بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاهترین هفته تاریخ, على محدث (بندرریگى ) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIA00001 -
     SIA00002 -
     SIA00003 -
     SIA00004 -
     SIA00005 -
     SIA00006 -
     SIA00007 -
     SIA00008 -
     SIA00009 -
     SIA00010 -
     SIA00011 -
     SIA00012 -
     SIA00013 -
     SIA00014 -
     SIA00015 -
     SIA00016 -
     SIA00017 -
     SIA00018 -
     SIA00019 -
     SIA00020 -
     SIA00021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

5 - 9: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آغوش على عليه السلام 
الف : از طريق اهل بيت عليهم السلام 
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آخرين لحظات زندگى خود فرمود: برادرم راصدا زنيد بيايد، عايشه پدرش را خواند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او روىگرداند، و حفضة پدر خود را صدا زد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از او نيز روىگرداند، ام سلمة على عليه السلام را فرا خواند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبراى مدتى طولانى با او به آهستگى صحبت كرد تا اينكه بى هوش گرديد، در اينهنگام حسن و حسين عليهماالسلام آمدند، در حالى كه فرياد مى كشيدند و گريه مى كردند،خود را به روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انداختند، على عليه السلام خواستآنان را از روى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دور نمايد، كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به هوش آمد، و فرمود: على آنان را بهحال خود واگذار، تا من آنان را ببويم و آنان مرا ببويند، و از آنان توشه بردارم و آناناز من توشه بردارند. آنگاه على عليه السلام را زير پوشش خود فرا خواند، و لبهاىخود را بر لبانش ‍ گذارد، و نجوى را با او آغاز نمود، و چون لحظه احتضار فرا رسيد،به على عليه السلام فرمود: سر مرا در دامان خود قرار ده زيرا امر خداوند فرا رسيد، وچون جان من از تنم مفارقت نمود، آن را با دست خود بگير و به صورت خود مسح نما، سپسمرا رو به قبله نما، و خود متصدى امور من باش ، و اولين كسى كه بر من نماز گذاردتوئى ، و از من جدا مشو، تا اينكه مرا در مرقدم قرار دهى ، و از خداوندمتعال يارى طلب .
على عليه السلام سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در دامان خود قرار داد،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى هوش گرديد، و فاطمه گريان شد، پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم اشاره كرد كه به او نزديك شود، و رازى را با او در مياننهاد كه فاطمه شاد گرديد، و چهره اش شاداب شد.... پس پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم بدرود زندگى گفت ، و على عليه السلام دست راست خود را در زير چانه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم قرار داد، در اين هنگام روح مبارك پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از تن جدا شد و در دستان على عليه السلام قرار گرفت ، و آن را به صورتخود مسح نمود، سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به جانب قبله قرار داد و عبايشرا به رويش كشيد، و متصدى اموراتش گرديد.(586)
ب : از طريق اهل سنت  
احمد در مسند خود از ابن عباس : چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيمار گرديد، درآن بيمارى كه از دنيا رفت ، فرمود: على عليه السلام را بگوئيد بيايد، عايشه گفت :ابابكر را بگوئيم بيايد؟ حفضة گفت : عمر را برايت صدا كنيم ؟ امالفضل گفت : عباس را صدا زنيم ؟ و چون همگى حاضر شدند، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم سر خود را بلند نمود و چون على عليه السلام را در جمع حاضرين مشاهدهنفرمود، ساكت شد، و عمر گفت : از نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخيزيدو عايشه گفت : واى بر شما! جز على ابن ابى طالب را نمى خواهد و چون او را ديد،لباس خود را گشود و او را به زير لباس (عباى ) خود كشيد، و او را در بر گرفت تااينكه بدرود زندگى گفت ، در حالى كه دست او روى على عليه السلام قرار داشت.(587) طبرانى در (ولايت ) و دارقطنى در (صحيح ) و سمعانى در(فضائل ) و گروهى از بزرگان شيعه ، از حسين بن على بن الحسن بن الحسن و عبداللهبن عباس و ابى سعيد خدرى ، و عبدالله بن حارث ، از عايشه (لفظ روايت از صحيحدارقطنى است ): چون لحظه احتضار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيد (و او درخانه عايشه بود) فرمود: بگوئيد دوست من بيايد، من ابوبكر را فرا خواندم ، چونپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او نگاه كرد، سر خود را بر زمين نهاد سپسفرمود: دوستم را بگوئيد بيايد، عمر را خواندند؛ و چون به او نظر افكند، فرمود:دوستم را بگوئيد بيايد؛ و من گفتم : واى بر شما او جز على بن ابى طالب را نمىخواهد.... تا آخر حديث .(588) محمد بن سعد بن منيع بصرى دو گونه روايات در اينمورد نقل مى كند، و ما نمونه اى از هر دو دسته روايات را ذكر مى كنيم ، ابن سعد ششروايت در مورد على عليه السلام بيان مى كند:
1- جابر بن عبدالله انصارى گويد: كعب الاحبار در زمان عمر بپا خواست ، و ما نزد عمرحضور داشتيم ، از عمر سؤ ال نمود: آخرين سخنرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه بود؟ عمر گفت : از على عليه السلام سؤال كنيد، كعب گفت : او اكنون كجاست ؟ عمر گفت : همين جاست ، و از او سؤال كرد، و على عليه السلام پاسخ داد: او را به سينه خود تكيه دادم ، پس سر خود راروى شانه ام گذارد، و فرمود: الصلاة ، الصلاة : نماز را به پا داريد.
2- اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بيمارى خود،فرمود: برادرم را بخوانيد پس على عليه السلام را صدا كردند، پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم فرمود: به من نزديك شود، و من به او نزديك شدم ، و او به من تكيه داد، وبا من سخن مى گفت ، بگونه اى كه آب دهن مبارك به من اصابت نمود، سپس مرگرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرا رسيد، و در دامان من سنگين شد، و من فريادبرآوردم ، عباس مرا درياب كه نزديك است هلاك شوم ؛ پس عباس آمد، و هر دو را به زمينگذارديم . (589)
3- شعبى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در حالى كه سرش دردامان على عليه السلام قرار داشت ....(590)
4- ابو غطفان گويد: از ابن عباس سؤ ال كردم : آيا ملاحظه نموديد كه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم در هنگام وفات سرش در دامن چه كسى بود، گفت : پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم وفات يافت در حالى كه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود،ابو غطفان گفت : عروة از عايشه نقل نموده كه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلموفات يافت در حالى كه سرش روى سينه من قرار داشت ؛ ابن عباس گفت : آيا تو آن راباور مى كنى ؟ به خدا سوگند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت در حالىكه به سينه على عليه السلام تكيه داده بود...(591) دسته دوم روايات وفات پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را در آغوش عايشه مى داند، اين روايات دو قسم هستند،بخشى در صدد نفى وصيت پيامبر است كه بيشترين اين روايات راتشكيل مى دهند، عايشه براى نفى وصيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مدعىشده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آغوش او از دنيا رفت پس چگونهوصيت كرده است ؟ (592) ابن سعد اين باب را به همان عنوان نامگذارى كرده است : (ذكر من قال ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لم يوص و انه توفى و راءسهفى حجر عائشة : ) بيان آنكه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وصيتنكرد و اينكه او را در دامان عايشه بدرود زندگى گفت و دسته دوم كه يكى در روايت است، فقط متعرض وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان عايشه است . (593)
پاسخ اينكه اينگونه روايات اولا معارض است با روايات صحيحى كه ازاهل بيت عترت و طهارت ، و نيز رواياتى كه در صحاحاهل سنت است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آغوش على عليه السلام بدرودزندگى گفت ، چنانچه اميرالمؤ منين عليه السلام خود نيز به اين موضوع تصريح نمودهاست ، و آيا همه وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در همان لحظه وفات و آن هم درآغوش عايشه بوده است كه به اين گونه عايشه مى خواهد وصيت پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم را نفى كند؟.
اولا معارض است با رواياتى كه از سوى اهل سنت در اين زمينه وارد شده است ، ديگر اينكهصريح سخن اميرالمؤ منين عليه السلام ، روايات عايشه را تكذيب مى كند، على عليهالسلام مى فرمايد:
( و لقد قبض رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و ان راءسه لعلى صدرى و لقدسالت نفسه فى كفى فاءمررتها على وجهى ... ) (594) :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه سرش روى سينه ام قرار داشتبدرود زندگى گفت ، و روح مباركش در دست من قرار گرفت و آن را بر چهره خود مسحنمودم ... ابن ابى الحديد گويد: گفته شده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درهنگام وفات ، خون اندكى از دهانش ‍ بيرون آمد و على عليه السلام آن را به روى خودكشيد.(595) سيد محسن الامين (ره ) در اين رابطه گويد:
اينكه گفته مى شود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان عايشه بدرود زندگىگفت ، نمى تواند صحت داشته باشد، زيرا عادة زنان چنين مسائلى را متعهد نمى شوند،به دليل ضعفى كه دارند بى تابى مى كنند، و نيز ممكن نيست على عليه السلام پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را در مثل چنين حالتى رها سازد، و امر او را به زنان واگذارنمايد... و ابن سعد، تعدادى روايات در مورد اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درآغوش على عليه السلام بدرود گفت ذكر نموده اند از آن جمله روايت ابو غطفان است.(596)
و حاكم در مستدرك از احمد بن حنبل ، از ام سلمه روايت نموده است ، ام سلمة گويد: و آنچهكه من به آن سوگند ياد مى كنم ، اين است كه على عليه السلام ، آخرين كسى بود كه باپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديدار كرد، صبحگاهان ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عيادت نموديم ، و او مى گفت : على آمد؟ على آمد؟فاطمه عليهاالسلام گفت : گويا او را پى كارى فرستاديد؟ پس از آن على عليه السلامآمد، گمان داشتيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حتما با او كارى دارد، و به همين جهتاز خانه خارج گشتيم ، و نزديك در نشستيم و من از همگان به در نزديك تر بوديم ،پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خود را در آغوش على عليه السلام انداخت و شروعكرد با او راز گفتن و نجوى نمودن ....(597)
6 - 9: سفارشات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
بى ترديد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، در هنگام رحلت سفارشاتى داشتهاست ، هم در مورد مسائل اعتقادى ، و هم در مورد اموالى كه به هر جهت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم فاقد آن نبوده است . (598) ازقبيل زره و شمشير، اسب و آن چيزهائى كه مخصوص به خود پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم بوده است ، و نيز دستورالعمل هايى كه هر چند درطول دوران زندگى همواره به عنوان فرستاده پروردگار و نيز معلم اخلاق به فرزندانمكتب خود آموخته است ، اما برخى از اين دستورالعمل ها بهدليل اهميت ويژه اى كه داشته است در طول دوران بيمارى ، و نيز در آخرين لحظات ، هموارهبه آن سفارش داشته است (برخى از آن در فصل (وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ) گذشت ). وليكن متاءسفانه مشاهده شده ، در برخى از احاديث كه تعداد آن اندك نيزنمى باشد خواسته شده است پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، از اين حق هم محرومباشد، حقى كه قرآن كريم با صراحت از آن ياد نموده است : ( كتب عليكم اذا حضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية ) (599) : بر شما لازم است كه در هنگامى كهمرگ كسى از شما فرا رسد، هرگاه مالى از خود بر جاى گذارد اين كه وصيت نمايد. ودر راستاى همين دستورالعمل قرآنى است كه طلحة بن مصرف از ابن ابى اءوصى سؤال مى كند: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود؟ و هنگامى كه پاسخ مىدهد: نه ، سؤ ال مى كند: پس چرا به مردم دستور داده شده وصيت كنند؟. (600) و ما دونمونه از اين نوع احاديث را ذكر مى كنيم : عايشه گويد:رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دينار و درهمى و گوسفندى و شترى از خود بهجاى نگذارد، و به چيزى وصيت نكرد.(601)
به عايشه گفته شد: آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مورد على عليهالسلام وصيت كرد؟ عايشه گفت : سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دامان من بود،و او بدرود زندگى گفت ، و من احساس نكردم ، چه موقع به على عليه السلام وصيتنمود؟(602)
امام سندى در اين مورد گويد:
معلوم است اين حديث مانع آن نمى شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمقبل از اين لحظه ، وصايائى داشته باشد (البته در صورت صحت حديث به بخش پيشينمراجعه شود - م -) و اين حديث چنين اقتضا دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهمرگ ناگهانى از دنيا رفته ، و به همين جهت وصيتى ننموده ، در حالى كه او بارها ازمرگ خود پيش از اين خبر داده بود.
ابن كثير گويد روايات زيادى راجع به چيزهائى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اختصاص داشته است وارد شده ، از قبيل خانه ها ومحل سكونت زنان خود، و خدمه اش و اسبان و شتران و گوسفندان و استر و الاغ و سلاح وجامه و اثاثيه و انگشتر، و نيز چيزهائى كه خداوند آنها را به او اختصاص داده بود ازقبيل زمينهاى بنى نصير و خيبر و فدك ...
و نيز محمد بن جرير طبرى چندين صفحه كتاب تاريخ كبير خود را اختصاص داده است بهاموالى كه به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعلق داشته است ازقبيل بردگان ، اسبان ، استران ، شتران باركش و سوارى ، شتران شيرده ، شمشيرها وسپر حضرت .(603)
گرچه خواسته اند همه اين اموال را صدقه بدانند، (در اين مورد رواياتى نيز از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم نقل نموده اند، كه در آينده متعرض ‍ آن مى شويم (604) )تا زهراء عليهاالسلام را از فدك محروم بدارند، و نيز نفى وصيت كلى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم به اين جهت است كه وصيت در مورد على عليه السلام را نفى كنند،چنانچه از بسيارى از اين روايات چنين استشمام مى شود.
اكنون بعضى از موارد وصاياى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در تاريخ بهثبت رسيده است :
الف : وصيت به پرداخت ديون و انجام وعده هاى پيامبر صلى الله عليه و آلهوسلم
اى على تو برادر من ، و وزير من هستى ، بدهكارى مرا پرداخت مى نمائى ، و وعده هاى مرابه انجام مى رسانى ، و ذمه مرا تبرئه مى كنى .(605)
و به همين دليل است كه نوشته اند: على عليه السلام ، ديون پيامبر را بعد از رحلتشاداء نمود، و پس از محاسبه معلوم شد، همه آن مبلغ پانصد هزار درهم بوده است . (606)
به عبدالرزاق گفته شد: آيا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلامچنين سفارشى كرده بود؟ و او گفت : آرى من ترديد ندارم كه پيامبر صلى الله عليه و آلهدر اين مورد به او وصيت نموده بود، و اگر چنين نبود، هرگز نمى گذاردند او چنين كارىانجام دهد(607)
شيخ مفيد(ره ) پس از ذكر حديث (كنف و دواة ) مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به عباس عموى خود، پيشنهاد مى دهد كه وصيتش را بپذيرد، و او عرضه ميدارد: توانآن را ندارم . سپس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، از على عليه السلام مىخواهيد وصيتش را بپذيرد، و او همه شرايط وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رامى پذيرد، پس ‍ آنگاه انگشتر خود را از انگشت در آورده ، به على عليه السلام مى دهد تادر انگشت خود نمايد، آنگاه شمشيرها و زره هاى خود را به او مى سپارد.(608)
ب : سفارش به نماز 
چون هنگام وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرا رسيد، مى فرمود: نماز، وبردگان ، و اين دو را تكرار مى كرد(609)
ام سلمه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: ( الصلاه الصلاه و ماملكت ايمانكم : ) نماز؛ نماز؛ و بردگان خود.
ج : سفارش به بردگان 
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى هوش مى شد، و به هوش مى آمد، و مى فرمود:( الله الله فى ما ملكت ايمانكم : ) از خداى در مورد بردگان خود، بر حذر باشيد،به آنان لباس (خوب ) بپوشانيد، آنان را سير كنيد، و به نرمى با آنان سخن بگوييد.(610)
د: حسن ظن به خداوند 
از جابر است گويد: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه روز پيش ‍ از وفاتخود مى فرمود: كسى از شما دنيا را ترك نگويد، مگر اينكه به خداوند حسن ظن داشتهباشد. (611)
ه‍: آئين جزيرة العرب  
عبدالله بن عتية گفت : آخرين سفارش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه درسرزمين عرب دو آئين نبايد وجود داشته باشد. و فرمود: اگر زنده ماندم نخواهم گذارد،دو آئين در سرزمين عرب ، وجود داشته باشد، (بايد همه مسلمان شوند)(612)
و: عامل نجات  
پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه به على عليه السلام ، وفضل بن عباس تكيه داده بود، وارد مسجد شد، و به منبر صعود نموده ، فرمود: مرگ مننزديك شده است ، هر كس وعده اى من به او داده ام و يا از من طلبى دارد، مرا خبر دهد تا بهاو پرداخت شود، اى مردم ، بدانيد كه بين خدا و بندگان هيچ گونه واسطه اى وجودندارد، كه خيرى به او برساند؛ و يا شر و بدى را از او دور گرداند، جزعمل و كردار صالح او؛ اى مردم ؛ كسى ادعا نكند، و چنين آرزوئى نداشته باشد، به آنخداوندى كه مرا از روى حق ، به رسالت مبعوث نمود، هيچ چيز جزعمل ، تواءم با رحمت پروردگار، انسان را نجات نمى بخشد، و اگر من (كه پيامبر شماهستم ) از خداى نافرمانى كنم (در آتش ) سقوط خواهم كرد.(613)
7 - 9: تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
در مورد تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز بين مورخين شيعه واهل سنت از يك طرف ، و در ميان هر يك از اين دو گروه به خصوصاهل سنت ، اختلاف شديدى وجود دارد.
على بن عيسى اربلى گويد: پذيرفتن اختلاف در مورد ولادت پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم سهل و آسان است ، زيرا شناختى نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم ، و مسائلى كه از او بروز كرد نداشتند، و خود مردمى بى سواد بوده و چنداناهميتى به ضبط تاريخ ولادت فرزندان خود نمى دادند، اما اختلاف در روز رحلت پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم ، شگفت آور است ، گرچه مى توان گفت : چندان جاى شگفتىنيز نمى باشد، زيرا كسانى كه در مورد اذان و اقامه اختلاف دارند، اذان و اقامه اى كه درطول چندين سال بعثت بارها و بارها از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده اند،چنين اختلاف دارند(614) ، در اين مورد نيز شگفت آورتر است چرا كه در مورد اذان و اقامهامكان دارد روايات مختلف باشد، و ديدگاههاى مختلف ، اما حادثه رحلت چرا؟.(615)
زيرا وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاجعه اى بس عظيم به شمار مىآيد، و نبايستى ، تاريخ اين روى داد عظيم ، مبهم باشد، كه باعث اختلاف در آن شود، مگراينكه انگيزه هاى سياسى را نيز در آن دخيل بدانيم ، چرا كه سران قوم به امر بيعتاشتغال داشتند، و در همان لحظات اوليه رحلت ، به آن آگاهى پيدا كردند چون لحظهوفات ، تا خبر دادن به ابى بكر و حضور او درمنزل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و آگاهى او به رحلت طولى نمى كشد، زيرافاصله مدينه تا (سنح ) منزل ابوبكر حدود سه كيلومتر بوده است اما بعضى از مورخيننوشته اند جنازه پيامبر را در روز چهارشنبه يعنى سه روز بعد از رحلت به خاكسپردند، (در صورت صحت ) اين سؤ ال مطرح مى شود كه چرا، امر بيعت آنان را به خودمشغول نموده كه از تدفين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمغافل بمانند، لذا هم در تاريخ وفاة و هم در روز به خاك سپارى پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم اختلاف صورت مى گيرد، و البته اين مسئلهقابل قبول نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سه روز روى زمين بماند، درحالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با آگاهى بهمسائل بعدى ، مسئوليت تجهيز و تدفين را به على عليه السلام واگذار كرده كه دربخش بعدى از آن مطلع مى شويم . مگر اينكه گفته شود: تاءخير آن نيز بهدلائل سياسى بوده و اين رازى است كه فقط پيامبر از آن آگاه بوده اند. پيش از آن كهروايات در مورد وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را ذكر نمائيم ، توجه به دونكته ضرورى است :
1 - اينكه همه مورخين بر اين باورند كه وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درروز دوشنبه صورت گرفته است .
ابوجعفرى طبرى گويد: در ميان اهل علم هيچ اختلافى نيست كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در روز دوشنبه از ماه ربيع الاول (616) وفات يافت ، وليكن اختلاف در ايناست كه اين دوشنبه كدام دوشنبه است .(617) ابن عباس گويد: پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم در روز دوشنبه ، تولد نمود، و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه از مدينهخارج گرديد، و روز دوشنبه وارد مدينه شد، و روز دوشنبه بدرود زندگى گفت.(618) البته اين روايت كه ولادت و بعثت و هجرت همه را در يك روز دانسته است ، مورداعتماد نبوده ، و مرحوم اربلى اين قول را به جمهور (علماىاهل سنت ) نسبت داده است ، و اما تاريخ وفات را دوشنبه مى داند.(619) روايتى در كافىاست كه روز دوشنبه را روزى شوم دانسته ، ودليل اين شومى را وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى داند، امام عليه السلامدر اين رابطه مى فرمايد: و چه روزى شوم تر از روز پنجشنبه است ، روزى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در آن روز از دست داديم ، و وحى از ميانبرداشته شد.(620)
2 - نكته دوم اينكه روز عرفه (نهم ذى الحجه ) حجة الوداع ، روز جمعه بوده است ، و اينمسئله مورد اتفاق همگان است :
سهيلى گويد: اجماع مسلمين است كه روز عرفه (نهم ذى حجة ) حجة الوداع روز جمعه بودهاست .(621)
على بن عيسى اربلى نيز همين اجماع را نقل مى كند.(622)
با توجه به دو نكته ثابت شده ياد شده ، كه روز عرفه ، حدود سه ماهقبل از وفات كه روز جمعه بوده است ، و نيز اينكه وفات روز دوشنبه واقع شده است ،تلاشى از سوى پيشينيان و نيز معاصرين انجام شده كه بتوانند، روز قطعى وفات رادريابند، و بدانند كه اين دوشنبه با كدام يك از روزهاى ماه صفر و يا ربيعالاول موافق است . شيعه دو نظريه ابراز داشته است :
1 - اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه (623) دوازدهم ربيعالاول سال يازده هجرت وفات يافت .(624)
2 - روز دوشنبه دو روز مانده از ماه صفر سال دهم هجرت ، در شصت و سه سالگى.(625)
شيخ مفيد در ارشاد، و طبرسى در اعلام الورى نيز وفات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را سال دهم هجرت مى دانند و اكثر علماى شيعه تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم روز دوشنبه دو روز مانده از ماه صفر مى دانند.(626) وقول اول تقريبا متروك است .
علماى اهل سنت نيز در اين زمينه نظريات متفاوتى دارند:
1- دوازدهم ربيع الاولسال يازدهم هجرى روز دوشنبه ، اين قول را تقريبا اكثر علماىاهل سنت بيان داشته اند، و به آن اعتماد بيشترى دارند.(627)
2 - دوم ربيع الاول كه مورد اعتناء نمى باشد.(628) طبرى گويد: فقهاىاهل حجاز چنين نظرى دارند.(629)
3 - اول ربيع الاول سال يازدهم هجرى نيز به آن توجه نمى شود.(630)
4 - دو روز مانده به آخر ربيع الاول .(631)
گفته شد پيشينيان تلاشى در اين راستا انجام داده اند اما هيچك از اينگونه تلاشها نتيجهبخش نبوده است .
سهيلى گويد: ممكن نيست وفات كه روز دوشنبه است با دوازدهم ربيعالاول مصادف شده باشد، مگر اينكه گفته شود: روز سيزدهم و يا چهاردهم ربيعالاول ، روز وفات بوده است ، زيرا مسلمين اجماع دارند كه عرفه در روز جمعه بوده ، و دراين صورت ، آغاز محرم ، روز جمعه و يا روز شنبه است ، اگر شنبه باشد،اول صفر، يكشنبه است و يا دوشنبه و در هر صورت ، دوازدهم ربيعالاول دوشنبه نخواهد بود، و كلبى گويد: روز دوم ربيعالاول ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافت . طبرى گويد: اينقول گرچه خلاف راءى اكثريت است ، اما بعيد نيست درست باشد، در صورتى كه سه ماه(ذى الحجه و محرم و صفر را) 29 روز بدانيم ، كه البته اين مطلب درست نيست . على بنعيسى اربلى (ره ) نيز چنين تلاشى را در كتاب خود ذكر كرده است ، او گويد: صاحب كتاب(تنوير) گويد: ترديدى نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبهوفات يافته است ، و سيره نگاران در اين مورد اختلاف نموده اند، ابن اسحق گويد:دوازدهم (ربيع الاول )، اين نظريه قطعا باطل است ، واصول علمى مورد اتفاق پيروان كتاب (قرآن ) و سنت (پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم)، مخالف آن است ، زيرا ثابت شده است كه عرفه در حجة الوداع روز جمعه بوده ،بنابراين اول ذى الحجة روز پنجشنبه بوده ، و آغاز محرم ، روز جمعه و يا شنبه خواهدبود، اگر جمعه باشد، آغاز صفر روز شنبه ، و يا يكشنبه خواهد بود، و اگر محرم روزشنبه آغاز شود، ماه صفر يكشنبه ، و يا دوشنبه ، و اگر ماه صفر شنبه آغاز گردد، ربيعالاول يكشنبه ، و يا دوشنبه خواهد بود، و اگر ماه صفر يكشنبه آغاز شود آغاز ربيعالاول دوشنبه ، و يا سه شنبه ، خواهد شد، و اگر دوشنبه باشد، آغاز ربيعالاول ، سه شنبه و يا چهارشنبه مى باشد، و به هرحال ، روز دوشنبه ، مصادف با دوازدهم ربيعالاول نخواهد بود.(632) و اگر دوم ربيع الاول را روز وفات بدانيم(قول دوم اهل سنت ) در يك صورت با دوشنبه موافق مى شود، و آن اين كه سه ماه ذى الحجةو محرم و صفر را، بيست و نه روز بدانيم . كه البته از نظر علوم ستاره شناسى ، اندكاست كه چنين اتفاقى انجام شود، و سه ماه پشت سر هم 29 روز باشد.
و اما بر اساس محاسبه ياد شده ، روايت شيعه كه گويد: دو روز به آخر صفر، وفاتپيامبر صورت گرفته است صحيح است ، و با دوشنبه هم آهنگ مى شود زيرا طبق فروضياد شده آغاز صفر، شنبه ، يكشنبه ، و يا دوشنبه خواهد بود. و براىتسهيل مراجعه در پايان همين بخش جدولى ارائه خواهد گرديد.
ابن اثير در كتاب البداية و النهاية گويد: در يك صورت مى تواناشكال ياد شده در مورد، روز دوازدهم ربيع الاول را برطرف كنيم و آن اينكه بگوئيماول ذى الحجة در مدينه شب جمعه بوده است ، و در مكه شب پنجشنبه و تاءييد اين مطلبگفتار عايشه است كه گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پنج روز از ذى قعدهمانده از مدينه خارج شده باشد.(633)
ابن كثير تلاش دارد، با ايجاد احتمال اختلاف افق مكه و مدينه راه حلى براى مسئله بيابد،در حالى كه اختلاف افق مسئله اى را حل نمى كند، ديگر اينكه گفتار عايشه كه پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم پنج روز مانده از ذيقعده مدينه را ترك گفت ، نيز گرهى رانمى گشايد، مگر اينكه مقصود از پنج روز را، بيست و پنجم ذيقعده دانسته و ماه ذيقعده راتمام بدانيم ، كه در اين صورت شش روز خواهد شد و نه پنج روز، ديگر اينكه اختلافافق را چگونه مى توان ثابت كرد؟
محمد حسين هيكل تاريخ وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با تاريخ مسيحىبرابر دانسته ، و دوازدهم ربيع الاول را مصادف با هفتم ژوئن 632 - م - برآورد نمودهاست .(634) محمد رضا در كتاب (محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم )،تاريخ وفات را برابر با هشتم ژوئن ، و دوازدهم ربيعالاول را تاريخ وفات رسول صلى الله عليه و آله و سلم دانسته است .(635) اين دونيز با قطعى شمردن تاريخ وفات ، روز دوازدهم ربيعالاول ، آن را با تاريخ ميلادى برابر نموده اند، در حالى كه بحث در اين است كه آيا /12 ربيع الاول با توجه به عرفه بودن روز جمعه ، و قطعى بودن وفات در روزدوشنبه ، آيا مى توان وفات را روز دوازدهم دانست ، كه گفته شده : پاسخ منفى است .بنابر آنچه گذشت وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم طبققول معتبر شيعه است كه به آن نيز عمل مى شود.(636)
جدول رؤ يت ماههايى كه احتمال مى رود، در بيان تاريخ قطعى وفات پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم مؤ ثر باشد.
(1): ذى الحجه          29 - روز       جمعه : آغاز محرم
                      30 - روز       شنبه : آغاز محرم

(2): جمعه          29- روز       شنبه : آغاز صفر
آغاز محرم          30 - روز       يكشنبه : آغاز صفر

(3): شنبه          29- روز       يكشنبه :آغاز صفر
آغاز محرم          30 - روز       دوشنبه : آغاز صفر
در فروض ياد شده آغاز صفر، يكى از روزهاى شنبه ، يكشنبه ، و دوشنبه خواهد بود.

(4): شنبه          29 - روز       يكشنبه : آغاز ربيع الاول
آغاز صفر           30 - روز       دوشنبه : آغاز ربيع الاول

(5): يكشنبه           29 - روز       دوشنبه : آغاز ربيع الاول
آغاز صفر           30 - روز       سه شنبه : آغاز ربيع الاول

(6) دوشنبه           29 - روز       سه شنبه : آغاز ربيعالاول
آغاز صفر           30 - روز       چهارشنبه :آغاز ربيع الاول
در فرض ياد شده آغاز ربيع الاول يكى از روزهاى يكشنبه ، و شنبه ، سه شنبه ، وچهارشنبه ، و در هيچيك از فروض ياد شده دوازدهم ربيعالاول با دوشنبه كه روز قطعى وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ،مصادف نخواهد بود وليكن در صورتى كه روز وفات را دور روز مانده به آخر صفربدانيم ، دوشنبه در يكى از فروض ياد شده مصادف با دور روز مانده به آخر صفر است، چنانچه شيعه گويد.
8 - 9: وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
على عليه السلام گويد: جبرئيل در بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه براثر آن از دنيا رفت هر روز و هر شب به نزد او مى آمد، و مى گفت : خداوند به تو سلاممى رساند و مى گويد: چگونه اى ، در حالى كه او خود به تو آگاه تر است ، وليكن مىخواهد شرافت و كرامت تو را بر مردمان افزون كند، و مى خواهد عيادت بيمار را در ميان امتتو سنت و امر پسنديده اى بگرداند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اگر دردى مىداشت ، به او مى گفت مى بينى درد دارم . و جبرئيل مى گفت : اى محمد صلى الله عليه وآله و سلم بدان كه خداوند به تو سخت نمى گيرد، در حالى كه هيچيك از آفريدگان رابه اندازه تو دوست ندارد، وليكن دوست مى دارد، صدايت ، و دعايت را بشنود، تا در هنگامملاقات با او مستوجب درجات و مقاماتى كه براى تو در نظر گرفته است قرار گيرى . واگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راحت بود و دردى نداشت ، پاسخ مى داد: مىبينيد كه راحت هستم و دردى ندارم ، و جبرئيل مى گفت : پس خداى را سپاس گوى ، زيراخداوند دوست دارد سپاس شود، و شكرش افزون گردد.
على عليه السلام افزود: و جبرئيل در زمان مقررى كه فرود مى آمد بر پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم وارد شد، ما فرود آمدن او را احساس كرديم ، پس هر آنكه در خانه بوداز خانه خارج گرديد، بجز من ، در اين هنگامجبرئيل عرضه داشت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداوند به تو سلام مىرساند، و از تو سؤ ال مى كند، در حالى كه او به تو آگاه تر است ؟ پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: من از دنيا مى روم ؛جبرئيل گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بشارت باد، زيرا خداوند اراده نمود درعوض آنچه مى بينى ، كرامتى را كه براى تو مهيا نموده است ابلاغ كند.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فرشته مرگ از من اجازه ورود خواست من به اواجازه دادم ، و او بر من وارد گرديد، من از او خواستم تا آمدن تو اقدامى نكند،جبرئيل گفت : اى محمد صلى الله عليه و آله و سلم خداوند مشتاق ملاقات تو مى باشد، وتاكنون فرشته مرگ از كسى اجازه نگرفته است و از اين به بعد نيز اجازه نخواهدگرفت ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهجبرئيل فرمود: همين جا باش تا عزرائيل برگردد.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به زنان اجازه داد كه وارد شوند، پس بهفرزند خود گفت : دخترم فاطمه ، نزديك من بيا، سپس خود را به روى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم انداخت ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رازى به او گفت ، وفاطمه عليهاالسلام سر خود را بلند نمود در حالى كه مى خنديد، و ما از تبسم او درشگفت شديم ، از او سؤ ال كرديم ؟ و او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازمرگ خود خبر داد، و فاطمه عليهاالسلام گريه كرد، و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به او فرمود: دخترم گريه مكن ، من از خداوند درخواست نمودم ، كه تو را زودتر ازهمه افراد اهل بيتم به من ملحق نمايد، و اكنون خبردار شدم ، خداوند دعاى مرا پذيرفته است، و به همين جهت گريه نمودم .
از امام صادق عليه السلام روايت شده است ، كه فرمود:جبرئيل عليه السلام ، نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و عرضه داشت : اىمحمد صلى الله عليه و آله و سلم اين آخرين هبوط من است به دنيا.
عطاء ابن يسار گويد: در وقت احتضار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمجبرئيل نزد او آمد، و عرضه داشت : اى محمد اكنون به آسمان صعود نموده و هرگز بهزمين باز نگردم .
و نيز از امام باقر عليه السلام است : چون هنگام وفات پيامبر فرا رسيد، مردى اجازهورود خواست ، اميرالمؤ منين عليه السلام ، نزد او رفت و از او سؤال نمود: چه حاجتى دارى ؟ پاسخ داد: مى خواهم نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بروم ، حضرت فرمود: اين امر ممكن نيست ، بگوحاجتت چيست ؟ عرضه داشت : بناچار بايد نزد او روم ، على عليه السلام نزد پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم بازگشت ، و مطلب را گفت ، حضرت به او اجازه داد، و او نزدبالين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشست ، سپس عرضه داشت : منرسول خدا هستم ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تو از كدام رسولان خداوندمى باشى ؟ عرض ‍ كرد من فرشته مرگ هستم ، خداوند مرا نزد تو فرستاده ، و تو رابين لقاى پروردگار، و بازگشت به دنيا مخير ساخته است پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم فرمود: فرصت بده برادرم جبرئيل بيايد، تا با او مشورت نمايم ،جبرئيل فرود آمد، و عرضه داشت : اى رسول گرامى ؛ آخرت براى تو بهتر و سزاوارتراست ، و پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه راضى شوى ، لقاى پروردگار براىتو بهتر است .
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بهعزرائيل روى نموده و فرمود: لقاى پروردگار براى من بهتر است ، ماءموريت خود را بهانجام رسان ، جبرئيل به فرشته مرگ گفت : شتاب مكن بگذار نزد پروردگار خود روم ،و برگردم عزرائيل پاسخ داد: ديگر دير شده است ، نفس پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در وضعيتى قرار گرفته است كه نمى توانم آن را بازگردانم ، در اين موقعجبرئيل عرضه داشت : اين آخرين فرود من به دنيا است ، زيرا نياز من در فرود به دنيا توبودى !.
و روايت شده است : على عليه السلام خود را از زير پوششى كهرسول اكرم به روى خود گذارده بود بيرون كشيد، و فرمود: خداوند اجر و مزد شما را درمرگ رسول خدا فراوان گرداند، به او عرض شد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمچه سخنى با تو گفت ؟ فرمود: يك هزار باب علم به روى من گشود، كه از هر بابىهزار باب ديگر گشوده گردد، و به من دستوراتى داد كه به آنعمل خواهم نمود، انشاءالله .(637)
ابن ماجة در سنن ، و ابويعلى در مسند خود روايت كند، چون بيمارى پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم شدت يافت ، و جبرئيل خبر وفاتش ‍ را داد، فاطمه مى گفت : پدر؛ چهقدر به خداى خود نزديك شده است ، پدر؛ بهشت فردوس جايگاه اوست ، پدر؛ دعوتپروردگار خود را اجابت نمود.
در (كافى ) است : زنان بنى هاشم جمع شدند، و شروع كردند، صفات پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را بر شمردن ، فاطمه عليهاالسلام فرمود: بر شمارىفضائل را رها كنيد، به دعا مواظبت داشته باشيد.
و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى على عليه السلام هر كس ‍ دچار مصيبتىشود، مصيبت خود را، در مورد من بياد آورد، و اميرالمؤ منين عليه السلام اين اشعار را سرود:

( الموت لا والدا يبقى و لا ولدا
هذا السبيل الى اءن لا ترى اءحدا)
مرگ نه پدر، و نه فرزندى را بر جاى نخواهد گذارد# اين راه ادامه دارد تا اينكه ديگركسى را نيابى
( هذا النبى ولم يخلد لامته
لو خلد الله خلقا قبله خلدا)
اين پيامبر است و براى امت خود جاودان نماند # اگر خداوند آفريده اى پيش از او جاودانمى كرد، او را جاودان مى نمود
( للموت فيها سهام غير خاطئة
من فاته اليوم سهم لم يفته غدا )
مرگ تيرهائى دارد كه خطا نمى رود # اگر امروز تيرى به او اصابت نكرد، فردا بهاو اصابت مى كند
و زهرا عليهاالسلام فرمود:
( اذا مات قرم قل ذكره
و ذكر ابى مذمات و الله ازيد )
هرگاه بزرگ قومى از دنيا رود يادش اندك شود # و يا پدرم ، از هنگام مرگ بخداافزون مى شود
( تذكرت لماذا فرق الموت بيننا
فعزيت نفسى بالنبى محمد )
به ياد آوردم پراكندگى را كه مرگ در ميان ما وجود آورد# نفس خود را به مرگ پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم تسليت گفتم
( فقلت لها ان الممات سبيلنا
و من لم يمت فى يومه مات غدا)
با خود گفتم : مرگ راه ماست # و كسى كه امروز نميرد فردا خواهد مرد(638)
9 - 9: تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
الف : غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
سؤ ال شد اى پيامبر گرامى ، مرگ ، چه هنگام به سراغ شما مى آيد؟ فرمودند: فراقنزديك شده است ...
گفتند: اى پيامبر گرانى صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى تو راغسل مى دهد؟.
فرمودند: مردانى از خانواده ام ، به اين كار مبادرت ورزند، هر كس به من نزديكتر است ،در اين كار اولويت دارد. سؤ ال شد: از چه پارچه اى كفن را آماده نمائيم ؟.
فرمودند: همين پيراهنى كه در بر دارم ، اگر خواستيد؟ و يا اينكه در پيراهن مصرى و ياحله يمانى .
سؤ ال شد: اى رسول گرامى كه بر شما نماز خواند؟ و فرياد گريه مردم بلند شد.پيامبر فرمود: آرام باشيد، خداوند شما را بيامرزد، و پاداش نيك اعطا كند، هرگاه مراغسل داديد و كفن پوشيديد، مرا در خانه ام بر سرير خود در كنار قبرم بگذاريد، و سپساز منزل خارج شويد، و ساعتى در انتظار بمانيد.
اولين گروهى كه بر من نماز مى گذارند، فرشتگانند، و پس از آن گروه ، گروه آمدهبر من نماز مى گذاريد، و مرا با آه و ناله خود ميازاريد، اولين كسانى كه پيش از شمابر من نماز مى گذارند، مردان خانواده ام هستند، پس از آن زناناهل بيت من ، و پس از آن همه مسلمين . و سلام مرا به آنان كه حضور ندارند، و نيز كسانىكه بعدا به اسلام مى گروند، ابلاغ نمائيد.(639)
على عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيت نمود جز من كسى اورا غسل ندهد، زيرا اگر كسى عورت مرا ببيند (بجز تو)(640) چشمانش كورشود(641) على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به منوصيت كرد تا او را با هفت مشك آب از چاه خود، چاه (غرس )غسل دهم (642)
ابن كثير گويد:
بعضى از روايان اهل سنت بيان داشته اند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به علىعليه السلام فرمود: ( يا على لا تبد فخذك و لاتنظر الى فخذ حى و لا ميت :) اىعلى ران خود را هرگز منمايان ، و به ران زنده و مرده اى نگاه مكن . و ابن كثير از اينروايت نتيجه مى گيرد، كه مقصود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شخص خود او بودهاست ، و اين خود گوياى آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام دستور داده بود تا او را غسل دهد.
گرچه نيازى به اينگونه تلاش نيست ، زيرا در اين رابطه روايات فراوانى وجود داردو ابن كثير خود نيز چندين روايت در اين رابطهنقل نموده است ، او مى نويسد: بيهقى و ابو عمر و كيسان از يزيد بنبلال از اميرالمؤ منين نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى جزمن او را غسل ندهد... و همين حديث را حافظ ابوبكر بزاز در مسند خودنقل نموده و گفته است : محمد بن عبدالرحيم از عبدالصمد نعمان از كيسان ابو عمرو، ازيزيد بن بلال از اميرالمؤ منين عليه السلام : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وصيتنمود جز من كسى او را غسل ندهد.(643)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آن بيمارى كه از دنيا رفت به على عليه السلامفرمود: اى على هرگاه بدرود زندگى گفتم ، مراغسل ده ؛ على عليه السلام عرضه داشت ، من تاكنون چنين كارى انجام نداده ام ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به زودى آماده مى شوى ، و يا آسان خواهدبود... .
مفيد گويد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود:... اى علىهرگاه از دنيا رفتم تو مرا غسل مى دهى ... (644) و اگر هيچ روايت ديگرى در اين جهتوجود نمى داشت ، فقط آن روايت كه همه مورخين متعرض آن شده اند، كه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم فرمود: مرا نزديك ترين مرداناهل بيتم غسل دهد.(645) در اين جهت كفايت مى كرد.
محمد حسنين هيكل گويد: در نتيجه نزديك ترين افراد خانواده پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم كه على عليه السلام در راءس آنان قرار داشت ، متصدىغسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد.(646) اشاره به وصيت پيامبر است كهبه اين گونه هم به غسل وصيت نمود، و هم اينكه نزديك ترين افراد خانواده خود رامعرفى كرد، تا آيندگان ، خلافت را به دليل نزديكى با پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم نربايند. اكنون ببينيم عملا چه كسى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راغسل داده است .
على عليه السلام به كمك فضل ، و عباس ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راغسل دادند فضل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در برگرفته بود (او را از اينپهلو به آن پهلو حركت مى داد) و عباس آب مى ريخت او را (طبق روايتاهل سنت ) در حالى كه پيراهن به تن داشت از چاهى كه به آن (غرس ) مى گفتند، و در زمينقبا متعلق به خيثمة قرار داشت ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آب آن مىنوشيد، غسل دادند.(647)
و على عليه السلام فرمود: چه نيكو و خوشبو هستى ، چه در زندگى و چه درحال مرگ .
و نوشته اند كه على عليه السلام فرمود: آنچه در ديگران (از آلودگى ) هنگام مرگ ديدهمى شود، در پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ديده نشد، با وجود تلاشى كه در اينرابطه انجام گرديد.(648)
و چون اميرالمؤ منين عليه السلام خواست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم راغسل دهد، فضل بن عباس را طلبيد كه آب به دست او دهد، و چشمانفضل را با پارچه اى بست ، آنگاه پيراهن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از يقهتا ناف پاره نمود و او را غسل داده ، حنوط نمود و در كفن پيچيد، و چون از كارغسل و كفن فراغت جست ، به تنهايى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نمازخواند.(649) ابن سعد چندين روايت ذكر ميكند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رادر پيراهن خود غسل دادند.(650) و نيز محمد بن جرير طبرى مى نويسد: چون خواستندپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را غسل دهند، اختلاف كردند، كه آيا او را همانندمردگان خود برهنه نمائيم ، و يا با پيراهن او راغسل دهيم ، در اين حال بودند كه همگى دچار چرت زدگى شده بخواب رفتند، در اينحال از گوشه خانه كسى كه معلوم نشد كيست آواز برداشت : كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را بشوئيد در حالى كه پيراهن بر تن دارد، عايشه گفت : برخاستند و پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم را از روى پيراهنغسل دادند.(651)
حلبى شافعى مى نويسد: دوبار به خواب رفتند، باراول صدائى شنيدند كه مى گفت : او را غسل ندهيد، زيرا پاك و پاكيزه است ، و عباسمخالفت كرد و گفت : دستور واجبى را به خاطر صدائى كه نمى دانيم از كيست رها نمىكنيم ، و با ديگر كه خواب بر آنان غلبه كرد، صداى ديگرى شنيدند كه مى گفت :پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را با پيراهنغسل دهيد، و من خضر هستم ، و صداى اول ، از شيطان بود و... ذهبى گويد: اين حديث منكراست ، و اين قصه را دنبال كرده تا آنجا كه گويد: على عليه السلام فرمود: پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم دستور داد كه جز من كسى او راغسل ندهد، و فرمود: كسى عورت مرا نبيند، بجز تو و گرنه كور شود.(652) و باتوجه به اين حديث است كه گفته اند: پس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را باپيراهن غسل دادند. واقع مسئله اين است كه گويا اين حضرات ، در صحنه حضور نداشتهاند، چنانچه در صفحات آينده متعرض اين جهت مى شويم (653) و چون حضور نداشتهاند در جريات مسائل قرار نگرفته اند، كه چگونه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم راغسل داده اند، به فصل (سايبان بنى ساعدة ) مراجعه شود.
حميرى در اين رابطه گويد:
( هذا الذى وليته عورتى
ولو راءى عورتى سواه عمى )
(على ) آن كسى است كه جسم خود را به او سپردم # و اگر كسى جز او عورت مرا ببيندكور گردد.
و عبدى گويد:
( من ولى غسل النبى و من
لففه من بعده فى الكفن )
آنكه متصدى غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد # و آنكه او را بعد ز او دركفن پيچيد.
و ديگرى گويد:
( كان بغسل النبى مشتغلا
فافتتنوا والنبى لم يقبر )
او (على عليه السلام ) مشغول غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد، پس مردمدچار فتنه شدند در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هنوز دفن نشدهبود.(654)

next page

fehrest page

back page