بمهاجرة العلماءو الرّوحانيّين من بلادهم لاجل مبارزة طواغيت العصر و الزّمان و كان خفيف المؤ ونة في العيش والاءقتصاد.
و كان بصير بعواقب الاءمور، صابرا حتى مات تدريجا من طغيان الطواغيت . حشره اللّه معاهل بيت العصمة و الطهارة الذين هم مبدء التحوّل الفكري لنفوس البشر من انحطاطالفكر الى العروج الآلهى في المعارف و الاءخلاق و الفقه و السياسة الدينيّة والخلافةالاءسلامية الّتي هي مبدء الحركة الاءجتماعية ، علّو الا سلام و الدين على جميع الاءديان والمذاهب بحسن التفاهم الذي لابدّ منه في الحياة الا نسانية .
و هذا هو الوعد الموعود، لا مازعمه الشرق و الغرب من تقوية التجهيزات الناريّة والصنايع المستحدثة الجديدة و ان بلغ ما بلغ .
و لاجل ذلك كانت الهجرة مبداء تاءريخيّاء، للاءسلام و المسلمين و طلوع الاءنوار و الهداية.
ما مبداء تاريخ را هجرت نوشته ايم ، زيرا، منشاء پيدايشتحوّل فكرى در نفوس بوده است . يعنى : نفوس بت پرست و مشرك و...تحوّل يافتند. اين تحوّل را پيغمبر (ص ) ايجاد كرد، لذا هجرت النّبي ، مبداء تاريخاسلام شد. و بايد هم مبداء تاريخى اين باشد، زيرا مبداء انسان سازى است .
بسمه تعالى
الحاج آقا مصطفى ، آية اللّه جمع بين المعقول والمنقول و السياسة الا سلامية و الدّينية فى شبابه ، و بلغ ما بلغ ، من نوادرزماننابل بل من نوادر الاءعصار و الاءزمان ، صادقالقول مع حسن النيّة ، بصير بالنفوس مع كمال الفطانة و الدّهي ، و له سهم وافر في الانقلاب و حوادثه .
صابر فى المشكلات و نوائب الدّهر.
ابن الاءمام ، بل هو الاءمام ، بل له اب مثل الاءمام ، شديد الحبّ بالا مام ،لالاءجل الابوة ، و الا مام شديد الحبل لالاءجل البنوةبل لجهات اخر لا مجال لذكرها.(25)

استاد:
آنچه من در اينجا نسبت به حاج آقا مصطفى آوردم ، هيچ مبالغه و گزافنيست . اگر كمى به ذهن بعيد به نظر مى رسد. به علّت اين است كه ما حاج آقا مصطفىرا نمى شناسيم . او براستى يكى از شخصيتهاى بزرگ ، امّا گمنام ماست . كسى نتوانستخوب او را بشناسد و بشناساند.
من معتقدم كه هيچ كس به اندازه خود امام حاج آقا مصطفى را نمى شناسد و افسوس كهايشان هم به لحاظهاى گوناگون نمى تواند به معرفى چهره تابناك آن شهيد برآيد.
به نظر من از جمله كسانى كه مى تواند به عنوان الگو و نمونه براى حوزه هاى علميهو طلبه ها مطرح باشد، شهيد مطهرى (ره ) است . او را به عنوانمحصول نمونه حوزه و فردى كه در حوزه موفق بوده است ، مى توان به عنوان الگوبرگزيد. عنصرى كه در شهيد مطهرى چشمگير بود، خستگى ناپذير بودن ايشان در كارو تقوا بود. مطهرى ، براستى مرد كار و تلاش بود. به جراءت مى توان گفت از 24ساعت شبانه روز 18 ساعت كار و تلاش داشت در تقوا هم مرد كم نظيرى بود. از جلساتكم فايده به شدت پرهيز داشت . رفت و آمدهاى معمولى ديگران را نداشت . و بيش تربه كار خود مشغول بود.
حوزه :لطفا اشاره اى نيز به زندگى و ويژگيهاى مرحوم ميرزاابوالقاسم قمى و مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى بكنيد.
استاد: زهد و تقواى مرحوم ميرزا ابوالقاسم قمى (26)نمونه بود. ايشان باتمام محبوبيت و نفوذى كه داشت ، تنها با سادات ،اهل علم و طبقه ضعيف خوب بود، و به آنها روى خوش نشان مى داد. با متنفذّين هيچ خوبنبود. به گونه ى كه هيچ يك از آنها جراءت نداشتند براى او هديه اى بفرستند. ميرزااجازه نمى داد متنفذين در كارهاى او دخالت كنند. زندگى كاملا درويشى و بى آلايشى داشت.
حتى خادمى نداشت كه به كارهاى بيرونى او برسد. يكى زا سادات فقير بود كه ميرزااز سهم سادات به او كمك مى كرد، او هم گاهى در بيرونى چاى و غليانى درست مى كرد.مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى (27)نيز از نوادر زمان بود. او، در تاءسيس حوزه قمسهم بزرگى داشت . طهارت نفس او فوق العاده بود. به صورتى كه محرز و مسلم بودشيخ در كارهايش به چيزى جز رضاى خدا نظر و وابستگى ندارد. نسبت به روحانيّتبسيار خدوم و به كرامت طلبه ها بسيار توجّه داشت . در آناوايل تاءسيس حوزه ، در اوّل هر ماه حدود هزار تومانپول (سكه ) كه وزنش هم زياد مى شد، درون كيسه اى مى ريخت و به سراغ تك تك حجرههاى فيضيه مى آمد و شهريّه طلبه ها را مى داد.
نسبت به طلبه اى كه مى فهميد كوششى در درس و امور تقوايى دارد، خيلى احترام وتواضع مى كرد. هنگام تعطيلى تابستان كه طلبه ها مسافرت مى رفتند، شهريه چند ماهرا يكجا پرداخت مى كرد كه مجبور نباشند هر ماه براى گرفتن شهريّه رنج مسافرت راتحمّل كنند.
مرحوم بافقى آن گونه صادق بود كه دوست و دشمن به صداقتش ايمان داشت . خواهررضاخان كه فوت كرده بود، رضاخان گفته بود مرحوم بافقى بر او نماز ميّتبخواند!
شيخ مى گفت : ما در حضرت عبدالعظيم بوديم كه گفتند بيا نماز بخوان . من گذاشتمهمه كه جمع شدند، گفتم نمى آيم .
مرحوم بافقى ، مرد مبارزى بود به مبارزه با رضاخان برخاست ، بعد هم تبعيد شد وبه زندان افتاد، اما آن گونه محكم و پابرجا بود كه حرفهاى بعد از زندانش باقبل از زندان هيچ فرقى نكرد. خانه ايشان در حضرت عبدالعظيم در خيابانى واقع شدهبود كه رفت و آمد نظاميان در آن خيابان زياد بود.
در اتاقى هم كه ايشان در آن مى نشست ، درستمقابل در حياط بود. شيخ بر اين موضوع كه او را مى بينند، و هر آن ممكن است ، مزاحمششوند، هيچ توجّهى نداشت . بى اعتنا به همه چيز در همان اتاق جلسات گفت و شنود داشت.
من خودم مكرّر در همان جا خدمت ايشان رسيدم .
حوزه :حضرت عالى چه تفاوتى ميان طلبه هاى امروز و گذشته مىبينيد؟
استاد: من امروز بين طلبه ها نيستم . يك وقتى بود با آنها محشور بودم ، ولىالان به خاطر كسالت مزاج ، كم تر با طلبه ها هستم .
دوره اوّل فيضيه خيلى طلبه ها با صفا بودند. يادم هست يك روز در ايّام البيض از حجرهخارج شدم ديدم ، به جز يك حجره همه مشغول عبادات مخصوص بودند، فقط يك حجره ترككرده بود. در صورتى كه حاج شيخ نگفته بود، بلكه خودشان همّت داشتند. شبها تانيمه شب مى ديديم كه طلبه ها كنار چراغهاى لامپاى نفتىمشغول مطالعه هستند و روحيّه ، خيلى روحيّه سرشارى بود. اين وضع پيش از حكومت وقدرت پهلوى بود. امّا او كه سر كار آمد، همه را، حتّى خود حاج شيخ را به زحمت انداخت .نسبت به امور مادى ، طلبه هاى گذشته ، نسبت به امروزيها، قانع تر بودند. گاهى مىشد چهار تا طلبه با يك ديزى آبگوشت به سر مى بردند.
اين را عرض كنم كه كلا حركت انسانى و الهى در حوزه و در مسير انبياء، با چلوكباب آماده، نمى سازد. كسى كه همه چيزش آماده باشد، پيشروى نمى كند،تكامل در نتيجه فشار است . اگر پيشروى مى خواهيد بايد سختى بكشيد.
و اما طلبه هاى امروز با واقعيتهاى اجتماعى بيش تر سر و كار دارند و بهتر به درداجتماع مى خورند. و اين همه از بركات وجود امام ، مدّظلّه ، است ايشان اين حركت را ايجادكرد و به حوزه ها حيات داد. واقعا ايشان بر گردن حوزه ها حقّ حيات دارند. شايد علماءسابق خيال مى كردند همين كه يك درسى بگويند و شهريّه اى هم بدهند، ديگر وظيفه راانجام داده اند. البتّه اين غير از نوادرى است كه همواره در شيعه بودند،مثل : بحرالعلوم و شيخ انصارى و ديگران از اين افراد الهى داشتيم اما كم بودند.
نوعا در زمانى كه ما هم تحصيل مى كرديم ، خيال مى كردند اگر تدريسى بكنند و پولىبه طلبه ها بدهند و جماعتى برگزار كنند وظيفه را انجام داده اند. در حالى كه اينگونه نيست . در روايات خودمان داريم :
بنى الاسلام على خمس ... و لم يناد بشي كما نودى باالولاية ...(28)
البته اين تذكر را هم داشته باشيم : طلبه اى بايد واردمسائل اجتماعى بشود كه خوب درسهايش را خوانده باشد، ايّامتحصيل نبايد زياد خود را مشغول كرد. طلبه بايدحداقل ده سال خوب درس بخواند و تحصيلات خود راكامل كند، بعد اگر خواست به سراغ مسائل اجتماعى برود، مانعى ندارد. در غير اينصورت خسران كرده و به حال اجتماع هم زياد نافع نيست .
حوزه :چند ماه پيش ، از مسافرت كاشمر برگشته بوديد، كسى سؤال كرد كه : به چه منظور به كاشمر رفتيد؟ شما فرموديد: براى زيارت مرحوم مدرّس .سؤ ال كننده تعجّب كرد. سپس شما به شخصيّت و عظمت مدرّس اشاره كرده و محبوبيّت اورا در حوزه بيان داشتيد. پرسيده شد كه احترام مرحوم مدرّس نزد حاج شيخ عبدالكريم چهاندازه بود؟ فرموديد: مرحوم مدرّس يك رجل علمى دينى و سياسى بود، و اين گونهفردى مهمّتر از رجل علمى و دينى است ، كه در روايت مى فرمايد: بنى الاسلام على خمس... كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد؛ ديگر فروع اسلامى تحقّقكامل نمى يابند.
استاد: بله ، مرحوم مدرّس را نمى شناسند. مدرّس مرد فوق العاده اى بود. نمونهاى از يك روحانى واقعى . اگر از يك مرجع بالاتر نبود، كم تر نبود. اين مرد درمقابل طغيان رضاخان ايستاد. رضاخان ديكتاتور عجيبى بود، شما فقط وصفش را شنيدهايد، يك وقت آمده بود قم ، رؤ ساى ادارات قم رفته بودند استقبالش ، گفتند: صفمستقبلين ، چنان صاف و بى حركت ايستاده بودند كه اگر عقرب به آنان نيش مى زد،تكان نمى خوردند. اين چنين در مقابل او بى چاره وذليل بودند. و امّا مرحوم مدرّس براى او هيچ ارزشىقائل نبود، و در مقابلش ايستاد. در مرحوم مدرّس سه خصوصيّت جمع شده بود: زكاوت ،ديانت و شجاعت . هيچ گاه از مسير ديانت خارج نشد.مسائل سياسى را خوب مى فهميد و در امور سياسى اجتماعى صاحب نظر بود، با شجاعتىهم كه داشت مى توانست انديشه اش را به كرسى بنشاند. يك وقت حاكمان آن روز، زمزمهسرداده بودند كه نماينده هر منطقه بايد مشهورترين فرد منطقه باشد. مرحوم مدرس ‍گفت : اين حرف اشتباه است ، نماينده هر منطقه بايد بصيرترين شخص نسبت به اوضاعمنطقه باشد. مشهورترين را مى خواهيم چه كنيم ؟
اين كه ما به زيارت مرحوم مدرس رفتيم ، اگر هزار نفر از ما مى خواستند اين كار رانكنيم ، شايد حريف ما نبودند .امّا اين خود سيّد و وضع سيّد بود كه ما را به آن جا كشاند.قبر ايشان هم اكنون در آن جا مزار است . خودش هم به رضاخان فرموده بود: مرا هر كجادفن كنند مزار مى شود.
حوزه :امام ، مدظلّه ، در يكى از پيامهاى اخير خود، قشرى را، كه نوعابا انقلاب و جنگ و مبارزه با طواغيت ، مخالف هستند و در عينحال خود را اهل ولايت مى دانند، مورد انتقاد قرار داده و فرمودند: ايشاناهل ديانت هم نيستند، چه رسد به ولايت ، به نظر شما ولايت حقيقى چيست ؟
استاد: قبلا هم عرض كردم كه معارف اسلام مقوله ذات تشكيك است . مانند نورمراتب مختلفى دارد. مرتبه كامل آن مخصوص پيامبر اكرم و اولياء خداست و كسى نمىتواند به آن برسد. و اما مراتب پايين تر را هر كس به اندازه استعداد و لياقتش مىتواند درك كند. در همين مراتب پايين هم درجاتى داريم . درجات عالى آن مخصوص نفوسمهذّب و مذكّى است ، آنهايى كه از حبّ و بغضها خود را تزكيه كرده باشند. درك وجدانىمعارف عاليه اسلام مشكل است . و تقريبا اختصاص به همين نفوس دارد. كسانى هستند كهمى گويند چون درك معارف اسلام بسيار مشكل است ، و از طاقت ما خارج است ، ما تنهاولى را مى شناسيم ، چرا كه او را مى شود شناخت و از راه شناخت ولىّ مىخواهند به قرب الهى نزديك شوند. خوب اين هم يك مرتبه اى از اسلام است ، به شرطاين كه با حركتهاى اصيل اسلامى مخالفت نكنند. مرتبه ضعيفى از اسلام را دارند بيش ازاين هم از آنها توقّع نيست ، زيرا توان دركش را ندارند، ولى اگر به مزاحمت حركتهاىاصيل اسلامى بپردازند، اين محلِّ اشكال مى شود؛ چرا كه ايمان واقعى مانع از اخلالگرىاست .
حالا كه اينها بيش از اين هنر ندارند و نمى توانند جز مبادى اوّليه اسلام را درك كنند، ياقدرت حركت ندارند، نبايد هم اخلالگرى و مانع تراشى بكنند. البتّه اسلام واقعى هم دريك سطحى است كه نمى شود مذمّت كرد، چرا نمى فهمى ؟ سطح معارف بالاست بهگونه اى كه از آن بالاتر نمى شود. انسان در اين مكتب زياد اوج گرفته است ، در عينحال مانع رسيدن به حقايق هم خود انسان است ، هوسها، قوميتها، عصبيّتها جهلها، اينها مانعرسيدن به حقايق مى شوند.
حوزه :اينكه خداوند متعال ، با فتح مهران توسّط رزمندگان اسلام ،دل مؤ منين را شاد كرده است ، نسبت به جنگ و تقويت جبهه ها چه توصيه اى براى طلبه هاداريد؟
استاد: استقلال و آزادى كشور چه در زمينه نظامى ، چه در زمينه فرهنگى و چه درزمينه اقتصادى ، وابسته به پيروزى در اين جنگ است . خداوندمتعال كمك كند كه هر چه زودتر با توان رزمندگان اسلام اين پيروزى به دست بيايد، واستقلال و آزادى كشور بيمه گردد.
بعد از پيروزى در اين جهاد اصغر، ما مى مانيم و جهاد اكبرمان . پيروزى در اين جهاد، مقدّمهبر اين مى شود كه ما به فكر استقلال و آزادى نفوس خود بيفتيم و فكرى بهحال خودمان بكنيم ، تا اين تعارضات و تزاحمات و جناح بنديها از ميان برود.
اين اشكالات تا زمانى كه ما پيروزى در جهاد اكبر نصيبمان نشود و نتوانيم بهاستقلال و آزادى از غير خدا برسيم ، از ميان نمى رود و اگر بهحول و قوّه الهى و همّت خودمان به اين پيروزى برسيم ، آنگاه نفس ما منشاء آثارى مىشود كه هم به حال خودمان و هم به حال جامعه ما مفيد خواهد بود.(29)
حوزه :در پايان ، اگر توصيه و پيامى ، براى حوزه ، طلاب ودست اندركاران مجلّه داريد، بفرماييد.
استاد: از جمله اشكالاتى كه به ما حوزويان وارد است ، اين است كه : ما نسبت بهفروع زياد زحمت مى كشيم و كار مى كنيم تا به استنباط مى رسيم ؛ امّا دراصول ضعيف هستيم . استدلال در فروع و تقليد دراصول ، يا تردى در اصول ؛ بر يك فقيه عيب است و جاىاشكال مى گردد.
با كمال تاءسف بايد عرض كنم كه حوزه اصول اعتقادات را علم نمى داند. و تنها بحثهاىمتداول فقه و اصول را علم مى شمارد. در صورتى كهاصول سازنده نفوس است . عبادات و فقه هم مقدمه بر سازندگى انسان است . انسان درفقه هم اگر به مراتب عالى برسد، امّا خودش را نساخته باشد، فايده اى ندارد. درروايت داريم كه درون انسان آتشى است كه با هر مرتبه و مقام علمى كه انسان داشتهباشد باز آن آتش شعله ور است .و چه بسا مقام و موقعيت علمى آن را شعله ورتر نيز مىكند، مگر اين كه انسان قبل از هر چيز به فكر خود و نفس امّاره اش باشد و به فكراصلاح خودش ‍ باشد.
البته اين بدان معنى نيست كه نسبت به علوم ، بى توجّهى شود. نسبت به علوم هم بايدتوجّه كامل داشت ، ادبيّات ، فقه ، اصول و فلسفه را بايد خوب خواند. امّااصل را هم نبايد فراموش كرد. ظاهرا قضيّه دو جهت دارد: علم بدون تقوا به درد نمى خورد،تقواى بدون علم هم كافى نيست .
اگر فرد عامى متقى باشد، مورد عنايت خداوند قرار مى گيرد، امّا نمى تواند آنچه به اورسيده نشر و گسترش دهد، قدرت استدلال ندارد. علوم به انسان قدرتاستدلال و نشر مى دهد، اگر چه نورانيتش را بايد از جاى ديگر گرفت . نسبت به دوستانطلبه توصيه مى كنم : بعد از خودسازى ، زياد فكر كنند در تمام امور بينديشند و ازروى تفكّر و انديشه چيزى را بپذيرند؛ زيرا تعبّديات زياد كارساز نيست و دوامى ندارد.
تفكّر منشاء اثر است و اين اثر حتى در تتّبع هم نيست ؛ چرا كه با حفظ تمام كتب ، رفعشك و شبه نمى شود؛ امّا با تفكر اين كار مى شود. در خاتمه از خداوندمتعال مى خواهم به همه ما توفيق دهد كه عالمانعامل باشيم . و به ما حُسن عاقبت عنايت كند. من نسبت به شما دعا مى كنم كه خداوند شما راموفق كند كه همواره در پى رضاى او باشيد و توفيقات الهى نصيب شما گردد.
حوزه :از لطف و عنايت شما بسيار سپاسگزاريم كه در اين مصاحبهشركت فرموديد.
مصاحبه با استاد آيت اللّه شيخ ابوالحسن شيرازى (30) 
حوزه علميه مشهد، قدمتى ديرينه دارد و هاله اى از قدس را در جوار. مجاورت آستان ملكوتىرضوى ، دل را به آن سوى مى برد و بسيارى از عالمان ديانت را در آن مقام ، مقيم مى دارد.
در اين شماره ، از سخنان يكى از بزرگان علمى آن ديار، سود جسته ايم . آيت اللّه شيخابوالحسن شيرازى ، امام جمعه مشهد. او كه ساليان دراز، در خدمت اساتيد گرانقدرى درحوزه هاى شيراز، مشهد، قم ، و بيش تر نجف ، بهتحصيل پرداخته است و در نجف اشرف ، از شاگردان آقا ضياء الدين عراقى ، سيّدعبدالهادى شيرازى و... بوده كه بيان مقامات علمى آن بزرگواران ، در اين مختصر نمىگنجد و تنها بخشى اندك از آن ، در پاورقيهاى مصاحبه آمده است . در محضر استاد محمدتقى جعفرى بوديم و از ايشان يادى به ميان آمد، استاد فرمود: تبحر ايشان در فقهبه گونه اى است كه قابل مقايسه با بسيارى از هم سلكان خود نيست . بايستهاست كه بدانيم كه اين چيرگى و آشنايى عميق فقهى را نه در شرايط مساعد، بلكه درانبوه مشكلات مادّى به دست آورده است . دورى ايشان از بيوت و كناره گيرى از رقيّت خدمةالبيوت ، همواره ايشان را در فشارهاى سخت مادّى ، قرار مى داده است . يكى از بستگاننزديك ايشان ، نقل مى كرد: ايشان به خاطر زياد گزاردن نمازهاى استيجارى ،زانوانش ورم كرده بود.
اين درسى است و پندى بر ما دانش پژوهان كه از تنگناهاى مادّى نهراسيم و گذر از اينگذرگاه را مايه رشد سازيم . ايشان از كسانى بود كه فقاهت را با تلاش سياسىناسازگار نمى دانست و در راه تحقق انقلاب ، كوششهاى در خور انجام داد و از اثرگذاراندر آن بود. از ساليان پيش همراهى و پيروى امام را پيشه كرد و خانه ايشان پناهگاهمبارزان به شمار مى رفت . در پايه ريزى مدارس خواهران كه بسيج علمى سياسى بود،نقش اساسى داشت و اين حركت ، دستاوردهاى نيك به بار آورد و از آن جمله نخستينتظاهرات زنان در مشهد، در 17 دى 56 كه بازتاب گسترده اى داشت و حتّى در روزنامههاى منطقه ، چون القبس كويت و النهار بيروت ، به عنوان پديده جديد در حركت سياسىمردم ايران منتشر شد. ايشان در اوج گيرى مبارزه ، از پيشگامان بسيج مردم بود؛ و پس ازپيروزى از يارى انقلاب كوتاهى نكرد؛ و در برهه هاى گوناگون ، به يارى اين نهضتمقدس ، برخاست و اينك در سنگر امامت جمعه و نمايندگى مجلس خبرگان و به ايفاى اينتعهد، مشغول است .
استاد، در اين مصاحبه ، خاطرات ارزشمندى را بازگو كرده ، از عالمان مجاهد فارس كهعليه سلطه رضاخانى شوريدند، از قيام مسجد گوهر شاد، از روزگارتحصيل و از گفتنيهاى آن روزگار و پس از آن ... و در اين ميان ، از تجربه هاى خود سخنرانده و ما طلّاب را از آن بهره مند ساخته است دعوت به برخوردارى از ذهن عرفى در فهممسائل فقهى ، توجه به نيازهاى اجتماعى در تحقيقات اجتهادى و... نمونه اى از اين گزارههاند.
به اين اميد كه از آن پندها درس بگيريم و با تشكر از حضرت ايشان كه دعوت به اينگفت و گو را پذيرفت .
حوزه :از اينكه وقت گرانبهاى خويش را در اختيار ما گذاشتيدسپاسگزاريم . اگر اجازه بفرماييد نخستين سؤال درباره دوران طلبگى و معرفى اساتيد شما باشد.
استاد: بسم اللّه الرحمن الرحيم ، من طلبگى را از شانزده سالگى شروع كردم .اين زمان ، مصادف بود با قيام مردم استان فارس عليه حكومت رضاخان . اين قيام دنبالهحركتى بود كه توسط حضرت آيت اللّه سيّد عبدالحسين لارى (31)و فرزند ايشان : آيتاللّه سيد عبدالمحمد(32) بنياد گذاشته شده بود. سيّد و فرزند ايشان فتوا داده بودندكه رضاخان فرد فاسد و مفسدى است ، از اين روى نبايد بر شؤ ونات مسلمين ، مسلطباشد. و مردم را، به قيام عليه او دعوت كرده بودند. بعد از سيّد، توسط دو تن ازاطرافيان و شاگردان او: آقا شيخ ابوالحسن و برادرش آقا شيخ جواد، قيام ، تعقيب شد.قيام ، در كوهستان داراب واقع شد و مركز تشكيلات آن در محلّه ما بود. من ، به اينتشكيلات رفت و آمد داشتم . انقلابيون ، كه مسلّح هم بودند، توانستند مقدارى از استانفارس را به تصرف خود در آورند، لكن از طرف مركز، دو لشكر براى مقابله با آنانگسيل شد و آنان را به محاصره درآورده و شكست دادند.
در اين روزگار بود كه من به فكر تحصيل افتادم . البته زمان ، زمانى نبود كه براىعلم و دانش ارزشى قائل باشند، به همين جهت ، از طرف بستگان پدرى و مادرى من كهمردمان سرشناسى بودند، با اين تصميم مخالفت شد. ولى من به طور جدّى ، اين تصميمرا گرفته بودم . از اين رو، فاميل خود را ترك كرده و در شهر داراب ،مشغول به تحصيل شدم .
جناب حاج آقا شيخ على اصغر كه هنوز زنده است ، آن زمان تازه از نجف ، برگشته بود ودر شهر داراب ، مدرسه اى را، سر و صورت داده بود. خدمت ايشان رسيدم . ايشان بانهايت لطف حاضر شدند، حتّى درسهاى مقدماتى را، براى من بخوانند. مقدارى از مقدمات رانزد ايشان و نيز افراد ديگر، فرا گرفتم ، بعد به اصطهبانات رفتم و معالم را آن جاخواندم و از آن جا قصد شيراز كردم و مدت 4سال شيراز ماندم . اساتيد من در شيراز عبارت بودند از: مرحوم حضرت آيت اللّه آقا سيدعبداللّه شيرازى كه تازه از نجف برگشته بود، مرحوم حاج آقا سيد نورالدّين شيرازىكه از علماء مهمّ شيراز به شمار مى رفت . در حوزه شيراز، دو نفر حكيم بودند: مرحوم حاجآقا ميرزا محمد على حكيم ، كه آدم پر استعدادى در فلسفه بود، من مقدارى از شرح تجريدرا خدمت ايشان خواندم و يك نفر ديگر، به نام حاج شيخ عبدالكريم ، كه شرح منظومه مىگفت . بر خلاف مخالفت بعضى از اساتيدم كه مرا از خواندن فلسفه باز مى داشتند، بهلحاظ ذوق و استعدادى كه در خودم حسّ مى كردم ، شرح منظومه را خدمت ايشان خواندم .
بعد از شيراز، راهى مشهد شدم و مدتى را در اين شهر مقدس به درس و بحثمشغول بودم . مقدارى درس آيت اللّه حاج آقا ميرزا مهدى اصفهانى (33)كه استادبزرگى در حوزه مشهد بود، شركت كردم . شمار زيادى از علماء امروز مشهد، شاگردانايشان هستند. مرحوم حاج آقا ميرزا مهدى اصفهانى ، مخالف فلسفه بود و در درسى كهتحت عنوان معارف قرآن داشت ، فلسفه را ردّ مى كرد.
گرچه ، در اين زمان ، حوزه مشهد، حاج آقا بزرگ بود كه در آن ، به تدريس فلسفهمشغول بودند: حاج آقا بزرگ حكيم (34) و فرزند ايشان مرحوم حاج ميرزا مهدى.(35)من مقدارى از خارج شواهد ربوبيّه را خدمت آقا بزرگ و مقدارى از اسفار را، خدمتفرزند ايشان خواندم .
حوزه :در اين زمان ، برخورد ميان طرفداران و مخالفان فلسفهچگونه بود؟
استاد: برخوردى نبود؛ چرا كه مرحوم حاج آقا بزرگ حكيم و پسرش ،مشغول كار خودشان بودند و جناب ميرزا مهدى هم در درس خود، فلسفه را ردّ مى كرد.گرچه جناب ميرزا مى خواست تحولى به وجود آورد و عقيده داشت كه بايد فلسفه را، ازميان برداشت .
ايشان ، در بزرگان حوزه مشهد نفوذ خوبى داشت ، به گونه اى كه براى ايشان ، كرامتقائل بودند. البته كلام ايشان تاءثير داشت ، چوناهل تقوا و مرد رياضت كشيده اى بود.
از جمله خاطراتى كه از آن زمان به ياد دارم اين است كه : يك شب در درس ايشان ، اشكالىكردم و در ضمن اشكال ، يكى از اشعار منظومه را خواندم النفس فى وحدتهاكل القوى ايشان به شدت عصبانى شد، و پرخاش زيادى كرد كه اينها چيست كهمى گويى ؟
بله در حوزه مشهد، مشغول درس و بحث بوديم كه قضاياى مسجد گوهرشاد، پيش آمد.رضاخان ، دستور كشف حجاب داده بود. علماء سرتاسر كشور، به اعتراض برخاستهبودند. مرحوم آيت اللّه حاج آقا حسين قمى ، جهت اعتراض عازم تهران شد، كه در حضرتعبدالعظيم محصور گشت . شيخ بهلول واعظ معروف آن زمان در مسجد گوهرشاد، منبر مىرفت و اجتماع عظيمى در مسجد تشكيل مى شد. علماء و روحانيون ، درون مسجد جمع مى شدند؛و مرتب جلسه داشتند؛ و پيرامون مسائل جارى بحث مى كردند. مردم ، گروه گروه ازروستاها، جهت حمايت ، به مشهد مى آمدند. چند روزى اين گونه بود. رژيم ، به سختى ازاجتماع مردم به هراس افتاده بود، احتمال يك حركت خشونت آميز مى رفت . لكن تصور نمىشد رژيم ، جراءت هولناكى بزند. امّا متاءسفانه چنين شد، يك شبقبل از اذان صبح ، تمام راه هاى منتهى به حرم را بستند و با سلاح گرم ، به مردمداخل مسجد، حمله كردند. و جنايت عميقى رخ داد، به صورتى كه ، راه ها تا چند روز بههمانگونه بسته بود، تا توانستند، آثار جنايت خود را محو كنند. چند روز بعد از اينجريان ، من آمدم تهران و حدود يك ماه بعد، آهنگ شيراز كردم .در آن جا، تصميم گرفتم كهبراى ادامه تحصيل به نجف بروم . خروج از ايران ، براى ما كه در سنّ مشمولى بوديم ،بسيار مشكل بود، اما چون تصميم گرفته بودم ، هر چه داشتم فروختم و مقدارىپول تهيه كردم . همان گونه كه پيش بينى مى شد، اين مسافرت يا مشكلات زيادى همراهبود. چرا كه من ، براى رهايى از سنّ مشمولى ، شناسنامه اى تهيّه كرده بودم كه از آنسنّ، گذشته بود. چندين مورد نزديك بود، ماءمورين متوجّه بشوند. براى گرفتن علمخبر، (جواز خروج ) ابتداء به بوشهر رفتم ، موفق نشدم . از آن جا به بندر يك رفتم ،موفق نشدم . بعد رفتم آبادان ، آن جا هم موفق نشدم . رفتم بندر ديلم ، شب را در يك مسجدمنزل كردم . در آن جا مجلسى برقرار بود يك نفر از ما دعوت كرد منبر برويم . من هم منبررفتم . منبر ما را، افراد پسنديده بودند. رئيس ‍ پُست محلّ، از ما براى نهار فردا ظهر،دعوت كرد. وقتى به منزل ايشان رفتم ، حس كردم انسان درستى است و مى توان به اواعتماد كرد. از اين رو، جريان را به او گفتم و اوقبول كرد كه مرا، در گرفتن جواز خروج ، كمك كند. با هم به شهربانى رفتيم .
رئيس شهربانى ، ضمن احترام زياد به ايشان ، با خروج من موافقت كرد و برايم ، جوازخروج صادر شد. با خوشحالى فراوان برگشتم آبادان و در آن جا، با يك نفر قراردادبستم ، كه مرا به بصره برساند. آمدم بصره و از آن جا به وسيله ماشين رفتم كاظمين ،بعد كربلا و بعد هم نجف . اين مسافرت ما از شيراز تا نجف حدود 40 روز،طول كشيد. تمام مدت ، در گيرودار مشكلات بودم . مشكلات زيادى كه صبر و استقامتفراوان لازم داشت و چون تصميم من قاطع بود كه بايد براى ادامهتحصيل به نجف بروم ، به لطف خدا توانستم ، بر اين مشكلات انبوه ، پيروز شوم .
حوزه :اقامت شما در نجف ، چندسال به طول انجاميد؟
استاد: بيش تر از ده سال ، از زمان كشف حجاب ، تا بعد از اين كه رضاخان ازبين رفت ، من نجف بودم . در همان جا با صبيّه مرحوم آيت اللّه آقا شيخ على محمد بروجردى، ازدواج كردم .
حوزه :اساتيد شما در نجف چه كسانى بودند؟
استاد: مرحوم آيت اللّه حاج آقا شيخ محمد كاظم شيرازى كه مرجع تقليد اهالىشيراز بود و در نجف درس فقه مى گفت ؛ مرحوم حاج آقا ضياءالدين ،(36)معروف بهآقا ضياء كه مدت زيادى درس ايشان رفتم ؛ مرحوم حاج شيخ محمد حسين كمپانى (37)؛ومرحوم آيت اللّه آقا سيد ابوالحسن اصفهانى ،(38)اساتيد نجف عبارت بودند از: مرحومآيت اللّه حكيم (39)و مرحوم آيت اللّه ميرزا عبدالهادى شيرازى (40). من فقط درسمرحوم ميرزا عبدالهادى شيرازى مى رفتم . جناب سيد عبدالهادى شيرازى كه به راستى ،مرد با تقوا و پاكدامنى بود، درس خوب و پرمحتوايى داشت كه درمنزل مى گفت . و به جهت اين كه ايشان بى ادّعا و دور ازجنجال و هياهو بود، كسى ايشان را نمى شناخت و بيش از سه نفر، در درس ايشان ، شركتنمى كردند. ما ديديم كه اين درست نيست كه چنين درس خوبى درمنزل ، آن هم براى سه نفر گفته شود. از اين رو، به همراه چند تن از آقايان اصفهانى وچند تن از فضلاى نجف ، هر طور بود ايشان را راضى كرديم ، درس را به يك مسجدكوچك ، مسجد هُويش ، انتقال دهد. خودمان هم درس ايشان مى رفتيم . درس ايشان ، از درس ‍مرحوم آقاى حكيم ، شلوغ تر مى شد. بعد از فوت آقاى حكيم ، ايشان مرجع تقليد شدند وبه عقيده من اعلم بودند. مرحوم سيد عبدالهادى شيرازى ، از آخرين اساتيدى بودند كه من ،درس ايشان رفتم .
حوزه :در حوزه نجف ، خواندن حكمت هممعمول بود؟
استاد: بودند كسانى كه حكمت تدريس مى كردند. از جمله يك سيّدى بود تبريزىو همچنين آقا شيخ صدرايى بود كه اينها منظومه مى گفتند. امّا به آن صورت كه فلسفهرواجى داشته باشد. نه . بيش ترين همّت حوزه نجف ، صرف فقه واصول مى شد. آن ايّام ، فلسفه در حوزه اصفهان ، رواج داشت و اساتيد خوبى در اينحوزه ، به آن اشتغال داشتند.
حوزه :شما كه موفق به درك درس مرحوم كمپانى و آقا ضياءشديد، خوب است مقدارى از ويژگيهاى اين دو درس ‍ را بيان كنيد؟
استاد: من از شاگردان آخرين دوره درس ايشان بودم . آقا ضياء، مرد خوش بيان واصولى خوب و مسلّطى بود. البته در فقه به آن اندازه اى كه دراصول مسلّط بود، مسلّط نبود و مرحوم آقا شيخ محمد حسين ، از آقا ضياء دقيق تر بود و ايندقت ، بخاطر اين بود كه مرحوم آقا ضياء، به حكمت ومعقول اشتغال نداشت ، تنها اصولى بود. ولى مرحوم كمپانى به لحاظاشتغال به حكمت و معقول ، تيزبينى عجيبى داشت ، چنانكه دقّت ايشان ، درمسائل اصولى مشخص است .
حوزه :در چه هنگام ، شما از حوزه نجف به ايران باز گشتيد؟
استاد: آن گاه كه حس كردم ، ديگر به درس آقايان نجف ، نيازى ندارم و خودمنيز، در منزل درس خارج داشتم ، تصميم گرفتم كه براى اداى مسؤ وليّت الهى بهايران باز گردم . البته تا قبل از اين تصميم يكى دوبار براى مدت كوتاهى به ايرانآمده بودم . در بازگشت از نجف ، ابتداء به قم رفتم ، نزديكمنزل آيت اللّه بروجردى منزلى گرفتم . در منزل درس ‍ خارجى داشتم و بيرون ازمنزل هم درس مكاسب و كفايه مى گفتم .
حوزه :به چه علت تصميم گرفتيد، قم را ترك كرده و به مشهدتشريف بياوريد؟
استاد: من از ابتداء، علاقه خاصى به عتبات مقدسه داشته و دارم . دوست داشتم درايران ، مجاور حضرت رضا(ع ) باشم . و همچنين چون مشهد حوزه عليمه داشت و مى شد درآن كار كرد تصميم گرفتم به مشهد بيايم . اين بود كه استخاره كردم . اين آيه آمد:
و اذا اعتزلتموهم و مايعبدون إ لا اللّه فاووا إ لى الكهف ينشرلكم من رحمته و يهيى لكمامركم مرفقا.(41)
آيه ، بسيار مناسب و تشويق كننده بود. در ابتداء، من خودم تنها به مشهد آمدم و بعد ازفوت مرحوم آيت اللّه بروجردى ، خانواده را هم به مشهد آوردم .
در آن زمان ، مرحوم آيت اللّه ميلانى ،(42)مشهد بودند و موقعيت خوبى هم داشتند.
من با اين كه آشنايى نزديكى با مرحوم ميلانى داشتم و چند روزى در كربلا درس ايشانرفته بودم و از لحاظ دقت نظر، ايشان را بر خيلى از بزرگان ترجيح مى دادم ؛ اما چون، هيچ از وابستگى خوشم نمى آمد، مشهد كه آمدم ، اطراف دستگاه ايشان نرفتم . اين يكى ازخصوصيّات من است كه وابستگى را دوست ندارم . نجف هم كه بودم ، در تشكيلات كسى واردنشدم ؛ و از اين رو، زندگى خيلى سختى را مى گذراندم . بيت مرحوم ميلانى را، پسرشسيد محمد على خراب كرده بود. او با مقامات دولتى استان ساخته بود و سعى مى كرد ازبيت ايشان ، به نفع مقاصد خود سود جويد. افرادى مانند نوغانى ، خطيب دربارى معروف، در آن جا منبر مى رفتند؛ از اين روى ، من با بيت ايشان فاصله گرفتم و تصميمگرفته بودم كه اگر ايشان هم توجّهى بكنند، نپذيرم . سيد محمد على و نوغانى ، خيلىسعى كردند ما را به بيت مرحوم ميلانى بكشند. نوغانى گاهى در منبر از ما تعريف وتمجيدهايى هم مى كرد، ولى به لطف خداوند متعال موفق نشدند. يك وقتى سيد محمد علىگفته بود: ما رگ خواب اين شيخ را به دست نياورديم ، تا او را جذب كنيم . به مناسبتفوت مرحوم آيت اللّه على محمد بروجردى ، پدر خانم بنده ، مرحوم ميلانى ، مجلسفاتحه اى گرفته بود، من به خاطر مرحوم ميلانى شركت كردم ، اما به محض اين كهنوغانى منبر رفت ، بلند شده و مجلس را ترك كردم .
به عقيده من ، انسان بايد بيش از هر چيز، مواظب اطرافيانش باشد، به خصوص يك فقيهو يك مرجع ، چرا كه ممكن است آنها مطلبى را به اوتحميل كنند. يعنى مطلبى را كه مى خواهند، آنقدر براى او تقرير كنند كه امر بر او مشتبهشود.
خلاصه من در مشهد، با كسان زيادى آشنا نبودم . با تعداد كمى آشنايى و رفت و آمد داشتم، از جمله مرحوم آيت اللّه آقا شيخ مجتبى قزوينى .(43)در منزلمان درسى را شروع كردم. رفته رفته خود دوستان طلبه با ما آشنا شدند و درس ‍ مى آمدند. در اين مدت گاهى هممسافرتى به شيراز و به محل خودمان ، جهت ارشاد و تبليغ مردم داشتم .
مدت دو سال از آمدن من به مشهد گذشته بود كه قيام امام ، مدظله ، در خرداد 42 پيش آمد. منتا مدتى به گونه مستقيم ، در اين قيام شركت نكردم ، چون موضوع كاملا برايم روشن ومنجّز نشده بود، اما نفى هم نمى كردم ، بلكه گاهى تاءييد هم داشتم .
مدتى كه گذشت در اثر تماس و مطالعه برايم مسلّم شد كه حفظ اسلام و شرف مسلمينايران به اين چنين انقلابى نياز دارد. از آن روزى كه اين موضوع برايم منجّز شد، از هيچكوششى ، در راه به ثمر رسيدن اين انقلاب ، كوتاهى نكردم . فعاليتهاى آن زمان را بهدو بخش جداگانه مى توانم تقسيم كنم :
1. فعاليتهاى فرهنگى : كه در اين جهت ، ما جريانهاى فرهنگى سالم را حمايت و تقويتمى كرديم . از جمله مؤ سسات آموزشى تاءسيس شده بود كه تعدادى از خواهرهاى مستعد،در آن به تحصيل مشغول بودند. صبيّه من كه تحصيلاتى داشته و تا كفايه خودم بهايشان درس دادم ، در راءس يكى از اين مؤ سسات بود، و من هم از آنها حمايت مى كردم ، درجلساتى براى شان سخنرانى داشتم . اولين تظاهرات خانمها عليه رژيم شاه را درمشهد، آنها ترتيب دادند. تظاهرات اين خانمها عليه رژيم در 17 دى كه در ايران هيچسابقه نداشت ، از قدمتهاى مثبت و مؤ ثرى بود كه در راه سهيم كردن بانوان ، درسرنوشت سياسى ، اجتماعى خودشان برداشته شد؛ و به آنها، يك حيات دوباره اى داد واثرات خوب و مؤ ثرى داشت .
2. فعاليتى كه در جهت تاءييد، تقويت و همكارى با مبارزين مسلمان داشتيم : در اين راه باحجت الاسلام واعظ طبسى ، حجت الاسلام خامنه اى و مرحوم شهيد حجت الاسلام هاشمى نژاد،همكارى نزديكى داشتيم .
و در سالهاى اوج مبارزه كه مبارزات مردم ، جنبه عمومى و علنى به خود گرفته بود،قسمتى از فعاليتهاى من ، متمركز در گرفتن امضاء، براى اعلاميه هاى ضد رژيم ، ازعلماى مشهد بود؛ چرا كه با آنان آشنا بودم و ايشان به من اعتماد داشتند. خلاصه ، درتمام قضاياى انقلاب در مشهد، شركت فعال داشتم . از جمله تحصن و تظاهرات و ديگرقضايا. نزديك تشريف فرمايى امام نيز، به تهران رفتم و رد قضاياى آن جا هم شركتداشتم ، از جمله تحصن در دانشگاه ، تا اين كه انقلاب به لطف خدا و همّت و يكپارچگى مردمو رهبرى حضرت امام ، مدظله ، به پيروزى رسيد.
حوزه :در چه زمان و چگونه شما به امامت جمعه در مشهد برگزيدهشديد؟
استاد: پس از پيروزى انقلاب ، در بيش تر شهرهاى كشور، نماز جمعه برقرارمى شد. امّا در مشهد امام جمعه اى از طرف امام تعيين نشده بود؛ زيرا در اين جا ازقبيل از انقلاب ، مرحوم حاج شيخ غلامحسين تبريزى ، در شبستان مسجد گوهرشاد نمازجمعه اقامه مى كرد. البته اين نماز، بسيار محدود و مختصر بود و ايشان هم در خطبه ها،تنها به نصيحت مردم اكتفا مى كرد. عدّه زيادى از مردم ، از اين وضع ، ناراضى بودند كهچرا مانند ديگر شهرستانها، در مشهد نماز جمعه برقرار نمى گردد. گروهى از دانشجوهاو روحانيون ، از جمله مرحوم شهيد حجت الاسلام كامياب ، از ما خواستند كه يك نماز وحدتىاقامه كنيم . من با اصرار آنها قبول كردم و نماز وحدتى ، در حياط بيمارستان امام رضا(ع) اقامه مى شد.
بعد از چندى ، مرحوم شيخ غلامحسين فوت كرد. در اين موقع من براى كارى به تهران آمدهبودم ، در تهران بود كه از راديو شنيدم كه حضرت امام ، مدظله ، مرا به امامت جمعه تعيينكردند، در صورتى كه از قبل ، نه من به اين فكر بودم و نه كسى با من ، پيرامون اينموضوع ، صحبتى كرده بود. حالا بعضى ها خيال مى كنند كه من در جريان اين انتخاببودم ؛ در حالى كه هيچ در جريان قرار نداشتم .
از اين مسافرت كه برگشتم مشهد، در فرودگاه مشهد، متوجه شدم ، به خلاف سابق ، عدهاى به استقبالم آمدند و مى خواهد، بعضى از تشريفات صورت بگيرد. من حسّ كردم كهممكن است ، بعضى ها بخواهند با اين كارها، مرا در جهت خاصى قرار دهند و عقيده ام اين بودكه با اين مسائل من از مردم ، فاصله پيدا خواهم كرد. اين بود كه به آنها توجّهى نكردم واينها هم فهميدند، كه من اهل آن نيستم كه دور و بر من را گرفته و به جهت خاصّى هدايتمكنند.
حوزه :پيرامون اين كه چرا بهاستقبال خود توجهى نكرديد، بيش تر توضيح بفرماييد.
استاد: من ديدم كه تا قبل از منصوب شدن من به امامت جمعه ، اين افراد، دور و برمن نبودند. تصور كردم كه به طمع خاصى ، به من نزديك شدند. و به عقيده من يك مسؤول ، بخصوص كسى كه مسؤ وليت امامت جمعه را دارد، نبايد خود را محصور در يك گروه وانديشه خاص بكند. او بايد به گونه اى برخورد كند كه عامّه مردم به او اعتماد كنند وبتوانند به عنوان يك پدر معنوى دلسوز، به او تكيه داشته باشند. در همين جهت ، من ازابتداء عقيده ام اين بود، كه امام جمعه نبايد عضو حزب ، گروه و يا دسته خاص باشد. ازاين رو على رغم پيشنهاد و اصرار بعضى از دوستان ، به عضويت هيچ حزب يا گروهىدر نيامدم .
حوزه :با توجه به سابقه طولانى شما در حوزه هاى علميّه ايران ونجف ، نظر حضرت عالى پيرامون حوزه هاى كنونى چيست ؟
استاد: پيرامون حوزه هاى علميه از چند نظر بايد صحبت كرد:
1. از نظر تشكيلات و نظم ظاهرى . بدون ترديد، حوزه هاى امروز، احتياج به يكتشكيلات منظّم ، منسجم و قوّى دارند كه بتواند، طبق اقتضاى زمان و نيازمنديهاى كنونى ،حوزه ها را، هماهنگ كند. سيستم و تشكيلاتى كه قبلا بر حوزه هاى علميه حاكم بود، امروزچندان كار ساز نيست . اما بايد كاملا توجه داشت كه تشكيلات و سيستم ، نبايد هرگز،باعث جناح بندى و گروه سازى ، به هيچ وجه از ما پذيرفته نيست . از هيچ كس به اندازهما، توقع عمل به كلام خداوند نمى رود: و اعتصموابحبل اللّه جميعا و لا تفرقوا.
تشكيلات بايد، در خدمت كلّ نظام حوزه باشد و زمينه را چنان فراهم كند كه هر طلبه ، بافكر آزاد و مستقل و به دور از جناح بنديهاى گوناگون ، درس بخواند و استعدادهاىنهفته خود را شكوفا سازد. جناح بندى در سازمان و نظام حوزه ، به هر عنوانى كه باشدمحكوم است . حوزه ها بايد همواره يكپارچه و متحد در خط ولايت فقيه باقى بمانند،بخصوص ‍ امروز كه ما تنها با اتحاد و يكپارچگى مى توانيم ، آنچه را كه با اتحاد ويكپارچگى به دست آورده ، حفظ كنيم . امروز، دشمن در كمين نشسته ، تا از هر فرصتى ،براى ضربه زدن به ما، استفاده كند.
تشكيلات درون حوزه ، اگر به جاى يكپارچه كردن حوزه ، به جناح بندى و موضعگيرى جناحهاى مختلف منتهى شود،
زمينه ساز فرصتى خواهد بود كه دشمن ، در ضربه زدن به ما، از آن به طور حتماستفاده خواهد كرد.
ما بايد همان گونه كه در مباحث فقهى اختلاف آراى خود را، در يك جوّ سالم و به دور ازهياهو مطرح مى كنيم و براى مشخص شدن قول صحيح به بحث مى نشينيم ، درمسائل ديگر هم بايد اين گونه باشيم و در يك جوّ سالم ، زمينه الذين يستمعونالقول و يتبعون احسنه را فراهم سازيم .
تشكيلات حوزه اى ، بايد همّت خود را صرف پيشرفت حوزه ها قرار دهد تا از طريقاصلاح نظام حوزه ها، زمينه ساز تربيت مردان كارآمدى شود كه آنها بتوانند نظام جمهورىاسلامى را، همواره منطبق با كتاب و سنت و در خط ولايت فقيه ، حفظ كنند و درمقابل انحرافات و كجرويها بايستند. در امور سياسى خارج از حوزه ها باشد، منافات بااصل وجود تشكيلات دارد.
2. دومين مساءله را كه بايد در اين زمينه مطرح كرد، تقويت بنيه علمى حوزه هاست . حوزه هابايد با تكيه به كتاب و سنت و با توجه به شيوه هاى فقهى علماى گذشته ، طبق نياززمان به تقويت بنيه علمى خود بپردازند. در اين جهت ، آنچه از علماى گدشته داريم ،ذخائر گرانبهايى است كه نبايد از آن غافل ماند. امّا تنها به آنها هم نمى توان اكتفاءكرد؛ چرا كه علماء ما در گذشته ، به مسائل محدودى ، طبق مقتضيات زمان خودشان ،نظرداشتند كه با آن نمى شود مشكلات امروزى جامعه مسلمين را،حل كرد. كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم و ائمه معصوميناصل و زيربناست و ما بايد بدون هيچ گونهتحويل يا توجيه از آن بهره گرفته و مشكلات زمان خودمان راحل كنيم . كارى كه اگر بزرگان گذشته ما در امروز بودند، به طور حتم انجام مىدادند.
بر هيچ كس پوشيده نيست كه بسيارى از مشكلات سياسى ، اجتماعى ، كه جامعه انقلابى مابا آن درگير است ، بايد از نظر فقهى مشخص گردد و كليد حلّ آن ، در فقه خوابيده استو تا حكم آن از نظر فقهى مشخص نگردد، مشكل باقى خواهد ماند. پس ما بايد سعى كنيمبه كمال برسيم .
الكمال كل الكمال التفقّه فى الدين تفقّه در دين ، نه يعنى آنچه را كهعلماى گذشته بحث كرده اند با اندكى تغيير،
دو مرتبه به بحث كشيده شود، بلكه به معنى استخراج احكام مورد نياز جامعه ، از درونمنابع اصيل اسلامى . من اين مساءله را تاءكيد مى كنم ، كه زنده نگه داشتن فقه اسلام ،منوط به اين است كه مسائل آن ، ناظر به واقعيات موجود زمان ، بحث شود. در غير اينصورت ، مباحث آن در صحنه اجتماع ، بروز و ظهورى نخواهد داشت و تنها به درد بحث درمدرسه خواهد خورد.
3. سومين محورى كه بايد در اين موضوع ، به بحث كشيده شود، مساءله خودسازى و تقوادر حوزه هاى علميه است . در طول تاريخ ، هيچ گونه حوزه هاى علميه به لحاظ پشتوانهسياسى و يا اقتصادى ، مالى ميان مردم محبوبيت نداشتند؛ يعنى اين گونه نبوده است كهبه خاطر قدرت و يا ثروت ، مردم به حوزه ها توجه داشته باشند.
بلكه مساءله به عكس بوده است . همواره مردم به اين جهت به حوزه ها نظر داشتند كهبزرگان آن از مظاهر دنيا دورى مى جستند. پاكدامنى و عزت نفسى كه در بزرگان حوزهها وجود داشته ، سبب محبوبيت آنها در ميان مردم ، بوده است . امروز هم بايد حوزه ها به اينمساءله توجه كامل بكنند. حضور در صحنه هاى سياسى ، اجتماعى ، نه به اين معنى استكه آنها قداست خود را از دست بدهند. حفظ قداست حوزه ها امكان ندارد، مگر آنها واقعا نسبتبه مظاهر دنيا، بى توجه بمانند. و لذت معنويات موجود در خود را، با هيچ چيز عوضنكنند. اگر در ميان حوزه ها، كوشش براى به دست آوردن ثروت و تفرقه براى كسبقدرت باب شود، هيچ قداستى براى آنها باقى نمى ماند و اين به ضرر اسلام وضربه اى بر مسلمين است . از اين روى ، حوزه ها بايد از زوايد دنيا به شدت بپرهيزندو در صحنه هاى سياسى ، اجتماعى ، تنها اداى وظيفه را ملاحظه كنند و هيچ حساب تونباشى من باشم ، گروه شما نباشد ما باشيم ، در كار نيايد.
تمام امورى كه از قبيل واجب كفايى است ، همين كه توسط افراد صالح و شايسته اى انجامپذيرفت ، بايد ما را خوشحال كند، كه كار انجام شده و مسؤ وليتى به عهده ما نيامده است.
4. محور ديگرى كه قابل بحث است ، اين است كه حوزه ها در زمينه موادّ درسى و كيفيّتدرسها، نبايد به آنچه كه هست اكتفاء كنند و همه چيز را در آن خلاصه ببيند. اگربنابراين باشد، كه آنچه در حوزه ها خوانده مى شود به درد اجتماع بخورد و گرهى ازكار مردم بگشايد، بايد مواد درسى و كيفيت درسها هم ، مطابق با نيازمنديها تنظيم گردد.زيادى از بحثهاى كم فايده ، بايد توسط بحثهاى مفيد و ضرورى جايگزين شود. ازجمله در اصول ما بحثهايى درايم كه ثمره عملى چندانى ندارد و با آنچه كه ازاصول انتظار مى رود كه بايد كليد استنباط و تفقّه باشد، هيچ مناسبتى ندارد، اين گونهبحثها بايد حذف گردد. تاريخچه پيدايش آنها هم ، به خيلىقبل بر نمى گردد. زمانى كه ما در نجف اصول مى خوانديم ، تباصول به شدت بالا گرفته بود و مباحث اصولى خيلى اوج داشت به گونه اى كه هركس سعى مى كرد حرف نو و مطلب تازه اى بزند، بزرگان حوزه ، سختمشغول به اصول بودند. گاهى در خاتمه يك بحث كه چندين ماه بهطول انجاميده بود، مشخص مى شد كه بحث فايده عملى ندارد و در استنباط احكام به كارنمى آيد. به اين لحاظ امروز بايد بحثهاى اصولى ، توسط افراد لايق و كاردان فشردهشود و به آنچه با اصل ضرورت اصول كه كليد استنباط احكام است موافقت دارد، اكتفاءگردد و به آنها اهميت داده شود. بيش از حد به مباحث غير لازماصول پرداختن ، آن ذهن صاف و عرفى كه بايد فقيه در استنباط احكام داشته باشد، ازاو سلب مى كند به همين جهت ، آن زمان كه ما نجف بوديم ، بعضى از آقايان را فقيه نمىدانستيم ، چون غور در اصول ، آن ذهن لازم براى استنباط را از آنها گرفته بود. و در فقههم كه اشاره شد، مباحث بايد ناظر به واقعيات زمان بحث گردد. مباحثى كه در گذشتهمطرح و مورد نياز نبوده ، امام امروز مورد نياز است ، بايد به بحث كشيده و مطرح شد.
از فقه و اصول كه بگذريم ، تفسير، نهج البلاغه ، اخلاق و آشنايى با يك سرى ازعلوم روز، براى طلبه ها ضرورت دارد، بخصوص امروز كه حفظ نظام جمهورى اسلامىهم ، چنين اقتضايى دارد.
نظام درسى حوزه ها بايد به گونه اى باشد، كه طلبه را براى اداى وظيفه اش دراجتماع آماده سازد، چون از ميان همين طلبه ها مراجع ، فقها، مدرسين ، قضاة و مبلغين آينده ،بر مى خيزند و اگر آنها آمادگى لازم را نداشته باشند و به آن گونه كه بايد تربيتنشده باشند، سادگى و كم اطلاعى آنها، به ضرر اسلام و جمهورى اسلامى تمام مىشود. بخصوص ‍ مرجع و فقيه ، بايد كاملا شرايط پذيرش اين مسؤ وليّت را، داشتهباشد؛ چرا كه سادگى و عدم اطلاعات كافى وى بهمسائل سياسى ، اقتصادى ، فرهنگى و... مى تواند ضربه جبران ناپذيرى ، بر پيكراسلام و اجتماع مسلمين بزند و يا حداقل ، جلوى پيشرفت اسلام را گرفته و مانع رشد آنبشود.
در آن توقيح شريف كه دارد: من كان صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهوا مطيعا لامرموليه اين صفات را براى عنوان فقيه آورده ، اين صفات كه تعارف نيست ، بلكهاينها به عنوان شرط ذكر شده ؛ يعنى اين چنين فقيهى صلاحيت مرجعيّت و رهبرى امت اسلامرا دارد. تنها با فراگرفتن اصطلاحات كه نمى شود امت را رهبرى كرد. گاهى من فكرمى كردم چرا در مرجع تقليد شجاعت شرط شده است ، مگر مى خواهد به ميدان پهلوانىبرود. بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران ، اين مساءله برايمحل شد و دانستم مرجع تقليد نمى تواند غير شجاع باشد؛ چرا كه اگر او بخواهد اسلامرا در صحنه عمل و در اجتماع پياده كند، با موانعى برخورد مى كند كه بايد توان مقابلهبا آن را داشته باشد. نبايد تهديدات يك ابرقدرت يا قدرتهاى جهانى در استنباط مرجعتقليد اثر بگذارد و او را در استنباط متزلزل كند.
با عدم صيانت نفس و مخالفت با هوى ، شخص صلاحيت حفظ دين را ندارد، و بدون علوم وآگاهيهاى لازم و شجاعت كافى نمى توان دين را حفظ كرد؛ چرا كه اسلام تنها به بيانواجبات و محرمات نيست و واجبات و محرمات هم فقط اختصاص بهمسائل جزئى عملى كه ندارد. اسلام ، بايد در هر زمان پاسخ گوى نيازهاى مسلمين باشد.و قوانين آن به عنوان قوانين زنده و قابل عمل در عرصه زندگى اجتماعى آنها، حضورداشته باشد. اين معناى حفظ دين است و فقيه كه بايد حافظ دين باشد؛ يعنى بايد توانچنين كارى را داشته باشد. و موانع پياده شدن اسلام را از سر راه بردارد. در غير اينصورت ، فقط يك مساءله گو خواهد بود، نه يك مرجع .
حوزه :بعضى از بزرگان عقيده دارند، چون ابواب فقه بسيارگسترده است ، بايد آن را به رشته هاى گوناگون تقسيم كرد، تا هر دسته اى از طلبهها، طبق ذوق و استعداد خود، در رشته اى متخصّص شوند، نظر حضرت عالى چيست ؟
استاد: اين كه كسانى در بعضى از ابواب فقه ، بيش تر زحمت بكشند و بهقول شما متخصص در آن باب بشوند، اشكالى ندارد. لكن يك بعدى شدن درست نيست ؛يعنى بايد افراد، بر كليات فقه ، در تمام زمينه ها مسلط باشند. منتهى در بعضى ازابواب ، تسلط بيش تر باشد، مانعى ندارد. بخصوص در مرجع كه يك بعدى بودن هيچمعنى ندارد. البته هنگام استنباط حكم ، يك مرجع مى تواند از كسانى كه در جهت موضوعحكم مورد استنباط، تخصص بيش ترى دارند، كمك بگيرد، ولى نهايتا، حكم و استنباطمال اوست و او بايد چنين توانى داشته باشد.
حوزه :همان گونه كه حضرت عالى هم اشاره كرديد. امروز مامشكلات سياسى ، اجتماعى داريم كه كليد حل آنها در دست فقه است ، يعنى بايد حكم آن ازنظر فقه اسلام مشخص گردد. حال اگر حوزه ها، جهت حركت خود را، به سوى رفع اينمشكلات قرار ندهند، آيا مسؤ ول نيستند؟
استاد: چرا مسؤ ول نباشند؟ مگر ما فقه را فقط براى درس در مدرسه مى خواهيم .فقهى كه نتواند در صحنه اجتماع راهگشا باشد، به چه درد مى خورد؟ و فقيهى كهنتواند مشكلات جامعه خود را حل كند، چه فايده اى دارد. اين كه تفقّه در دين واجب كفايى است، يعنى صرف آموختن و بحث كردن آن واجب است ؟ يا پاسخ گويى بهمسائل و مشكلات مردم مراد است ؟
مشكلات مردم متفاوت است . گاهى مشكل در مساءله جزئى و فردى است و گاهى اسلام درصحنه عمل و براى پياده شدن در سطح جامعه ، مشكلاتى دارد. مگر ما نمى گوييم ، جهتحركت كلى نظام ، بايد منطبق با موازين اسلام باشد. خوب اين فقيه است كه بايد اين جهترا مشخص كند و اين حوزه است كه بايد اين گونه فقيه را بپروراند.
خلاصه اين است كه حوزه نبايد تنها مساءله گو تربيت كند، بلكه بايد كسانى راتربيت كند كه بتوانند مسائل را در صحنه عمل ، پيش ببرند و موانع آن را از ميانبردارند.
امروز دنيا به ما چشم دوخته ، تا ببيند، اسلام در زمينهعمل چقدر كارساز است .
در حقيقت ، امروز اسلام به صحنه آزمايش كشيده شده است . در اين جا، اگر ما به جاىپرداختن به ضروريات ، در مدرسه به بحثهاى غير ضررورىمشغول باشيم و اسلام در صحنه عمل مواجه با مشكلاتى باشد، قطعا مسؤول بوده و اشتغال به آن بحثها، شبهه حرمت دارد.
حوزه :با توجه به اين كه شما عضو مجلس خبرگاناوّل بوده و عضو مجلس خبرگان دوّم هم هستيد، اگر پيرامون اين دو مجلس ، صحبت يا خاطرهاى داريد بفرماييد.
استاد: مجلس خبرگان اول كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ، براى تدوينقانون اساسى جمهورى اسلامى به فرمان حضرت امام ، مدظله ،تشكيل شد، يك ويژگى ممتاز داشت كه از نظر اجتماع تعداد زيادى از مجتهدين مسلّم ، براىبحث پيرامون مسائل سياسى ، اجتماعى ، اسلام و تدوين يك قانون منطبق با موازين اسلامى، در طول تاريخ اسلام نظير ندارد. مجتهدين مسلّم و فقهاى خوبى گرد هم جمع شدهبودند، تا يك قانون اساسى يعنى برنامه حركت ، براى يك دولت اسلامى بنويسند.البته آقايان ديگرى هم عضو اين مجلس بودند كه مجتهد نبودند و به عناوين ديگرى بهمجلس راه يافته بودند. اما وجود فقها چشمگير وقابل ملاحظه بود. حداكثر كوششى كه در آن مجلس مى شد، اين بود كه قانونى خلافاسلام به تصويب نرسد. در هر مساءله اى موافقين و مخالفينى بودند و دامنه بحثها همگسترده بود.
اما آنچه كوشش مى شد و تمام همّ فقهاى مجلس بر آن متمركز بود، اين بود كه قانونىخلاف اسلام به تصويب نرسد. آنچه به عنوان قانون اساسى به تصويب رسيد، اينويژگى را دارد كه تنها قانونى است كه جمعى از فقهاى اسلام ، اين گونه با دقت ووسواس ، بر روى آن كار كرده اند و ويژگى ديگر اين قانون ، اين است كه روح آن ،موافق با مستضعفين و در جهت حمايت از آنان تنظيم شده است و وظايفى كه براى دولتتعيين شده است ، به نفع توده مردم و اكثريت ملت است ، گرچه ، اكنون دولت به لحاظمشكلات فراوانى كه دارد، ممكن است نتواند آنها را انجام دهد؛ اما جهت قوانين ، جهت مردمى وبه نفع عامّه مردم است . مسائل بخش خصوصى ، بخش دولتى ، مسكن ، و تعليمات عمومىهمه داراى اين جهت هستند كه اميدوارم دولت هر چه زودتر توان و فرصت پياده كردن آن رابيابد.
حوزه :در اين مجلس چه كسانى توانستند از معلومات حوزه اى خود، درجهت تدوين قانون اساسى ، استفاده بيش تر ببرند؟
استاد: وجود تمامى دوستان اهل علم به نحوى مؤ ثر بود. اما استفاده بيش تر راكسانى رساندند كه جدا از معلومات حوزه اى با وضعيت اجتماع و جهان خارج از حوزه همآشنايى داشتند. در حقيقت ، اين مجلس ، يك جولانگاهى بود كه فقه ناظر بر واقعيّات زمان، بازدهى بيش تر خود را، در آن به اثبات رسانيد.
در اين جا بد نيست يادى از مرحوم شهيد دكتر بهشتى بشود. ايشان ، ضمن فقيه بودن باقوانين مترقى دنيا هم آشنا بود، از وضعيّت جامعه خودمان و موقعيّت آن در جوامع ديگر دنياهم با اطلاع بود. و مديريت قوى ايشان در مجلس ، تكيه بر انديشه توانمندش داشت . حقو انصاف اين است كه ايشان ، در اين مجلس زحمت بسيار كشيدند. خداى رحمان بر درجات اوبيفزايد.
حوزه :در پايان اگر توصيه و پيامى براى حوزه هاى علميه و يامجلّه حوزه داريد بفرمائيد.
استاد: آنچه من پيرامون حوزه ها مى انديشم ، همان است كه بيان شد و اين در حقيقت، پيام من ، براى طلبه هاست كه آنان زمينه ايجاد چنين حوزه هايى را، فراهم آورند و ازخداوند متعال هم براى شما آرزوى توفيق كامل ، در خدمت به حوزه هاى علميه و طلاب عزيزرا دارم و من اللّه التوفيق و عليه التكلان .

next page

fehrest page

back page