بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب صحیفه نور جلد 22, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     SAHIFE01 -
     SAHIFE02 -
     SAHIFE03 -
     SAHIFE04 -
     SAHIFE05 -
     SAHIFE06 -
     SAHIFE07 -
     SAHIFE08 -
     SAHIFE09 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

پـسـرم ! گاهى مى بينم از تهمت هاى ناروا و شايعه پراكنى هاى دروغين اظهار ناراحتى ونـگـرانـى مـى كـنـى . اولا بـايـد بـگـويـم تـا زنـده هستى و حركت مى كنى و تو را منشاءتـاثـيـرى بـدانـنـد انتقاد و تهمت و شايعه سازى عليه تو اجتناب ناپذير عقده ها زياد وتوقعات روز افزون و حسادت ها فراوان است . آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صدبـراى خـدا بـاشـد از گـزنـد بـدخـواهـان نـمـى تـوانـد بـه دور بـاشـد. مـن خود يك عالمبـزرگـوار متقى را كه تا به رياست جزيى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوعنمى گفتند و تقريبا مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرد آنكه توجه نفوس به اوشـد و شـاخـصـيـتـى دنياوى و لو ناچيز!!! نسبت به مقامش پيدا كرد مورد تهمت و اذيت شد وحـسـادت هـا و عـقـده هـا بـه جـوش آمـد و تـا در قـيـد حـيـات بـود ايـنمسايل نيز بود و ثانيا بايد بدانى كه ايمان به وحدت اله و وحدت
مـعبود و وحدت موثر آنچنانكه بايد و شايد به قلبت نرسيده . كوشش كن كلمه توحيد راكـه بـزرگـتـريـن كـلمـه اسـت و والاتـريـن جـمله است از عقلت به قلبت برسانى كه حظعـقـل هـمـان اعـتـقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلبنـرسـد فـايـده و اثـرش نـاچـيـز اسـت . چـه بـسـا بـعـض از هـمـيـن اصحاب برهان عقلى واستدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مى باشند!!! پاى استدلاليانچـوبـيـن بـود!!! و آن گـاه ايـن قـدم بـرهـانـى و عـقـلىتـبـديـل بـه قـدم روحـانـى و ايـمـانـى مـى شـود كـه از افـقعـقـل بـه مـقـام قـلب بـرسـد و قـلب بـاور كـنـد آنـچـه رااستدلال اثبات عقلى كرده است .
پـسـرم ! مـجـاهـده كـن كـه دل را بـه خـدا بـسپارى و موثرى را جز او ندانى . مگر نه عامهمـسـلمـانـان مـتـعـبـد شـبانه روزى چندين مرتبه نماز مى خوانند و نماز سرشار از توحيد ومعارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه (اياك نعبد و اياك نستعين ) مى گويند وعبادت و اعانت را خاص خدا!!! در بيان مى كنند ولى جز مومنان به حق و خاصان خدا ديگرانبـراى هـر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش ‍ مى كنند و گاهى بالاتر از آنچه براىمـعـبـود مـى كـنـنـد و از هر كس استمداد مى نمايند و استعانت مى جويند و به هر حشيش براىرسـيـدن بـه آمـال شـيـطـانـى تـشـبـث مـى نـمـايـنـد و غـفـلت از قدرت حق دارند. بنابرايناحـتـمـال كـه مورد خطاب كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد امر به تقوابـه ايـنـان بـا احـتـمـال اول فـرق هـا دارد. ايـن تـقـوا تـقـواى ازاعمال ناشايسته نيست تقواى از توجه به غير است تقواى از استمداد و عبوديت غير حق استتـقـواى از راه دادن غـيـر اوجـل و عـلا بـه قـلب اسـت تـقـواى ازاتـكـال و اعـتـمـاد بـه غـيـر خـداسـت . آنـچـه مـى بـيـنـى هـمـه مـا ومـثـل ما بدان مبتلاست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه ها و دروغ پراكنى هاست و خوفاز مـرگ و رهـايـى از طـبـيـعـت و افـكـنـدن خـرقـه نـيـز از ايـنقبيل است كه بايد از آن اتقاء نمود و در اين صورت مراد از (فلتنظر نفس ما قدمت لغد)افـعال قلبى است كه در ملكوت صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبيراست به خطرات قلب همه . و اين نيز به آن معنى نيست كه دست از فعاليت بردار و خود رامـهـمـل بـار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيرى كن و عزلت اتخاذ نما كه آن برخلافسنت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى كرام است . آنان عليهم صلوات اللهو سـلامـه بـراى مـقـاصـد الهـى و انـسـانـى هـمـه كـوشـش هـاى لازم را مى فرمودند اما نهمـثـل مـا كـوردلان كـه بـا اسـتقلال نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه ازمـقامات معمولى آنان است از اوجل و علا مى دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبداخـلقـت مـى ديـدنـد و يـك فـرق بـيـن آنـان و ديـگـران هـمـيـن اسـت . مـن و تـو وامـثـال مـا بـا نـظـر بـه حـق و اسـتـعـانـت از آنـهـا از حـق تـعـالىغـافـل هـستيم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع گر چه در صورت استعانتبـه ابـزار و اسـباب است و پيشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آناسـت و از ايـن جـهت از پيشامدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد در ذائقه جان آنان گوارااست .
پـسرم ! براى ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كهبـه نـظـر مـن شـايـد در سـاخـتـن انـسـان كـه درصـدد خـود سـاخـتـن اسـتدخيل است . بايد توجه كنيم كه منشا
خـوش آمـد مـا از مـدح و ثـنـاهـا و بـدآمـدنـمـان از انتقادها و شايعه افكنى ها حب نفس است كهبـزرگـتـريـن دام ابـليـس لعين است . ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوى ما باشند گرچهبـراى مـا افـعـال نـاشـايـسـتـه و خـوبـى هاى خيالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقادگرچه به حق براى ما بسته باشد يا به صورت ثناگويى در آيد. از عيب جويى ها نهبـراى آنـكـه به ناحق است افسرده مى شويم و از مدحت و ثناها نه براى آنكه به حق استفرحناك مى گرديم بلكه براى آنكه عيب من است و مدح من نيست است كه اينجا و آنجا و همهجـا بـر مـا حاكم است . اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى اگر امرى كه از تو صادرمـى شـود عـيـن آن يـا بهتر و والاتر از آن از ديگرى خصوصا آنها كه همپالگى تو هستندصـادر شـود و مـداحـان بـه مـدح او برخيزند براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگرعـيـوب او را بـه صـورت مـداحى درآورند در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفسبدتر از او در كار است .
پـسـرم ! چـه خـوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بياورى يك واقعيت را كه مدحمـداحـان و ثـنـاى ثـنـاجـويـان چـه بـسـا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور ودورتـر سـازد. تاثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما مايه بدبختى ها و دورافتادگى هااز پـيـشـگـاه مـقـدس حـق جل و علا براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شايد عيب جويى ها وشـايـعـه پـراكـنـى هـا بـراى عـلاج مـعـايـب نـفـسـانـى مـا سـودمـنـد بـاشـد كـه هست همچونعـمل جراحى دردناكى كه موجب سلامت مريض مى شود. آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوارحـق دور مـى كـنـنـد دوسـتـانـى هـسـتـنـد كه با دوستى خود به ما دشمنى مى كنند و آنان كهپـندارند با عيب گويى و فحاشى و شايعه سازى به ما دشمنى مى كنند دشمنانى هستندكـه بـا عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مى كنند و در صورت دشمنى به ما دوستىمـى نـمـايـنـد. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله هاى شيطانى و نفسانى بگذارندواقـعـيـات را آن طـور كـه هـسـتـنـد بـبـيـنيم آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آن طورپريشان مى شويم كه امروز از عيب جويى دشمنان و شايعه سازى بدخواهان و عيب جويىرا آن گـونـه استقبال مى كنيم كه امروز از مداحى ها و ياوه گويى هاى ثناخوانان اگر ازآنچه ذكر شد به قلبت برسد از ناملايمات و دروغ پردازى ها ناراحت نمى شوى و آرامشقـلب پـيـدا مـى كـنـى كه ناراحتى ها اكثرا از خودخواهى است . خداوند همه ما را از آن نجاتمرحمت فرمايد.
3!!! احـتـمـال ديـگـر آن اسـت كـه خـطـاب بـه اصـحـاب ايـمـان از خـواصاهـل مـعـرفـت و شـيـفـتـگـان مـقـام ربـوبـيـت و عـاشـقـان جـمـالجميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى بينند و نورالله رادر هـمـه مـرائى مـشـاهـده مـى كنند و كريمه (الله نورالسموات والارض ) را به مشاهدهمـعـنـوى و سـيـر قـلبـى دريـافـتـه انـد. (رزقـنـاالله وايـاكـم ) بـه ايـناحـتـمـال امر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص فرق ها با ديگران دارد. و ممكن استتـقـوا از رويت كثرت باشد و شهود مرائى و رائى . تقوا از توجه به غير باشد هر چندبـه صورت توجه به حق از خلق . تقوا از (ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و يعده) باشد كه خود مقام عادى خلص اولياست كه پاى (شى ) در كار است . تقوا از مشاهده(الله نـورالسـمـوات والارض ) بـاشـد. تـقـوا از مشاهده (هومعكم ) و (و جهت وجهىللذى فـطـر السـمـوات والارض ). تـقـوا از جـلوهجمال حق در شجره باشد و از اين قبيل . آنچه مربوط به رويت حق در خلق
است و به اين منوال امر به نظر به آنچه تقديم براى فردا كرديم همان حالات مشاهده حقدر خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد.
4!!! احـتـمـال آنـكـه خـطـاب بـه آنان از خلص اوليا باشد كه از مرحله رويت حق در خلق وجـمال حضرت وحدت در كثرت فعلى گذشته اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرىنـيـسـت و از شـرك خـفـى در ايـن مـرحـله تـخـلص يـافـتـه انـد لكـندل به تجليت اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنانرا از غـيـرفـانـى و جـز جـلوات اسـمـاء چـيـزى مـشـاهـده نـمـى نـمـايـنـد. در ايـناحـتـمـال امـر بـه تـقـوا اتـقـاء از رويـت كـثـرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى ديگراسـمـاءالله اسـت . گـويـى بـانـك بـه آنـان مـى زنـد كـه ازازل تـا ابـد يـك جـلوه بـيش نيست و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مى شوند و ازايـنـكـه گـذشـتـند شاهد و مشاهده و شهودى در كار نيست و فنا در هو مطلق است (و لا هو الاهو)است .
5!!! جامع ترين احتمالات آن است كه هر لفظى چون (امنوا و اتقوا و انظروا و ما قدمت )و هكذا به معنى مطلق شان حمل شود و همه مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ عناوين موضوعندبـراى مـعـانـى بـى قـيـد و مـطـلق از حـد و حـدود و احـتـمالات ديگرى هم اگر باشد در ايناحـتـمـال مـندرج و از مراتب همين است . بنابراين هر گروه و طايفه اى از مومنان را به معنىحقيقى شامل مى شود. و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارىاسـت كـه تـطـبـيـق آيـاتـى را بـر يـك گـروه بـا يـك شخص نموده اند كه تو هم مى شوداختصاص را و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است .
بـديـن مـنـوال كـه ذكـر شـد از احـتمالات راه براى فهم آيه مباركه (و لا تكونوا كالذيننـسـوالله فـانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) كه پس از آيه كريمه متقدمه است بازمـى شـود و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب ومـتـحدالحقيقه احتمالاتى است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مىكـنـم و آن ايـن اسـت كـه نـسيان حق موجب نسيان انفس مى شود چه نسيان به معنى فراموشىبـاشد يا به معنى ترك در هر دو معنى هشدار شكننده اى است . لازمه فراموشى حق تعالىآن اسـت كه انسان خود را فراموش كند يا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خودكـشـانـد و در هـمـه مـراحـل سـابـق صـادق اسـت . در مـرحـلهعمل آن كس كه خدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند به فراموشى از خويشتن خويشمـبتلا شود يا كشيده شود بندگى خود را فراموش كند از مقام عبوديت به فراموشى كشيدهشـود و كـسـى كـه نـدانـد چـى اسـت و كـى اسـت و چـه وظـيفه دارد و چه عاقبت شيطان در اوحـلول نـمـوده و بـه جـاى خـويـشـتـن او نـشـسـتـه و شـيـطـانعـامـل عـصـيـان و طـغـيـان اسـت و اگـر بـه خـود نـيـايـد و بـه يـاد حق برنگردد و به همينحـال طـغـيان و عصيان از اين جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى درآيـد. و به معنى ديگرش كه به معنى ترك باشد دردناكتر است زير اگر ترك اطاعت حقو تـرك حـق مـوجـب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايت خود را از او قطعفـرمـايـد شك نيست كه به خذلان دنيا وآخرت منتهى مى شود. در ادعيه شريفه معصومين مىبينيم دعاى براى عدم ايكال ما به نفس خويش تاءكيد شده است ،
چـه آنـان !!! عـليـهـم السـلام !!! مـى دانـسـتـنـد پـيـامـدهـاى ايـن مـصـيـبـت را و مـا از آنغافل هستيم .
پـسـرم ! گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشند سبك مشمار (انظر الى من عصيت ) وبـا ايـن نـظـر هـمـه گـناهان بزرگ و كبيره است . به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارك وتعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت رحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظهاى مـنـقـطع شود اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائكه مقربين باقى نخواهد ماند چون همهعـالم جـلوه رحـمـانـيـت او جـل و عـلا اسـت و رحـمـت رحـمـانـى اوجل و علا به طور استمرار با كوتاهى لفظ و تعبير !!! مبقى نظام وجود است (و لاتكرارفـى تـجـليـه جـل و عـلا). و گـاهـى تـعـبـيـر شـود از آن بـه بـسـط و قـبـض فيض علىسـبـيـل الاسـتـمـرار. در هـر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش چنانچهمـايـوس نـبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان !!! عليهم السلام !!! مباش كه همه آنهاموازين الهى دارد و ما از آنها بى خبريم . مطالعه در ادعيه معصومين !!! عليهم السلام !!! وسوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانىو شيطان نفس اماره ما را به غرور وا مى دارد و از اين راه به هلاكت مى كشاند.
پـسـرم ! هـيـچ گـاه دنـبـالتـحـصـيـل دنـيـا اگـر چـه حـلال او بـاشد مباش كه حب دنيا گرچه حلالش باشد راس همهخـطاياست چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مى كشد. تو جوانىو بـا قـدرت جـوانى كه حق داده است مى توانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارىبـه قـدم هـاى ديـگـر كـشيده شوى كه هر قدمى قدم هايى در پى دارد و هر گناهى گرچهكـوچـك بـه گـنـاهـان بـزرگ و بـزرگتر انسان را مى كشد به طورى كه گناهان بسياربـزرگ در نـظـر انـسـان نـاچـيـز آيـد بلكه گاهى اشخاص به ارتكاب بعض كباير بهيكديگر فخر مى كنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجاب هاى دنيوى منكر به نظرمعروف و معروف منكر مى گردد.
مـن از خـداونـد مـتـعـال جـل اسـمـه مـسـالت مـى كـنـم كـه چـشـمدل تـو را بـه جـمـال جميل خود روشن فرمايد و حجاب ها را از پيش چشمت بردارد و از قيودشـيـطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى و فرا رسيدنكـهـولت بـرگـذشـته خويش ‍ تاسف نخورى و دل را به حق پيوند دهى كه از هيچ پيشامدوحـشـتـنـاك نـشـوى و از ديگران دل وارسته كنى تا از شرك خفى و اخفى خود را برهانى .دنـبـاله ايـن آيـات تـا آخـر سـوره مـسـايـل بـس شـيـواسـت كـه ايـن جـانـب راحال و مجال نيست كه به آنها بپردازم .
بارالها! احمد را نزد خود محمود و فاطى را مفطوم و حسن را احسن فرما و ياسر را به يسربـرسـان و ايـن خانواده منتسب به اهل بيت عصمت را با عنايت خاصه خود تربيت كن و از شرشياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.
و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصا مادرت كه به ما حق ها دارد كوشش كنو رضاى آنان را به دست آور.
(والحمدلله اولا و اخرا و الصلوه على رسول الله واله الاطهار و اللعن على اعدائهم ).
تاريخ : 21/8/1364
نـــامـه بـه حـجـت الاسـلام آقـاى مـحـتـشـمـى وزير كشور در مورد سرپرستى كميته هاىانقلاباسلامى
بسمه تعالى
بـا تـشكر از خدمات جناب حجت الاسلام آقاى ناطق نورى جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى رابـه سـرپرستى كميته هاى انقلاب اسلامى در سراسر كشور منصوب نمودم . اميد است باهـمـكـارى افـراد كميته ها و حضرات روحانيون كه در اين نهاد هستند موفق به خدمت اسلام ومسلمين گردند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 28/10/1364
فرمان به حجت الاسلام آقاى اسماعيل فردوسى پور  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـدلله رب العـالمـيـن و الصـلوه والسـلام عـلى مـحـمـد واله الطاهرين و لعنه الله علىاعدائهم اجمعين .
و بـعـد جـنـاب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ اسماعيل فردوسى پور دامت افاضاته از طرفايـن جـانـب مـجـازند در تصدى امور حسبيه كه تصدى آن در زمان غيبت حضرت ولى عصر!!!عـجل الله تعالى فرجه الشريف !!! منوط به اجازه فقيه جامع الشرايط مى باشد و نيزمـجـازنـد در اخـذ وجـوه شـرعـيـه از قبيل زكوات و كفارات و مظالم عباد و صرف آن در مواردمـقرره شرعيه و در مورد سهمين مباركين نيز مجازند در اخذ و صرف نصف سهم سادات را درمـحـل كـه به سادات بپردازند. و نسبت به سهم مبارك امام !!! عليه السلام !!! نيز مجازندنـصـف آن را تـا وقـتـى كـه حـوزه عـلمـيـه و طـلاب عـلوم ديـنـيـه درمـحـل نـيـاز دارنـد در هـمـان جـا صـرف كـنـنـد و نـصـف ديـگـر از سـهـمـيـن را نـزد ايـن جـانبارسال دارند.
واوصيه ايده الله تعالى بما اوصى به السلف الصالح من ملازمه التقوى و التجنب عنالهـوى و التـمـسـك بعروه الاحتياط فى امور الدين و السلام عليه و على اخواننا المومنين ورحمه الله وبركاته .
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 27/8/1365
وصيت به حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله والصلوه والسلام على رسول الله صلى الله عليه و آله
وصـيـتـى اسـت از پـدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده و اكنون كه بهسـوى سـراى جـاويد مى رود با دست خالى از حسنات و نامه اى سياه از سيئات با اميد بهمـغـفـرت الله و رجـا بـه عـفوالله است به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر ومـخـتـار در انـتـخاب صراط مستقيم الهى كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد ياخداى ناخواسته انتخاب راه ديگر كه خداوند به رحمت خود از لغزش ها محفوظش فرمايد.
فرزندم ! كتابى را كه به تو هديه مى كنم شمه اى است از صلوه عارفين و سلوك معنوىاهـل سـلوك . هـر چـنـد قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه و اعتراف مى كنم كه آنچهنـوشـتـه ام از حـد الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست و خود تاكنون به بارقه اى از اينشمه دست نيافتم .
پـسـرم ! آنـچـه در ايـن مـعـراج اسـت غـايـه القـصـواىآمـال اهـل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقاشكار كس نشود دام بازگير) لكن ازعـنـايـات خـداونـد رحـمـان نـبـايـد مـايـوس شـويـم كـه اوجل و علا دستگير ضعفا و معين فقرا است .
عزيزم ! كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروتاسـت تـا حد فناى مطلق كه در سجده اول حاصل شود و فناى از فناى كه پس از صحو درسـجـده دوم حـاصـل گـردد و ايـن تـمـام قـوس وجـود اسـت (مـن الله والى الله ) در ايـنحـال سـاجـد و مـسـجـودى و عـابـد و مـعـبـودى در كـار نـيـسـت (هـوالاول و الاخره و الظاهر و الباطن ).
پـسـرم ! آنـچـه در درجـه اول بـه تـو وصـيـت مـى كـنـم آن اسـت كـه انـكـار مـقـامـاتاهـل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كهاينان قطاع طريق حق هستند.
فـرزنـدم ! از خـودخـواهـى و خـودبـيـنى به درآى كه اين ارث شيطان است كه به واسطهخـودبـيـنـى و خـودخـواهـى از امـر خـداى تـعـالى بـه خـضـوع بـراى ولى و صـفـى اوجل و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتارى هاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كهاصل اصول فتنه است و شايد آيه شريفه (وقاتلوهم
حـتـى لاتـكـون فـتـنـه و يـكـون الديـن لله ) در بـعـضـىمـراحـل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه درتمام اعماق قلوب انسان ها شاخه و ريشه دارد باشد و هر كس براى رفع فتنه از درون وبرون خويش بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همهكس اصلاح مى شود.
پـسـرم ! سـعـى كـن كـه بـه ايـن پـيـروزى دسـت يـابـى يـا دسـت بـه بـعـضمـراحـل آن . هـمـت كـن و از هـواهـاى نـفـسـانـيـه كـه حـد و حـصـر نـدارد بـكـاه و از خـداىمـتـعال جل و علا استمداد كن كه بى مدد او كس به جايى نرسد. و نماز اين معراج عارفان وسـفـر عـاشـقـان راه وصـول به اين مقصد است و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقق يكركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ولو به قدر طاقت خويش ‍ شمه اى ازمـقـصـد و مـقـصـود اوليـاى خـدا را استشمام نموديم و دورنمايى از صلوه معراج سيد انبيا وعـرفـا عليه و عليهم و على اله الصلوه والسلام را مشاهده كرديم كه خداوند منان ما و شمارا بـه اين نعمت بزرگ منت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحلهفـراوان و زاد مـثـل مـن يـا هـيـچ يـا بـسـيـارانـدك اسـت مـگـر لطـف دوسـتجل و علا شامل شود و دستگيرى كند.
عـزيـزم ! از جـوانى به اندازه كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مىرود حـتى توجه به آخرت و خداى تعالى . از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كهجـوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى دهد تا جوانى با غفلت از دست برود وبـه پيران وعده طول عمر مى دهد و تا لحظه آخر با وعده هاى پوچ انسان را از ذكر خدا واخـلاص بـراى او بـاز مـى دارد تـا مـرگ رسـد و در آنحـال ايـمـان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مى گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتردارى بـه مـجـاهـدت بـرخيز و از غير دوست جل و علا بگريز و پيوند خود را هر چه بيشتراگـر پـيـونـد دارى مـحـكـم تـر كـن و اگـر خـداى نـخـواسـتـه نـدارىتـحـصـيـل كـن و در تـقـويـتـش ‍ هـمـت گـمـار كـه هـيـچ مـوجـودى جـز اوجـل و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد حيلهشـيـطـانـى اسـت كـه از هـر طـريـق سـد راه حـق كـنـد. هـيـچ گـاه بـه خـود وعـمـل خـود بـه چـشـم رضـا مـنگر كه اولياى خلص چنين بودند و خود را لاشى مى ديدند وگاهى حسنات خود را از سيئات مى شمردند.
پـسـرم ! هـر چـه مـقـام مـعـرفـت بـالا رود احـسـاس نـاچـيـزى غـيـر اوجـل وعـلا بـيشتر شود. در نماز اين مرقاه وصول الى الله پس از هر ستايش ‍ تكبيرى وارداست چنانچه در دخول آن تكبير است كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است ولو اعظمآن كـه نـماز است و پس از خروج تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات وصـفـات و افـعـال مـى رسـانـد. چه مى گويم كى توصيف كند و چه توصيف كند و كى راتـوصـيـف و بـا چـه زبـان و چـه بـيان توصيف كند كه تمام عالم از اعلى مراتب وجود تااسـفـل السـافـليـن هيچ است و هر چه هست او است و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت و اگرنـبـود امـر خداى تعالى و اجازه او جل و علا شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمى گفتند.در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لاغير و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هرذكر ذكر او است (وقضى ربك الاتعبدوا الا اياه و اياك نعبد و اياك نستعين ) كه شايد ازلسان حق خطاب به همه موجودات است .
(و ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) اين نيز به لسان كثرت استو گرنه او حمد است و حامد است و محمود (ان ربك يصلى الله نور السموات والارض ).
پـسـرم ! مـا كـه عـاجـز از شـكر او نعمت هاى بى منتهاى اوييم پس چه بهتر كه از خدمت بهبـنـدگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است چه كه همه از اويند هيچ گاه درخـدمـت به خلق الله خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منت بر ما دارند كه وسيله خدمت بهاو جـل و عـلا هـسـتـنـد و در خـدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيلهشيطان است كه ما را در كام خود فرو برد و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پرنفع تر است انتخاب كن نه آنچه براى خود يا دوستان خود كه اين علامت صدق به پيشگاهمقدس او جل و علا است .
پـسر عزيزم ! خداوند حاضر است و عالم محضر او است و صفحه نفس ماها يكى از نامه هاىاعمالمان . سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديك تر كند انتخاب كن كه آن رضاىاو جـل و عـلا اسـت . در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى چرا خود چنين نيستى كه من خودمـى دانـم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم و خوف آن دارم كه اين قلم شكستهدر خـدمـت ابـليـس و نـفـس ‍ خـبـيـث بـاشـد و فـردا از مـن مـواخـذه شـود لكـناصـل مـطـالب حق است اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلت هاى شيطانى دور نيستم و بهخـداى تـعـالى در ايـن نـفـس هـاى آخـر پـنـاه مـى بـرم و از اوليـاى اوجل و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم .
بـار الهـا! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن و عاقبت ما را ختم به خيرفـرمـا و بـا رحـمـت واسـعـه خـود مـا را بـه بـارگـاهجلال و جمال خود راهى ده .
والسلام عليكم من اتبع الهدى
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : /9/1365
نامه عارفانه به خانه فاطمه طباطبائى  
بسم الله الرحمن الرحيم
فاطى عزيزم
بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحميل كردى و عذر پيرى و رنجورى و گرفتارى ها رانپذيرفتى . اكنون از آفات پيرى و جوانى سخن را آغاز مى كنم كه من هر دو مرحله را درككـرده يـا بـگـو بـه پـايـان رسـانـده ام و اكـنـون در سـراشـيـبـى بـرزخ يـا دوزخ بـاعمال حضرت ملك الموت دست به گريبان هستم و فردا نامه سياهم بر من عرضه مى شودو مـحـاسـبـه عـمـر تباه شده ام را از خودم مى خواهند و جوابى ندارم جز اميد به رحمت آن كه(وسعت رحمه كل شى ولاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا) را بر رحمهللعـالمـيـن نـازل فـرمـوده اسـت . گـيـرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج بهحريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت الله كه بايد با قدم خود به آنرسـيـد چـه مـى شـود. در جـوانـى كـه نـشـاط و تـوان بـود بـا مـكـايـد شـيـطـان وعـامـل آن كه نفس اماره است سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم كه نهاز آنها جمعيت حاصل شد نه حال و هيچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندنظـاهـر آنـهـا بـه بـاطـن و مـلك آنـهـا بـه مـلكـوت بـرنـيـامـدم و گـفـتـم (ازقـيـل و قـال مدرسه ام حاصلى نشد جز حرف دلخراش ‍ پس از آن همه خروش ) و چنان بهعـمـق اصـطـلاحـات و اعـتـبـارات فـرو رفتم و به جاى رفع حجب به جمع كتب پرداختم كهگويى در كون و مكان خبرى نيست جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انسانى و معارفالهـى و حـقـايق فلسفى طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و درحـجـاب اكـبـر فـرو بـرده . اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازمداشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتى دست داد چه رسد به غيرآنها كه خود داستان غم انگيز دارد و چون به پيرى رسيدم در هر قدم آن مبتلا به استدارجشـدم تـا بـه كـهـولت و مـافوق ان كه الان با ان دست به گريبانم و (منكم من يردالىارذل العـمـر لكـيـلا يـعلم من بعد علم شيئا). و چون دخترم از اين مرحله فرسنگ ها دورى وطـعـم آن را نـچـشيدى كه خدايت به آن برساند با حذف عوارض آن از من توقع نوشتار وگـفتار آن هم نظم و نثر به هم آميخته مى كنى و ندانى كه من نه نويسنده ام و نه شاعر ونـه سخن سرا. و تواى دختر عزيزم كه غوره نشده حلوا شدى بدان كه يك روز خواهى برجوانى كه به همين سرگرمى ها يا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافلهعشاق دوست خداى نخواسته بار سنگين تاسف را به دوش مى كشى . پس از اين
پـيـر بـينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است به اين اصطلاحاتكـه دام بـزرگ ابـليـس اسـت بـسـنـده مـكـن و در جـسـتـجـوى اوجل و علا باش . جوانى ها و عيش نوش هاى آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش راطى كردم و اكنون با عذاب جهنمى آن دست به گريبانم و شيطان درونى دست از جانم برنـمـى دارد تـا پناه به خداى تعالى !!! آخر ضربه را بزند. ولى ياس ‍ از رحمت واسعهخداوند خود از كبائر عظيم است و خدا نكند كه معصيت كارى مبتلاى به آن شود.
گويند حجاج بن يوسف آن جنايت كار تاريخ در آخر عمرش گفته است كه خدايا مرا بيامرزگـر چـه مـى دانم همه مى گويند نمى آمرزى . و شافعى كه اين را شنيد گفت : اگر چنينگفته شايد و من ندانم كه آن شقى توفيق چنين امرى را پيدا كرده يا نه . و مى دانم كه ازهـر چـه بـدتـر يـاس اسـت . و تو اى دخترم مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كنى ومـايوس مباش كه خسرالدنيا و الاخره شوى . خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه كسا احمدو فـاطـى و حـسـن و رضـا(يـاسـر) و عـلى را كـه از دودمـانرسـول گـرامـى و وصـى اويـنـد و به اين افتخار مى كنم و مى كنند از شرور شيطانى وهواهاى نفسانى مصون دار. در اين جا كلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام والسلام .
اينك چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستى بايد به حق بگويم كه نهدر جـوانـى كـه فـصـل شـعـر و شـعـور اسـت و اكـنـون سـپـرى شـده و نـه درفـصـل پـيـرى كـه آن را هـم پـشـت سـر گـذاشـتـه ام و نـه درحـال ارذل العـمـر كه اكنون با آن دست به گريبانم قدرت شعرگويى نداشتم . گويندكـسـى گـفـت كـه مـن قـوه ام در جـوانى و پيرى فرق نكرده زيرا اين سنگ را نه در جوانىتـوانـسـتـه ام بـلنـد كـنـم و نـه در پـيرى . من نيز همين را مى گويم كه من در شعر و ادبفرقى نكردم كه در جوانى شعر نتوانستم گفتن و نيز در پيرى .
اينك گويم .

شاعر اگر سعدى شيرازى است

بافته هاى من و تو بازى است

اكـنـون كـه بـا شـعـر نـمـى تـوانـم بـا مـعـر تـو را بـازى دهـم و بـه اصـرارت جـامعمل پوشم .
احمد است از محمد مختار

كه حميدش نگاهدار بود (يا حميد به حق محمد)

فاطى از عرش بطن فاطمه است

فاطر آسمانش يار بود

حسن اين ميوه درخت حسن

محسنش يار پايدار بود

ياسر از آل پاك سبطين است

سراحسان ورا نثار بود

على از بوستان آل على است

على عاليش شعار بود

پنج تن از سلاله احمد

شافع جمله هشت و چار بود

دخترم شعرتازه خواست زمن

معر گفتم كه يادگار بود

باز شعر خواستى و باز هم شعر اين هم پريشان گويى ديگر:
عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست

كيست زين آتش افروخته در جانش نيست

جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست

اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست

راز دل را نتوان پيش كسى باز نمود

جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست

با كه گويم كه به جز دوست نبيند هرگز

آن كه انديشه و ديدار به فرمانش نيست

گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر

!!! ناز كن ناز كه اين باديه سامانش نيست

سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده

كه به جز تو سرپيمانه و پيمانش نيست

نتوان بست زبانش ز پريشان گويى

آن كه در سينه به جز قلب پريشانش نيست

پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند

كه كسى نيست كه سرگشته و حيرانش نيست

تاريخ : بهمن ماه 1366
پاسخ به نامه وزير كشور (آقاى محتشمى ) در مورد نهضت آزادى  
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى وزير محترم كشور ايده الله تعالى
در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى ، مسايل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقتزيـاد اسـت . آنـچه بايد اجمالا گفت آن است كه پرونده اين نهضت و همين طور عملكرد آن دردولت مـوقـت اول انـقـلاب شـهـادت مـى دهـد كـه نـهـضـت بـه اصـطـلاح آزادى طرفدار جدىوابستگى كشور ايران به امريكا است و در اين باره از هيچ كوششى فروگذار نكرده استو حـمـل بـه صـحـت اگـر داشـتـه بـاشـد آن است كه شايد امريكاى جهانخوار را كه هر چهبدبختى ملت مظلوم ايران و ساير ملت هاى تحت سلطه او دارند از ستمكارى اوست بهتر ازشوروى ملحد مى دانند و اين از اشتباهات آنها است .
در هر صورت به حسب اين پرونده هاى قطور و نيز ملاقات هاى مكرر اعضاى نهضت چه درمنازل خودشان و چه در سفارت امريكا و به حسب آنچه من مشاهده كردم از انحرافات آنها كهاگـر خـداى مـتـعالى عنايت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند ملت هاىمـظلوم به ويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال امريكا و مستشاران او دست و پا مى زدندو اسـلام عـزيـز چنان سيلى از اين ستمكاران مى خورد كه قرن ها سربلند نمى كرد و بهحـسـب امـور بسيار ديگر نهضت به اصطلاح آزادى صلاحيت براى هيچ امرى از امور دولتىيـا قـانـونـگـذارى يـا قـضـايى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن كه متظاهر به اسلامهـستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بى مورد درتفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تاويل هاى جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است شونداز ضـرر گـروهـك هـاى ديـگر حتى منافقين اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان بيشتر وبالاتر است .
نـهـضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند و با فقه اسلامى آشنا نيستند از اين جهتگـفـتـارهـا و نوشتارهاى آنها كه منتشر كرده اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولىالموالى اميرالمومنين را در نصب ولات و اجراى تعزيرات حكومتى كه گاهى برخلاف احكاماوليه و ثانويه اسلام است برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذبالله تخطئهبـلكـه مـرتـد بـدانند و يا آن كه همه اين امور را از وحى الهى بدانند كه آن هم برخلافضـرورت اسـلام اسـت . نـتـيـجـه آن كـه نـهـضـت بـه اصـطلاح آزادى و افراد آن چون موجبگمراهى بسيارى از كسانى كه بى اطلاع از مقاصد شوم آنان
هستند مى گردند بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند.
والسلام على من اتبع الهدى . توفيق جناب عالى را از خداوند تعالى خواستارم .
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 29/12/1366
پـــاســـخ بـــه نـــامـــه حـجـت الاسـلام و المـسـلمين حاج سيد احمد خمينى در مورد اعضاىهياءتاجرايى انتخابات تهران
بسمه تعالى
به همين گونه كه مرقوم شده است انجام شود.انشاءالله تعالى موفق باشيد.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 17/1/1367
پـاسـخ بـه درخـواست آقاى محتشمى وزير كشور مبنى بر اظهار نظر حضرت امام (ره )درمورد ارائه كارت شناسايى رزمندگان ، بيماران و نادمين جهت شركت در انتخابات
بسمه تعالى
در صـورتـى كـه از هـمـراه داشـتـن شـنـاسنامه عذر داشته باشند با كارت شناسايى مىتوانند راى دهند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 7/2/1367
پـاسـخ بـه نـامـه يـكـى از اعـضـاى هـيـاءت نظارت در مورد رفع ابهام نسبت به كلمهشكايتيا گزارش
بسمه تعالى
بـا تـشـكر از زحمات و صميميت هيات نظارت و اجرا مقصود در نوشته اين جانب شكايت استنـه گزارش ولى براى اطمينان بيشتر اگر نماينده اين جانب و نمايندگان شوراى محترمنـگـهـبـان هر سه با هم تشخيص دادند كه بعضى از صندوق هاى گزارش شده احتياج بهشمارش دارد اقدام مى نمايند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 14/2/1367
نامه به حجت الاسلام آقاى امامى در مورد انتخابات  
بسمه تعالى
جناب حجت الاسلام آقاى امامى عضو شوراى محترم نگهبان
جـنـاب عـالى مى دانيد كه اين جانب هيچ گاه ميل نداشتم در مورد انتخابات مساله اى بگويمولى اوضـاع را بـه صـورتـى ديـدم كـه اگـر پـا در مـيـانـى نـمـى كـردم بـهاصل نظام و اسلام آن هم در شرايط كنونى صدمه مى خورد.
البـتـه شـوراى مـحـتـرم نـگـهـبـان در دوره قـبل در ظرف 31 روز تمام حوزه ها را تاييد ياابـطـال و يـا مـتـوقـف كـرد ولى در ايـن دوره كـه وضـع هـم حـسـاسـتـر اسـت تـا بـهحـال كـه 6 روز از انـتـخابات مى گذرد شما از 16 حوزه فقط 45 حوزه را تاييد كرديد.اگـر در تـهـران بـه عقيده شما اختلاف بود رسيدگى به شمارش آراى شهرستان ها كهمـمـكـن بـود. بـايـد سـعـى شـود حـقى از بين نرود. شما هم تمام تلاش خود را بنماييد تالااقل تكليف انتخابات مرحله دوم از دوره سوم را روشن كنيد.
قـابل ذكر است كه نماينده اين جانب و دو نماينده شوراى محترم نگهبان كه از طرف آقايانبـراى رسـيـدگـى بـه وضـع انـتـخـابـات تـهـران تـعـيـيـن شـده بـودنـد چـنـد روزقـبـل نـزد ايـن جـانـب آمـدنـد و به صحت و سلامت انتخابات تهران شهادت دادند. انشاءاللهموفق باشيد.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 24/12/1367
نـــامـــه بـــه آقـــاى مــوسـوى (نخست وزير) در خصوص كتابخانه عمومى حضرت آيتاللهآقاى مرعشى نجفى
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاى موسوى نخست وزير محترم ايده الله تعالى
كـتـابـخانه حضرت آيت الله آقاى نجفى مرعشى !!! دامت بركاته !!! از كتابخانه هاى كمنظير و شايد بتوان گفت بى نظير ايران است . كتب نفيس اعاظم شيعه و كتاب هاى منحصربه فرد و خطى آن از ذخائر فرهنگ غنى اسلام و ايران مى باشد.
از قـرار اطـلاع مـركـز حـفـاظـت آنها به گونه اى نيست كه كتاب ها مصون از خطر باشد ومحيط مطالعه براى مشتاقان كتاب بسيار كوچك است .
جـنـاب عالى موظف مى باشيد آنچه را كه آن كتابخانه احتياج دارد به بهترين وجه فراهمآوريـد. جـنـاب حـجـت الاسـلام آقـاى حـاج سـيـد مـحـمـود مـرعشى نجفى كه خود از خبرگان وشـايـسـتـگـان در امـر كـتـاب شـنـاسـى و كتاب و شناخت محيطى مناسب براى حفظ كتاب استبهترين فردى است كه مى تواند شما را در اين امر يارى دهد. انشاءالله هر چه زودتر باساخته شدن بنايى در خور اسلام و انقلاب و حوزه علميه قم قدمى مفيد در راه رشد تعاليماسـلام بـرداشـتـه شود. روشن است آنچه در اين زمينه ساخته مى شود اختيارش با حضرتآيت الله آقاى نجفى مرعشى و يا فردى است كه ايشان تعيين نمايند. توفيق جناب عالى رااز خداوند متعال خواستارم .
والسلام عليكم
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 7/2/1368
نامه به حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى  
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى دامت افاضاته
پـس از سـلام و تـشـكر از زحمات جناب عالى و ساير دست اندركاران جناب عالى و سايرآقـايـان چـون گـذشـتـه بـه كـار خـود ادامـه دهيد و از اين پس از طرف اين جانب ماءذون مىبـاشـيـد. سـعـى كـنـيـد در اجـراى هـر چـه بـهـتـر كـارهـا و رعـايـتمـسـايـل شـرعـيـه دقـت شـود. تـوفـيـق و تـايـيـد جـنـاب عـالى را از خـداونـدمتعال خواستارم .
والسلام عليكم ورحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 9/2/1368
پـــاســـخ بـــه نـــامـــه اعـضـاى سـتاد مركزى هياءت هاى واگذارى زمين در مورد تعييننمايندهولى امر در اين ستاد
بسمه تعالى
جناب حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى از اين پس نماينده من در ستاد مذكور مى باشند.
روح الله الموسوى الخمينى

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation