بالابردن رشد فكرى امت اسلام
در گذشته ضرورت ايجاد حكومت يك هزار ميليون مسلمان را گوشزد كرديم، و گفتيم كه اين حكومت تنها از راه محو و از بين بردن مرزبنديهاى جغرافيائى و نژادى و مهمتر از آنها محو مرزهاى روانى ميسر است، زيرا اين مرزها و موانع عينى در حقيقت منبعث از مرزها و موانع روانى است، مىگوئيم اين عراقى است و اين كويتى و آن مصرى و اين هم ايرانى و آن هم پاكستانى و هندى و تركى، بسيار خوب، اما اينان به جاى دورى جستن از يكديگر بايد ميان خود الفت و محبت و مودّت ايجاد كنند.
يعنى اينكه عراقى و ايرانى هردو باهم برادرند و نيز پاكستانى و كويتى باهم برادر بوده و در همه چيز باهم شريك و برادرند، امّا يك مسلمان پاكستانى نمىتواند وارد كويت شود مگر با اخذ رواديد و كسب اجازه و دعوتنامه و به عكس، يعنى اينكه كويتى هم به نوبه خود نمىتواند وارد پاكستان شود مگر با اخذ رواديد، و اين چيزى است كه اسلام مخالف آن است، يعنى درست مانند مخالفت اسلام با مسكرات و قمار و روسپيگرى و ديگر اعمال حرام، بلكه شايد اين عمل خلاف بدتر از ساير محرمات باشد زيرا موجب پراكندگى و تخاصم و دورى جستن مسلمانان از يكديگر مىشود واز طرفى هم سبب تسلّط بيگانگان بر آنان مىگردد، همانطورى كه اكنون كمونيستها بر افغانستان، تاجيكستان، ارمنستان، تركمنستان، آذربايجان، قرقيزستان و قزاقستان تسلّط يافتهاند و آمريكا، اسرائيل و انگلستان نيز بر منطقه خاورميانه سلطه يافتهاند.
در اينجا وظيفه ما ايجاب مىكند كه تلاشها و مساعى خود را يك پارچه ساخته، و وحدت امت اسلاميمان را دوباره برقرار سازيم، امّا چگونه مىتوان اين كار را كرد؟
در پاسخ بايد گفت: راههايى براى آن وجود دارد كه در رأس آنها تلاش براى تعميم و نشر آگاهيها و آموزشها در ميان مسلمانان قرار دارد، زيرا وظيفه هر مسلمانى است كه در گسترش آگاهيها و آموزشهاى ايدئولوژيكى، اقتصادى، سياسى، قانونگذارى، اجتماعى، تربيتى، نظامى، كشاورزى، صنعتى و استقلال طلبانه مشاركت داشته باشد، و رسانههاى گروهى از قبيل راديو، روزنامهها و مجلات، و باشگاههاى فرهنگى، مراكز نشر كتاب، كنفرانسها و سمينارها و غيره بايد در پيشبرد اين مهم نقش بسيار مؤثرى را ايفاء نمايند.
مثلا اگر ما يك هزار ميليون جلد كتاب چاپ كنيم و آنها را در تمامى بلاد اسلام انتشار دهيم سهم هر فرد مسلمان يك جلد كتاب خواهد بود و اين كمترين وظيفهاى است كه مىتوان آن را انجام داد، پس لازم است دستهجمعى همّت گماريم و اين تعداد كتاب را به چاپ برسانيم و حداقل وظيفه خود را در راه نشر و تعميم آگاهيها و بالا بردن رشد فكرى و فرهنگى مسلمانان ادا كنيم.
چگونه ذهنيت اسلامى را بسازيم
براى بازسازى شخصيّت فرهنگى مستقل اسلامى، بايد دو مرحله طبيعى را پشت سر بگذاريم، يكى مرحله تخريب و ديگرى مرحله ساختن است.
اما مرحله نخست: مرحله نابود سازى و محو فرهنگها و ارزشهاى استعمارى و درهم ريختن بناى فكرى وارداتى است، لكن مرحله دوم از دو طريق صورت مىپذيرد:
الف: علم
يعنى شناخت بيماريهائى كه بر كالبد امت اسلامى عارض شدهاند و نيز شناخت نحوه سلطهيابى استعمارگران بر سرنوشت مسلمانان و نقشهها و توطئههائى كه در خفا بر ضد اسلام تهيه نموده و به مرحله اجرا در مىآيد، زيرا هر انسانى تا بيمارى خود را نشناسد نمىتواند آن را درمان كند.
و از اين رو لازم است كه علل عقبماندگى خود و نيز علل سلطهيابى استعمارگران، استثمارگران، خودكامگان و دستنشاندگان آنان بر سرنوشت و مقدرات خويش را بشناسيم و بدانيم چه عللى موجب تشتت و چند دستگى مسلمانان و تجزيه سرزمين اسلام به صورت كشورهاى كوچك و متخاصم و متعارض شده است؟
و براى شناخت راه حلها و درمانها بايد بدانيم كه سياست اسلام چه ويژگيهائى دارد و چگونه مىتوان در شرايط فعلى آن را به موقع اجراء گذارد؟
و همچنين بايد شناسائى كنيم كه اقتصاد، جامعهشناسى، كشاورزى، تجارت، صنعت، نظاميگرى، جنگ و صلح، روابط بينالملل، پيمانها، قراردادها و آزاديها از ديدگاه اسلام چه خصوصياتى دارند و به چه نحو مىتوان آنها را به مورد اجراء گذارد؟ و به علاوه چگونه مىتوان قدرت حكومت را در نهادهاى طبيعى جامعه تقسيم بندى كرد؟ زيرا براى هريك از اين زمينهها اسلوب و روش خاصى از ديدگاه اسلام وجود دارد كه بايد نخست آن را شناخت و سپس براى نحوه اجراى آن در زمان حال چاره انديشيد.
از بيش از يك قرن تا به امروز جنبشهاى اسلامى متعددى براى تجديد حيات اسلام خودنمائى كردهاند، مانند جنبش سنوسى در ليبى، جنبش مهديه در سودان، حركت جمالالدين اسد آبادى، و محمد عبده، حركت اسلامى نورآور آيتالله العظمى شيرازى بزرگ، آخوند خراسانى، امام ميرزا محمّد تقى شيرازى رهبر انقلاب سال1920 ميلادى در عراق و حركتهاى زياد ديگر.
ولى با اين حال متأسفانه كار برقرارى يك حكومت اسلامى فراگير امكانپذير نگرديد و باز هم مسلمانان به وضع سابق خود باز گشتند يعنى اينكه بردگانى براى قواى شرق و غرب شدند، ولى چرا اين چنين شد؟
از تمامى قرائن و شواهد چنين بر مىآيد كه علت اين است كه امت اسلامى تنها بر جنبههاى منفى كار تكيه داشته و جنبههاى مثبت و سازند را ناديده انگاشته است و به دنبال يك برنامهريزى جامع و صحيح نبوده و اگر طرحهائى هم داشته در صدد اجراى عملى و عينى آنها بر نيامدهاند، بايد اين مسئله را در جنبش جهانى اسلامى آينده خود كاملاً مد نظر قرار بدهيم، چون حتماً بايد جوانب مثبت كار را شناخت و براى آنها برنامهريزى كرد تا انشاءالله حكومت آينده را در قالب موازين و ارزشهاى اسلامى بوجود بياوريم.
و ضرورى است كه اين آگاهى را در ميان تودههاى مردم به وسيله چاپ صدها ميليون جلد كتاب و نشريه گسترش و تعميم داد و در اين كتابها و نشريات، الگوى حكومت جهانى اسلام با تمامى ابعاد و جوانب گوناگون آن و نيز برنامهها و روشها و هدفهاى آن تشريح و توضيح شود، و اگر ما چنين كارى را نكنيم تراژدى مسلمانان باز چهره خود را نمايان مىسازد.
و اين مثال زنده توضيح مىدهد كه چرا مسلمانان به حركت در آمدند و موجبات سقوط و نابودى حكومت امويان را فراهم ساختند، اما باز هم قدرت به دست افراد صالح و امين و درستكار نيفتاد، بلكه گروهى از عباسيان حكومت را به انحصار خود درآوردند و همان جناياتى را مرتكب شدند كه از پيش امويان مىكردند، و علت اين بود كه مسلمانان آگاهى و شعور اسلامى تام و تمامى نداشتند و پيش خود تصور مىكردند اگر ابو مسلم خراسانى، ابو مسلمه خلال، منصور، سفّاح و امثال اينها قدرت را به دست گيرند ديگر از آسمان طلا خواهد باريد و هيچ فكر نمىكردند كه خلافت و امامت از آن امام معصوم عليهالسلام است كه از همه مردم لايقتر و با كفايتتر است، پس چرا اجازه دادند حكومت به دست اغيار نالايق و تبهكار بيفتد.
و از طرف ديگر هيچ فكر نكردند كه اگر قدرت و حكومت به دست يك فرد و يا يك حزب و يا يك خانواده بيفتد قدرت را لاجرم احتكار كرده و سرمست از غرور و جاهطلبى مىشود، همانطور كه پيشينيان سرمست از قدرت و غرور و تبختر شدند كه خداوند در باره آنان مىفرمايد: (به تحقيق وقتى انسان ثروتمند و قدرتمند شود طغيان مىكند).
و در حديثى از اميرالمؤمنان على عليهالسلام آمده: (كسى كه مالك بشود احتكارگر مىشود).
در هر حال آن جماعت امام معصوم(ع) را فراموش كردند و اصل شورائى و مشورت خواهى كه از جانب خداى متعال مقرر گشته است را ناديده گرفتند، و نتيجه آن شد كه گروهى حكومت را قبضه كرده و تمامى دستآوردهاى حركت انقلابى مسلمانان را به هدر دادند، و سپس هنگامى كه انحراف و فساد و تباهى حكومت ظالمانه عباسيان برملا گرديد، اكثر مردم حركت و يا جنبشى در مخالفت با آن حكومت از خود نشان ندادند، آيا اين به خاطر ناآگاهى مردم نيست؟
و به دنبال استحكام قدرت و حكومت استبدادى عباسيان تصفيه حسابهاى شديدى در ميان خود آنان آغاز گرديد و حتى ابو مسلم خراسانى رهبر انقلاب عليه امويان از اين تصفيه حسابها در امان نماند و معروف است كه وى يعنى ابو مسلم خراسانى گفته است: مَثل من و خليفه عباسى مانند آن شخص زاهد و عابدى است كه وقتى استخوانهاى شير درندهاى را ديد از خدا مسئلت نمود تا آن شير را دوباره زنده كند و چون خدا دعاى او را اجابت كرد شير زنده شد و به سوى او يورش برد تا وى را بخورد، در اينجا شخص عابد به آن گفت: مرا مىخورى كه از خدا خواستم تو را زنده كند؟ شير پاسخ داد: تو همانطورى كه مرا زنده كردى مىتوانى با يك دعا بميرانى و لذا ترجيح مىدهم تو را بكشم، پيش از اينكه مرا دوباره بميرانى.
سپس ابو مسلم خراسانى مىافزايد كه خليفه عباسى به همين نحو فكر مىكند، زيرا من بودم انقلاب كردم و او را بر كرسى خلافت و صدارت نشاندم و شايد هم بتوانم انقلاب ديگرى عليه شخص وى به راه بياندازم و سرنگونش سازم، و لذا خليفه ترجيح مىدهد مرا از بين ببرد پيش از آنكه من او را از قدرت براندازم.
و به درستى كه نابودى يك انقلاب به دست فرزندان خود در صورت نبودن آگاهيهاى لازم در سطح تودههاى مردم و به خاطر توزيع ناصحيح قدرت و احتكار آن توسط فردى و يا گروه خاصى امر طبيعى به شمار مىرود.
و لذا بر همه ما واجب و لازم است كه:
1 ـ نظامهاى خودكامه و ستمگر حاكم بر كشورهايمان را براندازيم و از بين ببريم.
2 ـ راههاى طبيعى به سوى برقرارى حكومت اسلامى براساس روشهاى الهى را بشناسيم و بدانيم چگونه آزاديها و پيشرفتهاى صنعتى و فرهنگى و نحوه توزيع قدرت و مسئوليت در ارگانهاى گوناگون در سايه اين حكومت تأمين مىگردد، و نيز بدانيم چگونه مىتوان نظام اقتصاد اسلامى كه مغاير اقتصاد سرمايهدارى، كمونيستى، سوسياليستى و مصرفى است را دوباره احياء و زنده كرد؟
و چگونه مىتوان مرزهاى مصنوعى و نظام گمركى را از ميان برداشت و چگونه مىتوانيم مالياتهاى غير اسلامى را از بين ببريم و چگونه ربا را بطور عملى و تطبيقى از بانكها بزدائيم به نحوى كه بانكها دچار نارسائيهاى مالى و پولى نشوند و الى آخر.
و اگر ما تمامى اين كارها را بكنيم يك اصل از اصول تشكيل حكومت جهانى اسلامى واحد را به مورد اجراء گذاردهايم و سپس مىماند اصول ديگرى كه در بحثهاى آينده مان مورد بررسى قرار خواهيم داد.
تبليغ اسلامى در كشورهاى بيگانه
آموزش فرهنگى و ايدئولوژيكى اسلامى بايد در ميان مسلمانان گسترش و تعميم يابد و تنها محدود به كشورهاى اسلامى نشود بلكه بايد مسلمانان مقيم كشورهاى بيگانه را فرا گيرد چون انحصار كار تبليغاتى و آموزشى اسلامى به كشورهاى اسلامى سبب محدود شدن جنبش و عدم گسترش آن مىشود، و از اين رو ضرورت دارد كه نسبت آموزش و آگاهى دادن به مسلمانان در تمامى كشورهاى بيگانه توجه زيادى مبذول شود.
و در اين راه دو اصل بايد مورد نظر باشد:
الف: آموزش فرهنگ اسلامى به مسلمانان مقيم كشورهاى خارج از يك سو و تعليم دادن آنان به نحوه تبليغ و ترويج براى اسلام از سوى ديگر.
و در اينجا گفتنى است كه تعداد مسلمانان مقيم كشورهاى بيگانه خارجى بسيار زيادند، مثلا در فرانسه تقريبا چهار ميليون مسلمان وجود دارد و در آلمان رقمى بيشتر از اين هست، و در چين بيش از هفتاد ميليون مسلمان زندگى مىكنند و در اتحاد جماهير شوروى دهها ميليون مسلمان هست و در آمريكا حدود سه ميليون مسلمان سياه پوست وجود دارند و مسلمانان بسيارى در ديگر كشورها هستند، و در بريتانيا حدود يك ميليون مسلمان اقامت مىكند.
ب: بايد از طريق فرستندههاى راديوئى مخصوص و بواسطه مجلات و جرايد و نشريات و كتابهاى گوناگون صداى اسلام را با تمامى زبانهاى زنده جهان به گوش كفار و مخالفان اسلام رساند و بايد از طريق همين كتابها و مطبوعات و رسانهها ماهيّت اصلى اسلام و اهداف والاى انسانى آن را براى آن افراد كافر و معاند توضيح و تشريح داد تا به خواست خدا هدايت و رستگار شوند و يا لااقل از مخالفتها و خصومتهاى خود نسبت به اسلام و مسلمانان بكاهند.
و اهميت تبليغ و ترويج براى اسلام در ميان كفار و معاندان اين دين از اينجا معلوم و آشكار مىشود كه بدانيم تبليغات كمونيستى و صهيونيستى و صليبيان معاصر روى بسيارى از مردم دنيا تأثيرات نامطلوبى گذارده تا جائى كه دين اسلام را براى آنان يك دين وحشگيرى و بربريت و خشونت به تصوير كشيدهاند، و لذا اقدامات حكومتهاى بيگانه عليه مسلمانان چه به صورت جنگ و ستيز و چه به صورت كشتارهاى دسته جمعى مورد مخالفت و اعتراض ملل آنها قرار نمى گيرد، بلكه در اكثر موارد از حمايت و پشتيبانى اين ملل نيز برخوردار مىباشد.
صهيونيسم بيش از هزار روزنامه و نشريه در خارج از اسرائيل را تحت نفوذ مستقيم و غير مستقيم خود دارد كه در ميان آنها مهمترين و پرتيراژترين روزنامههاى جهان به چشم مىخورد، و اين نيز از عواملى است كه به اسرائيل امكان مىدهد تا افكار عمومى جهانيان را به خود معطوف سازد، در حالى كه اسرائيل يك رژيم اشغالگر و غاصب است كه تعداد كل جمعيّت آن به اضافه يهوديان خارج از اسرائيل به بيست ميليون نفر بالغ مىگردد يعنى يك پنجاهم كل مسلمانان دنيا ولى ما مسلمانان با اينكه تعدادمان يك هزار ميليون نفر است و علىرغم اينكه ما داعيان يك حق مشروع بوده و در همه جا در معرض ظلم و محروميّت و آوارگى مىباشيم، با اين حال از تلاش و كوشش براى رساندن صداى حقطلبى خود به گوش جهانيان باز ايستادهايم، و حتى يك روزنامه پرتيراژ مخصوص به خود نداريم تا ناقل و ناشر افكار و مظلوميتهاى ما به جهانيان باشد.
و به درستى كه اسلام بر تحصيل و كسب علم اصرار ورزيده و مردم را به فراگيرى دانش تشويق و ترغيب مىكند، و در اين رابطه خداى متعال مىفرمايد:
(خدا به كسانى كه از ميان شما ايمان آوردهاند منزلت و مقام والا عطا مىكند و به كسانى كه علم آموختهاند درجههاى متعددى عطا مىنمايد).
و باز مىفرمايد: آيا كسانى كه دانائى دارند با كسانى كه دانائى ندارند برابرند؟
و در حديثى آمده است: قلم علماء بهتر از خون شهيدان است.
و نيز آمده است: ارزش هر فردى به آن دانشى است كه آن را به نحو احسن فرا گرفته باشد.
و ايضاً آمده است: طلب دانش فريضهاى است بر هر مرد و زن مسلمان.
مضافاً بر اينكه اسلام فرا گرفتن برخى از دانشها را واجب عينى و برخى ديگر را واجب كفائى قرار داده است.
در اينجا سئوالى مطرح مىشود به اين معنى كه چرا اسلام براى علم و دانش اين همه اهميت و قدر و منزلت قرار داده است؟
در پاسخ بايد گفت: يكى از علل آن اين است كه اسلام مىخواهد سطح فكرى مسلمانان بالا رفته و از ميان آنان دانشمندان و متخصصان در زمينههاى گوناگون ظهور و بروز كنند تا كيان اسلام و مسلمانان در برابر ضربات دشمنان آسيبناپذير باشد و در برابر دشمنان خويش تاب و مقاومت داشته باشند و حتى بتوانند دشمنان خود را به طرف خود بكشانند و با افكار و قلم و انديشه خود روشنگر راه گمراهان و چراغ هدايت طالبان رستگارى و فروغ دنياى جاهلان و غافلان باشند، زيرا مسلمان جاهل و نادان توانائى و قدرت متقاعد ساختن ديگران به افكار و باورهاى خود را ندارد، اما برعكس يك فرد دانشمند يقيناً چنين توانائى دارد.
پس ضرورت اقتضاء مىكند يك دورنما و يك تصوير روشن و صحيح از اسلام را به بيگانگان بدهيم و براى اين كار بايد:
الف: به ميليونها مسلمان مقيم كشورهاى بيگانه آموزش و آگاهى لازم بدهيم.
ب: فرستندههاى راديوئى و تلويزيونى و جرايد و مجلات و مطبوعات بوجود بياوريم و بكار تبليغاتى خود بگماريم.
ج: در هر كشور بيگانه مؤسسات تبليغى اسلامى بوجود بياوريم كه مسئوليت هركدام از آنها تأسيس شعبهها و نمايندگيهائى براى خود در تمامى شهرهاى آن كشور مربوطه باشد و بايد هريك از اين مؤسسات حداقل هزار شعبه و نمايندگى داشته باشد و كارشان هم بايد فروش و توزيع و نشر كتابها و مجلات اسلامى باشد، مضافاً بر مسئوليت ايجاد ارتباط و علائق اجتماعى با ملل اين كشورها و روشنفكران آنها تا اين قبيل علايق و ارتباط مقدمهاى براى هدايت و توجيه آن ملل بوده باشد.
و تحقق اين امر مهم يك خيالپردازى و يك روياى بدور از واقعيت نيست، بلكه كاملا يك امر عملى و شدنى است، اما نياز به تلاش پيگير دارد كه شايد بيست سال بيشتر و يا كمتر به طول بيانجامد تا هدف مورد دلخواه صورت تحقق بخود گيرد.
و در اين رابطه امير مؤمنان على(ع) مىفرمايد: (يك مرد با همت خود پرواز مىكند درست مانند پرندهاى كه با دو بال خود پرواز مىكند).
و اگر ما دارى همت عالى و اراده قوى و استوار باشيم به فضل الهى به تحقق اهداف والاى خود نائل خواهيم گشت.
مسلمانان را آموزش دهيم پيش از آنكه اغيار آنان را آموزش دهند
آموزش سياسى و اعتقادى همانطور كه قبلا گفته شد امرى بسيار با اهميت است چون موجب تحول به سوى خوبى و يا تنزل به سوى بدى مىشود.
و متأسفانه مسلمانان اهميت اين آموزش را ناديده گرفته و يا فراموش كردهاند در حاليكه غربيان و شرقيان اهميت آن را درك كرده و تمامى تلاش خود را در اين راه به كار گرفتهاند.
و براى اينكه ببينيم اجانب در اين راه چگونه عمل كردهاند امثال زير را براى روشن شدن مطلب مىآوريم.
الف: اين داستان را يكى از علماء تهران كه بيش از هشتاد سال عمر دارد نقل كرده است، او مىگويد:
در حدود هفتاد سال پيش كه در آن وقت كودكى بيش نبودم و در آن روزها در يكى از شهرهاى مقدس عراق به مكتب مىرفتم، روزى در راه مدرسه گذرم به بازار بزرگ شهر افتاد، ديدم ازدحام شديدى در اين بازار به وجود آمده است، به طرف مركز ازدحام رفتم ديدم دو مرد يكى كتابهاى زيادى با خود حمل مىكند و به هريك از مردم يك جلد كتاب مىدهد و مرد دومى به هركس كه يك جلد كتاب دريافت مىدارد مبلغ ده روپيه (معادل ارزش يك مثقال طلا در آن روز) مىدهد.
اين عالم تهرانى مىافزايد: جلو رفتم و كتابى به اضافه ده روپيه پول دريافت داشتم، اما از محتويات كتاب بىاطلاع بودم و وقتى كه به خانه باز گشتم و كتاب را باز كردم ديدم محتويات آن در تبليغ مسيحيّت است.
و به اين نحو مسيحيان در يك شهر مقدس اسلامى كتابهاى خود را توزيع مىكنند و به گيرندگان آنها رشوه هم مىدهند، پس نبايد تعجب كنيم كه بر اكثر كشورهاى جهان سلطه يافتهاند، آن هم علىرغم آنكه در دين آنان خرافات بسيارى وجود دارد، و ظهور عفلق و حزب بعث در صحنه كشور عراق يكى از نتايج طبيعى همين تلاشها بود، كه به طور فشرده براى بيش از نيم قرن ادامه يافت.
و مثلى هست كه مىگويد: (هركس به طور پيگيرانه و مجدانه راه خود را پيمود به هدف خواهد رسيد).
و خداوند متعال به هر انسانى به اندازه تلاش و كوشش او در اين دنيا پاداش عطا مىكند و مىفرمايد: (ما به اينان و آنان از عطاى خدايت مىدهيم چرا كه عطاى خدايت بر كسى قدغن نيست).
و خداى متعال در اين دنيا هم به كافر و هم به مؤمن برحسب سعى و كوشش هريك از آنان عطا مىكند همانطورى كه به موسى عليهالسلام و فرعون، و ابراهيم عليهالسلام و نمرود، و عيسى عليهالسلام و هيردوس، حضرت محمّد عليهالسلام و ابوجهل و امير مؤمنان عليهالسلام و معاويه و حسين عليهالسلام و يزيد عطا كرد اين سنت خدا براى زندگى است و خداوند به همه عطا مىكند تا اينكه نيتها و حقيقت درونى افراد آشكار شود و در اين رابطه مىفرمايد:
ما شما را مورد آزمايش قرار مىدهيم تا ببينيم كداميك از شما بهتر عمل مىكنند).
پس اگر صليبىها و صهيونيستها و كمونيستها بهتر از ما عمل كردند طبيعى است كه از ما پيشى خواهند گرفت و عكس آنهم صحيح است، يعنى اگر ما بهتر عمل كنيم پيشى خواهيم گرفت.
ب: يكى از علماء نقل مىكرد كه بيست و پنج سال پيش در شهر كاظمين سوار بر اتومبيلى بودم و از زيارت مرقد حضرت امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام به بغداد و سپس به كرلا باز مىگشتم و هنگامى كه از شهر بغداد مىگذشتيم به پل رود دجله رسيديم، اتومبيل ما با چراغ قرمز راهنمائى توقف كرد، در اين هنگام مردى نزديك شد و بستهاى را در درون اتومبيل ما انداخت و رفت.
اين بسته حاوى حدود ده نشريه بود كه به طور بسيار زيبا و گيرا چاپ شده بود و همگى در تبليغ مسيحيّت بودند.
در بيست و پنج سال پيش مسيحيان چنين عمل مىكردند، امّا ببينيد امروزه چگونه عمل مىكنند؟
ج: يكى از دوستان مىگفت: در بازار مسكرهاى شهر بغداد مشغول كار بودم بازار بزرگى است، و همه كاركنان آن مسلمان هستند و من هم يكى از مسكرهاى اين بازار بودم، يك مرد مسيحى بود كه عادت داشت هر دو هفته يا هر ماه يك بار به اين بازار بيايد و به هر مسكرى يك كتاب نفيس و زيبا احتمالا به ارزش يك دينار بدهد و هنگامى كه از بازار خارج مىشد مسكران كتابها را در كوره مسكرى خود مىريختند و مىسوزاندند چون مىدانستند اين كتابها مال مسيحىها است و نگه داشتن كتب ضاله (گمراه كننده) حرام است.
اين برادر مىگفت: روزى به فكر افتادم كه حقيقت امر را به مرد مسيحى بگويم تا شايد از ادامه توزيع كتابهاى خود دست بردارد.
و اين كار را عملا كردم، چون اين بار كه آمد و كتابهاى خود را توزيع نمود و خواست بازار را ترك كند به دنبال او رفتم، و به او گفتم اى مبلغ مسيحى تو مىدانى اين افراد مسلمانند و كتابهائى را كه به آنان مىدهى مىسوزانند چرا اين كار را مىكنى، تلاشهاى تو بيهوده است و هيچ نتيجهاى از آنها عايد تو نمىشود.
مرد مسيحى در پاسخ گفت: من اين را از روز اول مىدانستم چون زير چشمى مىديدم كه كتابها را مىسوزانند.
به او گفتم: پس چه دليلى دارد اين كار را مىكنى؟
گفت: درست است كه اينان كتابها را مىسوزانند ولى شايد يكى از ميان آنها از سوزاندن كتاب خوددارى كند و با خود به منزل ببرد و كتاب به دست پسر يا دخترش بيفتد و آن را مطالعه كرده و تحت تأثير نوشتههاى آن حتى به مقدار كمى قرار گيرد و اين خود براى ما سود است.
ببينيد چگونه مال و نيروها و تلاش و كوشش خود را در راه منحرف كردن حتى يك فرد مصرف مىكنند.
آنان چنين عمل مىكنند ولى ما هنوز نتوانستهايم حتى جوانان پسر و دختر خود را آموزش سياسى و اعتقادى بدهيم و اين علت عقب ماندگى ما به شمار مىرود و لذا بسيارى از مسلمانان هيچ چيزى از انديشه اسلامى، سياست اسلامى، جامعهشناسى، و اقتصاد اسلامى نمىدانند همچنان كه از نحوه عملكرد استعمارگران در سرزمين اسلاميمان و نقشهها و روشهاى آنان و نيز از نحوه مقابله و ستيز با استعمارگران چيزى نمىدانند.
و علت سلطهيابى نيروهاى استعمارگر بر حيات و زندگى ما اين است كه خود را آموزش نداده و سعى در آموزش ديگران نكردهايم و اين نيز به علت ناآگاهى ما نه تنها از دين، بلكه از جهان نيز مىباشد، و همانطور كه قبلا گفته شد در حديث آمده است:
(عالم و عارف به زمان خود شبههها و ناآگاهيها بر او غلبه نمىكنند).
و عكس آن طبيعتاً فرد جاهل و نادان است.
ما اگر عالم و عارف به دنيا و روشهاى حاكم بر آن بوديم آيا فلسطين مستعمره صهيونيسم مىشد، و آيا لبنان به استعمار فرانسه در جنگ جهانى دوم در مىآمد، و سپس در حاكميت صليبىها گرفتار مىشد و آيا افغانستان به اشغال نظامى روسها در مىآمد، و فيليپين كه يك چهارم جمعيّت آن را مسلمانان تشكيل مىدهند در قبضه حكومت ماركوس قرار مىگرفت كه صد هزار نفر از مسلمانان آنجا را قتل عام كرده است؟
چرا تمامى اين اتفاقات رخ داده است؟
براى اينكه ناآگاه شديم، بىفرهنگ و بىدرايت و بيخرد شدهايم، و براى اينكه از نظر اطلاعات و معلومات و فهم و شناخت مذهبى و سياسى و دنيوى بىمايه و بىپشتوانه شدهايم و لذا هم دنيا و هم آخرت را از دست دادهايم و آن طور شديم كه در حديث آمده است:
(كسى كه معاش ندارد، معاد هم ندارد).
پس بر تمامى ما واجب است كه در كار آموزش و آگاهى دادن به مسلمانان سهيم و شريك شويم تا مسلمانان را از كيد و حيله و نيرنگ كافران و مستعمران آزاد و خلاص سازيم و نظام حكومتى الله را بر روى زمين برقرار كنيم.
تبديل فرهنگ جاهليت به فرهنگ اسلامى
همانطور كه از پيش گفتيم اين فرهنگ است كه راه انسانها را تعيين و مشخص مىكند خواه به سوى خير و نيكى و رستگارى و خواه به سوى شر و بدى و انحطاط.
مثلا شخصى كه به طرف اماكن لهو و لعب و فساد مىرود اين فرهنگ او است كه وى را به آنجاها مىكشاند و كسى كه به طرف مسجد مىرود باز اين فرهنگ او است كه وى را به آن سو مىبرد.
و اين حالت هم بر جزئيات و هم بر كلّيات زندگى انسانها صدق مىكند، زيرا اگر فرهنگ مسلمانان از فرهنگ استعمارى وارداتى به فرهنگ اصيل اسلامى تبديل شود آنان خود به خود از حالت انحطاط و استثمار و بردگى بدر آمده و به سوى عزت و ترقى و تعالى و استقلال متحول مىگردند.
و وقتى كه به تاريخ مسلمانان پيش از ظهور اسلام و پس از آن نگاه مىكنيم به وضوح مىبينيم هنگامى كه طرز تفكر جاهليت و قانونمندى جنگل و خودخواهىها و منيّتها بر مردم حاكم بود، كارهاى آنان چيزى فراتر از چپاولگرى، جنگ و ستيز، سرقت، ميگسارى، و شهوت رانى نبود، و ازنظر فكرى و اقتصادى و ديگر زمينههاى فعاليت روزمره خود عقب مانده بودند.
ولى بعد از ظهور اسلام و در اثر تحول فرهنگ آنان به يك فرهنگ انسانى و الهى و رحمانى و فرهنگ ايثار و ارزشهاى والاى روحى و معنوى، ديديم كه چه انقلاب عميق و ريشهدارى در درون افراد به وقوع پيوست تا جائى كه ديگر در جامعه خبرى از مستى و شرابخوارى و فسق و فجور و برادركشى و دختركشى و نزاع و اختلاف و درگيرى و ستمگرى نبود، بلكه جنگها و ستيزها تنها براى رهائى آن دسته از مستضعفانى بود كه هنوز در زير بار ستم و ظلم قرار داشتند به وقوع پيوست، و لذا ديديم كه چگونه مسلمانان با پشتوانه فرهنگ اسلامى اصيلترين تمدن تاريخ را پايهگذارى كردند و از بند شهوات رهائى يافته و خويشتن را از بردگى هوا و هوسها و قيد و بند خودخواهيها و لذتهاى جسمانى خلاص كرده و آزاد و سربلند گشتند و براى ترويج و نشر اعتقاد و اصول انسانى و الهى خود سعى و تلاش نمودند.
اين يكى جوانى است از قبيلهاى كه در اطراف شهر مدينه منوره زندگى مىكند، پدر او رئيس قبيله فوت كرده و عمويش به رياست اين قبيله تعيين شده است، عمو دخترى زيبا، پولدار و بانفوذى دارد و آن جوان كانديداى همسرى اين دختر است و به دنبال مرگ عموى خود و ارث ثروت مكنت و منزلت اجتماعى وى مىشود.
جوان در هرماه به شهر مدينه مىرفت و احتياجات قبيله خود را خريدارى مىكرد، روزى به گردش در شهر مشغول بود كه ديد مردى در يك ميدانى كه از چهار جهت با ديوارهاى كوتاه احاطه شده است براى عدهاى از مردم سخنرانى مىكند.
خطبه اين سخنور آن جوان را به خود جلب نمود، او ايستاد و به سخنرانى آن مرد گوش فرا داد و از شخص كنار خود سئوال كرد كه اين مرد سخنور كيست؟
آن شخص پاسخ داد: خطيب محمّد رسول خدا است، و اين شنوندگان مسلمانان هستند و اين محوطه مسجدى است كه مسلمانان آن را بنا كردهاند.
جوان به قبيله بازگشت و در ماه آينده براى خريد به شهر مدينه آمد و به مسجد مسلمانان رفت تا به سخنان حضرت محمّد(ص) گوش فرا دهد، و براى بار سوّم و چهارم اين چنين كرد و در هر بار احساس مىنمود كه بيش از پيش به سوى اين پيامبر جديد جذب مىشود.
اين جوان روزى به عموى خود گفت: عمو چرا به جاى هرماه يك بار خريد هر هفته خريد نكنيم تا كالاها و اجناس خريدارى شده تازه باشند.
عموى او اين ايده را قبول كرد و جوان به جاى هر ماه هر هفته به مدينه مىرفت و به سخنان حضرت پيامبر (ص) گوش فرا مىداد تا اينكه مدتى بعد او اسلام آورد، و به نزد عموى خود رفت و اظهار داشت عمو من اسلام آوردهام.
عمويش گفت: آيا به دين محمّد گرويدى؟
گفت: به درستى كه دين محمّد همانا اسلام است كه انحرافى در آن نيست.
عمويش گفت: پسرم اگر روى اعتقادت به اسلام پافشارى كنى ديگر دخترم را به همسرى تو در نخواهم آورد.
جوان پاسخ داد: اين چيز مهمى نيست، من تمايل به زن ندارم.
عمويش گفت: نخواهم گذارد وارد خانهام شوى.
جوان پاسخ داد: اين اشكالى ندارد، زمين خدا پهناور است.
عمويش گفت: تو را از ثروتم محروم مىكنم.
پاسخ داد: ثروت چيز زائل و فانى است.
عمويش گفت: تو را از رياست قبيله محروم مىكنم.
جوان پاسخ داد: من رياست و زعامتى را نمىخواهم.
عمويش گفت: بايد از قبيله ما جدا شوى.
پاسخ داد: خواهم رفت.
عمويش گفت: بايد تمامى لباسهايت را در بياورى و به من بدهى.
پاسخ داد: مىدهم.
عموى سنگدل اين جوان، لباسهاى او را در آورده و وى را عريان رها كرد، و وقتى كه مادرش او را بدين شكل ديد دلش به رحم آمده و فرشى را به دو نيم كرد و لباسى در دو تكه براى اين جوان درست كرد.
سپس جوان راهى مدينه شده و شب هنگام به اين شهر رسيد و در حالى كه هيچ چيزى با خود نداشت بلافاصله به مسجد رفته و شب را در آنجا خوابيد و هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) براى اداى نماز صبح به مسجد آمد جوان تازهاى را ديد، و از او پرسيد: تو كه هستى؟
جوان نام جاهليّت خود را بيان داشت، در اينجا پيامبر (ص) به او گفت: نام تو عبدالله ذوبجادين است (يعنى داراى لباسى از فرش دو تكه شده كه او بر تن خود نهاده بود).
جوان دستورات اسلام را به مورد اجراء مىگذارد تا اينكه در يكى از جنگهاى مسلمانان به شهادت رسيد.
سئوالى كه بايد اكنون كرد اين است كه چه چيز شخصيّت عبدالله ذوبجادين را متحول كرده و در درون او انقلابى به پا كرد؟
در پاسخ بايد گفت: عاملى كه او را اين چنين دگرگون ساخته و شخصيّت وى را تا اين حد متحول و متغير ساخته همانا فرهنگ اسلامى است، زيرا آثار اين فرهنگ است كه موجب تغيير و دگرگون شدن روشهاى عملى و برنامههاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى زندگى مىشود.
پس لازم است كه فرهنگ جاهليت را تغيير بدهيم و در اين رابطه خداى متعال مىفرمايد:
(و كسانى كه به آنچه از جانب خداوند نازل شده است حكم و داورى و پايبندى نكنند همانا كافرند).
و نيز مىفرمايد: (و كسانى كه به آنچه كه خداوند نازل كرده پايبند نباشند فاسقند).
و يا مىفرمايد: (كسانى كه به آنچه از جانب خدا نازل شده است تن در ندهند، پس آنان ستمگرند).
و باز مىفرمايد: (پس به خدايت سوگند ايمان نياوردهاند مگر اينكه تو را در منازعات خود داور قرار دهند و از آنچه قضاوت كردهاى در درون خود احساس ناراحتى نكنند و كاملا تسليم باشند).
و يقينا در ميان مسلمانان افرادى هستند كه داراى فرهنگ پيشرفته اسلامى مىباشند و در اين گفته هيچ شكى نيست ولى سخن در باره اكثريت مسلمانان است كه بر ما واجب است و در صدد متحول ساختن آنان باشيم، و يكى ازگامهايى كه بايد در راه متحول ساختن مسلمانان برداريم چاپ صد هزار ميليون جلد كتاب آموزنده سياسى اقتصادى، اجتماعى، كشاورزى، بازرگانى و تربيتى و نيز چاپ كتابهائى در بيان آزاديها، و اصل شور و مشورت و انتخابات از ديدگاه اسلام مىباشد.
و همچنين يكى از راههاى تحول و خودسازى مسلمانان اين است كه يك فرد مسلمان عرب باور داشته باشد كه برادر يك مسلمان هندى و يا فارسى و يا تركى و يا هر مسلمان ديگرى است و يا برعكس يعنى درست همانند پيامبر اكرم(ص) كه بلال حبشى، صهيب رومى، سلمان فارسى، و ابوذر عرب را با يكديگر برادر نمود و هيچيك از آنان را بر ديگرى برترى نداد، مگر به تقوى و پارسائى، چون زبان، رنگ، پوست، نژاد و مرزبنديهاى جغرافيائى و امتيازات سياسى معيارهاى درستى نيستند و انگيزهاى براى برترى و تفوق اين بر آن نمىشوند.
اگر ما بتوانيم تمامى اين كارها را به خوبى انجام دهيم در آن وقت مىتوانيم ادعا كنيم كه يك گام مؤثرى در راه ايجاد حكومت هزار ميليون مسلمان برداشتهايم.
و به تحقيق كه در صفحات تاريخ تجربههاى موفق وحدت خواهى امتهاى گوناگون جهان در زير يك پرچم نادر و انگشت شمار نيستند، بلكه حتى در دوران معاصر نيز بسيارند چون مائوتوسه تونگ خدا نشناس و ملحد توانست كشور پهناور چين را با جمعيتى بيش از چندصد ميليون نفر در زير لواى كفر و الحاد خود يكپارچه متحد سازد.
و همچنين گاندى توانست كشور هند را كه جمعيت آن در آن زمان بر چندصد ميليون بالغ مىگرديد يكپارچه كند.
و ما هم طبيعتاً مىتوانيم اين كار را بكنيم، به شرط آنكه بطور پيگيرانه در زير لواى برافراشته قرآن مجيد و در پرتو تعاليم عاليه پيامبر اكرم(ص) تلاش و سعى نيكو كنيم.
فرهنگ خالق معجزهها است
بطورى كه از احاديث شريفه بر مىآيد، ايجاد حكومت جهانى اسلامى متحد يك واجب شرعى است، درست مانند نماز، روزه، خمس، زكات، و آموزش سياسى و ايدئولوژيكى يكى از اهم اركان و پايههاى اين حكومت به شمار مىرود، به دليل اينكه فرهنگ سياسى مذهبى وسيلهاى براى پيشبرد انسانها به سوى زندگى بهتر و نيكوتر و يا به سوى زندگى بدتر و منحطتر است، و ما براى اثبات اين مدعا چند مثال را مىآوريم كه مطلب بيشتر روشن شود.
فضيل بن يسار، سارق و راهزن معروفى بود و براى خود باند نيرومند و مخوفى را درست كرده بود كه علاوه بر سرقت و غارت به فساد و تبهكارى شهرت داشت.
افراد اين باند به هنگام شبيخون زدن به دهكدهها اموال مردم را غارت كرده و به نواميس آنان تجاوز مىكردند و هركس كه در سر راه آنان قرار مىگرفت را مىكشتند، و از طرفى ضعف و سستى دولت وقت وعدم توجه آن به مسائل و شئونات رعاياى خود آنان را گستاختر كرده بود.
روزى فضيل بن يسار، دخترى را در نزديكى يك دهى مشاهده نمود و با لحنى آمرانه به او گفت: به پدرت خبر بده كه امشب به عنوان ميهمان بر او وارد خواهم شد و او بايد تو را براى من آماده سازد تا شب را در آغوش من باشى.
دختر از ترس آينده هولناك خود مو برتنش راست گرديد و شتابان به نزد خانواده خود رفته و مطلب را به اطلاع آنان رساند پدر و مادر و تمامى خويشاوندان وى از شنيدن اين خبر به گريه و زارى افتادند، امّا چارهاى نداشتند چون مجبور بودند به خواسته فضيل پاسخ مثبت بدهند، زيرا در غير اين صورت هم به ناموس آنان با عنف و زور تجاوز مىكرد و هم آنان را مىكشت.
فضيل در ميان تاريكيهاى شب به نزديكى دهكده رسيد و اين در حالى بود كه آن خانواده بيچاره شب را بيدار مانده و گريه و زارى مىكردند و از خداى متعال مىخواستند آنان را از دست اين خودكامه شرور و طغيانگر نجات بدهد.
فضيل داشت از ديوار بالا مىرفت كه ناگهان صداى دلنشينى به گوش او رسيد، صداى تلاوت قرآن كه سكوت شب را مىشكست.
فضيل گوش داد تا اينكه اين آيه را شنيد:
آيا آنانى كه ايمان آوردهاند وقت آن نرسيده كه دلهايشان را در برابر ذكر خدا و آنچه كه به حق نازل كرده است خاشع و خاضع گردانند.
تن فضيل با شنيدن اين آيه به لرزه در آمد زيرا اين آيه مباركه به اعماق دل او نفوذ كرده و تمامى وجودش را به تكان وا داشت كه گوئى صاعقه بر سر او افتاده است، قلب او به اضطراب در آمد، و اشكهايش بر روى دوگونهاش جارى گرديد، به ياد گذشته سياه و نكبتبار خويش افتاد و با خود گفت:
بله، وقت آن رسيده كه دل من با ذكر خدا به تپش در آيد.
و شايد خداى متعال دعاهاى آن خانواده كه به درگاه احديتش پناه برده بودند را استجابت كرده بود.
فضيل كه بر فراز ديوار قرار داشت به سوى خدا توبه نصوح كرد و از همان جا خطاب به اهل منزل گفت: اى اهل خانه من فضيلم و به سوى خدا توبه كردهام، و من از اينكه شما را ترسانده و مضطرب كردهام معذرت مىخواهم، سپس آن خانه را ترك كرده، و در نيمه شب به اينجا و آنجا رفت و سرگردان شد.
تا اينكه به بناى مخروبهاى رسيد، و در نظر داشت كه شب را تا به صبح به سر رساند و سپس به شهر خود برود و توبه خود را به آگاهى مردم برساند و همينكه غرق در تفكر و تأمل بود ناگاه صداى شخصى را شنيد كه به ديگرى مىگفت: بهتر است قافله مان را در اين وقت شب به حركت در نياوريم، شايد فضيل و افراد باند او در راه به ما حملهور شوند.
ديگرى پاسخ گفت: ما نيرومنديم و به خوبى مسلح شدهايم و اگر فضيل و باندش به ما حمله كنند آنان را مجبور به فرار مىكنيم.
در اينجا فضيل فرياد برداشت كهاى قافله به سلامت و امنيت راه خود را بپيما، زيرا فضيل ديگرتوبه كرده است، ومن الان نزد شما هستم، و نبايد از من بترسيد.
ولى قافله ساران باور نداشتند كه او فضيل است، و به ناچار فضيل به قافله نزديك شد و همچنان گريه و زارى مىكرد و خاك بر سر مىريخت تا اينكه افراد قافله او را به چشم ديده و شناختند.
و از آن هنگام فضيل به يك عابد و زاهد مبدل گشت كه همواره در عبادت، زهد، فضيلت و تقوى ضربالمثل بود.
ولى چه چيز اين مرد را منقلب كرده و بطور ريشهاى او را متحول ساخت؟
آيا پليس يا قانون يا مال و مكنت و يا همسر او را منقلب كرده است؟ خير اين فرهنگ قرآنى بود كه وى را به فردى صالح و نيكو مبدل كرد و از وى شخصيت تاريخى و برجستهاى بوجود آورد.
بله،... فرهنگ چنين نقشى را ايفا مىكند.
بانو (مس بيل) جاسوس انگليسى در خاطرات خود مىنويسد:
كسانى كه در اثناى جنگ جهانى اول در كشور عراق با ما جنگيدند و محركشان علماء دين بودند توانستند ما را شكست بدهند اما همان وقت دريافتيم كه مىتوان اين مقاومت مردمى را با جدائى مردم از علماء و عدم پيروى از رهبريت مذهبى درهم شكست و براى تحقق اين مهم مىبايست فرهنگ مردم را از طريق ايجاد مدارس در شهرستانها و استانها و تربيت دانشآموزان براساس برنامهاى كه ما مىخواهيم تغيير داد.
و عملا هم ديديم كه چنين كارى را كردند و فرهنگ نسل جديد را عوض نمودند.
بله، عفلق و حزب بعث تنها يكى از پديدههاى آن تلاشهاى فرهنگى استعمارگرانهاى است كه از سوى جهانخواران انگليسى مبذول گرديد و مالا انسانهائى كه تا ديروز سربلند و ارباب و آقاى خود بوديم امروز بردگان ذليل و خوار استعمارگران شدهايم.
و يقيناً تلاش فرهنگى ما براى آموزش و آگاهى مسلمانان اكنون بسيار ضعيف و ناچيز است، امّا در گذشته كار فرهنگى و آموزشى در رأس وظائف مهم واساسى مسلمانان قرار داشت و براى اثبات اين مدعا به مقايسه زير توجه فرمائيد.
در حال حاضر تعداد نسخ كتابهاى بزرگترين كتابخانههاى اسلامى در ايران و عراق در حداكثر از دويست هزار جلد كتاب تجاوز نمىكند، اما كتابخانه نصيرالدين طوسى در صدها سال پيش به تنهائى حاوى چهارصد هزار كتاب بود و اين در حالى است كه كتب آن زمان دست نويس بوده و كتابهاى دوران معاصر چاپى است.
و نيز كتابخانه يكى از زمامداران فاطميون مصر مشتمل بر يك ميليون و ششصد هزار جلد كتاب دستنويس بود.
اما در مقابل مىبينيم تنها يك كتابخانه در يك كشور استعمارى امروزى حاوى نه ميليون جلد كتاب است و كتابخانه ديگرى در كشور استعمارى ديگر مشتمل بر سى و شش ميليون جلد كتاب است.
مقايسه كنيد دويست هزار جلد كتاب و سى و شش ميليون جلد كتاب و ببينيد كه فرق ميان آنها چقدر است؟
ما مسلمانان در سابق سرچشمه علم و دانش و الهام دهنده پيشرفتهاى علمى بوديم و پايتختهاى كشورهاى اسلاميمان مانند اندلس، بغداد، نيشابور، خراسان، قم، حله، اصفهان، نجف و كربلا مراكز علمى مهمى بودند كه حتى دانشجويان و دانشمندان كشورهاى بيگانه را به سوى دانشگاههاى اسلامى بزرگ خود جذب مىكردند.
لكن، اكنون وضع كاملا برعكس شده و بلاد كفار و ملحدان پايگاههائى شدهاند كه مردم براى كسب علوم و تكنولوژى به سوى آنها روانه مىشوند و مسلمانان هم كه به آن مراكز كشيده مىشوند اغلب تحت تأثير تمايلات فكرى و سياسى كفار قرار مىگيرند.
در يك گزارش آمده است كه از سال1950 در حدود نيم ميليون فرد تحصيل كرده در تمامى زمينههاى تخصصى از كشورهاى خاورميانه فرار كرده و به سوى غرب و آمريكا جذب شدهاند.
و بدرستى كه فرهنگ و آموزش ركن مهمى از اركان برقرارى حكومت جهانى اسلامى است و بر هر فرد لازم است در حد توان خود در ايجاد اين حكومت مشاركت داشته مثلا اين شخص هزارها كتاب چاپ كند و ديگرى آموزش و تعليم صدها جوان را بر عهده بگيرد و سومى متعهد به انتشار روزنامه و يا مجله در سطح مطلوبى شود، و همينطور چهارمى و پنجمى و هكذا