بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب 82 پرسش, آیة اللّه سید عبد الحسین دستغیب   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     82P00001 -
     82P00002 -
     82P00003 -
     82P00004 -
     82P00005 -
     82P00006 -
     82P00007 -
     82P00008 -
     82P00009 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

مرتبه دوم :
رياضت نفس به تقوا، سعى در اداى مستحبات و ترك مكروهات است به اينكه مواظبت نمايدكه در شبانه روز مكروهى از او صادر نشود و به مقدار قوه ، مستحبى از او فوت نشودخصوصا مستحبات مؤ كد خصوصا آنهايى كه مذمت بر ترك آن وارد شده ازقبيل نماز جماعت و سحرخيزى و نوافل يوميه به خصوص نافله شب و مواظبت بر اوقاتنماز و سعى در تحصيل حضور قلب در جميع عبادات خصوصا نماز و هرچه در اين مرتبهبيشتر سعى نمايد قربش به پروردگارش بيشتر خواهد شد، همانطور كه در تتمه حديثسابق الذكر مى فرمايد:
((و انه ليتحَّبَبَ الى بالنافلة حتى اُحّبه
فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به ،
و بصره الذى يبصر به ، ولسانه الذى ينطق به ،
ويده التى يبطش بها اذا دعانى
ورجله التى يمشى بها، دعانى اجبته و اذا ساءلنى اعطيته ...)).(154)
چند نفر از بزرگان ، مشهورند كه تارك جميع محرمات و مكروهات بوده اند واعمال ايشان يا واجب بوده يا مستحب از قبيل جناب سيد بن طاووس عليه الرحمه و جنابمولى عبداللّه شوشترى و جناب شهيد ثانى عليه الرحمه و جناب مقدس اردبيلى عليهالرحمه و نقل شده كه ايشان مدت چهل سال در موقع خواب پاهاى خود را دراز نمى فرمودو مى فرموده است خلاف ادب است و براى اطلاع به حالات ايشان و سايرين به كتاب((منتخب التواريخ )) مراجعه شود.
مرتبه سوم :
سعى در ازاله غفلت و تحصيل ملكه ذكر حضرت احديتجل شاءنه و التفات وتوجه به حضور او در جميع حالات و فراموش نكردن معيّت قيوميت اوسبحانه و تعالى است در جميع مقامات و ترك نمودن و فرار نمودن از هر چيزى كه سببغفلت از او مى گردد تا خود را به درجه اولواالالباب برساند:
(اَلَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ...)(155) و چون شرح وتفصيل مراتب مذكوره موجب طول كلام مى گردد به همين مقدار اكتفا مى شود. بلى چيزى كهلازم به تذكر است براى طالبين درجات اين است كه يك نوع از رياضت است كه هر كس درهر مرتبه از مراتب سير است ناچار بايد داراى آن باشد و بدون آنمحال است طى مقامى ازمقامات روحانيه بشود و آن رياضت دراكل و شرب است كما و كيفا و جامعترين دستورات اين رياضت را حضرت صادق ( عليهالسّلام ) در حديث عنوان بصرى بيان فرموده كه در جلداول بحارالانوار مروى است :
((فإ يّاك ان تاءكل مالا تشتهيه
فانه يورث الحماقة و البله ،
و لاتاءكل إ لاّ عندالجوع ،و اذا اكلت فكل حلالاً
وسمّ اللّه : واذكر حديث الرسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ):
ماملا آدمىُّ و عاءاء شرا من بطنه
فان كان و لابد فثلث لطعامه و ثلث لشرابه وثلث لنفسه )).(156)
((پرهيز نما از خوردن چيزى كه ميل به آن ندارى به درستى كه خوردن هر چيزى كه مورداشتها نيست ، حماقت و نافهمى مى آورد و تا گرسنه نشوى ، چيزى نخور و هر وقت مىخواهى چيزى بخورى ، حلال بخور يعنى از لقمه حرام اجتناب كن و در موقع چيز خوردننام خدا را ببر و ياد كن حديث رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله را كه فرمود پر نكردهآدمى ظرفى را كه بدتر از شكمش باشد؛ يعنى شكم هر چه خالى تر باشد بهتر است واگر ناچار شدى پس ثلث آن را براى طعام قرار داده و ثلثى براى آب و ثلثى براىتسهيل تنفس )).
در نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است كه :
((وَاَيْمُ اللّه يَمينا اَسْتَثْنِى فِيهَا بِمَشِيئَةِ اللّهِ لاََرُوضَنَّ نَفْسِى رِياضَةً تَهِشُّ مَعَها اِلَىالْقُرْصِ اِذَا قَدَرْتُ عَلَيهِ مَطْعُومَا وَتَقْنَعُ بِالْمِلْحِ مَاءدُوما ...)).(157)
((سوگند مى خورم به خدا سوگندى كه استثنا مى كنم در او مشيت و اراده خدا را كه هرآينه رياضت دهم و رام كنم نفس خود را رياضتى كه شادشود نفس من به آن به قرص جو،چون قدرت يابد به آن از ماءكولى وقانع شود به نمك از جهت خورش و بالجمله چونلقمه اى كه از گلو پايين مى رود به منزله بذر است كه ثمره اش مطابقاصل اوست ، بايد سعى نمود شبهه ناك نباشد و به مقدار ضرورت باشد)).
اما رياضت شيطانى عبارت است از مواظبت بهاعمال مخصوصى كه نزد اهلش متداول و براى رسيدن به مقاصدباطل و منافع موهوم جزئى دنيوى است از قبيل انواع تسخيرات خصوصا تسخير اجنه وشياطين و از قبيل تقويت نفس و تصفيه خيال براى آنكه امور عجيبه از آنها سرزند وهمچنينساير اقسام سحر كه در سؤ ال قبل به آن اشاره شد ونقل شده كه براى تقرّب به شياطين و حصول سنخيت با آنها، بهاعمال شنيعه مبادرت مى ورزند از قبيل هتك نمودن كتب مقدس آسمانى و معلق ساختن آنها درمستراحها و مزبله ها و همچنين اسائه ادب به ساير مقدسات دينى . و ديگر آنكه مثلا مواظبتمى كنند كه چهل روز عمل خيرى انجام ندهند و سعى در امور حرام مى نمايند ازقبيل زنا خصوصا زناى محصنه يعنى با زن شوهردار آن هم در حضور شوهرش .
و نيز نقل شده است كه از اعظم اعمال آنها ريختن خون مظلوم و خوردن خون اوست به اينترتيب كه خون مظلوم را در ظرفهاى مخصوصى قرار داده و مدتى خوراك آنها از اين خوناست و به هر كس جزء دسته آنها بشود، از اين خون مى خورانند.
س 77 :
فرق بين بخيل و لئيم ، كريم و سخى را بيان فرماييد؟
ج :
((بخيل )):
آن است كه دارايى خود را فقط به مصرف شخص خود رسانده و به ديگرى نمى دهد.
((لئيم )):
آن است كه دارايى خود را نه خود مى خورد ونه به ديگرى مى دهد و لئامت به درجه اىمى رسد كه صاحب آن نمى تواند ببيند كه ديگرى هم به ديگرى چيزى مى دهد.
در بحارالا نوار مروى است كه حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به شخصى پنجوسق خرما دادند، كسى آنجا حاضر بود، عرض كرد اين مقدار برايش زياد است ، يك وسقخرما او را كافى است !
حضرت فرمودند خداوند امثال تو را در ميان مردم زياد نكند، من چيزى مى دهم و توبخل مى كنى ؟
((سخى )):
كسى است كه از داراييش بهره مى برد و به ديگران هم مى خوراند و ((كريم ))، خود نمىخورد و بدون توقع عوض ، مى خوراند.
س 78 :
فرق بين درايت و روايت ، خبر واحد و خبر مستفيض ، متواتر، سند حسن ، سند صحيح ، روايتمعتبر و اقسام روايات را مرقوم فرماييد؟
ج :
((روايت )) به معناى نقل حديث نمودن است .
((درايت )) به معناى فهم معناى حديث و تشخيص صحيح و سقيم ومقبول و مردود آن است از حيث سند.
((خبر متواتر)) خبرى است كه نقل كننده آن جماعتى باشند كه عادتامحال باشد اتفاق آنها بر كذب و قرار داد آنها برجعل خبر و بواسطه خبر دادنشان براى شنونده ، علم به راست بودن آن خبرحاصل مى شود.
((خبر واحد)) خبرى است كه به حد تواتر نرسيده باشد خواه راوى آن يكى باشد ويابيشتر و اقسامى دارد و هر قسمتى را اسمى است كه از آنجمله ((مستفيض )) مى باشد و آنخبرى است كه روايت كنندگان آن در هر طبقه زياد باشند. و اكثر فرموده اند ((مستفيض ))خبرى است كه روات آن در هر طبقه از سه نفر بيشتر باشند، پس هر خبرى كه به سهطريق يا بيشتر روايت شود، مستفيض ‍ است و از اخبار واحد ((خبر صحيح )) است و آن خبرىاست كه سلسله سند آن تامعصوم متصل باشد و جميع راويان آن امامى مذهب وعادل باشند.
ديگر((خبر حسن ))و آن خبرى است كه سلسله سندآن تامعصوممتصل باشدو همه روات آن امامى مذهب و ممدوح باشند ليكن عدالت آنها ثابت نشده باشد.
ديگر ((خبر موثق )) و آن خبرى است كه سند آنمتصل به معصوم باشد و تمام روات آن را، اصحاب توثيق فرموده باشند ليكنداخل آنها و در بين آنها فاسد العقيده باشد، يعنى امامى مذهب نباشد.
((خبر ضعيف )) خبرى است كه شرايطى را كه در خبر حسن و صحيح و موثق ذكر گرديدنداشته باشد و خبر ضعيف هم چند قسم است كه از اقسام آن ((موقوف )) است كه سلسله آنمتصل به معصوم نمى شود بلكه به مصاحب معصوم مى رسد و از آنجمله ((خبر مقطوع ))است ؛ يعنى سند آن به تابعين مى رسد (تابعين يعنى كسانى كه امام را نديده ، مصاحبمصاحب او بوده اند).
ديگر ((خبر مضمر)) است كه در انتهاى سلسله سند آن تصريح به اسم معصوم نشدهباشد.
ديگر ((خبر معضل )) است و خبرى است كه از سلسله سند آن دو يا بيشتر، افتاده باشد.
ديگر ((خبر مرسل )) است و آن هر حديثى است كه حذف شود تمام راويان آن يا بعض آن وغير از آنچه ذكر گرديد خبر را اقسام كثيره اى است كه در علم درايت ذكر گرديده است .
س 79 :
فرق بين حسد و غبطه را بيان فرماييد؟
ج :
هرگاه كسى اطلاع پيدا كرد كه خداى تعالى به ديگرى نعمتى تازه مرحمت فرموده ،حال او يكى از دو قسم زير خواهد بود:
قسم اول :
از رسيدن نعمت به آن شخص ناراحت است و آرزو دارد آن نعمت از او گرفته شود كه اينحال را ((حسد)) مى گويند، پس حسد، دشمن داشتن رسيدن نعمت است به ديگرى و دوستداشتن زوال نعمت از اوست .
قسم دوم :
آن است كه كراهت ندارد از رسيدن نعمت به ديگرى و دوست نداردزوال نعمت او را، بلكه دوست دارد كه مثل آن نعمت را خودش دارا شود بدون اينكه از ديگرىگرفته شود و اين حال را ((غبطه و منافسه )) مى نامند.
از امام صادق ( عليه السّلام )مروى است :((انّ المؤ من يغبط ولا يحسد والمنافق يحسد ولايغبط)).(158)
((مؤ من غبطه مى خورد ولى حسد نمى ورزد و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد)).
((حسد)) چهار مرتبه دارد:
اول اينكه :
دوست بدارد زوال نعمت ديگرى را هر چند زوال نعمت از ديگرى براى او نفعى نداشتهباشد و اين بدترين مراتب حسد است .
دوم اينكه : دوست دارد زوال نعمت ديگرى را به جهت آنكه آن نعمت به او برسدمثل اينكه كسى خانه يا زن جميله اى دارد و ديگرىمايل باشد كه از دست او خارج شود تا به دست او برسد و در خباثت اين مرتبه از حسد وحرمت آن نيز شكى نيست ؛ چنانكه خداى تعالى مى فرمايد:
(وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ...).(159)
((و آرزو نكنيد چيزى را كه خداوند تفضيل و برترى داده به آن بعضى از شماها را بربعضى )).
سوم اينكه :
ميل نفس او به مثل آنچه ديگرى دارد باشد نه به خود آن چيز، اما چون از رسيدن به آنعاجز باشد ميل داشته باشد كه از دست او نيز برود تا با يكديگر مساوى باشند و اگرقادر باشد كه آن نعمت را از دست او بيرون ببرد سعى مى نمايد تا بيرون نمايد.
چهارم اينكه :
مثل سوم باشد ليكن اگر متمكن شود از اينكه آن نعمت را از دست او بيرون كند سعى نمىنمايد، دين و عقل او مانع مى شود از اينكه چنين كارى كند بلكه بر نفس خود خشمناك مىشود. و صاحب اين مرتبه را اميد نجات هست و ميل نفسانى او چون مورد بغض و خشم اوست واز خودش و حالش بدش ‍ مى آيد مورد عفو خداوند خواهد بود و براى مزيد اطلاع به اقسامحسد و اسباب آن و طريق علاج آن به كتب اخلاقيه مراجعه شود.
نكته لازم التذكرى است در موضوع غبطه كه غالبا مورد التفات نيست و آن اين است كهغبطه مباح يا مستحب در صورتى است كه منجر به بعضى از مراتب حسد نشود و غالبا درمورد غبطه اين مخاطره هست ؛ زيرا كسى كه تمنا مى نمايد رسيدن به نعمتى ،مثل آنچه به ديگرى رسيده بدون تمناى زوال آن از ديگرى يا اين است كه به آن آروز مىرسد يا نمى رسد و در صورتى كه نرسيد و از آن نعمت خود را محروم ديد، گاه مى شودكه در اين حال ميل نفسانيش به زوال آن نعمت از ديگرى ، مى شود تا اينكه با او برابرشود؛ زيرا بر نفس گران است كه ببيند ديگرى مقدم بر اوست و خود را فاقد ببيند وديگرى را واجد، پس ملحق مى شود به قسم سوم يا چهارم حسد ((نستجير باللّه ))و كمتركسى از اين مهلكه در امان است مگر كسى كه مهذب بوده و خداوند منت بر او گذاشته وريشه شجره خبيثه حب دنيا را از دلش بركنده باشد و او را به مقام رضا و تسليمرسانده باشد و چنين كسى البته در مقام مقدرات الهيه هيچ اعتراضى نخواهد داشت .
س 80 :
فرق بين ((اعوذ)) و ((الوذ)) چيست ؟
ج :
((عوذ و لوذ)) هر دو در لغت به معناى اعتصام و تحصن و التجا و پناهنده شدن و چسبيدنبه كسى است كه به فرياد رسد و درد را دوا و حاجت را روا ومشكل را حل نمايد، ولى به حسب استعمال ، آنچه به نظر مى رسد اين است كه ((اعوذ))وقتى استعمال مى شود كه اركان خمسه استعاذه جمع باشد، يعنى :
1 - حقيقت استعاذه .
2 - مستعيذ.
3 - مستعاذ به .
4 - مستعاذ منه .
5 - مستعاذ لاجله موجود باشد.
((اول :
حقيقت استعاذه )) عبارت است از التفات عبد به اينكه در معرض آفات دنيوى و اخروى ومحروميت از خيرات دنيوى و اخروى است و يقين به اينكه خود عاجز است از دفع كوچكترينآفتى از خود يا جلب كمترين خيرى به سوى خود و علم به اينكه خداست كه قادر بردفع هر ضررى و جلب هر خيرى است نه غير او و كريم و جواد و رحيم است و از اين سهعلم انكسار و خضوع در قلب حاصل مى شود و از پروردگارش مى خواهد او را از آفات حفظفرمايد و بر او خيرات و بركات را افاضه فرمايد، پس به زبان مى گويد((اعوذباللّه )). و بالجمله مادامى كه بنده ذلت و احتياج خود را و عزت و غناى پروردگاررا نفهمد، حقيقت استعاذه در او نيست .
((دوم :
مستعيذ)) كسى است كه حقيقت استعاذه در او پيدا شده و به لسانحال وقال به پروردگار خود پناهنده مى شود و تضرع مى نمايد.
((سوم :
مستعاذ به )) پس آن پروردگار عالم است جل شاءنه ؛ يا وسايط و وسايلى كه خودشقرار داده براى فرياد رسى عباد؛ يعنى محمد وآل محمد(عليهم السّلام ) كه اسماء اللّه الحسنى و كلمات اللّه التامات العليا مى باشند.
((چهارم :
مستعاذ منه )) عبارت است از شيطان يا نفس اماره يا هر صاحب شرى كه شخص مستعيذ از اوبه تنگ آمده و عاجز شده ، بيچاره وار به پروردگارش ‍ پناهنده مى شود.
((پنجم :
مستعاذ لاجله )) يعنى چيزى كه به واسطه اوست پيدا شدن حقيقت استعاذهمثل دفع شر شيطان يا هر صاحب شرى .
و اما الوذ:
لوذ در جايى استعمال مى شود كه اركان اربعه التجا جمع شود:
1 - التجا.
2 - ملتجى .
3 - ملتجى اليه .
4 - ملتجى لاجله .
پس از بيانى كه در حقيقت استعاذه گفته شد(160) حقيقت التجا معلوم مى شود و اما((ملتجى ))، شخص گرفتار است ، ((ملتجى اليه )) پروردگارجل شاءنه و ((ملتجى لاجله )) چيزى است كه منشاء پيدايش حالت التجا است ازقبيل معصيتى كه كرده و متذكر عقوبت آن مى شود يا تذكر شدتى از شدايد دنيوى يااخروى يا محروميت از خيرات دينا و آخرت كه شخص براى دفع آن شدت و عقوبت يا علاجمحروميت به پروردگار خود ملتجى مى شود.
و به عبارت ديگر، هر گاه صاحب شر و ضرر رساننده فرار كرد به سوى خدايش((اعوذ)) مى گويد و هرگاه از نفس شر و ضرر يا محروميت خود را بيچاره ديد و به سوىپروردگارش پناهنده شد، مى گويد: ((الوذ بك ولا الوذ بسواك )).
س 81 :
بعد از آنكه خداوند تبارك و تعالى حجت را بر بنىاسرائيل تمام فرمود و به وسيله معجزات حضرت موسى على نبينا و عليه السلام آنها راهدايت فرمود، عمل سامرى كه گوساله را به صدا در آورد براى امتحان قوم بوده و مسلماست كه معجزه بايد از شخص صالح و مدعى صادق ابراز شود چنانكه حضرت موسى (عليه السّلام ) به وسيله عصا اعجاز فرمود،عمل سامرى هم توسط گوساله معجزه وانمود مى كند چون اتيان بهمثل آن براى ديگران غير مقدور بود و تشخيص ‍ مردم كه سامرى صادق يا كاذب استدشوار و چرا خداوند جهان تاءثيرى را در خاك زير پاى اسب حضرتجبرئيل قرار داد كه موجب انصراف از توحيد گردد و از كجا سامرى به تحريك خاك وتاءثير آن پى برد؟
ج :
عمل سامرى خرق عادت نبود، بلكه از صنعتگرى بوده است ؛ زيرا مى شود جسمى از طلا وغير آن به شكل گوساله بسازند و درونش را كه در اثردخول و خروج هوا در آن صدايى شبيه صداى گاو خارج شود، اين كار عادتامحال نيست بلكه نظاير آن واقع است چنانكه بعضى از ساعتهاى بزرگ مجلسى طورىساخته شده كه در موقع زدن زنگ ساعت شبيه به صداى خروس و بعضى شبيه بهگنجشك و بعضى شبيه لفظ ((يا كريم )) و غير اينها شنيده مى شود. و اما انداختنحضرت موسى ( عليه السّلام ) عصا را و اژدها شدنش بدون مدخليّت صنعتى و علمى ، ازعهده جميع افراد بشر خارج است .
اما دشوار بودن تميز صدق و كذب سامرى براى مردم پس خلاف واقع است ؛ زيرا كافىاست در بطلان و كذبش ادعا كردن مقام الوهيت را از براى جسد مصنوعى كه هيچ نوع تميزىندارد ((ولا يملك لهم نفعا و لاضرا)) واما تمثلجبرئيل به صورت بشر و بر اسب سوار بودنش در روز غرق شدن فرعون و حياتيافتن خاكى كه زير سم اسب او قرار مى گرفته پس از امور ممكنه است و در خبر است كهحضرت موسى ( عليه السّلام ) قبلا اين مطلب را خبر داده بود و در روز غرق فرعون ،سامرى ديد خاك زير پاى اسب جبرئيل متحرك گرديده مقدارى از آن را برداشت و در كيسهضبط نموده و بر بنى اسرائيل فخر مى كرد تاوقتى كه گوساله را ساخت ، آن خاك رادر آن ريخت ، پس صداى گاو از آن بيرون آمد.
بارى ، ديدن سامرى صورت جبرئيل و حيات يافتن خاك زير پاى اسب او را و برداشتن آنو جلوگيرى نفرمودن از ساختن گوساله و مانع نشدن از تاءثير آن خاك و به صدا آمدنآن ، خذلانى بود از طرف خداوند متعال كه بنىاسرائيل استحقاق آن را پيدا كردند در وقتى كه به موسى گفتند: براى ما خدايى قرار دهكه او را بپرستيم چنانكه بت پرستها دارند و راستى امتحان سختى براى آنها پيش ‍ آمدبا اينكه مشاهده نموده بودند آيات عظيمه الهيه را كه به دست موسى جارى گرديد كه ازجمله نجات از دريا و غرق شدن فرعونيان بود پس با اين همه ، پيروى سامرى مقطوعالكذب را نمودند.
س 82 :
خلقت خدا نبايد ناقص باشد چرا مولود بايد ختنه شود؟
ج :
انسان در شكم مادر از طريق ناف تغذيه مى كند و آلت مرد و زن ، قوه جاذبه دارد براىآنكه در شكم مادر، خون و كثافت را جذب ننمايد، پوست مانع است ، بعد از آنكه مولودپسر متولد شد چون آن پوست ديگر اگر بماند ممكن است زير آن ميكروب جمع شده و زخمگردد، از اين جهت امر به ختنه شده و اما ختنه براى زن مستحب است ؛ چون به مرور ايام دراثر رشد دختر و عدم رشد آن پوست ، پوست ، خودبخودزايل مى گردد.
ملحقات چاپ چهارم 
ولايت فقيه و مدرك آن 
س :
مساءله ولايت فقيه كه اساس حكومت جمهورى اسلامى ايران استودراصل 5 قانون اساسى ذكر شده ، حقيقت ودليل آن را بيان فرماييد؟
ج :
در قرآن مجيد، سوره نساء، آيه 59 چنين مى فرمايد:
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا
اَطيعُوااللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ
فَاِنْ تَنازَعْتُمْ فِى شَى ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ
اِنْ كُنْتُمْ تُؤ مِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الا خِرِ
ذلِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَاءويلا).
((اى كسانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد فرستاده خدا و صاحبان امررا و هرگاه در چيزى نزاع كرديد آن را به خدا ورسول خدا ارجاع دهيد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد اين براى شما بهتر و عاقبت وپايانش نيكوتر است )).
تكرار جمله ((اطيعوا)) دلالت دارد بر اينكه دو نوع اطاعت واجب است ، اطاعت خداوند در قوانينو احكام عبادى ، مانند نماز، روزه ، حج و احكام سياسى و اجتماعى مانند جهاد و حدود، قصاصو قضا كه كليات آن را در قرآن مجيد بيان فرموده و تفصيلش را بهرسول اكرم و ائمه معصومين (عليهم السّلام ) واگذار فرموده است ، همانطورى كه فرموده:
((و نازل نموديم قرآن را بر تو تا براى مردمان آشكار سازى آنچه به سوى آنان فروفرستاده شده است )).(161)
و همچنين فرموده : ((پس از اهل ذكر (دانايان ) بپرسيد اگر نمى دانيد)).(162)
قبول ولايت از شرايط ايمان است  
نوع دوم از اطاعت واجب ، اطاعت از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) در امامت و رهبرى امت ومرجعيت مسلمين در مسائل مختلف دينى و اجتماعى و اجراى احكام سياسى اسلام است ، اين ولايتو حكومت كه حق خداوند است چون مالك و خالق همه است به پيغمبرش واگذار فرموده است ،پيغمبر معصوم است و هرگز از روى هوا و هوس حكم نمى كند.قبول ولايت و حكومت پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) را شرط تحقق ايمان مى داند و مىفرمايد:
((پس نه چنين است به پروردگارت سوگند! كه ايمان نياورند تا تو را در درگيريهاىميان خود داور قرار دهند سپس در خودشان زحمتى از آنچه تو حكم كردى نيابند و تسليمباشند براى داورى تو تسليم بودنى (نيكو) )).(163)
حكومت و داورى حق ويژه پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) است و مؤ منين وقتى ، راستى بهاو گرويده اند كه علاوه بر مراجعه داوريها به او هنگام حكم كردنش نيز چون و چرا نكردهحتى در دلشان نيز تسليم باشند؛ چون از پيش خود به نفع يكى و ضرر ديگرى داورىنفرموده بلكه به دستور الهى و مطابق قوانين خداوند داورى كرده است .
به هر حال ، آن حضرت ، رسول بود تا وحيهاى الهى را به مسلمين برساند و احكام اسلامرا برايشان بيان فرمايد و به علاوه امام مسلمين بوده و آنها را رهبرى مى فرمود و اموراجتماعيشان را سرپرستى مى كرد تا رحلت فرمود.
جاهل به امام زمان و مردن جاهليت  
پس از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) هر دو نوع اطاعت تا روز قيامت واجب است ؛ يعنىهمان طورى كه اطاعت از تمام قوانين و احكام اسلام در هر دوره و زمانى واجب است ، همچنيناطاعت از امام واجب الاطاعه هر زمانى تا قيامت واجب است و در حديث متواتر بين شيعه و سنىاز رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) چنين رسيده : ((كسى كه بميرد و امام زمان خودش رانشناسد (آن امام كه واجب الاطاعه بوده ) مرده است بمانند مردن جاهليت )).(164)
يعنى در اسلام (و مسلمان ) نمرده است ؛ زيرا كسى كه رهبر الهى را نشناسد و تابعشنشود،خواهى نخواهى پيرو كسى مى شود كه نفسشمايل است و امامش ‍ او را به جايى مى كشاند كه خودش هست ، امامجاهل به حق و حقيقت ، خودخواه و خودپرست ، ماءمومش را نيزمثل خودش مى كند و در هر فتنه و فسادى او را در مى آورد و در قيامت نيز هر گروهى باامامشان محشور خواهند بود.(165)
در هر دوره اى براى مسلمين واجب است امام زمان خود را شناخته و تابعش شوند تا آن رهبرالهى آنان را به حق و حقيقت دانا ساخته و جامعه را بر پايهعدل استوار سازد و از هر انحرافى و فسادى باز دارد و آنان را از تجاوز ستمگراننگهدارد.
اگر اطراف رهبر الهى گرد نيامدند قهرا هرگروهى براى خود رهبرى اختيار مى كند و ايناختلاف و تفرقه و تشتت آرا، اجتماع را در وادى جهالت فرو مى برد و به ايجاد هر فتنهو فسادى وا مى دارد تا به جنگ و خونريزى يكديگر و نا امنى مى كشاند و در نتيجهطاغوتى با كسب قدرت بر همه آنان مسلط شده و آنچه نبايد بكند، مى كند.
در خطبه فدكيه صديقه زهرا( عليهاالسّلام ) مى فرمايد:
((و امامتنا نظاما للملة ...)).
((خداوند، امامت ما اهل بيت را قرار داد تا ملت اسلام نظم پيدا كنند، يك پارچه و منسجمگردند و در نتيجه از هر آفتى در امان باشند و شياطين و ستمگران نتوانند بر آنان چيرهگردند)).(166)
امام در هر زمان بايد يكى باشد 
از اينجاست كه امام در هر دوره اى بايد يكى باشد هر چند دو نفر از جهتفضل و استحقاق رهبرى كاملا مساوى باشند، مع الوصف يكى بايد امام و ديگرى ماءمومباشد همان طورى كه حضرت ابى عبداللّه الحسين ( عليه السّلام ) ماءموم و تابعبرادرش حضرت حسن مجتبى ( عليه السّلام ) بود.
دركتاب عيون اخبارالرضا( عليه السّلام ) باب 34،ص 101از حضرت رضا( عليهالسّلام ) روايت نموده است كه فرمود: دليل اينكه در يك زمان دو امام واجب الاطاعة ممكن نيستاين است كه دو نفر در تمام تصميمها و اراده وافعال نمى شود كه هميشه موافق باشند، پس در صورت اختلاف نظر، مسلمين اطاعت هر يكرا بنمايند، در مخالفت ديگرى معصيت كرده اند و لازمه اختلاف نظر آن دو امام ، اختلاف خلقو دو دستگى و فساد است . و نيز مخالفت هر يك از آن دو امام نسبت به ديگرى معصيت است ولازمه اش افتادن هر دو از مقام امامت مى باشد.
امام كيست و چه كسى بايد او را معين كند؟ 
اينجا بايد پرسيد امام زمان در هر دوره كه واجب الاطاعة مى باشد كيست و تعيينش با چهمقامى است ؟
در قرآن مجيد امامت را در عنوان كلى اولى الامر ذكر فرموده است و چون آن را بارسول همراه ذكر فرموده دانسته مى شود كه ولى امر بايد مانندرسول باشد در تمام فضايل و كمالات جز مقام رسالت ، تا اطاعت از او همانند اطاعت ازرسول واجب باشد.
امامت مسلمين ، مقامى است الهى كه بايد خداوند توسط رسولش او را معين بفرمايد؛ زيرااگر تعيين امام با مسلمين باشد،
اولا:
اتفاق همه آراى مسلمانها بر يك نفر محال يا نزديك بهمحال عادى است و در نتيجه هر گروهى به دلخواه خود تابع امامى مى شود و فسادشآشكار است .
ثانيا:
بر فرض امكان ، اتفاق بر يك نفر از كجا اطمينانحاصل مى شود كه آن شخص ، لايق امامت مسلمين است ؛ يعنى بتواند جامعه را به صلاح وسداد و عدل حركت دهد و از خطرات و دشمنها نگهدارد، چه بسا جامعه را به وادى جهالت وهلاكت برساند مانند كورى كه راهنماى كوران يا بيمارى كه طبيب بيماران چون خودششود.
ثالثا:
منتخب مردم شرعا واجب الاطاعة نيست ؛ زيرا تنها خداوند حق حاكميت بر بشر را دارد؛ چونآفريدگار آنهاست و خودش اين حق را به رسول خود و اولى الامر داده است و اطاعتشان رابدون هيچ قيد و شرطى و به طور كلى واجب فرموده است پس بايد اولى الامر مانندرسول ، از هر گناه و خطايى معصوم باشد؛ زيرا كسى كه معصوم نيست اگر اطاعتش بهطور كلى و بدون هيچ قيد و شرطى واجب باشد در موارد خطا و گناهش هم بايد از او اطاعتكنند وخداوند منزه است كه چنين دستورى بدهد.
پس بايد ولى امر و امام در هر زمانى ، اعلم وافضل و اكمل از تمام مردم باشد و به علاوه داراى مقام عصمت نيز باشد. و چون تشخيصچنين شخصيتى از عهده مردم بيرون است و مدعى چنين مقامى فراوان مى باشد، اگر از طرفخداوند توسط رسولش تعيين نشود فسادش آشكار است ؛ زيرا هر گروهى براى خودرهبرى بر مى گزيند و در مقام خواسته هاى نفسانى خود برگروه مخالف و رقيبش درصدد جنگ و ستيز بر مى آيد و موازين و قوانين الهى كه براى اصلاح جامعه مسلمين وضعشده بكلى متروك مى شود و در نتيجه ظلم و فساد همه جامعه را فرا مى گيرد.
معرفى اولى الامر توسط پيغمبر (ص ) 
طبق مدارك قطعى ، رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) از طرف پروردگار عالم ، اولىالامر را معرفى فرموده و مسلمانان را از حيرت رهانيد واز روايات متواتره تنها بهنقل يك روايت براى نمونه اكتفا مى شود.
در كتاب غاية المرام بحرانى باب 142 صفحه 706 آمده است كه :
((جابربن عبداللّه انصارى )) از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پرسيد ((اولىالامر)) كه خداوند اطاعتشان را واجب فرموده چه كسانى هستند؟
رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((اينها جانشينهاى من و امامان مسلمين هستند، پساز من نخستين آنها على بن ابيطالب ، سپس حسن پس حسين پس على بن الحسين ، پس محمد بنعلى كه معروف به باقر است . و اى جابر! تو زمان او را درك مى كنى و سلام مرا به اوبرسان . پس از او جعفربن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمد بن على ، على بنمحمد، حسن بن على و پس از او هم نام وهم كنيه من ، حجت خداوند در زمين ابن الحسن بن على(عليهم السّلام )، اين است كسى كه خداوند بر دست او فتح مى فرمايد مشارق و مغارب زمينرا و اين است كسى كه غايب مى شود و ثابت نمى ماند بر اعتقاد به امامتش مگر كسى كهخداوند دلش را به ايمان آزمايش فرموده باشد)).
اطاعت از ولى امر در زمان غيبت امام (ع ) 
س :
آيا اطاعت از ولى امر و رهبر در زمان غيبت امام زمان ( عليه السّلام ) باقى است ؟ و اگرباقى است چه كسى است ؟
ج :
اطاعت از ولى امر و رهبر مسلمين تا قيامت واجب است همانطورى كه همه احكام عبادى و سياسىاسلام تا قيامت واجب العمل است جايى كه هيچ حكمى از احكام اسلام در زمان غيبت امام زمان (عليه السّلام ) نسخ شدنى نيست وجوب اطاعت از امام مسلمين كه اهم تكاليف اسلام و سبببقاى دين و نگهدارى جامعه مسلمين از خطر كفار و طاغوتها است نيز نسخ شدنى نيست .
همانطورى كه بر رسولخدا( صلّى اللّه عليه و آله ) واجب بود امام مسلمين پس از خودش ‍ را تعيين كند تا مسلمين دچارضلالت و هلاكت نشوند و تعيين هم فرمود، خواه مسلمين بپذيرند يا نپذيرند، همچنين برامام دوازدهم واجب بود نايب خود را در امامت و رهبرى و مرجعيت مسلمين در زمان غيبت خود، تعيينكند و تعيين هم فرموده :
((واما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا))(167) و مراد از حوادث ، مشكلاتجامعه مسلمين و امور سياسى و اجتماعى و جلوگيرى از تسلط طاغوتها بر مسلمين استوگرنه احكام نماز، روزه ، حج و زكات هزار سال بيشتر است كه مورد بحث و تحقيق واقعشده او چيز تازه اى به عنوان حادثه نيست .
نجات عمومى مستضعفين برنامه امام زمان (ع ) است  
محقق طوسى مى فرمايد: ((وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا)) يعنى سبب غيبت امامزمان ( عليه السّلام ) و تصرف نفرمودنش در امور مسلمين به خاطر اين است كه مسلمانها دراطاعت آن حضرت حاضر نيستند، تصرف عمومى و نجات مستضعفين جهان از شر مستكبرين وطاغوتها و بسط عدل در سرتاسر جهان كه وظيفه ويژه آن حضرت است ، موقوفبرآمادگى بشر است و تا اين زمان شرايط چنين تصرفى فراهم نشده است .
اما تعيين نايب خود به عنوان مرجع و رهبرى مسلمين خصوصا شيعيان ، در زمان غيبت ، موقوفبر اطاعت مسلمين نيست بلكه وظيفه اش تعيين نايب است خواه مردم بپذيرند يا نپذيرند تاحجت الهى برهمگان تمام گردد.
از سال 260 هجرى قمرى كه اول امامت حضرت مهدى -عجل اللّه تعالى فرجه - بوده تا سال 334، چهار نفر به نامهاى ((عثمان بن سعيد،محمدبن عثمان ، حسين بن روح و على بن محمد سمرى )) را تعيين فرمود كه در مدت 74سال غيبت صغرا بوده سپس نيابت را به علمايى كه جامع شرايط مرجعيت باشند سپرد وفرمود آنان حجت اند از طرف من بر شما و من حجت خدا هستم برايشان .
و نيز فرمود: هركس آنها را رد نمايد و مخالفتشان كند ما را رد كرده و كسى كه بر ما ردنمايد، بر خدا رد نموده كه در حد شرك به خداست .
در روايت ديگر فرموده :((مجارى الامور والا حكام على ايدى العلماء باللّه ، الامناء علىحلاله و حرامه )).(168)
((جريان كارها به دست علماى الهى است كه امينها برحلال و حرام خدايند)).
اينك به شرايط مرجعيت و امامت و رهبرى كه از روايات استفاده شده است ، اشاره مى شود.
فقاهت در احكام و يقين در عقايد 
نخستين شرط مرجع ، فقاهت است . درصدر اسلام ، فقيه به كسى گفته مى شد كه معارفو عقايد اسلامى را دانسته و به آن معتقد باشد. و نيز به احكام و دستورات اسلام آگاه وبه آن عمل نمايد.
از آنجايى كه مرجع و ولى مسلمين بايد افقه وافضل از همه مردمان باشد تا تقديم مفضول برفاضل لازم نيايد، مرجع و رهبر بايد در معارف اسلامى خصوصا مراتب توحيد، به حديقين رسيده از شك و وهم و ظن رسته باشد و همچنين نسبت به مساءله معاد كاملا باورش شدهباشد، نشانه اش ترس شديد از مسؤ وليتهاى الهى است .
در شناسايى احكام نيز به مقام اجتهاد و قوه استنباط رسيده باشد.
عدالت و مخالفت هواى نفس  
دومين شرط اساسى براى رهبرى و مرجعيت ، ((عدالت )) است ؛ يعنى بايد از همه گناهانكبيره بپرهيزد و از تكرار صغيره نيز خوددارى نمايد. به علاوه در بعضى رواياتتصريح شده كه ولى مسلمين بايد بخصوص از بعضى از نابايستيها پاك باشد، لذااينجا به طور فشرده يادآورى مى شود:
1- مخالفا لهواه : مرجع و رهبر مسلمين بايد هواپرست نباشد، ثروتمندى را نخواهد،طالب جاه و شهرت و رياست و پيشى گرفتن بر ديگران نباشد، بستگانش را برديگران مقدم ندارد.
شيخ انصارى - عليه الرحمة - در باب حجيت خبر واحد از كتابرسائل از حضرت امام حسن عسكرى ( عليه السّلام )نقل نموده كه فرمود:
فقهايى كه بستگان و اتباع خود را هر چند اهل تقوا باشند بر ديگران هر چنداهل تقوا نباشند ترجيح دهند و خلاصه هواپرستى كنند، زيانشان بر جامعه مسلمين ازلشكر يزيد بر حضرت سيدالشهدا( عليه السّلام ) بيشتر است .
مرجع و رهبر مسلمين بايد هميشه طالب رضاى خداوند باشد و آنچه حق است پيروى كند نهآنچه نفسش مى خواهد. و خلاصه بايد نفس خود را تزكيه و تهذيب كرده باشد تا بتواندجامعه را مهذب نمايد و اگر تزكيه نشده باشد، جامعه را ممكن است به هلاكت بكشاند.
شرايط رهبر از زبان امام على (ع ) 
2- مرجع و ولى مسلمين بايد از اخلاق رذيله منزه باشد و به صفاتكمال انسانى و اسلامى آراسته باشد، در اين مورد به چند فقره از كلمات حضرت اميرالمؤمنين ( عليه السّلام ) اشاره مى شود كه مضمونش اين است كه رهبر نبايدبخيل ، جاهل ، خشن ، ترسو و غيره باشد:
((وَقَدْ عَلِمْتُمْ اَنَّهُ لايَنْبَغِى اَنْ يَكُونَ الْوالِىَ عَلَى الْفُرُوِج وَالدِّماءِ وَالْمَغانِمِ وَالاَْحْكامِوَاِمامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ فَتَكُوْنَ فِى اَمْوالِهِمْ نَهْمَتُهُ)).(169)
((شما مردم مى دانيد شايسته نيست كسى كه بر نواميس و خونها و درآمدها و قوانين وپيشوايى مسلمين ، ولايت و حكومت مى كند، بخيل باشد تا براى جمعمال ايشان حرص بزند)).
((وَلا الْجاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَلا الْجافِى فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفائِهِ))(170).
((وبايد ناآگاه به قوانين الهى نباشد تا مبادا مردمان را از روى نادانى به گمراهىبكشاند و بايد جفاكار و خشن نباشد كه در نتيجه از مردم قطع رابطه و مراوده نمايد. (وخلاصه ، دلسوز و مهربان باشد به طورى كه خود را فداى اسلام و مسلمين كند) )).
((وَلا الْخائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْمَا دُونَ قَوْمٍ)).(171)
((و بايد از دولتها نترسد تابا يكى دوستى و با ديگرى دشمنى نمايد)).
برخى ازشارحين در شرح اين جمله گفته اند: يعنى رهبر بايدستمكارنباشد تادراموال و ثروت مسلمين حيف و ميل نمايد و گروهى را بر گروه ديگر مقدم دارد.
((وَلا الْمُرْتَشِى فِى الْحُكْمِ فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَيَقِفَ بِها دُونَ الْمَقاطِعِ وَلاَ المُعَطِّلُلِلسُّنَةِ فُيَهْلِكَ الاُْمَّةَ)).(172)
((و بايد در كار قضاوت ، رشوه خوار نباشد تا حقوق افراد راپايمال كند و نگذارد حق به حق دار برسد و نبايدمعطل گذارنده و تعطيل كننده سنت و قوانين و احكام الهى باشد تا امت را هلاك كنند)).
و در جاى ديگر مى فرمايد:
((لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَقِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ الْناصِرِ وَما اَخَذَاللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لايُقارُّوا عَلى كِظَّةِ ظالِمٍ وَلا سَغَبِ مَظْلُوْمٍ لاََ لْقَيتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها)).(173)
((اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى حضور يافته و به ياريم برخاستند و بدين جهت ،حجت بر من تمام گرديد و اگر نبود كه خداوند از دانايان پيمان مسؤ وليت گرفته كهدر برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان آرام نگيرند، من از خلافتصرف نظر مى كردم )).
از اين فقرات ، آشكار مى شود كه از وظايف عمده مرجعيت و رهبرى مسلمين ، جلوگيرى از ستمستمگران و دادرسى ستمديدگان و محرومان و مستضعفين است .
علما نيز بايد تابع رهبر باشند 
از آنچه گفته شد دانسته گرديد كه مراد از ولايت فقيه آن است كه در زمان غيبت امامدوازدهم حضرت مهدى - عجل اللّه تعالى فرجه - فقيهعادل كه داراى شرايط گفته شده باشد، ولى امر و امام مسلمين و سرپرست آنان است و برجميع مسلمانان اطاعتش واجب است حتى علما و مجتهدين .
اگر مجتهدى باشد كه خود را از رهبر اعلم مى داند، دراعمال عبادتى براى خودش عمل مى كند، ولى واجب است در احكام سياسى اسلام و امورى كهبه رهبرى مربوط مى شود، تابع مطيع امام امت باشد.
اطاعت از رهبر مسلمين بزرگترين تكليف الهى است ؛ زيرا بقاى اسلام و نظام اجتماعىمسلمانان و جلوگيرى از تسلط طاغوتها و كفار بر مسلمين از آثار آن است همانطورى كهحضرت رضا( عليه السّلام ) مى فرمايد:
((خداوند اطاعت از ولى امر را در هر زمانى واجب فرموده ، به چند جهت كه برخى از آنهاعبارتند از:
1 چون براى جلوگيرى از فساد و تجاوز به حقوق يكديگر، خداوند حدود و قوانين مقررفرموده و از آنجا كه غالبا انسان براى رسيدن به منافع مادى حاضر نيست به قانونعمل كند و از لذتهاى نفسانى صرف نظر نمايد، پس ‍ بايد خداوند قيم و سرپرستى برجامعه قرار داده تا آنها را به عمل به قانون وا دارد و متخلفين را با اجراى قصاص و حدودو ساير احكام مجازات نمايد.
2 از آن جمله بقاى هر قوم و انسجام ايشان و حفظ از تسلط ستمگر بر آنان متوقف براطاعت از امام مسلمين است ؛ زيرا ايشان را بسيج مى كند و با دشمن متجاوز نبرد مى نمايد ونمى گذارد طاغوت بر مسلمانان چيره شود.
3 و از آنجمله حفظ و بقاى مكتب اسلام است ؛ زيرا امام مبسوط اليد يعنى پيشوايى كه مردممسلمان از او اطاعت مى كنند نمى گذارد اهل بدعت و ملحدين ، مكتب را منحرف نمايند و قرآن وسنت را بر هوسهاى خود تطبيق نمايند و مسلمانان را گمراه سازند)).(174)
نابايستيها در اثر انحراف از ولايت  
به راستى اگر مسلمانان پس از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) از ولى امر به حق هرزمانى اطاعت مى كردند هيچ گاه ستم و تجاوز در بين مسلمانان اين قدر رواج نداشت و هروقت واقع مى شد از طرف ولى امر، مجازات مى شد و حق مظلوم از ظالم گرفته مى شد ومظلوم يا محروم ، به حق خود مى رسيد. و هيچ گاه طاغوت و ستمگر بر مسلمين چيره نمىشد و نيز هزاران خطوط انحرافى از طرف ملحدين واهل بدعت در اسلام واقع نمى گرديد و اين همه اختلافات و جنگهاى مذهبى پديدار نمى شد.
استقلال و آزادى در پرتو ولايت فقيه 
پس از چهارده قرن كه ملت مسلمان ايران گرفتار سلطنت طاغوتها و اختلافات و جنگها وخطهاى انحرافى مكتب بود، در اين مقطع زمانى كه حاضر شد از ولى فقيه زمان مرجعتقليد شيعيان جهان و رهبر كبير انقلاب و بنيانگذار جمهورى اسلامى ، آيت اللّه العظمىحضرت امام سيد روح اللّه الموسوى الخمينى - دامت بركاته - اطاعت نمايد، به بركترهبريهاى خردمندانه و استقامت و پايمرديهاى حضرتش و اطاعت ملت مسلمان از ايشان ، دستقدرتهاى متجاوز خصوصا آمريكا را قطع فرموده و رژيم منحوس ‍ سلطنتى 2500 ساله راساقط فرموده و امروز بحمداللّه كشور ما مستقل و آزاد است و هيچ قدرت طاغوتى بر ملت ماتسلط ندارد.
باش تا صبح دولتت بدمد 
اما اصلاح قانونهاى ضد اسلامى كه از رژيم گذشته و دوران طاغوتى باقيمانده است وافراد ناصالحى كه در ادارات دولتى هستند و ستمهايى كه بر مظلومين شده و محرومينىكه حقوقشان ضايع گرديده ، البته نياز به مرور زمان و آرامش كشور دارد و همه مىدانند كه از اول پيروزى انقلاب ، آمريكا در كشور ما چه توطئه ها نمود واكنون درست يكسال است كه ارتش بعث عراق به كشور ما حمله كرده و فسادهاى آن ، اگر يارى خداوند ومقاومت نيروهاى مسلح و مؤ من نبود، در همان هفتهاول جنگ ، انقلاب را شكست داده بود.
خلاصه ، اصل ستم كه سلطنت طاغوت بود، ساقط شد و اصلاحات ديگر به تدريجدرست خواهد شد. همه مى دانند گروههاى ضد انقلاب اسلامى كه (با بيش از هفتاد هزارشهيد و يكصد هزار معلول به ثمر رسيد)، مى خواستند اسلام التقاطى و آمريكايى راروى كار بياورند و روحانيت را تضعيف مى كردند براى اينكه ولايت فقيه و اطاعت از ولىامر را از ملت بگيرند تا راه برگشت آمريكا را آسان سازند و اگر هوشيارى امام امت واطاعت ملت مسلمان متعهد نبود، دشمن به نتيجه مى رسيد. از خداوندطول عمر و عافيت و موفقيت امام امت و انسجام ملت را خواهانم .
كيفيت ظهور امام زمان (عج ) 
س :
كيفيت ظهور حضرت مهدى امام دوازدهم - عجل اللّه تعالى فرجه - چگونه است ، آيا حكمى ازاحكام اسلام تغيير مى كند يا همين تكاليف و احكام كه از صدر اسلام بوده ، در زمان آنحضرت هم هست ؟ در روايات رسيده كه آن حضرت ، زمين را پر ازعدل مى فرمايد، آيا اجراى عدل جهانى با حفظ اختيار بشر است يا برسبيل اعجاز و سلب اختيار؟ و آيا عدل جهانى يكمرتبهحاصل مى شود يا به مرور زمان رخ مى دهد؟ ديگر اينكهعدل جهانى نسبت به حكومتها و سران كشورهاست يا نسبت به هر فردى از افرادانسانهاست ؟
ج :
از ضروريات و بديهيات دين مقدس اسلام اين است كه اين دين ، جاويدانى است ؛ يعنىحضرت محمدبن عبداللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) آخرين پيغمبران است و پس از اوپيغمبرى نخواهد آمد. قرآن مجيد، آخرين كتاب وحى الهى است و احكام اسلام همان است كهتوسط پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و امامان معصوم (عليهم السّلام ) بيان شده است وهيچ موضوعى نيست كه براى مردمان تا قيام قيامت پيش آيد مگر اينكه حكمش يا به عنوانخاص يا عام بيان شده است ، به ترجمه اين آيه شريفه دقت كنيد:
((هركس جز اسلام دينى بپذيرد هرگز از او پذيرفته نخواهد شد)).(175)
((و محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) ختم كننده (يا ختم شده ) پيغمبران است ؛ يعنى آخرينپيغمبر محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) است )).(176)
و ((امروز دين شما را كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما بهعنوان دين پسنديدم )).(177)
كه اين آيه شريفه نزديكيهاى رحلت پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) و بنا به رواياتىدر غدير خم نازل گرديده است .

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation