بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکمت هنر اسلامی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - حكمت هنر اسلامى
     02 - حكمت هنر اسلامى
     03 - حكمت هنر اسلامى
     04 - حكمت هنر اسلامى
     05 - حكمت هنر اسلامى
     06 - حكمت هنر اسلامى
     07 - حكمت هنر اسلامى
     08 - حكمت هنر اسلامى
     09 - حكمت هنر اسلامى
     10 - حكمت هنر اسلامى
     11 - حكمت هنر اسلامى
     12 - حكمت هنر اسلامى
     13 - حكمت هنر اسلامى
     14 - حكمت هنر اسلامى
     15 - حكمت هنر اسلامى
     16 - حكمت هنر اسلامى
     17 - حكمت هنر اسلامى
     18 - حكمت هنر اسلامى
     fehrest - حكمت هنر اسلامى
 

 

 
 

اصول حاكم بر تجربه هنرى نقاشان عصر اسلامى

اينكه با ظهور اسلام تحولى بنيادى در عالم نقاشى و نحوه رنگ آميزى و تركيب‏صور رخمى‏دهد قابل ترديد نيست اما به چه عللى اين تحول رخ داده؟

قدر مسلم اين است كه اين تحول با تدبير و به اقتضاى صرف اخلاقيات تحقق نيافته تاهنرمند نقاش با قياس ميان‏«ارزش هنرى‏»آثار نقاشى پرسپكتيوى و«ارزش فلسفى‏»اين‏آثار،و مشاهده فعل حرام خويش(اگر بپذيريم كه استفاده از خطاى باصره دررنگ آميزى حرام محسوب مى‏گردد)،از آن اجتناب كند (1) .در اين نيز ترديدى نمى‏توان كرد كه طور نقاشى پرسپكتيوى در عالمى جسمانى و نفسانى اين جهانى غلبه پيدا كرده‏است.اما هنرمندى كه در عالمى ديگر سكنى گزيده،و حقيقت از عالم غيب برايش‏متجلى مى‏شود،نمى‏تواند از منظر پرسپكتيو حسى به اشياء نگاه كند.در اينجا نقاشى اوواقع نما(رئاليستى)نخواهد بود.مراد از (Reality) جهان محسوس و طبيعت است‏و منظور از واقع نما نبودن اين نقاشيها واقعيتاين است كه هنرمند اثر خود را به تقليد از جهان‏محسوس و صورتهاى طبيعى نمى‏كشد.

عالم محسوس كه فضاى آن سه بعدى است،عالم جزئيات است و عالم كون و فساد، وموجودات آن افراد و اشخاصى مشهود هستند كه در معرض عوارض گوناگون و متضادقرار گرفته‏اند.هنرمندى كه اثر او محاكات و ابداع اين عالم است ناگزير است كه همين‏عالم جزئى را در فضاى سه بعدى تصوير كند و خصوصيات فردى و عوارض گوناگون رانمايش دهد(از جمله عوارض جوى و شدت و ضعف روشنايى و غيره).اين شيوه درنقاشيهاى رنسانس و باروك و كلا كلاسيك به پرسپكتيو خطى تعبير شده و به كار رفته‏است.در نقاشى يونانى كه به ايران و شرق نيز سرايت كرده،نحوى ساده‏تر از اين(به اقتضاى تلقى يونانى از طبيعت‏يعنى پرسپكتيو طبيعى)تكوين يافته و به ظهور آمده وابداع شده است.اما هنرمندان مسيحى و مسلمان و قبل از اين هنرمندان عصر اساطير بنابرتلقيات دينى خود به ابداع چنين عالمى واز آنجا صور موجودات جزيى نمى‏پرداختند.

بالنتيجه ديگر توهم فضاى سه بعدى در كار نبود تا شيوه‏هايى چون عمق نمايى و پرسپكتيوو سايه روشن و برجسته نمايى و ساير تدابير كه به سه بعد نمايى مى‏انجامد،به كار آيد.دراينجاعالم تصويرى بدور از صور متعين حسى شكل مى‏گيرد.

به هر تقدير،سخن اين نيست كه نقاشان عصر دينى از بهره گيرى شيوه‏هاى‏سه بعدى نمايى عاجز بوده‏اند بلكه نكته اساسى همان تلقى دوره خاص آنها از عالم وآدم و مبدا عالم و آدمبوده است كه شرحش در دو وجهه نظر خواهد آمد.

ظهور عالم مثال و خيال در نقاشى عصر اسلامى

از جمله عواملى كه براى حذف پرسپكتيو در نقاشى ذكر كرده‏اند تحريم صورتگرى(اعم از نقاشى و مجسمه سازى و برجسته نگارى)در اسلام است.چنانكه در رواياتى آمده‏تنها مصور، خدا دانسته شده و از سويى تصوير صورتهاى جانداران تحريم شده است‏به خصوص تصوير انسان.از اين رو به نظر برخى از نويسندگان تاريخ هنر اسلامى،هنرمندان چاره‏اى انديشيده‏اند و سعى كرده‏اند صورتهاى را بكشند كه با صورتهاى‏موجودات جاندار مطابقت نداشته باشد.اين مسئله گر چه اهميت دارد اما قبل از اين عملانقاشى سه بعد نمايى بر روى ديوار يا كتاب كنار گذاشته شده بود و صرف تحريم متكلمان‏و متشرعان در خصوص صورتگرى مى‏توانست فقط به محدوديت اين كارها بيانجامدنه آنكه موجب تغيير در ماهيت نقاشى سه بعد نمايى شود (2) .بنابر اين در اينجا بايد اساساموضوع و مورد و طريقه ابداع و محاكات تغيير كند تا در راه و رسم ابداع صورتهاى‏نقاشى نيز انقلابى رخ دهد،چنانكه در دوره جديد رخ داده است.بدين ترتيب كه‏هنرمندان پس از ظهور و غلبه عالم اسلامى،محاكات صرف از عالم محسوس را رهاكردند.و در حقيقت از عالمى كه نقاشان عالم قديم يونانى و زرتشتى و مسيحى از آن‏محاكات مى‏كردند و به عبارتى به ابداع آن اهتمام مى‏ورزيدند،گسستند (3) .

در تفكر اسلامى عالم وجود منحصر به عالم محسوس نبود،در وراى عالم محسوس‏به عالم معقول انديشه مى‏شد،و چنانكه برخى متفكران اسلامى از جمله اشراقيان و عرفابدان متذكر بوده‏اند ميان اين دو عالم،عالم مثال و خيال قرار مى‏گيرد.در اين عالم است‏كه غيب و شهادتو ظاهر و باطن جمع مى‏گردد.

عالم ملكوت چون واسطه ميان دو قطب عالم محسوس(ملك)و معقول(جبروت)است،در آن صور عالم جسمانى با اشكال و رنگها و در زمان و مكان متعاليترى به وجودخاص خود موجودند.در اين عالم كه آن را سهروردى به‏«عالم صور معلقه‏»تعبير كرده‏است،موجودات بى‏آنكه وجود مادى داشته باشند داراى بعد و رنگ و ديگرخصوصيات اشكال و صور موجود در عالم جسمانى هستند بى‏ماده.چنانكه اشاره رفت‏در بيان اهل معرفت اين عالم،به عالم مثالى و برزخى تعبير شده است‏به تعبير غزالى وشيخ اشراق آدمى به اقتضاى قوت نفس ناطقه هنگام خواب و بيدارى با اين عالم اتصال‏پيدا كند و اين چنين صور معلقه در عالمخيال بشرى ظاهر مى‏شوند.

اما صورت منعكس در آينه (4) كه داراى رنگ و شكل است و بعدى را هم القاء مى‏كنددر تلقى معنوى،تمثيلى از جهان ملكوتى است.هنرمند در عالم خويش اشياء را به قوه‏الهام چنان دريافت مى‏كند كه لطيفتر است.در اين عالم سايه روشنها و ديگر عوارض اشياء رفع مى‏شود وتوجه آدمى به سوى عالم ملكوت و نقوش مثالى معطوف مى‏گردد.

هر چه آينه خيال هنرمند از زنگارهاى نفسانى پاكيزه‏تر باشد تصوير و نقش كاملترى ازحقايق آن عالم لطيف و معنوى نمايان مى‏سازد،در اين مرتبه هنرمند در مقام بيان‏مشهودات و واردات غيبى و مبادى قدسى در پرده خيال خويش است كه در صورخيالى‏تجلى مى‏كند.

نزديك شدن به عالم روحانى در قالب جسمانى،جز از طريق نشانه‏هايى چند كه مظهرعوالم عاليتر به شمار مى‏روند راه ديگرى وجود ندارد.و با توجه به اينكه عوالم گوناگون‏همه از جهتى با هم مناسبت دارند و هر يك درجه‏اى نازل يا عالى از ديگرى به شمارمى‏روند.از اين نظر خط و رنگ و اشكال و صورتهايى كه محسوسند هر يك مظهرى ازعوالم لطيفترند كه اين مظاهربمانند آينه ما را به اصل صورتى كه در آينه انعكاس يافته‏است رهنمونند.

موضوع بعضى از مينياتورهاى عصر اسلامى وقايعى است كه اصلا مربوط به عالم‏محسوسنيست.به همين جهت نيز محاكات عالم محسوس در اين آثار منتفى مى‏شود.

از جمله اين آثار تصوير«معراج پيامبر»است كه از موضوعات محدود دينى است كه‏نقاشان عصر اسلامى متعرض ابداع آن در پرده خيال (5) خود شده‏اند.تصوير معراج‏چنانكه نويسندگان و متفكران اسلامى نوشته‏اند حادثه‏اى خارق العاده است و جنبه‏ملكوتى دارد.اين عالم و جنبه ملكوتى اشياء در نقاشيهايى كه موضوع آنها عالم ملك‏است و جنبه ملكى دارد و مربوط بهعالم طبيعت است نيز مشاهده مى‏كنيم (6) .

چرا طبيعت و ملك در منظر تاريخى نقاشى چنين است،و هر بار عالم ملك و طبيعت‏را به نحوى ديگر مى‏بينيم؟آيا طبيعت و ماهيت آدمى متغاير و متلون است و يا اينكه هر دودائمالتحول هستند؟

حقيقت آن است كه ماهيت و صورت حقيقى غيبى انسان ثابت است،اما هر باربه اقتضاى مظهريت‏بالقوه تام و تمام اسماء نسبتى ديگر با اسماء براى آدمى حاصل‏مى‏شود و از منظر اسماء عالم را مى‏نگرد.از اين رو گاه چنان است كه به اقتضاى مظهريت‏اسم قهر الهى و افتادگى انسان در ظلمت نفس اماره،عالم طبيعت و ملك كه مظهر حق‏است‏براى آدمى حجاب حق(طاغوت)مى‏شود از اينجا آينه خيال هنرمند بسان آينه‏هاى‏كاو و كوژ تصاويرى وهمى از اين عالم و يا عالم ملكوت كه كلا در حجاب مستور است‏پديدار مى‏سازد و گاه بسان آينه‏هاى تيره و تار تصوير مه آلود از جهان ظاهر مى‏كند و گاه‏افق فرارويش حقيقت و معناى متجلى و اسم لطف و جمال الهى در عالم ملك و ملكوت است (7) .در اين مرتبه هنرمند ملكرا در صورتى ملكوتى و بهشتى ابداع مى‏كند.

بنابر اين،هر صورتى مظهر معنايى است و از آن حكايت مى‏كند.اگر معنى،امرمتعالى باشد صورت نيز رو به سوى تعالى دارد و به تعبيرى مى‏توان صورت محسوس نقاشى را شبه متعالى نام نهاد و گاه صورت رو به تدانى دارد.اما به هر حال در ساحت هنرهر معنايىسرانجام در صورت جلوه مى‏كند (8) .

زان مى‏نگرم به چشم سر در صورت زيرا كه ز معنى است اثر در صورت اين عالم صورت است و ما در صوريممعنى نتوان ديد مگر در صورت

نسبت معنى و صورت چون نسبت جان است‏به تن،در هر عالمى معنى و صورتى‏ديگر است. چنانكه اعيان ثابته صور اسماء الهى‏اند و چون ابدانند نسبت‏به اسماء كه ارواح‏اين اعيانند و چنانكه بدن قائم به روح است.عالم پايين مظهر عالم بالاست و بالاترين‏عوالم،به تعبير شاه نعمت الله ولى عبارت است از«عالم معانى‏»و پس از اين‏«عالم ارواح‏»، «عالم مثال مطلق‏»و«عالم شهادت مطلقه‏»در مراتب پايين است (9) .در شرح مطلب‏مى‏آورد:«سر سفر تجلى وجودى،از غيب هدايت الهيه،طلب كمال جلاء و استجلاءاست،و اول منازل،«عالم معانى‏»است و منزل ثانى‏«عالم ارواح‏»،كه پس از عالم معانى‏است و ثانيا«عالم مثال مطلق‏»كه برزخى است ميان ارواح و اشباح،و منزل رابع‏«عالم‏شهادت مطلقه‏»،و ظهور او اتم،به ترتيب منازل اربعه مذكورهبود» (10) .شيخ اشراق قائل به‏عوالم چهارگانه انوار قاهره،انوار مدبره،برازخ و صور معلقه است.

چشم دل انسان در مراتب دل و جان رو به اين عوالم گشوده است.عرفا متناظر باعوالم براى جان آدمى مراتبى قائل بوده‏اند.اين عوالم كه ساحات ظهور حقيقت‏انددر مقام هنر حقيقى ومشاهده معنوى و روحانى به قوه خيال و صور خيالى ابداع مى‏شوند.

ظهور ادوارى هنر و معناى هنرى نيز به ظهور حقيقت رجوع دارد.هربار كه وجهى از وجوه و عالمى از عوالم وجود جلوه بيشترى براى آدمى دارد صورت غالب‏به همان جهت‏سوق پيدا مى‏كند.پس عالم منحصر به عالم محسوس نفسانى(اعم از روانى‏و جسمانى)نيست،چنانكه هنر جديد سيرش در اين عالم است و در دو نحله كلاسيك(جسمانى)و نحله رومانتيك(روانى) ظاهر مى‏شود و سرانجام در نحله‏هاى متكثر هنرمدرن ساحت روانى بر ساحت جسمانى عالم محسوس غلبه پيدا مى‏كند و هر كس طبيعت‏را از ديدگاه نفسانى و وهمى خويش نگاهمى‏كند.

پس در كار نقوش بايد معنايى جلوه كند تا صورت خود را بيابد و به عبارتى ابداع‏گردد.عوالم و معانى گوناگونى كه هنرمندان در ادوار مختلف يافته‏اند همين مراتب رانشان مى‏دهد.اين معانى در صورت محسوس خود را باز مى‏يابند،اما صورت محسوس‏بايد مناسبتى با صورت و ديدار و معنى نامحسوس داشته باشد. خط و سطح و رنگ،صورت نقاشى عصر اسلامى را پديد آورده است كه گفتيم اثرمعنى است در پرده خيال آدمى،و مظهر عالم مثال مطلق.در هنر دينى سير خيال هنرمنداز عالم ملك و ناسوت به اين عالم است كه خود جلوه مراتبى متعالى از آن يعنى عالم‏اعيان ثابته تا اسماء و اسم اعظم و حضرت احديت(حقيقة الحقايق)وسرانجام به هويت‏غيب و غيب الغيوب و غيب مطلق است كه شرحش آمد.

پس در اينجا صورت خيالى از وجهى به عالم مثال رجوع دارد كه برخى از متفكران‏معاصر بدان اصرار ورزيده‏اند اما چنانكه ديديم صورت خيالى ميدانى فراتر از صورعالم مثال دارد.اما به هر طريق از اين عالم بدان عالم مى‏رود.هنرمند هنگامى كه تصويرمثالى و خيالى فرشتگان را كه موجودات ملكوتى آسمانى‏اند به چشم دل مشاهده مى‏كند،آماده فرا رفتن از صورت خيالى مى‏شود.پيوندى كه در پرده‏هاى نقاشى ميان عالم‏محسوس و عالم ملكوت حاصل مى‏شود چنان است كه نظام زمانى-مكانى(جايگاه)عالم محسوس به كنارى مى‏رود. چنانكه فى المثل در تصويرى از«سبحة الابرار»جامى‏در باب سعدى مى‏بينيم (11) .فضاى خيالى نيمى به عالم ملكوت پيوند مى‏خورد و نيمى با نظام‏عالم ملك و محسوس به حس ظاهر اتصال مى‏يابد.اما غلبه با عالم ملكوت چنان است كه‏گويى عالم ملك و ناسوت و موجودات اينجهانى به صورتى ملكوتى جلوه‏گر شده‏اند.

پس در اينجا ظاهر و باطن بايد به هم پيوند خورده باشند و مرتبه‏اى از ساحت‏باطنى اشياءو انسان ابداع گردد چنانكه در هنر دينى شرق و مسيحى نيز چنين بوده است.در بسيارى‏از پرده‏هايى كه با شعر عرفانى-كه اصل و اساس همه هنرهاى دينى بوده-و با مراتب‏معنوى ارتباط پيدا مى‏كنند به انحاء مختلف،مراتب وجود از طبيعت تا ماوراء طبيعت‏باخط و طرح ورنگ ابداع مى‏شود.

همه خصوصيات فوق موجب گرديد كه اهل معرفت‏يا آنانى كه با ساحات باطنى تفكر اسلامى ارتباط داشتند چنين فضايى را فضا و عالم مثالى تلقى كنند.چنانكه وصف آن درحكمت اشراق و حكمت معنوى متفكرانى چون ابن عربى آمده است.در عالم مثال هم‏خلوت باطن آدمى و هم كثرت جلوت ظاهر او جمع آمده است،بر اين اساس عالم‏محسوس و معقول ظهور و بطونشان در اين عالم جمع مى‏شود.از اين منظر، نقاشيهاى‏عصر اسلامى از ژرفنمايى و پرسپكتيو عدول كرده‏اند و فاقد واقع نمايى به معنىجديدلفظ هستند (12) .

پى‏نوشت‏ها:

1)«ارزش هنرى‏»پرسپكتيو همان استادى و مهارت و كار تحسين آميز هنرمند در آن است. اما«ارزش‏فلسفى‏»پرسپكتيو منفى است و اگر اخلاق ميزان قرار گيرد،از آنجا كه در اين كار رفتارى حيله گرانه‏وجود دارد بايد آن را طرد و انكار كرد.توهم فضاى سه بعدى به معنى دورى از واقعيت محسوس‏است.و به عبارت ديگر كليله و دمنه حقى را در كسوت باطل وباطلى را در لباس حق نمودن است.

هنرمند در اينجا بر صفحه سطح صورتى را در فضاى وهمى و سه بعدى مى‏نماياند و اين همان عمل غير اخلاقى است كه به عقيده نويسنده فاضل مقاله‏«مفهوم پرسپكتيو در كليله و دمنه...»به عنوان‏ارزش منفى(رذيلت)و قبيحى كه در ترجمه‏هاى كليله و دمنه براى پرسپكتيوقائل شده‏اند،تا حدودى سرنوشت اين نوع نقاشى را در تمدن اسلامى رقم زده است.

(Islam akn Moslem Art) با ذكر 2)پاپادوپولو نويسنده كتاب اسلام و هنر مسلمانان قول ارنست‏كونل مستشرق آلمانى نويسنده كتاب هنر اسلامى (Die Kunst es Islam) دورى از نقاشى‏سه بعدى را ناشى از روى آورى مسلمانان به نقاشى كتاب دانسته است،زيرا از نظر كونل‏صفحات كتاب مجال تصوير فضاى سه بعدى را به آنان نمى‏داد و بالنتيجه پرسپكتيو به طورطبيعى حذف شده است.به عقيده پاپادوپولو پرسپكتيو قبل از نقاشى كتاب و مينياتور،درنقاشى ديوارى كنار گذاشته شده بود.براى آشنايى با آراء كونل درباره نقاشى در ايران واسلام رجوع شود به: (In a Survey of Persian Art,Oxfor University Press ,1938

3).در اينجا ممكن است اين مسئله موردتعرض قرار گيرد كه بسيارى از موضوعات نقاشى عصراسلامى عالم محسوس و طبيعت است.علاوه بر اين نقاشى در عصر اسلامى هيچ‏گاه در زمره هنرهاى‏اصيل از جمله شعر حكمى و معمارى مكانهاى مقدس و خوشنويسى و تذهيب صحف قرآن كريم‏قرار نگرفت تا بدين نظر گرايش يابيم كه روح نقاشى و مينياتورهاى عصر اسلامى رجوع به عالم‏ملكوت كرده است.درحاليكه اين هنر در واقع هنرى است كه در محيط دنيوى دربارهاى ايران دردوره تيمورى و صفويه نشو و نما كرد و از حكايات حماسى و عشقى كه معناى مستقيم دينى ندارد استفاده كرد و آنها را موضوع خود قرار داد.در پاسخ اين اعتراض بايد خاطر نشان شود كه در يك‏تمدن كاملا زنده دينى مخصوصا تمدن اسلامى كه در آن دين بر تمام شئون اجتماع و تمدن حكمفرمااست هيچ جنبه‏اى از فعاليتهاى انسانى از سلطه اصول معنوى آن تمدن برى نيست،مخصوصا آنچه‏مربوط به حكومت و سياست و دولت است.اگر بخواهيم به لسان تاريخ دينى و فكرى اسلامى‏سخن گوييم مى‏توان گفت كه هنر معمارى و خط چنانكه در مورد اماكن دينى و متن كتاب آسمانى‏به كار برده شده است مطابق با«اسرار كبير»و مينياتور و ساير هنرهاى دربارى مطابق با«اسرارصغير»است يعنى يكى با اصل حقايق دينى و عرفانى تمدن مورد بحث‏سر و كار دارد و ديگرى بافرع همان حقايق.در ايران مخصوصا از سوى طرق تصوف بسيارى از آنچه مربوط به حكومت وسياست و دولت‏بود مستقيما در طرق صوفيه جذب شد چنانكه در مورد فتوات و انجمنهاى حماسى‏و رزمى مانند زورخانه ديده مى‏شود.به همين جهت نيز بسيارى از هنرهاى دربارى كه با دولت وسياست‏سر و كار داشت و در محافل سلاطين و وزراء رشد و نمو كرد مانند مينياتور و موسيقى‏از سوى صوفيه دنبال شده و به كمال رسيد و از سوى آنان به نحوى مشابه با خود تصوف تعليم داده‏شد.تعداد و شهرت صوفيان در دوره صفويه و نيز قاجاريه كه در اين فنون به مرحله استادى رسيده‏و خود علت كمال يافتن اين هنرها بودند بيش از آن است كه احتياج به تذكر و يا شرح و بسط داشته‏باشد.تا به امروز بسيارى به خاطر دارند چگونه رموز نقاشى و معمارى و موسيقى سينه به سينه از استادبه شاگرد بر طبق روشى كاملا مشابه با آنچه در خانقاهها بين مراد و مريد به وقوع مى‏پيوندد تعليم‏داده شده است.موضوعهايى كه براى مينياتورها انتخاب شده خود مؤيد اين گفتار است.صحنه‏هاى‏مينياتور اكثرا يا مربوط به داستانهاى حماسى است و نبردهاى قهرمانان ايران باستان را چنانكه درشاهنامه آمده است نمايان مى‏سازد و يا با داستانهاى اخلاقى كه از آثارى مانند كليله و دمنه وخمسه نظامى و گلستان سعدى اخذ شده است‏سر و كار دارد.در وهله اول اين صحنه‏هاى نبرد به‏واقعيتى ماوراء تاريخ سوق داده شده و جنبه‏اى عرفانى و فلسفى به خود گرفته است،چنانكه درشاهنامه نيز تاريخ و اساطير در واقعيتى متحد لكن داراى سلسله مراتب به هم پيوسته است و به همان‏نحو كه شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى به تاريخ باستان ايران جنبه‏اى فلسفى بخشيد و ازحكايات رزمى و حماسى تعبيرى عرفانى و حكمى كرد و از اين راه حكمت ايران باستان و عرفان‏اسلامى را در فلسفه اشراقى بهم بياميخت.اين امر مخصوصا در آثار فارسى سهروردى مانند الواح‏عمادى و عقل سرخ مشهود است.(رجوع شود به:فلسفه قديم ايران و اهميت امروزى آن،به‏قلم هانرى كربن،ترجمه بزرگ نادرزاد،مجله معارف اسلامى، شماره پنجم،فروردين‏1347،ص 40-41).در مورد دوم يعنى حكايات اخلاقى نيز صحنه حادثه در جهانى ما فوق جهان مادى و صيرورت عادى قرار دارد.به همين جهت واقعه‏اى كه نقاشى شده است داراى اهميت و معنايى‏هميشگى و براى بيننده همواره زنده و جاويدان است.حتى حيوانات و نباتات صحنه‏هاى مينياتورصرفا تقليد از عالم طبيعت نيست‏بلكه كوششى است در مجسم ساختن آن طبيعت‏بهشتى و آن‏خلقت اوليه و فطرت كه همان فردوس برين و جهان ملكوتى است كه در اين لحظه نيز در عالم‏خيال يا عالم مثال فعليت دارد.در تمام اين موارد سر و كار اكثر مينياتورهاى ايرانى با عالم مادى ومحسوس نيست‏بلكه با آن عالم برزخى و مثالى است كه ما فوق عالم جسمانى قرار گرفته و اولين‏قدم به سوى مراتب عاليتر وجود است مانند«اسرار صغير»كه در عرفان مغرب زمينى،مريد را براى‏درك‏«اسرار كبير»آماده مى‏ساخت.مينياتور و ساير هنرهاى مشابه از قبيل موسيقى يك هنر«معنوى‏و دينى‏»مربوط به جهان برزخى و يا عالم خيال است،همان جهانى كه طبق نظر حكماى اسلامى‏مانند ملا صدرا مقر بهشت است و به همين جهت اين هنر مى‏كوشد تا همان بهشت روى زمين و عدن‏را با تمام زيباييها و شاديها و الوان و اشكال مسرت بخش خود جلوه‏گر سازد. در محيط فكرى وفرهنگى ايران بيننده همواره از ديدن مينياتور شمه‏اى از لذتهاى بهشت را درك مى‏كرد،به همان نحوكه قالى ايرانى مى‏كوشد طرح‏«زمين بهشتى‏»را تكرار كند و گنبد تمثيلى از گنبد نيلگون آسمان است‏كه خود درى است‏به سوى بينهايت و نشانه‏اى است ازبعد متعالى.رك به:عالم خيال و مفهوم فضادر مينياتور ايرانى،ص 18-19).

4)صورت منعكس در آينه همان خيال است،در فرهنگ فارسى معين خيال به‏«صورتى كه از ماده‏مجرد باشد مانند شى‏ء در آينه‏»تعبير شده است(ص‏1466).در فرهنگ نظام‏«خيال به هرآن‏چيزى كه در آب و آينه و چيزهاى صيقلى شده نمايد»معنى شده است.

هست نيكو ظاهرش چون هست نيكو باطنشآينه چون راست‏باشد راست‏بنمايد خيال

5)در نظر اشراقيان و على الخصوص پيروان ابن عربى‏«عالم خيال مطلق‏»از طريق‏«خيال مقيد»با وجودآدمى اتصال پيدا مى‏كند.خيال مقيد چون شبكه‏ها و روزنه‏هايى‏اند متصل به‏«عالم خيال مطلق‏»منفصل)كه واسطه ميان غيب و شهادت است و هر آنچه در عالم جبروت تجلى كند در ملكوت(عالم خيال مطلق)ظهورى دارد و بدان نازل مى‏شود و از اين عالم به عالم ملك كه خيال مقيد درمرتبه اين عالم تحقق و وجود پيدا مى‏كند.اگر خيال مقيده آلوده به وساوس باشد نمى‏توان به حقايق‏امور مبادى قدسيه در عالم خيال مطلق معرفت‏يافت و همچنين در تقابل اين وضع اگر نفس تزكيه‏پيدا كند خيال مقيد چون آينه وقايع عالم ملكوت را ظاهر خواهد كرد.براى تفصيل مطلب رجوع‏شود به مقدمه شرح قيصرى بر كتاب فصوص الحكم ابن عربى فصل‏«عالم مثال‏»و نيز كتاب‏حكمت معنوى وساحت هنر از راقم اين سطور.

6)ظاهرا نخستين كسى كه موضوع فضاى مثالى را در نقاشى اسلامى پيش كشيده،هانرى كربن است.او هيچگاه مستقيما درباره مينياتورهاى ايرانى و فضاى مثالى آن بحث نكرده است،بلكه اشاره وى‏به اين مطلب در ضمن انتقادى است كه وى از پيدا شدن فضاى كمى در هنر رنسانس كرده وپرسپكتيو هندسى را پرسپكتيو تصنعى و نوعى ترفند و نيرنگ خوانده است.به نظر كربن علت‏پيدا شدن پرسپكتيو در هنر رنسانس و باروك اين بود كه در اين دوره عالم مثال يا خيال منفصل كه‏عالم برزخ و واسطه است از فلسفه و تفكر اروپايى حذف شد.اما محققى كه مستقيما به موضوع‏فضاى ملكوتى در مينياتورهاى ايرانى توجه كرده استهنرشناس مسلمان تيتوس بوركهارت است.

بوركهارت بر اساس عرفان ابن عربى،عالمى را كه مينياتورهاى ايرانى تصوير مى‏كند،عالم اعيان‏ثابته و صور اين نقاشيها را مظهر عين ثابت آنها دانسته است.البته داورى بوركهارت كه محققانه ومنطقى است،فقط درباره نمونه‏هاى اعلاى مينياتورهاى ايرانى است.برخى ديگر از نويسندگان نيزاز تعبيرات شيخ اشراق استفاده كرده‏اند.اين حكم در مورد فضاى اكثرمينياتورهاى ايرانى صادق‏است.براى تفصيل مطلب رجوع كنيد به:

Henry Corbin, The Configuration of the Temle of The Ka,bah in Temle and Cotntemlation,Trans.hili Sherrar,Lonon,1986,P: S.H.nasr,The Worl of Inagination an the Concet of 187-189.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation