بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای بحارالانوار جلد 1, محمود ناصرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     BEHA1002 -
     BEHA1003 -
     BEHA1004 -
     FOOTNT01 -
     FEHREST -
     BEHA1001 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

مقدمه  

داستانهاى بحارالانوار را در واقع بايد جز خواندنى ترين و آموزنده ترين بخش هاىكتاب ارزشمند و معتبر بحارالانوار علامه بزرگوار مجلسى قلمداد نمود. محتواى معنوى وعلمى كتاب به راستى تداعى گر معناى عميق نام آن ((درياهاى نور)) است .
علامه فقيد محمد باقر مجلسى در تاريخ هزار و سى و هفت هجرى قمرى در اصفهان ديدهبه جهان گشود و پس از هفتاد و سه سال خدمت به اسلام و عالم تشيع و گردآورىبزرگترين مجموعه روايى شيعى ، به ديدار حق شتافت و در اصفهان جنب مسجد عتيق بهخاك سپرده شد. مرقد ايشان اكنون مورد توجه و عنايت دوستداران و شيفتگان آن عالمربانى است .
علامه مجلسى به عنوان فردى پارسا و عامل به آداب اسلامى ، همواره احياگر مجالس ومراسم دينى و عبادى شناخته مى شده است . على رغم نفوذ آن عالمجليل القدر در دولت صفوى و ميان مردم ، از تعلقات دنيوى مبرا بوده و با تواضع ومعنويت و تقواى كامل زندگى مى كرد.
علامه مجلسى جامع علوم اسلامى بود و در تفسير، حديث ، فقه ،اصول تاريخ ، رجال و درايه سرآمد روزگار خود محسوب مى گشت . برخى مانند صاحبحدايق ايشان را از بعد شخصيت علمى در طول تاريخ اسلام بى نظير دانسته اند. محققكاظمى در مقابيس ‍ مى نويسد:
((مجلسى منبع فضايل و اسرار و فردى حكيم و شناور در درياى نور و... بود ومثل او را چشم روزگار نديده است !))
درست به دليل همين فضايل و خصوصيات بوده است كه علامه بحرالعلوم و شيخ اعظمانصارى او را ((علامه )) مى خواندند.
آگاهى علامه مجلسى به علوم عقلى و علومى چون ادبيات ، لغت ، رياضيات ، جغرافيا، طب، نجوم و... از مراجعه به آثار و كتاب هاى وى به خوبى معلوم مى گردد.
چنانكه ذكر شد، كتاب بحارالانوار جزو بزرگترين آثار روايى شيعه محسوب مى شود وخود در حكم دايرة المعارفى عظيم و ارزشمند و گنجينه بى پايان معارف اسلامى است .
در اين كتاب ، روش مرحوم علامه آن بوده كه تمام احاديث و روايات را با نظم و ترتيبمشخصى گردآورى نموده و در اين راه از مساعدت و يارى گروه زيادى از شاگردان وعلماى عصر خود بهره مند بوده اند. وى از اطراف و اكناف براى تدوين اين كتاب به جمعآورى منابع لازم مى پرداخت و از هيچ تلاشى فروگذار نمى نمود. موضوع اصلى كتاب ،حديث و تاريخ زندگانى پيامبران و ائمه معصومين عليه السلام است و در تفسير و شرحروايات از مصادر متنوع و گسترده فقهى ، تفسيرى ، كلامى ، تاريخى و اخلاقى ...بهرهگرفته شده است .
كتاب بحارالانوار تاكنون بارها به زيور طبع آراسته گرديده ، اما ماءخذ ما در اينمجموعه ، بحار چاپ تهران بوده كه اخيرا در صد و ده جلد به چاپ رسيده است . در ضمن، اين كتاب شريف اكنون به شكل برنامه كامپيوترى نيز موجود است و علاقه مندان براىسهولت دسترسى به روايات مورد نظر مى توانند از اين امكان جديد بهره مند گردند.
نگارنده ، طى ساليان دراز در پى بهره گيرى از داستان ها و مطالب مفيد اين كتابنورانى و انتقال آن به هموطنان و برادران دينى بوده است . از آنجا كه به هرحال ، متن كتاب به عربى نگاشته شده بود و غالب عزيزان نمى توانستند از مطالعهجامع تر مطالب آن - حداقل در يك مجموعه مشخص - بهره مند گردند، لذا اقدام به ترجمهداستان ها و قطعه هاى ارزشمندى از اين دايرة المعارف عظيم ، تحت عنوان داستان هاىبحارالانوار نمودم .
اكنون بر آنيم جلد چهارم از داستانهاى بحارالانوار را تقديم طالبان تشنه معارف الهىو - بخصوص - اخلاق و زندگانى بزرگان عالم تشيع نماييم .
داستانهاى اين مجموعه در سه بخش تدوين گرديده است :
بخش نخست به داستانها و روايت هاى مربوط به چهارده معصوم عليه اختصاص دارد.
بخش دوم با عنوان معاصرين چهارده معصوم عليهم السلام نكته ها و گفته ها مى باشد.
پيامبران عليهم السلام و امتهاى گذشته نيز عنوان بخش سوم كتاب راتشكيل مى دهد.
لازم به ذكر است ، در ترجمه اين داستان ها گاه با حفظ امانت ، از ترجمه تحت اللفظىگامى فراتر نهاده ايم تا به جذابيت و همين طورانتقال معناى حقيقى عبارات افزوده باشيم ، در اين مسير بعضا از پاره ترجمه هاى موجودنيز بهره گرفته ايم .
به طور قطع ، اينجانب از كاستى هاى احتمالى در ترجمه و ارائه مجموعه حاضر مطلعبوده و ادعايى ندارد، ولى اميد است اهل نظر با پيشنهادات ارزنده ى خود، ما را هر چهبيشتر در تكميل اين جلد و مجلدات بعدى يارى نمايند.
محمود ناصرى قم حوزه علميه (پائيز 78)


قسمت اول : چهارده معصوم عليهم السلام چهارده درياى نور 


(1) لبخند پيامبر صلى الله عليه و آله  

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود.شخصى به حضرت گفت :
يا رسول الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردى و لبخندى بر لبانت نقش بست ،علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آرى ! به آسمان نگاه مى كردم ، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش ‍ عبادت شبانهروزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نمازمشغول مى شد، بنويسند؛ ولى او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيمارى افتادهبود.
فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوندمتعال عرض كردند:
ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان بهمحل نماز او رفتيم . ولى او را در محل نمازش نيافتيم ، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بيمارى است ، پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه درمحل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش ‍اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است ، برايش در نظر بگيرم .(1)


(2) نوبت را رعايت كنيد! 

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن عليهالسلام آب خواست ، حضرت نيز قدرى شير دوشيد و كاسه شير را به دست وى داد، در اينحال ، حسين عليه السلام از جاى خود بلند شد تا شير را بگيرد، امارسول خدا صلى الله عليه و آله شير را به حسن عليه السلام داد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام كه اين منظره را تماشا مى كرد عرض كرد:
- يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ؟
پاسخ دادند:
- چنين نيست ، علت دفاع من از حسن عليه السلام حق تقدم اوست ، زيرا زودتر آب خواستهبود. بايد نوبت را مراعات نمود.(2)


(3) گريه پيامبر صلى الله عليه و آله ! 

رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواببرخاست و در گوشه تاريكى مشغول دعا و گريه زارى شد.
امّ سلمه كه جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در رختخوابش ‍ خالى ديد، حركت كردتا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در گوشه خانه ، جاىتاريكى ايستاده و دست به سوى آسمان بلند كرده اند. درحال گريه مى فرمود:
خدايا! آن نعمت هايى كه به من مرحمت نموده اى از من نگير!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !
خدايا! مرا به سوى آن بديها و مكروههايى كه از آنها نجاتم داده اى برنگردان !
خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتىنگهدار!
در اين هنگام ، امّ سلمه در حالى كه به شدت مى گريست به جاى خود برگشت . پيامبرصلى الله عليه و آله كه صداى گريه ايشان را شنيدند به طرف وى رفتند و علتگريه را جويا شدند.
امّ سلمه گفت :
- يا رسول الله ! گريه شما مرا گريان نموده است ، چرا مى گرييد؟ وقتى شما با آنمقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مى ترسيد و از خدا مى خواهيد لحظه اىحتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واى براحوال ما!
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقامو منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى كه حضرت يونس ‍ عليه السلام را(3) خداوندلحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بايست !(4)


(4) رعايت حجاب در نزد نابينا! 

امّ سلمه نقل مى كند:
در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله بودم . يكى از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجابود. در اين هنگام ، ابن امّ مكتوم كه نابينا بود به حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله آمد. پيامبر صلى الله عليه و آله به من و ميمونهفرمود:
- حجاب خود را در برابر ابن مكتوم رعايت كنيد!
پرسيدم :
- اى رسول خدا! آيا او نابينا نيست ؟ بنابراين حجاب ما چه معنى دارد؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمى بينيد؟
زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)


(5) بد خلقى فشار قبر مى آورد! 

به رسول خدا صلى الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده . پيغمبرصلى الله عليه و آله با اصحابشان از جاى برخاسته ، حركت كردند. با دستور حضرت- در حالى كه خود نظارت مى فرمودند - سعد راغسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن ، او را در تابوت گذاشته و براى دفن حركت دادند.
در تشييع جنازه او، پيغمبر صلى الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مى كرد.گاهى طرف چپ و گاهى طرف راست تابوت را مى گرفت ، تا نزديكى قبر سعدرسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر ووسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند ودر آن خللى ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
- من مى دانم اين قبر به زودى كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كارىكه بنده اش انجام مى دهد محكم باشد.
در اين هنگام ، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت :
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش ! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن ! اكنون سعدگرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مى باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
يا رسول الله ! كارهايى كه براى سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ‍ ديگرى تاكنونانجام نداده بوديد: شما با پاى برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروى كردم .
عرض كردند:
گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفتيد!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مى گرفت من هم مى گرفتم !
عرض كردند:
- يا رسول الله صلى الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان اورا در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مى فرماييد سعد را فشارقبر گرفت ؟
حضرت فرمود:
- آرى ، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است !(6)


(6) دوازده درهم با بركت  

شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد.دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:
يا رسول الله ! با اين پول لباسى براى خود بخريد.رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:پول را بگير و پيراهنى برايم بخر! على عليه السلام مى فرمايد:
- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهنى به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبربرگشتم ، رسول خدا صلى الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:
اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مى خواهم ، آيا فروشنده حاضر استپس بگيرد؟
على مى فرمايد:
من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواستهرسول خدا صلى الله عليه و آله را به ايشان رساندم ، فروشنده پذيرفت .
پول را گرفتم و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدم ، سپس همراه بارسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهنى بخريم .
در بين راه ، چشم حضرت به كنيزكى افتاد كه گريه مى كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:
- چرا گريه مى كنى ؟
كنيز جواب داد:
- اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعى از بازار برايشان بخرم . نمى دانم چطور شدپول ها را گم كردم . اكنون جراءت نمى كنم به خانه برگردم .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود:
هر چه مى خواستى اكنون بخر و به خانه برگرد.
خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اى به چهار درهم خريد و پوشيد.
در برگشت بر سر راه برهنه اى را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خوددوباره به بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس بهطرف خانه به راه افتاد.
در بين راه ، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است . فرمود:
چرا به خانه ات نرفتى ؟
- يا رسول الله ! دير كرده ام ، مى ترسم مرا بزنند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
- بيا با هم برويم . خانه تان را به من نشان بده ، من وساطت مى كنم كه از تقصيراتتبگذرند.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوى در خانهرسيدند كنيزك گفت :
- همين خانه است .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله از پشت در با صداى بلند گفت :
- اى اهل خانه سلام عليكم !
جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:
- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداى مرا نمى شنيديد؟
اهل خانه گفتند:
- چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- پس علت تاءخير چه بود؟
گفتند:
- دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- اين كنيزك شما دير كرده ، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤ اخذه نكنيد.
گفتند:
- يا رسول الله ! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است .
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله با خود گفت : خدا را شكر! چه دوازده درهم بابركتىبود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!(7)


(7) سفارش هايى از پيامبر صلى الله عليه و آله  

شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد و از ايشان درخواست نمود تابه او توصيه اى بنمايند.
حضرت اين گونه توصيه فرمودند:
- من به تو سفارش مى كنم براى خدا شريك قرار ندهى ، اگر چه در آتش ‍ بسوزى وشكنجه ببينى !
پدر و مادرت را نيز اذيت مكن و به آنان نيكى كن ، زنده باشند يا مرده . اگر دستور دهندكه از خانواده و زندگيت دست بردارى چنين كن ! و اين نشانه ايمان است . آنچه كه اضافهدارى در اختيار برادر دينى ات بگذار!
در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش !
به مردم اهانت مكن و باران رحمتت را بر آنان ببار!
هر كدام از مسلمانان را ديدار كردى سلام برسان !
مردم را به سوى اسلام دعوت كن !
بدان كه هر كارگشايى تو ثواب بنده آزاد كردن را دارد، بنده اى كه از فرزندانيعقوب است .
بدان كه شراب و تمام مست كننده ها حرامند.(8)


(8) گريه براى يتيمان  

در جنگ احد بسيارى از رزمندگان اسلام ، از جمله ، حضرت حمزه عليه السلام به شهادترسيدند. به طورى كه شايع شد كه شخص پيامبر صلى الله عليه و آله نيز شهيد شدهاند.
زن هاى مدينه به سوى احد حركت كردند. فاطمه ، دختررسول خدا صلى الله عليه و آله نيز در ميان آنان بود. پس از آنكه دريافتند پيامبراسلام صلى الله عليه و آله سالم است به مدينه بازگشتند.رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز با كمى فاصله به طرف مدينه حركت نمود. زنانبار ديگر گريه كنان به استقبال شتافتند. در اين وقت زينب دختر جحش ‍ محضر پيامبرگرامى رسيد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- صبور و پايدار باش !
گفت :
- براى چه ؟
فرمود:
- در مورد شهادت برادرت عبدالله .
گفت :
- شهادت براى او گوارا و مبارك باد!
فرمود:
- صبر كن !
گفت :
- براى چه ؟
فرمود:
- درباره شهادت داييت حمزه عليه السلام .
گفت :
- همه از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم ، مقام شهادت براى او مبارك باد!
پس از چند لحظه ، دوباره پيامبر صلى الله عليه و آله رو به زينب كرد و اظهار فرمود:
- صبور باش !
گفت :
- ديگر براى چه ؟
فرمود:
- به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمير.
زينب تا اين جمله را شنيد با صداى بلند گريه كرد و به طور جانگدازى ناله سر داد.او در پاسخ كسانى كه مى گفتند:
- چرا براى شوهرت چنين گريه مى كنى ؟
پاسخ داد:
- گريه ام براى شوهرم نيست ، چرا كه او به فيض شهادت در ركاب پيامبر صلى اللهعليه و آله رسيده ، بلكه گريه ام براى يتيمان اوست ، كه اگر سراغ پدر را بگيرند،چه جوابى به آنان بدهم ؟(9)


(9) با دوستان ، مدارا! 

رسول خدا صلى الله عليه و آله در حالى كه نشسته بودند، ناگهان لبخندى برلبانشان نقش بست ، به طورى كه دندان هايشان نمايان شد! از ايشان علت خنده راپرسيدند، فرمود:
- دو نفر از امت من مى آيند و در پيشگاه پروردگار قرار مى گيرند؛ يكى از آنان مىگويد:
خدايا! حق مرا از ايشان بگير! خداوند متعال مى فرمايد: حق برادرت را بده ! عرض مى كند:
خدايا! از اعمال نيك من چيزى نمانده متاعى دنيوى هم كه ندارم . آنگاه صاحب حق مى گويد:
پروردگارا! حالا كه چنين است از گناهان من بر او بار كن !
پس از آن اشك از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير شد و فرمود:
آن روز، روزى است كه مردم احتياج دارند گناهانشان را كسىحمل كند. خداوند به آن كس كه حقش را مى خواهد مى فرمايد: چشمت را برگردان ، به سوىبهشت نگاه كن ، چه مى بينى ؟ آن وقت سرش را بلند مى كند، آنچه را كه موجب شگفتىاوست - از نعمت هاى خوب مى بيند، عرض مى كند:
پروردگارا! اينها براى كيست ؟
مى فرمايد:
براى كسى است كه بهايش را به من بدهد.
عرض مى كند:
چه كسى مى تواند بهايش را بپردازد؟
مى فرمايد:
تو.
مى پرسد:
چگونه من مى توانم ؟
مى فرمايد:
به گذشت تو از برادرت .
عرض مى كند: خدايا! از او گذشتم .
بعد از آن ، خداوند مى فرمايد:
دست برادر دينى ات را بگير و وارد بهشت شويد!
آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
پرهيزكار باشيد و مابين خودتان را اصلاح كنيد!(10)


(10) تلاش يا راه توانگر شدن ! 

شخصى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد تا چيزى درخواست كند. شنيد كهپيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:
هر كه از ما بخواهد به او مى دهيم و هر كه بى نيازى پيشه كند خدايش ‍ بى نياز كند. مردبدون آنكه خواسته اش را اظهار كند، از محضر پيغمبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد.بار دوم نزد پيامبر گرامى آمد و بى پرسش ‍ برگشت . تا سه بار چنين كرد. روز سومرفت و تيشه اى به عاريت گرفت ، بالاى كوه رفت و هيزم گرد آورد و در بازار به نيمصاع جو (تقريبا يك كيلو و نيم ) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و اين كار راادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و يك برده هم خريد و توانگر شد.بعد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پيامبر خدا صلىالله عليه و آله فرمود:
- نگفتم هر كه از ما خواهشى كند به او مى دهيم و اگر بى نيازى پيشه كند، خدايشتوانگر سازد!(11)


(11) على عليه السلام از عدالت مى گويد 

يكى از خصوصيات حضرت على عليه السلام اين بود كه بيتالمال را به طور مساوى ميان مردم تقسيم مى كرد و بين مسلمانان تبعيضقايل نمى شد؛ اين امر باعث شده بود، برخى از طرفداران تبعيض و انحصار طلب ها بهمعاويه بپيوندند.
عده اى از دوستان على عليه السلام به حضور حضرت رسيدند و گفتند:
- چنانچه افراد سياس و انحصار طلبها را باپول راضى كنى ، براى پيشرفت امور شايسته تر است . امام على عليه السلام از اينپيشنهاد خشمگين شد و فرمود:
- آيا نظرتان اين است به كسانى كه تحت حكومت من هستند ظلم كنم و حق آنان را به ديگرانبدهم و با تضيع حقوق آنان يارانى دور خود جمع نمايم ؟ به خدا سوگند! تا دنيا وجوددارد و تا آفتاب مى تابد و ستارگان در آسمان مى درخشند، اين كار را نخواهم كرد. اگرمال ، از آن خودم بود آن را به طور مساوى تقسيم مى كردم ، چه رسد به اينكهمال ، مال خداست .
سپس فرمود:
- اى مردم ! كسى كه كار نيك را در جاى نادرست انجام داد، چند روزى نزد افرادنااهل و تاريك دل مورد ستايش قرار مى گيرد و دردل ايشان محبت و دوستى مى آفريند؛ ولى اگر روزى حادثه بدى براى وى پيش ‍ بيايدو به ياريشان نيازمند شود، آنان بدترين و سرزنش كننده ترين دوستان خواهندشد.(12)


(12) در وادى يابس چه گذشت ؟ 

ابوبصير مى گويد:
از امام صادق (ع ) در مورد سوره والعاديات پرسيدم ، امام (ع ) فرمود: اين سوره درماجراى وادى يابس (بيابان خشك ) نازل شده است . پرسيدم : قضيه وادى يابس از چهقرار بود.
امام صادق عليه السلام فرمود:
- در بيابان يابس دوازده هزار نفر سواره نظام بودند، با هم عهد و پيمان محكم بستند كهتا آخرين لحظه ، دست به دست هم دهند و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و على عليهالسلام را بكشند.
جبرئيل جريان را به رسول خدا صلى الله عليه و آله اطلاع داد. حضرترسول صلى الله عليه و آله نخست ابوبكر و سپس عمر را با سپاهى چهار هزار نفرى بهسوى ايشان فرستاد كه البته بى نتيجه بازگشتند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در مرحله آخر على عليه السلام را با چهار هزار نفر از مهاجرو انصار به سوى وادى يابس رهسپار نمود. حضرت على عليه السلام با سپاه خود بهطرف بيابان خشك حركت كردند.
به دشمن خبر رسيد كه سپاه اسلام به فرماندهى على عليه السلام روانه ميدان شده اند.دويست نفر از مردان مسلح دشمن به ميدان آمدند. على عليه السلام با جمعى از اصحاب بهسوى آنان رفتند. هنگامى كه در مقابل ايشان قرار گرفتند. از سپاه اسلام پرسيده شدكه شما كيستيد و از كجا آمده ايد و چه تصميمى داريد؟ على عليه السلام در پاسخفرمود:
- من على بن ابى طالب پسر عموى رسول خدا، برادر او و فرستاده او هستم ، شما را بهشهادت يكتايى خدا و بندگى و رسالت محمد صلى الله عليه و آله دعوت مى كنم . اگرايمان بياوريد، در نفع و ضرر شريك مسلمانان هستيد.
ايشان گفتند:
- سخن تو را شنيديم ، آماده جنگ باش و بدان كه ما، تو و اصحاب تو را خواهيم كشت !وعده ما صبح فردا.
على عليه السلام فرمود:
- واى بر شما! مرا به بسيارى جمعيت خود تهديد مى كنيد؟ بدانيد كه ما از خدا وفرشتگان و مسلمانان بر ضد شما كمك مى جوييم : ((ولاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ))
دشمن به پايگاههاى خود بازگشت و سنگر گرفت . على عليه السلام نيز همراه اصحاببه پايگاه خود رفته و آماده نبرد شدند. شب هنگام ، على عليه السلام فرمان داد مسلمانانمركب هاى خود را آماده كنند و افسار و زين و جهاز شتران را مهيا نمايند و درحال آماده باش كامل براى حمله صبحگاهى باشند.
وقتى كه سپيده سحر نمايان گشت ، على عليه السلام با اصحاب نماز خواندند و بهسوى دشمن حمله بردند. دشمن آن چنان غافلگير شد كه تا هنگام درگيرى نمى فهميدمسلمين از كجا بر آنان هجوم آورده اند. حمله چنان تند و سريع بود،قبل از رسيدن باقى سپاه اسلام ، اغلب آنان به هلاكت رسيدند. در نتيجه ، زنان وكودكانشان اسير شدند و اموالشان به دست مسلمين افتاد.
جبرئيل امين ، پيروزى على عليه السلام و سپاه اسلام را به پيامبر صلى الله عليه و آلهخبر دادند. آن حضرت بر منبر رفتند و پس از حمد و ثناى الهى ، مسلمانان را از فتح مسلمينباخبر نموده و فرمودند كه تنها دو نفر از مسلمين به شهادت رسيده اند!
پيامبر صلى الله عليه و آله و همه مسلمين از مدينه بيرون آمده و بهاستقبال على عليه السلام شتافتند و در يك فرسخى مدينه ، سپاه على عليه السلام راخوش آمد گفتند. حضرت على عليه السلام هنگامى كه پيامبر را ديدند از مركب پياده شده ،پيامبر صلى الله عليه و آله نيز از مركب پياده شدند و ميان دو چشم (پيشانى ) على عليهالسلام را بوسيدند. مسلمانان نيز مانند پيامبر صلى الله عليه و آله ، از على عليهالسلام قدردانى مى كردند و كثرت غنايم جنگى و اسيران واموال دشمن كه به دست مسلمين افتاده بود را از نظر مى گذراندند.
در اين حال ، جبرئيل امين نازل شد و به ميمنت اين پيروزى سوره ((عاديات )) بهرسول اكرم صلى الله عليه و آله وحى شد:
((والعاديات ضبحا، فالموريات قدحا، فالمغيرات صحبا، فاءثرن نفعا فوسطنبه جمعا...)) (13)
اشك شوق از چشمان پيامبر صلى الله عليه و آله سرازير گشت ، و در اينجا بود كه آنسخن معروف را به على عليه السلام فرمود:
((اگر نمى ترسيدم كه گروهى از امتم ، مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مسيحعليه السلام گفته اند، درباره تو بگويند، در حق تو سخنى مى گفتم كه از هر كجاعبور كنى خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند!))(14)


(13) جوان قانون شكن  

روزى عليه السلام در شدت گرما بيرون ازمنزل بود سعد پسر قيس ‍ حضرت را ديد و پرسيد:
- يا اميرالمؤ منين ! در اين گرماى شديد چرا از خانه بيرون آمديد؟ فرمود:
- براى اينكه ستمديده اى را يارى كنم ، يا سوخته دلى را پناه دهم . در اين ميان زنى درحالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام عليه السلام ايستاد و گفت :
- يا اميرالمؤ منين شوهرم به من ستم مى كند و قسم ياد كرده است مرا بزند. حضرت باشنيدن اين سخن سر فرو افكند و لحظه اى فكر كرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم ! بدون تاءخير بايد حق مظلوم گرفته شود!
اين سخن را گفت و پرسيد:
- منزلت كجاست ؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حركت كرد تا در خانه او رسيد.
على عليه السلام در جلوى درب خانه ايستاد و با صداى بلند سلام كرد. جوانى باپيراهن رنگين از خانه بيرون آمد حضرت به وى فرمود:
از خدا بترس ! تو همسرت را ترسانيده اى و او را از منزلت بيرون كرده اى .
جوان در كمال خشم و بى ادبانه گفت :
كار همسر من به شما چه ارتباطى دارد. ((والله لاحرقنها بالنار لكلامك .)) بخدا سوگند بخاطر اين سخن شما او را آتش ‍ خواهم زد!
على عليه السلام از حرف هاى جوان بى ادب و قانون شكن سخت بر آشفت ! شمشير ازغلاف كشيد و فرمود:
من تو را امر بمعروف و نهى از منكر مى كنم ، فرمان الهى را ابلاغ مى كنم ،حال تو بمن تمرد كرده از فرمان الهى سر پيچى مى كنى ؟ توبه كن والا تو را مىكشم .
در اين فاصله كه بين حضرت و آن جوان سخن رد وبدل مى شد، افرادى كه از آنجا عبور مى كردند محضر امام (ع ) رسيدند و به عنواناميرالمؤ منين سلام مى كردند و از ايشان خواستار عفو جوان بودند.
جوان كه حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد درمقابل رهبر مسلمانان خودسرى مى كند، به خود آمد و باكمال شرمندگى سر را به طرف دست على (ع ) فرود آورد و گفت :
يا اميرالمؤ منين از خطاى من درگذر، از فرمانت اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را دربارههمسرم رعايت خواهم نمود. حضرت شمشير را در نيام فرو برد و از تقصيرات جوان گذشتو امر كرد داخل منزل خود شود و به زن نيز توصيه كرد كه با همسرت طورى رفتار كنكه چنين رفتار خشن پيش نيايد.(15)


(14) على عليه السلام و بيت المال  

زاذان نقل مى كند:
من با قنبر غلام امام على عليه السلام محضر اميرالمؤ منين وارد شديم قنبر گفت :
يا اميرالمؤ منين چيزى براى شما ذخيره كرده ام ! حضرت فرمود:
- آن چيست ؟
عرض كرد: تعدادى ظرف طلا و نقره ! چون ديدم تماماموال غنائم را تقسيم كردى و از آنها براى خود بر نداشتى ! من اين ظرف ها را براى شماذخيره كرده ام .
حضرت على عليه السلام شمشير خود را كشيد و به قنبر فرمود:
- واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى ! خانه ام را بسوزانى ! سپس آنظرف ها را قطعه قطعه كرد و نمايندگان قبايل را طلبيد، و آنها را به آنان داد، تاعادلانه بين مردم تقسيم كنند.(16)


(15) على عليه السلام و يتيمان  

روزى حضرت على عليه السلام مشاهده نمود زنى مشك آبى به دوش ‍ گرفته و مى رود.مشك آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت :
على بن ابى طالب همسرم را به ماءموريت فرستاد و او كشته شد وحال چند كودك يتيم برايم مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم . احتياج وادارم كردهكه براى مردم خدمتكارى كنم .
على عليه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند. صبحزنبيل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بين راه ، كسانى از على عليهالسلام درخواست مى كردند زنبيل را بدهيد ما حمل كنيم .
حضرت مى فرمود:
- روز قيامت اعمال مرا چه كسى به دوش مى گيرد؟
به خانه آن زن رسيد و در زد. زن پرسيد:
- كيست ؟
حضرت جواب دادند:
- كسى كه ديروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براى كودكانت طعامىآورده ، در را باز كن !
زن در را باز كرد و گفت :
- خداوند از تو راضى شود و بين من و على بن ابى طالب خودش حكم كند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان مى پزى يا از كودكانت نگهدارى مى كنى ؟
زن گفت :
- من در پختن نان تواناترم ، شما كودكان مرا نگهدار!
زن آرد را خمير نمود. على عليه السلام گوشتى را كه همراه آورده بود كباب مى كرد و باخرما به دهان بچه ها مى گذاشت .
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان كودكان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:
فرزندم ! على را حلال كن ! اگر در كار شما كوتاهى كرده است .
خمير كه حاضر شد، على عليه السلام تنور را روشن كرد. در اينحال ، صورت خويش را به آتش تنور نزديك مى كرد و مى فرمود:
- اى على ! بچش طعم آتش را! اين جزاى آن كسى است كه از وضع يتيم ها و بيوه زنان بىخبر باشد.
اتفاقا زنى كه على عليه السلام را مى شناخت به آنمنزل وارد شد.
به محض اينكه حضرت را ديد، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت :
واى بر تو! اين پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن ابى طالب عليه السلام است .
زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت :
- يا اميرالمؤ منين ! از شما خجالت مى كشم ، مرا ببخش !
حضرت فرمود:
- از اينكه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است ، من از تو شرمنده ام !(17)


(16) وقتى عمر از على عليه السلام مى گويد! 

ابووائل نقل مى كند، روزى همراه عمربن خطاب بودم ، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاهكرد.
گفتم : چرا ترسيدى ؟
گفت :
- واى بر تو! مگر شير درنده ، انسان بخشنده ، شكافنده صفوف شجاعان و كوبندهطغيان گران و ستم پيشگان را نمى بينى ؟
گفتم :
- او على بن ابى طالب است .
گفت :
- شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزديك بيا از شجاعت و قهرمانى على براى توبگويم ، نزديك رفتم ، گفت :
- در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراهاست و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلى الله عليه و آله سرپرستاوست . هنگامى كه آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حملهكردند، به طورى كه توان جنگى را از دست داديم و باكمال آشفتگى از ميدان فرار كرديم . در ميان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه ! على را ديدم ،كه مانند شير پنجه افكن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمين بر داشت به صورتما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روىشما به كجا فرار مى كنيد؟ آيا به سوى جهنم مى گريزيد؟
ما به ميدان برنگشتيم . بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش ‍ اسلحه بود كه ازآن خون مى چكيد! فرياد زد:
- شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران بهكشته شدن هستيد.
به چشم هايش نگاه كردم ، گويى مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مىكشيد و يا شبيه ، دو پياله پر از خون . يقين كردم به طرف ما مى آيد و همه ما را مى كشد!من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم :
- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى كنند و گاهى حمله مىآورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مى كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون همواره آنوحشتى كه آن روز از هيبت على عليه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نكرده ام!(18)


(17) مراسم خواستگارى حضرت فاطمه عليهاالسلام  

على عليه السلام مى فرمايد:
برخى از صحابه نزد من آمدند و گفتند:
- چه مى شود محضر رسول الله صلى الله عليه و آله برسى و درباره ازدواج فاطمهعليه السلام با ايشان سخن بگويى !
من خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله رسيدم ، هنگامى كه مرا ديدند، خنده اى بر لبانشانظاهر شد و سپس فرمودند:
- يا اباالحسن ! براى چه آمدى ؟ چه مى خواهى ؟
من از خويشاوندى و پيش قدمى خود در اسلام و جهاد خويش در ركاب آن حضرت سخن گفتم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
- يا على ! راست گفتى و حتى بهتر از آنى كه گفتى .
عرض كردم :
- يا رسول الله ! من براى خواستگارى آمده ام ، آيا فاطمه را به همسرى منقبول مى كنيد؟
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
- على ! پيش از تو هم بعضى براى خواستگارى فاطمه آمده اند و چون موضوع را بافاطمه در ميان مى گذاشتم ، معمولا آثار نارضايتى در سيماى وى نمايان مى گشت ، امااكنون تو چند لحظه صبر كن ! تا من برگردم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست بهاستقبال حضرت شتافت و عباى پيغمبر را از دوش گرفت ، كفش از پاى حضرت بيرونآورد و آب آماده كرد و با دست خويش پاى حضرت را شست و سپس در جاى خود نشست .
آن گاه پيامبر صلى الله عليه و آله به ايشان فرمود:
فاطمه جان ! على بن ابى طالب كسى است كه تو از خويشاوندى و فضيلت و اسلام اوبه خوبى باخبرى و من نيز از خداوند خواسته بودم كه تو را به همسرى بهترين ومحبوبترين فرد نزد خدا در آورد. حال ، او از تو خواستگارى كرده است . تو چه صلاح مىدانى ؟
فاطمه ساكت ماند و چهره شان را از پيامبر برگرداند!رسول خدا رضايت را از سيماى زهرا عليه السلام دريافت .
آن گاه از جا برخاست و فرمود:
الله اكبر! سكوت زهرا نشان از رضايت اوست .
جبرئيل عليه السلام به نزد حضرت آمد و گفت :
اى محمد! فاطمه را به ازدواج على در آور! خداوند فاطمه را براى على پسنديده و على رابراى فاطمه .
با اين كيفيت ، پيغمبر فاطمه عليه السلام را به ازدواج من در آورد.
پس از آن ، رسول خدا صلى الله عليه و آله نزد من آمده ، دستم را گرفتند و فرمودند:
برخيز به نام خدا و بگو: ((على بركة الله ، و ماشاء الله ، لاحول الا بالله توكلت على الله ))
آن گاه مرا آوردند در كنار فاطمه عليه السلام نشاندند و فرمودند:
- خدايا! اين دو، محبوبترين خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خير و بركت برفرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهبانى بر آنان بگمار و من هر دوى آنان وفرزندانشان را از شر شيطان ، به تو مى سپارم .(19)


(18) جهيزيه حضرت زهرا عليهاالسلام  

هنگامى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم قصد داشت حضرت زهرا عليهاالسلام رابراى على تزويج كند، فرمود:
- اى على ! برخيز و زرهت را بفروش !
على عليه السلام هم آن را فروخت و پولش را براى خريد جهيزيه در اختيار حضرتگذاشت . سپس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به اصحاب دستور فرمود، براىفاطمه لوازم خريده شود. بعضى از وسايل خريده شده عبارت بودند از:
پيراهنى به هفت درهم
نقاب به چهار درهم
قطيفه سياه خيبرى
تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما
دو عدد تشك كه درون يكى از آنها با پشم گوسفند و درون ديگرى با ليف خرما پر شدهبود.
چهار بالش از پوست طايف ، ميانش از علف اذخر پر كرده بودند.
پرده اى از پشم
يك تخته حصير حجرى (نام شهرى است در يمن )
يك دستاس
يك طشت مسى
مشكى از پوست
كاسه چوبين
يك ظرف آب
يك سبوى سبز
يك آفتابه
دو كوزه سفالى
يك سفره ى چرمى
يك چادر بافت كوفه
يك مشك آب
مقدارى عطريات
اصحاب پس از خريد، اشيا را به خانه حضرت آوردند. پيغمبر صلى الله عليه و آلهوسلم با دست مباركش آنها را زير و رو مى كرد و مبارك باد مى گفت .(20)


(19) تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام  

اميرالمؤ منين عليه السلام به يكى از اصحاب فرمود:
- مى خواهى از وضع خود و فاطمه عليهاالسلام براى تو صحبت كنم ؟
فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسيابكرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيدكه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد!
به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسى و جريان را بيان نمايى ، شايد جهت كمكبه تو خادمى بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوى ! فاطمه عليهاالسلام اينتوصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رفت ، اما چون ايشان رامشغول صحبت با اصحاب مى بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز مى گردد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه براى حاجتى آمده وبدون هيچ گونه صحبتى به خانه خود برگشته ، فرداى آن روز بهمنزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند:
- فاطمه جان ! ديروز به چه منظور پيش من آمدى ؟
فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض ‍ كردم :
- يا رسول الله ! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسيابگردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمى بهايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.
رسول خدا فرمود:
مى خواهى مطلبى به شما بياموزم كه از خادم بهتر است . وقتى كه خواستى بخوابيد33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييدالله اكبر.(21) اين ذكر صد مرتبه است ولى در نامهاعمال هزار حسنه (ثواب ) دارد.
فاطمه جان ! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويى خداوند خواسته هاى دنيا و آخرتت رابرآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت :
از خدا و پيغمبر راضى هستم .(22)
در جاى ديگر آمده است :
وقتى كه فاطمه (ع ) شرح حالش را بيان كرد و كنيزى خواست ، ناگهان اشك در چشمانپيامبر صلى الله عليه وآله حلقه زد و فرمود:
- فاطمه جان ! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذادارند و نه لباس ! مى ترسم اگر كنيز داشته باشى اجر و ثواب خدمت در خانه از توگرفته شود! مى ترسم على بن ابى طالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حقكند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمهعليهاالسلام گفتم :
- براى نيازهاى دنيوى نزد رسول خدا عليهاالسلام رفتى ، ولى خداوند ثواب آخرت بهما مرحمت فرمود.(23)


(20) حضرت فاطمه عليهاالسلام و ارزش تعليم  

زنى خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت :
- مادر ناتوانى دارم كه در مسائل نمازش به مساءله مشكلى برخورد كرده و مرا خدمت شمافرستاد كه سؤ ال كنم .
حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب آن مساءله را داد. آن زن همين طور مساءله ديگرى پرسيدتا ده مساءله شد. حضرت همه را پاسخ داد. سپس ‍ آن زن از كثرت سؤال خجالت كشيد و عرض كرد:
- اى دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمى شوم .
حضرت فرمود: نگران نباش ! باز هم سؤ ال كن ! باكمال ميل جواب مى دهم ، زيرا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را بر بامحمل كند و در عوض آن ، مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد، آيا ازحمل بار خسته مى شود؟
زن گفت :
- نه ! خسته نمى شود، زيرا در برابر آن مزد زيادى دريافت مى كند.
حضرت فرمود:
- خدا در برابر جواب هر مساءله اى بيشتر از اينكه بين زمين و آسمان پر از مرواريدباشد، به من ثواب مى دهد! با اين حال ، چگونه از جواب دادن به مساءله خسته شوم ؟ ازپدرم شنيدم كه فرمود:
((علماى شيعه من روز قيامت محشور مى شوند، و خداوند به اندازه علوم آنان و درجاتكوششان در راه هدايت مردم ، برايشان ثواب و پاداش در نظر مى گيرد و به هر كدامشانتعداد يك ميليون حله از نور عطا مى كند. سپس منادى حق تعالى ندا مى كند: اى كسانى كهيتيمان (پيروان ) آل محمد را سرپرستى نموديد، در آن وقت كه دستشان به اجدادشان(پيشوايان دين ) نمى رسيد، كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و ديندار زندگىكردند. اكنون به اندازه اى كه از علوم شما استفاده كرده اند، به ايشان خلعت بدهيد!
حتى به بعضى آنان صد هزار خلعت داده مى شود. پس از تقسيم خلعت ها، خداوند فرمان مىدهد: بار ديگر به علما خلعت بدهيد. تا خلعتشانتكميل گردد.
سپس دستور مى رسد دو برابرش كنيد همچنين درباره شاگردان علما كه خود شاگردتربيت كرده اند چنين كنيد...
آنگاه حضرت فاطمه به آن زن فرمود:
اى بنده خدا! يك نخ از اين خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشيد بر آن مى تابد بهتراست . زيرا امور دنيوى تواءم با رنج و مشقت است اما نعمتهاى اخروى عيب و نقصندارد.(24)



next page

fehrest page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation