بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاهترین هفته تاریخ, على محدث (بندرریگى ) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIA00001 -
     SIA00002 -
     SIA00003 -
     SIA00004 -
     SIA00005 -
     SIA00006 -
     SIA00007 -
     SIA00008 -
     SIA00009 -
     SIA00010 -
     SIA00011 -
     SIA00012 -
     SIA00013 -
     SIA00014 -
     SIA00015 -
     SIA00016 -
     SIA00017 -
     SIA00018 -
     SIA00019 -
     SIA00020 -
     SIA00021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ب : تكفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : 
چون از غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فراغتحاصل شد، او را در سه كفن پيچيدند، دو پارچه (صحارى (655) ) و يك پارچه (حبرة(656) ) سرتاسرى (657) ابن سعد روايات متعددى در مورد نوع پارچه كفنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده است ، و در بابغسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راعلى عليه السلام غسل داد، و على عليه السلام و عباس وفضل و شقران او را كفن نمودند.(658)
شايد مقصودش يارى كردن على عليه السلام است در كفن نمودنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، چرا كه در روايات معتبره كه على عليه السلامپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غسل داد، شيخ مفيد(ره ) گويد: چشمانش را بست ، ودستور داد كه به او آب دهد، و خود غسل و حنوط و تكفينرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بر عهده گرفت .(659)
و در روايات اهل سنت آمده است : على عليه السلام گفت : چون خواستيم پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را غسل دهيم ، در را به روى همه مردم بستيم ، انصار فرياد برآوردند:ما دائى هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستيم ، و آن مقام و منزلت را در اسلامداريم .(660) و قريش ‍ سزاوارتر از ديگران است ... (661) و در آينده خواهيم گفت :روز وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر درمنزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود كه عمر او را در جريانمسائل سقيفه گذارد.(662)
و در روايت ديگرى است : از ابوبكر خواستند تا وساطت نمايد، و او پاسخ داد: آنان خودسزاوارتر از ديگران هستند، از على عليه السلام و عباس بخواهيد، زيرا كسى نزد آناننمى رود، مگر آنكه را خود بخواهند.(663)
ج : نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : 
گفته شده ، على عليه السلام مشغول تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، دراين حال گروهى در مسجد تجمع نموده ، و از خود سؤال مى كردند، چه كسى امامت در نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را عهده دارمى شود، و او را در كجا بايد به خاك سپرد، و على عليه السلام از كارغسل فراغت حاصل نمود، و به تنهائى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمازخواند، و آنگاه به سوى مردمى كه در مسجد فراهم آمده بودند رفت و به آنان گفت :پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مرگ و زندگى خود امام و پيشواى ما مى باشد،بنابراين مردم گروه ، گروه ، آمده بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمازبخوانند.(664)
ابو جعفرى طبرى مى نويسد چون از كار غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فراغتجستند، مردم گروه گروه در خانه رسول صلى الله عليه و آله و سلم حضور پيدا كرده ،نماز گذارند و چون نماز مردان به پايان رسيد، زنان آمدند، و پس از زنان ، كودكاننماز گذاردند، پس از آن بردگان نماز خواندند، و كسى امامت آنان را به عهده نگرفت.(665) (دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم : به اين كه مردم گروه گروهنماز بخوانند، چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اختلاف بعد از خود آگاه بودو مى دانست كه حكومت در دست اهل بيت نخواهد بود و آنان نتيجتا امامت در نماز را عهده دارخواهند گرديد، دستور داد، نماز ميت به جماعت خوانده نشود - م -)
ابوجعفر عليه السلام گويد:... مردم ده نفر، ده نفر مى آمدند و نماز مى گذاردند، روزدوشنبه و شب سه شنبه و روز سه شنبه ، نماز مى خواندند، تا اينكه همه بستگان وخواص نيز نماز گذاردند، و گردانندگان گردهمائى سايبان بنى ساعده حضورنيافتند، و على عليه السلام بريدة را به نزد آنان فرستاد، و بيعت آنان پس از دفنپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صورت گرفت .(666)
ابن سعد گويد: ابوبكر و عمر و تنى چند از مهاجرين و انصار، به اندازه گنجايش خانهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و گفتند: السلام عليك ايها النبى و رحمة الله وبركاته ، ديگران نيز همانند ابى بكر سلام كردند، و پس از آن ، ابوبكر و عمر گفتند:خداوندا ما گواهى مى دهيم كه او دستورات خداوند را به مردم ابلاغ نمود، و در راه خداوندپيكار كرد تا اينكه خداوند دين خود را عزت بخشيد.... خداوندا ما را از كسانى قرار ده كهاز آنچه بر او نازل شده است پيروى كردند، و ما را با او در روز قيامت جمع نما تا او مارا بشناسد و ما او را بشناسيم ، و ما ايمان خود را با هيچ چيز عوض نمى كنيم ... (667)
حلبى شافعى بعد از ذكر اين داستان گويد: و اين كلمات دلالت دارد بر اينكه مقصود ازنماز، دعاء است و نه نماز معروف ميت .(668)
د: دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
و در محل دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلاف شد، برخى گفتند: در بقيع او رابه خاك سپاريم ، و برخى گفتند: در صحن مسجد، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود:خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود را قبض روح نمى كند، مگر در بهترين جا،پس شايسته است او را در همان حجره اى كه بدرود زندگى گفت ، دفن نمائيم ، پس همگىموافقت نمودند.(669) و آنگاه رختخواب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كه در آنبسترى بود، برداشتند و جاى آن را حفر نمودند.(670) و گفته اند: كسى كه اينپيشنهاد را داد، ابوبكر بود.(671) در حالى كه عايشه گويد: صداىبيل و كلنگ ما را متوجه نمود كه مى خواهند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دفننمايند.(672)
عباس بن عبدالمطلب شخصى را پى ابى عبيده جراح گوركناهل مكه ، و نيز به دنبال زيد بن سهل گوركن مدينه فرستاد، قبر آماده شد، عباس بنعبدالمطلب و فرزندش فضل ، و اسامة بن زيد به قبرداخل شدند، تا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خاك بسپارند. انصار از پشتخانه صدا برآوردند: اى على عليه السلام افتخار شركت در خاك سپارى پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم را نصيب ما بگردان ، و حضرت فرمود: اوس بن خولى (كه مردفاضلى بود و در جنگ بدر شركت داشت ) وارد شود، آنگاه حضرت به او فرمود: در قبرفرود آيد، و على عليه السلام جسد مطهر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را روىدست اوس گذارد، و فرمود: در قبر فرود آيد، و على عليه السلام جسد مطهررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را روى دست اوس گذارد و فرمود: او را در لحدقرار دهد، و آنگاه فرمود: از قبر خارج شود، پس از آن اميرالمؤ منين خود وارد قبر گرديد،و گونه راست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به سوى قبله ، روى خاك نهاد، وخشت هاى لحد را چيد و به روى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خاك ريخت .(673)
ظاهر عبارت مفيد آن است كه دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در همان روزى انجامشد كه وفات يافت .(674) ابن شهر آشوب گويد: روز دوشنبه و شب سه شنبه تاصبح و روز سه شنبه مردم دسته ، دسته مى آمدند و بر پيكر پاكرسول صلى الله عليه و آله و سلم نماز مى گذاردند.(675)
ابن اثير مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز دوشنبه وفات يافت ، وروز سه شنبه دفن شد.(676)
ابن هشام مى نويسد: شب چهارشنبه دفن گرديد.(677)
ابن سعد در طبقات دو روايت دارد در شب سه شنبه ، و دو روايت دارد كه در روز سه شنبهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دفن شد.(678)
طبرى از واقدى نقل مى كند، دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز بعد از وفات درنيمه روز سه شنبه صورت گرفت .(679) و در جاى ديگر مى گويد: نيمه شبچهارشنبه .(680) و نيز گويد: سه روز بعد از وفات انجام شد.(681) به اينگونه هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، ابوبكر در مدينه حضور نداشت، پس از سه روز آمد و چهره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گشود، و ميان چشمانشرا بوسيد و گفت پدر و مادرم فدايت گردد و بعد خارج شد و اعلان نمود پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم را مرگ فرا رسيده ، در حالى كه عمر مى گفت : پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم نمرده است .(682)
از مجموع آنچه گذشت ، و موافق با روايت ابن شهر آشوب نيز هست كه تصريح داشت روزدوشنبه و شب و روز سه شنبه مردم بر پيكر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نماز مىگذارند، اينكه روايت روز سه شنبه صحيح ترين روايات است ، چنانچه ابن اثير نيز آنرا صحيح ترين روايات دانسته است ، پس از اين كه روايت اخير طبرى را كه سه روز بعداز وفات ، دفن پيامبر انجام شده را ذكر مى كند. و هيچ گونه منافاتى نيز با شبچهارشنبه ممكن است نداشته باشد.
ابن ابى الحديد گويد: من از اين روايت در شگفتم ، فرض كنيم ابوبكر و همراهانشمشغول به امر بيعت بوده و نتوانستند، در مراسم يا تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حضور يابند، على بن ابى طالب عليه السلام و عباس و ديگر اعضاى خانواده واهل بيت به چه كارى اشتغال داشتند، كه جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راهمچنان ، به مدت سه روز رها كنند، او را نشويند، و حتى به او دست نزنند تا اينكهابوبكر حضور يابد؟. و نيز اگر بگوئيم حضور ابى بكر پيش از انجام بيعت بودهاست ، و ليكن ابوبكر در مدينه حضور نداشته و پس از سه روز حضور يافته و كسى دراين مدت جراءت نداشته است ، راز رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كشف كند،و پرده از روى او بردارد؟. اين مطلب نيز درست نمى آيد، زيرا صبحگاه دوشنبه ابوبكرنزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضور داشته و با كسب اجازه به سنح مى رود وفاصله سنح تا مدينه حدود سه كيلومتر است ، بلكه يكى از محلات مدينه است و خبر بهسرعت به آنجا مى رسد، پس چگونه جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، دوشنبهو سه شنبه و چهارشنبه بلاتكليف مى ماند.(683)
واقع مطلب همانست كه ابن ابى الحديد اظهار مى دارد، زيرا اولا بيعت در همان روز وفاتانجام گرديد.(684) و همان روز بود كه عمر بهدنبال ابى بكر آمد و او را در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يافت . (685) واو را به سايبان بنى ساعده هدايت كرد تا بيعت انجام گيرد. ديگر اينكه حضور ابىبكر چه ضرورتى دارد كه جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را سه روز رهاسازند، مگر نه اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سفارش كرده بودنزديكانش و اهل بيتش او را غسل دهند و تجهيز نمايند، پس انتظار چرا، و آيا اينمعقول است بگوئيم كسى جرئت چنين كارى را نداشت ، و ابوبكرقبل از بيعت چه كاره بود كه جلو اين كار را بگيرد، و على عليه السلام و فاطمهعليهاالسلام و حسنين و عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و همه بنى هاشمحضور دارند، بخصوص در روايت تعبير زننده اى دارد كه گويد: (تا اينكه شكم پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم متورم گرديد). من فكر مى كنم اين روايت براى توجيهعمل اصحاب است كه كار بيعت پرداختند و جنازه را فراموش ‍ كردند، زيرا در برخى ازروايات است كه حتى براى دفن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز جز خويشانپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حضور نداشتند.(686) و در بعضى از روايات استكه با شنيدن صداى بيل متوجه شدند كه دارند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رادفن مى كنند.(687)
ه : سوگ نامه : 
على عليه السلام وارد قبر گرديد، و چهره مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راگشود، قطرات درشت اشك مانع آن مى شد كه ديدگان حضرتش ‍ چهره دوست و حبيب رادرست ببيند، چه لحظه اى دردناك است اين لحظه ، لحظه اى كه آرزو دارد، جان به همراهآن دردناكش از بدن خارج گردد، شعاع ديد على عليه السلام از لابلاى پرده اشك گذركرده خود را به چهره حبيبش مى رساند، تا آخرين وداع را بنمايد، او در اين لحظه ناچاراست ، همه وجود خود را به خاك بسپارد، چه واجب دردناكى است ، كه رگه هاى قلبش راپاره مى كند، او خود را براى هجرانى ابدى كه در دنيا ديگر، ملاقاتى ندارد، آماده مىكند: با نگاهى اشك آلوده و آميخته با حسرت ، كه نمى تواند حتى يك لحظه آن را بهديگر سوئى كشاند، اندوه بزرگ خود را ابراز مى دارد:
( باءبى انت و امى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لقد انقطع بموتك مالم ينقطع بموت غيرك من النبوة والنباء و اخبار السماء خصصت حتى صرت مسليا عمنسواك ، و عممت حتى صار الناس فيك سواء، و لو لا انك امرت بالصبر، و نهيت عن الجزع، لانفدنا عليك ماء الشئون و لكان الداء مما طلا، و الكمد محالفا، و قلا لك ، و لكنه مالايملك رده ، و لا يستطاع دفعه ، بابى انت و امى ، اذكرنا عند ربك ، و اجعلنا من بالك :)
پدر و مادرم فدايت ،اى رسول گرامى ، با مرگ تو رشته نبوت گسسته گشت ، وگزارش دادن از آسمان ، و اخبار آن بريده شد، كه با مرگ هيچكس چنين نشود، به مصيبتخود يك ويژه گى داده اى ، و آن اين كه مصيبت تو موجب تسليت است ، يعنى آن قدر مصيبت واندوه فراوان است كه مصايب ديگر را ناچيز مى كند، و به آن عموميت داده اى يعنى همگانبه سوگت نشسته اند، اگر نه اين بود كه به ما دستور داده اى صبر پيشه سازيم ،آنقدر بر تو مى گريستيم كه سرچشمه اشكمان خشك گردد، و اندوهمان پيوسته و مدام ،و اين درد جانكاه براى هميشه همراه من خواهد بود، و اين همه در مصيبت تو اندك است ، پدر ومادرم فداى تو باد ما را در سراى ديگر به ياد آور، و در خاطر خود نگه مى دار.
و نيز فرمود:

( نفسى على زفراتها محبوسة
يا ليتها خرجت مع الزفرات )
نفس من در كنار آه اندوه بار خود، به زندان افكنده شده است اى كاش به همراه آه عميق ، نفسمن از بدن خارج مى گشت .
( لا خير بعدك فى الحياة و انما
اخشى مخافة ان تطول حياتى )
پس از تو در زندگى دنيا خيرى نيست و من از آن مى ترسم كه زندگى من طولانى شود.
و نيز فرمود:
( اءمن بعد تكفين النبى و دفنه
باثوابه اسى على هالك ثوى )
آيا كسى كه پس از تكفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دفن او با لباس هايشغمين است كه در جاى نابود كننده اقامت گزيند؟
( رزءنا رسول الله فينا فلن نرى
بذاك عديلا ما حيينا من الورى )
مصيبت ما از دست دادن رسول خداست كه تا زنده ايم همتايى براى او در ميان خود نخواهيميافت .
( و كان لنا كالحصن من دون اهله
لهم معقل حرز حريز من العدى )
او همانند دژى بود براى خانواده اش پناهگاه محكمى بود كه آنها را از دشمنان مصون مىداشت .
( فيا خير من ضم الجوانح و الحشا
و يا خير ميت ضمه التراب و الثرى )
اى بهترين انسانها، و اى بهترين مرده اى كه تاكنون خاك وگل نمناك آن را در برگرفته است .
( كان امور الناس بعدك ضمنت
سفينة موج البحر و البحر قد طمى )
گويا امور مردم بعد از تو در كشتى كه دچار امواج درياست قرار گرفته و دريا درحال مد است و كشتى را به حركت درآورده است .
( و ضاق فضاء الارض عنهم برحبه
لفقد رسول الله اذ فيه قد قضى )
و فضاى وسيع زمين براى آنان تنگ شده است ، به خاطر فقدانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه بدرود زندگى گفته است .
و نيز فرمود:
( ما غاض دمعى عند نائبة
الا جعلتك للبكاء سببا )
در هر مصيبتى اشك من سرازير نگرديد، مگر اينكه تو را وسيله گريه خود قرار دهم .
و نيز فرمود:
( الى الله اشكو لا الى الناس اشتكى
ارى الارض تبقى و الاخلاء تذهب )
به خداوند شكايت مى برم ، و نه به نزد مردم مى بينم زمين برقرار است و دوستان مىروند.
و فاطمه عليهاالسلام فرمود:
( قل للمغيب تحت اطباق الثرى
ان كنت تسمع صرختى و ندائيا )
بگو به آن كه در زير طبقات گل نمناك قرار دارد، اگر فرياد و صداى مرا مى شنوى .
( صبت على مصائب لو اءنها
صبت على الايام صرن لياليا )
بر من مصيبت هائى وارد آمد كه اگر آن مصائب به روزهاى جهان مى ريخت به شبمبدل مى شدند.
( قد كنت ذات حمى بظل محمد صلى الله عليه و آله و سلم
لا اءخش من ضيم و كان جماليا )
سايه محمد صلى الله عليه و آله و سلم پشتوانه من بود از هيچ ستمى نمى هراسيدم و اوزيبائى من بود.
( فاليوم اءخشع للذليل و اتقى
ضميمى و ادفع ظالمى بردائيا )
پس امروز در مقابل فرد ذليلى خشوع نموده ، و ستم ستمگر خود را به گوشه لباسخود دفع مى كنم .
( فاذا بكت قمرية فى ليلها
شجنا على غصن بكيت صباحيا )
اگر كبوتر قمرى در شب خود از روى اندوه بر شاخه اى مى گرييد، من صبحگاهانگريه سر مى دهم .
( فلا جعلن الحزن بعدك مونسى
و لا جعلن الدمع فيك و شاحيا )
حزن و اندوه را پس از تو مونس خود مى نمايم و با اشك گردن بندى ساخته به گردنخود مى آويزم (688)
فصل دهم : داستان سايبان بنى ساعده 
1-1-10: آغاز داستان 
چه روز سخت ، وحشتناك ، و غم انگيزى بود! آن روز....آرى آن روز، حزن و اندوهى جاودانهمسلمين را در بر گرفته بود!.
هنوز آفتاب آن روز آسمان ، يك سوم راه خود را نپيموده بود، كه خورشيد زمين ، در آسمانآفتاب افول كرد.
آرى آن روز.... و چه روزى بود براى اهل مدينه ... مدينه ماتم زده ، و مسلمانان در سوگنشسته .
آنان در آن روز همه چيز خود را از دست دادند... رحمت ، عاطفه و انسانيت ، اخلاق ملكوتى وآسمانى ، عزت و مجد زندگى و سعادت خود را از دست دادند، آنان پيامبر عزيز خود را دراين روز كه انديشه آن جاودانى و پايان ناپذير است از دست مى دهند.
سنگينى مصيبت و عظمت آن چنان است ، كه ضربالمثل بزرگترين دردها و مصيبت هاى مسلمين مى گردد. آنچنان ضربه اين روز، سهمگين استكه هر كس مصيبت بزرگ خود را همچون روز فقدان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىشمارد، ( انه كيوم مات فيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم : ) و اينمصيبت عظمت آن همانند روز وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است .
اكنون درب خانه رسول بزرگ ، به روى مردم بسته شده است ، آن خانه اى كه مركزآمال و انديشه هاى بزرگ آنان بود. و مردم ، در بيرون خانه ، و در مسجدرسول صلى الله عليه و آله و سلم ، حيرت زده اجتماع نموده اند. و آن سوى در، و پشتديوار...در خانه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ، پيامبر بزرگ صلى اللهعليه و آله و سلم در بستر مرگ آرميده است . گروهى از بستگان و مهاجرين گرداگرد،پيكر مطهرش قرار گرفته اند.
على عليه السلام ، محور خلافت ، و آنكه هيچ ترديدى ، در جاى گزينى اش ‍ از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم وجود ندارد، و حتى تصور آن نمى رود از اين محور تجاوزنمايد.(689) در جمع آنان حضور دارد، و به تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلماشتغال دارد.
عمر در مسجد مشغول سرگرم كردم مردم است ، و به شدت فرياد مى كشد: پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم نمرده است ... و مردم را تهديد مى كند، و بيم مى دهد...(690)
ابوبكر از منزل خود، در (سنح ) بازگشت نموده ، راهىمنزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شود.(691)
انصار نيز در سايبان بنى ساعده (محل پذيرائى مردم در كنار خانه رئيس ‍ قبيله ) اجتماعبزرگى تشكيل داده اند، تا در مورد بزرگ ترين ، موضوع ، پس از رحلت پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم به گفتگو بپردازند، و اين خبر در مسجد به گوش عمر مىرسد.(692)
در آن لحظات كه عمر در مورد رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، سخن مى گفت ،دو نفر از قبيله (اوس ) به نام هاى (معن بن عدى ) و (عويم بن ساعدة ) شتاب زده خود رابه عمر مى رسانند.
معن تصميم دارد با عمر راجع به تجمع انصار سخن گويد، وليكن عمر آنچنان به خودمشغول است كه در آغاز به او توجه نمى نمايد، و اما (معن ) دست بردار نيست ، بازوى عمررا مى فشارد و مخفيانه موضوع اجتماع انصار را به عمر مى گويد: و عمر بى نهايتهراسان مى گردد و شتاب زده به سوى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روانهمى شود، در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به شدت مى كوبد:
ابابكر! عمر شما را مى خواند! و ابوبكر پاسخ مى دهد: من اكنون در اينجامشغول هستم ، و به جمع حاضرين ملحق مى شود. وليكن دوباره حلقه در به صدا در مىآيد، و در پى آن فريادى از پشت در بلند است : (ابابكر... فرزند خطاب است ، تو رافرا مى خواند؟) ابوبكر فرياد گوينده را قطع مى كند: و آيا در اين ساعت ؟ واى بر توفرزند خطاب ؟ مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا به خودمشغول داشته در انديشه تجهيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هستم ...؟
عمر: اما نه ... حضور تو لازم و ضرورى است ، و موضوع تجمع انصار را مخفيانه مطرحمى كند، و ابوبكر نيز شتاب زده و هراسان به همراهى عمر و ابوعبيده كه در راه ملاقاتمى كنند، به سوى سايبان ياد شده مى شتابند.(693)
و در آنجاست كه بيعت با ابى بكر براى جاى گزينىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صورت مى پذيرد. حضور اين سه نفر را بايكديگر نبايد، از باب تصادف و اتفاقى دانست . و اكنون چهره هاى سرشناس ، وگروههاى درگير، امر بيعت را مورد بررسى قرار دهيم :
2-1-10: انصار (اوس و خزرج ) 
دو قبيله اوس و خزرج ، بوميان مدينه هستند، سرپرستى قبيله خزرج ، به عهده سعد بنعبادة است ، و اءسيد بن (حضير) و يا (خضير) سرپرست قبيله اوس مى باشد.
اين دو قبيله سابقه بسيار تاريك و وحشتناكى داشته اند، اما اكنون منافع مشترك يا بهتربگويم ، دفاع مشترك ، آنان را در زير سايبان بنى ساعده گرد هم ، فراهم آورده ، تا درمورد آينده خود كه از آن بيمناكند تصميمات لازم را اتخاذ نمايند.
دو قبيله اوس و خزرج از بت پرستان يثرب بودند، كه در مجاورت يهوديان يثربزندگى مى كردند. و بسيار اتفاق مى افتاد، اين مجاورت به دشمنى كشيده شده و به جنگمى انجاميد. مسيحيان شام ، اتباع امپراطورى روم شرقى ، بهدليل دشمنى با يهود، به اعتقاد اينكه آنان ، مسيح را به دار آويختند، به يثرب حمله ورشدند، تا يهود يثرب را نابود كنند، اما نتوانستند كارى از پيش برند، و به همين منظوراز دو قبيله اوس و خزرج يارى خواستند، و آنان تعداد زيادى از يهوديان را بهقتل رساندند، به گونه اى كه از سيادت آنان در منطقه كاسته شد، و اوس و خزرجارزش و اعتبار افزونى پيدا كردند، و از مرحله كارگرى ، بالاتر رفته و خود اصحابزمين و كشاورزى شدند، و از آن پس ، عرب تلاش كرد، بار ديگر، يهود را مورد تهاجمقرار دهد، تا در امور كشاورزى و آبيارى نفوذ بيشترى بيابد، و در اين راستا پيروزىهائى نيز به دست آوردند.
و اين امور باعث دشمنى و كينه يهود، با اوس و خزرج گرديد، پيروان موسى ملاحظهكردند، با جنگ و پيكار نمى توان بر آنان دست يافت ، و حتى ممكن است ، در اين نبردهايهود نابود شود، و فناى آن حتمى گردد، زيرا ممكن است اوس و خزرج از هم كيشان بتپرست خود يارى بخواهند، كه ديگر مقابله با آنان امكان پذير نخواهد بود، اين مسئلهباعث شد، يهود در سياست خود تغيير جهت دهد، و با ايجاد تفرقه ، و دشمنى در ميان دوقبيله ، آنان را به جان يكديگر انداخته و در نتيجه خود در آسايش به سر برند، و زمينهاى كشاورزى از دست داده را باز گردانند.(694)
يهود در نتيجه اعمال اين سياست ، با ايجاد حس بدبينى نسبت به يكديگر آنان را به جانهم انداختند، و جنگ هاى خونينى به راه افتاد و هر يك از دو قبيله كه قبلا متفقا از عرب براىپيروزى بر يهود، يارى مى جستند، اكنون ، براى كشتن يكديگر، از ديگرقبايل عرب ، نيرو مى خواستند، تا اينكه سرنوشت و تقدير به يارى آنان شتافت ، ونمايندگان خزرج كه براى درخواست كمك به مكه رفته بودند، با پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم تماس گرفته ، و به اسلام گرويدند، و ديگران در پى مهم خود، كهايجاد آمادگى و استعداد جنگى براى نبرد در جنگ (بعاث ) بود، رهسپار شدند.(695) وپيش از اين گروه نيز (سويد بن الصامت ) از قبيله اوس ، بر اثر تماس با پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم ، اسلام اختيار نموده بود، كه در پيكار بعاث ) كشتهشد.(696)
پس از بازگشت نمايندگان خزرج به مدينه ، رويداد نبرد (بعاث ) پيش ‍ آمد، و كشتارزيادى اين نبرد از خود بر جاى گذارد، و در نتيجه دشمنى اين دو قبيله به نقطه اوج خودرسيد.
و ما فعلا در صدد تحقيق ، در اين زمينه نمى باشيم كه چگونه و در چه مدت زمانىتبليغات اسلامى در ميان آنان مؤ ثر واقع شد، و دشمنى و نبرد خصمانه از ميان اين دوقبيله رخت بر بست .
وليكن روشن است ، آن دشمنى با ابعاد گسترده اش ، و آثار آن ، ممكن نبود در مدت دهسال به طور كلى از بين برود، و آثار و عواقب آن همه خون هايى كه از طرفين هدر رفتهبه اين آسانى محو و نابود شود، لااقل ترس از انتقام و كينه جوئى هنوز در دلهاى آنانباقى مانده . گر چه بر اثر نفوذ روحانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وتعاليم ارزنده اسلام ، آنان گردهم فراهم آمده و برادر وار زندگى ميكردند، اما اندكبهانه اى كافى بود آتش خفته ديرين را شعله ور سازد، براى نمونه و شاهد بر اينمدعى داستان زير را يادآور مى شويم :
در هنگام بازگشت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، در يكى از جنگها، عايشه كه همراهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده از قافله باز مى ماند، يكى از افراد قافله كهنيز از همه ديرتر حركت كرده ، با عايشه برخورد مى كند و او را به قافله مى رساند.
عبدالله بن ابى از منافقين معروف مدينه ، و از قبيله خزرج ، تهمت هايى به عايشه واردكرده و آنها را شايع مى كند، و پس از آن آيه اى در مورد برائت عايشهنازل مى شود.(697) و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به منبر بالا رفته و خطاببه مسلمين مى فرمايد چه كسى مرا آسوده مى كند از آن كه آزارش به خانواده ام رسيده است...؟ سعد بن معاذ انصارى رئيس قبيله اوس بر مى خيزد و عرضه مى دارد:
من !اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، اگر اين شخص از قبيله و تبار من باشد،او را در جا مى كشم ! و اگر از برادران خزرج باشد، هر آنچه دستور دهى اجراء مى كنم .
تا اينجا قضيه بسيار عادى است .
اما سعدبن عبادة ، رئيس قبيله خزرج كه حضور دارد، گرچه مرد صالحى است اما تعصبقومى او را آرام نمى گذارد، و نمى تواند اين جسارت را كه از سوى يكى از افراد قبيلهدشمن پيشين متوجه يكى از افراد قبيله اش ‍ شده استتحمل نمايد، لذا برمى خيزد، و خطاب به سعد بن معاذ، رئيس ‍ (اءوس ) مى گويد:
دروغ گفتى ، به خدا سوگند، او را نمى كشى و توانايى اين كار را هم ندارى .
اسيد بن حضير عموزاده سعد بن معاذ از قبيله اوس بر مى خيزد:
اى سعد، فرزند عبادة ؛ تو دروغ گفتى ، به خدا سوگند او را مى كشيم و صد در صد اينكار را انجام مى دهيم ، تو منافق هستى زيرا از منافقين پشتيبانى مى كنى ...و بلافاصلههر دو قبيله برخاستند، تا كشتار را شروع نمايند. و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبا تدبير ملكوتى خود آنان را آرام مى گرداند.(698)
و در آينده خواهيم دانست ، عامل اصلى دست يابى به پيروزى در سقيفه ، ترس و بيمىاست كه اين دو قبيله از يكديگر داشته ، و همين امر باعث مى شود كه در بيعت شتاب كنند، وبر يكديگر سبقت گيرند، مبادا طرف مقابل آنان ، پيشى گرفته ، و مقرب دستگاه خلافتشوند، و بر شاخه ديگر انصار چيره گردند. اما اكنون و پس از رحلت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم مسئله ديگرى در پيش است ، كه هر دو قبيله را با هم مورد تهديدقرار مى دهد، لااقل اين تصور در ميان آنان وجود دارد.
و گرچه آنان در خانه و كاشانه و سرزمين خود به سر مى برند، و گروه متخاصم(مهاجرين ) هر چه باشند، ميهمانان آنان به شمار مى آيند، اما در سابقه تارخى و مجد وعظمتى كه بر اثر مجاورت با خانه خدا تحصيل نموده ، و نيز سابقه بازرگانى وثروت انبوه ، و جنگ جويان كار آزموده و نيز سقت در اسلام ، و ايمان بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، همه اينمسائل امتيازاتى است كه آنان دارند و بوسيله آنها، ديگران را مرعوب مى نمايند. و ازسوى ديگر انصار، بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود مطالبى جسته وگريخته ، و به گونه اى صريح راجع به مقهوريت و مظلوميت خود شنيده بودند، وپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صريحا به آنان خبر داده بود: انصار؛ شما بعد از منگرفتارى هائى خواهيد داشت ، با صبر و بردبارى آن راتحمل نموده ، تا هنگام قيامت با من ملاقات نمائيد.(699)
3-1-10: انگيزه انصار 
انصار همان گروهى بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در پناه خود جاىدادند، او را نصرت و يارى نمودند، هنگامى كه واقعا اسلام چنين نيازى داشت ، و در اينباره از بذل جان و مال ، و همه چيز خود دريغ نورزيدند، بنابراين (با صرف نظر ازدستورات صريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت ) خود را شايستهخلافت از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى دانستند، و اين منصب را به منزلهپاداش زحمات خود منظور مى داشتند. و همين انصار بودند كه براى پيروزى اسلام ، باقريش پيكارها نمودند، مردان و قهرمان هاى آنان را كشتند و قريش را تار و مار كردند.
و اكنون چنين مى پنداشتند كه اگر اندكى كوتاه بيايند، و رياست و زعامت در اختيار همانافرادى قرار گيرد، كه تا ديروز بستگان و خويشان آنان توسط انصار كشته شده اند،از انصار انتقام گيرند، و چنانچه يادآور شديم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيزآنان را از آينده بيم داده بود.
و نيز هيچ بعيد نيست آنان احساس كرده بودند، خلافت از مسير اصلى خود منحرف خواهدشد، به دليل ممانعت از نگارش وصيت نسبت به على عليه السلام . (700) و يا بهدليل دشمنى با على عليه السلام به خاطر جنگ ها و دلاورى هايش ، در جنگ هاى پيشين ،قريش نخواهد گذارد خلافت به على عليه السلام برسد، و آنان اين موضوع را احساسنموده بودند، و به همين جهت اقدام نمودند حكومت را خود به دست گيرند. تالااقل خود مصون باشند، زيرا حق على عليه السلام را از دست رفته مى پنداشتند، و در اينرابطه خود را خطا كار نمى دانستند.
و به همين منظور در سايبان بنى ساعده حضور يافته ، تا كار را يك سره كنند.
و ما انصار را به خاطر اين طرز تفكر تبرئه نمى كنيم زيرا آنان اگر شتاب نمىكردند و طبق دستور عمل مى كردند، هيچ گونه اتفاقى رخ نمى داد، و مصونيت همگان طبقپيش بينى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تاءمين مى شد، اما بهقول سلمان (ره ) در جمله معروف خود (كرديد و نكرديد)(701) كار بر خلاف مراد انصارانجام گرديد.
و انصار خود به اين موضوع در اجتماع ياد شده تصريح كردند. ( و لكننا نخاف انيليها بعدكم من قتلنا اءبنائهم و اخوانهم : ) ما از آن مى ترسيم كه پس از شماكسانى متصدى اين امر بشوند كه ما فرزندان و پدران ، و برادران آنها را كشته ايم.(702)
حباب بن مننذر، يكى از افراد قبيله خزرج انصار، پس از تمام شدن سقيفه و بيعت با ابىبكر، خطاب به انصار گويد:اى مردم انصار!!!... به آنچه گفتم ، خواهيد رسيد به خداسوگند، گويا مى بينم فرزندان شما بر در خانه هاى آنان دست سؤال دراز كرده و آنان از دادن جرعه اى آب خود دارى مى ورزند. و ابوبكر پاسخ مى دهد: وآيا از ما چنين بيم و ترسى دارى ؟ و حباب پاسخ مى دهد: نه ...از تو هرگز؛ وليكن ازكسى كه پس از تو روز كار خواهد آمد(اين گفتگو مى رساند، گويا حباب از نقشه و طرحآنان خبر داشته است كه پس از ابوبكر چه كسى زمام امور را به دست خواهد گرفت - م -).
ابوبكر در پاسخ مى گويد: اگر چنين تصورى هست ، پس اختيار حكومت را به دست تو واصحابت قرار دهيم ، و هيچ گونه الزامى نيست تا از ما پيروى كنيد.
حباب : هيهات اى ابوبكر هرگاه من و شما زندگى را بدرود گفتيم ، پس از تو كسىخواهد آمد كه طعم ستم را به ما بچشاند.(703)
ابن سعد در طبقات خود، اين گفتگو را به عمر نسبت داده و گويد: حباب بن منذر كه ازرزمندگان بدر بود گفت : اى قوم ما با شما در امر خلافت رقابت نمى كنيم ، وليكن از آنمى ترسيم ، كسى متصدى خلافت شود، و (يا گفت : كسى كه پس از ابوبكر روى كارخواهد آمد) گروههائى باشند كه پدران و برادران آنان را كشته ايم ؛ و عمر در پاسخگفت : هرگاه چنين است ، پس بمير اگر مى توانى . (704) و كاملا حدس حباب درست ازكار در آمد، زيرا پس از اينكه عمر خلافت را به دست گرفت ، اولين ضربه را بر پيكرانصار وارد ساخت ، و آنان را در مرتبه پائين طبقات اجتماعى قرار داد.(705)
و مى بينم با وجود دشمنى ديرينه اين دو گروه از انصار، در دورانقبل از اسلام كه ساليان درازى كينه توزى ها داشته و با يك ديگر دشمنى مى ورزيدند ونتيجه آن كشت و كشتارهائى بود كه انجام گرديد و نتايج زيان بخشى از خود بر جاىگذارد، چنانچه شرح كوتاهى از آن گذشت . على رغم همه آنچه گذشت ، به دلايلى كهبزودى بيان خواهد شد در زير سايبان بنى ساعده ، هر دو گروه با هم اجتماع نموده ، ومتفقا سعدبن عبادة را كانديداى زعامت و رياست عامه مسلمين مى نمايند، تا از مشكلات آيندهكه هر دو گروه را تهديد مى كند جلوگيرى كنند.
و اين تصميم آنگاه به تصويب قطعى رسيد كه سعد بن عبادة انصارى شايستگى ولياقت آنان را براى اين سمت گوشزد آنان ساخت و به آنان جراءت داد كه چيزى ازديگران كم ندارند، زيرا سابقه اسلام و دفاع از كيان اسلام ، و اينكه در واقع اسلام باقدرت دفاعى انصار قوت گرفت . و پس از اين سخنرانى بود كه انصار متفقا، و هر دوگروه ، نظريه سعد بن عبادة رئيس طايفه خزرج را پسنديدند، و او را براى زعامت مسلمينبرگزيدند.(706)
وليكن در پايان كار، زبردستى ابوبكر كار خود را كرد، و با تذكر و يادآورى خونهاى ريخته شده و كدورت هاى پيشين ، بين اين دو گروه شكاف ايجاد كرد، و آنان را بهسوى خود جذب نمود، و در اين مورد پس ‍ از اين سخن خواهيم داشت .
4-1-10: طرحى از پيش ساخته 
در سابق گفتيم : جناح ديگر درگير در سايبان بنى ساعده تنى چند از مهاجرين بودندكه به دليل قرشى بودن ، خلافت را از آن خود مى دانستند، و ما بعدهادلائل آنان را ذكر خواهيم كرد. و اين افراد عبارت بودند از: ابوبكر، عمر و ابوعبيدة ، وگفتيم اين سه تن پس از دريافت خبر تجمع انصار در سقيفه بنى ساعدة (سايبانمزبور) به سوى آن جاى گاه حركت كردند، و در نتيجه برگ برنده را به دست آوردهرياست عامه نصيب ابوبكر، و عمر به عنوان وزير مشاور توسط شخص خليفه انتخابگرديد.(707)
نگاهى اجمالى به رويدادهاى دوران رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و نيزتلاش سه تن از مهاجرين در سايبان بنى ساعده ، اين سؤال را در ذهن هر پوياگرى مطرح ميكند كه آيا اين سه تن به طور ناگهانى ، و بدونآمادگى پيشين ، و فقط به دليل خلا موجود (به اصطلاح ) در فكر جاى گزين پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم مى افتند، آن هم در لحظه بعد از وفات پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ، يعنى آن چيزى كه طبق نظر گردانندگان ، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم اصلا حتى به آن نيز نيانديشيده ، و بدون دستورى لازم در اين زمينه امت را رهاساخته است ؟...
و آيا اين صحيح است كه بگوئيم : مسئله خلافت ابوبكر، امرى ناگهانى بود، چنانچهعمر خود گويد: ( كانت بيعة ابى بكر فلتة وقى الله شرها:) بيعت با ابىبكر، ناگهانى صورت گرفت ، و خداوند شر و فتنه آن را آرام كرد...(708) يعنىبدون انديشه سابق و تدابير اوليه صورت گرفته است ؟.
مطالعه حوادث دوران رحلت ، از قبيل تخلف از شركت در سپاه اسامة ، نسبت دادن هذيان بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (الغياذ بالله )، تخلف از دستور پيغمبر مبنىبر احضار على عليه السلام براى وصيت ، چنانچه در حديث ابن عباس آمده است . (709) نماز خواندن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد هنگامى كه مى شنود در مسجدنماز جماعت بر پا داشته اند خود به مسجد مى رود و ابابكر را كنار مى زند و خود نمازمى خواند، و عكس العمل سريع اين سه تن بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و... همه اينها به اضافه شواهد تاريخى كه از دير زمان اين سه تن همراه ، درخلافت بوده اند، عكس نظريه سابق را ثابت مى كند، كه مسئله بيعت با ابى بكر، و كنارزدن على ابن ابى طالب عليه السلام ، انديشه اى بوده است كه از دير زمان برخىانديشه ها را به خود مشغول داشته ، و يك مسئله ناگهانى نبوده ابن اءبى الحديد گويد:شيعه قبول ندارد كه بيعت با ابى بكر به صورت ناگهانى و بدون تصميم قبلىصورت گرفته است ، و شاعر عرب محمد بن هانى ء مغربى گويد:
( و لكن امرا كان اءبرم بينهم
و ان قال قوم فلتة غير مبرم )
وليكن خلافت مسئله اى بود كه در ميان آنان قبلا محكم كارى شده و گر چه گروهى گفتند:امرى ناگهانى ، و از پيش تنظيم يافته نبوده است و شاعر ديگرى گويد:
( زعموها فلتة فاجئة
لا ورب البيت و الركن المشيد
انما كانت امورا نسجت
بينهم اسبابها نسج البرود )
گمان كرديد امر خلافت به گونه اى ناگهانى انجام شد، نه ... و به پروردگار وبه خداى خانه و ركن استوار آن سوگند، امورى در ميان آنان تنظيم يافته ، و بافتههائى داشتند همانند پارچه (بردهائى ) بافته شده .(710)
عباس محمود عقاد نويسنده معروف مصرى پس از بياناحتمال تصميمات قبلى ، چنين احتمالى را نفى كرده گويد: هيچ گونه شاهد تاريخى دراين زمينه وجود ندارد، كه با صراحت وجود تصميمات پيشين را تاءييد، و يا اشاره اى بهآن داشته باشد.(711)
عقاد نخواسته ، و يا با خوشبينى مسائل را مرور نموده است ، و گرنه چند موردى كه دردوران رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رخ داد، بهترين شاهد و گواه استبخصوص اين كه اگر روى دادهاى بعد از رحلت ضميمه آنها شود، و نيز مسائلى كه ازدير زمان و پيش از رحلت ، و حتى بيمارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روىداده است ، و اكنون چند مورد:

next page

fehrest page

back page