بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب طبایع الاستبداد یا سرشتهای خودکامگی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     02 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     03 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     04 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     05 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     06 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     07 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     08 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     09 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     10 - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
     fehrest - طبايع الاستبداد يا سرشتهاى خودكامگى
 

 

 
 

استبداد و رهايى از آن

ما را در اين باب مدرسه‏اى بزرگتر از تاريخ طبيعى و عمومى نباشد وبرهانى قوى‏تر از جستجو و تتبع نيست. وهركس اين دو را متابعت‏نمايد، خواهد ديد كه انسان روزگارى دراز در حال طبيعى زندگانى‏كرده، نسل به نسلو گروه گروه در يك جاى به سر برده، پيرانى كه باتجربه‏تر بوده و اشخاصى كه بنيه قوى داشته‏اند به سياستايشان قيام‏داشته، پس از آن روزگارى در حالت‏بيابانى، عشيره‏ها و قبيله‏ها بوده‏اندكه پيران قوم و نژاد ايشان، بهسياست آنها قيام نموده و آن پيران درتحت رياست اميرى بودند كه احكام ايشان را مجرى مى‏داشت و درراىايشان مداخله نمى‏نمود. و ايشان نيز متابعت نظامى ساده همى‏كردند و اندك قواعد حكومتى داشتند كه مصدرآن عدالت وجدانى و يانظام تقليدى بود و پيوسته يك «نيمه بنى‏آدم‏» را حال بر اينگونه بوده‏است تا اين زمان. اما«نيمه ديگر از آدميان‏» خواستند در معيشت‏خويش وسعت دهند. پس خود را درون ديوارهاى قريه‏ها و شهرهابه‏زندان نمودند و وسعت‏يافتند ولى در بدبختى و فروتنى. چه اكثرايشان تاكنون راهى صحيح از بهر سياستجمعيت‏هاى خويش‏نيافته‏اند. و همين معنى سبب است كه سلطنت‏ها گوناگون گرديده وهيچ ملتى بر شكلىكه پسنديده همه باشد استقرار نيافته‏اند، جز اين كه‏بر سبيل تجربه يا به حسب غلبه اهل كوشش يا گروهى ازمستبدين هرروز به رنگى درآمده.

و تقرير و ترتيب شكل حكومت‏بزرگتر و قديمى‏تر مشكلى‏است درميان بنى‏آدم. و او ميدان بزرگ فكرت‏هاىبحث كنندگان است‏و جولانگاهى است كه كمتر كسى از آدميان در او جولان ننموده. بعضى‏بر فيل فكرت وبعضى بر شتر شرارت و بعضى بر اسب فراست‏ياحمار حماقت; تا زمان اخير در رسيد و انسان مغربى در آنميدان‏همچون «سوارى غارتگر» به جولان درآمد و در كمال دقت، بر مركب‏بخار، سوار بود. پس قواعد اساسى دراين باب مقرر داشت كه عقلها وتجربه‏ها بر آن اتفاق نمودند و حق يقين در آن آشكار گرديد. و از اين‏روقواعد او،در نزد ملتهاى با ترقى از مقررات اجماعى شد. اگرچه آن‏ملتها نيز به طوايف سياسى مختلف تقسيم شدند كههر دسته در باب‏مطابق نمودن اصول و فروع آن قواعد با احوالات خصوصى خويش‏اختلاف نمودند. با وصف اينكه اين قواعد در مغرب قضاياى بديهيه‏مى‏باشد هنوز در مشرق، مجهول يا غريب يا طرف نفرت مشرقيان‏است،چه اكثر ايشان چيزى از آنها به گوششان نخورده و بعضى ديگرالتفات و دقتى در آن ننموده و بعضى ديگر آن رانپسنديده‏اند، محض‏اين كه يا اصحاب غرض مى‏باشند، يا قلبهاى ايشان را دزديده‏اند، يابيمارى در قلبشان جاكرده است.

و من به جهت دقت مطالعه كنندگان، رئوس مسائل بعضى‏مباحث آن را كه زندگانى سياسى بدان تعلق داردطرح نمايم و پيش ازوقت، ايشان را يادآورى كنم، كه سابقا در تعريف استبداد گفتيم كه:استبداد، حكومتىباشد كه درميان او با ملت رابطه معين معلومى باشد،تا آن رابطه با قانون نافذالحكم محفوظ ماند، همچنانكهنظر ايشان را به‏اين معنى ملتفت‏سازم كه اعتبارى به سوگند كسى كه متولى حكم گرددنيست، هر كه گوباش. وهمچنين اعتبارى به عهدى كه بر مراعات دين‏و تقوى و حق و شرف و عدالت و لوازم مصلحت عامه بربنددنيست. وامثال اينها از «قضاياى كليه مبهمه‏» كه بر سر زبان همه نيكوكاران وزشت‏كاران گردان است مى‏باشد ودر حقيقت جز كلامى بيهوده‏نيست، چه كسى كه درباره مردمان از ستم دريغ ندارد در سوگندخويش از تاويلچه باك دارد. زيرا كه لازمه طبيعت قوت و حكمرانى‏مطلق، جور باشد و قوت را جز با قوت مقابله ننمايند. (1)

پس باز گرديم به مبحث‏ها كه طرح آنها را اراده داشتيم تا مطالعه‏كنندگان در آن دقت كنند:

اول - مبحث اين كه ملت‏يعنى رعيت چه باشد؟ آيا مشتى‏مخلوقات رستنى يا جمعى بندگان مالك غلبه جوىهستند؟ يا جمعى‏باشند كه درميان ايشان رابطه جنسيت و لغت و وطن و حقوق مشترك‏مى‏باشد؟

دوم - مبحث اين كه سلطنت چه باشد؟ آيا او انسانى است كه باياران خود بر جان و مال و خون و شرف مردمانمسلط گرديده، هرچه‏خواهند كنند، يا وكالتى سياسى باشد كه از طرف ملت‏به جهت اداره‏امورات مشتركهايشان برپاى شده؟

سوم - مبحث اين كه حقوق عمومى چيست؟ آيا سلطنت را براملاك عمومى از قبيل: اراضى و معادن و رودها وساحل‏ها و قلعه‏ها ومعبدها و كشتى‏ها و لوازم جنگ و غيره، حق مالكيت مى‏باشد؟ ياصفت امانت و نظارت است؟ و همچنين حقوق معاهدات دول ومستعمرات؟ يا حقوق اقامه حكومت و عدالت و آسان كردن ترقى‏اجتماعى وايجاد ضمانت‏هاى افرادى و غير اينها، كه هر فردى را حق‏بهره بردن و اطمينان بر آن مى‏باشد؟

چهارم - مبحث مساوات در حقوق است. آيا سلطنت مى‏تواند درحقوق مادى و ادبى بدانسان كه خود خواهدتصرف نمايد و برحسب‏ميل خويش ببخشد و محروم سازد؟ يا بايد حقوق، به جهت همه به‏مساوات محفوظباشد و بر دهات و شهرها و اصناف و اهل هر مذهب،به نسبت عادلانه تقسيم شود؟

پنجم - مبحث‏حقوق شخصى است. آيا سلطنت تسلط بر اعمال وفكرهاى مردم را مالك است؟ يا افراد ملتمطلقا در فكر آزادند وهمچنين در فعل، مادام كه مخالف قانون اجتماعى و شرى نباشدآزادند؟ چه ايشان بهمنافع شخصى خويش داناتر مى‏باشند.

ششم - مبحث نوع سلطنت است. آيا شايسته‏تر، پادشاهى مطلق ازهر قيد و زمانى است؟ يا سلطنت مقيده؟ وقيود كدام است؟ - يا رياست‏انتخابيه دائمه مادام‏الحيات، يا انتخابيه موقته. و آيا سلطنت‏به ارث يا به‏ولايتعهد يابه غلبه؟ و آيا اين معنى موجب اتفاقات است‏يا شرايطشايستگى در آن مى‏باشد؟ و آن شرايط چيست و تحقيقوجود آن‏شرايط چگونه باشد و استمرار و مواظبت‏بر آن شرايط را چگونه بايدمراقب بود؟

هفتم - مبحث اين كه وظيفه سلطنت چيست؟ آيا وظيفه سلطنت،اداره امور ملت‏برحسب راى و اجتهادخودش مى‏باشد؟ يا مقيد است‏به قانونى كه صلاح حال ملت است؟ و هرگاه سلطنت‏با ملت‏درخصوص سود وزيان امرى اختلاف نمايند، آيا سلطنت‏بايد ازوظيفه خويش كناره گيرد يا نه؟

هشتم - مبحث‏حقوق شخص سلطنت است. آيا سلطنت را رسدكه هرچه خود خواهد از قبيل مرتبه‏هاى بزرگو مرسوم‏هاى شگرف‏دولتى هر كه را خواهد مخصوص نمايد و از حقوق ملت و اموال ايشان‏بى‏حساب مصرفرساند؟ يا تصرف در تمام اينها از دادن و ندادن‏منوط، به تحديد ملت است؟

نهم - مبحث اطاعت ملت نسبت‏به سلطنت است. آيا ملت‏بايدنسبت‏به سلطنت، اطاعت و انقياد مطلق داشتهباشد؟ يا بر سلطنت‏است كه با وسايل، ملت را فهمانيده راضى كند؟ اگرچه بطور اجمال‏باشد تا از بهر ملت ميسرگردد كه با اخلاص فرمانبردارى كنند.

دهم - مبحث تقسيم تكليفات است. آيا برقرارى ماليات، مفوض‏براى سلطنت مى‏باشد؟ يا بايد ملت مخارجلازمه مملكت را مقررداشته، مورد اموال را معين نمايد و طريق گرفتن ماليات و حفظ او رامرتب سازد؟

يازدهم - مبحث تهيه اسباب دفاع است. آيا تهيه لشكر و اسلحه آنهابه جهت استعداد مدافعه، مفوض به ارادهسلطنت است تا هر وقت‏خود خواهد از مقدار آن كم يا زياد كند يا اهمال ورزد يا در مقهورساختن ملت آن آلاترا استعمال نمايد؟ يا بايد حرص ورزند كه اين‏معنى براى ملت و در تحت امر او باشد به قسمى كه لشكريان، ميلملت‏را اجرا كنند نه ميل سلطنت را؟

دوازدهم - مبحث مراقبت‏بر حكومت است. آيا بايد سلطنت را ازآنچه كند نپرسند يا ملت را حق بازپرس اومى‏باشد؟ چه كار، كار ايشان‏است؟ پس حق آن دارند كه جمعى وكلا از جانب خويش نائب كنند وايشان را حقآن است كه بر همه چيز آگاه شوند تا مسؤوليت‏بر ايشان‏متوجه گردد؟

سيزدهم - مبحث‏حفظ امنيت عامه است. آيا هركس مكلف به‏پاسبانى نفس خود و متعلقات خويش است؟ ياسلطنت مكلف به‏پاسبانى افراد است؟ خواه مقيم باشد خواه مسافر تا بعضى آفات طبيعى‏برايشان وارد نشود نهاين كه ايشان را از مجازات و كيفر اعمال،محفوظ دارد.

چهاردهم - مبحث‏حفظ قدرت قانون است. آيا سلطنت را مى‏رسدكه نسبت‏به افراد ملت هرچه خواهد ازمكروهات بجاى آرد بدون‏وسايط قانونى؟ يا قدرت، مخصوص قانون است مگر در اوقات‏مخصوصه و اوضاعمعينه؟

پانزدهم - مبحث ايمنى از عدالت قضاوت است. آيا عدل آن باشدكه راى حكومت اقتضا نمايد يا آنچه راى قضاتشرع صلاح بيند كه‏وجدان ايشان از هر مؤثرى بجز شرع و حق محفوظ است و از هيچ‏فشار راى عام در ايشانتغييرى رخ ندهد؟

شانزدهم - مبحث‏حفظ دين و آداب است. آيا سلطنت گرچه‏سلطنت قضاوت باشد، بر ضماير مردم سيطره وقدرتى دارد؟ يا وظيفه‏او منحصر است‏به حفظ كليات همچون دين و جنسيت و لغت وعادات و آداب عمومى؟ آننيز به طريق حكمت، مادامى كه محتاج‏زجر و قهر نشود و تا حرمت دين دريده نگردد، سلطنت را حقمداخله‏در امر دين نيست.

هفدهم - مبحث تعيين اعمال، برحسب قانون است. آيا در اجزاى‏سلطنت، از حكمران بزرگ تا پليس، كسىهست كه عنان تصرف او رابه راى و اختيار خودش رها سازند؟ يا بايد وظيفه هركس از جزئى وكلى به قوانينصريح، واضح و معين شود؟ و مخالفت آن قوانين جايزنيست اگرچه به جهت مصلحت مهمى باشد، مگر دربعضى احوال كه‏خطرهاى بزرگ رخ نمايد كه آن را قانون استثناء مى‏گويند.

هيجدهم - مبحث اين كه چگونه وضع قوانين نمايند. آيا وضع‏قوانين سياسى منوط به راى حكمران بزرگ ياجمعى كه او انتخاب كندمى‏باشد؟ يا بايد قوانين سياسى را جمعى از جانب ملت وضع نمايند؟زيرا كه ايشان بهحوائج‏خويش داناترند و ملايم طبع و صلاح حال‏خود را نيكوتر دانند و بايد حكم قانون، عام باشد يا برحسباختلاف‏اقوام و تغيير وضع و زمان، مختلف گردد.

نوزدهم - مبحث اين كه قانون چيست و قوت آن كدام است؟ آياقانون احكامى است كه قوى بر ضعيف بداناحتجاج ورزد؟ يا احكامى‏كه تمام طبقات مردم در نزد او مساوى مى‏باشند و او را قدرتى نافذ وقاهر است كه ازاغراض و شفاعت و شفقت محفوظ است و در نزد همه‏خلق محترم است و حمايت او بر تمامى افراد ملت است؟

بيستم - مبحث تقسيم كارها و وظيفه‏هاست. آيا بايد كارهامخصوص اقارب سلطنت‏يا عشيره يا مقربين او باشد؟ يا مانند حقوق‏عامه بر تمامى قبايل و طوايف تقسيم نمايند؟ اگرچه به طريق نوبت‏باشد با ملاحظات اهميت وعدد و قابليت‏به قسمى كه اجزاى سلطنت‏نمونه‏اى از ملت‏باشد يا در حقيقت‏خود ملت است كه كوچك شده وبرسلطنت است كه اشخاص كافى و اسباب كار ايشان را ايجاد نمايداگرچه به تعليم اجبارى باشد.

بيست و يكم - مبحث تفريق درميان قدرتهاى سياسى و دينى وتعليم است - آيا جمع كردن درميان دو اقتدار ياسه اقتدار در يك نفر،روا باشد؟ يا بايد هر وظيفه‏اى از سياست و دين و تعليم، مخصوص به‏يك نفر باشد؟ تا بهخوبى بدان قيام نمايد؟ و نبايد هر سه در يك نفرجمع آيد مبادا اقتدارش قوت گيرد.

بيست و دوم - مبحث ترقى در علوم و معارف است. آيا بايدسلطنت را به حال خود گذارند تا بر عقول مردمانفشار آرد و نگذاردنفوذ ملت‏بر او قوت يابد؟ يا بايد او را وادارند تا دايره معارف راوسعت دهد و تعليم ابتدائى را بهتشويق يا به اجبار، عمومى كند ووسعت آن را آسان نموده كليه تعليم و تعلم دينيه را مطلقا آزاد نمايد؟

بيست و سيم - مبحث وسعت دادن در زراعت و صنايع و تجارت‏است. آيا بايد اين معنى را به ميل و نشاط امت‏بازگذارند كه به‏كلى درايشان نشاط و ميلى نمانده؟ يا سلطنت را لازم است كه همسرى با سايرملل را آسان نمايد؟به‏خصوص ملتهايى كه همسايه و مزاحم مملكت‏هستند، تا ملت‏به‏سبب حاجت‏به غير هلاك نشوند و به‏واسطهاحتياج،كارشان به ضعف نرسد.

بيست و چهارم - مبحث‏سعى در آبادى است. آيا اين كار را به اهمال‏سلطنت‏يا حرص او بر آن واگذارند؟ يا بايد اورا وادارند كه اعتدال‏متناسب را با ثروت عمومى متابعت نمايد و التفاتى به مفاخرت زيب وزينت‏هاى بلدى كه درماده سودى ندارد نكنند؟

بيست و پنجم - مبحث‏سعى در رفع استبداد است. آيا بايد اين معنى‏يعنى رفع استبداد را از خود سلطنتمنتظر باشند؟ يا در يافتن آزادى ورفع استبداد بدانسان كه مجال بازگشت نداشته باشد وظيفه خردمندان‏وبزرگان ملت است؟.

اين بيست و پنج مبحث است كه هر يك از آنها محتاج به دقتى‏عميق مى‏باشد و تفصيلى طولانى لازم دارد تا براحوال و مقتضيات‏خصوصى تطبيق شود. و من اين مبحث‏ها را ذكر نمودم تا نويسندگان‏باهوش را يادآورىنموده، نجبا را در خوض نمودن آنها به نشاط آورم،اما با تربيت; تا اين حكمت را متابعت كرده باشند كه «واتواالبيوت من‏ابوابها» (2) . و حال، كلام را در آنچه متعلق به مبحث‏بيست و پنجم است‏يعنى مبحث «سعى در رفعاستبداد» كوتاه سازم، پس گويم:

اول - ملتى كه تمامى آنها يا اكثر ايشان، دردهاى استبداد را احساس‏نكنند، مستحق آزادى نيند.

دوم - استبداد را با سختى مقاومت ننمايند جز اين كه با ملايمت‏به‏تدريج‏با او مقاومت جويند.

سوم - واجب است پيش از مقاومت استبداد، تهيه نمايند تا استبدادرا به چه چيز بدل كنند كه امور مختل نشود.

اينها قواعد رفع استبداد است و اين قواعدى است كه اميد اسيران‏را دور سازد و مستبدين را خوشحال كند، چهظاهر آنها ايشان را براستبداد خويش ايمن دارد و از اينرو ايشان را بدانچه «فيارى‏» مشهور ازآن ترس دادهيادآورى كنم كه در اين مقام گفته: «همانا مستبد، به قوت‏شگرف و احتياط افزون خويش، فرحناك نشود، چهبسا ستمكار معاندكه از دست مظلومى كوچك به خاك اندر افتاده.

و من همى گويم هيچ ستمكار قاهرى نباشد جز اين كه خداى اورا از روى عزت و انتقام بگيرد، و از آن پس گويم: مبنا و معنى اين قاعده‏كه «ملتى كه اكثر آن دردهاى استبداد را احساس نكنند مستحق آزادى‏نيند» آن استكه ملتى كه حكم زبونى و درويشى بر او رفته تا مانندچارپايان يا كمتر از چارپايان گرديده، هرگز سؤال از آزادىنكنند و گاه‏باشد كه بر مستبد كينه گيرند ولى به‏جهت طلب انتقام از شخص او نه‏به‏جهت‏خلاصى از استبداد،پس فايده‏اى به‏دست نيارند جز اين كه‏بيمارى را به بيمارى ديگر بدل كرده‏اند، همچون درد شكم را بهصداع‏بدل كردن مى‏باشد. و گاه نيز به انگيختن مستبد ديگر تا با مستبدمقاومت جويند و چون فيروز آيند وغالب شوند، همان مستبد انگيخته‏ايشان، دست‏خود را جز با آب استبداد نشويد. پس از اين نيز فايده‏اى‏نبرندجز اين كه بيمارى كهنه را به بيمارى تندى بدل ساخته‏اند. و بسابود كه آزادى خودبخود به ملتى رسد وهمچنين از آن نيز سودى براى‏آنها نباشد، چه اندكى بگذرد كه آن آزادى به استبداد سخت ناهنجارمنقلب گردد، همچون بيمارى كه اندك بهبودى يافته بزودى نكس‏نمايد.

اما مبناى اين قاعده كه استبداد را با سختى مقاومت نبايد نمودبلكه با حكمت و تدريج; از اين قرار مى‏باشد كهوسيله‏اى كارآمد ملت‏است و قاطع دنباله استبداد مى‏باشد، آن وسيله ترقى ملت است درادراك و احساس. و اينترقى ميسر نگردد جز به تعليم علوم وشجاعت، همچنانكه راضى ساختن افكار عامه تا به چيزى غيرمالوف‏خويش اذعان نمايند جز در مدتى طولانى صورت نگيرد. زيرا كه‏عاميان هرقدر ادراكشان ترقى نمايد،رضا ندهند كه تب و لرزه ايشان به‏عافيت مبدل شود مگر بعد از مدتى فكر و خيال كردن. و شايد همدراين‏خصوص معذور باشند، چه آن بيچارگان الفت نيافته‏اند كه ازرؤساى خود چيزى بجز فريب و خيانتمتوقع باشند.

پس از آن استبداد با قوتهايى چند از اطراف فراگرفته، از آن جمله:قوه ترسانيدن يا قوه لشكرى مى‏باشد،به‏خصوص چون جنس‏لشكريان غريب و جزو آن ملت نباشند و نيز قوت مال و قوت الفت‏برقساوت و قوت اهلثروت و قوت ياوران بيگانه. پس اين قوتها،استبداد را همچون شمشير فولادين نموده و با عصاى افكار عامهبه‏مقابل آن نتوان رفت. و فكر عامه را طبيعت آن باشد كه چون سالى درجوش بود سالى ديگر نيز به جوش آيد وچون يك روز جوشش نمايدروز ديگر نيز در جوشش باشد. پس بنابراين از بهر مقابل شدن با اين‏قوه‏هاىهولناك، ثبات و عناد را بايد به كار آرند.

مقاومت استبداد با عنف روا نباشد، مبادا فتنه‏اى برآيد كه مردمان‏را درو نمايد. اگرچه گاهى استبداد از شدتبه درجه‏اى رسد كه ناگهان‏فتنه از روى طبيعت، منفجر گردد. پس در آن صورت اگر در ملت،خردمندان باشنداز فتنه كناره جويند تا آن فتنه بعد از آن كه وظيفه‏خويش بجاى آورده منافقان را درو كند، فى‏الجمله تسكين يابد. و بعداز آن حكمت را به كار برند و فكرتها را به جانب تاسيس عدالت موجه‏سازند و نيكوترين اساس عدالت، باكسى روا باشد كه با استبداد نسبتى‏نداشته با فتنه نيز بى‏علاقه باشد. غالبا عاميان بر مستبد شورش نمايندمگربعد از اين چند حال مخصوص فورى كه شورش خواهند نمود:

اول - بعد از منظر خونين دردناك، كه مستبد به عزم انتقام، مظلومى‏را آسيب رسانيده باشد.

دوم - بعد از واقعه جنگى كه مستبد در آن مغلوب گرديده، نتواندننگ آن را به خيانت‏بعضى سر كردگان نسبتدهد.

سوم - بعد از آن كه مستبد، اهانتى نسبت‏به دين اظهار نمايد و با آن‏اهانت، استهزاء نيز همراه باشد و اين معنىموجب حدت عوام گردد.

چهارم - بعد از تنگى شديد در سالى كه تمام مردمان در طلب مال‏باشند و نيابند حتى اواسط الناس.

پنجم - در هنگام قحطى و گرسنگى كه مردمان، مواساتى ظاهر ازمستبد نبينند.

ششم - بعد از امرى كه موجب انگيخته شدن خشم فورى گردد،مانند اين كه به ناموس و عرض متعرض شود، يادر ممالك مشرقى‏حرمت جنازه‏اى را بشكند يا در ممالك غرب ناموس قانون يا شرف‏موروثى را متعرض گردد.

هفتم - بعد از حادثه تنگنا كه موجب همراهى قسمتى بزرگ اززنان، در يارى كردن مردان باشد.

هشتم - بعد از آن كه دوستى شديد از مستبد نسبت‏به كسى كه ملت‏او را دشمن شرف خويش داند ظاهر گردد. و غير از اينها از امورى كه‏شبيه بدينها باشد.

مستبد هرقدر نادان باشد، اين امور كه لغزشگاه است‏بر وى‏مخفى نماند. و هرچند مغرور بود، از بستن جلواينها غفلت ننمايد.همچنانكه اين كارها را ياوران و وزراى او همگى به‏خوبى دانند.

و چون يك تن از ايشان يافت‏شود كه خواهد مستبد را به هلاكت‏درافكند، او را دلير سازد تا در يكى از اينمخاطرات مذكور درافتد. وبه‏جاى اين كه اين معنى را از او دور داشته، بر مردمان مشتبه سازدافزونتر به وىنسبت دهد و خود نيز شهادت دهد. از اينرو گويند:رئيس وزراى مستبد يا رئيس سرداران يا رئيس علماىمذهبى از همه‏كس قادرتر مى‏باشند كه او را آسيب رسانند و مستبد نيز به احتياط باايشان مدارا نموده، چونخواهد يك تن از ايشان را معزول سازد به‏ناگهانش بگيرد.

و مبناى اين قاعده كه «قبل از مقاومت استبداد واجب است چيزى‏كه استبداد را بدان بدل نمايند بايد تهيهنمايند» اين كه شناختن فايده هركار اگرچه به‏طور اجمال باشد در اقدام به هر عملى شرط طبيعى است.ولىدراين باب كه تبديل استبداد باشد، شناسايى اجمالى مطلقا كافى‏نباشد، بلكه ناچار بايد مطلب را تعيينى واضحو موافق راى همه يا راى‏اكثريت كه بالاتر از سه ربع مردم است، يا با راى عموم لشكرى، معين‏كنند. والا كارانجام نيابد، چه چون فايده كار مبهم باشد، آن كار تا يك‏اندازه ناقص خواهد بود. و هرگاه در نزد هر قسمتى ازمردمان مجهول‏يا با راى ايشان مخالف باشد، فورا آن قسمت‏با مستبد پيوسته، فتنه‏عظيم برپاى شود. و اگر آنقسمت مخالف به مقدار يك ثلث از ملت‏رسد، پس مطلقا غلبه در طرف مستبد است.

و نيز چون فايده كار، در آغاز مبهم باشد ناچار در آخر اختلاف‏واقع شود و كار فاسد گرديده و به فتنه‏هاىعظيمه و اختلاف مهلك‏منجر گردد و از اين جهت تعيين فايده واجب است كه با صراحت واخلاص باشد ودرميان ملت‏شهرت داده، سعى كنند تا ايشان را راضى‏ساخته خرسند دارند. بلكه ايشان را وادارند تا بانكبرآورده از پيش‏خود آن را طلب نمايند. و همين معنى سبب شد كه اميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام و ساير ائمهاهل‏بيت را كار دنيا از پيش نرفت و شايداين معنى از ايشان، از راه غفلت نبوده بلكه سبب آن سختى آمد و رفت‏وپيوستگى و نبودن پست منظم و مطبوعات در آن زمان بود. (3)

و حاصل كلام آن كه مقرر داشتن شكل حكومتى كه مى‏خواهند وممكن است استبداد را به آن بدل كنند ازضروريات است. و اين خودامرى آسان نيست كه فكرت چند ساعت‏يا هوش چند نفر، از بهر آن‏كافى باشد. بلكهفكر اين مطلب آسانتر از فكر در تربيت مقاومت‏استبداد نيست. و اين استبداد فكرى نظرى را اينقدر كافىنيست كه‏منحصر به خواص باشد، بلكه ناگزير بايد آن را عموم دهند و ابتداء آن‏بعد از آن باشد كه ملت دردهاىاستبداد را احساس نمايند. و شكى‏نيست كه يك تن دلير در امر عمومى همچون محاربه استبداد، دها وصدها وشايد هزاران را به حسب قوت برهان خود، دلير سازد. و از آن‏پس گفتگو در قواعد اساس سياسى مناسب،درميان ملت انتشار يابد به‏قسمى كه فكرت تمامى طبقات را مشغول سازد. پس سالها در زيرآزمايش و زدوخوردعقلها باقى ماند، تا به كلى نضج‏يابد و تا اين كه‏آثار حسرت حقيقى بر دريافت آزادى در طبقات بلند ملت و قيمتآن‏در طبقات پست آشكار كرده و مستبد احساس خطر نموده شروع به‏احتياط شديد كند و مردمان را فريبدهد، تا اين كه فرصتى مناسب‏به‏دست آيد يا به‏دست آورند.

در اين هنگام، ملت از روى طبيعت مستعد گرديده، تا قبول اين‏قوانين نمايد كه خود حاكم خويش باشد. پسمختار است كه خودمستبد را تكليف نمايد تا اصول استبداد را به اصول مقرره كه مهياساخته بدل نمايد و آن راطلب نمايد و فيروزى خويش در آن داند ومستبد را در اين حال چاره جز اطاعت و اجابت‏خواهش ملت طوعاياكرها نمى‏باشد و بدينسان سير طبيعى تمام شود و سنت‏هاى او تبديل‏نشود.

پس خردمندان بينا شوند و فريفتگان از خداى بپرهيزند وخردمندى كه نامش پنهان نيست از رحمت‏خداىنوميد نشود.

و من اين بحث را به اين سخن ختم نمايم كه خداى سبحان جلت‏حكمته، هر ملتى را از اعمال كسى كه برخويش حاكم ساخته‏اند،مسؤول قرار داده و اين است معنى اين كلام حق كه «چون ملتى سياست‏خويش نيكوننمايد خداوند او را زبون ملت ديگر فرمايد تا بر او حكم‏نمايد» همچنانكه در شريعت‏ها معمول است كه بر غيربالغ يا سفيه قيم‏تعين كنند.

و اين است معنى كلام حكمت نماى كه «هر زمان ملتى به درجه‏رشد رسد عزت خويش باز آرد» و اين معنى اينسخن عدل است كه‏«خداوند مردمان را ستم ننمايد بلكه مردمان بر خويش ستم روادارند» (4) «ان الله لايغير مابقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏». (5)

تمت‏بعون الله وحسن توفيقه ترجمه طبايع الاستبداد ومصارع‏الاستعباد على يد مترجمها الفقير الى الله القهار،عبدالحسين القاجارفى 29 رجب الفروسه 1325 كتبه العبد الحقير الفقير الفانى مرتضى‏الحسينى البرغانى فيليال شهر الصيام سنه 1325.

والسلام خير ختام

پى‏نوشتها:

1) اين همان منطق قرآن است كه مى‏فرمايد: واعدوا لهم مااستطعتم من قوه ومن رباط الخيل‏ترهبون به عدوالله وعدوكم (انفال/60).

2) سوره بقره، آيه 189. آنچه كواكبى در اين بيست و پنج مبحث گرد آورده لزوما ديدگاه خود اونيست، بلكه نقلپرسشهاى نوگرايان آن دوران است كه وى آنها را پيش‏روى فرهيختگان‏مسلمان قرار داده است.

3) اين كه‏اميرالمؤمنين على(ع) و ساير ائمه اهل‏بيت، نتوانستند در زمان خويش به پيروزى‏ظاهرىچشمگيرى نائل شوند، عوامل زيادى داشته كه از آن‏جمله موارد ذيل را مى‏توان نام برد:1- پايين بودن سطح فكر و فرهنگ و آگاهى مردم2- پيچيدگى و سياست‏بازى دشمن‏منافق3- تقواى اعتقادى، سياسى، اخلاقى آن بزرگواران كه سبب مى‏شد اصل را، بر هدايت‏انسانها بگذارند نه بررضايت آنها. و...

4) ان الله لايظلم الناس، ولكن الناس انفسهم يظلمون(يونس/44).

5) سوره رعد، آيه 11.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation