بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیشگوئیهای امیر المؤمنین علیه السلام, سید محمد نجفى یزدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AMIR0001 -
     AMIR0002 -
     AMIR0003 -
     AMIR0004 -
     AMIR0005 -
     AMIR0006 -
     AMIR0007 -
     AMIR0008 -
     AMIR0009 -
     AMIR0010 -
     AMIR0011 -
     AMIR0012 -
     AMIR0013 -
     AMIR0014 -
     AMIR0015 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

على عليه السّلام صفات حضرت مهدى (عج ) را بيان مى نمايد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بزرگان اصحاب عرض كردند يا اميرالمؤمنين اين مهدى را براى ما توصيف كن كه دلهاىما به ياد او مشتاق است ، پس حضرت شروع نمود به توصيف حضرت مهدى عليه السّلامو فرمود:
اوست آن ماهروى پيشانى سفيد و صاحب علامت وخال ، عالمى كه (از بشر) تعليم نديده است او به آنچه مى شودقبل از شدن خبر مى دهد. اى گروه مردم به درستى كه حدود دين در ميان ما برپا شد و عهدآن از ما گرفته شد. آگاه باشيد همانا مهدى طلب قصاص مى كند از كسى كه حق ما رانشناسد و اوست فرزند حسين بن على (يعنى فرزند امام حسن عسكرى عليه السّلام ) ازفرزندان فاطمه از ذريه حسين فرزندم ، پس ‍ مائيم ريشه علم وعمل ، دوستان ما همان نيكوكارانند و ولايت ما فصل خطاب است ، آگاه باشيد همانا مهدىبهترين مردم است در صورت و سيرت ، سپس اصحاب او كه بر عدهاهل بدر وعده اصحاب طالوت كه سيصد و سيزده نفرند و تمام آنها شيرهائى هستند كه ازبيشه خود بيرون آمده اند، همانند پاره آهن كه اگر قصد نابودى كوههاى پابرجا بكنندآن را از ميان بردارند، نزد او جمع مى شوند كه پس ايشانند آنان كه خدا را بر حقيقتموحدند، ايشان را شبانگاه ناله هائى است چون ناله مادران جوانمرده ، از خوف خداىتعالى ، بيدارهاى شبانه و روزه داران در روزند تو گوئى كه آنان را يك پدر تربيتكرده است (كه قلبهايشان بر محبت و نصيحت جمع است )، آگاه باشيد كه من آنها را بهاسمهايشان و شهرهايشان مى شناسم - آنگاه حضرت به درخواست گروهى از اصحاب نامهر يك از سيصد و سيزده نفر را با شهرهايشان بيان نمود كه براى اختصار از ذكر آنخوددارى مى شود، و طبق اين خطبه از طالقان 24 نفر ياور مهدى عليه السّلام مى باشندكه در ميان شهرها رتبه اول را دارد، سپس صفات و روش حضرت مهدى عليه السّلام راحضرت شرح مبسوطى فرمود و وقايع همزمان با ظهور حضرت و كيفيت خروجش را شرحنمود:
تا آنكه راوى گويد: پس از نقل وقايع ، اميرالمؤمنين عليه السّلام گريه شديدى نمودتا محاسن مباركش از اشك چشمش تر شد، آنگاه از منبر فرود آمد در حالى كه نزديك بودمردم از وحشت آنچه شنيده بودند هلاك شوند و متفرق شدند به طرف خانه ها و شهرهاىخود در حالى كه از كثرت فهم و جوشش علم حضرت متعجب بودند، و اختلاف كردند در معنىكلام حضرت ، اختلافى عظيم .
مؤ لف گويد: اين خطبه را از كتاب نوائب الدهور فى علائم الظهورنقل نموده ايم و مؤ لف محترم آن كتاب در مقدمه اين خطبه مدارك آن را يادآور شده است وفرموده كه سيد مبشر اين خطبه را در علائم الظهور و صاحب ينابيع در ينابيع و برسىدر مشارق و حاج ملا عبدالصمد در بحر المعارف و صاحب عجائب الاخبار كه الفاظ از روىكتاب اخير مى باشد نقل كرده اند.

پيشگوئيهاى حضرت امير عليه السّلام در مورد شهادت خويش

اگر كسى اجلش را بشناسد على بن ابى طالب است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شيخ مفيد رضوان الله عليه مى فرمايد: روايات به طور متواتر شده است كه حضرتبه رحلت خود خبر داد و اينكه از دنيا با شهادت مى رود به وسيله ضربتى كه بر سراو فرود آمده و محاسن او با خون سرش رنگين مى شود.
از جمله فرمود: بخدا سوگند اين وضع (محاسن ) با اين موضع (سر) رنگين مى شود ودست را بر سر و محاسن خود گذاشت .
و همچنين فرمود: چرا نمى آيد شقى ترين اين امت كه محاسن را از بالاى آن به خون رنگينكند.
و يا مى فرمود: بخدا سوگند اين - اشاره به محاسن - از بالا رنگين مى شود، چه چيزمانع است شقى ترين امت را كه اين را از بالاى آن به خون رنگين كند.(442)
ابن سيرين مى گفت : اگر كسى باشد كه اجل خود بشناسد او على بن ابى طالب است.(443)

هيچكس را جز قاتلم نكشيد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته گويد: از حضرت على عليه السّلام جمله اىقبل از شهادت شنيدم كه مى فرمود: اى بنى عبدالمطلب هر كه اينجا هست نزديك من آيد،هيچكس را جز قاتلم نكشيد، بدانيد كه مبادا فردا شمشيرهاى خون را بر روى مردم بكشيد وبگوئيد: اميرالمؤمنين عليه السّلام كشته شد!(444)

اميدوارم آسايش من نزديك باشد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام در يك سخنرانى كه در آخر عمر شريف خود ايراد فرمود: بهخدا قسم از آن هنگام كه خداوند، محمد صلى الله عليه و آله وسلم را به پيامبرىبرانگيخت تا به امروز راحتى نديده ام و الحمدلله .
به خدا سوگند در كودكى در هراس بودم و چون بزرگ شدممشغول جهاد گرديدم ، با مشركين مى جنگيدم و با منافقين دشمنى مى ورزيدم تا اينكهخداوند پيامبرش را برد و آن مصيبت بزرگ رخ داد و من همواره نگران آن بودم كه كار بهگونه اى شود كه نتوانم تحمل كنم ولى بحمدلله جز خير نديدم .
به خدا سوگند از كودكى شمشير مى زدم تا اينكه به پيرى رسيدم ، و آنچه مرا در اينحالاتم به شكيبائى وادار مى كند اين است كه همه آنها در راه خدا ورسول اوست . و من اميدوارم كه آسايش من سريع و نزديك باشد زيرا اسباب آن را مى بينم. پس از اين سخنان اندكى نگذشت كه حضرت به شهادت رسيد.(445)

امسال در يك صف حج خواهيد نمود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت امير عليه السّلام فرمود: اى مردم ماه رمضان كه بهترين ماههاست آمد، آسياى حكومتدر اين ماه به چرخش خواهد آمد، آگاه باشيد شماامسال در يك صف حج مى كنيد و علامت اين مطلب اين است كه من ميان شما نيستم .
ياران حضرت متوجه مى شدند كه حضرت خبر رحلت خود را مى دهد.(446)

به خدا سوگند من كشته خواهم شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى از خوارج بنام جعد بن بعجه به اميرالمؤمنين عليه السّلام گفت : يا على از خدابترس كه خواهى مرد!
حضرت فرمود: (نه من به مرگ عادى نخواهم مرد) بلكه بخدا سوگند من كشته (شهيد)خواهم شد در اثر ضربه اى كه بر اين مكان زده مى شود و اين مكان رنگين مى گردد وحضرت دست خود را بر سر و محاسن خويش ‍ گذارده فرمود: قرارى است منعقد شده و هركه افترا بندد زيانكار است .(447)

قاتل تو بدبخت ترين امت است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

راوى گويد: در يكى از بيماريها حضرت على عليه السّلام را عيادت كردم و به ايشانگفتم : يا اميرالمؤمنين از اين بيمارى بر شما نمى ترسم ، فرمود: به خدا قسم من (نيز)بر جان خود نگران نيستم زيرا از صادق مصدق (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم) شنيدم كه مى فرمود:
همانا ضربتى بر اين مكان - و اشاره به سر خود نمود- زده مى شود به گونه اى كهمحاسن تو از خون سرت رنگين گردد، قاتل تو بدبخت ترين اين امت است همچنانكه پىكننده ناقه صالح بدبخت ترين قوم ثمود بود.(448)

يكى دو شبى بيش نيست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در آخرين رمضان عمر اميرالمؤمنين عليه السّلام حضرتش شبى را نزد فرزندش حسن عليهالسّلام و شبى را نزد فرزند ديگرش حسين عليه السّلام و شبى را نزد (دامادش كه شوهرحضرت زينب عليهما السلام بود) عبدالله بن جعفر افطار مى كرد و در هر شب از سهلقمه بيشتر نمى خورد، يكى از فرزندانش حسن يا حسين عليهم السلام در اين مورد سؤال كردند (كه چرا بيشتر غذا تناول نمى فرمائى ؟) فرمود:
مى خواهم فرمان پروردگارم در حالى بيايد كه من گرسنه باشم سپس ‍ فرمود: يكى دوشبى بيش نيست .(449)

امشب همان شبى است كه به من وعده داده شده است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبى كه ضربت خورد، تمام شب را بيدار بود، بسيار ازاتاق بيرون مى آمد و به آسمان نگاه مى كرد و مى گفت :
به خدا قسم دروغ نگفتم و به من خبر دروغ نداده اند، امشب همان شبى است كه به من وعدهداده شده است ، آنگاه دوباره به اندرون باز مى گشت .
چون طلوع فجر (وقت نماز صبح ) شد، حضرت كمر خود را محكم كرد و در حالى كه اينشعر را زمزمه مى كرد.
اشدد حيازيك للموت فان الموت آتيكا و لا تجزع من الموت اذاحل بواديكا.
يعنى : سينه خود را براى مرگ محكم كن كه مرگ به سراغت خواهد آمد، و چون مرگ تو رادريافت از آن بى تابى مكن .
و چون حضرت مى خواست از خانه خارج شود مرغابى هائى بهدنبال حضرت فرياد مى زدند! اهل خانه مشغول دور كردن آنها شدند كه حضرت فرمود:
اينها را رها كنيد، فريادهائى است كه به دنبال آن ناله هاست ،(450) آنگاه به مسجدرفت و شد آنچه شد.

اين محاسن به خون رنگين شود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بعد از آنكه حضرت امير عليه السّلام از جنگ با نهروانيان فارغ شد، در ماه رمضان وقتىبه كوفه آمد، دو ركعت نماز خواند و براى مردم خطبه اى نيكو خواند، سپس روى خود رابه جانب فرزندش حسن عليه السّلام كرده فرمود: اى ابا محمد از ماه رمضان چند روزگذشته ؟
حضرت حسن عليه السّلام جواب داد: سيزده روز يا اميرالمؤمنين .
آنگاه حضرت روى به جانب حسين عليه السّلام كرده فرمود: يا اباعبدالله ، از ماه رمضانچند روز مانده است ؟ حضرت حسين عليه السّلام جواب داد: هفده روز يا اميرالمؤمنين .
در اين هنگام حضرت با دست خود بر محاسن سفيد خويش زد و فرمود:
همانا البته البته اين (محاسن ) به خون رنگين مى شود آنگاه كه شقى ترين امت بيايد،سپس اين شعر را زمزمه كرد:
اريد حبائه و يريد قتلى خليلى من عذيرى من مراد
يعنى : من خواهان عطاى اويم و او درپى كشتن من ، در اين صورت تو را به خاطر اين مرادىسرزنش نخواهد كرد.
عبدالرحمن بن ملجم - كه لعنت خدا بر او باد - اين جملات را مى شنيد، ترديدى در دلش آمد،به خدمت حضرت آمد و گفت : اى اميرالمؤمنين تو را در پناه خدا مى آورم ، اين دست راست من واين هم دست چپم در مقابل شماست هر دو را قطع كن يا مرا بكش حضرت فرمود:
چگونه تو را بكشم با اينكه (الان ) گناهى نكرده اى ، اگر هم بدانم توقاتل من هستى تو را نمى كشم ، ولى آيا تو دايه اى يهودى نداشتى كه تو را مراقبت مىكرد؟ روزى به تو گفت : اى همانند پى كننده ناقه ثمود!
ابن ملجم گفت : آرى اى اميرالمؤمنين ، اين چنين بود، و حضرت ساكت شد و كلامى نفرمودآنگاه در شب بيست و سوم (451) كه حضرت براى نماز صبح ازمنزل خارج مى شد فرمود: قلب من شهادت مى دهد كه من در اين ماه كشته خواهم شد.
و چون حضرتش در خانه را باز كرد، كمربند حضرت به در خانه گرفت ، سپس حضرتاين شعر را زمزمه كرد: اشدد حياز يمك للموت (كه قبلا ذكر شد) آنگاهبيرون آمد و به شهاد رسيد.(452)

وصى پيامبر بعد از او چند سال عمر مى كند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقر عليه السّلام فرمود: مردى يهودى خدمت امير عليه السّلام آمده در مورد امورى ازحضرت سؤ ال كرد تا اينكه پرسيد: وصى پيامبر شما بعد از پيامبر چندسال عمر مى كند؟ حضرت فرمود: سى سال .
پرسيد: مى ميرد يا كشته مى شود؟ فرمود: ضربه اى بر فرق او وارد مى شود كهمحاسن او رنگين مى شود. مرد يهودى گفت : به خدا قسم راست گفتى ، اين مطلب به خطهارون و املاء موسى عليه السّلام مى باشد.(453)

مرگ در كمين من است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

وقتى خبر تهاجم دشمن به ناحيه انبار به حضرت رسيد فرمود: بخدا سوگند دوست دارمخداوند مرا از ميان شما به رضوان خودش ببرد، و همانا مرگ در كمين من است ، چه مانعاست بدبخت ترين اين امت را كه رنگين كند اين را - و دست خود را بر سر و محاسن خودگذارد - سپس ‍ فرمود: قرارى است كه پيامبر امى صلى الله عليه و آله وسلم با من نمودهاست ، هر كه افترا بندد زيان كرد و هر كه تقوا پيشه نمود و به نيكى ايمان آورد نجاتيافت .(454)

اينك يك امتحان مانده كه به آن نزديكم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى يهودى از اميرالمؤمنين عليه السّلام در مورد صفات اوصياء كه در حضرتش هست سؤال نمود.
حضرت فرمود: من به هفت امتحانى كه خداوند در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم وهفت امتحانى كه بعد از زمان حضرت از من نمود وفا كردم (و پيروز شدم ) و اينك يكى ماندهاست كه به آن نزديكم ، گويا واقع شده است ، در اين هنگام اصحاب حضرت على عليهالسّلام گريستند و بزرگ يهود نيز گريه كرد.
گفتند: يا اميرالمؤمنين ما را از آن آگاه كن ، حضرت فرمود:
آن ديگرى اين است كه اينجا - و به محاسن خويش اشاره نمود -از اين ناحيه - و اشاره بهسر خويش نمود - رنگين شود.
در اين هنگام مردمى كه در مسجد جامع اين جملات را مى شنيدند صداهاى خود را به گريه وناله بلند كردند به گونه اى كه در كوفه هيچ خانه اى نماند مگر اينكه ساكنين آندچار نگرانى شديد شدند.
بزرگ يهوديان در همان ساعت به دست حضرت امير عليه السّلام مسلمان شد، او همواره باحضرت بود تا اينكه حضرت كشته شد، وقتى ابن ملجم - لعنه الله - را دستگير كردند،آن بزرگ يهوديان نزد حضرت حسن عليه السّلام آمد، مردم اطراف حضرت بودند و ابنملجم در مقابل حضرت بود، به امام مجتبى گفت : اى ابا محمد ابن ملجم را بكش ، خدا او رابكشد، من در كتابهائى كه بر موسى عليه السّلامنازل شده است ديدم كه گناه اين مرد از پسر آدم كهقاتل برادر خود بود و از غدار كه پى كننده ناقه ثمود بود بزرگتر است .(455)

روح من روح تو را نمى شناسد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

محمد بن ابى بكر (فرماندار مصر) گروهى از اهالى مصر از جمله عبدالرحمن بن ملجم رابه عنوان ميهمانان مصر نزد حضرت على عليه السّلام فرستاد، ابن ملجم كه نوشته اىشامل اسامى ميهمانان در دست داشت به خدمت حضرت آمد و آن نامه را به حضرت داد، وقتىحضرت نام عبدالرحمن بن ملجم را ديد فرمود: عبدالرحمن توئى ؟ خدا لعنت كند عبدالرحمنرا! ابن ملجم گفت : بله يا اميرالمؤمنين ، به خدا سوگند كه شما را دوست دارم ! حضرتفرمود:
به خدا قسم مرا دوست نمى دارى - و سه بار تكرار نمود - ابن ملجم گفت : يا اميرالمؤمنينمن سه بار سوگند ياد مى كنم كه تو را دوست دارم و شما سه بار سوگند ياد مى كنىكه من شما را دوست ندارم ؟
حضرت فرمود: واى بر تو، خداوند ارواح را دو هزارسال قبل از بدنها خلقت نمود و در فضا ساكن نمود، هر كدام آنجا يكديگر را شناختند دردنيا ماءيوس شدند و هر كدام نشناختند در دنيا متفاوت شدند، همانا روح من روح تو را نمىشناسد.
وقتى ابن ملجم پشت كرد و رفت ، حضرت فرمود: هر كه مى خواهدقاتل مرا ببيند به اين مرد نگاه كند! يكى گفت : چرا او را نمى كشيد؟ (آيا اجازه مى دهى اورا بكشيم ؟) حضرت فرمود: چه سخن حيرت انگيزى ، مرا امر مى كنيد كهقاتل خود را بكشم ، خدا او را لعنت كند.(456)

پس چه كسى مرا مى كشد؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام صادق عليه السّلام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السّلام دستور داده بود تا نام افرادىكه به كوفه وارد مى شوند نوشته شود، نام عده اى را در صفحه اى نوشتند و بهحضرت دادند، وقتى حضرت آن را مطالعه نمود تا رسيد به نام ابن ملجم ، انگشت مباركبر نام او گذاشت و فرمود:
خداى تو را بكشد، خداى تو را بكشد، به حضرت گفتند: اگر مى دانيد اوقاتل شماست چرا او را نمى كشيد؟
مى فرمود: خداوند گرامى بندگان را تا گناهى مرتكب نشده اند عذاب نمى كند و گاهىمى فرمود: پس چه كسى مرا مى كشد؟(457)

به خدا سوگند نمى بينم به آنچه گفتى وفا نكنى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته گويد: ابن ملجم با گروهى از مردم براى بيعت نزد امير عليه السّلامآمد وقتى پشت كرد كه برود حضرت او را خواسته و دوباره از او عهد و پيمان گرفت كهمكر و حيله نكند و بيعت نشكند، او انجام داد و دوباره بيعت كرد، وقتى پشت كرد كه برودحضرت او را خواسته تا براى بار سوم بيعت كند و از او عهد و پيمان گرفت كه بيعتنشكند، او چنين كرد، وقتى پشت كرد كه برود براى بار چهارم حضرت از او عهد و پيمانگرفت و تاءكيد نمود تا بيعت نشكند.
ابن ملجم گفت : به خدا سوگند يا اميرالمؤمنين نديدم كه با شخص ديگر به جز من چنينكرده باشى ؟ حضرت اين شعر را زمزمه كرد:
اريد حبائه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
يعنى : من قصد بخشش به او را دارم ولى او قصد كشتن مرا دارد، در اين صورت كسى تورا به خاطر اين مرادى سرزنش نخواهد كرد.
برو اى پسر ملجم به خدا سوگند نمى بينم به آنچه گفتى وفا كنى .(458)

آيا عبدالرحمن بن ملجم توئى ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در روايت است عبدالرحمن بن ملجم - ملعون - نزد حضرت امير عليه السّلام آمد و گفت : مركبسوارى بمن بده ، حضرت نگاهى به او نمود و فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟گفت : آرى ، حضرت دوباره فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟ گفت : آرى حضرتبراى بار سوم فرمود: عبدالرحمن بن ملجم مرادى توئى ؟ عرض كرد: آرى ، حضرت بهشخصى بنام غزوان فرمود: او را بر اسب سرخ سوار كن ، اسبى سرخ آورد و ابن ملجمسوار شد و افسار آن را گرفته پشت كرد و رفت . در اين هنگام حضرت فرمود:
اريد حبائه و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد
و چون آن جنايت را مرتكب شد و حضرت را ضربت زد، ابن ملجم را نزد حضرت آوردند،حضرت به او فرمود: بخدا سوگند آن همه احسان هائى كه به تو انجام مى دادم باتوجه به اين بود كه مى دانستم تو قاتل من هستى ولى اينگونه با تو برخورد كردمتا خداوند بر عليه تو باشد.(459)

در ميان شما اندكى بيش نخواهم ماند

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

بانوئى بنام ام موسى كه يكى از دختران حضرت امير عليه السّلام را نگهدارى مى كردگويد: شنيدم حضرت به دخترش ام كلثوم مى فرمود: دختر فكر مى كنم من در ميان شمااندكى خواهم بود؟ ام كلثوم گفت : چطور بابا؟ حضرت فرمود: من پيامبر خدا صلى اللهعليه و آله وسلم را در خواب ديدم كه غبار از صورت من پاك مى كرد و مى فرمود:
يا على بر عهده تو چيزى نيست ، وظايف خود را انجام دادى ، سه روز از اين جريان نگذشتكه حضرت مورد ضربت قرار گرفت ، ام كلثوم فرياد زد و ناله نمود، حضرت فرمود:دخترم چنين نكن همانا من پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم را مى بينم كه با دست بهمن اشاره نموده مى فرمايد: يا على بشتاب و به جانب ما بيا، آنچه نزد ماست براى توبهتر است .(460)

شكايت اميرالمؤمنين نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابو صالح حنفى گويد: از حضرت على عليه السّلام شنيدم مى فرمود: پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم از مصائب و ناراحتيهائى كه از امت او ديده بودمشكايت كردم و گريستم ، حضرت فرمود:
يا على گريه مكن ، به اين طرف نگاه كن ، وقتى نگاه كردم دو مرد را ديدم كه به زنجيركشيده اند و با پاره سنگهاى بزرگ بر سر آنها مى كوبند.
ابو صالح گويد: فردا صبح مثل هميشه كه بيدار شدم در بازار قصابها ديدم مردم مىگويند: اميرالمؤمنين كشته شد، امير المؤمنين كشته شد.(461)

پيشگوئيهاى حضرت على عليه السّلام در نامه به معاويه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام در نامه اى كه در پاسخ نامه معاويه نگاشت و نكات بسيارى راتوضيح داد از جمله فرمود:
اى معاويه ، زكرياى پيامبر با اره بريده شد، سر حضرت يحيى عليه السّلام را قوم اوبريدند در حالى كه آن دو (مردم را) به خدا دعوت مى كردند و اين از بى ارزشى دنياست .
سپس حضرت در ادامه فرمود:
اى معاويه ، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به من خبر داد كه امتش ‍ محاسن مرا از خونسرم رنگين خواهند نمود، من شهيد مى شوم و تو بعد از من زمام امور را به دست مى گيرىو تو ناجوانمردانه پسرم حسن را به وسيله زهر مى كشى و پسرت يزيد كه لعنت خدا براو باد پسرم حسين را مى كشد و اين كار را پسر زنازاده از طرف او عهده دار مى شود.
حكومت اين امت را بعد از تو هفت نفر از فرزندان ابوالعاص و مروان بن حكم و پنج نفر ازفرزندانش به دست مى گيرند كه كامل كننده دوازده پيشوائى است كه پيامبر صلى اللهعليه و آله وسلم در خواب آنان را ديد كه از منبرش بهدنبال هم چون ميمونها بالا و پائين مى جهند و امت او را از دين خدا به عقب برمى گردانند وآنان داراى شديدترين عذاب در قيامت هستند.
بزودى خداوند خلافت را به وسيله پرچمهاى سياهى كه از طرف شرق مى آيد. از آنانخارج كرده و آنان را به وسيله اينها خوار مى نمايد و زير هر سنگى باشند آنان را بهقتل مى رساند و در آخر نامه حضرت فرمود:
بدان اى معاويه ، بخدا قسم ، با اينكه مى دانم تو از اين نامه سودى نمى برى و خشنودمى شوى كه خبر دادم تو و پسرت حكومت را بدست مى گيريد، با اينحال اين نامه را برايت نوشتم كه چرا كه آخرت براى تو مهم نيست و به آن كافر هستى .
ولى به زودى پشيمان مى شوى همانطور كه آنان كه اين حكومت را براى تو پايهگذارى كردند و تو را بر ما مسلط نمودند پشيمان شدند ولى زمانى پشيمان شدند كهپشيمانى براى آنها سودى نداشت .
از جمله امورى كه باعث شد براى تو نامه بنويسم اين بود كه به نويسنده ام دستور دادماين نامه را براى شيعيان و رؤ ساى اصحابم نسخه بردارى كند به اميد آنكه خداوند بهوسيله اين نامه آنان را نفعى دهد، يا يكى از آنان كه نزد تو هستند آن را بخواند و خداوندبه وسيله اين نامه و به وسيله ما او را از گمراهى به هدايت و از ظلم تو و اصحابت وفتنه آنان خارج كند و نيز دوست داشتم حجت را بر تو تمام كنم .
معاويه در جواب نامه حضرت نوشت : اى ابوالحسن گوارايت باد كه آخرت را مالك مىشوى و گوارايمان باد كه دنيا را مالك مى شويم .(462)

من از اينها ملول شدم و اينها نيز از من

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام روزى فرمود: چه چيزى شقى ترين شما را مانع است كه بيايدو مرا بكشد؟ خدايا من از اينها زده شدم و اينها از من زده شده اند، آنها را از من راحت كن و مرااز اينها راحت نما.
اصحاب گفتند: يا اميرالمؤمنين چه كسى محاسن شما را از خون سر شما رنگين مى كندبگو تا قبيله او را نابود كنيم ، حضرت فرمود: در اين هنگام غير از قاتلم ديگرى راخواهيد كشت .(463)

يا على چرا در كوفه مانده اى و به مدينه برنمى گردى ؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى بنام فضا كه پدرش از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و ازرزمندگان جنگ بدر بود، و در صفين در ركاب حضرت على عليه السّلام شهيد شد گويد:با پدرم در كوفه به عيادت حضرت على عليه السّلام كه مريض شده بود رفتم ، پدرمبه حضرت گفت :
چرا در ميان اعراب جهينة اقامت كرده اى ؟ به مدينه برو، اگراجل تو فرا رسد، يارانت متولى كار تو شده و بر تو نماز گزارند! حضرت فرمود:
همانا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم با من قرار گذارد كه من نمى ميرم تا اينكهاين (محاسن ) از اين (خون سوم ) رنگين شود.(464)

من زندگى تو را مى خواهم و تو مرگ مرا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در برخى روايات آمده است وقتى ابن ملجم از طرف والى مصر (يا يمن ) با گروهى نزدحضرت آمد، از همدستان خود پيشدستى نمود و با جملاتى فصيح به اميرالمؤمنين عليهالسّلام گفت :
السلام عليك ايها الامام العادل و الليث الهمام والبطل الضرغام والفارس القمقام و من فضله الله على سائر الانام ...
وقتى سخنانش تمام شد حضرت به چشمهاى او نگاهى افكند، سپس ‍ ميهمانان را اكرام نمودو دستور داد تا هدايائى به آنها داده شود و فرمود تا مردم ايشان را احترام كنند.
ابن ملجم هنگام برخاستن اشعارى در مدح حضرت خواند و گفت : ما در اجراى فرمان شماحاضريم ، فرمان ده تا ببينى آنچه شما را خوشحال كند، حضرت زيبائى سخنورى او راتحسين نموده فرمود:
اى جوان نام تو چيست ؟ گفت : عبدالرحمن ، فرمود: پسر كيستى ؟ گفت : ملجم مرادى ،فرمود: مرادى توئى ؟ گفت : آرى يا اميرالمؤمنين .
فرمود: اناللّه و انا اليه راجعون ، لا حول و لا قوة الا بالله و اين جملاترا تكرار نموده دست بر دست مى زد.
سپس فرمود: واى بر تو آيا مرادى توئى ؟ گفت : بله ، حضرت اين اشعار را خواند:
انا انصحك منى بالوداد مكاشفة و انت من الاعادى
اريد حياته و يريد قتلى عذيرك من خليلك من مراد

يعنى : من دوستى خالصانه خود را آشكار مى كنم براى تو، با اينكه تو از دشمنانهستى . من خواستار زندگى او و او خواستار قتل من است ، كسى تو را بخاطر اين مرادىسرزنش نخواهد كرد.
آنگاه پس از گرفتن پيمانهاى محكم براى بيعت ، او را اكرام نموده و مى فرمود: توقاتل من هستى ! گروهى از شيعيان به حضرت گفتند: يا اميرالمؤمنين اين سگ كيست ؟فرمان بده تا او را بكشيم ، حضرت فرمود: شمشيرهاى خود را غلاف كنيد و اختلافنيفكنيد، آيا من كسى را بكشم كه هنوز گناهى انجام نداده است .(465)

چون صبح كنم كشته خواهم شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين عليه السّلام در آن شبى كه ضربت خورد تماما بيدار ماند و براى نماز شببه مسجد نرفت ، ام كلثوم دختر آن حضرت عرض كرد: اى پدر چه باعث شده كه بيداربمانيد؟ فرمود: چون صبح كنم كشته خواهم شد!
هنگام وقت نماز ابن النّباه حضرت را براى نماز فرا خواند، حضرت كمى ازمنزل بيرون رفته دوباره برگشت ، ام كلثوم عرض كرد: به جعدة بگوئيد او با مردمنماز بخواند (و شما به مسجد نرويد) فرمود: بله به جعدة بگوئيد با مردم نمازبخواند.
ولى ناگهان فرمود: از مرگ نمى توان گريخت ، و به طرف مسجد خارج شد، ابن ملجمرا ديد كه تمام شب را بيدار مانده منتظر بود و چون شب خنك شده بود به خواب رفتهبود، حضرت او را با پاى خود حركت داد و فرمود: نماز، برخاست و حضرت را ضربتزد.(466)
حجربن عدى در مسجد بود كه زمزمه مشكوكى شنيد، اشعث بن قيس ‍ ملعون (همدست ابن ملجم )به ابن ملجم مى گفت : براى هدف خودت عجله كن عجله كن ، كه صبح تو را رسوا كرد.
حجر احساس خطر كرد به سرعت از مسجد خارج شد تا به حضرت امير عليه السّلام خبردهد و ايشان را از هدف اين گروه آگاه كند، ولى حضرت از راه ديگرى به مسجد رفت وابن ملجم به هدف شوم خود رسيد، همين كه حجر وارد مسجد شد ديد مردم همگى مى گويند:اميرالمؤمنين كشته شد.(467)

اگر آنچه پدرت مى بيند ببينى گريه نمى كنى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شخصى بنام حبيب بن عمر گويد: به عيادت حضرت امير عليه السّلام در همان بيمارى كهاز دنيا رفت رفتم ، نگاهى به جراحت (سر) حضرت انداختم و گفتم :
يا اميرالمومنين اين زخم شما چيز (مهمى ) نيست ، و بر شما خوفى نيست ، حضرت فرمود:اى حبيب به خدا قسم من همين ساعت از ميان شما مى روم .
ام كلثوم دختر حضرت با شنيدن اين جمله گريان شد، حضرت فرمود: دخترم چرا گريهمى كنى ؟ جواب داد: بابا شما فرمودى همين ساعت از من جدا مى شوى ، حضرت فرمود:دخترم گريه نكن ، به خدا قسم اگر آنچه پدرت مى بيند، ببينى گريه نمى كنى !
حبيب گفت : عرض كردم يا اميرالمؤمنين شما چه مى بينى ؟ حضرت فرمود: ملائكه آسمانىو پيامبران را مى بينم كه كنار يكديگر ايستاده همگى منتظرند مرا در آغوش بگيرند و اينكاين برادرم محمد صلى الله عليه و آله است كه نزد من نشسته و مى فرمايد: (يا على ) بياكه آنچه در مقابل تو است از حالتى كه تو در آنى بهتر است .
راوى گويد: از منزل خارج شدم تا آنكه حضرت از دنيا رفت .
فردا صبح امام مجتبى عليه السّلام بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اىمردم شب گذشته قرآن نازل شد (شب بيست و سوم رمضان ) و در اين شب عيسى بن مريمبه آسمان برده شد و در همين شب يوشع بن نون كشته شد و در اين شب اميرالمؤمنين عليهالسّلام از دنيا رفت .
به خدا قسم هيچ يك از اوصياء (پيامبران گذشته ) و نه كسانى كه بعد از او مى آيند (ازامام عليه السّلام ) بر او در وارد شدن به بهشت سبقت نگيرند.
هر گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله او را به جنگ مى فرستاد،جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او يارى را مى دادند.
آنگاه حضرت فرمود: او از مال دنيا طلا و نقره اى (هيچ پولى ) باقى نگذارد، مگر هفتصددرهم كه از سهم او زياد آمده بود و مى خواست براى خانواده اش خدمتكارى بگيرد.(468)
بارالها! معرفت خويش و پيامبر گرامى و خاندان بزرگوار او را نصيب ما بگردان و ما رااز دوستان و شيعيان مخلص ايشان قرار بده .
اللّهم احينا حياة محمد و آل محمد و امتنا ممات محمد وآل محمد و الحمدللّه اولا و آخرا.

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation