بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر کوثر جلد 5, یعقوب جعفرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     1 - تفسير كوثر
     13 - تفسير كوثر
     18 - تفسير كوثر
     20 - تفسير كوثر
     6 - تفسير كوثر
     7 - تفسير كوثر
     fehrest - تفسير كوثر
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

   احتمال دارد كه سجده دراينجابه معناى سجده اصطلاحى كه نوعى عبادت است و مخصوص خداست، نباشد بلكه منظور از آن نوعى خم شدن و اداى احترام باشد.
   پس از سجده آنان، يوسف به ياد خوابى كه چهل سال پيش ديده بود افتاد; او در آن زمان كه كودكى بيش نبود، در خواب ديده بود كه يازده ستاره و آفتاب و ماه براى او سجده مى كنند و آن را براى پدرش تعريف كرده بود. اكنون با ديدن اين منظره به ياد آن خواب افتاد و خطاب به پدرش گفت: اى پدر اين است تعبير آن خوابى كه مدتها قبل ديده بودم و پروردگار من آن را راست گردانيد و همو به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان بيرون ساخت و شما را از صحرا به اينجا آورد و اين پس از آن ناراحتى بود كه ميان من و برادرانم به وجود آمد و سبب آن شيطان بود و پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد باريك بين و دقيق است; و او دانا و فرزانه است.
   در اينجا يوسف، نعمتهايى را كه به او رسيده از خدا مى داند و ناراحتى و اختلافى را كه ميان او و برادرانش بوده به شيطان نسبت مى دهد و اين حقيقتى

صفحه 457

است كه در آيات قرآنى هم آمده و به مردم هشدار داده شده كه شيطان ميان آنها را به هم مى زند:
   و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزغ بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا (اسراء/53)
   به بندگانم بگو آنچه را كه نيكوست بگويند، همانا شيطان ميان آنها را تباه مى سازد، كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است.
   البته كار شيطان فقط در حد وسوسه و ايجاد انگيزه است وگرنه دشمنى و عداوت، در اثر كارهاى خود افراد ميان آنها پيدا مى شود و اين خداوند است كه در ميان افرادى كه به سبب خودخواهى ها و افزون طلبى ها و دورى از خدا با يكديگر به ستيز و اختلاف برمى خيزند، دشمنى و عداوت ايجاد مى كند:
   فاغرينا بينهم العداوة والبغضاء الى يوم القيامة (مائده/14)
   پس ميان آنها تا روز قيامت دشمنى و كينه افكنديم.
چند روايت
   1 ـ امام صادق(ع) فرمود: وقتى يعقوب نزد يوسف آمد، بزرگى سلطنت، او را گرفت و از مركب خود پياده نشد، پس جبرئيل فرود آمد و گفت: اى يوسف، كف دستت را نشان بده، پس نور درخشانى از آن بيرون شد و به آسمان رفت. يوسف گفت: اى جبرئيل اين چه نورى بود كه از كف دست من بيرون آمد؟ جبرئيل گفت: به سبب آنكه در برابر يعقوب سالخورده پياده نشدى، نبوت از نسل تو برداشته شد و از نسل تو پيامبرى نخواهد آمد.(1)
   2 ـ از امام هادى(ع) درباره سجده كردن يعقوب و فرزندانش براى يوسف در حالى كه آنها پيامبر بودند، سؤال شد. فرمود: سجده يعقوب و فرزندانش براى يوسف نبود بلكه سجده آنان اطاعت براى خدا و درودى براى يوسف بود، همان گونه كه فرشتگان به آدم سجده كردند.(2)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - كافى، ج2، ص311.
2 - تفسير القمى، ج1، ص 339.

صفحه 458

   3 ـ امام باقر(ع) فرمود: وقتى آنان در دربار پادشاه بر يوسف وارد شدند، يوسف پدرش را در آغوش گرفت و او را بوسيد و گريه كرد و او و خاله اش را بر تخت پادشاه بالا برد، آنگاه وارد منزل شد و روغن زد و سرمه كشيد و لباس شاهانه پوشيد سپس بر آنها وارد شد، چون او را ديدند همگى در برابر او سجده كردند و اين براى احترام او و سپاسگزارى براى خدا بود، در اين هنگام بود كه گفت: اى پدر اين بود تعبير خوابى كه پيشتر ديده بودم.(1)
رَبِّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنى مِنْ تَأْويلِ الْأَحاديثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِيّى فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنى بِالصّالِحينَ (101 ) ذلِكَ مِنْ أَنْبآءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ اِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ اِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ يَمْكُرُونَ (102 )
پروردگارا، مرا بخشى از پادشاهى را دادى و به من تعبير خوابها را آموختى. اى پديد آورنده آسمانها و زمين، تو در دنيا و آخرت سرور من هستى، مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق كن (101) اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه دسته جمعى كارشان را انجام دادند در حاليكه نيرنگ مى كردند (102)
نكات ادبى
   1 - «ربّ» منادى است و حرف ندا و ياء متكلم حذف شده است.
   2 - «من» در «من الملك» يا براى تبيين است، بنابراين معناى آن چنين مى شود كه به من پادشاهى دادى. و يا براى تبعيض است و در اين صورت معناى آن چنين مى شود: به من بهره اى از پادشاهى دادى.
   3 - «تأويل الاحاديث» تعبير خوابها. در اين باره پيش از اين بحث كرديم.
   4 - «فاطر» پديد آورنده، كسى كه چيزى را بدون سابقه قبلى ايجاد كند. اصل آن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - تفسير عياشى، ج 2، ص 197.

صفحه 459

از فطر به معناى شكافتن است. از ابن عباس نقل شده است كه مى گفت معناى فاطر را نمى دانستم تا اينكه شنيدم عربى بر سر مالكيت چاهى با عرب ديگرى اختلاف پيدا كرده بود و مى گفت: «انا فطرتها و انا ابتدئت حفرها». ضمناً كلمه فاطر در اينجا بدل يا عطف بيان از «ربّ» است و چون آن منادى است و محل آن منصوب است، فاطر هم منصوب شده و يا بگوييم در اينجا اعنى مقدر است و يا بگوييم «فاطر» خودش منادى است و حرف ندا از آن حذف شده است.
   5 - «وليّى» سرور من، مولاى من، سرپرست من.
   6 - «ذلك» متبداست و خبر آن «من انباء الغيب» است و «نوحيه» خبر دوم است.
   7 - «اجمعوا امرهم» همگى بر يك مطلب گرد آمدند، در كارشان همداستان شدند.
   8 - «و هم يمكرون» جمله حاليه است.
تفسير و توضيح
   * آيه (101) ربّ قد اتيتنى من الملك و علّمتنى من تأويل الاحاديث ... : يوسف پس از سخنانى كه به پدرش گفت و در آن برخى از نعمتهايى را كه خدا به او داده بود برشمرد، به عنوان سپاسگزارى از اين نعمتها، روى به سوى خدا كرد و با او چنين مناجات نمود: پروردگارا تو به من پادشاهى و حكومت دادى و به من تعبيبر خواب آموختى، اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو سرور و مولاى من در دنيا و آخرت هستى.
   يكى از صفات خداوند كه يوسف در اينجا خدا را با آن ياد كرده «فاطر» است. اين صفت بيانگر ويژگى خاص خدا در آفرينش است. خدا همه چيز را نو و بدون سابقه قبلى آفريد و در آفرينش موجودات الگو و نمونه قبلى نداشت. ديگر از صفات خدا كه در سخن يوسف آمده «ولىّ» است و مفهوم آن اين است كه خدا سرپرست و مولاى همه مؤمنان است و رابطه ولايى با آنها دارد و آنها را سرورى

صفحه 460

مى كند، اين در حالى است كه ولىّ و سرور كافران بتهاى آنان است و چقدر فاصله است ميان كسى كه مولاى او خداوند قادر متعال باشد و كسى كه مولاى او اشيا و يا اشخاص عاجز و ناتوان باشند.
   يوسف پس از اين مناجات و تعريفى كه از خدا نمود، براى خود دعاكرد و گفت: خدايا، مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق كن; و اين يكى از آداب دعا كردن است كه نخست بايد خدا را با صفات نيكوى او ياد كرد آنگاه از او چيزى را طلب نمود.
   در اينجا يوسف از خدا دو چيز درخواست مى كند: نخست اينكه او را مسلمان و در حالى كه در برابر حق تسليم است از دنيا ببرد، دوم اينكه او را در آخرت به شايستگان و صالحان از بندگان خوب ملحق كند. دعاى زيبايى است، انسان ممكن است سالها خدا را عبادت كند ولى در آخر عمر گمراه شود و بى ايمان از دنيا برود كه اين بدترين حالت براى انسان است و نهايت بيچارگى و مغبونى است، چون آنچه مهم است سر انجام زندگى است و اينكه انسان با ايمان و تقوا و در حالى كه تسليم حق است از دنيا برود و عاقبت به خير باشد و از آن مهمتر اينكه انسان از چنان ايمانى برخوردار باشد كه در آخرت با صالحان و پيامبران و شهدا و صديقين همنشينى كند.
   يوسف با گفتن اينكه خدايا مرا مسلمان بميران، به وصيت جدش ابراهيم و پدرش يعقوب عمل كرد، چون آنها به فرزندانشان وصيت كرده بودند كه جز مسلمان نميرند:
   ووصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنىّ انّ الله اصطفى لكم الدين فلاتموتنّ الا و انتم مسلمون (بقره/ 132)
   و ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را به آن وصيت كردند كه اى فرزندان من، خدا دين را براى شما برگزيد پس نميريد مگر اينكه مسلمان باشيد.
   اينكه يوسف در آيه مورد بحث، از خدا مى خواهد او را مسلمان بميراند، اين آرزوى مرگ زودرس نيست بلكه مفهوم آن اين است كه در هنگام مرگ با ايمان از

صفحه 461

دنيا برود. هرچند كه بعضى ها گفته اند كه يوسف براى خود آرزوى مرگ مى كرد و او تنها پيامبرى بود كه اين درخواست را از خدا داشت. البته براى مردان خدا مرگ نوعى وصول به حق است ولى زنده بودن هم زمينه خوبى براى عبادت كردن بسيار و خودسازى و تقرّب به خداست و اينكه بعضى از اولياى خدا و بزرگان دين گاهى آرزوى مرگ مى كردند، بدان جهت بود كه آنها به مرحله اى رسيده بودند كه براى وصول به حق بى تابى مى كردند و يا در زندگى دچار ناراحتى هاى شديدى بودند كه مرگ را بر آن ترجيح مى دادند.
   شايد منظور يوسف از صالحان و شايستگان، پدران و نياكانش مانند ابراهيم و اسحاق باشد. او كه اكنون با پدر و خاله و برادران همنشين شده است، مى خواست در قيامت هم با ابراهيم و اسحاق و يعقوب همنشين باشد.
   اين بود پايان قصه پرنشيب و فراز يوسف كه با خوبى و خوشى پايان يافت. گفته شده كه يعقوب پس از بيست و چهار سال كه در مصر ماند از دنيا رفت و طبق وصيتى كه كرده بود جنازه او را به بيت المقدس حمل كردند و در آنجا به خاك سپردند و بيست و سه سال پس از مرگ يعقوب ،يوسف هم در مصر از دنيا رفت و بر سر محل دفن او ميان مردم مصر اختلاف به وجود آمد، ساكنان هر محله اى مى خواستند كه يوسف در محله آنها دفن شود، تا اينكه نظرشان بر اين قرار گرفت كه او را داخل تابوتى از سنگ مرمر بگذارند و در بالاى شهر در وسط رود نيل دفن كنند، تا از آبى كه از كنار قبر او مى گذرد همگى تبرك بجويند. قبر يوسف در همانجا بود تا اينكه موسى جنازه او را بيرون آورد و به بيت المقدس حمل كرد و در كنار قبرهاى پدرانش به خاك سپرد.
   * آيه (102) ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ... : پس از پايان گرفتن قصه يوسف، خداوند به پيامبران خود اظهار مى دارد كه اين قصه از خبرهاى غيبى بود كه بر تو وحى كرديم و غيبى بودن آن را چنين توضيح مى دهد كه تو در آن زمان كه اين قصه اتفاق افتاد و برادران يوسف همداستان شدند كه او را در چاه اندازند و درباره يوسف نيرنگ كردند، نبودى تا خود آن جريان را ببينى. بنابراين، آنچه به تو گفته شد

صفحه 462

يك خبر غيبى بود.
   جمله اى كه در اين آيه درباره داستان يوسف گفته شده شبيه جمله اى است كه درباره داستان مريم گفته شده است:
   ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايّهم يكفل مريم و ماكنت لديهم اذ يختصمون (آل عمران/ 44)
   اين از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه تيرهاى خود را (براى قرعه كشى) مى انداختند كه كدامشان كفيل مريم باشند و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه آنان با يكديگر ستيز مى كردند.
   مى دانيم كه سوره يوسف يك سوره مكى است و پيامبر اسلام (ص) وقتى در مكه بود، رابطه اى با اهل كتاب از يهود و نصارى نداشت تا بد خواهان بگويند كه او اين قصه را از يهود ياد گرفته است. بخصوص اينكه قصه يوسف بدان گونه كه در قرآن آمده در تورات نيامده است و قرآن آن را با تفصيل بيشتر و جزئيات دقيق ترى نقل مى كند.
   داستان حضرت يوسف در اين سوره به تفصيل گفته شد و در دو سوره ديگر از قرآن كريم نيز نام يوسف آمده است، يكى در سوره انعام آيه 84 كه يوسف را از ذريه ابراهيم مى شمارد و ديگرى در سوره غافر كه مى فرمايد:
   و لقد جاءكم يوسف من قبل بالبينات فمازلتم فى شك مما جاءكم به حتّى اذا هلك قلتم لن يبعث الله من بعده رسولا (غافر / 34)
   همانا يوسف پيش از اين با حجتهاى روشن نزد شما آمد، پس همواره در آنچه براى شما آورده بود در شك بوديد تا چون درگذشت گفتيد كه خدا پس از او پيامبرى نمى فرستد.
وَ مآ أَكْثَرُ النّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنينَ (103 )وَ ما تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ (104 ) وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَة فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ (105 ) وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ اِلاّ وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (106 )

صفحه 463

أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ
لا يَشْعُرُونَ (107 )
و بيشتر مردم هر چند كه علاقه داشته باشى مؤمن نيستند (103) و تو براى آن، مزدى از آنان درخواست نمى كنى، آن نيست مگر يادآورى براى جهانيان (104) و چه بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مى گذرند در حالى كه از آن روى گردان هستند (105) و بيشتر آنان به خدا ايمان نمى آورند مگر اينكه در حالت شرك قرار دارند (106) آيا آنان خاطر جمع هستند از اينكه فراگيرنده اى از عذاب خدا بر آنان برسد و يا ناگهان در حالى كه آنان نمى دانند، قيامت بر آنان برسد (107)
نكات ادبى
   1 - «لو حرصت» اگر چه سخت بخواهى، حرص به معناى كوشش در طلب يك چيز است. ضمناً اين جمله جمله معترضه و «لو» وصليه است.
   2 - «ذكر» يادآورى، پند و اندرز.
   3 - «عالمين» جهانيان. شامل موجودات صاحب درك و شعور مى شود.
   4 - «كأيّن» چه بسا. در اينجا به صورت خبرى استعمال شده و گاهى صورت استفهامى دارد مانند «كم».
   5 - ضمير «عليها» به آيه برمى گردد.
   6 - «غاشيه» پوشش. از غشى يغشى غشاوة و غشاء كه به معناى پوشش است و به پرده «غشاوه» گفته مى شود.
   7 - «بغتة» ناگهان. مصدر است در موضع حال قرار گرفته.
تفسير و توضيح
   * آيات (103 - 104) و ما اكثرالناس ولو حرصت بمؤمنين ... : پس از پايان داستان يوسف، اينك روى سخن با مشركان مكه است كه در برابر دعوت پيامبر اسلام(ص)

صفحه 464

ايستادگى مى كردند و لجاجت و عناد نشان مى دادند و اين در حالى بود كه پيامبر به شدت علاقه داشت كه آنان ايمان بياورند و از اينكه آنان مصلحت خود را نمى دانستند ناراحت بود.
   در اين آيات خداوند خطاب به پيامبر، يك واقعيت موجود را بيان مى كند و آن اينكه بيشتر مردم اگر چه علاقه مند باشى ايمان نمى آورند و اين در حالى است كه تو براى رسالت خود از آنان مزدى و پاداشى نمى خواهى و قرآن جز يادآورى و پند براى جهانيان نيست.
   در طول تاريخ همواره تعداد مؤمنان به مكتب پيامبران در مقايسه با كافران و منكران اندك بوده است و شايد علت آن محدوديتهايى است كه براى انسان مؤمن حاصل مى شود و او نمى تواند دنبال شهوتها و افزون طلبى هاى خود برود. همچنين او در زير تكليف زندگى مى كند و بايد از يك سلسله دستورات و بكن ها و نكن ها اطاعت كند. روشن است كه اين محدوديت ها در نهايت به سود اوست و او را به كمالات انسانى مى رساند و در دنيا و آخرت خير وسعادت او را تأمين مى كند، ولى در نگاه سطحى، نوعى قيد و بند است و خوشايند افراد كوته فكر و راحت طلب و عياش و خوشگذران نيست و لذا بسيارى از مردم ايمان نمى آورند.
   پيامبران در برابر رسالت خود هرگز از مردم مزد و پاداش نخواستند و در عين حال در زمان خودشان طرفدارانشان اندك بود، بدون شك اگر مزد مى خواستند، از اين هم بدتر مى شد. البته پيامبر اسلام به عنوان مزد رسالت، دوستى خاندانش را از مردم خواست ولى آن هم به خاطر مصلحت مردم بود كه پيوند خود را با خاندان رسالت محكم تر كنند و از رهنمودهاى آنها استفاده ببرند:
   قل لا اسألكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى (شورى/ 23)
   بگو از شما مزدى نمى خواهم مگر دوستى خويشاوندان.
   قل ما سألتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الاّ على الله (سبأ/47)
   بگو آنچه از شما مزد خواستم براى خود شماست، مزد من جز بر خدا نيست.
   در پايان آيه مورد بحث، از قرآن به عنوان يادآورى و پند براى جهانيان نام مى برد

صفحه 465

و اين يكى از صفات قرآن است وقرآن مايه يادآورى است. در جهان، حقايقى وجود دارد كه بشر با طبع اولى بايد آنها را بداند و اين علم در فطرت او قرار دارد ولى در اثر كفر و گناه يا انحرافى كه در جامعه پيدا مى شود، گاهى آن حقايق را از ياد مى برد. قرآن اين حقايق فراموش شده را به بشر تذكر مى دهد و به ياد او مى آورد.
   * آيه (105) و كأيّن من آية فى السّموات و الارض ... : شناخت خدا راههاى بسيارى دارد و پديده هاى جهان آفرينش هر كدام دليل روشنى بر وجود خداوند است اما بايد انسان در صدد شناخت باشد و با فكرى روشن و چشمى بينا و گوشى شنوا، نشانه هاى حق را بجويد; در اين حالت است كه اين نشانه ها از بالا و پايين خواهد جوشيد و تمام موجودات عالم از ريزترين آنها تا كهكشانهاى بزرگ به صورت نشانه هاى خداوند خود را نشان خواهند داد.
   اما اگر انسان دچار غفلت و شهوت شد، هيچ يك از اين نشانه ها توجه او را به خود جلب نخواهد كرد و مانند چارپايان، تنها شكم خود را پر خواهد كرد و با حقايق هستى بيگانه خواهد بود. اگر چارپايى را در يك موزه رها كنى، هيچ كدام از اشياى ارزشمند آن و ظرافتهايى كه در تابلوها و پرده ها و نفايس آن موزه به كار رفته توجه او را جلب نمى كند و اگر در آنجا مقدارى علف باشد، مستقيماً به سراغ آن خواهد رفت.
   در اين آيه خداوند از مردمى كه دچار چنين بى خبرى شده اند انتقاد مى كند و مى فرمايد: چه بسا نشانه اى در آسمانها و زمين وجود دارد كه بر آن مى گذرند در حالى كه از آن روى گردانند.
   اين آيه همه را به انديشيدن در پديده هاى عالم دعوت مى كند و اگر چنين كارى صورت گيرد، علاوه بر شناخت آفريدگار، به پيشرفت علم و دانش بشرى نيز منجر مى شود و بشر به اسرار نهفته در درون اشيا پى مى برد و از آن به نفع خود استفاده مى كند.
   اين آيه، هم شامل حال مشركان عصر پيامبر اسلام مى شود كه در عين حال كه خداى واقعى را قبول داشتند بتها را شريك او مى دانستند و هم شامل حال

صفحه 466

مسلمانانى مى شود كه به خدا و پيامبر او ايمان دارند ولى ايمان آنها سست است و كارهاى شرك آميز انجام مى دهند و مثلاً در نماز خود ريا مى كنند يا ديگران را در زندگى خود مؤثر مى دانند. شرك از نوع اول را شرك جلى يا شرك آشكار و شرك از نوع دوم را شرك خفى يا شرك پنهان مى نامند.
   در آيه بعدى مشركان را با عذابى ناگهانى و آمدن قيامت تهديد مى كند و مى فرمايد: آيا آنان ايمن هستند از اينكه عذابى فراگير، به آنان برسد و يا ناگهان و در حالى كه آنان نمى دانند، روز قيامت فرا رسد. بدين گونه مشركان را تهديد به عذاب مى كند، همان گونه كه در امتهاى پيشين مانند قوم نوح و لوط و عاد و ثمود عذاب الهى كافران را در هم كوبيد و آنان را نابود كرد.
قُلْ هذِه سَبيلى أَدْعُوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنى وَ سُبْحانَ اللّهِ وَ مآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ (108 ) وَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ اِلاّ رِجالاً نُوحى اِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرى أَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (109 )
بگو اين راه من است كه من و هر كسى كه از من پيروى كرده با بصيرت به سوى خدا دعوت مى كنيم، و خدا منزه است و من از مشركان نيستم (108) و پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از مردم آباديها كه به آنان وحى كرديم، آيا در زمين گردش نكرده اند تا بنگرند كه سرانجام كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه بوده است؟ و سراى آخرت براى كسانى كه تقوا داشته باشند، بهتر است، آيا نمى انديشيد؟ (109)
نكات ادبى
   1 - «سبيلى» راه من. كلمه «سبيل» هم مؤنث و هم مذكر استعمال مى شود. و در اينجا به صورت مؤنث استعمال شده و اسم اشاره مؤنث براى آن آمده است.
   2 - «ادعوا الى الله» يا جمله مستانفه است و يا حال از ياء متكلم در سبيلى

صفحه 467

است.
   3 - «على بصيرة» حال از فاعل ادعوا است به تقدير: «ادعوا كائنا على بصيرة».
   4 - «بصيرة» بينشى كه بتوان با آن حق را از باطل تشخيص داد، از روى آگاهى.
   5 - «من اتّبعنى» عطف بر فاعل ادعوا است و لذا با ضمير منفصل «انا» مؤكد شده است.
   6 -«سبحان الله» خدا منزه است. جمله معترضه است و سبحان منصوب است به فعلى از جنس خودش: اسبح سبحان الله.
تفسير و توضيح
   * آيه (108) قل هذه سبيلى ادعوا الى الله ... : در آيات پيش روى سخن با مشركان بود و آنها با نزول عذابى ناگهانى از سوى خدا تهديد شدند و اينك در اين آيه راه درست را به مشركان نشان مى دهد تا آنان به خود آيند و از شرك و كفر دست بردارند و راه حق و صراط مستقيم را پيدا كنند.
   در اين آيه به پيامبر اسلام مأموريت مى دهد كه اسلام را به مشركان عرضه كند و بگويد: اين راه من است و من و هر كس كه از من پيروى مى كند از روى بصيرت به سوى خدا مى خوانيم. راه حق يكى بيش نيست و آن همان راهى است كه پيامبرِ هر عصر و زمانى مردم را به سوى آن مى خواند و با بعثت پيامبر اسلام (ص) راه حق منحصر در پيروى از اسلام شد و اديان ديگر مشروعيت خود را از دست دادند و اگر كسى با وجود آگاهى از اسلام و پس از تمام شدن حجت بر او، باز هم از اديان ديگر مانند يهوديت و مسيحيت پيروى كند، مورد پذيرش خداوند نخواهد بود و اينكه قرآن يهود و نصارى و مجوس را در صورت داشتن ايمان، اهل نجات مى داند مربوط به آن دسته از پيروان اين اديان است كه در زمان مشروعيت داشتن اين اديان از آنها پيروى كرده اند.
   شبيه اين مضمون در آيه ديگرى آمده است:
   و انّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله

صفحه 468

(انعام/53)
   و اين راه راست من است پس، از آن پيروى كنيد و از راههاى ديگر پيروى نكنيد كه شما را از راه او دور مى سازد.
   نكته ديگرى كه در آيه مورد بحث وجود دارد اين است كه دعوت به سوى اين راه كه همان راه خداست از روى بصيرت و آگاهى صورت مى گيرد و چنين نيست كه مانند مشركان از روى تعصب يا به انگيزه رسيدن به منافع مادى باشد بلكه اين دعوت ناشى از عقل وبصيرت است و اين بينش از وحى الهى سرچشمه مى گيرد.
   در اين آيه تأكيد شده است كه دعوت به اسلام هم توسط پيامبر و هم به وسيله پيروان او انجام مى گيرد و همان گونه كه پيامبر مأموريت داشت كه مردم را به سوى اسلام بخواند، مسلمانان نيز وظيفه دارند ديگران را به اسلام دعوت كنند و كافى نيست كه مسلمان فقط خودش به راه اسلام باشد بلكه بايد راهنماى ديگران هم باشد و اين يكى از شعبه هاى امر به معروف است. در پايان آيه پس از تنزيه خدا، از قول پيامبر گفته مى شود كه من از مشركان نيستم. يعنى به راهى كه شما را به آن دعوت مى كنم ايمان دارم.
   * آيه (109) و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ... : اينكه پيامبر اسلام(ص) مردم را به سوى خدا مى خواند، كارى تازه و بى سابقه نبود، بلكه پيش از او هم پيامبرانى بودند كه مردم را به سوى دين حق دعوت مى كردند. اين پيامبران همگى مردانى از اهل همين آباديها بودند و فرشته يا از جنس غير بشر نبودند.
   از اين آيه استفاده مى شود كه پيامبران همگى از مردان بوده اند و از جنس زنان پيامبرى مبعوث نشده است و نيز پيامبران از ميان مردم آباديها يعنى شهرنشينها مبعوث شده اند و از ميان باديه نشينان پيامبرى مبعوث نشده است.
   شايد دليل آن اين باشد كه زن موجودى لطيف و عاطفى و پر از احساس است و تاب تحمل سختيها و رنجهايى را كه پيامبران به آن مبتلا بودند ندارند و طبيعت وجودى زن براى چنين كار پر مشقتى مناسب نيست و البته از ميان زنان كسانى مانند مريم و فاطمه زهرا(ع) به مرتبه هاى بالايى از كمال و عظمت رسيده اند و اينكه

صفحه 469

پيامبران همگى از شهرها برخاسته اند، شايد بدان جهت باشد كه در شهرها و تمدنهاى انسانى زمينه براى پذيرش سخن حق بيشتر از قبايل باديه نشين است و ديگر اينكه ابزار و وسايل لازم در جهت نشر و گسترش دين تنها در شهر وجود دارد و باديه نشينها از داشتن آن محرومند.
   در ادامه آيه، مشركان را به بررسى تاريخ امتهاى پيشين دعوت مى كند تا از زندگى آنان عبرت بگيرند و از آنها مى پرسد: آيا آنان در زمين گردش نمى كنند تا سرانجام كار پيشينيان را ببينند؟ اگر آنها به تاريخ گذشتگان مراجعه مى كردند، مى دانستند كه تكذيب كنندگان پيامبران، عاقبت شومى داشتند.
   از آنجا كه مهمترين عامل نفى دين، دنيا پرستى و استفاده از لذايذ مادى است، در ادامه آيه به كسانى كه چنين تفكرى دارند و به راه دين نمى روند، خاطر نشان مى سازد كه خانه آخرت براى آنان كه پرهيزگارند بهتر است، يعنى اگر شما ايمان بياوريد و تقوا داشته باشيد در قيامت به نعمتها و لذايذ بزرگى مى رسيد كه بهتر از لذايذ اين دنياست. سپس براى تأكيد در مطلب اضافه مى كند كه آيا نمى انديشيد؟
حَتّى اِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جآءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّىَ مَنْ نَشآءُ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُنا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ (110 ) لَقَدْ كانَ فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبابِ ما كانَ حَديثًا يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْديقَ الَّذى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَىْء وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْم يُؤْمِنُونَ (111 )
تا هنگامى كه پيامبران نااميد شدند و (مردم) گمان كردند كه به آنها دروغ گفته شده، كمك ما به آنان رسيد، پس هر كس را كه خواستيم نجات پيدا كرد و عذاب ما از گروه گنهكاران برنمى گردد (110) همانا در داستان آنها عبرتى براى صاحبان خرد است. (قرآن) سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق كتابى است كه پيش روى اوست و بيان هر چيزى است و هدايت و رحمتى براى گروهى است كه ايمان مى آورند (111)


صفحه 470

نكات ادبى
   1 ـ «حتى» براى غايت است و در اينجا چيزى مقدم بر آن نيست تا حتى غايت براى آن باشد و لذا بايد جمله اى را جلوتر از «حتى» مقدر كرد تا «حتى» غايت براى آن باشد. آن جمله به قرينه آيه قبلى كه درباره فرستادن پيامبرانى پيش از رسول اسلام بود، مى تواند چنين باشد: «و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا فتراخى نصرهم حتى...»
   2 ـ «استيئس» مأيوس شد. استفعال در اينجا براى طلب نيست بلكه براى كثرت است.
   3 ـ ضمير جمع در «ظنّوا» به «الرسل» بر نمى گردد بلكه به «مرسل اليهم» برمى گردد كه از قرينه كلام معلوم است. چون اگر به «الرسل» برگردد لازم مى آيد كه پيامبران چنين گمان كنند كه به آنها وعده دروغ داده شده و اين كفر است و ساحت مقدس پيامبران از آن بدور است. البته اين در صورتى است كه «كُذِبوا» را به همان قرائت معروف كه بدون تشديد ذال است بخوانيم ولى اگر قرائت ديگر را كه با تشديد ذال است در نظر بگيريم، ضمير آن به «الرسل» برمى گردد و مشكلى نخواهد بود.
   4 ـ «فنجّى» صيغه ماضى مجهول مفرد مذكر غايب از باب تفعيل است. در بعضى از قرائتها «فننجى» خوانده شده كه صيغه متكلم مع الغير مضارع معلوم از باب افعال مى شود.
   5 ـ «بأسنا» عذاب ما.
   6 ـ «حديثا» سخن، سخن تازه.
   7 ـ «قَصصهم» داستان آنها. اين كلمه مفرد است و اگر با كسره قاف خوانده شود جمع قصه مى شود. و ضمير جمع در آن يا به الرسل و يا به يوسف و برادران برمى گردد.
   8 ـ ضمير «ماكان» به قرآن برمى گردد كه از قرينه معلوم است.
   9 ـ «تصديق» منصوب است به جهت عطف به خبر كان.


صفحه 471

تفسير و توضيح
   * آيه (110) حتّى اذا استيئس الرّسل و ظنّوا انّهم كذبوا ... : در آيه پيش، سخن از آمدن پيامبران بود كه با دعوت كافران به تفكر در سرانجام ملتهاى پيشين همراه بود و اينك در اين آيه از يك سنت الهى كه درباره يارى رسانى خداوند به جبهه ايمان است، سخن مى گويد.
   گاهى در زمان بعضى از پيامبران چنين اتفاق مى افتاد كه پيامبرى با استناد به وحى الهى به كافران زمان خود وعده عذاب مى داد ولى تحقق آن طول مى كشيد و آن پيامبر و پيروان او از نزولِ قريب الوقوع عذاب بر كافران مأيوس مى شدند. البته چنين نبود كه پيامبر به كلى از تحقق آن وعده نااميد شود، چون يقين داشت كه دير يا زود تحقق خواهد يافت بلكه نااميدى پيامبر از قريب الوقوع بودن آن و نزول عذاب در آينده نزديك بود. همزمان با پيدا شدن حالت نااميدى در پيامبران، مردم و كافران كه مى ديدند خبرى از عذاب موعود نيست، به تكذيب پيامبران مى پرداختند و گمان مى كردند كه به آنها وعده دروغ داده شده است.
   در چنين حالت بحرانى و نفس گيرى كه پيامبر و مؤمنان پيدا مى كردند، ناگهان يارى خدا به آنان رو مى آورد و بر كافران عذاب نازل مى شد و مؤمنان از آن عذاب نجات پيدا مى كردند.
اين آيه نظير آيه زير است:
   مسّتهم البأساء و الضرّاء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصرالله الا انّ نصرالله قريب (بقره/214)
   به آنان (مؤمنان) سختى و رنج رسيد و چنان لرزان شدند كه پيامبر و مؤمنانى كه با او بودند، گفتند: يارى خدا كى خواهد رسيد؟ آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است.
   در آيه مورد بحث تصريح مى كند كه هر كسى را كه ما بخواهيم از آن عذاب نجات مى يابد و عذاب ما از گروه گنهكار برنمى گردد. اين عذاب، عذاب استيصال ناميده مى شود و عذابى است كه شامل همه مردم نيست بلكه فقط كافران را فرا

صفحه 472

مى گيرد و مؤمنان گزندى نمى يابند، مانند عذابهايى كه بر قوم نوح و لوط و عاد و ثمود نازل شد و مؤمنان از آن جان سالم به در بردند و اين نعمتى بود كه پس از آن ناراحتى به مؤمنان مى رسيد.
   * آيه (111) لقد كان فى قَصَصهم عبرة لاولى الالباب ... : اين آيه، آخرين آيه از سوره يوسف است و در آن از مجموع آنچه در اين سوره آمده نتيجه گيرى مى شود. ديديم كه در اين سوره به طور مفصل داستان يوسف و برادرانش ذكر شد و در اواخر سوره به طور كلى از مشركان و احتمال نزول عذاب بر آنان و اينكه در امتهاى پيشين پيامبرانى آمدند و بر كافران عذابى نازل شد و مؤمنان از آن نجات يافتند، سخن گفته شد. اكنون در اين آيه چنين نتيجه گيرى مى شود كه در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است و اگر انسان انديشه كند و عقل خود را به كار برد از تاريخ گذشتگان و مبارزات پيامبران پندهاى آموزنده اى ياد مى گيرد.
   تاريخ همواره آينه اى است كه در آن حوادث و وقايعى كه براى بشر اتفاق افتاده به روشنى ديده مى شود، همچنين تاريخ ابزارى در جهت شناخت سنتهاى الهى است، سنتهايى كه بر كل تاريخ بشرى، گذشته و حال و آينده حاكميت دارد و تخلف ناپذير است و بايد از آن تجربه آموخت.
   قرآن كريم با مطرح كردن داستانهاى برخى از امتهاى گذشته درسهاى بزرگى ياد مى دهد و تجربه هاى تلخ و شيرين و پندهاى گرانبهايى را در اختيار ما مى گذارد. قصه هاى قرآن همگى حق است و در تاريخ اتفاق افتاده و افسانه نيست كه ساختگى باشد و لذا در پايان آيه شريفه خاطر نشان مى سازد كه قرآن سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد بلكه تصديق كننده كتابهايى است كه پيش روى خود دارد و منظور از آن كتابها، تورات و انجيل است. همچنين قرآن بيان كننده هر چيزى است كه به نوعى به هدايت و تربيت انسان بستگى دارد و نيز هدايتى و رحمتى براى مؤمنان است. بنابراين، قرآن خودش را با چهار صفت معرفى مى كند:
   1 ـ تصديق كننده كتابهاى پيشين; البته تورات و انجيلى كه پيش روى قرآن قرارداشت، تحريف شده بود و منظور از اينكه قرآن آنها را تصديق مى كند اين است كه در همين تورات و انجيل فعلى از آمدن پيامبر اسلام(ص) و نشانه هاى آن

صفحه 473

حضرت خبر داده شده و آمدن پيامبر اسلام و قرآن، واقعيت يافتن آن خبرهاست.
   2 ـ بيان كننده هر چيز; يعنى قرآن هر چيزى را كه از نظر تربيتى، بشر به آن نيازمند است بيان كرده و چيزى را كه در هدايت انسان دخالت داشته باشد فروگذار نكرده است.
   3 ـ هدايتى براى مؤمنان; البته هدايتگرى قرآن دو مرحله دارد يكى مرحله عمومى است و اين مرحله همه انسانها را از مؤمن و كافر شامل مى شود (هدى للناس) و مرحله ديگر مرحله خصوصى است كه در اين مرحله هدايت آن مخصوص مؤمنان و پرهيزگاران است.
   4 ـ رحمتى براى مؤمنان; قرآن با ارشاد مؤمنان، آنان را به سوى سعادت دنيا و آخرت مى كشاند و عمل به قرآن، خوشبختى هر دو جهان را تأمين و تضمين مى كند بنابراين قرآن رحمتى براى مؤمنان است.

پايان تفسير سوره يوسف

بحثى درباره عبرت آموزى از تاريخ
اشاره:
در پايان سوره يوسف، قرآن كريم قصه هاى پيامبران و بخصوص قصه يوسف را مايه عبرتى براى صاحبان خرد معرفى كرد و از آنجا كه بخش اعظم تاريخ بشرى را همان قصه ها تشكيل مى دهند، بنابراين، نظر قرآن اين است كه تاريخ پند و عبرتى براى مردم است و بايد از آن كه گنجينه اى از تجربيات ارزنده بشرى است، درسهاى بسيارى آموخت. در اين باره بحث مفصلى داريم كه در پى مى آيد:
   يكى از مؤثرترين شيوه هاى تربيتى، روش ارائه الگوست، يعنى مربى بلندترين و ظريف ترين مطالب فكرى را درقالب نمونه هاى عينى ارائه دهد و موضوعات ذهنى را به صورتى قابل لمس مطرح كند.


صفحه 474

   براى رسيدن به اين هدف، تاريخ و موضوعات تاريخى منبعى غنى و گسترده و ابزارى كارآمد است. استفاده از تاريخ، در واقع عينيت دادن به معرفتهاى عقلى و تجسم بخشيدن به ذهنيتهاى انسانى است و شخص با استفاه از آزمونهاى مكرر تاريخ، به نتيجه هايى مى رسد كه قابل مقايسه با نتيجه هايى است كه در آزمايشگاههاى علوم تجربى به دست مى آيد.
   تاريخ به عنوان تابلويى از ارزشها و ضد ارزشهايى كه انسانها در طول قرنها به تجربه آنها نشسته اند و مجموعه اى گرانبها از حادثه هاى تلخ و شيرين و رخدادهاى زشت و زيبا، از اهميت و ارزش فوق العاده اى برخوردار است.
   داده هاى تاريخ در واقع درسهاى زندگى است و انسان در هر مقطعى از تاريخ، ميراثدار فرهنگ و تجربه هاى گرانقدر پيشينيان است، ميراث ارزشمندى كه به قيمت نابودى جامعه هاى گوناگون بشرى به دست آمده است.
   تاريخ آيينه اى است كه در آن مى توان پيدايش و مرگ تمدنها و جامعه هاى مختلف را مشاهده كرد و با پيگيرى و رديابى حادثه ها و اتفاقها، سرانجام كار ستمگران را به روشنى دريافت و با تفكر در اخبار و سير در آثار گذشتگان همه تجربه هاى آنان را به دست آورد و عمرى به درازاى عمر بشريت كسب نمود.
   اميرالمؤمنين(ع) همين معنا را در ضمن وصيتى به فرزندش چنين مى فرمايد:
   اى بنىّ انّى و ان لم اكن عمّرت عمر من كان قبلى فقد نظرت فى اعمالهم و فكّرت فى اخبارهم و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم بل كأنّى بما انتهى الىّ من عمورهم قد عمّرت مع اوّلهم الى آخرهم...(1)
   پسرم! درست است كه من به اندازه همه كسانى كه پيش از من زيسته اند، عمر نكرده ام اما به اعمال آنها نظر كرده ام و در اخبارشان انديشيده ام و در آثارشان سير نموده ام تا جايى كه همانند يكى از آنها شده ام بلكه به دليل آنچه از تاريخ آنها به من رسيده است، گويا از اول تا آخرشان با آنان بوده ام...
   آنچه به تاريخ شكل علمى مى دهد، نگرشى عميق به سير حادثه ها و تحليل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نهج البلاغه، نامه 31.

صفحه 475

رويدادها و بررسى انگيزه هاى تغييرات پديده آمده در ساختارهاى تاريخى است. اگر تاريخ را با چنين شيوه اى بررسى كنيم، خواهيم ديد كه تاريخ نه مايه سرگرمى بلكه نوعى پل ارتباطى ميان نسلهاى بشرى است كه دستيابى به تجربه ها و اندوخته هاى گذشتگان را براى ما امكان پذير مى سازد. مطالعه تطبيقى تمدنهاى گوناگون بشرى و كوشش براى پيدا كردن رابطه هاى علّى در ميان حادثه هاى زنجيره اى تاريخ و دقّت و تعمّق در آنچه بر انسان رفته است، سرمايه عظيمى است كه مى تواند در ساختن جامعه هاى نوين مورد استفاده قرار گيرد و انسان را در تعيين سرنوشت خود و پى ريزى آگاهانه يك زندگى سالم يارى دهد.
   عبرت آموزى و پندگيرى از تاريخ كه در متون مذهبى و نوشته هاى علماى اخلاق، مورد تأكيد قرار گرفته است، گوياى اين واقعيت است كه انسان بايد چشم و گوش خود را باز كند و از تلخيها و شيرينيها و غمها و شاديها و پستيها و بلنديهاى تاريخ گذشتگان آگاهى يابد و از آنها عبرت گيرد و پند بياموزد.
   در قرآن كريم كه كتاب هدايت بشرى است، تاريخ گذشتگان به خاطر دستيابى به تجربيات گرانسنگ انسانى به صورت گسترده اى مطرح شده و از تاريخ به عنوان منبع مهمى براى كشف قوانين حاكم بر جامعه بشرى و گرفتن عبرت استفاده شده است:
   لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب(يوسف/11)
   همانا در داستان آنان عبرتى براى خردمندان است.
   واژه «عبرت» كه در اينجا به كار برده شده، شايان توجه و دقت است; عبرت در زبان عربى به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه و قيمت يك چيز و نيز به معناى تفكر و تدبر است.
   نظر قرآن اين است كه متفكران و صاحبان عقل و انديشه بايد وقايع تاريخى را اندازه گيرى كنند و با دقت و تدبر و سنجشهاى لازم، ضوابط و معيارهاى كلى را از بطن تاريخ بيرون بكشند و در جامعه خود آن را مورد استفاده قرار دهند و تاريخ را نه براى سرگرمى كه براى تفكر و عبرت آموزى بخوانند:


صفحه 476

   فاقصص القصص لعلهم يتفكّرون (اعراف /176)
   داستانها را تعريف كن تا آنها تفكر كنند.
   اين است كه مورخان اسلامى در نگارش تاريخ بيشتر به جنبه عبرت آموزى آن توجه كرده اند و مثلا «ابن خلدون» مورخ بزرگ اسلامى را مى بينيم كه كتاب تاريخ خود را «العبر» ناميده است كه يعنى تاريخ چيزى نيست جز «عبرتها»
   در قرآن كريم كه داستانهاى پيامبران به عنوان بخش مهمى از تاريخ بشرى ذكر شده، حتى از تمدنهاى مرده و جامعه هايى كه نابود شده اند، نيز سخن به ميان آمده است:
   ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد (هود /100)
   اين از خبرهاى آباديهاست كه بر تو بازگو مى كنيم برخى از آنها پا برجا و برخى نابود شده اند.
   همچنين قرآن در بيان قصه هاى پيامبران علاوه بر جنبه عبرت آموزى، اين هدف را هم دنبال مى كند كه دلگرمى پيامبر اسلام را فراهم سازد تا او از مخالفت دشمنان نهراسد و قلبى مطمئن و آرام داشته باشد و بداند كه پيروزى نهايى از آنِ حق پرستان است:
   و كلاّ نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك (هود /120)
   و همه اينها را از اخبار پيامبران به تو بازگو مى كنيم تا قلب تو را استوار سازيم.
   مراجعه به تاريخ، تجربيات و دستاوردهاى گذشتگان را در اختيار ما مى گذارد و تجربه هاى جديد را آسان مى سازد و ديگر لازم نيست همه چيز را از اوّل شروع كنيم. به گفته يكى از مورخان: «روشهايى كه يك دانشمند به كار مى گيرد، اگر مسبوق و متكى به ذخاير عظيم دانش و تجربه پيشينيان نباشد، راه به جايى نمى برد. تجارب پيشينيان ممكن است چندان دقيق و درست نباشد ولى عالم محقق امروز كه نظر به آينده دارد، بايد از نقطه اى آغاز كند كه پيشينان ختم كرده اند»(1)
   مطلب ديگر اينكه قرآن كريم با ترسيم صحنه هاى مهيج و نمونه هايى عينى از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - جان برنال، علم در تاريخ، ج1، ص 4.

صفحه 477

آنچه بر پيشينيان گذشته است، سنتها و نواميس الهى را آويزه گوش انسانها مى سازد و تذكر مى دهد كه تاريخ آئينه اى است كه عينيت يافتن و حتمى بودن سنتهاى الهى را به خوبى مى نماياند، همان سنتهايى كه تغيير ناپذير است و بر كلّ تاريخ بشرى در گذشته و حال و آينده حاكميت دارد:
   سنة الله فى الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنّة الله تبديلا (احزاب /62)
   اين، سنّت خدا در مورد گذشتگان است و در سنّت خدا هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت.
   فهل ينظرون الاّ سنّة الاوّلين فلن تجد لسنّة الله تبديلا و لن تجد لسنّة الله تحويلا (فاطر /43)
   آيا آنان جز سنّتى را كه حاكم بر پيشينيان بود انتظار دارند؟ در سنّت خداوند هيچ گونه تغييرى نخواهى يافت و در سنّت خداوند هيچ گونه دگرگونى نخواهى يافت.
   اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين سنتها و قوانين مى اندازد و خاطر نشان مى سازد كه جامعه نيز مانند طبيعت براى خود قوانين و سنتهايى دارد كه با كشف آن مى توان به نتايج درخشانى نايل شد. بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك سرگرمى و يا قصه گويى، بلكه به عنوان الگويى براى حركت انسان معاصر به سوى آينده اى بهتر مطرح مى سازد و به اين طريق سنتهاى تغيير ناپذير الهى را در كلّ تاريخ به انسان گوشزد مى كند تا راههاى پيروزى و رسيدن به يك زندگى شايسته انسانى را بيابد و از چيزهايى كه طبق سنت الهى موجب فساد و تباهى و سقوط جامعه ها مى شود پرهيز كند.
   براى رسيدن به نتيجه هاى سودمند بايد از يك سو به دگرگونهايى تاريخ و سرگذشت امتهاى پيشين توجه كرد و از سوى ديگر به تذكرات روشنگرانه پيامبران و داعيان به حق گوش دل سپرد و سنتهاى الهى را كه حاكم بر سرنوشت جامعه هاست در نظر گرفت. با تلفيق اينهاست كه انسان به سوى كمال مطلوب ره مى گشايد و حقيقتها از پشت واقعيتها رخ مى نمايد. اميرالمؤمنين(ع) به عنوان يك مربى دلسوز مى فرمايد:


صفحه 478

   فاتّعظوا بالعِبَر و بالغِيَر و انتفعوا بالنّذر.(1)
   به وسيله عبرتها موعظه بگيريد و از دگرگونيها عبرت پذيريد و از بيم دهندگان سود بجوييد.
   و مى فرمايد:
   و اتّعظوا بمن كان قبلكم قبل ان يتّعظ بكم من بعدكم.(2)
   از گذشتگان موعظه بگيريد پيش از آنكه آيندگان از شما عبرت و موعظه بگيرند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - نهج البلاغه، خطبه 157.
2 - همان، خطبه 32.

صفحه 479

سوره رعد

   مشخصات و فضايل اين سوره
   سوره مباركه رعد از نظر ترتيب نزول پس از سوره محمّد نازل شده و چون سوره محمّد مدنى است بنابراين، سوره رعد نيز مدنى خواهد بود و اين قول عكرمه و قتاده است كه سوره رعد را مدنى مى دانند جز آيه «ولو ان قرآنا سيرت به الجبال...» كه در مكه نازل شده است ولى كسانى مانند ابن عباس و عطاء و سعيدبن جبير و مقاتل اين سوره را مكى دانسته اند و ابن عباس و عطاء همه آن را مكى مى دانند و مقاتل و حكمى گفته اند كه آيه آخر آن مدنى است و درباره عبدالله بن سلام نازل شده است. بنابراين نمى توان نزول آن را پس از سوره محمد دانست. با توجه به مضمون آيات اين سوره، كه بيشتر درباره توحيد و مبارزه با شرك است مى توان گفت كه سوره در مكه نازل شده است، بخصوص اينكه در اين سوره دو آيه مربوط به اهل كتاب است و اينكه آنان از بعثت پيامبر خوشحالند و به رسالت او گواهى مى دهند و اين مربوط به زمانى مى شود كه اهل كتاب روابط خوبى با پيامبر داشتند و آن زمانى است كه او در مكه بود و چون به مدينه آمد آنها با آن حضرت مخالفت كردند.
   اين سوره به نظر قاريان كنونى 43 آيه دارد و در قرآنهاى متداول نيز به همين صورت است ولى از نظر قاريان شام 47 و از نظر قاريان بصره 45 آيه و از نظر قاريان حجاز 44 آيه دارد.
   براى خواندن اين سوره نيز فضيلتهايى نقل شده كه از جمله دو روايت زير است:
   ابى بن كعب عن النّبىّ (ص) قال : من قرء سورة الرعد اعطى من الاجر عشر حسنات

صفحه 480

بعدد كل سحاب مضى و كل سحاب يكون الى يوم القيامة و كان يوم القيامة من الموفون بعهدالله تعالى.(1)
   از پيامبر اسلام(ص) نقل شده كه فرمود: هر كس سوره رعد را بخواند، خداوند ده برابر تعداد ابرهايى كه تا آن زمان بوده و ابرهايى كه تا قيامت خواهد آمد، به او حسنه خواهد داد و در روز قيامت از كسانى خواهد بود كه به پيمان خدا وفا كرده اند.
   قال ابو عبدالله (ع) : من اكثر قراءة الرعد لم يصبه الله بصاعقة ابداً و ان كان مؤمنا ادخل الجنة بغير حساب و شفع فى جميع من يعرفه من اهل بيته و اخوانه.(2)
   امام صادق(ع) فرمود: هر كس سوره رعد را بيشتر بخواند خداوند او را هرگز دچار صاعقه نمى كند و اگر مؤمن باشد بدون حساب وارد بهشت مى گردد و درباره همه كسانى كه مى شناسد مانند خانواده و برادرانش، شفاعت مى كند.
   بدون شك اين فضيلتها براى خواندن يك سوره از قرآن هنگامى حاصل مى شود كه قرآن با تدبّر خوانده شود و انسان با خواندن قرآن به خدا نزديك شود و آيات قرآنى را در زندگى خود مورد عمل قرار بدهد.
دورنمايى از اين سوره
   اين سوره با مطلبى درباره قرآن و اينكه قرآن حق است آغاز مى شود سپس درباره عظمت خداوند در عالم آفرينش سخن مى گويد و اظهار مى دارد كه خداوند آسمانها را بدون ستونى كه شما ببينيد برافراشت، آنگاه بر عرش مسلط شد و آفتاب و ماه را مسخّر كرد و هر كدام تا وقت معينى در جريان هستند و خدا تدبير امر مى كند و آيات را شرح مى دهد و اينهمه براى آن است كه شما به ملاقات پروردگارتان يقين داشته باشيد. سپس درباره گوناگونى ميوه هاى روى زمين سخن مى گويد.
   در ادامه، مسأله قيامت و زنده شدن پس از مرگ را مطرح مى كند و از ترديدى كه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - مجمع البيان، ج 5، ص 419.
2 - همان.

صفحه 481

كافران در اين باره دارند اظهار شگفتى مى كند و عذابى سخت را به آنان وعده مى دهد و اظهار مى دارد كه كافران در نزول عذاب شتاب مى كنند در حالى كه پيش از آنها و در ميان اقوام گذشته عقوبتهايى نازل شده است و در عين حال از مراتب آمرزش خداوند با وجود ستمكارى مردم خبر مى دهد و پشت سر آن شديد العقاب بودن او را خاطرنشان مى كند و در آيه بعدى در رد سخن كافران مى فرمايد كه تو بيم دهنده اى هستى و هر قومى راهنمايى دارد.
   سپس از علم گسترده خداوند و اينكه گنجينه هر چيزى نزد اوست و او داناى آشكار و نهان و بزرگوار و بلند مرتبه است و از پنهان و پيداى مردم خبر دارد، سخن مى گويد. آنگاه از نگهبانانى خبر مى دهد كه همواره حافظ انسان هستند و اين سنت مهم الهى را مطرح مى كند كه خداوند حال قومى را تغيير نمى دهد مگر اينكه آنها خود حال خودشان را تغيير بدهند و در عين حال اراده او حاكم است.
   پس از آن برخى از مظاهر قدرت خود را برمى شمارد و اظهار مى دارد كه دعوت راستين، اوراست و مشركانى كه جز خدا را مى خوانند مانند كسى هستند كه دستان خود را به سوى آب دراز كرده تا آن را به دهانش ببرد ولى آن آب به دهان او نمى رسد و پس از ذكر اين مَثَل از كرنش همه موجودات در برابر خدا خبر مى دهد و با بيانى لطيف از كار مشركان انتقاد مى كند و مثلهايى مى زند.
   در ادامه آيات، مَثَل جالبى درباره حق و باطل مى زند و حق را به باران و باطل را به كف روى آب و يا كف روى طلاى آب شده تشبيه مى كند و اينكه باطل مانند كف، رفتنى و نابود شدنى و حق مانند آب ماندنى است. سپس بهشت را پاداش كسانى كه خدا را اجابت كرده اند معرفى مى كند و درباره كسانى كه خدا را اجابت نكرده اند، اظهار مى دارد كه اگر تمام آنچه در روى زمين است مال آنها باشد و آن را فديه بدهند، از آنان پذيرفته نمى شود و جايشان جهنم است. باز مَثَلى مى زند و فهم آن را مربوط به صاحبان خرد مى داند همانهايى كه داراى ويژگيهاى خاصى هستند و پس از برشمارى اين ويژگيها، آنان و پدران و همسران و فرزندان آنان را وعده بهشت جاويدان مى دهد و بر آنان درود مى فرستد.


صفحه 482

   در مقابل اين گروه، از گروه ديگرى ياد مى كند كه پيمان شكنى كرده و در زمين اقدام به فساد نموده اند و بر آنان لعنت مى فرستد و پس از ذكر اين حقيقت كه گشادى و تنگىِ روزى در دست خداوند است، باز از همان گروه ياد مى كند و اينكه آنان به زندگى دنيا شادمان هستند. آنگاه سخن كافران را نقل مى كند كه گفتند: چرا بر محمد(ص) معجزه اى نازل نمى شود؟ و پاسخ مى دهد كه گمراهى و راهيابى دست خداوند است و او هر كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند. سپس از آرامشى كه در دلهاى مؤمنان است خبر مى دهد و ياد خدا را مايه آرامش دلها معرفى مى كند و سرانجام خوب مؤمنان را خاطرنشان مى سازد.
   سپس پيامبر اسلام(ص) را مخاطب قرار مى دهد و يادآور مى شود كه تو را به سوى مردمى فرستاديم كه پيش از آنها امتهايى بوده اند و تو وظيفه دارى كه آيات خدا را بر آنان تلاوت كنى و اين در حالى است كه آنان به خداى رحمان كفر مىورزند بگو خدايى جز او نيست و من بر او توكل كرده ام و بازگشت من به سوى اوست.
   در آيات بعدى از عظمت قرآن ياد مى كند و اظهار مى دارد كه اگر قرآنى بود كه به وسيله آن كوهها به حركت درمى آمد و يا زمين مى شكافت و يا مردگان سخن مى گفتند، همين قرآن بود و پس از ذكر هدايتگرى خداوند، كافران را از رسيدن عذابى كوبنده در مقابل اعمالشان مى ترساند و اضافه مى كند كه پيش از تو هم پيامبران ديگر را مسخره كرده اند و ما به آنها مهلت داديم سپس مؤاخذه كرديم.
   با ذكرى از حاكميت خداوند بر مردم، از شرك ورزى مشركان خبر مى دهد و ضمن پاسخگويى به آنان اظهار مى دارد كه نيرنگ كافران در نظرشان جلوه داده شده و آنان سدّ راه خدا شده اند و هر كس را كه خدا گمراه سازد، او راهنمايى نخواهد داشت. آنگاه آنها را با عذابى در همين دنيا تهديد مى كند و اظهار مى دارد كه عذاب آخرت شديدتر است.
   در ادامه، پس از توصيفى از بهشت و جهنم و سرانجام مؤمنان و كافران از خوشحالى برخى از اهل كتاب از بعثت پيامبر(ص) و انكار بعضى ديگر از آنها خبر

صفحه 483

مى دهد و از قرآن به عنوان كتابى عربى و حكمت آموز ياد مى كند و خطاب به پيامبر مى فرمايد كه پس از علمى كه بر تو نازل شده اگر از هوا و هوس آنان پيروى كنى در برابر خداوند ياورى نخواهى داشت و در ادامه اظهار مى دارد كه پيش از تو پيامبرانى فرستاديم كه آنان نيز همسران و فرزندانى داشتند و هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى بياورد مگر اينكه خدا اجازه دهد.
   مطلب بعدى اشاره به لوح محو و اثبات و لوح محفوظ است و پس از آن بار ديگر خطاب به پيامبر اظهار مى دارد كه چه وعده هايى راكه داده ايم ببينى و يا بميرى و آنها را نبينى وظيفه تو فقط رساندن پيام است و پس از ذكر گوشه هايى از قدرت خداوند، از نيرنگ برخى از امتهاى پيشين و مقابله خداوند با آنها و اينكه خدا از تمام كارهاى بشر آگاه است خبر مى دهد و مى گويد: به زودى كافران خواهند دانست كه سرانجام نيك از آنِ كيست.
   آخرين آيه سوره رعد، رهنمودى است بر پيامبر اسلام كه در مقابل كافران كه منكر رسالت او بودند، دو تا شاهد بياورد، يكى خدا و ديگرى كسى كه علم كتاب نزد اوست.

تفسير سوره رعد

   8 ـ آنان بدى را با نيكى دفع مى كنند. منظور اين است كه با انجام كارهاى نيك اثر كارهاى بد خود را از بين مى برند، چون انجام كارهاى شايسته باعث از بين رفتن آثار بد گناهان است، به طورى كه مى فرمايد:
   والذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفّرنّ عنهم سيّئاتهم (عنكبوت / 7)
   وكسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، بديهاى آنان را از آنان برطرف مى كنيم.
   مى توان آيه مورد بحث را به اين مطلب تعميم داد كه بايد در برابر بديهاى ديگران خوبى كرد و در مقابل كسانى كه قطع رحم مى كنند مهربانى و گشاده رويى نشان داد و از لغزشهاى برادران دينى درگذشت.
   پس از بر شمارى هشت نشانه براى مؤمنان، اضافه مى كند كه سرانجام نيكِ خانه آخرت آنان راست، سپس توضيح مى دهد كه منظور از آن، جنات عدن يا باغها و بهشتهاى جاويدان است. صفت «عدن» كه در اينجا براى بهشت ذكر شده مفهوم جاودانگى و پا برجايى را دارد و اينكه بعضى ها آن را بهشت خاصى دانسته اند و به توصيف آن پرداخته اند، دليل روشنى ندارد.
back pagefehrest pagenext page