گفتار دوم : اعجاز و عمر طولانى دانستيم كه عمر طولانى از نظر علم ، ممكن است .حال اگر فرض كنيم از نظر علم امكان نداشته باشد و قانون پيرى و شكستگى قانونىحتمى باشد كه بشريت هرگز نتواند آن را تغيير دهد، در اين صورت چه مى شود؟ بايد گفت : در اين صورت طول عمر افرادى چون نوح و مهدى كه قرنها بر خلاف قوانينطبيعى كه در علم جديد به اثبات رسيده است زنده مانده اند از موارد اعجاز محسوب مىگردد. معجزه ، در مقطع خاصى قانون طبيعت را از كار مى اندازد تا زندگى شخصى را كهرسالت به وجود او بستگى دارد حفظ كند. معجزه طول عمر از نظر يك مسلمان كه عقيده خود را از قرآن و سنت برگرفته است دور ازانتظار و منحصر به فرد نيست . (89) مثلا قانون طبيعت اين است كه جسمى كه حرارتبيشترى دارد در جسمى كه حرارت كمترى دارد اثر مى گذارد تا جايى كه هر دو يكسانشوند و قاطعيت اين قانون از قانون پيرى هم بيشتر است ؛ در حالى كه مى دانيم اينقانون براى حفظ زندگى حضرت ابراهيم ، عليه السلام ، از تاءثير افتاد زيرا تنهاراه براى نگهدارى او بود؛ وقتى آن حضرت به آتش در افتاد وحى آمد: يا نار كونى بردا و سلاما اى آتش بر ابراهيم خنك و سلامت باش !. (90) و ابراهيم سالم بدون هيچ گزندى از آتش بيرون آمد! و همچنين است ديگر قوانين طبيعى كه براى شمارى از پيامبران و حجتهاى الهى در روىزمين از كار افتاد؛ دريا براى موسى شكافته شد؛ (91) روميان تصور كردند عيسى رادستگير كرده اند در حالى كه اشتباه مى كردند؛ (92) پيامبر اسلام ، صلى اللّه عليه وآله ، در حالى كه گروه زيادى از قريش خانه اش را در محاصره داشتند و ساعتها در كميناو بودند، از خانه بيرون آمد و از ميان آنان گذشت در حالى كه خداوند وى را از ديد آنانپنهان داشت . (93) در همه اين نمونه ها قانون طبيعت براى حمايت و حفاظت يك شخص از كار مى افتد؛ زيراحكمت الهى اقتضاى زنده ماندن او را داشته است و قانون پيرى هم مى تواند در زمره يكىاز اين نمونه ها باشد. شايد بتوان از آنچه تا به حال اتفاق افتاده يك نتيجه كلى به دست آورد و آن اينكه : هروقت حفظ جان حجتى الهى در روى زمين نياز بهتعطيل قانونى طبيعى داشته باشد و هر گاه ادامه زندگى آن شخصيت براى انجام يكطرح مهم ، ضرورى باشد در اين هنگام لطف الهى باعث مى شود كه آن قانون طبيعى موقتااز كار بيفتد ولى وقتى شخصيتى وظيفه الهى خود را به انجام رساند، مطابق قوانينطبيعى مى ميرد و يا به شهادت مى رسد. در اينجا هم ، ما با يك سؤ ال روبرو مى شويم و آن اينكه چگونه ممكن است يك قانون ازكار بيفتد؟ (94) چگونه مى شود پيوند حتمى و ضرورى ميان پديده ها گسسته شود؟آيا اين با علم تناقض ندارد؟ علمى كه قوانين طبيعى را كشف و بر اساس آزمايش واستقراى منطقى ، پيوندهاى ضرورى آن را شناسايى كرده است . در جواب بايد گفت كه خود علم با عقب نشينى از انديشه ضرورى بودن قوانين طبيعى بهاين پرسش ، پاسخ داده است . توضيح اينكه ، علم بر اساس آزمايش و مشاهدات ، قوانين طبيعى را كشف مى كند؛ هر گاهپديده اى طبيعى هميشه دنبال پديده اى بيايد از اين پيوستگى به يك قانون كلى پىمى بريم و آن اينكه هر جا آن پديده اولى پيدا شد دنبالش پديده دومى مى آيد. ولى علمنمى گويد بايستى ميان آن دو پديده ، يك وابستگى ذاتى حتمى وجود داشته باشد كه ازژرفاى آنها سرچشمه گرفته است ؛ زيرا حتميت و ضرورت ، يك حالت غيبى است كهوسايل آزمايشگاهى و علمى نمى تواند آن را اثبات كند. از اين رو منطق علم جديد تاءكيدمى كند كه قانون طبيعى - آنگونه كه علم تعريف مى كند - سخن از ارتباط و علاقه حتمىندارد بلكه سخن از مقارنه دائمى ميان دو پديده دارد. (95) پس اگر معجزه آمد و اين دوپديده طبيعى را از هم جدا كرد چنين چيزى هرگز گسستن يك رابطه ضرورى و حتمى نيست. حقيقت اين است كه معجزه به معنى دينى كلمه در پرتو منطق علم جديد بيش از آنچه نقطهنظر علم قديم بود، قابل فهم شده است ، زيرا ديدگاه گذشتگان اين بود كه هر پديدهاى اگر با پديده ديگر مقارنه داشت ، رابطه آندو ناگسستنى است و معنايش اين بود كهمحال است يكى از ديگرى جدا شود. ولى در منطق علم روز اين رابطه به قانون مقارنه يا قانون تتابع شايع (96) تعبير مى شود. بدون اينكه رابطه غيبى وحتمى ميان آن دو لازم شمرده شود. با اين ديد معجزه يك حالت استثنايى براى اين عموم مى گردد بدون اينكه با يكضرورت ، اصطكاك پيدا كند يا منجر به يك امرمحال و نشدنى گردد. و ما بنابر آنچه به عنوان اساس استقراء در منطق (97) پذيرفته ايم با نظر علمجديد موافقيم و مى گوييم : استقراء دليلى بر رابطه ضرورى ميان دو پديده اقامهنمى كند بلكه تنها دلالت بر وجود يك تفسير مشترك در تقارن دائمى و تعاقب دائمىميان دو پديده دارد و همانطور كه مى شود اين تفسير مشترك را بر اساس حكمتى فرضكرد كه باعث شده نظم آفرين جهان ، رابطه مستمرى ميان پديده هاى خاصى برقراركرده باشد. و همين حكمت احيانا ممكن است خود، دعوت به استثنا كند كه در اين صورت معجزهرخ مى دهد. گفتار سوم : اصرار بر رهبرى اين شخص كه نتيجه اش تعطيلى قوانين طبيعى است، چرا؟ در اينجا به طرح پرسش دوم مى پردازيم كه مى گويد: علت اينهمه اصرار از جانبخداوند متعال نسبت به اين شخص خاص چيست كه براى طولانى كردن عمر او قوانين طبيعىاز كار بيفتد؟ چرا رهبرى آينده به كسى واگذار نمى شود كه مولود آينده باشد واتفاقات و پيشامدهاى مهم روز موعود، او را بسازد و سپس به ميدان آمده و نقش خود را ايفاكند؟ به عبارت ديگر فايده اين غيبت طولانى چيست ؟ بسيارى از كسانى كه اين را مى پرسند نمى خواهند يك جواب تعبدى بشنوند. البته مامعتقديم كه دوازده امام يك مجموعه منحصر به فرد است (98) كه تعويض هيچ يك از مهرههاى آن به هيچ وجه امكان ندارد ولى اين افراد مى خواهند براى اين ديدگاه يك توجيهجامعه شناختى بر اساس حقايق محسوس داشته باشند كه خود آن انقلاب بزرگ و فراوردههاى شدنى آن را تبيين كند. بر اين اساس موقتا از معتقدات خود نسبت به امامان معصوم (99) چشم مى پوشيم و اينپرسش را مطرح مى كنيم كه : آيا ما مى توانيم نسبت به تغيير مورد نظر از طريقبررسى سنتهاى اجتماعى و تجربيات زندگى ، چنين نتيجه بگيريم كه يكى ازعوامل پيروزى و موفقيت رهبر منتظر، همين عمر طولانى است ؟ جواب ما مثبت است به چنددليل ، از جمله اينكه : ايجاد يك دگرگونى بنيادين مى طلبد كه رهبرى آن در دستانسانى فوق العاده از نظر روحى باشد؛ با شناختىكامل از تواناييها و برتريهاى مكتب خود و آگاهى ژرف از ضعف نظامهايى كه بايستىمنهدم كند و تمدنى نو بر ويرانه آن بسازد. به هر مقدار كه جان و دل رهبر نظم نوين جهانى ازابتذال و پوچى تمدنى كه به جنگش برخاسته ، آگاه باشد و بداند كه آن تمدن تنهايك نقطه كوچك نسبت به خط طولانى تمدن انسانى است ، به همان مقدار از نظر روحى(100) قدرت بيشترى براى رو در رويى و پايدارى مى يابد و آنقدر مى جنگد تاپيروزى را به دست آورد. روشن است كه مقدار لازم اين روان شناختى با حجم دگرگونى مورد نظر و با تمدنى كهبايد واژگون شود، تناسب دارد. اين درگيريها هر چه با نظامهاى بزرگتر و تمدنهاىكهن تر باشد، شناخت فراگيرترى را مى طلبد. و چون در روز موعود مقرر است كه جهان پر از ظلم و ستم با همه زرق و برق و جلوه هاىرنگارنگش زير و زبر شود، طبيعى است كه بايددنبال شخصى بود كه يك تنه از همه جهان فراتر بوده ؛ و مولود تمدنى نباشد كه مىخواهد آن را دگرگون و كاخ عدل را بر ويرانه آن بسازد؛ زيرا كسى كه در سايه يكتمدن كهن و ريشه دار كه همه جهان تحت تاءثير سيطره ارزشى آن است بزرگ شود درمقابل آن تمدن احساس كوچكى مى كند، دليل آن هم اين است كه آن فرد از وقتى كه چشم بهجهان مى گشايد و از هنگامى كه پرورش مى يابد تا زمانى كه بزرگ مى شود هموارهحاكميت آن تمدن را مى بيند و به هر جا نگاه مى اندازد جز جلوه هاى رنگارنگ آن را نمىبيند. وبالعكس كسى كه با تاريخ زندگى كرده و پيش از آنكه اين تمدنشكل بگيرد حضور داشته و همه تمدنهاى بزرگ و فروپاشى (101) آنان را يكى پساز ديگرى با چشمان خود ديده باشد، نه اينكه فقط تاريخ را خوانده باشد؛ تمدنى راديده است كه بايستى آخرين پرده از داستان زندگى انسانقبل روز موعود را به نمايش بگذارد. در واقع چنين كسى اين تمدن را پيش از پيدايش وقبل از جوانه زدن ديده و سپس شاهد پيدايش و ظهور و بروز آن بوده ، تا اينكه به مرحلهرشد رسيده و بالاخره زمانى كه كاملا شكوفا گشته و بتدريج بر همه مقدرات جهانسيطره پيدا كرده است . در حقيقت شخصى كه همه اين مراحل را با زيركى و آگاهىكامل پشت سر گذاشته به اين غول وحشتناك - كه در صدد از پاى درآوردن آن است - از آنزاويه تاريخى كه با چشمان خود ديده است مى نگرد، نه اينكه فقط به كتابهاىتاريخى مراجعه كرده و يا به عنوان يك سرنوشت محتوم آن را پذيرفته باشد. چنينشخصى قطعا ديدگاهش همانند ديدگاه روسو (102) نخواهد بود كه درباره اومى گويند: حتى تصور اين كه فرانسه روزى بدون شاه باشد او را دچار ترس و وحشتمى كرد. با اين كه او در جهان انديشه و فلسفه از بزرگترين مبلغان و داعياندگرگونى سياست حاكم بود. و اين بدان علت بود كه روسو در فضاىپادشاهى پرورش يافته بود و در طول زندگى در جو پادشاهى تنفس مى كرد. ولى شخصى كه در همه تاريخ حضور داشته ، خود داراى ابهت تاريخ و قدرت تاريخاست و كاملا مى داند كه آنچه اينك حاكميت دارد، گوشه اى از تاريخ و قدرت تاريخ استكه با زمينه هاى خاصى به وجود آمده است و با گذشت زمان و زمينه هاى جديد از ميانخواهد رفت و چيزى از آن باقى نخواهد ماند؛ چنان كه در گذشته نزديك يا دور اصلا وجودنداشت . وانگهى عمر تمدنها هر چند طول بكشد نسبت به عمر طولانى تاريخ چند روزىبيش نيست . اجازه بدهيد سؤ الى بكنم ، آيا سوره كهف و سرگذشت جوانانى را كه به خداى خودايمان آوردند و خداوند بر هدايتشان افزود خوانده ايد؟ (103) جوانانى كه با نظامى بت پرست و خودكامه مواجه بودند كه صداى توحيد را در گلوخفه مى كرد و نمى گذاشت در صف متحد شرك ، خللى وارد آيد. جوانانى كه نفس در سينهآنان تنگ شد و نااميدى بديشان روى آورد و همه درها را به روى خود بسته يافتند؛ وقتىچنين ديدند به غارى پناه بردند و از خداوند براىمشكل خود چاره خواستند. براى اين جوانان بسيار سنگين بود كهباطل حاكم باشد و حق محكوم ، و ستمگران هر كسى را كه قلبش براى حق مى تپيد،نابود سازند. آيا مى دانيد خداوند با ايشان چه كرد؟ خداوند آنان را سيصدونهسال در آن غار خواب كرد(104) و سپس از خواب برانگيخت و به صحنه زندگىبازگرداند در حالى كه آن نظام بيدادگر سقوط كرده و به زباله دان تاريخ سپردهشده بود و ديگر هيچ قدرتى نداشت . چرا خداوند چنين كرد؟ براى اين كه آن جوانان برومند، فروپاشى حكومتباطل را با چشم خود ببيند. همان حكومتى كه سيطره و وجودش براى آنان بسيار بزرگ ومهم مى نمود. اينك با چشمان خود پايان كار آن نابكاران را مى ديدند تا در نظرشانقدرت و تواناييهاى ستمكاران تاريخ ، كوچك و حقير جلوه كند. اگر اصحاب كهف به خاطر آن اتفاق نادر كه در سيصدسال به زندگى شان افزود، توانستند بروشنى همه چيز را ببينند و روحيه اى برتريابند پس براى آن امام منتظر، در تمام عمر طولانى اش چنين اتفاقىحاصل بوده است و به او امكان مى داده كه حركت اين انسان سترگ را از آغاز تا كنونببيند. گذشته از اين ، تجربه اى كه از همراهى با تمدنهاحاصل مى شود و حضور شخصى در حركتها و دگرگونيهاى تاريخى اثر شگرفى درآمادگى فكرى و كارايى رهبر براى روز موعود دارد و باعث مى شود همه رفتارهاىكاربردى ديگران را با تمام نقطه هاى قوت و ضعف و خطا و صواب بشناسد و باكمال آگاهى و شناخت نسبت به عوامل و اسباب و جهت گيريهاى تاريخى ، دست به اصلاحجامعه بزند. البته اين انقلاب بزرگى كه اجراى آن بر دوش امام منتظر گذاشته شده بر پايه وبنياد اسلام است و طبيعى است كه رهبرى آن بايستى به مصادر و منابع نخستين اسلامكاملا نزديك باشد و شخصيت او به طور كامل ومستقل شكل گرفته و از تاءثيرات تمدنى كه مى خواهد با آن بجنگد به دور باشد. اما كسى كه در دامن آن تمدن به دنيا آمده ، پرورش يافته و افكارش در چارچوب آن رشدكرده است ، قطعا نمى تواند به دور از رسوبات و نوع تفكر آن تمدن باشد، اگر چهخود جريان دگرگون سازى آن تمدن را رهبرى كند. پس براى اين كه تاءثير ناپذيرى چنين رهبرى از آن تمدن ، تضمين گردد، لازم استشخصيت او در آن مرحله تمدنى پيشين كه از نظر روح كلى و مبداء پيدايش به آن تمدن كهقرار است در روز موعود به رهبرى او تحقق يابد، نزديكتر است ، به گونه اىكامل شكل گرفته باشد.(105) گفتار چهارم : شايستگيهاى رهبر منتظر چگونهبه كمال رسيد؟ اينك به پرسش سوم مى رسيم كه مى گويد: شايستگيهاى آن رهبر منتظر چگونه بهكمال رسيد (و آماده رهبرى شد)، با اينكه او و پدرش ، امام عسكرى ، عليه السلام ، رابيشتر از پنج سال همراهى نكرد و مى دانيم كه پنج سالگى دوران طفوليت است و هرگزبراى رشد شخصيتى يك رهبر كافى نيست ؛ پس چه زمينه هايى درتكامل وى ، نقش داشته است ؟ جواب اين است كه : آن حضرت پس از رحلت پدر، جانشين وى در امامت و رهبرى شد و اينبدان معنا است كه ايشان همه ويژگيهاى فكرى و روحى يك امام را در همان اوان كودكى دارابوده است . امامت زودرس هم رخدادى سابقه دار است ؛ چند تن از پدران آن حضرت نيز چنين بوده اند،مانند امام محمدبن على جواد، عليه السلام ، كه در سن هشت سالگى (106) و امام على بنمحمدهادى ، عليه السلام ، كه در نه سالگى (107) به امامت رسيدند. ولى اين پديده در حضرت مهدى ، عليه السلام ، به اوج خود مى رسد و مى بينيم كه درپنج سالگى به امامت رسيده است . دليل اينكه ما اين پديده را يك واقعيت تاريخى مىناميم اين است كه اين امر در رابطه با برخى از پدران آن حضرت ، يك واقعيت ملموس وعينى بوده است ، مسلمانان آن را درك كرده و با آن زندگى كرده اند و هيچ چيز براىاثبات يك واقعيت ، بهتر از وقوع آن در ميان يك جمعيت نيست .(108) توضيح اين مساءله نياز به بيان چند نكته دارد: الف ) امامت يك پايگاه سلطنتى نبود كه با وراثت از پدر به پسر برسد و نظام حاكم ازآن پشتيبانى كند؛ همانند خلافت فاطميان و عباسيان ؛ بلكه امام از راه نفوذ فكرى و اثرمعنوى در ميان نهادهاى مردمى ، حمايت گسترده ايشان را به دست مى آورد به گونه اى كهمردم كسى را جز امام ، لايق رهبرى اسلام نمى دانستند. ب ) اين نهاد مردمى از همان صدر اسلام ، تشكيل شده بود ولى در عهد امام باقر و امامصادق ، عليهماالسلام ، بيشتر شكوفا و گسترده گشت . مدرسه اى كه اين دو امام درونپايگاهها تشكيل دادند، موج فكرى وسيعى را در جهان اسلام ايجاد كرد. صدها فقيه ، متكلم ، مفسر و ديگر دانشمندان اسلام شناس و انسان شناسدر اين مدرسه مشغول بودند به گونه اى كه يكى از راويان آن زمان (حسن بن على وشاء)مى گويد: روزى من وارد مسجد كوفه شدم و ديدم نهصد دانشمند(109) در آنجا گرد آمده و همگى ازامام صادق ، عليه السلام ، روايت مى كنند!. ج ) از نظر اين مدرسه و نهادهاى مردمى وابسته به آن ، شرايط صلاحيت براى امامتبسيار سخت بود؛ زيرا معتقد بودند كسى لياقت رهبرى دارد كه از همه علماى معاصرعالمتر و داناتر باشد(110) و گرنه او امام نخواهد بود. د) در راه اين عقيده ، بسيارى از مردم جان خويش را فدا كردند و قربانيهاى فراوان دادند.خلفاى آن زمان اين مكتب را - لااقل از نظر فكرى - دشمن خويش مى دانستند و درطول تاريخ ، به آزار و اذيت ، زندان ، شكنجه وقتل آنان پرداختند و صدها تن در سياهچالها با مرگ روبرو شدند. اين قرائن و شواهدنشان مى دهد كه عقيده استوار بسيار گران تمام مى شد(111) در حالى كه آنان هيچمحركى جز عقيده استوار و نيت پاك نداشتند. ه ) امامانى كه اين توده هاى مردمى ، رهبرى شان را گردن نهاده بودند هرگز از مردم جدانبودند و همچون شاهان در كاخهاى بلند، پنهان نمى شدند بلكه هميشه در كنار مردم و درميان مردم زندگى مى كردند؛ مگر زمانى كه از طرف حاكمان ، زندانى يا تبعيد مىگشتند. اين حقيقت را ما از ارتباط بسيارى از راويان و محدثان با آنان ، از مكاتباتى كه بامعاصران خود داشته اند، از ديدارها و مسافرتهايى كه داشته اند و بالاخره ازنمايندگانى كه به اطراف و اكناف جهان اسلام مى فرستاده اند، برداشت مى كنيم .شيعيان و پيروان به حضور آنان مى رسيدند و براى انجام مناسك حج (112) به مكهمى رفتند و يا در مدينه منوره به زيارت امام خود مى شتافتند. همه اينها حكايت از ارتباط پيوسته ميان امام و پيروانش از هر طبقه در سراسر جهان آن روزمى كند. و) دستگاه خلافت به ائمه ، عليهم السلام ، و رهبرى معنوى و فكرى ايشان به عنوان يكخطر بزرگ ، مى نگريست و بر اين اساس همه تلاش خود را در راه نابودى اين رهبرىبه كار مى برد و از هيچ آزارى رويگردان نبود و براى حفظ موجوديت خويش ، گاهسنگدلى و قساوت را به تمام معنا به نمايش مى گذاشت . دستگيرى ، اسارت و تبعيدامامان ، عليهم السلام ، هميشگى بود،(113) با اين كه اين كارها اثر نامطلوبى درروحيه مسلمانان بويژه دوستداران ائمه مى گذاشت و بسيار آزرده خاطر مى گشتند. حال اگر اين شش نكته مهم تاريخى و واقعى را در نظر بگيريم ، چنين نتيجه مى دهد كهامامت خردسال ، يك توهم نبوده بلكه واقعيت داشته است ؛ زيرا امامخردسال كه پا به صحنه مى گذارد و خود را رهبر فكرى و معنوى مسلمانان معرفى مىكند و توده وسيعى به رهبرى و ولايت او گردن مى نهند، مسلما بايستى از دانش و شناخت وجهان بينى ، بهره فراوان داشته باشد و در فقه ، تفسير، كلام ، و ديگر علوم ، سرامدروزگار خويش باشد و گرنه هرگز امكان ندارد از حمايتهاى مردمى برخوردار گردد.با توجه به اين كه امامان شيعه در موقعيتى بودند كه مردم مى توانستند با آنانبجوشند و هر كسى مى توانست از زندگى شخصى و مقام علمى - فرهنگى آنان باخبرباشد. آيا مى شود كودكى ، مدعى امامت باشد و با اين نام ، پرچم اسلام را در دست گيرد و درمعرض ديد و شنود توده هاى مردمى باشد، به او ايمان بياورند و در راه ايمان ، تاوانسنگينى بپردازند و زندگى و امنيت خود را فدا كنند؛ بدون آنكه حتى به خود زحمت دهندكه صلاحيت اين كودك (114) را براى امامت ، بررسى كنند و يا شگفتى و اهميت اينمساءله ، آنان را به فكر و كنكاش وا ندارد؟! فرض مى كنيم مردم براى كشف حقيقت حركت نكردند، آيا مى شود روزها، ماهها و بلكهسالها بگذرد و على رغم برخوردهاى طبيعى و هميشگى ميان امام و مردم ، حقيقت آشكارنگردد؟! آيا باور كردنى است كه امام از نظر دانش و انديشه يك كودك باشد و در اينرابطه طولانى ، حقيقت پنهان بماند؟! يا اگر فرض كنيم براى طرفداران امامت ، امكان كشف حقيقت نبود، چرا حكومت وقت ، سكوتكرد؟ اگر مى توانست چرا افشاگرى نكرد؟ قطعا براى حكومت خيلى آسان بود، امامخردسالى را كه از نظر فكرى و فرهنگى كودك است ، رسوا سازد و براحتى مى توانستواقعيت را براى پيروان او و ديگران آشكار كند و بى كفايتى او را براى رهبرى بهاثبات رساند. اگر افشاگرى نسبت به بى كفايتى فردى در سنينچهل - پنجاه سالگى كه با فرهنگ و آداب روز آشناست ،مشكل باشد؛ هرگز، اعلان بى كفايتى يك كودك معمولى هرچند باهوش و زيرك باشد،مشكل نيست آن هم امامتى كه شيعه امامى به رسميت مى شناسد و شرطهاى سختى را براى آنلازم مى داند.(115) اين كار بمراتب از روشهاى خشن ديگر كه به نابودى بسيارى ازمردم منجر مى گشت ، براى حكومت آسانتر بود. تنها توجيه علت سكوت حكومتهاى معاصر و عدم استفاده از اين برگ برنده (116) ايناست كه مى دانسته اند امامت خردسال ، پديده اى واقعى بوده و ساختگى نيست . حقيقت اين است كه حكومتها تلاش مى كردند اين برگ را رو كنند ولى فورا متوجه مى شدندكه نمى توانند و تاريخ براى ما از اين تلاشها و شكستها سخن گفته است .(117)ولى هرگز در جايى نگفته است كه امام خردسال ،متزلزل گشته و در تنگنا قرار گرفته و يا مردم اعتماد خود را نسبت به او از دست دادهاند. و اين معناى همان حرف ماست كه امامت خردسال در زندگى امامان شيعه ، رخدادى واقعى بهحساب مى آمده و هرگز يك فرضيه خشك و خالى نبوده است ؛ و اين پديده ريشه در ميراثآسمانى دارد، ميراثى كه از كرانه هاى رسالت الهى سرچشمه مى گيرد و براىمثال كافى است حضرت يحيى ، عليه السلام ، را نمونه بياوريم ؛ خداوند درباره او مىفرمايد: يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا . (118) اى يحيى ! كتاب (خدا) را با قوت بگير. و ما فرمان نبوت (وعقل كافى ) در كودكى به او داديم . وقتى ثابت شد كه امامت و پيامبرى براى خردسال يك رخداد واقعى بوده است ، جاىاعتراض در زمينه حضرت مهدى و جانشينى او از پدر باقى نمى ماند.(119) گفتار پنجم : چگونه بپذيريم كه (امام ) مهدى وجود خارجى دارد؟ اكنون به پرسش چهارم مى رسيم كه مى گويد: فرض كنيم امام موعود ممكن باشد و عمرطولانى ، امامت خردسال و غيبت مطلق را نيز امكان پذير بدانيم ولى اين امكان در حدى نيستكه ثابت كند چنين شخصى در خارج ، تحقق پيدا كرده است . پس ، از چه راهى به وجودخارجى مهدى ايمان بياوريم ؟ آيا چند روايت كه در لابه لاى كتابها از پيامبر اكرم ، صلىاللّه عليه و آله نقل شده كافى است كه ما را به وجود امام دوازدهم پايبند سازد؛ در حالىكه چنين پندارى از ساختار ذهنى انسان بسيار دور است . اصلا چگونه مى شود اثبات كردكه مهدى واقعا در تاريخ وجود داشته است ؟ شايد شرايط خاص روحى - روانى اين باوررا در ذهن مردم جا انداخته باشد؟(120) در جواب مى گوييم : اين اصل كه مهدى رهبر موعود و منجى عالم بشريت است به صورتعام در احاديث نبوى ، به صورت خاص در روايات ائمهاهل بيت ، عليهم السلام ، آمده است . در اين روايات مساءله به گونه اى مورد تاءكيد قرارگرفته كه به جاى هيچ گونه شكى باقى نمى گذارد. چهارصد حديث فقط از طريق برادران اهل سنت (121). شمارش شده كه به ضميمهروايات شيعه به بيش از شش هزار روايت مى رسد(122)؛ و چنين آمارى بسيار بالاست .در مورد خيلى از مسائل بديهى اسلام كه مسلمانان به آن معتقدند، اين همه روايت وارد نشدهاست . اما تجسم اين انديشه در وجود امام دوازدهم ، عليه السلام ، همدلايل كافى دارد كه كاملا اقناع كننده است . ايندلايل را مى توان در دو دليل يكى نقلى و ديگرى علمى ، خلاصه كرد: دليل نقلى ، وجود امام موعود را اثبات مى كند ودليل علمى ، ثابت مى كند كه امام مهدى يك اسطوره و يك فرضيه نيست ، بلكه حقيقتى استكه وجود او در تاريخ لمس شده است . دليل نقلى صدها روايت و حديث از پيامبر اكرم ، صلى اللّه عليه و آله ،(123) و ائمهاهل بيت ، عليهم السلام ، رسيده است كه مى گويد مهدى موعود داراى اين خصوصيات است :از اهل بيت (124) است ، از فرزندان فاطمه (125) است ، ازنسل حسين (126) و نهمين فرزند آن حضرت (127) است . همچنين رواياتى وجود داردكه مى گويد جانشينان پيامبر، صلى اللّه عليه و آله ، دوازده نفر مى باشند.(128) اين روايات ، مهدى موعود را در شخص امام دوازدهم ، منحصر و متعين مى كند و با اينكه ائمه، عليهم السلام ، براى حفظ آن حضرت از ترور وقتل (129)، سعى داشتند مساءله در سطح عمومى مطرح نشود، در عينحال روايات زيادى در اين زمينه وارد شده است . البته زيادى روايت به تنهايى نمىتواند مقبوليت آن را برساند بلكه در اينجا قرينه و گواه خاصى وجود دارد كهدليل بر صحت اين روايات است . در حديث شريف نبوى ، سخن از امامان ، جانشينان ، اميران و سخن از دوازده تن آمده است . متناحاديث مختلف است ؛ در بعضى دوازده امام و در بعضى دوازده خليفه و در بعضى ديگردوازده امير، ذكر شده است . بعضى از مولفان ، تعداد اين احاديث را بيش از دويست و هفتاد، شمارش كرده اند كه همگىاز كتابهاى معتبر شيعه و سنى از قبيل : صحيح البخارى (130)، صحيح مسلم (131)،سنن ترمذى (132)، سنن ابى داود(133)، مسند احمد(134) و المستدرك علىالصحيحين ، حاكم نيشابورى (135) نقل شده است . مساءله ويژه و قرينه مهم اين است كه بخارى كه از ناقلان اين حديث است خود از معاصرانامام نهم و دهم و يازدهم بوده است و اين خيلى معنا دارد؛ زيرا نشان مى دهد كه اين روايتقبل از اينكه مفاد و مضمون آن در خارج ، تحقق پيدا كند وقبل از اينكه انديشه دوازده امامى وجود و ظهور يابد از زبان پيامبر به ثبت رسيده است واين مى رساند كه نقل اين حديث ، انعكاس يك پديده خارجى نبوده است ؛ چرا كه معمولااحاديث ساختگى ، به توجيه جريانهاى خارجى و وقوع يافته ، مى پردازد. پس ما مى توانيم با توجه به اينكه اين حديثقبل از تحقق كامل و پيدايش امامان دوازده گانه ، ثبت شده است ، تاءكيد مى كنيم اين حديث ،توجيه نمى كند بلكه حقيقتى است كه از زبان پيامبر اكرم ، صلى اللّه عليه و آله ، وكسى كه جز از زبان وحى سخن نمى گويد(136)، بازگو شده است . ابتدا فرمودهاست : جانشينان من دوازده تن مى باشند(137) و سپس دوازده امام از على ، عليهالسلام ، تا امام مهدى ، عليه السلام ، آمده اند تا اين حديث شريف معنا و تفسير واقعى(138) خود را بازيابد. دليل علمى دليل علمى تجربه است ، تجربه اى كه مدت زمان هفتادسال گروهى از مردم با آن زندگى كردند؛ يعنى غيبت صغرى كه بايستىمختصرى درباره اين غيبت (139)، توضيح دهيم : غيبت صغرى مرحله اول امامت حضرت مهدى ، عليه السلام ، بوده است . از ابتدا چنين مقدربوده كه آن حضرت پس از رسيدن به امامت مى بايستى بلافاصله از ديد عمومى پنهانشود و در ظاهر از آنچه در جامعه رخ مى دهد فاصله بگيرد؛ اگر چه در واقع او از نزديكهمه وقايع را احساس و ادراك مى كند. اما بايد توجه داشت كه اگر آن غيبت به يكباره رخمى داد ضربه سنگينى به پايگاههاى مردمى و طرفداران امامت وارد مى شد؛ زيرا مردمقبل از آن با امام خود ارتباط داشتند، در مشكلات به او رجوع مى كردند و اگر ناگهان امامغايب مى شد و امت احساس مى كرد كه ديگر دسترسى به رهبر فكرى و معنوى خود نداردممكن بود همه چيز از دست برود و آن جمع به تفرقه دچار شود. بنابراين لازم بود كه براى اين غيبت زمينه سازى شود تا مردم بتدريج با آن خوبگيرند و خود را بر اساس آن بسازند. با غيبت صغرى در واقع اين زمينه سازى صورتگرفت . در اين زمان امام مهدى از ديده ها پنهان بود ولى ايشان از طريق نمايندگان ،وكيلان و ياران مورد وثوق كه به منزله حلقهاتصال ايشان با مردم معتقد به طريق اماميه ، بودند با شيعيان خود ارتباطداشتند.(140) در اين مدت ، چهار تن از پاكترين و باتقواترين مؤمنان نيابت وجانشينى آن حضرت را بر عهده داشتند؛ بدين ترتيب : 1. عثمان بن سعيد عمرى 2. محمدبن عثمان بن سعيد عمرى 3. ابوالقاسم حسين بن روح 4. ابوالحسن على بن محمد سمرى اين چهار تن (141) به ترتيب نيابت را بر عهده داشتند و هر يك وفات مى كرد ديگرىبه دستور حضرت مهدى ، عليه السلام ، جانشين او مى شد. نايب با شيعيان رابطه داشت ، پرسشها و مشكلاتشان را به امام مى رساند وجوابها(142) را گاه شفاهى و بسيارى از اوقات مكتوب به آنان باز مى گرداند، و بااين روابط غيرمستقيم توده هايى كه از ديدن امام محروم شده بودند آرامش مى يافتند. آنهامى ديدند كه همه نامه ها و مكتوب هايى كه از حضرت مهدى ، عليه السلام ، به دستشانمى رسد با يك اسلوب و با يك سبك (143) است و درطول اين هفتاد سال و نيابت اين چهار تن ، هيچ تغييرى در آن ديده نشد. سمرى كه آخرين نايب بود از پايان غيبت صغرى و شرع غيبت كبرى خبر داد. درغيبت كبرى ديگر فرد خاصى نيابت و وكالت از آن حضرت نداشت . در غيبت صغرى زمينهآماده شده بود كه مردم با غيبت كبرى خو بگيرند و به خود وحشت راه ندهند. از آن به بعدبود كه مردم وظيفه داشتند به وكيلان و نايبان عمومى (144) آن حضرت روى آورنديعنى مجتهدان عادل و آگاه به امور دين و دنيا. از آنچه گفته شد شما مى توانيد موضوع راارزيابى كنيد و بروشنى بفهميد كه حقيقتىبوده است خارجى ، كه گروهى از مردم با آن زندگى كرده اند و سفيران آن حضرت درمدت هفتادسال واسطه ميان او و مردم بوده اند و هيچ كس در هيچ زمينه اى خطايى از آناننديده و نشنيده است . شما را به خدا سوگند آيا تصور مى كنيد امكان داشته باشد يك دروغهفتادسال دوام بياورد و چهار نفر با هماهنگىكامل و يك صدا، يك نقش را بازى كنند؟ آنان با رفتار صميمانه خود چنان در مردم ايجاد اطمينان كرده بودند كه همه به گفتار وكردار آنان ايمان داشتند. آيا مى شود اين چهار تن به گونه اى نقش بازى كنند كه هيچ كس به حقيقت پى نبرد درحاليكه اين افراد هيچ رابطه خاصى با هم نداشته اند تا بگوييم در اين قضيه تبانىكرده بودند. از قديم گفته اند: طناب دروغ ، كوتاه است . منطق نيز حكم مى كند امكان ندارد يك دروغبتواند بدين شكل دوام بياورد و در تمام اين مدت و با همه بده و بستانها و روابط مختلفموضوع كشف نگردد و همه به درستى آن ايمان داشته باشند. بدينسان در مى يابيم كه پديده غيبت صغرى مى تواند به عنوان يك آزموده علمى ،دليل بر واقعيت خارجى يك موضوع باشد و آن وجود،(145) زندگى و سپس غيبتحضرت مهدى ، عليه السلام ، است . آن حضرت پس از غيبت صغرى ، خود اعلام كرده استكه در پرده غيبت كبرى خواهد رفت و از نظرها پنهان خواهد گشت و هيچ كس او را نخواهدديد.(146) گفتار ششم : چرا امام زمان تاكنون ظهور نكرده است ؟ وقتى آن حضرت خود را براى يك دگرگونى اجتماعى آماده ساخته چه چيز مانع وى شدهاست كه در دوره غيبت صغرى يا سالهاى پس از آن به ميدان بيايد و غيبت خود را طولانىنسازد؛ با توجه به اينكه در آن زمان ، زمينه و شرايط كارهاى اجتماعى و اصلاحىبسيار آسان تر بوده است ؟ آن حضرت به واسطه رابطه مستقيمى كه بر اثر برنامه ريزيهاى خاص در زمان غيبتصغرى با مردم داشت ، اين مكان را يافته بود كه ياران خود را گرد آورد و با قدرت ،كار خود را شروع كند. قدرتهاى حاكم آن زمان نيز به اين مرتبه از توان و نيروىدهشتناك كه انسان امروزه بر اثر پيشرفت علم و صنعت به آن دست يافته است ، نرسيدهبود. جواب اين است كه هر كارى براى تغيير ساختار جامعه به وقوع پيوندد؛ موفقيت آنبستگى به يك سلسله شرايط و زمينه هاى خارجى دارد و تا همه آن شرايط كاملا تحققنيابد امكان رسيدن به هدف وجود ندارد. البته آن تغييرات اجتماعى كه سرچشمه اى الهى دارد از نظر پيام ، ربطى بهعوامل خارجى (147) ندارد؛ زيرا پيامى كه زيربناى اين تغييرات است ، الهى وآسمانى است و شرايط خارجى در آن مؤثر نيست ولى از جنبه اجرايى بيرونى متكى استو موفقيت و زمان انجام آن بستگى به آن دارد و درست به همين جهت بوده است كه آسمان درانتظار ماند تا پنج قرن از جاهليت بگذرد و آن وقت آخرين پيام خود را به واسطه حضرتمحمد، صلى اللّه عليه و آله ، فرستاد؛ و با آنكه جهان در دوران فترت نياز شديد بهپيامبر داشت ولى به خاطر وابستگى اجرايى به شرايط خارجى در آن تاءخير شد. اينعوامل خارجى كه اجراى اصلاحات بدان نياز دارد برخى عبارتست از فضاى مورد نظر وبرخى جزئيات است كه جنبش انقلابى در پيچ و خمهاى باريك آن را مى طلبد. براى نمونه ، انقلابى كه لنين در روسيه با موفقيت رهبرى كرد بهعامل مهمى مانند جنگ جهانى اول و سست شدن پايه امپراتورى تزار وابسته بود كه درايجاد فضاى مناسب براى انقلاب سهم بسزايى داشت وعوامل جزئى و محدود ديگرى نيز در آن مؤثر بود مانند اينكه لنين توانست بهسلامت وارد روسيه شود و انقلاب را رهبرى كند كه اگر هر حادثه اى باعث تاءخير وروداو شده بود؛ احتمال داشت انقلاب نتواند به اين سرعت حاكم شود. آرى ، سنت تغييرناپذير الهى بر اين است كه اجرا و ايجاد تغييرات اصلاحى بستگىبه عوامل خارجى ، فضاى مناسب و جو عمومى داشته باشد و به همين جهت بوده است كهاسلام پس از يك دوره طولانى و پس از چندين قرن ، ظهور كرد. پس با اينكه خداى بزرگ ، توانايى دارد همه مشكلات و همه سختيها را براى پيامرسانيهاى آسمانى ، هموار و بوسيله اعجاز فضاى مناسب ايجاد كند، اين روش را انتخابنكرده است ؛ زيرا امتحان و ابتلا و رنجى كه مايهتكامل انسان مى شود در صورتى تحقق مى يابد كه تحولات ، طبيعى و مطابق باشرايط خارجى باشد. البته اين مانع نيست كه خداوند در برخى جزئيات دخالت كند،جزئياتى كه در اصل فضاى مناسب مؤثر نيست ولى گاهى براى ايجاد تحرك لازم است ؛مانند كمكها و توجهات غيبى كه خداوند در لحظه هاى حساس و بسيار دشوار به اولياىخود مى كند چنانكه : آتش نمرود براى ابراهيم گلستان مى شود(148) و دست آن يهودىپيمان شكن كه شمشير بر روى پيامبر كشيد از حركت مى افتد(149) و يا تندبادشديدى كه چادرهاى كافران و مشركان را زمانى كه در جنگ خندق ، مدينه را در محاصرهداشتند از ريشه در مى آورد و ترس و وحشت را در دلهاى آنان مى افكند.(150) ولى همه اينها از جزئيات فراتر نمى رود و در زمانى كه زمينه و شرايط براىاصلاحات عمومى كاملا آماده است كمكهاى فوريتى ، صورت طبيعى به خود مى گيرد و باواقعيتهاى خارجى مطابقت مى كند. ما موقعيت امام زمان ، عليه السلام ، را با اين ديد بررسى مى كنيم تا دريابيم كه انقلاباو از نظر اجرا همانند همه انقلابها به زمينه هاى عينى و خارجى بستگى دارد و بايستىفضاى مناسب موجود باشد. از اينرو طبيعى است كه منتظر آن شرايط باشيم و همه مىدانند كه حضرت مهدى كارش محدود به يك منطقه و يك بخش از جهان است و بايستى همهبشريت را از تاريكى ستم به روشنايى عدل ، رهنمون گردد.(151) براى اجراى چنينتحول بزرگى تنها وجود رهبر صالح كافى نيست و گرنه در همان زمان پيامبر اينشرط وجود داشت . پس اين تحول بزرگ ، فضاى مناسب جهانى مى طلبد كه همه زمينههاى خارجى لازم براى انقلاب عمومى در آن وجود داشته باشد. عامل اساسى در ايجاد اين فضاى مناسب و پذيرش پيام جديد عدالت از طرف مردم همانااحساس پوكى و پوچى است كه انسان متمدن آن روز خواهد كرد و منشاء اين احساس ،تجربه هاى مختلف بشرى از تمدن است ؛ كه جنبه هاى منفى آن پشت او را خم مى كند و بهآنجا مى رسد كه مى فهمد شديدا نياز به كمك دارد و از عمق جان ، توجه خود را به عالمغيب يا منبعى مجهول ، معطوف مى دارد. اما از نظر پيشرفتهاى مادى مى توانيم بگوييم در آينده شرايط براى رساندن پيام بهجهانيان بهتر از گذشته است ؛ زيرا بخش هاى مختلف دنيا به هم نزديك مى شوند، مردممى توانند با هم ارتباط برقرار كنند و وسايلى كه يك سازمان مركزى براى آگاهسازى ملتها از رسالت جديد بدان نياز دارد، در دسترس مى باشد. اما آنچه در سؤ ال به آن اشاره شده كه هر چه بيشتر در ظهور آن حضرت تاءخير بيفتد،ابزار و آلات جنگى پيشرفته تر خواهد شد، درست است ولى اين ابزار و آلات مادى براىكسانى كه روحيه خود را باخته اند و از درون پوسيده اند به چه كار مى آيد؟ چه بسا در طول تاريخ كه كاخ يك تمدن بزرگ با اولين تلنگر فرو ريخته است ،چرا؟ براى اينكه چنين بنايى در واقع از قبل فرو ريخته بوده است و هيچگونه پشتوانهو تكيه گاهى نداشته است .(152) گفتار هفتم : آيا يك فرد مى تواند سرنوشت بشريت را تغيير دهد؟ به دنبال سؤ الات گذشته به سؤ ال ديگرى مى رسيم و آن اينكه يك شخص - هر قدربا عظمت باشد - آيا مى تواند يك تنه اين نقش بزرگ را ايفا كند؟ و آيا اين شخصيت جزهمان انسانى است كه عوامل و شرايط خارجى او را پرداخته تا پيش درآمدى براى محققساختن حركت طبق همان شرايط باشد؟ منشاء و خواستگاه اين پرسش مربوط به ديدگاه خاصى است كه تاريخ را اين چنينتفسير مى كند كه : انسان در حركت تاريخ عامل ثانوى و فرعى است ؛(153) وعامل اصلى ، نيروهاى مادى و خارجى هستند كه انسان را احاطه كرده اند! در نتيجه يك فرددر بهترين حالات مفسر جهت گيرى آن عامل اصلى است و چيزى جز اين نيست . در حالى كه ما در ديگر كتابهاى خود بخوبى روشن ساخته ايم (154) كه اساستاريخ بر دو محور قرار دارد يكى انسان و ديگرىعوامل مادى كه انسان را احاطه كرده است ؛ همانطور كهعوامل مادى و ابزار توليد و طبيعت در انسان اثر مى گذارد، انسان نيز در اطراف خود و درديگر عوامل خارجى اثر مى گذارد و هيچ توجيهى وجود ندارد كه بگوييم حركت از مادهشروع و به انسان ختم مى گردد؛ مگر عكس آن را هم بپذيريم كه ممكن است حركت از انسانشروع و به ماده ختم گردد؛ زيرا انسان و ماده درطول زمان در يكديگر اثر مى گذارند. با اين حساب يك فرد مى تواند در جريان تاريخ از يك طوطى برتر باشد؛ بويژهشخصى كه واسطه ميان زمين و آسمان است (155) و خود همانند يك نيرو براى حركتتاريخ عمل مى كند و اين چيزى است كه در تاريخ پيامبران به اثبات رسيده است بويژهدر تاريخ پيامبر خاتم ، صلى اللّه عليه و آله . پيامبر اسلام حضرت محمد، صلى اللّه عليه و آله ، به خاطر تحقق رسالت آسمانى اشخود زمام حركت تاريخ را در دست گرفت و يك خط طولانى فرهنگى و تربيتى ايجاد كردكه هرگز عوامل مادى و خارجى نمى توانستند از عهده آن برآيند؛ - چنانكه اين موضوع رادر مقدمه دوم كتاب الفتاوى الواضحه توضيح داده ايم (156) - و هر چه به وسيلهپيامبر اكرم ، صلى اللّه عليه و آله ، امكان وقوع داشته باشد وسيله امام منتظر، عليهالسلام ، نيز ممكن است ؛ امامى كه از اهل بيت است ورسول گرامى اسلام ، صلى اللّه عليه و آله ، از نقش بزرگ او سخن گفته و به وجود اوبشارت داده است .(157) گفتار هشتم : در روز موعود به چه روشى تغيير صورت مى گيرد؟ و بالاخره به آخرين سؤ ال مى رسيم ، مى پرسند: روشى كه مى شود تصور كرد چنينفردى بتواند پيروزى قطعى عدالت را به ارمغان آورد و كيان ظلم و ستم را براندازى ،چيست ؟ پاسخ دقيق به اين پرسش بستگى دارد به شناخت زمان و مرحله اى كه حضرت مهدى ،عليه السلام ، پا به ميدان مى گذارد؛ اگر بشود دقيقا خصوصيات و اوضاع واحوال آن زمان را تشخيص داد؛ ممكن است در پرتو آن بتوان تصويرى از چگونگى عملياتو حركت آن را ترسيم كرد ولى تا زمانى كه ما شناختى نسبت به آن زمان نداريم و چيزىاز شرايط و واقعيتهاى خارجى آن نمى دانيم ؛ نمى شود پاسخى علمى راجع به آنچه درآن روز اتفاق خواهد افتاد بيان كرد؛ گرچه مى شود حدس و گمانهايى زد كه آن غالبابر پايه ذهنيات است نه واقعيتهاى عينى و خارجى . در اينجا يك تصور درست وجود دارد كه مى شود آن را پذيرفت . اين تصور بر پايهرواياتى است (158) كه درباره اين جريان وارد شده و نيز بر پايه تجربه هايىاست كه از انقلابهاى بزرگ تاريخ استفاده مى شود. تصور مى شود كه ظهور حضرت مهدى ، عليه السلام ، بهدنبال يك خلاء بزرگ كه نتيجه فساد و بحران تمدن است (159)، واقع مى شود. اينخلاء راه پيشروى رسالت جديد را مى گشايد و زمينه روحى پذيرش دعوت را آماده مىسازد. اين بحران روحى ، حادثه اى اتفاقى نيست كه ناگهان در تاريخ تمدن انسانهاپديد آيد بلكه نتيجه طبيعى تناقضات تاريخ است ، تاريخ منهاى خدا؛ كه در نهايت هيچراهى براى حل آن تناقضات پيدا نخواهد شد. آنگاه است كه آتش روشن مى شود؛ آتشى كه هيچ چيز باقى نمى گذارد و از هيچ چيز نمىگذرد. در اين لحظه است كه آن نور ظهور مى كند تا آتش را خاموش و عدالت آسمانى را درگستره زمين برپا دارد. والحمداللّه رب العالمين و الصلوة و السلام على محمد و آله الطاهرين . نگارش اين اوراق در روز سيزدهم جمادى الثانىسال 1379 ق . آغاز و در عصر روز هفدهم همان ماه خاتمه يافت . توفيق از آن خداوند است محمدباقر صدر - نجف اشرف تحقيق اين كتاب در ماه رجب المرجب سال 1416 ق . در شهر مقدس قم پايان يافت . دكتر عبدالجباره شراره كتابنامه 1. ابن حجر (الهيثمى )، الصواعق المحرقة ، مصر، المطبعة الميمنية ، 1312 ق . 2. ابن حنبل ، احمد، مسند الامام احمدبن حنبل ، بيروت ، دارصادر، 3. ابن قتيبة ، تاءويل مختلف الحديث ، قاهره ، 1326 ق . 4. ابن كثير (الدمشقى )، تفسير القرآن العظيم ، بيروت ، دارالمعرفة ، 1994 م . 5. ابن هشام ، السيرة النبوية ، تحقيق عبدالحفيظ شلبى ، مصطفى السقا، ابراهيمالابيارى ، مصر، مطبعة مصطفى البابى الحلبى ، 1355 ق . 6. ابوداود (السجستانى )، سليمان بن الاشعث ، صحيح سنن المصطفى ، بيروت ،دارالكتاب العربى . 7. ابوريه ، محمد، اضواء على السنة المحمدية . 8. الاصفهانى ، ابوالفرج على بن الحسين ،مقاتل الطالبين . 9. الهى ظهير، احسان ، الشيعه و التشيع ، پاكستان ، 1384 ق . 10. الامينى النجفى ، عبدالحسين احمد، الغدير، بيروت ، موسسة الاعلمى للمطبوعات ،1414 ق . 11. الاشعرى القمى ، سعدبن عبداللّه ، مقالات الاسلاميين . 12. ابن ماجه (القزوينى )، محمدبن يزيد، سنن ابن ماجه ، تحقيق محمدفؤ اد عبدالباقى ،بيروت ، دارالفكر. 13. ابن بابويه ، الامامة و التبصرة من الحيرة . 14 . البحرانى ، سيدهاشم ، تبصرة الولى فيمن راءى القائم المهدى ، قم ، مؤسسةالمعارف الاسلاميه . 15. البخارى ، ابوعبداللّه محمدبن اسماعيل ، صحيح البخارى ، بيروت ، مؤسسةالتاريخ العربى . 16. البرزنجى (الحسينى )، محمدبن رسول ، الاشاعة لاشراط الساعة ، قاهره ، نشرعبدالحميد احمدحنفى ، 1103 ق . 17. البعلبكى ، منير، موسوعة المورد. 18. البندارى ، التشيع بين مفهوم الائمة و المفهوم الفارسى ، اردن ، دارعمار. 19. الجلالى ، السيد محمدرضا، نقدالحديث بين الاجتهاد و التقليد، تراثنا،سال دوم ، ش 33-32، 1413 ق . 20. الحاكم النيسابورى ، محمدبن عبداللّه ، المستدرك على الصحيحين ، بيروت ،دارالفكر، 1398 ق . 21. الحكيم ، محمدتقى ، الاصول العامة للفقه المقارن ، بيروت ، مؤسسةآل البيت لاحياء التراث ، 1979 م . 22. الحلى ، حسن بن يوسف ، الباب الحادى عشر، تحقيق دكتر مهدى محقق ، آستان قدسرضوى ، 1368 ق . 23. دخيل ، على محمد على ، الامام المهدى ، عليه السلام ، بيروت ، دارالمرتضى : 1404ق . 24. الزمخشرى ، جاراللّه محمود، الكشاف ، بيروت ، دارالكتاب العربى . 25. الرفاعى ، محمد سراج الدين ، صحاح الاخبار. 26. حيدر، اسد، الامام الصادق و المذاهب الاربعة . 27. السائح ، على حسين ، تراثنا و ميزان النقد، كلية الدعوة الاسلاميه . 28. السيوطى ، جلال الدين ، الحاوى للفتاوى ، بيروت ، دارالكتاب العربى . 29. شبر، السيد عبداللّه ، حق اليقين فى معرفةاصول الدين ، صيدا، مطبعة العرفان ، 1352 ق . 30. شرف الدين ، عبدالحسين ، الفصول المهمة فى تاءليف الاءمة ، تهران ، مؤسسةالبعثة . 31. الشهرستانى ، محمدبن عبدالكريم ، الملل والنحل ، قاهره ، مكتبة الانجلو. 32. الشوكانى ، محمدبن على ، التوضيح فى تواتر ما جاء من الاحاديث فى المهدى والرجال و المسيح . 33. الشيخ المفيد، محمدبن محمدبن النعمان ، الارشاد، تهران ، 1377 ق . 34. الصافى الگلپايگانى ، لطف اللّه ، منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر، عليهالسلام ، تهران ، مكتبة الصدر. 35. الصدر، السيد محمدباقر، اقتصادنا، بيروت ، دارالفكر. 36. -، الفتاوى الواضحة ، بيروت ، دارالتعارف للمطبوعات . 37. -، فلسفتنا، بيروت ، دارالفكر، 1970 م . 38. -، الاسس المنطقية للاستقراء. 39. الصدر، السيدمحمد، تاريخ الغيبة الصغرى ، بيروت ، دارالتعارف للمطبوعات . 40. -، تاريخ الغيبة الكبرى ، بيروت ، دارالمعارف للمطبوعات . 41. -، تاريخ ما بعدالظهور، بيروت ، دارالمعارف للمطبوعات . 42. طباره ، عفيف عبدالفتاح ، مع الانبياء، قم ، مكتبة الشريف الضى ، 1413 ق . 43. الطبرسى ، ابومنصور احمدبن على بن ابى طالب ، الاحتجاج ، تحقيق الشيخ ابراهيمالبهادرى ، الشيخ محمدهادى به ، به سرپرستى شيخ جعفر سبحانى ، تهران ، نشراسوه ، 1413 ق . 44. الطبرى ، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الاءمم و الملوك ، قاهره ، مطبعة الاستقامة ،1939 م . 45. عبدالحميد، عرفان ، المستشرقون و الاسلام . 46. العاملى ، السيد تاج الدين ، التتمة فى تواريخ الائمة ، قم ، مؤسسة بعثت . 47. العسكرى ، نجم الدين جعفربن محمد، المهدى الموعودالمنتظر عند علماءاهل السنة و الامامية ، قم ، مؤسسة الامام المهدى ، 1402 ق . 48. العباد، عبدالمحسن ، عقيدة اهل السنة و الاءثر فى المهدى المنتظر، مجلة الجامعةالاسلامية ، سال اول ، ش 3، 1969 م . 49. العميدى ، ثامرهاشم ، دفاع عن الكافى ، قم ، مركز الغدير للدراسات الاسلامية ،1995 م . 50. الفقيه ايمانى ، مهدى ، موسوعة الامام المهدى ، اصفهان ، مكتبة الامام اميرالمومنين على ،عليه السلام ، 1401 ق . 51. القندوزى الحنفى ، سليمان بن ابراهيم ، ينابيع المودة ، بيروت ، مؤسسة الاعلمى . 52. الكلينى ، محمدبن يعقوب ، اصولالكافى ، تهران ، المكتبة الاسلامية ، 1388 ق . 53. المالكى ، ابن صباغ ، الفصول المهمة ، نجف الاشرف ، مطبعةالعدل . 54. محمود صبحى ، احمد، نظرية الامامة عندالشيعة . 55. محمود، مصطفى ، القرآن محاولة لفهم عصرى . 56. المجلسى ، محمدباقر، بحارالانوار، تهران ، دارالكتب الاسلامية . 57. المسعودى ، على بن الحسين ، اثبات الوصية ، نجف ، مطبعة الحيدرية . 58. مسلم بن الحسين (القشيرى )، صحيح مسلم ، بيروت ، داراحياء التراث العربى ،1978 م . 59. معجم احاديث الامام المهدى ، قم ، موسسة المعارف الاسلامية ، 1411 ق . 60. معروف الحسنى ، هاشم ، دراسات فى البخارى و الكافى . 61. -، سيرة الائمة الاثنى عشر. 62. مغنية ، محمدجواد، التصوف و الكرامات ، بيروت . 63. ناصف ، منصورعلى ، التاج الجامع للاءصول فى اءحاديثالرسول ، داراحياء الكتب العربية ، 1381 ق . 64. -، غاية الماءمول شرح التاج الجامع للاصول ، چاپ شده در حاشيه التاج الجامعللاصول . 65. النوبختى ، ابومحمد حسن بن موسى ، فرق الشيعة . 66. نوفل ، عبدالرزاق ، القرآن و العلم الحديث .
|